-
تمام کردن رابطه عاشقانه
1 سال و نیم پیش در دانشگاه پسری به من تقاضای آشنایی داد. البته گفت که هیچ تصمیمی برای ازدواج نداره و فقط بهم علاقه داره. بعد از چند بار دیدن و صحبت کردن با اون دیدم که شباهت های زیادی بینمون هست و باهاش دوست شدم. رابطمون خیلی عاشقانه بود و همدیگه رو دوست داشتیم. کم کم لابلای حرفاش بهم می گفت که به ازدواج با من فکر میکنه و بعد از این که تونست شرایط ازدواج رو محیا کنه میاد واسه خواستگاریم. منم اون موقع خیلی خوشحال شدم چون واقعا دوستش داشتم. اما کم کم شرایط تغییر کرد. یه مشکلی که ما از اول با هم داشتیم این بود که من حس می کردم وقتایی که از هم دوریم زیاد به من توجه نمیکنه و همیشه سر این مساله جر و بحث می کردیم. من همش شاکی بودم که چرا بهم زنگ نمیزنه و دیر به دیر سراغمو می گیره. با این که به مرور زمان فهمیده بودم این جز شخصیتشه بازم نمیتونستم به راحتی با این مشکل کنار بیام و همیشه با هم سر این موضوع بحث داشتیم. وقتی که رفت سربازی این مشکل پررنگ تر شد. من انتظار داشتم وقتی برای مرخصی میاد خونه اولین کاری که میکنه به من زنگ بزنه. ولی این طور نمی کرد. رفتارش باعث شد من کم کم بهش سرد بشم و احساس کنم اون جوری که من دلبسته اون شدم، اون دلبسته من نیست. با این که وقتی منطقی فکر می کردم می فهمیدم منو واقعا دوست داره و بهم وفاداره اما در زمان نبودنش موجی از افکار منفی ذهنمو پر می کرد تا دیگه کم کم احساساتم رنگ باخت. رفتارم عوض شدو دیگه بهش محبت نمی کنم. چند بار تصمیم گرفتم جدا شم. وقتی اون فهمید سعی کرد رفتارشو جبران کنه. بیشتر بهم توجه میکنه. بیشتر بهم محبت میکنه. اما من هر چی تلاش می کنم دیگه نمیتونم علاقه قبل رو بهش داشته باشم. شاید الان مدت هاست که دیگه کاری نکرده که من ازش برنجم ولی احساساتم بر نمی گرده. حتی یه بار بهش گفتم که اینجوری شدم و سرد شدم. اونم گفت با کمک هم احساساتتو بر می گردونیم. اما نمیشه. اون خیلی احساساتی و رمانتیکه. دائم می خواد بهم ابراز علاقه کنه و انتظار داره که منم همین طور باشم. اما وقتی من احساسم سرد شده چطور میتونم به دروغ تظاهر کنم که هنوز عاشقشم و مثل قبل بهش فکر می کنم و دوستش دارم. این قضیه باعث شده خودمو ازش دور کنم. چون هر دفعه که شروع میکنه به ابراز علاقه، اعصابم به هم میریزه.
به نظرم دیگه نباید رابطه رو ادامه بدم. چند ماهه که از درون دارم خودمو آزار می دم و بی محبتی هام اون رو آزار میده. اما فقط قدرتشو ندارم که بهش بگم دیگه نمی خوام باهاش باشم. خیلی معصوم و احساساتیه. میدونم میشکنه. داغون میشه. عذاب وجدان راحتم نمیذاره. وقتی بی محبتی های منو میبینه میگه می ترسم منو ول کنی و بری. اما همیشه میگه من بدون تو نمی تونم. تمام آینده شو با من میبینه. چطور میتونم بهش بگم که نمی خوام باهاش باشم که کمتر آسیب ببینه. خواهش میکنم کمکم کنید.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
حمیده جان سلام.به همدردی خوش اومدی
تشکری که پای پستت زدم واسه این جمله ات بود
نقل قول:
به نظرم دیگه نباید رابطه رو ادامه بدم.
ببین عزیزم وقتی بین ما و پسر یا دختر طرف مقبل تعهدی رسمی وجود نداره..ابراز احساسات غلطه و اون شخص تعهدی نداره به ما محبت کنه..ضمن اینکه ای احساسات هم باعث میشه نتونیم اون شخص رو کاملا و درست بشناسیم
من میدونم اقتضای ما اینه که به سمت جنس مخالف جذب بشیم اما اگه یادمون بیاد زندگی و ایندمون مهمتره راحتتر میتونیم خودمونو کنترل کنیم.
این روابط با یه سری هیجانات و در گیری های ذهنی همراهه که واقعا ادمو اذیت میکنه.
به این نقل قول از مدیر همدردی توجه کن
نقل قول:
بهتر هست در زمين ديگران خانه نكني. تا وقتي مطمئن شوي سند زمين را به نامت زدند. بعد شروع به گسترش احساسات خود نسبت به او بكني.و اين حتما بايد بعد از خواستگاري، شناخت و عقد انجام گيرد.
پس نه تنها نباید ازش انتظار محبت داشته باشی خودت هم اینکارو نکن
تصمیمت مبنی بر قطع رابطه عالیه..اینکارو یه دفعه انجام بده..و راههای ارتباطی رو هم ازبین ببر..هر چند ممکنه خیلی ناراحت بشه و همچنین تو اما اینکار واقعا به صلاحتون هست...
ایشون بعدا که شرایط ازدواجش جور شد میتونه رسمی خواستگاری بیاد
موفق باشی
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
ممنون از راهنمایی ات. اما من دیگه به ازدواج با اون فکر نمی کنم. می دونم اگه بهش اجازه بدم همین الان حاضره بیاد واسه خواستگاریم. بارها اینو گفته.
مشکلی که الان دارم عذاب وجدان از اینه که چطوری دلش رو بشکنم و بهش بگم منو فراموش کنه. نمیدونم از چه کلماتی استفاده کنم. چی بهش بگم. خانواده اون هم در جریان دوستی ما بودن و باهاشون برخورد داشتم. خواهر و برادراش و دوستاش. این قضیه هم منو رو اذیت میکنه.
میشه راهنمایی ام کنید که چجوری این مسئله رو بهش بگم. چون تو این چند ماه بارها با این هدف رفتم دیدمش که بهش بگم. اما هر دفعه احساساتشو دیدم عذاب وجدان بهم اجازه مطرح کردن قضیه رو نداد.
هفته دیگه هم تولدشه. فکر نمیکنم تا قبل اون روز بتونم ببینمش و از طرفی هم دلم نمی خواد تو روز تولدش این ضربه عاطفی رو بهش بزنم.
نمیدونم چیکار کنم. می ترسم هدیه دادن بهش برای روز تولدش کار رو خراب تر کنه و علاقه اون رو بیشتر. از طرفی اگه روز تولدش بخوام بهش هدیه بدم قطعا باید بهش ابراز علاقه هم بکنم و این کار تو این شرایط برام سخته.
نمیدونم چیکار کنم. فکر میکنم شاید بذارم 1-2 هفته دیگه هم بگذره و بعد این موضوع رو باهاش مطرح کنم که اقلا روز تولدش هم براش دردآور نشه.
کمکم کنید
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
hamideh123 عزیز
گاهی اوقات وقتی چیزی خراب میشه دیگه نمیشه اون رو ساخت و بنظر میاد برای شما همچین اتفاقی افتاده .من پیشنهاد میکنم یک مدتی از هم دور باشید تا بتونید در نبود هم بیشتر به هم فکر کنید به خصوص اینکه ظاهرا ایشون در حال حاظر توی این رابطه جدی بنظر میان.
اگر واقعا به شما علاقه داشته باشه میتونه سردیه گذشتش رو جبران کنه.
اگر هم مطمئن هستین در ترک این رابطه،دلش رو الان بشکنید بهتر از اینه که چند هفته ی بعد این کار و بکنید!
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
ممنون Tamas عزیز
اون الان چند ماهی هست که داره رفتار گذشته اش رو جبران میکنه. اما این منم که دیگه نمیتونم حس سابق رو بهش داشته باشم و روز به روز ازش دورتر می شم. شاید هر کسی رفتار اون رو با من ببینه من رو احمق خطاب کنه که می خوام رابطه مو با کسی که اینقدر عاشقانه دوستم داره و من رو نه برای خوشی یکی دو روزه بلکه برای اینده می خواد، به هم بزنم. اما دست خودم نیست. روز به روز دارم ازش دورتر میشم و احساساتم کمتر. دیگه اشتیاقی به دیدنش ندارم. دلم براش تنگ نمیشه. وقتی با اون هستم مثل گذشته ها احساس خوشحالی نمی کنم. همش سعی می کنم وقت رو به تعریف کردن ماجراهای اطرافیان بگذرونم که بحث به خودمون کشیده نشه و نخواد بهم ابراز علاقه کنه. اون هم از این موضوع ناراحته. میگه همش از این و اون حرف میزنی و اصلا در مورد خودمون صحبت نمیکنی.
کاش بتونه با این قضیه کنار بیاد. دلم می سوزه براش. من اولین رابطه اش بودم. خیلی روی من حساب کرده بود.
خواهش می کنم کمکم کنید که بحث جدایی رو چه جوری مطرح کنم. واقعاً نمیدونم چی باید بهش بگم. دلم می خواد یه جور مطرح شه که کمتر ضربه بخوره. خیلی پسر پاکی اه.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
حمیده
دلایلت چیه برای تموم کردن رابطه؟؟؟
فقط دلسرد شدی؟
کس دیگه ای نیست که بت علاقه داشته باشه؟ یا توجهتو جلب کرده باشه؟
اگه این دوستت واقعا میاد خواستگاری و دوست داره و شرایطش مناسبه چرا که نه؟؟؟ انقدر میشناسیش که بدونی مناسب تو هست یا نه و میارزه بش فرصت بدی یا نه؟
هر چند با ادامه رابطه به صورت دوستی کاملا مخالفم
میتونی بهانه کنی که تصمیم داری ازدواج کنی و میخوای فکرت آزاد باشه تا بتونی به خواستگارات با ذهن باز فکر کنی
اون اگه بخواد پیشنهاد میده که جز خواستگارات باشه
وبعد تو یه رابطه درست بسنجش
به هر حال کسیه که باش یه مدتی بودی و باش رابطه به قول خودت عاشقانه داشتی
میارزه که اگه خوبه و شرایطتتون به هم میاد بش فرصت بدی .بیچاره که داره جبرانم میکنه
هر چه زودتر رابطه رو تموم کن ... هر چه زودتر بهتر! مطمئن باش برای اونم خیلی بهتره ...
تازه وقتی انقدر منطقی بخوای رابطرو قطع کنی عکس العمل اون میتونه یه محک باشه برای شناخت بیشترش
میتونی ببینی مردی هست که بشه تو مشکلات زندگی بش تکیه کرد یا زود میشکنه و قابل اعتماد نیست؟
و ازش بخواه اگه تور و میخواد از کانال خانواده ها وارد شه و قضیه رسمی ادامه پیدا کنه اونم به صورت خواستگاری که تو میتونی بش جواب مثبت یا منفی بدی
موفق باشی:72:
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
دلیلم اینه که دیگه بهش اشتیاقی تدارم.
من هم الان قصد ازدواج ندارم. اصلا یه جورایی بعد از دوستی با اون و دلسرد شدن احساساتم تو ماه های اخیر از ازدواج فراری شدم. پیش خودم میگم چه تضمینی هست که من با یه نفر ازدواج کنم و بعد 1-2 سال یهو حس نکنم که دیگه دوستش ندارم و نمی خوام باهاش باشم. واسه همین موقعیت های ازدواجی که برام پیش میاد رو چشم بسته رد می کنم. البته من از قدیم با ازدواج مشکل داشتم ولی الان این بدبینی ام به ازدواج شدید تر هم شده. لازم به ذکره که 27 سالمه و خیلی هم بچه نیستم.
یکی دیگه از دلایلی که می خوام رابطه رو تموم کنم اینه که قصد مهاجرت دارم و می خوام برای ادامه تحصیل و زندگی از ایران برم. البته دوستم هم در جریانه و طفلی اونم داره شرایطشو جور میکنه که بعد از من بیاد. اما الان فکر می کنم دیگه اون تعهد سابق رو بهش ندارم و اگه کس دیگه ای تو زندگیم وارد بشه و منو علاقه مند کنه، حاضرم از دوستم جدا بشم و با اون باشم. (حتی چند ماه قبل که به خاطر بی توجهی هاش دلگیر بودم و موجی از افکار منفی ذهنمو پر کرده بود، کم کم به شخص دیگه ای علاقه مند شدم. البته یه علاقه کاملا سطحی و بی آینده. یعنی به خاطر بعضی مسائل حتی 1 درصد هم احتمال نداره من و اون شخص رابطمون جدی تر بشه. اما من با وجودی که میدونم اشتباه و بی سرانجامه، ته دلم بهش علاقه پیدا دارم. نمیدونم شاید این علاقه ای که به اون شخص پیدا کردم باعث شد سرد شدنم نسبت به دوستم روز به روز سریعتر بشه تا جایی که الان تصمیم به جدایی بگیرم)
از نظر شرایطش باید بگم که یک سری از شرایطش واقعا با من سازگاره ولی یک سری نه. مثلا از نظر اعتقادی خودش و خونواده اش خیلی به ما شبیه ان. آدمهای سالمی هستن. دوستم شخصیت خیلی خانواده دوستی داره و خیلی وفاداره. یه جوری که اصلا فکر نمیکردم هنوز یه همچین پسرایی وجود داشته باشن. اما خب بعضی مشکلاتم هست. مثلا از نظر وضع مالی از ما پایین ترن. یکی دیگه این که من حس نمی کنم مردی باشه که من بتونم بهش تکیه کنم. بیشتر حس می کنم اون به من تکیه خواهد کرد تا من به اون. من شخصیت خیلی مستقلی دارم و از اون دخترایی هستم که تو هر شرایط سختی خودمو نمی بازم و گلیممو از آب می کشم بیرون. اما اون یه کم ناز نازیه و حس میکنم تکیه گاه نیست. بیشتر تابع تصمیمات منه. محکم نیست. شاید به خاطر ته طاقاری بودنشه که دوس داره بیشتر تابع باشه تا تصمیم گیرنده.
من شخصیت شوخ و شیطونی دارم و ترجیح می دم بیشتر بگم و بخندم تا حرفای رمانتیک بزنم. اما اون بیشتر دوس داره حرفای عاشقانه بزنه و خیلی اهل شوخی و خنده نیست. حتی اوایل از شوخی های من ناراحت می شد. اما کم کم به اخلاقم عادت کرد. اما من واقعا از این که دائم بهم ابراز علاقه میکنه خسته میشم.
برای تموم کردن رابطه نمیتونم بهونه خواستگار و ازدواج رو بیارم. چون میدونه که من الان تصمیمم برای آینده چیه و بهش گفتم تا وقتی از ایران نرم با کسی ازدواج نمی کنم. حتی یه بار 1-2 ماه پیش خواستم کم کم برای جدایی آماده اش کنم و بهش گفتم خیلی رو ازدواج با من حساب نکن. چون من برای رفتن تصمیمم جدیه و معلوم نیست که تو هم بتونی بیای همون جایی که من هستم. این جوری سرنوشتمون از هم جدا میشه. با این که خیلی ناراحت شد اما گفت اگه بتونم بیام پیشت و یه جا باشیم چی. گفتم اینا همش خیالاته. تا به عمل نرسیده نمیشه روی هیچ کدومش حساب کرد. بعد گفت پس دوستیمون چی؟ اون رو ادامه میدی؟ منم گفتم باشه اگه تعهدی توش نباشه با هم دوستیم. اما الان پشیمون شدم. چون اون از من رابطه عاشقانه می خواد و من نمیتونم به کسی که نسبت بهش تعهد ندارم عاشقانه محبت کنم. دارم با بی توجهی هام عذابش میدم. با بی پاسخ گذاشتن عشقش دارم عذابش میدم. خیلی برام سخته این شرایط. از طرفی نمیتونم تظاهر کنم که مثل قبل دوستش دارم و از طرف دیگه شکستن دلش وقتی بهم محبت میکنه و من خودمو به اون راه میزنم و بحثو منحرف می کنم، عذاب آوره.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
سلام
آدم صادق و رک گو کلام خود را لفافه پیچی و کادو پیچ نمی کند .
بعضی از صداقت ها دردناک است اما شیرینی خاصی هم دارد که مزه ی آن را با مرور زمان می توان درک کرد .
از اینکه ناراحتش کنی هراس نداشته باش چرا که تو همین الان هم مشغول ناراحت کردنش هستی .
پس از روش مرگ یکبار و شیون یکبار استفاده کن نه از روش زجر کش کردن !
بهش بگو عمر رابطه تمام شده و جایی برای خواست و تفکر دوباره نداری . چون وقتی جانداری که جان می دهد امکان احیا وجود ندارد .
تو این رابطه را نمی خواهی حالا هر چقدر این رابطه را کش بدهی به این دوست آسیب بیشتری می زنی . تو حرفت را روشن و واضح بزن مسئولیت ناراحت شدن یا نشدن را به عهده ی خودش بگذار به هر حال او هم باید بهای انتخاب و تجربه اش را پس بدهد .
و در مرحله ی بعدی تمام خطوط ارتباطی را به کل قطع کن .
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
سلام
حمیده عزیز مطمئنی نمی خوایش!!!!! رفتارت باهاش اشتباهه اگه نمی خوای باهاش ادامه بدی و دوسش نداری (البته من فکر میکنم دچار دوگانگی شدی بخاطر حضور شخص سومی که گفتی). بهتره با خودت منطقی فکر کنی و همه نقاط مثبت و منفی دوستت رو در نظر بگیر و احساس خودت رو هم و تصمیم نهایت رو بگیر و قاطعانه مطرح کن و پاش وایستا. موفق باشی
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
نه مطمئن نیستم که نمی خوامش اما الان چند ماهه که به خودم فرصت دادم که شاید بتونم دوباره مثل قبل دوستش داشته باشم اما نشد که نشد. حتی روز به روز علاقه و احساسم بهش کمتر میشه. و می دونم که حضور اون شخص سوم هم بی تأثیر نیست. اما نه می تونم فکر نفر سوم رو از ذهنم پاک کنم، نه میتونم احساسم رو نسبت به دوستم زنده کنم و نه میتونم تصمیم بگیرم چه کاری درسته و چه کاری درست نیست. نمیتونم تصمیم بگیرم اشتراک هایی که با هم داریم اهمیتشون بیشتره و یا اختلاف هامون پر رنگ تره. و کدوم کفه ترازو سنگین تره. این بلا تکلیفی ام باعث شده تصمیم رو بذارم به عهده احساسم و حالا که نسبت بهش سرد شدم تصمیم به جدایی بگیرم
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
حمیده !
پست بالا را دوباره بخوان .
ضد و نقیض گویی داری .
ارتباط خودت رو با هر دو نفر قطع کن . بدون هیچ حرف و توضیحی اینکار را انجام بده . دنبال هیچ کدام نباش . خودت را در چنین وضعی قرار بده و واکنش های خودت را طی شش ماه ببین و همینطور واکنش هر کدام از این آقایان را .
برای شش ماه تصمیم بگیر تنها زندگی کنی و فرد جدیدی را به زندگی خودت راه نده تا بتوانی با خودت کنار بیای و مضاف بر اینکه زمان بهترین حلال مشکلات است .
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
ارتباطم با نفر دوم را نمی توانم قطع کنم. چون به خاطر مسائل کاری با هم در ارتباط هستیم. یه جورایی همکاریم. البته همون جور که گفتم احساسی که به این فرد پیدا کردم یه احساس کاملا سطحی، بی هدف و بدون آینده اس و اصلا و ابدا به این فکر نمیکنم که اگه مثلا رابطه ام رو با دوستم قطع کنم می تونم با این آقا رابطه مو به قصد آینده ادامه بدم.
3 سال است که من و این آقا همدیگه رو می شناسیم و با هم در ارتباطیم. حتی قبل از این که دوستم رو ببینم. از اول هم حس خوبی بهش داشتم و ازش خوشم میومد. ولی مسائلی که وجود داشت باعث میشد هیچ وقت به خودم اجازه ندم حسی بیشتر از همکار بودن نسبت بهش داشته باشم. اما دقیقا تو اون زمانی که من از دوستم خیلی رنجیده خاطر بودم و کم توجهی می دیدم، مسائلی پیش اومد که ما رو به هم نزدیک تر کرد و باعث شد ته قلبم به این شخص علاقه پیدا کنم.
الان هم به خاطر مسائل کاری نمیتونم باهاش قطع رابطه کنم.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
حمیده !
پست بالا را دوباره بخوان .
ضد و نقیض گویی داری .
ارتباط خودت رو با هر دو نفر قطع کن . بدون هیچ حرف و توضیحی اینکار را انجام بده . دنبال هیچ کدام نباش . خودت را در چنین وضعی قرار بده و واکنش های خودت را طی شش ماه ببین و همینطور واکنش هر کدام از این آقایان را .
برای شش ماه تصمیم بگیر تنها زندگی کنی و فرد جدیدی را به زندگی خودت راه نده تا بتوانی با خودت کنار بیای و مضاف بر اینکه زمان بهترین حلال مشکلات است .
من تقریبا همچین چیزیو از کسیکه 6 سال باهاش بودمو تجربه کردم یکم بدتر که با طرف ازدواج کرد بعد دو ماه پشیمون شده بود، هرکار میخای بکنی عجله نهههههههههه،دور هر دوشونو واسه یمدت خط بکش، وقت بده و اخر تصمیم گیری کن!
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
کاش آدم می تونست روی احساساتش کنترل داشته باشه. واقعا از این که خودم الان دختری شدم که قراره دل یه عاشق رو بشکنم عذاب میکشم. همیشه با شنیدن ماجراهای دوستی افراد مختلف، به همچین آدمایی تو دلم لعنت می فرستادم که دل طرف مقابل رو میشکنن و میرن. اما حالا که خودم جای یکی از اون ها قرار گرفتم میبینم واقعا همیشه همه چیز اون جوری نمیشه که انتظارشو داشتی. الان من به خاطر این که دل دوستم رو نشکنم 6 ماهه که دارم خودم رو عذاب میدم. زجر میدم. اما هیچ چیزی بهتر نشده. وقتی احساس آدم از بین میره، نرفتن و موندن خودش یه جور خیانته به احساس طرف مقابل.
کاش می تونستم کاری کنم که از من بدش بیاد و خودش تموم کنه رابطه رو. اصلا دلم نمی خواد ضربه ای که میخوره باعث بشه رفتار و طرز فکر و پاکی اش تغییر کنه و یه وقت مثل خیلی از پسرایی بشه که ضربه خوردن و حالا به خاطر حس انتقام به دخترا ضربه میزنن.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
hamideh123 عزیز
من می خوام در مورد خودت بگم نه در مورد چیزی که خواستی بچه ها اینجا کمکت کنن که اگه تصمیم قطعی به جدایی بگیری با شناختی که از دوستت داری خودت بهترین راه حل رو پیدا میکنی.
من فکر می کنم با دست پس میزنی و با پا پیش میکشی کاری که خیلیها میکنن اما این کار درستی نیست .شما اون رو دوست نداشتی یا بهتر بگم واقعا دوستش نداشتی که اگه داشتی با این چیزها از علاقت کم نمیشد بیشتر بنظر یک جذبه ی معمولی یا عشق اتشین بوده.من با این جمله ی داره احساساتم بهش کمتر میشه مشکل دارم،ادم به کی احساس پیدا میکنه به کسی که مطابق معیارهاشه و به این راحتیها هم از بین نمیره!
اصلا امادگی ازدواج نداری یا بهتر بگم یک معیار و چهار چوب مشخصی نداری،اصلا هیچ بهش فکر کردی؟
ظاهرا این داستان دوستیهای بی هدف تا دنیا دنیاست ادامه داره و هیچ وقت هم قرار نیست که کسی از سرنوشت کسانی که این راه و رفتن درس بگیره!ما چرا باید برای فرار از مشکلاتی که مال خودمونه نه بقیه و برای فرار از تنهایی و صرف بودن با یک جنس مخالف کسی رو به خودمون وابسته کنیم؟
دوست من واقعا گفتن اینکه بهش بگی اون رو نمیخوای انقدر سخته؟وقتی فکر میکنی شاید بخواد با گفتن این جمله بعدها از دخترها انتقام بگیره چطور فکر نمیکنی هر روز که گذشته اون رو امیدوارتر و وابسته تر به خودت کردی؟اون فکر میکنه با ابراز علاقه شما رو به خودش علاقهمند میکنه و اونوقت شما از این کار بدت میاد و باز با این حال باهاش ادامه میدی؟!؟!فکر نمیکنی که واقعا دوست داری که اون این کار رو بکنه؟ولی در عین حال بهش میگی نمیخوامت ولی حالا باش چون بودنت بهتر از نبودنته؟!؟!من فکر میکنم ادم به یک انسان دیگه این تعهد رو داره که انسانی باهاش برخورد کنه حالا اگر عشقش نبود یا دوستش هم نبود نباشه.
دوست عزیز شما توی سردرگمی خودت یکی یا شاید 2 تا ادم دیگه رو قاطی کردی،بشین با خودت فکر کن اصلا چی می خوای معیارت چیه ،چه چهار چوبی برای خودت داری (توصیه میکنم حتما پیش روانشناس بری چون تو این قضیه خیلی کمکت میکنه)بعدا ببین این ادم یا هر شخص دیگه ایی توش قرار میگیره یا نه.اینکه من شوخم و اون نمیخنده و اون نازنازیه و من مستقلم و ... اینا بنظرت شد معیار؟دختر 27 ساله به این چیزها توجه میکنه؟هیچ کس کاملا مطابق ایده ال ما نیست اینها مسائلیه که خیلیه کوچیک و جزئیه و با صحبت کردن تا حدود اگر طرفین هم رو بخوان قابل رفعه خیلی چیزهای مهمی هست مثل همین پاکی که گفتی که کم پیدا میشه یا شاید دیگه سر راهت قرار نگیره.کسی که به بلوغ فکری برای ازدواج رسیده باشه میگه این ادم توی معیارهای من نمره ی خوبی میگیره پس می خوامش و کاری نداره که شاید ادم بهتری سر راهش قرار میگره یا نه چون اینطوری باید تا سالها منتظر ادمی که برای خودش ساخته بمونه ادمی که شاید اصلا وجود خارجی نداشته باشه غافل از اینکه فرصتهاش رو هم از دست داده!
ادم می تونه روی احساسش کنترل داشته باشه اگر بتونه روی امیالش پا بگذاره و عقل و احساسش رو یکی بکنه،امیدوارم همه ی ما بتونیم این کار رو بکنیم.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
من از اون دخترایی نیستم که حتما نیاز داشته باشم با پسری دوست باشم. تو زندگیم هم اکثراً با پیشنهادهای دوستی مخالفت کردم. حتی اگه واقعا پسری که بهم پیشنهاد داده توجهمو جلب کرده باشه. چون کلا می دونم این دوستی ها ناپایداره و چه ضربه هایی به آدم میزنه. این دوستم هم وقتی بهم پیشنهاد داد اول سعی کردم قبول نکنم. چون تا قبل از پیشنهادش اصلا احساسی بهش نداشتم. اما وقتی اصرارهای اون رو دیدم و یه کم بیشتر باهاش حرف زدم و شباهت های بینمون رو دیدم و احساس کردم پسر سالم و صادقیه قبول کردم. البته ناگفته نماند که دوست صمیمی ام هم خیلی ترغیبم کرد که قبول کنم و گفت خیلی پسر آقاییه. چون اون بیشتر از من می شناختش.
در مورد آمادگی ازدواج حرفتونو قبول دارم. من واقعا به ازدواج فکر زیادی نکردم و آمادگیشو ندارم. دقیقا هم نمیدونم از ازدواج چی می خوام. اکثر دخترای تو سن من وقتی مجردن احساس می کنن که باید حتما ازدواج کنن و این ذهنشونو خیلی درگیر میکنه. اما من اصلا این جوری نیستم. و جز در موارد نادر احساسی نیاز به ازدواج پیدا نمی کنم. حتی گاهی پیش خودم فکر میکنم اگه تو یه کشور دیگه با فرهنگ روابط آزاد جنسی زندگی میکردم هیچوقت به سمت ازدواج نمی رفتم. همون جور که قبلا هم گفتم شخصیت خیلی مستقلی دارم و دوست دارم روی پای خودم بایستم و واسه خودم زندگی کنم.
اوایل که دوستم قضیه ازدواج رو مطرح کرد خیلی خوشحال بودم و بر عکس عقاید قبلی ام در مورد ازدواج واقعا دوست داشتم باهاش ازدواج کنم. اما به مرور زمان که به این مسئله عادت کردم و احساساتم از اون حالت آتشین درومد دوباره برگشتم سر خونه اول و به این فکر میکنم که دوست ندارم ازدواج کنم. (من همیشه تو ذهن خودم به این فکر میکنم که اگه یه روز بخوام تصمیم به ازدواج بگیرم، باید حتما به شدت به طرف علاقه پیدا کنم و قبل از این که احساساتم از حالت تازگی و آتشین بودن خارج بشه، مسئله رو جدی کنیم. در غیر این صورت با گذشت زمان ممکنه دوباره از کل قضیه ازدواج منصرف بشم)
در ضمن این جمله هاتون خیلی ناراحتم کرد: "ما چرا باید برای فرار از مشکلاتی که مال خودمونه نه بقیه و برای فرار از تنهایی و صرف بودن با یک جنس مخالف کسی رو به خودمون وابسته کنیم؟
اون فکر میکنه با ابراز علاقه شما رو به خودش علاقهمند میکنه و اونوقت شما از این کار بدت میاد و باز با این حال باهاش ادامه میدی؟!؟!فکر نمیکنی که واقعا دوست داری که اون این کار رو بکنه؟ولی در عین حال بهش میگی نمیخوامت ولی حالا باش چون بودنت بهتر از نبودنته؟!؟!من فکر میکنم ادم به یک انسان دیگه این تعهد رو داره که انسانی باهاش برخورد کنه حالا اگر عشقش نبود یا دوستش هم نبود نباشه."
چون واقعا این طور نبود. من برای فرار از تنهایی باهاش دوست نشدم. اگه به خودم باشه من تنهایی خودم رو ترجیح میدم. و همیشه هم تنهایی رو دوست داشتم. در مورد ابراز علاقه هم این جوری که شما می گید نیست. حتی بهش گفتم که اینقدر ابراز علاقه نکن. خوشم نمیاد همش تکرار کنی. اما اون توجهی به حرف من نداره و چون اخلاقش خیلی رمانتیکه دائم ابراز علاقه میکنه. تا حدی که شنیدن جمله دوستت دارم برام از شنیدن کلمه سلام عادی تر شده و این اصلا خوب نیست. من هیچوقت فکر نکردم رابطمو با اون ادامه بدم چون بودنش از نبودنش بهتره. من رابطمو تو این چند ماه اخیر قطع نکردم به دو دلیل: یکی این که دلم نمی خواست آسیبی بهش بزنم و براش ارزش قائل بودم. دوم این که فکر می کردم شاید دارم تصمیم اشتباهی می گیرم و گذشت زمان ممکنه باعث بشه که بتونم بهتر فکر کنم و تصمیم منطقی تری بگیرم. یا بتونم کاری کنم که احساساتم دوباره برگرده.چون حتی هنوز هم تو تصمیمم برای جدایی مردد هستم و پیش خودم میگم شاید دارم کار اشتباهی می کنم. (و قطعا می دونم که حضور شخص سوم تو این مشکل من بی تأثیر نیست.) به خاطر همینه که تو این چند ماه رابطه رو کش دادم. نه فقط به خاطر فرار از تنهایی و ... . لطفا همه آدم ها رو به یه چشم نگاه نکنید و تا وقتی از چیزی مطمئن نیستید انگشت اتهام رو به سمت آدما دراز نکنید.
در کل از راهنمایی های همگی ممنونم و تصمیمی که الان گرفتم اینه که بهش می گم می خوام رابطه دوستیمون رو قطع کنیم چون من واقعا تو احساساتم و تصمیم گیریم متزلزل شدم و نمیتونم تصمیم بگیرم که چه کاری درسته و چه کاری غلط. به خاطر همین دلم نمی خواد از نظر احساسی به هم وابسته باشیم و این وابستگی هم روی تصمیممون تاثیر بگذاره. بنابراین از هم جدا باشیم. هر وقت خط زندگی هر دومون مشخص شد و از این مرحله گذری که توش هستیم عبور کردیم و تصمیممون برای ازدواج و زندگی آینده قطعی شد، اگه هنوز تمایل داشتی با منطق بیا جلو و منم اون موقع به دور از احساس و با منطق فکر میکنم و جوابتو مثبت یا منفی میدم. چون الان اگه منطقی فکر کنیم نه من آمادگی ازدواج رو دارم و نه تو. تو این مدت هم ازت نمی خوام احساس کنی به من تعهد داری و می خوام با فکر باز راجع به زندگیت تصمیم بگیری. شاید حتی به این نتیجه رسیدی که من مناسب تو نیستم و یا با دختر دیگه ای روبرو شدی که احساس کردی برای تو مناسبتره.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
hamideh123 عزیز
خوشحالم میدونی که اشتباه کردی،همه ی ادمها اشتباه میکنن این طبیعت بشره!
همونطوری که گفتم اگه واقعا بخوای از این رابطه بیرون بیایی بهتر از هر کس دیگه ایی می دونی که چی باید بگی و بنظر میاد این کلمات کلمات خوبی باشه گرچه اون حتما مقاومت خواهد کردولی مصمم بودن شما قطعا اون رو هم به تصمیم گیری درست هدایت میکنه.
افراد اینجا هستن تا بهم کمک کنن و قرار نیست کسی از نظرات بقیه ناراحت بشه گرچه گاهی پیش میاد من نه شما رو میشناسم نه ایشون رو میشناسم ،تنها ملاک من تجربه ی اندکم و نوع و نحوهی بیان و مطالبیه که اینجا بیان میشه و فکر میکنم همه همینطور هستن.
بنظرم تنهایی رو دوست نداشتی چون ...
بگذریم چون گذشته گذشته و مهم تصمیم خوبیه که گرفتی و از این بابت خوشحالم ولی توصیه میکنم حتما در مورد معیارهات برای زندگی شخصی و ازدواج برای خودت چهار چوبی رو تعریف بکنی و برای اینکار هم حتما پیش روانشناس بری.
نمیدونم یعنی جغرافیا معیارهای ادم رو تغییر میده؟فکر میکنم روانشناسها بهش بگن عدم ثبات!
در هر صورت ارزوی موفقیت برای شما میکنم
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
سلام
تاپیک رو تقریبا مطالعه کردم.
من اینطور برداشت کردم که خانم حمیده تو سن 25 سالگی که شدیدا نیاز به یک همدل و همراه داره با اینکه خودش اظهار میکنه که آدم مستقلی هست و سعی میکنه زیاد احساساتی نشه به این پسره اجازه داده که وارد حریم خصوصی خانم حمیده بشه که در طول این 2 سال یه جورایی وابستگی به همدیگه پیدا کردن. (دیدم دخترایی که تو ظاهر خودشون رو مثل سنگ نفوذ نا پذیر نشون میدن ولی معمولا اینطور افراد بیشتر ازحد معمول درگیر احساسات میشن اونم از نوع short cut ).
الان خانم حمیده میبینه که پسره اونطور که باید جسور باشه و مستقل باشه نیست و همین امر یکی از مهمترین دلایل دلسردیش شده و خیلی سخته که این رابطه دوباره جوش بگیره!
به نظر من شما تا به امروز بطور اساسی نیاز به ازدواج و همسر پیدا نکردین البته با توجه به پست ماقبل آخرتون اینطور که گفتین " اگه تو یه کشور دیگه با فرهنگ روابط آزاد جنسی زندگی میکردم هیچوقت به سمت ازدواج نمی رفتم " این رو میرسونه که نیاز جنسیتون خیلی رو شما تاثیر گذاشته که شاید اولین هدف از ارتباط رو مرتفع کردن این نیاز دونیستین که البته کاملا طبیعیه. یه پیشبینی میکنم که احتمالا در آینده متوجهش خواهید شد اونم اینکه وابستگی شدید عاطفی و احساسیتون نسبت به کسی خواهد بود که اولین رابطه رو باهاش خواهید داشت بطوریکه شاید خیلی از ایراد هاش به چشمتون نیاد.
ولی یه توصیه میتونم برات بکنم اونم اینه که این تجربه رو با کسی که تعهدی نسبت بهش داری و دوستش داری ، تجربه کنی مطمئن باش اون علاقه و صمیمیت بینتون ایجاد خواهد شد.
و طبیعیه که شما به فردی نیاز دارین که مثل کوه پشتتون وایسته بعضی وقتا باهتون مخالفت کنه و بگه حرف اونو گوش کنی و از تجربیات و پختگیش استفاده کنی. معمولا دختر ها این تیپ رفتار رو نشونه مردونگی و اقتدار میدونن. پسر هایی که همیشه میگن "چشم" و "عاشقتم" و ... خیلی بشون نمیچسبه. مطمئنا این آقا پسره خشاب محبتشو تو همین مدت 2 سال خالی کرده دیگه تیر هاش اونطور که باید به شما نمیچسبه ... اینطوره ؟ ;)
و باز هم در آخر معذرت میخوام که اگه جسارتی نسبت به شما شده باشه. هدف راهنمایی بود.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
من گفتم آدم مستقلی هستم ولی نگفتم احساساتی نیستم. اتفاقا من خیلی آدم احساساتی هستم. ولی در خیلی موارد میتونم روی احساساتم کنترل داشته باشم. اون زمانی هم که دوستم به من پیشنهاد دوستی داشت انقدر درگیر کار و تحصیل بودم که به تنها چیزی که فکر نمی کردم دوستی با پسر و یا ازدواج بود. به جرآت می گم در اون زمان من کوچکترین نیازی به همدم احساس نمی کردم. و همین قضیه که وقتم شبانه روز پر بود باعث شد کلی با دوستم کلنجار برم اول رابطه. حتی قبل از قبول پیشنهادش بهش گفتم فکر نکن من از اون دخترایی هستم که زیاد با تو بیرون میام و هر وقت بخوای میتونی منو ببینی. چون انقدر سرم شلوغه که به زور زمانی برای خودم پیدا می کنم. به همین خاطر بهش گفتم بی خیال من شو. ولی اصرار کرد که با شرایط من راه میاد و خواست که پیشنهاد دوستی اش رو قبول کنم. من متاسفانه (از نظر دور و بری هام) یا خوشبختانه (از نظر خودم) آدمی هستم که کار و تحصیلم تو زندگی اولویت اصلیه. یعنی اطرافیانم میدونن که من حاضرم بهترین تفریحا رو کنسل کنم چون مثلا باید یه کار علمی رو اون روز انجام بدم.
در مورد رابطه جنسی هم خیر. من رابطه رو برای مرتفع کردن این نیاز شروع نکردم. اما منطقی که فکر کنیم نیاز جنسی هم یه نیازه مثل بقیه نیازهای بدن انسان که باید برطرف بشه. همون جور که انسان باید غذا بخوره تا گرسنگی اش برطرف بشه، رابطه جنسی هم برای برای برطرف کردن عطش انسان به این جور روابط لازمه. البته فرهنگ ما که این روابط رو قبل از ازدواج بد میدونه باعث ضربه زیادی به روح و روان ایرانیها شده. دین اسلام میگه این روابط باید با همسر باشه و غیر از همسر گناه کبیره اس. اما اگه دقت کنیم وقتی این احکام صادر میشد دخترا و پسرا تو سن 10-15 سالگی که تازه نیاز جنسی درونشون بیدار میشد ازدواج میکردن. نه 25-35 سالگی. ما یه فرهنگ نصفه و نیمه داریم که از طرفی مثل فرهنگ های غربی سن ازدواج بالاس و از طرفی جلوی برطرف کردن نیاز به این شدیدی گرفته میشه. خب منطقیه که این همه مردم ایران از جهت روحی روانی مشکل دارن.
منظور من این بود که من ممکنه نتونم با فرهنگ ایرانی برای همیشه رو این نیازم سرپوش بذارم و یه وقتی این نیاز بهم غالب بشه و تصمیم به ازدواج بگیرم. اما اگه همین شخصیت و همین طرز فکر الانم رو در شرایطی داشتم که فرهنگ خودم، خانواده و جامعه ام رابطه جنسی و احساسی قبل از ازدواج رو منع نمی کرد، و میتونستم پذیرفته شده این نیاز رو قبل از ازدواج و نه با حس گناه و مخفیانه پاسخ بدم شاید هیچ وقت ازدواج نمی کردم.
چون متاسفانه خیلی وقتها علاقه هایی که ما به طرف مقابل پیدا می کنیم خودمون هم نمیدونم و نمیتونیم تفکیک کنیم که فقط یک جاذبه جنسی ناشی از نیاز سرپوش گذاشته جنسیه یا یک علاقه واقعی به طرف مقابل و شخصیت و اخلاقش. و این میشه که روابط بین آدما حتی بعد از ازدواج خیلی سست میشه و افراد بعد از این که نیاز جنسیشون از این حالت انفجاری خارج شد و حالت نرمال گرفت متوجه میشن که طرف مقابلشون اون قدر ها هم براشون عزیز نیست و جذابیت زیادی نداره.
اما نظراتتون رو در مورد اقتدار مردونه کاملا قبول دارم. من دوست دارم پسری که باهاش میخوام زندگی کنم کسی باشه که بتونه تکیه گاهم باشه. تو مشکلات با من همفکری کنه و در تصمیم گیری کمکم کنه. اگه اشتباه میکنم جلوم وایسته و اراده قوی داشته باشه و پخته باشه. ولی در عین حال بهم علاقه داشته باشه و از نظر عاطفی هم محرومم نذاره. اما نه این که صبح تا شب فقط قربون صدقه من بره و هر اشتباهی که می کنم به راحتی از کنارش بگذره و همه خواسته های حتی منطقی خودشو کنار بذاره و به حرف من گوش کنه، چون به من خیلی علاقه داره!!!
این یکی از مهمترین مسائلیه که باعث میشه من حس کنم این پسر نمیتونه همسر مناسبی برای من باشه. و با وجود تمام وفاداری و محبتش، نسبت بهش سرد بشم.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
دوست عزیز
بحثهای اعتقادی که مطرح کردین جاش در بحث ازاده فقط اشاره کنم جواب این گونه پرسشها مدتهاست داده شده کافیه به دنبالش برید!این موارد شخصیه.من تصور میکنم همون با دست زدن و با پا پیش کشیدن باشه و شما مدام دارید خودتن رو توجیح میکنید چون بالاخره وارد این رابطه ی اشتباه شدید حالا اینکه اصرار بوده که نشد دلیل!در ضمن تا اونجا که من خبر دارم این گونه روابط از نظر روانشناسان و مشاوران مضره می تونید به نظریات گرداندگان سایت و مشکلات مراجعان رجوع کنید.این مورد که اشاره کردید جزء مشکلات افراد قبل از ازدواجه که بعد از اردواج هم طبیعتا ادامه پیدا میکنه به هر نیازی باید درست جواب داد نه اینکه صرفا جواب داد!که باز هم تصور میکنم جوابش رو روانشناسان به خوبی دادن که باز جاش در این پست نیست.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
به قول شما بحث کردن در این زمینه جاش اینجا نیست. فقط در جواب حرفاتون کوتاه بگم که من با قوانین دینمون مشکلی ندارم تا وقتی که همه قوانین به درستی انجام بشه. نه این که مثل همه چیزمون نصف و نیمه باشه. تو اسلام اگه گفتن قبل ازدواج روابط نداشته باشید برای اون جامعه مسلمون 1500 سال پیش گفتن که جوونا زود ازدواج میکردن. جامعه ما کجاش مثل جامعه زمان پیامبره. ما که هیچیمون مسلمونی نیست بند کردیم به این حکم و تمام قوانین و فرهنگمون رو بر اساس این ساختیم. ایران امروز ما کجاش شبیه یه جامعه مسلمونی به معنای واقعیه که این یکی باشه. این همه دروغ و فساد و دزدی اسمش مسلمونیه واقعاً!!!
البته منم قبول دارم که به خاطر فرهنگ ایران رابطه دختر و پسر قبل ازدواج مشکلات زیادی ایجاد میکنه برای هر دو طرف و با حرفی که زدم منظورم این نبود که این روابط رو در جامعه خودمون تأیید میکنم. اتفاقا به شدت هم مخالفم. چون چیزیه که هم خانواده هم اجتماع نفی اش میکنن و بنابراین اگه انجام بشه به طریق درستش انجام نمیشه و به راه کج میره. یعنی یا میشه بهره کشی از دخترا. یا میشه روابطی که صرفا برای ارضای این نیازه و یا موارد بد دیگه. بحث من چیز دیگه ای بود که ضرورتی نمیبینم بیشتر راجع بهش توضیح بدم.
رفتار شما هم خیلی توهین آمیزه. من خودم رو توجیه نمی کنم. فقط دارم سعی میکنم ریشه از بین رفتم احساسمو به کمک و راهنمایی دوستان پیدا کنم که در آینده مجدد به همچین مشکلی بر نخورم.
من نگفتم فقط به اصرار اون پسر باهاش دوست شدم. ولی دارم میگم من اول قصد دوستی نداشتم و نیازی هم به دوستی حس نمی کردم. اما با اصرار اون که باعث شد راضی بشم با هاش صحبت کنم و شرایطشو بشنوم و دیدن ویژگی های مثیت شخصیتی اش و شباهت های اخلاقی و اعتقادیمون تصمیم گرفتم بهش جواب مثبت بدم. نه این که اون فقط اصرار کرده باشه و منم چشم بسته گفته باشم باشه قبوله.
شما کلا با موضع گیری دارید با مسئله من برخورد میکنید!!!
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
دوست عزیز مشکل شما چند ریشه میتونه داشته باشه که عرض میکنم:
1- دلیل:پرشدن بانک احساسی شما
علت زمینه ای: محبت های زیاد ایشون در زمان دوستی(دوران نبودن تعهد لازم وکافی)
راه حل: مدتی با هماهنگی همدیگر از هم دور باشید و هیچ تماسی نداشته باشید تا ببینید احساستتون به چه سمتی میرن. اگه برگشتن که نشون میده امیدایی هست و بهم نیاز دارید
ولی اگه بر نگشتن بعیده در زندگی مشترک هم ایجاد بشن پس بهتره تمومش کنید تا اون بنده خدا هم کمتر لطمه بخوره!
2-دلیل:نبودن احساس واقعی در دل شما و مشخص شدن این قضیه برای خودتون پس از گذشت زمان
علت زمینه ای: رابطه از ابتدا دارای عمق برای شما نبوده ولی به دلیل هیجانات و جذابیت های اوایل آشنایی اکنون دارید متوجه میشوید.
راه حل: تلاش برای ایجاد رابطه ای از نو، ولی اگر در خورتون کششی حس نمیکنید اینکار غیرممکنه
3-دلیل: اختلافات خانوادگی
علت زمینه ای: تفاوت در سطح فزهنگی و مالی و ..... که البته با توضیحاتی که دادیدخیلی جدی بنظر نمیرسه ولی خوب بی تاثیرم نیست!
راه حل: نباید خیلی به اختلافات اهمیت بدید و سخت بگیرید
4-دلیل:وجود شخص دوم در ذهن شما
علت زمینه ای: به دلایل فراوان مانند جذابیت بیشتر نفر دوم یا سرد شدن شم از نفر اول (میتونه همین موضوع سرد شدن شما از نفر اول را تشدید کرده باشه)،ظاهر قشنگ تر،خصوصیات اخلاقی بهتر و ......
راه حل: چون گفتید رابطه به دلایلی نمیتونه جدی تر بشه پس این مساله را بکل و سریع کنار بذارید و به موضوع خودتون بیشتر و جدی تر بپردازید.
(البته اگه شخص دیگه ای هم هست که اینجا مطرح نکردید تا با مورد اول ازدواج نکردید و رسمییت پیدا نکرده هیچ منعی نیست که کیس بهتر را انتخاب کنید، بلاخره اونم اگه در دوران دوستی با شما کیس بهتر از شما پیدا میکرد ممکن بود بره سمتش، چون دوستی تعهد نمیاره!
نتیجه گیری: در کل به نظر من شما دچار افت احساسات شدید و اینو بدونید همین قضیه برای خیلیا بعد اینکه ازدواج کردن و حتی بچه دار شدن پیش اومده که مشکلات زیادی مثل طلاق و خیانت و یا ی عمر سوختن وساختن و .... را به همراه داشته. پس برای شما خوب وقتی رخ داده. این سردی متاسفانه به هر دلیلی رخ داده! و بنظر من شما در کنار این شخص خوشبخت نمیشید. عذاب وجدان واین تیکه تعارفها هم دردی را دوا نمیکنه که هیچ باعث میشه اون پسر هم بیشتر داغون بشه پس مرگ ی بار و شیون ی بار.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
ممنون Kamrava عزیز
واقعا نکاتی که اشاره کردید خوب و قابل تأمله. ممنون از دلایل و راه حل هایی که ارائه دادید.
در حال حاضر دو تا تصمیم گرفتم که مردد هستم کدومش رو انجام بدم. اگر لطف کنید در این زمینه هم راهنمایی ام کنید ممنون میشم.
اولین تصمیم همون جور که گفتم بهش می گم می خوام رابطه دوستیمون رو قطع کنیم و هر وقت تصمیممون برای ازدواج و زندگی آینده قطعی شد، اگه هنوز تمایلی بود با منطق بیاد جلو و منم فکر کنم و جوابشو مثبت یا منفی بدم. تو این مدت هم به هم تعهد نداشته باشیم و اگه مورد بهتری برای هر کدوم پیش اومد بهش توجه کنیم.
دومین تصمیم این که یه مدت مثلا 3-6 ماه موقت از هم جدا باشیم. اما تو این زمان هیچ ارتباط زنگ و اس ام اس و اینترنتی نداشته باشیم. بعدش تصمیم بگیریم که برای آینده چیکار کنیم. کاملا از جدا بشیم یا امیدی به بهبود رابطه بینمون هست.
به نظر شما با شرایطی که من دارم کدومش راه بهتری به نظر میرسه؟
در ضمن خیلی به این مسئله فکر میکنم که یه جوری بهش بفهمونم که این محبت کردنای بیش از حدش دختر رو زده میکنه. که حتی اگه رابطه ما برای همیشه قطع شد، در موارد بعدی که براش پیش میاد احساساتشو بیشتر کنترل کنه.
به نظر شما صحبت کردن در این زمینه تو این مرحله از رابطه ما کار درستی هست یا نه؟
خیلی متشکرم
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
دوست عزیز این موضوع که مدتی مثلا 3-6ماه بکل از هم دور باشید و هیچ ارتباطی نداشته باشید خیلی به شما کمک میکنه که احساسات واقعی خودتون را بشناسید و حتی ممکنه در پایان این مدت سردیتون برطرف شده باشه پس به نظرم در این شرایط این دوری لازمه اما فقط ی مساله باقی میمونه و اونم اینکه در این مدت خواستگار یا مورد مناسب دیگه ای برای شما پیش بیاد(یا برای ایشون!).ایشون چون بشما گرم و صمیمیه بعیده به کیس دیگه ای بتونه فکر کنه ولی در مورد شما وضع فرق داره و خیلی احتمال داره شخص مناسب پیدا بشه و فکر شما را حسابی درگیر کنه! به نظر میاد بهتره این 3-6 ماه را اجازه بدید تکلیف این رابطه مشخص بشه و به موارد دیگه فکر نکنید چون قطعا دچار تعارض و تشویش ذهن و عدم توانایی در تصمیم گیری و تردید و شک خواهید شد،پس از طی این زمان با فراغ بال کامل و اطمینان قلبی صد در صدی یا بکل رابطه را تموم و فراموش کرده به دنبال کیس مناسب دیگری میرید و یا با ایشون دیگه تا آخر ادامه میدید. این چند ماه برای تثبیت فکری شما لازمه.اما بعدش اگه منفی بودید که تکلیف روشنه اما اگر نظرتون دوباره مثبت شده باشه ادامه ارتباط به شکل قبلی و دوستی کاملا اشتباهه چون ممکنه همین داستانا دوباره بشکل سینوسی تکرار بشه و شما هم کیس های مناسب زیادی را به اصطلاح بپرونید و آخرشم یا شما یا ایشون یا هردوتون دوباره سرد بشید که اینطوری بدجوری به ضرر شما تموم میشه! یعنی اگر درصورت مثبت شدن احساسات شما پس از این مدت ایشون تونست قضیه را رسمی کنه بیاد جلو در غیر اینصورت تا زمانی که نتونسته و نیامده جلو شما ضمن اینکه نباید رابطه دوستی و اس ام اسی و .... را ادامه بدید حق دارید به هر کیس مناسبی که پیش میاد فکر کنید و اگرم با یکیشون ازدواج کردید این حق شماست و ایشونم نباید اصلا دلگیر بشه چون بازهم تاکید میکنم دوستی الزام آور و تعهدآور نیست،(چند سال دیگم این دوستی ادامه پیدا کنه و ایشون چشمش شخص دیگه ای را بگیره،شما دستتون به کجا بنده!؟)پس تو این موارد نباید احساسی فکر کرد.
:310:
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
واقعاً از راهنمایی تون ممنونم کامروا عزیز. همین کار رو می کنم. به نظرم یه وقفه زمانی واقعا به خودم کمک میکنه که بفهمم درونم چی میگذره و چی می خوام. شاید اون هم تو این مدت این احساسات آتشینش فروکش کنه و منطقی تر بشه.
اما چه دلیلی برای این درخواست قطع موقت رابطمون بهش بگم؟ بهش بگم که احساساتم متزلزل شده و نمیدونم که هنوز می خوامش یا نه، به خاطر همین فرصت می خوام که فارغ از وابستگی احساسی بینمون به این مسئله فکر کنم و تصمیم بگیرم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamideh123
در ضمن خیلی به این مسئله فکر میکنم که یه جوری بهش بفهمونم که این محبت کردنای بیش از حدش دختر رو زده میکنه. که حتی اگه رابطه ما برای همیشه قطع شد، در موارد بعدی که براش پیش میاد احساساتشو بیشتر کنترل کنه.
به نظر شما صحبت کردن در این زمینه تو این مرحله از رابطه ما کار درستی هست یا نه؟
ممکنه در مورد این سوالی که پرسیدم هم من رو راهنمایی کنید. مطرح کردن این قضیه کار درستی هست؟
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
در مورد قسمت آخر سوالتون باید عرض کنم صحبت در این باره الان اصلا جاش نیست و بسیار غیر ضروریه،حتی اگه برای این میخواهید بهش بگید که تو رابطه بعدیش دچار اشتباه و تکرارش نشه بازم الان اصلا وقتش نیست. این میتونه بعنوان آخرین جمله هنگام خداحافظی برای همیشه و یا اولین جمله پس از عقدکردنتون باشه، الان بگید فقط جمله اعتراضیه و دردی از شرایط بوجود آمده امروزتون را دوا نمیکنه!:310:
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
:302: عزیزم من مثل طرف مقابل توهستم کسی هست که منوباتمام وجودمیخوادوهمش میگفت چرابه من بی اعتنایی درصورتیکه من دوستش داشتم اماباوجودکارومشغله فراوون به پسری که همیشه دوستش داشتم بی توجهی میکردم ولی حالابه خاطراینکه فهمیدم خیلی منومیخواددارم بهش محبت میکنم امااون داره ازم سردمیشه اماناراحت نمیشم اگربگه دیگه منونمیخوادپس یامحبت کن ببین عکس العملش چیه چون بعضیهابامحبت طرفشون بیشتردورمیشن کسی رومیخوان تااون بیادنازبکشه ولی توبهش نگوبیاتمومش کنیم چون اون خیلی بیشتربرای بدست اوردنت تلاش میکنه
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
متاسفانه و به طور اشتباه و ناگهانی دوستم از تصمیم جدایی ام مطلع شد. اصلا دلم نمی خواست این جوری یهو بهش بگم. کلی فکر کرده بودم که چه طوری زمینه سازی کنم و می خواستم 2-3 روز بعد از تولدش باهاش در این زمینه صحبت کنم. اما خراب کاری کردم و اشتباهی اس ام اسی که می خواستم به یکی از دوستای دخترم بدم و توش نوشته بودم که تصمیم دارم با این دوستم به مدت 6 ماه به هم بزنم، اشتباهی به خودش فرستادم. خیلی دلم براش سوخت. ولی خب بالاخره یه باری از دوشم برداشته شد. اون هم خیلی غمگین شد، گریه کرد، بهم ابراز محبت کرد و ازم خواهش کرد باهاش بمونم. ازم عذرخواهی کرد و گفت قول میده راضی ام کنه. اما بهش گفتم باید حضوری با هم صحبت کنیم.
طفلکی خیلی دلم براش سوخت. الان احتمالا پیش خودش فکر میکنه من هنوزم به خاطر کم توجهی هاش می خوام ازش جدا شم. اما دیگه من اونقدر بهش سرد شدم که حتی به این فکر نمی کنم که چرا مثلا چند روز سراغمو نگرفت... حتی از این که از هم دور باشیم احساس بهتری دارم.
Shady جان دیگه الان من تو شرایطی نیستم که بتونم رابطه رو ادامه بدم و بهش محبت کنم. مطمئنم حتی اگه الان از جدایی پشیمون هم بشم فقط از سر دلسوزیه. و این اصلا برای ما خوب نیست. مخصوصا برای رابطه ای که قرار بوده آینده داشته باشه، دو طرف باید از سر علاقه با هم باشن نه از سر دلسوزی و ...
به نظرم این 6 ماه بهترین راه چاره اس تا خودم با خودم تنها باشم و بفهمم حرف حسابم چیه. آیا دوستش دارم یا فقط بهش عادت کردم. و تصمیمم برای اینده چیه. وقتی وابستگی کنار رفت اون موقع حتی میتونم منطقی تر به شرایطش فکر کنم و ببینم اصلا ما مناسب هم هستیم یا نه
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
تصمیم درستی گرفتید. فقط توصیه اکید میکنم در این مدت هیچ نوع تماس(حتی در حد اس ام اس خیلی کوچک و یا تبریک اعیاد در پیش مثل عید فطر و ...، ایمیل و ... )را به هیچ وجه نداشته باشید چون هم شما را سردتر میکنه هم ایشون را امیدوار! اگرم اون اس ام اس داد یا اصرار کرد که خیلی دلش تنگ شده و ی قرار کوچک بذاریم به هیچ وجه نباید بپذیرید. یعنی قطع ارتباط به شکل کامل باید باشه وگرنه اثر این روش بکل از بین میره. حتی اس ام اسهای سوالیش را هم نباید جواب بدبد. او در این مدت احتمالا ایمیل یا نامه یا اس ام اسهای بسیار عاشقانه و ترحم برانگیز خواهد داد، اگه فقط به یکیشم جواب بدید هیچ وقت احساساتتون بهش خوب نخواهد شد. :310:
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamrava
تصمیم درستی گرفتید. فقط توصیه اکید میکنم در این مدت هیچ نوع تماس(حتی در حد اس ام اس خیلی کوچک و یا تبریک اعیاد در پیش مثل عید فطر و ...، ایمیل و ... )را به هیچ وجه نداشته باشید چون هم شما را سردتر میکنه هم ایشون را امیدوار! اگرم اون اس ام اس داد یا اصرار کرد که خیلی دلش تنگ شده و ی قرار کوچک بذاریم به هیچ وجه نباید بپذیرید. یعنی قطع ارتباط به شکل کامل باید باشه وگرنه اثر این روش بکل از بین میره. حتی اس ام اسهای سوالیش را هم نباید جواب بدبد. او در این مدت احتمالا ایمیل یا نامه یا اس ام اسهای بسیار عاشقانه و ترحم برانگیز خواهد داد، اگه فقط به یکیشم جواب بدید هیچ وقت احساساتتون بهش خوب نخواهد شد. :310:
حرف شما رو قبول دارم و می دونم که هر نوع ارتباطی در این مدت کار را خراب تر خواهد کرد. و می دونم که دوره خیلی سختی برای دوستم خواهد بود و حتی برای من که بالاخره به او عادت کرده ام. امیدوارم دوستم بتونه با این قضیه راحت تر کنار بیاد و به قول شما اس ام اس و ایمیل نزنه. چون برای من هم خیلی سخت خواهد بود دیدن این موارد و جواب ندادن. البته می دونم که اراده لازم و توانایی مقابله با این قضیه رو دارم.
این که هر ارتباطی ایشون رو امیدوار میکنه رو که کاملا قبول دارم. اما متوجه نمیشم چرا می گید من را سردتر میکنه. این که دارم می پرسم منظورم این نیست که می خوام در این مدت ارتباط داشته باشم، فقط می خوام علتشو بدونم. چون من فکر می کردم بر عکس این باشه و یه کم ته دلم از این می ترسیدم که ارتباط نداشتنمون تو این 6 ماه باعث بشه مثل "از دل برود هر آن که از دیده رود" به تحقق بپیونده و من کاملا احساسمو از دست بدم. ممنون میشم علتش رو برام توضیح بدبد.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
یک دلیل روانی داره و با ی مثال سعی میکنم توضیح بدم:
شما اگه تعدادی انسان در اطرافتون باشن و با همه یک دوستی معمولی و احترام آمیز داشته باشید و شما از موقعیت و محبوبیت بالاتری از همشون برخوردار باشید و ناگهان به تعدادیشون خیلی بی محلی کنید و به تعدادیشون بیش از حد توجه، شاهد رفتار عجیبی خواهید بود و اون رفتار اینه: اونهایی که بهشون بی محلی کردید مرتب سعی میکنند به شما نزدیک بشن و مرتب ی کاری میکنند که شما بهشون توجه کنید و اونایی که بهشون خیلی توجه کردید از شما ممکنه فاصله بگیرند و سردی در برخورد نشون بدن. متاسفانه این تو ذات همه انسانها کم و بیش وجود داره. حالا در مورد شما و احساساتتون هم همینه اگه به احساساتتون بذارید بی محلی شه خود احساساتتون سعی میکنند به دنبال جلب نظر و جلب توجه مجدد برن و شما هر چه بیشتر محرومشون کنید به اصطلاح حریص تر میشن و این موجب بازگشت گرمی احساسات و زنده شدن دوبارشون میشه! در واقع نوعی لجبازی که بین خودتون و احساساتتون حائل شده را میتونید از میان بردارید اما اگه تو این مدت رابطه کمی هم داشته باشید این حس لجبازیه به کار میافته و مجددا شما را از احساساتتون دور میکنه!(نمیدونم با کلمات میتونم منظورمو برسونم یا نه؟) :310:
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
ممنون. آره کاملا منظورتون رو درک کردم. امان از این ذات عجیب و غریب ما آدم ها! (کامروا جان حرف ها و راهنمایی های شما خیلی به دل من میشینه و واقعا حس خوبی نسبت به راهکارهایی که ارائه می دید دارم و بهشون اعتماد می کنم.خیلی از راهنمایی هاتون ممنونم. میتونم سوال کنم آیا شما در زمینه مشاوره تخصصی دارید یا این که ذاتیه؟)
امروز با دوستم تماس گرفتم تا قرار بگذارم آخر هفته با هم در مورد این قضیه صحبت کنیم. چون من اکثراً وقتم پر بود و زیاد باهاش قرار نمی گذاشتم، هر وقت حرف با هم بودن رو میزدم اون به هر طریقی برنامشو جور میکرد تا من رو ببینه. اما این دفعه بر عکس همیشه گفت کار داره و نمیتونه بیاد. نمیدونم این رو برای این که میدونه قرارمون چه هدفی داره گفت و یا این که واقعا کار داره!
واقعا این پا در هوا بودن داره اذیتم میکنه. می خوام زودتر تکلیفو معلوم کنم. کاش اون اس ام اس رو اشتباهی بهش نزده بودم.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
خیلی خوشحالم از اینکه تونستم در رفع مشکلی کمکی کرده باشم چون اعتقاد قلبی دارم خداوندهم مشکل من را حل میکنه(انشاءلله).خیر تخصص آکادمیک در این زمینه ندارم.
در مورد اینکه خواستید باایشون قرار بذارید و صحبت کنید واینکه از اس ام اسی که رفته پشیمونید و اینکه نگرانید که رابطه چندماه قطع کامل باشه و ... نشانه های بسیار خوبی هستند و فرضیه لجبازی بین خودتون و احساساتتون را تقویت میکنه (نه اینکه شما واقعا با ایشون سرد شدید). با این نشانه ها که بیان کردید تقریبا مطمئنم بعد از گذر چند ماه دوری شما احساساتتون به احتمال فراوان دوباره عادی و گرم میشه. فقط برای اینکه ناراحت نشن صادقانه بهشون بگید به این چند ماه دوری احتیاج دارید و برای ادامه رابطه لازمه و اون باید شما را درک کنه و این حقو بشما بده. بعدش روزای بهتری در راهه!:310:
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
بنظر من بهش بگین که ازدواج خیلی مسئله حساسیه . بگین می خواین یه مدتی به دور از احساسات در مورد این مسئله فکر بکنین و تو این مدت هم ترجیح می دین با هم در ارتباط نباشین ! و از اون هم بخواین که همین کار رو بکنه و به دور از احساسات ببینه شما مناسبش هستین یا نه!
راه دوم اینه که کم کم رابطه رو قطع کنین . اینطوری نه غرور اونو می شکنین نه خودتون اذیت می شین ، کمتر همدیگه رو ببینین . بهانه بیارین ، سر خودتونو شلوغ نشون بدین ، کمتر تلفن کنین و خیلی ماهرانه رابطه رو قطع کنین . من خودم ترجیح می دم غرور کسی رو نشکنم چون گاهی واقعا تا مدتها عوارض بدی روی افراد داره . اینطوری یهو به کسی شک وارد نمی شه و کم کم خودش می فهمه قضیه چیه .
اینم بگم که خصلت همه آدماست که وقتی ببینن یکی زیادی احساسات به خرج می ده کم کم کلافه می شن از دستش . شما مطمئن هستین که این آدمو دوست ندارین ؟ بعدا پشیمون نمی شین ؟ چون همیشه پیش نمیاد که یکی آدم رو واقعا و از ته قلب برای خودش بخواد !
در مورد ازدواجم باید بگم عشق و این حرفا سر جای خودش اما در مورد ازدواج باید خیلی منطقی تصمیم گرفت . باید طرف رو خوب شناخت و پایین بالا کرد ، متاسفانه اکثر دخترهایی که من دیدم فکر می کنن ازدواج یه شب عروسیه و خیلی رویایی هستن ! در صورتی که واقعیت زندگی اصلا اونطوری نیست بخاطر همین هم این روزا آمار طلاق انقدر بالا رفته !
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
کامروا جان امیدوارم خدا همیشه یاری بخش شما باشه و تو زندگیتون به مشکل خاصی بر نخورید.
ملیسا جان من هم به همین فکر کردم که روزی که می خوام باهاش صحبت کنم، در مورد اهمیت تصمیم گیری برای ازدواج و این که رابطه ما الان خیلی احساسیه و تصمیم گیری هامون قطعا منطقی نخواهد بود هم حرف بزنم. امیدوارم قلباً این قضیه رو بپذیره. چون حتی اگه من نسبت به اون سرد هم نمی شدم به نظرم برای تصمیم گیری ازدواج این دوره زمانی برامون لازم بود. چون زمانی که به من گفت که تمایل داره باهام ازدواج کنه و بعد از جور شدن شرایطش بیاد خواستگاری ما هر دو در اوج احساسات بودیم و قطعاً هیچکدوممون منطقی به این مسئله فکر نکردیم.
علت این که تصمیم به 6 ماه دوری گرفتم دقیقا همینه که مطمئن نیستم که دیگه نمی خوامش و میخوام تو این مدت با خودم روراست باشم و ببینم واقعا ته دلم چیه. وگرنه اگه مطمئن بودم که نمی خوامش، اینقدر این پا و اون پا نمی کردم. فکر می کنم تو این مدت جدایی به خاطر تردید هایی که تو اصل قضیه ازدواج دارم باید به یک مشاور رجوع کنم تا کمکم کنه بتونم با توجه به شخصیتی که دارم معیارهای ازدواجمو تعیین کنم.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
بهش اس ام اس زدم که برای یه روز دیگه قرار بگذارم اما نه جواب تلفنمو میده نه جواب اس ام اس ام رو.
نمیدونم این رفتارش چه دلیلی داره!
چیکار کنم؟ اصرار کنم تا جواب بده یا بی خیال بشم و به حال خودش ولش کنم؟ با این شرایط که میدونم بعد از این هفته زیاد فرصت خالی برای دیدنش پیدا نخواهم کرد.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
بنظر من زیاد اصرار نکن ، بلخره جواب می ده ، شاید اونم متوجه رفتار سرد تو شده و به این نتیجه رسیده که با این روش بهتر می تونه جواب بگیره ، شایدم کاری براش پیش اومده . تو که اینهمه صبر کردی حالا دو روز دیگه هم صبر کن ببین چه می شه ،احساساتی هم نشو سعی کن با منطق بری جلو . ولی هر وقت اومد سراغت حتما راجب تصمیمت باهاش حرف بزن .
موفق باشی :72:
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
اگر اصرار وپافشاری برای تماس برقرار کنید برای موقعیتتون خیلی بد میشه. مثل این میشه که حالا شما پشیمون شدی و ایشون داره تاقچه بالا میذاره و بکل برای شما گرون تمام میشه. اون میخواهد الان به شما اثبات کنه که آدم محکمیه و اگه شما بخواید باهاش نباشید اونم میتونه اصراری نداشته باشه! دقیقا الان شرایط طوری شده که میخواستید بشه(حالادرسته که بهتر بود بجای اس ام اس اشتباهی طور دیگه ای میفهمید ولی بالاخره از نیت شما آگاهه) پس شماهم دیگه دنبال نکنید و اجازه بدید این وقفه شروع شه. بلاخره ازش خبری میشه! اگرهم بفرض نشه شما حداقل یک چیز را متوجه میشی: اون عشق آتشینی که فکر میکردید بهتون داره بیشتر احساسات گذرا و ناپایدار بوده و در ایشون به سردی گراییده،چون ی عاشق واقعی اینطوری دل نمیتونه بکنه!:310:
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
بالاخره دوستم رو دیدم و باهاش صحبت کردم. تلفن جواب نداشتنش که از قصد نبود. گوشیش جا مونده بود. به من زنگ زد و قرار گذاشتیم. پای تلفن گفت با این امید میاد که ازم قول بگیره باهاش بمونم. اما گفتم بذار همدیگه رو ببینیم صحبت می کنیم.
وقتی دیدمش خیلی سخت بود که شرایطو واسش توضیح بدم. خیلی دلم سوخت. تمام مدت بغض کرده بود و چشماش قرمز و خیس بود. من ولی تمام تلاشمو کردم خودمو ریلکس نشون بدم. اصرار می کرد که قول میده اگه باهاش به هم نزنم کاری کنه احساساتم برگرده. حتی می گفت که فهمیده که ابراز محبت زیاد و نابجا تأثیر معکوس میذاره. اما بهش گفتم الان دیگه وقت جبران نیست. من به این فاصله زمانی نیاز دارم تا بتونم از علاقه خودم مطمئن بشم. دلم نمیخواد بعد از این که رفتیم زیر یه سقف این قضیه برام روشن بشه که دوستت ندارم. می گفت حتی با برادر بزرگش صحبت کرده بود که تا چند ماه آینده برای صحبت های اولیه بیان خونه ما.
بهش گفتم این وقفه به نفع هر دو مونه. گفتم دلت میخواد با کسی ازدواج کنی که بعد 1-2 سال به این نتیجه برسه که دوستت نداره؟ بذار اقلا من از احساس خودم مطمئن بشم. اگه مثبت باشه که چیزی رو از دست ندادیم. اما اگه منفی باشه جلوی صدمات بعدی رو گرفتیم.
از مثال هایی که اینجا زده شد براش گفتم که بودن کسایی که بعد از ازدواج و حتی بچه دار شدن به این نتیجه رسیدن که طرف مقابل رو دوست ندارن.
اونم مثل من می ترسید این وقفه باعث شه من کلا احساسمو از دست بدم. اما صحبت های شما و دلایلی که آوردید رو بهش گفتم
خیلی ناراحت بود. می گفت تو که واسه خودت تصمیمتو گرفتی و به نظر من هم اهمیتی نمیدی. راست میگه. کلا تو تصمیم گیری ها من حرف آخر رو میزنم و اون تابع تصمیم های من میشه. نمیدونم این مشکل از خودخواهی منه یا وابستگی اون یا هر دوش که باعث میشه اون همیشه تابع نظرات من باشه. یه وقتایی دوست دارم جلوم وایسته و نظر خودشو پیش ببره. حتی با هم سر این مسأله دعوا کنیم. اما دوست ندارم ببینم اون خیلی راحت تسلیم تصمیم گیری های من میشه.
گرچه دیروز خیلی تلاش کرد منو منصرف کنه. ولی من تو تصمیمم خیلی مصمم بودم.
لحظه خداحافظی هم خیلی سخت بود. هم برای اون هم برای من. دلم نمی خواست اشکمو ببینه واسه همین به محض این که بغض کردم سریع خدافظی کردم و رفتم. اونم که اشک تو چشماش جمع بود.
طفلک خیلی داغون بود. بهش گفتم نمی خوام این 6 ماه رو روزشماری کنی و واسه خودت عذاب درست کنی. به این فکر کن که من دیگه نیستم و احتمال داره بعدش هم تصمیم بگیرم دیگه با هم نباشیم. اما میدونم اون تمام این مدت رو با این امید که من برگردم میگذرونه.
ازم قول گرفت اگر زودتر از 6 ماه به نتیجه رسیدم بهش بگم و منتظر تموم شدن 6 ماه نمونم. قبول کردم
وقتی سادگی و محبتشو میبینم از خودم بدم میاد. احساس می کنم لیاقت آدم به این پاکی رو ندارم. شاید اگه من از زندگیش بیرون برم یه دختر دیگه که خیلی بهتر از من باشه و بهش عشق بورزه نصیبش بشه. وقتی میبینم اون انقدر صادقانه من رو دوست داره اما من به خودم اجازه دادم که به اون شخص دیگه فکر کنم و بهش علاقه مند بشم احساس گناه می کنم. هیچوقت فکر نمیکرد خودم یه روز آدمی بشم که وقتی وسط رابطه با کسی هستم به خودم اجازه بدم نسبت به شخص دیگه ای احساس پیدا کنم. آدم واقعا از فردای خودش خبر نداره. همیشه حس می کردم آدمی هستم که اگه با کسی باشم که به من وفادار باشه، منم تا همیشه بهش وفادار میمونم و از خدا می خواستم کسی رو تو زندگیم وارد کنه که آدم وفاداری باشه. اما حالا میبینم که خدا خواسته من رو برآورده کرده اما من خودم نتونستم پاکی احساستمو حفظ کنم و تو ذهنم دارم به دوستم خیانت می کنم.
احساس گناه می کنم.
-
RE: تمام کردن رابطه عاشقانه
بهترین تصمیم را گرفتید،در پایان یادتون باشه بزرگترین افت ذهن شما که بسیار هم خطرناکه فکر همون شخص دومه، خطر را حس کنید، واقعا مثل یک مار سمی در منزله، اگه نذارید کنار همیشه عذابتون میده و نمیذاره به مورد اول تمام وکمال دلبسته شید، مرتب براتون عامل سردی و دلزدگی میاره، بخاطر خودتون و ایشون دومی را بکل بکلی فراموش کنید، :310: