کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
سلام دوستان خوبم
یک مسئله ای برام پیش اومده که کمی شرایط رو برام پیچیده کرده! اونم واژه ای به نام "ترس" هست!
نمیدونم چی بگم اما وقتی دیدم این مسئله برام حاد تر شده که چند روز پیش که رفته بودم کوه ، من که
کوهنوردم و زیاد میرم کوه ، توی کوهی که همیشه میرفتم و کوه آسونیه موقع پایین اومدن یک دفعه
موندم و دیگه نتونستم بیام پایین و به شدت از افتادن می ترسیدم! اصلا باورم نمیشه که من انقدر
ترسیده باشم! انگار پاهام قفل شده بود و جرات نمی کردم برم پایین!
ترس از سقوط ، ترس از افتادن ، ترس از آب و ترس از شکست در کار چنان بهم مستولی شده که
نمیدونم چه کنم! اصلا تعجب می کنم که این بهار همون بهاره؟
میدونم می خواین بگین به ترس هام غلبه کنم و بزنم به ترس اما مثلا فکر اینکه باز وسط کوه گیر کنم من رو می ترسونه!
این ترس گاهی انقدر بزرگ میشه که برای فرار از فکرش دست از کار میکشم و خودم رو با مطالب دیگه
سرگرم می کنم اما همین باعث جا موندن از برنامه هام شده!
خیلی غصه دار شدم چند روزه! من عاشق کوهنوردیم اما موندم!
من عاشق کارمم اما از ادامه دادن می ترسم!
مثلا از اینکه یک شماره غریبه رو گوشیم بیافته می ترسم جواب بدم چون سالها پیش یک مزاحم تلفنی
داشتم اما با اینکه دیگه تکرار نشد مزاحمت ها هنوز می ترسم!
البته بعید نمیدونم علت این ترس هام ریشه در "از کوه پرت شدن" ، "در دریا غرق شدن" ، مسائل مالی گذشته در کارم و ... باشه!
با اینکه توی کار آدم شجاعی هستم اما خیلی محتاط و ترسو شدم تو برخی موارد که گفتم!
مثلا وقتی یکی از اقوام کسی رو برای ازدواج می خواد معرفی کنه یا می بینم برخی از همکارانم تمایل
دارن برای ازدواج و آشنایی بیشتر قدم جلو بگذارن ، با اینکه خیلی دوست دارم که یک همسر خوب
داشته باشم ، جدیدا از آشنا شدن با کسی می ترسم! از زندگی مشترک می ترسم!
می ترسم زندگی منم به زندگی خیلی از مراجعین اینجا تبدیل شه! چون واقعا آینده غیر قابل پیش بینیه!
من توکلم به خداست اما این ترس هام کمی عصبیم کرده!
پیشاپیش از راهنمایی هاتون سپاسگزارم! کمکم کنید از این ترس ها رها بشم!
:72:
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
سلام سلام صد بار سلام
بهار جان بهار شادی عزیز چی بگم به استادم؟
سخته من به تو چیزی بگم ولی دیدم اگه بگذرم نمک نشناسیه به تو که واقعا خیلی نقش مهمی تو حل مشکلاتم داشتی.
از نوشتت می دونی چی دستگیرم شد؟ اینکه بهار زوم کرده رو مشکلش.داره به ترسش بال و پر می ده تو ذهنش.
خودت هم می دونی افکار چقدر مهمه تو حل یه مسئله.تغییر مسیر بده عزیز جان.مهارش کن این فکرها رو.
و اینکه اگه موقعیتش هست کمی به خودت استراحت بده.گاهی لازم داره جسم و روحت.استراحت کامل به دور از مشغله
اینم بدون برای شروع یه زندگی مشترک همه ما یه درصدی ریسک می کنیم چون واقعا معلوم نیست چقدر شناخت هامون از طرف به واقعیت نزدیکه.مدام اینو به خدت یادآوری کن هر آشنائی قرار نیست به ازدواج ختم شه.پس موقعیتهاتو از دست نده.شاید خودش باشه همون که قراره بهت آرامش بده
یه چیزم که فکر می کنم موثر باشه اینکه ترستو تدریجا از بین ببر.مثلا می گی از سقوط از کوه می ترسی.خوب تو از ارتفاع کم شروع کن و هر دفعه به ارتفاع قبلی اضافه کن.کم کم.
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
سلام بهار شادی گلم..نبینم ناراحت باشی
من درباره قسمت اخرحرفات میخوام باهات صحبت کنم.
نقل قول:
جدیدا از آشنا شدن با کسی می ترسم! از زندگی مشترک می ترسم!
می ترسم زندگی منم به زندگی خیلی از مراجعین اینجا تبدیل شه! چون واقعا آینده غیر قابل پیش بینیه!
حق داری خانوم..حق داری..منم بعضی وقتا اینجا رو که میبینم میترسم..خصوصا بحث خیانت کلافم میکنه...مامان بابای من انقد تو زندگی مشترکشون مشکل داشتن که یه زمانی همش میگفتم نکنه ازدواج کنم بدبخت بشم؟؟
اما بهار شادی عزیزم اینو یاد گرفتم اگه قراره خوشبختی یا بد بختیمونو به ازدواج گره بزنیم شکست میخوریم...
بهار جان اینجا مشکلات ریز و درشتی دیدیم و وقتی از بیرون نگاه کردیم متوجه شدیم اون مشکل ازقبل یه زمینه ای داشته..اختلافات عدم مهارتها هر کدوم یه هیزم بوده تا اون اتیش به زندگیشون افتاده.
حالا که ما این مشکلاتو دیدیم میدونیم باید حواسمون جمع باشه و تلاش کنیم.میدونیم خوشبختی و زندگی مشترک خوب شانسی نیست.تلاش و مهارت میخواد.
اما نباید افراط کنیم..نباید بگیم من نمیخوام هیچ مشکلی پیش بیاد..این که مهم نیست..بلکه مهم اینه که اگه مشکل پیش اومد بتونیم مهار و کنترلش کنیم..نباید از همسر توقع زیادی داشت..اونم مثه ما یه ادمه..خوب و بد داره..اشتباه هم میکنه...یه جایی شنیدم زن و مرد لباس همدیگه اند..یعنی عیوب هم رو می پوشونن و برطرف میکنن..مایه ارامش همند.
هیچ وقت گفته نشده فرشته های اسمونی خلق میشه تا بهار شادی و بهار66 باهاشون ازدواج کنن.پس سخت گیر نباش...
مهم اینه که با وجود مشکلات زن و مرد زندگیشونو به سمت جلو هل بدن..حالا ممکنه گاهی خسته بشن.گاهی با هم بحث کنن.ایرادی نداره.
((من تعجبم ازاین دختران.از خدایی به این بزرگی یک شوهر میخواهند و ازشوهر تمام دنیا رو))این جمله برام خیلی زیبا بود.نباید ازشوهر توقع بالایی داشته باشیم.بهار جان همسر هم میتونه اشتباه کنه چون اونم حتما الخطاست.چون تو مسیر زندگیش داره به تکامل میرسه.
با رایحه عزیزموافقم.خسته شدی..به خودت استراحت بده..و گاهی همه چیزو رها کن..نیازنیست همیشه همه چیزخوب باشه..گاهی یه شکست کوچولو لازمه تا جلوی شکست بزرگتر گرفته بشه..پس به خودت هم سخت نگیر..ایرادی نداره تو هم گاهی اشتباه کنی..نیازنیست وانمود کنی قوی هستی..ایرادی نداره گاهی ضعیف بشی.همه اینا بخشی از وجودمونه و همشون ارزشمنده...پس خودت رو کامل با همه خوبی ها و بدیها بپذیر و دوست داشته باش.
موفق باشی:72:
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
سلام بهار خانوم!!
من با اینکه میگی ترسات بیهوده اند، اندکی مشکل دارم!!!
ترس از شکست در کار، خیلی هم طبیعیه!!!
بذار برات یه مثال بزنم، من سال هاست رانندگی میکنم، رانندگیم خیلی هم شبیه خانوم ها نیست!!! تند و تیز البته با احتیاط!!!:311: قبل از عید تصادف کردم، مقصر من نبودم، خدارو شکر کسی هم طوریش نشد:323: ولی تصادف سختی بود من داشتم چپ میکردم:316:
خلاصه سرت رو درد نیارم کار بجایی کشیده بود که من مثل حلزون منتها الیه سمت راست خیابونا با سرعت ماکسیمم 50 کیلومتر در بزرگراه ها رانندگی میکردم... انحراف به چپ که اصلا نگووووو... با راهنما و... خلاصه بساطی بود واسه خودش... همش از رانندگی فرار میکردم منتظر بودم صبح یکی منو برسونه و شب بیاد دنبالم.:302:
منم اصرا داشتم که این ترس ها بیهوده است... الکیه... آخه بابا ما واسه خودمون راننده ای بودیم یه موقع... از ترس ها اصرار و از من انکار....
تا اینکه یه بنده خدایی پیدا شد و به من گفت به ته ته ترسی که دارم (تصادف تو شهر برای راننده ای که تمام مقررات رو رعایت میکنه )فکر کنم: منم گفتم تصادف میکنم ماشین داغون میشه... میره تعمیر گاه کلی هزینه.... خدای نکرده اگه با موتوری تصادف کنم:163:
بعد بمن گفت هزینه کردن، تعمیرگاه بردن، ماشین داغون خدای نکرده ... همش رو هم اسمش میشه "زندگی"!!!
پس به نظرم در قدم اول ترس هات رو به رسمیت بشناس!!! حتی کوچکترینشون رو مسخره ترین ها رو چون مطمئن باش از یه جا آب میخورن و نشونه ای از یک اختلال هر چند کوچیک در کوشه ای از ذهنت هستند.
بعد سعی کن باهاشون حرف بزنی، حرف همشون آخر اینه که احتیاط کن! پس قانعشون کن که محتاطی... تصمیمات مهم و بجا درایت هایی که تو این سال ها به خرج دادی تا بطور مثال تو کارت به اینجا برسی رو برای خودت مرور کن بذار مطمئن باشه که تو مواظب بهار هستی به بهترین نحو ممکن...
و در آخر اینو بدون که دنیا مجموعه ای از واقعیت هاست... تلخ یا شیرین... چند تا آدم میشناسی که ور شکست شدن؟... آدم های زیادی تو زندگی مشترک شکست می خورن... مسلما کسانی هستند که در پایین اومدن از کوه پاشون پیچ میخوره... اتفاقات نا خوشآیند هم بخشی از زندگی هر انسانه... قرار باشه پیش بیاد اتفاق میفته... چون قراره ما ها تو این دنیا بزرگ شیم بعد بریم دیدار خالقمون... امتحان نداده چطوری میخوای ثابت کنی شاگرد خوبی هستی؟
پس ترسات رو به رسمیت بشناس باهاشون خلوت کن و بذار هرچی میخوان بگن.... بعد خودشون خیلی زود از رو میرن (دقیقا مثل این بچه هایی هستن که زنگ میزنن و در میرن، هر بار درو براشون باز نکن، یه بار بدو دنبالشون ببین حرف حسابشون چیه):311:
اینو دانوب شوماخر امتحان کرده که میگه :227:
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
سلام بهار شادي عزيز...
حرفهاي دوستان جالب و آموزنده بود...اما من دلم ميخاد از منظر ديگه اي هم به ترسهات نگاه كني.يعني ريشه يابي كني...ببيني چه چيزي تو رو به اين همه ترسيدن سوق داده؟در قسمتي از پستت نوشته بودي:وقتي ميترسي،مثلا اگر در حين كار باشي،دست از كار ميكشي و سعي ميكني سر خودتو گرم كني.اما به نظر من بهتره همون موقع به عمق ترست فكر كني.اين كه چه چيزي تا اين حد آزارت ميده؟دقيق و مو به مو بررسي كني،اجازه بدي اين ترست بروز پيدا كنه در حاليكه خودنم نقش فعالي در شناسايي و دركش داري.
پس قدم اول :شناسايي علت اصلي اين ترسها
وقتي فهميدي واقعا ازچي ميترسي،به دنبال راه حلهايي باشي كه اون اوج ترس رو تحت تاثير قرار ميده.مثلا:من از اين كه توي كارم شكست بخورم ميترسم،علتش هم ممكنه تجربه هاي ناموفق قبلي باشه.از اين تجربه ها درس ميگيرم واين بار برنامه ي مدون تري براي كارم ميچينم.
پس قدم دوم:پيدا كردن راه حل براي اتفاقات ترسناك(انگار كه اين ترسها يه آلارم براي اين مرحله از زندگيت باشن)
حالا ممكنه يه دسته از ترسهان اصلا بي مفهوم باشه:مثل ترس از كوهنوردي.اتفاقا اين جا همونكاري كه گفتي رو بايد بكني،بايد بزني به دل ترس.بي خيالش بشي.همون لحظه كه از افتادن مي ترسي،سعي كني به خودت غلبه كني وبه مسيرت ادامه بدي.
پس قدم سوم:اجازه ندادن به بروز برخي از ترسها
دسته ي ديگه از ترسهات ممكنه در مورد چيزي باشه كه تجربه ي ملموسي در موردش نداري،مثل ازدواج.اين جا مسلما انكار يا راه حل پيدا كردن نميتونه كمك حالت باشه،بلكه بايد آگاهيتو بالا ببري.من شخصا به عنوان يكي از مراجعيني كه شايد خوندن مشكلاتم (كه الان حدا رو شكر تا حدود زيادي بهشون فائق اومدم) خيلي ها رو از ازدواج بترسونه! يه رازكوچيكي رو بهت ميگم:حتما حتما آگاهيتو بالا ببر و از تجربه هاي بزرگترات استفاده كن،خيلي از مشكلاتي كه اين جا ميبيني مطرح ميشه به خاطر عدم آگاهي در زندگي مشتركه،و يا مواردي كه قبل از ازدواج سر سري ازشون رد شديم(واكثرا هم پدر ومادرها راجع بهش تذكر دادن) و بعد از فرو كش كردن احساسات خودنمايي ميكنن.بهت قول ميدم اگر آگاهانه انتخاب كني زندگي مشترك كم مشكلي(چون بدون مشكل وجود خارجي نداره!) رو تجربه ميكني.
پس قدم چهارم:بالا بردن سطح آگاهي
و در نهايت اين كه رابطه ات رو با خالق هستي نزديك و نزديك تر كن.كه تنها با ياد خدا دلها آرام ميگيرد.
پ.ن:بهار جان،احساس ميكنم كمي كمالگرا هم هستي،يادت نره وقتي زيادي به خودمون سحت ميگيريم روحمون خسته وفرسوده ميكنيم.
پ.ن2:سعي كن لذنهاي كوچيك رو هم به زندگيت اضافه كني،ببين گلم گاهي نتيجه گرايي كه متاسفانه اغلب به ما ياد داده ميشه نا خود آگاه احساسات بدي رو به ما ميده؛اين كه ميترسيم تو كارمون شكست بخوريم،تو ازدواجمون شكست بخوريم،يعني خواسمون معطوف به نتيجه است و اين خودش ناآگاهانه ما رو از توجه به پروسه اي كه نتيجه ازش حاصل ميشه عافل ميكنه.
پ.ن3:ميدونم كه بهار دختر خيلي مسئوليت پذيريه.و اين موضوع جاي تحسين داره،اما گلم حواست باشه كه از مسئوليتهات يه زنجير به دستوپات نبندي،يادت نره كه ما در درجه اول در قبال سلامت جسم و روحمون مسئوليت داريم وبس.
موفق باشي
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
سلام بهارجوني:72:
هر چي من ميخواستم بگم دانوب گفت:302:
يك لحظه شك كردم كه نكنه روح خودمه!!!مخصوصا رانندگيه,اما ميدوني تفاوت چي بود من اونموقع اصلا نترسيدم و با ماشينم كه شبيه بومرنگ شده بود همچنان گاز ميدادم,اما مثلا تو يه فيلم ديدم زدن به يه پسربچه و اون مرد ,حالا مگه ميتونستم گاز بدم ماشينم زيگزاگ حركت ميكرد از ترس
بهار جان از ترسهات نترس,مگه قراره تا اخر عمر بهار شجاع و نترس باشي كه حالا چون يه اتفاق طبيعي افتاده بترسي
بهار ميدوني من چيكار ميكنم,من هميشه ميگم بدترين حالتي كه ممكنه اتفاق بيفته چيه و خودمو واسه اون اماده ميكنم
ازته دل اماده ميكنم,اونوقت هر اتفاقي بيفته اماده ام
باور كن دورنماي حوادث از خودشون ترسناكتره
مثلا در مورد كارت مگه يكبار شكست نخوردي؟چه اتفاقي افتاد؟نابود شدي؟ديگه اين بهار شادي كه به بقيه اميد ميده نبودي؟ضرر مالي زندگيتو ازت كرفت؟
نه .با چيزايي كه از تو خوندم به سلامت اين موجو رد كردي
حالا شايد يكي از دور ميديد ميگفت وااااي چه وضعيت نابهنجاري
يا در مورد ازدواج. تو اينجارو داري عزيزم,ميدوني من اگه قبل ازدواج با اينجا اشنا ميشدم باور كن 95 درصد اين اشتباهو نميكردم
بيش مشاور رفتم و هر نيم ساعت 25 تومن پول دادم و تهش حتا گفتم من به اين دليل و اين دليل شك دارم گفت شكت بيجاست
بعدها اومدم اينجا و ديدم اي دل غافل من خودم خودمو گول زدم
شما تجربيات اينجارو و ادماشو داري و مطمين باش اشتباه نميكني و اون اتفاقاتي هم كه در جريان زندگي بيش مياد شيريني اونه نه ترس زندگي
امضاي گلنوش رو يادت بياد چرا نگران باشم شايد هرگز پيش نيايد
بترس و از ترسيدنت نترس
طبيعت ما ادمهاست كه مدام حس هامون عوض ميشه
حرفاي دانوب رو هم باز از طرف من بخون,باور كن شك كردم به خودم
دوستت دارم و مطمين باش ترسهات حتا زيباست
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
درورد بر همه دوستان عزیز خودم
رایحه عزیزم
ممنونم ازت بابت راهنمایی خوبت ... حق با تو هست عزیزم...پیشنهادت هم برای غلبه به ترس از ارتفاع هم خیلی
خوب بود...باور کن تصمیم داشتم دیگه کوه نرم اما میدونم اگه الان به ترس هام غلبه نکنم هیچ وقت دیگه نمی تونم!
برام عجیبه که چرا این ترس ها یک دفعه دارن خودشون رو نشون میدن! یک موقعی بود من توی کوه به حالت دو
میومدم پایین اما این سری راه 1.5 ساعته رو با کمک یک بنده خدایی 3 ساعته اومدم پایین اونم مورچه ای! :163:
=================
بهار عزیزم
حق با تو هست! من وقتی اینجا رو دارم می تونم ازش کمک بگیرم اما یک سوال دارم! همیشه تو سایت گفته شده
تو مراحل شناخت وارد فاز احساس نشید اما باور کن انقدر سرد و خشک با طرف برخورد می کنم که پشیمون
میشه میذاره میره :311: انقدر منظقی رفتار می کنم که طرف فکر می کنه من خیلی بی احساسم در حالیکه
میدونی من چقدر احساساتیم! اما دوست ندارم مثل گذشته با احساسم بازی شه! اینو چه کارش کنم! فقط یکی
از این خواستگارا انقدر پر رو بود که هنوز امیدواره با همه منطقی رفتار کردنم که بهش اجازه آشنایی بیشتر بدم
اما چون هنوز از خودم مطمئن نیستم اجازه پیشروی بهش نمیدم! تا احساسم میاد بهش فکر کنه اساسی میزنم
تو پر احساسم که بس نبود 1 سال و نیم عمرت تلف شد؟ دیگه بسته! دیگه نباید اشتباه کنی! در حالیکه به
عشق نیاز دارم ، عشق رو از ترس شکست پس میزنم! تا چه حد احساس رو دخیل کنم خوبه که بهم ضربه نزنه؟
شدم مثل کرم ابریشمی که شوق پرواز داره اما نمیدونه که محیط بیرون چطوره و از ترس نا امنی و خطرات محیط
بیرون شفیره رو نمیشکافه و پرواز نمی کنه! این مثالی بود که خواستگار سمجم زد و من رو به فکر فرو برد بهار!
بهار چه کنم؟ تا اسم ازدواج میاد 4 ستون بدنم میلرزه! پر از ترس های کودکانه میشم! ترس از خوب نبودن مخاطبم
، ترس از زناشویی ، ترس از شب اول ازدواج ، ترس از مشکلات زندگی مشترک ، ترس از تنهایی در عین داشتن
همسر و .... !!!!! همه اینا بعد از بهم خوردن ازدواجم تو من قوت گرفت! دیگه دلم نمی خواد اشتباه قبل تکرار شه
بهار!
=================
دانوب عزیز
خانومی حرفات معرکه بودن! حق با تو ئه! مثلا در مورد کوه نهایتش میشه لیز خوردن و کمی خراشیده شدن پوست
دستم و خاکی شدن لباسام! این نهایت امره! چون خطر پرت شدن وجود نداره! من هم انقدر محتاط هستم که
جای خطر آفرین نرم!
یادمه آقایی که بهم کمک می کرد می گفت مسیر رو نگاه کن! بعد ارزیابیش کن و مسیرت رو ببین و جلوت رو نگاه
کن! لازم نیست دائم جلوی پات رو ببینی! بعد تصور کن بدترین اتفاق چیه و بعد خودت رو براش آماده کن و با اصولی
که بهت یاد دادم برو جلو! و یادم داد خودم بیام پایین!
این مثال رو میشه تعمیم داد به زندگی! اینکه ته ترس رو بشناسی و آماده باشی برای مواجهه باهاش! ممنون
=================
دوست خوبم ، زن امیدوار عزیز!!!
متنت رو 10 بار خوندم! عالی بود نوشته هات! ارزش ده ها رتبه رو داشت! شناسایی علت و به نبالش کشف راه
حل چیزی که من میخوام! باید ترس هام رو بنویسم! براشون راه حل بنویسم و نتیجه رو به خدا بسپارم و فقط از
انجام امور لذت ببرم! راست میگی خیلی نتیجه گرا هستم! مثلا انقدر به فکر رسیدن به قله و ترس هام بودم که
اصلا متوجه زیبایی راه نشدم!
فقط در مورد ترس هام تو زندگی مشترک میتونم با همسر آیندم حرف بزنم و ازش بخوام بهم اطمینان بده یا حرف
زدن از ترس هام درست نیست؟
=================
نقاشی گلم
حرفت رو قبول دارم اما از مواجهه عملی با ترس هام یکم می ترسم! نمیدونم آیا میتونم کارایی که بچه ها گفتن رو
انجام بدم؟ میتونم بهشون غلبه کنم؟
حق با توست عزیزم...من هم دوستت دارم خانومی
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
سلام بهار عزیزم
دوستان همه گفتنی ها رو گفتند راستش خودم هم خیلی استفاده کردم
نمی دونم راستش درکت می کنم و کمکی هم نمی تونم کنم ....فقط با تاپیکت به ی سرنخی هایی رسیدم.بهار منم
ترسو شدم خیلی زیا د
با این تفاوت که ترس های تو نسبتا منطقی و قابل درکن و ترس های من بیشتر ناشی از توهم هستند..
خوب تا حد خیلی زیادی سرنوشتمون شبیه هم بود هر دو مون از وسط ی دنیا قشنگ خیالی که واسه خودمون ساخته بودیم افتادیم وسط ی دنیای سخت و بی رحم واقعی ...دنیایی که هیچ شباهتی به خیال بافی های ما نداشت.با عقل و منطق و دو تا دو تا چهار تا رفتیم جلو به این امید که راهی که می ریم درسته
شخصی که انتخاب کردیم درسته و ...ولی در یهو دیدم نه اونجوری که ما فکر می کردیم هم نیست....خوب این شکسته...شکستی که اعتماد به نفس رو از آدم میگیره....شکستی مرتبا بهت یاداوری می کنه تو یک بار شکست خوردی این بار دیگه نباید شکست بخوری
شکستی داره بهت می گه بیشتر مواظب خودت باش، بیشتر احتیاط کن، کمتر اعتماد کن ،کمتر خوش بین باش....
حالا که تو انتخابت شکست خوردی بیشتر مواظب باش که شکست دیگه ای برات پیش نیاد ..دیگه تو کارت شکست نخوری
از کوه نیفتی ...
........
خوب بهار به نظرت درست نمی گم؟
بهار به نظر من ادم همیشه واسه هم فکری با دیگران عاقل تر عمل می کنه تا تو مشکلات خودش
می خوام بهت بگم از شکست نباید ترسید....از اتفاقات معمولی نباید ترسید
از افتادن نباید ترسید...خوب راهی که داری میری هزار نفر رفتن و هزار بار هم افتادن ...و تو هم ی ادم معمولی مثل همه ادما هستی حق داری اشتباه کنی، حق داری بیفتی، حق داری بترسی ...
ولی حق نداری به خاطر اشتباه نکردن ،نیفتادن و نترسیدن در جا بزنی...
باید ادامه بدی عاقلانه، محتاط ولی با جرات
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
نازنین جان
مثل همیشه هم حسیت فوق العاده بود! :46:
عزیزم در راستای غلبه بر ترس هام جمعه میرم کوه فقط امیدوارم بلایی سرم نیاد از اون ور بوم بیافتم :311:
میدونم نباید ترسید اما راه غلبه بهشون رو نمیدونم! حرفهای یک زن امیدوار تا حدودی مفید بود اما آیا به ترس هام
نباید فکر کنم؟ چه کار کنم که دیگه بهشون فکر نکنم؟
همه بهم گفتن بهشون بها نده اما فکرش رو چطور میتونم کنترل کنم؟
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
از توقف فکر استفاده کن.
از ریلکسشن ها یی که آقای sci می گفت استفاده کن.
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مسافر زمان
در مورد تاپیکتون:
نقل قول:
میدونم نباید ترسید اما راه غلبه بهشون رو نمیدونم! حرفهای یک زن امیدوار تا حدودی مفید بود اما آیا به ترس هام
نباید فکر کنم؟ چه کار کنم که دیگه بهشون فکر نکنم؟
همه بهم گفتن بهشون بها نده اما فکرش رو چطور میتونم کنترل کنم؟
کتاب بهسوی کامیابی - جلد ۱ از آنتونی رابینزو بخونین. راهکارهای نسبتا مناسبی داره ( البته به نظر من:) )
ببخشید که مطلبو براتون نمینویسم چون حجمش چندین صفحه هست و فکر میکنم بهتر باشه کتابو بخونین تا نتیجهی بهتری بگیرین.
امیدوارم مطالبِ این کتاب کمکتون کنه.
ممنون مسافر زمان عزیز
:72:
رایحه جان
لینک ریلکسیشن آقای sci کجاست؟ میشه برام بگذاری؟
دوستانم
طی یک اقدام مثبت برای غلبه به ترس هام ، یک اقدام عملی کردم خیلی خوشحالم
بهتون گفتم که چند سال پیش مزاحم تلفنی داشتم و بعد از اون چند ساله که دیگه اصلا شماره های ناشناس رو جواب
نمی دادم اما امروز به ترسم غلبه کردم و به یک شماره نا شناس که رو گوشیم افتاد جواب دادم و بعد فهمیدم چقدر
ترسم مسخرس آخه اون مزاحمه بعد چند سال چجوری شماره موبایلمو می خواد پیدا کنه؟ دیگه استرس نگرفتم و
خوب شدم جواب دادم چون یک تماس کاری مهم بود!
خیلی خوشحالم که یکی از تابوهای ترس توی ذهنم شکست :227:
حالا فکر کنین بر می داشتم مزاحم بود :311: اونوقت احتمالا دیگه همینجور ترسم می موند :311: البته اینو شوخی
کردم...اما خوب برای شروع از خودم راضیم :) البته ارز عملکردم راضیم ها نه اینکه از خود راضی باشم :311:
:72:
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
بهار شادی عزیزم
خوبی؟
راستش حرفی ندارم بزنم، چون شاید چیزی بلد نیستم در این زمینه مشکلت بگم.
اما
اما فقط خواستم به حرمت اون لحظه ایی که به من کمک کردی و همینطور به خیلیای دیگه، باهات همدردی کنم آجی جونم.
امیدوارم مشکلت حل بشه و مطمئنم که تو خیلی قوی و باهوش و عاقل و با شعور هستی و از پسش بر میای.
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
بهار عزيزم...
در مورد اين كه به ترسهات فكر نكني،،اتفاقا به نظر من بايد به بعضاشون فكر كني .در پست قبلم ديدي كه من يه جورايي ترسهاتو دسته بندي كردم.ترسهاي واقعي(مثل ترس از شكست در كار)،ترسهاي موهوم(مثل ترس از سقوط در كوه)،ترسهاي ناشي از اتفاقات آينده(مثل ترس از آينده)
به نظر من بسته به نوع ترست بايد رويه ي مناسب با اونو در پيش بگيري.اگر چه به شخصه فكر ميكنم پايه واساس خيلي از ترسهات همون اتفاقات ناخوشايند گذشته است،كه چون خوب بهشون فكر نكردي،درست حلاجي نشدن و در نهايت بايگانيشون نكردي حالا دارن خودشون به انواع واقسام روشها نشون ميدن.
پس بازم ميگم:ترساتو بشناس و از ترسهات نترس!
در مورد ترس از ازدواج بازم ميبيني كه خيلياشون برميگرده به تجربه ي ناخوشايند قبليت،مثل ترس از تنهايي وحتي ترس از دوست داشتن!پس ميبيني كه پرونده ي رابطه ي قبلي هنوز تو ذهنت بازه!بهار بايد اين پرونده رو ببندي ونسبت به اقراد جديدي كه باهاشون به قصد ازدواج آشنا ميشي به قول آني عزيز حاضر به اعتماد باشي.
در مورد ترس از رابطه هم فعلا حتي زوده كه بهش مجال بروز بدي!هر وقت به اون مرحله رسيدي(به شرطي كه درست پيش رفته باشي) ميتوني با همسر آينده ات در موردش صحبت كني وحتي به اتفاق پيش دكتر زنان بري وبا شيوه ي درست اولين رابطه هم خودت وهم همسرت آشنا بشيد.پس ار الان لازم نيست راجع بهش بترسي!
در مورد ترسهاي موهوم وبي پايه واساس هم با رايحه جان موافقم از توقف فكر وريلكسيشن استفاده كن.
بهار...گذشته گذشته.همه تجربه هاي بدي از گذشته دارن،خود من انواع واقسام شكستها،تنهاييها،ناراحتيها رو به ياد ميارم،اما ازشون درس گرفتم،پرونده شونو بستم و روح وجانمكو براي تجربه هاي حديد آماده كردم.
سعي كن كه بتوني پرونده ي گذشته رو ببندي وفقط تجربه هاشو نگه داري.
و آخرين نكته اين كه احساس ميكنم خيلي خودتو تحت فشار قرار دادي،كمي آرام باش،
بازم ميگم رابطه اتو با خالق هستي نزديك تر كن...
(دوبار نوشتمو پاك شداين پست خلاصه اي از اون دو نوشته است اميدوارم برات مفيد باشه)
موفق باشي
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
سعی می کنم یک روش تن ارامی یا ریلکسیشن رو برات بذارم
در این روش باید یک موسیقی اروم گوش کنید... چشمان رو ببندید و تمام وسائلی که ارامش شما رو بر هم می زنه از خودتون دور کنید...
صبر و حوصله داشته باشید تا به حالت ریلکس برسید...
ما هیچ وقت یکباره بدن را شل نمی کنیم؛ این کار، کم تأثیر و تا حدی نادرست است.دقیقاً به همین دلیله که عضلات را به هشت گروه تقسیم کردیم و به طور جداگانه به هر گروه فرمان راحت باش می دیم.
برای این که هم از فرمانهای کلی اجتناب کرده باشیم و هم از آن تمرینهای بسیار جزیی و خسته کننده، پس از قرار گرفتن در وضعیت مطلوب عضلات را در هشت مرحله شل می کنیم. به این ترتیب:
1. پای راست خود را از انگشتان تا کمر در ذهن خود مجسم کنید. آن را احساس کنید و فرمان شل شدن بدهید: " پای راست من، راحت و آرام شو" هر جا که انقباض و تنشی احساس می کنید به طور ارادی آن را شل کنید و به خود تلقین کنید: " پای راست من لحظه به لحظه شل تر و آرامتر می شود" اکنون انبساط و شل بودن و آرام بودن را در پای راست خود حس کنید.
2. پای چپ خود را به همان صورت مجسم و احساس کنید. فرمان دهید: " پای چپ من راحت و آرام شو" به طورارادی پای چپ خود را شل تر و شل تر کنید و به خود تلقین کنید که لحظه به لحظه چنین می شود. پای چپ ِ آرام شده و شل شده ی خود را احساس کنید.
3. اکنون هر دو پایتان در نهایت راحتی و آسودگی است. ذهن خود را متوجه دست راست خود کنید. از انگشتان تا شانه را در ذهن خود ببینید و فرمان دهید: دست راست من منبسط و آرام شو. دست راست خود را شل کنید و به خود بگویید که لحظه به لحظه شل و شل تر می شود.
4. حالا دست چپ خود را به همان صورت مجسم کنید و فرمان دهید: " دست چپ من راحت و آرام شو" ببینید که دست چپ شما هر لحظه آرام تر و شل تر می شود.
5. حالا عضلات شکم، پهلوها، پشت و کمر خود را دور تا دور مجسم کنید و فرمان دهید: " عضلات شکم و پشت من، سنگین و آرام شوید" به خود تلقین کنید که عضلات شکم و پشت شما هر لحظه شل و آرام می شوند و به طور ارادی عضلات شکم و پشت شما هر لحظه شل و آرام می شوند و به طور ارادی عضلات پشت و شکم خود را شل کنید.
6. حالا نوبت به عضلات سینه و پشت کتفها می رسد. مجسم کنید و فرمان ذهنی بدهید و شل کنید.
7. اکنون که بدن شما از گردن به پایین، کاملاً شل و راحت است به عضلات صورت خود فکر کنید. عضلات صورت، بسیار مهم هستند. به خود فرمان دهید: " عضلات صورت من شل، راحت و افتاده شوید" پیشانی را بیندازید. ابروها افتاده باشد. به ویژه دور چشمها را راحت کنید. گونه ها را افتاده و شل کنید و فک پایین را کاملاً شل کنید. به خود تلقین کنید که عضلات شما هر لحظه شل تر و آرامتر می شوند.
8. در مرحله آخر، آرامش را در پوست سر و ذهن خود گسترش دهید. احساس گستردگی، خلأ و انبساط را در ذهن خود به وجود آورید. در این وضعیت، چند دقیقه بمانید. به هیچ چیز به جز آرامش جسمتان فکر نکنید. این بی فکری و خلأ، توانایی تمرکز حواس شما را پس از این به شکل چشمگیری افزایش می دهد.
این برنامه تن ارامی رو را هر روز در برنامه هاتون داشته باشید
بهار جون بالاخره بعد از جستجوی فراوان پیدا کردم برات.امیدوارم موثر باشه
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
زن امیدوار عزیز
حق با شماست. من ترسهام رو خوب باهاشون مواجهه نکردم! بیشتر علت ترسهای من به دلیل اینه که پدر من
فکر می کنن دختر باید همیشه حامی داشته باشه و خودش به تنهایی نمی تونه گلیمش رو از آب بیرون بکشه!
زیادی همیشه همه چیز برام فراهم بوده و هرگز نذاشتن خطر کردن رو امتحان کنم و حتی شکست بخورم!
تا رسیدم به سن 22 سالگی و خواستم مستقل بشم! البته پدر من همیشه با استقلال مالی زن بسیار موافقه اما
از طرف همیشه نگرانه که دخترهاش تو اجتماع آسیب ببینن! برای همین فضای ذهنی من خیلی ساده دل و پاک بود
تا اینکه وارد جامعه خشن و بیرحم شدم! من برای مقابله با این جامعه چی داشتم؟
من یک دختر بسیار لطیف و شیک و مامانی بودم که نمیدونست چه خبر هست!
من مستقل بودم و بسیار به درس و کارم خانوادم بها می دادن اما بهم یاد ندادن قوی باشم و روی پای خود خودم
بایستم! همیشه یکی حامیم بود!
اما وقتی عاشق شدم و بعد کارآفرینی کردم حس های جدیدی رو تجربه کردم که هیچ کس راجع بهش برام
توضیحی نداده بود!
من پر از انرژی بودم و رویاها و آرمانهای بزرگی تو سر داشتم و دیگه بعد اون خواستم که تنها برم جلو! البته نه اینکه
نخوام از تجربه و حمایت پدرم استفاده نکنم ها نه! بلکه میخواستم پدرم باور کنه که زن ها هم می تونن مثلا وام
بگیرن! می تونن قسط بدن! میتونن کارآفرینی کنن و میتونن گلیمشون رو از آب بیرون بکشن!
من الان حمایت معنوی پدرم رو می خوام و اینکه بهم اعتماد به نفس بده!
اما پدر من تنها بهم پول داده و محبت زیاد! از طرفی دائم بهم گفته تو نباید شکست بخوری و نباید کم بیاری!
خوب من دائم می ترسم که قضاوت بشم دوست عزیز!
اما دیگه میخوام بپذیرم که شکست هم نوعی تجربه برای رشده! دوست دارم پدرم تو این تجربه حمایتم کنه و باز
هم من رو دوست داشته باشه! همیشه ممنونشم بابت زحماتش اما خوب میگه دختر مثل گل هست و اذیت
میشه!
اما من با حفظ تمام روحیات ظریف زنانه دارم فعالیت می کنم محکم و استوار!
این روزها همش به خودم می گم آینده برای همه غیر قابل پیش بینیه! مهم اینه که من با برنامه و توکل به خدا برم
جلو! مثلا پدرم دوست نداره من وام بگیرم میگه خودم بهت می دم! من عزت نفسم میره زیر سوال اگر بهم پول
بده مگه من بچه ام؟ وقتی هم مثلا می گم من قرض میخوام نه پول بلاعوض ناراحت میشه! میدونی چرا پول بلا
عوض نمی خوام؟ چون اگر شکست بخورم پشتش سرکوفت هست و از بین رفتن اعتماد و عزت به نفس!
من عزت نفسم رو دوست دارم! دوست ندارم وابسته باشم! خدا ما رو آزاد و مستقل آفریده!
این مسائل هم باعث شده من بیشتر به ترس هام بها بدم!
مثلا از ترس حرف و سرزنش پدرم ، بدون اطلاع اون وام گرفتم واسه شرکت و برادرم ضامنم شد! قشنگ دارم قسط
میدم اما اگر بابا بفهمه سرزنشم می کنه!
خلاصه عمده مسائل من ریشه در گذشته دارن!
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
بهار شادي عزيزم...
راستش زياد دوست ندارم حرفهاي كليشه اي بزنم،اما يه وقتايي جواب هاي ما توي همون حرفهاي كليشه اي نهفته است.تا حدودي دركت ميكنم،چون اين حس حامي بودن نسبت به دختر خانمها توي اغلب خانواده ها وجود داره،اما خودت خوب ميدوني كه ما نميتونيم اين حسو تغيير بديم،شايد بشه تعديلش كرد ،كمش كرد اما تقريبا تمام پدرهاي ايراني هم چين حسي رو دارن.پس راهش چيه؟در مبحث مديريت موضوعي هست به نام مديريت بحران وخلاصه ي اون ميشه اين جمله:تبديل تهديدها به فرصت!
يعني بهار بايد بياد وبسنجه چطور از اين حس شديد حمايتگري پدرش در جهت رشد وتعالي خودش واهدافش استفاده كنه.چطور با اين احساس ناخوشايند قضاوت شدن كنار بياد؟چطور از سركوفت نترسه!
ببين بهار...ممكنه پدرت هرگز اون قدري كه تو انتظار داري تواناييهاتو باور نكنه،اين دليل نميشه كه تو انرژيتو از دست بدي!و البته دليل هم نميشه كه ايشون تو رو دوست نداره!اتفاقا اين ناشي از دوست داشتن زياده!چون برات ميترسه،نه چون تو ناتواني،بلكه چون ايشون يه پدره و پدرها هميشه خودشونو مسئول ميدونن.
بهار بايد تلاش كني كه به مرحله اي برسي كه حتي ازقضاوت شدن به وسيله ي پدرت هم نترسي!
سخته...اما لازمه ي يك زندگي موفقه.چون بعدها ممكنه از قضاوت شدن توسط همسرت بترسي،از قضاوت شدن توسط بچه هات!
اين جله ي معرف رو كه همه ي اعضاي تالار صد بار شنيدن:
من خوبم،تو خوبي.
يعني قضاوت نكنيم اما روي ديگه ي سكه هم اينه كه از قضاوت شدن نترسيم چرا؟چون من خوبم!
برات آرزوي موفقيت ميكنم:72:
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
افرین بهار که در قدم اول خوب پیشرفتی و داری ریشه یکی یکی ترسهات رو پیدا میکنی..میتونی یه گردش دونفره ترتیب بدی..خودت و ترست..ترست رو به یه شکلی تصور کن.نیاز نیست حتما خوشگل باشه.یا ادم باشه..هر شکلی که اون ترس تو ذهنت ایجاد کرده شروع کن باهاش مکالمه مکاتبه ای..ازش بپرس اولین بار کی ایجاد شده؟؟ازت میخواد چیکار براش انجام بدی؟؟و برای تو چه فایده ای داشته؟؟
ذهنت رو جستجو کن.بذار تموم نگرانیهات سرباز کنن و خودشونو بهت نشون بدن و گرنه عین ترمز دستی یهو وسط جاده نگهت میدارن..ترسهای تو ارزشمندن..میتونی برای هر کدوم از ترسهات چندین فایده ای که برات داشتن رو پیدا کنی..
پس بپذیرشون و ازشون فرار نکن..بهت گفتم ما وقتی کامل میشیم که خوب و بدمون کنار هم باشه و همشونو بپذیریم و دوست داشته باشیم.
وقتی ریشه ترسهات رو پیدا کردی میتونی راه حل هم پیدا کنی..میتونی به ترست قول بدی از این به بعد مراقب خودت هستی پس میتونی رهاش کنی..
یه بچه هم وقتی گریه میکنه ادم هر چی بهش بگه هیس گریه نکن فایده نداره تا وقتی نفهمیم علت گریه اش چیه..
نقل قول:
تا احساسم میاد بهش فکر کنه اساسی میزنم
تو پر احساسم که بس نبود 1 سال و نیم عمرت تلف شد؟ دیگه بسته! دیگه نباید اشتباه کنی! در حالیکه به
عشق نیاز دارم ، عشق رو از ترس شکست پس میزنم! تا چه حد احساس رو دخیل کنم خوبه که بهم ضربه نزنه؟
بهار عزیزم هنوز خودتو نبخشیدی..خودتو با کار سرگرم کردی اما ته قلبت هنوز رنجش هست..خودتو ببخش..این اتفاق میتونست با حالت بدتری برات بیفته..انقد تو سر احساست نزن..تحقیرش نکن..بهش نگو اشتباه کرد.خطا کردی.بهش حس گناه نده
بهش بگو درکش میکنی..نو هر شرایطی بهترین تصمیمی که میشد رو گرفتی و دوسش داری و مراقبشی.
روی ترسات تمرکز نکن..این منافاتی با پذیرش ترس نداره
وقتی پذیرفتی رها میکنی..روی اونچه که میخوای تمرکز کن..اگه از پایین اومدن از کوه ترسیدی.تمرکزت رو نذار روی ترس بلکه مرتب به خودت بگو من میخوام این 10 متر رو محکم و با اراده برم.بعد 10 متر بعدی تا اخر..اگه پات لغزید ایرادی نداره..دوباره از نو.
بهارم خودت میدونی منظور از احساس وابسته نشدن قبل ازدواجه نه اینکه مثل ربات بیروح به نظر بیایم..خودت باش بهار..خودتو تو معذوریت نذار..فقط اگه حس کردی احساست داره رو منطقت اثرمیذاره ترمز کن..که اینم نشونه هایی داره.مثلا ادم عیبهای طرفشو نمیبینه..یا توجیه میکنه اینجا باید بفهمی داری تو حست زیاده روی میکنی.
نقل قول:
ترس از خوب نبودن مخاطبم
، ترس از زناشویی ، ترس از شب اول ازدواج ، ترس از مشکلات زندگی مشترک ، ترس از تنهایی در عین داشتن
همسر و ....
بیشتر ترسهات رو اکثر دخترا دارن..مسائل زناشویی واقعا بیشترش مهارت و اگاهیه..چون زنها معمولا اول باید به ارضا عاطفی برسن تا بتونن یه رابطه جسمی خوب داشته باشن..که این اکثرش با اگاه شدن دختر و پسر حله مگه کساییکه واقعا مشکل دارن و دیر یا زود خودشونو نشون میدن.
اینم در گوشی بهت بگم تموم دخترایی که ازدواج کردن بهم گفتن وقتی همسرشون این نکات رو رعایت میکنه به واقع این رابطه برای زن خیلی لذت بخشتر ازمَرده.
و در اخربه نظر من تو اصلا شکست نخوردی که نامزدیت بهم خورد اتفاقا موفق شدی.چون نامزدی دوره شناخته و تو تونستی تو دوره نامزدیت طرفت رو بشناسی کاری که خیلیا از پسش بر نمیان
نقل قول:
حالا فکر کنین بر می داشتم مزاحم بود 311 اونوقت احتمالا دیگه همینجور ترسم می موند
شوخی کردی اما ممکن بود واقعا یه فرد مزاحم باشه و این ایرادی نداره..فوق فوقش مزاحم چیکار میتونست بکنه ؟؟؟هیچی اگه تو ارامشت بخاطر یه مزاحم به هم نخوره
روز اول اموزش رانندگیم یهو یه ماشین پیچید جلوم،من ترسیدم پامو گذاشتم رو ترمز،مربیم گفت اشتباهه چون ممکنه به ماشین جلویی نخوری ولی ماشین بعدی از پشت سر به ماشینت میزنه..یاد گرفتم گاهی باید ایستاد گاهی باید اروم ازکنارش عبور کرد گاهی فقط باید سرعتو کم کرد.
چه طولانی نوشتم!!!
موفق باشی
RE: کمکم کنید از ترس های بیهودم رها بشم!
بهار شادی ما از هیچ چی نمیترسه،
هیچی نمیتونه ناامیدش کنه،
از شکستهاش پل میسازه واسه موفقیتهاش
چون همیشه توکلش به خداست
چون همه دوستانی که کمکشون کرده دعاگوی بهارشادی جونشون هستند.