نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
خانواده ی شوهرم در حق من خیلی بدی کردن و میکنن با حرف زننده٫ توهین و تهمت.من اجازه ی کوچکترین حقی رو ندارم وقتی رابطه ی مادر شوهرم و دختراش رومیبینم حرص میخورم.مدام مادر شوهرم و پدر شوهرم در پشت سرم و جلوی خودم حرفهای زننده میزنن بدون هیچ دلیلی و من حتی شاهد کتک خوردن مادر شوهرم و شنیدن فحش های بسیار رکیک از طرف خواهر شوهرم به مادرشان بوده ام در مقابل خودم, ولی مادر شوهرم بدون این که من کوچکترین صحبتی کنم مدام از دختراش تعریف میکنه و همیشه دختراش خوبن و عروسش بد.از بعد از زندگی مشترکم خاطره ی خوبی ندارم.مدام حرف ها و توهین های مادر شوهرم و پدر شوهرم توی ذهنمه و تا بخوام یکم بهتر بشم دوباره ی یه ضربه ی جدید .هیچ راهی ندارم کمک.من در مقابل حرفهاشون فقط سکوت میکنم ولی در درون داغون میشم.به هیچکس هم نمیتونم دردم رو بگم متاسفانه .
اگر من بخوام جواب بدم حرفهایی میشنوم در جواب که بسیار دلم رو میشکنه
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
سلام.
اصلا از شوهرت چیزی نگفتی اون چه جوره؟
بهش میگی که ناراحتی از رفتاراشون؟
سر چه چیزایی اختلاف ودعوا هست؟
بیشتر توضیح بدی بهتر راهنمایی میگیری.
خوبه که اینجا اومدی حداقل کسانی هستن که دردودلات وبشنون .:72::72:
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
تقریبا میشه گفت که تنها کسی که پشتمه شوهرمه و به شوهرم هم نمیتونم بگم چون میره با خانوادش دعوا میکنه و بدتر میشه. من به شوهرم چیزی نمیگم چون الان ما از نظر مالی یه سری وابستگی داریم به خانواده ی شوهرم.با پدرش شریک هست و اگر کارشو از دست بده ضربه ی بزرگی هست.بله گفتم تاثیری نداشته گفتن به درک ما که احتیاجی به تو نداریم و زن هم برا پسرمون زیاده.مادر شوهر و پدر شوهرم به نظر من دنبال بهونه برای دعوا هستن.سر هر موضوعی که فکر کنین.
طعنه و کنایه هاشون خیلی ازارم میده فکر میکنن که ازهمه بالاترن مادر شوهرم خیلی کینه ای هست و تقریبا میشه گفت با فامیل شوهرش هم رابطه ای نداره و دوستان صمیمی کمی داره و اعتقادش بر اینه که کسی برای من کاری انجام نداده و من به کسی احتیاجی ندارم.
مطلب دیگه ای هم هست که همیشه حاشا میکنن خیلی حرفا رو به من در جلوی خودم زدن ولی بعدش حاشا میکنه من نگفتم دختراش که همیشه بهش میگن دروغگو.
یکی دیگر از حرفهای مادر شوهرم اینه که خیلی دختراش رو بالا میبره و من رو میخواد بکوبونه.دریک مهمانی مادرشوهرم طی یک نطق گرانبار فرمودند که دانشگاه مهسا اصلا خوب نبوده و دخترهای من از طرف بهترین دانشگاههای دنیا نظیر اکسفورد بورسیه شده اند.خواهر شوهرم در اون جمع نبودن من بعدش بهش تبریک گفتم و اون گفت که مادرم دروغ گفته و همچین چیزی نبوده و مادرم می خواسته بگه که دخترام از عروسم بهترند.
مشکل من اینه که نمیتونم در برابر کارهاشون بیخیالی طی کنم و نمیتونم اون حرکات و حرفها وتوهین ها و تهمتها و دروغهاشون رو فراموش کنم دلم برای دختر خونه ی بابا و خوشحالی مجردیم تنگ شده. چه کار کنم که کمترین اسیب رو ببینم؟در صورتی که میدونم اونا تغییر ناپذیرن.
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahsa pirooz
من حتی شاهد کتک خوردن مادر شوهرم و شنیدن فحش های بسیار رکیک از طرف خواهر شوهرم به مادرشان بوده ام در مقابل خودم
سلام مهسا جان
همین موضوعی که بهش اشاره کردی یعنی کتک خوردن مادر شوهرت از دخترانش اونهم در مقابل تو!!!!کافیه که روح و روان اون زن رو حسابی بر هم بریزه و عقده در وجودش ایجاد کنه ،احساس حقارت و .....اوم احساس های بدی که به ایشون وارد می شه رو با این رفتارهای زشت و توهین هایی که به شما می کنه میخواد جبران کنه.
این جوری که شما از خانواده شوهرت می گی نشون می ده اونها خانواده نرمالی نیستن و احترام براشون تعریف نشده..هرچه قدر هم که مادرشون بد باشه ی دختر که مادرش رو نمی زنه...
پس همون جور که خودت هم می دونی باید این واقعیت رو قبول کنی و باهاشون کنار بیای...چون فرهنگ اونها از ریشه مشکل داره تو نمی تونی تغییر ویژه ای تو اونها ایجاد کنی
خداروشکر که همسرت خوبه وازش راضی هستی پس ی پشتوانه محکم و دلگرم کننده داری...
هرچند می گن از محبت خار ها گل می شود و بد ترین و سخت ترین ادمها هم درمقابل مهربونی ومحبت بالاخره نرم می شن...
ولی خوب می دونم که نمیشه چنین انتظاری ازت داشت و بهت فشار میاد ...و می دونم که شما هم انسانی و فرشته نیستی ...وشاید خودتهم این روش خوبی کردن به اونها رو امتحان کرده باشی و جوابی نگرفته باشی...
اگر به نظرت از این طریق نمی تونی خودت رو تو دلشون جا کنی و یا کشش اینگونه برخورد کردن با اونها رو نداری.
به نظرم بهتره روابطتون رو با اونها کم کنید, و فقط در حد لزوم باهاشون رفت وآمد کنید
برای کم کردن روابط بهتره ی چیزی مثل درس یا کار یا کلاس رو بهونه کنید.
مهسا فکر می کنی چرا مادر شوهرت می خواد تو رو پایین بیاره و دخترهای خودش رو بالا ببره؟
خوب می خواد با این کار تورو عصبی و ناراحت کنه.
وقتی تو عصبی میشی و اذیت می شی ناخواسته برای حرفای اون ارزش قائل میشی و اجازه میدی اون با حرفای نامربوط بهت آسیب بزنه...ولی اگر به این فکر کنی که اون حرف ناراحت کننده از دهن چه کسی در اومده ؟(آیا اون فرد قابل قبول هست؟آیا اون فرد فهمیده هست؟) و به چه منظوری دراومده...
راحتتر می تونی حرفای اون رو نادیده بگیری...
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
بعضی پست هایی که دوستان میذارن، از 50 تا پست با ارزش تره
نازنین1 انگار حرفای دل منو زد
واقعا به نظرت هدف مادر شوهرت از این کار چی میتونه باشه؟
جز اینه که دلش میخواد تو عصبی بشی؟
جز اینه که میخواد ناراحت بشی و تحملت تموم بشه و وا بدی؟
پس مقاومت کن!وقتی میدونی هدف طرف مقابل از کاراش چیه، خیلی راحت تر با قضیه کنار میای و میتونی بهترین عکس العمل رو نشون بدی
اگه با شوهرت مشکلی نداری، پس بی خیال این قضیه شو
از نظر روانی، مادر شوهرت فرد چندان سالمی نیست
این رو کاملا میشه از نوشته هات فهمید
حتی این رفتارهاش ممکنه ریشه در کودکیش داشته باشه
الان تو مسئول تغییر اون نیستی! واقعا نیستی چون کاری هم از دستت بر نمیاد
هیچ کسی رو نمیشه عوض کرد مگه اینکه خودش بخواد
پس مادر شوهرت رو نمیتونی تغییر بدی ولی میتونی رو خودت کار کنی که انقدر حساس نباشی
به نظر من پست نازنین1 خیلی کامله
چند باره بخونش
همین
موفق باشی آبجی گلم
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
مهسای عزیز مقابله به مثل کردن ویا خالی کردن میدان و فرار تنها روش حل مشکل نیست چه بسا به مشکلاتت هم اضافه بشه!
مادر شوهر شما از لحاظ شخصیتی کاملا درهم شکسته و نیاز به ابراز وجود داره بنابراین دم دست ترین فرد به اون که وابستگی عاطفی هم بهش نداره متاسفانه شما هستید که همه عقده هاش رو سر شما خالی میکنه!
اون با خانواده شوهرش هم مشکل داره و فکر میکنه حالا که خودش سال هاست که مشکل داره چرا نباید عروسش داشته باشه خوب اونم مادر شوهر هست دیگه!! (به تعبیر خودش)
مهسا جان من فکر میکنم باید بر عکس به مادرشوهرت از صمیم قلب محبت کنی! میدونم با شنیدن توهین و تحقیرهاش کار خیلی مشکلیه ولی اگه اینکارو انجام بدی نتیجه های خوبی عایدت میشه:
1- اول اینکه نیاز در مرکز توجه بودن و احساس احترام و بزرگ نگه داشتن در مادر شوهرتون برطرف میشه (مخصوصا بخاطر تحقیر شدن از جانب دخترش اونهم جلوی چشم شما)
2- کم کم موضع خودش رو نسبت به شما تغییر میده و این خیلی میتونه به آرامش روح و روان شما و شوهرتون کمک کنه
3- به زودی می بینید که حتی شما رو بیشتر از دختر خودش دوست داره (توی این قضیه شک نکن حتی اگه به روی شما نیاره)
مهسا جان اگه میخوای مشکلت ریشه ای حل بشه باید بتونی به مادرشوهرت بیشتر از دخترش نزدیک بشی و ذهنیتش رو نسبت به خودت عوض کنی و کاری کنی که به داشتن عرسی مثل شما همه جا افتخار کنه
براش در روز تولد و یا سالگرد ازدواجش کادو بگیر و یا اینکه وقتی میری خونه شون لباسی یا پارچه ای یا هر چیزی که فکر میکنی مادرشوهرت خوشش میاد بخر و بگو سر راه دیدی و خوشت اومد تصمیم گرفتی براش بخری
ممکنه اوایل زیاد بهت اطمینان نکنه ولی حتما به مرور زمان میدونه داری از محبت و دوست داشتنش اینکاروها رو میکنی وقتی مادر شوهرت تغییر کنه مطمئن باش پدر شوهرت هم تغییر میکنه عزیزم
اگه در جمعی مادر شوهرت شروع کرد به سرزنش کردنت به همون روال قدیمی خودش، شما به شوخی قضیه رو فیصله بده و درعوض همونجا جلوی جمع از ویژگی مثبت مادرشوهرت از صمیم قلب تعریف کن چندبار که این اتفاق بیافته مطمئن باش مادرشوهرت میشه یکی از طرفدارهای پر رو پا قرص شما!
در آخر به این توجه کن شما داری از زن سالخورده ای حمایت میکنی که در زندگیش جزء تحقیر و توهین چه از جانب خانواده شوهر و چه خانواده خودش چیزی ندیده پس فکر نکن کارت بیهوده هست یا بی اجر می مونه
این راهی رو که گفتم سخته و ممکنه بعضی ها در وسط راه کم بیارن ولی اگه مقاومت کنی یک عمر خودت رو بیمه کردی و هم اینکه کار فوق العاده خداپسندانه ای در حقش انجام دادی خانومی
موفق باشی عزیزم :72:
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
مهسا جون سلام.
من وقتی ازدواج کردم با خواهرشوهرم این مشکل رو داشتم باور کن دقیقا مثل مادرشوهرشما ست .
یکی دوبار مستقیم ازش به همسری گله کردم وایشون هم به دفاع از من تورو خواهرش وایساد واین اصلا باب میل من نیست که بحث و مشاجره پیش بیاد وادمی هم نیستم که تحمل کنم وبه روی خودم نیارم وحال بد میشه به همین خاطر روابطم رو با ایشون به حداقل رسوندم والان در حد یه سلام معمولی باهم ارتباط داریم اما همسری رو محدود نکردم تو رابطش با خواهرش اما کم کم که همسری ارامش رو تو تصمیم من دید خودشم رابطشو کم کرد .
بعضی ادما اینجوری هستن وهمش با گیر دادنا ودروغاشون جو رو متشنج میکنن وشاید دست خودشونم نباشه چون نه تنها بارفتاراشون کاری ازپیش نمیبرن بلکه روز به روز تنهاتر میشن .
میگی شوهرت پشتته چی ازین مهمتر؟
میگی اونا منتظر بهونه واسه دعوان پس از لج اونام شده اروم باش تا بهونه ندی دستشون .
ولی اینو بدون اونا به این سیستم ناهنجار عادت کردن .عادت کردن وقتی بی ادبی میکنن توجوابش بی ادبی بزرگتری ببینن بشینن سر جاشون (مثل درگیری فیزیکی)وقتی سکوت تورو میبینن عصبی میشن وسعی میکنن حرفای بدتری بزنن .
بنظرم بهترین راه کم کردن رابطس چون مشکل شما با اونا سوتفاهم نیست که رفعش کنی مشکل توروش تربیتی اوناس که تغییرش تقریبا ناممکنه.
راستی کم کردن رابطه هم دلیلش مهمه نباید جوری باشه که اونا بفهمن واسه رفتاراشونه چون میشه دلیل واسه مشاجره به پیشنهاد دوستان همیشه کلاس و کار و....بهونه کن.
ببخش اگه پرحرفی کردم.:46:
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
خيلي ممنون دوستان از راهنمايي هاتون.يكي از دوستان گفتن كه كم كردن رابطه.براي من امكان پذير نيست چون شوهرم بدون من خونه ي پدرش نميره و مادر شوهرم و پدر شوهرم به همسرم زنگ ميزنن و مثلا ميگن امشب بياين .ما اخر هفته ها برا خودمون نيست بايد در خدمت خانواده ي شوهر باشيم.اگر من به شوهرم بگم نميام شوهرم هم به خانوادش ميگه مهسا كار داره نمياد و من هم نميام اونا فكر ميكنن كه من نميخوام پسرشون با خانوادش ارتباط داشته باشه اخه اين اتفاق افتاده و دعواي مفصلي بابت اين موضوع شده حالا هر وقت كه من حالم هم خوب نباشه براي جلوگيري از دعوا و ناراحتي مجبورم برم.شوهرم هم اخلاق هاي خاص خودشو داره و اگر مادر شوهر و پدر شوهرم توهيني در برابر شوهرم به من كنند شوهرم با اونا دعوا ميكنه و همچنين وقتي ميرسيم خونه با من دعوا ميكنه كه چرا تو جوابشون رو نميدي و به روي خودت نمياري من هم ميگم الان كه من هيچي نميگم اينجور برخورد ميكنن واي به روزي كه بخوام جواب بدم.
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
منم تو یه دوره ی زمانی شرایط تو رو داشتم. البته نه به این شدت. پدرشوهرم با یه سری وعده و وعید برای ازدواجمون که ماجرایی چندساله داره مار و از زندگی عقب انداخت و به وعده هاش هم عمل نکرد. در ظاهر هیچوقت به من بی احترامی نکردن. اما خب از رفتارهاشون کم و بیش رنجیدم. البته بیشتر این رفتارها ریشه در شخصیت و فرهنگشون داره. مثلا خساست.
اما به هر صورت من ازشون رنجیدم. خیلی هم بد رنجیدم. اونقدر که نمیتونم تو چشماشون نگاه کنم! حتی همسرم هم ازشون متنفر شده! دقیقا در همین حد. رابطمون در ظاهر با احترام خیلی زیاد توامه. اما یکی اگه سینه ی منو بشکافه میفهمه تو دلم ازشون خونه! هیچ جوری هم نمی تونم فراموش کنم. امسال روز میلاد حضرت زهرا مصادف بود با تاریخ یه اتفاق مهم در ارتباطم با اونا. کلی اشک ریختم و تصمیم گرفتم قلبم رو سبک کنم و بسپارمشون به حضرت زهرا. اما باز هم گاه گداری که حرف ها و گله های معمولی بینمون پیش میاد همه چی دوباره جلو چشام رژه میرن و تنفر همه ی وجودم رو میگیره.
و طبیعتا... قبل از اونا خودم رو آزار میدم.
منم مثل تو مدام در حال آروم کردن همسرم هستم. و بهش میگم بهشون بی احترامی نکنی یه وقت! اما اونم مثل من دلش ازشون گرفته و...
اینا رو گفتم که بگم منم مشکلم با اندکی تفاوت مثل توئه. بنابراین روال حل مشکلت توسط دوستای گل رو پیگیری میکنم تا شاید به خودمم کمکی بکنه
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
خیلی ممنون دوستان.
خیلی سخته زندگی با همچین ادمایی.کسانی که به همه انتقاد میکنن و از همه توقع دارند ولی حاظر نیستند اشتباهات خودشون رو بپذیرند.واقعا براشون متاسفم وو برای خودم بیشتر ,چون مجبورم عمرمو در کنار همچین کسانی سپری کنم.خیلی دلم گرفته.
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
سلام مهسا جان
شما نه اولین کس هستی و نه اخرین کسی که با خانواده همسرش مشکل داره.
معمولا بروز این اختلافات به چند دلیله:
1. حساسیت عروس به خانواده همسر
2.حسادت خانواده شوهر به عروس
3.احساس ضعف و خود کم بینی در مادر شوهر و خواهر شوهر و ...
4.عدم توانایی در برقراری رابطه از سمت هر دو طرف(عروس و خانواده همسر)
مهسا جان
توصیه من به شما اینه که شما روی حرفهای هرچند ناراحت کننده و ازار دهنده خانواده همسرت زوم نکنی و ریز نشی.چون مطمئن باش فشار عصبی این رفتارها مستقیما به زندگیت برمیگرده
از طرفی منفعل بودن شما اصلا درست نیست.چون بیشتر باعث برافروختن خشم و ناراحتی شما میشه.
کاش برامون چند تا مثال میزدی تا ببینیم جنس حرفهاشون از چیه....
اما هر حرفی و هر انتقادی میتونه یه جواب محکم و کوبنده و در عین حال مودبانه داشته باشه.
بهتره شما قبل از گله از خانواده همسر رفتار جراتمندانه رو در خودت ایجاد کنی و به جای موضع انفعالانه ای که داری رفتاری سنجیده و پخته که همراه با حفظ احترام و ارشزه داشته باشی
و مهم ترین نکته که اصلا این رفتارها رو به همسرت گزارش ندی.
با توصیفی که شما از رفتارها میکنی به نظرم علت بروز این رفتارها کمبود اعتماد به نفسه از سمت اونهاست.
دلیل نداره بشینی و همه حرفهاشونو ریز ریز برای خودت بشکافی....
همیشه هم لازم نیست جواب بدی....
خیلی وقتا یه لبخند...و حتی تایید ! میتونه از جواب دادن کارساز تر باشه.
وقتی از خواهر شوهرهات تعریف میکنه شما اولا اینکه بذار به حساب مادریش.
و دوما همونجا شما هم خیلی محکم بگو:بله...حق با مادر جونه.منم واقعا به داشتن خواهرشوهرانی به این موفقی افتخار میکنم.
یادت باشه که مردها از زنهای کاملا منفعل خوششون نمیاد.همسرات توقع داره بتونی حقت رو بگیری..و شما هم باید این کار رو بکنی
یه جمع بندی:
دو تا راه داری:
1.کاملا بیخیال بشی و حرفهاشون رو از این گوش بگیری و از اون گوش در کنی(سخته اما شدنیه).یعنی ناراحتی نداشته باشی و دلخورم نباشی.
2.همون رفتار جراتمندانه رو یاد بگیری و با حفظ ارزشها و احترام جواب بدی.
باید با توجه به روحیات خودت بری جلو.
ضمن اینکه یادت باشه همیشه این ما نیستیم که بخوایم جواب بدیم...ما نیستیم که بخوایم ثابت کنیم حرفمون درسته...توکلت به خدایی باشه که خودش گفته ذره ای کار خوب شما و ذره ای کار بد شما محاسبه میشه.
دیگه چه برسه به دل شکستن.
موفق باشی:72:
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
مهساي عزيز
همه پستها كامل و خوب راهنماييت كردن
منم اومدم بگم اينكه جواب نميدي رو دليل بر ضعف خودت ندون, ابن نشون ميده تو هنوز مثل اونها نشدي و نميخواي بشي
وارد اين بازي نشو و مهمتراينكه فردا تو قراره مادر بشي و اين تربيت و فرهنگ اصلا نبايد روي تو اثر بزاره
دوري و دوستي براي همين وقتاست
ميفهمم ازار ميبيني اما جدا من اگه جاي تو بودم خودم به دوري و دوستي جوري كه همسرم هم ناراحت نشه و بهش توهين نشه و حتا خانواده همسرم هم نفهمند چجوري رابطه ها كمتر و متعادلتر شدرضايت ميدادم
همين سعه صدر تو شايد واسه اونا ازار دهنده است و دنبال اينن پاسخي دريافت كنند
بي خيال, خودت و همسرت زندگي كنيد و شاد باشيد
نميشه اون وضعيت فرهنگي رو تاييد كرد اما به راحتي ميشه بزرگش نكرد و اصلا نديدش, خود من و تو هم خيلي سخت عوض ميشيم چه برسه به اونهايي كه يك عمر با اين فرهنگ زندگي كردن
دلت هم نگيره گلم, همين كه همسرت ميفهمه خودش يه دنياست و مبادا تو اين مورد حرفي رو بهش انتقال بدي چون اونا هر چي هستن خونواده شن
سرتو به ورزش و درس و كارهايي كه دوست داري گرم كن و واسه اينده ات برنامه بريز,اونا اصلا مشكل تو نيستند, مشكل خودشونن
يه وقتايي بهتره هم مسير جريان اب شنا كني و فقط و فقط به صداي اب گوش بدي
موفق باشي
پست من با مريم 123 همزمان شد
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
یکی از حرفهای ازار دهنده ی مادر شوهرم اینه که میگه من بااین سن و سال از تو خوشکلترم.واقعا ناراحت میشم.چه جوابی بدم که دیگه تکرار نکنه.:323::323:
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
سلام مهسا جان
به نظر من بهشون بگو زیبایی که کاملا نسبیه.یک نفر ممکنه به نظر تعدادی افراد زیبا باشه و به نظر بقیه متوسط.خوب شاید به این خاطر باشه که ظاهر من به نظر پسرتون خوبه ولی به نظر شما مطلوب نیست تا جایی که میدونم زیبای مطلق وجود نداره و از این جور حرفها...
RE: نمیتوانم حرف ها و تهمت های خانواده ی شوهرم رو فراموش کنم.
مهسا جان
بگرد و ببین خودت چه ضعفی داری...چه نقصی داری که با گفتن اینجور جملات انقدر ناراحت میشی؟
تو زیبا نیستی؟زشتی؟
ایا مهسا رو همونجوری که هست قبول داری؟
شاید خودتم اعتقاد داری واقعا مارد همسرت ازت زیبا تره...
لطفا تاپیکها رو با دقت بخون
درسته اینجا میتونی همدردی کنی..اما سعی کن برای بهبود زندگیت هم تلاش کنی
اینهمه ما برات نوشتیم...اما تو امدی فقط نوشتی که مادر همسرم فلان حرف رو میزنه !
تا وقتی اینجوری ذره بین گرفتی دستت و داری کارهاشونو مرور میکنی همین حال رو خواهی داشت و مطمئن باش بدتر هم میشی و بازم مطمئن باش که زندگی تون هم حتما بهم میریزه....
در پست قبلیم بهت دو تا راهکار دادم...:
1. بیخیالی
2.جواب مودبانه
تو بیشتر از همه نیاز داری روی خودت کار کنی....روی دیدگاهت...روی بالا بردن ظرفیتت....
من اگر مادر همسرم بهم بگه من از تو خوشگل ترم...به این نتایج میرسم:
1.من واقعا زیباترم و انقدر زیبایی من براش سخت بوده که مجبوره اینطوری خودش رو مطرح کنه
2.مادر همسرم اعتماد به نفس ضعیفی داره
3. قصدش ناراحت کردن منه(که در مورد شما به هدفش رسیده و داره خیلی خوب در این زمینه پیشرفت میکنه ! )
اصلا دلیلی نداره بشینی براش بگی زیبایی فلانه و بسانه....
بهت گفتم خیلی وقتا یه لبخند....سکوت...از خیلی جوابها سنگین تره
یه مثال برا میزنم:
مثلا یکی تحصیلاتش پنجم ابتداییه.میاد به یکی که تحصیلاتش ارشده میگه بیا مثلا یه موضوع درس رو برات بگم.میدونی من جای اون کسی که ارشد داره باشم چه حسی بهم دست میده؟
فقط حس اینکه اون فرد نیاز داره از سمت من تایید بشه....
من بهت چند تا جمله با سیاست رو گفتم...البته اگر پستها رو با دقت بخونی استفاده میکنی...
اگر میگه زیباترم و فلان
بگو بله مادر جون..واقعا هم که شما زیبا هستید...نه با کنایه ..نه با طعنه...با لیخند و مهربونی
مطمئن باش اگر لحنت درست باشه دیگه محال ممکنه این جمله رو تکرار کنه
موفق باشی