-
رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام به همگي... دختري 25 ساله ام، نزديك يك سال و نيم پيش با يه آقا پسري اشنا شدم كه يه سال ازم بزرگ تره. دوستم داشت خيلييييي، منم بعد 2 ماه عاشقش شدم... اين قدر اخلاق و رفتارش خوب بود كه كم كم شد همه زندگيم.... از اول گفت به قصد ازدواج با هم اشنا بشيم، بعد از 2 ماه كه از رابطمون گذشت منو به خواهر و مادرش معرفي كرد، با پدرش و برادرش هم در مورد ازدواجش صحبت كرد... همه چيز خوب بود، من توي اسمون ها بودم.... اخه اون دقيقا همون پسري بود كه من ميخواستم... ميگفت مامان و خواهرشم من رو پسنديدن، فقط مادرش دوست داره من يه كم محجبه تر باشم... منم بهش قول داده بودم كه اگه رابطمون جدي شد همون طوري لباس بپوشم كه اون ميخواد (( البته اين رو بگم كه من اصلا دختر بي بند و باري نيستم، و از نظر عرف جامعه قابل قبولم ، اما اون دوست نداشت من موهامو رنگ كنم و اين كه اصلا موهام يه ذره هم بيرون نباشه و اين حرف ها....))
خلاصه گذشت و گذشت... همه چيز خوب پيش مي رفت.... هم ديگرو دوست داشتيم، چند بارم كه خيلي احساساتي شده بوديم كارمون به لمس كردن دست همديگه و بوس و اين چيزا كشيد... البته فقط در همين حد.... نه اون بيشتر درخواست كرد و نه من چنين اجازه اي رو بهش دادم
اين بوسه ها منو خيلي خيلي بيشتر به اون وابسته كرد.... البته اونم همين طور...
ديگه خيلي احساس نياز داشتم.... اما هميشه خودمو كنترل كردم... هميشه ه ه ه ه... و هيچي به اون نگفتم :163:
سربازيش تموم شد ، ارشد قبول شد، و رفت تو كار ساخت و ساز با شريكش
هميشه به من ميگفت ( از اون روز اول تا آخر) كه كارش خيلي واسش مهمه، و دوست داره پيشرفت كنه و كاره اي بشه... مي گفت دوست ندارم هيچ چيز جلوي پيشرفتمو بگيره....
همه چيز خوب بود، تا اين كه يه روز غير منتظره بهم اس ام اس داد كه يه مدت از هم دور باشيم... گفت: هيچي نپرس.... گفت: ازم نپرس چرا، فقط يه مدت نه بهم اس ام اس بده نه زنگ بزن....
همين طوره هاج و واج مونده بودم كه اخه چراااااااااااااااااا؟؟؟؟!! ! نه دعوايي كرده بوديم، نه بحثي، نه حرف و حديثي.... هيچييييييييييييي.....
به غرورم برخورد.... گفتم حتما يا من واسش تكراري شدم يا شخص ديگه اي وارد زندگيش شده..... فرداش بهش زنگ زدم، گفتم اين طوري كه نميشه يه دفعه بدون هيچ دليلي بگه فعلا برو، گفتم دليلش رو بگو اگه حق با تو بود ميرم ديگه هم مزاحم نميشم.... گفت دليلي نداره، فقط مي خوام به كار و بارام بيشتر برسم.... همين..... گفتم گسي اومده تو زندگيت: ناراحت شد و گفت اصلااااااااااااا
اون همه دوستت دارم گفتنها... علاقه ها.... همه انگار يه روزه تموم شد.... به خدا يه روزه..... يعني ديروز عاشقانه باهام صحبت كرده بود، فرداش گفت: فعلا برو....
2 ماه از اون ماجرا گذشت.... واقعا تحت فشار بودم.... همش گوشيمو نگاه ميكردم شايد يه اس ام اس بده يا زنگ بزنه.... مثله مرده متحرك شده بودم.... همه رو مثل اون ميديدم...
يه بار تو خيابون ديدمش..... چند روز بعدش بهش اس ام اس دادم: كه چي شد؟؟؟ تا كي انتظار بكشم؟؟؟ انتظار خيلي سخته..... من بلا تكليف بودم، نه ميدونستم كه بايد فراموشش كنم يا منتظرش باشم!!
گفت:فكرامو كردم، فعلا قصد ازدواج ندارم،ميخوام تمركزم رو كارم باشه.....
:302: :302: :302:
گفتم يه قرار بيرون بذاريم: رو در رو اين حرفها رو بزن....
رفتيم بيرون..... گفت: همه چيزاتو دوست دارم.... چهرت رو ... تحصيلات رو ..... خانواده ات رو.... اخلاقت رو ..... خنده هات رو ..... و خلاصه همه چيزو...... اخرش گفت : فقط دوست داشتم قد بلند تر باشي ( من قدم 160 سانته) البته خودشم پسر قد بلندي نيست و 170 يا 175 سانته.... ميگفت به خاطر بچه هامون.....
گفت تا 3 سال ديگه قصد ازدواج نداره ديگه ...... يعني نميتونه فعلا تا به اون نقطه دلخواهش تو كار برسه....
به نظرتون واقعا علت رفتنش چي بود؟؟؟؟؟
حجابم؟؟؟؟
پا فشاريم واسه اين كه زود تر تكليفم رو مشخص كنه و رسما بياد خواستگاري؟؟؟؟؟
قدم؟؟؟؟؟
شايدم اون بوسيدن ها؟؟؟؟؟؟؟
پاي كسه ديگه اي در ميون بوده؟؟؟؟؟؟؟؟
ارايشم؟؟؟؟
واقعا مساله كارش بود؟؟؟؟؟
يعني يه روزه ؟؟؟؟؟!!!!!!
الان 4 ، 5 ماهه از اون اتفاق ميگذره... نه تنها فراموشش نكردم. روز به روز بدترم ميشم..... هر وقت از دور ميبينمش تو خيابون گريه ام ميگيره....مثل ديوونه ها
خواستگار زياد دارم.... بيرونم زياد دو رو برم ميپلكن پسرها... چهره ام خوبه خدا رو شكر.... اما هيچكي غير اون تو دلم نيست.... يعني به دلم نميشينه
اميدي هست به برگشتش به نظرتون؟؟؟؟ اخه گفت: فعلا نباش كنارم..... نگفت واسه هميشه برو.... نگفت نميخوامت .....
چي كار كنم.... واسش صبر كنم؟؟؟؟؟؟
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
[b] الان حالت خوب نیست خیلیم بهم ریخته ای..نه حوصله کسیو داری نه اعصاب انجام کاری..همه فکر و ذکر و زندگیت شده فکر کردن به اون و رفته رفته خودتو میزنی داغون میکنی میشی یه روح متحرک.
عزیزم میخوای اینجوری زندگی کنی ؟؟ تو رویا و تخیلات یا میخوای بیای تو واقعیت و مثل یه دختر خوب و سالم و با اعتماد به نفس زندگی خوب و شیرین داشته باشی؟؟
ولت کرده رفته که رفته..میخوای خودتو بکوبی به درودیوار یا همش به بهانه های مختلف بهش اس ام اس بزنی یا زنگ بزنی اونم به بهونه های مختلف بپیچونتت؟
ببخشید رک گفتما..میدونم الانم تو ذهنت داری با من مقابله میکنیو میگی: آخه تو چی میدونی از رابطه ما که اینجوری حرف میزنی..من عاشقشم..اونم عاشقمه..دست ردم مستقیم به سینم نزده و نگفته کامل قطع رابطه
دیگه چجوری بگه؟؟ کدوم پسری که عاشق دختره و نمیخواد از دستش بده برمیگرده میگه قدت کوتاهه میترسم بچه هامونم کوتوله بشن؟؟
اگه واقعا احساساتت براش مهم بود اینجوری نمیپیچوندت..
عزیزم خودت میدونی به عنوان کسیکه زیاد این مواردو شنیدمو دیدم حرف زدم
به بقیه خواستگارات فکر کن و به اونام فرصت بده..انقد براشون مهم بودی که خواستگارت بشن..پس به اونام فرصت بده خودشونو نشون بدن..فوقش خوشت نمیاد دیگه ولی تمام وقتت و صرف کسیکه واقعا نمیخوادت نکن
همیشه جوون نیستی..نیاد اون زمانیکه طرف بره دنبال زندگی خودشو توام تمام موقعیتهاتو الکی از دست بدی
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام رامای عزیز و مهربان
به همدردی خوش آمدی
خوب جایی هم خداوند رهنمونت کرده عزیز دل
باز هم یک دل شکسته دیگه... خیلی ناراحت شدم از خوندن سرنوشتت.
دلیلش هیچ کدوم این مسائلی که تو میگی نیست.
دیده اهل دوستی و روابط باز نیستی ، خواسته تمومش کنه یک دفعه. خیلی ها رو دیدم که به بهانه ازدواج میان جلو
چون دختر حاضر نیست صرفا باهاشون دوست باشه. بعد وابستش می کنن و در نهایت به بهانه ای الکی هاش
می کنن!
یک وقت خیال نکنی ایرادی داشتی ها! به گیرنده هات دست نزن! ایراد از اون آقاست که هنوز انقدر بالغ نشده که
بفهمه دختر خوب کم پیدا میشه و راحت نمیشه با احساس دختر مردم بازی کرد و باید تاوانشو بده!
عزیز دلم
وابستگی حتی بین زن و شوهر خوب نیست چه برسه به دوست دختر و پسر!
پس این انتظار رو یک طرفه تمومش کن و کامل ازش قطع امید کن و خودت رو از لحاظ روحی احیا کن!
اگر اس ام اس داد بگو شما واسه من تموم شدی و من میخوام به خواستگاران خوبم ازدواج کنم! بگو من مسخره و
بازیچه دست شما نیستم!
البته رسما گفته که واسه ازدواج نمیخوادت (بهانه اش واسه قد الکیه چون خودش هم که رستم دستان نیست :) )
بعد شروع کن و به خودت برس! زیبا شو ، قوی شو ، کاملتر شو تا اگر روزی برگشت افسوس بخوره که چرا از دستت
داده! تو این همه غصه میخوری اما اون به فکر تو نیست و نبوده اصلا!
ضمنا 25 سالته و کم کم دیر میشه واست اگر بخوای چند سال منتظر بمونی. روزی میرسه که حسرت خواستگارای
خوب از دست رفتت رو میخوری !
دوست خوبم نفسم از جای گرم در نمیاد چون خودمم روزی عاشق بودم و به کمک یاران همدردی احیا شدم!
پس توکلت به خدا باشه.
شبهای رمضان بهترین فرصته برای احیای خودت خانوم گل
برای فراموش کردنش هم از لینک های زیر استفاده کن!
فراموش کردن یک رابطه ناموفق
تموم لینک هایی که توب تاپیک بالا معرفی شده رو بخون و عملیشون کن. برای خیلی ها کارساز بوده ، انشالا
واسه شما هم کارسازه. واسش عزاداری کن و تمومش کن!
هر موقع هم دلت گرفت بیا و اینجا برامون بنویس
موفق باشی عزیزم
:72:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
دوست عزیز سلام.به همدردی خوش اومدی
حالت رو بعنوان یه دختر درک میکنم اما
هر چی بیشتر از حضورم تو این تالار میگذره بیشتر به یه جمله از مدیر همدردی اعتقاد پیدا می کنم که که گفته بود تا وقتی سند کسی به نامتون نخورده خونه احساست رو روش بنا نکن.
مهم نیست چه علتی داشت.مهم نیست بخاطر قدت نیومد یا کارش..اما مهمه قبل از شرعی و رسمی شدن رابطه وارد فاز جسمی نشی.مهمه قبل از عقد وارد احساس نشی.چون مردی که پای سفره عقد میشینه (معمولا) یعنی سنگاشو با خودش واکنده خصوصا اگه تو رابطشون احساسات کنترل شده باشه،یعنی با قد و قیافه و کار و همه مسائل کنار اومده.
اما تا قبلش یه پسر ممکنه مطمئن نشده باشه از اینکه اماده ازدواجه یا کیس دلخواهش رو پیدا کرده اما چون وارد فاز احساسی شدن به رابطه جسمی یا احساسیشون وابسته شده و به راحتی نمیتونه عقب بکشه.
اما بلاخره اینکارو میکنه چون معمولا مردا تا از چیزی مطمئن نشن انجامش نمیدن.
به نظر زیاد منصفانه نمیاد که بیاد باهات ارتباط برقرار کنه و بره.اما تنها کسی که میتونه ازت محافظت کنه خودت هستی.تا وقتی رسما عقد نکردین وارد فاز جسمی و احساسی نشو.سعی کن بیشتر طرفتو بشناسی.
الانم میتونی بازم منتظرش باشی یه روزی بیاد.البته ممکنه یه روز ببینی که ازدواج کرده و یا دنبال هدفای خودش رفته و بهت بگه من بهت نگفتم برام صبر کن.
میتونی هم با جستجو از مقالات تالار استفاده کنی و درسی که باید رو یاد بگیری و خاطراتش رو بذاری کنار.کم کم که حالت خوب شد برای زندگیت تصمیم بگیری.انتخاب با توئه دوست عزیز
(نمیدونم چرا نشد لینک مقالات رو برات بذارم خودت جستجو کن)
موفق باشی
(الان نوشته بهار شادی عزیز رو دیدم.یکی از لینکها همینه اون یکی هم تکنیک توقف فکره و لینکای دیگه)
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
بعنوان یه پسر فکر می کنم دلیل های زیر رو داشته باشه :305:.
اول که میگه حجابتو بیشتر رعایت کنی بعدش کار به فاز جسمانی میرسه . شاید یه ذره احتمال داشته باشه که این دلیلش باشه:302:.
بحث کار هم بیخودی پیش کشیده ، همیشه می دونستم که پسرای عاشق:43: انرژی و نیرو شون برای کار چندین برابر میشه ، حالا این دلیل ایشون به نظرم دلیل اصلیش نیست.
به نظر من دیگه اصلا مهم نیست تا به دلیلش فکر کنی:324: ، کسی که قدر یه دختر خوب رو نمی دونه هیچ ارزشی نداره.
به نظر من اگه بیفتی دنبالش که چرا رفتی و خودتو پیشش به آب و آتیش بزنی کار رو خراب تر می کنی، خدایا شکر که اون ارتباطاتتون بیشتر پیشرفته نشد(:163:) وگرنه برای پسری که یه شبه میذاره و میره اگه سطح ارتباطاتتون بیشتر از معمول بود زمینه سوء استفاده بوجود می یومد:163: ، حالا باید خدایاشکر کنی که از این رابطه بیرون اومدی:323: .
من میگم دیگه همچین پسری ارزششو نداره:324: که وقتتو براش بذاری. مطمئن باش یکی اون بیرون هست که در آینده دنیاش فقط فقط تویی.
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام
ممنون از حرفهاي قشنگتون.... يه كم بهم ارامش داد.... از همتون ممنونم
مخصوصا اين جمله : ""مطمئن باش یکی اون بیرون هست که در آینده دنیاش فقط فقط تویی. "" :310:
تو اون مدتي كه با اون اقا بودم رفتارش فوق العاده بود... هموني كه تو روياهام ساخته بودم... هميشه هوامو داشت.... حمايتم ميكرد.... به من ميگفت مثل برگ گلي.... ميگفت نميذارم هيچ وقت سختي بكشي.... اما الان خود اون شده تنها سختي زندگيم.....
اگه قصدش ازدواج نبود چرا من رو به خواهر و مادرش نشون داد.... چرا من رو " دختر مورد علاقش واسه ازدواج" معرفي كرد به اونها؟؟؟؟؟
اخه شنيدم مردا به اين راحتي يه خانوم رو به خوانوادشون معرفي نميكنن
يه بار يه كاري كردم كه نميدونم درست بود يا نه ..... يه بار توي يه روز به من 2 تا درخواست ازدواج شد تو محل كارم... واسه اين كه يه كم هلش بدم كه زودتر دست به كار بشه واسه خواستگاري رسمي ، واسش تعريف كردم خواستگارا رو.... خيلي ناراحت شد.... مي گفت : من فقط به تو فكر ميكنم ،اما تو حتما يه كاري كردي كه اونها به خودشون اجازه اين كار رو دادن....
روز اخرم كه ميخواست ازم جدا بشه، اين حرف رو زد: "ميرم تا به بقيه خواستگاراتم فكر كني و بهترين انتخاب رو كني" .... انگار از اون روز اين حرف رو فراموش نكرده بود و واسش شده بود يه عقده....
الان هر پسري مياد جلو، به بهانه ازدواج، دوستي يا خواستگاري، سريع شرايطشو با اون مقايسه ميكنم... اما هيچ كس نه تنها از اون بهتر نيست، حتي باهاش برابري هم نميكنه.... حتي طرز سلام كردناشون.... حتي طرز نگاهشون.... حتي راه رفتنش واسم جذاب بود.... دوست داشتم فقط صبح تا شب به چشماش خيره بشم.... حتي نگاهشم منو ارضا ميكرد.... انرژي كه ازش ميگرفتم وقتي كنارم مينشست توصيف نشدنيه.... آواز خوندنش تو ماشين منو ديوونه ميكرد..... خيلي خودمو كنترل كردم كه فقط به بوسه هاش راضي شدم به خداااااااااااااااا.....
نكنه واقعا به خاطر اين كه تن به بوسيدنش دادم بهم شكاك شده و رفته!!!!
اما اگه اين طوريه چرا من رو يه ماه بعد از اين اتفاق به خوانوادش معرفي كرد؟؟؟؟
اگه من الان اجازه ورود فرد ديگه اي رو به قلبم بدم در واقع دارم به اون فرد خيانت ميكنم، چون قلبم فعلا مال كسه ديگه ايه.... فرد ديگه اي واسم جذاب نيست.... حتي حوصله صحبت كردن با خواستگارامم ندارم
اما انگار تنها راه فراموشيشم اومدن يه فرد ديگه اس به زندگيم.... اما به خاطر خودم يه نفر ديگه رو بازيچه كنم!!!!
ميدونم اگه با يه نفر ديگه ازدواج كنم و دوباره عشقم رو بيرون ببينم ممكنه دلم بلرزه.... ممكنه دوباره زنده شه واسم.... اين خيانته به همسرم..... اما چه كنم كه هنوزم تو قلبم فقط فقط اونه و بس..... فقط اون جذابه و بس.....
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rama25
اما انگار تنها راه فراموشيشم اومدن يه فرد ديگه اس به زندگيم.... اما به خاطر خودم يه نفر ديگه رو بازيچه كنم!!!!
ميدونم اگه با يه نفر ديگه ازدواج كنم و دوباره عشقم رو بيرون ببينم ممكنه دلم بلرزه.... ممكنه دوباره زنده شه واسم.... اين خيانته به همسرم..... اما چه كنم كه هنوزم تو قلبم فقط فقط اونه و بس..... فقط اون جذابه و بس.....
دوست عزیز:72:
حرف بالاتون خیلی خطرناکه؟!؟!
یعنی چی که برای فراموش کردن یکی سریع بری دنبال یکی دیگه بگردی؟!
ببخشید میتونم بپرسم تحصیلاتتون چقدر هست؟! خیلی شبیه به مادر بزرگ ها و پدر بزرگها و نسل قدیمی ها فکر می کنید؟!
هیچوقت یک شخص دیگه نمی تونه آروم کننده شما در این شرایط باشه؟!
شاید مسکن و آرام بخش موقتی باشه و برای مدت کوتاهی آرومتون کنه ولی مطمئن باش این چاله در آمدن و در چاه افتادنه؟!
سعی کن بدون ورود هیچ شخصی برای مدتی مثلا 6 ماه رو خودتت و وابستگیهات کار کنی و مستقل تر بشی و اون شخص رو کامل فراموش کنی.
با کمک این سایت و سایتهای مشابه و کتابهای مختلف رو انشناسی شناخت خودتت از
خودتت و انسانهای دیگه رو بیشتر کنی و اطلاعات عمومیت رو در مورد خصوصیات انسانها بالا
ببری و گرنه این ره که تو می روی به ترکستان است.
موفق باشی:72:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام راما جان
حرفهای بچه ها خوب بود.
چندتا سوال ازت میپرسم....ایا این اقا روز اول قد شما رو ندید؟!
اینهمه مدتی که باهم بودید متوجه قد شما نبود؟!(ضمن اینکه 160 برای یه خانوم قد متعادلیه و نه کوتاهه و نه بلند...)
کی گفته فقط در قد فاکتورهای ژنتیکی موثره..!؟
چرا به شما میگه یه مدت فعلا دور باشیم از هم؟!(مگه قراره شما قد بکشی در این فاصله؟!)
اگر مردی فاکتورهای جسمانی و ظاهری انقدر براش مهمه اصلا کیس مناسبی برای ازدواج نیست....چراکه شما همیشه زیبا و سالم نیستی و در این جور موارد خیانت از چنین مردانی برمیاد...
کسی که انقدر دور اندیشی ! میکنه و به فکر بچه هاشه...به فکر احساسات شما نبود..؟!
از قدیم گفتن برای کسی بمیر که برات تب کنه...
مرد (خواستگار) باید برای طرفش ارزش قائل بشه....اگر یه روزی هم با این مرد ازدواج میکردی همیشه باید از زنهای قد بلند وحشت میکردی....همش باید مراقب نگاه همسرت میبودی که یه موقع به زنای قد بلند منحرف نشه....
اینم یادت باشه همیشه
مردی که حتی به لمس بدن طرفش میپردازه به هیچ عنوان به ازدواج با اون زن فکر نمیکنه.
------------------فراموش نکن...شما فعلا اصلا و ابدا امادگی ورود به یه رابطه جدید رو نداری
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
بازم ممنون از وقتي كه واسم ميذارين
من نميگم يه رابطه ديگه رو شروع كنم.... اين حرف رو در جواب دوستاني كه گفتن به خواستگاراي ديگه ات هم فكر كن زدم..... ميگين سنم زياده و وقتم كم..... اما من امادگي عاشق شدن رو ندارم.... من الان فقط اون رو ميخوااااااااااااام...... تا وقتي هم كه عاشق نشدم نميخوام ازدواج كنم..... ازدواج با عشق رو ميخوام
منم بهش گفتم: " مگه تو قبل از اين كه پيشنهاد اشنايي به من بدي قدم رو نديدي، مگه حجابم رو نديدي، مگه موهامو نديدي............... اما گفت اون موقع اساسي بهش فكر نكرده بودم..... الان كه نشستم و كلي فكر كردم به اين نتيجه رسيدم
اخه خودشم پسر بلندي نيست.... به نسبت خيلي از اقايون كوتاهه..... فكر كنم واسه تلافي ژن قد خودش روي بچه هامون ميخواست قد من 190 سانت باشه، تا خنثي بشه با هم :311:
البته مامان و خواهرشم قدشون اندازه منه
وقتم كاملا پره..... سر كار ميرم..... باشگاه ميرم..... دانشجوي ارشدم هستم..... با دوستام ميرم بيرون..... شايد كه فراموش بشه، اما بازم توي ذهنمه.... انگار روحم رو تسخير كرده......
بعضي اوقاتم كه بيرون باهاش رو در رو ميشم،مثل اتيش زيره خاكستر ميشم..... يه دفعه گر ميگيره تنم..... و اشكم سرازير......
هر زن و مردي رو كه بيرون ميبينم دست تو دست هم، وايميسم بهشون زل ميزنم و اشكم مياد...... دست خودم نيست...... هر روزم دارم بدتر از روز قبل ميشم
راستي عزيزم در مورد تحصيلاتم سوال كردي، من دانشجوي كارشناسي ارشد هستم:82:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
آورده اند که خانم ها بعد از ازدواج نباید هی بیان و از خواستگارهاشون برای شوهرشون تعریف کنن ، که فلانی و فلانی خواستگارم بودن و بالعکس
حالا شما نامزدی ، این حرفا رو می زنی ، خب معلومه که بهش بر میخوره :302:.
ولی خب باید منطقی باشه نه اینکه بیاد و رابطه رو قطع کنه ، می دونم که شما برداشتت چیز دیگه ایی بوده که این حرفو زدی ... ولی خب الان دیگه موقع نبش قبر نیست...:302:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
آره اميد.... موافقم..... حماقت كردم..... اما راه جبرانش چيه؟؟؟!!!
يعني قابل بخشش نيست؟؟؟؟
بعضي اوقات احساس ميكنم توجه بيش از حدم به اون كارو خراب كرد..... شايد خيلي مغرور شده.....
اين اواخر خيلي جوياي حالش ميشدم..... اس ام اس هام بيشتر شدت گرفته بود..... البته ميگفت خوشحاله كه هميشه به يادشم، اما شايد همين توجه هاي بيش از حد من اون رو ازم گرفت
اوايل اعتراف ميكرد كه من از هر نظر از اون بالاترم، اما اواخر اعتماد به نفسش خيلي بيشتر اوج گرفته بود:310:
آيا ميشه اين دليلش بوده باشه؟؟؟؟؟
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط omid65
حالا شما نامزدی ، این حرفا رو می زنی ، خب معلومه که بهش بر میخوره :302:.
آقا امید عزیز ، برادر خوبم
راهنمایی هایی که میدین خیلی خوبن اما دقت کنین این آقا پسر نامزد رامای عزیز نیستن و باهاش
دوست بودن. حرف های شما وقتی مصداق داره که طرف نامزد یا شوهر طرف باشه نه دوستش!
راما جان
اتفاقا شما منهای اشتباهاتت که بهت میگم کجاست ، کار درستی کردی که گفتی تکلیف منو روشن کن و
من خواستگار دارم!
اما میدونی چرا خدای خوب ما دوستی دختر و پسر رو ممنوع کرده؟
واسه احساسات پاک ما. چون دل ما حریم خداست. نباید آلوده بشه به هوس!
اون دیده شما مصر به ازدواجی وگرنه کات بنابراین وقتی دیده هیچ رقمه راه نمیدی 1 دفعه رفته بلکه کوتاه
بیای! بعد هم ازدواج یک چبز نقده ، نسیه نیست گلم. شرایطش رو نداشته ، رفته. خیلی ها مادرشونو
میارن واسه دیدن دختر و مادر پسره خوب هم برخورد می مکنه اما مخالفت می کنه به واقع و پسر به
دروغ میگه ازت خیلی خوششون اومده!!!!
واسه همین دنبال علت نباش! دنبال قطع وابستگی باش! وابستگی و پایین بودن اعتماد به نفس در
ازدواج بسیار واسه زندگی مشترک مخربه!
اشتباهات شما این بوده :
- بهش وابسته شدی قبل از اینکه مطمئن بشی همسرته که وابستگی کلا خوب نیست!
- اجازه دادی بهت دست بزنه و ببوستت و دیگه برای بدست آوردنت سختی نکشه و واسش عادی شی
- خیالش رو خیلی راحت کردی که فقط ماله اونی و خودت رو کم ارزش کردی!
- اعتماد به نفس پایینی ارائه دادی ار خودت جلوش!
- بهش زیادی ابراز احساس کردی و نذاشتی اون هم قدمی برداره به سمتت!
حالا برای جبران دیر نیست.
دوست داری کمکت کنیم تا خودت رو احیا کنی؟
:72:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
ممنونم بهار شادي عزيزم :72:
مسلما خيلي مايلم كه به خودم بيام ... چون خيلي دارم عذاب ميكشم
من نقطه ضعف زياد دارم، با اين كه خودم ازشون اطلاع دارم اما اين كارا رو تكرار ميكنم
مثلا :
وقتي با طرفم جر و بحث ميكنم و حق كاملا با منه، اما اگه طرفم (كه خيلي واسم مهمه، نه هر كسي) مثلا گوشي رو قطع كنه يا مثلا بلند بشه از كنارم بره يا اس ام اسم رو جواب نده، يه دفعه به هم ميرسم و با اينكه حق كاملا با من بوده شروع ميكنم به عذر خواهي و سعي ميكنم از دلش در بيارم، طوري كه داستان كلا بر عكس ميشه و انگار من مقصر بودم
با اين كه ميدونم اين كارم اشتباهه اما هميشه اون رو تكرار ميكنم.... واسه همين ناراحتي هام واسه ديگران از ابهت افتاده :302:
خدا رو شكر تو زندگيم چيزي كم ندارم اما خيلي خودمو جسمم رو و روحم رو فداي كساني كه دوستشون دارم ميكنم....
من متاسفانه عادت كردم خودم تمام خواستگارامو رد كنم.... فكر ميكنم فقط اين حقه منه (كه كاملا اشتباهه) و الان طاقت اين رو ندارم كه يه مرد من رو رها كرده...... شايد واسه اينه كه هنوز قبول ندارم كه رفته و فكر ميكنم بر ميگرده..... هنوزم فكر ميكنم دوستم داره...... چون به اين احساس مردها نسبت به خودم عادت كردم
تمام اين كارام اشتباهه، خودممم ميدونم اما تو ضمير نا خود اگاه من شكل گرفتن
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام دوست من
موضوع من شبیه شما،شرایطم شبیه شما ،رفتارمم شبیه شما بود
خیلی باهات همدردم.نوشته هاتو که میخوندم انگار خودم بودم که نوشتم.
یادش که میفتم،اشکم در میاد.هیچ وقت نفهمیدم چرا رفت.
هنوز فراموشش نکردم
الان 5ماه میگذره که هیچ خبری ازش ندارم.
ماباهم خوب بودیم،به من میگفت توخانممی.کاملا منطقی و عقلانی همه چیودر نظرگرفته بودیم و اصلا اسیراحساسات نبودیم.دستمونم به هم نخورده بود.
اخرین تماسش 7ماه پیش بود.اخرین sms روز ولنتاین(تبریک ولنتاین)
بعد ازون دیگه هیچی.خودمم نمیدونم چرارفت،چرا برنگشت،نامرد هیچ توضیحی بهم نداد.
فقط یه بارگفته بود من تلاشمو میکنم که بیام ؛و اگرنشد حتما خدا نخواسته مابه هم برسیم(چه حرف مسخره ای من که ندیدم تلاشی بکنه !!!!)
دائم حرفاشو تو ذهنم تکرارمیکنم،چرا به من میگفت خانمم،چرا اینکارو با من کرد.چرا هیچ توضیحی نداد،مگه من چم بود آخه :302:
نمیدونم این چه مرضی هست،چرا به بهونه ازدواج پسرا اینکارو میکنن،اخه چرا بازی میدید مارو؛مگه ما چه گناهی کردیم جزاینکه حرفاتونو باور میکنیم.چرا باید بعد از 5ماه من هرشب با گریه بخوابم
چرا اومد دنیامو ساخت،با وجود خودش،حرفاش،قول هاش،شخصیتش،افکارش ،اعتقاداتش،وبعد یهو بره
آخه مگه وجدان نداشت که اینکارو کرد
چرا به من میگفت ازم مطمعن باش،با جرأت کامل میگفت خواستگاراتو رد کن،من پای حرفام هستم.
ازمن وفاداری میخواست؛ولی خودش به فجیح ترین شکل بی وفایی کرد
اخه دریغ ازیه توضیح
نمیدونم واسه چی اینارو گفتم،ولی شاید به درد همدری بخوره،بدونی تنها نیستی.
یه چیزی هم ارومم میکنه ؛بت میگم شاید موثر باشه
میگن در مورد انتخاب همسر؛وقتی همه چیز خوبه و ok ؛ اگه شرایطی پیش اومد که یهو همه چی بهم خرد ،دلیلش اینه که مناسب هم نبودید(قسمت نبوده)
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
rama و falg عزیز من هم مثل شما.شرایط شما رو تجربه کردم.فقط با این تفاوت که چند هفته بیشتر از رفتنش نمیگذره وتا آخرین لحظه ها میگفت دوسم داره ولی میگفت باید جدا بشیم.هر روز حالم داره بدتر میشه.از اینکه میبینم شما بعد از 5 ماه هنوز فراموش نکردین خیلی میترسم...
نکنه نتونم فراموشش کنم؟ :302:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
flag و bahar-n عزيزم :72: .... ممنونم به خاطر همدرديتون و متاسفم از اينكه شما هم به درد من مبتلايين.... اميدوارم هر 3 تامون زودتر همه چيزو فراموش كنيم و فقط واسمون بشه يه خاطره :323:
اگه ادم بدي بود.... اگه با هم جر و بحث كرده بوديم.... اگه حداقل دقيقا ميدونستم واسه چي تنهام گذاشت و رفت، خيلي بهتر با نبودنش كنار ميومدم....
امروز دوباره بيرون ديدمش، لبخند مليحي زد و سلام كرد (گفت: سلام عزيزم) ... منم جوابشو دادم اما خشك و سرد (بر خلاف ميل باطنيم)... ميدونه خيلي دوستش دارم ، ميدونه عاشق لبخنداشم، واسه همين ميخواد با اين كارش بيشتر كم طاقتم كنه..... ميدونم لذت ميبره از اين كه دوستش دارم..... هيچ وقت تلاش نكرد منو از خودش بيزار و خسته كنه..... فكر كنم لذت ميبره كه من دنبالش باشم هنوزم و اون فرار كنه
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
کسی که شما رو واقعا دوست داشته باشه این همه مدت تنهاتون نمیذاره
زودتر برید دنباله زندگیتون و از فکر ایشون رها شید تا قبل از این که این سالهای جوونیتون بگذره با فکر ایشون. واقعا بعضی وقتا زود دیر میشه
شما جایگاه جدی برای ایشون نداشتید و هیچ وقت به ازدواج با شما به طور جدی فکر نکرده. ایشون الان مشغول پول دراوردنه و جای خالیتون رو با کار و پول پر کرده. یعنی ارزش شما در این حده که با کار و پول عوض بشه؟
بدونید ادم های نامرد و بی احساس توی این دنیا زیادن که چند نفرشون به پست هر کس می خورن. ایشون هم یکیش. از دنیای مجازی قشنگی که برای خودتون ساخته بودین در بیاین. و زندگی واقعی رو بشناسید. زندگی واقعی توش پر از این ناملایماته. درس بگیرید و بگذرید و زرنگ باشید
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
وای راما رامای عزیز.بعد خصوصیاتی که از خودت گفتی دقیقن خصوصیاتی منه. این همه مایه گذاشتن واسه بقیه. باورت میشه من دقیقن همین وض رو دارم؟ اصلان واسه همین امدم تو این سایت که حرف بزنم و دیدم که همهی گفتنی ها رو گفتی و من فقط نظر باقی رو خوندم و بهش فکر کردم من خودم تازه سه هفته هست که جدا شدیم. اون به من گفت که خیلی مشغلش زیاده و میخاد تنها باشه من از مشغلش خبر دارم و میدونم راست میگه ولی اینکه میخام یه مدت با خودم تنها باشم یعنی چی؟ یعنی من چیکار کنم؟ من هر لحظه منتظرشم و این انتظار آدمو میکشه اگه کامل به هم میزد و یا ی دلیل بود یا دعوایی میشد غصه نمیخوردم لااقل این انتظار لعنتی نبود برام ولی خوب چیکار کنم؟ همش از خودم میپرسم یعنی برمیگرده چون واقعن دوست دارم برگرده ولی فکر میکنم سه هفته زیاده نه؟ از طرفی میدونم کاری که براش پیش عمده تا آخره مرداد ادامه داره و میگم اون موقع میشه دو ماه و دیگه واقعن خیلی زیاده و منو فراموش میکنه. گاهی وسوسه میشم زنگ بزنم یا sms بدم ببینم در چه هاله و باهاش حرف بزنم ولی فکر میکنم کارو خرابتر میکنه ....
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
raahaa عزيزم.... واقعا از اينكه ميبينم اين مشكل واسه خيلي از خانوما اتفاق مييوفته بيشتر غصه ام ميگيره....
ناراحت ميشم از اين همه بهائي كه ما بهشون ميديم و در عوض اين طور جوابمون رو ميدن.....
عزيزم از من ميشنوي نه بهش اس ام اس بده نه زنگ بزن.... اشتباهه منو تكرار نكن.... من اين راه رو رفتم و بدتر خودمو كوچيك كردم..... اون تا خودش نخواد برنميگرده.... همون طوري كه خودش تصميم گرفته بره و حتي نظر ما رو هم نخواست.....
اينكه بهش اس ام اس دادم و دليل رفتنش رو دوباره پرسيدم و غرورم پيشش له شده بيشتر ازارم ميده.... اينكه با خونسردي جوابمو ميداد و حق به جانب ميگرفت بيشتر اذيتم ميكنه....
حالا فقط من موندمو خاطرش..... لااقل تو سربلند بيرون بيا از اين راه..... تا حداقل من خيالم راحت باشه كه يه نفر اشتباهه منو نكرد
ترو خدا مثل من نباش
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام از من بدتري
مطمئن باش نه
بعد 4 سال كسي كه برام مي مرد رفت داستانش زياد ولي اگه بخواهي برات تعريف مي كنم
جالب هم درديم
من كاملا دركت مي كنم
چون 1 ماه رابطمون بهم خورده
تو جاي من بودي چي ميگفتي اي كاش مي شد همه چي بگم
يه كتاب براي خودش
اون موقع راحت تر كنار مي اومدي
ما كييم و چكار مي كنيم تو اين جامعه
هيچ چيزي سر جاش نيست
بابا يكي به اين آقا زاده بگه
آخه يه دختر داره مي گه دوست داره عاشقته
ديكه چي مي خواي
اي كاش ميفهميد
من مطمئنم مي تونم كمك كنم
به عنوان يك دوست اگه بخواهيد چون هم درديم و جنس مخالف
و همينطور من از شما مي خوام كمكم كنيد
ارزش خودتو بدون
الان احساس ضعف ميكني با خودت ميگي امروز SMS مي ده و همينطور منتظرشي
اين اشتباهه
بعضي وقت ها كه چيزي كه محال اتفاق مي افته
بازم مي گم از اين بدتر كه دختر ي كه 4 سال با من بود و تا 1 ماه نيم پيش جولوي درب منزلمون خود كشي كرد و رگش زد تنهام گذاشت
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
لطفا" در تایپک های تاریخ گذشته پست ارسال نکنید، توجه به تاپیکهای زنده موجب میشود،زحمات شما بی ثمر نباشد
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
رامای عزیز شاید نزدیک به یکسال که به سایت همدردی نیومده بودم.امروز بعد مدتها اومدم.دوستان مهربون این سایت به منم خیلی کمک کردن اما عزیزم در نهایت این تنها خودتی که میتونی خودت از این منجلاب بیرون بکشی بقیه فقط میتونن بهت راه حل نشون بدن.به شخصه میتونم قسم بخورم که خدا خیلی هوام تو ماجرای خودم داش پس عزیزم خدا خیلی نزدیکته خودتم سعی کن.
من بعد از ی رابطه 3.5 رهام کرد. منم عاشق بودم. ببین گلم توقف فکر به من کمک کرد.وقتی خوبیاش یادم میومد توقف فکر علاجش بود وقتیم بدیاش که خود ب خود باعث میشد از ذهنم دورش کنم.علاوه بر این 1 دوست داشتم که باهاش درد دل میکردم اینم تا حدی آرومم میکرد و در نهایت همون موقع کسی وارد زندگیم شد که اصلا دوسش نداشتم حتی ذره ای اما خانوادم دوستام همه تاییدش میکردن.منم این میدونم که تو اوج شکست عشقی نباید بری سراغ کس دیگه ای اما من از عقلم استفاده کردم نه احساساتم و اون مرد که الان شوهرم ندونسته نجاتم داد. الان 2سال از اون ماجرا میگذره هنوزم خیلی وقتا به یادش میوفتم ته دلم هنوزم احساسم همونه اما کاملا از زندگیم گذاشتمش کنار.هنوزم توقف فکر کمک بزرگی برام.شاید نتونی هیچ وقت فراموشش کنی اما کم کم برات کمرنگ میشه خیلی کمرنگ مثل الان من. رامای عزیزم ازت خواهش میکنم قوی باش. خودت بیشتر از این خار نکن.من خودم خیلی خار کردم اما این بهت بگم روزی که از کنارش بگذری و خیلی راحت نگاهت ازش برداری و رد شی احساس میکنی باز شدی همون رامای مغرور و قوی گذشته. عزیزم به خودت فرصت بده زمان حلال مشکلات به شرطی همین الان تصمیم بگیری از زندگیت بذاریش کنار.
به این فک نکن ممکن برگرده چون اگه برگرده بازم آدمیه که غرورت شکست رهات کرد و برای تو ارزش قائل نشد پس خودت برای خودت ارزش قائل شو اون اگه واقعا دوست داشت آزارت نمیداد.
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
لطفا" در تایپک های تاریخ گذشته پست ارسال نکنید، توجه به تاپیکهای زنده موجب میشود،زحمات شما بی ثمر نباشد
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
mohamad mahdi و sayeh44 عزيزم.... ممنونم بابت همدرديهاتون
به لطف شما و بقيه دوستانم الان يه كم آروم ترم... سعي ميكنم خوبيهاشو تو ذهنم مرور نكنم.... هر كي بود و هر چي خوبي داشت الان رفته و به قل شما من فقط واسش يه بازيچه بودم.... كسي كه ديد من دارم زجر ميكشم اما اهميتي نداد الان ديگه به درد فكر كردنم نميخوره....
5 ماه غصه خوردم.... گريه كردم.... به زمين و زمان بد گفتم.... وقتي اومدم اينجا و درددل كردم ، حرفهايي به من زدين كه قبلا انگار گوشهامو گرفته بودم كه نشنوم....حرفهاتون منو تكون داد... احساس كردم خيلي احمقانه رفتار كردم كه منتظرش بودم....حالا انگار به خودم اومدم.... حالا ديگه منتظرش نيستم... باور كردم كه رفته .... و ديگه هم نميخوام برگرده .... عكسهاشو پاك كردم.... تمام اس ام اس هاشو از تو گوشيم پاك كردم....
ديگه راهم رو ازش جدا كردم.... نميتونم ازش متنفر باشم.... چون قبلا خيلي دوسش داشتم.... اما ميخوام بهش بي تفاوت باشم.... مي خوام هيچ حسي بهش نداشته باشم، حتي روزي كه اون رو با همسرش ميبينم
فقط واسم دعا كنين.... ميخوام يه بار ديگه عشق رو تجربه كنم اما اين بار عشق به همسر آينده ام رو...
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
خدا جونم، احساس می کنم پشیزی ارزش ندارم. زندگی ام ناکامی محض است. احساس می کنم که صرفا بازنده ام، می شود لطفا کمکم کنی تا بدانم چگونه این احساس را زیر و رو کنم. خدا جونم، خیلی حرف ها به من زده شده که به شدت احساساتم را جریحه دار کرده است. من اصلا نمی دانم که چه کسی هستم و چرا به دنیا آمده ام. می شود لطفا جنبه والاتر مرا برایم شکوفا کنی و در تغییر این احساس راهنمایم باشی؟
اگر از تنها ماندن وحشت داری و شریک زندگی نداری بیشتر به این دلیل است که به تو یاد نداده اند چگونه خودت را دوست بداری چطور به احساساتت احترام بگذاری و دنباله رو احساساتت باشی. به همین دلیل است که احساس ناامنی می کنی. به احتمال زیاد به تو یاد داده اند به هرچه دیگران به تو می گویند تن بدهی تا تایید و عشق و محبت آنان را به دست بیاوری، نه عشق و محبت خودت را
بخشي از كتابي كه مي خوندم برات نوشتم
اميدوارم تصميم درست بگيري
من كه ديگه به هيچ كس اطمينان ندارم
فقط مي خوام عشق به خدا تجربه كنم
اخه خدا اذيتم نميكنه
دروغ نميگه
وعده هاي بي مورد نميده
با هاش هر وقت بخوام مي تونم درد و دل كنم هر وقت كه بخوام
دل كسي نميشكونه
منتي سرم نميزاره
با هاش مي تونم به اوج برسم
من آدم مغروريم ولي با اين همه حال بازم دلم براش تنگ مي شه و مثل آلان اشكم مي آد
مي دوني چرا ؟
چون تصور كن كه حدود 1 ماه پيش ساعت 12 شب به هم شب بخير مي گيد
و فردا صبح پدرش زنگ مي زنه مي گه دست از سر دخترمن بردار گوشي ها ش خاموش
خدايا به كي پناه ببرم
اما نه ديگه صداش مي شنوم نه مي بينمش تا به امروز
اي كاش خداحافظي مي كرد
ببخشيد ديگه نمي تونم ادامه بدم
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
mohamad mehdi گرامي، اگه ميخواي دوستان مشكلت رو بخونن و راهنماييت كنن يه تاپيك ديگه باز كن، مشكلت رو كامل بگو و منتظر راهنمايي هاي دوستان باش.... تاپيك هاي زيادي هم هست كه مشكل تو رو داشتن، ميتوني بخونيشون، حتما كمك زيادي براي فراموش كردنت بهت ميكنه
يه تاپيك جديد باز كن تا بهتر به نتيجه برسي:72:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rama25
mohamad mahdi و sayeh44 عزيزم.... ممنونم بابت همدرديهاتون
به لطف شما و بقيه دوستانم الان يه كم آروم ترم... سعي ميكنم خوبيهاشو تو ذهنم مرور نكنم.... هر كي بود و هر چي خوبي داشت الان رفته و به قل شما من فقط واسش يه بازيچه بودم.... كسي كه ديد من دارم زجر ميكشم اما اهميتي نداد الان ديگه به درد فكر كردنم نميخوره....
5 ماه غصه خوردم.... گريه كردم.... به زمين و زمان بد گفتم.... وقتي اومدم اينجا و درددل كردم ، حرفهايي به من زدين كه قبلا انگار گوشهامو گرفته بودم كه نشنوم....حرفهاتون منو تكون داد... احساس كردم خيلي احمقانه رفتار كردم كه منتظرش بودم....حالا انگار به خودم اومدم.... حالا ديگه منتظرش نيستم... باور كردم كه رفته .... و ديگه هم نميخوام برگرده .... عكسهاشو پاك كردم.... تمام اس ام اس هاشو از تو گوشيم پاك كردم....
ديگه راهم رو ازش جدا كردم.... نميتونم ازش متنفر باشم.... چون قبلا خيلي دوسش داشتم.... اما ميخوام بهش بي تفاوت باشم.... مي خوام هيچ حسي بهش نداشته باشم، حتي روزي كه اون رو با همسرش ميبينم
فقط واسم دعا كنين.... ميخوام يه بار ديگه عشق رو تجربه كنم اما اين بار عشق به همسر آينده ام رو...
راما جان خیلی خوشحال شدم از حرفات و برات دعا میکنم:323:.منم دوران شما گذروندم و دقیقا حرفات حرفای منه.
موفق باشی
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
وای راما جان اصلا داستان خودمو دارم میخونم! منم جدا شدم...ولی فراموش کردم!! حالا که فراموش کردم داره یواش یواش سر و کلش پیدا میشه! اما دیگه نمی خوامش...اون روز که کات شد اومدم اینجا و داستانا رو خوندم هیچ تماسی نگرفتم بعدش حتی دلیل هم نخواستم...حالام فراموش کردم.. بی قراری هام خیلی کم شده...وای اصلا باورم نمی شه... اون با اون قیافه (چی بگم اخه) با اون سطح خونوادگی بگه میخوام تنها باشم..به من!! به من که از لحاظ ازش بالاتر بودم...انقدر لی لی به لالاش گذاشتم که فکر کرد هر جا بره همینجوری واسش می میرن!!! اتفاقا اینا لیاقتشون اینه که گیر این دخترای..... بیفتن یه حال اساسی ازشون بگیرن..نه ماها که سریع می خوایم خودمونو فدا کنیم!! بی خیال بابا من که دیگه انقد اینجا داستانای عجیب غریب از زندگی ها خوندم که میگم زن و شوهرم به وفای هم نباید مطمئن باشن!!!
ببین 1 ماه نشد که بیخیال شدم ...مطمئن باش و قوی برو جلو...هیچم دیر نیست...منم 24 سالمه تازه اول جوووونیهه بابا:227: اصلا انقدر ازش بدم اومده که نگو!!!!:311:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
همتون رو دوست دارم، چون بهم ياد دادين عاقلانه زندگي كنم :43: :72: :43: :72:
مقاومت عزيز، منظورت رو از "كيش و مات" متوجه نشدم!!!!!
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
خوش به حالت که انقدر قوی تونستی خودتو پیدا کنی
داستانت خیلی شبیه منه من که نمیدونم چرا روز به روز بدتر میشم
امیدوارم موفق باشی
این بهترین کاریه که میتونی بکنی دوست خوبم
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
همچین دیشب با توپ پر اومدم نوشتم!!!...الان نمی دونم چرا از دنده چپ پا شدم....اه چرا همش یاد اون می افتم امروز....راما جان یه سوال..الان چند وقت شده که رفته؟ هیچ خبری نشده؟؟؟ اه امروز اصلا حوصله ندارم
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام دوست عزیز
من نمیدنم چرا دخترا هر چی که امتیازاتشون بیشتره اعتماد به نفسشون میاد پایینتر. وقتی حرف های اولتو میخوندم فکر کردم حتما فقط لیسانس داری و حتی سر کار هم نمیری. اما الان میبینم که هم سر کار میری و هم دانشجوی ارشدی. چرا خودتو دست کم میگیری؟ تو این دوره و زمونه دختر خوب کجاست؟ به جای غصه خوردن واسه ادمی که ارزش نداره به امتیازاتی که داری فکر کن. رو اعتماد به نفست خیلی کار کن. هیچوقت فکر نکن که بعد این اقا دیگه هیچ ادمی پیدا نمیشه که تا این حد دوستش داشته باشی. این حرف واسه یه دختر 25 ساله خنده داره. این احساسات ناپخته رو دور بریز و سعی کن به اندازه ی لیاقت هر کسی براش ارزش بذاری. دیگه وقت اون رسیده که به خودت فکر کنی. خودت رو خیلی دوست داشته باش و به خودت افتخار کن. اونی که چیزیو از دست داده اونه نه تو. کسی که رفت بذار بره و یه نصیحت خواهرانه بهت میکنم کسی که بی هیچ دلیل و مشکلی به راحتی کنارت گذاشت هیچوقت دوباره بهش برنگرد حتی اگه خیلیم پشیمون بود. اما هر وقت کسیو پیدا کردی که خالصانه دوستت داشت و دوست داشتنشو نه با حرف بلکه با عمل بهت ثابت کرد جونت رو براش بذار. موفق و پیرزو باشی :72:
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
:72::72::72:ممنونم از همتون به خاطر وقتي كه واسم ميزارين :72::72::72:
مريم جان، من الان 5 ماه و نيمه كه رابطه ام باهاش تموم شده به صورت رسمي.... تو اين مدت 6و 7 بار بيرون شانسي ديدمش(فقط سلام كرده و گذري رد شديم)... 3 بارم اس ام اس داده... يه بار روز تولدم... 2 بارم احوال پرسي كرده...
من سپردمش به خدا... از خدا ميخوام كه تاوان اين كاري كه با من كرد رو ببينه... تاوان اينكه احساسات يه دختر رو اين قدر راحت بازيچه قرار داد ... اما خودم ديگه بهش كاري ندارم... به خدا اعتماد دارم ،ميدونم پشتم ايستاده و مراقبه ديگه زمين نخورم:43:
ديروز دوستم(دختر) بهم اس ام اس داد كه خوابم رو ديده، گفت خواب ديدم داري قرآن ميخوني ... خيليييييييييي خوشحال شدم... يه احساس خوبي بهم دست داد... فهميدم تنها نيستم.... تصميم گرفتم تو ماه رمضون قرآن بخونم... خيلي آرامش ميده... "صدف جون" تو هم اين كار رو بكن... ضرر نميكني
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
راما جان منم دوهفته شده از نامزدم جدا شدم و خيلي دارم اذيت ميشم اما منم مثل شما يه دوست خوب دارم كه بهم پيشنهاد داد قران بخونم و واقعا هم چقدر ارومم ميكنه ..فقط به اين فكر ميكنم كه خدايي هست كه داره بنده هاشو ميبينه..
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
دیدین صبح گفتم چرا من اینجوری شدم؟!!! واقعا امروز همش به یادش بودم.....مال ما اینجوری بود که خودش اول کات کرد منم که حالم خراب و داغون بعد 1ماه باز برگشت میگم انقدر دوسش داشتم که اصلا نپرسیدم چرا رفتی؟ اما یه کم که باز از دوستیمون گذشت من کم اوردم...همش اون صحنه ها که من گریه میکردم که نرو اونم راحت رفت پی خوشیش اذیتم می کرد تا اینکه دیگه خودم کات کردم !! چون این فکرا مثه خوره داشت می خورد منو.... نه من فهمیدم چرا اون با من کات کرد نه اون فهمید چرا من باهاش کات کردم...می گم اگه ذره ای علاقه داشت می اوم سراغم حالام 1 ماهه گذشته...البته خونواده طرف گه گاه بهم زنگ میزنن...از امروزم همش میگم نکنه با کسیه!! اما خوب به من دیگه مربوط نمیشه....! البته راما جان اگه خدا قرار بود به حرف ماها گوش کنه الان باید همه پسرا له شده باشن!! نه گلم اینجورام نیست...یا من ناامیدم نمی دونم....(امروز از اون روزا بودا!! نه به پست دیشبم نه به الانم)!!!!!!
راما جان خودت حدس نمیزنی این ماجرا از کجا اب می خوره؟؟ مثلا من خودم یه حدسایی میزنم...مثلا حرف اطرافیانش؟؟ یا محل کارش کسی .....( وای خدا نکرده البته)
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
مريم جان برعكس تو من به خدا اعتماد دارم... ميدونم كنارمه....
وقتي خدا بهمون "نه" ميگه، حتما يه چيز بهتر واسمون اماده كرده... مطمئن باش
والا واسه خودمم معماست كه چرا رفت... هر چي بيشتر فكر كردم كمتر به نتيجه رسيدم... اما ديگه اهميتي نداره كه چرا رفت... به قول دوستان همدردي به هر علتي كه رفته فرقي نداره، مهم اينه كه الان وابستگيه روحيم رو نسبت بهش كم كنم
اولش كه اومدم اينجا دنبال دليلش بودم، اما الان به فكر فراموش كردنشم :310:
باورت ميشه يه شبه رفت!!!!!! .... يه شبه .... آخه چه علتي ميتونه داشته باشه .... آدم با دشمش هم اين كار رو نميكنه.... چه برسه به اون كه هميشه قربون صدقه ام ميرفت... حتي شب قبل از جداييمون !!!!!!!!!!!
حالا به نظر تو چرا رفته با توجه به داستاني كه گفتم؟؟؟
-
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
دیروز واقعا خالی خالی بودم اما الان بهترم:310: ببین به خدا بعضی وقتها میخوام نفرین کنم بعد عین سریال کلید اسرار!!! نتیجشو ببینم!! قربون نفرینامم برم !! نمونه ای از نفرین هام: ایشالا بره بعد یکی دوماه!!! ضربه بخوره با التماس منو بخواد برگردونه!!!!!!:163::323::101::321: ولی خب دیگه...منم عین تو دانشجوی ارشدم اما دارم پایان نامه می نویسم....یکی گفت هرچی دخترا بهترن اعتماد به نفسشون پایینتره...راست گفت...راما جان مطمئن باش از خیلی قبل تر که تو به ذهنت برسه داشته به جدایی فکر می کرده....من می دونم واسه چی منو ول کرد..واسه اینکه نمیتونست مسئولیت قبول کنه...دوستاش نشستن زیر پاش که بابا بی خیال تنهایی و عشقه وو واسه چی خودتو علافه یکی کنی انقدر دختر میریزیم دور و ورت که اصلا یادش نیوفتی...اونم رفت...اومدن خواستگاری اما بی مسئولیت بود...حتی مسئولیت یه عشقو که خودش عاشقش کرده بود و نپذیرفت..اگه اصرار می کردما حتما می گفت خودت خواستی!!! همه میگن وای توروخدا برو شکر کن رابطه...... با هم نداشتین و چیزی عوض نشده...اما هیچکس لطمه روحی که بهم زد و نمی بینه....! امیدوارم خدا سرش بیاره:323: