-
نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
سلام.امیدوارم با این تاپیک بتونم ازتموم تاپیکای پی در پی قبلیم نتیجه رو برداشت کنم.
حس میکنم به ریشه اصلی مشکل نزدیک شدم.همون نقطه دردناک.گاهی به خودم میگم چقد بده که اینجا ادمو بصورت مجازی میشناسن و باعث میشه اونطور که باید راحت نباشیم اما من تموم سعیمو میکنم که ازموضوع فرار نکنم.
جریان از وقتی شروع شد که خارپشت یه لینکی رو تو یه تاپیک گذاشت و من خوندمش.اون قسمت رو بصورت نقل قول میارم.درباره مردهای مورد پسند خانومها
نقل قول:
5- مرد آزاد و رها (به آنها پسرهای شر هم گفته میشود)
این دسته از مردها از قید و بندها آزاد هستند و اجازه میدهند که باد آنها را به هر کجا که میخواهد ببرد که معمولا هم به مکانهای جالب و سرگرم کننده ای کشیده میشوند. او موتورسواری میکند، از کار خود میزند تا با شما در کوچهها پرسه بزند، نگران آینده نیست و به پیش روی خود چشم دوخته است.
چرا این مرد غیر قابل اجتناب است: تمام خانمها تا حدی خواستار یاغی گری و سرکشی هستند (البته در حد معقول) او عاشق آزادی و رهایی این مرد میشود و آرزو میکند که روزی خودش هم بتواند این طور باشد. روح سرکش این مرد شادابی و جوانی را به رابطه شان اضافه میکند و خانم هم همیشه در تلاش برای رام کردن اوست- هرچند میداند که هیچ گاه واقعا موفق نخواهد شد.
همیشه برام سوال بود چرا من انقد جذب ادمای شر و یلخی و بی قید میشم البته به جزموتورسوار که از موتورسوارا بدم میاد و در مقابل وقتی یه ادم اتو کشیده مثبت ومتین میومد خواستگاریم حالت عق بهم دست میداد؟
حالا انگارقضیه روشن شده...
پدر من ادم فوق العاده بیشتر ازحدی که تصور کنید سختگیر بود و تا همین چند سال پیش خیلی خیلی تعصبی.اگه لازم باشه مثال هم میزنم چطوری.
همین یه خلا بزرگ تو من بوجود اورد که نا خوداگاه جذب ادمای بی قید و یلخی که البته پدرم و خونوادم ازشون متنفرن میشدم.ادمایی که خیلی وقتا ازنظر قیافه خونواده تحصیلات و ..ازم پایینتر بودن اما بهم حس ارامش میدادن.
الان گره پیدا شده اما راه حل رو نمیدونم چیه؟راهی که این خلا رو خودم پر کنم و دیگه جذب اون ادما نشم نمیدونم چیه؟
موفق باشید
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
نقل قول:
5- مرد آزاد و رها (به آنها پسرهای شر هم گفته میشود)
این دسته از مردها از قید و بندها آزاد هستند و اجازه میدهند که باد آنها را به هر کجا که میخواهد ببرد که معمولا هم به مکانهای جالب و سرگرم کننده ای کشیده میشوند. او موتورسواری میکند، از کار خود میزند تا با شما در کوچهها پرسه بزند، نگران آینده نیست و به پیش روی خود چشم دوخته است.
چرا این مرد غیر قابل اجتناب است: تمام خانمها تا حدی خواستار یاغی گری و سرکشی هستند (البته در حد معقول) او عاشق آزادی و رهایی این مرد میشود و آرزو میکند که روزی خودش هم بتواند این طور باشد. روح سرکش این مرد شادابی و جوانی را به رابطه شان اضافه میکند و خانم هم همیشه در تلاش برای رام کردن اوست- هرچند میداند که هیچ گاه واقعا موفق نخواهد شد.
همین یه خلا بزرگ تو من بوجود اورد که
نا خوداگاه جذب ادمای بی قید و یلخی که البته پدرم و خونوادم ازشون متنفرن میشدم.ادمایی که خیلی وقتا ازنظر قیافه خونواده تحصیلات و ..
ازم پایینتر بودن اما بهم حس ارامش میدادن.
دوباره شروع شد!
بهار عزیز خواهش میکنم اینقدر در مورد ناخوداگاه خودت فکر نکن!
حرفات منظقی نیست، وتا چرت و پرت میگی ربطش میدی به ناخوداگاهت!
خب اون طرف یلخی بی سروپای عوضی !
اخه چی داشته که جذبش شدی؟!
کسی که خیلی از شما پایی تره!
میتونم ازت بپرسم تعریفت از بی قیدی چیه؟
جذابیت روحیه سرکشی که منجر به شادابی میشه قابل درکه اما بی قیدی؟
خواهش میکنم باز معما طرح نکن
حسابی با خودت فکر کن و فکر کرده بنویس
نمی دونم و یه حسیه و یه جوریه و این ها رو فراموش کن
درست بنویس لطفا
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
[b]رک بگم عزیزم تمام مشکلات از ما دخترا نیست بلکه خیلیاش برمیگرده به خانواده هامون و طرز برخور اونا با ما...این مورد برای خود منهم پیش اومد و بنده یک مثال بارز برای این موضوع هستم
خانوادم زیادی در این ضمینه سخت گیر بودن با اینکه همشون تحصیلکرده و وضع مالیمونم خوبه و حتی پدرم تحصیل کرده آمریکا هست..ولی میدونی سختگیری از چه جهت بود؟؟
اینکه مبادا با کسی آشنا شمو رفت و آمد کنم که همسنگ ما نباشن..انقدر از این موضوع میترسیدنو نمیذاشتن من با کسی حرف بزنم که یه حسی ناخودآگاه برام بوجود اومد و راغب شدم به همچین آدمایی
حتی جرات مطرح کردن خواستگارم نداشتم
تا اینکه زد و من عاشق دلباخته یکی از همین پسرای بیقید شدم و چون خودم طرز زندگی محدودی داشتم به اونکه 12 سال خارج از ایران و بیقید و بند و آزاد زندگی کرده بود راغب شدم و یه حس خوبی داشتم بهش چون همیشه دوست داشتم منم آزاد باشم و اینهمه کنترل روم نباشه.
حالا بماند که چه شد بعد ازدواج و.....
میخواستم بگم که تقصیر از خانواده ها هم هست..اگر اینقدر نخوان محدود کنند شاید اوضاع بهتر بود...اگه میگفتن اوکی بگو بیاد ببینیم اصلا چجور آدمی هست همون موقع خودم ازش زده میشدم ولی چون هی از هم دورمون کردن اینجوری شد که برای رسیدن بهش تلاش کنم و جلو خانوادم جبهه بگیرم
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
خــــــــــــــــــــیلی بی ادبی خارپشت..ازخیلی هم یه چیزی اونورتر.واقعا چرا افات احتمالی مشاوره رو نمیخونی؟
نقل قول:
خب اون طرف یلخی بی سروپای عوضی !
اخه چی داشته که جذبش شدی؟!
کسی که خیلی از شما پایی تره!
هیچی جز بی قیدی
نقل قول:
میتونم ازت بپرسم تعریفت از بی قیدی چیه؟
اره میتونی بپرسی...بی قیدی ازنظر من اون ادما ادمایی هستن که مثه ما تو یه چارچوب مشخص محبوس نشدن.
بطور مثال خونواده پدری من ادمایی از جنس دیگه ای بودن.این وسط پدرم و عموم خودشونو ازاون محیط جدا کردن درس خوندن ادمای اسم و رسم داری شدن و همیشه سعی کردن ما رو از فرهنگ خونوادشون دور کنند..اما من همیشه دلم میخواست بچشم طعم اون مدل زندگی چیه؟
پدر من ادم فوق العاده تعصبی بود که چارچوب خاصی براش داشت ضمنا یه چارچوب دیگه بعنوان منو میشناسن ایجاد کرده بود که ما باید مراقب میبودیم جُم نخوریم چون همه پدرمو میشناسن
.................................................. ....
اره نادیای عزیز..حرفتو قبول دارم.گاهی محدود کردن باعث مشتاقتر شدن میشه
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
بهار دو تا موضوع هست اینجا
جذب شدن به افراد بی قید
متنفر بودن از افراد متین و موقر
هر دو هم زمان؟
یا کدومش؟
خوب هر کسی در نا خود آگاهش ممکنه ی حسی داشته باشه،مثلا من در ناخودآگاهم از اینکه همسرم اصالتا آذری باشه خیلی خوشم می اد،چون پدر بزرگم رو خیلی دوست دارم و اون آذریه.
ولی در قبال اون از فارس ها یا سایر قومیت ها متنفر نیستم.
وقتی تو از آدمای متین و موقر ..... می گیره!دلیلش چیه؟
بهار می دونی چه حسی دارم اینکه... شاید خودت هم بدت نمیاد زیاد متین و اتو کشیده ننویسی.
این مشکلات ریشه دار به نظرم اومد.
نمی دونما ولی حس می کنم باید بیشتر بنویسی.
بهار منظورم این نیست که مودب نیستی ،به هیچ وجه این منظور رو ندارم،منظورم اینکه تلاش نمی کنی لحن مودبانه خیلی متینی داشته باشی.
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
بهارجون مگه کسی نمیتونه اتو کشیده و خیلی مرتب و منظم و مثبت و متین باشه اما سخت گیر و تعصبی هم نباشه؟!!!
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
سلام،
در کتاب آموزش پیش از ازدواج از مهدی میر محمد صادقی خواندم:
برخی از مردم همسر خود را نه بر این اساس که چه کسی برای آنها مناسب است، بلکه بر این اساس که چه کسی برای خانواده آنها مناسب نیست انتخاب می کنند. لجاجت با خانواده یا لجاجت با یکی از والدین گاهی ریشه انتخاب های ماست.
این مسئله می تواند به دلایل زیر باشد:
1) عصبانیت زیادی نسبت به یکی از والدین یا هر دو والد را در خود احساس می کنید
2) والدین شما بسیار کنترل کننده بوده اند و اکنون شما می خواهید از کنترل آنها فرار کنید.
این نوع ارتباط هر چند باعث می شود که خشم فرد نسبت به خانواده تخلیه شود، اما باعث نخواهد شد که همسران رابطه مناسبی با یکدیگر داشته باشند. اگر گمان می کنید که الگوی شما در علاقه مند شدن به دیگران، لجاجت و سرکشی است، بهتر است این مسئله را با کمک یک روان درمانگر بررسی کنید. همین که مجبور نباشیم که شورشی باشیم، این امکان وجود خواهد داشت که به هر کسی علاقه مند شویم. شورشی بودن و لجاجت ایجاد اجبار و فشار می کند و اجبار در ازدواج نمی تواند به موفقیت منجر شود.
امیدوارم کمک شما کند.
شاد باشید.
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
اقا حامد ممنون.تقریبا به موضوع اشاره کردید..البته من ازعمد یا ازروی لجاجت تصمیم نمیگرفتم با ادمای مخالف نظر خونوادم اشنا بشم بلکه این مدل ادما ناخوداگاه برام جذابیت داشتن.هر چند با منطق دو دو تا چهارتا میدونستم ادمای مناسبی نیستن ولی بهم حس ارامش میدادن تا اینکه علتش رو تو اون نوشته ای که تو پست اول نقل قول کردم پیدا کردم.
البته با استفاده ازتاپیکای قبلی تونستم این حس رو تا حدی مهار کنم..یعنی با استفاده ازحرفای فرشته مهربون تونستم تا حد زیادی اون تصویر ذهنی رو بشکنم و به معایبی که این ادما برام داشتن فکر کنم.
اما حالا فمیدم یکی از دلایلی که من جذب اون ادما میشدم محدودیت زیادم بوده.برای من ازاد و رها بودن خیلی خیلی دلنشینه و این چیزی بود که خونوادم خیلی منع میکردن(بطور خاص پدرم).برای همین ادمایی که به نظرم بی قید و بند میومدن برام جذاب بودن.الان من میخوام این حفره و خلائی که ایجاد شده درونم رو خودم ترمیم کنم نه توسط یه پسر شرور.
پدر من واقعا سختگیر و تعصبی بود..به معنای واقعی کلمه..و این منو خیلی ازرده و زده کرده.
.................................................. .
نقل قول:
وقتی تو از آدمای متین و موقر ..... می گیره!دلیلش چیه؟
حس میکردم ادمای کسل کننده ای هستن و ادمای سختگیر که همه چی براشون باید دو دو تا چهارتا باشه...و بیش ازحد قانونمند
حس میکردم اگه باهاشون ازدواج کنم با مرد باب میل خونوادم ازدواج کردم نه باب میل خودم.حس میکردم ازیه قفس وارد یه قفس دیگه میشم.
نقل قول:
منظورم اینکه تلاش نمی کنی لحن مودبانه خیلی متینی داشته باشی.
منظورت کلمه ی عق هست؟خوب میخواستم حس واقعیم رو منتقل کرده باشم و ....و بعدی رو بعدا میگم..یه موردی تو ذهنم اومد
................................................
نقل قول:
بهارجون مگه کسی نمیتونه اتو کشیده و خیلی مرتب و منظم و مثبت و متین باشه اما سخت گیر و تعصبی هم نباشه؟!!!
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
نقل قول:
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟quote]
[/font][/color]
بهار خانوم من پسری بسیار اتو کشیده هستم دانشجوی دکتری دانشگاه مریلندهستمدر پرورشگاه بزرگ شدم ولی تا الان خبط نکردم درس خوندم 15 سالگی وارد داشگاه شدم 19 سالگی جی ار ای و تافل دادم اسکالرشیپ گرفتم یه خورده هم از اقا یونس وتینا قرض کردم رفتم امریکا. مدل تبلیغاتی کالوین هم هستم رقصمم هم خوبه. .عاشق امام حسین هستم فحش هم بلد نیستم :311: بین خودمون هم باشه 2 تا دوست دختر هم دارم:163: پیانو و گیتار هم بلدم ولی عاشق نقاشی و سنتور هستم .یکم هم با معرفت هستم تینا- مربی - امسال مریض شد اومدم ایران یه کلیه مو بهش بدم دعا کنید خوب شود بسیار نگرانم.
دیدی هم اتو کشیده هستم هم باز.
پس میشه
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
سلام بهار عزیز
به همدردی خوش آمدی
من بدون در نظر گرفتن هیچ سابقه ای از شما اومدم برات نظر بگذارم.
وقتی ما محدود می شیم این محدودیت باعث میشه جذب نداشته هامون بشیم. مثلا انقدر به ما سخت گرفته شده
که می خوایم این حصر رو بشکنیم و آزاد و رها زندگی کنیم. فکر می کنیم زندگی این افراد فوق العادست و دلمون
میخواد مثل اونها برای دلمون زندگی کنیم. خسته هستیم از اینکه همش برای مردم ندگی کردییم و میخوایم خودمون
باشیم. کم کم در دلمون بعضی چیزها میشه کمپلکس (که الان بهار باهاش مواجهه) و بعد ممکنه به شکل نامطلوبی
در آینده و به خصوص ازدواج اثر بگذاره.
برای مثال بهار روحیه ساختار شکنی داره ، دوست داره راحت باشه و ریلکس و کسی دائم براش چارچوب مشخص
نکنه. اما ممکنه جذب این افراد بشه. چون این خلا درون وجودش هست.
حالا بهار باید چه کنه که در شناخت خطا نکنه؟
باید اول از همه بپذیره که ممکنه خانواده عملکردشون اشتباه بوده باشه اما بهار دختر عاقلیه. باید خودشو از این
وضعیت نجات بده و اشتباه نکنه در تصمیم گیری!
برای حل این مسئله یک راه حل خوب به نظر میرسه.
بهار جان
سعی کن بیشتر راجع به این تیپ افراد تحقیق کنی. مثلا الان رو نبینی. بررسی کنی آیا این افراد که بعضا
بی نظمن و باری به هر جهت ، آیا موفق هستن؟ آیا متعهد هستن؟ در طولانی مدت و بلند مدت این آدمها رو ببین
و بعد ببین برای یک زندگی مشترک چجور مردی می تونه همیشه کنارت باشه؟
وقتی ویژگی های منفی این تیپیک شخصیت رو ببینی و معضلاتش رو متوجه میشی که فقط از دور جذاب هستن و
از نزدیک خیلی جالب نیستن. فقط یک دید کلان می تونه بهت کمک کنه و عاقبت اندیشی.
در نهایت هم با بررسی چشم انداز این افراد میتونی خودت خلا هات رو پر کنی و بیشتر دنبال یک شخصیت حامی
و همراه باشی ک تو سختی ها نخواد آزاد باشه و تو قید و بند نباشه و تو رو در اوج مشکلات رها کنه.
وقتی معایبش رو ببینی خودت کم کم به احساست یاد میدی که چطور کمبودهاش رو درست جبران کنه و عاقلانه
تو رو به انتخاب صحیح رهنمون کنه.
من نمونه این افراد رو زیاد دیدم و بعضا تا سنین بالا 30 سال به بالا به هیچ جای خاصی در هیچ زمینه زندگی نرسیدن.
موفق باشی دوست گلم
سوالی بود در خدمتم.
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
شاید دخلی یه این موضوع نداشته باشد .
چرا از خانواده ات فراری هستی ؟
چند دقیقه خود را جای من بگذار که هیچوقت خانواده نداشته باشی (من داشتم فقط9 ماه از 5 سالگی تا نزدیکای 6 سالگیم .مهسا مادرم نتوانست دوستم داشته باشدشبها زیر تخت میرفتم چشم هایم را می بستم که غیب شوم ولی هیچوقت نشذم مهسا داد میزد من بچه خودم را می خواهم چرا باید بچه مردم را بزرگ کنم این کیست از کجا معلوم ولد زنا نباشد :302:انقدر رفت و امد تا قبول کردن برگردم بهزیستی از انجا یک موسسه در شمال غرب تهران)
من انتهای کمبود محبت هستم همه کار کردم توجه همه را به خودم جلب کنم درس خواندم که رتبه خوب شود اقا یونس خوشش بیاید . مدل تبلیغاتی شدم که همه بگویند وای چقدرر این پسر زیبا و جذاب هست 2 دوست دختر دارم که بهم محبت بدهند ولی هیچوقت نتوانستند الان که امدم ایران به تینا کلیه بدهم اون مرا اندازه بقیه دوست دارد ولی من می خواهم با این کارم محبتش را بخرم . میبینی من چقدر بدبختم.
ارزو دارم 10 دقیقه مادر داشتم یا حد اقل عکسی از ان که بتوانم به همه نشانش دهم بگویم این مادر من است
ارزو دارم یک پدر پشتم باشد .
شما این دو را داری ولی قدرشان را نمی دانی.
هیچوقت به خانواده ات توهین نکن انها اصل شما هستند
سرت را درد اوردم .
خدانگهدار
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
سلام بهار جان
چقدر حرفهات منو ياد شرايط خودم انداخت .
يه روز مشاورم به من گفت تو عصيان كردي . در مقابل خانوادت .
البته خانواده من سختگير آنچناني نبودن ، اما يه اسلوب خاصي داشتن و دارن.
بهار جان انتخاب اول منم يه آدم شر و شور ، بي قيد ، رها و آزاد بود .
بهار جان درسته من و تو در مقابل خانوادمون متفاوت هستيم ، اما از همون شاكله هستيم .
روزهايي كه با اون آدم كاملا متفاوت بودم ، واقعا متوجه ميشدم كه تحملش واقعا در توانم نيست .
بذار يه مثال بگم :
تو خانواده ما خيلي زشته كه يكي بگه مثلا در مورد يه جك يا غذا يا همون چيزايي كه نسل جوون ميگن بگه حال كردم !!!!
يعني انگار بدترين فحش رو دادي .
يا مثلا بگي چه غذاي تپلي بود !!!! اين ادبيات تو خانوادمون جا نداره .
اما من به لطف دوستان ازين ادبيات بي نصيب نموندم .
و البته اينطوره كه مثلا در يه برخورد اول با يه آدم غريبه هيچوقت اينطوري حرف نميزنم .
يا مثلا هميشه مادرم رو شما و با فعل جمع صدا كردم .
خوب ، در برخورد اول آدمي رو ديدم كه خيلي راحت حرف ميزد و با مادرش هم بي نهايت راحت بود حتي به اسم صدا ميكرد .
هميشه هم به من ميگفت انقدر در قيد و بند نباش و زندگي رو به كام خودت سخت نكن .
بهار من جذب اون تفاوتها شدم اما نكته جاي ديگه بود :
من در نهايت صميميت و تازه تو جمع يه سري از دوستهام اونطوري بودم ، اما دقت نكردم آدمي كه در برخورد اول انقدر ريلكسه در آينده چي ميشه !!!!!
بهار جان در مورد من اينطور بود كه چون فكر ميكردم با خانوادم فرق دارم پس بايد با يه آدم كاملا متفاوت زندگي كنم تا دركم كنه .
اما بهار من با يه فرهنگ ديگه بار اومده بودم . درسته تو بعضي چيزها عصيان كرده بودم ، اما ذاتا همون آدم بودم . با خيلي چيزها همخوني نداشتم .
من تجربه دردناكم رو بهت گفتم ، زياد روي تفاوتهات حساس نشو .
با تمام آزردگي كه از تعصبات خانوادت داري ، مطمئن باش دوست داري بعد از ازدواج همسرت تا حدي با خانوادت همخوني داشته باشه .
و بدون همونطور كه تو از يه خانواده سختگيري اما جور ديگه اي هستي ، و تفاوت نسل كار خودش رو كرده ، هستند آدمهايي كه به ظاهر از خانواده هايي مثل خودت هستند اما اونها هم فرق دارند .
خوشبخت باشي .:72:
پست بهار شادي رو الان خوندم . كاملا درست ميگه . خيلي مواظب باش .
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
دوستان من..دوستان عزیز من حرفاتون کاملا درسته..و همونطور که تو پستهای قبلیم بهتون گفتم با استفاده ازتاپیک قبلیم تونستم اون پیش فرضهای غلط برای ازدواج رو ازبین ببرم تا حدودی.الان به معایبی که این ادما دارن واقفم.میدونم در طولانی مدت ادمای مناسبی برای زندگی مشترک نیستن.
هر چند هنوز روی خوشی برای ادمای اتو کشیده و مثبت ندارم اما همین که بیخیال اون ادمای شر شدم به نظرم خودش خیلیه.
الان مشکل من که حداقل دوبار گفتمش اینه که من چطوری این خلاء رو جبران کنم؟همونطور که گفتم دلم میخواد خودم این حفره و خلاء رو جبران کنم نه توسط یه ادم شر...
و بهبود نگاه به ادم مثبت..اخه ممکنه؟معذرت میخوام یه جورایی چندشن.گاهی هم دورو.
..................................................
اقا امیر امیدوارم حال مربیت خوب بشه..واقعا متاسفم بابت اتفاقی که برات افتاده.جداً میگم.امامن ازخونوادم فراری نیستم.حداقل الان نیستم.منم به نوبه ی خودم سختیای خیلی خیلی زیادی کشیدم.
امیر جان یه توصیه بهت میکنم چیزیه که خودم تو زندگی بهش رسیدم.هیچ وقت دنبال این نباش که کمبودهات رو دیگران جبران کنن.تنها کسی که میتونه نداشته هات روجبران فقط و فقط خودتی.
منم الان میخوام همین کارو کنم و دنبال راهش هستم.
...............................................
بهار شادی مرسی که به دید مراجع جواب دادی.
بهار رهنورد به منم میگفت خانوم مهندس یاغی..البته قبلا میگفت
موفق باشید
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
پدر من واقعا سختگیر و تعصبی بود..به معنای واقعی کلمه..و این منو خیلی ازرده و زده کرده.
.................................................. .
نقل قول:
وقتی تو از آدمای متین و موقر ..... می گیره!دلیلش چیه؟
حس میکردم ادمای کسل کننده ای هستن و ادمای سختگیر که همه چی براشون باید دو دو تا چهارتا باشه...و بیش ازحد قانونمند
حس میکردم اگه باهاشون ازدواج کنم با مرد باب میل خونوادم ازدواج کردم نه باب میل خودم.حس میکردم ازیه قفس وارد یه قفس دیگه میشم.
نقل قول:
منظورم اینکه تلاش نمی کنی لحن مودبانه خیلی متینی داشته باشی.
منظورت کلمه ی عق هست؟خوب میخواستم حس واقعیم رو منتقل کرده باشم و ....و بعدی رو بعدا میگم..یه موردی تو ذهنم اومد
وای بهار همش منتظر بودم برسم خونه ببینم چه جوابی دادی.
و می تونستم جوابت رو حدس بزنم.
کلمه عق رو نگفتم.کلا می گن.البته منم مثل خودتم تو حرف زدن راحتم .ولی این خصلتم ی جور لجبازی نیست ،واقعا از راحت صحبت کردن خوشم می اد و از آدمایی که راحت حرف می زنند.البته خیلی هم سعی می کنم مودب به نظر بیام ...حتی در اوج عصبانیت...
وقتی تاپیکت رو خوندم کاملا یاد دوستم افتادم .یکی از دوستام دقیقا مثل تو بود....تو دانشگاه از ی پسر شر که در آستانه اخراج بود خوشش اومده بود و دو سال از عمرش رو به پاش ریخت.
خودش دختر راحتی بود بی قید نمی شه گفت ولی برای خودش چهارچوب خاصی هم نداشت یا حداقل می خواست نشون بده که نداره.از الفاظی استفاده می کرد که معمولا پسرونه به نظر می اومد.....
خلاصه ی روز مادر بزرگش فوت کرد و من برای اولین بار برای عرض تسلیت رفتم خونشون.
خیلی موذب بودم،خانوادش خیلی مقید بودن،ی جوری که حتی راحت اشک نمی ریختن،ی خانواده فوق العاده با دیسیپلین،و همه سن بالا ...دوست من هیج شباهتی به خانوادش نداشت...
بعدش بهش گفتم فکر نمی کردم این طوری باشین....
گفت من همیشه از جمع های فامیلی خودمون متنفرم ،از ژست هامون ..... و از اینکه باید در نهایت ادب باهم حرف بزنیم ..
.
.
.
البته خودت باهوشی و قبل این حرفا به ریشه مشکل اشاره داشتی...
فقط دنبال راه حلی ...
متاسفانه فرصت نکردم جواب دوستان رو بخونم ولی می دونم راه حل های خوبی توشون هست.
تنها چیزی که به نظرم می رسه اینه.....
بهار در مورد بد اومدنت از افراد متین و اتو کشیده ....
یکم بیشتر با این افراد ارتباط بگیر،این افراد می تونن هر کسی باشن استادت دکترت همسایتون مشاورت .....تو محیط کارت یا بیرون ،به رفتارهاشون دقت کن ،به این که چطور موجه برخورد می کنند و سعی می کنند به شخصیتت احترام بزارن...مثلا یک فروشنده بی قید و یک فروشنده متین....دوست داری از مغازه کدومشون خرید کنی؟مشتری کدومشون باشی...؟
مشخصه که دوست داری مورد احترام باشی
دوست داری کسی به خودش اجازه نده وارد حریم خصوصیت بشه
دوست داری کسی به خودش جسارت نده به حقوقت تجاوز کنه........
ولی مطمئنا اون فرد بی قید خیلی راحت تر به خودش اجازه می ده دنبال دلش بره ،رها و ازاد باشه و خوش باشه ....بدون اینکه خودش رو مقید کنه تو چهار چوبی رفتار کنه که به دیگران آسیب نزنه.....
خوب بهار دقت کنی می بینی تو در درونت نیاز داری با کسی باشی که تو رو محترم بشمره
باید و نباید برای خودش داشته باشه،ایدلوژی داشته باشه...متعهد باشه،به اطراف و اطرافیانش اهمیت بده .
و اینکه عاشق بی قیدی هستی فقط یک تصور فانتزیه...در عمل نمی تونی و نمی خوای با چنین فردی باشی.این تصورم همون طور که گفتی از رفتار پدرت ناشی شده...
بهار سعی کن اشتباه پدرت رو به تمام افراد تعمیم ندی...می دونم سخته ها ولی منطقی باش ....چه ارتباط معناداری بین متین بودن و کسالت بار بودن هست...؟
خوب هیچی ...
:72:
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
مرسی نازنین جان
البته تا حالا هیچ وقت ازطرف این ادمای بی قید مورد بی احترامی قرار نگرفتم. و اصولا درسته ادمای مناسبی برای ازدواج نیستن اما دیدگاه خیلی منفی هم نباید نسبت بهشون داشت.اتفاقا خصوصیات مثبت زیادی هم دارن.که البته جای بحثش اینجا نیست.
از رو لجبازی هم اینطوری حرف نمیزنم.خودم راحت بودنو دوست دارم
ممنون
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
[b] امیر جان پستت رو که خوندم یاد پسرم افتادم که الان 2 ساله ندیدمش و خارج از ایرانه...چقدر دلم براش تنگ شده..از 3 سالگیش تا حالا ندیدمش...دلم براش پر میکشه
دخترای عزیز خوب چشماتونو قبل ازدواج باز کنید و گول هر کسی رو از روی سادگی نخورید
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
سلام بهار66 خانم
من چندتا سوال برام پیش اومده.
1 شما از تیپ اینجور پسرها خوشتان میاد .؟؟
2از رفتار ونوع حرف زدنشون.
3 یا فکر میکنی چون قدرند میشه بهشون تکیه کردوکسی جرعت نداره بهت چپ نگاه کنه.
برادر من روانشناسه یک دختری بهش مراجعه کرده بود از این قرار بود دختر میگفت من بیشتر دوست دارم همسرم یا دوست پسرم
از این پسرهای خیابونی شر یا شلوار شیش جیب پوش باشه .
در گفته خانم :احساس میکنم کنارش قدرتی دارم وکسی دیگه نمیتونه بهم چیزی بگه. حتی در گفته های خانم .من از دعوا های پسرها وقدرت طلبش را دوست دارم میخوام همسرمم اینطوری باشه .
تو خیابون برای خودش کسی باشه لات باشه. تیشرت آستین کوتاه بازو هاشو بندازه بیرون منم ازبازوش بگیرم.
نمیدونم این خصوصیات رو شما کدوم قسمتشو قبول دارید
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
بابا بهار66 گفتن ، که راه حل چییــــــــــــــــــــــ ـــــه؟
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
بی قید به نوع لباس و طرز حرف زدن نیست
بی قیدی می شود بی کاری بی بندوباری از حد رد شدن بی غیرتی انتهای نامردی .
مثال اول
لارا هم خانه ایم نتوانست وام تحصیلی بگیرد باکرگی اش را فروخت به یک عرب به قیمت 60 هزار دلار و یک اتومبیل .ان مرد عرب کت وشلوارش بیش از 7هزار دلار بود اکسفورد درس خوانده .لارا بی قید است یا آن عرب؟
مثال دوم
دومینک پدرش در سان خوان کاره ای است ولی این پسر 30 سال دارد یک روز هم کار نکرده پی چرت ترین لذت های دنیاست بعضی وقتها نصیحتش میکنم که من 23 سال دارم 2 جا کار می کنم اگر پدر شما را داشتم الان ...
اگر بی قیدی میشود لاتی حرف زدن و تیشرت استین کوتاه پوشیدن فیتنس کار کردن من بی قیدترین انسان روی کره خاکی هستم .
انسان ها بیشتر پی ویترین هستیم اصل جنس را دریابیم بهتر است.
ازادی بی قیدی نیست .
مدرک تحصیلی نشانه ادمیت نیست خانواده هم شناسنامه طرف نیست .
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
میگم معذرت میخوام مال همین وقتا بود؟؟؟؟
شوخی کردم ولی بیایید یه کاری کنیم کلا بیخیال قضیه پسر بشین.بچسبید به اصل موضوع.اصل موضوع چیه؟اینه که من چطوری اون خلاء ها رو پر کنم؟
خلاءهایی که با سختگیریا و تعصبات پدرم ایجاد شده..فکر کنم این حل بشه بقیه هم حل بشن
ممنون
موفق باشید
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
سلام بهارم
روز زیبات بخیر و شادی خانوم :)
من بهت می گم این خلا ها رو برای خودم چطور پر کردم.
من تا 18 سالگی همونطور بودم که خانوادم می خواستن. کاملا مطابق میل اونها. اما وارد دانشگاه که شدم دنیای
فانتزی من شکست و با واقعیات روبرو شدم.
من نمیتونستم با هیچ پسری صحبت کنم چون خیلی بسته بزرگ شده بودم. خیلی خیلیییییییییی تیپم توی دانشگاه
ساده بود. بسیار بی تجربه بودم و حالا در یک محیط واقعی بودم اما اینبار تنها.
خدا رو شکر جوری بار اومده بودم که مراقب خودم باشم و دوستان خوبی جذب کنم اما با گذشت سالها فهمیدم که
آدمها خیلی پیچیده تر از اونی هستن که من فکر می کنم. مثلا یادمه یکی از پسرای دانشگاه ترم 2 ازم خواستگاری
کرد و بعد یکی از استادام. انقدر از پیشنهادشون جا خوردم تو 20 سالگی که دیگه سر کلاس اون استاد نرفتم و با
همکلاسیمم به شدت برخورد کردم :311: الان یادم میافته خجالت زده میشم :)
خلاصه بهار گذشت و من عصیان کردم در تیپ زدن. با پدر لج می کردم و حسابی تیپ می زدم اما درونم من رو از
دوستی با پسرها و آدمهای نامناسب به شدت منع می کرد و دوستان خیلی خوبی داشتم که هنوزم هستن و
موجب موفقیتم. خلاصه دیگه باب میل پدر نبودم (البته فقط در پوشش) و پدرم به مدت 4 سال تا 22 سالگی یک
جورایی باهام قهر بود.
اما بهار من میخواستم خودم باشم. خودم برای پوششم ، کلاسهام ، زندگیم و همه چیزم تصمیم بگیرم اما باورشون
نمی شد که منم بزرگ شدم. دیگه از 22 سالگی که فشارهای پدر کمتر شد و باهاش منطقی صحبت کردم کم کم
برگشتم به اصل خودم و ساده شدم. بسیار ساده! انقدر که حجابم بسیار خوب و محفوظه الان و هیچ آرایشی نداره!
من در این جریان ها یک درس خیلی بزرگ گرفتم. اونم این که :
1- فرزندم رو در آینده بگذارم با واقعیات آشنا بشه و آکبند نفرستمش توی اجتماع
2- محدودش نکنم و کنترلش نا محسوس باشه.
3- نقاط ضعفم رو خودم پر کنم و سعی کنم اگر محدودیتی هست ازش استفاده کنم در جهت بهبود خودم نه ضربه
زدن به خودم چون اگر با خودم لج کنم فقط به خودم آسیب می زنم.
برای اینکار باید برای خودت با کمک منطق و عقلت یک چارچوب درست (ممکنه خلاف میل پدر و مادر باشه اما
حفظ احترامشون یادت نره.) کنی و بعد در این چارچوب ببین چه چیزهایی خلا شده برات؟ روشون به شیوه درست نه با
لجبازی با خودت و ساختار شکنی ، سعی کن که راه بروز درست اون کمبود رو پیدا کنی و بعد با حفظ آرامش و
قاطعانه برای دیگران توضیح بده دلیل کارت رو.
برای مثال پدر من به شدت با اینکه من مستقلا وام بگیرم مخالف بود اما با منطقی صحبت کردن بالاخره مجابش کردم
که با کمک خودش وام بگیریم و بسیار خوشحالم که دیگه رسما باورم کرده و حتی از من مشورت می گیره تو کارهاش
الان در 26 سالگی دیگه یاد گرفتم که :
- آدمها رو درست بشناسم نه از روی ظاهر فریبندشون.
- از تجربیات دیگرانی که یک راه رو یکبار رفتن کمک بگیرم و ازشون استفاده کنم که خودم هم نشم آینه عبرت!
- سعی می کنم همیشه در ذهنم آسیب هایی که ممکنه در اثر یک خلا بوجود بیاد رو تصور کنم و جلوشون رو بگیرم
و از راه درست اون خلا ها رو پر کنم هرچند دیگران محدودم کنن! چون من خودمو و سرنوشتمو دوست دارم.
- اگر خلایی هست با وجود خدا و دوستان خوب این خلا رو پر کنم.
- و در نهایت به مرور زمان با انتخاب های صحیح به خانوادم نشون بدم که دخترشون بزرگ شده و دیگه میتونه با
رعایت حریم ها و چارچوب برای خودش تصمیم بگیره و عمل کنه.
بهار دیشب تو اتاقم داشتم به این فکر می کردم که چقدر من خوشبختم و خدا رو شکر می کردم به خاطر اینکه یک
خانواده خوب دارم ، امنیت دارم ، آرامش دارم ، سلامتی دارم ، شاد و سرحال هستم و از همه مهتر یک خدای خوب
دارم. انقدر از این افکار پر از شعف شدم که حس کردم دیگه هیچ خلایی ندارم و کمبودهای دیگران رو که دیدم از
صمیم قلب خدا رو شکر کردم. در واقع داشته هام رو Bold کردم و نداشته هام و خلا هام رو کمرنگ.
برای نقاط ضعفم برنامه ریختم که برطرفشون کنم در دراز مدت اما میدونم دارم برای خودم زندگی می کنم.
امیدوارم تونسته باشم کمکی بکنم.
تو هم این نقاط رو شناسایی کن و خوب بهشون فکر کن که ممکنه این خلا ها چه آسیب هایی بهت بزنه و جلوشون
رو بگیر.
راستی بهار تو این پروسه به خودت زیاد سخت نگیر و با خودت خیلی مهربون باش.
موفق باشی دوست گلم :46:
:72:
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
سلام بهار!
دوستان مطالب خیلی خوبی گفتن... چیزی که من می خوام بهت بگم شاید در نگاه اول خیلی به موضوع تو مربوط نشه... اما اگه دقیق تر نگاه کنی فک کنم یه چیزایی دستگیرت بشه...
چند روز پیش با دوستی راجع به زندگیش صحبت میکردیم و اون شروع کرد از اتفاقاتی که در دوران کودکیش براش افتاده و با توجه به روحیه حساس او هنوز هم براش پر رنگ و فراموش نشدنیه صحبت کردن و اینکه این خاطرات به روح و روانش آسیب زده و مثلا اگه در فلان سن نتونسته به فلان موفقیت برسه ریشه اش در کودکیش بوده ...........
من با اصل ریشه بودن اون مسئله مشکلی ندارم، ولی آیا لازمه باز هم اجازه بدیم این ریشه مخرب در درونمون رشد کنه و تبعاتش حتی الان که علت رو هم پیدا کردیم زندگی مون رو در بر بگیره؟
نسل ما دهه شصتی ها به دلیل گذار سریعی که جامعه در اون برهه از زمان داشته و تغییرات سریع و بعضا غیر قابل کنترل در تمام ابعاد زندگی بزرگتر های ما، نسلی ست که آسیب زیاد دیده... کم یا زیاد من در بین تمام دوستام از این دست مسائل رو میبینم حتی خودم...
منظورم اینه که هر کسی از این دست به قول تو خلا ها در زندگیش داره... پس تو تنها نیستی
در مورد پر کردن این خلا ها بازم مثال میزنم برات
فرض کن دو نفر آفتاب مهتاب ندیده با هم ازدواج کنند در سنین بالا. خب این آدم ها شیطنت های نوجوانی و جوانی رو نکردن... مثلا دوست پسر/دختر و هیجانات اون دوران ها رو نداشتند... خب حالا به نظرت درسته که در این سن فیلشون یاد هندوستان کنه؟
منظورم اینه که از نداشته هات در برهه زمانی خاصی در گذر و در حال زندگی کن
تو به علت سخت گیری های خانواده ات (که خب البته در مورد میزانش و چگونگیش چیزی نگفتی) بعضی چیزها رو از دست دادی... ولی خوب نگاه کن یه چیزایی هم به دست آوردی. در مورد همه این طوریه مثلا من واقعا یک ساله که حسرت یه تعطیلات آروم و بی دغدغه رو دلم مونده ولی به جاش چیزایی هم به دست آوردم .
این قانونه یه چیزی میدی یه چیزی میگیری
ممکنه بگی خودت ندادی و اختیاری نداشتی ولی حالا چطور؟
هنوز هم زیر سلطه خانواده ای؟
اصلا به این فکر کردی که اگر حالا چشمت به واقعیت های جامعه بازه و راه خطا رو نمیری بخاطر اینه که تو سنین حساس کنترل شدی و یا بهتر بگم حفظت کردن؟
پس به نظر من:
اول بپذیر که تو و زندگیت و تفکراتت حاصل تمام اتفاقات خوب یا بدی هستید که در طول این سال ها در زندگیت رخ داده. به اتفاق های نا خوشآیند به عنوان یک واقعیت در زندگیت نگاه کن! "پدر سختگیر" یک واقعیت در زندگی توست. مثل نابینایی و ناشنوایی در زندگی هلن کلر.
حالا این تویی که باید از این واقعیات برای خودت پله بسازی برای موفقیت نه که درشون بمونی و در جا بزنی. پدر سختگیر تو حتما خصوصیات خوبی داره که بتونی روشون حساب کنی... اون ها رو پر رنگ کن و در زندگیت از اونا بهره ببر(مثلا پدرت رو همه میشناسن و آدم معتبریه، خب از این اعتبار در جهت زندگی و پیشرفتت استفاده کن... کم کم تصویر پدرت در ذهنت عوض میشه
به نداشته هات خوب دقت کن منصفانه که نگاه کنی بعضی ها موهبت اند (دقیقا منظورت رو از بی قیدی نگفتی وگرنه می تونستم برات مثال بیارم)
اینو از تاپیک هات حس میکنم: خیلی رو خانوادت و تاثیرشون در زندگیت تاکید داری (نمیگم درست نیست ها خانواده خیییییییییییییییلیییییییی یی مهمه) ولی بد نیست گاهی اوقات انگشت اتهام رو یه نموره به سمت خودت هم خم کنی برای روشن شدن مسئله برای خودت میگم.
در پایان برات از خدا آرامش و موفقیت واقعی رو می خوام:72:
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
من الان در حال حاضر مشکلی درباره ظاهر و ارتباط با جنس مخالف و ..ندارم.تقریبا اونطوری که دلم میخواد لباس میپوشم ارایش میکنم و میگردم که دوست دارم.
یه سری مسائل رو هم بهشون واقفم که مضراتی دارن بنابراین با دید بازسراغشون نمیرم نه ازترس پدرم.
خوب مسائلی هم هستن که اگه بودن خوشحالتر میشدم مثلا بشدت دلم میخواست جدا و مستقل ازخونواده حتی برای مدت محدود زندگی میکردم (خواهشا دوباره ربطش ندید به اینکه از خونوادت بدت میاد و این حرفا..نخیر من خونوادمو دوست دارم هر چند دلخوریایی ازشون دارم )
که خوب با منطق میدونم این مورد فعلا شدنی نیست و گذاشتمش کنار.
سختگیریهای پدرم بیشتر در زمان گذشته بوده زمانی که سنمون کمتر بود خیلی خیلی بهمون سخت میگرفت.مثلا یادمه چندتا از دوستاش دختراشون چادری بودن اونوقت بد بود من چادر نپوشم.بابام هم میگفت باید چادر بپوشی.منم میگفتم نه..یعنی ازچادر بیزار بودم.یه ماه هم سر این قضیه نذاشت برم مدرسه.
یا مثلا تعصب زیاد زیاد..جرئت نداشتیم با پسرای فامیل حرف بزنیم.
اما اینا مربوط به گذشته است..الان هیچ محدودیتی از بابت ارتباط با فامیل یا تقریبا درباره ظاهر نداریم و هر کدوممون بر اساس حد و حریم خودمون رفتار میکنیم.
هرچند هنوزسختگیریهایی درباره تصمیمهایی که میگیریم داره اما الان مثل گذشته نیست.اما به جز یه برهه زمانی کوتاه که حسابی باهاش رو دنده لج افتاده بودم بقیه زمانها بر اساس اونچه که درست میدونستم رفتار کردم.تاوان لجبازی و نوع دیگه رفتارم رو هم بدجور پس دادم خودم برای خودم.
مشکل شاید اینه که من خسته ام..سختگیریهایی که قبلا تو هر زمینه ای شده مثلا اگه پدرم تصمیم میگرفت مهمونی بریم اگه اسمون به زمین میومد هم باید میرفتیم هرچند الان این موضوع هم برطرف شده الان سختگیریهای گذشته منو خسته کرده.مثل اینکه اثارش الان معلوم شده..گاهی فکر میکنم مثه اون ادما بیخیال بودن هم نعمتیه..یا نکنه این پسری که پدرم ازش خوشش میاد مثه اون سختگیرباشه..یعنی یه جورایی ظرفیت سختگیری من پر شده و با یه قطره هم ممکنه سرریزبشه.
کلا پدرم ذات سختگیری داره حتی درباره خودش اما با این حال گمونم نتونستم کامل بابت گذشته ببخشمش.
گاهی فکر میکنم چقد خوبه کمی بیخیال زندگی کرد..تا اونجایی که تنهایی ازدستم بربیاد سعی میکنم این کارو کنم..اما بلاخره جدا ازخونوادم هم نیستم.
ازطرفی وحشت اینکه همسرایندم هم سختگی ریا قانونمند الکی باشه کمی ازارم میده
حس میکنم زیاد ازحد غصه خوردم و سختی کشیدم.یکی چون سختگیر بود خونوادم و یکی چون از یه زمانی به بعد رهامون کرد و تموم مسئولیتهامون افتاد گردن خودمون.
نقل قول:
ولی بد نیست گاهی اوقات انگشت اتهام رو یه نموره به سمت خودت هم خم کنی برای روشن شدن مسئله برای خودت میگم.
دانوب اگه اینو قبلا میگفتی حسابی کفری میشدم اما الان اصلا تمایلی به برگردوندن دوربین سمت خودم و بدتر از اون متهم کردن خودم ندارم.
موفق باشید
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
آخی! بهار! خدا اون روز رو نیاره که من کفریت کنم:163:
اگه ناراحت شدی ببخشید... شاید بد عنوان کردم. "انگشت اتهام" عبارت مناسبی نبوده منظور من اینه که من با توجه به شناختی که از همین پست هایی که میذاری بدست آوردم، بیشتر تمایل داری برای مسائلت به دنبال دلیل بیرونی بگردی.
(ببین من همیشه به خاص بودن و منحصر به فرد بودن زندگی هر آدم معتقدم. یعنی واقعیاتی تو زندگی هر انسانی هست که از دید ما پوشیده است و بنابر این نمیشه صد در صد قضاوت کرد)
منظورم این نبود که خودت رو متهم کنی.... اصلا بحث اتهام نیست!!
خسته ای؟
کوله بارت رو سبک کن! بابا به بعضی از اون فکرا ایست بده!!!!
ترس از اتفاقاتی که در آینده قراره اتفاق بیفته... ترس از اینکه همسر آینده ات چشم ناپاک باشه.... ترس از اینکه مثل پدرت سختگیر باشه....
آخه خودت به این نگرانی ها یه نگاهی بنداز!
دختر مگه تو چشم و گوش و قدرت تشخیص نداری؟
مگه مجبورت میکنن بری سر سفره عقد؟ ترس رو که اصلا... یک مقدرا احتیاط در مورد این مسائل اونم وقتی که داری ازدواج میکنی، نه حالا که نه به داره نه به باره (شاید باید برعکس میگفتم!!!).
فکرات رو سر و سامون بده... بر اساس اولویت طبقه بندی شون کن
خستگی تو بدر کن...
بازم حرف دارم ولی فعلا باید برم:46:
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
بهار تو گذشته منی البته به شکلی متفاوت تر
اما گذشته ها گذشته بهار
الان ما باید با تجربیات خوبمون و منطق و هوش سرشاری که در تو سراغ دارم بهترین زندگی رو داشته باشیم.
اتفاقا بی تفاوت بودن خوبه اما بی تفاوتی نسبت به سختی های روزگار! نسبت به کنایه های دیگران و در واقع صبور
بودنه که خوبه...بهار میدونی چجوری از آهن فولاد می سازن؟ حتما میدونی!
انقدر آهن رو با پتک می کوبن که آبدیده بشه و نشکنه در اثر ضربات و بعد با آلیاژهای دیگه ترکیبش می کنن تا فولاد
درست بشه. بهار با این سختی هایی که کشیده و درکش می کنم 2 راه داره :
1- روحشو بزرگ کنه تا از درون به آرامش برسه
2- بی تابی کنه و تو سختی ها بشکنه
اما بهاری که من می شناسم راه اول رو انتخاب می کنه. فقط الان نیاز به استراحت داره. نیاز به عشق داره. نیاز به
مهربونی داره. اما اینها رو باید خودش به خودش بده.
این ترس توی وجود همه ما هست. اما از قدیم گفتن از هرچی بترسی سرت میاد. چون خودت خوب میدونی که
ضمیر ناخودآگاه ما چه قردتی داره و ممکنه اشتباهی فکر کنه ما میخوایم بریم سمت اون مدل افرادی که ازشون
پرهیز می کنیم.
پس به قول یک زن امیدوار ترس هات رو بشناس و کنترلشون کن.
مثلا بهار میترسه خواستگارش مثل پدرش سختگیر باشه واسه همین متمایل میشه به مردای رها و آزاد.
اما باید حواسش باشه از اون ور بام نیافته. یعنی از بی مسئولیتی و بی خیالی مردش در زندگی کلافه نشه و
حس نکنه هیچ حمایتی پشتش نیست و تنهاست. منظور نظر اینه عزیز دلم :46:
مثلا من خودم آدم منضبط و منظمی هستم و بسیار جدی در کار! اما خونه که میرم یک آدم دیگه میشم. یعنی اون
خانوم مدیر سخت گیر ، وقت ناهار بسیار مهربونه ، شوخی می کنه ، تعریف از خود نباشه اما متواضعه و بسیار
خوش مشرب طوری که دیگران می گن فکر نمی کردیم اینطور باشی. یعنی تو خونه من کارمندم و بقیه ارباب.
اون محیط جدیت می طلبه و پیشرفت لازمش نظمه. اما سخت گیری برای اجرا لازمه اما تو زندگی نه درست نیست.
پس دلیل نداره اگه کسی مثل من منظمه حتما میخواد کسی رو محدود کنه.
پس سعی کن دچار خطای شناختی نشی توی مثلا ازدواجت. با ترس هات آگاهانه روبرو شو. پست های "یک زن
امیدوار عزیز " در تاپیک ترس هامو برو بخون. خیلی به دردت می خوره.
دلیل نداره هر کی پسر آزادیه پس حتما باهاش خوشبخت میشی و از اونطرف دلیل نداره اگر طرف تو کار جدی و
سخت کوشه تو خونه هم اینطور باشه. تفکر افراد رو که بررسی کنی و به چالش بکشیشون می فهمی طرف چند
مرده حلاجه. برای مثال دوستی دارم که تو حجاب خیلی آزاده اما خدا نکنه کسی چپ بهش نگاه کنه! روزگارش
سیاهه. هر کی می بیندش میگه چه بابای باحال و روشنفکری داری اما واقعیت رو من می دونم که چقدر اذیت
میشه و یا دوستی دارم که از بی خیالی پدرش نسبت به زندگی شاکیه!
پس سعی کن به سمت خلاهات نری! بلکه درست خلا هات رو پر کنی.
در مقوله ازدواج هم اتفاقا با نقاط قوتت به شناخت بپرداز. دوران آشنایی هم برای شناخته که دچار مسئله نشی
بعدا توی زندگی مشترک. با ترس هات مثل من مواجه شو. از وقتی ترس هام رو شناختم به شیوه ای که زن
امیدوار گفت دیگه نمی ترسم.
آیندت درخشان دوستم
:72:
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
نقل قول:
پس سعی کن به سمت خلاهات نری! بلکه درست خلا هات رو پر کنی
هر چند از اول تاپیکم تا الان دنبال این بودم که یکی راهکار عملی بهم بده که نحوه پر کردن این خلاءها چیه؟و کسی راهکار نداد و بیشترین تمرکز درباره این شد که من نباید سراغ پسرهای یاغی برم یا نباید با خونوادم لجبازی کنم که خودم اینارو گفته بودم اما ازصمیم قلبم میگم حرفاتون کاملا بهم روحیه میده..امیدوارم تو انرژی مثبتی که با کمک به همدیگه ایجاد میکنیم همیشه شریک باشیم.
ازتون واقعا ممنونم.نیاز دارم روی جواباتون تمرکز بیشتری کنم.و بهتر ازشون استفاده کنم.
همچنین احتیاج به یه استراحت فکری دارم..الان حس میکنم با گفتن حرفام تو تاپیکای پی در پی راحتترم و باید الان کمی خودمو رها کنم.تا بتونم دوباره شارژ بشم.
جداً از تک تکتون ممنونم..واقعاً:72:
موفق باشید
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانوب
[color=#000080] در مورد پر کردن این خلا ها بازم مثال میزنم برات
فرض کن دو نفر آفتاب مهتاب ندیده با هم ازدواج کنند در سنین بالا. خب این آدم ها شیطنت های نوجوانی و جوانی رو نکردن... مثلا دوست پسر/دختر و هیجانات اون دوران ها رو نداشتند... خب حالا به نظرت درسته که در این سن فیلشون یاد هندوستان کنه؟
منظورم اینه که از نداشته هات در برهه زمانی خاصی در گذر و در حال زندگی کن
تو به علت سخت گیری های خانواده ات (که خب البته در مورد میزانش و چگونگیش چیزی نگفتی) بعضی چیزها رو از دست دادی... ولی خوب نگاه کن یه چیزایی هم به دست آوردی. در مورد همه این طوریه مثلا من واقعا یک ساله که حسرت یه تعطیلات آروم و بی دغدغه رو دلم مونده ولی به جاش چیزایی هم به دست آوردم .
اول بپذیر که تو و زندگیت و تفکراتت حاصل تمام اتفاقات خوب یا بدی هستید که در طول این سال ها در زندگیت رخ داده. به اتفاق های نا خوشآیند به عنوان یک واقعیت در زندگیت نگاه کن! "پدر سختگیر" یک واقعیت در زندگی توست. مثل نابینایی و ناشنوایی در زندگی هلن کلر.
حالا این تویی که باید از این واقعیات برای خودت پله بسازی برای موفقیت نه که درشون بمونی و در جا بزنی. پدر سختگیر تو حتما خصوصیات خوبی داره که بتونی روشون حساب کنی... اون ها رو پر رنگ کن و در زندگیت از اونا بهره ببر(مثلا پدرت رو همه میشناسن و آدم معتبریه، خب از این اعتبار در جهت زندگی و پیشرفتت استفاده کن... کم کم تصویر پدرت در ذهنت عوض میشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
دوباره شروع شد!
بهار عزیز خواهش میکنم اینقدر در مورد ناخوداگاه خودت فکر نکن!
[quote=bahar.shadi]
برای حل این مسئله یک راه حل خوب به نظر میرسه.
بهار جان
سعی کن بیشتر راجع به این تیپ افراد تحقیق کنی. مثلا الان رو نبینی. بررسی کنی آیا این افراد که بعضا
بی نظمن و باری به هر جهت ، آیا موفق هستن؟ آیا متعهد هستن؟ در طولانی مدت و بلند مدت این آدمها رو ببین
و بعد ببین برای یک زندگی مشترک چجور مردی می تونه همیشه کنارت باشه؟
وقتی ویژگی های منفی این تیپیک شخصیت رو ببینی و معضلاتش رو متوجه میشی که فقط از دور جذاب هستن و
از نزدیک خیلی جالب نیستن. فقط یک دید کلان می تونه بهت کمک کنه و عاقبت اندیشی.
در نهایت هم با بررسی چشم انداز این افراد میتونی خودت خلا هات رو پر کنی و بیشتر دنبال یک شخصیت حامی
و همراه باشی ک تو سختی ها نخواد آزاد باشه و تو قید و بند نباشه و تو رو در اوج مشکلات رها کنه.
وقتی معایبش رو ببینی خودت کم کم به احساست یاد میدی که چطور کمبودهاش رو درست جبران کنه و عاقلانه
.
سلام دوباره بهار این قسمت ها به نظر من داره می گه چیکار کنی اون خلا هارو پر کنی...
1.سعی کن تصویر پدرت تو ذهنت تغییر کنه و در مقابل سخت گیریش ویژگی های مثبتش برای بزرگ تر شه....
2.سعی کن رو نا خود آگاهت تمرکز نکنی و انقدر به این احساسات نا خود آگاه که فقط در حد یک حس هستن نه چیزی بیشتر بها ندی...ازشون نترسی و بزرگشون نکنی
3.به افراد بی قید و طرز زندگیشون و جایگاهشون تو اجتماع دقیق تر نگاه کن ،به معایب این بی قیدی هاشون توجه کن....
4.به افراد متین و مثبت بیشتر دقت کن به جایگاهشون در اجتماع و موفقیت هایی که کسب کردن...
خوب فکر کنم این ی جمع بندی کوچیک بود ولی نکته های قشنگ تری هم تو این تاپیک هست سر فرصت دوباره تاپیکت رو بخون......
[quote= 1]
.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانوب
[color=#000080] در مورد پر کردن این خلا ها بازم مثال میزنم برات
فرض کن دو نفر آفتاب مهتاب ندیده با هم ازدواج کنند در سنین بالا. خب این آدم ها شیطنت های نوجوانی و جوانی رو نکردن... مثلا دوست پسر/دختر و هیجانات اون دوران ها رو نداشتند... خب حالا به نظرت درسته که در این سن فیلشون یاد هندوستان کنه؟
منظورم اینه که از نداشته هات در برهه زمانی خاصی در گذر و در حال زندگی کن
تو به علت سخت گیری های خانواده ات (که خب البته در مورد میزانش و چگونگیش چیزی نگفتی) بعضی چیزها رو از دست دادی... ولی خوب نگاه کن یه چیزایی هم به دست آوردی. در مورد همه این طوریه مثلا من واقعا یک ساله که حسرت یه تعطیلات آروم و بی دغدغه رو دلم مونده ولی به جاش چیزایی هم به دست آوردم .
اول بپذیر که تو و زندگیت و تفکراتت حاصل تمام اتفاقات خوب یا بدی هستید که در طول این سال ها در زندگیت رخ داده. به اتفاق های نا خوشآیند به عنوان یک واقعیت در زندگیت نگاه کن! "پدر سختگیر" یک واقعیت در زندگی توست. مثل نابینایی و ناشنوایی در زندگی هلن کلر.
حالا این تویی که باید از این واقعیات برای خودت پله بسازی برای موفقیت نه که درشون بمونی و در جا بزنی. پدر سختگیر تو حتما خصوصیات خوبی داره که بتونی روشون حساب کنی... اون ها رو پر رنگ کن و در زندگیت از اونا بهره ببر(مثلا پدرت رو همه میشناسن و آدم معتبریه، خب از این اعتبار در جهت زندگی و پیشرفتت استفاده کن... کم کم تصویر پدرت در ذهنت عوض میشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
دوباره شروع شد!
بهار عزیز خواهش میکنم اینقدر در مورد ناخوداگاه خودت فکر نکن!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
برای حل این مسئله یک راه حل خوب به نظر میرسه.
بهار جان
سعی کن بیشتر راجع به این تیپ افراد تحقیق کنی. مثلا الان رو نبینی. بررسی کنی آیا این افراد که بعضا
بی نظمن و باری به هر جهت ، آیا موفق هستن؟ آیا متعهد هستن؟ در طولانی مدت و بلند مدت این آدمها رو ببین
و بعد ببین برای یک زندگی مشترک چجور مردی می تونه همیشه کنارت باشه؟
وقتی ویژگی های منفی این تیپیک شخصیت رو ببینی و معضلاتش رو متوجه میشی که فقط از دور جذاب هستن و
از نزدیک خیلی جالب نیستن. فقط یک دید کلان می تونه بهت کمک کنه و عاقبت اندیشی.
در نهایت هم با بررسی چشم انداز این افراد میتونی خودت خلا هات رو پر کنی و بیشتر دنبال یک شخصیت حامی
و همراه باشی ک تو سختی ها نخواد آزاد باشه و تو قید و بند نباشه و تو رو در اوج مشکلات رها کنه.
وقتی معایبش رو ببینی خودت کم کم به احساست یاد میدی که چطور کمبودهاش رو درست جبران کنه و عاقلانه
.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
سلام دوباره بهار این قسمت ها به نظر من داره می گه چیکار کنی اون خلا هارو پر کنی...
1.سعی کن تصویر پدرت تو ذهنت تغییر کنه و در مقابل سخت گیریش ویژگی های مثبتش برای بزرگ تر شه....
2.سعی کن رو نا خود آگاهت تمرکز نکنی و انقدر به این احساسات نا خود آگاه که فقط در حد یک حس هستن نه چیزی بیشتر بها ندی...ازشون نترسی و بزرگشون نکنی
3.به افراد بی قید و طرز زندگیشون و جایگاهشون تو اجتماع دقیق تر نگاه کن ،به معایب این بی قیدی هاشون توجه کن....
4.به افراد متین و مثبت بیشتر دقت کن به جایگاهشون در اجتماع و موفقیت هایی که کسب کردن...
خوب فکر کنم این ی جمع بندی کوچیک بود ولی نکته های قشنگ تری هم تو این تاپیک هست سر فرصت دوباره تاپیکت رو بخون......
واااااااااااااا چرا این جوری شد ببخشید دوبار اومده
-
RE: نقطه دردناک..جذب ادمای بی قید و بی پروا شدن...ازادی و رهایی
اول این که آدم ها می تونند هم خیلی آزاد باشند و هم خیلی مودب و متین!
من همیشه توی کلاس مودب ترین شاگرد بودم و توی حیاط مدرسه شلوغ ترین! نتیجه این که همیشه مدیر و ناظم ازم شاکی بودن! و معلم ها مدافع من و شفیع من در برابر مدیر و ناظم! :)
من هم توی یه جمع که همه بسیجی بودن و چفیه انداخته بودن تیپ اسپرت و عینک دودی زدم ! و هم توی محل کاری که خیلی میانه ای با دین نداشتن و قید و بندی نداشتن با ریش بلند و تریپ بسیجی رفتم! شاید منشی ها و خدمتکارهای اونجا از من شیکتر بودن!
اما خوب توی هر دو جمع برای خلاف جمع رفتار کردنم دلیلی داشته ام! توی جمع اول گرمای جنوب واقعا آستین کوتاه و عینک دودی می طلبیده و محیط دوم هم به علت ناسالم بودن لازم بود خودت را تفکیک کنی!
به نظرم اون چه مهمه نه متین بودن و نه شلوغ بودنه بلکه تعریف ارزش ها و حدود و مرزهاست و رفتار نسبت به این حدود و ارزش ها و مرزهاست.
اما سوال اینجاست که چه جوری این خلاها را پر کنید؟
اول بهتره ببینید آیا اون چه به عنوان خلا می شناسید واقعا خلاء هست؟ واقعا با نظام ارزشی و فکری شما تطابق داره؟ یا تنها چیزی است که دوست دارین؟
بعد باید ببینید چه چیزی باعث شده از خواسته تون دور بشین؟ و آیا هم اکنون امکان رسیدن به اون را دارید؟ برای رسیدن به اون باید چه بهایی را بپردازید؟ آیا ارزشش را داره؟
شاید پس از پاسخ دادن به این سوالاته که بتونید به پاسخ این که الان باید چیکار کنید برسید.