-
از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
[size=x-large][size=large]سلام. من پسر 25 ساله ای هستم که به تازگی و بمدت سه ماه است عروسی کردم. البته تقریبا یکسال و نیم از عقدمان میگذرد. من با همسرم در دانشگاه آشنا شدم و او نیز 25 سال دارد. حال از ازدواج خود پشیمان شده ام. همسرم دختر بسیار خوبی است اما من شرایط ازدواج را نداشتم و ازدواج کردم. احساس میکنم داخل قفس افتاده ام. من کسی بودم که صبح تا ظهر دانشگاه میرفتم. ظهر تا غروب سر کار. پس از آن ورزش میکردم و آخر شب را هم با دوستانم میگذراندم. همه اینها با ازدواجم تعطیل شده اند یا بکلی به هم ریخته اند. پس از ازدواجم افسرده شدم و تحت درمان روانپزشک هستم. قرص سرترالین 100 مصرف میکنم. از زندگی هیچ لذتی نمیبرم و دائم به خودم فحش میدهم که چقدر نادان بودم. به خودکشی فکر میکنم. نمیتوانم به همسرم بگویم که پشیمان شده ام زیرا هم بسیار حساس است و هم مرا بسیار دوست دارد. اما من اورا به اندازه یک همسر دوست ندارم و به سرعت از او خسته شدم. نه فقط در روابط جنسی. بلکه در همه چیز. این در حالی است که من برای ازدواج پا پیش گذاشتم و بنابراین رویی ندارم تا در مورد این موضوع با همسرم صحبت کنم. خانواده همسرم نیز خیلی محترم هستند و نمیتوانم بگویم که من پشیمان شده ام. اما زندگی ام کابوس شده. با هیچ کس درد خود را نمی گویم. احساس تنهایی شدید میکنم. حوصله هیچکس و هیچ چیز را ندارم. احساس میکنم در زندگی هیچ چیز لذتبخشی وجود ندارد. به رفقای مجردم حسودی میکنم و در دل خودم به آنهایی که ازدواج میکنند می گویم تو هم مرتکب اشتباه شده ای. من آنقدر بزرگ نشدم که تشکیل خانواده بدهم. ازدواج در چشم من تبدیل به یک حماقت بزرگ شده است و از اینکه این حماقت را مرتکب شده ام احساس شرمندگی میکنم.کاش میتوانستم به گذشته بازگردم و ازدواج نکنم.بخاظر اطدواجم در رشته ای که علاقه ای نداشتم ادامه تحصیل دادم و حالا در آستانه اخراج بدلیل مشروط شدن پیاپی در کارشناسی ارشد هستم.برنامه هایم به هم خورده. زندگی ام بی هدف شده. چکار کنم؟ من آمادگی ازدواج نداشتم. نمیتوانم با ازدواجم کنار بیایم. روی گفتن به همسرم را هم ندارم.احساس میکنم تنها راه حلم مرگ است. شما اگر جای من بودید چه میکردید؟[/size][/size]
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. چکار کنم؟
میشه بیشتر توضیح بدید
اولا آروم باشید
چطوری شد تصمیم به ازدواج گرفتید؟
شرایط مالیتون چطوره؟
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. چکار کنم؟
سلام مهتاش
به همدردی خوش اومدی
میشه یکم بیشتر توضیح بدی که چی شده از ازدواج پشیمونی و دلت تجرد میخواد؟
چرا فکر می کنی تو قفسی؟ مگه تو دوران مجردی چکار می کردی که الان نمی تونی بکنی؟
فرض کن الان هنوز مجردی، چی کار می کردی؟
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. چکار کنم؟
سلام پسر خوب. خوش اومدی. درددلای این مدلی رو فعلا با خانمت نکن. هر چی می خوای بیا اینجا بنویس. ضمن اینکه یادت باشه اینجا هر چی بنویسی می مونه و بعدا نمی تونی پاکش کنی.
افسرده ای و این احساساتت طبیعیه. یعنی این امکان هست که حالت خوب شه از ازدواجت راضی باشی. پس نیازی نیست الان در مورد جدایی و این چیزا با خانمت حرف بزنی. تصمیمای مهم الان نگیر.
از کی شروع شد احساس اینکه اشتباه کردی؟
چرا این حسو داری؟ خرج عروسی زیادبود؟ زندگی با همسرت اونطور که می خواستی و انتظار داشتی نبود؟ فکر می کردی چه مدلی باشه زندگی مشترک که الان نیست؟ سر مسایل جنسی باهاش تفاهم نداشتی؟ اخه توی 3 ماه چی شده؟ از کجا شروع شد این احساست؟
همسرت که الان وضعیت روحیتو می بینه. اون چطوره و چه کار می کنه؟
روانپزشک که می ری توصیه ای بهت نکرده در کنار داروها؟
این تاپیک یه عزیزه که احساس افسردگی می کرد
http://www.hamdardi.net/thread-22581.html
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. چکار کنم؟
سلام دوست من
مگر شما نمیگی دیگه نمیتونی بری تفریح یا ورزش دیگه نمتونی با دوستایی مجردت باشی.
میتونی با همسرت رفیق باشی باهم برید تفریح بگردید .
در کارهات برنانه ریزی کن تا به ورزش و تفریحاتت برسی .
شما در حال حاضر تازه ازدواج کردی وکمی برنامه هات بهم ریخته واحساس میکنی در قفسی.
بعداز مدتی که رفت وآمد های بعداز ازدواج تمام بشه به روال عادی خودش برمیگرده.
اینی که شما عرض کردید برای اکثریت اتفاق می افته .و کمی به زمان نیاز داری صبور باش دوست عزیز .
منم در اون زمانی که ازدواج کردم همین مشکل شمارو داشتم. ودقیقا حرف شمارو تکرار میکردم وهی میگفتم آزادیمو ازدست دادم ودرقفسم.
ولی الان خیلییییییی از زندگیم راضیم .با همسرم مثل دوتا رفیقیم. دقیقا مثل دوتا دوست .
و شما دیگر متحل شدی مرد یک خانواده ای برای خودت مسعولیتی داری دیگر نباید به فکر دوستان مجرد باشی .
اگر نیاز به دوستانی از جنس خودت هستی .با باجناقهات و یا متحل ها رفیق باش.
چرا یک آدم متحل نباید که نه ولی نباشه بهتره. با مجردها رفاقت داشته باشه .
نظر شخصیم .چون حرفهای که بین دوستانت رد وبدل میشه احتمال دارد به زندگیت آسیب بزنه. دیدی که یک آدم
مجرد دارد با دیدی که یک متحل داره کمی فرق داره.
خدای نکرده نظراتی میدن که اصلا به درد شما نمیخوره.ولطمه به زندگیت وارد میشه.
شما که از رو هوا وهوس ازدواج که نکردی الان بگی دیگه نمیخوام.خودتون پا پیش گذاشتید.
بیشتر راجب این تصمیمت فکر کن زندگی یه دختر بیگناه رو ازش نگیر. همسرت با هزارتا آرزو با شما ازدواج کرده.
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. چکار کنم؟
قبل از ازدواج سرکار می رفتی؟دانشگاه می رفتی؟باشگاه می رفتی؟الآن هیچکدومو انجام نمی دی؟چه چیزی مانع می شه؟
آخر شب با دوستات چه کارایی می کردید؟
با همسرت چطوری آشنا شدی؟از آشنایی تا خاستگاری چقدر طول کشید؟کلن از همسرت راضی هستی؟
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. چکار کنم؟
سلام دوست عزیز
امادگی ازدواج نداری؟ نداشتی؟!!!
این جمله تا زمانی که ملکه ذهن شماست نمی توانید بیش از این ادامه بدهید .
کل ذهنت را انرژی منفی در برگرفته و دائم به نتوانستن و نخواستن می اندیشید که بزرگترین ضربه را به خود وارد می کنید.
عزم خود را جزم کنید . اراده خود را تقویت کنید . به موفقیتهایی فکر کنید که دوست دارید بدست آورید . برای خود انگیزه سازی کنید .
برای خود برنامه ریزی و هدف سازی کنید .
به این زودی جا خالی نکن !!!
روحیه ات را تقویت کن و همیشه به خاطر زندگیت بجنگ و برایش تلاش کن .
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. چکار کنم؟
بیا از یه منظر دیگه ایی به موضوع نگاه کن ، ببین خدا چه نعمت بزرگی بهت داده ، خیلی ها مثه من آرزو دارن که در یه همچین سنی ازدواج کنن، ولی شرایطشون فراهم نیست. من هم دانشجوی ارشدم ، 25 سالمه ، ولی اون قدر توی قضیه ازدواج درمونده هستم که فقط تونستم بیام سایت همدردی و داد بزنم که "مامان! من زن میخوام" تاپیکشم هست!
بارها و بارها به دوستام گفتم که ارشد چه اهمیتی داره ؟ حاضر هستم ارشدمو بدم و یه دختر خوب گیرم بیام ، ولی این کجا و آن کجا. در واقع می خوام بگم که ارزش زندگی خیلی بالاتر از یه مدرکه.
تو یه خانمی رو داری ، که مال خودته و تو هم مال اونی ، پس چرا با موضوع های کم اهمیتی مثه باشگاه رفتن و به خودت سخت گرفتی؟
راستی چرا توی ارشد یه رشته ایی که علاقه نداشتی درس خوندی ، شاید این احساس ها نشات گرفته از این مسئله هم باشه؟ من خودم هم وضعیت تحصیلی خوبی ندارم؟ بسیاری از ناخوشی هام هم از همین موضوع نشات میگیره . گاهی وقتا فکر می کنم اگه ارشد نمی خوندم آزادتر بودم .
گفتی که به رفقای مجردت حسودیت میشه ؟ مطمئن باش که اونا به تو حسودی می کنن ، و میگن کاش جای مهتاش بودیم. :324:کاش جای مهتاش بودم .
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
سلام
برادر من
كاش ميفهميدي تو از خيلي ها جلوتري
ميفهميدي امروز جايي هستي كه خيليا هنوز تو 30-35 سالگي نتونستن بهش برسن
ميفهميدي تو فرصت اينو داري همسرتو بشناسي و با هم خيلي چيزهارو به دست بياريد
و درك ميكردي خيلي از اونايي كه امروز حسرت تواند تو حسرت اونهايي
ما ادمها هميشه منفي هارو ميبينيم و جذب ميكنيم و روز به روز بيشتر به خودمون اسيب ميزنيم
چي قشنگ تر و حسرت اور تر براي ديگران از اينكه همسري داري كه همه جوره دوستت داره و خيلي ها تو كوچه و خيابون دنبال كسي ميكردن كه دوستشون داشته باشه و بيدا نميكنن, دنبال چشمي كه منتظرشون باشه و لبخندي كه بهش بزنن و حس كنن تكيه گاه دارن
كاش نعمت داشتن خانواده خوب همسرت و اينكه ميگي خانوانواده محترمي هستند رو درك ميكردي
برادر من همسرت دوستت داره و تحصيلات و خانواده خوب همه مزيتهايي هستند كه خيلي ها دنبالشن
چرا سعي نميكني لذتها و علايقت رو كنارش كامل كني و هدف مشتركي براي هم بسازين
زود خسته شدي چون هدف نداشتي
بهتر نيست قدري هم به فكر خودت و همسرت باشي و دستي بزاري روي زانو و بيفتي دنبال هدف زندگيت
تو انسان توانايي هستي كه فراموش كردي توانايي هاتو, ادم ورزشكار روحيه خودشم قوي ميكنه نه فقط جسمشو
همسرت هم مانع تو نيست و مطمينا دوست نداره همسري افسرده داشته باشه
همت كن و بلند شو
موفق باشي
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
نميدونم چرا هر كي هر چي داره ناشكري مي كنه.
يكي زن ميگيره پشيمون ميشه يكي هم مجرده ميگه زن ميخوام!!!
بگذريم...
من با حرفاي آقا اميد موافقم قدر شرايطتون رو بدونيد خدا را شكر كنيد كه همسرتون
خوبه و از يه خانواده محترمه.خدا وكيلي يه خانم فهميده با خانواده عالي به چهار تا باشگاه رفتن و... دوران مجردي نمي ارزه؟؟؟
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
سلام.ممنون از همه که حرف منو خوندید و بهش فکر کردید و پاسخ دادید.متشکرم.
در جواب دوستان عزیز (شازده كوچولو-omid65-چشمک-پدربزرگ) اولا متشکرم. ثانیا حرفهای شما بسیار زیباست. اما برای فردی مثل من که هیچ چیز تو زندگی رو ارزشمند نمیدونه و هیچ موفقیتی براش ارزش نداره این حفها یه مقدار خیال پردازانست.
شاید مشکل اصلی من افسردگیه نه ازدواج.اما متأسفانه قادر به تشخیص این دو از هم نیستم.من نه اینکه نمی توانم با همسرم رفیق باشم.نه.(که البته شاید هم نتوانم) مشکل اینجاست که من با همسرم نمیخواهم رفیق باشم. من نمیخواهم مثل یک فرد متأهل با تصوری که در فرهنگ ما وجود داره باشم. زمانی که مجرد بودم میخواستم مدتی تنها زندگی کنم که نتوانستم. اما حالا در همه چیز یک شریک دارم. این برای من سخت است اگر برای عده ای لذت یا هدف.
من از تنهایی به رستورانو کافه و سینما و پارک و ... رفتن لذت میبردم. خیلی بیشتر از اینکه این کارها را با همسرم انجام بدهم.
-----
من و همسرم در دوران کارشناسی حدود 3 سال با هم آشنا بودیم.بعد از یک سال تازه توانستیم همدیگر را "تو" خطاب کنیم.در تمام این سه سال دو یا سه بار باهم جایی غیر از دانشگاه رفتیم.مسئله مذهبی بودن ما نبود چون هیچکدام مذهبی نیستیم. در آشنایی رفتار احمقانه ای داشتم.بدون اینکه هدف ازدواج داشته باشم به رابطه ادامه دادم و طوری وانمود میکردم که قصد ازدواج دارم. این رفتار از سر فریبکاری نبود.در واقع من خودم را فریب دادم.با خودم فکر میکردم که قصد ازدواج دارم ولی الآن که فکر میکنم میفهمم خودم را درست نشناختم.وقتی هم که تصمیم به ازدواج گرفتم شک و تردیدم شروع شد.اما چون زمان زیادی از آشناییمان گذشته بود شهامت این را نداشتم که ارتباط خودرا قطع کنم. پیش مشاور رفتیم و او گفت ازدواج نکنید.اما بازهم به حماقتم ادامه دادم.من توانایی یک شوهر بودن را ندارم.هنوز به اندازه کافی رشد نکردم. همین مشکلات باعث شده ذات ازدواج برای من احمقانه بنظر آید. وقتی در مترو، دانشگاه و ... کسی به حلقه ام نگاه میکند احساس شرمندگی به من دست میدهد.
همسر من دختر بسیار خوبی است.فقط حساس و ظریف و شکننده است.رابطه اش با خانواده اش احساسی بوده در حالی که در خانواده من همیشه جنگ و دعوا بوده. او از من توقع دارد مهربان باشم اما نمیتوانم.او زودرنج است و البته حق دارد از من دلخور شود.من از معاشرت با همسرم لذت نمیبرم.
من گروه دوستان خوبی دارم.هنوز هم بهترین تفریحاتم با آنها امکانپذیر است.دوستان دبیرستانم هستند.همه را حداقل 11 سال است که میشناسم و با آنها بزرگ شدم.در دوران مجردی همش با خودم بودم.ساعت رفت و آمدم.کارهایی که میکردم.ساز میزدم.ورزش میکردم.اما الآن توقع کار کردن از من میرود.احساس میکنم تمام لذایذ زندگی را از دست داده ام و باید تا طلاق یا آخر عمرم فقط کارکنم که پول داشته باشم که خرج زندگی متأهلی کنم.حال آنکه زندگی متأهلی را حماقت میدانم.پس حس میکنم باید تا آخر عمر برای یک حماقت تلاش کنم.
من هنوز راه خود را در زندگیم پیدا نکردم. نمیدانم از این زندگی چه میخواهم.هیچ چیز برای من لذتبخش نیست تا خود را وقف آن کنم. درسم کارهای مختلفی که انجام دادم هیچکدام مرا علاقمند نکرد. به سرعت از آنها دلسرد شدم.
هیچ چیزی برای من لذتبخش نیست.هیچ چیز.به هرچیز جالبی که فکر میکنم آخرش با خودم میگویم "که چی؟"
پول، کار خوب، پست و مقام خوب همه بی ارزش هستند.
از اینکه اینقدر با خودم فکر میکنم خسته شدم.از اینکه با هیچکس درد و دل نمیکنم خسته شدم.میخواهم اینجا بنویسم تا کمی راحت شوم.دوسال است که با خود کلنجار میروم.نزد مشاور و روانپزشک و روانکاو رفتم.چندین قرص برایم تجویز کردند. هیچکدام تأثیر نداشت چون من نمیخواهم خوب بشوم. چون تعریفی از خوب بودن ندارم. زندگی خوب چطور زندگی ای است. هرچه میگویند از نظر من مزخرفات است.
سنگدل شدم. دوخواهرم خارج رفته اند.ذره ای دلم برایشان تنگ نمیشود انگار که اصلا خواهر نداشتم.
وقتی پیش پدر و مادرم نیستم آنها (پدر و مادرم) را فراموش میکنم تا وقتی که به من زنگ بزنند.
حتما فکر میکنید خیلی اوضاعم خراب است. اما اگر خواندید متشکرم.
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
دوست عزيز
بهتره به جاي اين كه اين همه خودتو افسرده و بيمار بدوني و بگي نميخوام يكبار هم به عكس قضيه فكركني
حتما دليلي داشته كه ازدواج كردي و نميتوني بگي به زور و نا اگاهانه اين اتفاق افتاد و اصلا نيازي به ازدواج نداشتي
حالا به اين سوال جواب بده فرض كن (فرض) كه جدا شدي و تنهايي و خودتي و خودت يعني فكر ميكني ديگه تا ابد مشكلي نداري و ازاد و رها هستي
اون هم با وجود همسري كه خودت ميگي خوب هست و مانعم نيست
ميگي از هيچي لذت نميبري اما دنبال لذتهاي دوران مجردي هستي
جدا فكر ميكني اگه اين زندگي كوتاه هنوز شكل نگرفته رو رها كني ازين حالت درمياي؟
گاهي ميگن حتا تا دوسال اول زندگي حواستون به پايه هاي زندگيتون باشه چون هنوز محكم نشده و جا براي خطا هست
لطفا سطحي جواب نده
دونكته رو هم حتما بايد بهتون بگم:
استفاده زياد و طولاني مدت از داروهاي ضد افسردگي خودش تمايل به خودكشي و افزايش افسردگي رو در پي داره و توصيه ميكنم حتما و حتما تحت نظر پزشك افكارتون رو هم توضيح بديد و درصورت لزوم دارو رو قطع كنيد
اين توصيه من خيلي جديه و حتما تو بروشور اين داروها هم خونديد
ودوم ورزش و تفريح رو دوباره شروع كنيد با توضيح به همسر و براي تغيير روحيه تون(اگاهش كنيد كه مدتي نياز داريد با دوستان يا تنها باشيد)
اول مشكلات جسميتونو برطرف كنيد
داروهاي ضد افسردگي خودشون منشا خيلي از تفكرات اشتباه شمان و اينو به يقين ميگم
از داروهاي طبيعي استفاده كن مثل طبيعت, ورزش, تفريح و...
اصلا هم فعلا انتظار نداشته باش جور ديگه اي فكر كني , اول اين قضيه رو حل كن چون ذهنت فعلا خسته و بدون كشش تفكر صحيحه
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
نقل قول:
حالا به اين سوال جواب بده فرض كن (فرض) كه جدا شدي و تنهايي و خودتي و خودت يعني فكر ميكني ديگه تا ابد مشكلي نداري و ازاد و رها هستي
اون هم با وجود همسري كه خودت ميگي خوب هست و مانعم نيست
ميگي از هيچي لذت نميبري اما دنبال لذتهاي دوران مجردي هستي
جدا فكر ميكني اگه اين زندگي كوتاه هنوز شكل نگرفته رو رها كني ازين حالت درمياي؟
اگر مجرد باشم مشکلات ازدواج رو ندارم.مسلمه مشکلات دیگه ممکنه بوجود بیاد که ربطی به متأهل و مجرد بودن نداره. خب من به این مسئله اینطور نگاه میکنم:
بهترین سالهای عمر یک آدم بین بیست تا سی سالگیه.من نصفشو بخاطر درس خوندن از دست دادم.نصفشو هم بخاطر ازدواج.عملا بهترین سالهای زندگیمو از دست رفته میبینم.من ناآگاهانه ازدواج کردم. اگر به عقب برگردم قطعا ازدواج نمیکردم و شاید با فرد دیگری ازدواج میکردم. روحیات من و همسرم هم با هم جور نیست.همسرم یه جورایی خیلی پاستوریزه و مثبت هست. که من نیستم.خانواده هامون هم همینطورن.من نمیدونم آیا ازین حالت درمیام یا نه چون دیگه به تصمیمات خودم اعتماد ندارم.من چند تصمیم غلط ظرف دوسال گرفتم که زندگیمو برای همیشه نابود کرده. حالا هم ممکنه با تصمیم من بدتر بشه. من نمیخوام راجع به مشورت شما مخالفت کنم. شما میگید باید این زندگی متاهلی رو ساخت. اما من میگم من از زندگی متاهلی بیزار شدم.چرا باید بسازمش؟
نقل قول:
استفاده زياد و طولاني مدت از داروهاي ضد افسردگي خودش تمايل به خودكشي و افزايش افسردگي رو در پي داره و توصيه ميكنم حتما و حتما تحت نظر پزشك افكارتون رو هم توضيح بديد و درصورت لزوم دارو رو قطع كنيد
درمورد این توصیه تون خیلی خیلی ممنونم.
یه سوال دارم. آیا آدمی هست که نخواد افسردگیش خوب بشه؟ این آدم چطور باید خوب بشه وقتی نمیخواد خوب بشه!
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
عزیز این حالت افسردگیت از قبل از ازدواجت، یه کمی قبل تر وجود نداشته که با ازدواج تشدید شه؟
می خوای خوب شی گلم. مطمن باش.
اگه می تونی از اولین باری که این حس ناراحتی و افسردگی رو داشتی بگو. سر چی به این حالت رسیدی؟
مشاور دلایلش چی بود که ازدواج نکنی؟
اگه می تونی سوالای پست 4 رو جواب بده.
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
داشتم فکر میکردم که تو با ازدواج مشکل داری یآا اینکه کلا با خانومت مشکل داری؟
من حدس میزنم ممکنه از انتخابت پشیمون هستی . مخصوصا که با دوستات هم زیاد رفت و آمد میکنی احتمالا از انتخابت پشیمون شودی. حالا نمیدونم چرا ولی شاید فکر کردی بهترشو میتونستی بگیری.
من تو خیلیا این حس رو دیدم که بده عروسی یآا عقد، تاا یه مدت فکر میکنم اشتباه کردن. احساس پشیمونی میکنند. حتا به مورد های دیگهای که میشد بگیرن فکر میکنن . شاید از ظاهر خانمشون زده بشن ، یا حس کنن یه ملاکهای دیگهای رو باید توجه میکردن.
این حسها اگه جلوش رو بگیری از بین میره ولی اگه بخوای بهش ادامه بعدی، شک نکن که چند وقت دیگه کارت به جدایی میکشه.
مثبت بودنِ خانم به نظرم ویژگی بعدی نیست. خودتون که گفتید هیچ کدومتون مذهبی نیستید. نکنه شما توقّع دارید ایشون هم پایه باشه که باهم برید پارتی و ...؟
من نمیخوام نظر بدم چون زندگیِ شماست و هر تصمیمی هم شما بگیرید همون رو انجام خواهید داد. خیلیا من دیدم میان همدردی تاا واسه تصمیمی که گرفتند تأیید بگیرند. فقط دنبال این هستند که تصمیمشون تأیید بشه. ایشالا که شما از اونا نیستید.
الان فقط یه لحظه حس کردم که شما میخواهید یکی بگه آره جدا شو. چون همش دارید میگید اصلا نمیخواهید خوب شید. اینجا هیچ کس نمیگه که جدا شو. من تو همدردی مواردی رو دیدم که واقعا حیفم میومد اسم مرد رو بذارم مرد، اما همه تو همدردی به خانم نصیحت میکردن که واسه زندگیت بجنگ.
مورد شما که اصلا فرق میکنه. حداقل با توجه به چیزیای که گفتی مشکله خاصی نداری و فقط انگار خوشی زده زیر دلت.مرده حسابی مگه میشه که یه دختر بیگناه که تازهٔ میگی همه چی تکمیله رو فقط واسه اینکه شما دلت واسه مجردی تنگ شده بدبخت کرد؟
نه مطمنننم شما خیلی فهمید تر از این حرفا هستی. من تنها و تنها میتونم فکر کنم که شما از انتخابت راضی نیستی، همونی که اول گفتم. اینجا صادقانه میتونی حرفاتو بزنی و باور کن راهنمای های خوبی هم خواهی شد. اگه واقعا به هر دلیلی فکر میکنی خانومت دلت رو زده، اینجا بگو تاا دوستان راهنمیت کنن که چطوری بتونی دوباره خانمت رو از ته دل دوس داشته باشی.
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
چه كسي تشخيص داده شما افسرده ايد
خودتون؟
پزشكتون؟
يا مصلحت زندگيتون؟
به نظر من هم با خودتون صادق باشيد, شما اگه نميخوايد چيزي رو خوب كنيد و يا به حرف خودتون درستش كنيد
دنبال راه براي توجيه نباشيد كه فراوونه(يه نگاه به حرفاتون بندازيد متوجه ميشيد)
بهترين راه صداقت داشتن با خودتونه و مهمتر از اون مشخص كردن تكليفتون با خودتون
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
عزیز این حالت افسردگیت از قبل از ازدواجت، یه کمی قبل تر وجود نداشته که با ازدواج تشدید شه؟
می خوای خوب شی گلم. مطمن باش.
اگه می تونی از اولین باری که این حس ناراحتی و افسردگی رو داشتی بگو. سر چی به این حالت رسیدی؟
مشاور دلایلش چی بود که ازدواج نکنی؟
اگه می تونی سوالای پست 4 رو جواب بده.
قبل از ازدواج هم افسرده بودم.پیش همون مشاوری که رفتیم و گفت ازدواج نکنین اونجا بهم گفت. البته خودم هم میدونستم که اوضاع روحیم خوب نیست اما فکر نمیکردم که باید دارو مصرف کنم.اولین باری که حس کردم افسردگی رو یادم نمیاد.اما توی دانشگاه تقریبا علائمشو داشتم. میشه مال حدود 4 سال پیش.
مشاورم یه جمله برای علت اینکه ازدواج نکنیم بهتره گفت.گفت "شما دوتا هنوز اونقدر گرگ نشدین که برای ازدواج آماده باشین" منظورش این بود که هنوز بچه و وابسته به خانواده هامون هستیم. من وابستگی ندارم.اما شاید بچه بودم برای ازدواج.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
سلام پسر خوب. خوش اومدی. درددلای این مدلی رو فعلا با خانمت نکن. هر چی می خوای بیا اینجا بنویس. ضمن اینکه یادت باشه اینجا هر چی بنویسی می مونه و بعدا نمی تونی پاکش کنی.
افسرده ای و این احساساتت طبیعیه. یعنی این امکان هست که حالت خوب شه از ازدواجت راضی باشی. پس نیازی نیست الان در مورد جدایی و این چیزا با خانمت حرف بزنی. تصمیمای مهم الان نگیر.
از کی شروع شد احساس اینکه اشتباه کردی؟
چرا این حسو داری؟ خرج عروسی زیادبود؟ زندگی با همسرت اونطور که می خواستی و انتظار داشتی نبود؟ فکر می کردی چه مدلی باشه زندگی مشترک که الان نیست؟ سر مسایل جنسی باهاش تفاهم نداشتی؟ اخه توی 3 ماه چی شده؟ از کجا شروع شد این احساست؟
همسرت که الان وضعیت روحیتو می بینه. اون چطوره و چه کار می کنه؟
روانپزشک که می ری توصیه ای بهت نکرده در کنار داروها؟
این تاپیک یه عزیزه که احساس افسردگی می کرد
http://www.hamdardi.net/thread-22581.html
از زمان نامزدی این احساس رو داشتم.درست از فردای نامزدیمون.میشه دوسال پیش.حوصله گردش و تفریح با همسرم رو نداشتم.هنوزم ندارم.تو دوران نامزدی نتونستم چیزی بگم چون میترسیدم. میترسیدم همسرم ضربه سختی بخوره.درثانی من پا پیش گذاشته بودم و گفتن مسائل یه جور نامردی بود.تا الان که همینطوری هستم.به هیچکسم نگفتم و فقط با خودم فکر میکنم . غصه میخورم.
حس میکنم زود بوده و زندگی خودمو نابود کردم. از طرفی نمیخوام زندگی همسرم نابود بشه. حالا موندم بین این دو راه که اگر همسر من بمونه زندگیش بیشتر داغون میشه یا اگه جدا بشیم.
خرج عروسی زیاد نبود. اصلا هم برام مهم نبود.مشکلی تو اون زمینه نداشتیم.
زندگی با همسرم همونطوریه که انتطار داشتم اما انتطارم غلط بود. یعنی فکر میکردم این مدل زندگی رو باهاش میسازم.اما اینطور نیست.من هنوز آماده یه زندگی کسالت آور متأهلی نیستم. البته منظورم کس دیگه ای نیست. زندگی متأهلی برای من کسالت آوره. اینکه بری سر کار یا دانشگاه.بعدم برگردی خونه.شب بشینی با همسرت تلویزیون نگاه کنی و شام بخوری و بعدش بخوابی.باید تو مهمونیها شرکت کنی و ژست یه آدم جا افتاده رو بگیری. اینا اذیتم میکنه.من دوس دارم هرجا میخوام برم. تنهایی یا با رفقام. هرساعت دلم میخواد برگردم خونه. هنوز اینا رو تجربه نکردم. زندگی پاستوریزه ای داشتم.بقولی جوونی نکردم اصلا. حالا باید شوهر باشم بعد یه مدت هم پدر. برام کاملا غیر قابل قبوله.
در مورد مسایل جنسی هم بوده.اما اهمیتش کمتر از حرفاییه که زدم.تصورم از مسائل جنسی فراتر بوده. فکر میکردم خیلی لذتبخشه.اما نیست. هیچ چیز خیلی لذتبخش نیست جز حس آزاد بودن
روانپزشکم توصیه خاصی نکرده.فقط دارو داده.البته اینو همسرم میدونه.اما علت اصلی افسردگیمو ازش پنهان کردم.هرچند فکر میکنم قبل نامزدی هم افسرده بودم چون درگیری های خانوادگی زیاد داشتیم. اما الآن تمام فکر و ذکرم همین مسئله ازدواجه.در این مورد هم ترجیح میدم باهاش حرف نزنم.چند بار پرسیده روانپزشکت چی میگه و تو بهش چی میگی.اما همیشه پیچوندم که نگم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdardi1987
داشتم فکر میکردم که تو با ازدواج مشکل داری یآا اینکه کلا با خانومت مشکل داری؟
من حدس میزنم ممکنه از انتخابت پشیمون هستی . مخصوصا که با دوستات هم زیاد رفت و آمد میکنی احتمالا از انتخابت پشیمون شودی. حالا نمیدونم چرا ولی شاید فکر کردی بهترشو میتونستی بگیری.
من تو خیلیا این حس رو دیدم که بده عروسی یآا عقد، تاا یه مدت فکر میکنم اشتباه کردن. احساس پشیمونی میکنند. حتا به مورد های دیگهای که میشد بگیرن فکر میکنن . شاید از ظاهر خانمشون زده بشن ، یا حس کنن یه ملاکهای دیگهای رو باید توجه میکردن.
این حسها اگه جلوش رو بگیری از بین میره ولی اگه بخوای بهش ادامه بعدی، شک نکن که چند وقت دیگه کارت به جدایی میکشه.
مثبت بودنِ خانم به نظرم ویژگی بعدی نیست. خودتون که گفتید هیچ کدومتون مذهبی نیستید. نکنه شما توقّع دارید ایشون هم پایه باشه که باهم برید پارتی و ...؟
من نمیخوام نظر بدم چون زندگیِ شماست و هر تصمیمی هم شما بگیرید همون رو انجام خواهید داد. خیلیا من دیدم میان همدردی تاا واسه تصمیمی که گرفتند تأیید بگیرند. فقط دنبال این هستند که تصمیمشون تأیید بشه. ایشالا که شما از اونا نیستید.
الان فقط یه لحظه حس کردم که شما میخواهید یکی بگه آره جدا شو. چون همش دارید میگید اصلا نمیخواهید خوب شید. اینجا هیچ کس نمیگه که جدا شو. من تو همدردی مواردی رو دیدم که واقعا حیفم میومد اسم مرد رو بذارم مرد، اما همه تو همدردی به خانم نصیحت میکردن که واسه زندگیت بجنگ.
مورد شما که اصلا فرق میکنه. حداقل با توجه به چیزیای که گفتی مشکله خاصی نداری و فقط انگار خوشی زده زیر دلت.مرده حسابی مگه میشه که یه دختر بیگناه که تازهٔ میگی همه چی تکمیله رو فقط واسه اینکه شما دلت واسه مجردی تنگ شده بدبخت کرد؟
نه مطمنننم شما خیلی فهمید تر از این حرفا هستی. من تنها و تنها میتونم فکر کنم که شما از انتخابت راضی نیستی، همونی که اول گفتم. اینجا صادقانه میتونی حرفاتو بزنی و باور کن راهنمای های خوبی هم خواهی شد. اگه واقعا به هر دلیلی فکر میکنی خانومت دلت رو زده، اینجا بگو تاا دوستان راهنمیت کنن که چطوری بتونی دوباره خانمت رو از ته دل دوس داشته باشی.
ممکنه اینی که شما میگی درست باشه.من یه دوست دارم که ازدواج کرده و خانومش هم مشکلی با گروه دوستیمون نداره و اتفاقا پایه تفریحات دوستای ما هست.اما من نسبت به ازدواج این رفیقم هم همین حسو دارم. این البته فقط بخش رفقاست. توی ادامه تحصیلم، توی انتخاب شغلم و توی برنامه ریزی هام مشکل بوجود اومده.فقط بحث دوست و رفیق نیست.
من دنبال تأیید گرفتن نیستم. چون دائم با خودم کلنجار میرفتم اومدم اینجا.اگه با جمله اول دوستان کلا حالم از این رو به اون رو میشد که ناراحتیم احمقانه بود. حدود دوساله دارم کلنجار میرم باهاش. با دوتا جمله توی فروم که به خودم نمیگم "دیدی؟ دیدی چه موضوع ساده ای بود و تو دوسال باهاش درگیر بودی؟" طبیعیه پاسخ بدم به بعضی سوالات یا از دید شما لجبازی کنم و تأیید بخوام.
من هم میدونم و مراقبم نباید زندگی دیگران رو خراب کرد.اگر اینقدر بی وجدان بودم تو نامزدیم به هم میزدم.چون گیر افتادم بین این دو موضوع دیوونه شدم.وگرنه تصمیمون میگرفتم و یه به درک هم روش میگفتم. ناراحتی نداشت که.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شازده كوچولو
چه كسي تشخيص داده شما افسرده ايد
خودتون؟
پزشكتون؟
يا مصلحت زندگيتون؟
به نظر من هم با خودتون صادق باشيد, شما اگه نميخوايد چيزي رو خوب كنيد و يا به حرف خودتون درستش كنيد
دنبال راه براي توجيه نباشيد كه فراوونه(يه نگاه به حرفاتون بندازيد متوجه ميشيد)
بهترين راه صداقت داشتن با خودتونه و مهمتر از اون مشخص كردن تكليفتون با خودتون
پیش یک روانکاو رفتم همین تشخیص رو داد.و نسخه برام نوشت. به جلساتم باهاش ادامه دادم اما ولش کردم.بعد یک سال رفتم پیش یک روانپزشک.او هم همین تشخیص رو داد.الآنم ماهی یک بار میرم پیشش
دنبال توجیه نیستم.شاید یه جورایی ایرادهام بچگانه باشه که همین یعنی آمادگی نداشتم. اما واقعا اینطور نیست. وقتی شب و روز بهش فکر میکنم دیدم نسبت بهش با دید شما عوض میشه. بحث تو این فروم این مزیت رو هم داره.دید افراد شاید واقعی تر باشه. اما خب باید چکار کرد؟
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahtash
بهترین سالهای عمر یک آدم بین بیست تا سی سالگیه.من نصفشو بخاطر درس خوندن از دست دادم.نصفشو هم بخاطر ازدواج.عملا بهترین سالهای زندگیمو از دست رفته میبینم.من ناآگاهانه ازدواج کردم. .......
سلام
بیا منصفانه به سوال من جواب بده
فردی رو در نظر بگیر که
مجرده 25 سالست،تحصیلات نداره،یک گروه رفیق داره که با اونها می چرخه و مهمونی های دور همی می ره تو زندگیش هدف خاصی نداره که براش زحمتی بکشه،کسی اون رو در حدی نمی بینه که بهش تکیه کنه......
فردی که 25 سالشه،متاهله،کارشناسی ارشد می خونه،سر کار می ره و برای زندگیش زحمت می کشه،(هیچ کدوم اینها هم معنیش این نیست که این مرد تفریحات خودش رو نداره و باشگاه نمی تونه بره و دوستانش رو نمی تونه ببینه،بلکه می تونه زندگیش رو مدیریت کنه...اون جوری که می خواد)
کدوم این دو نفر عمرشون رو دارن از دست می دن؟وقتشون رو به رایگان از دست می دن؟
حالا همون دو نفر رو در نظر بگیر40 ساله شدن
کدومشون وقتی به عقب بر می گردن حسرت روزهای از دست رفته رو می خورن.
تو زندگیت وعمرت رو از دست ندادی،تو گم کردی خودتو،هدفتو و زندگیتو.....
عوض اینکه به این که کار می کنی ،زندگی مستقل داری و درس میخونی افتخار کنی ،حسرت می خوری....
می دونی چرا؟چون ذهنت کاملا منفیه نسبت به ازدواج و اون ذهن منفی تورو به هر سمتی که دلش می خواد می کشونه...
ذهنیت و افکارت ،قلبت،مغزت........ همه چیزهایی هستند که در اختیار توست،یک جور ابزار هستند،ابزاری که در اختیار تو هستند و تو قادری به هر نحوی که می خوای از اونها بهره بگیری.
ولی الان برعکس شده
ذهنت تو رو در برگرفته،...
زندانیت کرده
تو در اختیار اونی....
این جمله رو تو کتاب اکهارت خوندم.
ذهنی که ما را برای خودمان تعریف کرده. به ما چارچوب معین بخشیده
حال اینکه این ذهن توهمی،عادتی و القاییست.
و بین ما و دنیای واقعی مون فاصله می ندازه
اجازه نده بهش.
ذهنت تو برات تعریف کرده که فرد متاهل کسله،تفریح نداره،رابطه جنسیش خسته کننده است،رفت و آمدبا خویشاوندان خسته کننده است،از متاهل بودن باید خجالت کشید،...برای من ازدواج زود بود،نمیشه هم متاهل بود هم خوشبخت.....
بس کن این حرفای احمقانه رو،ازدواجت حماقت نبود حماقت اینکه می دونی افسرده ای و نمی خوای خوب شی
حماقت اینه که می دونی،می تونی زندگیت رو بسازی و نمی خوای بسازی
حماقت اینکه زندگیت رو کسل کردی و این کسلی رو می خوای بندازی گردن تاهل....
عزیز من اصلا همه حرفات قبول
آمادگی ازدواج نداشتی ،ازدواج برات زود بود،اصلا آدم این حرفا نبودی....
خوب حالا چاره چیه؟
یعنی اونقدری توان نداری،ببخشید این جوری می گم اون قدری عرضه نداری که اشتباهت رو جبران کنی،می زاری این اشتباه کل زندگیت رو در بر بگیره
اول باید بخوای زندگیت رو درست کنی و اشتباهت رو جبران کنی
راه برای جبران زیاد هست حتی طلاق هم می تونه ی راه باشه
ولی در قدم اول باید بخوای که خوب شی
بعد تصمیم بگیری
ی ذهن افسرده و مریض ،ابزار قابل اعتمادی نیست که بزاری برات تصمیم بگیره
ذهنتو سالم کن ،بعد تصمیم بگیر.
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
برادر خوبم
حالا كه خودتم ميخواي تغيير كني و من اصلا حرفت رو كه نميخوام خوب بشم قبول ندارم پس لطفا حتما به حرفم توجه كن و قرصها رو زير نظر پزشكت يا تغيير بده و يا كم كم قطع كن
حتما و حتما علايم رو بگو و مصر باش كه خودت خودتو درمان كني
باور كن تو سن شما اين قرصها خودشون مرگ تدريجيه و برعكس مسافرت رفتن و كلا چيزهايي مثل ورزش كه دوستش داري و گذاشتيش كنار خودشون كمك به رفع حالات افسردگيت بود
تا كي ميخواي از همه چيز ناراضي باشي و به اميد بهتر, اين بهترين هارو كه داري كنار بزاري و نبينيش
عينكتون رو عوض كنيد و يك كلام بگيد من ميخوام و ميتونم
حيف روزهاي زيباي جوونيته كه داري با اين افكار هدرش ميدي و بعد ميگي بهترين سالهاي عمر منو ديگران هدر دادن
هيچ كس غير تو نميتونه مانع خوشبختيت بشه
انديشمندي ميگفت حوادث نميتونند شمارو بدبخت كنند اما افكار شما به راحتي اين قدرت رو دارند
شروع كن و فعاليتهايي كه دوست داري و ازشون لذت ميبري حتما و حتما از سر بگير و بزار اماده بشي براي مراحل بعد
گفتم اين شرايط تا قدم اول رو براي بهتر كردن روحيه ات برنداري از بين نميره
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
ببین عزیز. یه چیزی به نظرم میاد. اونم اینه که تو می خوای خوب شی اما احتمالا به اشتباه فکر می کنی دلیل ناراحتیات ازدواجه. واسه همینم چون هنوز نمی دونی دلیل واقعیش چیه نمی تونی سر خوب شدنت درست تمرکز کنی چون نمی دونی مشکل اصلی چیه که یا رفعش کنی یا قبولش کنی. بعدم حس می کنی نمی خوای خوب شی. ولی واقعا همه توی بدترین لحظات عمرشون دلشون می خواد که خوب شن.
مشکلت قبل از ازدواج شروع شده. پس به ازدواج ربطی نداره. البته می تونه با ازدواج تشدید شده باشه. چون ادم وقتی حالش بده رفتاراش یه کمی متفاوت از وقتیه که خوبه و وقتی با یه نفر مثل همسر دایم زندگی می کنه بازخورد سردی ها و ناراحتیاشو همسر بهش می ده حتی ناخوداگاه. و چون همسره نمی شه که ادم بره تو اتاقش تنها بشینه. خلاصه اینطوری که ناراحتی و سردی می شه تو خونه باز حال ادم بدتر از قبل می شه. ولی معنی اش این نیست که مشکلت ازدواج بوده. یه چیز دیگه بوده. شاید همون درسای دانشگاه که فکر می کنم امید گفت یا شاید همون ناراحتی ها و دعواهایی که توی خونواده ات داشتی (به نظرم اینو نوشته بودی)
من خودم توی 18 19 سالگی افسرده شده بودم چند سالی هم طول کشید کسی هم نگفت چته. منم نمی فهمیدم. ولی تو که داری دکتر می ری نمی دونم چرا انقدر واست طول کشیده. مشاور یا روانشناس هم اگه می تونی برو.
خونوادتون نمی تونن بهتون کمک مالی کنن فعلا که دانشجویین که لازم نباشه کار هم بکنی؟
خانمتو دوست نداشتی؟
از دیدنش خوشحال نمی شدی؟
نوشتی زود بوده ازدواج و زندگیتو نابود کردی.
من دو تا زوجو دیدم که خیلی خیلی زود ازدواج کردن. حدود 19 20 سالگی. همدیگه رو هم خیلی دوست داشتن. با گذشت چندین سال هم هنوز همدیگه رو خیلی دوست دارن. با هم بزرگ شدن. با هم زندگی کردن و می کنن. هر چی بخوان با هم بهش می رسن. با هم راه میان. مثلا یه مثال خیلی کوچیکش اقا می موند توی گرمای شدید تابستون توی ماشین که خانم کلاسش بعد یه ساعت و نیم نموم شه بعد خانمو برگردونه با ماشین خونه. مذهبی و اینا هم نیستن اصلا. یه کلمه هم نق به ذهنشم نمیاد. حالا ما چی؟ یا ولمون کردن تنها بریم یا اگه یه وقتی مجبور شدن مارو این طرف اونطرف ببرن انقدر به جونمون غر زدن که ادم ترجیح بده همه شهرو پیاده بره فقط یه ثانیه طرفو تحمل نکنه!
منظورم اینه که ارتباط دو طرفه است. هر چی بیشتر خوبی بدی بیشتر خوبی می گیری و پرانرژی تر می شی واسه خوبی دادن های بعدی و پس بازم بیشتر می گیری این خوبیو.
ببین هر چی می خوای اول خودت پیشقدم شو. از همسرت چی می خوای؟ خودت بهش اون چیزایی رو که می خوای بده تا بهت اونم یاد بگیره و بده. مثلا توجه؟ بهش توجه کن تا اونم یاد بگیره بهت توجه کنه.
اینکه ازدواج کردی معنی اش این نیست که دوستای مجردیتو نبینی. هر چیزی به جای خودش. خوب البته اگه دوستای متاهل داشته باشی بهتره واسه خانمت ولی اصلا معنی اش این نیست که ازدواج یعنی کنار گذاشتن همه ی دوستیا. هم برای خانمت وقت بذار هم واسه دوستات هم واسه ورزشت.
مشکل مالی نداری؟ الان که کار می کنی بهت خیلی فشار میاد؟
جوونی نکردی؟ هی هی ! من چی بگم؟!!
دیشبی حس می کردم بازم خسته ام. انقدر که دلم می خواد بمیرم. اینده ی نامعلوم و تاریک. بازم باید برم درسای مدیتیشنو بخونم. مفیدن. لینکشو برات می ذارم جواب می ده تا حدی. مخصوصا واسه اینکه بفهمی مشکل و ناراحتی اصلی این حالت چیه خیلی خوب می تونه جواب بده.
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html
اینجا توی پست 10 وبلاگه درسای مدیتیشنه. لینک تغییر دیدگاهو هم بخون.
ببین ما نه می تونیم به این سرعت محیطمونو عوض کنیم نه ادمای اطرافمونو. تنها چیزی که می مونه اینه که روی خودمون کار کنیم. این زمانبره ولی می شه. بعد از اینکه روی خودمون کار کردیم ممکنه تا حدی بتونیم ادمای اطرافمون و محیطمونو تحت تاثیر تغییرات خودمون قرار بدیم و اونا رو کمی تغییر بدیم.
درگیری ها ی خانوادگی. اره مشکله.
واسه چی ازدواج کردی؟ واسه فرار از خونه؟ واسه مستقل شدن؟
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
خيلي ببخشيدا اما به نظرم شما مشكوكي نكنه دلت و يكي ديگه دزديده شيطوووون؟؟؟؟
[size=medium]
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
ما ادما همونی هستیم که میخوایم.چرا یه تازه دوماد باید افسرده باشه؟؟؟همه ما قبول داریم که فشار زندگی متاهلی زیاده ولی شیرینیشم خیلی زیاده ازدواج ادمو محدود میکنه تفریح های مجردی تموم میشه اما کلی تفریح هست که میشه دو نفری باشه.شاید زندگیتبه یک نواختی رسیده تنوع بیار توش.فقط و فقط باید بخوای شاد باشی.اصلا الان همین الن فکر کن خانمتو طلاق دادی میخوای چی کار کنی؟؟بری مهمونی و باشگاهو کلی تجربه مجردی با حال داشته باش؟اما اگهاین اتفاقم بیافته تو شاد نمیشی الان اینو میگی اما بعدا دل و دماغ مجردی و تفریح هاشو هم نداری. زندگی مثل یه جاده ست شما خوب اومدی از بقیه هم سالات زدی جلو حالا دلت میخواد دنده عقب بگیری اخه منطقیه؟؟
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
:311:سلام.از تک تک همتون ممنونم که حرفامو خواندید جواب دادید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط رز سفيد
خيلي ببخشيدا اما به نظرم شما مشكوكي نكنه دلت و يكي ديگه دزديده شيطوووون؟؟؟؟
[size=medium]
هرگز.این حالتم باعث شده اصلا از جنس مونث (البته با کمال احترام) مقداری بدم بیاد.همینطور که گفتم احساس میکنم ازدواج یک حماقتها.همینطور هر عشق و عاشقی
سوال اینه که چطور باید از چیزی که بدت میاد لذت ببری؟وقتی از یه چیزی بدت میاد اصلا سمتش نمیری.حتی فکر لذت بردن ازش رو نمیخوای بکنی. حالا باید چیکار کرد؟
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
ببین عزیز. یه چیزی به نظرم میاد. اونم اینه که تو می خوای خوب شی اما احتمالا به اشتباه فکر می کنی دلیل ناراحتیات ازدواجه. واسه همینم چون هنوز نمی دونی دلیل واقعیش چیه نمی تونی سر خوب شدنت درست تمرکز کنی چون نمی دونی مشکل اصلی چیه که یا رفعش کنی یا قبولش کنی. بعدم حس می کنی نمی خوای خوب شی. ولی واقعا همه توی بدترین لحظات عمرشون دلشون می خواد که خوب شن.
مشکلت قبل از ازدواج شروع شده. پس به ازدواج ربطی نداره. البته می تونه با ازدواج تشدید شده باشه. چون ادم وقتی حالش بده رفتاراش یه کمی متفاوت از وقتیه که خوبه و وقتی با یه نفر مثل همسر دایم زندگی می کنه بازخورد سردی ها و ناراحتیاشو همسر بهش می ده حتی ناخوداگاه. و چون همسره نمی شه که ادم بره تو اتاقش تنها بشینه. خلاصه اینطوری که ناراحتی و سردی می شه تو خونه باز حال ادم بدتر از قبل می شه. ولی معنی اش این نیست که مشکلت ازدواج بوده. یه چیز دیگه بوده. شاید همون درسای دانشگاه که فکر می کنم امید گفت یا شاید همون ناراحتی ها و دعواهایی که توی خونواده ات داشتی (به نظرم اینو نوشته بودی)
من خودم توی 18 19 سالگی افسرده شده بودم چند سالی هم طول کشید کسی هم نگفت چته. منم نمی فهمیدم. ولی تو که داری دکتر می ری نمی دونم چرا انقدر واست طول کشیده. مشاور یا روانشناس هم اگه می تونی برو.
خونوادتون نمی تونن بهتون کمک مالی کنن فعلا که دانشجویین که لازم نباشه کار هم بکنی؟
خانمتو دوست نداشتی؟
از دیدنش خوشحال نمی شدی؟
نوشتی زود بوده ازدواج و زندگیتو نابود کردی.
من دو تا زوجو دیدم که خیلی خیلی زود ازدواج کردن. حدود 19 20 سالگی. همدیگه رو هم خیلی دوست داشتن. با گذشت چندین سال هم هنوز همدیگه رو خیلی دوست دارن. با هم بزرگ شدن. با هم زندگی کردن و می کنن. هر چی بخوان با هم بهش می رسن. با هم راه میان. مثلا یه مثال خیلی کوچیکش اقا می موند توی گرمای شدید تابستون توی ماشین که خانم کلاسش بعد یه ساعت و نیم نموم شه بعد خانمو برگردونه با ماشین خونه. مذهبی و اینا هم نیستن اصلا. یه کلمه هم نق به ذهنشم نمیاد. حالا ما چی؟ یا ولمون کردن تنها بریم یا اگه یه وقتی مجبور شدن مارو این طرف اونطرف ببرن انقدر به جونمون غر زدن که ادم ترجیح بده همه شهرو پیاده بره فقط یه ثانیه طرفو تحمل نکنه!
منظورم اینه که ارتباط دو طرفه است. هر چی بیشتر خوبی بدی بیشتر خوبی می گیری و پرانرژی تر می شی واسه خوبی دادن های بعدی و پس بازم بیشتر می گیری این خوبیو.
ببین هر چی می خوای اول خودت پیشقدم شو. از همسرت چی می خوای؟ خودت بهش اون چیزایی رو که می خوای بده تا بهت اونم یاد بگیره و بده. مثلا توجه؟ بهش توجه کن تا اونم یاد بگیره بهت توجه کنه.
اینکه ازدواج کردی معنی اش این نیست که دوستای مجردیتو نبینی. هر چیزی به جای خودش. خوب البته اگه دوستای متاهل داشته باشی بهتره واسه خانمت ولی اصلا معنی اش این نیست که ازدواج یعنی کنار گذاشتن همه ی دوستیا. هم برای خانمت وقت بذار هم واسه دوستات هم واسه ورزشت.
مشکل مالی نداری؟ الان که کار می کنی بهت خیلی فشار میاد؟
جوونی نکردی؟ هی هی ! من چی بگم؟!!
دیشبی حس می کردم بازم خسته ام. انقدر که دلم می خواد بمیرم. اینده ی نامعلوم و تاریک. بازم باید برم درسای مدیتیشنو بخونم. مفیدن. لینکشو برات می ذارم جواب می ده تا حدی. مخصوصا واسه اینکه بفهمی مشکل و ناراحتی اصلی این حالت چیه خیلی خوب می تونه جواب بده.
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html
اینجا توی پست 10 وبلاگه درسای مدیتیشنه. لینک تغییر دیدگاهو هم بخون.
ببین ما نه می تونیم به این سرعت محیطمونو عوض کنیم نه ادمای اطرافمونو. تنها چیزی که می مونه اینه که روی خودمون کار کنیم. این زمانبره ولی می شه. بعد از اینکه روی خودمون کار کردیم ممکنه تا حدی بتونیم ادمای اطرافمون و محیطمونو تحت تاثیر تغییرات خودمون قرار بدیم و اونا رو کمی تغییر بدیم.
درگیری ها ی خانوادگی. اره مشکله.
واسه چی ازدواج کردی؟ واسه فرار از خونه؟ واسه مستقل شدن؟
عزیز خیلی ازت ممنونم. اما مشکل من اینجاست. م باید وضعیت چیزی رو خوب کنم که علاقه ای بهش ندارم. فکر کنم باید دیدم نسبت به ازدواج عوض بشه. اما چطوری؟
دلیل ازدواج من میدونی چی بود؟ افتادن در یک پروسه که توان توقف در اون پروسه رو مداشتم.یک پروسه از دید خودم احمقانه.مراحل بسیاری بود که میتونستم به همش بزنم اما از ترس ناراحت شدن همسرم که اون موقع نامزد یا هم دانشگاهیم بود انجام ندادم. با اینکه سرتاپا تردید بودم بزرگترین تصمیم زندگیم رو با نادانی گرفتم
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
سلام دوست عزیز
ببخشید من هیچ تخصصی در زمینه روانشناسی ندارم فقط نظرم رو میدم.
اولا امیدوارم خدا خودش مشکلت رو حل کنه ازش کمک بخواه.
من احساس میکنم که شما چون در زمان مناسب نه نگفتید خودتون رو درگیر و تحت یک نیروی جبری قوی می بینی که همه چیزو بهت تحمیل میکنه .
این احساس تو کاملا عادیه البته بستگی به شخصیت آدمها فرق میکنه اما به نظر من در مورد شخصیتهای خیلی مستقل که خیلی سخت بنده و مرید کسی میشن و اغلب هم خودشون رو خیلی قبول دارن طبیعیه.
شاید ازدواج شما خیلی هم عالی باشه اما متاسفانه به دلیل همین که خودت رو مجبور شده به این امر میبینی زیباییهاشو نمیبینی.
سعی کن فکرتو عوض کنی ! هیچ نیروی جبری وجود نداشت و الان هم هیچ چیز رو از دست ندادی فقط اهدافت رو گم کردی .
تو فراموش کردی که زندگی باید هدفمند باشه تا کسالت بار نشه وگرنه در بهترین شرایط آسودگی اگر هدفی رو دنبال نکنی برات زجرآوره.
از همین حالا شروع کن. برای خودت اهدافی که میخوای رو تعیین کن. هر چیزی که هست: آرامشه، ورزش ادامه تحصیل تو یک رشته دیگه؟!
هر چی که هست مهم نیست اولا ببین آیا اینا واقعا هدفن یا نه؟! یا جزئیات زندگین و تو اینقدر بزرگشون کردی!!:305:
تو کلیات زندگی رو با جزئیات قاطی کردی . اینکه من مجرد بودم با دوستام میرفتم بیرون و ... اینا جزئیات و چاشنی زندگی مجردیت بوده اما قطعا هدف غایی و نهایی انسان نباید اینقدر پایین و کوچک باشه. منظورمو فهمیدی؟
ببین این داستان رو یکی از دوستای همین انجمن به من ایمیل کرد اگر خواستی بخون تا بفهمی منظورمو:
داستان پروفسور
به نظرم بزرگترین مشکل شما اینه که هدفمند نیستی . هر وقت هدفمند شدی اونوقت میتونی در مورد جزئیات زندگی هم تلاش کنی و سطح کیفی زندگیت رو بالا ببری. مثلا با خانمت حرف بزن و ازش بخواه تا یه موقعهایی تنهات بذاره ، یه وقتهایی بری استخر باشگاه .
مگه چه اشکالی داره؟ برادر من تمام این کارا رو میکنه همسرش هم هیچ حرفی نداره.
ایشالا که موفق باشی و خیلی زود رضایت از زندگی رو کسب کنی:43::43:
یادت باشه که اگر خیلی به سنگریزه ها اهمیت بدی هیچ جای خالی برای چیزای بزرگ باقی نمی مونه تو میمونی و یک دهه خوشگذرونی با رفقا بدون هیچ هدف و افتخاری!!! :305::305:
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
سلام دوست عزیز
ببخشید من هیچ تخصصی در زمینه روانشناسی ندارم فقط نظرم رو میدم.
اولا امیدوارم خدا خودش مشکلت رو حل کنه ازش کمک بخواه.
من احساس میکنم که شما چون در زمان مناسب
نه نگفتید خودتون رو درگیر و تحت یک نیروی جبری قوی می بینی که همه چیزو بهت تحمیل میکنه .
این احساس تو کاملا عادیه البته بستگی به شخصیت آدمها فرق میکنه اما به نظر من در مورد شخصیتهای خیلی مستقل که خیلی سخت بنده و مرید کسی میشن و اغلب هم خودشون رو خیلی قبول دارن طبیعیه.
شاید ازدواج شما خیلی هم عالی باشه اما متاسفانه به دلیل همین که خودت رو مجبور شده به این امر میبینی زیباییهاشو نمیبینی.
سعی کن فکرتو عوض کنی ! هیچ نیروی جبری وجود نداشت و الان هم هیچ چیز رو از دست ندادی فقط اهدافت رو گم کردی .
تو فراموش کردی که زندگی باید هدفمند باشه تا کسالت بار نشه وگرنه در بهترین شرایط آسودگی اگر هدفی رو دنبال نکنی برات زجرآوره.
از همین حالا شروع کن. برای خودت اهدافی که میخوای رو تعیین کن. هر چیزی که هست: آرامشه، ورزش ادامه تحصیل تو یک رشته دیگه؟!
هر چی که هست مهم نیست اولا ببین آیا اینا واقعا هدفن یا نه؟! یا جزئیات زندگین و تو اینقدر بزرگشون کردی!!:305:
تو کلیات زندگی رو با جزئیات قاطی کردی . اینکه من مجرد بودم با دوستام میرفتم بیرون و ... اینا جزئیات و چاشنی زندگی مجردیت بوده اما قطعا هدف غایی و نهایی انسان نباید اینقدر پایین و کوچک باشه. منظورمو فهمیدی؟
ببین این داستان رو یکی از دوستای همین انجمن به من ایمیل کرد اگر خواستی بخون تا بفهمی منظورمو:
داستان پروفسور
به نظرم بزرگترین مشکل شما اینه که هدفمند نیستی . هر وقت هدفمند شدی اونوقت میتونی در مورد جزئیات زندگی هم تلاش کنی و سطح کیفی زندگیت رو بالا ببری. مثلا با خانمت حرف بزن و ازش بخواه تا یه موقعهایی تنهات بذاره ، یه وقتهایی بری استخر باشگاه .
مگه چه اشکالی داره؟ برادر من تمام این کارا رو میکنه همسرش هم هیچ حرفی نداره.
ایشالا که موفق باشی و خیلی زود رضایت از زندگی رو کسب کنی:43::43:
یادت باشه که اگر خیلی به سنگریزه ها اهمیت بدی هیچ جای خالی برای چیزای بزرگ باقی نمی مونه تو میمونی و یک دهه خوشگذرونی با رفقا بدون هیچ هدف و افتخاری!!! :305::305:
ممنون.حرفات خیلی خوب و دقیق بود.و موثر
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
مهتاش جان
من ارسال تورو واسه دوستی که تاپیک سن کم رو داشت خوندم.
به چند نکته اشاره کرده بودی که منو وادار کرد بیام و دوباره وست بنویسم.
گفت بودی که "باید مطمئن بشی سلیقت عوض نمیشه و اگه فیلم ج ئاا سای نگاه میکنی ترک کنی و خانمهای دیگه رو که میبینی چشمپوشی کنی "
فقط خواستم اینو برجسته کنم که ببینم احیاناً خودت از این مسایل رنج نمیبری؟
عزیزِ من اینجا هیچ کس کس دیگهای رو نمیشناسه و اگه واقعا مشکلی داری بهتره بگی. الان همه تمرکز کردن رو اینکه شما اصلا از ازدواج خسته شدید. اگه مشکلتون نارضایتی جنسی باشه یا از ظاهر همسرتون زده شدید و ... راهه حلهای دیگهای میطلبه. من نمونهٔ این مشکلها رو تو همدردی دیدم.
ایشالا که مشکلت درست بشه
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
چقدر واسم عجیبه که پسری که یه روزی انقدر بزرگ به نظر می اومده و قابل اعتماد بوده که یه خانواده محترم جگرگوشه شون رو بهشون سپرده الان این حرفا رو می زنه. خب طلاق بگیرید. ولی مطمئنید که دوستای مجردیت و دوستای دبیرستان تا آخر پیشتون می مونن و اونا هیچ وقت ازدواج نمی کنن؟ انقدر مطمئن هستید که شرایط دقیقا می شه عین شرایط قبل از ازدواجتون؟ البته این حرفتون که گفتید تو روابط قبل از نامزدیتون فکر می کردید که قصد ازدواج دارید ولی در واقع خودتون رو گول می زدید واسم کاملا ملموسه. به نظر منم تا وقتی شما خودتون این شرایط و حالتتون رو دوست داشته باشید به این راحتی نمی تونید به خودتون کمک کنید. فقط یه سوال! شما اگه به گفته خودتون دوست ندارید شرایطتون عوض شه و نمی خواید خوب شید پس چرا اینجا پیام دادید و راهنمایی می خواید؟؟؟؟ اگه صرفا برای درد و دل بوده که خب همه ابراز تأسف کردیم و ناراحت شدیم ولی اگه حس کردید که این یه مشکله پس معلومه که یه چیزی تو وجودتون هست که دوست داره این شرایط تغییر کنه ولی شما داری پافشاری می کنی که ... . به هر حال به نظر من شما قبل از اینکه هدفت از زندگی رو تعیین کنی اول در مورد همین یه مورد کوچیک تکلیفتون رو رو شن کنید تا بقیه ماجرا..
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdardi1987
مهتاش جان
من ارسال تورو واسه دوستی که تاپیک سن کم رو داشت خوندم.
به چند نکته اشاره کرده بودی که منو وادار کرد بیام و دوباره وست بنویسم.
گفت بودی که "باید مطمئن بشی سلیقت عوض نمیشه و اگه فیلم ج ئاا سای نگاه میکنی ترک کنی و خانمهای دیگه رو که میبینی چشمپوشی کنی "
فقط خواستم اینو برجسته کنم که ببینم احیاناً خودت از این مسایل رنج نمیبری؟
عزیزِ من اینجا هیچ کس کس دیگهای رو نمیشناسه و اگه واقعا مشکلی داری بهتره بگی. الان همه تمرکز کردن رو اینکه شما اصلا از ازدواج خسته شدید. اگه مشکلتون نارضایتی جنسی باشه یا از ظاهر همسرتون زده شدید و ... راهه حلهای دیگهای میطلبه. من نمونهٔ این مشکلها رو تو همدردی دیدم.
ایشالا که مشکلت درست بشه
ممنون از پیگیریت.در این مورد تو ارسال اولم هم اشاره کردم. روابط جنسیم با همسرم خیلی برام دل انگیز نیست. یعنی مثلا وقتی بهش فکر میکنم هوس نمیکنم انجامش بدم.میدونی.برام جذاب نیست.علتش اینه که آشنایی من با همسرم خیلی خیلی خشک بود. همونطور که گفتم ما تا یکسال بعد از آشناییمون هنوز به همدیگه "شما" میگفتیم.از افعال جمع استفاده میکردیم.یه مشاور ازدواج بهمون گفت برای سن شما همچین چیزی عجیبه که بعد یکسال اینطوری باشید.درواقع از زمان آشنایی تا زمان نامزدی که حدود سه سال طول کشید من حتی به خودم اجازه نمیدادم به داشتن رابطه جنسی با ایشون فکر کنم. و این منو از مسائل جنسی غافل کرد.طوری که احساس میکنم سلیقم رو نشناختم
در مورد توصیه هایی که به اون دوست کردم هم بخشیش مشکلات خودمه و بخشیش مشکلات دیگرانه که دیدم.در مورد سلیقه مشکل خودم هم هست که توضیح دادم.در مورد فیلم های ... هم توی سایت متوجه شدم که این مشکل جدیه بین خیلی ها.هرچند خودم این مشکل رو داشتم. اما از زمان عقد به بعد کمرنگ شد و در نهایت از بین رفت.یعنی حدود یک سال و نیمه که این مشکل رو ندارم.چه خوب بود اگر زودتر این اتفاق می افتاد.در مورد چشم پوشی از بقیه هم هیچوقت این مشکل رو نداشتم.از این حیث که میدونم چه مشکلات مزخرفی میتونه ایجاد کنه. چون در یکی از آشنایانمون مشاهده کردم.بخاطر همین از ترس این مشکلات هیچوقت به زن دیگه ای فکر نمیکنم و همونزور که در جواب یکی از دوستان گفتم چون دیدم به ازدواج بد شده دیدم به خانم ها هم بد شده و معتقدم بسیاری از مشکلات مردها زن جزء مهمی از مشکله. البته معتقدم مقصر نیست.منظورم اینه که مرد ها بخاطر ضعف خودشون و نشناختن اینکه زندگی با یک زن چطور ممکنه باشه دچار مشکل میشن. طبیعتا من میدونم مشکلم ازدواج (زندگی به یک زن) هست. مگر اینکه خیلی احمق باشم که بخوام این مشکل رو با به میون کشیدن پای یک زن دیگه حاد کنم. به قول معروف مگه مغز خر خوردم که بخوام به زن دیگه فکر کنم.
بخشی از مشکل من مسائل جنسی هست.اما اصل مشکلم اینه که ازدواج رو مثل قفس میبینم. من تو رشته خودم ادامه تحصیل دادم در حالی که علاقه به رشته های دیگه داشتم. علتش چی بود؟ این بود که برای داشتن حقوق و کار بهتر داشتن فوق لیسانس تو رشته خودم حیاتی بود.حالا حقوق و کار خوب واسه چی باید داشته باشم؟ واسه اداره زندگی با یک زن.منظورم از کار خوب کاری که مورد علاقم باشه نیست.کار پر درامد و تسهیلات خوب.
تو زندگی متأهلی خیلی کارها رو نمیشه انجام داد. ریسک کردن توی شغل.تغییر شغل.امتحان کردن کارهای مختلف.
در مورد لذت بردن از سفر.یه مسافرت متأهلی خوب مسافرتیه که محل اقامتت خوب باشه.جای خوبی برای خرید پیدا کنی.نهایتا 4تا جای تاریخی بری و یه تله کابین سوار بشی. بای مراقب باشی جایی بری که زنت بتونه بیاد.اگه قراره کوه بری باید بیشتر از توچال نری. این مثاله. مشکل من این نیست که میخوام برم دماوند نمیتونم جاش میرم توچال.منظور انتهای تفریحه که همیشه بخاطر خانمها به شدت محدود میشه. من مسافرتهایی میرفتم به مناطق محروم. جایی که بچه ها لباس نداشتن بپوشن.توی کپر زندگی میکردن. تو این مسافرت ها ما مدرسه، میساختیم. مسجد و ... میساختیم. اونم یه جایی مثل ریگان. وسط قاچاقچی ها.این مسافرت با دوستانم خیلی لذتبخش بود. اما هرکس ازدواج کرده دیگه نتونسته بیاد و همه هم حسرت میخورن. بازم منظورم این یه مورد خاص نیست که بعدا دوستان پاسخ بدن مسافرت با دوستات رو بیشتر ترجیح میدی یا زندگی با همسرت! بحث من اینه که زندگی متأهلی یعنی آسه رفتن و آسه اومدن که گربهه شاخت نزنه.یعنی یکنواختی.یعنی وانمود کردن به لذت بردن از چیزی که لذت نمیبری. یعنی بزرگ شدن. بزرگ شدن در کشور ما هم یعنی مثل بچه آدم سر رو پایین انداختن و زندگی کردن. یعنی صبح برو عصر بیا.11 بخواب.دیگه فلان کار رو نکن. دیگه فلان کسک رو نبین و ....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdardi1987
مهتاش جان
من ارسال تورو واسه دوستی که تاپیک سن کم رو داشت خوندم.
به چند نکته اشاره کرده بودی که منو وادار کرد بیام و دوباره وست بنویسم.
گفت بودی که "باید مطمئن بشی سلیقت عوض نمیشه و اگه فیلم ج ئاا سای نگاه میکنی ترک کنی و خانمهای دیگه رو که میبینی چشمپوشی کنی "
فقط خواستم اینو برجسته کنم که ببینم احیاناً خودت از این مسایل رنج نمیبری؟
عزیزِ من اینجا هیچ کس کس دیگهای رو نمیشناسه و اگه واقعا مشکلی داری بهتره بگی. الان همه تمرکز کردن رو اینکه شما اصلا از ازدواج خسته شدید. اگه مشکلتون نارضایتی جنسی باشه یا از ظاهر همسرتون زده شدید و ... راهه حلهای دیگهای میطلبه. من نمونهٔ این مشکلها رو تو همدردی دیدم.
ایشالا که مشکلت درست بشه
ممنون از پیگیریت.در این مورد تو ارسال اولم هم اشاره کردم. روابط جنسیم با همسرم خیلی برام دل انگیز نیست. یعنی مثلا وقتی بهش فکر میکنم هوس نمیکنم انجامش بدم.میدونی.برام جذاب نیست.علتش اینه که آشنایی من با همسرم خیلی خیلی خشک بود. همونطور که گفتم ما تا یکسال بعد از آشناییمون هنوز به همدیگه "شما" میگفتیم.از افعال جمع استفاده میکردیم.یه مشاور ازدواج بهمون گفت برای سن شما همچین چیزی عجیبه که بعد یکسال اینطوری باشید.درواقع از زمان آشنایی تا زمان نامزدی که حدود سه سال طول کشید من حتی به خودم اجازه نمیدادم به داشتن رابطه جنسی با ایشون فکر کنم. و این منو از مسائل جنسی غافل کرد.طوری که احساس میکنم سلیقم رو نشناختم
در مورد توصیه هایی که به اون دوست کردم هم بخشیش مشکلات خودمه و بخشیش مشکلات دیگرانه که دیدم.در مورد سلیقه مشکل خودم هم هست که توضیح دادم.در مورد فیلم های ... هم توی سایت متوجه شدم که این مشکل جدیه بین خیلی ها.هرچند خودم این مشکل رو داشتم. اما از زمان عقد به بعد کمرنگ شد و در نهایت از بین رفت.یعنی حدود یک سال و نیمه که این مشکل رو ندارم.چه خوب بود اگر زودتر این اتفاق می افتاد.در مورد چشم پوشی از بقیه هم هیچوقت این مشکل رو نداشتم.از این حیث که میدونم چه مشکلات مزخرفی میتونه ایجاد کنه. چون در یکی از آشنایانمون مشاهده کردم.بخاطر همین از ترس این مشکلات هیچوقت به زن دیگه ای فکر نمیکنم و همونزور که در جواب یکی از دوستان گفتم چون دیدم به ازدواج بد شده دیدم به خانم ها هم بد شده و معتقدم بسیاری از مشکلات مردها زن جزء مهمی از مشکله. البته معتقدم مقصر نیست.منظورم اینه که مرد ها بخاطر ضعف خودشون و نشناختن اینکه زندگی با یک زن چطور ممکنه باشه دچار مشکل میشن. طبیعتا من میدونم مشکلم ازدواج (زندگی به یک زن) هست. مگر اینکه خیلی احمق باشم که بخوام این مشکل رو با به میون کشیدن پای یک زن دیگه حاد کنم. به قول معروف مگه مغز خر خوردم که بخوام به زن دیگه فکر کنم.
بخشی از مشکل من مسائل جنسی هست.اما اصل مشکلم اینه که ازدواج رو مثل قفس میبینم. من تو رشته خودم ادامه تحصیل دادم در حالی که علاقه به رشته های دیگه داشتم. علتش چی بود؟ این بود که برای داشتن حقوق و کار بهتر داشتن فوق لیسانس تو رشته خودم حیاتی بود.حالا حقوق و کار خوب واسه چی باید داشته باشم؟ واسه اداره زندگی با یک زن.منظورم از کار خوب کاری که مورد علاقم باشه نیست.کار پر درامد و تسهیلات خوب.
تو زندگی متأهلی خیلی کارها رو نمیشه انجام داد. ریسک کردن توی شغل.تغییر شغل.امتحان کردن کارهای مختلف.
در مورد لذت بردن از سفر.یه مسافرت متأهلی خوب مسافرتیه که محل اقامتت خوب باشه.جای خوبی برای خرید پیدا کنی.نهایتا 4تا جای تاریخی بری و یه تله کابین سوار بشی. بای مراقب باشی جایی بری که زنت بتونه بیاد.اگه قراره کوه بری باید بیشتر از توچال نری. این مثاله. مشکل من این نیست که میخوام برم دماوند نمیتونم جاش میرم توچال.منظور انتهای تفریحه که همیشه بخاطر خانمها به شدت محدود میشه. من مسافرتهایی میرفتم به مناطق محروم. جایی که بچه ها لباس نداشتن بپوشن.توی کپر زندگی میکردن. تو این مسافرت ها ما مدرسه، میساختیم. مسجد و ... میساختیم. اونم یه جایی مثل سیستان بلوچستان. وسط قاچاقچی ها.این مسافرت با دوستانم خیلی لذتبخش بود. اما هرکس ازدواج کرده دیگه نتونسته بیاد و همه هم حسرت میخورن. بازم منظورم این یه مورد خاص نیست که بعدا دوستان پاسخ بدن مسافرت با دوستات رو بیشتر ترجیح میدی یا زندگی با همسرت! بحث من اینه که زندگی متأهلی یعنی آسه رفتن و آسه اومدن که گربهه شاخت نزنه.یعنی یکنواختی.یعنی وانمود کردن به لذت بردن از چیزی که لذت نمیبری. یعنی بزرگ شدن. بزرگ شدن در کشور ما هم یعنی مثل بچه آدم سر رو پایین انداختن و زندگی کردن. یعنی صبح برو عصر بیا.11 بخواب.دیگه فلان کار رو نکن. دیگه فلان کسک رو نبین و ....
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
ساخت و سازی که می گین توی مناطق محروم می کردین. یه برنامه ای رو چند سال پیش توی تلویزیون دیدم رفته بودن یه عده بچه جوون یه سری ساختمون یه طبقه ی خیلی خیلی زشت رو هم سوار کرده بودن و خوشحالم بود اونی که داشت باهاش مصاحبه می شد می گفت که کار خیر کرده. در صورتی که منی که می دیدم از تلویزیون یه ساخت بود که باید خراب می شد چون زشت و ناکارامد بود و چهره ی اون منطقه رو به هم می زد. یعنی برعکس اونچه که فکر می کرد اون شخص کمکی نکرده بود. یه کار اضافه هم برای مردم اونجا ایجاد کرده بود که بعدا یه روزی مجبور می شن اون ساختمون بی مصرفو خراب کنن! کمک خوبه ولی نه هرجوری. هر کسی از عهده ی همه ی کارای دنیا برنمیاد. هر کی کاری رو که بلده باید بکنه. یکی طرحو می ده یکی فکر می کنه یکی توی ساختنش کمک می کنه. این نظرم راجع به اون مورد بود که خوب نپرسیده بودین ولی نظر دادم.
چیزی که می خوام بگم اینه که همه چی همونطوری که به نظر میاد نیست. ادم یه کاری می کنه اما اخرش می بینه یه چیز دیگه شد. ممکنه ارزش یه لبخندی که به دوستت یا همسرت می زنی یا وقتی که ناراحتن کنارشون می شینی و هیچی نمی گی و فقط نشون می دی که من هستم من کنارتم و هر وقت می خوای صدام کن از ساختن ساختمونای به درد نخوری که خیال می کنی لطفی بوده در حق اهالی خیلی ارزشمند تر باشه. ممکنه یه بچه ی بی کس و کار یا محروم براش مهم نباشه خونش چادری باشه یا اجری ولی براش مهم باشه و ارزشمند که کی چی یادش می ده و کی چه دیدگاه و نگرش جدیدی رو به روش باز می کنه.
به کارایی که می کنی دقت کن. همه چی همونطوری که به نظر میاد ممکنه نباشه. مثلا همین ازدواج دلیلی نداره که تو رو از خواسته های دیگه ات باز داشته باشه. اگه دیر بیای خونه خوب یکی توی خونه هست که نگرانته و می پرسه چی شده دیر کردی. این معنیش این نیست که تو باید هر شب سر ساعت فلان بیای. معنی اش اینه که دلم به درد میاد اگه ناراحتی ای برات پیش بیاد.
به اطرافت به زندگی روزمره ات به هر تکراری که هر روز می کنی نگاه کن. هر چی که فکر می کنی درسته لزوما درست نیست. هر چی که فکر می کنی مانعه لزوما مانع نیست.
ظاهرا مشکل مالی نداشتی که به تنگت بیاره.
چرا همون زیبایی ها رو توی وجود خودت و همسرت که همراهته نمی گردی پیدا کنی.
چرا با چیزای کوچیک خیلی کوچیک سعی نمی کنی زندگی رو با همسرت درک کنی و شاد بشی؟
همسرت لیاقت خوشبختی و توجه تو رو داره. خود تو هم لیاقت بیشتر از این ها رو داری. به نظر من یه کم روی دیدگاهت کار کن. دیدگاهت و درکت نسبت به زندگی.
از نوشته هات اینطور برداشت کردم که ازدواجو سطحی و بازی در نظر گرفته بودی. ازدواج فقط همون بله گفتن نیست. اصلا روز عروسی که ما اینهمه براش خرج می کنیم مهم نیست. بقیه اشه که مهمه.
موفق باشی.
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mahtash
کسی نظری نداره دیگه؟
ای بابا...
الان نشستی فقط غصه میخوری که چرا زود ازدواج کردم!!!! اخه همیشه همه چیز که مطابق خواسته ادم نیست.... مهم اینکه با توجه به شرایطی که برات پیش میاد در مسیر اهدافت بری جلو...یکی از این اهداف هم شاد زندگی کردنه....غصه خوردن راجع به گذشته چه فایده ای داره...
میخوای خوش بگذرونی... بری کوه... بری سفر خوب با همسرت برو ...اونم جوونه این کارا را دوست داره...بخشی از تفریحاتت هم با دوستای مجردت داشته باش ... بخشی هم با زوجهای مثل خودتون...
به جای غصه خوردن همسرت را قانع کن که تو مسیرهای زندگی همرات باشه...درآمدت کافی نیست خوب اونم باید کار کنه این جوری شما اوقات فراغت بیشتری داری..
همسرت را قانع کن که به جای خریدهای غیر ضروری برای وسائل خونه بیشتر مسافرت برید و تفریح کنید... این چشم و هم چشمی های مسخره برای وسائل خونه و سایز خونه را بندازین دور..بجاش تفریح کنین....به خدا تو خارج اکثرا ادما به اندازه خودشون وسائل خونه دارن مهمون میاد بشقاب کم میارن ..پس فرا بچه دار شدین براحتی نموتین مسافرت برین...
[size=large]
باید یه سر بیای اروپا ببنی که همه جوونا زوج زوج هستند..هر جا میرن زوج زوج میرن اون وقت دیگه نمیگی کاش تنها بودم ... تو بغل هر پسری یه دختر هست ...تو بغل هر دختری هم یه پسر.....یه سرچ تو همین تالار کن.ببین چقدر دانشجوهای ایرانی اینجا از اینکه همه زوج زوج هستن و خودشون نه احساس بدی دارن!!! دوست داشتی که همسرت دوست دخترت بود و بش تعهد نداشتی؟؟ اون وقت میتونستی تو ایران باش همه جا بری؟ مسافرت.. گردش؟؟ تو ایران اصلا غیر ممکنه....
[/size]
حالا که همسرته و دوسش داری..بذار باهات همدل بشه بذار بهت محبت کنه...بذار کسی باشه که همیشه میتونی روش حساب کنی...از وجود هم لذت ببرین و ارامش واقعی را بدست بیارین...
در ضمن شما اگه مشاوره میری باید همه حرفات را بش بزنی!!
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
تا قبل از این که ازدواج کنیم غصه می خوریم که خدایا من چرا تنهام...
بعد از ازدواج میگیم خدایا من چرا آزاد نیستم...
کلا ناشکریم دیگه!
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
ممنون از همه دوستان.مطرح کردن مشکلم تو این سایت بد نبود. البته به غیر از yasa احساس میکنم حرفای بقیه دوستان مقدار زیادی شعاریه. البته همینکه خوندید و پاسخی نوشتید من رو مورد لطف قرار دادید و ممنونم. صرفا به عنوان نظر میگم. یک مقدار حرفها شعاری و دور از واقعیته.بنابراین مشکل خاصی رو برطرف نمیکنه.اما دونستن نظر دوستان مفیده و باز هم تشکر میکنم.
احساس میکنم مشکل شخص خودم همونیه که yasa گفته. فکر میکنم خیلی ها هم این مشکل رو دارن.ممنونم از همه بخصوص yasa
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
ساخت و سازی که می گین توی مناطق محروم می کردین. یه برنامه ای رو چند سال پیش توی تلویزیون دیدم رفته بودن یه عده بچه جوون یه سری ساختمون یه طبقه ی خیلی خیلی زشت رو هم سوار کرده بودن و خوشحالم بود اونی که داشت باهاش مصاحبه می شد می گفت که کار خیر کرده. در صورتی که منی که می دیدم از تلویزیون یه ساخت بود که باید خراب می شد چون زشت و ناکارامد بود و چهره ی اون منطقه رو به هم می زد. یعنی برعکس اونچه که فکر می کرد اون شخص کمکی نکرده بود. یه کار اضافه هم برای مردم اونجا ایجاد کرده بود که بعدا یه روزی مجبور می شن اون ساختمون بی مصرفو خراب کنن! کمک خوبه ولی نه هرجوری. هر کسی از عهده ی همه ی کارای دنیا برنمیاد. هر کی کاری رو که بلده باید بکنه. یکی طرحو می ده یکی فکر می کنه یکی توی ساختنش کمک می کنه. این نظرم راجع به اون مورد بود که خوب نپرسیده بودین
میدونم منظورت از مثال چیه.چیزی که میبینی ممکنه اونی نباشه که به نظرت میاد. اما چون یه مقدار بیش از حد به مثالت پرداختی و یک مقدار مثال بی ربط بود میگم.احتمال میدم شخصا مناطق محروم این کشور رو ندیدی.هرچی تلویزیون پخش میکنه که درست نیست.خیلی ها هم هستن که کارشون قرار نیست یا نمیخوان پخش بشه.ضمن اینکه برداشت شما هم ممکنه غلط باشه. نتیجه کار هم به ظاهرش نیست. نتیجه کار به اشک شوق پیرزنیه که میبینه بعد از یه عمر یه چاردیواری داره که شب توش میخوابه. یا چشمهای براق دختر 6 7 ساله ایه که شوق تکمیل یه مدرسه 2 کلاسه رو داره تا توش درس بخونه به امید اینکه دکتر بشه.حرف شما متینه. اما جاهایی هست که نیاز به سرویس بهداشتی دارن تا توی خونه هاشون و کنار غذاشون یا توی خیابون یه کارایی نکنن! یا حداقل یه شورت پای بچه لختشون بکنن! مسلما اینا هنوز با اینکه یه کسی بیاد و یه افق فکری در مقابلشون باز کنه خوشحال نمیش چون لوازم اولیه زندگی یک انسان رو ندارن.و در واقع بیشتر دنبال زنده موندن هستن.فرمایش شما متینه منتاها بعد از اینکه این مردم یاد گرفتن باید توی سرویس بهداشتی رفع حاجت کنن.نه اینکه اونها مقصر این وضع باشن که البته تا هستن. اما شرایط بسیار بسیار دشوارتری نسبت به ما که اینترنت در اختیار داریم، دارن.این دید ناشی از همون شعار و دوری از واقعیته.
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
سلام mahtash عزیز
اکثریت بچه ها پست های خوبی برات گذاشتن
یکباره دیگه همه شون رو به دقت بخون
پست yasa هم به قول خودتون خیلی خوب بود و میتونی چند بار اونو بخونی و تأمل کنی
من خودم مشکلم به نظرم لاینحل میومد وقتی اینجا درد دل کردم خیلی از بچه های خوبه سایت سعی کردن کمک کنن
وقتی میخوندم خیلی خوب درک میکردم که حرفاشون منطقی و عاقلانه هست ولی اون لحظه نمیتونستم حرف هیچ کدوم رو قبول کنم
نهایتش فکر کنم بعد از 3 هفته فکرکردن و دوباره دقیق خوندن تایپکم و همچنین سرگذشت های دیگران تصمیم قاطع خودم رو گرفتم و به حرف دوستان عمل کردم (البته همون حسی که منو به اینجا کشونده بود هم خیلی کمک کرد چون میدونستم یه جای کارم ایراد داره)
فقط یک چیزی رو بدونید هر تصمیمی که می گیرد به عواقبش هم خوب فکر کنید و همه چی رو بسنجید و بعد عمل کنید
شاید یه مسافرت مجردی چند روزه برای شما خوب باشه تا بهتر بتونید به دور از همه این تنش ها و احساسات آزار دهنده خوب فکر کنید
شما احساس میکنید خیلی زود تعهد و مسئولیت زندگی متاهلی رو قبول کردید؟ در حالی که می خواستید بیشتر از دوران مجردی لذت ببرید
حالا به این فکر کنید به اصطلاح چند سالی هم مجرد بودید و هر جور دلتون خواست زندگی کردید ولی در نهایت نیاز دارید یک همدم و مونس کنار خودتون داشته باشید و اونوقت آیا می تونید کسی رو بهتر از همسر الانت پیدا کنی؟
اصلا تضمینی وجود داره بعد از پشت سر گذاشتن این چند سال مجردی بودن بعدش شما احساس خوشبختی کنید؟
شاید این زندگی از نظر شما کسالت بار باشه ولی این خود ما هستیم که میتونیم به لحظه هامون شوق و حرارت بدیم و یا اونو به یه چیز خسته کننده و کسالت بار تبدیل کنیم
یه چیزی رو میدونید؟ من مجردم احساس میکنم زندگیم یکنواخت و پوچه شما متاهلی همین احساس رو داری حتی یک بچه و یا آدم سالخورده هم ممکنه همین احساس رو داشته باشن! چرا؟ چون این وضعیت زندگی نیست که آدم رو خسته میکنه بلکه خودمون هستیم که با طرز فکر و دیدمون اونو تبدیل به یه همچین زندگی میکنیم
هیجان و احساس نشاط دادنی نیست خودمون باید اون لحظه ها رو بوجود بیاریم و ازش لذت ببریم
به قول معروف برای غم و غصه نیازی نداری چیزی رو بدست بیاریم چون همیشه آماده هست ولی برای شادی این ما هستیم که باید همت کنیم تا بهش برسیم.
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
سلام آقای مهتاش
من صرفا تجربه های شخصی خودم رو بیان میکنم
من هم درست بعد از عقد احساس پشیمانی میکردم.من افسرده نبودم ولی پشیمان بودم.یک چیزی توی ضمیر ناخودآگاهم آزارم میداد.وقتی چیزی مطابق میلم نبود یا با ایده آلهای من جور نمیومد کابوس میدیدم.
اصلا روزهای خوبی نبود.من هم خودم همسرم رو انتخاب کرده بودم.روابط غیرعادی تو خانوادشون که خیلی متفاوت از خانواده ما بود آزارم میداد.پیش خواهرای همسرم خیلی آزار روحی میشدم ولی نمیتونستم نبینمشون.همه چیز رو توی خودم میریختم.
خیلی وقتها از خواب که بیدار میشدم دلم میخواست ببینم به زمان مجردی برگشتم و همه چیز یک خواب بوده.همون آرامشی که زمان مجردی داشتم رو هم از بین رفته میدیدم.بدتر از همه این بود که همه فکر میکردن من در چه شرایط ایده آلی هستم.
با تمام این اوصاف وقتی چند روز از همسرم دور میشدم احساس خیلی بدی داشتم.تازه میفهمیدم جدا از مشکل با خانواده ایشون،حضور شخص ایشون برام چقدر آرامش بخشه.الان هم تقریبا دیگه مشکل خاصی با ایشون ندارم (گذشت زمان خیلی از مشکلات رو از بین برد)
میگن تا زمانی که ماهی در دریا باشه قدر آب رو نمیدونه.من هم در چنین وضعیتی بودم.
احتمالا شما هم در این وضعیت هستید.اگر یک مدت از همسرتون دور بمونید خواهید فهمید که چقدر توی زندگیت خلا ایجاد میشه و سر در گم میشید.به نظرم امتحان کنید به یک دلیلی به یک سفر کاری برید و دوری رو تجربه کنید اون موقع بهتر به نتیجه میرسید.
راستی یک چیز مهم چه اهمیتی داره که شما همدیگه رو تو خطاب نمیکردید من و همسرم بعد از چندین سال واژه شما رو به کار میبریم و ضمنا صمیمی هم هستیم.
در کل به نظر من شما از روند یکنواخت زندگیتون خسته شدید و داشتن یک تنوع مناسب میتونه به این شرایط پایان بده...
-
RE: از ازدواجم پشیمانم. احساس می کنم آمادگی ازدواج نداشتم! (افسردگی بعد از ازدواج)
سلام.میدونم از آخرین ارسال تاپیک گذشته ولی میخواستم بگم منم شرایط و احساساتم دقیقا شبیه شماست و واقعا درک میکنم این درگیری فکری و عذاب رو...این یکی از مسائلمه.از حرفای دوستان آروم تر و با انگیزه تر شدم مخصوصا یاسا ون اول درک کرد و باز کرد بعد راه حل گفت.