تبعیض خانواده شوهر بین شوهرم و برادر کوچکترش

تقریبا دو سالی هست که عقد کردیم .تا یک سال پیش همسرم بیکار بود تو یک سالی که اوایل عقدمون بیکار بود و فقط کارای موقتی یکی دوماهه داشت به خدا دریغ از دستگیری خانواده شوهر که هیچ .گاهی حقوقی هم که از این کارای پاره وقت در می اورد مادر و خواهرش با هر ترفندی میگرفتن. من تو دوران عقدمون اصلا احساس نامزد داشتن نداشتم .نه جایی می رفتیم . نه عیدی که می شد عیدی ای داشتم و.....
پارسال شهریور عروسی کردیم دو ماه قبل عروسیمون که همسرم همچنان بیکار بود پدرشون زمینی داشتن که تو یه روستا بود اون زمینو 20 میلیون فروختن وما هم که کلی ذوق کردیم که یه پولی به ما میرسه.اما برادر شوهرم که 3 سال از شوهرم کوچیکتره و کارمند دولت پاشو کرد تو یه کفش که باید پراید رو بفروشن و به جاش ماشین مدل بالاتر بگیرن. و ما هرچه گفتیم که نزدیک عروسیه و ما این پول رو لازم داریم اما ....خلاصه پدر و مادر گرامیشون به خواته پسر کوچیکشون تن دادن.ویک پرشای صفر گرفتن و تازه هم میگفت که باید سندش به نام من بخوره که کمکم داشتن اینو هم راضی میشدن که من به شوهر عزیزم گفتم که بگو اگه این سندو به نامش بزنین من هم خونه ای که تازه ساختین رو میخوام با سند. که وقتی اینو گفت همه ساکت شدن و سند به نام پدر شوهرم خورد.در ضمن یادم رفت پدر شوهرم یک خونه بسیار بسیار بزرگ رو همون موقع تازه ساخته بود و چون دستشون خالی بود و پول خرید وسیله خونه نداشتن فعلا خالی بود.بعد از این قضیه به شوهرم گفتم بگو حالا که بیکاری و پول اجاره خونه نداریم یک سالی اون خونه رو بدن به ما که تو هم یه کاری پیدا نی و بریم.اون گفت من نمیگم. تا یک شب که همه جمع بودن به مادرشوهرم گفتم اگه اشکال نداره ما چن ماه بریم اونجا بشینیم و اون با شنیدن حرف من هزارتا رنگ عوض کرد و گفت که ما که خودمون می خوایم بشینیم منم گفتم هروقت شما خواستید ما پا میشیم.گفت باشه بهت جواب میدم.اما.
الان یک سال از اون شب گذشته و مادرشوهر گرامی من هنوز که هنوزه به ما جواب نداده.........
یک ماه فقط یک ماه قبل عروسیمون شوهرم به واسطه یکی از دوستام یه کار خیلی خوب پیدا کرد تو یه شهر دیگه:323:و ما تصمیم گرفتیم از اون شهر بیایم اینجاییی که هشتیم.
اما قصه اون خونه.خانواده شوهرم هنوز به اون خونه نرفتن و شهریور پارسال برادرشوهرم نامزد کرد و 16 شهریور عروسیشه. با کمل بی رحمی و ناباوری من هفته گذشته مادرشوه گفت که رضا(برادرشوهرم)میخواد بره اون خونه بشینه اخه دستش خیلی خالیه:163:خدای من اون 4 ساله داره کار میکنه کاری که حقوقش بالای یه تومنه.در صورتی که شوهر بیچاره من بیکار بود اما به ما خونه ندادن اون وقت به اونا.....ناگفته نمونه اون ماشینی که خریده بودن کلا زیر پای برادرشوهرمه و ما هروقت بخواهیم باید از یک هفته قبل بهشون بگیم تا مبادا نیاز داشته باشن.حالا بماند که حلقه عروی و نشونهجاریمو از پولی که تو عروسی ما جمع شد دادن نه از جیب برادرشوهرم.
به خدا 11 میلیون عروسی جمع شد که ما یک هزارتومن هم ندیدیم.گاهی وقنا شوهرم میگه شاید من واقعا پسرشون نیستم..
دیروز دوباره سر قضیه ماشین با شوهرم بحث کردیم شوهرم زنگ زد گفت ماشینو میخوام.بهم قول داده بود بریم بیرون. اما اون با کمال پررویی گفت که من لازم دارم بعدش هم من سر شوهربیچاره خالی کردم.به خدا حالم ازشون بهم میخوره .از اون جاری خودشیرینم. از اینکه می بینم یکی حقمو می خوره از خودم بدم میاد ...یکی بهم بگه من چه کنم شبا از بس فکر میکنم تا صب بیدارم.حساب میکنم 20 میلیون ماشین .80 میلیون خونه روی هم 100 میلیون این عادلانس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///من معتقدم یه روز ما سواره میشیم اونا پیاده شما چی میگید؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام عزيزم
من مطمئنم يه روزي ورق برمي گرده فقط به خدا توكل كن و اميدوار باش بازخوبه شوهرت خودش قبول داره كه باهاش بي عدالتي ميشه و پيش شما اعتراف مي كنه اگه به كارهاي خونواده اش تن مي داد و هرچي و هركاري اونها مي كنن قبول داشت چي اونوقت خيلي مي سوختي مث من كه خودمون داشتيم خونه مي ساختيم و ماشين مي گرفتيم و حسابي زير بدهي بوديم و جناب اقاي شوهر پولهاي بدبختشو پنهوني مي داد و مادرش كه هيچ احتياجي هم به پول ما نداشت
غصه نخور حساس هم نباش فكر مي كنم چون برادرشوهرت حقوق بالا داره مادرشوهرت زير پاش خوابيده مث مادرشوهر من كه زير پاي شوهر من خوابيده و زندگيمونو به هم ريخته بزار يه دو سه سالي بگذره يواش يواش داد جاريت هم درمياد شما به زندگي خودت و به سلامتي شوهرت بچسب باز هم ميگم اصلا حساس نباش بي خيال باش ميگذره
من حسرت مي خورم كه اي كاش شوهرم حداقل شايد يك بار فقط يه بار هم كه شده نامردي هاي مادرش و خواهراشو مي ديد و اعتراف مي كرد
حديث جان اگه 67 هستي منم هم سن تو ام يه روزي ورق برميگرده عزيزم اينو مطمئن باش:323:

عزيز دلم حالا حالا مونده كه از اين بي انصافي ها ببيني و حرص بخوري ولي فقط شوهرت رو بچسب و اينكه خدا رو شكر متوجه بي توجهي ها و تبعيض هاي خونوادش مي شه اين خودش يه دنيا ارزش داره
اگه جاي من بودي چي!!!!!
پدر شوهرم به شوهرم 40 تومان برا خريد خونه داد به دو تا برادر ديگش كه هنوز عقد بودن 70 تومان
برا اونا ماشين خريد برا ما حتي دو تومن حاضر نشد قرض بده !!!!! و تازه كلي هم فحشمون داد . از اينا گذشته پدر شوهرم چه توقعات بيجا و مسخره اي از من داره بيا و ببين احساس ميكنه من كلفتشم!!!!
شوهرم هم با همه خوبيها و مهربونيهاش و ديد باز و پخته اي كه داره وقتي اين تبعيض ها رو مي بينه ميگه بابام حساب كتابش نعوذبالله از خدا هم دقيقتره مطمئنم يه فكرايي پيش خودش داره كه برا فلاني ماشين ميخره ولي برا من نمي خره يا يه توجيهات بيخودي برا خودش ميكنه بيا و ببين

سلام. بهترین کاری که میشه کرد اینه که خودتون رو کنار بکشید وکمی ازشون فاصله بگیرید به نظر من شوهر شما نسبت به برادرش کمی مغرورتره وخوشش نمیاد که به کسی رو بیاندازه .ولی تجربه بهم ثابت کرده که اینجور ادما پیشرفت بیشتری به نسبت دیگران تو زندگی میکنن چون سعی میکنن کمتر از دیگران کمک بگیرن وبه اصطلاح ماهی گرفتن رو یاد میگیرن نه هاپولی کردن صید دیگران رو :my:همسری منم همینطور بود اولا خیلی زور داشت واسم میدیدم چه طور همیشه کوتاه میومده ودیگران میلیونی بالا میکشیدن ولی بعد بیخیال شدیم سرمون رو انداختیم پایین وزندگیمونو کردیم سخت بود ولی گذشت:310:ماشین پدرشوهرم پیکان بود که تو نامزدی اگه برادرشوهرم میداد میرفتیم بیرون یه دور میزدیم البته با تحمل اخم وتخم ایشون .برادر شوهرم هنوز اون پیکان رو داره وما سه تا ماشین صفر و.............حرص نخور فکرتون رو بذارین واسه پیشرفت.:307:

هیام جان اره عزیزم شوهر من خیلی نسبت به خانوادش مغروره.اویل خیلی بهش میگفتم که توام مث داداشت باش و به جای اینکه اخماتو در مقابل کاراشون پایین بندازی حرفتو بزن.اما می گفت خوب دلشون نمی خواد به من بدن من که نمی تونم مجبرشون کنم.
راستش ما یه مقداری پول پس انداز کردیم شوهرم میگفت ماشین بگیریم اما من ترجیح دادم پول بدون استفاده تو بانک باشه اخه اگه ما ماشین بگیریم اونا خیلی خوش بحالشون میشه. از طرفی وقتی میبینم که اونا خیلی راحت صاحب یه ماشین 20 تومنی شدن اونوقت من و شوهرم باید از خیلی چیزامون بگذریم ویه ماشین بگیریم دلم میسوزه.
ولی بیشتر از همه دلم ازین میگیره که اصلا به روی خودشون نیاوردن یا حتی یک بار به احترام اینکه شوهرم بزرگتره پیشش نگفتن که تو ناراحت نمیشی اگه ما خونه بدیم بهشون. راستش من اصن از اولشم دوست نداشتم اونجا بریم چون خیلی نزدیکشونه اما به خاطر این گفتم که این روزا رو میدیدم گفتم اگه به ما ندادن و به برادرش دادن بزا حداقل بگیم شما نخواستین ما بیایم بشینیم نه اینکه بگن خودتون نخواستین.

حدیث عزیز همینکه همسرتون اقراربه این تبعیض داره واست کافیه .همیشه بگذار ایشون در این مورد صحبت کنن . همیشه تاییدش کن ولی شما شروع کننده نباش .بالاخره خانوادشن.مردا بر خلاف خانما خیلی چیزارو باهم قاطی نمیکنن .وقتی میتونید ماشین بخرید چرا زیر بار منت کسی برید .وای فکرشو بکن شما یه ماشین به نام خودتون داشته باشین مال خودتون جاریه چه حرصصصصی بخوره :161:میبینید اگه ماشین پدر شوهر زیر پای شما بود شما واسه ماشین پول جمع نمیکردین و پس انداز نداشتین :104:موفق باشین:46:

سلام حدیث جان

مشکل اصلی در دید خود شماست.

شما و همسرت با هم یه عهدی رو بستید.(باهم....نه با پدرش یا مادرش یا با برادرش)

قرار شده دوشادوش هم زندگی رو بسازید.
در واقع شما و همسرت الان یک خانواده مستقل هستید.چرا چشم به کمک این و اون داری؟

من به شوهر عزیزم گفتم که بگو اگه این سندو به نامش بزنین من هم خونه ای که تازه ساختین رو میخوام با سند

دوست عزیز

اجازه بده همسرت در مورد این مسائل خودش به تنهایی تصمیم بگیره.اونا خانوادش هستن و همسرت خیلی بهتر اونا رو میشناسه.
ضمن اینکه دخالت در مسائل مالی توسط زن کار درستی نیست و اجازه نمیده مرد بتونه روی پای خودش بایسته.پس دخالت در روابط اونا و اینکه همسرت چه کنه و چه کنه در ارتباط با اونا ممنوع.

اینم یه نمونه دیگه که اصلا نیازی به مطرح کردن این جمله نبود:

بعد از این قضیه به شوهرم گفتم بگو حالا که بیکاری و پول اجاره خونه نداریم یک سالی اون خونه رو بدن به ما که تو هم یه کاری پیدا نی و بریم

در واقع خانومی شما به علت داشتن یکسری توقعات از همسرت داری اون رو با خانوادش رو به رو همدیگه قرار میدی . این اصلا کار درستی نیست .چون اگر حرفی پیش بیاد این خود شمایی که در دید دیگران خیلی شخصیتت خراب میشه

پس جدا بهت توصیه میکنم از این پیشنهادا به همسرت نده.

اشتباه خطرناک دیگه شما !

مطرح کردن موضوع با مادر همسرت بود:
به چند دلیل:

1.خودت رو خراب کردی

2.قطعا دید مادر همسرت هم بهت تغییر کرده

3.تو منگنه گذاشتیشون

4.خواستی براشون تععین تکلیف کنی

5.خودت باعث شدی مادر همسرت بهت بی احترامی کنه و یک سال بگذره و جوابی نداده باشه

با کمل بی رحمی و ناباوری من هفته گذشته مادرشوه گفت که رضا(برادرشوهرم)میخواد بره اون خونه بشینه اخه دستش خیلی خالیه

دوست عزیزم

به شدت وارد مسائل خاله زنکی شدی !!

مال و اموال خودشونه...اختیارش دست خودشونه.شما خودت دوست داری کسی انقدر برای اموال شخصی شما نقشه بکشه؟



اتشباهات شما زیاده.سعی کن مدیریت کنی مسائل رو.
انقدر نشین چرتکه بنداز ببین کی چقدر بهش رسیده !!

شما هم مثل جاریت راه های خود شیرینی بلد باش.شمشیرت رو وقتی از رو ببندی اوضاع همین میشه.کمی با سیاست تر رفتار کن.

من معتقدم یه روز ما سواره میشیم اونا پیاده شما چی میگید؟؟؟؟؟؟؟؟

من معتقدم شما با این روحیه و این طرز فکر به همین زودیا یه جنگ و آشوب بزرگی رو به پا میکنی...



باید در این شرایط به همسرت ارامش فکری و روحی بدی .الان بهترین موقیعت برای جا کردنت در دل همسرته...وقتی از خانوادش دلخوره شما سیاست داشته باش

بگو اگر اونا رفتاراشون غلطه اما من ..زنت..پا به پای تو در سختی ها و مشکلات هستم.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط maryam123

باید در این شرایط به همسرت ارامش فکری و روحی بدی .الان بهترین موقیعت برای جا کردنت در دل همسرته...وقتی از خانوادش دلخوره شما سیاست داشته باش

بگو اگر اونا رفتاراشون غلطه اما من ..زنت..پا به پای تو در سختی ها و مشکلات هستم.

---

:104: :104: :104: :104:

حدیث عزیز سلام

به تالار همدردی خوش آمدی

ضمن تایید حرفهای بسیار خوب دوست عزیزمان مریم123 ، باید بهت بگم مهارت های شما برای زندگی

خیلی کم هست. تا وقتی چشمت به دستان دیگران باشه (خانواده شوهرت یا هر کس دیگه) باعث

میشه که عزت نفس و غرورت رو بشکنن و تحقیرت کنن و شما رو آدم طماع و حقیری بدونن!

من می دونم چی توی ذهن شما میگذره و می دونم رفتار اونها منصفانه نیست اما هر چیزی یک راهی

داره! اگر نگاه تو فراره همینی باشه که الان هم هست شما ممکنه همیشه پیاده باشید و اونها سواره!

حسادت و بخل و توقع کردن از آدمها میتونه آدمها رو به بدبختی و عدم آرامش سوق بده گل من.

پس به جای اینکه دائم دنبال قضاوت کردن و توقع از دیگران باشی خودت بساز!

وقتی می بینی این اخلاق ها رو دارن شما عزت نفست رو حفظ کن و اصلا چنین درخواست هایی نکن!

پس به جای چرتکه انداختن واسه مال مردم زندگیت رو خودت بساز!

از هیچ کس توقع نکن توی زندگیت تا احترامت حفظ بشه. سنگین برو و سنگین بیا.

شاید اونها پسرشون رو بهتر از تو می شناسن که تو سختی می گذارنش تا به فکر بیافته.

هیچ پدر و مادری بد بچشون رو نمیخوان عزیز دلم.

خونه و ماشین حق خودشون بوده. شاید میخواستن پسرشون رو به تکاپو بندازن که افتاده.

چرا توقع داری دیگران مالشون رو به شما بدن؟

توقعت رو از زندگی کم کن گلم و با عزت نفس رو پی خودت بایست. حتی اگر التماست هم کردن نگیر

ازشون.

کمی هم با مطالعه مقالات این سایت مهارت های ارتباطی ، شخصیتی و زندگیت رو بالا ببر تا همسرت

عاشقانه دوستت داشته باشه.

همیشه حمایتش کن اما از خانوادش (هر قدر هم که بد باشن) بدگوییی نکن.

موفق باشی

:72:

دوستان عزیز ممنون از راهنمایی هاتون ولی باید بگم این حرفایی که شما می زنید بیشتر شبیه به شعاره و اگر هم شما جای من بودید مطمئنا ناراحتی و دلخوری داشتین.قبل از هر چیزی باید بگم از اونجایی که من عاشقانه شوهرمو دوست دارم هرگز دلخورش نکردم و اگر هم اون چیزی میگه من میگم ما خدا رو داریم خدا با ماست. اما چون دل خودم خیلی پر بود اومدم اینجا و با شما دردو دل کردم و گرنه می رفتم سر شوهرم غر میزدم و خالی میشدم.
متاسفانه ما تو دنیایی زندگی میکنیم که پر بی عدالتیه. من هیچ وقت از پدر شوهرم نخواستم خونه ای رو که با هزار بدبختی ساخترو بده به من اونوقت خودش تو یه خونه کوچیک زندگی کنه. اگر هم یک بار گفتم چون می دونستم خودشون فعلا پول خرید وسایل ندارن گفتم تا وقتی که شما نرفتین و خونه خالیه من بشینم اگه این پررویی لطفا یکی بگه. من نخواستم خونشو از چنگش در بیارم فقط پیشنهاد دادم . اما از اینم ناراحت میشم که وقتی به ما ندادن به پسر کوچیکشون بدن . شما گفتین اختیار مالشو داره درست . اما من میگم وقتی ما نباید از اونا توقع داشته باشیم اونا هم نباید داشته باشن که دارن.
دیروز ما برای دو سه ساعت ازشون ماشین گرفتیم رفتیم جایی من کار داشتم رفتیم بدیم خواهرشوهرم گفت رضا ماشین و کار داشت چون ماشین نداشت 1500 تومن پول داد با تاکسی رفت؟؟؟؟؟؟شمایی که اینارو نوشتین وقتی اینو بشنوید چی میگید؟؟مایی که هر جا میریم باید با تاکسی بریم یا من کنار خیابون وایسم ماشین بگیرم هیچ وقت نشده چیزی بگن اونوقت یک روز که ایشون فقط 1500 تومن پول تاکسی داده رو میزنه به من داره میگه .باور کنید بغض تو گلوم گیر کرده. فقط از خدا میخوام کمک کنه.

حدیث جان !

حرفهای ما شعار نیست.تجریباتمونه که داریم در اختیارت میذاریم




اگر هم یک بار گفتم چون می دونستم خودشون فعلا پول خرید وسایل ندارن گفتم تا وقتی که شما نرفتین و خونه خالیه من بشینم اگه این پررویی لطفا یکی بگه.

حدیث عزیز

بازم میگم.مطرح کردن این موضوع اصلا و ابدا کار درستی نبوده.صرف نظر از نیت شما کلا این نوعی تعیین تکلیف کردنه و باعث ایجاد تفکراتی میشه مثل:
-عروسه به مال پدر شوهر نظر داره !!

شما اشتباه کردید که ماشین شریکی گرفتید.
ادم یه موتور گازی داشته باشه اما مال خودش و اختیار کاملش رو داشته باشه

شمایی که ترجیح دادید ماشین مدل بالایی زیر پاتون باشه باید عواقبش رو هم به جون بخرید.

در مورد صحبت خواهر شوهرتون بیشتر میگم اینو.



شما هم با سیاست باش.

نمیشه که شما هم ماشین رو داشته باشید هم هیچ حرفی هم نشنوید.اگر اینطور بود مردم پول میذاشتن دو 3 تایی یه ماشین مدل بالا میخریدن...نمیشد به نظر شما!؟

اگر خواهر شوهر به شما مگیه با تاکسی رفته برادرم و ....شما با زیرکی بگو:

ای بابا؟ جدا؟من خیلی ناراحت شدم.خوب با اجازتون.خدا نگهدار

متاسفانه این مشکل رو شما خودتون برای خودتون درست کردید.

اگر ما ادمها تدبیر و درایت نداشته باشیم خدا دیگه مسئول مشکلات ما نیست.

اگر شما به یه ماشین مدل پایین تر رضایت میدادید...یا اصلا فعلا ماشین نمیگیرفتید تا اوضاع خودتون خوب بشه....

و یه نکته دیگه حدیث جان

سطح توقعاتت و نوع مطرح کردنشون شخصیت واقعی شما رو نشون میده.

پس در این مورد دقت کن چون از نظر من با موضوعاتی که با خانواده همسرت مطرح کردی کمی دیدشون رو نسبت به خودت جریحه دار کردی

کمی بیشتر دقت کن.

حدیث عزیز

خواهر خوبم.....بسیار بسیار بی سیاست داری عمل میکنی

مریم جان اگه مطالب اولیه منو درست خونده باشی که نخوندی نوشته بودم برادرشوهرم اصرار به خریدن ماشین مدل بالا داشت و ما کاملا مخالف بودیم.هم شوهرم هم پدر و مادرشوهرم.و اگه دارم اینا رو میگم بخاطر اینکه اونها کاملا افتادن رو مال پدرشوهرم و دارن واسش تصمیم گیری میکنم متاسفانه نتونستم شما رو متقاعد کنم که من فقط به ایشون در مورد خونه پیشنهاد دادم و نه چیز دیگه ای. اما اولین بار که جاریم و برادر شوهرم به همراه خانواده شوهرم اومدن خونمون .صحبت از جهیزیه بود جاریم گفت که من چون خونم مهمون زیاد میاد و پر رفت و امده میخوام بیشتر از همه چیز ظرف بیارم. من گفتم خونه های الان انقد کوچیکه که تعداد زیاد مهمون یکجا جا نمیشه.و اون گفت نه خونه ما که بزرگه بعد یه نگاه به مادرشوهرم کرد گفت ما میخوایم بریم خونه پاییین(همون خونه تازه ساخت) بشینیم گفتم و یه لبخند زد و مادرشوهرم فقط سکوت کرد .بعد از اون همشاید بیشتر از 10 بار توی جمع این موضوع رو گفت و به صورت کنایه گفت که اگه اون خونرو بدن ما میریم اونجا.حالا شما بگو کی واسه کی تعیین تکلیف میکنه نه عزیز بخاطر اون یه حرف من نبوده که به ما خونه ندادن بخاطره این بود که جاریم اونا زرو تو عمل انجام شده قرار داد .در مورد جوابی که باید به خواهرشوهرم میدادم متوجه منظورت نشدم؟

سلام حديث 67 عزيز من با شما موافقم بايد حرفتو بزني وگرنه حقتو مي خورن ديدي جاريت چقدر زرنگ بود و غيرمستقيم حرفهاشو ميزد شما هم زرنگ باش حساس نباش اگه حساس نباشي سياست خودبه خود مياد عزيزم مث حرفي كه خواهرشوهرت درمورد ماشين به شما گفت و شما خيلي حساس شدي و مريم 123هم گفت با آرامش و با سياست خودتو به ناراحتي ميزدي و مي گفتي اااا جدا چه بدشده با تاكسي رفته و زود از اونجا ميرفتي

امیدانه عزیز من در جواب خواهرشوهرم خندیدمو گفتم همیشه ما با تاکسی میریم حالا یه دفعه هم اونا به جایی بر نمیخوره که بعد رو به مادرشوهرم کردم گفتم مگه نه مامان.
اونم خندید چیزی نگفت ولی سرخ شدن خواهرشوهرمو دیدم و حرص خوردنشو. اومدیم بیرون به شوهرم گفتم خواهرت خیلی حرف بدی زد گفت حدیث جان توام که خوب جوابشو دادی.اما میدونی چیه من دوست داشتم اون لحظه شوهرم جبهه بگیره مقابلش مث برادرشوهرم که وقتی خواهرشوهرم یه چی میگه(اخه کلا خیلی فضوله)سریع میگه به تو ربطی نداره.
ولی من یه تصمیمی گرفتم میدونی مادرشوهرم خیلی علاقه داره که ما زیاد بریم اونجا هر دفعه هم زنگ زده ما رفتیم سر جاده ماشین گرفتیم(تا شهر اونا نیم ساعت 40 دقیقه رهه)رفتیم خونشون. شوهرم گفت من بعد کمتر میریم اگه هم گفت چرا نمیاین میگم من سختمه با زنم سر جاده واستم بیام ماشین بگیرم بعد بیایم اینجا حرف بشنویم ...شوهرم گفت الان که زنداداشه انقد جانم دلم میکنه بعد که صاحب اون خونه شد بی محلیهاش رو میشه.اخه اونم خیلی پیش من از اونا بد میگه ولی وقتی اونا میان طوری رفتار میکنه که انگار عاشقشونه.میدونم دنبال چیه البته.....ولی من از ادمای دورو متنفرم. یه بار به مادر شوهرم گفتم من اگه میبینی زود رنجم چون دورو نیستم و ناراحتیمو بروز میدم. دوس ندارم روبه رو یه جور باشم و از پشت سر فحش بدم.و هر وقت ناراحت شدم با کمال احترام با مادرشوهرم صحبت کردم از همون اول نامزدیمون. چون فک میکردم خانواده شوهر هم مث بقیه اطرافیانن هر چه روراست تر باشی بهتره اما نبود. با این حال مادرشوهرم میگه اگه خیلی خوبه که اینطوری هستی اگه اون جوری بودی اصلا به درد نمیخوردی. :311:به هر حال مادر و پدرش کلا اختیار ندارن و همه چی دست اونبرادرشو خواهر .........شه.

سلام حدیث جان!!

سرعت تالار این قدر پایین اومده که تشکر زدن سخت شده از بهار و مریم عزیز بخاطر خرف های خوبشون متشکرم

حدیث جان در جایی گفته بودی حالا که ما به مال و منال پدر شوهرم چشم نداریم اون ها هم نباید داشته باشند!!!

من با این حرفت مشکل دارم!!!

شما به ثروت دیگران کاری نداری، چون به این اعتقاد داری که روزی رسان خداست... مطمئنی که وقتی خدا بخواهد رزق و روزی کسی را فراخ کند تمام دنیا هم نمی توانند جلویش را بگیرند و بر عکس.

شما چشم به ثروت پدر شوهرت ندوختی چون میدونی استقلال مالی داشتن چقدر با ارزشه... چون همه میدونیم لذت خریدن یک دست بشقاب ملامین با دسترنج خودمون هزاران بار شیرین تر از سرویس کریستالیه که با پول خودمون بدست نیاوردیم.

عزیزم این ها شعار نیست... اینا حقیقت زندگی سالم هست.

وقتی شما تشکیل یک خانواده مستقل دادید. یعنی همه جوره مستقل هستید هم فکری هم تصمیم گیری هم مالی و ....

به شما مربوط نیست که جاریت چه تصمیمی برای زندگیش میگیره... این که می خواد بزرگ منشانه و مستقل زندگی کنه یا نقشه بکشه و دار و ندار پدر شوهرت رو بالا بکشه:163:

نگو این پول حق شماست!!! مادامی که پدر و مادر شوهرت زنده هستند (ایشالا 120 سال) این پول تمام و کمال مال اون هاست... می خوان به آتیش بکشنش؟ شما نمیتونی دخالت کنی!!!


نمی فهمم وقتی خودت و همسرت سالم هستید و جوان و می تونید با سعی و تلاش خودتون زندگی تون رو بسازید... منتظر هستید تا دیگران چیزی رو خودتون دارید رو بعضا با منت بهتون بدهند!!!!

پول برای خریدن ماشین دارید، اما نمی خرید چون اونا خوش به حالشون میشه؟؟؟

از گفتنش خوشحال نیستم، اما با این طرز فکر شما مجبوری در تمام طول زندگیت برای اینکه دیگران به قول خودت خوش به حالشون نشه، حال خوش رو از خودت بگیری!!!

عزیزم فکر کنم یه کوچولو فراموش کردی که ما تو این دنیا برای خودمون زندگی میکنیم

حدیث عزیز!
فکر کن که خدای نکرده پدر شوهرت ورشکسته شده... و انتظار هیچ کمکی از اون ها نداشته باش...
خواهر شوهر و برادر شوهرت خودشون مسئول اعمال و طرز فکرشون هستند... هر طور که فکر کنند مهم نیست... شما درست زندگی کن!!!
این افکار منفی رو در وجودت پرورش نده... و به همسرت هم منتقل نکن!
روزی رسان کس دیگریست...
و در آخر اینکه دنیای ما گاهی اوقات قشنگ نیست چون متاسفانه خیلی از مردم فکر می کنند که این حرف ها شعاره!!!!

عزیزم ازشون فاصله بکیر اینا ادم نیستن وافعا که

با درود خدمت دوستان

من بشخصه با حرفای دانوب گرامی و بانو مریم 123 و بهار شادی گرامی موافق هستم بصورت شدید.:72: باید بسیار سپاسگزار دوستان باشین که با این روشنی و دقت راهنماییتون کردن خیلی از کاربرا جزو آرزوهاشونه عزیزانی مثل بهار شادی و مریم 123 راهنماییشون کنن استفاده کنین از حرفاشون ضرر نمیکنین که هیچ کلی هم براتون سود و منفعت داره.


1. یه سئوال مگه هرکاری که جاریتون انجام میده درست و صحیحه که شما میخواین بشین شبیه اونا؟
2.مگه از وضع داخلی خانوادشون خبر دارین که فکر میکنین با این زرنگ بازیهاشون خوشبختن؟

انصافا خوش بحالتون معلومه مادرشوهرتون خیلی بهتون علاقه داره و رابطتتون خیلی باهم خوبه خداروشکر شوهرتون کاملا درکتون میکنه و تونسه رابطه شما و خانوادش رو طوری مدیریت کنه که دلخوری و اصطکاکی پیش نیاد. از من میشنوی زرنگ باش همیشه خودت رو توی خانواده شوهرت عزیز کن و توی دلشون برای خودت جا باز کن اگه شوهرت میگه کمتر بریم شما بعضی وقتا بگو دلم براشون تنگ میشه آقا این هفته بریم پیششون :72: مادرشوهرتون و پدرشوهرتون خودشون انسانهای بالغ و باتجربه ای هستن و میتونن تشخیص بدن کدوم رفتار طلبکارانست شما زرنگ باش و خودت رو عزیز کن پیش خانواده شوهرت خیلی خوبه بفکرشون هستی کاملا درک کردم نوشته هات رو ولی سیاست داشته باش بزار شوهرت اینو بگه بهتره چون اونا از یه خانواده هستن بهتر همدیگه رو میشناسن اینجوری خیلی بهتره :104:


تجربه خودم رو میگم من خودم ازدواج کردم تقریبا شرایطم همینیه که شرایط شماست تا 90% واسه همین میگم خوب نوشته هاتون رو درک میکنم ولی یکم صبور باش نتیجه مستقل بودن رو میبینی خودم بشخصه توی 2سال تونستم خونه بخرم ولی داداش بزرگترم بعد 5یا شیش هنوز نتونسته خونه بخره چون بابام بیش از اندازه ازش حمایت میکنه و یاد نگرفته مستقل باشه ولی وقتی خونه خریدم یکدونه هزار تومانی از بابام قرض نگرفتم این خیلی حس خوبی بهم داد واقعا بخودم افتخار کردم روی پای خودم وایسادم.داداشم خیلی خوبه خانومشم خیلی خوبه ولی این وسط بابام بیش از اندازه ازش حمایت مالی میکنه واسه همین داداشم نتونسته رشد کنه و کامل مستقل بشه همیشه همیشه همیشه آرزوم خوشبختی داداشم بوده و هست و اینکه خانه بخره بتونه پس اندازش رو زیاد کنه ولی تا وقتی روی پای خودش واینستاده نمیتونه شما هم بهتره دعا کنین ایشالله زودتر خونه خبرن و مستقل بشن این مسیری که داری میری اشتباهه تخم کینه رو نزار توی وجودت رشد کنه و خوشحال باش همچین شوهر خوبی داری که مستقل بار اومده خیلی ها هستن شوهرشون وابستس چه مالی و چه عاطفی قدر زندگیت رو بدونه حیفه خرابش نکن.

همیشه واسه دیگران دعای خیر کن :323:


حالا یه داستان میگم خیلی زیباست چند سال پیش خوندم
یه زوج جوان توی مراسم عرسیشون از خانوم مسنی یه کادو میگیرن وقتی باز میکنن میبینم یه وسیله چوبی واسه ساختن بستنی خیلی تعجب کردن پیش خودشون گفتن چه هدیه بیخود و بیمصرفی.سالها گذشت و زندگی روال معمولی خودش رو طی میکرد یه روز خانوم خونه واسه گفتن وسیله ای رفت توی زیرزمین و که یکهو چشمم به این وسیله بستنی سازی افتاد در جعبش رو باز کرد و آوردش توی خونه بعدظهر که شوهرش اومد با کمک هم قطعات چوبی دستگاه رو کنار هم چیندن و باهاش یه بستنی درست کردن بستنی که شاید خوشمزه ترین بستنی بوده که تا حالا خوردن چون چند ساعت خوب ور کنار هم سپری کردن واسه کنار هم چیدن قطعات و ساختن بستنی.این خانوم بعد اون همیشه واسه زوج های جوان یه این وسیله رو کادو میبردن و توی خاطراش میگفت شاید اول تعجب میکردن ولی یه روزی این وسیله زندگیشون رو لذتبخشتر میکنه و شادی رو به زندگیشون هدیه میده.

داستانش واقعی بودش.حالا این شمایی که باید تصمیم بگیری:72:

شادو سربلند و پیروز باشی بانو

دوستان عزیز لطفا تاپیکهای یکسال قبل رو فعال نکنید

ندیدم ببخشید تارخش رو شرمنده :72: