سلام دوستان عزيز
من يه مشكل خيلي بزرگ با همسرم دارم كه برخلاف علاقه زيادي كه به هم داريم ديگه از زندگي كردن سير شدم و حتي به جدايي هم فكر مي كنم لطفا كمكم كنيد
دوستان اگه كسي هست خواهشا راهنماييم كنيد:316:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوستان عزيز
من يه مشكل خيلي بزرگ با همسرم دارم كه برخلاف علاقه زيادي كه به هم داريم ديگه از زندگي كردن سير شدم و حتي به جدايي هم فكر مي كنم لطفا كمكم كنيد
دوستان اگه كسي هست خواهشا راهنماييم كنيد:316:
سلام
می شه بیشتر توضیح بدی
مشکلتون چیه
خرس صورتی،
به همدردی خوش اومدی
لطفا یه مقدار بیشتر از خودتون برامون بگو.
چند سالتونه؟
چند ساله ازدواج کردین؟
بچه دارین یا نه؟
منظورت از همه چه کسایی هستن؟
به نظر خودت چرا میگه به دیگران؟
ما سه سال كه ازدواج كرديم من 26 و اون 27 سالشه.خيلي همديگرو دوست داريم همسرم خيلي با احساس و خوش قلبه الان هم باردارم.هميشه نازم رو مي خره و حواسش به من هست بيشتر از من ابراز علاقه مي كنه خلاصه كه همه چي تمومه و زندگي بدون اون برام محاله ولي يه عيبه خيلي بزرگ داره كه از روز اول داشت و تو اين سه سال هزار بار تكرار شده و اونم اينه كه هر وقت سر هر موضوعي بحث يا دعوا داريم سريع زنگ به بابام مي زنه ميگه ما با هم مشكل داريم همين الان پاشين بياين خيلي وقتا هم از جملات توهين آميز و زننده استفاده مي كنه مثلا ميگه از دست دخترتون خسته شدم بياين ببرينش
متاسفانه خونواده اي دارم كه هيچ وقت تو زندگيم نتونستم بهشون اعتماد كنم يا توقع كمك داشته باشم چون خيلي ترسو و دهن بين هستند پدرم يك ذره اقتدار و قاطعيت نداره جلو شوهرم خيلي خودش و سبك گرفته و هيچ ابهتي توي نظر همسرم نداره هر وقت هم به پدرم ميگم مي گه من دوست دارم با دامادم دوست باشم و اون باهام احساس راحتي كنه
يعني مشكل من از نظر شما حاد و دردناك نيست كه با راهنمايياتون كمكم كنيد يا حوصله جواب دادن نداريد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:302:
عزیزم تو بارداری یکم آروم باش
ماه چندمی؟؟
خرس صورتی،
یکی از دلایلی که باعث میشه مرد، مشکلات رو منعکس کنه به خونواده ی زن، عدم وجود فضای مناسب برای طرح و رفع مشکل بین زن و شوهره.
یعنی مرد حس میکنه، نمیتونه توی یه فضای منطقی و آروم با همسرش مشکلات رو مطرح و حل کنه، پس متوصل میشه به خونواده ی همسرش.
آیا وقتی مشکلی/ دعوایی/ بحثی بینتون پیش میاد، محیط مناسبی رو برای صحبت کردن راجع بهش و رفعش ایجاد میکنی؟
مثلا آیا آدم صبوری هستی؟ منطقی هستی؟ آرومی؟
الان شش ماهمه
همدردی عزیز شوهرم زمانی که عصبانی می شه دست بزن داره و تنها چیزی که بلده اینه که بابام زنگ می زنه اصلا مجال رصحبت تو اون شرایط رو ندارم
اولین باری که اینکارو کرد 2 ماه از ازدواجمون گذشته بود که اون سر کار بود منم حالم خیلی بد بود و تب ولرز داشتم هر چی بهش زنگ زدم انتن نمیداد رفتم خونه مادرم اینا که یک کوچه با ما فاصله دارن تا ببرنم دکتر و بهم برسن عصر که میخواستم برگردم خونه می گفت باید با بزرگترت بیای و بزرگترت تعهد بده دیگه بدون اجازه من جایی نری
من فکر کردم حالا عصبانیه یه چی می گه رفتم در خونمون هرچی التماس کردم درو باز نکرد گفت باید با بابات بیای گفتم روم نمیشه به اونا چیزی بگم گفت رو نمیخواد الان خودم زنگ میزنم می گم به بابات که تا نیاد تعهد بده دخترش رو توخونه راه نمیدم و همین کار رو هم کرد:302:
البته بعدش که آشتی می کنیم همه چی یادش می ره و کلی هم عذرخواهی میکنه
اما من با دلی لبریز از کینه و ناراحتی به زندگی بر میگردم
هربار قول می ده که دیگه تکرار نمیشه میگه دست خودم نیست
کاش فقط بابام خبر دار میشد این اواخر که دعوا و قهرامون بالا گرفت و من یه هفته یه هفته خونه مامانم اینا بودم همه خونواده شوهرم خواهرشوهرا و هم عروسام از موضوع با خبر می شدند و هر بار برگشتن به زندگیم و بخشیدن شوهرم برام سخت تر می شد احساس می کنم تو نظر همه بی ارزش و بی اهمیت شدم حس می کنم همه تو ذلشون بهم می خندن خیلی حسر بدی دارم
سلام عزیزم درکت میکنم
سلام دوستان من خیلی به راهنماییاتون احتیاج دارم
با با مشاور و روانشناس که صحبت میکنم میگه طلاق بگیر میگه شوهرت ثبات اخلاقی نداره:302:
سلام شوهر شما مشکل عصاب وروان داره؟؟؟
ببر پیش روان پزشک .به طور مستقیم بهش نگو بیا بریم دکتر به بهانه ای که خودت میخوای بری دکتر اون رو هم با خودت ببر.
قبلش با دکتر هماهنگ کن.
اگر دست بزن داره وکتک میزنه .آدم عادی که دست رو زن بلند نمیکنه .همه میدونند زن از لحاظ جسمانی آسیب پذیره وتوانایی دفاع از خودش رو نداره.
مخصوصا که شما باردار هم هستی.
مشاوره برای خود شما خوبه هم از طریق همین تالار همدردی هم مشاوران حضوری.
ولی همسرت با مشاوره مشکلش حل نمیشه. از نظر من روان پزشک بهتره.
بازم دوستان راهنمایهای بهتری به شما ارایه میدن.
مرسی کبوتر جان
می دونی بدبختی من بیشتر اینجاست که وقتی زنگ به بابام میزنه می گه بیاین دخترتون رو ببرید بعد که به خونوادم میگم می زنتم میگن حالا یه کتکیت هم زد چت می شه مگه ؟؟ نکشتتت که الکی بزرگش می کنی!!
همین مشکل شمارو ما خودمون در خانوادمون داریم
و 14ساله که داریم با این مسعله کنار میایم .
داماد خودمون غریبه هست و شناختی ازش نداشتیم.نگو ناراحتی عصاب داره وکنترول رفتاری نداره.
بل آخره به روان پزشک مراجعه کرد خداروشکر 1سالی میشه که هم آروم شده هم دست بزن گذاشته کنار و
دیگه به پدرم زنگ نمیزنه.
طوری شده بود که هروقت تلفن زنگ میخورد مادرم رنگش میپرید طوری که میخواست سکته کنه ازبس که دامادمون با کوچکترین چیزی زنگ میزد.
من بخاطره سلامتی مادرم پدرم بیشتر موفعه ها تلفن رو یوتشکی میکشیدم.
یه دکتر در حوالی تهران هست که واقعا هرکی پیشش رفته نا امید برنگشته.
سلام عزیزم
من نمیدونم مشاورها چرا تا تقی به توقی می خوره میگن طلاق بگیر ؟! یعنی میخوان خودشون رو راحت کنن؟ یا نمی تونن مشاوره بدن؟!!!
عزیزم من یک توصیه بهت میکنم .اصلا وقتی قهر میکنی نرو خونه بابات بمون .در بدترین شرایط هم سعی کم خونه خودت بمونی ،این طوری هم تو و هم همسرت به این کار عادت می کنید و هم ممکنه دیگه نیاد دنبالت اونوقت دست از پا درازتر باید برگردی خونه و شاید یک وقت حتی به التماس کردن هم برسه که بزارن بری خونت .این رو که بهت میگم از این سایت برام تجربه شده ،آخه خیلی ها که میان تو این سایت مشکلشون رو مینویسن این مشکل رو دارن ، که آرزو دارن برگردن خونه خودشون ولی همسرشون راضی نمیشه .
وقتی خونه خودت بمونی مشکلتون زودتر حل میشه و قهرتون هم کوتاهتره .
منم فکر میکنم سعی کن هرطوری شده همسرت رو راضی نگه داری و به حرفش در موقع عصبانیت گوش بدی تا زنگ نزنه خونتون .یعنی اون لحظه هرچی گفت بگو چشم و اگه دیدی داره عصبانی میشه باهاش شوخی کن و بگو و بخند تا یادش بره (مثل بچه ها باید کاری کنی یادشون بره ) .بعد که اعصابش راحت شد مثلا فردا یا پس فرداش باهاش راجع به موضوعی که ناراحتت کرده بود صحبت کن(اگه می دونی همه که حتما صحبت کنی)ولی باید حواست باشه عصبانی نشه دوباره .تکنیک های صحبت کردن و حل اختلاف رو از این سایت پیدا کن و بخون .
عزیزم مردا اکثرشون زود عصبانی میشن در اون لحظه فقط باید سکوت کنی.و تو اون لحظه باید فقط حرفشون رو قبول کنی . و تا قبول نکنی هم اونا کوتاه نمیان .
من فکر کنم الان بیشتر از اون من نیاز به یه روانبزشک دارم چون با وجود علاقه ای که بهش دارم زندگیم رو از دست رفته می بینم تو زبون همه افتادم تا یه جا دعوت میشیم من و شوهرم با تاخیر بریم همه میگن اینا حتما دوباره دعواشونه ،یعنی حتی وقتی هم که خوبیم همه ازم می برسن دیگه دعوا نکردید ؟این در حالیه که اوایل ازدواجمون همه مخصوصا مادر شوهر و خواهر شوهرام به عشقی که همسرم نسبت به من داشت حسادت می کردن اما همونا الان با نگاه ترحم نگام می کنند و برام دلسوزی می کنند احساس می کنم وسط 4 راه نشستم دارم زندگی می کنم بدون هیچ حصار،دیوار یا سقفی هر کی از راه میرسه نصیحتم می کنه و برا نجات زندگیم یه نسخه ای می بیچه:316:
تمنای عزیز من دقیقا همین کارو می کنم وقتی می گه برو خونه بابات می گم خونه من اینچاس می گه زنگ به بابات می زنم صاحابت مبیاد ببرتت می گم صاحبمن تویی ولی اون عصبانی تر می شه و شروع به کتک کاری می کنه بعدش زنگ به بابام میزنه تا اونا بیان وببرنم
اقا کبوتر معذرت نمی دونستم اقا هستید:311:
خوب به هر حال چرا جدا شدید؟؟؟ البته اگه دوست دارید و حوصلش رو دارید دوست دارم به عنوان یه تجربه بشنوم
بس رو هم رفته شما با جدایی موافق نیستید
الان یک هفتست با همسر قهریم آخه یک ماه از قولایی که داده بود نگدشته بود که جمعه گدشته نهار خونه مادرش اینا دعوت بودیم که من دلدرد داشتم نتونستم برم هر چی گغتم خودت برو گفت نه و گفت چه طور هر وقت میخوای بری خونه مادرت حالت خوبه بعدش دوباره شروع کرد به کتک کاری و اینکه باید بری خونه بابات دیگه تحملت رو ندارم اما با کلی گریه و زاری من لحظه آخر بشیمون شد و خودش از خونه زد بیرون فرذاش که روز زن بود تا ساعت 11 نیومد خونه و فهمیدم تنهایی هم خونه مادر خودش رفته هم مادر من براشون گل و شیرینی خریده بود ناگفته نماند مادر شوهر تو خونه راش تداده بود گفته برو با زنت بیا:43:
ساعت 11 اومد خونه بدون کادو:302:
خونه مامانم اینا هم دوباره گلگی منو کرده بود و از بابام خواسته بود باهام حرف بزنه من همون شب دوباره دلدرد شدید داشتم ساعت 10 بهش زنگ زذم بیا منو ببر دکتر گفت نمیام گفتم بس خودم تاکسی می گیرم میرم گفت نه حق نداری اگه خیلی درد داری زنگ بزن بابات بیاد ببرتت وگرنه بگیر بخواب
آخه چرا کسی کمکم نمی کنه؟؟؟؟
مردم 123 چرا نظر نمی ده؟؟؟؟
دارم تز بیخیالیش و اینکه هر کار دلش می خواد می کنه کلافه شدم
خیلی ناراحت شدم تاپیکتو خوندم عزیزم، ولی تو بخاطر آرامش بچت باید آروم باشی.
ببین چرا با شوهرت منطقی صحبت نمیکنی؟ بهش بگو که اگه منو کتک بزنی یه موقع به بچه آسیب میرسه، بهش بگو این بچه تو هم هست میگه نمیخوائی که سالم بدنیا بیاد. عزیزم توروخدا مواظب باش یه موقع روی شکمت نزنه، اون بچه گناه داره بخدا. سعی کن این چندماه باقیمانده بارداریت اصلا سربه سرش نزاری تو آروم باش و وقتی بینتون بحث میشه برو توی یه اطاق یه مدت تنها بشین تا شوهرت اروم بشه، چون مردایی که عصبی هستن وقتی جلوی دستشون باشی کتک میزنن ولی وقتی بری توی اطاق اون هم اروم میشه.
بخاطر بچت این کاررو بکن حتما عزیزم.
ساناز جان مرسي از همدرديت
خدا منو به خاطر حرفي كه ميخوام بگم ببخشه ولي اصلا دلم نمي خواد اين بچه به دنيا بياد
بچم دختره ، من خيلي از اين جنسيت لعنتيم ضربه خوردم با اينكه حقوقم از حقوق همسرم بالاتره با اينكه تحصيلاتم بالاتره و از نظر قيافه هنوز كه هنوزه خواستگار دارم ولي هيچ كوم از اينا به دردم نخورد
با حقوق خودم برا مادرم دستبند طلا ، النگو . . . خريدم تا يه وقت به خاطر اينكه پسر نداره غصه نخوره دوست داشتم براش مثل يه پسر باشم اما هميشه سركوبم كرده و مي گه كاش تو رو نداشتم چون همش با شوهرت دعوا داريد و خواب و خوراك رو ازم گرفتي وقتي ميگم تقصير من چيه مي گه تو اونو عصباني مي كني و رو اعصابشي وگرنه اون كه الكي نمياد بزنتت و به ما زنگ بزنه مي گه بايد هر چي مي گه بگي چشم تو زني و اون مرد اگه مي گه نرو سر كار خوب نرو اگه ميگه نرو پيش خونوادت خوب نرو اگه مي گه بريم خونه مادرم هرچقدر هم كه حالت بده برو نميميري كه!!! اگه دير موقع مياد خونه و بهت نمي گه كجا بوده خوب نگه نا سلامتي اون مرده :316:
من با اين شرايط روحي بدي كه دارم مخصوصا تو اين 6 ماه بارداريم كه اندازه 6 سال تحقير شدم و بهم توهين شد ديگه چيزي از شخصيتم باقي نمونده اصلا توانايي اينكه بتونم يه دختر تربيت كنم و تحويل جامعه بدم رو ندارم
آخی نازی بچت دختره؟؟ چه خوب ، خوش بحالت بهت تبریک میگم ، نی نی دختر خیلی دوست داشتنی هست مطمئن هستم که با بدنیا آمدن بچت زندگیتون خیلی تغییر میکنه و خوب میشه،
عزیزم من کاملا درکت میکنم منم کم و بیش مشکلات توروداشتم و دارم خانواده منم وکیل مدافع داماد هستن، همیشه در هر مسئله ای منو مقصر میدونن و حتی اگه دامادشون بزنه دختراشون رو داغون کنه بازهم هیچی نمیگن، شوهر منم عادت داشت سر هر مسئله ای گوشی رو برمیداشت زنگ بزنه به خانواده من و چون منم حساس بودم کسی نفهمه اون بدتر میکرد، منم مثل تو از این که همه ازمون بپرسند با هم خوبید یا نه عذاب میکشم، مامانم هروقت زنگ میزنه سریع میپرسه دیگه با هم خوبید؟؟ این کلمه عین چماق توی سر من میاد خیلی از این حرف بدم میاد به قول تو دیگه هر جایی مهمونی چیزی باشه که حالشو ندارم برم یا دوست ندارم بریم همه فکر میکنن که ما با هم قهریم. این خیلی بده که شوهرامون فکر میکنن کسی پشت ماها نیست. منم به شوهر گفتم اگه یکبار دیگه زنگ بزنی به خانواده من دیگه یک ثانیه باهات زندگی نمیکنم و بیایی به التماس کردن هم بیفتی دیگه فایده نداره با این تهدیدم الان کمی بهتر شده، ولی تو دیگه مادر هستی و پای یک بچه وسطه ، به نظرم باید یه مشاور مجرب میرفتی حالا هم با شوهرت بری مشاوره انشااله این چندماه بارداری رو با آرامش طی میکنی، به نظرم این کار رو بکن. ما الان چندوقته مشاوره میریم تحمل هردومون بالاتر رفته خیلی تاثیر داره شما هم برین حتما.
واي قربونت برم كه حرف دلم رو زدي
من هر چي به خونوادم مي گم شما اگه يكبار با قاطعيت باهاش حرف بزنيد اون تا اخر عمر ديگه در مورد مشكلاتمون بهتون زنگ مي زنه گوششون بدهكار نيست مي گن فردا كه اشتي كرديد ما خراب مي شيم و از چشش ميفتيم ميگم نميخواد كه بزنيد تو گوشش فقط هر وقت بهتون زنگ زد بگيد: زن تو هست و بحثاي شما به ما ارتباطي نداره و هر تصميمي دلتون مي خواد برا زندگيتون بگيريد بگيد: ما نه در مقام مشاور هستيم نه قاضي اگه نمي تونيد با هم مشكلتون رو حل كنيد بريد پيش يه نفر كه تخصصش مشاوره هست اگر هم گفت ديگه نمي خوام دخترتون تو خونم باشه بگيد تا زماني كه زنته اونجا خونشه باز در اين مورد هم به ما ارتباطي نداره هر وقت به اين نتيجه رسيديد كه نبايد هيچ نسبتي بينتون باشه و همه چيزو بين خودتون چه خوب چه بد حل و فصل كرديد بيايد اينجا وگرنه حضور پريسا تنهايي خونه پدرش فقط در زمان مجرديش معني و مفهوم داره
سلام دوست عزیز:72:
من در تایپ شما نمیتونم از خاطراتم بگم خلاف مقرراته.بحث تایپت از مشاوره به چت کشیده میشود.
همین رو میگم جدایی من از همسرم بخاطره بچه دارنشدن من بود. الباقیشم که خودتون متوجه میشید.
آخه آخرين بار 2 ماه پيش زماني كه سر هيچي دعوامون الكي بالا گرفت و همه خبر دار شدند و من با وساطتت خواهر شوهرم به خونه برگشتم تا 1 هفته اصلا دلم با شوهرم صاف نمي شد حتي با وجود كلي عذر خواهي و گل و شيريني كه برام خريد نمي تونستم به اون زندگي برگردم يه شب كه اون فكر مي كرد همه چي خوب پيش ميره رفتم بهش پيشنهاد طلاق دادم و گفتم بريم محضر توافقي از هم جدا شيم هيچي هم مهريه و نفقه نمي خوام ... اينقدر گريه كرد و عذر خواهي كرد و گفت قول مي دم ديگه تكرار نشه و اون لحظه عصباني بودم و بهم فرصت بده و ...اما به 2 ماه نكشيد كه دو باره تكرار شد و الان هم باهم قهريم اصلا همديگرو نمي بينيم جدا غذا مي خوريم من برا خودم درست مي كنم اون برا خودش اون پاي تلويزيونه و من تو اتاق پاي سيستم و ... هر وقت دلش بخواد ميره بيرون هر وقت بخواد مياد خونه
يه بارم پيش مشاور رفتيم ولي با حالتي بغض و گرفته گفت به خاطر اصراراي تو اومدم مشاور وگرنه باورم نميشه كارمون به جايي رسيده كه يه غريبه بايد بينمون حرف بزنه و از سر و كر زندگيمون با خبر شه بعدشم يه دعوايي با مشاور كرد و گفت 3 ساعت وقت منو گرفتي و حتي يه چاي بيسكويت به خانمم كه باردار تعارف نكردي اسم خودت و گذاشتي مشاور:163:
آقا كبوتر
خوب تاپيكت رو برام بذار تا بخونم البته در صورت تمايل
كار خدا رو ميبيني كاش دختري كه من الان باردارم و نمي خوامش رو خدا به شما داده بود تا زندگيتون از هم نمي پاشيد
به شوهرت بگو اگه مشاوره که یک غریبه است از زندگی ما باخبر بشه و به ما کمک کنه بهتر از این هست که فامیلها و دوست و آشناها باخبر بشن و فقط پشت سرمون حرف بزنن. بگو اگه اینطوری هست که میگی اصلا کلا هیچ کس مشاوره نمیرفت که مشکلاتشو حل کنه به شوهرت بگو مشاور یک آدم رازدار هست برای هر خانواده ای و یک غریبه هست و نمیاد بشینه توی فامیل آبروی آدم رو ببره ولی وقتی تو زنگ میزنی به خانواده من و همه از مشکلات ما باخبر میشن بیشتر آبروی ما میره در آنصورت باید گریه کنی نه وقتی که میری مشاوره برای دوام زندگیت.
بهش بگو من چون زندگیمونو دوست دارم میخوام بریم مشاوره ، بگو تو که نمیخوائی منو طلاق بدی و منو دوست داری پس باید دنبال راه حل باشی واسه مشکلاتمون و باید محیط زندگی و خونه رو آروم کنیم برای بدنیا آمدن بچه، به شوهرت بگو این سه سال با زنگ زدن به این و اون مگه زندگی ما درست شد؟ مگه تغییری کرد؟؟ بگو حالا بیا این رویه مشاوره رو امتحان کنیم شاید نتیچه بگیریم. ببین تهدیدش نکن نه اینکه بخوائی این رو عملی کنی فقط تهدیدش کن که اگه نخوائی من و بچم توی زندگی آرامش داشته باشیم پس ما از زندگیت میریم بیرون. شاید اینطوری بیاد پیش مشاور.
درضمن وقتی به مشاور میگه به خانمم که بارداره یه چای و بیسکویت تعارف نکردی بهش بگو من باید برای تو مهم باشم نه برای مشاور، اگه برای تو مهم باشم سعی در ایجاد آرامش در من میکنی نه دادو فریاد و کتک کاری.
سلام خرس صورتی عزیزم
مادر شدنتون رو بهتون تبریک می گویم و امیدوارم که به سلامتی دختر نازتو به دنیا بیاری .:72::72::72:
از مشکلات پیش آمده کم و بیش توی زندگی همه ماها هست ولی راه برخورد ما هست که این مشکلات را کنترل می کنه و یا تشدید.
شما در مقابل رفتارهای شوهرتون در مقابل عصبانیتهاش چه عکس العملی نشون می دهید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به نظر من این خبیلی مهمه خیییییییلی...... اگر رفتار شما باعث تشدید عصبانیت بشه باید ریشه یابی کنی و سعی کنی با سیاست با مشکلت برخورد کنی و راه برخوردش رو پیدا کنی .
ببین عزیزم طبق تجربه ای که من توی زندگیم دارم 100% نمی تونی مشکلت رو حل کنی ولی اگر کمی منطقی و عقلانی (نه احساساتی که من زنم و باید همیشه توی همه شرایط دوستم داشته باشه و نمی دونم حالا من این کار رو نکردم مگه چی می شه و .......... را بگذاری کنار) از دید شوهرتون به دعوای پیش اومده و یا بحث پیش اومده نگاه کن و نحوه برخورد خودت رو هم بررسی کن اون موقع می تونی رفتارهای خودت رو اصلاح کنی و روی شوهرت به مرور و با حرف زدن و در فضایی دوستانه مشکل رو مطرح کردن و اینکه بگی من توی این مسئله پیش اومده مثلاً 50% مقصر بودم و سعی می کنم که دیگه تکرار نکنم و مثلا شما هم 50% پس شما هم سعی کن دیگه فلان کار رو نکنی و با این کار می تونی مشکل رو تا حدودی بهبود ببخشی من مشاور نیستم و فقط تحربیات خودم رو در اختیارتون گذاشتم امیدوارم که موفق باشید.:82:
سلام. عزيزم يه پيشنهادي بهت مي كنم، نه در مورد زندگيتون بلكه فقط در مورد كتك زدن.
يه روزي كه باهم خوبين براش يه روزنامه حوادث بخون. روزنامه تپش جام جم رو بخون.
بهش نشون بده كه تو اين زمونه حداقل 50% قتل ها از روي عصبانيت و كتك بوده.
خدايي نكرده ، ناخواسته يه اتفاقي براي هر كدومتون پيش بياد آيا عذاب وجدان ولتون خواهد كرد؟
ممنون از همه دوستاني كه تنهام نذاشتن و با نظراتشون راهنماييم مي كنند
من خيلي دختر ترسويي هستم به محض اينكه شوهرم عصباني مي شه و رنگ چهرش عوض مي شه من از ترس كامل قفل مي كنم مخصوصا الان كه باردارم دلدرد مي گيرم البته اولش كتك نميزنه و فقط مي گه برو خونه بابات و زماني كه من مقاومت مي كنم وبهش مي گم يكم اروم باش تو الان عصباني هستي يا چيزي نشده كه مي خواي بزرگش كني بيا با هم حرف بزنيم اون موقع بيشتر قاطي ميكنه و شروع ميكنه به كتك زدن و با توهين وتحقير موهامو مي كشه و يا زنگ به بابا مي زنه كه بياين ببرينش يا اژانس مي گيره يعني اگه بخوام كتك نخورم به محضي كه مي گه برو بايد برم البته اين سري اخري اولش يك كوچولو مقاومت كردم ولي چون دلم به شدت درد گرفته بود لباس پوشيدم كه بريم اژانس هم دم در بود (چون 2 ماه پيش بهش گفته بودم مي خوام ازت جدا شم اونم هزار تا قسم و خواهش كرد و گفت ديگه تكرار نمي شه بهم فرصت بده) واسه هم دم دماي رفتن كه مي خواستيم بريم سوار اژانس شيم گفتم ازم خواسته بودي بهت فرصت بدم اينم فرصت ... همون لحظه يهو پشيمون شد خودش از خونه زد بيرون و در رو پشت سرش بست
چند ماه پيش رفتم پيش مشاور و همه مشكلاتم رو بهش گفتم كه الان فقط يه مقداريش رو كه به نظرم بدتريناش بوده رو براتون گفتم مشاور گفت هر وقت گفت از خونه من برو بيرون يه ساك يا چمدون بردار و بگو باشه ولي خونه پدرم نمي رم مي رم هتل يا مسافرخونه و تا زماني كه شما نخواي خودت و تغيير بدي و اين عيب هات رو برطرف كني بهتره پيش هم نباشيم .خيلي به پيشنهادش فكر كردم ولي ديدم شوهرم سريع به خونوادم زنگ مي زنه اونا هم بدو پا ميشن ميان يا خودش كت بسته منو مي برا اونجا اصلا مجال اينكه بخوام برم هتل يا . . . رو ندارم
اي خدا كاش خونوادم يك كلام به شوهرم مي گفتن به ما ربطي نداره هر كار مي خواين بكنيد زندگي خودتونه
اونوقت خيليل چيزا عوض مي شد
شوهرم خيلي روم حساسه كه خونه دوستام نرم يا وقتي هوا تاريكه بيرون از خونه نباشم دوست داره حتما با خودش برم خريد . دكتر. تفريح و... مي دونم اگه بگم ميرم هتل خيلي جديتر به حرفاش و كاراش فكر ميكنه اون الان خونه بابام براش شده خونه دوممونچون مي بينه اونا هيچي نميگن هيچ ترس و حيايي نداره از طرفي هم چند روز منو نبينه (ولي بدونه جام امنه) برا خودش خوشه بدون هيچ مسئوليتي
خواهشا دوستان كارشناس كمكم كنند
ايا حرف مشاور رو عملي كنم يا نه؟؟؟؟:323:
خواهر گلم خیلی مواظب خودت و اون هدیه الهی که توی شکمت هست باش الهی که سالم به دنیا بیاد اینقدر فشار به خودت نیار که باعث دل درد بشه تا جایی که امکان داره سعی کن شوهرتون عصبانی نشه و بر وفق مرادش عمل کنی فقط و فقط به خاطر خودت و نی نی گلی .
بعد هم موقعی که در آرامش هستید و دیگه خیلی محیط آرامی دارید البته باهاش خیلی زیرکانه و مودب و با سیاست یعنی با لحن یه مادری که با بچه 3 ساله حرف می زنه (به قول معروف با بفرمائید نه با بتمرگ) بهش بگو ببین موقعی که ما دعوا می کنیم شما ناراحت هستی و من اجبارا باید بروم خونه پدرم و بعد از چند روزی می آئی دنبالم و معذرت خواهی کرده و من می یام سرخونه زندگی ام من که از خدامه که برم خونه بابام اونجا هم خیلی خوبه ازم مراقبت می کنند و احترام میکنند ولی حالا بیا این دفعه به جای این رفت و آمد شما کمی حوصله داشته باش و به اعصابت مسلط بشو تامن بروم توی اتاق یا مثلا توی حیاط و بعد که آروم شدیم دوتایی من بیام خونه و احترامت هم پیش پدر و مادرم حفظ می شه بالاخره هر کسی حوصله ای داره اونا هم دارند حوصله می کنند یه کاری نکن که رفتن خونه پدرم دیگه برگشتی نداشته باشه خودت داری دختر پیدا می کنی و هر دستی دادی خدای نکرده به دخترت پی می دی. خلاصه اینکه طوری با شوهرت صحبت کن که اشتباهاتش رو به مرور متوجه بشه و اصلاح کنه .
مشاور با توجه به حرفهای شما و صحبت هاتون این رو گفتند که البته خودتون گفتید که همه را برای ما نگفتید و بدتریناش رو گفتید . با توجه به این تعاریفی که برای ما کردید به نظر من این کار رو نکنید سعی کنید نقطه مقابل شوهرتون قرار نگیرید با توجه به اینکه بازدار هستید بلکه همراهیش کنید. شاد باشید:72::72:
ماموش جون ممنون از اينكه وقت مي زاري و راهنماييم مي كني قبل از هر چيز بگم تو اين سه سال هيچ وقت اون نيومده دنبالم و يا خودم برگشتم يا با وساطت ديگران اجازه داده برگردم و حداكثر تا 2 روز بعد از برگشتنم با هم قهريم ولي بعدش اشتي ميكنيم انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده فقط 2 ماه پيش كه از همه سريها بي ادبانه تر رفتار كرد و اقامتم تو خونه بابام بيشتر از يك هفته شد وقتي برگشتم خونه و پيشنهاد جدايي دادم و گفتم ديگه پيش هيچ كدوم از جاريها و خواهر شوهر و مادر شوهر و ....ابرويي برا زندگيمون نمونده تصميم قطعي برا عوض كردن خودش گرفت و حتي گفت تو روزنامه مي زنم كه اشتباه كردم و همه خبردار شن كه پشيمونم اين سري اخري هم يعني هفته پيش لحظه اخراز فرستادن من خونه پدر پشيمون شد ولي فرداش خودش رفته بود اونجا و پيش بابام گلگي كرده بود كه با دخترتون صحبت كنيد از دستش خسته شدم
اگر حوصلش رو داريد از بقيه مشكلاتي كه دارم هم براتون مي نويسم
يه ايراد بد شوهرم بدقولي زيادش هست بي مسئوليتيش نسبت به زندگي و آينده و كارول ازدواج قول داده بود درسش رو بخونه و بره دانشگاه اصلا با پذيرفتن اين شرط من راضي به ازدواج با هاشون شدم وگرنه سري اول خواستگاري جوابم نه بود
ايشون هم پذيرفتند همون سال كنكور دادن قبول شدن ولي اينقدر شل كن سفت كن در اورد كه بعد يك ترم ولش كرد
البته ايشون قبلا دانشگاه مهندسي عمران مي خوندن و حتي 100 واحد هم گذروندن ولي به خاطر خوشي و گشت و تفريح دو ترم پشت سر هم تمامه واحداش رو هي كنسل مي كرده تا اينكه وقتي مي ره ديگه دانشگاه نمي پذيرتش البته اگه مي رفته دنبال كاراش و يككم خواهش مي كرده مي زاشتن دوباره ادامه بده ولي انگار از خداش بوده كه نره
اينو هم بگم كه فوقالعاده باهوش و با استعداده تمام انتگرال ها و نسبت هاي مثلثاتي و قوانين فيزيك تو ذهنشه و همين الان بدون اينكه مطالعه قبلي داشته باشه به بچه هاي فاميل در صورت نياز اموزش مي ده
امسال باز سراين موضوع كلي با هم بحث داشتيم تا بالا خره راضي شد دوباره كنكور داد و پيام نور قبول شد ولي موقع ثبت نامش كه شد هي امروز فردا كرد هي بهونه اورد هر وقت هم كه دعوامون مي شد مي گفت اصلا دلم نمي خواد بخونم برو هر كاري مي خواي بكن
عيب دومش ولخرجي بيش اندازه زيادش هست اوايل ازدواجمون خودش دفتر مهندسي داشت پروژه مي گرفت اكيژ و تجهيزات هم داشت تقريبا ماهي 1.5 براش داشت اما كمكم اوضاع افتضاح شد وري كه واسه پروژه ها كلي هم از جيب هزينه مي كرد اخر سر هيچي دستش و نمي گرفت شكر خدا از خودش خونه داره ولي رو خونه وام هست كه حتي به 1 سال هم مي كشي كه نداشتيم قسطش رو بده
هر وقت ازش ميخواستم خرجي دست من باشه مي گفت تو خسيسي از گشنگي مي كشيمونهر وقت تنهايي مي ره سفر حداقل 3 دست مانتو كيف لباس مجلسي و .... برام مي خره
برادرش ميلياردر هست تو كار ساختمون سازي اوايل ازدواجمون از شوهرم خواست كه بره پيشش كار ولي شوهرم نمي رفت پدر مادر و خواهر شوهرام هي بهم زنگ مي زدن كه شوهرت رو راضي كن بره ولي شوهرم نمي رفت ميگفت بايد بشم بردش منت زيادي مي زاره و نمي رفت اما بعد از دو سال كه اوضامون خيلي خراب شده بود و برادرش دوباره پيشنهاد داد قبول كرد فقط برا 2-3 ماه بره تو همين فرصت دنبال كار باشه اون 2-3 ماه الان تبديل به 10 ماه شده و مثل اينكه طلسمش كرده باشن تحت هيچ شرايطي دلش نمي خواد بياد بيرون البته وقتي باهاش حرف مي زنم مي گه كوكار تو پيدا كن تا من برم ولي وقتي پيدا ميكنم واسه فرستادن يه رزومه هكش اين دست اون دست ميكنه اخرش هم نمي فرسته
من اصلا نمي تونم تحمل كنم اونجا باشه برادر شوهرم ادم خيلي خودخواه و واقعا منت گذاري هست تو يه جمع خانوادگي كه هستيم يا بهش ميگه برو ماشينم و پارك كن يا بچم رو ببر كلاس گيتار يا ... خيلي كوچيكش مي كنه تازه همون سر كار هم كه هست يا بهش مي گه زنم رو ببر دكتر يا مثلا گوسفند قربوني كرده مي گه بيا ببر پخش كن ... خلاصه شده نوكر تمام عيار كل خونواده برادرش(پسر نداره)تو نظرم خيلي كوچيك و بي عرضه مياد اصلا اون ابهت قبل رو نداره
خدا نكنه زنش يا بچه هاش مريض باشن و ما نريم عيادت هر چي دلش بخواد به من و شوهرم مي گه اونم لبش رو رو هم بر نمي داره تازه به من كه خودم شاغلم مي گه تو وظيفته هفته اي 2 روز بري خونه مادر شوهرت رو تميز كني اين در حاليه كه خانم خودش كلفت داره دست به سياه سفيد هم نمي زنه يه ديپلمه هم هست
هفته پيش اومده بودخونمون مي گفت تو چرا از اينكه من شوهرت رو بردم سر كار زنگ نزدي ازم تشكر كني/؟؟؟؟
از طرفي هم از وقتي شوهرم كارمندش شده بايد از تمام اتفاقات زندگي ما باخبر شه اينكه مثلا الان كجا هستيم من مريضم يا سالمم؟كي خونمون هست ؟ 24 ساعته هم شوهرم با يد در خدمتش باشه تا ساعت 8 كه سر كار وقتي هم مي اد خونه حتي ساعت1 شب هم كه زنگ مي زنه شوهرم بايد جواب بده حقوق درستي هم بهش نميده:302:
و اما عيب اخر: از اول عروسي مي خواسته ماشين بخره هر كاري كردم كه ماهي 200 تومان پس انداز كن نكرد كه نكرد خودم و به هر دري زدم ولي هي قول مي داد 3 ماه ديگه ماشين دم خونت پاركه ....هيچ وقت هم عملي نشد اين درحاليه كه همه برادراش و خواهراش هم خودشون ماشين دارن هم همسرشون از لكسوز و مزدا تري گرفته تا پرشيا كمترينش دو تا برادر شوهراي مجردم هستن كه باباشون برا هر كدومشون يه پرايد خريده بالاخره مجبورش كردم با 5 تومان پول نقد و 6 تومان وامي كه بابام براش جور كرد يه پرشيا بخره كه فقط 20 روز زير پاش بود رفت فروختش و وام بابام رو هم كه 4 درصدي بود مفت از دست داد هر چي علت رو پرسيدم گفت نمي خوام پدر زنم كمك كنه ولي ميدونستم داره دروغ مي گه تا اينكه كمكم متوجه شدم اينقدر پدر شوهرم وهمون برادر شوهرم تو گوشش خوندن كه تو نمي توني قسط بدي برو ماشين رو پسئ بده كه اونم رفته فروخته برادر شوهرم همي هفته پيش مي گفت ماشينتون كو گفتم داداشتون فروختنش يه پوزخندي زد گفت خيلي خوب كاري كرد چون اولش اومده بود از من وام بگيره ولي من ندادم و پدر شما اشتباه كردن دادن الان خوشحالم كه تصميم درست رو گرفت در حالي كه شوهر من كه پس انداز بلد نيست فقط با وام مي تونه صاحب چيزي بشه:302:
عزیزم نگران نباش زندگی پستی و بلندی های زیادی داره .همیشه اینطور نمی مونه .بالاخره همسرت هم یک کار پیدا میکنه .
باید منطقی تر باشی و بپذیری که واقعا کار پیدا کردن سخت هست .شما که الان میبینی همسرت کار زیاد مشخصی نداره چطور توقع داشتی ماشین بخره با اینکه از شرایطش باخبر هستی انقدر بهش فشار آوردی که بهت وعده میداده که 3 ماه دیگه ماشین دم در هست .ولی نشده چون نتونسته .
تازه اگر هم با وام و ...ماشین خریدین چرا یک ماشین ارزونتر نخریدین تا از عهده دادن قسط هاش بر بیاد .
عزیزم زندگی خودت رو با دیگران مقایسه نکن .هی نگو برادرش این طوره ،زن برادرش اون طوره .شما که از زندگیشون خبر نداری حتما اونا هم مشکلات خاص خودشون رو دارن که شما بی خبری . این طور مقایسه ها زندگیتون رو داغون میکنه .
بپذیر که فعلا شرایط کاری همسرت اینه و باید صبر کنی تا کار دیگه پیدا کنه .خدا رو شکر که حالا برادرش هست که پیش برادرش کار کنه برادرش که غریبه نیست . وگرنه کلا بیکار بود . خیلی بده که مرد بیکار باشه .شاید ندونی ولی من اطرافم زیاد دیدم .مرد بیکار بد اخلاق تره بی حوصله تره ، به زن و بچش گیر میده ،دست خودش نیست شرایط آدم رو این شکلی میکنه . خدا رو شاکر باش .یک مدت صبر کن .
این طور موقعیت ها باید خودت رو به همسرت نشون بدی . اگر الان درکش کنی و از خود گذشتگی و صبر نشون بدی در آینده بدش رو نمیبینی .مطمئن باش نتیجش رو میبینی . ولی اگر الان بهش فشار بیاری و ماشین بخوای و ..این و اون ، 2 روز دیگه که کار پیدا کرد و برای خودش کسی شد دیگه نمیبینتت و دنبال روزهای خوشش میره اما بدون تو .چون تو الان همدم و همیارش نیستی .
سر چه موضوعاتی بیشتر دعواتون میشه که مامانت هم بهت میگه شما مقصری؟
شاید شما خودت هم زیاد تقصیر داری که تو دعواها متهم میشی و همسرت اصرار داره پیش همه گلکی شما رو کنه !
سلام خرس صورتی :72:
ورودت رو به تالار همدردی خوش آمد می گویم
چقدر غم و غصه و درد و دل توی دلت هست !
هر پستی که میزنی ، کلی با خودش حرف و ناراحتی داره ....
من هم که شما را نمی شناسم کلی دلم برایت سوخت !
فکر می کنم ، من هم دارم مثل بقیه افراد می شوم که خودت گفتی :
نقل قول:
حتی وقتی هم که خوبیم همه ازم می برسن دیگه دعوا نکردید ؟ا
البته چون یه شاه کلید داری ،
نقل قول:
در حالیه که اوایل ازدواجمون همه ..........به عشقی که همسرم نسبت به من داشت ....
می تونی قفل همه درهای بسته زندگی ات را باز کنی،
منتها شاه کلیدت رو گمش کردی ،
اگر چه پیدا کردنش ، محال نیست ، اما خیلی راحت هم نیست ، میشه گفت کار هرکسی نیست که یک زندگی عاشقانه و زیبا و پر از آرمش و عشق ، را بسازد
این هم حتما شنیدی که " نامبرده رنج ، گنج میسر نمی شود *** مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد "
حالا به نظرت ، تو فکر می کنی ، از پسش برمیایی و توانایی و قدرتش رو داری ،که اون زندگی عاشقانه و زیبا رو بسازی؟
.
تمنناي عزيز ممنون از اينكه وقت گذاشتي و حرفام رو خوندي
اما يا من بد توضيح دادم يا هر چيز شما دو تا مطلب از صحبتام رو متوجه نشدي اول اينكه اگر واقعا واسه شوهرم كار نبود من از خودام بود كه تو شرايط بحرانب پيش برادرش باشه ولي من خودم براش كار پيدتا ميكنم ولي اون واسه ارسال رزومه يا تعييين وقت مصاحبه اين دست اون دست مي كنه تا من بيخيال شم يا وقت مصاحبه بگذره انگار طلسمش كردن دلش نمي خواد از پيش داداشش بياد بيرون
ولي من اصلا نميتونم اونجا بودنش رو تحمل كنم حاضرم بره يه جا با 100 يا 200 تومن حقوق كمتر
نمي خوام نركر داداشش و زن و بچش باشه و اونا هم مدام پاي خودشون و به طبع كل فاميل شوهرم رو به زندگيم باز كنن
احساس مي كنم هيچ حصار يا سقفي دور زندگيم نيست
مطلب دوم ولخرجي همسرم هست شكر خدا در امد الانش بد نيست خوب هم نيست معموليه حتي 8 ماه اول زند
زندگيمون كه حقوق خيلي خوبي داشت همش رو خرج مي كرد و هيچيش پس انداز نمي شد اگه واسه يه ماموريت 2 روزه بره سفر 500-600 خرج مي كنه كلي هم واسم سوغات مياره اونوقت متاشين نداريم سختمه بعد از سه سال زندگي الان كه باردارم وقتي ميريم مهموني يا تفريح منتظر باشم برادر شوهر يا خواههر خودم برسوننم:302:
اينكه مي گم ماشين قسطي بخره با دخل وخرجمون جور در مياد و تنهتا راهي هست كه مي تونيم صاحب چيزي بشيم وگرنه 2سال يا 5 سال ديگه همينجاييم كه الان هستيم
چند وقت پيش رفتيم عيادت بچه يكي از برادراش
آبمميوه خريديم رفتيم وقتي رسيديم بچه برادرش گفت كتاب قصه ميخوام بردش بيرون وقتي برگشتن 6 تا كتاب قصه يه عروسك 4 تا سي دي 5 كيلو ليموشيرين خريده بود
ليموشيرين واسه اين خريده بود كه جاريم زماني كه رسيده بوديم خونشون گفت دخترش هوس ليمو شيرين كرده
اين درحاليه كه 2 ساله كه خونه خريديم هنوز جا سبزي خونمون نيومدن چيزي بيارن
شوهرم سادست سواستفاده گرا هم سو استفاده ميكنند
چند ماه پيش تولدم بوده رفته تو گروترين رستورا جا رزرو كرده دستبند طلا ايتاليايي كه خدا تومن پول اجرتشه خريده .... در حالي كه مي دونه ماشين واسم تو اولويته
هر چي در مياره رو همين امروز ميخوره فقط با قسط و وام ميتونيم صاحب چيزي بشيم
خونوادم كه مي گن من مقصرم تو اين مسائل مالي كاملا حق رو به من ميدن ولي با اون هيچ صحبتي نميكنن مي گن دخالت نميكنيم حتي در مورد كارش هم حق رو به من ميدن چون از منتاي برادر شوهرم و بيگاري كه از شوهرم مي كشه خبر دارن
ولي وقتي شوهرم ميگه دوست ندارم بري سر كار خونوادم طرف اونو ميگيرن در حضور خودش ميگن زن بدون اجازه شوهرش حق خروج از خونه رو نداره چه برسه به سر كار يا موقع دعوا مي گن تقصير خودته كه كتك ميخوري خوب وقتي ميگه برو خونه بابات سمج نشو كه اونم عصبانيتر شه پاشو بيا اينجا يا ميگن دلت هم كه درد ميكنه برو خونه مادر شوهرت تو كه ميبيني اون رو خونوادش خيلي حساسه!!!!
مي گن هرچي ميگه بگو چشم توكاراش هم نظر نده تا اونم اروم باشه وكاري بهت نداشته باشه !!1اخه اين شد زندگي؟؟؟من حاضرم صد برابر اينا كتك بخورم ولي زندگيم درست شه وگرنه به اينده اميدي ندارم
دوستان کارشناس و مشاور تورو خدا تنهام نذارید کمکم کنید. ایاتوقعات من بیجاست؟نباید ازش بخوام درسش و ادامه بده ؟از بیش داداشش بیاد بیرون؟ماشین بخره؟می دونم که اگه اینایی که گفتم رو ازش نخوام و دیگه در موردش صحبت نکنیم و با خونوادشم هم زیاد رفت و امد کنم و هر روز بریم خونه یکیشون نه دعوامون می شه هم عین بروانه دورم می گرده. ولی اینجوری احساس میکنم تو زندگیم هیچ نقشی ندارم احساس می کنم هر محبتی بهم بکنه داره گولم می زنه و واسه خر کردنمه اخه چرا هیچ کدوم از خواسته هام براش مهم نیستزندگی رو فقط تو خوردن بوشیدن و گشتن میبینه و چون میبینه من دل دماغ ندارم میگه تو چرا اینجوری ؟افسرده ای...
kherse soorati عزیز
خوش آمدی به همدردی
دست از کنترل گری و تعیین تکلیف بردار و هویت وی را بپذیر و اجازه بده قدرت مردانه اش را داشته باشد و خودش تصمیم بگیرد و ...... همه چیز حل خواهد شد و خواهی دید بدون کنترل خیلی از امورات بدون نظر شما انجام نخواهد شد و خودش داوطلبانه نظرت را خواهد خواست و ....
لازم هست مهارتهای مختلف ارتباطی را مطالعه کرده و به کار ببندی
موفق باشی
.
فرشته مهربان عزيز منظورتان از كنترل چيه يعني هر كار دوست داره بكنه !هيچ نظري ندم ؟ در مورد خونوادش هم اجازه هر نوع دخالتي رو بده و وايسم ببينم بابا يا داداشش برا امروز يا فردامون چي در نظر گرفتن؟به خدا اينكه من مي خوام هواسش به من و زندگيمون باشه كنترل نيست!ميخوام اينقدر ساده و تاثير پذير و...نباشه اسمش كنترل نيست
سلام
واقعا فرشته مهربان بهترین راهنمایی رو کردن
من پارسال با این مشکل مواجه بودم از موقع که حساسیتمو گذاشتم کنار این قضیه کلا از زندگیم رفت بیرون
يعني چي كار كنم ؟ تورو خدا شفاف تر بگين.يعني در مورد دانشگاش يا ماشين يا ... اصلا ديگه باهاش صحبت نكنم
آیا تصمیماتی که پدر و برادرش براتون می گیرند به ضرر زندگیتونه؟
از نظر من اره از نظر خودشون نه برا اونا مهم نيست كه بچشون ديپلم باشه يا ليسانس،يا مهم نيست كه وقتي مي خوايم تفريح يا جايي بريم ماشين نداريم و بايد اويزون بقيه باشيم ولي برا من سخته برادر شوهراي كه 4 سال از شوهر من كوچكترن هم ماشين داشته باشن
از طرفي من يه زنم خيلي از حرفاي من اصلا برا اونا معني نداره مثلا اينكه احساس مي كنم از وقتي رفته پيش داداشش كار تخصصي انجام نمي ده و شده پادوي دم خونه داداشش اينا يا خريد خونشون رو انجام ميده يا بچش رو مي بره مهد و ... يا مثلا اگه همه خونواده دور هم جمعيم و مي خوايم خوش بگذرونيم اصلا شوهرم كنارم نيست و برادرش براش تصميم مي گيره الان كجا بره؟ چي كار كنه؟ واسه همين شوهرم واسه جايي رفتن يا كاري انجام دادن اصلا با من هماهنگ نمي كنه و فقط دستورات پدر و برادرش رو انجام ميده اين درحالي هست كه اونا خانواده شلوغيند و زن و شوهرا رو كه پيش هم ميبينم با هم ميگن و خوشن و از كنار هم جم نمي خورن حسوديم مي شه
جالب اينجاست كه همون برادر شوهر بزرگه هم هميشه تو جمع پيش زنشه و خوش مي گذرونه و شوهر منو مي فرسته اين ور اون ور كاراي خودش و خونوادش رو خونواده پدرش رو انجام بده اونم با يه لحن دستوري دقيقا لحن يه رئيس به كارمندش
منم خوب دست خودم كه نيست اين چيزا رو كه ميبينم ابهت و مردونگي شوهرم رو تو نظرم خيلي كمرنگ مي بينم
البته يه مشكل ديگه هم كه وجود داره اينه كه من زيادي شوهرم رو دوست دارم عاشقشم و مي پرستمش اما هيچ وقت اينو به روش نميارم ميترسم نقطه ضعف دست بگيره وقتي مي خواد بره سفر خيلي معمولي و نرمال رفتار مي كردم و روزي يكي دو بار بهش مي زنگم (اون بيشتر زنگ مي زنه و موقع رفتن خيلي احساساتي ميشه) ولي من نشون نمي دم در عوض در غياب اون اينقدر گريه مي كنم و عكسشس رو مي بوسم و...شوهرم خيلي چشم پاك و خوش تيپ و با معرفت و مهرونه هر وقت احساس كنم ديگه نميتونم باهاش ادامه بدم راهش طلاق نيست بلكه كشتن اون يا خودمه
اينا رو گفتم تا زماني كه مشكلاتم رو براتون تعريف ميكنيم ببينيد همسرم مقصره يا من مشكل دارم
شوهرم با خونوتدش زيادي صميميه و دوستشون داره از مدل روبوسي كه با پدر مادر خواهر و حتي خواهر زادش مي كنه متنفرم از روز اول از اين موضوع رنج مي بردم هيچ وقت هم در موردش باهاش حرف نزدم هنوز بعد از 3-4 سال هم همون حس رو دارم وقتي حتي بهد از دو روز باباش رو مي بينه 5 دقيقه روبوسيش طول مي كشه از صورت و گونه و چونه و شونه و سينه و پشت گردن و پشت دست گرفته تا.....با خواهراش هم همين طوره و با يكي از خواهر زاده هاش كه تقريبا همسن خودمه و خدا رو شكر چند وقت پيش عقد كرد چنان با هم صميمي بودند و صميمي رفتار مي كردند كه من از اين دختر با همه خوبيها وكمالاتش متنفر شده بودم يكي از جاريهام مي گفت سخت نگير اينا قبل از اومدن تو ،تو بغل هم مي خوابيدن و با هم سفر رفتند و ... مي گفتم با شوهراي شما هم همينقدر راحته مي گفت نه شوهر توزيادي احساسي و عاطفيه دست خودته كه بتوني جمعش كني ولي من نتونستم:302:
امروز قهرمون به ده روز كشيد نه اون جلو مياد نه من،البته روزاي اول برا خودش غذا درست مي كرد و از غذايي كه من درست ميكنم نميخورد اما 2-3 روز اخير از غذايي كه درست ميكنم خودش ميره مياره ميخوره پاي تلفن با دوستم هم شنيده بود هوس زردالو خربزه كردم فرداش برام خريده بود