-
گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
دوستای خوبم سلام
زن و مرد در زندگی مشترک باید به خواستهای هم توجه داشته باشند و جایی که خواستهای ایشان با هم در تضاد است هر دو با گذشت و فداکاری از خواسته خود صرف نظر کنند تا تضاد در زندگی به حداقل کاهش یابد. این فداکاری دو طرفه است و هر دو باید به ان پایبند باشد.
فکر کردم این تاپیک خیلی خوبی باشه تا با خواندن گذشت هایی که هر کدوممون در زندگی مشترکمون کردیم ، همدیگرو تشویق کنیم و از همدیگر بیاموزیم .
:72:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
تاپیک جالبی میشه اگه بچه ها همکاری کنن.
اولی رو خودم میگم خدا کنه منظور شما رو درست فهمیده بودم.
دیشب جلوی جمع مادر شوهر خمپاره هاشو نصیبمون کرد .در واقع با گوشه و کنایه طعنه به عشقمون زد.نمیخواد باور کنه پسرش متاهله و مستقل و عاشق همسرش.انگار هنوز باور نکردن زندگی پسرشون تغییر کرده فانگار من شوهرمو دزدیدم ازشون خوبه خودشون اومدن خواستگاری،هیچی نگفتم نه اخم کردم نه چیز دیگه.
دوباره یک ساعت بعد دیدم برای یک کار شخصی که من و همسرم باید تصمیم بگیریم برنامه ریخته و داره برای جاریم تعریف میکنه. ماهم که چغندر حتی به خودمون هم نگفت.
دوباره امروز صبح جلوی داداشم یکی دو تا حرف زد که به مذاقم خوش نیومد.
نمیدونم چی شد که هیچ کدومو به شوهرم نگفتم. خیلی عجیبه من جلوی زبونمو بگیرم.:311:
میشد مثل قبلا بهش بتوپم و بگم چرا اینو گفت و ....کلی بساط راه انداخت
ولی هیچی نگفتم در عوض نشستم با شوهرم کلی گفتیم و خندیدیم و کیف کردیم:227:
من بخاطر همسرم از مادرش گذشتم اگر مثل قبل نگذشته بودم نق میزدم داد و بیداد و گریه زاری بود ولی هیچی نگفتم و در عوض کلی هم حالشو بردیم و در دلمان هم به خمپاره هاشون که به هدف نخورد خندیدیم :227::310:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
آفرین گلنوش جان .آره عزیزم دقیقا منظورم همین گذشت ها هست .
خیلی کار خوبی کردی که از این جور مساله هایی که اصلا جدی نیستن در زندگی گذشتی .:104:
برای مساله هایی که تاثیری در زندگی ندارند و شاید دیگه در آینده پیش نیاد بهتره که گذشت کرد .تا اوقات رو نه برای خودمون و نه برای اطرافیانمون تلخ نکنیم .
چون فکر میکنم دنیای 2 روزه ارزش زوم کردن روی این مساله های خیلی جزئی و ناچیز رو نداره ، که حتی خیلی اوقات موضوع خیلی بزرگ میشه و کار به جاهای باریک میکشه .
یک بار یک جا خوندم که نوشته بود :
اگه مساله ای شما رو ناراحت کرد یکم با خودت فکر کن ببین آیا این مساله 1 ماه دیگه ، 1سال دیگه ، 10 سال دیگه ... هنوز انقدر برات ارزش داره که به خاطرش بخوای الان غصه بخوری ؟ اگر که نه ،دیگه بهش فکر نکن و سعی کن ازش بگذری .
:72:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
سلام ..
به نظرم خیلی تاپیک آموزنده و خوبی میشه البته با همکاری اعضا ..
تمنای من عزیز مرسی بابت تاپیک خوبی که ایجاد کردی .. :72:
با خانواده ی همسرم رفته بودیم شمال .. یک هفته گوشه و کنایه رو تحمل کرده بودم و روز اخر بود .. همگی میخواستیم بریم کنار دریا .. تو ماشین بحث شد که قبلا هم اینجا اومدیم و من و همسرم یادمون نبود و میگفتیم نه .. تا اینکه رسیدیم و من یادم اومد که بلههه .. پارسال هم اینجا اومدیم ..
اما برای شوخی هنوز مصرانه رو حرفم مونده بودم و میگفتم نه ما که یادمون نمیاد .. همسرم و مادرشم داشتن بحث میکردن .. مادرش شروع کرد به داد زدن و من برای اینکه موضوع تموم بشه گفتم باشه حالا چرا بحث میکنین ؟ شما راست میگین اومدیم ..
ایشونم تو یه جمع 10 نفری رو کرد به من و گفت من دارم با پسرم حرف میزنم با تو نبودم ..
خیلی ناراحت شدم و بهم برخورد .. اون لحظه فقط خندیدم ..
بعدش هم مادرش اصلا به من محل نذاشت و حتی وقتی میخواست خوراکی ها رو به بقیه بده به من تعارف نکرد و کلا منو نادیده میگرفت .. :311:
رسیدیم ویلا و ما همچنان با هم حرف نمیزدیم .. همسرم اومد پیش من و گفت ارام از مامانم ناراحت شدی ؟ منظور بدی نداشتا زبونش همین طوریه ..
منم برای اینکه روز اخر کدورتی پیش نیاد گفتم اشکالی نداره عزیزم .. بعدم رفتم پیش مامانش و گفتم انگار بین ما سوتفاهم شده و با اینکه قیافه گرفته بود بغلش کردم و بوسیدمش ..
بخشش و گذشت خیلی لذت داره ...
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
سلام ،
شاید گذشت هایی این چنینی از بزرگان تاریخ ما هم الگویی باسه برای همه:
روزی علی (ع) از حضرت زهرا (س) غذایی طلبید .ایشان پاسخ داد :دو روز است چیزی در خانه نداریم جز همان خوراک مختصر که شما را بدان بر خود مقدم داشتم و برای شما آوردم .علی (ع) فرمود:چرا به من نگفتی که چیزی تهیه نمایم.ایشان در جواب گفت:[color=#006400]((من از خدایم خجالت کشیدم که تو را برای آنچه توانش را نداری وادار نمایم))[/color]
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
مرسی از تاپیک خوبتون.منم یه یه چیزی دارم واسه گفتن واسم سخته چون تاحلا واسه کسی نگفتم .ببخشیدکه طولانیه:163:حدود سه سال پیش بودکه از یه امتحان سخت سربلند بیرون اومدم:یه چندوقتی بود همسری از خیانت و این چیزا حرف میزد واینو بگم که ایشون کلا یه سری حساسیتا داره که خودش بهش میگه غیرت زیاد .یه روز از خبرای تو روزنامه یه روز از خیانت زن دوستشو.....اینا حرف میزد تا اینکه ما با 30 نفر از خانواده شوهرم رفتیم شمال. بعد مسافرت متوجه یه سری تغییرات تو رفتارش شدم واینکه یه شب خیلی دیر اومد و درو میکوبید وسرو صدا میکرد ازش دلیلشو پرسیدم وبا دادو فریاد و ناسزا مواجه شدم گریم گرفت و رفتم تو رخت خواب گیج شده بودم فرداش هم این کار رو تکرار کرد با این تفاوت که پسرمونو با خودش برد مثل دیوونه هاشده بودم وقتی اومد ازش خواستم یه چیزی بگه تا من هم بفهمم چی شده ؟که در کمال ناباوری ازم خواست که خفه شم وگرنه میکشتم!!!!!ترسیده بودم انگار حالت عادی نداشت میگن جن رفته تو جونشا.فردا صبحش رفت و3شب نیومد نمیدونید چه حالی داشتم به هر چی فکر کردم الا شک شوهرم به من !!!!!3روز بعد اومد لاغر شده بود احساس کردم حالش خوب نیست {اخه اوایل ازدواجمون بخاطر مرگ ناگهانی پدرش دچار افسردگی شده بود و دارو مصرف میکرد}ولی بهش گفتم بشینه به منم بگه چی شده ؟به چشمام نگاه کرد و ازم پرسید که رابطم با فلانی تا چه حد جلورفته؟:161:نمیدونستم بخندم گریه کنم عصبانی بشم؟من واین کارا ؟.اینقدر از خودم اطمینان دارم که احتیاج به قسم و ایه نباشه ازش خواستم بگه چه چیز باعث این شده که این جور فکر کنه ؟از مسافرت گفتو اینکه احساس کرده ما به هم لبخند میزدیم !روزهای سختی بود میدونستم اگه به خانوادم بگم دیگه نمیذارن رومو ببینه خانواده همسرم هم بینهایت ازم حمایت میکنن،گفتم خودشم میدونه که حرفاش واقعیت نداره !زد زیر گریه گفت دست خودم نیست یه صدایی تو سرش میگه این کارا رو بکنه ازم معذرت خواست سرش رو گذاشت رو زانوم ازم خواست کمکش کنم مثل همیشه که تنهاش نگذاشتمش پیشش بمونم . گفتم بهش فرصت میدم :300:واسش وقت دکتر گرفتم پای حرفاش نشستم .وقتی گفت "3بار تو خواب با چاقو اومده بالا سرم تا سرمو ببره ولی چون پسرمون بغلم بوده این کارو نکرده "فقط بهش لبخند زدم .تازه کاش تموم میشد بعد 3 هفته که کمی داروهاش تاثیر کرده بودو ارومتر شده بود یه شوک دیگه بهم وارد شد :163:فهمیدم باردارم :302:ما بچه نمیخواستیم وایشون جلوگیری رو بعهده داشتن!گنگ و گیج تو این گیرو دار بچه میخواستم چیکار ؟بهم گفت میدونسته چیکار میکنه ومیخواسته ببینه اصلا بچه دار میشه؟:163:یعنی به پسرمون هم شک کرده بوده !!!متاسفانه نتونستم ریسک کنم از اینده ترسیده بودم سقطش کردم:302:سخت بود خیللی مثل مادری که جوونشو از دست داده.شوهرم بهتر شد خیلی بهتر از چیزی که انتظار داشتم :310:در عوض من از این سه سال 2سالشو در گیر افسردگی و پانیک شدم .ولی الان بهترم شوهرم شده مثل فرشته ها درس میخونم میخوام مشاور خانواده بشم :303:وقتی پسرم میخنده وقتی سه تایی دست همو میگیریم و از گرمای دست هم لذت میبریم :122:همسرم به چشمام خیره میشه ومن تشکر رو تو چشماش مینینم.
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
پارسال قرار بود روی سند خونه ی مادرشوهرم از بانک و ا م بگیریم ..
همه ی کارا رو کردیم و ضامن و فاکتور و پیگیری ها و ..... به شدت پول احتیاج داشتیم و تنها امیدمون همین وا م بود .
چند روز قبل ش همسرم برای من یه گوشی خریده بود و مامانش هروقت منو میدید میگفت اره دست پسرم تنگه و نباید گوشی میخریدین و .. از این حرف ها ..
چند روز مونده بود که وا م رو بگیریم و تقریبا تمام مراحل طی شده بود ..
مادرشوهرم دوباره شروع کرد به گیر دادن به همسرم و تعیین تکلیف کردن که این پولو چه جوری خرج کنیم و اینکه زنت باید کم توقع باشه و .....
همسرمم برای اینکه من اعصابم خراب نشه و حرف و حدیث نشنوم کلا قید اون پولو زد و ازش گذشت ..
منم برای اینکه کار همسرمو جبران کنم طلاهایی که برام خریده بود رو فروختم و بدهی مون رو دادیم ..
:72:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
چه دختر فداکاریم من...شما هم یاد بگیرید
امشب باز جلوی یکی از برادرشوهرام مادر شوهر همچین اخمی بهم کرد که نگو همچین صورتشو تو هم کرد بیا و ببین
حالا برای چی؟؟
برای اینکه جواب رد به خواسته اش دادم میخواست منو ببره جایی که دعوت نبودم.
من هم جراتمندانه گفتم می بخشید هم دعوت نیستم هم اگه بیام شوهرم تنها میشه.
همین یه طوری جلو برادر شوهرم صورتشو ازم برگردوند..برادر شوهرم هم با خنده و شوخی قضیه رو جمع کرد و بحث عوض شد.
چه دختر گلی شدم یک کلام هم به شوهرم نگفتم:43:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
آفرین گلنوش جون خیلی خوب کردی عزیزم که دیگه تمومش کردی و به روی خودت نیاوردی .:104::104::104:
ممکن بود مامان خودت هم ازت بخواد که باهاش یک جا بری ولی اگه میگفتی نمیام همچین اخمی بهت میکرد
ولی اصلا ناراحت هم نمیشدی چون مامانت بود ، پس از مادر شوهرت هم اصلا ناراحت نشو گلم :43::46:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tamanaye man
ممکن بود مامان خودت هم ازت بخواد که باهاش یک جا بری ولی اگه میگفتی نمیام همچین اخمی بهت میکرد
ولی اصلا ناراحت هم نمیشدی چون مامانت بود ، پس از مادر شوهرت هم اصلا ناراحت نشو گلم :43::46:
تا حالا به این دید نگاه نکرده بودم:104::104::104:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
سلام خدمت دوستان
ممنون از تو دوست خوبم tamanaye man
ـاپیک خوبیه..انشالله که ادامه پیدا کنه....
منم یاد موضوعی افتادم .
یه مقدمه کوتاه بگم براتون:
من خیلی حیوونا رو دوست دارم...حتی تو خونه ما سوسک هم نباید کشته بشه.باید بگیریم و بندازیشم بیرون !میدونم افراطیه..اما بحثم چیز دیگه ای هستش.
خوب همه اطرافیانم هم از این موضوع با خبرن...
حالا پدر همسر من هربار میخواد با من حرف بزنه یاد خاطرات بچه گیش میفته که ...ما روزی 100 تا گنجشک رو کله اشون رو میکندیم !
ما غاز و اردک رو زنده زنده کباب میکردیم !!
هیچ وقت جلوی همسرم نمیگفت.چند وقت پیش جلوی همسرم شروع کرد با اب و تاب گفتن:
ما گنجشک میگرفتیم با تیغ سرشو میبریدیم ..خونش میپاشید بیرون ...!!!
همسرم نگاه کرد به من دید من رنگم پریده اما مثل همیشه با نهایت احترام دارم به حرفای پدرشوهرم گوش میدم.
چیزی گفت.وقتی امدیم خونه خودمون گفت مریم...نمیدونم چرا بابام با گفتن این حرفها میخواد تورو ناراحت کنه.
راستش دوستان منم خیلی ناراحت بودم.اما همونجا گفتم اشکالی نداره...سنش رفته بالا(حدود 80 سالشه) یاد جوونیاش میکنه.
هنوز که هنوزه این موضوع تکرار میشه ..اما من همون رفتار رو دارم .
----------------------------------------------------------------------------------------------------
بارها شده وقتی خونه پدر همسرم میریم مادر همسرم داره مثلا سبزی پاک میکنه...لوبیا پاک میکنه...من خواستم برم کمک کنم چاقو رو از دستم گرفته و پرت کرده اونور و با حالت داد گفته که من سبزی پاک کردن هیچکسو قبول ندارم...لازم نکرده تو به من کمک کنی
تو این 4 سال زندگی یکبار هم به همسرم نگفتم که مادرت این رفتار رو با من کرده...
حالا اگر جلوی شوهرم باشه....میاد خیلی مهربون و اروم میگه:
مریم جان قربونت برم مادر.دستات خراب میشه ها.خودم پاک میکنم.تو مهمونی...نباید کار کنی که !
هیچ وقت به همسرم نگفتم که ظاهر و باطن مادرت یکی نیست....چون میدونم کاری از دست همسرم برنمیاد جز اینکه حرص بخوره.
موفق باشید دوستان
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
امشب خونواده همسرم دسته جمعی واسه افطار برنامه باغ داشتن یک ساعت مونده به افطار همسرم بهم زنگ زد که بیاد دنبالم منم اصلا امکان رفتن نداشتم ولی خیلی دوست داشتم برم.خیلی ناراحت شدم که چرا اینقد دیر مطلعم کردن. اونا رفتن همسرم هم رفت اما هیچ گله ای ازش نکردم مقصر اون نبود چون اونم بی خبر بود و خیلی اصرار کرد بیاد دنبالم اما نمیشد.منم گله ای نکردم
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
راستشو بخواين واسه خودم نگران شدم آخه اصلا يادم نمياد كه گذشت كرده باشم:316::316::316:
مرسي منو بيدار كرديد از اين خواب غفلت:163::163:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
همسرم پايان مرداد بايد پايان نامشو تحويل بده . براي اون كه بچه درس خونه ، خيلي مهم بود كه يه كار حرفه اي انجام بده . توي اين چند ماه خيلي به من سخت گذشت . نديدنهاي طولاني ، ترجمه متوني كه داشت خلاصه به تنها چيزي كه نميخورديم آدمهاي تازه عقد كرده بود .
اين چند روز رو مرخصي گرفته ، شبانه روز تو كتابخونه داره روش كار ميكنه .ديروز مريض شدم . از اداره رفتم درمانگاه بهم سرم وصل كردن . راستش نه به همسرم گفتم نه به خانوادم . اگه به اون بنده خدا ميگفتم ، دهن روزه توي اين ترافيك ميومد ميرفت چند ساعت ميشد . (ميدونم الان ثانيه هم براش مهمه ) تازه ذهنش هم درگير من ميشد . خانوادمم هر چقدر كه درك كنن ، بازم از تازه دامادشون انتظار دارن عيادت دخترشون بياد . شايد اگه ميدونستن ، ته دلشون از همسرم ناراحت ميشدن . امروز هم اداره نرفتم و خونه موندم . يه كمي دلتنگ هستم ، اما خودم خواستم كه به درسش برسه .
به قول خودش هر كدوممون كه پيشرفت كنيم ، خير و بركتش توي زندگي جفتمون مياد . ميدونم از پايان نامه اي كه نوشته بي نهايت راضيه و اين رضايت خوشحالش كرده . همين خوشحاليش برام يك دنيا ميرزه .:72:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
منم اين تاپيكو كردم يه جايي واسه خال كردن عقده هام.
خب آخه يكي نيست بگه مادرشوهر عزيز چته تيكه ميندازي الكي؟
چرا بايد حرفاتو يه جوري بزني كه ما رو ببري زير سوال.
خودش كه روزه نيست من بيچاره بايد با زبون روزه هم اين حرفا رو بشنوم.
منم فقط مات و مبهوت نگاهش كردم و چيزي نگفتم.
به شوهرمم نگفتم تا ناراحت نشه.بازم به خاطر روي گل شوهرم گذشت كردم
اومدم اينجا حداقل به شما بگم تو دلم نمونه.
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
چهار سال از زندگیم (زندگی متاهلی) رو فقط فداکاری و از خودگذشتگی کردم و فقط جفا و نامهربانی و نامردی دیدم.
خوش باشید عزیزانم :72:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
بچه ها من یک چیزی بگم ناراحت نمی شید؟
امامن فکر می کنم این تاپیک رو اگر اینطوری ادامه ندید بهتره. شاید بهتر باشه از گذشتهایی که همسرمانمون برامون کردن بگیم.
خوب همیشه خوندیم که ادم باید خوبیهای خودش به دیگران رو فراموش کنه و خوبیهای دیگران رو بادش بمونه. اینجوری هم مدام کار خودمون در نظرمون بزرگ جلوه می کنه هم ممکنه خدای نکرده توقعاتی هم در ما ایجاد بشه.
این فقط یک نظر شخصی بود.
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
دلجو جان خيلي ايده قشنگي دادي:104::104:
ولي اونوقت با عنوان تاپيك جور در نمياد:311:
اين پستو فقط به خاطر دلجو ميذارم
10دقيقه پيش من و همسرم يه بحث كوچولو 30 ثانيه اي كرديم .از همينا كه نمك زندگيه.
منم مثلا ! قهر كردم اومدم تو اتاقم پاي همدردي. به 5 دقيقه نكشيد كه اومد دنبالم .از دلم در آورد كلي هم سر به سرم گذاشت و منو خندوند.انگار اصلا يادش نبود كه من عصباني بودم و باهاش بلند حرف زدم(يعني داد زدم:163:)
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
مرسی دلجو جان حداقل اینجا من میتونم یه حرفی بزنم
شوهر من تو این دوسال خیلی گذشت کرده :16:همین کاراشو کرده که منو دیونه خودش کرده :311:بزرگترین گذشت شوهر من :
زمانی که خانوادش با کارا و حرفاشون دنیا رو رو سرم خراب میکردن پای درددلام میشست به حرفام گوش میداد حتی به فحشا وناسزاهام در موردشون :163:وحتی کوچک ترین ناراحتیشو بروز نمیداد و اصلا بروم نیورده
و زمانی هم که از سمت خانوادش در فشار بود (مثه خرید هدایا مسافرتا و...) اون فشارو تنهایی تحمل میکرد و صداش در نمیومد انقد که حتی من احساس نمیکردم چیزی شده
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pid='221554' dateline='1344243480'
من يه كار اشتباهي رو به دليل عصابانيت زياد انجام دادم در رابطه با خانواده ي شوهر ولي متاسفانه ترسيدم كه راستشو بگم به انها و شوهرم كه هيچ تقصيري نداشت رو مقصر جلوه دادم چون با شناختي كه از خانواده ي شوهرم دارم و همچنين از نظر مالي وابسته هستيم به انها.اگر من ميگفتم كه مقصر من بودم تكه بزرگم گوشم بود و من گفتم مقصر شوهرمه.امروز بابت اين موضوع شوهرم بسيار شديد از طرف خانواده اش بهش توهين شد و حتي خانوادش پا رو فراتر نهادند و جلوي دوستان شوهرم اون رو كوچك كردندشوهرم اصلا نگفت كه خانومم مقصر بوده و
تنها حسن اين اتفاق اين بود كه دونستم شوهر خيلي خوبي دارم و عذاب وجدانم بيشتره.٠
شوهرم هم ميگه اشكالي نداره كه گفتي من انجام دادم و نميخواد بري راستشو بگي تا كار خراب تر بشه.
یک نمونه از گذشت های شوهر این دوست خوبمون.
خدا حفظش کنه همچین مردی رو ایشالا خدا مشکلاتشونو حل کنه.
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
چقد خوبه این تاپیک
وای خدایا خیلی بمن کمک میکنه مخصوصا گلنوش عزیز
نمیدونین چقد بمن تو کنترل رفتارام کمک بزرگیه
خیلی خوشحالم مشکلم به کمک این تاپیک حل میشه:227:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
به خودم قول داده بودم که هیچوقت حتی پیش خودمم تکرارش نکنم یا بهش فکرم نکنم
من اول بخاطر خدای خودم بعد بخاطر عشق و علاقه ای که به خانوم گلم دارم هم تا الان و هم تا آخرین لحظه عمرم تحمل میکنم
همسر من یه دختر خوش اخلاق و بسیار زیبا و مهربون و خوش صلیقه ست
یه دختر همه چی تموم که همیشه آرزوش رو داشتم
به حرفام گوش میده و رو حرفم حرف نمیزنه حتی اگه به ضررش باشه
هیچ مشکلی باش ندارم جز . . .
جز اینکه نسبت به من خیلی بی توجه هستش
یه جورایی براش بی اهمیتم حتی میشه گفت بی ارزشم البته من اینطوری فک میکنم آ
تو بحثامون من حتی بهش {تو} هم نمیگم ولی اون هرچی که دوست داره بم میگه ولی بعدش معذرت خواهی هم میکنه
مشکل خونوادمو تو سرم میزنه و منو تحقیر میکنه(من هیچوقت پدر مادر نداشتم حتی یدونه فامیل هم ندارم :302:)
تو این 4 سالی که ازدواج کردیم حتی یه بارم بش بی توجهی نکردم یا حتی کاری نکردم که شک کنم از دستم ناراحت شده یا نه
چیزی جز محبت و توجه ازم ندیده ولی من و درک نمیکنه
من تا قبل ازدواج میشه گفت کاملا بی کس و کار بودم تنهای تنها واسه همینم ازش انتظار دارم بم عشقشو نشون بده و دوست داشتنشو ببینم میدونم شاید اون با تمیز و مرتب نگه داشتن خونه یا تهیه غذاهای خوب این کارو داره میکنه ولی من دوست ندارم عشقش رو غیر مستقیم نشون بده
حتی نزدیکی هامونم که شاید ماهی یک بار باشه با اکراه شدید از طرف اون پذیرفته میشه و هیچ حسی هم توش نیست کاملا از رو رفتارش مشخصه که فقط از رو وظیفه تن به نزدیکی میده
فداکاریمم(به نظرم فداکاری نیست من خودم اسمشو دوست داشتن میذارم) این بوده که تا حالا اعتراضی به این وضع نکردم حتی طوری هم رفتار نکردم که متوجه بشه من از این رفتاراش ناراحت میشم همیشه خودمو کنترل کردم و بهش لبخند زدم
راستیتش یه جورایی هم میترسم که بش چیزی بگم آخه پیش خودم میگم نکنه اون فکر کنه من آدم زیاده خواهی هستم
امیدم به خداست
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
ببخشيد كه موضوع تاپيك رو منحرف ميكنم
اما آقاي مهرداد61 ميتونيد يه تاپيك واسه حل اين قضيه ايجاد كنيد
حتما دوستان راهنمايي هاي خوبي دارند،موفق باشيد
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
پارسال بود که من و همسرم سر یه قضیه ای درگیر شدیم و یه هفته هیچ ارتباطی با هم نداشتیم ..
کار به جایی رسیده بود که همسرم گفت طلاقت میدم و منم گفتم مهریه مو میذارم اجرا !!
بعد یه هفته من به مادرشوهرم زنگ زدم و گله کردم که چرا همسر به من زنگ نمیزنه و مث بچه ها قهر کرده و ...
شبش همسر زنگ زد و مثلا اشتی کردیم ..
فرداش اومد دنبالم که بریم خونه شون .. تو راه باز هم سر یه مسئله ای با هم بحثمون شد و من گفتم منو برگردون خونه .. اونم لج کرد و گفت باید بیای خونه ی ما ..
وقتی جلوی در خونه شون پیاده شدم راهمو کج کردم که برم سر خیابون و تاکسی بگیرم و برم خونه .. همسرمم سریع ماشینو پارک کرد و اومد جلومو گرفت و تو کوچه درگیر شدیم ..
همه ی همسایه هاشون جمع شده بودن .. دستامو گرفته بود و به زور منو رو زمین میکشید و میگفت باید بیای خونه ی ما ..
منو برد خونه و در رو قفل کرده بود و میگفت دیگه نمیذارم بری .. زنمی باید بمونی اینجا ..
و تو دعوا جلوی مادرش هر چیزی که از من و خانواده م میدونست رو گفت و ابرومونو برد .. هیچ وقت انقدر احساس حقارت نکرده بودم .. جلوی مادرش خیلی تحقیرم کرد و ابرو برام نذاشت .. منم هیچی نگفتم و فقط گریه میکردم ..
بعد که اروم شد منو برد تو اتاق و گریه کرد و معذرت خواست .. گفت دست خودم نبود ..
با اینکه خیلی دلم شکسته بود و ابروم رفته بود و از غصه دلم میخواست بمیرم بخشیدمش ..
از همه ی حرفها و تحقیرهایی که کرده بود گذشتم ...
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
ما زنها خیلی راحتتر از مردها میبخشیم. راستی چرا اینجوریه؟! اگر یک صدم کارهایی که یک مرد بر سر همسرش میاره رو زن بر سر اون بیاره، حتی دیگه توی صورتش نگاه نمیکنه!! نمیدونم فقط توی جامعه ما اینجوریه و یا اینکه در همه دنیا همینه! فقط میتونم بگم که اگه کارهایی که همسرم بر سر من آورد و من بخشیدمش، اگر من همون کارا رو من انجام میدادم مطمئن بودم که الان از هم جدا شده بودیم و آبروی من رو هم پیش همه برده بود!! ولی من بخشیدمش و آبروش رو هم حفظ کردم ولی هیچوقت نمیتونم فراموش کنم!! میتونی گذشت کنی ولی زخمی که در دل به جا میمونه به سختی ترمیم میشه :302::302:
من سعی میکنم به اون گوشه زخمی دلم مراجعه نکنم و تا اونجایی که ممکنه شاد باشم. ولی گاهی وقتا به اونجا که سر میزنم، زخم رو احساس میکنم و یکهو تمام وجودم تیر میکشه!:302::302:
امیدوارم خداوند مهربانم به همه دل شکسته ها کمک کنه:323:
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط زیبا کردستانی
ما زنها خیلی راحتتر از مردها میبخشیم. راستی چرا اینجوریه؟!
زنها راحتتر از مردها عفو ميکنند
روانشناسان در بررسيهاي جديد خود دريافتهاند که زنان بيشتر از مردان توانايي آن را دارند که افکار خود را از يک واقعه بد و ناگوار خلاص کرده و ديگران را عفو کنند.
گروهي از متخصصان روانشناسي در اسپانيا با بررسي تفاوتهاي ميان دو جنس در نسلهاي مختلف در مورد موضوع بخشش نشان دادند که زنان آسانتر و بهتر از مردان ميتوانند ديگران را ببخشند.
به گزارش روزنامه ديلي ميل، اين متخصصان معتقدند که والدين آسانتر از فرزندان ميتوانند بار يک مصيبت را از روي شانههاي خود بردارند و در ميان بزرگسالان، زنان بهتر از مردان ميتوانند با آسيبهاي روحي کنار بيايند و کساني را که اين مصيبت را بر ايشان وارد کردهاند، ببخشند.
بخشش يک صفت عالي و حتي يک توانايي شخصيتي است که در همه افراد به يک اندازه وجود ندارد و موضوع تربيت از سوي خانواده نقش مهمي در اين زمينه ايفا ميکند.
مهمترين عامل براي بخشيدن، حس همدردي است. زنان بيش از مردان حس همدردي دارند و بنابراين از توانايي بالاتري در تشخيص افکار و احساسات ديگران برخوردار هستند و در اين گونه موارد واکنش مناسبتري از خود نشان ميدهند.
نتايج اين تحقيقات بر اساس سنجش توانايي بخشيدن ديگران نشان ميدهد که عبور از احساسات منفي از قبيل نفرين کردن، خشم، عصبانيت و تنفر مستلزم يک عمل داوطلبانه است که بايد به انسان آموخته شود و اولين و موثرترين آموزگار در اين زمينه والدين و مناسبترين محل ياد گرفتن اين صفت مثبت خانواده است.
در اين بررسيها، روانشناسان اسپانيايي روي 140 نفر شامل والدين بين 45 تا 60 ساله و فرزندان آنها تحقيق و آزمايش انجام دادند.
دانش روانشناسي در سالهاي اخير به دنبال شناسايي روشهايي موثر براي يادگيري بخشش و توجه به آن به عنوان اصلي مهم در زندگي مثل خوردن غذاي سالم و مراقبت از خود بوده است.
اين روانشناسان موفق شدند دريابند که محيط هاي خانوادگي نقش مهمي را در انتقال ارزشهاي اخلاقي ايفا ميکنند. همچنين فرزندان ميتوانند اين ارزشهاي آموخته شده در خانواده را در مدرسه نيز به ديگران بياموزند.
اين متخصصان همچنين فاکتورهايي را شناسايي کردند كه ميتوانند بخشيدن را آسانتر کنند.
مـــــــنــــــــــبـــــ ـع
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
زماني كه ميخواستيم جشن عروسي بگيريم همسرم وضع ماليش خوب نبود
منم خواستم كه به جاي اينكه برام سرويس طلا بخره
بريم و يه سرويس از يكي از آشناهامون كه طلافروش بود براي اون شب قرض بگيريم
اولش راضي نميشد ولي با اصرار من قبول كرد
هنوزم حتي خانواده خودش اين مساله رو نميدونن
ولي حيف كه.....................
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گلنوش67
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pid='221554' dateline='1344243480'
من يه كار اشتباهي رو به دليل عصابانيت زياد انجام دادم در رابطه با خانواده ي شوهر ولي متاسفانه ترسيدم كه راستشو بگم به انها و شوهرم كه هيچ تقصيري نداشت رو مقصر جلوه دادم چون با شناختي كه از خانواده ي شوهرم دارم و همچنين از نظر مالي وابسته هستيم به انها.اگر من ميگفتم كه مقصر من بودم تكه بزرگم گوشم بود و من گفتم مقصر شوهرمه.امروز بابت اين موضوع شوهرم بسيار شديد از طرف خانواده اش بهش توهين شد و حتي خانوادش پا رو فراتر نهادند و جلوي دوستان شوهرم اون رو كوچك كردندشوهرم اصلا نگفت كه خانومم مقصر بوده و
تنها حسن اين اتفاق اين بود كه دونستم شوهر خيلي خوبي دارم و عذاب وجدانم بيشتره.٠
شوهرم هم ميگه اشكالي نداره كه گفتي من انجام دادم و نميخواد بري راستشو بگي تا كار خراب تر بشه.
یک نمونه از گذشت های شوهر این دوست خوبمون.
خدا حفظش کنه همچین مردی رو ایشالا خدا مشکلاتشونو حل کنه.
داشتم با خودم فکر میکردم که کدوم گذشتی که در زندگی مشترک داشتم رو بنویسم که چشمم افتاد
به نقل قول گلنوش 67 عزیز.
خیلی خوشحال شدم.
یاد اوری خیلی خوبی بود
خیلی خیلی سپاسگزارم گلنوش عزیز
و خدا رو شکر میکنم بابت داشتن همچین فرشته ای.
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
امشب اولین مهمونیه خونه مشترک تو خونمون برپا میشه
منم حسابی مضطرب و در تکاپو دیشب وسط همه کارا بهم گفت تو با این تجمل گرایی تو مهمونی دادن کاری میکنی که نه مهمونی رفتن بهمون خوش بگذره نه مهمونی دادن
تو اوج خستگی بدجور حالمو گرفت رفتم به بهونه نماز تو اتاق یه کمی گریه کردم وقتی اومدم بیرون اصلا به رو خودم نیاوردم و باز نشستم کنارشو گفتم و خندیدم
اما خیلی دلم شکست
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
همسرم پايان مرداد بايد پايان نامشو تحويل بده . براي اون كه بچه درس خونه ، خيلي مهم بود كه يه كار حرفه اي انجام بده . توي اين چند ماه خيلي به من سخت گذشت . نديدنهاي طولاني ، ترجمه متوني كه داشت خلاصه به تنها چيزي كه نميخورديم آدمهاي تازه عقد كرده بود .
اين چند روز رو مرخصي گرفته ، شبانه روز تو كتابخونه داره روش كار ميكنه .ديروز مريض شدم . از اداره رفتم درمانگاه بهم سرم وصل كردن . راستش نه به همسرم گفتم نه به خانوادم . اگه به اون بنده خدا ميگفتم ، دهن روزه توي اين ترافيك ميومد ميرفت چند ساعت ميشد . (ميدونم الان ثانيه هم براش مهمه ) تازه ذهنش هم درگير من ميشد . خانوادمم هر چقدر كه درك كنن ، بازم از تازه دامادشون انتظار دارن عيادت دخترشون بياد . شايد اگه ميدونستن ، ته دلشون از همسرم ناراحت ميشدن . امروز هم اداره نرفتم و خونه موندم . يه كمي دلتنگ هستم ، اما خودم خواستم كه به درسش برسه .
به قول خودش هر كدوممون كه پيشرفت كنيم ، خير و بركتش توي زندگي جفتمون مياد . ميدونم از پايان نامه اي كه نوشته بي نهايت راضيه و اين رضايت خوشحالش كرده . همين خوشحاليش برام يك دنيا ميرزه .:72:
---------------
چقدر روح و دل بزرگی داری. خیلی تحت تاثیر حرفا و برخوردت با ناراحتیات قرار گرفتم.
دعا کن منم صبر و دیدگاه تو رو نسبت به کم ملاحظه ای هایه همسرم داشته باشم و حرفامو بتونم تو دلیم نگه دارم مث تو..
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sadaf60
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار رهنورد
همسرم پايان مرداد بايد پايان نامشو تحويل بده . براي اون كه بچه درس خونه ، خيلي مهم بود كه يه كار حرفه اي انجام بده . توي اين چند ماه خيلي به من سخت گذشت . نديدنهاي طولاني ، ترجمه متوني كه داشت خلاصه به تنها چيزي كه نميخورديم آدمهاي تازه عقد كرده بود .
اين چند روز رو مرخصي گرفته ، شبانه روز تو كتابخونه داره روش كار ميكنه .ديروز مريض شدم . از اداره رفتم درمانگاه بهم سرم وصل كردن . راستش نه به همسرم گفتم نه به خانوادم . اگه به اون بنده خدا ميگفتم ، دهن روزه توي اين ترافيك ميومد ميرفت چند ساعت ميشد . (ميدونم الان ثانيه هم براش مهمه ) تازه ذهنش هم درگير من ميشد . خانوادمم هر چقدر كه درك كنن ، بازم از تازه دامادشون انتظار دارن عيادت دخترشون بياد . شايد اگه ميدونستن ، ته دلشون از همسرم ناراحت ميشدن . امروز هم اداره نرفتم و خونه موندم . يه كمي دلتنگ هستم ، اما خودم خواستم كه به درسش برسه .
به قول خودش هر كدوممون كه پيشرفت كنيم ، خير و بركتش توي زندگي جفتمون مياد . ميدونم از پايان نامه اي كه نوشته بي نهايت راضيه و اين رضايت خوشحالش كرده . همين خوشحاليش برام يك دنيا ميرزه .:72:
---------------
چقدر روح و دل بزرگی داری. خیلی تحت تاثیر حرفا و برخوردت با ناراحتیات قرار گرفتم.
دعا کن منم صبر و دیدگاه تو رو نسبت به کم ملاحظه ای هایه همسرم داشته باشم و حرفامو بتونم تو دلیم نگه دارم مث تو..
منم نمیتونم مث شمابامشکلم کنار بیام من مشکلم باشوهرم سر بی تابیم و زود رنجیمی
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
وقتی پستها رو خوندم حس کردم خیلیا با مادر شوهر و پدرشوهرشون مشکل دارن..راستش نمیتونم راجبه حس و حال و طرز رفتارشون قضاوت کنم چون خودم مادرشوهر و پدرشوهر ندارم..ولی چیزی که حس میکنم اینه که سعی کنیم توجه و احترام شوهرمونو جلب کنیم با احترام و بزرگواری برخورد کردن با پدر مادر همسر.
مثلا من گاهی که همسرم بدلیل مشغله زیاد فراموش میکنه سر قبر پدر مادرش بره بهش یادآوری میکنم یا میگم بیا با هم بریم.یا چیزی خیرات میکنم به اسمشون و به همسرم میگم کلی خوشحال میشه و من براش عزیزتر.
بعد بیشتر فکر میکنم همسرم نسبت به من فداکارتره..مثلن اکثر اوقات خرید برای منو در اولویت قرار میده تا خودش...حتی در بدترین شرایط مالیش بهترین هدیه رو که اصلا توقعش رو نداشتم برام گرفت
کلا خیلی دست و دلبازه و مهربون..و برای دیدن پدر مادر من بیشتر از من مشتاقه و همیشه با احترام و محبت باهاشون برخورد میکنه...این تنها کار خوبیه که در قبال من انجام میده و من نمیتونم براش انجام بدم..
گاهی خیلی دلم میگیره از اینکه پدری نداره که حامیش باشه یا مادری که سر به زانوش بذاره:302:..عزیزم بمیرم براش ..نمیشه گفت عشق همسری همه چی رو پوشش میده این یه خلا که موندگاره
-
RE: گذشت هایی که در زندگی مشترک با همسرمان کردیم
سلام
نمی دونم کاری که کردم از خود گذشتگیه یا نه
امسال به خاطر گرونی خیلی در تنگنای مالی قرار گرفتیم. ( البته بارم خدا رو صد هزار مرتبه شکر) من کلی طلا داشتم اما برای خونه دار شدن بیشتر طلاهام که مال دوران مجردیم بود و تمام هدیه های عروسیم رو فروختم و حتی به شوهرم نگفتم یک دنگ خونه رو به نامم بزن .
من دانشجو کارشناسی ارشدم 3 ترم اول وام داتشم و هزینه دانشگاهم ترمی 300 هزار تومان میشد اما این ترم که آخریش هم بود وام نداشت و 900 هزار تومان بود . و به زودی هم دختر خواهرشوهرم به دنیا میاد واسه اون هم باید یک رب سکه یم گرفتیم . من هم واسه اینکه به شوهرم فشار نیاد رفتم و دو تیکه از طلاهایی که اون موقع دلم نیومد بفروشم رو فروختم و خرج دانشگاه و سکه رو دادم . اول بهش نگفتم اما وقتی بهش گفتم ناراحت شد اما من بهش گفتم که ایشالله وضع بهتر میشه و بهترش رو برام می خری آروم شد و احساس می کنم بهم افتخار کرد.