نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
بازم من اومدم با مشکلاتم
چرا دوستام ازم فاصله گرفتن
چرا با اینکه بیشتر از همه دل میسوزونم ولی همه حرفاشونو ازم قایم می کنن؟
چرا از من فاصله میگیرن؟
دوستای قدیمی رو شاید چند ماهی یک بار ببینم
ولی مشکلم این نیست با اینکه همه منو به عنوان یک انسان سالم قبول دارن و درستکار
ولی نمی دونم چرا ازم فاصله میگیرن
انگار یک چیزی در من هست مثل بیماری واگیر دار............................................ ...
سلام
دوست عزيز
خيلي كلي گويي كرديد
اگه دوست داريد نتيجه بگيريد بايد يه كم واضح تر مشكلتونو بگيد كه بتونن راهنماييتون كنن
اقاي هكتور
براي اينكه جواب بيهوده اي بهتون ندم و قبل از اينكه خودتون بياين و مشكلتونو واضح تر بگين سري به تاپيكهاي گذشته تون زدم
و احساسم اينه كه شما زودرنج و حساسيد
روحيه تون هنوز مقاوم نشده و به سرعت دنبال چاره هستيد اما عمليش نميكنيد
يك نگاه به تاپيكهاتون بندازيد
تقريبا تو همه اونها يك وجه مشترك پيدا ميشه,اعتماد به نفس پايين
اين نظر شخصي منه ونظر كارشناسي نيست
بهتره روي اين موضوع كاركنيد و اعتماد به نفستونو بالا ببريد
منتظرم بيان و توضيح بيشتري بديد
اگه دوست داشتی بیا بیشتر توضیح بده. همه یعنی دقیقا چه کسایی؟ یا مثلا می تونی چند تا مورد و مثال بیاری که چه رفتاری باهات شده که ناراحت شدی.
سنت هم بد نیست بگی.
کلا تعریف دوستی واسه هر کسی متفاوته. بعضیا به یه سلام و احوالپرسی و حرف زدن می گن دوستی. بعضیا می خوان واقعا همدیگه رو درک کنن و فکراشون هم همراستا باشه.
بعضیا همه ی اهل محله اشونو دوست فرض می کنن. بعضیا که دوستی خیلی عمیق می خوان ممکنه توی کل عمرشون دو تا دوست پیدا کنن.
یعنی ممکنه این چیزی که به نظر تو دوستی نمیاد و فراره به نظر اون شخص دوستی کردن با تو ئه. تعریف دوستی از نظر هرکسی متفاوته.
یه چیز دیگه که خود من کلی طول کشید که بفهمم اینه که مردم کار خودشونو می کنن. ما هم در یه مسیری از زندگیشون باهاشون همراه و هم مسیر شدیم. هیچکسی از جون و عمرش واسه اون یکی مایه نمی ذاره برای همه ی عمر. هر چیزی یه مدت زمانی داره.
یه مورد دیگه اینکه توی دوستیا باید تا یه حدی طرفتو ازاد بذاری. یعنی باید این حقو بهش بدی که اشتباه کنه که به فکر کارای خودش باشه ... خلاصه به اندازه ی یه انسان ازاد باید راحت بذاری دوستاتو و البته خودت هم باید احساس راحتی و ازادی رو بکنی. خلاصه یعنی تمام وقت نباید دوستت در خدمتت باشه و تو هم تمام وقت نباید در خدمتش باشی!
کلی نوشتی منم کلی سعی کردم بنویسم. اگه خاص تر و جزیی تر بنویسی بهتر می شه فهمید و نظر داد.
موفق باشی.
سلام
من شنیدم که زودرنجو حساسم
ولی نمی دونم چیکار کنم و راه چارش چیه
آخه از دوران دانشگاه خیلی زمان گذشته ولی من کنار گذاشته شدم
نمی دونم علتشو
بتدریج نزوی شدم
توی محیط های دیگه هم خوب دوست زیاد داشتم ولی رفتن سر زندگیشون
واقعا نمی دونم چه جوری اون چیزی رو که شما میخواینو بگم
من د25 سالمه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hektor
سلام دوست عزیز
این که مشکل بزرگی نیست اگه جای من میبودی چکار می کردی
من علاوه براین که دوستی ندارم پدر و مادرم هم در کم نمی کنند و اصلا باهام همدردی نمی کنن که هیچ تازه کلی ام بهم سرکوفت می زنن.
عزیز یه چیزی هم که به نظرم رسید اینه که رفتارت یه طوری صریح و روشن نیست. مثلا مثل همین نوشته هات که ادم نمی دونه دقیقا چی شده و هی باید ازت بپرسه. ممکنه توی دوستیت هم یه چیزی یا یه فکری در نظرت باشه و بعدش خیال کنی دوستت خودش می فهمه که تو چی فکر می کنی یا چی می خوای. هیچکسی هم که توی سر اون یکی نیست و ادم تا خودش حرف نزنه کسی نمی فهمه خواسته اش چیه. واسه همینم دوستات هر کاری که خودشون خواستن کردن. بدون در نظر گرفتن خواسته ی تو. چون نگفتی نفهمیدن! مطمن نیستم و ممکنه اشتباه کنم.
این لینکو من خوندم خوبه شاید واسه تو هم مفید باشه
http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
آخه من نمی تونم و نمی دونم چی بگم
چه اتفاقاتی رو بگم
ولی هیشکی تحویلم نمی گیره
آیا تفاوت از طرز تفکراته؟
هیشکی آدم حسابم نکرد
اینم بگم که تو دانشگاه درسامو بد خوندم و عقب موندم . و پر حاشیه بودم متاسفانه و با دختر های همکلاسی در گیر شدم و دیگه دوستای دانشگاهیم قطع ارتباط کردن بتهام
البته دوستای دانشگاهم خباثت هم داشتن مثلا دسته جمعی تصمیمی می گرفتنو تا کاری مثلا بکنن و بهم نمی گفتن و ....
اگه درسخون باشی وجهه ات خوب می شه و طرفدار بیشتر پیدا می کنی. البته لزوما دوست نه.
واسه چی درگیرشدی. خوب مثلا اگه من به یکی چپ نگاه کنم اونم بهم چپ نگاه می کنه. یا اگه من بزنم تو گوش یکی خوب اونم همین کارو با من می کنه. هر چی که توقع داری باهات رفتار کنن اول خودت پیشقدم شو. می خوای باهات با خوش اخلاقی سلام کنن. خوب اول خودت اینکارو بکن.
فدای سرت. هر کاری که تا حالا کردی عیب نداره. تجربه است. اما از الان به بعدش دست خودته عزیز.
اینا در کل به دردبخورن
پست 10
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
موفق باشی.
به نظر من این گونه اتفاقات بر می گرذه به نوع طرز فکرمون
من همیشه میترسیدم و در فکر بودم که اگه یه وقت رفتم خواستگاری و خانواده طرف رفتن تحقیق و اگر پشت من بد گفتن می چی کار کنم ؟ فکر رو ذکرم همین بود . این فکرم باعث شد که این اتفاق برام بیوفته . توی تاپیک قبلیم رو ببینی متوجه میشی
یکی از فکر های دیگم چی بود : این بود که اگر من یه وقت عاشق کسی شدم و کسی اومد این رو بدزده از من چی کار کنم ؟؟ این قضیه هم همیشه تو فکرم بود . این طرز فکرم باعث شد که این اتفاق توی یک ماه گذشته بیوفته . توی تاپیک قبلیم رو ببینی متوجه میشی
یک بار هم توی اتوبوس نشستم و اتوبوس هم نیمه خالی بود ولی تا یه مسیری هم هیچکس نیود بغلم بشینه . یه فکر احمقانه اومد تو ذهنم که مگه من چمه که هیچکس پیشم نمی شینه . این فکر باعث شد که روی این موضوع حساس بشم و چند دفعه بعدش هم که نشستم توی اتوبوس هیچ کس نیومد پیشم بشینه
این قبیل اتفاق ها زیاد برام افتاده . چون شخصی هستم که بیشتر فکر می کنم و خیلی کم حرف می زنم
هر اتفاقی که برام افتاد و روش فکر کردم دیدم که از اون چیزی که می ترسیدم و زیاد بهش فکر می کردم به سرم اومد