دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
چقدر زندگی کنار یه نفر دیگه می تونه سخت باشه حالم خیلی بده دارم خل می شم تمام این یکسال لعنتی دوره عقدم فقط تو دعوا گذشت هر روز من بگم چرا سیگار کشیدی ؟ چرا مشروب می خوری ؟ چرا قلیون می کشی ؟ چرا دنبال کار نمی ری ؟ بعد از یکسال تازه دو ماهه داره می ره سرکار اونم با ماشینی که من براش خریدم .یه باز از زندگی قبلی اش شکست خورده بود من تمام تلاشم این بود از چیزهایی که تو اون زندگی باعث آزارش شده بود دوری کنم الان خانواده همسر سابقش حکم جلبش رو گرفتن و 6 ماهه که شب و روز خونه ماست .(مهریه بدهکاره و باید ماهی نیم سکه بده که نداده ) سال پیش نزدیک 15 میلیون پول از بابام و مامانم گرفتم بهش دادم که سرمایه کارش کنه که نشد و همه پولا به باد رفت .با شرایط مالی بدش ازش نه عروسی خواستم نه طلا نه هیچ چیز دیگه . همینروزا می خواستیم بریم سر زندگی مون اونم تو خونه بابای من بدون هیچ جشن و مراسمی واسه وسایل خونه هم وام گرفته بودم . نمی دونم ! با تمام این وجود حق نداشتم ازش بخوام بخاطر من سیگارو ترک کنه . وقتی تو یه مجلسی می دونه من بدم می آد نره خودش رو قاطی اونایی بکنه که مشروب می خورن ، سیگار می کشن قلیون می کشن؟ شما به من بگین این انتظار زیادی بود که من داشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
دیشب دعوامون خیلی بالا گرفت هر چی از دهنش در اومد به من و خونواده ام گفت حتی کتکم هم زد منم جوابشو می دادم هر چی می گفت به خودش نثار می کردم فقط جیغ می کشیدم و سعی می کردم از خودم دورش کنم . اونقدر فحاشی کرد که خودش خسته شد خوابید من تا صبح کنار پنجره به جدایی فکر می کردم به اینکه بعد از این همه آبرو داری جلوی دوستام ، همکارام ، خانواده ام بعد از اینکه بفهمن جدا شدن چه جوری می خوان بام برخورد کنن . همش غصه بابام رو می خوردم که اگه بفهمه چه حالی بهش دست می ده . هر چی فکر کردم حالم بدتر شد اما دلم به زندگی برنگشت حتی خودش هم اومد کنارم گریه می کردم بهش گفتم حلالم کن منو ببخش من تمام تلاشم رو کردم اما نتونستم . بهش گفتم که دلم برای همه چی تنگ می شه اونم کلی گریه کرد و خوابید .صبح وقتی خواب بود از خونه زدم بیرون اومدم سرکار . دیگه همه چی برام تموم شد .دیگه بر نمی گردم ........ دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااااااااام .
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
سلام
آروم باش خانومی
همیشه هر موقع غم بزرگی تو دلمه به خودم می گم این نیز بگذرد و حالا .....
گفتنی هارو بهش گفتی چرا اینقدر خودت رو به آب و آتیش می زنی هر کسی مسئول رفتار خودشه
فعلا ،فکر طلاق رو از خودت دور کن و فقط و فقط به راه حل های دیگه که برای تو زیاده فکر کن
چرا باهاش ازدواج کردی؟
از چه چیزش خوشت اومد؟
آیا خودت ازدواج اولته؟
از اول مگه نمی دونستی سیگار می کشه و ...............؟
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
من چند سال پیش یه عقد نا موفق داشتم که خیلی زود تمام حق و حقوقم رو بخشیدم و جدا شدم . ما تو گروه کوهنوردی با هم آشنا شدیم . یکسال با هم دوست بودیم . بهترین دوستم بود هر هفته با هم می زدیم به کوه و دشت خیلی از قله ها را با هم فتح می کردیم اون موقع تازه از همسرش جدا شده بود و من شده بودم سنگ صبورش تازه بیکار شده بود .اما هر جا که با هم می رفتیم با هم خوش بودیم همیشه شاد و سرزنده بود هر جا که با هم بودیم خوش بودیم . و اون زمان واسه من هر کاری می کرد منم همینطور بودم . از همون اول حرفش ازدواج بود اما من می دونستم شرایط خوبی نداره شرایط مالیش یه طرف مهریه همسر قبلی اش از طرف دیگه حتی سه ماه هم به خاطرش افتاد تو زندان . وقتی از زندان اومد بیرون خیلی شکسته شده بود دوباره به من واسه ازدواج اصرار کرد خیلی با هم حرف زدیم می دونستم دوستای خوبی برای هم هستیم اما زندگی خیلی جدی تر از این حرفها بود بالاخره با حرفهاش منو قانع کرد یه جوارایی خودم رو سپردم به خدا . گفتم می شیم یار هم دیگه با کمک هم مشکلاتش رو حل می کنیم . بالاخره تصمیم گرفتم و البته خیلی از شرایطی که داشت رو با خونواده ام مطرح نکردم . اون زمان فقط حرف سیگارش بود که به قطعیت گفت ترک کرده .اما نشد که نشد .
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
رها جان من از مشکلاتت خبر ندارم. بعضی مشکلات قابل حلن بعضیاشم نه. ولی در کل اگه فکر می کنی نمی شه باهاش زندگی کرد خوب قبل از اینکه زیر یه سقف برین که بهتره جدایی. نامزدی رو واسه همین می ذارن که ادما با هم اشنا بشن. بی اینکه عقد کرده باشن. در ضمن ترک سیگار کار سختیه. بعضیا می تونن اما خیلیا هم نمی تونن. باید تصمیم بگیره برای ترک و یه چیزی رو جایگزین سیگار کشیدن کنه که خوب باشه. مثلا شیر بخوره یا هرچی. به هر حال امیدوارم هر تصمیمی که می گیری موفق باشی.
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
رها تو الانم می تونی خیلی قله ها رو باهاش فتح کنی
مسائلی که الان شده برات مشکل بزرگ و غیر قابل حل از اولش می دونستی و با دونستنش تصمیم به ازدواج گرفتی
باهاش بشو همراه و مشکلاتو با همدیگه حل کنید
الان تصمیم به طلاق و یا موندن نگیر الان از دست هم دلخورید اونم خیلی...........
یکم زمان بده و خودتم تا می تونی اطلاعاتت رو ببر بالا
ترک سیگار خیلی سخته و گاهی بعضی از آدم ها نمی تونند ترکش کنند و نیاز به همراهی داره...........
رها جان مشکلات به این زودی حل نمی شه و تو باید صبورتر باشی همسرت الان خیلی تحت فشاره و کاری هم از دستش بر نمی اد
از طرف بیکاریش و از طرف دیگه هم مهریه و از طرفی هم تو که طاقتت تموم شده.......
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
می دونم اقلیما جان دوست صمیمی ام هم همینه می گه چون قبل از اینکه تصمیم بگیرم اون خیلی نصیحتم می کرد آخرین حرفم به دوستم این بود که من همه اینا رو خوب می دونم و با چشم باز دارم انتخاب می کنم همش تو دلم این بود که نیتم پاکه و خدا کمکم می کنه من قبل از این تصمیم خیلی با خدا حرف زدم احساس می کردم اگر تصمیم اشتباهی می گیرم خدا تو همون مراحل اول پام رو سست می کرد . اما چرخ زندگی انقدر بد چرخید که له شدم
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
حالا هم مطمئن باش می تونی
اولا که اگه می تونی حتما به همراه همسرت برای مشاوره حضوری وقت بگیر
الان فعلا سعی کن اروم باشی و هیچ تصمیم عجولانه ای نگیری
تو نیاز به یه بازبینیه دوباره روی رفتارها و راهکارهای خودت داری
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
رها جان. من اینو از حدود 30 سال زندگی یاد گرفتم که ادم نباید معطل کسی باشه و فکر کنه کسی کمکش می کنه و اشتباهاتشو تصحیح می کنه. حتی خدا. همین الانم اگه مشکلاتی هست که بتونی خودت حلش کنی وقتتو با دعا کردن و التماس کردن به خدا یا منتظر موندن که خدا لطفی بهت بکنه تلف نکن. خودت اگه می تونی کاراتو انجام بده. یه بار توی رادیو می گفت یه وقتایی هست که ادم می تونه یه کارایی رو بکنه اما نمی کنه و مشکل می شه واسش. مثلا هوا گرمه و ادم پا نمی شه بره کولرو روشن کنه. یا مثلا کولر یه چیزیش شل شده و هی صدا می ده. کار اینه که ادم یا خودش بره سفتش کنه یا یکی رو بیاره که بلده. اما اینکارو نمی کنه و هر روز و هر شب صدای کولرو تحمل می کنه. البته مشکلات زندگی با این چیرای کوچیک قابل قیاس نیست. ولی بعضیاشو شاید بشه حل کرد. من خودم مشکلم اینه که توی بحرانا و مشکلات یا خیلی ناراحت یا عصبانی می شم یا خیلی ناامید. بعدش دیگه نمی تونم درست فکر کنم. وگرنه معمولا هر مشکلی چند تا راه حل داره. اگه الان وضعیت و روحیاتت طوری هست که خیلی مثل من که نمی تونم فکر کنم نیستی بشین مشکلاتتو دونه دونه بنویس. بعدش هم به هر کدو فکر کن که چه راه حلایی براشون هست که البته راهحلایی نباشن که خودشون برات بشن مشکل جدید. دقیق و درست فکر کن. دو سه تاشونو حل کنی بارت سبک می شه و می تونی بازم حل کنی. مثلا شوهرت بیکار بوده این راه حل خوبی نبوده که بهش پول بدی. مثلا بد نیست ببینی که چه کارایی رو می تونه انجام بده چه حرفه ای رو بلده. لازمه بره کلاسای فنی حرفه ای چیزی یاد بگیره. یا نمی دونم هر چی.
منظورم اینه که ادم توی مشکلات انقدر زیر فشاره که نمیتونه درست فکر کنه. من اینطورم. اگه بتونی مثلا نیم ساعت اروم باشی و فکر کنی به دونه دونه مشکلات و دنبال راه حل باشی. بعدش فرداش و یکی دو رور دیگه رو هم بداری برای دوباره فکر کردن روی اینکه راه حلات امنن یا نه و مشکل اضافی برات می شن یا نه شاید چند تایی مشکلو بتونی حل کنی.
گلم من خودم می دونم خیلی سخته و ادم حالش بد می شه توی فشار. خودم اینکارارو هیچوقت نتونستم بکنم.
موفق باشی.
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
سلام رها جان
حالت رو کاملا درک میکنم.اما مراقب باش که در ناراحتی و عصبانیت تصمیم نگیری.حتی بهتره با یک نفر امین هم مشورت کنی
دوست خوبم
بعضی اوقات ما از زمین و زمان گله میکنیم اما این در حالیه که خودمون هم مقصریم.رسیدگی بیش از حد شما وخانوادت به همسرت و حمایت مالی زیاد همسرت رو تنبل تر از قبل کرده.
خیلی وقتها اگر مرد در فشار مسائل مالی و مایحتاج خانوادش نباشه دونبال کار و درآمد نمیره.وضعیت خیلی بدتر میشه وقتی که خود زن و افتضاح تر از اون خود خانواده زن هم حامی مالی اون داماد بشن.
باور کن شوهرت ادم عجیبی نیست ! این عکس العمل هر مردی در شرایط همسر شماست.
شما قبل از ازدواج نمیدونستی:
1همسرت مشروب میخوره؟
2.سیگار میکشه؟
بازم میگم رها جان زیادی نی نی به لالاش گذاشتین و کسی مقصر نیست جز خود شما.
چرا شما باید خونه بگیری؟
کار که میکنی...خونه که میگیری...سرمایه براش جور میکنی....پس یهو بنشونش تو خونه و بگو آشزی و کار خونه بکن دیگه.
جای زن و مرد نباید عوض بشه.چون اگر بشه دنیا دگرگون میشه.اما در رابطه با شما و همسرت شده.
از صحبتات اینطور برداشت میکنم که نتونیستی اوضاع رو مدیریت کنی و خیلی خسته شدی
اما رها جان
جدایی و طلاق راه حل نیست.هر زندگی و هر انسانی مشکلات خاص خودش رو داره.
بگرد دنبال راه حل.
به یه مشاور با تجربه سر بزن.با یکی د تا ادم دنیا دیده که نشناسنت مشورت کن.
از خدا بخواه کمکت کنه.از مشکلات فرار نکن...
تو فکر میکنی ماها هیچ مشکلی در زندگی مون نداریم؟
من..اقلمیا..مینوش...ماها هم هرکدوم به نوعی درگیریم....یا با همسرمونه یا با خانوادشه....اما اگر بخوایم زود میدونو خالی کنیم که سنگ رو سنگ بند نمیشه.
چرا طلاق زیاد شده؟چرا جدایی زیاد شده؟چون صبرا کم شده....چون طلاق شده کار نهایت 2 ساعت دوندگی.
پاشوندن راحته اما ساختن خیلی سخته و درایت میخواد...
یادت باشه در عصبانیت تصمیم نگیری
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
نمی دونم خوبه یا بد
همیشه همینطوریه بعد از اینکه کلی زجرم می ده فرداش انگار نه انگار اتفاقی افتاده خیلی عادی بم زنگ می زنه می دونه جوابش رو نمی دم اما بازم زنگ می زنه . بعدش بلند می شه میاد خونمون خیلی عادی برخورد می کنه و سعی می کنه از دلم دربیاره اما هیچ وقت معذرت خواهی نمی کنه یا بگه دیگه اینکارو تکرار نمی کنم و یا نمی خواد حرفهای منو راجع به اون موضوع و دلخوری بشنوه همش می گه همه چی تموم شد رفت اما من تو دلم می مونه و دوباره با یه اشاره کوچیک همه چی از نو شروع می شه
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
واسه رفتار جراتمندانه اینا مفیدن
http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
خیلی خسته ام دوباره من موندم و یه دل ناامید و یه آینده مبهم . همش دارم به اتمام رابطه فکر می کنم اما مسائل جانبی رو که در نظر می گیرم تنم می لرزه و قدمم رو سست می کنه من بار دومه که عقد کردم . فکر این که اینبار به بابام چی بگم . مامانم به خاله هام چی می خواد می گه عموهام چه فکری می خوان بکنن . خودم به دوستام و همکارام چی بگم . این که باعث خنده دشمنام بشم وای وای وای
بخدا اگه فقط این فکرها نبود این زندگی رو شروع نمی کردم . صبح با خودم فکر می کردم من که یه بار تو دوران عقد جدا شدم اینبار م تو عقد جدا بشم خیلی مسخره است . بزار دندون رو جگر بزارم هر طور که هست برم نهایتش یکی دو سال دیگه جدا می شم تو این مدت هم کم کم خوانوادم ام رو در جریان مشکلاتم می گذارم و کم کم آمادشون می کنم آخه من الان هیچ کدوم از مشکلاتم رو به خوانواده ام نگفتم . اون بیچاره ها خیلی مظلومن دلم فقط برای بابا مامانم می سوزه ............
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
رهاااااا جان این چه تصمیمی هست که گرفتی؟؟
""من که یه بار تو دوران عقد جدا شدم اینبار م تو عقد جدا بشم خیلی مسخره است . بزار دندون رو جگر بزارم هر طور که هست برم نهایتش یکی دو سال دیگه جدا می شم تو این مدت هم کم کم خوانوادم ام رو در جریان مشکلاتم می گذارم و کم کم آمادشون می کنم ""!!!!!!!!!!!
نکنی همچین اشتباهیواااااااا
دستی دستی میخوای به خاطر حرف مردم خودتو بدبخت و روانی کنی که چی بشه؟
در ضمن میتونی اسم شوهر اولتو از تو شناسنامت حذف کنی...مدارک عقد دومت رو میبری ثبت احوال و اونا ظرف 1 هفته اسم شوهر اولت رو از شناسنامت حذف میکنن
یه بار اشتباه کردی و به خاطر عدم داشتن اعتماد به نفس کافی فقط به دلیل اینکه جدا شدی تن به ازدواج دوم دادی که مبادااااا کسی حرفی دربارت بزنه یا چمیدونم بخاطر ترس از تنهایی و این چیزا
حالا هم که دوباره داری همون اشتباه رو تکرار میکنی که!!!تا کی میخوای هی با ندونم کاریت خودت و خانوادت رو شکنجه کنی؟؟
ببخشید عزیز دلم به خدا دوست دارم که اینجوری حرف میزنم..نمیخوام خودتو از چاله دربیاری بندازی تو چاه..
ببین اگه میتونی روش کار کنیو مشاوره بگیرید و درست شید که چه بهتر ولی اگه به هیچ صراتی مستقیم نیست نباید خودت رو بدبخت کنی فقط به خاطر اینه میترسی.
قبل از عقد باید دختر و پسر زیر نظر خانواده ها نامزد ساده باشند تا باهم آشنا بشن..آخه عقد چرا؟؟
حالا که شده اعتماد به نفست و ببر بالا به جای اینکه مثه دختر بچه ها جیغ بزنیو دعوا کنی عزیزم
خیلی هم جدی بشینید با هم صحبت کنید و تکلیف زندگیتونو روشن کنید
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
نادیا جان مشکل من با یه اسم لعنتی تو شناسنامه ام نیست . من اسم همسر اولم رو خیلی راحت از شناسنامه ام پاک کردم چون دوران عقد بودیم و باکره بودم حتی شناسنامه اصلی بم دادند . اینبار هم همینطور . اما چه جوری می شه وجود یه نفر رو از ذهن اطرافیان پاک کرد باورتون نمشه من بار دوم دقیقا اشتباهات بار اولم رو خیل خیلی احمقانه تر تکرار کردم . خیلی از مسائلش رو از خانواده ام پنهان کردم اونا حتی نمی دونن این آقا قبلا ازدواج کرده بود به بدتر از همه اینکه به خاطر مهریه همسر سابقش تحت تحقیبه و هر لحظه ممکنه دستگیرش کنن و باید حداقل 15 تا سکه عقب افتاده رو بده تا آزادش کنن .که اونم همچین پولی نداره . خونواده من خیلی ساده و مظلومن آزارشون به مورچه هم نمی رسه من تنها دخترشون هستم تمام دلخوشی بابام به منه من تحمل غم خود م را دارم اما بابام تحمل غم من رو نداره می ترسم این بار سکته کن .
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
سلام رها جان
بنظرم مشکل بیشتر شما و شوهرتون مسائل مالی و عدم پشتکار ایشان در یافتن شغل هست که همین تنش شما رو زیاد کرده
عزیزم هر طور شده شوهرتون باید یک کار مناسب پیدا کنه و در مرحله بعدی با همسر قبلیش به توافق برسه که مهریه ایشان رو قسطی بپردازن تا حداقل تحت تعقیب نباشن!
باید خیلی مفصل و قاطع همراه با آرامش با همسرتون صحبت کنید و بهش بگید اگه این زندگی بپاشه هر دوی شما دوباره طعم تلخ شکست یک زندگی زناشویی رو می چشید و این برای آینده شما زیاد خوب نیست مخصوصا از لحاظ روحی بخصوص اینکه اگه ایشان شما رو هم از دست بدن و با این بدهی سنگین بیشتر از قبل افسرده میشن
باهاش صحبت کنید که دو نفری باید هر طور شده تلاش کنید تا از این مرحله سخت بدهی و مشکلات مالی عبور کنید تا بتونید زندگیتون رو از نو بسازید
با دعوا و کشمکش و پول قرار دادن موقتی شما در اختیار ایشان هیچ مشکلی حل نمیشه بلکه بدتر از لحاظ مالی فقط به شما وابسته میشه!
همسر شما باید یاد بگیره مسئولیت پذیر باشه و از انجام تعهدات خودش بر بیاد پس بهش کمک معنوی کنید و وقتی پشتکار ایشان رو دیدید در کنارش تلاش کنید برای برطرف کردن مسایل مالی نه اینکه فقط خودتون تنهایی سرمایه اش رو جور کنید
رهای عزیز چون هر دوی شما در موقعیت حساسی هستید در تمامی این مراحل کمک شما باید بدون زخم زبان و کنایه باشه شوهر شما باید توجه و محبت خالص شما رو درک کنه
موفق باشی عزیزم
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
عزیزم میتونی محکم باشیو خودتو بدبخت نکنی
میتونی ضعیف باشیو به خاطر یه سری مسائل بی اهمیت خودتو بدبخت کنی
در حال حاضر باید بگم خیلی ضعیفی و فکر میکنی دنیا به آخر اومده...خودتو گرفتار یک زندگی که انتهاش معلومه نکن
نمیخواستم اینو بگم ولی شاید بتونم زندگیتو نجات بدم:
من : الان 33 سالمه و در 26 سالگی با یک فرد بسیااااااااار نالایق ازدواج کردم.بلایی نبود که به سرم نیاره
کتک میزد..منو برد یه شهر دیگه زندانیم کرد..27 سالگی بچه دار شدم..خرجی نمیداد..کار نمیکرد..حق تماس با خانوادمم نداشتم..سالی 1 ساعت خانوادمو با 1000تا التماس و میدیدم..فحش میداد..خانوادمم کتک میزد..من مهندس ایشون دیپلم ردی..من وضع مالیم خوب ایشون بی پول ..4 ماه منو بچرو برد عراق تو اون بمب و کثافت زندگی کردیم..1 سال خونه مادر شوهر بودمو کلفتی کردم
ولی دریغ از اینکه کوچکترین تشکری ازم بکنه..فقط کتکم میزد..با دوستاش مواد مرف میکرد...خلاااااااااااصه
بعد 4 سال بردگی طلاق گرفتم..2 ساله جدا شدم..1 ماه بعد جدایی بچمو ورداشت برد خارج..الان 2 ساله بچمم ندیدم
رو خودم کار کردم..اعتماد به نفسمو بردم بالا..دیگه برای رسیدن به کسیکه ازم پایینتر باشه تلاش نمیکنم که خودمو بیارم پایین در سطح اون بشم..وا میستم اون خودشو بیاره بالا تا در سطح من بشه
الان سر کار میرم..شاد و سرزنده ام ...خواستگارای خوبی دارم ((فقط به دلیل اینکه ارزش خودمو فهمیدم و اجازه نمیدم کسی برام تمیم بگیره))
از وقتی با این سایت آشنا شدم خیلی روحیم و اعتمادم بالا رفته و چیزای زیادی یاد گرفتم
خودت خودت رو بی ارزش نکن دوست من به خاطر حرف اینو اون..همه زندگی خودشونو میکنن و بعد یه مدت یادشون میره همه چی...تو چرا خودتو به خاطر دیگران بیچاره کنی؟؟
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
نادیای عزیز از زندگی تلخی که در گذشته داشتی متاثر شدم فکر می کنم قبلا تایپیکت رو خونده بودم از از احساس و زندگی که الان داری خوشحالم . من بعد از اینکه از نامزد اولم جدا شدم شرایط و اوضاعم خیلی خوب بود . خیلی فعال تر و پر انرژی تر از گذشته بودم و به موفقیتهای زیادی دست پیدا کردم .هیچ کس حتی کوچکترین سرزنشم هم نکرد چون بین دوستان و همکاران و فامیل از هر لحاظ خوش سابقه و موجه بودم و همه این اتفاق رو گذاشتند رو حساب سادگی و تصمیم گیری اشتباهم . اما اینبار خیلی فرق می کنه . من برای این زندگی هر کاری کردم از همه چی گذشتم قبل از تصمیمم بیشتر دلم برای همسرم می سوخت احساس می کردم اون به من پناه آورده همش به خدا م یگفتم شاید من رو وسیله ای قرار دادی که بتونم زندگی یه آدم دیگه رو نجات بدم اما حالا می بینم خودم دارم غرق می شم و اون آدم خودش با دستاش من رو به بیشتر غرق شدن سوق میده .دلم می سوزه دلم می سوزه..............خسته ام دست و دلم به هیچ کاری نمی ره از صبح سرکار نشستم تو اتاقم درو قفل کردم که کسی نیاد می خوام چند روز فقط فکر کنم فکر کنم
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
اوکی عزیزم خودت میدونی دیگه
من هر آنچه شرط عقل بود با تو گفتم...
شما هم نه وسیله ای هستی برای لذت بردن کس دیگه نه وسیله ای برای یک آدم تن پرور و بی مسولیت (ببخش عزیزم قصدم توهین نبود ولی با این حرفا که خدا منو وسیله قرار داده خودمونو گول نزنیم)
خدا هیچوقت نمیخواد کسی بدبخت بشه یا دستی دستی خودشو بندازه تو چاه..این خود ما هستیم که این کارو با خودمون و زندگیمون میکنیم
بازم میگم به جای رفتن تو لک و افسردگی رو خودت و اعتماد به نفست کار کن که کلید همه خوشبختیاست
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
ترحم رو با دوست داشتن اشتباه نکن.
برای اینکه به کسی کمک کنی لازم نیست باهاش ازدواج کنی. می تونی مثل یه دوست بهش کمک کنی.
اولین وظیفه ی همه ی ما مراقبت از شخص خودمونه. اما من قبول می تونم بکنم وقتی پای عشق واقعی بیاد وسط ادم از خودش بگذره. مثلا اینکه ادم یه نفرو واقعا دوست داشته باشه یا اینکه برای بچه اش از خودش بگذره. و از این کار هم خوشحال باشه. این می شه خود خوشبختی. اما اینکه دلت برای یکی سوخته کافی نیست. این دوست داشتن نیست. اول مراقب خودت باش.
RE: دوباره من موندم و تنهایی هااااااااااااااام
5 روز پیش دوباره با هم دعوامون شد سر دیر اومدنش .ساعت 1 از سرکارش تعطیل شد اما 10 شب اومد . بهش که گفت کجا بودی گفت پیش دوستام ، توخیاباونها ول می چرخیدم رفتم کافی نت تو فیس بوک .و ... بابای بیچاره ام داره خونه ای که قراره توش بشینیم رو تعمیرات می کنه . از دستش خیلی عصبانی بودم بهش گفتم حداقل تو هم که زود تعطیل شدی می آمدی خونه دست بابام رو می گرفتی و کمکش می کردی به جای اینکه تا 10 شب علاف تو خیابونها بچرخی . فکر کنم مشروب هم خورده بود چون با اون دوستش که مشروب خوره بود . اونم بی معطلی شروع کرد به داد و هوار کردن که من نباید واسه هر کاریم از تو ا جازه بگیرم و .... . بعدش که اومدیم خونمون منم بهش محل نگذاشتم گفت برام چای درست کن منم گفتم برو همونجا که تا حالا بودی چای بخور .دوباره شروع کرد به بد دهنی و از خونه رفت .الان تو این 5 روز نه من بهش زنگ زدم نه اون . حتی مادرش هم که تا کوچکترین چیزی می شد زنگ می زد به من تا از دلم در بیاره هم زنگ نزد فکر کنم اونم از پسرش نا امید شده . چون کامل در جریان مشکلاتمون می گذاشتمش . تو این مدت اصلا دلم براش تنگ نشده و هر بار که به رفتارش فکر می کنم بیشتر ازش منزجر می شم .فقط نمی دونم جواب خانواده ام رو چی بدم که همش سراغش رو می گیرن؟هر چقدر که فکر می کنم می بینم هیچ امیدی به شروع این زندگی ندارم .فقط خدا می تونه کمکم کنه ......