-
افسردگی و بی انگیزه گی
سلام
پسری هستم 26 ساله ،قهرمان پرورش اندام کشورم شغلم ورزش حرفه ایه و مربیگری ،دانشجوی انصرافی رشته آی تی ،البته انصرافم فقط به دلیل افسردگی بود نه چیز دیگه اما این فقط ظاهر قضیه س
من روز به روز اعتماد به نفسم کم و کمتر می شه ،همیشه بی دلیل استرس دارم طوری که شبا قرص آرام بخش نخورم خوابم نمی بره ،جو خانواده م بیشتر وقتا متشنجه پدر و مادرم از همون بچگیام باهم اختلاف شدید داشتن طوری که گاهی کارشون به بی احترامی های شدید و حتی ضرب و شتم هم می رسه(حتی در همین سن و سال که الان هستن) اگه بزرگنمایی نکرده باشم به طور میانگین هفته ای 2_3 بار از این اتفاقا توو خونه مون میوفته حتی بهشون پیشنهاد مشاوره دادم اما به منم پرخاش کردن ،رک بگم این وضعیت توی روحیه م خیلی تاثیر منفی داشته ،امکان اینکه جدا زندگی کنم رو هم ندارم ،در ضمن من خیلی تنهام اصلا اجتماعی نیستم حتی یادم نمیاد یک بارم کسی رو دعوت کرده باشم به خونه مون، یعنی کسی نبوده اجتماعی بودن رو بهم یاد بده همیشه دوست دارم توی همه کارا تنهای تنها باشم از ترس اینکه با طرف جر و بحثم بشه ،اکثر شبا با گریه می خوابم
همه بهم می گن چقدر پکری
استرس از بچگی با من بوده الانم 10 برابر شده راستش من اصلا بچگی نداشتم چون به جای بازی و خندیدن دائم در حال تماشای جنگ و دعوا و کتک کاری بودم توو خونه ،پدر و مادرم مثلا جفتشون اهل نمازن اما این وضعه اخلاقشونه
اگه این مسلمونیه من نمی خوام
من بی دلیل همیشه استرس دارم وای به روزی که مشکلی واسم پیش بیاد
حالم از خودم و اللخصوص خانواده م بهم می خوره مرگ رو ترجیح می دم به این زندگی احساس پوچی می کنم نمی دونم کی هستم چی هستم الکی صبح رو شب می کنم هیچ دل خوشی ندارم توی باشگاه فقط اسم قهرمان کشورو یدک می کشم فکر کنم افسرده تر از من رو زمین وجود نداره خدا خیلی دوستم داشته که تا الان کارم به تیمارستان نکشیده
نمی دونم به کجا پناه ببرم
فقط ازتون راهنمائی می خوام عاجزانه خواهش کنم درکم کنید و واقع بینانه راهنمائیم کنید
اینم بگم جز موسیقی و ورزش به هیچی علاقه ندارم هیچ شخصی توی زندگیم نیست که دوسش داشته باشم همیشه اسم ازدواج میاد ناخودآگاه دعوا و جنگ و بی احترامی توی ذهنم تداعی می شه بزرگترین مشکلم استرسه ،خیلی وقتا سعی کردم خودمو بزنم به بی خیالی اما چون خیلی زیاد روحیه م حساسه نتونستم بی خیال باشم
لطفا راهنمائیم کنید پیشاپیش ممنونم از شما
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
سلام دوست عزیز.به همدردی خوش اومدی
با خوندن جملاتت مشکلات خونوادگیم تو ذهنم مرور شد.پدر و مادر منم هر دوشون نمازخون هستن و ازاول تا الان با هم مدام درگیریهای شدید داشتن.اما میدونی دوست عزیز این ربطی به مسلمون بودن یا نبودنشون نداره..بلکه بخاطر اینه که نه موقع ازدواج و نه بعدش مهارتهای زندگی مشترک رو یاد نگرفتن چه بسا اگه نمازنمیخوندن زندگیامون ازاینم بدتر میشد..اینو گفتم تا هم بدونی کاملا درک میکنم چی میگی و هم مسائل رو از هم جدا کنی.
نقل قول:
حتی بهشون پیشنهاد مشاوره دادم اما به منم پرخاش کردن ،رک بگم این وضعیت توی روحیه م خیلی تاثیر منفی داشته ،امکان اینکه جدا زندگی کنم رو هم ندارم
منم امکان جدا زندگی کردن رو ندارم..و با توجه به تجربم بهت میگم زیاد سر رفتن پیش مشاور باهاشون بحث نکن..اولویت اول رو فقط روی خودت بذار..خونواده های ما همینن..خیلی تلاش کنن یه ذره بهتر میشن اما این وسط چیزی که ازبین میره اعصاب و زندگی ماست.برای همین بهت میگم حواست به خودت باشه.وقتی دعوا میکنن تو خودتو بکش کنار..برو تو اتاقت..اهنگ بی کلام گوش کن.قران خصوصا با ترجمه بخون..بزن ازخونه بیرون..برو باشگاه..برو پیاده روی.سعی کن فراموش کنی دارن با هم دعوا میکنن.
نقل قول:
حالم از خودم و اللخصوص خانواده م بهم می خوره مرگ رو ترجیح می دم به این زندگی
چرا دوست عزیز؟به نظرت صرفا چون پدر و مادرمون مهارت رفتار با همدیگه رو ندارند ما لیاقت زندگی خوب رو نداریم؟؟
چرا حالت ازخودت بهم میخوره؟لطفا در این باره برام بنویس.ازاحساست به خودت.
نقل قول:
همیشه اسم ازدواج میاد ناخودآگاه دعوا و جنگ و بی احترامی توی ذهنم تداعی می شه
درسته اما هر اتفاقی یه علتی داره..اگه خونواده های ما رفتار درست رو بلد بودن الان زندگی خوش و خرمی داشتن..حالا که اینطوره ما باید تلاش کنیم تا رفتارای درست رو یاد بگیریم..به قول معروف ادب ازکه اموختی ازبی ادبان (البته در مثال جای مناقشه نیست)
منتظرم تا نوشته هاتو درباره خودت واحساست به خودت بخونم.
موفق باشی
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
خیلی خیلی ممنونم از راهنمائیی های خوبتون
اینکه گفتم حالم از خودم بهم می خوره بیراه نگفتم می دونی چرا ؟ چون من روحیه خیلی خیلی حساسی دارم آره به فیزیک بدنیم نمی خوره هر کی منو ببینه اگه از ظاهرم و فیزیکم بخواد قضاوت کنه می گه طرف بی احساسه ،ولی شاید باورتون نشه از یک دختر هم حساس ترم ،وقتی اتفاقی میوفته یا دعوایی می شه من اصلا دخالتی نمی کنم اما شدیدا ذهنم درگیر می شه (به خاطر حساس بودن) همین درگیر شدن ذهن به طور مکرر افسرده ام کرده ،خیلی از هدف هایی که قبلا داشتم (به عنوان مثال رسیدن به تیم ملی) الان تبدیل به پوچی شده افسردگیم انگیزه و توان رو ازم گرفته ،واقعا نمی تونم اون جور که باید و شاید حال و احساسم رو بهتون منتقل کنم
اینو هم یادم رفت بگم توی در و همسایه آبرو واسم نمونده از توی کوچه که رد می شم همه چپ چپ نگاهم می کنن حتی گاهی تیکه هم می ندازن بابت این سر و صداهایی که از خونه مون بیرون میاد
همه اینا روی هم جمع شده و باعث شده از خودم حالم بهم بخوره
اینو هم یادم رفت بگم توی بچگی و نو جوانی توی خونه دائم تمسخر می شدم بابت هر موضوع کوچیک و بزرگی ،به جای اینکه کمکم کنن فلان چیزو یادم بدن مسخره م می کردن الان 2 سال که نه با مادرم یک کلمه حرف زدم نه به پدرم
بازم ازتون ممنونم
منتظر راهنماییهای بعدیتون هم هستم
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
دوست عزیز من چندان برام مهم نیست جثه شما ورزشکاریه یا ضعیف چون توی اصل موضوع تاثیری نمیذاره.
نقل قول:
ولی شاید باورتون نشه از یک دختر هم حساس ترم ،وقتی اتفاقی میوفته یا دعوایی می شه من اصلا دخالتی نمی کنم اما شدیدا ذهنم درگیر می شه (به خاطر حساس بودن)
درکتون میکنم و اصلا جای سرزنشی نیست.هر کسی که تو این شرایط زندگی میکنه خواه ناخواه تحت تاثیرقرار میگیره.
نقل قول:
همه اینا روی هم جمع شده و باعث شده از خودم حالم بهم بخوره
یعنی شما بدلیل حساس بودنتون و صحبتهای همسایه ها حالتون ازخودتون به هم میخوره؟
مورد دیگه ای هم هست؟دقیقا چه حسی به خودتون دارید؟
نقل قول:
اینو هم یادم رفت بگم توی بچگی و نو جوانی توی خونه دائم تمسخر می شدم بابت هر موضوع کوچیک و بزرگی ،به جای اینکه کمکم کنن فلان چیزو یادم بدن مسخره م می کردن
در این باره هم توضیح بدید.
موفق باشید
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
بله همه اینا جمع شده رو هم و باعث پوچی و عدم انگیزه واسه رسیدن به هدف شده که تفاوتی با بی هدفی نداره نتیجه بی هدفی و پوچی هم اینه که طرف از خودش حالش بهم می خوره وقتی می بینم اینقدر تواناییم کمه (خیلی کمه)در روابط اجتماعی از خودم بدم میاد
در مورد روابط اجتماعی حتی توی چندین کارگاه آموزشی شرکت کردم ولی فایده ای نداشت چون این چیزا رو باید از کودکی به طرف یاد بدن نه در آستانه 27 سالگی
اما در مورد قسمت آخر که گفتین توضیح بدم باید اینو بگم که ...
حس تحقیر شدن دائم همراهمه چون فکر می کنم اگه فلان جا فلان حرفو بزنم اشتباه باشه مسخره م می کنن
به عنوان یه مثال ساده پدرم دبیر ریاضیه ،وقتی چیزی رو نمی فهمیدم یا تمسخر می کرد(چقدر فلانی چقدر بیساری،شرمنده بعضی حرفاشو نمی تونم به زبون بیارم چون واقعا زشته) یا کتکم می زد (این مربوط به کودکیم بود) البته این مثال پیش و پا افتاده رو زدم فقط واسه این بود که واضح تر و ساده تر بگم خانواده م چه جوریه
همه این حس های بد رو که به زبون میارم ناخودآگاه بهم دست می ده اصلا کنترلی روش ندارم که مثلا اگه چیزی گفتم فکر نکنم الان مسخره م می کنن ملت واقعا می گم این حس ناخوآگاه میاد سراغم
یا توی نو جوانیم بعضی وقتا دوستای بابام میومدن خونه مون ،بعد شروع می کردن درباره فلان موضوع به سوال پرسیدن کافی بود اشتباه بگم ،اشتباه گفتن همانا پوز خند زدن بابام همانا و بعدش همه شروع می کردن به هرهر کرکر
اینقدر که بابام منو جلوی فک و فامیل دوست و آشنا تمسخر کرده دیگه هیچ کی حتی تحویلم نمی گیره چه برسه به اینکه به حرفام گوش کنه
من واقعا در عجبم آدمای به این سن و سال سرگرمیشون دست انداختن یه بچه 13_14 ساله بود13_14 سالگی سنیه که غرور تازه می خواد شکل بگیره واسه همینم الان حس می کنم چیزی رو اشتباه بگم ملت شروع میکنن به هرهر کرکر
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
موسیقی و ورزش که دوست داری خودش یه دنیاست! عالیه.
اینکه حساسی هم خوبه. می تونی ازش استفاده کنی و شروع کنی به اهنگ سازی. شاید بعدا به درد بخوره.
حالت بده چون هنوز از اونا دل نکندی. دلتو ازشون ازاد کن و فقط به خودت فکر کن.
به خودت به اینده به زندگی ای قراره بالاخره درکش کنی و زیباییایی که هنوزم وقت نشده ببینی و می خوای ببینی.
در ضمن خجالت نکش از همسایه و این و اون. غلطارو یه عده دیگه می کنن اونوقت غلط کردنش بمونه پای ما؟! نمی شه که. همسایه های به دردنخورتون هم که کمک نمی کنن هیچ مرض دارن کج نگاه می کنن بکنن. انقدر نگاه کنن که چشم درد بگیرن.
توی خونه زیاد نمون. برو کتابخونه. باشگاه استخر درس بخون و اینا خونه واسه غذا و خواب. وقتی نیستی دعوا کنن. تو که نمی بینی که حرص بخوری. مسوول بی کفایتی اونا هم نیستی. تو فقط و فقط مسوول خودت و زندگی خودتی و همینم خیلی سخته.
نظرمو اینجا پست 41 نوشتم. البته یه کمی توی بعضی قسمتا نظرم عوض شده ولی کلیتش همونه
http://www.hamdardi.net/thread-21136-page-5.html
عزیز واسه افسردگی هرچی می دونستم تو این تاپیک نوشتم
http://www.hamdardi.net/thread-22581.html
لینکای مفیدو اینجا توی پست 10 گذاشتم. این لینک مدیتیشن واسه من خوب بود.ممکنه واسه تو هم خوب باشه
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html
اینم مفیده
www.hamdardi.net/thread-19883.html
یه چیز دیگه. دوستات و رابطه هات رو دور از فامیل و خانوادت بردار. اصلا هم نیارشون خونه اتون. یعنی خونه رو بذار واسه غذا استراحت و خواب. اصلا توجه و مهربانی و احترام و این چیزا رو از خونه و خونواده نخواه. مردم خیلیاشون خوبن.من احساستو درک می کنم. خودمم یه مدل دیگه کل بچگیمو تحقیر شدم. اما بیرون که می ریم خوب یه جورایی هیکل گنده کردیم دیگه! به اون راحتی خونه و بچگی کسی از ادمای بیرون از خونه نمیاد ما رو تحقیر کنه یا زیر سوالمون ببره. یعنی بیرون (کسایی که خونواده رو نمی شناسن. به همسایه و فامیل) با ادم مثل ادم رفتار می شه عموما و اگه این کارگاهای جراتمندی رو بخونی و اون سایت مدیتیشنو کار کنی بعدش توی بیرون و با ادمای دیگه می تونی تمرین کنی و تاحدی که زندگی واسمون راحت بشه می تونیم یاد بگیریم. سن فقط یعنی استمرار یه سری عادت ها ی بد. استمرار تحقیر شدن مثلا. ولی بیرون و با ادمای جدید تا خودمون پیام ندیم کسی نمیاد مارو تحقیر کنه. البته کسایی که خونواده رو نمی شناسن منظورمه.
هر سوالی هم داشتی بیا اینجا بپرس. منم مثل خودتم. یه رفتارایی رو مردم همه بلدن. مادرا یاد بچه هاشون می دن. ما خوب اعصاب و عمرو جوونیمون رفت پای فکرکردن که چرا این جوره وضعمون و چرا اونجور. من خودم تا وقتی بزرگ شدم فکر می کردم همه ی فیلما و حتی رفتارای مامانای دوستام همه دروغن! فکرمی کردم اون عوضی که اسم مادر روش بود و جلو مردم تازه یادش می یفتاد خوش رفتار بشه عین بقیه ادماست. می فهمی چقدر خر بودم؟!!!!!!!! ولی ما همینیم که هستیم. بی اموزش دیدن و رهاشده. درسته. همینیم. عمری که می شد بهمون اموزش درست بدن به باد هم نرفت. به اعصاب خوردی رفت. اما من فکر میکنم که هنوزم می شه زندگی کرد. من فکر می کنم ما هم حق داریم بفهمیم زندگی چیه. و فکر می کنم باید برای رسیدن به زندگی و شور و رنگ دلخواهمون سعی خودمونو بکنیم.
درسته که کسی به ما یاد نداد چه رفتاری رو بکنیم از بچگی. ولی دیگه بچه نیستیم. و الان می تونیم بیام اینحا مقالات مرتبط با مشکلمونو بخونیم. می تونیم بیایم از کسایی که بهتر از ما زندگی کردن همینجا سوال بپرسیم و اونا میان مارو راهنمایی می کنن. می تونیم سعی کنیم. ما هم می تونیم یه روزی خوب زندگی کنیم. هر چقدرم دور باشه ولی ما هم می تونیم.
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
دوست عزیز اول باید دست ازسرزنش کردن خودتون بردارید.اینکه حساس هستید و اینکه همسایه ها چی میگن و اینکه مسخرتون کنن مهم نیست..واقعا مهم نیست و اصلا دلیل نمیشه خودتونو سرزنش کنید.
خونواده ماها همینن..تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که بپذیریمشون.میدونم سخته اما اول از همه باعث ارامش روحی خودمون میشه.بپذیریم همینن و ما فقط روی خودمون تسلط داریم.
پس ازاین به بعد تموم حواسمونو معطوف خودمون میکنیم..فقط خودمون..نه پدر نه مادر نه همسایه.
نقل قول:
وقتی اتفاقی میوفته یا دعوایی می شه من اصلا دخالتی نمی کنم اما شدیدا ذهنم درگیر می شه (به خاطر حساس بودن)
اولا اصلا به خودت برچسب نزن.
و برای درگیری ذهنیت اولا باید با خودت کاملا همدردی کنی.روی یه کاغذ تموم احساسات منفیت رو درباره اون دعوا یا اتفاق مینویسی.حتی اجازه داری فحش هم بدی.کارای دیگه هم اجازه داری انجام بدی مثلا یه بالش بذار جلوت و محکم بهش مشت بزن یا شما که ورزشکاری یه کیسه بوکس ضربه بزن،داد بزن حتی بدون صدا و..اما جایی که فقط خودت هستی..میتونی گریه هم کنی.اصلا خجالت نکش و تموم احساسات منفیت رو تخلیه کن..تا بلاخره اروم بشی.بعد روی تموم نوشته هات خط بزن و بنویس بخشیدم و رها کردم و بسوزون و خاکسترشو تو سینک ظرفشویی بریز.به این کار میگن ازبین بردن بار احساسی.
ازاون به بعد هر وقت یاد اون ماجرا افتادی بدون سرزنش خودت ذهنت رو ازش منحرف کن.حتی برای1دقیقه..و به مرور زمانش رو بیشتر کن.به این روش میگن توقف فکر.
این دو روش رو برای خاطرات بچگی که ازمسخره شدنت داری هم حتما انجام بده.
.................................................. ...............................................
اما الان خوب فکر میکنی اگه یه حرفی بزنی مسخره میشی..خوب اگه مسخره بشی گه چی میشه؟اگه همسایه ها چپ بهت نگاه کنن مگه چی میشه؟
جواب این سوالامو بنویس.
.................................................. ................................................
مینوش جان درک میکنم حس و حالت رو..چون تو شرایط بدتری زندگی کردم..اما این مدل حرف زدن فقط و فقط باعث ازار روح خودمون میشه..کلمات انرژی دارن..کارمای انرژیمنفی که تولید میکنیم به خودمون برمیگرده.
اقای حمیدرضا بازم باهاتون حرف دارم اما فعلا جواب این سوالامو بدید وکارایی که گفتم امتحان کنید.
موفق باشید
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
موسیقی و ورزش که دوست داری خودش یه دنیاست! عالیه.
کاملا درسته همین ورزش و موسیقیه که نذاشته کارم به تیمارستان بکشه
اینکه حساسی هم خوبه. می تونی ازش استفاده کنی و شروع کنی به اهنگ سازی. شاید بعدا به درد بخوره.
من هرچی بدبختی می کشم از حساس بودنمه اگه یه آدم بی خیال بودم الان وضعم این نبود اگه بی خیال بودم اصلا به این چیزا فکرم مشفول نمی شد
حالت بده چون هنوز از اونا دل نکندی. دلتو ازشون ازاد کن و فقط به خودت فکر کن.
به خودت به اینده به زندگی ای قراره بالاخره درکش کنی و زیباییایی که هنوزم وقت نشده ببینی و می خوای ببینی.
در ضمن خجالت نکش از همسایه و این و اون. غلطارو یه عده دیگه می کنن اونوقت غلط کردنش بمونه پای ما؟! نمی شه که. همسایه های به دردنخورتون هم که کمک نمی کنن هیچ مرض دارن کج نگاه می کنن بکنن. انقدر نگاه کنن که چشم درد بگیرن.
توی خونه زیاد نمون. برو کتابخونه. باشگاه استخر درس بخون و اینا خونه واسه غذا و خواب. وقتی نیستی دعوا کنن. تو که نمی بینی که حرص بخوری. مسوول بی کفایتی اونا هم نیستی. تو فقط و فقط مسوول خودت و زندگی خودتی و همینم خیلی سخته.
منم خونه رو واسه همین چیزا می خوام اما بدبختیه من اینه که موقع استراحت شبا شروع می کنن به دعوا شاید باور نکنی اکثرا موقع استراحت همین وضعو دارم
نظرمو اینجا پست 41 نوشتم. البته یه کمی توی بعضی قسمتا نظرم عوض شده ولی کلیتش همونه
http://www.hamdardi.net/thread-21136-page-5.html
خیلیییییییییییی ممنونم که به فکرمی دارم دونه دونه پستات رو می خونم تا بیشتر از تجربیاتت استفاده کنم چون من به راهنمائی های کسانی مثل شما که وضیعت شبیه هم دارم نیاز دارم
عزیز واسه افسردگی هرچی می دونستم تو این تاپیک نوشتم
http://www.hamdardi.net/thread-22581.html
بازم یه دنیا ممنون
لینکای مفیدو اینجا توی پست 10 گذاشتم. این لینک مدیتیشن واسه من خوب بود.ممکنه واسه تو هم خوب باشه
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html
اینم مفیده
www.hamdardi.net/thread-19883.html
یه چیز دیگه. دوستات و رابطه هات رو دور از فامیل و خانوادت بردار. اصلا هم نیارشون خونه اتون. یعنی خونه رو بذار واسه غذا استراحت و خواب. اصلا توجه و مهربانی و احترام و این چیزا رو از خونه و خونواده نخواه. مردم خیلیاشون خوبن.من احساستو درک می کنم. خودمم یه مدل دیگه کل بچگیمو تحقیر شدم. اما بیرون که می ریم خوب یه جورایی هیکل گنده کردیم دیگه! به اون راحتی خونه و بچگی کسی از ادمای بیرون از خونه نمیاد ما رو تحقیر کنه یا زیر سوالمون ببره. یعنی بیرون (کسایی که خونواده رو نمی شناسن. به همسایه و فامیل) با ادم مثل ادم رفتار می شه عموما و اگه این کارگاهای جراتمندی رو بخونی و اون سایت مدیتیشنو کار کنی بعدش توی بیرون و با ادمای دیگه می تونی تمرین کنی و تاحدی که زندگی واسمون راحت بشه می تونیم یاد بگیریم. سن فقط یعنی استمرار یه سری عادت ها ی بد. استمرار تحقیر شدن مثلا. ولی بیرون و با ادمای جدید تا خودمون پیام ندیم کسی نمیاد مارو تحقیر کنه. البته کسایی که خونواده رو نمی شناسن منظورمه.
آخه من رابطه اجتماعی بلد نیستم که بخوام دوستی انتخاب کنم توی این ایرادم مطمئنم خیلی تلاش کردم ولی هنوز رفع نشده بازم تلاش خواهم کرد
هر سوالی هم داشتی بیا اینجا بپرس. منم مثل خودتم. یه رفتارایی رو مردم همه بلدن. مادرا یاد بچه هاشون می دن. ما خوب اعصاب و عمرو جوونیمون رفت پای فکرکردن که چرا این جوره وضعمون و چرا اونجور. من خودم تا وقتی بزرگ شدم فکر می کردم همه ی فیلما و حتی رفتارای مامانای دوستام همه دروغن! فکرمی کردم اون عوضی که اسم مادر روش بود و جلو مردم تازه یادش می یفتاد خوش رفتار بشه عین بقیه ادماست. می فهمی چقدر خر بودم؟!!!!!!!! ولی ما همینیم که هستیم. بی اموزش دیدن و رهاشده. درسته. همینیم. عمری که می شد بهمون اموزش درست بدن به باد هم نرفت. به اعصاب خوردی رفت. اما من فکر میکنم که هنوزم می شه زندگی کرد. من فکر می کنم ما هم حق داریم بفهمیم زندگی چیه. و فکر می کنم باید برای رسیدن به زندگی و شور و رنگ دلخواهمون سعی خودمونو بکنیم.
درسته که کسی به ما یاد نداد چه رفتاری رو بکنیم از بچگی. ولی دیگه بچه نیستیم. و الان می تونیم بیام اینحا مقالات مرتبط با مشکلمونو بخونیم. می تونیم بیایم از کسایی که بهتر از ما زندگی کردن همینجا سوال بپرسیم و اونا میان مارو راهنمایی می کنن. می تونیم سعی کنیم. ما هم می تونیم یه روزی خوب زندگی کنیم. هر چقدرم دور باشه ولی ما هم می تونیم.
اینو حرفتو خیلی خیلی قبول دارم که می تونیم ولی اینم می دونم بیرون اومدن از منجلاب روحی روانی خیلی سخته
یک دنیاااااااااااااااااااا تشکر سپاس واسه اینکه تجربیاتت رو در اختیارم گذاشتی دارم پستایی که لینکش رو گذاشتی می خونم بازم منتظر راهنماییهاتون هستم چون از ته دل می گم که نیاز دارم به راهنمایی
اما الان خوب فکر میکنی اگه یه حرفی بزنی مسخره میشی..خوب اگه مسخره بشی گه چی میشه؟اگه همسایه ها چپ بهت نگاه کنن مگه چی میشه؟
اتفاقی نمیوفته اگه مسخره بشم اما دوست ندارم توی این سن و سال دیگه مسخره بشم ،همه ی غرورم که شکسته اگه این ته مونده غرورم هم از بین بره چه اتفاقی میوفته واسم به نظرتون البته اینکه می گم غرور منظورم جنبه ی خوب غروره نه بدش
اگه همسایه ها هم چپ نگاه کنن بازم چیزی نمی شه ولی دوست دارم فریاد بزنم بگم بابا اینکه اینا دعوا می کنن تقصیر من نیست من رو به چشم آدم روانی نگاه نکنید ولی حیف در دهن اینجور آدما بسته نمی شه با این حرفا
شاید باور نکنین من توو عمرم یک بار حتی یک بار با کسی دعوا نکردم دوست دارم اینو همه بدونن من مثل پدر و مادرم روانی نیستم به خدا سالمم فقط افسرده ام
درسته هیچی نمی شه اگه چپ نگاه کنن اما دوست دارم جایی می رم یا از جائی رد می شم به چشم یه آدم با شخصیت نگاهم کنن نه یه روانی مثل پدر مادرم
شما اگه جای من بودین عکس العملتون چی بود در این رابطه ؟
منظورم اینه اگه توی فلان جا تشریف ببرید دور از جون ،خاک توو دهنم بلا نسبت شما ،بهتون به چشم آدم مجنون و un normal نگاه کنن عکس العمل شما چیه ؟
ممنون میشم بیشتر راهنماییم کنید
دوست عزیز "بهار66" ببخشید سوالتون رو اشتباهی توی نقل قول meinoush جان جواب دادم یه بار دیگه توی این پست جواب می دم بازم شرمنده
اما الان خوب فکر میکنی اگه یه حرفی بزنی مسخره میشی..خوب اگه مسخره بشی گه چی میشه؟اگه همسایه ها چپ بهت نگاه کنن مگه چی میشه؟
اتفاقی نمیوفته اگه مسخره بشم اما دوست ندارم توی این سن و سال دیگه مسخره بشم ،همه ی غرورم که شکسته اگه این ته مونده غرورم هم از بین بره چه اتفاقی میوفته واسم به نظرتون البته اینکه می گم غرور منظورم جنبه ی خوب غروره نه بدش
اگه همسایه ها هم چپ نگاه کنن بازم چیزی نمی شه ولی دوست دارم فریاد بزنم بگم بابا اینکه اینا دعوا می کنن تقصیر من نیست من رو به چشم آدم روانی نگاه نکنید ولی حیف در دهن اینجور آدما بسته نمی شه با این حرفا
شاید باور نکنین من توو عمرم یک بار حتی یک بار با کسی دعوا نکردم دوست دارم اینو همه بدونن من مثل پدر و مادرم روانی نیستم به خدا سالمم فقط افسرده ام
درسته هیچی نمی شه اگه چپ نگاه کنن اما دوست دارم جایی می رم یا از جائی رد می شم به چشم یه آدم با شخصیت نگاهم کنن نه یه روانی مثل پدر مادرم
شما اگه جای من بودین عکس العملتون چی بود در این رابطه ؟
منظورم اینه اگه توی فلان جا تشریف ببرید دور از جون ،خاک توو دهنم بلا نسبت شما ،بهتون به چشم آدم مجنون و un normal نگاه کنن عکس العمل شما چیه ؟
ممنون میشم بیشتر راهنماییم کنید
دوست عزیز "بهار66" ببخشید سوالتون رو اشتباهی توی نقل قول meinoush جان جواب دادم یه بار دیگه توی این پست جواب می دم بازم شرمنده
اما الان خوب فکر میکنی اگه یه حرفی بزنی مسخره میشی..خوب اگه مسخره بشی گه چی میشه؟اگه همسایه ها چپ بهت نگاه کنن مگه چی میشه؟
اتفاقی نمیوفته اگه مسخره بشم اما دوست ندارم توی این سن و سال دیگه مسخره بشم ،همه ی غرورم که شکسته اگه این ته مونده غرورم هم از بین بره چه اتفاقی میوفته واسم به نظرتون البته اینکه می گم غرور منظورم جنبه ی خوب غروره نه بدش
اگه همسایه ها هم چپ نگاه کنن بازم چیزی نمی شه ولی دوست دارم فریاد بزنم بگم بابا اینکه اینا دعوا می کنن تقصیر من نیست من رو به چشم آدم روانی نگاه نکنید ولی حیف در دهن اینجور آدما بسته نمی شه با این حرفا
شاید باور نکنین من توو عمرم یک بار حتی یک بار با کسی دعوا نکردم دوست دارم اینو همه بدونن من مثل پدر و مادرم روانی نیستم به خدا سالمم فقط افسرده ام
درسته هیچی نمی شه اگه چپ نگاه کنن اما دوست دارم جایی می رم یا از جائی رد می شم به چشم یه آدم با شخصیت نگاهم کنن نه یه روانی مثل پدر مادرم
شما اگه جای من بودین عکس العملتون چی بود در این رابطه ؟
منظورم اینه اگه توی فلان جا تشریف ببرید دور از جون ،خاک توو دهنم بلا نسبت شما ،بهتون به چشم آدم مجنون و un normal نگاه کنن عکس العمل شما چیه ؟
ممنون میشم بیشتر راهنماییم کنید
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
ببین گلم منم حساس بودم گفتم نباید حساس باشم و هی سعی کردم سرد باشم یه جوری بی احساس بشم که هیچی نتونه روم اثر کنه. خوب چند سال پیش این تصمیمو گرفتم. حدود سه سالی هم اینکارو کردم. گریه نکردم. بی احساس بی احساس شدم. کارا و حرفای کسی به اندازه ی قبلم روم اثر نمی ذاشت ولی این هم مجانی نبود. دیگه نمی تونستم هیچ طرح و ایده و خلاقیتی داشته باشم. یعنی توی همه چی ساکن شده بودم. منظورم اینه که فکر نکن اگه بی خیال بودی خوب بود. اینم همونه که می گن هیچ مطلقی وجود نداره. هر چیزی هم بدی داره هم خوبی. اگه بتونیم فکرمونو اداره کنیم توی هرچیزی اون قسمتی رو که می شه خوب باشه ور می داریم و استفاده می کنیم. مثلا الان تو که می گی حساسی و می گی موسیقی بلدی خیلی برات اهنگ سازی راحت تره تا کسی که نه حساسه و نه توی یه خونواده ی پر تنش زندگی می کنه. می دونم بد و تلخه ولی توی همین تلخی هم می شه سودهایی برد. مثلا وقتی ناراحتی خشمگینی یا احساس نفرت داری یا انقدر پر از خشمی که نمی دونی چه کار کنی هر کدوم از حس هایی که داری می تونن بشن شعرموسیقیایی. می تونن یه اهنگ بشن. یه قسمت از یه اهنگ. قسمت اصلی یه اهنگ که بعدا روش کار کنی و بشه یه موسیقی کامل. پس می شه توی ناراحتی هم کارایی کرد. مخصوصا تو که موسیقی رو بلدی. مهم اینه که بتونیم فکرمونو اداره کنیم. به قول بهار باید مهارتامونو ببریم بالا. اونوقت می تونیم مشکلاتمونو بهتر اداره کنیم. اونوقت از پا درنمیایم. من نمی دونم واسه اداره کردن فکر چه کارایی می شه کرد اما می دونم مدیتیشن و مخصوصا اون وبلاگه که ساده نوشته اتش می تونه مارو کمک کنه تا ذهنمونو کم کم بتونیم اداره کنیم. خوشبختی و بدبختی فقط و فقط یه احساسن. توی هر وضعی می شه احساس خوشبختی کرد. می دونم سخته و خودم بلد نیستم. ولی می تونیم سعی کنیم.
روابط اجتماعی نمی خواد. بهت تو خونه گفتن اجتماعی نیستی رفتار کردن بلد نیستی؟ به من از وقتی خودمو یادم میاد (فکر می کنم 3 یا 4 سالگی یا کمتر) بهم یکی از اعضای مثلا خونواده هی و هی می گفت که اجتماعی نیستم! با لغتا زیاد باهامون بازی کردن. ما هم به هر لغتی که می شنیوم حساس شدیم. ادما خیلیاشون خوبن ولی همه اشون اخلاقاشون با ما هماهنگ نیست. واسه همینم نمی شه توقع داشت که راحت با همه اشون دوست شد. توی کار توی بیرون توی کلاسایی که می ری فقط سعی کن خودت باشی. خودتو با اون وبلاگ مدیتیشن و جراتمندی و پست های دوستان مثلا همین پست های بهار که برات توضیح داده که چه کار کنی شروع کن به بازسازی. اونوقت می تونی دوستا و اشناهای جدید پیدا کنی. کسایی که لازم نباشه به این زودیا یا هیچوقت به خونوادت معرفیشون کنی. کسایی که با وجودی که می بینن بعضی از کارا و تصمیمای ادم عجیبه براشون اما این اجازه رو می دن که خودمون تصمیم بگیریم و کنجکاوی نمی کنن. همه بد رفتار نمی کنن. بعضیا هم پیدا می شن که ادمو همینطوری که هست سعی می کنن درک کنن. پس ربطی به روابط اجتماعی نداره. روابط اجتماعی واسه دوستی مهم نیست واسه کار کردن و رفتار کردن با همکار و رییس مهمه این مدل روابط اجتماعی که ما بلدش نیستیم. تو روی خودت کار کن و سعی کن احساسای بدی که درت وجود اوردن رو مشخص کنی از کجا اومده و بتونی یا قبول کنیش یا از خودت دورش کنی. ادم وقتی حالش بده اینو نشون می ده توی رفتارش. مثل یه ادم که عصبانیه همه می فهمن و سعی می کنن ازش دوری کنن. پس روابط اجتماعی بلد بودن نمی خواد. فقط باید به خودت اگاهی پیدا کنی و خودت باشی. اینطوری راحتی توی رفتارات و بقیه هم می تونن باهات راحت باشن.
یه وقتایی که توی یه موقعیتی گیر می کنی که دوست نداری منتظر نمون. خودت پیشقدم شو. مثلا فرض کن بدون اینکه بخوای گیر کردی با یکی از همسایه هایی که هرروز چپ نگاه می کرده توی یه اسانسور. باید مثلا نیم ساعت تحملش کنی. می شه همدیگه رو کج نگاه کنین و تو هم بالا رو نگاه کنی و یا اینکه می شه وقتی می فهمی پات مونده که نیم ساعتی یارو رو تحمل کنی. به روش بخندی و سلام کنی و باهاش شروع کنی به حرف زدن. اینطوری راحت می شه. اما نباید بذاری از حدودی که تعریف کردی بیاد چلوتر. نباید بهش اجازه بدی که تا به روش خندیدی بیاد تا دعوای دیروز مادر پدرتو ازت بپرسه و اگه ازت پرسید باید احساستو که نمی خوای توی زندگی خصوصی ات جستجو کنه با اون دو تا لینک رفتار جراتمندانه بگی بهش.
یا مثلا توی کوچه که می ری میای همسایه ها رو می بینی بهشون مهربون سلام خدافظی کن. انگار که داری یکی رو می بینی که برات خیلی عزیزه. همین. نمی خواد واستی باهاشون چونه بزنی که تفریحاتشونو با فضولی توی کارات پر کنن. اونوقت دیگه نگاه سنگینشونو حس نمی کنی. وقتی داری از کنارشون رد می شی اگه لیاقتشو دارن که بهشون سلام بدی با مهربونی و ارامش و با لبخند و اطمینان همینطوری که داری رد می شی سلام کن به همسایه ها و رد شو. حتی لازم نیست وایسی. کم کم درست میشه.
ببین خودت باید یه وقتایی پیشقدم شی. مثلا توی خوشرفتاری با همسایه ها توی کمک کردن به ادمای دیگه البته تا جایی که هیچ ضرری به خودت نرسه. توی توجه کردن به ادمای دیگه. البته ادمایی که برات مهمن. مثلا اگه سر یه کلاسی می ری می بینی که یکی از بچه ها غایب بود یا دیر اومد نگی به من چه. اونم مثل من و تو. اگه کاری نداری و عجله نداری می تونی ده دقیقه بعد از کلاس بمونی براش وقت بذاری و توضیح بدی که چی نبوده یا بهش خودت پیشنهاد بدی که سر راهت کپی هست اگه می خواد بیاد کپی کنه جزوه رو. یا مثلا اگه توی خیابون می بینی اقای همسایه (خانم نه چون خودت هم اقایی اگه گیر مذهبی بیفتی اینم می شه یه سوژه جدید واسه پشت سرت حرف زدن) اقای همسایه رو اونور کوچه می بینی اصلا واسه تمرینم که شده با خوشحالی بیا اینطرف کوچه و باهاش احوالپرسی کن. اگه هم ازت از دعوای اونا پرسیدن خیلی محترمانه بگو چیزی نیست که تو پاسخگوش باشی یا ترجیح می دی در اینباره حرف نزنی یا یه چیزی در حد یه جمله ی محترمانه که حد و خط قرمرتو بهشون اعلام کنی.
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
دوست عزیز "بهار66" ببخشید سوالتون رو اشتباهی توی نقل قول meinoush جان جواب دادم یه بار دیگه توی این پست جواب می دم بازم شرمنده
اما الان خوب فکر میکنی اگه یه حرفی بزنی مسخره میشی..خوب اگه مسخره بشی گه چی میشه؟اگه همسایه ها چپ بهت نگاه کنن مگه چی میشه؟
اتفاقی نمیوفته اگه مسخره بشم اما دوست ندارم توی این سن و سال دیگه مسخره بشم ،همه ی غرورم که شکسته اگه این ته مونده غرورم هم از بین بره چه اتفاقی میوفته واسم به نظرتون البته اینکه می گم غرور منظورم جنبه ی خوب غروره نه بدش
اگه همسایه ها هم چپ نگاه کنن بازم چیزی نمی شه ولی دوست دارم فریاد بزنم بگم بابا اینکه اینا دعوا می کنن تقصیر من نیست من رو به چشم آدم روانی نگاه نکنید ولی حیف در دهن اینجور آدما بسته نمی شه با این حرفا
شاید باور نکنین من توو عمرم یک بار حتی یک بار با کسی دعوا نکردم دوست دارم اینو همه بدونن من مثل پدر و مادرم روانی نیستم به خدا سالمم فقط افسرده ام
درسته هیچی نمی شه اگه چپ نگاه کنن اما دوست دارم جایی می رم یا از جائی رد می شم به چشم یه آدم با شخصیت نگاهم کنن نه یه روانی مثل پدر مادرم
شما اگه جای من بودین عکس العملتون چی بود در این رابطه ؟
منظورم اینه اگه توی فلان جا تشریف ببرید دور از جون ،خاک توو دهنم بلا نسبت شما ،بهتون به چشم آدم مجنون و un normal نگاه کنن عکس العمل شما چیه ؟
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
سلام.خوش اومدین.:72:واقعا تبریک میگم برای این همه پشتکار:104::104::104:.چرا خودتونو دست کم میگیرین .با این اوصافی که از وضعیت بچگی و خونواده داشتین خیلییییییی عالیه که تونستین به این موقعیت خوب اجتماعی برسین .من یه پسر دارم 6سالشه ارزوم اینه که بزرگ که شد ورزشکار بشه قهرمان بشه مثل شما:307:.میدونم منم یه جورایی بچگی خوبی نداشتم منم واسه هرچیز تحقیر شدم :302:اما الان که عقلم میرسه میبینم همش بخاطر نادونی و عدم اگاهی خونوادم بوده نه کمبود من وسعی میکنم خودم کمتر اشتباهات اونارو تکرار کنم.من خودمو میذارم جای همسایه های شما :میگردم چیزی واسه مسخره کردن نمیبینم .چیزی که میبینم یه ادم موفق تو ورزش تو درس وزندگیه .میبینم کسی که پتانسیل اینو داشته که بره واونم گلاویز مردم بشه ومشهور بشه به بداخلاقی ودعوایی بودن ....سرشو میندازه پایین و کارشو میکنه اروم میره اروم میاد .مثبت فکر کنین.کتاب بخونین سعی کنین بادیگران مراوده بیشتری داشته میبینید خیلی بالاتر از چیزی هستین که فکرشو میکنین.رو مهارتای زندگی مطالعه کنید خودتونو اماده کنید تا همسر خوب و پدر اگاهی باشین تافرزندتون کمبودای عاطفی شمارو نداشته باشه وهمسرتون بجای جنگیدن باشما بپرستتتون :43::43::43:موفق باشین.
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط هیام
سلام.خوش اومدین.:72:واقعا تبریک میگم برای این همه پشتکار:104::104::104:.چرا خودتونو دست کم میگیرین .با این اوصافی که از وضعیت بچگی و خونواده داشتین خیلییییییی عالیه که تونستین به این موقعیت خوب اجتماعی برسین .من یه پسر دارم 6سالشه ارزوم اینه که بزرگ که شد ورزشکار بشه قهرمان بشه مثل شما:307:.میدونم منم یه جورایی بچگی خوبی نداشتم منم واسه هرچیز تحقیر شدم :302:اما الان که عقلم میرسه میبینم همش بخاطر نادونی و عدم اگاهی خونوادم بوده نه کمبود من وسعی میکنم خودم کمتر اشتباهات اونارو تکرار کنم.من خودمو میذارم جای همسایه های شما :میگردم چیزی واسه مسخره کردن نمیبینم .چیزی که میبینم یه ادم موفق تو ورزش تو درس وزندگیه .میبینم کسی که پتانسیل اینو داشته که بره واونم گلاویز مردم بشه ومشهور بشه به بداخلاقی ودعوایی بودن ....سرشو میندازه پایین و کارشو میکنه اروم میره اروم میاد .مثبت فکر کنین.کتاب بخونین سعی کنین بادیگران مراوده بیشتری داشته میبینید خیلی بالاتر از چیزی هستین که فکرشو میکنین.رو مهارتای زندگی مطالعه کنید خودتونو اماده کنید تا همسر خوب و پدر اگاهی باشین تافرزندتون کمبودای عاطفی شمارو نداشته باشه وهمسرتون بجای جنگیدن باشما بپرستتتون :43::43::43:موفق باشین.
سلام یک دنیا ممنون واسه اینکه بهم روحیه میدین و کمکم می کنین از این حالت افسردگی خارج بشم
امیدوارم پسرتون همیشه سالم باشه و هر آرزوی قشنگی که واسش دارین به سرانجام برسه خدا نگهش داره ایشالله که اول یه پهلوون باشه بعد یه قهرمان:43:
شاید باورتون نشه منم خودم نمی دونم با این وضعیت چجوری حرفه ای ورزش می کنم
همیشه خدا رو شاکرم که علاقه به ورزش رو گذاشت توی وجودم
همیشه آرزو می کنم که اگه روزی ازدواج کردم یه کسی همسرم بشه که با دیدنش همه ی غم و غصه هام رو از یاد ببرم
بازم از شما ممنونم که وقت گذاشتین واسم امروز خیلی به شما و بهار جان و meinoush جان زحمت دارم ولی من حالا حالا ها می خوام از تجربیات شما دوستان استفاده کنم چون تازه یه جا رو پیدا کردم وقتی حرف می زنم همه توجه می کنن
مرسیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییی
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
نقل قول:
اما الان خوب فکر میکنی اگه یه حرفی بزنی مسخره میشی..خوب اگه مسخره بشی گه چی میشه؟اگه همسایه ها چپ بهت نگاه کنن مگه چی میشه؟
اتفاقی نمیوفته اگه مسخره بشم
اتفاقا اگه مسخره بشی یه اتفاقایی میفته.بذار با مثال درباره خودم شروع کنم..مثلا صفت مسخره شدن..اگه مسخره بشم چی میشه؟غرورم میشکنه
اگه غرورم بشکنه چی میشه؟ناراحت میشم
اگه ناراحت بشم چی میشه؟غصه دار میشم.عصبی میشم
اگه عصبی بشم چی میشه؟داد میزنم..ازخودم بدم میاد
اگه داد بزنم چی میشه؟دیگران بهم میگن مگه دیوونه ای که داد میزنی؟بهم میگن دیوونه.
اگه بهم میگن دیوونه چی میشه؟ناراحت میشم..خیال میکنم دوست داشتنی نیستم.
اگه حس کنم دوست داشتنی نیستم چی میشه؟ازخودم بدم میاد.فکر میکنم بی ارزشم
با این روشن دو تا صفت مهم رو پیدا کردم که وابسته به دیگرانه..فهمیدم خوب بودن و با ارزش بودن صفاتی هستن که با تایید دیگران بدست میارم.
نقطع ضعف همینجاست.من به اندازه کافی حس خوب بودن و باارزش بودن ندارم..برای این صفات متکی به دیگرانم و با بی توجهی اونا بهم میریزم.
اما دوست عزیز ادمای دور و برمون همشون بهمون انرژی مثبت نمیدن..بعضیا انرژی منفی میدن و بعضی خنثی.ما نمیتونیم کاری کنیم که همه بهمون انرژی مثبت بدن اما میتونیم فقط انرژیهای مثبت رو دریافت کنیم و کرکره رو برای انرژهای منفی پایین بکشیم.در واقع باید کاری کنیم که حال خوبمون مستقل ازپدر مادر دوست و ..باشه.
این در مورد همه صادقه و فقط مختص تو نیست.
راهکار عملی هم داره اما پله پله..
این یه مثال بود شما هم اول این پرسش و پاسخ رو برای خودت انجام بده و اون صفات پنهان رو پیدا کن.
نقل قول:
منظورم اینه اگه توی فلان جا تشریف ببرید دور از جون ،خاک توو دهنم بلا نسبت شما ،بهتون به چشم آدم مجنون و un normal نگاه کنن عکس العمل شما چیه ؟
جواب این سوال رو بعدا خودتون پیدا خواهید کرد.
دوست عزیزامیدوارم پست بعدی رو که مینویسید راهکارا رو انجام داده باشید.
مطالبی که تو پست شماره 7 نوشتم رو انجام بدید هر چند براتون سخت یا عجیب باشه..
بذارید احساسات منفی تخلیه بشن..همشونو تو وجودتون جمع نکنید و یه قفل بزنید درش.
موفق باشید
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
خوشحالم که پستمو خوندید.مرسی بخاطر لطفتون درباره پسرم خودش که میگه من گهرمانم .اخه تازه کمربند زرد تکواندو گرفته خودشو گم کرده بچم:cool:حالا از شوخی بگذریم.اینجا خیلی خوبه هرکی میاد اینجا بالاخره یجورایی زخم خوردس .بهمین خاطر نمیترسی که حرفتو بزنی ودرک نشی.نمیدونم متوجه شدی یا نه توهمین چند ساعت که حرفاتو زدی بهترشدی اول با سیاه مینوشتی ولی الان بارنگ شاد:104:ایشالا روز به روز بهتر بشه روحیت:323:وخبرای خوش اشنایی با یه دختر خوب وازدواجت رو بهمون بدی:227::227:
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط هیام
خوشحالم که پستمو خوندید.مرسی بخاطر لطفتون درباره پسرم خودش که میگه من گهرمانم .اخه تازه کمربند زرد تکواندو گرفته خودشو گم کرده بچم:cool:حالا از شوخی بگذریم.اینجا خیلی خوبه هرکی میاد اینجا بالاخره یجورایی زخم خوردس .بهمین خاطر نمیترسی که حرفتو بزنی ودرک نشی.نمیدونم متوجه شدی یا نه توهمین چند ساعت که حرفاتو زدی بهترشدی اول با سیاه مینوشتی ولی الان بارنگ شاد:104:ایشالا روز به روز بهتر بشه روحیت:323:وخبرای خوش اشنایی با یه دختر خوب وازدواجت رو بهمون بدی:227::227:
بله قبول دارم تاحدودی تخلیه شدم حرفامو زدم چون من کسی رو نداشتم که باهاش حرف بزنم خدا رو شکر که اینجا رو پیدا کردم و خوشحالم اینجا کسانی هستن که درکم می کنن چون به قول شما کسانی که اینجا هستن یه جورایی زخم خورده هستن یه جورایی حالمون شبیه همدیگه س
دیشب قبل خواب همه احساساتم رو نوشتم به نظر میاد بشه نوشته ها رو پاره کرد و ریخت دور ولی اون حرفائی که توی کاغذ نوشتم رو از توی ذهنم نمی تونم پاک کنم مشکلم اینه که فراموش کردن موضوعی واسم سخته خیلی سخته ،منظورم این نیست که شدنی نیستاااااا
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
نقل قول:
به نظر میاد بشه نوشته ها رو پاره کرد و ریخت دور ولی اون حرفائی که توی کاغذ نوشتم رو از توی ذهنم نمی تونم پاک کنم مشکلم اینه که فراموش کردن موضوعی واسم سخته خیلی سخته ،منظورم این نیست که شدنی نیستاااااا
اقا حمید رضا اتفاقاً اتفاقات از ذهن ما فراموش نمیشند..تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که احساس رو از یه اتفاق بگیریم..(تملک خاطرات)
وقتی احساس از یه خاطره جدا بشه اون خاطره تبدیل میشه به یه اتفاق معمولی که هیچ احساس خاصی در ما بوجود نمیاره.
نوشته هایی که منفی هستن رو هم هیچوقت نگه ندارین..چون کلمات داری انرژی هستن.و به جای پاره کردن از روشی که گفتم استفاده کنید.
نکته دیگه ای هم که میخواستم بهتون بگم درباره ترسه..وقتی از چیزی بترسیم تمرکزمونو میذاریم روی ترس برای همین هم برامون اتفاق می افته..مثلا اگه کسی بترسه که مسخره بشه انقد روی تمسخر تمرکزمیکنه تا واقعا براش پیش بیاد..کائنات اونچه که روش تمرکزداریم و باور کردیم رو برامون پیش میاره..اصلا مهم نیست که فرد بگه نمیخوام مسخره بشم.چون کائنات فقط تمسخر شدن رو متوجه میشه و فکر میکنه این شخص دلش میخواد مسخره بشه پس مرتب افراد و موقعیتهایی رو پیش میاره که مسخرش کنن.
اسم این قانون بچه غول بیشعوره.
باید کنترل ذهنتونو دست خودتون بگیرید و فقط روی مسائلی تمرکز کنید که میخواهید صاحبش باشید..به جای اینکه بگید نمیخوام مسخره بشم..مرتب بگید افرین به من که همیشه با اعتماد به نفس و مقبول هستم.
ضمنا باید حسابی به خودتون محبت کنید که تو پستهای بعدی روششو بهتون خواهم گفت.
سوالی بود بپرسید.
موفق باشید
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
بله درسته ولی واقعا از ته دل می گم بلد نیستم احساس رو از یه اتفاق جدا کنم ،نمونه اش همین امروز صبح بود که با صدای دعوا بیدار شدم از خواب باز استرس بهم غلبه کرد باز لرزش دست اومد سراغم هر موقع شوکه می شم لرزش بدن و دست هم به استرسم اضافه می شه به والله اون دنیا یقه شون رو می گیرم بابت این همه ضربه ی روحی که بهم زدن و هنوزم دست بردار نیستن ،ای کاش یه دعوای معمولی می کردن اما ... همش فحش های رکیک ... حرفائی که لات و لوتا توو خیابون بهم می زنن اینا توی جای مقدسی به اسم "خانواده" به زبون میارن اینو از ته دل می گم من اصلا معنای خانواده رو درک نکردم فقط از توی فیلم و سریال ... دیدم ،به قول meinoushعزیز که گفت : " تا وقتی بزرگ شدم فکر می کردم همه ی فیلما و حتی رفتارای مامانای دوستام همه دروغن! " منم همین فکرو می کنم
امروز صبحم به خدا یه لحظه حرفای شما دوستان گلم اومد تو ذهنم خواستم اجرا کنم ولی نشد حس می کنم اراده ی روحی خیلی ضعیفه ،الان چندین دفعه پستای قبلی رو خوندم ولی موقع اجرا که می رسه استرس که میاد سراغم دیگه قدرت فکر کردن ازم گرفته می شه روز به روز دارم بدتر می شم تا7_8 ماه پیش لرزش بدن نداشتم که یواش یواش اونم اومد سراغم
واقعا توو اجرا ضعیفم مثلا قبل تشنج می گم این دفعه فلان کارو می کنم ولی وقتی دعوا شروع می شه بهم می ریزم کافیه استرس غلبه کنه ...
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
دوست عزیز نگران نباش..یه شبه که همه مسائلتون حل نمیشه.من خودم خیلی خیلی تلاش کردم و مدتها طول کشید و بازم باید تلاش کنم.
نمیدونم کارای قبلی روانجام دادید یا نه؟اگه واقعا صرفا دوست دارید درددل کنید یه بحث دیگه است و ما هم بهتون دلداری میدیم.
اما اگه دلتون میخواد اوضاع بهتر بشه تلاش کنید واون کارا رو انجام بدید.
انقد هم به خودتون حرفای منفی نزنید.
یه دفترچه تهیه کنید که همیشه پیشتون باشه.توش از خودتون تشکر کنید بابت هر قدم مثبت کوچیکی که برمیدارید.مثلا افرین به من که امروز تونستم یه دقیقه به چیزای مثبت فکر کنم.مرحبا حمیدرضا
فقط تشویق...اگه کاری رونتونستید انجام بدید اصلا خودتونو سرزنش نکنید.
حتی میتونید به خودتون جایزه هم بدید...مثلا اهنگ مورد علاقتونو گوش بدید..یا تفریح مورد علاقتونو انجام بدید.
به خودتون رتبه بدین...
وقتی پدر و مادرتون دعوا میکنن از خونه بزنید بیرون اگه نمیشه هدفون بذارید تو گوشتون..اگه نمیشه مدام به خودتون بگید افرین به من که به مسائل بهتر فکر میکنم..سعی کنید حتی برای چند لحظه به مسائل خوشایند فکر کنید.باید کم کم کنترل ذهنتونو دست خودتون بگیرید.
هر شب قبل از خواب حتی1دقیقه فقط به چیزای خوب فکر کنید برای همه حتی پدر و مادرتون خیر و خوبی بخواهید.
قبل خواب و بعد بیداری تلقین پذیری ادم بالاست پس اگه به مسائل منفی فکر کنید براتون واقعا اتفاق میفته.
هدفهاتونو تو دفترچتون بنویسید.جوری که اتفاق افتادن.
اهداف هفته اینده،ماه اینده،سال اینده،5سال بعد
مثلا شما ماشین میخواید.باید اهدافتونو خورد کنید.یعنی پله پله
افرین به من که 100هزار تومن پول واسه ماشین پس اندازکردم.افرین به من که ماشینای مدنظرمو دارم بررسی میکنم.مرحبا به من که 300هزارتومن دیگه واسه ماشین کنار گذاشتم..و...تا ماشینو بخرید.
موفق باشید
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamid_reza_66
بله درسته ولی واقعا از ته دل می گم بلد نیستم احساس رو از یه اتفاق جدا کنم ،نمونه اش همین امروز صبح بود که با صدای دعوا بیدار شدم از خواب باز استرس بهم غلبه کرد باز لرزش دست اومد سراغم هر موقع شوکه می شم لرزش بدن و دست هم به استرسم اضافه می شه
عزیز می تونی یه کاری بکنی؟ ببین می تونی ساعت بندی و زمانبندی بیدار شدن خوابیدن غذا خوردن بیرون رفتن یا سر کار رفتن یا تلویزیون دیدن و از همه مهم تر دعوا کردن والدینتو بفهمی؟ دقت کن ببین صبح ها چه ساعتی از خواب بیدار می شن. حموم می رن به سلامتی ممکنه یه ساعت طول بدن و شما یه ساعت ارامش داشته باشی یا نه. غذا درست حسابی هست که بخوری یا اونم واست درست نمی کنن؟ چیزی که می خوام اینه که با توجه به عادت ها و زمانبندی ساعت خواب و بیداری و کار کردن و استراحت کردن خودت و با توجه به دعواهای اونا و ساعت بودن و نبودنشون به یه برنامه و زمانبندی برسیم برات که نیاز نباشه که با هول با صدای اونا از خواب بیدار شی.
عکس العملت طبیعیه. با هول ادم بیدار شه تپش قلب می گیره تا چند ساعت بعضی وقتا نفس کشیدنش هم سخت می شه.
به والله اون دنیا یقه شون رو می گیرم بابت این همه ضربه ی روحی که بهم زدن و هنوزم دست بردار نیستن ،ای کاش یه دعوای معمولی می کردن اما ... همش فحش های رکیک ... حرفائی که لات و لوتا توو خیابون بهم می زنن اینا توی جای مقدسی به اسم "خانواده" به زبون میارن اینو از ته دل می گم من اصلا معنای خانواده رو درک نکردم فقط از توی فیلم و سریال ... دیدم ،به قول meinoushعزیز که گفت : " تا وقتی بزرگ شدم فکر می کردم همه ی فیلما و حتی رفتارای مامانای دوستام همه دروغن! " منم همین فکرو می کنم
ولشون کن بابا.
(اگه تونستی همین دنیا یقه شونو بگیر! چرا واسه وقتی می ذاری که معلوم نیست بیاد؟!)
ولی به هر حال الان اوضاع روحیت توی این سطح یقه گیری نیست عزیز. الان باید فکر کنیم ببینیم که یه راهی واسه یه زندگی و خواب و بیداری و استراحت معمولی برات پیدا کنیم که فقط هم خودت اداره اش کنی. همه ی ازاری که می بینی مال اینه که دلتو ازشون ازاد نکردی. اگه ازاد کنی دیگه برات مهم نیست که چه رفتاری می کنن با روحیاتت. می مونه وضعیت سلامتت و زندگی عادی مثل کی خوابیدن کی خوردن کی بیرون بودن و این چیزا.
خانواده هم لزوما مقدس نیست. اسمه. همین. هم مامانت هم بابات هر دوشون اخلاقاشون عین همه؟
امروز صبحم به خدا یه لحظه حرفای شما دوستان گلم اومد تو ذهنم خواستم اجرا کنم ولی نشد حس می کنم اراده ی روحی خیلی ضعیفه ،الان چندین دفعه پستای قبلی رو خوندم ولی موقع اجرا که می رسه استرس که میاد سراغم دیگه قدرت فکر کردن ازم گرفته می شه روز به روز دارم بدتر می شم تا7_8 ماه پیش لرزش بدن نداشتم که یواش یواش اونم اومد سراغم
واقعا توو اجرا ضعیفم مثلا قبل تشنج می گم این دفعه فلان کارو می کنم ولی وقتی دعوا شروع می شه بهم می ریزم کافیه استرس غلبه کنه ...
ببین گلم وسط مشکل که ادم هست مخصوصا اینطوری که حتی بیدار شدن راحت هم ادم نداره خیلی خیلی خیلی طبیعیه که حس ضعیف بودن داشته باشی. تو ضعیف نیستی. هر کسی هم به جات بود همین حسو داشت. پس نترس. اینکه درسای اون وبلاگ مدیتیشنو بخونی شروع می کنی به قوی شدن. ترسات و ضعفاتو می شناسی و روشون کار میکنی. بعدش به جایی می تونی برسی که اگه فریاد هم کسی بزنه اتاق اونطرفی خیلی قلبت جابه جا نشه. یعنی ما باید روی خودمون تمرکزو بذاریم و خودمونو قوی کنیم.
فکر نکن ضعیفی. خیلی خیلی طبیعیه وضعت و سعی کن خودتو اداره کنی. وقتی بتونی خودتو تا حدی اداره کنی ناراحت هم بشی و یا بترسی در حدی نمی شه که مغز قفل شه. واسه همین میتونی راه حل پیدا کنی. قوی تر از اینم بشی حتی ممکنه تا یه حدی بتونی به کارای والدینت مسیر بدی که خودت راحت تر باشی. اینا با تمرین می شه. می شه قوی بشیم.
وقتی اروم شدی یه مقدار فکر کن ببین چه کار کنی خوبه. مثلا تلفن تو اتاق توئه و میان تو اتاقت داد می زنن تلفن حرف می زنن ؟ یا مثلا اتاقت چسبیده به اتاق اوناست؟ مثلا تختت نزدیک در اتاقته یا چسبیده به دیوار اتاق اوناست که داد زدنشون سریع تر و قوی تر منتقل شه؟
یه چیزایی مثل پتو و فرش انعکاس صدا رو می گیرن. مثلا می تونی اگه بذارن در اتاقتو ببندی و از داخل روی درو با پتو بپوشونی. حتی درز درو. نمی دونم چطوری می تونی درست اینو به در اویزون کنی ولی می دونم صدا رو تا حدی زیادی می گیره. بعدش هم صبح که بیدار می شی پتو رو بردار بعد درو باز کن که نفهمن.
حتی روی دیوار اون قسمتی هم که تختت هست می تونی با یه چیزی مثل پتو بپوشونی. ولی نمی دونم چطوری می شه که درست اویزون کنیش. تختت زیرش فرش باشه بهتره چون یه کم لرزش صدا رو می گیره. اگه مثلا جای تختت یه جوری هست که بتونی واسه خودت فضای مکعبی که سرت اونجا هستو یه جورایی اکوستیکش کنی که دیگه اصلا به دیوار و در پتو زدن نیازی نداری. اطراف اون قسمت که سرت اون نزدیکاشه رو فقط پتو یا فرش کوچیک یا پتوی کوچیک بزن که گوشات خیلی با هراس نشنوه. اگه مثلا اتاقت کوچیکه می تونی همین کارو بکنی که اطراف تختت و جایی که سرت هست دیوارو با پتو و این چیزا بپوشونی. هدفون تا جایی که من می دونم کار زیادی نمی کنه. هر چی هم ادم بلندش کنه بازم صدای اونا بلندتره. مگه اینکه یه موسیقیای کلاسیک خیلی قوی مثل باخ گوش کنی و یه خودت بگی باید روی موسیقی که می شنوی تمرکز کنی. این تمرین تمرکزه و می تونی خیلی هم مفید باشه.
اصلا توی وسایل ورزشی فروشیا یا لوازم موسقی و ضبط موسیقی برو ببین یه گوشی پیدا می شه حتما. اینایی که تمرین تیر اندازی می کنن یا اونایی که موسیقی کار می کنن (ضبط موسقی می کنن) یه جور گوشی می ذارن روی گوششون که صدای خیلی زیاد اذیتشون نکنه. وگرنه به مرور گوششون اسیب می بینه و یا کم شنوا یا ناشنوا می شن. از اونا ببین می تونی بخری. موقع خریدن هم امتحان کن که صدارو خوب بگیره. این از همش بهتره. یعنی شبیه گوشی های هدفونه ولی به جای اینکه خودش صدا بده سکوته و صدای محیطو برات می گیره که نره تو گوش.
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
خوبی؟ به این زودی حالت بهتر شد یا خسته شدی؟
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
خوبی؟ به این زودی حالت بهتر شد یا خسته شدی؟
سلام مینوش جان
ببخش 2_3 روز نتونستم بیام پای نت ،راستش دل و دماغش رو نداشتم وضع روحیم زیاد جالب نبود
نه هنوز خسته نشدم خیلی دارم تمرین می کنم ولی نمی دونم کجای کارم اشتباهه که نتونستم حتی کوچیکترین تغییری توی خودم ایجاد کنم
والا ساعت بندی درست و حسابی ندارن مخصوصا الان که مدرسه ها تعطیل شده بابام صبح تا شب خونه س ،بیشتر وقتائی که همزمان توی خونه هستن اینجور می شه مثلا صبحها و غروب به بعد
من خودم با توجه به شغلی که دارم صبحها تا بعد از ظهر بی کارم بعداز ظهر هم تا 10 شب توی باشگاهم ،البته دارم دنبال یه کار معمولی می گردم واسه صبح تا بعد از ظهر که حداقل خونه نباشم
از نظر غذا هم چیز درست حسابی پیدا نمی شه واسه خوردن، راستش اصلا نیازی ندارم به غذا درست کردن مامانم چون خودم تا حدودی آشپزی بلدم ،حداقل اون غذاهائی که واسه رشته ورزشیم مفیده رو بلدم درست کنم همیشه خودم غذای خودم رو درست می کنم
خدا رو شکر توی سربازی خیلی چیزا یاد گرفتم هم آشپزی هم زبان عربی و... خیلی چیزای ریز و درشت دیگه شاید واسه خیلی از پسرها دوران سربازی بدترین دوران زندگیشون باشه ولی واسه من بهترین دوران زندگیم بود چون با توجه به شرایط خانواده م من تمام مدت سربازیم رو خونه نرفتم ،چون اینجوری آرامش داشتم ... بگذریم
بهار جان بله کارایی رو که گفتین انجام دادم یعنی هنوزم انجام می دم
خیلی دارم سعی می کنم ، حتی به خودم تلقین می کنم
بعدشم من صرفا واسه درد دل کردن نیومدم اینجا :302:
بیشتر اومدم تا ببینم کسانی که مثل من با این مشکلات دست و پنجه نرم می کنن چجوری این مسائل رو حل می کنن یا حل کردن اگه بخوام درد دل کنم که باید 30 صفحه تایپ کنم اینقدر که دلم پره غصه س:302::302::302::302::302:
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
سلام حميدرضا
حتما دنبال كار براي صبح ها باش, چون هم روابط اجتماعيتو بهتر ميكنه, هم زمان غير مفيدتو پر ميكنه و هم واسه اينده ات لازمه
بهتره شروع كني و پايه هاي زندگي اينده تو از الان بزاري, انگيزه تو اينده ته
از نظر روحي رو خودت كار كن و بدون حتا ادمايي كه شرايط تورو هم ندارن زندگيشون و اينده شون جدا از پدر و مادره
درسته خيلي جاها ضربه خوردي اما پيشينه ات نشون ميده انسان محكم و با اراده اي هستي و ميتوني زندگيتو بسازي
پس انداز كن براي اينده, ورزش و موسيقي كه جزْ زندگيته و اين بهترين و بهترين كمكته كه خيليا ازش بي بهره اند, مسافرت برو, با پدر و مادرت در مورد رفتارشون به هيج عنوان بحث نكن
حتا اگه بهت توهين كردن رفتار محكمي پيش بگير و جواب نده, سعي كن تو زندگيت همچنان پيشرفت كني
در مورد همسايه ها هم بهت حق ميدم اما تو نبايد بخاطر پدر و مادرت قضاوت بشي
خيلي وقتها ديديم فرزنداني كه با اعمالشون وجهه ميدن به خونواده هاشون, مطمين باش اجتماعي بودن و اخلاقي بودن تو باعث ميشه همه حرفها كوتاه بشه
زياد بودن بزرگاني كه تحقير شدن و اين شده نقطه پيشرفتشون
مثبت باش و بدون تو خيلي جلويي كه با وجود اين خونواده ورزشكارو با هدف شدي
حميدرضاي عزيز
زندگي تو, تو مشت توست, كف دست تو, وقتي به دنيا اومدي فقط و فقط دادنش به تو نه خونواده و نه همسايه و نه كس ديگه
مواظب زندگيت باش
همه ما يه جورايي تنهاييم, پايه هاي زندگي اينده تو بزار و فكرتو مشغول پدر مادر نكن
هر راهنمايي هم خواستي در حد توانم دريغ نميكنم
موفق باشي
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
حمیدرضا جان همین که پیگیر حل مشکلاتت هستی جای هزارتا افرین داره..چون زیادن کسایی که میان دردلی میکنن و میرن...
اما یادت باشه تو مشکلاتت غرق نشی..خوبیای زندگیت رو هم ببینی.هر روز و شب نعمتهایی که داری رو مرور کن بابتشون خدا رو شکر کن.
تو یکی از تاپیکها دیدم حضور فعالی داشتی.ازاطلاعاتت به دیگران میبخشیدی..یکی ازراه های رسیدن به خواسته هامون همینه...وقتی تو جایی به کسی کمک کنی،دیگری هم به کمک تو خواهد اومد.اصلا همین شد که ما پاگیراینجا شدیم و گرنه ما هم مثه توییم.
پیشنهاد میدم اگه وقت ازادی داشتی بیای اینجا هم مقالات و تاپیکای مشابه رو بخونی،هم تو تاپیکای دیگران شرکت کنی،اینجوری ذهنت فعال میشه،دنبال راه حل مشکلات میگرده.
نقل قول:
خيلي وقتها ديديم فرزنداني كه با اعمالشون وجهه ميدن به خونواده هاشون, مطمين باش اجتماعي بودن و اخلاقي بودن تو باعث ميشه همه حرفها كوتاه بشه
برای نمونه پدرم رو مثال میزنم..الان پدرم و عموم شدن مایه افتخار خونوادشون.هرچند ضعفهایی در روابط خونوادگی دارن.اما وجهه اجتماعی خوبی دارن.وجهه ای که با بقیه خونوادشون فرق داره و این بخاطر تلاش خودشونه.
همیشه یادت باشه هر اونچه که از دنیا انتظار داری مثل محبت احترام و ..رو اول از همه خودت به خودت ببخشی.
و بعد به دیگران هم ببخش تا بهت عطا بشه.
موفق باشی پسر بااراده
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خود محورند ولی آنان را ببخش... اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی تو شریف و درستکارباش... اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی تو مهربان باش... اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت با این همه تو موفق باش... آنچه را که در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ولی تو سازنده باش... اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ولی تو شادمان باش... نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد و در نهایت می بینی که هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم... :72:کوروش کبیر:72:
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
سلام شازده کوچولو
یه دنیا ممنون که به تاپیکم سر زدی مرسی
ازت ممنونم واسه اینکه راهنماییم کردی
این حرفت رو خیلی قبول دارم که گفتی : " خيلي وقتها ديديم فرزنداني كه با اعمالشون وجهه ميدن به خونواده هاشون " کاملا درسته ولی نظر شخصیم اینه که اگه توی یه جمعی (چه فامیل ،چه همسایه و...) وجه آدم خراب شده باشه و جلوشون شخصیت و غرور آدم تخریب شده باشه فکر نکنم بشه با بهترین اخلاق و رفتار به خودش و خونوادش وجه مثبت بده (نمی دونم این طرز فکرم درسته یا نه ولی خب نظر شخصیم بود:D )
شازده جان شاید باور نکنی توی 26 سال عمری که از خدا گرفتم یادم نمیاد حتی یک دفعه به مادر و پدرم بی ادبی کرده باشم یا حتی جوابشون رو داده باشم حتی اونا فحش رکیکم بهم دادن ولی من سکوت کردم، من بر عکس پدر و مادرم که عصبین و بد دهن ،من آدم خیلی آروم و ساکتیم
مرسی واسه رهنماییهای خوبت :72:
----------------------------------------
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
حمیدرضا جان همین که پیگیر حل مشکلاتت هستی جای هزارتا افرین داره..چون زیادن کسایی که میان دردلی میکنن و میرن...
منم از شما ممنونم که به من کمک می کنین تا از این افسردگی بیام بیرون
اما یادت باشه تو مشکلاتت غرق نشی..خوبیای زندگیت رو هم ببینی.هر روز و شب نعمتهایی که داری رو مرور کن بابتشون خدا رو شکر کن.
بهار جان اتفاقا دیشب با همین جور فکرا خوابم برد ،توی ذهنم داشتم نقاط مثبت خودم رو مرور می کردم بیشتر شبا موقع خواب همش صدای داد و بیدادشون میاد توی ذهنم ولی دیشب اصلا حواسم به این چیزا نبود
تو یکی از تاپیکها دیدم حضور فعالی داشتی.ازاطلاعاتت به دیگران میبخشیدی..یکی ازراه های رسیدن به خواسته هامون همینه...وقتی تو جایی به کسی کمک کنی،دیگری هم به کمک تو خواهد اومد.اصلا همین شد که ما پاگیراینجا شدیم و گرنه ما هم مثه توییم.
پیشنهاد میدم اگه وقت ازادی داشتی بیای اینجا هم مقالات و تاپیکای مشابه رو بخونی،هم تو تاپیکای دیگران شرکت کنی،اینجوری ذهنت فعال میشه،دنبال راه حل مشکلات میگرده.
چشم حتما ،البته من خیلی دوست دارم توی تاپیکها شرکت کنم ولی خیلی از موضوعاتی رو که اینجا دوستان مطرح می کنن من سر رشته ای توش ندارم اگه بخوام راهنمایی کنم توی چیزی که سر رشته ندارم یا تجربه ای ندارم در اون موضوع فکر نکنم بشه حرف به درد بخوری بگم
موفق باشی پسر بااراده
شما هم موفق باشی بهار جان مرسی که به تاپیکم میای و راهنماییم می کنی :72:
-------------------------------------------
اعتماد عزیز از شما هم ممنونم که اومدی
بابت اینکه بهم روحیه می دین یه دنیا شکر به قول عربا الفین شکر:72::72::72::72::72:
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
نقل قول:
نظر شخصیم اینه که اگه توی یه جمعی (چه فامیل ،چه همسایه و...) وجه آدم خراب شده باشه و جلوشون شخصیت و غرور آدم تخریب شده باشه فکر نکنم بشه با بهترین اخلاق و رفتار به خودش و خونوادش وجه مثبت بده (نمی دونم این طرز فکرم درسته یا نه ولی خب نظر شخصیم بودBig Grin )
درسته حميد رضا
من ميگم تو راهتو جدا كن,
فكر فاميل و همسايه بيهوده است, محل زندگيت بالاخره عوض ميشه و فاميل هم خودشون هزار و يك مشكل دارن(حميدرضا شرايط هميشه در حال تغييره)
ميخواي چند تا از نزديكترين دوستامو مثال بزنم كه از شرايط بدتر از تو زنده شدن
من نميگم تو حق نداري , اما نا خواسته اين راهيه كه بيش روي توست و تو دوراه بيشتر نداري
يا قبولش كني و تا اخر عمر همين باشي
يا بگي مسير من جداست و راه خودتو بري
شروع كن حميدرضا, همه ما يه جورايي تحقير شديم, با انتخابهامون, با خطاهامون, با قضاوتهاي ديگران
من فقط ميگم تو شروع كن و خشت خشت خونه اي كه ميخواي بسازي رو خودت بزار,
ياد جمله خودت بيفت
به يكي از بچه ها گفتي به منم اوايل به خاطر هيكلم ميخنديدن اما الان يه قهرماني
تو كه خودت نمونه خوبي هستي كه بفهمي تحقير و تمسخر تو راهي كه واقعا دوسش داري اصلا مهم نيست
پس مثل ورزشت عمل كن و واسه 5 سال اينده ات برنامه بريز
من با اعتقاد بهت ميگم تو زندكي خوبي خواهي داشت, چون مشكلاتتو ميدوني و ميخواي رفعش كني
:72:
نقل قول:
شاید باور نکنی توی 26 سال عمری که از خدا گرفتم یادم نمیاد حتی یک دفعه به مادر و پدرم بی ادبی کرده باشم یا حتی جوابشون رو داده باشم حتی اونا فحش رکیکم بهم دادن ولی من سکوت کردم، من بر عکس پدر و مادرم که عصبین و بد دهن ،من آدم خیلی آروم و ساکتیم
خدا هيج كاري رو بي پاسخ نميزاره, مطمين باش, اين حرفت خيلي خوشحالم كرد :104:
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
سلام حميدرضاي مهربون
من كه تو رو اصلا افسرده و بي انگيزه نميبينم
اين همه به من و بقيه كمك كردي و راهنمايياي خوب كردي
من خيلي به شخصيتت احترام ميزارم و مثل شازده كوچولو مطمينم راه خوبي پيش روته
يه جمله تو تاپيكم بود كه امضاي يكي از بچه ها بود و به من خيلي روحيه داد, واست ميزارم و اميدوارم به تو هم كمك كنه
بهترین راه برای پیش بینی آینده خلق آنست.
موفق باشي قهرمان
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
من توی این مدت کوچکترین تغییری نتونستم بکنم :302: خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی دریغ از یه ذره تغییر
بارها خودمو تلقین می کنم ... تشویق می کنم ... ولی موقعی عمل باز همون آش و همون کاسه:302:
خسته شدم به خدا ، هم از خودم هم از دنیا
متاسفانه استرس شده یه غول بزرگ واسم :302:
سه چهار روز هست توی یه شرکت مشغول به کار شدم توی این سه چهار روز همش می گن چرا پکری ؟ چرا گرفته ای ؟ چرا توی جمع نمیای زیاد ؟چرا ... چرا ... چرا ...
خودم حس می کنم دیگه حالت یه آدم نرمال رو ندارم و حتی نمی تونم تظاهر کنم توی محل کار که نرمالم :302:
خسته ام :302:
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
حميدرضا با خودم كلنجار رفتم يعني چي ؟ چه كار كردي تو اين مدت؟ تاپيكتو پيگير بودي اصلا؟ وااااي چقدر شكلك گريه گذاشتي؟
اينكه رفتي سر كار خيلي خوبه, خودش يه قدم مثبته,چرا نميري تو جمعشون, چرا خودتو سوا ميكني؟
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
خدا رو شکر کن که دلیل استرسهات و افسردگیت یه مورد فیزیک نیست و بیشتر بخاطر خاطرات و اطرافیانت بوده
بهشون بی تفاوت باش، میگی موسیقی هم که دوست داری ، موسیقی روح رو جلا میده
منتها سعی کن موسیقی های آرامبخش و ملایم کار کنی که بدتر روحیت رو خراب کنند ، گاهی محبت کردن به دیگران خیلی آدم رو آروم میکنه
اگه میتونی یه حیوون خونگی مثل خرگوشی چیزی بیار نگه دار همون یه رشته عاطفی نازک هم کلی حال آدم رو عوش میکنه (این توصیه روانشناساست)
سعی کن رابطت با خدا رو هم بهتر کنی ، طبیعت خیلی به انسان آرامش میده
باور کن من میتونم ساعتها به دونه خوردن پرنده ها خیره بشم و تمام بدبختیام رو برای اون مدت فراموش کنم
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
فکر نکنم حیوون اوردن زیادم فکر خوبی باشه. توی مدتی که خونه نیست خوب مادر پدرش شاید برن حیوونه بی زبونو اذیت کنن. حیوونم مثل ادماس هوش خوبی هم دارن اغلب حیوونا. ما از حقوق خودمون نمی تونیم دفاع کنیم. یه حیوون بی پناه چه کار می تونه بکنه تنهایی. اونم مثل ما حقوقی داره.
اون وبلاگه رو درس به درس خوندی یا فقط پستایی که بهار برات گذاشته بود رو انجام دادی؟
شبا چی؟ هنوزم صبح ها با صدای فریاد اونا بلند میشی؟ تونستی یه ساعت خواب و بیدار شدن در بیاری که صبح قبل از فریاد اونا بیدار شده باشی؟ تونستی چیزی پیدا کنی از لوازم موسیقی یا ورزشی که کمکت کنه برای کم شدن صدای اونا؟
استرس از چی داری؟ استرس دلیل داره. از چی؟
خوب معلومه ادم از قیافه اش معلوم می شه که حالش خوب نیست. ولی لازم نیست توضیحی به کسی بدی. شاید دوستان بتونن بیان بگن چه جمله ای بگی که دست از سرت بردارن. من دیگه چند وقتیه که با ادمایی که برام مهم نیستن یعنی یا غریبه ان یا احساس دوستانه ی زیادی باهاشون ندارم کلا مودی و براساس وضعیت اون لحظه ام رفتار می کنم! بی شرمانه است اما دیگه کشش اینو ندارم که به روحیات دیگران هم فکر کنم در لحظه. خلاصه بسته به اینکه تو ترافیک بوده باشم گرمم شده باشه زیادی راه رفته باشم توی سرما گرسنه باشم و هر چی دیگه رفتارم می تونه فرق کنه. برام هم مهم نیست کی چی می گه. فقط ادمایی برام مهمن که احساس دوستانه ای باهاشون داشته باشم و من و روحیات من براشون مهم باشه. بقیه هرچی می خوان بگن نگن هیچ اهمیتی نداره.
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
شازده کوچولو نمی دونم چطوری منظورم رو بگم ،شاید بهتر بود به جای کلنجار می گفتم تمرین
توی این مدت احساساتم رو می نوشتم رو کاغذ... خودمو رو کاغذ تحسین می کردم ... حتی رو کاغذ می نوشتم موقعی که بهم استرس وارد شد چی کار کنم اما فقط می نوشتم نمی دونم چرا عمل نتونستم بکنم ...
توی این چند روز نتونستم به تاپیکم سر بزنم شازده کوچولو آخه 7 صبح می رم شرکت تا 4 ،ساعت 5:30 هم ساکم رو بر می دارم و چون قرارداد دارم مجبورم تا 10 شب توی باشگاه باشم
راستش شازده کوچولو خودمم نمی دونم چرا از ظاهر شدن توی جمع فراری هستم اگه چرای این مشکل رو می دونستم الان اینقدر تنها نبودم شایدم تحقیر و مسخره کردن های دوران کودکی و نو جوانیم باعث شده از توی جمع بودن فراری باشم ... یه چیز دیگه هم هست وقتی توی یه جمع هستم خیلی معذبم راحت نیستم و حتی نمی دونم توی جمع چی باید بگم ... همه در حال حرف زدنن ولی من ساکتم و نمی دونم چی باید بگم:302:
----------------------------------------------
کبود عزیز درسته موسیقی رو دوست دارم اما وقتی استرس می گیرم (هنگام دعوای پدر و مادرم) هیچ لذتی از موسیقی نمی برم
مینوش درست می گه حیوون ها هم حقوقی دارن اتفاقا پدر و مادرم از حیوون خوششون نمیاد بلکه تنفر دارن
من یه طوطی داشتم که حرف می زد خیلی دوسش داشتم بهش محبت می کردم ولی به دو دلیل فروختمش ،اول اینکه پدر و مادرم باهاش بد رفتاری می کردن مثلا موقع دعوا قفس حیوون زبون بسته رو پرت می کردن و ... خیلی رفتارهای زشت دیگه و دلیل دوم این بود که فحش های رکیکی مادر پدرم به هم می دادن اونم یاد گرفته بود و وقتی طوطی اون حرفا رو تکرار می کرد منم استرس می گرفتم به همین دلیل که فحش یاد گرفته بود زیر قیمت ازم خریدن
این طوطی تنها یادگار برادرم بود :302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
فکر نکنم حیوون اوردن زیادم فکر خوبی باشه. توی مدتی که خونه نیست خوب مادر پدرش شاید برن حیوونه بی زبونو اذیت کنن. حیوونم مثل ادماس هوش خوبی هم دارن اغلب حیوونا. ما از حقوق خودمون نمی تونیم دفاع کنیم. یه حیوون بی پناه چه کار می تونه بکنه تنهایی. اونم مثل ما حقوقی داره.
اون وبلاگه رو درس به درس خوندی یا فقط پستایی که بهار برات گذاشته بود رو انجام دادی؟
راستش آره اون وبلاگ رو دارم می خونم ولی زیاد چیزی دستگیرم نشد که توی عمل بتونم کاری بکنم:302:
شبا چی؟ هنوزم صبح ها با صدای فریاد اونا بلند میشی؟ تونستی یه ساعت خواب و بیدار شدن در بیاری که صبح قبل از فریاد اونا بیدار شده باشی؟ تونستی چیزی پیدا کنی از لوازم موسیقی یا ورزشی که کمکت کنه برای کم شدن صدای اونا؟
آره مینوش جان یا شب باید صدای دعوای اینا رو بشنوم یا صبح ،راستش به خدا ساعت خاصی نداره ولی اکثر وقتا آخر شبا شروع می کنن و صبحها مثلا دیروز صبح موقع نماز شروع کردن ولی دفعه قبل ساعت 8_9 صبح بود :302:
بله یه گوش گیر حرفه ای گرفتم واسه شنا هستش خیلی هم خوب صدا رو می گیره ولی یه بدی داره می خوام به پهلو بخوابم گوشم رو اذیت می کنه چون من اکثرا به پهلو می خوابم
استرس از چی داری؟ استرس دلیل داره. از چی؟
خیلی وقتا بی دلیل خیلی وقتا فکر و اکثر وقتام واسه دعوای اونا
خوب معلومه ادم از قیافه اش معلوم می شه که حالش خوب نیست. ولی لازم نیست توضیحی به کسی بدی. شاید دوستان بتونن بیان بگن چه جمله ای بگی که دست از سرت بردارن. من دیگه چند وقتیه که با ادمایی که برام مهم نیستن یعنی یا غریبه ان یا احساس دوستانه ی زیادی باهاشون ندارم کلا مودی و براساس وضعیت اون لحظه ام رفتار می کنم! بی شرمانه است اما دیگه کشش اینو ندارم که به روحیات دیگران هم فکر کنم در لحظه. خلاصه بسته به اینکه تو ترافیک بوده باشم گرمم شده باشه زیادی راه رفته باشم توی سرما گرسنه باشم و هر چی دیگه رفتارم می تونه فرق کنه. برام هم مهم نیست کی چی می گه. فقط ادمایی برام مهمن که احساس دوستانه ای باهاشون داشته باشم و من و روحیات من براشون مهم باشه. بقیه هرچی می خوان بگن نگن هیچ اهمیتی نداره.
واسه منم زیاد مهم نیست ولی دوست ندارم فکر کنن نرمال نیستم یا ناراحتی روحی دارم
مینوش عزیز ازت ممنونم که بازم به تاپیکم اومدی:302:
-
RE: افسردگی و بی انگیزه گی
گوش گیر گرفتی خوبه. واسه اینکه به پشت بخوابی زیر زانوهات که به پشت خوابیدی یه چیز نرم بذار در حدی که فقط اون یه کم گودی پشت زانو رو پر کنه. مثلا یه پتوی بچه ی کوچیک یا یه بالش خیلی خیلی نرم. اگه هم مشخصه به کدوم پهلو می خوابی اون گوشتو که می ره رو بالش نذار گوشگیر اون یکی رو بذار. خود بالش هم صدا رو تا حد زیادی می گیره. اما من خودم از اولی که می خوابم تا وقتی پا می شم مدام در حال عوض کردن مدل خوابیدنمم! همه وری چرخ می زنم.
از اون وبلاگه توی یه روز یه درسو کامل بخون. خلاصه ی اون درس رو دربیار و بنویس واسه خودت. بعد که می ری بیرون حتی سر کار توی راه و ترافیک تمرین کن اوناییشو که می شه بیرون تمرین کرد. مثلا امشب یا امروز یه درس بخون بعدش دو روز همش تمرین کن اونایی رو که خوندی. بعدش برو درس بعدی.
اونا خواب ندارن؟ چند ساعت می خوابن در شب؟
فکرایی که می کنی و استرس می گیری ببین منشاشون چیه.
دعوای اونا واسه چی بهت استرس می ده؟ تو که بزرگ شدی و تو رو که نمی زنن! ببین منشا استرسی که از دعوای اونا می گیری چیه. مثلا ممکنه یاداوری اون لحظاتی باشه که صبح ها ناغافل از صدای اونا از خواب می پری و شاید تا چند ساعت تپش قلب می گیری.
مردم به کسی که کم حرف می زنه نمی گن غیر نرمال تا وقتی که ادم خودش خودشو قبول داره. البته منم مثه خودتم ها! کلی طول کشید تا اینو یاد گرفتم. (هنوزم خیلی نمی تونم اجراش کنم. مثلا وقتی گرمه خوب حالم بد می شه اعصاب ندار می شم ) مجبور نیستی وقتی می ری توی جمعی هی حرف بزنی تا قبولت کنن. دیدی بعضی هام کلا ارومن ولی ارومیشون ذاتیه و ارامش دارن کسی بهشون نمی گه چرا اینطورین. قبولشون می کنن بقیه. (ادما مختلفن و همین تفاوته که جالبه.) فقط کسایی می یان بهشون ایراد می گیرن که قصد بدی و تخریب یا حسادت یا مرض دارن خلاصه که این ادما هم ارزش اهمیت داده شدن ندارن که ادم بخواد ناراحتشون بشه. البته تعداد این ادما کمه معمولا. پس سعی کن خودت باشی. ارامش داشته باشی. به خودت بگو من همیشه در امان هستم و لحظه به لحظه هم امنیتم بیشتر می شه.