-
دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
سلام دوستان عزیزم.
من28 سال و همسرم 31 ساله است. مدت ٨ ماه كه ازدواج كردم و با همسرم زندگي ميكنم.
قبل از ازدواج خيلي آدم متعادلي بودم انقدري كه همه دوستانم در مورد ازدواج يا حتي مشكلاتشون با همسرانشون با من مشورت ميكردن و نتيجه خوبي هم ميديدن.
همسرم خيلي خيلي منو دوست داره و فوق العاده احساساتيه. هميشه بهم علاقشو ابراز ميكنه. من هميشه فكر ميكردم ازدواج كنم براي همسرم بهترين خواهم بود ولي متاسفانه با رفتار بدم خيلي اذيتش ميكنم(البته ناخواسته)
من و همسرم يك مقدار از نظر فرهنگي با هم تفاوت داريم. مراسماي ازدواج ما هميشه بزن و برقص داره ولي اونا اصلا اينجور نيستن توي سكوت محض. حتي بد ميدونن داماد شب عروسي وارد مجلس زنونه بشه.میگن گناهه!! من خيلي براي عروسي و مخارج حتي عقد باهاش كنار اومدم و بهش سخت نگرفتم. اون شب عروسي نيومد داخل تالار پيش من. و اين مسئله همچنان منو ناراحت و سرخورده ميكنه. هنوز با گذشت ٨ ماه از ازدواجمون وقتي يادش ميفتم ناراحت و عصبي ميشم و چند روز سكوت ميكنم و غصه ميخورم. فكر ميكم خيلي خودخواهي كرده. فكر ميكنم دوست داشتنش دروغ بوده وگرنه چطور ميشه براش مهم نباشه نظرم.
خيلي دلم گرفته.وقتی شخصی از اطرافیانم جشن میگیره یاد ناراحتیای خودم میفتمو غصم میگیره.
انقدر اين مسئله اعصابمو ضعيف كرده كه روي كوچكترين مسئله اي هم عصبي ميشمو چند روز ميرم توي خودم. نه باش حرف ميزنم و نه ميتونم حتي نگاهش كنم.
احساس ميكنم ازش خيلي دور شدم. ميدونم اگه بخوام اينجور ادامه بدم نميتونم زندگي خوبي داشته باشم
ولي اصلا نميتونم فراموش كنم. گاهي به خودم ميگم كه خوب ديگه گذشته ميخواي چكار كني. بارها خواستم خودكشي كنم ولي ترس از خدا مانع شد.
تروخدا كمكم كنيد دارم ديوونه ميشم.
خانواده همسرم خيلي مذهبي هستن
ما هم هستيم ولي نه در حد اونا. من اصلا چادر سركردن و دوست ندارم(البته چادري بدم) ولي همسرم دوست داره.
وقتي بهش ميگم دوس ندارم چادرو قبول نميكنه و ميگه چادر امنيتش بيشتر از مانتو و اين اراجيف!!!!!!!!!
سرم درد گرفته از بس كه فكراي بيخود كردم.
الان اصلا مطمئن نيستم دوسش دارم يا نه. یه وقتایی احساس ميكنم اشتباه كردم ازدواج كردم. ولی با این وجو طاقت ندارم خار به پاش بره. از ناراحتی من کلی غصه میخوره. ولی یه غرور بیخود نمیذاره کوتاه بیام. انگار یه چیزی توی وجودم هست که با خودم لجبازی میکنه و نمیذاره آروم شم و زندگی خوبی داشته باشم. چندشب پیش انقدر از ناراحتیم دلش گرفته بود که بغضش ترکید و بدجوری گریه کرد. داشتم دیوونه میشدم. همون موقع آروم شدم ولی با دیدن جشن عروسی عصبی میشم. حتی فیلم جشن خودمم دوست ندارم ببینم.
تروخدا كمكم كنيد.خواهش ميكنم دارم رواني ميشم.
ممنون ميشم زود جوابمو بديد
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
سلام، نیایش جان به همدردی خوش اومدی.
عزیزم آخه این که مشکل بزرگی نیست که تو انقدر سخت میگیری. خداروشکر همسر خوب،مهربون و با اعتقادی داری. :305: قدر زندگیت رو بدون و اونو با این فکرای بیخود وبیهوده خراب نکن.
بچسب به زندگیت و همسرت، اگه همسرت خوبه باهات، چه اشکالی داره توهم به خاطرش کاری رو که دوست داره انجام بدی.
عزیزم یه چرخی توهمدردی بزن،مشکلات دوستامونو بخون، اون وقت خدارو شکر میکنی وپی به اشتباهات میبری. :72:
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
دوست عزیز mali جان. خیلی ممنون از اینکه تاپیک منو مطالعه کردی و جواب دادی.
میدونی وقتی بهش فکر میکنم میدونم که ارزش نداره زندگیمو بخاطرش خراب کنم ولی نمیدونم اون چیه توی وجودم که خیلی هم پر قدرته و بهم نیروی منفی میده. نمیذاره آروم باشم. من قبل ازدواج خیلی به این مسادل فکر میکردم . جشن ازدواجم برام مهم بود. اصلا اونی که میخواستم نشد. سرکوب شد. این که دیگه تکرار نمیشه و قابل جبران نیست اذیتم میکنه.
دلم از خودم گرفته. خیلی رفتارم بد شده. طفلک همسرم خیلی غصه میخوره بخاطر من. ولی واقعا نمیدونم چکار کنم درست شم. نمیدونم چطور مثل دوران نامزدی همسرمو دوست داشته باشم. چکار کنم بهش نزدیکتر شم. چکار کنم اینقدر کینه ای نباشم.یوقتایی انقدر همه چیز بهم فشار میاره که دلم میخواد خودمو خلاص کنم.
خب اونم باید یکم یخاطر من کوتاه بیاد دیگه. غیر از اینه؟
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
فیلم عروسیت رو بزار یه جایی که نبینی
خاطرات خوشتون رو با هم مرور کن و به بدیهای روز عروسی فکر نکن
خدا رو شاکر باش تو مشکلی نداری
مطمئن باش همه ی عروس ها اگه بخوان نیمه ی خالی لیوان رو ببینن با دیدن فیلم عروسیشون یاد کمبودهایی که داشتن میفتن و گریه میکنن
با خودت فکر کن اگه همست به خاطر تو وارد مجلس میشد و چشمش به خانما با آرایشای جورواجور میخورد و گناه میکرد خوب بود ؟؟
اگه خط کشت خدا باشه هیچ وقت از این بابت ناراحت نمیشی.
من دلم میخواست روز عروسی همسرم وارد قسمت زنونه نشه اما با اصرار مادرشوهرم همسرم اومدن تو مجلس!!!!!
دقیقا بر عکس شما....
مطمئن باش از این بعد مشکلات بزرگتری خواهی داشت که کوچکترینش اینه که همسرت دوست نداره مراسمای بزن و برقصیه فامیلای شما بیاد و شما دلت میخواد با همسرت بری عروسی.....
اگه خدا میزانت باشه دقیقا میدونی اینجا باید چه کار کنی؟!!!!
راستی
هم دلیل رو میدونی هم نتیجه رو ..حنده داره اگه به رویت ادامه بدی؟
دلیل:خودخواهی نتیجه:خراب شدن زندگی خوبت
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
دوست خوبم همسر من خیلی چشم پاکه. بیشتر از خودم بهش اعتماد دارم. اصلا از این بابت نگران نیستم خداروشکر.
فقط بهم راه حل بدید. ذهنم به جایی قد نمیده.
با خودم کلی تمرین میکنم که امروز که بیدار شدم باهاش خوش رو باشم و خوب زندگی کنم. ولی تا چشم میفته بهش نمیتونم.
نمیدونم چکار کنم اینا از ذهنم بپره. چکار کنم فراموش کنم. چکار کنم آروم شم.
باورتوت میشه از بس این موضوعات توی ذهنم میچرخه سر درد میگیرم. چند شبه قرص خواب میخورم تا آروم شم. حتی به سرم زده چندتا قرصو با هم بندازم بالا و دیگه بیدار نشم!!!!!!!!
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
شوهرت اشتباه کرده تو مراسم پیش شما نبوده.ولی این گذشته کاریشم نمی شه کرد.آیا راجع به این موضوع با خودش
صحبت کردی؟
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
باسلام.
منم از مراسم عروسيم خاطره يدي تو ذهنم مونده بود چون فكر ميكردم به خاطرشرايطي كه پيش اومد اصلا در حد واندازه ي من نبود اما با راهنمايي دوستان فهميدم كه اين فقط يه دام ذهنيه.باور كن چه شبها وروزهايي رو هم به خودم وهم به همسرم به خاطر اين احساسات تلح كردم اما حالا به همه ي اون احساسات خنده ام ميگيره.لينكي رو كه در زير برات ميزارم بحون.به خصوص به توصيه هاي خانم آني دقت كن:
http://www.hamdardi.net/thread-18892.html
موفق باشي
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
سلام
دوست عزیز مشکل شما اینه که یکمی خودخواه تشریف دارید(با عرض پوزش!)
چرا؟ عرض میکنم: چون شما نمیخواهید قبول کنید باید به نظر ایشون هم احترام بذارید. ایشون بخاطر مسایل مذهبی (و نه بخاطر بی توجهی به شما) نیامده در مجلس زنانه! خوب باید به اعتقاداتش احترام بذارید دیگه! این خیلی واضحه
مثلا مردی را تصور کنید که از زن مذهبیش بخواهد که با دوستای مرده دست بده و چون خانمه حاضر نشده این کار رابکنه آقا تا ماه ها بعدش تو فکر بره و این داستانا که شما گفتید را راه بندازه! میبینید چقدر موضوع سادست. اصلا جای ناراحتی نداره که اینا میره تو تفاهم های طرفین
متاسفانه افرادی مثل شما وقتی هیچ گیری ندارید که زندگی را واسه خودتون جهنم کنید ی گیری میتراشید:310:
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
سلام دوست عزیز
اگه از همه در مورد روز عروسی بپرسی که چقدر براشون خوب بوده شاید نصفی از انها بگند که زیاد خوب نبود و خاطرات بد داشتند خوب شما هم از همین دسته هستید که خاطرات بد دارید ولی آیا زندگیت ارزش پایینتر از این خاطرات که در گذشته است را دارد ؟
چرا به گذشته فکر می کنید و چرا خود را فقط درگیر گذشته کردید آیا بهتر نیست برای هدایت زندگیت نسبت به حال و آینده بیشتر توجه کنی .
دوستی را می شناختم که روز عروسیش برایش بدترین روزها را به همراه داشته که شاید اگر من و شما جای او بودیم تا الان فیلم عروسیه خودمان را از بین برده بودیم و این دوستم با درایتی که داشته ان روز عروسی را به بهترینها یاد می کند به این صورت که همچنان وقتی فیلمش را توجه می کند و به چیزهای خیلی کوچک و بی اهمیت خوب بها می دهد و از انها یاد می کند و با همسرش به عشق و علاقه به تماشای ان می نشینند طوری که ان اتفاق بد بزرگ را به هیچ عنوان نمی بیند و به ان بها نمی دهد و همیشه می گوید ان گذشت مهم این است که من الان با همسرم بخندم و شاد باشم تا در آینده به این روزها غبطه نخورم .
اگر همه اتفاقات کوچک خوب را جمع کنیم بزرگتر از یک اتفاق بزرگ بد می شود .
دوست عزیز هدایت مسیر خیلی مهم است پس حال را از بین مبر تا برای آینده برایت خاطره تلخ نشود .
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamrava
سلام
دوست عزیز مشکل شما اینه که یکمی خودخواه تشریف دارید(با عرض پوزش!)
چرا؟ عرض میکنم: چون شما نمیخواهید قبول کنید باید به نظر ایشون هم احترام بذارید. ایشون بخاطر مسایل مذهبی (و نه بخاطر بی توجهی به شما) نیامده در مجلس زنانه! خوب باید به اعتقاداتش احترام بذارید دیگه! این خیلی واضحه
مثلا مردی را تصور کنید که از زن مذهبیش بخواهد که با دوستای مرده دست بده و چون خانمه حاضر نشده این کار رابکنه آقا تا ماه ها بعدش تو فکر بره و این داستانا که شما گفتید را راه بندازه! میبینید چقدر موضوع سادست. اصلا جای ناراحتی نداره که اینا میره تو تفاهم های طرفین
متاسفانه افرادی مثل شما وقتی هیچ گیری ندارید که زندگی را واسه خودتون جهنم کنید ی گیری میتراشید:310:
کامروای عزیز، من خودخواه قبول. ولی مگه عروسی فقط برای همسرم بوده؟ اینکه اون به نظر من احترام نذاشت و کار خودشو کرد خودخواهی نیست؟
منم مذهبی متعادل هستم. ولی اصلا نیومدن داماد به مجلس رو نمیفهمم. اگه داماد چشم پاک باشه وقتی بدترین جا هم بره چرا باید چشم چرونی کنه؟ اونم در مورد همسر من که از این بابت خیالم کاملا ازش راته و میدونم جز من هیچ زن دیگه ای واسش اهمیت نداره.
این آرزوی من بود که شب عروسیم توی لباس عروس همسرم کنارم باشه. بهم احساس غرور میداد. ولی اینو ازم گرفت.
بازم میگید این خودخواهیه منه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
باسلام.
منم از مراسم عروسيم خاطره يدي تو ذهنم مونده بود چون فكر ميكردم به خاطرشرايطي كه پيش اومد اصلا در حد واندازه ي من نبود اما با راهنمايي دوستان فهميدم كه اين فقط يه دام ذهنيه.باور كن چه شبها وروزهايي رو هم به خودم وهم به همسرم به خاطر اين احساسات تلح كردم اما حالا به همه ي اون احساسات خنده ام ميگيره.لينكي رو كه در زير برات ميزارم بحون.به خصوص به توصيه هاي خانم آني دقت كن:
http://www.hamdardi.net/thread-18892.html
موفق باشي
عزیزم ممنون از راهنمائیت.
میدونی گلم شب عروسی جز این یه سری مسایل دیگه هم پیش اومد که متاسفانه به جای اینکه خانوادم آرومم کنن بهش دامن زدن و منو بدتر بهم ریختن.
روزای اول بعد ازدواج شیرین ترین روزاست ولی برای من مثل یه کابوس بود. به جای اینکه اطرافیان کمک کنن بدتر داغون میکردن.
شرایط خیلی بدی دارم. شاید اگه همون موقع اونا هیچی نمیگفتن این وضعیت الان پیش نمیومد.
دوست خوبم منم میدونم زندگی 2 روزه و ارزش ناراحت شدنو نداره. ولی شما هم از جنس خودمی و میدونی جشن عروسی چقدر مهمه برای دخترا.احساس شکست توش خیلی بده.
گلم ممنون میشم ازت اگه بیشتر کمکم کنی تا فراموشش کنم. هر چند وقت یک بار به یتدش میفتم دو سه روزی بهم میریزم و غصه میخورم بعد با همسرم جر و بحث میکنیم و آخرشم تموم میشه. دوباره چند وقت بعدش همون آش و همون کاسه. خواهش میکنم کمکم کن تا کلا فراموشش کنم.
منم مثل شما وقتی به جشنی دعوت میشم خیلی ناراحت میشم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
شوهرت اشتباه کرده تو مراسم پیش شما نبوده.ولی این گذشته کاریشم نمی شه کرد.آیا راجع به این موضوع با خودش
صحبت کردی؟
بله بارها و بارها باهاش حرف زدم.میگه وقتی مردم میان توی جشن ازدواج ما، ما باید بهشون احترام بذاریم. میگه اینا به ما اعتماد کردن که اومدن جشنمون مسلما دوست ندارن جایی که همسراشون نشستن مرد غریبه بره داخل مجلس زنونه.
میگه نمیخواستم گناه کنم چون همه با وضع مناسب نمیومدن جلوی من. میگه معذب و سبک میشم من تنها بیام توی مجلس و زنا برام کل بکشن و این قبیل حرفا.
ولی من اصلا اینارو قبول ندارم.
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
نیایش جان
سلام
دختر خووووووووووب.....مشکلای بچه ها رو ببین....
-شوهرم چت ج.ن .س.ی میکنه
-شوهرم در روابطمون به شدت کتکم میزنه
-شوهرم معتاده
-شوهرم سرکار نمیره و ما نون خور مادر شوهرمم هستیم
-شوهرم خود زنی میکنه و خودشو خونی و مالی میکنه
وااااای نیایش جان...
کانون گرم زندگیتو حفظ کن
به خدا چند وقت دیگه پشیمون میشیا
خیلی خیلی خیلی حساسی...با این حساسیت چطور میخوای فردا روز ی مادر بشی؟!
این رفتارات صبر همسرتو کم میکنه....
چراغ هشدار زندگیت روشن شده و داره روشن خاموش میشه....حواست به زندگیت باشه..این راهی که در پیش گرفتی باور کن آخرش سیاه چال طلاقه...
من اصلا وقت نگردم نظرات بچه ها رو بخونم
اما مشخصه شما خیلی با همسرت در تضاد اعتقادی هستی
ببین جمله ات رو:
من و همسرم يك مقدار از نظر فرهنگي با هم تفاوت داريم. مراسماي ازدواج ما هميشه بزن و برقص داره ولي اونا اصلا اينجور نيستن توي سكوت محض. حتي بد ميدونن داماد شب عروسي وارد مجلس زنونه بشه.میگن گناهه!!
خانومی...معلومه که گناهه !
اون شب زنا و دخترا با هزار مدل ارایش و لباسای آنچنانی در تالارن...خودت واقعا ناراحت نمیشی همسرت بیاد و اونا رو ببینه؟!
حالا یه نکته بهت میگم خوب دقت کن:
1.عروسی دوست من همسرش به زور عروس خانوم امد تو زنونه.یه دختر خانومی اونجا خیلی میرقصید و لباس انچنانی و ...
یکماه بعد از زندگی مشترک دوستم با همسرش شوهرش اعتراف کرد که یه دل نه صد دل عاشق اون دختره شده و برد دوست بیچاره منو طلاق داد و رفت اون دختره رو گرفت !!!
به همین راحتی....
به نظرم خیلی همسرت ادم خوب و سالمیه...اگر چشم چرون بود میگفت بذار امشب این همه زن و دختر انچنانی هستن..منم ی دیدی بزنم...امشب همه منو به عنوان داماد میشناسن و کسی متوجه نگاهای من نمیشه....
نیایش جان
قدر زندگیتو بدون...یه روز بلند شو برو دادگاه خانواده و یه سر بزن...ببین چه خبره...
در نهایت در یک جمله داری زندگی ارومت رو ویران میکنی و قطعا اخر این ماجرا دودش به چشم خودت خواهد رفت
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
راهش اين است كه همان ابتداي شروع قياس و بازنوازي خاطرات عروسي نفسهاي عميق بكشيد .سعي كنيد تغيير .وضعيت بدهيد . خودتان را به همسرتان نزديك كنيد و شروع به نوازش دادن و نوازش گرفتن كلامي و غير كلامي كنيد و حتي اگر لازم شد بخش هايي از خاطرات خوب دوران عقد - عروسي - آشنايي و...............( خلاصه هر خاطره ي خوش آيند ي كه بين شما مشترك است ) را مرور كنيد ..............با استفاده از بازنوازي خوش گذشته ، در لحظه خاطره ي شيرين بسازيد و............
بعد خواهيد ديد كه به جاي دعوا ................رابطه ي عشقولانه شكل مي گيرد .
موفق باشيد :72:
دوست خوبم راه خل اصلي مشكل شما در همين قسمت از گفته هاي خانم آني نهفته است.بايد به جاي نوازش منفي كه ناخودآگاه مرور اون خاطرات بهتون ميده خودتون فعالانه نوازش مثبت كسب كنيد.مثلا چند تا مثال ميزنم كه خودم عملا انجام دادم :در اين شرايط اگر مثلا تنها باشم به جاي مرور نكات منفي مراسم ازدواجم به يادآوري نكات مثبت مراسمم دقت ميكنم.مثلا من آلبوم ديجيتاليمونو خيلي دوست دارم ميرم ميشينم عكسامونو نگاه ميكنم.اگر همسرم پيشم باشه ميرم كنارش وبه جاي صحبت از احساسات بد روز مراسمم يا زخم زبون اون فاميلش(كه الان فهميدم چه آدم تنگ نظر وبدبختيه) از خاطرات خوش ماه عسلمون يا حتي خاطرات خوش سفر يه روزه ي اخيرمون به شمال حرف ميزنم(منظورم اينه كه حتما نبايد يه اتفاق بزرگ خوب رو مرور كني!هر خاطره يخوش دونفره اي كه داريد) .
وقتي هم كه كه به مراسمي دعوتم به جاي اين كه فوكوسم رو بزارم روي مرور عروسي خودم به درست كردن شبي خوش وخرم در كنار همسرم (يا حتي بدون همسرم!) با شركت در اون عروسي فكر ميكنم.فايل مقايسه رو در ذهنم ميبندم وتلاشمو درجهت نوازشگيري مثبت به هر طريق ميكنم.
باور كن الان ديگه كوچكترين حس بدي نسبت به مراسمم ندارم،وحتي برام تبديل شده به يكي از بهترين خاطراتم.
به چيزهايي كه گفتم دقت كن،وتلاش كن.
موفق باشي
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
سلام نیایش جان
شاید خالی از لطف نباشه که بدونی من یه دختر خاله دارم که قبل از ازدواجش کاملا بی حجاب می گشت و خیلی خیلی راحت بود وقتی که ازدواج کرد به حدی مومن شده که هیچ کس باورش نمی شه از هد گرفته تا آستین و پوشیدن چادر و ...............
خلاصه به تمام معنا با حجاب
جشن عروسیش حتی موزیک هم پخش نشد
هر وقت ازش می پرسم که واقعا تو که اونطوری بودی الان اذیت نمی شی می گه اقلیما عشق من و رضا خیلی خیلی عمیق تر و زیبا تر از این مسائل ظاهریو سطحیه و من با این کارم فقط گوشه ای از این عشقی رو که همسرم بهم تقدیم می کنه رو دارم جبران می کنم
نیاییش جان قدر زندگیت و همسر خوبتو بدون........
این مسئله همسرت بر می گرده به فرهنگ اش و هیچ ربطی به دوست داشتن یا نداشتن شما نداره!!!
قدر زندگیت و همسر خوبتو بدون
یه دور توی همین تالار بزن ببین چه خبره !!!!!!!
اینو آقای همدردی برای من نوشته هر وقت از چیزی ناراحت میشم این پستو می خونم
همین بچه های اینجا رو نگاه کن.
ته خوشبختی یکی اینه که: همسرش دست از خیانت برداره.
ته خوشبختی یکی اینه که: همسرش دست از اعتیاد بر داره.
ته خوشبختی یکی اینه که: همسرش دست از رفیق بازی برداره
. . . دوستش داشته باشه
. . . بهش محبت کنه
. . . جواب اس ام اس دوستت دارمش رو بده
. . . جواب اس ام اس دوستت دارمش رو اون طوری که اون دوس داره بده
. . .
واقعن ته خوشبختی چیه اقلیما؟
فرد اول اگه همسرش دست از خیانت برداره، حس میکنه خوشبخت ترین فرد زمینه.
همین طور بیا تا پایین.
ولی تویی که همسرت خیانت نمیکنه، اعتیاد نداره، رفیق باز نیست و . . . از خوشبختیت استفاده نمیکنی و دنبال چیز دیگه ای هستی. اونایی که تو داری خوشبختیه آدم های دیگه اس.
نمیگم دنبال بهبود نباش، ولی از اونچه داری اووووووووووووووووووج لذت رو ببر.
از داشته هات لذت ببر، زندگی کن و بعد به فکر بهبود باش.
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
من نمیدونم این عروسی چرا برای بعضی ها انقدر مهمه که زندگی مشترکشون رو تحت شعاع قرار داده !!!
اگه یکم فکر کنیم راحت میبینیم که جشن عروسی ما فقط یک جشنه برای اینکه ما برای همیشه پیش هم زندگی کنیم همین ...نه کمتر و نه بیشتر .
ما که برای جشن عروسی ازدواج نمیکنیم که .میکنیم؟؟؟ که اگه یک وقت جشنمون مورد دلخواهمون نشه زندگیمون خراب بشه .ای بابا
خیلی ها دیگه عروسی هم نمیگیرن .به خدا یکی از دوستای من اصلا نمی خواد عروسی بگیره .هم پولداره هم عاشق همسرشه و ...و مشکلی برای گرفتن جشن عروسی هم نداره ولی چون خیلی از فامیل هاش خوشش نمیاد گفته جشن عروسی نمیگیرم .با همسرم میرم ماه عسل خیلی برام بهتره .
یا یکی دیگه از دوستام چون خارج از کشور می خواد ازدواج کنه و فامیل هاش ایران هستن اصلا نمی تونه جشن بگیره قرار شده فقظ مامانش به اون کشور سفر کنه و دختر هم فقط یک لباس سفید بپوشه با نامزدش برن ازدواج کنن .همین .
یا خیلی های دیگه ....
یعنی عزیزم جشن عروسی انقدر مهمه ؟ خود منم اصلا عروسیم اونی می خواستم نشده .ولی مهم نیست اصلا .مهم اینه که یک عمر می خوام در کنار همسرم زندگی کنم .به فکر الانت باش که گذشته تموم شده رفته .الان رو دریاب :46:
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
این چیزی که میخوام بگم شاید خیلی به ضرر خودم تموم شه ولی فکر کنم خیلی مشکلتون را حل کنه
من تو مراسم عروسی خودم خیلی دوست داشتم برم تو زنونه ولی چون اقوام خانومم خیلی مذهبی بودن یکی دو باری که اومدم برم بیرونم کردن! منم ناچار بودم همش قاطی مردا باشم و برام مهم بود که بیشتر پیش خانمم باشم (چون اینقدر مذهبی شدید نیستم که فکر کنم دیدن زنای آرایش کرده را انقدر بد میدونم که نمیرم)
ولی اینو یقین بدون که اگه رفته بودم قطعا از دیدن دوستانش با اون لباس و آرایشا نظرم بهشون جلب میشد (چون بعدا فیلمو یواشکی کامل نگاه کردم و دیدم اگه تو زنونه بودم چقدر افرادی بودن که قطعا حواسم را پرت میکردن) و چه بدبختی بالاتر از اینکه آدم شب عروسیش تو کف یکی دیگه بره؟ الان که 4 سال از اون روزا میگذره میبینم نبودن من در اونجا بهترم بوده که بدتر نبوده.شما هم رو هیچکی قسم نخور چون وسوسه خیلی قوی و مخفیه! شاید اگه کمی بهتر ببینی باید از این موضوعخوشحالم باشید!:310:
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
با سلام
دوست بنده مذهبی است شب عروسی به اصرار به زنانه رفت سرش هم پایین بود خودش به من گفت: با صدای پر ناز و ادای دختری بی اختیار چشمم به سمت صدا رفت ولی فوری چشم خودم رو بستم ولی باور کن تا دو سه ماه گاهی قیافه و صدای ان دختر به خاطرم می امد و اذیتم میکرد تا بالاخره با توسل رفع شد.
البته برای خیلی ها شاید این مجالس زنانه این وضع ارایشها صداهای پر عشوه و نازو ... عادی باشد اما افراد متفاوتند و برای خیلیها مخصوصا مذهبیها این فضاها تحریک کننده خطرناک و محل صید شیطان است
از اینها که بگذریم شما اصلا فرض را بر اشتباه شوهر خود بگذارید و اینکه او هنوز هم قبول دارد اشتباهی نکرده! اما خواهرم گذشت گذشت گذشت.... ببخشید اگر روح لطیف یک زن بخشنده نباشد وای به حال ما مردان شما هم قطعا اشتباهاتی در زندگی داشته اید و خواهید داشت از شوهر خود انتظار گذشت ندارید؟؟ زندگی مشترک سرشار از خطاها و بخششهاست
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
ممنون از راهنماییهاتون دوستای خوبم.
کامروای عزیز، همسرم شب عروسی فیلمارو از فیلمبردار گرفت. مشترکارو خودش درست کرد.ولی قسمت زنونه رو اصلا نگاه هم نکرد. به من یاد داد خودم تدوینش کنم.
همه ی حرفاتونو قبول دارم بخدا. ولی واقعا نمیدونم چرا آروم نمیشم. هر از گاهی این موضوع میاد تو ذهنم و ذهنمو تخریب میکنه.
همسر من فوق العاده است. منم بد نبودم اصلا. نمیدونم چرا یوقتایی اینجوری بهم میریزم.
خانواده ی خودمم مذهبی هستن ولی هیچ وقت همچین چیزی نداشتیم و حتی نشنیده بودیم شب عروسی داماد نیاد پیش عروسش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واسه فامیل اونا عادی بود ولی برای ما نه. هنوزم خانوادم براشون حل نشده چرا نیومد. فرداش مامانم تل زد بهم گفت مثل این زن و شوهرایی که دور هز همن و براشون جشن میگیرن ، انگار مال شمام اینجور بود. این حرفا برام خیلی سخت بود و غصم میگرفت. همه ی شوق عروس اینه که شب عروسیش مورد توجه همسرش باشه. دلم گرفته بچه ها!!!!!!!!!! دوست دارم گریه کنم. من میگم چرا بخاطر علاقش به من یه کوچولو هم نیومد و مثل یه عقده شده برام. احساس خوشایندی ندارم از عروسیم.با نیومدنش حتی یه عکس هم با اقوام نداریم از شب عروسی. عکاس هم نیومده بود.
طفلک کلی هزینه کرد برای جشنومون. اونم دست تنها بدون کمک هیچکس. به قول خودش تا قرون آخر پولشو خرج کرد ولی افسوس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من بی گذشت نیستم. منم خیلی جاها کوتاه اومدم. خیلی جاها با بدترین شرایط کنار اومدم و آرومش کردم. اصلا واسه ازدواج بهش سخت نگرفتم.
یه وقتایی فکر میکنم اشتباه کردم. جشن عقد ازش نخواستم. یه مهمونی ساده با عقد محضری. دوست داشتم واسه عروسی سفره عقد داشته باشم ولی بخاطر هزینش بیخیالش شدم که بخاطر اینم الان پشیمونم.
دوستان گلم واقعا نمیدونم چی بگم فقط همینو میدونم که ذهنم خیلی بهم ریخته و مشوشه!!!!!!!!!
کمکم کنید خواهش میکنم.:302:
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
نقل قول:
اگه داماد چشم پاک باشه وقتی بدترین جا هم بره چرا باید چشم چرونی کنه؟
دوست عزیز بحث چشم چرونی نیست از نظر دین اسلام مرد فقط به گردی صورت زن و دست هاش اون هم بدون زینت حق داره نگاه کنه ........ مردی که با تقوا باشه میدونه که در مجلس عروسی زن ها همه چهرشون زینت داره و میخواد حرف خدا رو گوش بده !!!
همیشه این رو بکن تو گوشت ...."نزار همسرت بین تو وخدا تو رو انتخاب کنه"
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نیایش جان
ممنون از راهنماییهاتون دوستای خوبم.
کامروای عزیز، همسرم شب عروسی فیلمارو از فیلمبردار گرفت. مشترکارو خودش درست کرد.ولی قسمت زنونه رو اصلا نگاه هم نکرد. به من یاد داد خودم تدوینش کنم.
همه ی حرفاتونو قبول دارم بخدا. ولی واقعا نمیدونم چرا آروم نمیشم. هر از گاهی این موضوع میاد تو ذهنم و ذهنمو تخریب میکنه.
همسر من فوق العاده است. منم بد نبودم اصلا. نمیدونم چرا یوقتایی اینجوری بهم میریزم.
خانواده ی خودمم مذهبی هستن ولی هیچ وقت همچین چیزی نداشتیم و حتی نشنیده بودیم شب عروسی داماد نیاد پیش عروسش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واسه فامیل اونا عادی بود ولی برای ما نه. هنوزم خانوادم براشون حل نشده چرا نیومد. فرداش مامانم تل زد بهم گفت مثل این زن و شوهرایی که دور هز همن و براشون جشن میگیرن ، انگار مال شمام اینجور بود. این حرفا برام خیلی سخت بود و غصم میگرفت. همه ی شوق عروس اینه که شب عروسیش مورد توجه همسرش باشه. دلم گرفته بچه ها!!!!!!!!!! دوست دارم گریه کنم. من میگم چرا بخاطر علاقش به من یه کوچولو هم نیومد و مثل یه عقده شده برام. احساس خوشایندی ندارم از عروسیم.با نیومدنش حتی یه عکس هم با اقوام نداریم از شب عروسی. عکاس هم نیومده بود.
طفلک کلی هزینه کرد برای جشنومون. اونم دست تنها بدون کمک هیچکس. به قول خودش تا قرون آخر پولشو خرج کرد ولی افسوس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من بی گذشت نیستم. منم خیلی جاها کوتاه اومدم. خیلی جاها با بدترین شرایط کنار اومدم و آرومش کردم. اصلا واسه ازدواج بهش سخت نگرفتم.
یه وقتایی فکر میکنم اشتباه کردم. جشن عقد ازش نخواستم. یه مهمونی ساده با عقد محضری. دوست داشتم واسه عروسی سفره عقد داشته باشم ولی بخاطر هزینش بیخیالش شدم که بخاطر اینم الان پشیمونم.
دوستان گلم واقعا نمیدونم چی بگم فقط همینو میدونم که ذهنم خیلی بهم ریخته و مشوشه!!!!!!!!!
کمکم کنید خواهش میکنم.:302:
عزیزم من خودم این دوران رو زیاد گذرونم ...شب تا صبح شیطون تو گوشم میخوند ....
چرا خانواده شوهرت مثل مهمون اومدن و رفتن ؟
چرا یک قرون هم خرج نکردن ؟
چرا شوهرت باید انقدر از نظر مالی تخت فشار باشه؟
چرا پول آرایشگاه تو که دختر فلان هستی باید با پول آرایشگاه فلانی که دهاتیه یه اندازه بشه ؟
چرا لباس عروست رو به این ارزونی انتخاب کردی؟
چرا روز عروسی هر چقدر که دلت میخواست نرقصیدی؟
چرا وقتی عروسی تموم شد همسرت بدون اینکه بهت بگه یه مسیر طولانی رو رفت برای بدرقه ی خانوادش و وتو رو تنها گذاشت؟
چرا بعد عروسی با همسرت قهر بودین هر کدوم تو یه اتاق گریه میکردین ؟
چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرررررررا ؟؟؟؟؟؟؟
:311::311::311::311:
این چرا ها شبانه روز من رو تبدیل به اشک و تنفر کرده بود . گاهی هر کار میکردم خوابم نمیبرد به خاطرش....
بعدش نشستم فکر کردم.
خنده دار نیست؟ اتفاقات ریز و درشت چه ارزشی داره ؟؟؟؟؟ وقتی هممون میریم جایی که فقط گذشت و انصافمون مهمه !!
شاعر میگه " نیایشا خوشی زده زیر دلتا "
هر روز صبح سجده ی شکر به جا بیار که همسری باتقوا و با ایمان نصیبت شده که حتی شب عروسیتون هم نخواسته گناه کنه :72::72::72::72:
از طرف خودت همسرت رو ببوس که انقدر مومنه :311:
ببینم چقدر طول میکشه شیطان رو شکست بدی ...تو میتونی ...
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
من قبلا خیلی مذهبی تر بودم.هیچ شبی بدون اینکه دعا بخونم نمیخوابیدم. حجابم خوب بود.کلا خیلی بهتتر بودم. ولی این قبیل رفتارای همسر و فامیلش باعث شده علاقم به خصوصا حجاب کمتر بشه. از جادر که تنفر پیدا کردم و فقط بخاطر همسرم سر میکنم . ولی بهش گفتم دوست دارم راحت و با پوشش مانتو باشم.هرچند مخالفت مییکنه.
فامیلاشون واسه عروسیمون خیلی اذیت کردن خدا ازشون نگذره واقعا.چون فقط جانماز آب میکشن. ازشون بدم میاد.
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
نیایش جان سلام.به همدردی خوش اومدی
من بهت حق میدم ناراحت باشی و درکت میکنم.اما شما به تفاوتهای فرهنگی و مذهبی باید قبل از ازدواج توجه میکردی...الان راه حل شما فقط پذیرش هست..بپذیر شوهرت اینه و خونوادش اونطور.
با خونوادت هم صحبت کن و بگو این موضوع رو بپذیرن و کشش ندن چون شما قراره بقیه عمرت رو با این خونواده باشی..ازشون بخواه دیگه در این باره صحبت نکنن.حتی میتونی با افتخار بگی خوشحالی که شوهرت تا این حد بهت وفاداره:43:...عزیزم به هر حال اون شوهرته و نباید بذاری هرکسی رفتار شوهرت باب میلش نبود ازش انتقاد کنه.الان مهم ارامش و خوشبختی شما دونفره.
خوب تو میتونی حالت بدتر رو در نظر بگیری..مثلا خیلی از جوونا دوست دارن شرایطش جور بشه و ازدواج کنن حتی اگه عروس یا دوماد پیششون نیاد.اون خیلی عظیم دختر پسرای دم بخت رو در نظر بیار:)
اما جدا از شوخی چرا یه بار واسه همیشه کلک اون خاطرات رو نمیکنی؟؟؟
بشین یه بار خاطرات عروسیت و ناراحتیات رو بنویس گریه هم بکن ناراحتیت رو هم بروز بده و در نهایت یا خطشون بزن و بنویس بخشیدم و رها کردم و بسوزون و توی اب بریز یا کاغذا رو پاره کن.
بعدش فقط از توقف فکر استفاده کن..یعنی هر وقت یاد خاطرات ازار دهنده افتادی ذهنت رو به یه موضوع دیگه منحرف کن به جای اینکه روشون تمرکز کنی..این روش برای همه خاطرات ازار دهنده کاربرد داره.
والله با چیزایی که اینجا نوشتن شوهر اینده من بیجا میکنه بیاد قسمت زنونه..اگه بخوایم مختلط بگیریم چی؟؟؟چشاشو بذارم کف دستش خوبه یا جفت پاهاشو قلم کنم؟یکی گفت صدای زنونه..پنبه هم باید بذارم تو گوشاش..خوب این چه کاریه؟؟مثه بچه خوب خودش نیاد قسمت زنونه.:)
موفق باشی
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
تو اگر جای من بودی چیکار میکردی. شوهرم تو بدترین سالن شهر برام عروسی گرفت. خرج آرایشگامو خودم دادم. روز عروسیمو به یه دلیل خیلی جزیی خراب کرد که چرا زنگ زدم به بابام برام کفش بیاره(چون خودش دعوام میکرد زنگ زدم به بابام.) البته خیلی حرفای بد دیگه ای هم کنارش زد. جوری که من شب عروسی رو تو باغ غش کردم وفیلم باغ ناتموم موند. تو سالن آرایشگاه پراسترس ترین عروس اونجا بودم چون منتظر بودم بیات دنبالم بام دعوا کنه. چون سرویس طلامو و صندلمو تو خونه جا گذاشته بودم. و آرایشگاه نیورده بودم. روزایی اول ازدواجم جزو بدترین روزای زندگیم بود چون شوهرم قصد سازش با منو نداشت. وقت فیلم عروسیمو دیدم گریم گرفت چون تو تمام صحنه ها از خودم یه قیافه ی ترشیده میدیدم. تو فقط همین یه مشکلو داشتی. ولی من که حتی بعد از عروسیمم روز خوش ندیدم چی باید بگم؟
-
RE: دارم با خودخواهیام زندگیمو خراب میکنم!!!!!!!!!!!!!!
سلام
چه افكار بچه گانه اي داري خودت اصلاح كن مثل بچه ها فكر ميكني بزرگ شو و زندگيت نابود نكن اين حرفا رو بنداز دور من خودم اصلا چيزي به اسم جشن عروسي نداشتم بدون جشن رفتم خونه خودم سوت و كور خيلليييييييييييييي هم خوشبختم چون بزرگ شدم و بچه نيستم.
شما عزيزم خوشي زده زير دلت قدر زندگيت نميدوني