-
راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام
بازم تاپیک من بسته شد، من مبهوت سرعت بالا رفتن پستها تو تاپیکم هستم والبته مبهوت مهربونی دوستانی که هیچوقت تنهام نمیزارن
آقا کیوان، مرسی از توضیحتون ولی من رفتم مشاوره حضوری گفت طلاق بگیر، البته شاید واقعا راه حل درست و عقلانیشم همین باشه، نمیدونم این چیه که داره منو به ادامه زندگی میکشونه، واقعا نمیفهمم
از دوستانم میخوام با توجه به نوشته های اخیرم اگه چیزی به نظرشون میرسه خیلی روشن و واضح برام بنویسن
ببینین، من تمام سعیمو میکنم که کمتر حساس باشم، تا حدی هم موفق شدم، ولی همچنان از لحاظ عاطفی ازش ضربه میخورم، همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه اونم در حالیکه تو همون شرایط برای دیگران همون توجه رو قائل میشه خیلی برام سخته،
من تصمیم گرفته بودم هرجا نیومد خودم تنها برم، و از حمایتم در مقابلش کم کنم، ولی بازم اینجا منم که بازندم چون من و خانوادم و فامیل و آشناهامون برامون مهمه که زن و شوهر کنار هم باشن، ولی شوهرم، خانوادش و اطرافیانش براشون مهم نیست و اصلا ناراحت نمیشن
جالبه بدونین فکر میکرد من این تعطیلات میرم باغ و تنهاش میزارم (تو اس ام اس براش نوشته بودم) به خدا برا خودش برنامه ریزی کرده بود که باباش که هست خواهرش رو هم دعوت کنه، هی به من میگفت میخوای برات ماشین بگیرم بری باغ
میبینین، یعنی وقتی من خونه نیستم به راحتی خواهرش میاد و اصلا احترام نگه نمیداره که خانمت نیست من نمیام
منم دلم نمیخواست زندگیم زیر دستشون بیفته، همینطوری هم که من خونه هستم با بی ادبی سر همه چی میرن و اصلا بد نمیدونن
به قول معروف
اگر دردم یکی بودی چه بودی، اگر غم اندکی بودی چه بودی
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
با سلام
دوست گرامی، طبق قوانین تالار کاربران مؤظف هستند برای تاپیک های که ایجاد میکنند عنوان مناسب انتخاب کنند،در غیر اینصورت تاپیک از دسترس خارج میشود
در ارسال بعدی خود را عنوان جدید را ذکر کنید تا نسبت به تغییرات اقدام شود
در عنوان باید مشخص بشه که مشکل شما چیه
با تشکر از توجه شما
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
شمیم جان به نظر من یک روز که همسرت خسته نیست ، گرسنه نیست و کار خاصی نداره و کاملا تو خونه بیکاره بنشین پیشش و بگو عزیزم می خوام با هم بشینیم صحبت کنیم.
یک مقدمه هم برای صحبت هایی که می خوای بکنی از قبل آماده کن و بهش بگو تا آمادش کنی .
و ازش بخواه اول بهت یک فرصت بده تا به صحبت هات خوب گوش بده و چیزی نگه و بگو منم بعدش بهت فرصت میدم تو هرچی که میخوای به من بگی ...
یک مقدمه مثل من و تو الان زن و شوهریم ، هرچی که داریم مشترکه بینمون ، یک عشق ، یک خانه ، یک زندگی یک تخت خواب ،یک خوانواده ، ...من باید آرامش تو باشم و تو آرامش من ....
تو باید اولویت زندگی من باشی ، و من اولویت زندگی تو ...مهمترین شخص زندگی من تویی و مهمترین شخص زندگی تو من ....
بعد برو سراغ اینکه هردو در زندگی از یک سری چیزهایی باید به خاطر هم بگذریم و به خواسته های هم اهمیت بدیم ...
و بعد ازش بخواه که خواسته هایی که از هم دارید رو به هم بگید و به خواسته هم احترام بزارید ...
از چیزهایی که ناراحت هستید به هم بگید ..
عزیزم منظورم اینه که با همسرت صحبت کن و حرف دلش رو بشنو تا فرصتی بشه که تو هم حرفات رو بهش بزنی
و به درد دل هم گوش بدهید
اون مقدمه رو هم که گفتم به خاطر این بود که اول توی یک حس با هم شریک بشید تا فکر نکنه که میخوای بهش امر و نهی کنی و در مقابلش جبهه بگیری ...
و همین طور خودت موقع صحبت کردن باید کاملا آروم باشی و تمام حرفات توش محبت باشه و عزیزم و عزیز دلم و عشقمو ... خطابش کنی . و به جای کلمه من همش از ما استفاده کنی و ...
فکر میکنم این صحبت کردن خیلی برای خودت و همسرت لازمه .نباید بینتون فاصله باشه ، باید یک سری مسائل بینتون حل بشه .
نظر شخصی منه و کارشناسی نیست .:72:
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
با سلام
اعضا محترم لطفا تا پس از اعلام عنوان جدید از سوی ایجاد کننده تاپیک و تغییر آن هیچگونه پستی ارسال ننمایید
با تشکر
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
ویدا جون از اینکه میبینم موضوع تاپیک از مشکل آدما برات مهمتره واقعا برات خوشحالم
امیدوارم تو تمام مراحل زندگیت همین قدر موفق باشی
ضمنا اینقدر ذهنم مشغوله که هرچی فکر کردم دیدم واقعا دلم میخواد موضوع تاپیکم این باشه و چیز دیگه ای به نظرم نرسید اگه برات زحمتی نیست خودت یه اسمی که دوست داری بزار
سلام دوستان خوبم
لطفا بعد اینکه موضوع تاپیکم عوض شد و کارشناسها اجازه حل مشکلمو بهتون دادن لطفا بگین من الآن باید چکار کنم؟ اصلا دلم نمیخواد پا پیش بزارم و آشتی کنم و از طرفی موضوع مراسم جمعه ....
دارم کلافه میشم
به نظرتون با اس ام اس بهش خبر بدم؟ البته تلفنمو شنیدا ولی میتونه خودشو بزنه به اون راه، مثل خودش اس ام اسی خبر بدم؟
باید چکار کنم؟
یه موضوع دیگه، من به فکر نوشتن نامه افتادم
اینکه حرفامو تو نامه براش بنویسم، چون وقتی باهاش صحبت میکنم معمولا دعوامون میشه بخاطر اینکه همیشه میخواد خودشو تبرئه و منو متهم کنه
منم هی تحمل میکنم و وقتی بی انصافیاش زیاد میشه داغ میکنم و جوابشو میدم و جنگ مغلوبه میشه
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
دوست عزيز
خانم ويدا طبق قوانين تالار صحبت كردن و اتفاقا صحبتشون به نفع شماست چون همه ما براي خوندن يه تاپيك ابتدا به عنوانش نگاه ميكنيم و بعد ميبينيم در اون مورد ميتونيم نظري بديم يا نه
عنوان شما هم يه عنوان كلي است و نميشه تشخيص داد از ديد شما مشكل اصلي چيه
همين باعث ميشه تاپيكتون هم كند و هم با حرفها و نظرهاي كلي پيش بره نه نظر هاي مربوط به مشكل اصليتون
لطفا مشكل اصليتونو تحت يه عنوان جديد تو پست بعد بنويسين كه دوستان كه در موردش تجربه دارند راحتتر بتونن راهنمايي كنند
ممنون
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
نقاشی عزیز ممنون
من چیزی نگفتم، فقط واقعا به ویدا حسودیم شد، اگه یه کم فقط یه کم مثل ویدا بودم و تو مشکلات غرق نمیشدم کارم به اینجا نمیکشید
من هر تاپیکی که تو صفحه اول تالار باشه سر میزنم، بدون اینکه موضوع برام مهم باشه، فقط بخاطر اینکه ببینم با تجربه ای که دارم کاری از دستم بر میاد و میتونم کمکی بکنم یا نه
به خدا ذهنم به هیچ موضوعی نمیرسه چون نمیدونم مشکلم کجاس، برای همینم اینجام
هر موضوعی به نظرتون مناسبه بگین من بزارم
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
احساس ميكنم مشكل شما ادامه مشكل قبلتون تو تاپيك قبله اگه اينطوره يا اسم همون تاپيك رو بزاريد(شوهرم خستگي رو به تنم ميزاره 2) يا اگه اون مشكل نيست موضوع مهمتر رو مطرح كنيد
يه پيشنهاد هم دارم ,با عرض معذرت, شما بيشتر گفته هاتون به درد دل يا همون محاوره گذشته(پستهاي چت گونه) و مشكل حل نشده باقي موند, توي اين تاپيك سعي كنيد هم دقيقتر مسايل رو بنويسيد و هم كمتر اسير احساس بشيد
اينجوري مطمين باشيد اين تاپيك بهتر و منظمتر پيش ميره و ايشالا مشكلتون هم حل ميشه
البته فقط پيشنهاد بود
از دوستان هم ميخوام پست من رو حذف كنند(صرفا جهت راهنمايي بود)
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
نقاشی عزیز
من تو این تاپیک دقیقا میخواستم کمتر بنویسم ، میبینین که سه تا پاسخ بود ولی من هیچی ننوشته بودم
خسته میشم تاپیکم زود بسته میشه
از راهنمائیتون ممنون
همین الآن موضوع رو عوض میکنم
نقاشی عزیز
لطفا نظر و راهکارتونو در مورد مشکلم بگین
اجازه ویرایش نمیده، از کجا باید موضوعو تغییر بدم؟
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
سلام شمیم جان
موضوعی که می خوای تغییر بدی رو بذار اینجا خودشون ویرایشش می کنند
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
شوهرم خستگي رو به تنم ميزاره (2)
من این هفته همش بغض دارم و ناخودآگاه همش در حال اشک ریختنم، این نشونه افسردگیه؟
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
سلام شمیم بهاری،
"شوهرم خستگي رو به تنم ميزاره" هم عنوان مبهمی هست.
در عنوان خودتون باید مشخص کنید که مشکل اصلی شما چی هست.
برای مثال چه مشکلی با شوهرتون دارید؟ و یا به چه علت می گویید شوهرتون خستگی رو به تنتون می گذارد.
متوجه شدم که شما تا به حال بیش از 80 صفحه تاپیک در این تالار داشتید. اینکه تا به حال به نتیجه ای نرسیدید، به نظر من نشان می دهد که مشکل شما از این طریق و با این شیوه حل شدنی نیست.
و اینکه طولانی مدت تاپیک هایی داشته باشید که به نتیجه نرسند، ممکن است بعد از یک مدت باعث شوند شما فکر کنید مشکل شما کلاً حل نشدنی هست...
واقعاً نمی دانم تا چه حد ادامه دادن این تاپیک ها به نفع شما هست...
دقت کنید که شما در این تاپیک ها خیلی از مسائل زندگی خصوصیتون رو در یک سایت عمومی نوشتید...
نگرانی من این هست که به مرور زمان یک نوع وابستگی برای شما به وجود آمده باشد. و عادت کرده باشید ریز مشکلات خود رو در اینجا بنویسید و همدلی دوستان رو بخوانید و کمی آرام شوید. ولی این وابستگی به دنیای مجازی و به این تالار به نظرم به نفع شما نیست.
نقل قول:
من این هفته همش بغض دارم و ناخودآگاه همش در حال اشک ریختنم، این نشونه افسردگیه؟
می توانید از طریق جستجو مقاله ها و تاپیک های زیادی در این رابطه در تالار پیدا کنید.
برای شما آرزوی موفقیت می کنم.
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
سلام شمیم جان
اوضاع خوبه؟
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
سلام اقلیما جان
دیگه دلم نمیخواست اینجا بنویسم
ولی جناب حامد نگران نباشید، دیگه هیچی نمینویسم
چون از شنبه میریم دنبال کارای طلاقمون
از زحمات همه دوستانی که منو همراهی کردن و بهم کمک کردن ممنون
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
شمیم جان شاید لحنت واسه صحبت با همسرت اونقدر ملایم نیست که تحت تاثیر قرار بگیره.سعی کن تو شرایطی که احساساتی میشه باهاش صحبت کنی که با ارامش مشکلتون حل شه.خواهش میکنم به این زودی میدون خالی نکن.بیشتر فک کن راحت حرف از جدایی نزن.من وقتی حرف از جدایی پیش میاد تنم میلرزه تحمل شنیدن اسم طلاقو ندارم.من خیلی مشکل دارم تو زندگیم ولی با چنگو دندون دارم حفظ میکنم زندگیمو.دعا میکنم زودتر حل شه مشکلت.
نقاشی عزیز :324:میدونم که اینجا جاش نیست وشاید تعجب کنی خواستم بگم چند روز قبل تاپیک شمارو با عنوان راهکاری واسه راضی کردن شوهر برای طلاق خوندم تو خونه با صدای بلند کلی گریه کردم و واست دعا کردم.:72:حرفات حرف دل من بود منم خیلی مشکل دارم تو زندگیم خیلی دلم از شوهرم گرفته.دوس داشتم باهات دردودل کنم .خیلی دوستت دارم.:46:
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟
سلام شمیم
آخه تو چرا اینقدر زود رنجی و زود میدونو خالی می کنی
نمونه اش همین جا که زود از دست همه ناراحت میشی
اگه آقای حامد برای تو می نویسه برای همه می نویسه برای چی ناراحت می شی
اگه می گن موضوعتو درست بزن برای خودت می گن و به همه می گن
شمیم تو خیلی حساس و زود رنجی و خیلی راحت به ته خط می رسی
تو رو خدا یه کمم آینه رو بر گردون به سمت خودت................
همسر تو ایرادهای زیادی داره اینو من که یه سال و خورده ای خوب می دونم
ولی ایراداش اینقدری بزرگ نیست که بخوای به خاطرش .......................
همسر تو قابل اصلاح
یه کم صبوری کن............
لطفا بیا اینجا و بنویس
می دونم الان می گی اقلیما از دست ناراحت شدم
ولی به خدا جز دلسوزی و کمک به تو هدفم هیچی نیست
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
شميم عزيز سلام
اميدوارم قبل از هراقدام قانوني به تاپيكت سر بزني.
اگر بخواييم تا اينجا به يه جمع بندي از رويه اي كه در پيش گرفتي برسيم، بايد بگم
شميم از 6 ماه بعد از ازدواجش تصميم قاطع گرفت كه مشكلاتي كه باهاش روبرو بود رو حل كنه.
بنابراين مصمم شد و يه تاپيك 25 صفحه اي زد كه مثل يه كتاب آموزندس.
تاپيك بعديش 15 صفحه بعديش 8 صفحه و همينطور . يعني دست از سر مشكلات برنداشت و سعي كرد تا اونها رو حل كنه.
اما خوب بنا به دلايل زيادي تا اينجا اونطور كه دلش ميخواست نشد. شايد اگه كسي به عنوان نفرسوم زندگي شما رو ميديد تحسينت ميكرد اما از اونجاييكه خودت درگير بودي و فاصله اي از مشكلات نداشتي بنابراين به نظرت مشكلات همونطور باقي مونده بود.
حالا يه خواهش كه زيادم سخت نيست:
معمولا مشاوره ها ميگن 1 ماه از همسر و زندگيت كاملا فاصله بگير . كاملا
اين مدت شرايطي رو فراهم ميكنه تا تو به دور از همه تنشها و خستگي ها به دور از ديدن صفاتي كه در همسرت بود و تو رو آزار ميداد يكم روحت نفس بكشه.
يه فرصتي كه هيچ مسيوليتي در قبال همسر و زندگي مشتركت نداشته باشي.
فرصتي كه فقط به خودت اختصا ص داره.
تو اين مدت تا هر وقت كه خواستي بخواب
هروقت خواست گريه كن و ...
هيچ مسئوليي در قبال غذا درست كردن، لباس شستن ،خونه جمع كردن،حفظ ظاهر كردن و هزارتا چيز ديگه نداري
دقيقا ميشي دختر خونه.
شايدم شما به وقت بيشتري احتياج داشته باشي . هر قدر كه زمان ميخواي در اختياز خودت بذار تا روحت به آرامش برسه.
و هيچ اقدامي نكن. جواب اس ام اس نده. با خانواده همسرت تماس نداشته باش. كنجكاو نباش كه داره چيكار ميكنه. هيچي انگار كه هنوز مجردي.
صبر كن حالت بهتر بشه
مطمئن باش اون موقع تصميم درستي ميگيري .
تصميم درست لزوماً ادامه زندگي مشتر ك نيستا . فقط تصميمت درسته
:72::72:
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
شميم بهاري جان كجايي؟
ميشه بياي از احوالت ما رو مطلع كني..
هر روز سر ميزنم بلكه از خودت خبري گذاشته باشي. اما دست خالي و نگران برميگردم.
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
گندمزار عزیزم سلام
من واقعا دیگه دلم نمیخواد اینجا چیزی بنویسم چون تو بدترین شرایط روحی مسئله هایی مطرح میشه که به نظرم نه تنها جنبه مثبت نداره بلکه به شدت منفی ودلسرد کننده هست، یعنی به عنوان یک سایت مشاوره اصلا به شرایط روحی مراجعین فکر نمیکنن و به تشریفات و ظاهر سایت بیشتر از اصل و هدف سایت اهمیت میدن
اگرم دارم مینویسم بخاطر اینه که از طریق یکی از بچه ها خبردار شدم اومدی برام نوشتی و منم به احترام تو و بقیه دوستانی که همیشه بهم محبت داشتن فقط برای مطلع شدنتون ماجرای این مدتو مینویسم.
اونروز که نوشتم میخوایم بریم برای طلاق وهمه چیز تموم شده ماجرا این بود :
یکشنبش بابا و مامانم خونمون بودن و ما هم که قهر بودیم البته مامان و بابام در جریان بودن ، از راه اومد یه کم قیافه گرفت و یه کم حرف زد و منم که اصلا کاری به کارش نداشتم و البته همینطور ایشون
موقع رفتن پدر مادرم، منم راه افتادم که یه دوری بزنم و بهتر بشم (سر گیجه های من که الان دوماهه درگیرشم معروف شده و همه تو فامیل خودمونو و خانواده ایشون و البته خودش در جریان هستند) برگشته به من میگه تو نمیخواد بیای، گفتم میخوام هوا بخورم، گفت من کار دارم نمیتونم بیام برسونمت، من راه افتادم و محلش نزاشتم، برگشته میگه میخوام با مامان و بابات مشورت کنم تو نیا، پیش خودم گفتم بهتر بزار باهاشون صحبت کنه ببینم چه مرگشه؟ خوشحالم شدم و به مامانم گفتم که موضوع اینه که آماده باشن
بعدشم رفتم از ساعت 11 تا 1شب مامان و بابامو خسته برده بود بیرون و باهاشون صحبت کرده بود
منم دل تو دلم نبود که خدایا من چکا رکردم که 2ساعت حرف برا زدن داشته
خلاصه چهارشنبه مامان و بابام اومدن خونم و حرفاشو بهم زدن، داشتم آتیش میگرفتم، دروغ و تهمت بود که به مامان و بابام گفته بود، اشکم در اومد، گفتم کاش لااقل اینقدر آدم بود که یه چیزی میگفت الآن میگفتم خب منم اینکارو کردم به خدا دلم نمیسوخت
میدونی چی گفته بود :
1- من میخوام همه چیز به سلیقه من باشه، حتی لباسهای ایشون،
واقعیت: منو میبره و تا چیزی رو تائید نکنم نمیخره، گاهی بهش میگم بابا تو میخوای بپوشی، تو باید از رنگ و مدل خوشت بیاد، باید راحت باشی ولی تا پای دعوا میره جلو که نظر بدم، خب منم نظرمو میگم
دلیل : اوایل به سلیقه خودش خرید میکرد، چند بار من براش کادو لباس خریدم دید همه از سلیقم تعریف میکنن و هرکی از دوستاش لباسشو میبینه به روش میاره که چه تیپی زدی، دیگه گیر داد که من برای لباس خریدن و خرید وسایل خونه و ... نظر بدم
2- من به پدرش بی احترامی کردم (جریانو که براتون تعریف کردم)، برگشته به مامان و بابام گفته من حتی یه لیوان آب ندادم دست باباش،
واقعیت : من اصلا تو خونه همش خوابم چون کلی لیوان و بشقاب و کاسه تو این مدت شکوندم ، سرم که گیج میره همه چیز از دستم میفته، حتی از ترس سوختن ، غذا هم ساده درست میکنم با اینحال برای باباش و دختر خواهرش شربت و شیر آوردم و میوه آوردم با وجودیکه نزدیک بودظرف میوه رو هم ول کنم
منم برگشتم گفتم راست میگی ، من آب ندادم دست بابات، شیر آوردم براش ، از این به بعد بیاد فقط براش آب میارم
3- من میرم دکتر، کلی ایشون پول خرج میکنه و من داروهامو نمیخورم و میریزم دور
واقعیت : من پارسال آز خون دادم، همه چیم خدا رو شکر نرمال بود، دکتر دید گفت هیچیت نیست و حتی هرچی اصرار کردم قرص آهنم نداد گفت لازم نداری، رفتم دکتر زنان دیدم اونم هیچی نمیده گفتم حالا ویزیت دادم یه چیزی بنویس دیگه، وقتی دید تو فکر بارداریم گفت برات قرص فولیک اسید مینویسم از دوسه ماه قبل اقدام تا ماه سوم بارداری بخور، این نسخه رو هم نپیچی بری دکتر و بگی میخوای اقدام کنی برات مینویسن
من تو مسائلی که پارسال برامون پیش میومد میدیدم با این همه مشکل عمراً بخوام بچه دار بشم، نخوردم، و البته یکی از بستگان بهم گفت ایرانیشو نخور اصلا فایده نداره ، خارجیشو بخر (تجربه داشت) حتی اینم بهش گفتم ، احمق برگشته به مامان و بابام گفته من فولیک اسید نخوردم، خجالت میکشیدم ولی دیگه اینقدر داغ کرده بودم جلوی بابام گفتم که این دارو مال بارداریه و به بدن من ربطی نداره، فولیک اسید بخاطر اینکه بدن بزرگسال نیازی بهش نداره تو بدن ساخته نمیشه و ربطی به سلامت من نداره
این سه نمونه از حرفهای بی پایه و اساس ایشون ، هرچی مامانم اینا گفتن من کامل براشون تعریف کردم دیدن همش الکی بوده، خلاصه موندن خونمون که مثلا یه جلسه کلی بزارم (به خواسته شوهرم) ،
از راه اومد، تو قیافه ، بعد دیدن سریال و خوردن شام، مامان و بابام گفتن بیاین صحبت کنیم، هنوز شروع نکرده برگشت گفت دخترتون به بابام بی احترامی کرده و من میخوام تمومش کنم و .... طلاق
فکر کرد الآن مامان و بابام به پاش میفتن یا من فشارم میادپائین و دق میکنم، منم گفتم بهتر منم همینو میخوام
مامانم گفت شما که میگی دختر من بی احترامی کرده ، چرا نگفتی پذیرایی کرده؟ چرا نگفتی حتی میوه هم آورده و به بابات گفته که حالش چطوریه؟ بعدشم شما نمیدونی حال خانمتو؟
اصلا گوش نمیداد، فقط داد و هوار و ...
خدا رو شکر مامان وبابام دیدن با کی دارم زندگی میکنم
حالا من نمیدونم کار من بی احترامی بوده یا کار این که مامان و بابامو اون شب 2ساعت خسته نگه داشته بود، این شبم اومدن و کلی از کار و زندگی افتادن ولی ایشون حاضر نشد بشینه حرف بزنه، البته معلومه چون خودشم میدونست دروغ گفته و رسوا میشه
بعدشم من مامان و بابامو بدرقه کردم و نزاشتم بمونن، پر رو نشست وحتی تا دم درم نیومدو ساعت 12 شب مامان و بابام با آژانس رفتن خونه
بعدشم کلی داد و بیداد کرد و حتی چند بار با دستش سرمو هل داد، من سعی میکردم جوابشو ندم ولی وقتی به خانوادم توهین میکرد یا حرفهای خیلی خیلی مفت میزد جوابشو میدادم
حتی بهم گفت مگه مهریت چقدره؟ 100تا سکه میندازم جلوت ، دلم شکست ولی هیچی نگفتم
من دلم میخواست مهریم 313 تا باشه، ولی گفت مهریه فلان و بیسار و منم که فکر میکردم خوب شناختمش و ... و واقعا مهریه برام مهم نبود و نیست ، قبول کردم 110تا باشه (خیلی احمقم نه؟)
خلاصه که 5شنبه صبح پاشدیم رفتیم محضر (البته من میدونستم باید بریم دادگاه ولی فکر کردم تبصره جدیده و توافقی باشه تو محضر تموم میشه) سر دفتر گفت باید برین دادگاه و حکم بیارین و امروزم دادگاه تعطیله و برگشتیم خونه
فکر نمیکرد صبح 5شنبه پاشم برم محضر باهاش، حتی مامانم زنگ زد من یه جوری صحبت کردم فکر کردم مامانم زنگ زده ببینه تموم شده یا نه
قرار شد شنبش بریم که دیگه حرفشو نزد
از اون روز تا حالا اصلا با هم حرف نمیزنیم، حتی جای خوابشم عوض کرد ، منم انگار نه انگار، همه جا تنها میرم ، حتی نامزدی و عقد دختر خالمم تو این مدت بود تنها رفتم و اگرم اگرم اگرم دوباره همه چیز روبراه بشه که فکر نمیکنم بشه، باهاش هیچ کجا نمیرم تا بفهمه یعنی چی ، دیگه همه چیز برام تموم شده، حتی اگه زندگیمو ادامه بدم دیگه از عشق و احساسم خبری نیست، همه چیز تو من کشته شده و فقط شاید از روی وظیفه زنش باشم و مطمئنم اینو میفهمه
حالم ازش به هم میخوره، یه آدم عوضی و تربیت نشده و عقده ای که لنگه نداره
ازش متنفرم بخاطر دروغهایی که گفت و ظاهر سازیهاش، من همه خواسته هامو بهش گفته بودم و اون همه چی رو به دروغ تظاهر کرد و منه احمقم اعتماد کردم
من ازش نمیگذرم، از خانوادش و مخصوصا خواهر کوچیکش و پدرش نمیگذرم، خدا بهشون رحم کنه، من که به قیامت معتقدم ، میدونم یه روزم نوبت من میشه
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام و درود بر بانو شمیم بهار گرامی
خیلی ناراحت شدم خوندم واقعا میگم خیلی زیاد :302: نمیدونم کاری که داری میکنی درسته یا غلط ولی برات دعا میکنم تصمی درست رو بگیری چه بخوای ادامه بدی چه بخوای جدا بشی :323:
درضمن خواهشا این جمله رو پاک کن
حتی بهم گفت مگه مهریت چقدره؟ 100تا سکه میندازم جلوت ، دلم شکست ولی هیچی نگفتم
من دلم میخواست مهریم 313 تا باشه، ولی گفت مهریه فلان و بیسار و منم که فکر میکردم خوب شناختمش و ... و واقعا مهریه برام مهم نبود و نیست ، قبول کردم 110تا باشه (خیلی احمقم نه؟)
عدد 110 رو وقتی میبینم ناخودآگاه اسم مولا علی میاد جلوی چشمام اتفاقا شا خیلی خوبین و خانوم :104:
بدرود
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
شميم عزيز سلام
مرسي كه به نگرانيها و احوالپرسيهاي ما اهميت دادي و اومدي كه جز اين هم انتظاري نميرفت.
خوشحالم كه دوباره حضورت رو ميبينم.
و خوشحالم كه هنوز با هم هستيد.
راستش با خوندن مطلب اخير در مورد حرفهاي غيرواقعي كه به پدر و مادر گفته واقعا متاسف و شوكه شدم.
به نظر من يكم صبر كن . صبري متفاوت.
در صدد اصلاح همسرت و زندگيت نباش.
به فكر جدايي نباش.
به فكر انتقام نباش.
غصه گذشته رو نخور .
نگران آينده هم نباش.
در مقابل همسرت خيلي بيتفاوت برخورد نكن كه آسيب ببيني. (چون آدم با عاطفه اي هستي نميتوني در كمال خونسردي بي تفاوت باشي. بنابراين نقش آدمهاي بيتفاوت و كم عاطفه رو كه بازي ميكني بهت فشار مياره)
مثل گذشته هم در دسترس همسر و خانواد همسرت نباش.
اولويت اصلي در زندگيت رو خودت قرار بده.
اگه پول داري برو كلاسهايي كه بهت نشاط بده. اگه نداري از مامان يا كسي كه ميتوني قرض كن. (در اين زمينه قرض مشكلي نداره)
غذا درست كن نه با اولويت دلخواه همسرت . با اولويت توانايي خودت.
تو خونه آواز بخون.
اگه تونستي كلاس موسيقي برو. مثل تار سه تار سنتور يا ..
پيش دوستانت برو با هم خوش بگذرونيد. اما از غمهات به اونها چيزي نگو. لذت ببر از با هم بودنتون.
خانواده شوهرت كه اومد ريلكس باش . پذيرايهاي خاص نكن. به جاي آب شير نده. آب بده.
ميوه داشتي بزار نداشتي خجالت نكش . چاي بذار و بنشين .
خانواده همسرت حرفهاي نادرست گفتن با تمرين رفتار جرات مندانه جواب حرفهاشون رو بده.
از راه حلهاي قديمي كه جواب نگرفتي استفاده نكن.مثل محبت زياد- خودخوري- شلوغ كردن تولدها و ...
با خودت مهربون باش
نتيجه متفاوت ميشه
موفق باشي:72:
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام شمیم جان
بابت اتفاقاقتی که برات افتاد واقعا متاسفم
شمیم درکت می کنم که چهقدر سختته و ناراحتی............
شمیم بی تفاوتی دردی از دل تو دعوا نمی کنه جز اینکه روز به روز دورتر میشید از هم
جز اینکه به خودت می ای می بینی شدید همون دو تا ادم غریبه ای که روز اول به هم رسیدید........
شمیم ازت می خوام نکات مثبت همسرت هر چی که به ذهنت می رسه حتی جزئی ترینشو بنویسی
بعدم نکات منفی خودتو هرچی که به ذهتن مرسی بنویسی
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
نقل قول:
شمیم ازت می خوام نکات مثبت همسرت هر چی که به ذهنت می رسه حتی جزئی ترینشو بنویسی
بعدم نکات منفی خودتو هرچی که به ذهنت ميرسه بنویسی
دوستان عزيز ، شميم تو اين موقعيت خيلي حساس شده. عاطفش درگيره و زحماتش رو در برابر تلاشهايي كه براي همسر و خانواده همسرش كرده همه رو نقش بر آب ميبينه. تا جايي كه همسر ايشون منكر تمام محبتهايي ميشه كه شميم انجام داده.بنابراين خيلي دلگيرو ناراحته.
آيا درسته كه با اين روحيه زخمي و شرايطي كه همسرش دائم ايراد ميگيره و اشكالات داشته كه به جاي خود ، اشكالات نداشته رو هم به شميم نسبت ميده بيايم بگيم كه نكات منفي خودتو بنويس!!!!! و نكات مثبت همسرت رو ؟؟؟
البته كه توصيه شما از روي دلسوزي و خيرخواهي بوده.اما بهتره شرايط فرد رو در نظر بگيريم بعد توصيه كنيم.
متشكرم.
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
خانم گندمزار
در این زمان که نکات منفی تمام ذهن شمیم رو گرفته یاد آوری نکات مثبت کمی از این سیاهی که همه ذهن ایشون رو درگیر کرده کم می کنه و یاد آوریه نکات منفی خودش باعث میشه کمی از زوم کردن روی همسرش بیرون بیاد و روی خودش متمرکز بشه
ولی من دلیل اینکه شما به شمیم راهکار -------------->>>مثل گذشته هم در دسترس همسر و خانواد همسرت نباش رو میدید رو نفهمیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به هرحال هر کسی نظر خودش رو داره و قابل احترامه
و مراجعه کننده خودش بهتر می دونه که از نظرات دوستان به چه نحوی استفاده کنه
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
بخش اول: گندمزار و اقليما
از اقليما انتظار صبوري و دقت بيشتري ميره.
با وجوديكه احساس ميكنم نسبت به من يكمي حساس شديد و زود موضع ميگيريد اما خواستم به عنوان پست پاياني در اين باب بگم كه من شخص اقليما رو نميشناسم اما مشكلاتش رو ميدونم . از اينكه دچار مشكله ناراحتم و هر بار تاپيكهاي جديدش رو ميخونم . اگرم عقيده اي به ذهنم برسه ميگم.
هر چند اقليما اونطور گريه كنه كه با گندمزار اشتباه گرفته شده و هر چند بعد از چند ده روز خانوم مريم 123 به خاطر اشتباه گرفتن اقليما با گندمزار عذرخواهي كنه!!! خوب اينها علائميه كه ميشه روحيات افراد را در دنياي مجازي هم شناخت.
وقتي خانوم مريم 123 ميگه : هر چي من خواستم چيزي نگم ... يعني... خيلي حرفها تو اين طرز حرف زدن هست.
به هر حال دوست داشتم بگم سعي كن مستقل باشي. مستقل از تاييدها و مستقل از برچسبهايي كه ذهنت روي افراد ميچسبونه.
وقتي اقليما به شميم ميگه سعي كن نكات مثبت همسرت رو ببيني، چطور نميتونه نكات مثبت عقيده فردي رو ببينه كه بهش برچسب زده.
اگه شما در اين زمينه موفق ميشدي حتما به صورت كاربردي به شميم راهكار ميدادي كه چطوري نكات مثبت فردي رو ببينه كه با نظراتش خيلي موافق نيست. و تو اينجا ميتونستي مثال من رو بزني.
:72::82::72:
بخش دوم: توضيحات تكميلي
:مثل گذشته در دسترس همسر و خانواده همسرت نباش
البته توضيحاتي پيرامون اين مطلب داده بودم و اما توضيح بيشتر
يعني فعلا شميم روحيه خودش رو ترميم كنه. در اين شيوه ، هدفش جلب رضايت همسر و خانواده همسرش نباشه. هدفش متمركز شدن روي خودش و بازسازي احساسات ، تفكر و عواطفش باشه.
خودش رو دوست بداره، براي رضايت خودش تلاش كنه تا به تعادل برسه. اگر برنامه اي داره و همسرش پيشنهاد ديگه اي ميده كه ميتونه به تعويق بندازه با جرات مندي و شيوه درست بگه كه من الان فلان برنامه رو دارم بذاريم براي يه وقت ديگه.
يا وقتي همسرش اطلاع نميده كه تولد يكي از اعضاي خانوادشه و چند ساعت قبل از رفتن ميگه تولده، شميم از جونش مايه نذاره كه كيك بگيره و گل بگيره و اونجا رو شاد كنه.(مثالي كه شميم گفته ميتونه مواردي از اين دست هم باشه)
مهم شادي دروني شميمه . نه جلب رضايت بقيه.
متشكرم:72:
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
شمیم جان دوست خوبم ناراحت شدم که هنوز مشکلاتت همانطور باقیمونده
ازت میخوام که از حرفهای مدیر یا بقیه دوستان ناراحت و دلگیر نشی خوب هرکسی یه نگرشی داره و یه جوری در مورد مشکلات دیگران نظر میده ما که نمیتونیم افکار همه مردمو عوض کنیم ولی میتونیم دید خودمونو عوض کنیم
مدیر همدردی یا دوستان هم حرف بدی بهت نزدند که شما تصمیم گرفتی دیگه اینجا چیزی ننویسی
شمیم جان شما هر روزم بیای 100 صفحه اینجا درد و دل کنی به کسی ضرری نمیرسه مشکلتم حل نمیشه و هرچقدرم بنویسی توصیه همه تو این تالار یا بیرون تالار اینه: صبر آرامش گذشت
شما خیلی جاها تو زندگیت صبوری کردی گذشت کردی فداکاری کردی در این هیچ شکی نیست ولی درست همون زمان که در مقابل محبتهات جواب + نگرفتی ناراحت شدی لج بازی کردی که مثل خودش باهاش رفتار کنی
ولی ایا درست شد؟ نشد
پارسال یه مدت قهر کردی اومد خواهش کرد برگشتی ولی ایا درست شد؟ نشد
خوب عزیزم این شواهد نشون میده که شما از این راهها جواب نمیگیری بهتر نیست شیوتو عوض کنی
مثلا یه مدت محبت بدون چشمداشت کن یعنی اگه هیچ جوابی ندیدی ناراحت نشو اگه نمیتونی خوب محبت زیادی نکن در حد خودش باش
لج و لجبازیو کنار بزار چون بدون خواست شما خونوادشو اورده شما هم باهاش سرد رفتار کردی خوب این طبیعیه همه مردها از اینکه جلو خونوادشون از طرف همسرشون نادیده گرفته شن همین عکس العملو دارند
میدونم که همسرت رفتارهای بدی داره که شمارو ازار میده ولی باور کن 95% مردها همیند تو همین تالار یه نمونه کوچیک اجتماع ماست متاسفانه تو این جامعه مردها همینند به خودشون خیلی حقها رو میدن که به زن نمیدن
ولی این مشکلات اینقدر پیچیده نیست که بخاطرش طلاق بگیری اصلا به طلاق فکر نکن
شما هردو تو 2 تا خونواده متفاوت 2 تا تربیت متفاوت و 2 فرهنگ متفاوت بزرگ شدین
نباید انتظار داشته باشی به این زودی همسرت بشه مرد مورد دلخواهت
ببین وقتی یه پیچ میخواد بره داخل یه مهره اولش سخته زمان میبره باید چند بار باهاش کار کنی روغن بزنی تا بالاخره روان شه
زندگی هم همینه باید یه سیاستهای خاصی بکار ببری زمان ببره تا تقریبا اوضاع بر وقف مرادت بشه
اوائل زندگی متاسفانه اکثر مردها روی خونواده خودشون و خوانواده زن حساسند و شاید حسود
عزیزم شما خونوادت اولویت اول زندگیت هستند دوسشون داری درسته ولی یه مدت ظاهرن این حساسیتو کم کن تا اونم مطمئن شه زندگیت و همسرت از همه چیز مهمتره برات
مثلا فلان مهمونی میگه نریم خوب حالا یبار بگو باشه نریم باور کن خودش پشیمون میشه چند بار این کارو بکنی خودش شرمنده میشه رفتارش بهتر میشه
میگی من میخوام شلوار بخرم میگه فعلا نه خوب بگو باشه بعدن میخرم اینکه ببخشید مثل بچه ها هرکاریو میخوای همون موقع باید انجامش بدی که زندگی زناشویی نیست این واسه خون پدر و مادره که کاملا به حرف بچشون گوش میدن
اینو بدون که این مشکلات فقط واسه شما یا من یا خانم x نیست واسه همه هست
منم خیلی وقتها از همسرم خواستم برام فلان چیزو بخره ولی 6 ماه بعد خریده گفته فعلا شرایط مالیم خوب نیست خوب منم قبول کردم
شمیم امیدوارم از حرفهام ناراحت نشی ولی بعنوان یه دوست اینهارو گفتم که بیشتر مراقب زندگیت باشی و فکر نکنی بقیه مردها خیلی خوبند و فقط شوهر شماست که رفتارهاش بده و یا اگه طلاق بگیری حتما خوشبخت تر از الان میشی
الان هم با سرد رفتار کردن ما زنها که خیلی عاطفی و حساسیم بیشتر ضربه میخوریم سعی کن سردی نکنی ولی مثل قبلم خیلی احساساستی نباش یه رفتار معقول و منطقی داشته باش و یواش یواش مشکلتو با درایت خودت حل کن
مطمئنم اگه بخوای میتونی
موفق باشی
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
دوستای خوبم سلام
از اینکه منو تنها نمیزارین ممنونم
راستش غیر از گندمزار عزیزم هیچکس اینجا رفتار منو تائید نکرد، بقیه دوستان مثل همیشه فقط منو به دیدن نکات مثبت همسرم و نکات منفی خودم، صبر، گذشت و ... دعوت کردن
میدونین من چکار کردم؟ 20روز در بی تفاوتی کامل، حتی بهش نگاه هم نکردم، نه از روی لجبازی، بلکه از روی تنفر
چون دیگه کاری نمونده که نکرده باشه، چون خودخواهی رو به نهایت رسونده، شماها درست میگین برای زندگی بهتره آدم نکات مثبت طرف مقابلشو و نکات منفی خودشو ببینه و واقعا زندگی اینطوری ساخته میشه، ولی همه اینجا فراموش میکنن که زندگی زناشویی یه رابطه دوطرفس، یعنی هر دو طرف باید اینکارو بکنن، نه مثل زندگی من که دوسال مثبتهای ایشونو دیدم و منفیهای خودمو، باعث شد همیشه خودمو زیر سوال ببرم و تلاش کنم بهتر باشم و ایشون وقتی دید هیچ اعتراضی نسبت بهش نیست فقط حس کرد حق به جانبه و اونقدر کامله که من اصلا تصور ازدواج با همچین انسان کاملی رو تو رویاهامم نداشتم.
این اشتباهه
من اگه اینجا دارم مینویسم برای اینه که کسانیکه میخونن بدونن سیاست این سایت که همیشه سکوت و تکیه بر نکات منفی خودمونه همه جا درست نیست بهتر بگم خیلی جاها درست نیست
من تا زمانیکه اینطور محکم برخورد نکرده بودم همسرم متوجه نبود که اشتباهاتی داره، اینبار که محکم ایستادم و کوچکترین سیگنالی از طرف من فرستاده نشد، با وجود اینکه خودش بحث طلاقو پیش کشیده بود، جمعه برام یه نامه نوشت که "چرا هرکاری میکنیم زندگیمون درست بشه بدتر میشه؟ شرایط ایجاد شده حاصل اشتباه هر دوی ماست (تا قبل این میگفت اشتباه تو)، میتونیم درستش کنیم میتونیم تمومش کنیم (همیشه میگفت میخوای تمومش کن) ، و اینکه از دلخوریهام براش بنویسم یا باهاش صحبت کنم"
من اصلا دوست نداشتم صداشو بشنوم، دست به قلم شدم و هرچی تو این دوسال مونده بود تو دلم، تمام کارهایی که کرده بود و من تحمل کرده بودم و به روش نیاورده بودمو نوشتم، شد 4صفحه A4
یعنی در مقابل نیم صفحه اون من چهارصفحه نوشتم، این نشون میداد خیلی حرفهای بیشتری برای زدن دارم
گذاشتم رو لپ تاپ و رفتم خوابیدم، از صدای ورق زدنش متوجه شدم چند بار ناممو خوند، بعد یه نیم ساعتی رفت بیرون، من بلند شدم و پای تلویزیون دراز کشیدمو مشغول فیلم دیدن شدم (بخاطر سرگیجم اصلا نمیتونم بشینم)، از راه اومد مثل همیشه حتی نگاشم نکردم، یه دفعه دیدم یه چیزی گذاشت کنار دستم، دیدم رفته گل خریده روشم یه کارت گذاشته "تقدیم به همسرم با عشق و قدردانی"
راستش همیشه وقتی برام گل میخرید اونقدر خوشحال میشدم که همه چیو فراموش میکردم، ولی اینبار اصلا این حسو تجربه نکردم
گذاشتم همونجا موند ، شاممو خوردم، موقع خواب بازم دلم نیومد، براش اس ام اس زدم که "من نمیتونم گلدونو بردارم (همه چی از دستم میفته بخاطر سرگیجم) لطفاً گلها رو بزار تو گلدون"
اینکارو انجام داد و کلی نازمو کشید، نه برای ناز کردن بلکه واقعا دلم نمیخواست ببخشمش، بعد از کلی وقت بالاخره کوتاه اومدم البته نه مثل همیشه از ته دل و کاملا متوجه شده، من نمیتونم تظاهر به عشق کنم
دیروز میخواستم برم جواب آزمایشمو بگیرم و برم دکتر که موند و باهام اومد و خدارو شکر آزمایشم چیزی نشون نداده
سعی میکنه باهام صحبت کنه (البته در مورد روزمره ها) و بهم نزدیک بشه ولی من زیاد گرم نمیگیرم البته زیادم سردی نمیکنم
میخوام باهاش صحبت کنم ولی نمیدونم چطوری شروع کنم؟ از یه طرفم حالم خوب نیست اصلا قدرت مواجهه با یه استرس تازه رو ندارم
ولی کاریه که بالاخره باید انجام بدم
اقلیمای عزیزم
زدن حرفهایی که گندمزار میزنه ، مثل "سعی کن کمتر در دسترس همسرت و خانوادت باشی"، نیاز به جرأت داره و بیشتر از زدن این حرف، عمل کردن بهش نیازبه جرأت داره
و من الآن این جرأتو دارم،
ترانه جان
من دو سال راه گذشت، صبر و فداکاری رو پیش گرفتم، برای همینم شوهرم چیزی برای گفتن نداره و برای متهم کردنم متوسل به دروغ و تهمت شده، و برای همین وقتی ناممو خوند ترجیح داد برای آشتی پیش قدم بشه (اونم با غروری که داره) چون فهمید من کم نزاشتم
چیزی که هیچوقت به روش نیاورده بودم این بود که چقدر کم گذاشته، اینار اینکارو کردم و فکر میکنم کار درست همینه، تا وقتیکه ندونه کم گذاشته نمیتونه به خودش تکونی بده
پس توصیه میکنم به جای رفتارهای مسکن از خودمون رفتارهای سازنده نشون بدیم ، بله جرأت میخواد و در کوتاه مدت هم جواب نمیده، من 20روز زندگی سردو تجربه کردم ولی حداقل نتیجش این بود که شوهرم تو این دوروز داره سعی میکنه بعضی چیزهایی که ازش شکایت کرده بودمو درست کنه
حداقل داره تلاش میکنه
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
واي شميم احساس ميكنم معجزه اتفاق افتاده :72::72::72::72:
چقدر خوشحالم دارم بال درميارم:310::310:
كم كم داره همون دونه هايي كه با محبت و عاطفه كاشته بودي جوانه ميزنه به خاطر اين همه سرسبزي و نشاط واقعا خوشحالم.
از اينكه جوابهاي من رو درك كردي خيلي ازت ممنونم عزيزم.
برات بهترينها رو آرزو دارم.
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام شمیم عزیز
خیلی خوب درکت می کنم و می فهمم وقتی پر از نفرت میشه آدم چقدر سخته براش ادامه دادن!
من در موقعیتی مشابه تو هستم با یکی از اعضای خانوادم. همیشه تحمل کردم! همیشه گذشت کردم و اجازه دادم
تک تک باور های منو بشکنه این آدم! رفتارهای نا مناسبش رو هر روز تحمل کردم اما امروز این سیکل معیوب رو شکستم
آره عزیزم شکستم.
شمیم جان
باید زودتر از این ها میومدم به تاپیکت ، عذر تقصیر!
دوست خوبم
میدونم همه تلاشت رو کردی. واقعا آفرین به تو به خاطر همه تلاشهات واسه حفظ زندگیت :104: :104:
عزیزم ما توی این سایت فقط به شما دسترسی داریم نه همسرت.
اما حق با توئه. خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند!
سکوت تو طبیعیه. خسته شدی. به نظرم بد نیست که همسرت بفهمه که اون هم باید تلاش کنه. مثل اون بنده خدا.
منم خیلی خیلی این روزها ناراحتم. حالا که اون بنده خدا میخواد تغییر کنه نمیتونم همراهیش کنم.
چون خیلی اذیتم کرده. اما میخوام ناراحتیم فروکش کنه! میخوام به خودم زمان بدم! تو هم به خودت زمان بده!
فقط صبر کن و ازش بخواه تو رو چند وقتی به حال خودت بگذاره. قهر نکن اما سعی کن ببخشیش با گذشت زمان!
منم همین کارو کردم. فقط سکوت کردم و خیلی ناراحته که چرا مثل همیشه نمیرم منت کشی و خودش برام نامه
آشتی کنان داده اون عضو خانوادم و نوشته که میخواد عوض بشه! اما من میخوام تنبیهش کنم.
البته قهر نیستم! اما باهاش سر سنگینم. باید بهش سختی بدم تا خودشو اصلاح کنه! تا خودش رو همیشه محق
ندونه! تو هم همسرت رو در درل ببخش تا سبک بشی اما برای تنبیهش بگذار به خودش بیاد.
بگذار بفهمه که شما چقدر سختی کشیدی اما خیلی بهش سخت نگیر که دوباره خسته بشه از ناز کشیدن.
با دست پس بزن با پا پیش بکش.
گاهی خودم رو میگذارم جای اون بنده خدا و میخوام درکش کنم! اما اون هم باید من رو درک کنه!
تو هم مثل من فقط احترام و همراهی میخوای! اما حالا که امده جلو یکم که گذشت و ناز کردی ازش بخواه که با کمک
هم اصلاح کنید زندگیتون رو. این یک نشونه مثبته. احتمالا تغییر سخته و زمان بر! اما میتونه با سیستم پاداش جزا
عهدتون رو تازه کنی و با جریمه در مقابل خلف وعده و پاداش با انجام درست امور به تغییرات مثبت همراهیش کنی.
میدونم سخته اما شدنیه.
موفق باشی دوست خوبم
:72:
راستی شمیم جان
تو این مدت تنهایی و گوشه نشینی بنویس تا از خشم و نفرت رها بشی! کلمات وقتی از توی ذهن روی کاغذ میان
باعث میشه که هم سبک بشی هم به افکار منفی اجازی ندی بارور بشه! کم کم که آروم شدی هم خودت رو می
بخشی هم هم همسرت رو وقتی که آروم شدی. اونم کم کم به خودش میاد
:72:
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام شميم جان
من هميشه تقريبا همه تاپيك هاتو دنبال مي كنم و هميشه ياد خود مي افتم شرايط زندگي شما هم تقريبا يه جورايي شبيه منه ولي خوب البته گذشت شما بيشتر بوده هميشه نسبت به من.
خيلي خوشحال شدم از اين همه جرات مندي و قاطعيتت.خيلي خوب برخورد كردي.
:104::104::104::104::104::104::104::104::104::
اميدوارم روز به روز زندگيت بهتر بشه عزيزم.
خداوند هميشه با صابرينه و پاداش شونو ميده.
از اين من بعد هميشه آرامش و خوشي و سلامتي و شادي و صميميت در انتظار تو و همسرته عزيزم:72:.
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
گندمزار عزیزم، بهار جان، ستاره گلم
از همراهیتون ممنون
امیدوارم هممون بتونیم خیلی زود مشکلاتمونو حل کنیم
بهارجان، واقعا همین راهی که گفتی تنها راهه رسیدن به آرامش و درست کردن اوضاعه
برام دعا کنین
:72:
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
شمیم جان خدارو شکر
خوشحالم که ارامش داره بهت برمیگرده و میتونی دوباره زندگیتو با عشق ادامه بدی
من هم تو تاپیکم گفتم که شیوتو عوض کن که البته خودت این کارو کردی و خوشبختانه نتیجه داد
خیلی وقتها سر سنگین بودن و بی محلی کردن خیلی بیشتر از لجبازیو و مقابله به مثل کردن جواب میده منم این شیوه رو امتحان کردم و خیلی هم موفق شدم
برات ارزوی خوشبختی میکنم و امیدوارم همیشه بتونی مشکلاتو مدیریت کنی
راستی درمورد سرگیجه که در موردش صحبت کردی به نظرم به پزشک متخصص گوش حلق بینی مرجعه کن گاهی سرگیجه بخاطر مشکلات گوش هست
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
مرد کور
روزی مرد کوری رویپلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛
نگاهی به او انداخت.فقط چند سکه در داخل کلاه بود..
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم ...
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛ خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است.... لبخند بزنید!
اين داستان به نظرم به صورت زيبايي آموزنده بود. گذاشتم براي همه كساني كه دوستشون دارم تا بخونن و لذت ببرن.
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام دوستان خوبم
تو این مدت که نبودم ، مشغول درمان سرگیجم بودم، هنوزم کامل رفع نشده ، وقتی استرس دارم بدترم میشه
مشکل من هنوز همون مشکل مالیه، اینکه اصلا خالی بودن جیبم براش مهم نیست
یک هفته پیش با هم یه بحث کوچیک داشتیم و آخرش قرار شد سر هر ماه یه مبلغی بیاره خونه و من تا آخر ماه با همون مبلغ خونه رو بچرخونم (حالا بگذریم که چونه میزد و از هر طریقی مبلغو کم میکرد و منم بهش گفتم وقتی پول دست منه معجزه نمیشه، نه مایحتاجو ارزونتر بهم میفروشن نه پولی که دستمه روش سود میاد) اما تا امروز نیاورده، حتی دوشب پیش بهش گفتم پول چی شد؟ گفت سرماه همون مبلغو گذاشتم تو جیبم
یعنی محدودیت مالی شامل حال من میشه ولی بازم پولی دستم نیست، دیشب بازم دست خالی اومد خونه و من بخاطر شرایط سرگیجم اصلا حوصله دعوا و بحث ندارم، فقط نیم ساعت وقتی خواب بود اشک ریختم به حال خودم و انتخابم و زندگی مسخره ای که دارم
اینم بگم
چند شب پیش رفتیم بیرون گفت پول نقد تو جیبش نیست و 6تومنی که ته جیبم مونده بودو گرفت که بنزین بزنه و تو این چند روز اصلا به روی خودش نمیاره که من با این حالم بدون یک قرون پول تو خونم، انگار من خرج ندارم واگرم خرجی پیش بیاد باید ماچ خرج کنم
خیلی سخت و دردناکه
دیشب از رفتارم فهمید ناراحتم ، صبح 50تومن گذاشته و رفته که مثلا پول گذاشته خونه
من نمیدونم چطوری بهش بفهمنم که بی غیرتی یه مرده که خونه رو خالی بزاره، بابا شاید من دستمو بریدم نیاز به بخیه داشته باشه، باید خون ازم بره تا آقا بیاد خونه منو ببره دکتر؟
یا در زد دو نفر اومدن، من نباید اینقدر پول تو خونم باشه که بتونم سفارش دو پرس غذا بدم؟
وقتی دوستام یا خواهر زاده هاش یا دختر خاله هام بهم زنگ میزنن بیا بریم بیرون یا خرید، نباید اینقدر پول تو جیب باشه که بگم باشه میام؟ همیشه از ترس کم آوردن بهونه میارم و نمیرم
چند بار تو دعواهامون یه اشاره هایی کردم ولی پولش به جونش بستس
حالم ازش به هم میخوره
اینکه برای حداقلها باید اینطوری عذاب بکشم، بهم توهین بشه خسته شدم
بگین چکار کنم؟ چطوری بهش بفهمونم؟
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام shamim_bahari2 عزیز
یه روز صبح که شوهرت خواست بره بیرون شما لیست مورد احتیاجت رو که شب قبل نوشتید بده دستش و بگو این چیزها رو خونه کم داره و باید فراهم بشه (البته سعی کن برخوردت با مهربونی باشه)
اگه تهیه کرد که هیچی و گرنه شب شام زیاد خوبی نصیبش نمیشه (اینو نگو فقط در عمل نشون بده)
بذار بدونه وقتی خرجی نمیذاره قبض های خونه می مونه غذایی برای خوردن نیست لباس ها کثیف می مونه
با یکی از اعضای خانواده اش صحبت کن و یه جورایی غیر مستقیم دعوت کن بیاد خونه اونوقت که چیزی برای پذیرایی نداشته باشی و شوهرت بفهمه این شوهرت هست که شرمنده میشه نه شما!!
تمام اینکارها رو بدون قهر انجام بده و یه جورایی هم برعکس خودت رو نگران نشون بده که با این وضع آسایش و رفاه شوهرت تأمین نمیشه (بذار بفهمه برای خودش و آبروش نزد خانواده اش نگران هستی)
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام سارا جون
موضوع اصلا این نیست، برای خونه کم نمیزاره، اتفاقا خیلی کم پیش میاد خونه خالی بمونه، جیب منه که خالیه
من هرچی بخوام باید ازش پول بگیرم و به اندازه چیزی که میخوام و بیشتر مواقع کمتر از نیازم بهم پول میده
مثلا اگه میخوام برم آرایشگاه و میدونه 15 خرج داره، برام 10میزاره
خودش هر نیازی داشته باشه از آرایشگاه رفتن تا دکتر رفتن و موبایل خریدن سریع اقدام میکنه ولی من باید منتظر بمونم بیاد خونه ازش پول بخوام، 90درصد مواقع با قهر و درگیری مواجه میشم و آخرشم کمتر از نیازم بهم پول میده
خونه اصلا پول نمیزاره، تو جیبم همیشه خالیه، و این آزارم میده
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
سلام،
من چون در جریان تاپیک های قبلی شما نبودم، شاید سوالم تکراری باشد.
ولی خواستم بپرسم که آیا امکان شاغل شدن برای شما هست؟
به هر حال شوهر شما مخارج منزل رو تامین می کند و مشکل شما ظاهراً خرید شخصی تون و آرایشگاه و ... هست. اگر بتوانید یک کار نیمه وقت پیدا کنید، می توانید خرج خودتون رو تامین کنید.
من نمی دانم وضع مالی همسر شما چطور هست. ولی به هر حال مخارج اینقدر بالا رفته که گاهی لازم هست خانم ها یا انتظاراتشون رو پایین تر بیاورند، و یا اینکه خودشون درآمدی برای خودشون داشته باشند.
شاید توی کشور ما هنوز خانم ها این "امکان" رو دارند که خانه دار باشند و همه مخارج بر دوش همسر باشد، ولی در اکثر کشورها مرد و زن مجبور هستند هر دو کار کنند تا بتوانند زندگی رو بچرخانند.
مشکل شما کمی شبیه اختلافی هست که پدر مادرم در گذشته داشتند.
موفق باشید.
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
نمی تونی با یک برنامه ریزی کمی بلند مدت یک مقدار پول جمع کنی که همیشه یک مبلغی دم دستت باشه.
مثلا عیدی ها و کادوهات را جمع کن می شه یک مبلغی که همیشه در دسترسته. هر وقت هم ازش خرج کردی، معادلش را می گیری.
چون شما می گی پول دم دستت نیست. اما بعدا بهت می ده و ...
البته پیشنهاد آقا حامد هم خوبه. اگر شاغل باشید این مشکل کمتر می شه.
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
شمیم آیا لحن درخواست پول از همسرت طلبکارانه نیست؟
شمیم آیا مدل گفتگوی دیگه ای تجربه کردی؟
مثلا بعد از ظهر می خوای بری آرایشگاه صبحش بپری تو بغلش و بوسش کنی و بگی عزیزم میشه برام پول بذاری برای فلان کار؟
ببین من همسرم خیلی دست و دلبازه اگه داشته باشه ولی وقتی بهش با لحن دستوری می گم پول بذار برام بهش بر میخوره ولی وقتی میگم اگه میشه کمی پول برام بذار کلی حال میکنه
-
RE: راه حل مشکلاتم با شوهرم چیه؟(همچنان توقع توجه ازش دارم و وقتی بی جواب میمونه..... )
آقا حامد سلام
وضع مالی همسرم خداروشکر خوبه، شغلشون آزاده
من از امسال سرکار نرفتم، شما تاپیکهامو دنبال نمیکردین، تمام این دوسال که از ازدواجم میگذره میرفتم سرکار، خرجمو خودم میدادم و گاهی برای خونه هم خرید میکردم، همه مناسبتهامون براش هدیه میخریدم و تو بیشتر موارد من بیشتر مایه میزاشتم،
وضع کارو که میدونین، کار میخوان ولی موقع حقوق دادن بازی در میارن و این قضیه پارسال پررنگ تر شد حالا بحث اینکه حق داشتن یا نداشتن و مشکل کلی جامعه شده و ... به کنار ولی تو تمام مدتی که من سه ماه یکبار حقوق میگرفتم ایشون هیچ بار مالی رو متحمل نمیشدن و برعکس به من سرکوفت میزدن که چرا سرکاری میری که حقوق نداره؟ و اگه مبلغی حتی در حد 10-20 تومن میخواستم جنگ و اعصاب خوردی میشد
منم هم به دلیل دلسردی که حقوق ندادن برام داشت و هم بخاطر نوع رفتار شوهرم و اینکه تو دوسال هرکاری کردم نفهمید در قبال زن چه وظیفه ای داره و حق و حقوقم چیه منم سرکار نرفتم
یه خواهش ازتون دارم
اگه مقدوره بنویسین مشکل پدر مادرتون چطور حل شد و اینکه ببخشید ولی پدرتون مثل شوهر من از روی بی مسئولیتی مشکل مالی برای مادرتون بوجود آوردن؟
من هیچ مشکلی برای سرکار رفتن و آوردن حقوقم تو زندگیم ندارم ولی موضوع اینجاس که شوهرم میگه پول تو مال خرج و مخارجت و من هیچ مسئولیتی در مقابل تو ندارم و به تو اصلا ربطی نداره من چقدر درآمد دارم و کجا هزینه میکنم و همیشه به من میگه ماهی 3میلیون داره خرج میکنه، در حالیکه من همیشه احساس کمبود میکنم
پیدای عزیز سلام
خب من تا حالا هرچی عیدی میگرفتم یا به عناوین مختلف پول دستم میومد عین احمقها جمع میکردم و تو مناسبتها شوهرمو سورپرایز میکردم برای اینکه واقعا دیدم این بود که چه برای خودم جمع کنم چه برای شوهرم هیچ فرقی نداره و واقعا وقتی براش خرج میکنم بیشتر لذت میبرم
اما تا کی چشمم به دست اینو اون باشه؟ بالاخره تا یه سنی بهم عیدی میدن، درسته؟ بعدش چکار کنم؟
اقلیما جان سلام
من هیچوقت نشده از شوهرم پول بخوام یا موقع خرید چیزی رو انتخاب کنم قبل از اینکه بهش گفته باشم امکان خرج کردن یا پول دادن داره یا نه؟
همیشه هم طوری بهش میگم که اگه پول تو جیبش نیست خجالت نکشه
و اما اتفاقی که افتاد
من سعی کردم منتظر بمونم ببینم کارشناسی میاد اینجا راهکار بهم نشون بده و تو تمام مدت سعی کردم سکوت کنم و فقط فکر و خیال و غصه بود که سرگیجمو شدیدتر میکرد
چند شب پیش از رفتیم خرید، خرید ماهیانه منزل، وسط خرید من یه مایع دستشویی برداشتم برگشت گفت قیمتشو ببین، اگه ارزونتر هست با همین کیفیت برداریم، من ناراحت نشدم چون خودم رو این مسائل و صرفه خونه همیشه حساس بودم و اینو خوب میدونه، شب که اومدیم خونه دیدم نشسته جدولی که درست کرده داره مبلغ وارد میکنه
گفتم راستی من حالم یه کم بهتره طبق قرارمون پولی که سرماه باید میاوردی رو بیار، گفت من که گفتم دستمه، گفتم ولی من چی؟
گفت 50میزارم خونه، گفتم 50؟ به کجا میرسه؟ خرج کارای شخصیم کنم یا بزارم برای روز مبادا
شروع کرد به بهونه آوردن، گفتم چرا اینقدر پول تو خونه گذاشتن برات سخته؟ چرا برات سخته که بدونی دست زنت جلوی کسی دراز نمیشه؟ گفتم اگه یه روز پام تو خونه پیچ بخوره بخوام برم گچ بگیرم باید درد بکشم تا تو بیای به دادم برسی؟ یعنی نباید اینقدری پول تو خونه باشه که مواقع اورژانسی استفاده کنم؟ میگه حالا مگه چند درصد این اتفاق میفته تو زنگ بزن من سریع میام
دلم خیلی گرفت
بغض کردم و بهش گفتم فقط دیدن اختلاف قیمت روی مایع دستشویی به من مربوط میشه؟ اما حساب کتاب زندگی و جیب پر و رفاهش مال توئه؟ من این وسط هیچی نیستم؟
رفتم بیرونو دیگه باهاش صحبت نکردم
فرداشم که اومد انگار نه انگار، واقعا تصمیم گرفتم باور کنم و قبول کنم که تو این خونه هیچی نیستم و در کمال بی انگیزگی میخواستم زندگیمو ادامه بدم
شب بعدش پولو آورد گذاشت خونه و منم دیگه مثل سابق زیاد تشکر نکردم
خیلیا هستن که تاپیکمو دنبال میکنن، میخوام نتیجه این چند وقتو بنویسم شاید به درد کسی بخوره
سرگیجم و حال بدم باعث شد دوماه اخیر خیلی ساکت و آروم بشم و همش تو خودمم، زیاد حس و حال شیطنت و شادی و سروکله زدن نداشتم، وقتی دلم میشکست سعی میکردم سکوت کنم و از ترس اینکه بیماری بدی گرفته باشم به راحتی بغضشو تحمل میکردم ، یه کاری که میکرد مثل سابق به باد تشکر و محبت نمیگرفتم، اگه نمیتونستم کاری رو انجام بدم به راحتی میگفتم نمیتونم چون واقعا هم دست خودم نبود
و نتیجش این شد
فهمیدم تا حالا اشتباه میکردم، محبت بیش از اندازه من و سکوتم در مورد خواسته هام داشت زندگیمو نابود میکرد
از وقتی که بهتر شدم سعی کردم همونطوری رفتار کنم
1- محبت به اندازه و حتی گاهی کمتر از حد نیاز
2- ایستادن روی خواسته هام (البته خدائیش همش منطقیه)
3- سکوت در مواقع ناراحتی و بروز ناراحتی از طریق واکنشهای طبیعی غیر از صحبت کردن
اینا واقعا معجزه کرده
البته تا حالا
امیدوارم پایدارباشه
و اتفاق جالب
ایشون همیشه ادعا میکرد ما ماهیانه حداقل 3میلیون خرج میکنیم
از این ماه که مجبورش کردم یک میلیون بیاره خونه و مخارجو نوشتیم و باتوجه به اینکه مثل همیشه دارم لیست نیازهای خونه رو میدم، تا امروز حدود 400تومن خرج کردیم
این یه موفقیت برای منه که ثابت کردم واقعا اونقدر خرج نمیکنه و اینکه میتونم خونه رو مدیریت کنم
موفقیت دوم هم اینکه پولو گذاشت خونه
خوشحالم که بهش ثابت شد اگه اصرار داشتم منو همراه کنه بخاطر سودجوئی نبوده بلکه کمک صد در صد به زندگیمون بوده
التماس دعا