-
مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
[[/size][/b]][b][/size][size=largeسلام دوستان عزیز.
2روز است که مادر شوهرم حرمت من را شکسته و هر چی خواست به من گفت. خیلی گریه کردم و واگذارش کردم به خدا.آخه من هیچ کار نکردم.اومدن از یه طبقه بالا دختر گرفتن.من هم هر چقدر خوبی که بگی در حقش کردم.
یکشنبه هفته پیش عروسی دعوت بودیم.عروسی دختر همکار پدرشوهرم بود. و من مهمون داشتم و نتونستم بیام.مادر شوهرم هم عصبانی شد .حتی من عذر خواهی هم کردم.خیلی ناراحت شدم.ولی چیزی نگفتم.3 روز گذشت دعوت کرد به شام.ما ساعت 8 رفتیم خونشون تا کمک کنیم.از در که اومدیم مادر شوهرم پشتشو کرده بود کار میکرد من سلام دادم.برگشتو به من سلام داد.بعدش من رفتم لباسامو در آوردم اومدم نشستم.مادرشوهرم پشت به من به شوهرم میگه حالت خوبه خسته نباشی.بعدش دوباره رفت و دوباره اومد و گفت چرا قیافه گرفتی ،من از این قهر و آشتی ها خوشم نمیاد.از وقتی پسرم ازدواج کرده من فشار خون گرفتم.هزار تا مریضی گرفتم.اگه هم بمیرم می نویسم تو منو کشتی.من تا اون لحظه جواب ندادم .اما یه دفعه گفتم.چرا مگه من چی کار کردم.؟؟؟؟؟؟دیگه نمیتونم بگم چیا گفت!
اما داغونم.خسته ام.منم همونجا بعد از کلی دعوا زدم بیرون .شوهرم هم دنبالم .اومد تا منو آروم کنه.اون شب من خون گریه کردم.شامم نخوردم.می خواستم موضوع رو به بابامینا بگم.شوهرمم گریه می کرد و منو دلداری می داد.اونم از دست مادرش خسته شده از وقتی ازدواج کردیم همش اذیت می کنه.شوهرم از من خیلی راضیه و از من خیلی عذر خواهی کرد.ولی من دلم خیلی شکسته.خیلی.این حرفا سزای من نبود .حالا موندم چیکار کنم.زندگیمو ادامه بدم؟من دیگه دوست ندارم همچین قضیه دوباره اتفاق بیفته.این دفعه دومه.
من به احترام و حرمتا خیلی حساسم.کمکم کنید چیکار کنم.:323:
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام باربی عزیز
به همدردی خوش آمدی گلم
نوشتی :
نقل قول:
ین حرفا سزای من نبود .حالا موندم چیکار کنم.زندگیمو ادامه بدم؟
عزیز دلم
چند وقته که ازدواج کردی؟ به نظرم خیلی وقت نیست.
برات یک توصیه خوب دارم. برو و تمام تاپیک های تالار رو سرچ کن و ببین مردم چه مسائلی دارن. اونوقت به مشکل
خودت نمیگی حاد. یعنی که چی زندگیمو ادامه بدم؟ مگه همسرت رو دوست نداری؟ مگه آدم زندگی شیرینش رو
به همین راحتی تمام می کنه عزیزم؟
خانوم گل
مادر شوهر شما شاید خوب برخورد نکنه اما آیا ذاتا آدم بد جنس و بدیه یا یک مدته که اینجور شده؟
چند وقت از ازدواجتون می گذره؟
شما انتخاب خودشون بودین یا پسرشون؟
اگر بیتفاوت باهاشون برخورد کنی میتونی رابطه ات رو باهاش کنترل کنی!
تو الان مسئولیت یک زندگی اونم از نوع مشترکش رو دوشته!
با قهر و گریه که چیزی درست نمیشه عزیزم
بیشتر بنویس تا بیشتر راهنماییت کنیم!
:72:
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام عزیزم.
معلومه که باید زندگیتو ادامه بدی..
خودت می گی با شوهرت خوبین اونم تورو قبول داره و قبول داره که رفتار مادر خودش ایراد داشته.
پس حمایت شوهرتو داری.
اینا خودش خییلیه.
شاید مادر ایشون اصلا یه مشکلات روحی داشته باشن که خود پسرشونم از این رفتاراشون عذاب میکشن.
خودتو بذار جای شوهرت فکر کن مادر خودت رفتارای بدی داشت و شوهرتو مدام اذیت میکرد.
اونوقت شما چه حسی داشتی؟
شما به خاطر شوهرتون کوتاه بیاین و چون مادرش به هرحال یزرگترتونه شاید بهتر باشه شما برین برای عذرخواهی.
که زودتر این قائله ختم به خیر بشه و توی روابط شما با همسر تاثیر نذاره.
بعدشم کم کم سعی کنین دلشو به دست بیارین از هر روشی که میدونین روش جواب میده.
البته اینا نظرات شخصی من بود.
خودتون فکر می کنین چرا مادر شوهرتون باهاتون مشکل داره؟
اینکه میگین از یه طبقه بالاتر هستین رو بیشتر توضیح بدین لطفا.
آیا این موضوع توی رفتار شما با اونا تاثیر نذاشته.
مهم شوهرته.. اونو بچسب.. نذار هیچی رو رابطه خوبتون تاثیر بذاره.
هر کی بهت توهین کرده بود شاید تو کار دیگه ای باید میکردی اما خانواده شوهر فرق دارن..
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام:72:.اختلاف با مادر شوهر چه ربطی به ادامه زندگی زناشویی داره؟ایا مطمئنی با شوهرت مشکل دیگه ای نداری؟خوب منم با خواهرشوهرم مشکل دارم ابم باهاش تو یه جوب نمیره.ولی با شوهرم مشکلی ندارم ووقتی دیدم نمیتونم باهاش سازش کنم رابطمو باهاش کم کردم :160:چون میترسیدم به روابطم با شوهرم اثر منفی بگذاره.تو اینجور مواقع بجای ترک مکان خیلی مدنی از طرف بخواین دلیل کارشو با حفظ ارامشش توضیح بده .
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
حدود 2 ساله ازدواج کردیم.من همسرمو خیلی دوست دارم.ولی این حرفا برام خیلی سنگینه.آخه من حرکت نامناسبی انجام ندادم.همسرم خودش منو انتخاب کرده نه مادرش.اما این که مسئله نیست خیلی ها همینطورن.
اوایل مادر شوهرم خوب بود یعنی دوران نامزدی خیلی خوب بودیم.ولی شب عروسی مادر شوهرم فشارش رفت بالا و حتی تا درمانگاه کشید.و روز پاتختی من بدون حضور مادر شوهرم بود.
بعد از اون مادر شوهرم شروع کرد به اینکه من وابسته ام.نمی تونم.و هر سری این موضوع رو بیان می کرد.خوب من هم یک دخترم ته تغاری ولی اصلا اینجوری نیستم.نمی خوام مقایسه کنم.ولی خوب این چیزا هم حدی داره.خوب پسرش ازدواج نمی کرد.میگه دیگه نمی خوام بذارم پسر کوچیکم ازدواج کنه.ای بابا.این قصه سر دراز دارد!!!!!:163:
ولی هیچ وقتم نمی بخشمش
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام باربی جان
اه اه ! پیاده شو دختر خوب باهم بریم ! گازشو گرفتی ها !
گریه کردم و واگذارش کردم به خدا
اگر واگذارش کرده بودی به خدا الان اینجا نبودی خانومی !
اومدن از یه طبقه بالا دختر گرفتن
این حرفت دو تا جنبه داره:
1.به زور که نیومدن بگیرن.شما هم راغب بودی که بله رو گفتی
2.این غرور دردسر سازه
منم همونجا بعد از کلی دعوا زدم بیرون
چرا فرار میکنی؟چرا اگر حق باهاته وایمیستادی با ادب و احترام بگیریش.قانعش کنی که من به فلان دلیل نتونستم بیام.نه اینکه بذاری و بری
می خواستم موضوع رو به بابامینا بگم
دختر خوب !
زندگی مشترک شروع کردی.بازی نیست.این کار رو هیچ وقت نکن.چون احترام ها و حرمتها از بین میره.
قدرت نداری خودت مشکلت رو حل کنی؟مامان بابا باید پیش قدم بشن؟!
روی خودت کار کن.روی اراده..روی صبر....روی قدرت...
از من خیلی عذر خواهی کرد
چه همسر خوبی داری !
اگر مثل خیلی از مردا یا بهتر بگم مثل همشون میگفت:
-خوب مادرمه..چیکارش کنم؟
-پیره..نمیفهمه چی میگه.ولش کن
-اصلا میگه که میگه.مادره.حق داره
-ای بابا.تو حساسی.چیزی نگفت که مادرم !
حالا موندم چیکار کنم.زندگیمو ادامه بدم؟
نه ! ادامه نده ! اگر این فکر رو داری که همسرت به خاطر رفتار غلط مدرش باید تنبیه بشه باید بگم مطمئن باش خواسته یا ناخواسته کارت به جدیی میکشه.شک نکن !
یعنی خانومی درکت از زندگی مشترک همین قدره؟!!
یعنی تا یکی یه چیزی گفت میدونو خالی میکنی؟!؟!
تو همسری..شریکی...یعنی همیشه تو خوبی ها و سختی ها باید باهاش باشی.
من دیگه دوست ندارم همچین قضیه دوباره اتفاق بیفته
هیچکس دوست نداره ! نباید هم فقط دوست نداشته باشی .باید بخوای و یاد بگیری چطور بحرانها رو مدیریت کنی...باید یاد بگیری قوی و صبور باشی و در عین حال با سیاست.
اتفاقا الان اوضاع همسرت از شما بدتره و شما بیشتر باید ایشون رو دلداری بدی.میدونی چرا؟
چون دعوای عروس و مادر شوهر همیشه بوده و هست .اما همسرت دلش میسوزه..از اینکه مادرش..کسی که بزرگش کرده داره این کارها رو میکنه
خانومی
یکمی با سیاست زندگی کن.
زندگی همش سیاسته
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
نقل قول:
هیچکس دوست نداره ! نباید هم فقط دوست نداشته باشی .باید بخوای و یاد بگیری چطور بحرانها رو مدیریت کنی...باید یاد بگیری قوی و صبور باشی و در عین حال با سیاست.
:104: :104: :104: :104: آفرین مریم عزیز
سلام مجدد باربی عزیز
دختر خوب شما خیلی مغروری! خیلی خامی...حق با مریمه! همه مادر شوهرا که مثل مادر من نیستن عروس رو روی
چشماشون بگذارن! گاهی بد قلقی می کنن.
پدر شوهر نداری که مادرش اینطور وابسته پسرشه؟ برای اینکه مادر شوهرت حس نکنه پسرش رو ازش گرفتی چه
کردی؟ آیا سعی کردی این حس رو بهش بدی که اگر پسرتون ازدواج کرده یک دختر هم به خونشون اضافه شده و
فردا پس فردا نوه هاش هم به جمع می پیوندن؟
آیا هرگز تلاش کرید باهاش به صحبت و ملایمت بنشینی و پای درد و دل هاش بمونی و سختی های تنهایی یک مادر
رو بشنوی؟ یا همیشه تا بهت گفتن بالای چشمت ابرو زدی زیر گریه و داد و فغان و مظلوم نمایی تا خودت رو آروم
کنی؟
چند بار بهش تولدش ، سالگرد ازدواجش ، مناسبت ها رو تبریک گفتی؟ چقدر خواستی تو بهش نزدیک بشی؟
من یک چیزی رو خوب میدونم...زندگی کردن یک هنره که باید کسبش کنی تا در مواقع بحرانی درست مدیریتش کنی
وگرنه اگر همش فرار کنی ، گریه کنی و از دیگران کمک بخوای که برن مسئله شما رو حل کنن این که هنر نیست
عزیزم. بهر حال شما باید شرایط رو سامان بدی. اون دیگه شخصیتش شکل گرفه. این شما هستی که باید اوضاع رو
تغییر بدی. انقدر بهش سر بزنی که احساس کنه نه تنها براش یک رقیب نیستی ، بهت اعتماد کنه و تو رو دختر
خودش بدونه :72:
اگر بخوایم کسی رو عوض کنیم اول باید خودمون تغییر کنیم و با رفتار عملی مثبت اون فرد رو به راه بیاریم.
پس برای آرامش خودت هم که شده قدمی بردار..خدا رو شکر شوهر خوبی هم داری که بزرگترین نعمته. پس با
درایت و سیاست و مدیریت صحیح بحران رو به فرصت تبدیل کن. میدونم خیلی سخته اما ثابت کن به خودت که قابل
هستی و شدنیه.
موفق باشی عزیز دلم
:72:
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
از مریم و شادی-بهاره جان ممنونم که راهنماییم می کنید.
اونجور که شما فکر می کنید نه خامم نه نپخته!زندگیمم ادامه می دم.اینا فقط یه تهدید بود چون نمی خوام دیگه اتفاق بیفته.مادر شوهر من 2 تا پسر داره و شوهر هم داره تازه شوهرش هم خیلی هواشو داره.پدر شوهرم هم به من می پره من ادامه دعوا رو نگفتم.
شما که اینقد حق به جانب حرف می زنید یعنی منن قاتلم .من عامل فشار خونم.نخیر!!!!!
من خیلی براش دختری کردم که همه می گن زیاد خوبی نکن.نمی خوام تعریف کنم ولی به مادرشوهرم بیشتر از مادرم خوبی کردم.:305:
از خواهراش بیشتر بهش خوبی کردم.ولم کنید .من اومدم درد دل کنم نه سرزنش.به حد کافی زخم دارم.
[color=#0000CD][size=x-large][size=large]حالا من یه توصیه می کنم سریع قضاوت نکنید[/size]
[align=center][quote]انتقاد باید مانند باران نرم باشد تا بجای ضربه زدن به ریشه باعث رشد او شود.
:72:[/align]
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
دوستان عزیز:72:
ضمن تشکر از همه شما که محبت می کنید و دوستان را راهنمایی می کنید
لازم دیدم یک خواهشی از شما داشته باشم امیدوارم به جا باشد و اگر بیجا است لطفا من را به بزرگواری خود ببخشید.
قبول دارم که در تا پیکهایی مانند دوستمون باربی و یا خانومی و غیره مادسترسی به شخص مقابل نداریم و تنها توصبه
های و سفارشات را باید به دوستی بکنیم که به همدردی آمده ولی احساس می کنم دوستان کمی زیاده روی می کنند
گاهی بعضی اوقات با همدلی و قرار دادن خود در شرایط دیگران می توان دوستانمان را آرام تر کرده و سپس راهکار ارائه دهیم.
من می بینم دوستی پر از درد و ناراحتی از خانواده شوهر و یا خیانت همسر و غیره می آید دوستان تازه شروع به
پاشیدن نمک برروی زخمهای وی می کنند مثلاً با مادر شوهرت مهربان و چنین و چنان کن و یا حتماً شما در مقابل
همسرت آراسته و زیبا نبودی که او خیانت کرده سعی کن به خودتت بیشتر برسی به او محبت کن و ........
ولی ما باید این را قبول کنیم که شخصیت همسر ما و یا مادر او و غیره در کودکی شکل گرفته کسی که ذاتش ناسالم و بیمار باشد
و یا اهل خیانت و تجاوز به حقوق دیگران باشد منٍ همسر یا دختر یا عروس و غیره تغییر چندانی در مقابل رویه رفتاری
او نمی توانم داشته باشم. یا باید خودم را فدا کنم و مرتب از خود گدشتگی و فداکاری کنم که شاید این شخص به
خودش آید که این کار در دراز مدت موجب اصطحلاک روح و جسم من می شود و یا من کار درست- منطقی و اخلاقی و
محترمانه را که به خودم آسیب کمتری می زند انجام دهم ضمن رعایت حقوق شخصی خودم و دیگران و با این امید
که روزگار شخص مقابلم را در مسیر درست انسانیت و اخلاق قرار دهد. در بسیاری موارد در توان من نوعی نیست
که بتوانم مربی و یا غریق نجات دیگران باشم در این دنیای پر از استرس و اضطراب امروزی که هر شخص روزانه با مشکلات فراوان شخصی
در محیط کار و درس و اجتماع رو برو است واقعا ً اگر کسی بتواند آرامش درونی خود را حفظ کند و تا اندازه توانش
برای اطرافیان مفید و مثمر ثمر باشد و باری از خود روی دوش دیگران قرار ندهد خود کاریست بس بزرگ انتظار
بیشتر از دیگران آنها را یا از پا در می آورد و یا آنها را از ما رانده می کند.
موفق باشید:72:
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
:310:از سنجاب عزیز بینهایت ممنونم
من واقعا از این سایت داشتم نا امید می شدم.آخه تازه عضو شدم.
دوستان عزیز دیگر خیلی تند با قضیه برخورد می کنند.بعضی از دوستان هم که مجردند و اصلا تجربه ای ندارند.
من می خواستم راهنمایی کنید نه اینکه بهترین نطق را بکنید.
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام باربی نازنین :72:
ضمن تشکر از صحبت های خوب سنجاب عزیز :72: من قصد ناراحت کردن مراجع رو نداشتم و همیشه همراهی با
مراجع رو در اولویت کارها میدونم و همه پست هام موید این مطلبه اما از این لحن مقصودی داشتم.
باربی نازنین
میدونستم از من میرنجی و من هم قصدم بیان همه واقعیت ها بود و میخواستم بدونم براش چه کارهایی کردی.
بدون ناله و گریه :46: عزیزم من ازت پوزش میخوام برای رنجشت. خوب درکت می کنم. من فقط خواستم بدونی
زندگی زیبای تو بسیار با ارزش تر از اینه که هر کسی بخواد اون رو خراب کنه! برای همین تند نوشتم :46:
باید بپذیری که مادر شوهر تو شخصیتش شکل گرفته و قصد تغییر نداره. پس شما باید یک راهی برای کسب آرامش
پیدا کنی که از گزند همه چیز در امان باشی.
یکی از این راهها افزایش ظرفیت روحیت و خونسردی کامل در مقابل حرف های ایشون و عصبانی نشدنه!
ایشون فقط میخواد که شما از کوره در بری تا بتونه حرمت شکنی کنه.
میدونم دوست نداری دیگه این اتفاق تکرار شه پس برای جلوگیری از تکرار این اتفاق باید یک پروسه رو توی ذهنت
بری و اون هم پیش بینی کردن حوادث و دوری از موقعیت های تنش زای اینچنینی هست عزیزم.
خوب برای اینکار باید با خودت تصور کنی که آرامش خودت از همه چیز برات مهمتره. باید اینم تصور کنی که باید
خودت به فکر خودت باشی. و بررسی کنی اگه جواب بدم چی میشه و اگر با خونسردی توضیح بدم چطور؟
بعد توی ذهنت یک مکالمه با خودت بکن. بگو خوب من باید به فکر خودم باشم و میدونم اون اخلاقش اینطوره. پس
خودمو میزنم به اون راه و میگم مادر جون خوبین؟ اگر جوابی نداد یا گفت ناراحتم شما با آرامش براش توضیح بدین
و سعی کنین بر افروخته نشین تا نتونه شما رو عصبانی کنه و با چشم گریون روانه کنه.
سوگند یاد می کنم که من یکی از فامیلای نزدیکمون رو که هیچ تنابنده ای از زبانش در امان نیست با همین
رفتار مغلوب کردم و با اینکه به هیچ کس احترام نمیذاره اما ببرای من و خانوادم احترام زیادی قائله....
راه مقابله با این آدمها فقط سیاست و زیرکانه برخورد کردنه.
میتونم بفهمم چه حالی پیدا می کنی اما میتونی با ذکر گفتن در اون لحظات به آرامش برسی و اینکه باید تصور
کنی اون داره به خودش توهین می کنه و چیزهایی که مناسب خودش هست رو به شما می گه پس خدشه ای به
شخصیت شما وارد نیست. و کم کم همین خونسردی و آرامش شما موقعیت تنش آفرینی رو از ایشون میگیره
باز هم ازت پوزش میخوام گلم که رنجیدی اما برای کمک بهت مجبور بودم.
امید دارم که حلال کنی نازنین
راستی میتونی بگی ریشه این رفتارهاش از کی شروع شد؟
با همه اینطوره یا فقط با شما؟
منتظر پاسخ هات هستم عزیزم
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط باربی
من واقعا از این سایت داشتم نا امید می شدم.آخه تازه عضو شدم.
دوستان عزیز دیگر خیلی تند با قضیه برخورد می کنند.بعضی از دوستان هم که مجردند و اصلا تجربه ای ندارند.
واقعا متاسفم که داشتم یک مراجع رو نا امید می کردم :163: عذر تقصیر. انقدر کار سرم ریخته بود دیر
تونستم بهت پاسخ بدم عزیز دلم و بگم چرا تند رفتم.
من مجردم اما تجربه یک بهم خوردن ازدواج رو داشتم و یک خانوم بسیار پرخاشگر که مادر خواستگارم
بود. هر کنایه ای که دلش میخواست به من می زد اما وقتی سکوتم رو می دید دیگه هیچ توهینی
نمی کرد. نمیتونی تصور کنی چقدر از شنیدن کنایه هاشون آزرده خاطر می شدم اما با سکوت و آرامش
براشون توضیح می دادم طوری که جرات نمی کرد توهین کنه. اما روزای بدی بود...خیلی بد
من خورد شدم. اما تونستم خودمو کنترل کنم ولی هنوز حرفهاش که یادم میافته قلبم میشکنه.
خوب بگذریم.
امیدوارم دیگه موجب ناراحتی و نا امیدی هیچ مراجعی نشم
:72::72::72:
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
بهار.شادی عزیز و مهربونم
معذرت می خوام که گفتم تند برخورد نکن.منظورم اساسا شما نبودی.ولی ازینکه منطقی و باظرفیتی خیلی ممنون.:46:
مادر شوهر من مشکل عصبی دارد و قرص می خوره.در کل زن حساسیه ومن تازه این موضوع رو فهمیدم.
اینو پدر شوهرم بعد ازاین قضیه بهم گفت.
ولی خوب معذرت خواهی هم نمی تونم بکنم.چون قبلا هم اینکارو کرده بود.و من معذرت خواهی کردم.
میدونی بیشتر از این خسته شدم که خیلی حرف در میاره.چرا چپ رفتی چرا راست رفتی چرا اخم کردی؟.........:302:
من هم اگه اون روز از خونشون رفتم چون مهمونای دیگه ای داشت میومد.
من موندم از این به بعد چیکار کنم؟//
:325:
میشه بیشتر در مورد اینکه سیاست داشته باشم توضیح بدی با مثال بیشتر.
آخه من هر چی هستم تو ظاهر نشون میدم.بازم ازت ممنوم
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام باربی عزیزم.دقیقا من دوسال و نیم شرایط شما رو داشتم گاهی وقتا مادر شوهرم یه کارایی با من میکرد که من از زخم زیاد روی دلم خودمو میزدم به ابوالفضل قسم میدادم که نفرینم دامنش رو بگیره تو تمام این مدتم حمایت و مهربونی شوهرم رو داشتم.اون به من و خونوادم خیلی حرفای بدی میزد و خیلی بهم توهین میکرد باورت نمیشه بعد سه ماه از تهران میرفتم خونش بیرون نمی اومد بگه خوش اومدی.ولی دیگه خسته شده بودم البته این رفتارلش هنوز هستا هنوز همونه.خیلی قدم برای خوب شدن برداشتم که اگه بگم یه کتاب میشه ولی دیدم فایده نداره همه جوره بهم ضربه زد باورت نمیشه پدر و مادرمم می اومدند خونشون بهشون بی احترامی های بدی کرد و وپیش همه تخریبم کردهمه چیز رو به پای من نوشت و گفت این با پسرم ال کرذ اون این کارا رو میکنه طوری که همه جلوم شاخ شدند.
کاری که من کردم دیگه تو هیچ شرایطی بهش زنگ نمیزنم که حالش رو بپرسم وقتایی که به شوهرم زنگ میزنه خودش حالمو می پرسه همین.خونشون میرم به خاطر شوهرم که ناراحت نباشه و آرامش داشته باشه هرچند شوهرم خودش میگه من اگه جای تو بودم با این همه بدی نمی اومدم تو هم دوست نداری نیا.وقتی هم میرم خونشون یه برخورد ساده و شایدم سرد در حد سلام و علیک و احوالپرسی اگه سوالی بپرسه جواب میدم اگه نه که من شروع کننده ی حرف نیستم.یه روزم می مونم اونجا و بعدش میرم خونه ی مامانم تا آخرم اونجام مگه این که کار خاصی پیش بباد و بریم.دیگه باهاش کاری ندارمو و بهش توجهی نمیکنم.ولی خودش این سری که رفت مشهد خودش زنگ زد که مریم جان من جلوی حرم امامم و سلام بده و اصلا با یه لحن مهربون حرف میزد منم مثل خودش حرف زدم . ولی دلیل نمیشه که ادامه بدم بهم بی احترامی هم کنه رفترم بد نمیشه ولی اگه خوبم باشه خوشحال نمیشم چون همیشه همینجوریه و گدراست.ببین دیگه برای کاراش گریه نمیکنم ولی خودمم عقب نمیکشم و یه شب در حضور شوهرم و پدرشوهرم که خواسته ی خودشون بود دلایل کاراشو پرسیدند ازش و من در جواب همه ی حرفاش چنان دفاعی از خودم کردم و جوری حقیقتا رو بیان کردم که همه فهمیدند اون چقدر بد کرده حتی خودشم محکوم شد ولی اون اینقدر مغروره که هنوزم همونه منم دیگه منتظر خوب بودنش نیستم چون بیماره واقعا مشکل و کمبود داره.تو هم بی خیال شو و به شوهرت و زندگیت بچسب و از صمیم قلب بهش محبت کن.............
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
بهار عزیز:72:
خیلی ممنون از پستهای جامع و کاملتون برای دوستان.
منظور من شخص شما نبودید متاسفانه بسیاری از دوستان و حتی پیشکسوتان چنین رویه
ای دارند که به نظر من برای اشخاص تازه وارد و یا دوستان دیگر تاثیر منفی دارد.
-----------
باربی عزیز:72:
سعی کن تاپیکهای دوستان دیگه که مشابه موضوع شما است در این تالار بخوان. دوستان راهکارهای متفاوتی
ارائه کردند. سعی کن روشهای مختلف را امتحان کنی هرکسی یک قلق رفتاری مخصوص دارد که به کمک آن آرام
می شود سعی کن اون رو در مورد مادر شوهرت کشف کنی و به کار بگیری.
موفق باشید:72:
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
باربی عزیز سلام
دوست عزیز درسته که حرفهایی که بهت زدند بیشتر در مورد تغییر خود تو بود ولی شما در حال بیان این مشکل هستی نه مادرشوهر و ما برای اینکه شما اذیت نشی ما فقط می توانیم راهکارهایمان را روی شما پیاده کنیم نه مادرشوهرت !!!
هر وقت با یه نفر نمی تونی سازش داشته باشی و دائم در حال خودخوری هستی [size=large]تغییر کن ....یعنی دیدت رو نسبت به مساله تغییر بده ....یعنی اون مساله رو بی اهمیت جلوه بده ....یعنی مشکلی رو که داری رو بهش پرو بال نده ..بزرگش نکن هرچقدر کوچیک ببینی راحتتر ازش می گذری و کمتر اذیت می شی ...
شده تا به حال یکی بهت بگه نبین ؟ اگه نگفتند من می گم نبین اون مشکل رو نبین ، اون ازار رو نبین ...حواس خودت رو به جای دیگر مشغول کن تا کم کم تغییر رو یاد بگیری ... [/size]
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
از همه دوستان ممنونم که زحمت می کشند و برای مشکل من وقت می گذارند.
من عروسی نیستم که زیاد از خانواده شوهر توقع داشته باشم.جز احترام بجا.:305:
حالا هم این مسئله از نظر من نه گذشتنیه نه قابل چشم پوشی.
تصمیم گرفتم تا وقتی که مادرشوهرم نیاد از من معذرت خواهی کنه من هم باهاش قهر بمونم.این موضوع رو شوهرم هم تأکید می کنه.چون اگه من بخوام پاپیش بذارم.دوباره همون آشه و همون کاسه.
اگر هم معذرت خواهی کرد بعد اون بی تفاوت و عادی برخورد میکنم مثل دوستمون مریم .م که گفت بی تفاوتم.
ولی یه فرق بین مادرشوهر من وو ایشون هست اینه که اگه من حرف نزنم :
این دفعه میگه نگاه خودشو گرفته:324:
[size=medium]
ولی فقط منتظر عروس بعدیم.مطمئنم نمی تونه به اندازه من خوبی کنه!
[/size]
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
خب بگه مهم نیست فکر میکنی مادر شوهر من نمیگه برگشته به شوهرم میگه ببین دختره ی دهاتی چه کلاسی برا من میذاره.دیگه برام مهم نیست.بگه......دیگه حرفایی که بهم زده اینقدر بد بوده که مثلا بگه خودشو گرفته فکر کنم اندازه ی قربونت برم ارزش داشته باشه.ولی باربی جون اون هیچوقت عذر خواهی نمی کنه.منم میگفتم جاری جدید بیاد ممتوجه خوبیا و مهربونیام میشه ولی جاری جدید اومد و هیچ بهتر نشد و به خودش نیومد که هیچ تازه نشست منو پیش اون تخریبم کرد و حالا جاری جدیدم از بالا بهم نگاه میکنه.عزیزم مادرشوهرم منو پیش همه خراب کرد برادر شوهرام.خاله های شوهرم جاریم.این آخرم که پدرشوهرم بود که همیشه ازم دفاع میکرد حالا این بار اونم شمشیر رو از رو بسته.ببین تا زمانی که اخم و بق و قهر و حرفاش برات مهم باشه میدونه این نقطه ضعفته دست میذاره روی همون و سعی میکنه همیشه تکرارش کنه تا آخر خودت مجبور بشی بری خونش حتی اگه عذرخواهی نکنی.چون نمیتونی به شوهرت بگی نرو اون حقشه خانوادش رو ببینه.چون دلش برای خونه پدریش تنگ میشه ما هممون همینیم بنابراین میگه من هر کاری کنم اونا میان چون شما هم نمیتونی شوهرت رو تنها بذاری و با ناراحت شدنت اون به هدفش میرسه.عزیزم حرفاش رو از این گوش گرفتی از اون گوشت بنداز بیرون.جلوش خودت رو بزن به بیتفاوتی.با شوهرت جلوش خوب باش با پدر شوهرت خوب باش بذار قبح حرفاش پیش تو بریزه چندبار اینکارو کنی میفهمه رو شما تاثیر نداره و بیخیال این کارا میشه .
شاید باورت نش این کارا رو از وقتی میکنم دیگه بهم هیچی نمیگه هیچ توهینی شاید پیش شوهرم گله کنه که خودشم جوابشو میده ولی دیگه جرئت حرف زدن پیش من رو نداره ....
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
باربی جان چند تا نکته هست راجع به قضیه پیش اومده و قضایای مشابه
1- قدر همسرتون رابدونید و از اینکه اینقدر باهاتون همراهه ازش تشکر کنید.
2- حواستون باشه رفتارهای مادر شوهرتون حسابش کاملا از رفتارهای همسرتون جداست.
3- قضیه را جلوی همسرتون بیش از این کش ندید.
4- با همسرتون مهربان تر از قبل باشید.
5- همسرتون هر چقدر هم که حق رو به شما بدهند اما یک طرف دیگه قضیه مادرشون هستند پس سعی کنید جلوی همسرتون احترام مادرشون را داشته باشید(منظورم راجع به صحبت در مورد این قضیه هست)
6- اینکه بشینید ایشون بیایند معذرت خواهی کنند خیلی جالب نیست بهتره بگیم منتظره اشاره ای از سمت ایشون باشید که دلالت کنه بر پشیمانی رفتارشون. بعد از اون دیگه قضیه را کش ندین.اینجوری صمیمیت بین شما و همسرتون هم بیشتر می شه.
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام باربی جان
این مشکلی رو که شما داری خیلی از عروسهای ایرانی دارند.
اما خوبه که به چندتا از رفتارهای مادر شوهرم در گذشته اشاره کنم تا بهتر درک کنی که انسان چقدر میتونه توانایی خودش رو در تحمل بدیها وانرژیهای منفی اطرافش بالا ببره.
من یه ازدواج فامیلی داشتم.عروس زن عموم شدم. شوهرم خودش منو انتخاب کرد و بعد ازدواج بهم گفت که از سالها قبل بهم علاقه مند بوده و منو برای زندگی مشترک انتخاب کرده.با اینکه من از اکثر جهات یا در حد همسرم بودم یا بالاتر از اون(حمل بر غرور نشه چون این پارامترها برام ارزش چندانی نداشت) اما از همون ابتدا که شوهرم قضیه رو با خانوادش مطرح کرد مادرش سر ناسازگاری گذاشت.به بدترین شکل ممکن مثل یه غریبه توی مراسم عقدم شرکت کرد لباسهایی در اون مراسم به تن کرد که موقع تمیزکاری خونش هم اونا رو نمیوشید.بعد عقد از شوهرم خواست منو به خونش نبره و هر وقت خواست منو ببینه به خونه ما بیاد.تو دوره عقد هیچ کدوم از لباسهای همسرمو نمیشست.و با اینکه من حتی دو هفته یکبار هم به خونشون نمیرفتم کل لباس چرکهای شوهرمو جدا میذاشت تا من بشورم .یه بار به خاطر خالی نکردن سطل زباله اتاق شوهرم با داد و بیداد و بی آبرویی و با تف کردن توی صورتم من و شوهرمو از خونه بیرون انداخت.حتی شوهرم وقتی از روی خشم خواست بهش حرفهایی بزنه من دستشو گرفتم و از خونه بردمش تا یه وقت حرمت مادرشو نشکنه.
تو خونشون و جلوی مهمونا مثل یه کلفت باهام حرف میزد.و البته امثال این رفتارهاش رو اگه بخوام بگم یه کتاب چند جلدی میشه.اما بدترین کاری که باهام کرد میدونی چی بود؟ اینکه بهم تهمت دزدی بست و منو متهم به دزدیدن طلاهای دخترش کرد.
من یکی دو بار اول مثل تو از موضع ضعف باهاش برخورد میکردم و ناراحت میشدم و ناراحتیمو بروز میدادم .اما یه روز وقتی خونشون بودم واون با وقاحت تمام به خانوادم توهین کرد من به جای اینکه تصمیم بگیرم اونجارو ترک کنک به خودم گفتم ایندفعه قوی باش و تحمل کن میدون رو خالی نکن و با درایت از خودت و شخصیتت دفاع کن .البته باید بگم شوهرم هم همیشه به شدت حامی من بود و قبل از اینکه من بخوام چیزی بگم ازم محکم و قاطع دفاع میکرد.
خلاصه طولانی نشه اون روز رو من اونجا موندم موقع نهار هم سر میز حاضر شدم و با روحیه باز با شوهرم صحبت میکردم از هر دری میگفتیم و میخندیدیم انگار که اون روز اتفاقی نیفتاده.خودش هم از رفتارم تعجب کرده بود از اون به بعد سعی کردم بیشتر اونجا برم و بمونم طوری که نشون بدم وجود اون نمیتونه مانعی بین من وهمسرم بشه.حتی بعضی روزها برای اینکه ثابت کنم که امر و نهی های اون باعث نمیشه به شوهرم غر و سرکوفت بزنم برای شستن لباسهای شوهرم توی حیاطشون از روی عمد من و شوهرم با هم لباسهارو با دست میشستیم و حین شستنشون هم کلی با هم خوش میگذروندیم.هروقت که ازم کاری رو میخواست که در حد توام نبود یا توقع بیجا بود بهش میگفتم اول بذار به محسن بگم بعد اگه اون وقت داشت با کمک هم انجام میدیم.
یعنی یه چند ماهی تا قبل عروسیمون انقدر از این رفتارها کردم و گاهی انقدر زیرکانه غرضها و نیتهای منفیشو به فعلیتهای مثبت و سازنده و البته مشترک بین خودم وهمسرم تبدیل کردم که بهد یه مدت دیگه خودش خسته شد.و از اونجایی که من هیچ وقت در قبال کارهای نادرستش چه در جمع خونواده شوهرم چه در جمع فامیل رفتار تند،خشم و کینه نشون ندادم کم کم دیگران هم به دفاع از من ونقد رفتارهاش رو آوردند.اگرچه انجور آدمها هیچ وقت ذاتشون تغییر نمیکنه اما همین واکنشها باعث شد طوری خلع سلاح بشه که الان به ندرت بتونه رفتارهای گذشتشو تکرار کنه .نه به خاطر اینکه به بد بودنشون پی برده باشه بلکه به خاطر اینکه اون عکس العمل دلخواهشو نگرفته و البته الان اطرافیانش رو به چشم پلیسهایی میبینه که در صورتیکه خطایی ازش سر بزنه اونو مورد نقد و گاها مجازات قرار میدن.
خلاصه همه این داستانهه اینه که با گریه کردن ،غصه خوردن ،نفرین کردن و به خدا واگذار کردن هیچی تغییر نمیکه اگه میخوایی چیزی رو تغییر بدی که انعطافی نداره بهتره خودت نرمش و انعطافتو خرج آرامش روح و روانت کنی.
موفق و شاد باشی گلم.
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سیتروس عزیز از کمک هایی که کردی ممنونم
قابل توجه همه طرفداران مادر شوهرم
شوهرم اومده و همه نظرهای خوشگل شما رو خونده !!!!!!!!!!!!
این نظر دادنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
واقعا که مطمئنید زندگی رو بهم نمی زنید!!!!!!:324::324::324::324::324:
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
واااای چه مادرشوهری!!
وافعا ناراحت کننده است که شوهرت چنین مادری دارد !!!
به نظرم باهاش قطع رابطه کن !!!
فکر کنم به شوهرت بگی که بره باهاش حسابی درگیر بشه عالیه!!
:163::163::163::163:
:163::163::163:
:163::163:
:163:
باربی جان عزیزم
تاپیک زدی که چی بشنوی چی بهت بگیم ؟ یعنی دلت می خواست حرفهایی که توی سطرهای اول زدم رو بشنوی ؟
نه جانم اشتباه می کنی ...
بهت می گم چرا !!!
چون به جای اینکه مشکلت رو حل کنی فقط دلت می خواد روش تمرکز کنی !!
عزیزم ما همه اینجا بهت گفتیم درکت می کنیم ولی همانطور که بهت گفتم مادرشوهرت اینجا نیست که ما بخواهیم روی ایشان کار کنیم برای تغییر ...پس یکمی واقع بین باش و بپذیر که اگه بخواهی تغییر کنی راحتتری ...
ما می دونیم که ایشان اشتباه می کند ولی چی می خواهی ببینی اینکه بیاد کلی پیشت اظهار پشیمونی بکنه نه جانم این اتفاق هیچوقت نمی افته و اشتباهات اون رو ملکه ذهنت نکن ...
ما گفتیم تغییر کن تا اذیت نشی ..
هر وقت پذیرفتی بسم الله ..
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
دوست عزیز باربی جان سلام
ضمن تایید صحبتهای چشمک عزیز ....
شما خودت باید ورود و خروجت رو به تالار مدیریت کنی.بعد از اتمام کار حتما دکمه خروج رو بزنی...نام کاربریت رو به همسرت نگی....زمانهایی که همسرت خونه هستش به تالار مراجعه نکنی....
از ماها چه توقعی داشتی؟اینکه مدام شما رو تایید کنیم و مادر همسرت رو و کارهاش رو نهی کنیم؟چون ممکن بود همسرت بیاد و نظرات ما رو بخونه؟!
سعی کن مدیریت زندگی و بحرانهاش رو از همینجا شروع کنی...(مدیریت یه ورود و خروج ساده از تالار)
دوست خوبم
شما یه اخلاق خاصی داری که اونم اینه که دیگران رو بیشتر از خودت مقصر میدونی...یه مثال برات میزنم:
مثلا داری ظرف میشوری..همسایه در خونه رو میزنه.شما یکدفعه ظرفی از دستت میفته و میشکنه.شما با این روحیات قطعا همسایه رو مقصر میدونی نه خودت رو.
شما گویا هدفت از زدن تاپیک صرفا درد و دل کردن و شنیدن حرفهای موافق با شما هستش...دوست داری همه بگیم آخی..باربی چه زجری داره میکشه و .....
دیدت به زندگی خیلی اشتباهه.ماها رو دشمن خودت میدونی چون اشتباهاتت رو بهت گوشزد کردیم...کلا هرکسی نسبت به مادر همسرت سرسوزنی نظر مثبت داشته باشه شما در مقابلش گارد میگیری و فکر میکنی دشمن خونی شماست.طوری که ماها رو طرفداران مادر شوهر معرفی کردی !!
این دیدت برای زندگی اینده ات هم خیلی اشتباهه.چون همسرت هم قطعا هیچ وقت مادرش رو کنار نمیذاره و سرسوزنی محبت همسرت به مادرش میتونه آتیش کینه و خشم شما رو شعله ور کنه
دوست خوبم:
خودت تغییر کن.
امیدوارم از حرفهای من ناراحت نشده باشی:72:
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
باربی عزیز دوباره سلام.
اومدم کل حرفهای دیروزمو برات توی چند سطر خلاصه کنم.امیدوارم با عقلت درکشون کنی و با قلبت بهشون ایمان بیاری.همه دوستانی که اینجا نظر دادن قصدی جز راهنمایی و بهبود وضع تو نداشتن.توی شرایط فعلی زندگی ما که حتی گاهی وقت نداریم صمیمی ترین دوستانمون رو هم چند ماه در میون ببینیم این فضای مجازی باعث شده دوستانی پیدا کنیم که توی اوج سختیها و رنجشها در عرض چند ساعت یا فوقش چند روز حس همدردی و همراهی رو به وجودمون القا کنند و ابتدا با دعوت به آرامش و ایجاد حس همدردی و همزاد پنداری بهت بگن ببین باربی عزیز تو تنها کسی نیستی که در زندگی دچار مشکلی شدی و داری رنج میکشی.و در مرحله بعدی با توجه به اطلاعاتی که خودت از زندگت و خودت و اطرافیانت میدی سعی در ارائه راه حل دارن.
اما یه چیزی که توی همه تاپیکها مشترکه اینه که ما به مراجعه کننده دسترسی داریم نه به کسانی که مراجعه کننده باهاشون مشکل داره .بنابراین بیشتر تمرکز و راهنمایی ها وتوصیه به تغییر رو صرف شمایی که حالا یه قدم از طرف مقابلت جلوتری و میخواهی که تغییر رو ایجاد کنی میکنیم.
همه بچه ها حرفشون اینه که باربی عزیز: نرود میخ آهنین در سنگ.مادر شوهرت بعد 50-60 سال دیگه جایی برای تغییر یا اصلاح نداره.میخواهی چی کار کنی ؟ بهش درست حرف زدن یا برداشت درست از حرفها و رفتارهای دیگران رو یاد بدی؟ میخواهی بهش ثابت کنی که بعد یه عمر هنوز ارتباط درست گرفتن با اطرافیانش رو بلد نیست؟ میخواهی توی این جنگ هر روزه پرچم پیروزی دستت بگیری یا پرچم صلح؟
به خدا جنگیدن باهاش نه تنها فایده ای نداره بلکه روح و روانتو عذاب میده و بعد مدتی باعث ایجاد تنش بین تو و شوهرت میشه.میدونم که زندگیتو و شوهرتو خیلی دوست داری .پس به خاطر همه چیزهای خوبی که این زندگی برات داره تمام صبر،گذشت،تحمل،درایت و خانومیتو به کار بگیر تا بتونی این مرحله حساس از زندگیتو با موفقیت طی کنی.
بعضی وقتا طعم موفقیت خیلی شیرینتر از طعم پیروزیه.
من میدونم که تو میتونی بهتر از من از پس این مشکل بر بیای.
شاد باشی گلم.
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
خانم محترم شوهرتو بچسب مادرشوهرو ولش کن.بخاطر حرفای اشتباه دیگران چرا زنگیمونو فکرمونو تباه کنیم به خانوادت چیزی نگو قضیه کشدار میشه فقط به روی مادرشوهرت نیار و عادی رفتار کن خدا روزی جزای دل شکنندگان رو میده
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
مادرشوهر من هم بی احترامی هایی به من کرد و جوری شخصیتمو توی جمع خورد کرد که هنوزم که هنوزه بعد از 1 سال نتونستم فراموش کنم.... اما میدونی جواب شوهرم چی بود؟؟ بهم گفت : مادرم که چیزی بهت نگفت!!! میدونی چقدر آتیش گرفتم؟؟؟ با اینکه شوهرم در مقابل خانواده اش خیلی از من دفاع کرده ، چون خانواده اش خیلی به ما گیر میدن و توی رابطه مون و زندگیمون دخالت می کنند... اما وقتی هم به من چیزی میگن شوهرم اونو کوچیک میدونه با اینکه شخصیتم به کل خورد شد اما شوهرم اونو چیز کوچیکی دونست... قدر شوهرت رو بدون و حرف های مادر شوهرت رو از یه گوش بگیر و از گوش ِ دیگه در کن!!! من هم فقط به خاطر شوهرم ادامه دادم...
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
سلام
من مشکلات بغرنجی با مادر نامزدم دارم
خرداد سال 90خواستگاری بود و بعد از کلی حرف و حدیث از جانب مادر ایشون و تحمل شرایط خاص ایشون(همسر شهید هستن)از جانب خودم و خانوادم:
فرستادن یک مسیج با متن خیلی بد (دست از سر پسر من بردار)در صورتیکه خیلی خوب و با روی خوش خواستگاری اومده بودن چندین مرحله.خودشون میگفتن به خاطر مهریه بالا بوده در صورتیکه تا دو ماه بعد از اعتراض خبری نبود و پسر ایشون هم اعتراضی نداشت.
کلی حرف و حدیث سر اینکه کم دعوتشون می کنیم و چرا دوتایی رفتین انگشتر خریدین و...
در حالیکه ایشون هیچ شناختی روی من ندارن نه با هم صحبتی کردیم نه شناختی دارن روی من
بالاخره با اصرارهای خواستگار و تحمل من و خانوادم بدلیل اینکه سعی میکردیم این مشکلات رو پای نگرانی ایشون بنویسیم اسفند سال 90 بعله برون گرفتیم
بعد از دعوت عید سر خرید لباس عروس هم همون حرفارو تکرار کردن و رابطه رو کاملا قطع کردن بدلیل اینکه از نظر ایشون ما کم دعوتشون میکردیم.
من و نامزدم به مشاور مراجعه کردیم و مشاور با شنیدن صحبت های دو طرف به نامزدم گفت که رفتارهای خانواده ی من بحران ساز نبوده ولی توقعات مادر ایشون رو بر آورده نکرده.و اینکه مادرشون بیماره و نیاز به جلسات مشاوره و مصرف قرص داره.توی این مدت مادرشون بیکار نبودن و به چندین نفر از اطرافیان من از جمله خواهر ،عمو، یکی از همسایه ها و حتی نگهبان منزل ما تماس تلفنی و حضوری داشتن و با زدن حرفای رکیک قصد تجسس تو زندگی منو داشتن.(15ساله که پدر و مادر من جدا شدن و من و خواهرم با پدرم زندگی می کنیم)
تو این سال ها برای راحتی خودم و مادرم ترجیح دادم بدون رفت و آمد با مادرم پیش پدرم زندگی کنم.
دختر خودساخته درسخوان و مهربون و سرزنده ای هستم ولی تو این مدت با بلاهایی که این خانوم سر زندگی ما آورده زیاد گریه می کنم و به آینده ی این ازدواج بدبین شدم. اینکه هیچ حرمتی باقی نگذاشته و با خودخواهی حتی یه هفته پسر خودشم از خونه بیرون انداخته خیلی برام سنگینه.تمام آرامش از زندگی من بیرون رفته.
جالبه که همون مشاور به من گفت تو خیلی دختر ارزشمندی هستی و چنین و چنان..و بعد از یک جلسه نظر مشاور نسبت به ادامه این رابطه تغییر کرد و به من گفت من امیدی به مشاوره شدن مادر ایشون نمیبینم پس رابطه رو قطع کن!حالا با کمال تعجب به نامزدم دوتا کیس ازدواج معرفی کرده!من کاملا گیجم.واقعا چرا؟!
فراموش کردم من 26ساله کارشناس نرم افزار و شاغل هستم و نامزدم 32 ساله و ارشد مکانیک
علت بدبینی من هم تاثیر گرفتن نامزدم بعد از فشارهای زیاد مادرش هست که بدبینی و نا امیدی و توقع رو بهمراه داره و به من هم منتقل می کنه.
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
دوست عزیز سلام
به همدردی خوش امدی
برای مطرح کردن مشکلت باید خودت تاپیک جداگانه ای باز کنی و اونجا مشکلت رو مطح کنی
موفق باشی
-
RE: مادر شوهرم حرمت ها را شکسته
z_vahed
عزیز جان برو تو انجمن مربوطه تاپیک جدید باز کن تا به مشکلت رسیدگی بشه.
اونجا برات خیلی حرفا دارم