طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام دوستان
کمابیش با مشکلات من آشنایی دارید و برای اونهایی که ندارن یه کم توضیح میدم. من قبلا یه بار نامزدی عقدی ناموفق داشتم. سه سال پیش با همسرم عقد کردیم و متاسفانه عجله و نداشتن شناخت مهمترین عامل شکست من بود. چرا که من فکر می کردم ایشون که دانشجوی دکترا در خارج هستند و از یک خانواده خوب و سن بالا حتما پختگی و تجربه لازم برای زندگی رو دارند ولی متاسفانه همه اینها بر پایه حدس های شخصی بود و نادرست از آب دراومد. همسر من با وجود سن زیاد ( 34 سال موقع عقد و 37 سال الان ) بسیار خام و بی تجربه و وابسته به خانواده بود. از طرفی مشکل سرد مزاجی و مشکلات روحی روانی مثل افسردگی و به مشکلات ما دامن می زد. ایشون توجه لازم را نسبت به من نداشت و من همیشه در شک بودم که اصلا ایشون منو دوست داره یا نه ( مثلا نسبت به دیدار و تشکیل زندگی مشترک و بچه بی علاقه بود) .
در این مدت خانواده ایشون خانه ای برای ایشون تدارک دیدن و ایشون درس رو رها کرد و پیش پدرش که دارای شغل آزاد هست به عنوان دستیار در انجام کارهای سطحی سه چهار ماهی هست که مشغول شده. با این وجود ایشون اصرار دارند که ما از ایران بریم با وجود این که دلایل مشخص و هدف معلوم و برنامه ای برای این کار ندارند. فقط منتظر هستند من که دیگه مدارک و همه چیزم آماده هست اقدامی بکنم تا بتونم بورسیه ای بگیرم تا ایشون هم با من بیان. در این مدت به دلایلی که نمی خوام بگم زندگی در خونه ما خیلی سخت شده و من ازشون خواستم تا زمانی که بریم خارج ( دقیقا معلوم نیست کی) یک مقدار وسایل از خونه هامون برداریم و در خونه خودمون ساکن بشیم که ایشون با وجود مهیا بودن شرایط به بهانه این که نمی خواد در ایران ریشه بدوانه رد کرد و همچنان راضی هست که مثل دوتا بچه نامزد بازی کنیم .
من 29 سالمه و واقعا از سه سال نامزدی و مشکلات فراوان خسته شدم و از طرفی اعتماد به ایشون و موفقیت زندگی مشترک را کاملا از دست دادم و احساس می کنم دیگه وقتشه که جرئت کنم و از این زندگی بیام بیرون. تنها تغییری که ایشون در مدت سه سال درشون حاصل شده اینه که ابراز علاقه بیشتری می کنه و بعید نیست که بخاطر نیازش به من برای بیرون اومدن از ایران باشه. چون ما یک بار تا پای طلاق رفتیم و ایشون فهمیدن من قصد به اجرا گذاشتن مهریه دارم ممکنه بخاطر ترس از مهریه هم بوده باشه چون تا مشاور کفت که من وکیل گرفتم ایشون بعد چهار ماه قهر و دوری فوری زنگ زدن و با نگرانی خواستن که ادامه بدیم .
الان من علاقه و انگیزه مو نسبت به این زندگی تا حد خیلی زیادی از دست دادم و از طرفی به علت پادرهوا بودن سه ساله خیلی اذیت می شم. از طرف دیگه به علت طلاق قبلی و وابستگی نسبی یه جورهایی تصمیم طلاق رو هی به تعویق می ندازم .
الان من دوتا سوال دارم : 1- آیا این بی علاقگی و بی احساسی من نسبت به ایشون طبیعی هست؟ با وجود اینکه صد در صد پای کس دیگه ای در میون نیست و بنده به این ازدواج وفادار بوده و هستم.
2- چطور ترس از طلاق رو از خودم دور کنم؟
لازمه بگم که از مشاوره حضوری هم بهره می گیریم .
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سابینا عزیز:72:
خیلی خوشحال شدم که اسمت رو دیدم فعال شدی ولی دلم گرفت که همچنان آن مشکلات قبلی را داری.
نظراتم را میگم می دونم کارشناسی نیست ولی امیدوارم بکارت بیاد و همچنین کمک کنه برای بالا آمدن تاپیکت تا حضور کارشناسان.
به نظر من یکی از مشکلات اساسی شما با خودتت و شهامت روبرو شدن با سابینا درونیت هست.
واقعاً از زندگی چه میخواهی و چه هدفی داری اگه با خودتت خلوت کردی و فهمیدی واقعا توقعت از خودتت و زندگیت
چی هست یک مرحله اساسی را پشت سر گذاشته ای. بعد می روی سراغ امور مربوط به همسرت.
آیا واقعاً او را مرد زندگی خود می دانی ؟ آیا دوست داری بقیه سالهای زندگی را با او بگذرانی؟
اگر جوابت مثبت است پس با نیرو و تلاش فراوان و کمک مشاور و صد البته حمایت همسر از این چرخه بیمار گونه فکری عروسی یا طلاق بیرون بیا و برو سر زندگیت.
اگر نه صادقانه و با شهامت برو به استقبال طلاق. من فکر می کنم طلاق و پیامدهای آن خیلی راحتتر و با آرامش
بیشتری هست نسبت به این بلا تکلیفی که شما ماهها در آن گرفتاری و خودتت را داری عذاب می دهی ؟! ( بعبارتی: یا رومی روم شو یا زنگی زنگ)
درمورد خارج رفتن هم نظرمن اینست که زندگی های بدون مشکل با چنین دگرگونی دستخوش طوفان و
ناراحتیهای شدیدی می شوند چه رسد به این رابطه که همین جا کلی جای کار دارد و ریشه سستی دارد.
اگر می بینی میخواهد شما را ابزاری برای رفتن قرار دهد محکم و استوار به ایشان بگو من با شما هستم اگر در ایران بخواهی زندگی کنی.
هم عکس العمل او را ببین و هم زندگی مشترکتان را آغاز کنید و از این بلاتکلیفی فعلی رهاشوی.
بعد درمورد خارج از کشور رفتن با هم به توافق برسید. فعلا اگر خواهان ادامه این رابطه هستی مشکلی به مشکلاتت اضافه نکن.
واگر هم خواهان جدایی هستی صمیمانه و صادقانه اول با خودتت و دوم با همسرت در مورد مشکلات ادامه این رابطه و عدم تمایلت صحبت کن و از یک کارشناس زبده راهنمایی بگیر.
موفق باشی.:72:
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام روزگار2"من23 سالمه اقدام کردم برای طلاق اخه 3ماه بعد عقد معلوم شدهمسرم قبلا سرطان بد خیمه بیضه داشته جراحی کرده والان عقیم شده البته شاید با احتمال کم به روش مصنوعی وهزینه بالابعدا بچه دارشه ولی احتمال برگشت مجدد سرطان هست منی واسپرم وقدرت بر انزال نداره "متاسفانه عروسی کردیم و من دوشیزه نیستم نمیدونم چیکار کنم هردوما از قشر متوسطیم "همسرم مشروبم میخوره از طرفی سیکل من لیسانس دارم"ازدواجم احمقانه بود یکساله دارم میرم دادگاه هنوزنتیجه نگرفتم"کلافم 1-از بعد طلاق می ترسم چیکار کنم؟2-مهریم ببخشم و طلاق بگیرم یا با همین ادم ادامه بدم؟ کدو راه ضررش کمتره؟
اگه کسی تجربه داره راهنماییم کنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط روزگار2
سلام
من23 سالمه اقدام کردم برای طلاق اخه 3ماه بعد عقد معلوم شدهمسرم قبلا سرطان بد خیمه بیضه داشته جراحی کرده والان عقیم شده البته شاید با احتمال کم به روش مصنوعی وهزینه بالابعدا بچه دارشه ولی احتمال برگشت مجدد سرطان هست منی واسپرم وقدرت بر انزال نداره "متاسفانه عروسی کردیم و من دوشیزه نیستم نمیدونم چیکار کنم هردوما از قشر متوسطیم "همسرم مشروبم میخوره از طرفی سیکل من لیسانس دارم"ازدواجم احمقانه بود یکساله دارم میرم دادگاه هنوزنتیجه نگرفتم"کلافم 1-از بعد طلاق می ترسم چیکار کنم؟2-مهریم ببخشم و طلاق بگیرم یا با همین ادم ادامه بدم؟ کدو راه ضررش کمتره؟
اگه کسی تجربه داره راهنماییم کنه
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
روزگار 2 باید تو یه تاپیک جداگانه و با یه عنوان مناسب مشکلتو بیان کنی
بهتر راهنمایی میشی
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سابینای عزیزم
نه فقط تو، بلکه همه ما آدما محتاج محبتیم. هیچ علاقه ای بی دلیل شکل نمیگیره یا حداقل بی دلیل ادامه پیدا نمیکنه.
اگر احساس میکنی دوسش نداری علتش اینه که اون جایی واسه دوست داشته شدن باقی نذاشته. مردی که از با تو زیر یک سقف رفتن فرار میکنه عشق و علاقه رو در وجود تو کشته. مردی که به جذابیت زنانه تو کششی نشون نمیده، مردی که این حس رو به تو انتقال نمیده که واسش جاذبه داری، مردی که بدون هیچ دلیل موجهی نمیخواد لحظه های زندگیشو در کنار تو و با تو بگذرونه جایی برای علاقه و احساس تو باقی نذاشته...
عزیزم سابینا...
به خودت شک نکن...تو بی تقصیری...شاید هرکس دیگری هم که جای تو بود چنین حسی پیدا میکرد. تو یک زنی...سرشار از نیاز به دیده شدن و مورد توجه بودن از طرف مرد زندگیت... مثل همه زنای روی کره زمین.
کمی بیشتر تحمل کن.
خودت میدونی که این وضعیت همیشه این طوری نخواهد موند.
نذار از پا در بیای..
نذار اشتباهات و بیماریه یه نفر دیگه روح و روان و جسم تو رو تحلیل ببره.
یه چیزو همیشه بهت گفتم باز هم میگم.
هرگز هرگز هرگز، حتی یه ابسیلون از تصمیمات مهم یا غیر مهم زندگیتو بر اساس حرف مردم نگیر.
این مردم عجیب بی وفان...
این مردم عجیب از یادت خواهند برد...
این مردم عجیب در روزگاری که بهشون نیاز داری ترکت میکنن...
چه میمونی چه ازش جدا میشی، تنها خواهشم ازت اینه که حرف این مردم رو از فاکتور های تصمیم گیریت حذف کن..
این مردم خودشون پرن از هزار مشکل و بدبختی.
این تالار یه سمبل از همین مردمه.
این تالار یه تیکه کوچیک از همین جامعه ست.
به زندگی هاشون ، به مشکلاتشون، نگاه کن...
اینها همون مردمی هستند که تو در زندگی روزمره ت ازشون میترسی و فکر میکنی که همشون چه خوشبختن و تو چه بدبخت.
توی این دنیای مجازی نقاب از چهره همه اون آدمایی که توی دنیای واقعیت صبح تا شب دورو برمون میبینیم و حسرت زندگی هاشونو میخوریم، برداشته میشه...
خوب نگاه کن.. خوب ببین..
تو بر اساس حرف و قضاوت "این مردم" داری سرنوشتت رو رقم میزنی.
مردمی که شناورن در هزاران مشکل عجیب و غریب و بعضا باور نکردنی ، ولی شاید جز خوانندگان این تالار احدالناسی در دنیای واقعیت از رازهای سرپوشیده زندگیشون خبر نداره..
ترس تو از حرف "همین مردمه" سابینا.
فکر کن... مشاوره بگیر... کوچیکترین راه های نرفته رو هم برای نجات زندگی مشترکت امتحان کن... تمام تلاشت رو بکن تا درست ترین تصمیم رو بگیری.
ولی قضاوت مردم رو از میون فاکتور های تصمیم گیریت خط بزن.
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
دوستان ممنون از حرفهای خوبتون
بعله من باید اولا با خودم روبرو بشم که تا حدودی هم اینو انجام دادم، نتیجه ای که گرفتم اینه: سابینا زنی هست که تشکیل خانواده سالم و داشتن فرزند در یک محیط سالم اولویت اول زندگیش هست و پیشرفت فردی و تحصیل و شغل خوب اولویت دوم . یعنی متاسفانه من نمی تونم خودمو فریب بدم و بگم می تونم یک عمر تنها زندگی کنم و یا برم خارج و از رابطه ای به رابطه ی دیگه بپرم . اگر از ایشون هم طلاق بگیرم باز اولویت اول من مطمئنا تشکیل خانواده خواهد بود قبل از این که دیر بشه ( ازلحاظ سنی )
درمورد همسرم ، یک احساس وابستگی نسبت به ایشون دارم و منکر نیستم، در عین حال با ایشون احساس شادی و خوشحالی نمی کنم و اخیرا شش ماهی هست که یک دنیای کوچیک گوشه اتاقم برای خودم ساختم و دارم برای خودم اونجا زندگی می کنم. در واقع حتی وقتی چند ساعتی مداوم با همسرم در یک محیط هستیم دوست دارم هر چه زودتر این چند ساعت تموم بشه و برگردم توی دنیای خودم. نمی تونم بگم دنیای خودم دنیای شادی هست ولی یک آرامش کاذبی رو اونجا دارم . با این وصف می دونم که مدت زیادی هم نمی تونم توی این دنیا زندگی کنم و مثل یک کلبه موقتی هست توی یک جنگل طوفانی.
درمورد ادامه زندگی با ایشون اگر با این شرایط باشه عقلم حکم می کنه که خیر، توی دور باطل نیافتم و از این زندگی بیام بیرون. البته اتفاق می افته که بعضی وقتها میگم شاید من کم طاقتم و مشکلم به اون بزرگی که فکر میکنم نیست . ولی بعد به این نتیجه می رسم که من دارم یک طرفه زندگی می کنم و طرف مقابلم فردی کاملا خنثی و منفعل هست. لحظه ای که من از این زندگی دست بکشم این زندگی میتونه سالها در همین حالت نامزدی و سکون باقی بمونه تا شاید مادرشوهر و یا فرد دیگری باز یه تکونی بهش بده. اینها رو که میگم همه رو تجربه کردم و با حدسیات صحبت نمی کنم.
سنجاب عزیز دقیقا من هم اخیرا به این نتیجه رسیدم ( البته با کمک های مشاورم ) که بهتره این مشکل رو همین جا حل کنم و بعدا برای مهاجرت و ... تصمیم بگیرم. از طرفی طرف مقابل من فردی ضعیف و بیمار هست و ممکنه اگه ما اونور به مشکل بر بخوریم و من طلاق بخوام دوباره بیماریش عود کنه و ضربه محکم تری بهش بخوره که وجدانم راضی نمیشه به این کار. بنابراین بهتره با این که برام خیلی سخته و دردناک همینجا تکلیفم رو یکسره کنم.
من درمورد همه این موارد یک ساعت امروز با آرامش باهاش حرف زدم ولی جواب اون فقط سکوت بود. اونقدر منفعل هست که حتی نمی تونه موافق یا مخالف باشه با من . از طرفی بارها این حرف ها تکرار شده و نتیجه ای در بر نداشته. دقیقا این تاپیک را بعد از مدت ها زدم که قوت قلب بگیرم و یا رومی روم شوم یا زندگی زنگ.
وایلت گلم ، خوبی؟
درست است عزیزم من قبلا حرف مردم خیلی برام حیاتی بود ( یعنی مهمتر از مهم ) ولی الان این کارد به استخوان رسیده، یعنی به قدری از تضاد و دوگانگی و پادرهوا بودن رنج می برم که حرف مردم برایم در درجه دوم اهمیت قرار گرفته. درمورد اینکه من حق دارم بی علاقه شوم هم درست می گی، قبول دارم. ولی فشار مشکلات انقدر زیاده که گاهی آدم به خودش هم شک میکنه که شاید این منم که آنورمال هستم و اگر زن دیگه ای بود تحمل می کرد و به گونه ای دیگر رفتار می کرد.... به هر حال نوشته های شما بهم قوت قلب میده. فردا قراره زنگ بزنم مشاور و وقت بگیرم تا مراحل تصمیم نهایی را طی کنم .
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام سابينا جان
تقريبا در جريان مشكل شما هستم اما يه سوال الان دارم, شما تصميمت چيه ؟ سه سال فرصت كمي نيست كه انسان بفهمه اين زندگي تداوم داره و ميتونه توش بمونه يا نه
تو اين سه سال شما حتما به نتيجه اي كه ميخواستي رسيدي
دوتا سوالت متناقضه. اول ميپرسي ايا اين بي علاقگي طبيعيه و بعد ترس از طلاق رو سوال ميكنيد البته عنوان تاپيكتون كمي اشكاره ولي باز يك كلام دوست دارم بدونم تصميم شما چيه؟
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
قبل از هر چیز از مدیران محترم تالار ممنونم که به گزارش من توجه کردند.
نقاشی جان سلام
من 80 درصد فکر می کنم که این زندگی درست بشو نیست و تصمیمم طلاق هست. ولی در اون 1 درصد همیشه شک دارم که نکنه این منم که دارم اشتباه می کنم. از طرفی یک نوع وابستگی به طرف مقابلم پیدا کردم بعد سه سال، به خصوص این که رفتارهاش اواخر بنابه هر دلیلی بهتر شده بود ( البته به شرط سکوت من در مقابل همه چیز ) ، این وابستگی و ترس نمی ذاره که تصمیممو عملی کنم . مشکلی که تقریبا بیشتر افرادی که زندگی های درب و داغونی مثل مال من دارن درگیرش هستند. یعنی درست وقتی تصمیم جدی میگیرم که طلاق بگیرم قیافه ش میاد جلوی چشمم و احساس دلتنگی و ناراحتی شدیدی می کنم. ولی وقتی به ظاهر با هم خوبیم باز هم ناراحتم و دوست ندارم زیاد نزدیکش باشم و با هم باشیم. البته رفتن به مشاور کمک زیادی خواهد کرد به تصمیم گیریم.
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سابينا جان من تجربه خودمو ميگم 80درصد شايد درصد بالايي باشه اما تا نشده صد درصد نه تصميمي عملي ميشه و نه اگه عملي شد نتيجه اش خوشاينده, مطمينن بعد جدايي اون 20درصد واست ميشه رنج مداوم
رنج رو نبايد امتداد داد , چه تو زندگي چه تو جدايي
بايد به يقين برسي و مشاور هم نميتونه كمكي كنه چون اون 20 درصد تو كاملا احساساتت توش نقش داره
صبر كن تا به يقين برسي
همه حسهات طبيعيه و من تك تكشونو ميفهمم ولي صادقانه بگم منتظر نباش كسي حتا در عنوان مشاور اون 20 درصدو واست كامل كنه
اينجا ديگه تويي و تنهايي
خيلي تلخه اما تنهايي
سابينا به خودت بگو من تنهام و تنها تصميم ميگيرم, اينقدر بگو و با احساساتت بجنگ و زير و روش كن تا بفهمي حقيقين يا واقعي
از تنهايي نترس, همه مون تنهاييم اما اينم بگم سه سال موندن توي برزخ و ادامه دادن برزخ شكنجه ايه كه تحمل كردي و تا تصميمت قطعي نشه باز هم تحمل ميكني و شايد ماهها بعد.....
اما يه جايي بايد تموم بشه
هنوزم صبركن كه به يقين برسي
كمي هم براي زندگيت ارزش قايل شو
تو زنده اي ياد بگير با اون يا بي اون بايد شاد باشي
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سابینا جان! عزیزم؛ درست همین امروز بود که داشتم بهت فکر میکردم، میدونی به چی فکر میکردم؟ به اینکه من و همسرم که عاشقانه همدیگر رو دوست داریم، الان که فقط چند هفته ای هست که افسرده شده و کاملا از لحاظ روحی خودش رو باخته؛ من یه کم؛ کم آوردم و احساس میکنم دیگه نمی تونم اجازه بدم که بهم بی توجه باشه؛ در صورتی که ایشون هنوز هم که هنوزه با این وضعیت وخیمشون در مقابل سوالهای من؛ عشق رو بهم هدیه میده!
سابینا جان! این روزها بیشترین کسی که فکرم رو مشغول کرده بود زندگی شما و شرایط همسرتون بود!
واقعا! هم به شما حق میدم که خسته شده باشی و احساس نارضایتی و ناراحتی داشته باشی، هم به همسرت که واقعا دست خودش نیست؛ این بیماری روحی، روانی بد جوری یه مرد رو به ورطه ی شکست می بره؛ اما فکر نمی کنم شما بتونی به خودت حق بدی که فکر کنی ایشون شما رو دوست نداشته باشه؛ مطمئنم که اگر هم دوست داشته باشه؛ اون قدر افسردگی مساله ی پیچیده ای هست که به مردت اجازه ی عرض اندام رو نمیده!
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
دل عزیز
ممنون از نظرت و امیدوارم هر چه زودتر حال همسرتان خوب بشود
نکته ای که هست مواجه شدن با این مشکلات بعد از چند سال زندگی خوب بسیار متفاوت است از اینکه به محض ورود به زندگی مجبور باشی با اینها سرو کله بزنی... شوکی به من وارد شده بود که تا مدتها نمی دانستم چه شده و در کجای زندگی قرار دارم. به هر حال گذشته ها گذشته و حرف من از امروز به بعد است که باید چه کنم و چگونه آمادگی روحی لازم را برای جدایی به دست بیاورم. چرا که همین که حرف جدایی جدی می شود شدیدا افسرده و ناراحت می شوم و در واقع نمی توانم تحمل کنم.
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سابینا ، با ترس هایت رو به رو شو
ازشون فرار نکن
تک تک ترس هایت را روی کاغذ بنویس
و در مورد هر کدومشون خوب فکر کن
از خودت بپرس وقتی با این ترس مواجه شوم ، چی میشه ، بدترین شکلش رو در نظر بگیر
سعی کن همه ترس هایت را تا به آخر بری
یک مرور کامل بر همه ترس هایت داشته باشی
تا بتونی تصمیم رو که می گیری به پای عمل برسونی
جایی از مدیر خوندم ، حتی گرفتن تصمیم بد ، بهتر از بی تصمیم بودن هست
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام سابیان جان
عمده ترس و نگرانی شما حیثیتی هست ، از اینکه برای بار دوم جدایی در زندگیت اتفاق بیافته بیشتر از هرچیزی ناراحتی و همه ترسهایت هم به همین وابسته هست . وقتی اینگونه با موضوع جدایی مواجه میشی در واقع احساسی با آن برخورد می کنی .
بهتر هست از فاز احساسی ( که بعدی از آن حیثیتی دیدن است ) بیرون بیایی و منطقی نگاه کنی و تمام جوانب ادامه زندگی و تمام جوانب جدایی را واقع بینانه با محور قرار دادن هدفت در زندگی بسنجی و حتی لیست کنی و تصمیم بگیری .
وقتشه که این لینک را بخوانی که اگر بخواهی خیلی ترا یاری خواهد کرد در تصمیم گیری درست و قاطع :
http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سابينا جان
خيلي خوب راهنماييت كردن و ميدونم خود شما هم قدرت تحليل شرايطتتو به خوبي داري
بهت پيشنهاد ميكنم كتاب به سوي كاميابي جلد 2 رو بخوني
در مورد فعال كردن نيروي دروني انسانه و مطالب زيبايي راجع به تصميم گيري داره
يكي از جملاتش:
زندگي شما از لحظه اي تغيير ميكند كه تصميمي تازه و صحيح بگيريد و به ان پايبند باشيد
اميدوارم هر تصميمي ميگيري بهت ارامش بده
موفق باشي
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام سابینای عزیزم...خیلی وقته ازت بی خبرم دختر...
سابینا جان زنی که یک بار طلاق گرفته یعنی نخواسته زیر بار حقارت ها بره...یعنی یک دنیا جسارت و قدرت داشته برای اینکه تن به واژه های نخ نمایی مثل تقدیر و قسمت و شانس نده...پس چرا باید بار دوم تن به همون حقارت ها بده؟ بار دوم یا دهم یا صدم نداره...تو اگر زنی بودی که تن به هر نوع زندگی می دادی همون بار اول ادامه می دادی...توی ذات بعضی زنها تو سری خور بودن و منفعل بودن نیست...تو از همون زنها هستی...بعضی زنها غرور و حیثیت و عزت نفسشون در راس مسائل زندگیشونه...این غرور و عزت نفس که نادیده گرفته بشه سردرگمی و افسردگی به دنبالش می یاد...به نظر من تو واقعا هنوز به این نتیجه نرسیدی که بعد از این زندگی چیز بهتری در انتظارته ...هنوز نتونستی یک دورنمای منطقی از آینده برای خودت ترسیم کنی...هنوز نشستی یک دو دو تا چهارتای منطقی با خودت بکنی که چی بیشتر به نفعته...
1 سال شده دقیق که من از شوهرم دورم و هیچ تماسی بینمون نبوده، باورت نمی شه توی این مدت چیزهایی اتفاق افتاده که تازه فهمیدم چرا توی مدت اون 8 ماه زندگی مشترکمون اونقدر بی قرار و نا آروم بودم. روح ما فریاد می کشه وقتی در کنار آدمهایی قرار می گیریم که لیاقت مارو ندارند...الان 100 در 100 به جایی رسیدم که حتی ذره ای شک ندارم که جدایی از مجید بهترین اتفاق زندگی من بود ...اما توی اون 8 ماه هیچ وقت جسارت نداشتم تمومش کنم چون تا وقتی نکندی ازش و فاصله نگرفتی نمی تونی از دور ، دورنمای زندگی خودتو ببینی...
توی زندگیم کمتر زن و شوهری رو دیدم که اوائل با هم بد بوده باشند و حالا عاشق پیشه شده باشند...نه ...همه همونن که بودن...یعنی وقتی دو تا آدم با هم مچ نمی شند یا باید جدا بشن یا تا آخر عمر با هم بجنگن، پنهونی به هم خیانت کنند، سرشون رو بیرون خونه به کار گرم کنن تا پرشون به پر هم نگیره...
خیلی وقته داری تو دولی دست و پا می زنی...ولی باید بهت بگم اگر می خوای جدا بشی باید با هم توافق کنید و جدا بشید چون راه طلاق قضایی یک جهنم بی پایانه و منی که درگیرم بهت می گم هر زنی نمی تونه طاقت بیاره چون بلاتکلیفی خیلی سخته...اگر هم فعلا نمی تونی طلاق بگیری حرفشم نزن...
من توی اون 8 ماه با حرف طلاق و تهدید اینکه طلاق می گیرم خیلی انرژی خودم رو هدر دادم، شاید فکر می کردم اون می ترسه و عقب نشینی می کنه...اما نه...نه اون کوتاه اومد نه من...اما با اینکه بلاتکلیفی سخته پشیمون نیستم که جدا شدم...چون توی این یک سال فهمیدم که چقدر خداوند دوستم داشت که زود از اون باتلاق اومدم بیرون و بچه ای در کار نبود...فقط فکر می کنم کاش یک مقدار بی صدا فکر طلاق رو می کردم...بی اینکه حرفش رو بزنم و انرژیمو هدر بدم...تا وقتی تصمیم قطعی به طلاق نگرفتی بهتره در درون خودت فکر کنی و نزاری صداهای درونیتو کسی بشنوه...چون این همه تردید توی موندن و رفتن اطرافیان و شوهرتو خسته می کنی و حتی اگه تو هم تو تردید بمونی ممکنه اون یک روز پیش قدم بشه و تو در مقابل عمل انجام شده قرار بگیری...من فکر می کنم ترس ماها از طلاق بر خلاف تصور خیلی ها حیثیتی نیست...چون مردها و زنهایی رو دیدم که وقتی طرفشونو دوست ندارن راحت می زنن زیر همه چیز بی اینکه فکر حرف مردم باشند...مشکل از همون وابستگی و حسی هست که می خوای انکارش کنی و گرنه به راحتی جدایی اولت جدا می شدی ...اول باید تکلیفت رو با اون احساس مشخص کنی...البته به این زودیا مشخص نمی شه ...چون من بعد از 1 سال هنوز دلتنگی می کنم...هنوز سخته....هنوز داغ من تازه ی تازه مونده...باید یکی این وسط دستتو به زور بگیره و بکشه بیرون...شاید اگه مجید منو اونروز نمی آورد بیاره خونه ی بابا و بگه برو ...شاید هنوز داشتم با خودم کلنجار می رفتم که طلاق بگیرم یا نه...هنوز همون جر و بحث ها ، دلنگرونی آینده و ترس از طلاق و...ولی اینجوری در مقابل یه عمل انجام شده قرار گرفتم و خودش کمک کرد از جهنمی که توش بودم بیرون بیام...یعنی بابت اون کارش تا عمر دارم مدیونشم چون اگه به من بود تا الان 20 تاپیک همدردی باز کرده بودم و هنوز نمی دونستم می خوام طلاق بگیرم یا نه...ته حرفم اینه که باید یکی این وسط تورو از دودلی در بیاره و دستتو بگیره و بکشه بیرون...چون تا به خودت باشه توی همین تردیدها می مونی...
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
دوستان ممنون از نظرهای همه تون
واقعا می فهمم که دارم دور خودم می چرخم و فقط انرژیمو هدر میدم
اینو دارم می بینم و حس ناامنیم روز به روز بیشتر میشه
متاسفانه ما به تور یک مشاور ناجور خوردیم که پیشنهاد کرد یه مدت با هم زندگی بکنیم و الان درحال انجام این کاریم، درحالی که من به شدت ناراحتم از این بابت و اصلا دلم نمیخواد با ایشون تو یه خونه زندگی کنم ، یه حسی بهم میگه همه چیز بدتر میشه . انگار زندگیم یه روندی پیدا کرده که قدرت ندارم جلوشو بگیرم و جلو روش وایسم
فقط می تونم بگم که برام دعا کنید ...
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام سابینای عزیز
مشکل و تاپیکهاتون رو دنبال کردم
وببخش که اینقدر با صراحت میگم
تمومش کن:یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه
داری دور باطل میزنی و عمر و جوونی و احساستو هدر میدی و منصفانه هم که نگاه کنیم این رفتارها رو همسرت هم میبینه و ایشون هم بد یا خوب همین شرایطو داره
تمومش کن و از ترس قضاوت دیگران تو این زندگی خودتو تخریب نکن
من نظر شخصیمو گفتم
خودم جدا شدم و هیچکس رو به طلاق هدایت نمیکنم اما حتا خوندن حرفهای شما هم آدمو متوجه این میکنه که چقدر این زندگی ساکن و فرسوده است
تمومش کن یا بمون و تا ابد بپذیر یا طلاق بگیر و راهتو سوا کن
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
سلام خوبی؟ ایا مشکلاتتت حل شده وایاراه حلی وجودداره؟ چون منم همسن توام وتازه جداشدم ولی نمیدونم چه کار کنم؟میشه هرکی میتونه راهنمایی ام کنه
RE: طلاق تنها راه چاره من است ولی می ترسم
نگاره سلام
لطفا در تاپیک های تاریخ گذشته پست نزارید
دوست عزیز چنانچه مشکل دارید لطفا در قالب یک تاپیک جدید آن را مطرح نمایید
با تشکر از توجه شما:72: