سلام
من عضو جديد تالارم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
من عضو جديد تالارم
سلام ملیکا خوش اومدی
بهتر مشکلتو به طور مختصر بیان کنی تا بیشتر و مفیدتر راهنمایی بشی
من تعدادي از تاپيكها يي كه تقريبا شبيه تاپيكم بود رو خوندم ولي به نظرم بي فايده بودند يعني يه راهكار اساسي و دقيق پيشنهاد نشده بود:302:
من و همسرم 4 سال از عقد و عروسيمون مي گذره اوايل خيلي با هم خوب بوديم و خيلي هوام رو داشت از همون دوران نامزدي خانوادش تو كارامون دخالت ميكردند و نظر مي دادند اما نه نظر پيشنهادي بلكه تحميلي
اما همسرم هميشه پشتم بود و سعي مي كرد نذاره رفتاراي اونا من رو برنجونه و مدام به اونا اولتيماتوم مي داد كه تو زندگيش دخالت نكنند اما تقريبا 6 ماه بعد از ازدواجمون اصلا شد يه ادم ديگه با اينكه مي ديد خونوادش بي حرمتم مي كنن و تو شخصيترين مسائلمون دخالت مي كنند نه تنها به اونا چيزي نمي گفت بلكه اگه من از سر درد و دل حرفي بهش ميزدم سريع جبهه مي گرفت و حق رو به اونا مي داد و مي گفت خودم دوست دارم از نظراتشون
استفاده كنم
فوق العاده به باباش احترام ميزاره طوري كه قادر به مشخص كردن حريم زندگيش با همسرش نيست باباش ادم بدي نيست ولي بس كه شوهرم روش تعصب داره ناخداگاه از باباش بدم اومده احساس ميكنم به جا تربيت پسرش به عنوان يه فرد مستقل يه باديگارد شخصي شايدم يه سگ نگهبان برا خودش تربيت كرده
به تالار همدردی خوش اومدین ملیکا جان.
تقریبا تمام آقایون اگه چیزی در مورد خونواده خودشون از زبون خانومشون بشنوند حتی اگه حقیقت هم داشته باشه ناراحت میشن و جبهه میگرن.
سعی کن هیچ وقت حتی از روی درددل در این مورد مطلبی نگی.
ببین دلیل تغییر رفتار همسرت چی بوده؟چرا قبلا جلو دخالتهاشونو میگرفت اما حالا تغییر رویه داده؟
اگه صحبتی پیش اومد بگو من نمیتونم در مورد نحوه برخوردشما و خونوادت دخالت کنم،میدونم خودت با درایت کامل از عهده همه چی برمیای.
متاسفتنه خودمم نمي دونم كي و چه جوري حمايتهاي شوهرم رو از دست دادم قبل از عروسي شوهرم و باباش با هم خيلي دعوا داشتند حتي روز نامزدي ما گويا بعد از يك سال كه با هم قهر بودند اشتي كرده بودند تو دوران عقد هم خيلي با هم بحث داشتند و من مدام تشويقش مي كردم به حفظ احترام پدرش و خونوادش اما الان رو كه مي بينم باورم نمي شه يه زماني شوهرم اون رفتار رو داشته يه بار سر اين كه جون پدرش رو قسم خوردم(به راست) در حضور پدرم چنان عصباني شد كه گوشي موبايل پرت كرد طرفم و مثل يه تيكه اشغال منو از خونه پرت كرد بيرون گفت مردم تو كفش باباي من اب ميخورند اونوقت تو به خودت اجازه مي دي جونش رو قسم بخوري
يه جورايي احساس مي كنه باباش به ائمه وصله يا نعوذبالله خدا هست
تقريبا يك سال پيش بود كه شوهرم برا كار رفته بود جنوب و 1 ماه 1 ماه نميومد منم تو خونه تنها بودم هر روز زنگ مي زد و حالم رو مي پرسيد و اظهار دلتنگي ميكرد . تو اين مدتي كه نبود خونوادش يه زنگي نميزدند ببينند چيزي لازم دارم يا نه ولي خودم جمعه به جمعه بهشون سر مي زدم اونام مدام منو سينجين مي كردند كه شوهرت چند حقوق مي گيره پولتون رو چي كار مي كنيد چرا رفتيد مسافرت چرا فلان تاريخ فلان داييت رو دعوت كرديدو.....
يه روز كه رفتم اونجا پدر شوهرم سند خونمون رو ميخواست(ناگفته نماند زماني كه خونه خريديم شوهرم ميخواست خونه به نامم بزنه ولي چون يك سوم پول خونه رو بنا به قولي كه قبل از ازدواج پدر شوهرم داده بود اون پرداخت كرده بود اجازه نداده بود شوهرم اينكار رو بكنه)مي گفت سند خونه رو لازم دارم منم بهش گفتم دو روز ديگه شوهرم مياد و بهش مي گم تا براتون بياره البته سند پيشه خودم بود ولي ميخواستم با شوهرم مشورت كنم و بعد سند رو بديم بهش گفتم سند دست شوهرمه
اونم قبول كرد
دو روز بعد كه شوهرم اومد و بهش گفتم و اونم سند برداشت رفتيم خونشون بهشون داديم توحياط كلي با شوهرم
پچپچكي حرف مي زدند شب كه اومديم خونه شوهرم مثل گرگ زخمي شده بود منو گرفت به باد كتك كه بابام همون موقع كه سند رو خواست بايد بهش ميدادي چرا منتظر من موندي
هر چي گفتم اگه باباي خودمم بود اول از تو اجازه مي گرفتم و بايد با هم هماهننگ كنيم بعد، زير بار نرفت و گفت ما هر چي داريم از بابامه هر وقت هر چي خواست بدون اينكه به من خبر بدي بايد بهش بدي
حتي گفت شايد من وقتي جنوبم شبي نصفه شبي بابام بياد اينجا تمام وسايل رو بريزه توكوچه خودت رو هم از خونه بندازه بيرون حق نداري چيزي بگي و اون حق داره هركار دوست داره بكنه حتي اگه بخواد اين خونه و وسايلش رو اتيش بزنه:302:
چرا كسي راهنماييم نميكنه ؟چه جوري ميتونم شوهرم و زندگيم رو مستقل كنم چه طوري ميتونم شوهرم رو به هموني كه اواي نشون مي داد تبديل كنم؟
سلام
رابطه شما با خانواده همسرتون چگونه هست؟
چقدر رفت و آمد دارید با خانواده شون؟همینطور خانواده خودتون؟
رابطه عاطفی فعلی شما با همسرتون چطور؟
دوست دارید کدومیک از رفتارهای همسرتون برگرده؟
رابطه شما و خانوادشون چطوریه؟؟
تا حالا باهاشون مستقیم بحث داشتید؟؟
تا حالا شده ازشون دلخور باشین به شوهرتون گفته باشین؟
اوايل رابطمون خوب بود هر دو طرف
اما بعدش ديدم مادر شوهرم دم به دقيقه گلگي مي كنه ازمون چرا دير اومديد چرا زنگ نزديد چرا خونه فلاني رفتيد خونه فلاني نرفتيد .....هر كاري هم مي كردم باز هم ناراضي بود .اگه من تو مريضي مي مردم يه زنگ نمي زد حالم رو بپرسه نه خودش نه دختراش نه عروسا اما خدا نكنه يكي از خواهر شوهرام مريض مي شد روزي ده بار مادر شوهرم زنگ مي زد به شوهرم و البته گاهي اوقات به خودم كه چرا نمي ريد به فلاني سر بزنيد و سريع هم به شوهرم ميگفت شيرم رو حلالت نمي كنم و خوب منم برا اينكه د شوهرم رو بدست بيارم پا ميشدم مي رفتم وي از بس محبت يه طرفه انجام دادم و احترام مي زاشتم بدون اينكه از اونا احترامي ببينم خسته شدم و با شوهرم درد دل مي كردم بنا به اين دلايل خونه فلاني نميام اونم همون موقع قبول مي كرد ولي به محض اينكه مامانش باهاش صحبت مي كرد ديگه فقط براش مهم بود به هر قيمتي با زبون خوش با دعوا با بي ابرويي با ....من رو ببره خونه مادر يا خواهرش
اوايل مشكل من فقط مادر شوهرم و يكي از خواهر شوهرام بود ولي به مرو متوجه شدم عجب پدر شوهر خاله زنكي دارم دست مارد شوهرم رو از پشت بسته بود 2 سال پيش زماني كه مي خواستيم خونه بخريم شوهرم بهم گفت فلان روز از سر كار مرخصي بگبر بايد جايي بريم گفتم كجا گفت محضر!!!!!!وقتي پرسيدم برا چي گفت مي خوام خونه رو به نامت بزنم يه مقدار خودمون پول جور كرده بوديم يه مقدار پدر شوهرم و بيست ميليون هم وام البته روز خواستگاري پدر شوهرم گفته بود به پسرش خونه ميده ولي تبديل شد به 40 تومان پول اونم با كلي دعوا و منت
خلاصه من هر چي منتظر شدم ببينم شوهرم مي گه چه روزي رو مرخصي بگيرم خبري ازش نشد تا بعد از يك ماه ازش پرسيدم پس سند خونه چه طور شد گفت زدم به نام خودم البته با شرمندگي مي گفت وقتي گفتم چرا گفت بابا نذاشت به نام تو بزنم و حتي مي خواست پول نداده محضر رو ترك كنه منم مجبور شدم الان هم چون خونه گرو بانكه امكان انتقال سند نيست
تو اين يك ماه من بي خبر از همه چيز چون پدر شوهرم عاشق كله پاچه بود يه شب درست كردم و خونواده شوهرم رو به مناسبت خريد خونمون دعوت كرده بودم همون شب پدر شوهرم پر رو زل زد توچشم كه تو بايد قسط وام خونتون رو بدي تا اونجاييش كه وظيفه شوهرت بوده من كمك كردم و انجام دادم من شاغلم با حقوق 400 شوهرم هيچ وقت هيچ چشمداشتي به حقوقم نداشت و اصلا عارش مي شد رو حقوقم حساب كنه ولي اينقدر هي پدر شوهرم گفت حقوقت رو چي كار مي كني؟ چند ميگيري؟ باهاش قسط خونه بده و... كه شوهرمم همون حرفا رو تكرار مي كرد از طرفي دم به دقيقه به شوهرم ميگفت مادر يكيه و لي زن هر چند تا دلت بخواد بايد هر وقت از سفر مياي اول بياي پيش مادرت نه زنت با اينكه وضع مالي خوبي داره همش مي ناله ميگه پسر بزرگ كردم كه الان سر ماه 200-300 تومان بزاره تو جيبم ....همش مي گه من برا پدر و مادرم ال كردم بل كردم ....زنم رو هم خيلي دوست دارم ولي اول پدر و مادرم به شوهرم فهمونده كه برا رفتن به خونه دوست و اشنا شوهرم بايد نظر پدر مادرش بپرسه نه زنش رو زن بايد مطيع شوهرش باشه هرجا اون رفت بره و مرد هم بايد مطيع باباش باشه و هر چي اون گفت بگه چشم روزي چند بار زنگ مي زنه از شوهرم ميخواد بره كاراي شخصي اونو انجام بده
خلاصه اينكه زندگيمون رو مدام كنترل ميكنه اون تعيين مي كنه شوهرم پولشو چي كار كنه برام طلا بخره يا نه نوع ماشينمون چي باشه چه قدر پس انداز كنيم چه قدر بخوريم كي و دعوت كنيم كي و نكنيم.....حتي برا حقوق من تا قرون اخر پولم رو بايد خبر داشته باشه مبادا كيف يا كفش نوعي بخرم!!!!!بهش گفتم از طرف شركت مي خوام زمين ثبت نام كنم گفت حق اينكار رو نداري بايد قسط خونت رو بدي!!!گفت نكني چون نذاشتم شوهرت خونه به نامت بزنه حاضر نيستي قسط بدي گفت خونه زن و مرد نداره كه پول تو و پول شوهرتم نداره ...ولي خونه زمين ماشين....بايد به نام مرد خونه باشه ما اين مدلي كه تو هستي رو تا حالا نديديم و هزار تا وصله ديگه هم بهم مي چسبونه.......
البته هميشه احترام نگه مي داشتم و اصلا باهاش بحث نمي كردم و هفته اي يه بار مي رفتيم خونشون و شوهرم بدون من اونجا نمي رفت تا تقربا 5 ماه پيش يه دعواي بدي بين من و پدر شوهرم شد كه تا سه ماه قهر بوديم(من و پدر شوهرم) تو همين سه ماه من شوهرم رو از دست دادم و شد برده عبيد و ذليل باباش
[align=justify]بسیار خوب
با این اوصاف شما باید سعی کنین قوانین و مقرراتی رو با همکاری همسرتون در رابطه با ارتباط با خانواده ها منظور کنید
قبل از هر چیز این رو باید بدونیم که هر فردی نسبت به خانواده خودش حساسه و یه سری احترام های ویژه براشون قائله و خوشش نمیاد که خانواده اش مورد بی احترامی قرار بگیرند و یا شخصیت خانوادگیش رو متزلزل ببینه. بنابراین اول باید این تعلقات خانوادگی همسرتون رو تا حدودی درک کنین. اگه جلوی همسرتون از خانواده همسرتون بد بگین میتونه کاملا اثر معکوس بگذاره. چون باعث میشه همسرتون در برابر شما حالت دفاعی به خودش بگیره و سعی کنه از حریم خانواده اش دفاع کنه. پس حفظ حرمت خانواده همسر یک اصل مهم در ارتباط با همسر هست
در مورد اینکه گفتین پدرشوهرتون گفتند که قسط خونه رو شما باید بدین، باید بگم که این حرف نه شرعی، نه قانونی، نه عرفی و نه منطقی هست! شما حق دارید پولی که به دست می آرید رو خودتون خرج کنید. ضمن اینکه خرجی شما هم با شوهر هست نه بالعکس. هرچند خیلی خوبه که زوجین به هم در چنین مواردی کمک کنند ولی اجبار به چنین کاری اصلا درست نیست. خب در برخورد با چنین مساله ای، نوع واکنش شما خیلی مهمه. مثلا واکنش شما میتونه اینجور باشه که بعد از مهمونی با شوهرتون وارد مشاجره بشین که چرا پدرت به خودش حق میده تو زندگیمون دخالت کنه؟ من ازش خوشم نمیاد و به اون هیچ ربطی نداره! طبعا اگرچه ممکنه حق با شما هم باشه ولی چنین واکنشی اوضاع رو بدتر میکنه. همسرتون ممکنه حالت تدافعی به خودش بگیره و بگه حق با پدرم هست
ولی واکنش میتونه به نحوه دیگری هم باشه. مثلا اینطور باشه که شما به همسرتون بگید که پدرت واقعا خیلی دوستت داره و دلش نمی خواد اذیت بشی. منم خیلی دوستت دارم و شاید حتی بیش از پدرت نگرانتم و خیلی دوست دارم تو زندگی پشتیبان همدیگه باشیم. حتی حاضرم حقوق خودم رو هم در اختیارت بگذارم همسرم. ولی اگه راستشو بخوای از این نحوه برخورد ناراحت شدم. کاش پدرت منو مثل دخترش می دونست و جلوی جمع همچین حرفی رو بهم نمی زد
این دو واکنش کاملا متفاوت از هم هستند و نحوه برخورد همسرتون رو می تونن تحت تاثیر قرار بدن
در این بین نقش حمایتی خانواده شما بسیار تاثیرگذاره. اگر خانواده شما در جمع های خانوادگی با خانواده همسرتون حضور فعال داشته باشند و اونها بدونند که شما هم خانواده ای دارید که ازتون حمایت می کنند و به حقوق و وظایف همسری آشنا هستند، اوضاع میتونه تعدیل بشه
و اما در مورد قوانینی که میتونید با همکاری همسرتون وضع کنید:
مواردی رو که کاملا خصوصی و مربوط به همسران میشه رو فهرست کنید
مواردی رو که می تونین با مشورت خانواده ها انجام بدین رو هم فهرست کنید
مواردی رو که تاثیر نظر خانواده ها در تصمیم گیری شما زیاد حائز اهمیت نیست(اگر نظر خانواده ها اعمال بشه موجب ناراحتی شماها نمیشه) رو هم بنویسید
مواردی رو که خانواده ها ممکنه در جریان باشند و دخالت اونها میتونه به روابط شما لطمه وارد کنه رو هم بنویسید
این موارد رو با مشورت همسرتون تنظیم کنید و به عنوان قانون در خانه خودتون اجراییش کنید
در مورد رابطه با خانواده همسر، باید این رو بدونین که حریم قائل شدن بین شما و خانواده همسر خیلی مهمه. اول اینکه مشکلات مالی و اقتصدی خودتون رو به خانواده همسر نکشونید. دوم اینکه مشکلات فردی با همسر رو به اونها نگید و از همسر جلوشون بدگویی نکنید. سوم اینکه اگر حس کردید در زندگی شما دخالت های بی موردی می کنند، مقداری در صمیمیت خود با اونها تجدید نظر کنید و البته حرمت و احترام اونها رو ذره ای کم نکنید. ولی به گونه ای برخورد کنید که هم روابطتون با احترام حفظ بشه و هم نشون بدید که استقلال دارید
[/align]
سلام دوستان
ممنون از توصيه هاتون مخصوصا شما جناب محسن عزيزي
در رابطه با صحبتاتون دو نكته رو بايد بگم يكي اينكه متاسفانه حمايت خانوادم رو به هيچ عنوان ندارم و اين مساله هميشه تو زندگيم منو ازار داده و زبون خونواده همسرم رو هم درازتر كرده و دوم اينكه به خاطر 40ميليوني كه پدر شوهرم بهش داده و مدام منت مي زاره الان بعد از 4 سال زندگي هنوز كه هنوزه تو جمع يا غير جمع بهمون مي گه!!!! خونه رو برام قبرستون كرده دلم مي خواد خونمون كه الان تقريبا 150 قيمتشه بفروشيم و 40 ميليونش رو بديم ولي شوهرم مي گه اگه خيلي برات سخته بايد خونه رو بفروشيم و كل پولش رو به بابا بديم نه 40 مليون رو فقط چون اگه 2 سال پيش بهمون پول نداده بود ما نمي تونستيم اينو بخريم
بذاريد از دعواي 6-7 ماه پيشمون براتون بگم
يه اخلاق خيلي بد ديگه اي كه پدر شوهرم داره انه كه حداقل هفته اي يك يا دو بار بريم خونشون كه خوب باتوجه به شاغل بودن من ساعت 7 صبح تا 6 عصر برام كار سختيه تازه وقتي هم مير يخونش كه خانواده شلوغي هستند (11 تا فرزند كه هركدوم دو سه تا بچه دارند) توقع داره من هم مثل دختراش يا عروساي بزرگش كه همسن مامان من هستند همش تو اشپزخونه باشم دم به ديقه دستور مي ده اينو بيار اينو ببر كاملا ديكتاتورانه و بي ادبانه كه با فرهنگ كن جمعيت و دموكراسي كه من توش بزرگ شدم زمين تا اسمون تفاوت داره
بيشتر از همه موضوعي كه تو اين دو سه سال خيلي منو ازار داده همينه كه پدر شوهرم ماهي 2-3 بار منو بازخواست ميكرد كه چند حقوق مي گيري چه قدر اضاف كار وايميسي پولتو چي كار ميكني بيشتر از ماهي 50 تومن نذار توجيبت(ماهانه).... خيلي وقتا اين حرفا رو در حضور شوهرم مي گفت و اون ساكت بود بعد كه ميومديم خونه با هم دعوا داشتيم چون من ناراحت ميشدم از اينكه در مقابل اين سينجيناي باباش سكوت مي كرد بعدشم ميگفت كار بابام اصلا اشتباه نيست خوب مي بينه تو بچه اي مي خواد پولت رو خراب نكني براش برنامه ريزي ميكنه اين در حاليه كه پدر خودم اصلا نمي دونه چند مي گيرم يا پولم رو چي كار ميكنم حتي يه بارم نپرسيده
6-7 ماه پيش ما تقريبا 1 ماه شده بود كه خونه پدر شوهرم اينا نرفته بوديم البته 2 ماه بود كه باردار بودم و يك ماه بعد از بارداريم موضوع را تلفني به مادر شوهرم اينا گفته بودم اونام كلي خوشحال بودن خودم حال خوبي نداشتم مدام ويار و حالت تهوع.
پدر شوهرم نري عاشورا داشت كه من چون حالم بد بود نرفتم اما شوهرم رفت
بعد از اون به مدت 3 هفته نرفتيم (شوهرم بدون من نمي رفت)
يه روز جمعه كه با شوهرم خونه بوديم ديدم پدر شوهرم و بابام اومدن خونمون خيلي تعجب كردم اومد نشست روبروم خيلي بي ادبانه پاش رو رو ميز دراز كرد گفت رفتم دنبال بابات تا در حضور اون چند تا گلگي ازت بكنم
يك اينكه 1 ماه به ما سر نزدي گفتم باردارم و حالم بد گفت زن من كه 11 شكم زاييد هم بايد همين رفتار رو مي كرد يا فلان عروسم....مگه فقط تو بارداري
بعدشم گفت چرا موهاي سر پسرم سفيد شده چرا اينقدر لاغر شده چرا بهش نمي رسي !!!! گفت پسرم خيلي شاداب و سر حال بود چرا اينجوري شده.....دريغ از اينكه بابام يك كلمه حرف بزنه شوهرم هم كاملا ساكت !!
بعد بهم گفت من هر وقت از تو ميپرسيدم پولت رو چي كار ميكني ميگفتي قسط خونه ميدم ولي به تازگي متوجه شدم از سر كارت واسه خودت زمين گرفتي(3 ماه بود كه از طرف شركت زمين ثبت نام كرده بودم و اين موضوع رو فقط شوهرم ميدونيت ازش خواسته بودم به كسي نگه اونم قسم مي خورد كه به كسي نگفته و نمي دونه باباش از كجا فهميده!!!)
در طول مدتي كه حرف مي زد من فقط سكوت كردم ولي وقتي دوباره موضوع حقوق منو وسط كشيد نتونستم ساكت بشينم گفتم2-3 ماه هست كه زمين ثبت نام كردم و فقط اين موضوع رو به شوهرم گفتم چون فكر ميكردم نياز نباشه كس ديگه از موضوع مطلع باشه اينو كه گفتم چشاش رو بست و هر چي دلش خواست گفت گفت تو بي ادبي بلد نيستي با بزرگترت حرف بزني حالا هم كه يه بچه درست كرديد خودن رو به پسرم چسبوندي رو كرد به شوهرم گفت بدبخت بيچاره زنت 4 ساله كه خرت كرده و افسارت رو دست گرفته به چيش دل خوش كردي چرا طلاقش نمي دي اين كه هيچي نداره!!
شوهرم خدا حلال كنه گفت زندگي من و زندگي اون نداره ما با هميم و يه زندگي داريم كه پدر شوهرم بستش به بدترين فحشا و خواست از خونه بره بيرون رو كرد به شوهرم گفت اين زن ديگه از فردا حق نداره بره سر كار وگرنه ديگه پسر من نيستي و من و فراموش كن
بابام يك كمه حرف نزد بعد كه رفت خونشون از بابام پرسيدم چرا اومدي گفت پدر شوهرت اومد دنبالم اگه مي دونستم مي خواد اين حرفا رو بزنه نميومدم.....همين باورتون مي شه !!!!حمايت بابام اوردتون!!!!!!!!
مرسي چقدر راهنمايي!!!!!!!!!!!!!
يعني حتي يه نفر هم آفت نذاشته؟؟؟؟؟؟:302:
سلام ملیکای عزیز
اول باید بگی که دنبال چی هستی ؟ می خواهی به کجا برسی ؟ و چی می خواهی ؟
امیدوارم قصدت تغییر پدرشوهر یا بقیه نباشه !
ملیکا جان از خودت شروع کن ! به خودت نگاه کردی ؟
چند تا سوال دارم :
با عروسای دیگه هم همین طرز رفتار رو داره ؟
اونها هم مطیع ایشان هستند ؟
چند تا هم نکته:
احترام و حرمت نگه داشتن خوبه ولی نه تا حدی که دخالت پیش بیاد !
من یه چیزی می گم اونم اینکه ببین چطور رفتار کردی که زندگیت اینطوری شده ! مگه نمی گی شوهرت قبلنا با پدرش مشکل داشته و تو سعی کردی که رابطه درست کنی ....حتما رابطه خودت رو فراموش کردی شک نکن !
یعنی توی این ترمیم طوری رفتار کردی که هم شوهرت اجازه دخالت بده هم خودت ....ترمیم رو تبدیل به تخریب کردی !
اما راهکار: ( بگذریم از اتفاقاتی که گذشته )
مگه نمی گی پدر شوهر یا خانواده شوهر عزیزم باید احترامشون رو نگه داری باید باهاشون مهربون باشی و سنجیده و منطقی رفتار کنی نه اینکه هر چی که ازت می پرسند اگه ناراحتت کنه یا عصبیت کنه با تندی جواب بدی و حتی منتظر حمایت شوهر باشی !
چرا رفتار خودت رو فراموش می کنی که تند جواب دادی ....یا نتونستی ان رابطه دوستانه رو برقرار کنی !
اول اینکه توی رابطه شوهرت و پدرش اشتباه کردی دخالت کردی که ما بارها این رو گفتیم باید اجازه می دادی زمان تغییرات خودش رو نشون بده !
عزیزم اونقدر خوب بودن رو به شوهرت یاد دادی که از یاد خودت رفته ! تو باید یه رابطه محکم و قوی و دوستانه برقرار می کردی نه رابطه ای که توش پر از دخالت باشه که اولین دخالت از سمت تو بوده نه اونا ( رابطه پدر وپسر)
باید انقدر آرام باشی و سنجیده سنجیده صحبت کنی که حرفهایت به دلشان بنشیند یعنی یه جورایی نفوذ به دلشان !
کدوم محبت رو کردی که بهشون خوش بیاد ......
پس سعی کن گذشته رو فراموش کنی و کینه ها رو بیرون کنی و باهاشون دوست باشی طوری که بخاطر محیتهایی که می کنی همیشه ازت ممنون باشند نه اینکه تشنه محبتت باشند !!!!!!
در مورد مسائل قسط و خونه و حقوقت :
زن و شوهر جدا از هم نیستند بلکه زن و شوهر باید دوش به دوش هم حرکت کنند کنار هم و همقدم با هم !
دختر خوب ملیکا جان درسته که اداره زندگی وظیفه مرد و باید خودش همه هزینه ها رو به دوش بگیره ولی ازت یه خواهشی دارم از مقوله وظیفه بیا بیرون همیشه به این فکر کن که باید کار همسرم رو هدایت کنم و کنارش باشم و باهم باشیم نه اینکه چی وطیفه کیه! ...که میگم مهمترین وظیفه به عهده توست اونم هم هدایته !
اگه درمورد قسط خونه باهم صحبت کردید که تو باید پرداخت کنی پس محکم باش و قوی و به پرداختت ادامه بده چون باهم توافق کردید و بالاخره قسطها یه روزی تمام می شود و بدان که این یک محبت است در حق شوهرت و شوهرت هم خوب خوب خوب می فهمد مطمئن باش!
انقدر در زندگیت اقتدار داشته باش که کسی هم نتواند بپرسد که با پولهایت چکار می کنی یعنی همه چی را سر جایش انجام بده .
اگر پدرشوهرت هم می پرسد بگو که پدرجان خیالت راحت قسطها رو به موقع پرداخت می کنم اصلانگران نباش حواسم هست که عقب نیفتد اگه اینطوری ادامه بدی و با زبان شیرین و محبت امیز ایشان هم کم کم سعی می کند خودش را غقب بکشد و از جانب شما خیالش راحت باشد !
اینجاست که می گم از خودت شروع کن !
تغییر رو از خودت شروع کن !
محکم باش !
اقتدار داشته باش !
هدایت کننده خوبی باش !
محبت کن !
شیرین باش و زندگی را به کام خودت شیرین کن !
ااااااااااااااماااااااااا اااااا زیاده روی نکن نه در تندگویی و نه در شیرین زبانی !
با تشكر بسيار زياد از چشمك جان عزيز كه وقت گذاشتيد و مطالبم رو خونديد
اول از همه دو تا سوال بالا رو كه پرسيديد جواب مي دم
رابطه پدر شوهرم با عروساي ديگه اصلا مثل من نيست عروساي ديگه خيلي زبون دارند و هر حرفي كه پدر شوهرم بهشون مي زنه با پررويي جواب مي دن شايد همين رفتارشون باعث شده كه پدر شوهرم به هيچ عنوان اونطور كه با من هست با اونا حرف نمي زنه و تو كارشون نظر نمي ده ولي خوب شوهراشون هم مثل كوه پشتشونن اوايل همه جاريهام به عشق و علاقه زياد شوهرم به من حسادت مي كردند الان از اون ور بوم افتادم :302:
نمي دونم كجا رو خطا رفتم ؟؟؟ اگه من يه روز بخوام مثل جاريهام با پدر شوهرم حرف بزنم شوهرم همچين ميزنه تو دهنم!!! اصلا برام قابل درك نيست كه شوهرم كه مدام بايد تو گوشش مي خوندم احترام پدرت رو نگه دار قهر نكن برو بهش سر بزن....الان رقيبم شده (رقيب كه چه عرض كنم صد در صد باباش رو بيشتر از من دوست داره:302:)
و تازه يكي از نكات جالبي كه پدر شوهرم به شوهرم ياد داده اينه كه اون هر وقت دلش بخواد شب نصفه شب بره خونه پدرش سر بزنه ولي من حق ندارم هر وقت دلم خواست برم ديدن خونوادم چرا كه حضرت محمد گفته حتي برا ديدن پدر مادرم هم ازدواج شوهر الزاميست
شوهرم تقريبا هفته اي سه بار خودش تنها مي ره اونجا آخر هفته ها هم با هم مي ريم بعد حالا اگه من يه بار بخوام تنها برم خونه خونوادم نمي زاره ميگه اخر هفته با هم ميريم اين در حاليه فاصله خونه ما و خونوادم يك كوچست!!!(يعني اوايل كه ازدواج كرديم شوهرم خودش پيشنهاد داد نزديك خونواده من باشيم چون اون موقع از باباش خط نمي گرفت)
در مورد قسط خونه من هيچ وقت نگفتم قسط ميدم چون معلوم نيست تا كي بخوام برم سر كار ولي قسط خونه تا 15 سال هست كه خوب شوهرم بايد عادت كنه به پرداختش و هر بار پدر شوهرم فقط به صورت دستوري بهم ميگفت تو بايد پرداخت كني شوهرت اگه ماهي دو مليون هم بگيره تا اونجايي كه بايد برا خريد خونه ميداده داده(يعني همون 40 مليوني كه خودش داده) مثل اينه كه واسه زندگي تو اون خونه بايد ماهانه برابر با قسطش اجاره پرداخت كنم؟ و مدام جلو شوهرم منو بازخواست مي كرد كه بابات نميخواد چيزي كمكت كنه؟؟؟؟چرا اون حداقل 10-20 تومن بهت نمي ده!!!! يه بار اينقدر از اين حرفاش به ستوه اومدم كه به بابام گفتم تا يه واكنشي نشون بده مثلا زنگ بزنه بگه ما تعهدي برا خونه نداديم ولي جنابعالي روز خواستگاري قول داده بودي به محض عروسي يه خونه برا پسرت مي خري؟؟؟ ولي بابام گفت تو نيكي كن و در دجله انداز!!!گفت هرچي ميگه از اين گوش بشنو از اين گوش در كن!!!:302:
ولي حرفاي پدر شوهرم خيلي رو شوهرم تاثير گذاشته من كه عاشق بلند نظري و مناعت طبع شوهرم بودم افتاده سر زبونش كه بابات برامون ماشين بخره يا به دخترش بايد پول بده يا حقوقت رو بيار بده به من يا اصلا سر كار نرو....اصلا شده يه ادم ديگه!!!!
چندماهه داريم پول جمع ميكنيم ماشين بخريم طلاهام رو گذاشتيم بانك وام گرفتيم و 2 تومان پس انداز داشتم دادم و.... 9-10تومان جور كرديم قرار شد يا سمند يا 405 مدل 87 به بالا اگه گيرمون اومد بخريم كلي وقته دنبالشيم من همش روزنامه چك مي كرد و مورداي خوب رو به شوهرم ميگفتم ولي شوهرم هي اين دست اون دست مي كرد بعد كه ديدم زيادي داره لفتش مي ده گفت بابام گفته با اين پولتون يه پرايد صفر بگيريد نه يه ماشين كار كرده هر چي به شوهرم گفتم نههههههههههههه من با 10 تومن پرايد نمي خرم حرف باباش براش ايه شد تا 2 هفته با هم قهر كرديم بعدش خوب شديم ولي خيلي معمولي يكم ميومد طرفم مثا ناز كشي!!! ولي اصلا در مورد ماشين حرف نمي زديم بعد از چند روز رفت برام گل خريد منم كلي ازش تشكر كردم ولي رابطمون هنوز زياد صميمي نبود تاديشب
ساعت 6 عصر خواهر شوهرم زنگ زد گفت مباركه ماشينتون گفتم كدوم ماشين؟؟؟؟گفت ظهر خونه بابا اينا بودم m(شوهرم) اونجا بود با بابا داشتن دنبال ماشين مي گشتن و يه مورد خوب بابا پيدا كرده و رفتن محضر قولنامه هم كردن
من گفتم امكان نداره چون موضوع ماشين منتفي بود ولي خواهر شوهرم گفت تو اين يه هفته 4 -5 بار بيشتر m اومده خونه بابا اينا و با هم دنبال ماشينن:302:
ساعت 8 كه شوهرم ميخواست بياد خونه زنگ زد به گوشيم گفت بيا پايين من خودم رو زدم به اون راه كه مثلا چيزي نمي دونم گفتم واس چي گفت بيا يه كار كوچولو دارم رفتم پايين پررو پر رو سوار ماشين گفت اينم ماشينت!!! منم يك كلمه باهاش حرف نزدم يعني حرفي تداشتم كه بگم:302:
ماشین نو مبارک :72:
عزیز من ملیکا جان
مشکلاتت رو خیلی بزرگ کردی ..
خوب شاید می خواسته سورپرایزت کنه که خواهرشوهرت از روی نا آگاهی خراب کرده ...البته کار خوبی کردی که به روی خودت نیاوردی ولی بهش بخند اصلا کاری نداشته باش که چیکار کرده ...
ملیکا کاری نداشته باش که از چه طریقی چیکار می کنه اصلا دخالت نکن بزار شوهرت کار خودش رو بکنه هر جوری که دوست داره خوشحالت کنه توام ازش تشکر کن وهمیشه بهش بگو واقعا تو چقدر خوبی که به فکر منی و داری تلاشت رو می کنی و بهش بگو وقتی این حمایتهاش رو می بینی دلت قرص میشه ..
مطمئن باش شوهرت با این حرفهات میشه همونی که دوست داری ملیکا اینو بهت قول می دم که عوض میشه و کم کم روت زوم میکنه ببینه تو از چی بیشتر خوشحال میشی پس تشویق یادت نره که تاثیر گزاره ...
ملیکا اصل مطلب رو دریاب و فعلا با سیاست زنانه ات امور رو بگیر دستت و هدایت کن !
مهم اینه که ماشین چهار چرخش می چرخه .....
الان بهش و به کاراش ذوق کن یعنی محصول رو بکار تا بعدا بتونی درو کنی !
پس زمان می بره تا خودت رو عوض کنی و او هم با تغییرات تو متوجه بشه که باید تغییر کنه ..
دنیا دوروزه بخند تا بهت بخنده !
در مورد پدرشوهرت هم توام باهاش حرف بزن یعنی نزار حرفهایی که بینتون ردوبدل میشه فقط بابت کار و قسط و این حرفها باشه ...باهاش در مورد چیزهای خوب و خنده دار بگو یعنی سعی کن به خنده بیاریش تا توی دلش جابیفتی !
یکیش من خودم همیشه با پدرشوهرم می گم و می خندم و حتی باهاش شوخی می کنم و باهاش بازیهای فکری انجام می دم ووووووووووولی درمورد برنامه ها و کارهام باهاش زیاد حرف نمی زنم و موقعی که حرفش پیش میاد به شوهرم نگاه می کنم تا اون صحبت کنه با پدرش چه موافق چه مخالف !
چون اینجوری من نظری رو نگفتم که بخوام انجام بدم اجازه می دم اونا باهم تصمیم بگیرند و من هم خوشم و خودم رو درگیر نمی کنم !
اگه شوهرت ببینه تو کاری نداری کم کم خودش نظرت رو می پرسه و وقتی پرسید خیلی با متانت و آرامش نظرت رو بده و اگر هم مخالفت کرد بگو نظرم رو چون پرسیدی بهت اعلام کردم و این فقط یک نظره
می دونم سخته ولی زمان می بره که همه چی درست بشه و شوهرت باهات یکی بشه ..
در مورد پدرت هم کار خوبی کرده که دخالت نکرده و اقعا جای تحسین داره :104::104::104: چون با دخالت اوضاع بدتر میشه