-
زندگي من از نگاهي ديگر
سلام
اوضاع روحيم افتضاحه,اين فاصله افتادن ها و دادگاه رفتن ها شديدا خسته ام كرده و فشار ها روي من زياد و زيادتر شده
خسته ام و دلمرده,احتياج دارم اين زندگيرو زير و رو كنم,احتياج دارم همه مشكلاتمو از زاويه ديگه اي بهش نگاه كنم
لطفا همراهيم كنيد و با زاويه ديد خودتون راهنماييم كنيد
خط به خط بخونيد و هر سوالي ميتونيد بپرسيد تا ازين كشمكش رها بشم,نميگم بگيد چكار كنم فقط از يه زاويه ديگه و از ديد كسي كه منطقي و از بيرون بهش نگاه ميكنه نظر بديد
اينم بگم هنوز هم همسرم به طلاق راضي نيست
ومن امروز ازين دو جمله لرزيدم: تو واسه زندگيت نجنگيدي__حالا حالاها بايد بدوي براي طلاق
اولي از يك اشنا و دومي از همسرم
كاش اينقدرمراحل طلاق طولاني نبود
اين ادرس تاپيك قبليمه
http://www.hamdardi.net/thread-22156.html
به راهنمايي همه تون نيازدارم
.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی عزیز
نکته اینکه در بازی روانی دادگاه - قهر - طلاق و حالا یه اردنگی به من بزن و حالا گیرت آوردم پدرسگ و بازی جنسی و...................که الان در زندگی تو جریان داره مسلم است که باید حالت بد باشه و این طبیعی است .
وقتی دست از بازی روانی بکشی حالت هم خوب میشه . مشخصه ی اصلی بازی روانی همین حال بدی است .
و در شرایط فعلی تو خودت آخر بازی روانی هستی و مشخصه که با این تعداد بازی و این حجم از بازی تحت فشار هم هستی .
اما یادت باشه
این راه رو انتخاب کردی .
1-پس یا باید تا آخر راه بری و بهای این انتخاب را پرداخت کنی
و یا
2-اینکه دست از بازی بکشی و بهای انتخابی دیگر را بدهی .
معجزه ی شگفت انگیز اینکه وقتی دست از بازی بکشی می بینی که چقدر حالت خوب میشه و رو می آی .
اما وجه اشتراک در این است که از بها و تاوان انتتخاب نمی توانی در بروی .
کار سختی است پاسخ دادن به این سئوال خصوصا برای کسی که دنیای صداقتش چندان که باید شفاف و زلال نیست .
اما اگر توانستی پاسخ بده .
راست راستش اون ته دلت ....چی می خواد ؟!
و اما
تا چند پست اول تاپیک قبلی را خواندم و از جمله تصویر سازی هایی که کرده بودی تا راهنمایی هایی که شده بودی و من با این سبک نگاه کردن به ماجرا هم از جانب باز کننده تاپیک و هم پاسخ دهنده ها مشکل دارم .
البته یک رد پایی از "پذیرش قبول اشتباه " در تو هست که باز نقص داره چرا که خودت رو زیادی قربانی می بینی و شوهرت را شمر و دیوانه !
اگر می خواهی پذیرشی داشته باشی باید بدانی تو داری نقش قربانی را معرفی می کنی اما واقعا قربانی هم هستی و هم نیستی .چون در کنار قربانی بودن نقش زجر دهنده و حمایتگررا هم بازی می کنی .پس اینقدر خودت رو خواهشا مظلوم نبین .
تو هم مسیر زندگی این آقا رو عوض کردی همان اندازه که او مسیر زندگی تو را عوض کرده .
اگر این گونه می نوشتی که خودخواه و حسود بودم و گند زدم به زندگیم با حسادت و کنترلگری و انگولک کردن حریم همسرم و..................
و باز رابطه ی جنسی برقرار کردم که نیازهای جنسی خودم رو پاسخ بدهم اما از نگاه و قضاوت و سرزنش ترسیدم و نقش یه آدم عاشق دلخسته را به دروغ بازی کردم و این مرد انتخاب من نبود اما من در اصل بدن او را انتخاب کردم و....................این سبک اعتراف به خود و قبول اشتباه نشان از بلوغ دارد ( البته اینها مثال است .تو خودت درست و حسابی به خودت نگاه کن و دلائل خودت رو در بیار و اعلام و اذعان کن . )
اما جوری که تو تعریف کردی معنی اش این است " ببینین من چقدر خوبم و ببینین همسرم چقدر بده !"
آن وقت می بینی که آنقدرها هم که فکر می کنی مظلوم نیستی .
چیزی که در این تالار و البته بیرون تالار عمومیت داره فرار از قبول مسئولیت اعمال و افکار و احساسات خودمون و انتخاب ها و تصمیم گیری ها است و بعد می بینیم عموما وقتی پای درد دل و سرنوشت نویسی ها و نقالی ها که می شینیم که طرف مقابل میشه شمر و کار درست ماجرا هم نویسنده و یا نقال !
در هر حال دیروزت غیر مسئولانه نسبت به خودت و دیگران برخورد کردی امروز هم همانی . دیروز یه مدل و از یه ور بوم ادعا می کردی امروز سمت و سوی ادعا و سمت و سوی بوم تغییر کرده .
چون برای خودت کاراساسی و ریشه ای انجام ندادی . شب و روز به شخم زدن چیزی مشغول نبودی که امروز دچار تحول عظیم شده باشی .
در نتیجه تو جدای از همسر که قبول می کنم یک کودک آزرده و سازگار منفی است ..........خودت هم همینی . تو یک جور و او جوری دیگر . اما نکته اینکه همدیگر را کامل کرده و می کنید . هم دیروز و هم امروز .
اینها را داشته باش تا بعد ......................( ضمن اینکه یاد آوری می کنم من قضاوتت نمی کنم فقط از جایگاه خودم آنچه خواندم را نقد می کنم . پس حرفهای من را برای خودت سرزنش تعریف و معنا کن )
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
نقاشی عزیز
نکته اینکه در بازی روانی دادگاه - قهر - طلاق و حالا یه اردنگی به من بزن و حالا گیرت آوردم پدرسگ و بازی جنسی و...................که الان در زندگی تو جریان داره مسلم است که باید حالت بد باشه و این طبیعی است .
وقتی دست از بازی روانی بکشی حالت هم خوب میشه . مشخصه ی اصلی بازی روانی همین حال بدی است .
و در شرایط فعلی تو خودت آخر بازی روانی هستی و مشخصه که با این تعداد بازی و این حجم از بازی تحت فشار هم هستی .
اني عزيز من همه اينها رو قبول دارم اما خيلي وقته كه من و ايشون اصلا كوچكترين تماسي باهم نداريم,بازي رواني امروز من خودمم و افكارم كه موندم چرا نسخه اين زندگي اينقدر زود پيچيده شد و چرا قبلش نفهميدم يا بهتره بگم خودمو زدم به اون راه
اما یادت باشه
این راه رو انتخاب کردی .
1-پس یا باید تا آخر راه بری و بهای این انتخاب را پرداخت کنی
و یا
2-اینکه دست از بازی بکشی و بهای انتخابی دیگر را بدهی .
معجزه ی شگفت انگیز اینکه وقتی دست از بازی بکشی می بینی که چقدر حالت خوب میشه و رو می آی .
مشكل همينجاست:بايد بهاشو بدم اما حالا كه حالم بهتر شده و ارومتر از قبلم وشايد حالا كه سرك كشيدنهام توي اين تالار بهم نشون داد اون شمري كه من ساخته بودم به قول شما خيلي جاهام رفتار خودم بوده سرگردونم و خسته,اين روزا يه بغض بزرگ توي گلومه و اشكي كه مدام توي چشمم حلقه ميزنه و هر دورو با يه نفس عميق ميكشم تو
اما وجه اشتراک در این است که از بها و تاوان انتتخاب نمی توانی در بروی .
ميدونم و قبول دارم
کار سختی است پاسخ دادن به این سئوال خصوصا برای کسی که دنیای صداقتش چندان که باید شفاف و زلال نیست .
اما اگر توانستی پاسخ بده .
راست راستش اون ته دلت ....چی می خواد ؟!
چرافكر ميكنيددنياي صداقتم جندانكه بايد صاف و زلال نيست؟
چون تو اوج تنش وترس همه چيزو مينوشتم؟؟شايد بگيد يكطرفه نوشتم اما حتا تو اون لحظات هم هر چه كه نوشتم عينا به سرم اومده بود,ميتونيد ترس و اضطراب انساني كه تا حالا حتا داد زدن پدرش رو هم نديده درك كنيد؟؟؟
با همون صداقت زلال ميگم دلم ارامش ميخواد,دلم ميخواد يكبار هم كه شده تو عمرم فرار نكنم,نترسم,اوج زنيتم احساساتم نباشه,من هم مثل خيليا نيومدم كه زندگيم خراب بشه اما اخه اين زندگي؟؟؟؟
پر از تنش؟؟؟؟
ته ته ته دلم يه نقطه كوچيك از دوست داشتن مونده كه خودم هم نميدونم واقعيه يا نه اما هست,شايد بخاطر دلتنگياي اين روزاست,باور كن نميفهممش
و اما
تا چند پست اول تاپیک قبلی را خواندم و از جمله تصویر سازی هایی که کرده بودی تا راهنمایی هایی که شده بودی و من با این سبک نگاه کردن به ماجرا هم از جانب باز کننده تاپیک و هم پاسخ دهنده ها مشکل دارم .
البته یک رد پایی از "پذیرش قبول اشتباه " در تو هست که باز نقص داره چرا که خودت رو زیادی قربانی می بینی و شوهرت را شمر و دیوانه !
اگر می خواهی پذیرشی داشته باشی باید بدانی تو داری نقش قربانی را معرفی می کنی اما واقعا قربانی هم هستی و هم نیستی .چون در کنار قربانی بودن نقش زجر دهنده و حمایتگررا هم بازی می کنی .پس اینقدر خودت رو خواهشا مظلوم نبین .
تو هم مسیر زندگی این آقا رو عوض کردی همان اندازه که او مسیر زندگی تو را عوض کرده .
من كاملا اشتبا هاتمو قبول دارم و تك تكشونو مينويسم,اما مسير زندگي اين اقا با من عوض شد؟؟؟او كه راه گذشته و حالشو رفت؟
اگر این گونه می نوشتی که خودخواه و حسود بودم و گند زدم به زندگیم با حسادت و کنترلگری و انگولک کردن حریم همسرم و..................
و باز رابطه ی جنسی برقرار کردم که نیازهای جنسی خودم رو پاسخ بدهم اما از نگاه و قضاوت و سرزنش ترسیدم و نقش یه آدم عاشق دلخسته را به دروغ بازی کردم و این مرد انتخاب من نبود اما من در اصل بدن او را انتخاب کردم و....................این سبک اعتراف به خود و قبول اشتباه نشان از بلوغ دارد ( البته اینها مثال است .تو خودت درست و حسابی به خودت نگاه کن و دلائل خودت رو در بیار و اعلام و اذعان کن . )
اما جوری که تو تعریف کردی معنی اش این است " ببینین من چقدر خوبم و ببینین همسرم چقدر بده !"
شايد معنيش اينه,اما اين روزها كه به حرفهاي اون روزام نگاه ميكنم بيشتر ترسيده بودم انگار دنبال اين بودم يكي از اسمون بياد و بگه اين يه راهو واسه تو اختراع كردم برو و رها شو
حق بده به اون ترسها,اين روزها ارومترم و براي همين اين تاپيكو زدم,به جملاتي كه منو ريخت به هم نگاه كنيد,دوجمله متضاد
آن وقت می بینی که آنقدرها هم که فکر می کنی مظلوم نیستی .
نه نيستم من به اون هم ظلم كردم, احساس ميكردم خيلي ميتونم
چیزی که در این تالار و البته بیرون تالار عمومیت داره فرار از قبول مسئولیت اعمال و افکار و احساسات خودمون و انتخاب ها و تصمیم گیری ها است و بعد می بینیم عموما وقتی پای درد دل و سرنوشت نویسی ها و نقالی ها که می شینیم که طرف مقابل میشه شمر و کار درست ماجرا هم نویسنده و یا نقال !
در هر حال دیروزت غیر مسئولانه نسبت به خودت و دیگران برخورد کردی امروز هم همانی . دیروز یه مدل و از یه ور بوم ادعا می کردی امروز سمت و سوی ادعا و سمت و سوی بوم تغییر کرده .
چون برای خودت کاراساسی و ریشه ای انجام ندادی . شب و روز به شخم زدن چیزی مشغول نبودی که امروز دچار تحول عظیم شده باشی .
در نتیجه تو جدای از همسر که قبول می کنم یک کودک آزرده و سازگار منفی است ..........خودت هم همینی . تو یک جور و او جوری دیگر . اما نکته اینکه همدیگر را کامل کرده و می کنید . هم دیروز و هم امروز .
لطفا بيشتر تو ضيح بديد
اینها را داشته باش تا بعد ......................( ضمن اینکه یاد آوری می کنم من قضاوتت نمی کنم فقط از جایگاه خودم آنچه خواندم را نقد می کنم . پس حرفهای من را برای خودت سرزنش تعریف و معنا کن )
درمورد اشتباهاتم خانم اني:
ذهنيت من از مرد زندگي همين بود همين ادم,ظاهر و رفتار,همين ها كه امروز ازارم داد ديروز منو ميخندوند مثل بجه ها,تا حالا لحن مردونه و به كار بردن يكسري اصطلاحات كه امروز بهش كه فكر ميكنم خجالت ميكشم,من تاييدش كردم
قبلا يكبار يكي ازين برخوردهاشو ديدم اما گفتم دوستم داره يا بريم سر زندگي درست ميشه,خيلي سطحي گذشتم,نميدونم چرا احساس توانايي بيش از حد ميكردم
هر كاري ميخواست براش ميكردم يه جورايي حمايتگر بودم ضربه كه خوردم تمام انرزيم يكجا ته كشيد,به همين سادگي
فرضيه بمون و بساز(به معناي سازندكي) واسه من هيچوقت معنا نداشته من اهل فرارم ,زود ميترسم,زود ميشكنم
اعتماد بنفس كاذب داشتم اما امروز متعادلتر شدم
خيلي جاها ضعفهاشو بروش مياوردم,در ضمن ما هر دو كمي تنديم اون يه كم بيشتر
من هيچوقت نگفتم من مظلومم يا قرباني
من اهل افراط و تفريطم اونقدر محبت كردم كه به همون اندازه خيلي زود ديگه بي محبت شدم
من بخاطر اون خيلي رفتارهارو انجام دادم و نفهميدم با اينكار به هردومون ضربه زدم و هزار و يك اشتباه ديگه
همه رو قبول دارم حق باشماست و جاي حرف نيست
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی جان !
خوب فکر کن، عجله هم نکن ، اما با دقت و عمیق پاسخ بده ، جواب هم یک کلمه هست " آره " یا "نه"
همسرت رو دوست داری؟
زندگی رو که با همسرت داشتی دوست داری؟ (همون جوری که بود بدون کم و کاست ، بدون اما و اگر )
==============
هیچ عجله ای نیست
این همه مدت صبر کردی
چند روز دیگه هم روش
فرداشب منتظر جوابت هستم
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
بالهاي صداقت عزيز خيلي وقته جواب اين سوالارو ميدونم بدون عجله بدون اماو اگر
هسرم رو دوست دارم هنوز
(در جواب اني هم كفتم:ته ته ته دلم يه نقطه كوچيك از دوست داشتن مونده كه خودم هم نميدونم واقعيه يا نه اما هست,شايد بخاطر دلتنگياي اين روزاست,باور كن نميفهممش)
زندگی رو که با همسرم داشتم نه
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
اگر جواب رو می دونستی تنها یک کلمه می نوشتی!!!
نقاشی ، صبر ، صبر ، و باز هم صبر ،دوای درد تو هست ، اقدامی نکن:305:
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
من عجولم ميدونم,ولي باور كنيد احساس ميكنم يه بار صد برابر بزرگتر از ظرفيت تحملم گذاشتند روي دوشم,اين بار خسته ام كرده,هر قدر تقلا ميكنم نميتونم با خودم بكشمش,حتا نميتونم بزارم زمين
روزهايي كه دادگاه دارم دوشب تمام بيخوابي ميكشم,حرفها منو ميريزه به هم,انگار افتادم توي يه مرداب و دارم دست و پاي الكي ميزنم,پر از خشمم پر از محبت.پر از اميد به اينده پر از نااميدي,پر از تناقض
قدرت سازگاري دارم اما نه توي اين برزخ
خودم نيستم,ميترسم هيچوقت برنگردم به خودم,جلوي همه هم مجبورم محكم باشم,دوست دارم حس حمايت رو درك كنم,
دوست دارم محبت واقعي رو درك كنم.امروز اگه گريه كنم ميگن بيچاره,فردا ميگن عقده اي يا شكست خورده,مهم نيست ميخوام راحت گريه كنم,ميخوام بهم نگن نقش مظلومو بازي ميكني,اصلا حالم از مظلوميت بهم ميخوره,از كلمه قرباني
بزرگترين ارزوم جدايي با احترام بود اونم ازم گرفت داره كم كم ميشه با نفرت با حس انتقام
اين روزا فقط يه چيز ميخوام يه چيزي يه كسي يه نشونه اي بياد و بغلم كنه و با صدا گريه كنم و فقط بگه اروم باش عزيزم هواتو دارم
بچه شدم ,يه بچه كه به همه ميپره و چون نميتونه منطقي خودشو ثابت كنه پاشو ميكوبه زمين
داره فرسوده ام ميكنه اين اتلاف
داره كم كم ترسوم ميكنه
شايد هم اينها بخاطرPMS,كم اوردم
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشي جان
نامزد شما قطعاً نیاز به مراجعه به روانپزشک دارد نه مشاور .
با توجه به مصداقهای رفتاری وی که با بیان وقایع روشن شده ، ایشان تعادل روحی و رفتاری ندارد و قطعاً نیاز به روانپزشک دارند .
راه های پیش پا:
شما یا باید با در نظر گرفتن تمام این رفتارها و ویژگیها و باز نکردن هیچ بابی برای تغییر وی ( همینی که هست را در نظر بگیری و بپذیری و فکر اینکه عوض می شود و ... یا حتی وعده های وی مبنی بر عوش شدن را از سر دور کنی ) بپذیریش و عروسی کنی و با وی زندگی کنی ، یااینکه بخواهی از نظر روانشناختی مطمئن شوی که ایشان بیماری یا اختلال ندارند و فقط هیجاناته و او را وادار کنی که به کمک روانشناس روی خودش کار کند و اینگونه مهلتی در همین دوران عقد به او بدهی و تحت نظر روانشناس ارزیابی داشته باشی و بعد تصمیم بگیری . یا اینکه با در نظر گرفتن همین ویژگی ها و پذیرش اینکه همینه که هست ، ظرفیت و توان زندگی با وی را در خود نمی بینی و تصمیم به جدایی می گیری .
هر کدام از این تصمیمات نیاز به آرامش دارد .
حالا که مدتیه او کوتاه آمده و دست از اصرارها برداشته فرصت خوبیست برای تمدد اعصاب شما . پیشنهاد می کنم به کمک یک مشاور در جهت کسب آرامش و جرأت و اعتماد به نفس و تمرکز زدایی تلاش کنی ، این برای شما بیشتر ضرورت دارد.
فعلاً به نگاه به زندگیت از زوایه ای دیگر نپرداز ، فقط کسب آرامش و تمرکز زدایی را در دستور کار داشته باش . شما برای بررسی زندگی از زوایای دیگر که نیاز به انرژی و آرامش دارد آماده نیستی و بهتره بار روانی خودت را تشدید نکنی .
پاورقی
======
دوستان عزیز
لطفاً در راهنمائی های خود در اینگونه شرایطی که فشار روانی روی مراجع زیاد هست از پرداختن به تقصیرها و اشکالات مراجع و بیانی با بار سرزنش آمیز بپرهیزید و کمک کنید مراجع به سوی آرامش و زدودن تنشها و آماده شدن برای بررسی و تصمیم درست پیش برود
.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
فرشته مهربان
قبول دارم,تحت فشارم,زياد,ديوانه وار,شايد الان وقتش نيست نميدونم,اما اين خواهش خود من بود كه كمكم كنندمخصوصا خانم اني كه به خواهش خودم نظرشونو اعلام كردند و ايشون هم لطف كردند,سرزنشها رو به جون ميپذيرم چون حقيقتند و حقيقت چهره تلخي داره
ذات اين بچه متوقع شكننده داره خودنمايي ميكنه اين روزها,نميتونم ارومش كنم,احتياج دارم به يك ريسمان كه بهش
چنگ بندازم و خودمو پيدا كنم و تصوير غيرواقعي از خودم نسازم
توي اون تاپيك هم نياز داشتم به اين حرف ها و چون اين بحثها نشد بيشتر به درد دل و همدردي گذشت,من كي بايد به خودم برگردم؟
نميخوام بعدها همين ته مونده خودمم از دستم بره,من شعر ميگفتم,مينوشتم,نقاشي ميكردم,ورزش ميكردم,حالا انگار هيچي نيستم,حتا رانندگيمم شده در حال فرار تند و عجولانه و پر از خشم
نياز دارم به يه نقطه نوراني كه شايد تو همين حرفها پيداش كنم
شايد اين پروسه جدايي حالا حالاها طول بكشه ومن هر بار خودازاري بيشتري داشته باشم,نميخوام تو اين پروسه فرسوده بشم و از سر فرسودگي برگردم يا از سر تصميمهاي نااگاهانه وتنهايي,ميخوام ارام باشم و درست تصميم بگيرم
هر قدر هم كه قوي باشم باز انسانم و نميگم جايزالخطا بلكه دايم الخطا,از اين بيخوابيها وتنشها بايد عبور كنم بالاخره.
سرزنشهاحقيقتيه كه بايد ازش بگذرم ,من از سرزنش نميترسم اميدوارم توي خطاهام خودمو پيدا كنم,بي صبري منو ببخشيد بخاطر دل نازك شده منه.اما بايدبا ترسهام كنار بيام
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
[b][color=#FF0000]
نقاشی معتقدم
مراجعی که قابلیت رشد کردن و آگاهی یافتن را دارد بدون تعارف باید دستش را گرفت . این بی تعارفی معنی سرزنش نمی دهد چرا که در پست دو با رنگ قرمز اعلام کردم نه قضاوت می کنم و نه سرزنش می کنم چرا که نه سر پیاز هستم و نه ته پیاز و باوری هم به قضاوت کردن ملت ندارم و شاید یکی از اولین افرادی باشم که در این تالار با این سبک هدایت کردن ها مشکل داشته و دارم اما روش من نقد است
اما نقد بی تعارف و بی کاور. اما مطمئن باشید قصد این نوع نقد ، سازندگی است و نه تخریب شخصیت و هویت و کرامت و شان یک انسان .
که این موارد با جدیت تمام و مسئولیت بیشتر شامل حال همسر تو نیز می شود چه بسا بیشتر نسبت به او احساس مسئولیت دارم چون نیست تا خودش را تعریف کند .
چون با مجازی سازی بر مبنای تعاریف دیگران مشکل دارم که متاسفانه بسیار شاهد این مسائل هستیم .
حالا نقاشی
ابتدا روش و تصمیم تو را برای رویارویی با ترس ها ستایش می کنم .راه از بین رفتن ترس مقابله و رو به رو شدن با آن است .
بیا در قدم بعدی
با وجدان کامل و بیدار یک قلم و کاغذ بردار
و بنویس " نقاشی در فلان مسئله که شوهرش فلان کار یا رفتار را کرد " چه سهمی داشته . چه رفتاری کرد ، احساس نقاشی چی بود ، افکارش چی بود ...............و سهم خودت را از اتفاقات استخراج کن .
این به معنای پدیداری حس عدم اعتماد به نفس نیست . اینکه در وادی من بد بروی معنی نمی دهد . پذیرش داشته باش و به شکل نقد به ماجرا نگاه کن .
و گام بعدی اینکه چه رفتار - احساس - فکر سازنده ای می توانستم داشته باشم که نداشتم و یا چه کاری را نباید انجام می دادم که انجام دادم ..............
و بعد اینکه در بیار چرا ؟ چه سودی درونی یا بیرونی از آنچه دانسته یا ندانسته اتفاق افتاد بردی (از نوازش گیری منفی تا تائیدیه گرفتن )
این هم یک نوع مشق شب است . استرچ .
بعد از بررسی و پذیرش همه ی اتفاقات و روشن شدن کل ماجرا برایت تصمیم گیری راحت تر میشه . چون ابتدا باید خودت را بشناسی . با نگاه من خوب - همسر خوب ماجراها را از جایگاه حتم الخطا بودن و درک کردن طرف مقابل بررسی کن .
رو به رشدی . پوست اندازی می کنی اما بزرگ می شوی . خودت و پیرامونت را با این روش شخم می زنی . بزرگ شدنت عزیزم با هر تصمیمی که می گیری مبارک .
زندگی و گل هستی فرصتهای بی انتهایش را بی منت به تو خواهد داد . مطمئن باش .
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی جونم. خوب فکر می کنم دو تا راه داشتی. یکی اینکه جدا شی از شوهرت و دیگه اینکه هر دوتون برای درمانش اقدام کنین.
دقیقا این نیست که بگن واسه زندگیت نجنگیدی. وقتی یکی چیزی از زندگی دیگری نمی فهمه بهتره واسش نظر نده. یادمه نوشته بودی توی تاپیکت که یه بار داشته خفه ات می کرده و بعدم فرار کردی. خوب خطرناکه. نمی تونه راحت عصبانیتشو کنترل کنه. شما رو که اینهمه هم دوست داره بدون اینکه بخواد تا حدی که ممکنه منجر به اتفاقات بدی بشه می زنه. خطرناکه هم واسه خودش هم واسه شما. ممکن بود یه روزی یه بلایی سرت بیاره که قابل جبران نباشه یا ممکن بود یه روزی شما برای دفاع از خودت ناچار بشی کاری بکنی که نشه جبرانش کرد. که دومی معمولا محتمل تر بوده توی موارد مشابه. بعدم هردوتون ضرر می کردین.
قطعا شوهرت باید بره دکتر و روی این مشکلش کار کنه تا درمان بشه. ولی نمی دونم ایا هیچوقت ممکنه کامل درمان شه یا نه. تازه این هم واسه وقتیه که خودش خواسته باشه برای درمان بره و پیگیر باشه. توی فیلما زیاد دیدم که کسایی که این مدلی هستن بعد از کلی مخالفت برای درمان بالاخره می رن درمان.
راستشو بخوای اینکه بخوای کنارش باشی در طول اینهمه مدت درمان (که هنوز هم شروع نکرده شوهرت درمان رو) خیلی سخته و واسه هر کسی قابل تحمل نیست. ممکنه هر اتفاقی واست بیفته در طی اون مدت تا بیاد حالش بهتر بشه.
من یکی فکر می کنم کار درستی کردی که داری جدا می شی.
شوهرت هم دوست داره و دست خودش نبوده و الان ناراحته. حق هم داره. ولی باید خودش واسه درمانش اقدام کنه. نباید از شما توقع داشته باشه که اسیب ببینی و هیچ کاری هم نکنی.
برای طرح دادن و نقاشی و این چیزا. خوب وقتی ادم حالش بده و استرس داره طرحش نمیاد. خلاقیتش می ره قایم می شه. ولی وقتی خیلی عصبانی هستی یا ناراحتی یا احساسای مختلف داری برو نقاشیتو بکن. خیلی وقتا ممکنه هیچی در نیاد ولی اگه در بیاد خیلی خوب می شه چون حسیه. واسه این جور احساسای شدید معمولا موسیقی بهتره. من بلد نیستم ولی یه وقتی اگه بتونم خودمو اداره کنم و از اینهمه ناله و بدبختی دربیارم باید برم یاد بگیرم. موسیقی بهتره چون اول اهنگی رو که توی روحیه اته اون لحظه می زنی بعدش ادامه می دی و ادامه می دی تا اهنگ خودت و حست از توش در بیاد. اما نقاشی معمولا یه برنامه باید باشه پستش و فقط حس نیست. یه کمی هم فکره. ولی خودت که نقاشی می کردی یه تیپ کارهایی رو کار کن که کمتر طرح و فکر بخواد و بهت ازادی عمل بیشتر بده توی حالت استرس و اعصاب خوردی و چه کنم چه کنم.
ورزش هم که من از تو بدترم! اراده می خواد و امید که نیست. اگه اطراف خونه اتون باشگاهی استخری چیزی هست که سریع بری و برگردی خسته نشی کم کم شروع کن به ورزش.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
با سلام
اعضاء محترم و پیشکسوتان گرامی، مراجع در این مرحله نیاز به آرامش دارد.
تسکین می خواهد.
صبر لازم دارد.
شدت هیجانات و سختی های مراجع مانع از آنالیز مشکلش می شود.
باید مدتی مراجع استراحت کند.
رها باشد.
تا خود را بازسازی کند.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
حرفتونو در مورد قضاوت قبول دارم چون وقتي ازديد ديگران و با توجه به ديدگاه همسرم و حرفهاي اون به تنهايي قضاوتم ميكنن حس و حال بسيار بدي پيدا ميكنم.
به قول قديميها هر كي يكطرفه بره قاضي راضي برميگرده,پس اون هم الان نبايد قضاوت بشه و دقيقا درسته حرفتون,منظورم قضاوت روي عكس العمل هاشه و حرفهاي من
هر چند حرف فرشته مهربان رو قبول دارم چون من اونجا بودم و ديدم
مشق شب سختيه,اما شروع ميكنم از همين الان,نميخوام بعد جدايي ياد مشقهاي ننوشته ام بيفتم,
روشتونو دوست دارم,دوست دارم از دل مشكلاتم و ترسهام رد بشم و بزرگ بشم,پس سعي ميكنم تا اونجا كه ميتونم واقع بين باشم,
اينها جدا از تصميممه,دارم تلاشمو ميكنم كه شناخت و بازسازي خودم رو از همين الان شروع كنم
نميدونم چقدر طول ميكشه اما همه رو مينويسم و به راهنمايياتون براي اونها احتياج دارم,دوست دارم به جايي برسم كه هيچ حرف و سخني منو به هم نريزه
اني عزيز نهايت ارزومه كه پوست بندازم چون اين پوسته امروز وزن سنگيني داره و حس طراوتمو گرفته,به تك تك حرفها و راهنمايي ها فكر ميكنم,و بيشتر خودمو ونقشمو توي اتفاقات و نه خود اتفاقات شخم ميزنم
مدير همدردي عزيز
با تمام وجود ميخوام خودمو رها كنم,ميخوام خودمو پيدا كنم و همه غم و غصه و ترس و بيخوابي و فشارهاي روانيشم ميپذيرم بخاطر نتيجه اي كه ارزومه بهش برسم,ارامش
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی عزیز
اگر راهنمایی مدیر که تخصصی هست را توجه کنی برای آرامش باید تمرکز زدایی کنی . تحت تأثیر هیجاناتی و دنبال آنالیز می گردی . اگر می خواهی تخصصی راهنمایی شوی همین راهنمایی تخصصی می گوید ، اکنون شما فقط باید صبور باشی ، کنترل هیجان کنی و تمرکز زدایی ، تا به آرامش دست پیدا کنی . دنبال آنالیز از زاویه ای دیگر نباش .
عزیزم اگر مهم نیست متخصص تالار و راهنمائیهای کارشناسی چه تشحیص و تجویزی دارند و شما راه خودت را می خواهی بروی که حرف دیگریست اما اگر مهم هست و برای همین در این تالاری و تاپیک باز کرده ای که به شما گفته شد فعلاً دنبال بررسی و آنالیز زندگی و اشکالاتت نباش . عجله نکن ، آرام و آهسته ، اول کسب آرامش از راه تمرکز زدایی و توقف فکر و ....
.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
نقاشی عزیز
اگر راهنمایی مدیر که تخصصی هست را توجه کنی برای آرامش باید تمرکز زدایی کنی . تحت تأثیر هیجاناتی و دنبال آنالیز می گردی . اگر می خواهی تخصصی راهنمایی شوی همین راهنمایی تخصصی می گوید ، اکنون شما فقط باید صبور باشی ، کنترل هیجان کنی و تمرکز زدایی ، تا به آرامش دست پیدا کنی . دنبال آنالیز از زاویه ای دیگر نباش .
عزیزم اگر مهم نیست متخصص تالار و راهنمائیهای کارشناسی چه تشحیص و تجویزی دارند و شما راه خودت را می خواهی بروی که حرف دیگریست اما اگر مهم هست و برای همین در این تالاری و تاپیک باز کرده ای که به شما گفته شد فعلاً دنبال بررسی و آنالیز نباش
.
چشم,
اما فكر نميكنم هيچكدوم از حرفهاي من معني اينو ميداد كه ميخواهم راه خودم رو برم,براي رفتن به راه و دل خودم احتياج به كمك خواستن از ديگران و راهنمايي نبود
اما باز هم صبر ميكنم و فعلا اناليز نميكنم,اما پس كي؟؟همه گفتيد فعلا نه ,باشه درست,اما يكي بگه پس كي؟
وقتي حرف ميزنم ميشه گزارش نويسي وقتي كمك ميخوام ميگيد فعلا نه
لطفا فقط يكي بگه من تو اين شرايط و با اينهمه تنش و بيقراري كي و كجا خودمو بازسازي كنم؟؟
ميدونيد حه حسي به ادم دست ميده؟حس ادمي كه همين امروز تاپيك باز كرد و واسش زدند لطفا به اين خانم مشاوره نديد با اين عنوان تاپيكش!!!
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
عزیز دلم ، وقتی می گوییم عجله نکن و تمرکز زدایی کن ، یعنی یکی از کارهایت میشه اینکه روی پس کی ؟ تمرکز نکنی . با این وجود تا وقتی که کاملاً رها و آرام و با نشاط و بدون تنش و هیجانات سینوسی و عجله شده باشی .
.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
لینکهای زیر کمک خوبی خواهد بود برایت :
http://www.hamdardi.net/thread-19404-post-180436.html#pid180436
http://www.hamdardi.net/thread-21391.html
http://www.hamdardi.net/thread-22189.html
.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی
من حرف مدیر همدردی و فرشته مهربون رو کاملا میفهمم. درست میگن. کاملا درست میگن...
من نه روانشناسی خوندم و نه کارشناس افتخاری این تالار هستم اما همین نظر تمرکز زدایی و توقف فکر رو با کلمات ساده تر و غیر تخصصی خودم یه بار به نیلوفر گفتم... من بر اساس تجربه خودم و چیزی که حسش میکردم گفتم و کارشناسان تالار همون نظر رو بر اساس تخصص و مطالعه خودشون دادن.
ببین نقاشی همیشه یه توقف زمانی توی پروسه پر فشار طلاق لازم هست که آدم در اوج فشار که مدام دنبال رسیدن به جواب سوالاش و مدیریت شرایطش هست ، از کل موضوع دور بشه. و یه مدت به هیچ چیز - واقعا هیچ چیز- در مورد طلاق فکر نکنه. به اینکه ایا تصمیمم کاملا درسته؟ آیا ممکنه از طلاقم پشیمون بشم؟ آیا ممکنه از برگشتنم به زندگی پشیمون بشم؟ چرا اون با زندگی من این کارو کرد؟ واقعا منم مقصر بودم؟ سهم اشتباهات من در این ماجرا چقدر بود؟ اگه زن دیگه ای به جای من همسر اون بود آیا زندگی شون باز هم به اینجا میرسید یا ممکن بود اون زن به روش دیگه ای عمل میکرد که حتی خوشبخت هم میشدن؟
شاید هنوز دوسش دارم، اگه ندارم چرا دلم براش تنگ میشه؟ ولی ازش متنفر هم هستم. کدوم قوی تره؟ دوست داشتنم یا نفرتم؟ خدایا بعد از طلاق چی میشه؟ یعنی من میتونم با این مسئله کنار بیام؟ میتوم شرایط بعد از طلاق رو تحمل کنم؟ چطور میتونم به زندی طبیعیم برگردم؟ چطور میتونم این خسارت عاطفی رو جبران کنم و از زندگیم پاک کنم؟ و هزار هزار سوال دیگه....
نقاشی من ایم دوران رو طی کردم که اینارو میگم... که لمس میکنم چی میگی...
ولی توی همون دوران به دلیل مسئله شخصی دیگه ای که فوق العاده برام مهم بود و میتونم بگم همیشه جز با ارزش ترین اولویت های زندگیم بوده و هست، مدتی کامممممملا فکرم از مسئله طلاق منحرف شد. به مدت چند هفته به طور فشرده درگیر اون موضوع شدم طوری که شب و روزم رو نمیفهمیدم چه جوری میگذره از بس که غرق کار بودم و تمام فکرم درگیر اون موضوع شده بود و نتیجه ش برام فوق العاده مهم بود... بعد از اینکه اون مسئله شخصی تموم شد دوباره به پرونده طلاقم برگشتم. باورت نمیشه چقدر دیدم عوض شده بود چقدر احساسم و دیدم به همه چیز تغییر کرده بود. انگار اصلا از یه زاویه دیگه همه چیزو میدیدم... میدونی بار فشار فکری و تنش احساسی از روم برداشته شده بود. ذهنم در مورد مسئله طلاق استراحت کرده بود . و جدا از همه اینها دوماه بود که خونه پدرم بودم و از کانون فشار و آسیب فاصله گرفته بودم. از صحبت و تمرکز مداوم بر روی مسئله وسواس و مهریه و... فاصله گرفته بودم.همه اینها باعث شده بود که به یه ثبات احساسی برسم و با ذهن باز بتونم به مسئله برگردم که خوب نتیجه تصمیم گیریم 180 درجه عوض شد. من یه تاپیک کوتاه دیگه هم دارم که توی اون با قاطعیت نوشتم میخوام جدا شم و خوشحال و آرومم. درحالی که تصور میکردم آرومم،ولی اون زمان اوج هیجانات روحیم بود. دو ماه بعد توی تاپیک اولم نوشتم که نمیتونم جدا شم و دوسش دارم و بر گشتم به زندگیم.
حتی گاهی این حالت در مورد حل مسئله ریاضی هم واسه من پیش میومد. هنگ میکردم. هرچی استدلال میکردم و فشار میآوردم به ذهنم به جواب نمیرسیدم. یکی دو ساعت میخوابیدم و یه چیز میخوردم و برمیگشتم ، همون دودقیقه اول حل میشد...
نقاشی الان زمان مناسبی واسه اینکه دنبال رشد و پوست اندازی باشی نیست. تو پر از تناقضی هنوز...پر از هیجانی هنوز.. تا وقتی که دوروز قبل دادگاه بیخواب میشی، تا وقتی رانندگیت با حس فرار توامه، تا وقتی که روال عادی زندگیت به هم خورده... نمیتونی خودتو کنکاش کنی. اگر هم بکنی به نتیجه نمیرسی... چون بستر روحیت در این زمان مناسب این کار نیست...
کمی بیشتر صبر کن... سعی نکن با شرایط روحی خاصت توی این برهه بجنگی و mp3 بخوای برش گردونی به حالت اول. دنبال راه میان بر واسه اینکه زودتر به رشد و ثبات برسی نباش. گذروندن همین دوران با تمام مصائبش موجب رشد تو میشه. ذره به ذره... نه اینکه یک شبه با نوشتن یا خوندن چند جمله این اتفاق بیفته. پروسه رشد و تغییر برای همه انسان ها زمان بره... اگه نه که دیگه اسمش رشد نیست...
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
ممنون ويولت كه اومدي:72:دلم تنگت بود
همه حرفهات حرف دلمه,قبول دارم كه همه حرفها هم دزسته هر كدوم از يك زاويه و ميدونم اين بازي رواني كه خودم دارم با خودم ميكنم خسته و بي طاقتم كرده
اني درست ميگه,فرشته مهربون و مدير هم
دست خودم نيست,تو اون تاپيك پر بودم از ترس اينجا پر بيقراري
اونجا دلم قرص طلاق ميخواست اينجا دلم قرص ارامش!!!
به حرفها و راهنماييهاي همه تون احترام ميزارم و بابتش ممنونم
شدم همون ادمي كه تو مردابه و دنبال ريسمان,حرفهات خيلي ارومم ميكنه,حرفهاي همه
من اين وسط تنهايي و رنج رو دارم با تمام وجود حس ميكنم,
راست ميگي بايد متوقف شم و متوقفش كنم,اما وقتي حتا تو خواب مياد سراغم يا وقتي تلفن زنگ ميخوره و بعد ماهها تازه يه اشنا بيداش ميشه وحرفي رو بدون در نظرگرفتن من و شرايطم ميزنه ميشم همون بچه كه ميزنه به در و ديوار و هر چي بيشتر ميگه بيشتر سرها تكون ميخوره كه اره همين كارارو كردي كه ...
نميخوام خودمو اثبات كنم ميخوام بيام بيرون
به خدا همون اغوشو ميخوام كه بگه هر كي هستي هر چي هستي گريه كن من هواتو دارم و اين يه وقتايي بده
مرسي كه اومدي وذره اي از اغوش مهربونتو بهم دادي
اني ,فرشته و بقيه هم به نحوي
چشم,راهشو بيدا ميكنم
فرشته مهربان از راهنمايياتون ممنون
اني عزيز كلمه به كلمه حرفهاتون درسته و دقيق,با ترسهام كنار ميام و ازشون فرار نميكنم,حتا ترس و تنهايي امروزم
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی من
تو مدام از اغوشی حرف میزنی که تو رو همین طو که هستی، و با همین شرایطی که داری عمیقا دوست داشته باشه و بهت بگه هر چقدر دلت میخواد و بدون اینکه حتی توضیح بدی چرا، توی بغلم گریه کن و بدون که هر اتفاقی بیفته در کنارت و مراقبتم.
این آغوش فقط میتونه آغوش مادر یا پدر باشه. و دیگه هیچ کس...
اونا کجان که تو این خلا رو احساس میکنی؟؟
از اونا بگو... از برخوردشون و احساسشون توی این روزا .
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
عزيزم اونها مثل هميشه هستند,مهربونتر از هميشه هم شدند,مشكل منم كه نميتونم اونارو ناراحت كنم
چند وقت پيش كه بغضم توي ماشين تركيد جه اتفاقي افتاد؟؟؟پدرم نميدونست چجوري ارومم كنه,غم نگاهش بخاطرمن غم ديگه اي شد روي غم هام,عزيزم اروم باشش خجالت زده ام ميكرد
نه عزيزم,اون هم ارومم نميكنه,جلوي اونها هم بايد محكم باشم,مادرم چه گناهي كرده؟مگه اون موقع كه ميخنديدم و هيچكسو نميديدم پريدم تو بغلش كه حالا با اين همه غم برم و بگم تو بكش من نميتونم
نگو خدا هست,ميدونم كه هست اما من نياز به يه اغوش مادي دارم,نگو خدارو مگه حس نميكني؟نگو مگه اون نميتونه,چرا ولي باور كن نميتونم حسمو بگم,جسم ميخوام محكم و صبور
يه وقتايي حتا ازينكه غمهامو اينجا هم بنويسم عذاب وجدان ميگيرم,نكنه كسيو ناراحت كنم,نكنه كسي بخونه و يه لحظه كوچيك حسش كنه,باور كن يه عمر ياد گرفتم خودم بارمو روي دوشم بكشم و باري نشم رو دوش كسي,واسه همينه كه وقتي ميگن قرباني,مظلوم ديوانه ميشم,چون نميخوام اين باشم,چون همون موقع هم زور ميزدم كه بگم نيستم,امروز كم اوردم
اين روزها گريه هام توي حمامه كه كسي نبينه و نشنوه,حتا اون روزها هم نميخواستم كسي چيزي بفهمه و بابت ناراحت كردن ديگران ازار ميديدم
اين بده,ميخوام درستش كنم اماحتا اين دنياي مجازي هم بهم ميگه استاپ,يه هشدار دروني,يه جور عذاب وجدان واسه گفتن
نه !نميتونم مادرم رو نگرانتر كنم,خواهرم رو ببينم كه ناراحته يا... همه اينا ميشه غم خودم,ولي اين روزا ازين نقش خسته ام
يه قهرمان ميخوام,ميخوام همه رفتارامو درك كنه و ببخشه,داد بزنم و بگه بلندتر,اين روزا احتياج دارم برگردم به خودم
اينجا هم نميزارن, باز هم صبر,باز هم فردا,كجا خالي بشم نميدونم؟؟؟
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
تجربه كوتاهم تو همدردي بهم ميگه شايد اولش بجنگم و انكار كنم اما در انتها ميفهمم هيچ حرفي بي دليل و حكمت نيست
يه مدت بايد دست به كاري زنم كه غصه سرايد و متوقف بشم
سرك كشيدنهامو توي تالار محدودتر كنم به فضاهاي ديگه ,ادبيات,عرفان وهر چيز كه ارومترم كنه
يه كم مطالعات جنبيمو بيشتر ميكنم و زماني كه رهاتر شدم ازين تنشها و تمركز زدايي كردم به زير ورو كردن خودم ميرسم
مدتي خودمو رها ميكنم و تمرين صبر ميكنم,و زماني شروع به نوشتن ميكنم كه ارومتر شده باشم
ممنون
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
ببخشید که بدون اجازه وارد میشم
فقط برای تجربه اومدم
من تقریبا تمام این تاپیکو خوندم ولی چیزی دستگیرم نشد ( خیلی هم ناراحت شدم و نتونستم جلوی احساساتمو بگیرم )
مشکلتون با شوهرتون بر سر چی بود ؟
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
سلام پست اول رو با دقت بخونيد
در ضمن من شرمنده ام ودليلي براي ناراحتي نيست,من ناراحت نيستم فقط معلقم و دچار تناقض
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاشي
سلام پست اول رو با دقت بخونيد
در ضمن من شرمنده ام ودليلي براي ناراحتي نيست,من ناراحت نيستم فقط معلقم و دچار تناقض
خیلی ممنون
تاپیکاتون رو با دقت خوندم
راستش خیلی ناراحت کننده بود
خیلی جا خوردم
تنها کاری که میتونم انجام بدم اینه که براتون دعا کنم
دعا کنم از این وضعیت معلق بودن نجات پیدا کنید
امیدوارم هرچه زودتر مشکلتون حل شه
ببخشید که بحث اصلی خارج شدم
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی جان من نمی دونم خونوادت واقعا تا چه حد ناراحت می شن اگه پیششون درد دل کنی یا کنارشون گریه. خودت می دونی که این سخته براشون یا نه. ولی من خودم وقتی اماده ی کمکم و پس زده بشم (حالا به هر دلیلی مثل اینکه کسی نخواد ناراحتم کنه) ناراحت می شم. مثلا اگه من یه مامان بودم خوب می گفتم عزیزم باید شاد باشه ولی اگه نبود اغوشم به روش هر روز و شب و هر لحظه که خواست بازه. یعنی اگه بچه ام دلش می خواست بیاد پیشم گریه کنه می دیدم و می فهمیدم و ازش می پرسیدم و بازم می دیدم نمیاد درددل کنه احساس می کردم دستم کوتاهه و کاری از من برنمیاد.
ولی مامان و بابا و خونواده اتو خودت می شناسی. اینکه ناراحتی قلبی دارن، یا می تونن تحمل کنن گریه ی بچه اشونو یا اینکه براشفته می شن یا وقتی ببینن اروم شدی اروم می شن یا یه بار گریه کنی به همه صد بار می گن یا هر چی اینارو خودت می دونی و تصمیم می گیری.
در مورد اینکه می خواستی تغییر کنی و دریچه ی جدید به روت باز شه و دیدگاه جدید ببینی منم با ویولت موافقم. تو همین الانشم کلی دیدگاهای جدید پیدا کردی و همین الانم که بی تابی و می گی در تناقضی یعنی تغییر. سکون نیست زندگیه. لازم نیست دقیقا و هر لحظه بدونیش خودش پیش می ره.
واسه هنر و نقاشی ات هم می تونی از این احساساتت کارای خوبی دراری.
اگه خیلی سختته این روزا یه کاری بکن که هیچی بلدش نیستی تا خیلی تازگی داشته باشه واست مثلا برو یه زبان دیگه یاد بگیر به جز انگلیسی که اصلا بلدش نیستی یا یه کار دیگه یاد بگیر که یه جوری توی محیطی باشی که خیلی تازه باشه برات.
موفق باشی.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی جان سلام
امیدوارم وقتی پست دیگرت رو می زنی از این معلق بودن نجات یافته باشی ..
همانطورکه گفتی «زندگی من از نگاهی دیگر» من هم از نگاهی دیگر به ان نگاه کردم من فکر می کنم به هیچ عنوان معلق نیستی عزیزم ...
به خاطر اینکه معلق بودن یعنی اینکه حتی نمی دونی که چی می خواهی ولی شما به این نتیجه رسیدی که این تاپیک رو ایجاد کنی و خواسته ات رو بنویسی واینکه از معلق بودن رها پیدا کنی باید بگم الان هم از معلق بودن نجات یافته ای چون به راهت نزدیک شده ای و می دانی که چه می خواهی ......
به قول فرشته مهربون تمرکز زدایی به نظرم بهترین راهه برای شما دوست عزیزم چون از این معلق بودن رها پیدا می کنی برای یه مدت خودت رو درگیر سرگرمی های مورد علاقه ات بکن یا اصلا برای یکی از معیارهایت که برای آینده نیاز داری تلاش کن حتی می تونی از مغزت و تفکرت برای چیزهای خلاقی استفاده کنی تا یه وقت دوباره از مسیر منحرف نشوی و به معلق بودنت فکر نکنی ...
پس از ذهنت خارج کن که معلقی چون خودت رو خوب نگرستی و ایراد کارت را پیدا کردی پس بیشترین هزینه را برای ترمیم این ایراد خرج کن ....:46:
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
سلام نقاشی عزیز
من از نوشته هات متوجه میشم که واقعا دختر محکمی هستی..بدون اغراق بهت میگم...
الان متوجه نمیشی اما پس فردا که یه زندگی خوب تشکیل دادی اونوقت از لحظه لحظه این روزها درس گرفتی و در زندگیت پیاده میکنی...
در این سن کم یه کوله بار تجربه داری که قطعا برات مفیده و مهم
این روزها هرچقدر سخت اما میگذره...مهم الان خودتی که با این تفکرات داری بیشتر خودت رو نابود میکنی و به خودت آسیب میرسونی....کی جز خودت میتونه بهت کمک کنه؟!
هیچکس..فقط خودت...
شرایطی که برات پیش آمده دردناکه و من و خیلیهای دیگه خوب درکت میکنیم
اولین کاری که بهت کمک میکنه اینکه ورزش کنی...فعالیت بدنی مثل یک داروی ضد افسردگی عمل میکنه
دومین راه روابطتت رو با دوستانت بیشتر کن...منزوی نشو..باهاشون برو و بیا...دلیلی هم نداره ار ریز مسائلت براشون بگی تا نگاه ترحم آمیز داشته باشن بهت
باهاشون کوه برو..سینما برو...استخر برو...
ويليام شكسپير ميگويد: آنچه آسيب ديده بتدريج بهبود مييابد ، پس با خود مهربان باشيد و بدانيد غمها به آرامش ميرسند. پس انتخاب كنيد كه رضايت و شادي ميخواهيد و به گذشته فكر نميكنيد. حالا فقط امكان حركت به آينده است
نقاشی جان دست از تحلیل مسائل بردار...چرا چرا نکن...کی کی نکن...این سوالات چون جوابشونو نداری دیوانه ات میکنه
مشکلی برات پیش اومده..مثل هزاران زوجی که میرن دادگاه و این روزها رو مثل شما میگذرونن....
نقاشی عزیز
به خدا این روزها میگذره و وقتی نگاه به پشت سرت میکنی چیزی جز رضایت برات نمیمونه
من امشب حتما حتما برای اولین کسی که دعا میکنم شمایی.تنها همین کار از دستم برمیاد
موفق و موید باشی
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
ضمنا نقاشی عزیز
امروز مشکل شما رو با مادرم در میون گذاشتم و قرار شد امشب مادرم برات سفره حضرت ابوالفضل (ع) بندازه...فقط به نام شما...
امیدوارم آقا نیم نگاهی به ما بندازه
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی
من ایمیلتو تازه دیدم.
انگار صندوق پیام های خصوصیم هم پر بوده. الان صندوق پیام های خصوصی رو خالی کردم. حسابمم دوباره شارژ کردم که بتونم بهت پیام بدم. احتمالا تا فردا پررنگ میشم :) و میتونم بهت پیام بدم.
درضمن مریم عزیز از لطف بی دریغتون برای نقاشی و نذری که واسش کردید ممنونم. انشاالله از پاکی دل شما و مادرتون هر چه زودتر جوابشو میگیره.
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
مريم عزيز بابت لطف شما و مادرت فقط ميتونم بگم شرمنده و ممنونم,اميدوارم چندين برابر اين لطف و مهربوني دل پاكت به زندگيت برگرده
چشمك و مينوش و ويولت عزيز از راهنمايياتون ممنون,اين روزا دارم فكرمو به سرعت منحرف ميكنم,تا ميام برگردم به خودم و مشكلاتم يه كاري براي خودم جور ميكنم كه فكرم منحرف بشه
بالهاي صداقت عزيز اين چند روز به اون چيزي كه ته ته دلمه فكر كردم و وقتي با خودم رو راستم ميبينم ذره اي دوست داشتن نيست,
يه جور دلتنگيه واسه يه زندگي اروم,يه جور دوست داشتن كسيكه تو ذهنم ميساختم نه كسي كه امروز باهاش روبرو هستم
دوستش ندارم و اگه دلم تنگ ميشه بخاطر اينه كه دوست دارم جور ديگه بود و امروز مجبور نبودم اين روزا رو تحمل كنم
دوگانگي و تضاد حرفهامم به همين دليله,يه جور تقلاست ,دارم با افكارم و ارزوهام كه از دست رفت ميجنگم و تو ذهنم يه چيز ديگه ميسازم
نميزارم ذهنم منو به بازي بگيره كه تا امروز از دستش زياد كشيدم
من با تمام وجود ميخوام جدا شم و اين طولاني شدن داره عذابم ميده ,فكرهاي مختلفي مياد سراغم و اينقدر رنجم ميده كه برميگردم و به اون روزا فكر ميكنم
جدا اين عذاب ازون عذاب سخت تره چون دليلي واسش نميبينم و انتخابش نكردم اما تحمل ميكنم به اميد اينكه يه روز تو همين تاپيك بزنم تموم شد
اشتباهات من خيلي زياد بود ,اما فعلا نميتونم بهشون دقيق بشم چون عذابم رو بيشتر ميكنه
حتا با ديد من خوب,تو خوب هم كه پيش ميرم ميبينم باز هم با هم جور نبوديم و اشتباهاتمون مارو به اينجا رسوند
اما بايد به زندگيم يه جور ديگه نگاه كنم,با ترسام كنار بيام و خودمو بسازم واينو ميزارم واسه زماني كه ارومتر بودم نه الان
برام دعا كنيد
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
نقاشی ،
مریم راست میگه.
تو واقعا دختر محکمی هستی.
شاید خودت اینو حس نمیکنی ولی از نگاه ماها که از بیرون داریم میبینیمت بدون اغراق آدم بسیار قوی هستی.
اما نقاشی، من نمیدونم چرا دلت میخواد این بار رو خودت به تنهایی به زمین بذاری.
چرا فکر میکنی باید درونیاتت رو از کسانی که اینقدر دوست دارن و براشون عزیزی مخفی کنی؟
فکر میکنی دیگه سخت تر از این روزها کی واست پیش خواهد اومد؟ نقاشی این لحظه ها و روزهایی که تو داری میگذرونی اونقدر آسون نیستن که بدون وجود همون آغوشی که ازش اسم بردی بتونی به سلامت ازشون عبور کنی.
تو حتما احتیاج داری به کسی که لحظه به لحظه در کنارت باشه و مراقبت.
تو احتیاج داری که حرف بزنی. از دونه به دونه احساساتت. از اینکه در هر لحظه چی توی وجودت میگذره...چی توی قلبت میگذره... چی توی ذهنت میگذره...
نقاشی داغون میشی اگه بخوای یه تنه این راهو بری و هرچی هست بریزی توی خودتو واسه گریه کردن به حمام پناه ببری. تو احتیاج داری که با کسی صحبت کنی. تو احتیاج داری که رو در روی یک انسان که میتونه تو رو به طور فیزیکی لمس کنه گریه کنی. دنیای مجازی واسه تو کافی نیست.
تو اینجا در اوج فشار احساسات و عواطفی که روت هست پستی رو مینویسی و میری. ولی چند ساعت بعد در حد چند خط نوشته یکی میاد و همدردی یا کمک فکری و روحی خودشو واست مینویسه. بنابراین تو در زمانی که احتیاج داشتی با کسی حرف بزنی کسی نبود و بار این فشار روت موند و درت سرکوب شد.
این کافی نیست.. اصلا کافی نیست. تو باید کسی رو در کنارت داشته باشی که در همون زمان که وجود تو پره از هزار احساس و تنش و فشار ، حرفاتو بشنوه و آرومت کنه... یکی باید لحظه به لحظه مراقبت باشه... که تو هر زمان احتیاج پیدا کردی تو بغلش گریه کنی و اون دست روی موهات بکشه و دستاتو بگیره و اشکاتو پاک کنه...
من اصلا نمیفهمم این چه غروریه که تو داری که باید همه جوره، حتی در این گذرگاه سخت، فقط و فقط به خودت متکی باشی.
اونم تویی که خونوادت اینقدر دوست دارن و نگرانتن.
خواهرم توی دانشگاه یه استاد داشت که وقتی امتحان میگرفت پایین ورقه های امتحانیش یه جای اینکه بنویسه موفق باشید مینوشت با خود مهربان باشید.
نقاشی با خودت مهربون باش...
کمی بیشتر نگران شرایط روحی و جسمیت توی این برهه از زندگیت باش.
عزیزم کاری رو که مادر، پدر یا خواهرت میتونن برات بکنن ما از طریق دنیای مجازی یک صدمش رو هم نمیتونیم واست بکنیم.. ای کاش میتونستیم ولی هر کدوم از ماها شاید صدها کیلومتر ازت فاصله داریم. تو احتیاج به کسی داری که بطور فیزیکی در کنارت باشه و بهت قوت قلب بده. چون از لحاظ منطقی و عقلانی تصمیمت رو گرفتی و خداروشکر از سخت ترین مرحله گذر کردی. الان فقط لازمه که یک شنونده دلسوز قدم به قدم باهات جلو بره و تورو ساپورت عاطفی کنه. این مسئله رو دست کم نگیررررر.... از خانواده فاصله نگیررررر... همه چی رو تو خودت نریزززززز... فردین بازی در نیارررر....
این صد بار :)
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
ويولت عزيز از دقت نظرت خيلي ممنونم و باور كن ساعت ارسال پستتو كه خوندم مردم از شرمندگي:46:
چشم ,من با خواهرم از بقيه راحت ترم,خودمم اين روزا خسته شدم از اين نقش,احتياج دارم يه كم باهاش درد دل كنم,اما باور كن ادا در نميارم اون بغض بزرگه رو گذاشتم واسه روز جدايي يا يه روزي كه خود به خود بريزه بيرون و راحت بشم
نميدونم چيه كه تا ميام خالي بشم نا خود اگاه بدنم همه چيو كنترل ميكنه و وقتي حتا اينجا مينويسم بهتر ميشم
نوشتن خيلي ارومم ميكنه,و راستش خط خطي كردن!!!
اما مطمين باش به حرف همه تون گوش ميدم و احترام ميزارم چون مطمينم شماها دقيقتر از من از بيرون نگاه ميكنين
يه تصميم ديگه هم گرفتم ,اوايل مينداختمش عقب اما ميبينم نياز دارم , از هفته ديگه ميرم سر كار,همه اش ميگفتم بزار تكليفم روشن بشه اما اين روزا فهميدم بايد برم و ازين فضا دور شم و غصه چيزايي كه از دست دادم نخورم
يه دوست خيلي صميمي هم دارم كه وقتي با هم حرف ميزنيم اصلا به هم انرزي منفي نميديم ,همه غمهامون رو هم كه بگيم تهش اروم ميشيم,اين روزا از اونم دور شدم و سعي ميكنم رفت و امدمو باهاش بيشتر كنم
ورزش هم كه خيلي لازممه بايد شروع كنم البته همت عالي ميخواد اما وقتي همه ميگن حالمو بهتر ميكنه حتما ميرم
از راهنمايياي همه تون ممنونم
جدا راست ميگن طلاق راه اخره چون كشنده و بر ازين حالتاست كه ادم يه دقيقه خوبه دو ساعت بد
اما سعي ميكنم اينقدر اداي ادماي محكمو در نيارم و يه جا خودمو خالي كنم
چرا خشونت؟چشم ,اين صد بار:46:
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
خوبه که اینقدر حواست به همه چیز هست و آگاهانه شرایطت رو مدیریت میکنی عزیزم.
تو خیلی توانایی نقاشی...
کاملا پیداست...
در ضمن اینقدر در مورد احساساتت سخت گیر نباش و میلیمتری کار نکن... احساستو رها کن...بذار در هر لحظه ای هر احساسی که داری خودشو نشون بده. بریز بیرون... با هر کسی که راحتی...
این خیلی بهتر از سرکوب احساساتت و نگه داشتن اونا واسه روز آخر یا یه روز خاصه عزیزم... بذار احساست راحت باشه. کنترلش نکن. واسش برنامه ریزی نکن که کی و کجا بروز پیدا کنه. بهش سخت نگیر. تخلیه احساسات خیلی به آرامشت کمک میکنه. حالا قبول نکن تا باز اعمال قانونت کنم !!!
نمیدونم چرا پررنگ نمیشم که بتونم بهت پیام خصوصی بدم :302:
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید
:72::72::72:
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
سلام
بچه ها برای دوستم نقاشی خیلی دعا کنید،به من که خیلی جاها کمک کرد تا روحیه ام بهتر بشه،خودش یه مدته روحیه خوبی نداره،واسش دعا کنید،میدونم شاید ناراحت بشه اما من بهش مدیونم،دعا کنید زودتر مشکلش حل بشه
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
دوست عزیز نقاشی خداحافظی کرد رفته.
انشاالله هرکجا که هست شاد وخرم باشه .
انشاالله مشکلش حل بشه .
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
میدونم پدربزرگ،ازش خبردارم،واسه همین خواستم دعا کنید مشکلش حل بشه
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
منم بهش خیلی مدیونم. ازش خبر ندارم. امیدوارم حالت خوب باشه نقاشی جونم.
راستی نقاشی جونم. اگه این نوشته امو می خونی من یه چیزی رو بالاخره فهمیدم. اینکه زندگی همین درک احساساته مختلفه. درک رنج. درک شادی. درک احساس تحقیر شدن. درک احساس به خود بالیدن. زندگی همینه. هر چند که سهم من بیشتر رنج بود ولی من هم زندگی کردم و می کنم. دیگه منتطر یه روزی نیستم که زندگی رو بفهمم. دارم کم کم می فهممش. اما منتطر یه روزی هستم که بتونم درک شادی و موفقیت و این احساسای خوبو بیشتر داشته باشم. دلم واست تنگ می شه گلم. امیدوارم حالت همیشه خوب باشه. :72:
-
RE: زندگي من از نگاهي ديگر
دوستان عزیز
طبق قوانین تالار از ارسال پست در تاپیکهایی که از ارسال اخرین پست در اونها بیشتر از دو هفته میگذره نباید پست ارسال کنید.
موفق باشید