سلام شوهرم خیلی به مادرش وابسته هست اصلا نمی خواد بدون اون جایی بره همیشه هرکاری بخواد انجام بده از مادرش اجازه می پرسه اصلا هم به حرف من اهمیت نمی ده یعنی دلش می خواد ولی از مادرش حساب می بره لطفا منو راهنمایی کنید
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام شوهرم خیلی به مادرش وابسته هست اصلا نمی خواد بدون اون جایی بره همیشه هرکاری بخواد انجام بده از مادرش اجازه می پرسه اصلا هم به حرف من اهمیت نمی ده یعنی دلش می خواد ولی از مادرش حساب می بره لطفا منو راهنمایی کنید
سلام فرناز جون
خيلي خوش اومدي
عزيزم بخشهاي ديگه سايت رو مطالعه كن موارد مشابه تو زياد هست كه مي توني خيلي ازش كمك بگيري
چند ساله ازدواج كردين؟
تو و همسرت چند سالتونه؟
مادر شوهرت با همه مثل شوهر تو رفتار مي كنه؟
اگه بيشتر از خودتع همسرت و شرايطت بگي بهتر مي تونم بهت كمك كنم
نگران نباش
8 ماهه ازدواج کردم هنوز عقدی هستیم ما همسنیم 26 سال
مادر شوهرم دو تا بچه داره که با دوتائیشون همینجوری رفتار می کنه البته با شوهر من بیشتر . شوهر من بیشتر از اون یکی به مادرش وابسته است و بیشتر تحت تاثیر حرفهای مادرش هست
سلام
به نظر من بهترین کار اینه که زمانی که پیش شوهرتی و مادر شوهرت هم اونجاست خیلی بیشتر به شوهرت توجه کنی مثلا بهش بگی بیا پیش من بشین من اگه پیشم نشینی چه جوری غذا میلم ببره همش بهش بگی عزیزم ، نذار لحظه ای با مادر شوهرت تنها باشه همش به حرف بگیرش همش بهش توجه کن همونطوری که دوست داره بذار با خودش فکر کنه که بهترین کسش تویی اونوقته که تو مشته تو
سلام ممنون از راهنماییتون سعی می کنم اینکار را بکنم و بیشتر پیش شوهرم باشم ولی مادر شوهرم همین که می بینه من و شوهرم پیش هم هستیم یا به بهانه ای منو بلند می کنه یا اونو پی کاری می فرسته و نمی ذاره پیشم باشه منم اعصابم خرد میشه مثلا وقتی بعد شام می ریم آشپزخونه شروع به حرف زدن می کنه حتی وقتی کارمون هم تموم میشه حرف می زنه و نه خودش و نه من می تونم برم پیش شوهرم نمی دونم چرا ولی اصلا نمی ذاره باهم تنها باشیم وقتی شوهرم میاد خونه ما اگه 2 ساعت بیشتر می شه زنگ می زنه و الکی می گه براش کاری بکنه اونم مجبور میشه بره نمی ذاره تنهایی به مسافرت بریم یا حتی به مهمونی همش میخواد با ما باشه
چرا جواب منو نمی دهید ؟ خسته شدم
سلام فرنازخانم.
مادرشوهر منم همین رفتارا رو داشت بعد از گذشت هفت سال هنوزم داره فقط جنسش تغییر کرده . دلیل رفتارش هم این بود که رابطه اش با شوهرش خیلی خراب بود و محبتهای ما را نمیتونست ببینه .همسر من تک پسر بود . به نظر من این کاراش بعد از ازدواج شما کم میشه ولی رفتارهای شما باید خیلی حساب شده باشه مهمترین کار شما اینه که هیچوقت در مورد همه مسائل و کارهایی که قراره انجام بدید با ایشان صحبت نکنید . طرف شما شوهرشماست باهم برنامه ریزی کنید و اونو تو کارانجام شده قرار بدید . هیچوقت بدگویی مادرش را نکنید و یا با کنایه و حالت عصبی ضعفشو بهش یادآوری نکنید. جوری برنامه ریزی کنید که بیشتر برای ناهار برید اونجا معمولا بعد از ناهار همه میخوابند و کسی هم کسی را دنبال کاری نمیفرسته و عصر هم به خونه خودتون برگردید و برنامه های عصر به بعد را بگذارید برای خرید و پیاده روی و شام بیرون.
به مادرشوهرتون فقط احترام بگذارید احترام محض . و مخصوصا درمورد مسائل خانه پدریتان با ایشان صحبت نکنید و هیچ نقطه ضعفی به ایشان ندهید. من در ابتدای ازدواجم از هر برنامه ای که مادرشوهرم اطلاع پیدا میکردند یا اون برنامه بهم میخورد و یا یک شکل عمومی به خودش می گرفت. بیشتر ترس این مادرشوهرا اینه که فکر می کنند دارند تنها میشن و نمیخوان پسرشون را از دست بدن. شما با احترام گذاشتن زیاد و احوالپرسیهای تلفنی وقت و بیوقت و خرید یک شاخه گل وقتی به دیدنش میری اونو از خودت مطمئن کن ولی اصلا باهاش قاطی نشو..
سلام ممنونم از جوابت
من الان عقدی هستم خیلی نگرانم آخه شوهرم همش می خواد پیش مادرش باشه میگه خونه سه طبقه بگیرن که باهم زندگی کنیم می ترسم تا آخر همینجوری باشه در ضمن من به مادرشوهرم در مورد برنامه ریزی هامون صحبت نمی کنم فقط به شوهرم می گم ولی نمی دونم چرا اون همه چیزو به مادرش می گه اوایل نمی دونستم اما حالا مامانش اینقدر ضایع هست که من می فهمم هرچی هم به شوهرم می گم نگو قسم می خوره می گه نمی گم ولی نمی تونه بازم میگه حتی خصوصی ترین حرفهامونو خیلی داغونم اصلا از شوهر بچه ننه خوشم نمیاد چیکار کنم شوهرمو .
دوست دارم خونه جدا داشته باشیم دوست دارم واس خودم زندگی کنم چرا نمی ذارن من بهترین جهازو گرفتم که اونم خونه بگیره اوایل می گفتن می گیریم ولی حالا که من جهازم کامل شده می خوان خونه سه طبقه بگیرن اونوقته که هرجایی بریم با اونها مهمونی مسافرت خرید دیگه خسته شدم نمی خوام از مامانش دستور بگیرم مگه من بچه ام خسته شدم خیلی .
من به شوهرم گفتم می خوام مستقل بشم عصبانی شد و گفت تو نباید نظر بدی هرجایی من خواستم خونه می گیرم بعد هم که پیشم نبود براش اس ام اس زدم و دلیلش را گفتم طوری گفتم که ناراحت نشه ولی فکر نکنم بتونه از مادرش دل بکنه من چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
سلام
عزیزم
این مشکل همه ماست
بهترین راه اینه که بذاری زمان خودسشهمه چیزو درست کنه
کسی نیست بهم کمک کنههههههههههههههههههههههه ههههههههههههههههههههههههه ههههههههههههههههههههههههه هههههههههههههههه
سلام دوست من ....
اميد وارم روز و روزگار به وفق مراد شما باشه .
ميخواستم خدمتتون عرض كنم كه هر مردي احتياج به اين داره كه مشكلات يا ابراز علاقه به زندگيشو به يكي بيان كنه پس چه كسي بهتر از مادرش ؟
شما برادر داريد ؟ آيا برادر شما ازدواج كرده ؟ آيا وقتي ازدواج كردي به خونوادت احتياج نداري ديگه ؟ آيا مادر شوهر شما فكر نمي كنه كه پسرش چون ازدواج كرده و زن داره نبايد به مادرشون سر بزنه ؟ اگه دير به دير به مادرش سر بزنه اونوقت ميگن زن پسرم ، پسرم رو از من دور كرده ... .
بهد فكر نمي كنيد اين خودش تبديل به يه كدورت ميشه ؟ ....
البته اينو نبايد فراموش كرد كه وقتي چه پسر چه دختر با هم ازدواج ميكنن تا آخر عمرشون واسه هم هستن تو اين هيچ شكي نيست ... همه اينا بستگي به سياست خودتون تو خونوادتون داره .. تا حالا شده به شوهرتون بگيد زنگ بزنه خونه مادرش تا هر جفتتون با هم با اونا حرف بزنيد ...
حرف واسه گفتن زياده اما بهتره با عقل تصميم بگيريد .
موفق باشيد
من عقدی هستم هنوز خونه خودمون نرفتیم شوهرم همش خونه مادرش هست خیلی کم میاد پیش من همش من باید برم اونجا خیلی کم زنگ بهم می زنه من باید زنگ بزنم و بهش بگم زنگ بزن تا زنگ بزنه البته اگه من زنگ نزنم یا خونه اونا نرم خیلی ناراحت و عصبی میشه وقتی پیشش باشم ارومه ولی دلش میخواد من و مامانش همش کنار هم باشیم می گه مامانش تنهاس من با اینا مشکلی ندارم مشکلم اینه که شوهرم همش به حرف مادرش گوش می ده انگار هیچ اختیاری از خودش نداره هرجایی اون بره می ره خیلی کم باهم تنهایی جایی میریم و من خوشم نمیاد دوست دارم با شوهرم بیشتر تنها باشم همین جمعه من گفته بودم بیا خونه ما ولی او همراه خانوادش رفته بود گردش . در ضمن من هرروز به مامانش زنگ می زنم .
سلام farnaz-t
ما برای اداره بهتر زندگی لازم است که بین اجرای مهارتهای زندگی و زندگی دلبخواهی تفاوت قائل بشویم.
همه ما برای زندگی چیزهایی دوست داریم و البته این حق ما هم هست. اما این دوست داشتن کافی نیست. برای به دست اوردن خواسته هایمان نیاز است که آگاهی و مهارت لازم در آن زمینه را نیز داشته باشیم. اینکه شما دوست دارید زندگی مستقل داشته باشید، اینکه دوست دارید همسرتان به جای مادرش انرزی خود را روی رابطه خودتون متمرکز کنه ، کاملا به جاست. اما کافی نیست. اکنون که ایشون نوع دیگر رفتار می کند نیاز است که شما بدانید به چه نحو عمل کنید. اگر سری به موضوعات بخش «اختلاف با خانواده همسر» در این آدرس بزنید:
http://www.hamdardi.net/forumdisplay.php?fid=29
سئوالات زیادی در این زمینه مطرح شده و راهکارهای متفاوت را می توانید مطالعه کنید. و به کارگیری آنها ، به تدریج منجر می شود که احاطه بیشتری بر زندگی خود پیدا کنید. همچنین توصیه دارم سایر مقالات و مطالب بخش آموزشی مشاوره خانواده را مطالعه کنید و اگر براتون امکان داشت یک ملاقات حضوری هم با یک مشاور خانواده در محل سکونت خود داشته باشید.
من اونا را خوندم من به همش عمل کردم باهاش مهربون بودم همه کاری براش کردم او اصلا نمی ذاره باهاش حرف بزنم همین که میخوام یه چیزی بگم ناراحت میشه و سروصدا راه میندازه من خیلی پشیمونم کاش زودتر می شناختمش یک هفته هست نرفتم خونشون هرروز بهش زنگ زدم گفتم عزیزم دلم برات تنگ شده بیا پیشم منتظرم البته صبحا سرکار همدیگه را می بینیم عصر تنها هستم ولی هرروز یه بهونه ای اورد تا دیروز که من زنگ زدم نمیای پیشم گفت ماشینم خرابه با داداشم میام دنبالت بیا خونه ما وقتی اومد داداشش بود مادرش بود زن داداشش بود من فقط شبها باهاش تنهام اونم شبهایی که برم خونشون اون نمیاد خونه ما میگه من مرد هستم نباید بیام خونه شما حتی اگه گریه کنم و التماسش کنم بمون پیشم نمی مونه دیگه خسته شدم دیشب که رفتم ناراحت بودم باهاش حرف نزدم اونم نیومد باهام حرف بزنه همش پیش مادرش نشسته بود و حرف می زد و می خندید من خونه اونا اگه هرجایی باشم صدام نمی زنه بیا پیشم بشین بیا باهام فیلم ببینیم ولی به مادرش می گه انگار مادرش عشقش هست مادرش معشوقه اش هست مادرش شده هووی من من دیگه شوهرمو نمی خوام من نمی تونم اصلاحش کنم او منو دوست نداره فقط واس سکس منو می خواد همین و بس
سلام گلم. من بعد از مدتی طولانی دوباره وارد این سایت شدم من هم مشکل تو را داشتم و دارم با این تفاصیل که من 12 سال است ازدواج کرده ام و یک دختر 8 ساله هم دارم و مشکلم را هم در این سایت مطح کرده ام و هر کدام از دوستان راهی پیشنهاد کرده اند که موقتاً خوب بوده ولی راه اصولی و حتمی نبوده و هنوز هم خودم و دخترم عذاب می کشیم به این امید مباش که بهتر می شود یا شاید بعد از مادرش زندگی شما خوب شود نه بهترین کار اینست که با شوهرت منطقی صحبت کنی و تا دیر نشده برای زندگیت تصمیم بگیری میدانم در زندگی تصمیم سخت این است مخصوصاً برای ما ایرانی ها ولی منطقی تر این است تا کسی دیگری را هم شریک عذاب کشیدن خودت نکرده ای تصمیمی بگیری ساید حضور مداوم دیگری در زندگی آدم سخت تر از تصمیم یکبار گرفته شده است.
بقول جناب مدير :
شما بايد پيش يه مشاوره خانواده تو محل زندگيتون يا پيش يه كسي كه همسر محترمتون به اون شخص احترام خاصي ميذاره ( ترجيحاً مرد ) تشريف ببريد و مشكل خودتونو با ايشان در مياد بگذاريد ؛ ايشون هم همه حرفاتونو با شوهرتون در ميان بگذاره .... .
اميد به خدا داشته باش ...
من خودمو زدم به بیخیالی دیروز رفتم خونه خودمون به او هم نگفتم بیا عصر هم فقط یکبار بهش زنگ زدم مغازه دوستش بود واس خرید بهم گفت به محض اینکه رسیدم خونه زنگ می زنم ولی اصلا زنگ نزد منم زنگ نزدم تا ساعت 1 شب منتظر موندم زنگ نزد منم رفتم خوابیدم دیگه حوصلشو ندارم دیگه نمی تونم التماسش کنم زنگ بزنه اگه بخواد خودش زنگ می زنه دیگه نمی گم چیکار می کنی اگه بخود خودش می گه اگه اینجوری پیش برده ازش جدا میشم .
ادیروز هم رفتم خونه خودمون وقتی از سرکار اومدیم بیرون بهم گفت می ری خونه یا میای منم گفتم کلی کار دارم اگه منو می تونی عصر ببری خونه میام اونم گفت معلوم نیست نمی رسم من دیگه هیچی نگفتم اونم منو برد خونه خودمون و رفت خونه وقتی می رفت خیلی ناراحت بود بهش گفتم امروز تلفن ندارم نمی تونم زنگ بزنم هیچی نگفت دیگه بهش نگفتم تو زنگ بزن و او رفت عصر اصلا زنگ نزد اخر شب زنگ زد و کمی حرف زد و گفت می خوام شام بخورم و خداحافظی کرد منم هیچی نگفتم صبح هم که اومد دنبالم اصلا نخندید و حرف هم نزد دیگه حوصله شو ندارم ازش بدم میاد خیلی بچه ننه هست واس ننه اش وقت داره واس من وقت نداره دیروز حتی یه بار نیومد در خونه منو ببینه
سلام
.عزیزم دل نوشته ات را خوندم .همه شو.من با پدرم یه چند سالی که این مشکل را پیدا کردیم.(بعد فوت برادرش/البته تا اون زنده بود و مجرد اون باید جور سلطه طلبی و زیاده خواهی مادرش را برای جبران خودخواهی هاش و تنهایی هاش می کشید ولی در کل این جور زنا همیشه دنبال یکی برای گوش کردن به حرفهاشون و خودخواهی هاشون میگردن)الان هم از وابستگی که نامزدم که عاشق هم بودیم ویه مدتی به خاطرعشق من از وابستگی اش کم کرده بود و بعد مشکلاتی که سر خواستگاری براش پیش اومد دوبره وابستگی شدیدش تشدید شد یه مدتی در عذاب بودم.
خانمی شما با این بی محلی ها و افکار تخریبی بیشتر خودتو داغون میکنی و باز بیشتر شوهرتو بیروحیه و داغان و وابسته تر میکنی.باید یه کمی به خودت زحمت بدی و نقش خودتو تو زندگیش پر رنگتر بکنی .البته محبت بی توقع و از صمیم دل تا یه کمی بیشتر متوجه نقش احساسیت تو ندگیش بشه و اونم تو را به خاطر خودت وهمینجور بخواهد.
میدونم که همدیگرو دوست دارید ومیدونم که میتونی موفق بشی.منتظر خبرا خوبی که میآری هستیم!
دختران خوب و حساسم،درود بر شما
یک پرسش از شما دارم:چرا سرمنشأ این مشکل را در خود نمی بینید؟البته باید این را بگویم که کار نامزد این دخترخانم در مواردی در رابطه با ایشان و نه مادرش نادرست بوده است؛ولی از خواهران گلم این پرسش را درام که:
شما از پسری که بنا بر دلایل روانشناسانه(عقده اودیک) و نیز به دلیل زمانی درازی که با مادرش بوده است،علاقه زیادی به او دارد چه انتظاری دارید؟ببینید من یک مرد هستم و من هم علاقه شدیدی به مادرم دارم؛اگر این علاقه دلی به بچه ننه بودن تعبیر شود،چه تأثیری در رفتارم دارد؟هیچ،اصلاً تأثیری ندارد.هر پسری مادرش را دوست دارد و اگر هم از تظاهرات آن در طول زمان کم می شود،این ناشی از گرفتاریهای روزگار است.
شما مثل اینکه اصلاً حواستان نیست؟!!چرا؟زیرا که انتظار دارید درهمین اوایل نامزدی و حتی اوایل زندگی و اصلاً در کل زندگی از علاقه شوهر به مادرش کم گردد!!!مگر امکان دارد؟؟؟یا اینکه می خواهید تمام علاقه و وجود شوهر را مال خودتان کنید؟مطمئن باشید،چنین چیزی امکان ندارد.به هرحال مادر یک پسر حق زیادی بر گردنش دارد و این رفتاری کاملاً طبیعی است.
در مورد نامزد این خانم،به دید بنده مشکل نه مادر نامزد این خانم که خود این پسر است.باید بنشینید و با او حرف بزنید و بگویید که یک دختر در دوران نامزدی انتظار دارد که نامزدش خیلی بیشتر به او توجه کند؛ببینید پاسخش چیست؛هرچه زودتر با او حرف بزنید بهتر است و از مشکلات زندگی فرار نکنید که برهم زدن نامزدی،خود گونه ای فرار است و بس.
من باهاش حرف زدم بهش گفتم می خوام پیشم باشی ولی اون توجه نمی کنه بعضی وقتها قبول می کنه بیاد خونمون ولی یک ساعت بعدش بهونه میاره و می گه نمی تونم همش می خواد من برم اونجا اگه 6 روز هفته را اونجا باشم و فقط یک روز برم خونه و ازش بخوام او هم بیاد نمیاد نمیاد نمیاد اگه گریه کنم و بگم پیشم بمون نمی مونه همش به فکر مادرش هست که تنها میشه البته مادرش پدرش برادرش و زن داداشش هم هستن 4 نفری تنها هستن به نظر شما ؟؟؟؟؟چرا قبل از ازدواج ا
ميشه يه سوالي بپرسم ، شايد بي جا باشه . من تمامي پست هاي دوستانو خوب نخوندم
شما مگه زندگي مشترك خودتونو شروع نكردين ؟
عروسي نگه نداشتين ؟
چرا قبل از ازدواج همش با من حرف می زد و نمی گفت مامانش تنهاس چرا رفتن مسافرت تو عید ولی به خاطر من زودتر برگشت که تنها نباشم چرا اونموقع مادرش ولش می کرد و می ذاشت تنها باشه اونموقع که احتمال انحرافش بیشتر بود حالا زن داره و با زنشه ناراحته وقتی با دوست دختراش می رفته بیرون چیزی نمی گفته ولی حالا که با من میاد ناراحت می شه نمی تونه ببینه خیلی بیشعوره
چرا هیچکی منو راهنمایی نمی کنه خسته شدم 2 روز تونستم کاری کنم که بهش نزدیک بشم ولی دوباره بین ما بهم خورد به خاطر اینکه چند مدت پیش روی یک کاغذ حرف دلمو نوشته بودم و اون دیده و دوباره همون آش و همون کاسه
کاش یکی دقیقا می گفت من چیکار کنم از این وضع راحت بشم دیگه تحملم تموم شده دیگه حوصله این ادا اصولاشو ندارم رفته به مامانش گفته من چی نوشتم حرفهای خصوصی خودم را چیزایی که واس دل خودم نوشته بود که تو دلم نریزه داغون بشم که یه جوری بهش فکر کنم و حلش کنم ولی نمی دونم چرا اینجوری شد
سلام منم 4سال است ازدواج کردم تا حالا خونه پدر شوهرم بودم حالا هم که می خواد خونه بسازه روبروی مادرش اینا می خواد بسازه چکار کنم محل کار من شهر دیگه ایه می خوام بیاد اونجا ولی اون نمی خواد حاشیه امنشا از دست بده اینظوری نه دوستهاشا از دست می ده نه شب بیرون بودناشا تورا خدا بگید چکار کنم
دوست عزیز اگه به تاریخ آخرین ارسال نگاه کنی می بینی برای یک ماهه پیشه.شما باید برای مشکلتون یه تاپیک جدید ایجاد کنید.چون تازه عضو شدی خواستم راهنمائی کنم.:46:
فرناز جون صادقانه بهت بگم که یکجا زندگی نکن بهیچوجه. هیچ کس را نمی شناسم که در یکجا زندگی کنه و راضی باشه.حتی اونهایی که اصلا به مادراشون وابسته نیستن. این که به مادرش وابسته هم است. شوهر من هم اینطوری بود. مثلا اگه می رفتیم مهمانی مادر شوهرم می نشست تا شوهر من براش غذا بکشه. اینها به زیرکی تو است که بتونی کنترل کنی ولی بعد از عروسی در اثر زندگی با تو تقریبا این وابستگی کم می شود و بیشتر به سمت تو می آید. بنابرایت تو با داشتن شوهر وابسته بایستی دور باشی. اما وقتی دور شدی حساسیتهاتو کمتر کنی چون این رابطه با مادرشه نه با یک زن غریبه. من اوایل خیلی اذیت شدم اما بعد سعی کردم کنار بیایم و دیدم خیلی راحته و اصلا مهم نیست. اما اگه با اونها زندگی کنی در یک ساختمان تمام این مسائل برات تشدید میشه. بنابراین در هیچ صورتی قبول نکن .