-
لطفا منو راهنمایی کنید
سلام دوستای گلم:72:
یادمه اولین روزی که اومدم توی این سایت بعد از یه دعوای مفصل بود. دنبال مقاله های مشاوره می گشتم... این سایتو دیدم و سعی کردم با خوندن مطالبش مشکلم رو حل کنم که البته تا حدودی جواب هم گرفتم اما امشب هم همون مشکل پیداش شد...
من و همسرم با هم عقد هستیم و هنوز ازدواج نکردیم. قبل از ازدواج من و همسرم خودمون تصمیم گرفتیم که با هم ازدواج کنیم و خونواده هامون زیاد راغب نبودن البته به دلایل مختلف.
خونواده همسرم یه خونواده پدر سالار واقعیه که میشه ازش به عنوان دیکتاتوری یاد کرد. پدر همسرم عقیده داشت که همسرم باید با دخترای فامیلشون ازدواج کنه و چند مورد هم براش در نظر گرفته بود. پدر من هم قصد شوهر دادن منو نداشت و می گفت هنوز زوده و .... اما به هر حال همسرم سعی کرد خونوادشو راضی کنه که در این بین هم مشکلات زیادی داشتیم. خونواده هامون با هم نمی ساختن. همسرم هم می گفت بهتره که رابطه خونواده هامون با هم خوب بشه چون بعدا تو زندگیمون تأثیر می ذاره. منم نهایت تلاشمو کردم که هم رابطه خودم با اونها خوب بشه هم خونواده ام. همسرم هم همینطور.
اما خونواده من از طرف خونواده اون خیلی تحقیر شدن خود همسرم هم از این قضیه خیلی ناراحت بود و من به خاطر اینکه می دیدم همسرم دلش و منطقش با منه زیاد جدی نگرفتم و از دو مورد خیلی بد گذشتم.
کم کم فهمیدم که همسرم هم مثل پدرش می مونه. یه جورایی فقط فکر خودش براش مهمه. می گه هر جور که خودم دوست دارم رفتار می کنم. یا تو باید به من بگی چشم تا غرورت شکسته بشه. من شوهرتم و تو باید از من اطاعت کنی..... متاسفانه من نمی تونم همچین رفتارهایی رو تحمل کنم. ازش می خوام که منو مجبور به کاری نکنه و اجازه بده با علاقه کاری رو براش انجام بدم ولی می گه عادت می کنی. مجبورت می کنم که عادت کنی. حتی چند بار بهم گفته که زندگی رو برات زهر می کنم و استخوناتو خرد می کنم ....
این چند وقت هم که مکه بودیم شروع کرد به قرآن خوندن. توی قرآن هم به نیکی به والدین زیاد سفارش شده و این شد برای من قوز بالا قوز. آقا از اون ور افتادن. اصلا انگار من شدم براش نفر چهارم . اول مادرش دوم پدرش سوم خواهرش چهارم هم اگه خدا بخواد من:47:
پدرش خیلی قد و بد اخلاقه، یعنی هر وقت خودش صلاح بدونه خوش اخلاق می شه. به من می گه رابطه ات با پدرم خوب نیست.
من می گم هر کاری از دستم بر اومده کردم
می گه حتما یه اشتباهی کردی که پدرم اینطوریه
می گم اشتباهی نکردم، چند بار اومدم به پدر دست بدم باهاش گرم سلام کردم اصلا محل نذاشته و نگامم نکرده
می گه حتما یه کاری کردی از دستت ناراحته
البته این بماند که پدر همسرم با خود همسرم هم همینطوره و محلش نمی ذاره. حتی با مادر همسرم هم همینطوره...
این چند وقته سعی کردم از همه چی بگذرم و زیاد چیزی رو سخت نگیرم همه اش با دلش راه اومدم. اما یه بدی دیگه ای هم که داره اینه که همه رو در جریان بحثامون یا حرفای خصوصیمون می ذاره مخصوصا خونواده خودشو. دیروز این کار رو کرد. من چیزی بهش نگفتم گذاشتم امشب بهش بگم که با آرامش حل بشه ولی شروع کرد به اینکه من صلاح دیدم بگم و بعد قضیه رفتار من با پدرشو مطرح کرد...
ببخشید خیلی حرف زدم. اما چی کار کنم؟ بعضی وقتا اونقدر ناراحت می شم که گریه ام میگیره اونوقت اون بیشتر بهم توهین می کنه. چند بار تو دعواهامون به خونواده ام بی احترامی کرده. آخر سر هم همه تقصیرها گردن من می افته. اعتقاد داره هیچ وقت اشتباه نمی کنه و هر کس خلاف منطق اون عمل کنه گناهکاره...
کمکم کنید :47:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
در ضمن اینم اضافه کنم که قبل از عقدمون پیش مشاور رفتیم که ببینیم به درد هم می خوریم یا نه. مشاور هم از همه لحاظ تأئید کرد فقط گفت چون دوتاییمون بچه آخر خانواده هستیم ممکنه یه کم مشکل برامون ایجاد بشه. اون زمان که پیش مشاور می رفتیم خیلی رابطمون خوب بود. اما الان که بهش می گم بیا بریم پیش مشاور می گه من به مشاور احتیاجی ندارم. می گم خوب من میرم می گه تو بی اجازه من هیچ جا نمی ری...
مشاور بهمون گفته بود که جلوی خانواده هامون هوای همدیگه رو داشته باشیم یعنی من هوای اونو جلوی خونواده ام داشته باشم و اون هوای منو. من واقعا این کار رو کردم همیشه ازش دفاع کردم و پشتش بودم اما اون می گه از من این انتظار و نداشته باش تو باید خودت از خودت دفاع کنی... البته این حرفو قبلا از پدرش شنیده بودم...
در ظاهر مستقله اما باطنا وابسته به پدر و مادرشه. بالاخره امروز نه چند روز بعد حرفشون روش تأثیر میذاره. حرف دیگران هم خیلی روش تأثیر می ذاره در صورتی که من در این مورد خیلی مقاومم. یعنی خودم تأثیرگذارم تا تأثیرپذیر. به خاطر این اخلاقی که داره هرچی من می گم می گه مامانت یادت داده؟ در صورتی که پدر و مادر من برعکس پدرو مادر اون هیچ اطلاعی از بحثامون ندارن.
هر وقت که داریم بحث می کنیم و یا هر حرف خصوصی می زنیم هر کی وارد اتاق بشه حرفشو قطع نمی کنه و خیلی خیلی باز زندگی می کنه من دوست ندارم حریم خصوصی نداشته باشیم. هر حرفی که بهش می زنم و بازگو می کنه اصلا نمی تونه راز نگه دار باشه.
خیلی راحت داد میزنه براش مهم نیست کجاست و کی پیشمونه.. متاسفانه حرمتهای بینمون شکسته شده. خیلی راحت بهم توهین می کنه یا حتی یه بار می خواست دست روم بلند کنه که بهش گفتم اگه اینکارو بکنه دیگه منو نمی بینه...
تا کم میاره تهدید می کنه. عیبهای خونواده منو چند برابر بزرگ می کنه اما روی عیبای خونواده خودش سرپوش می ذاره یا تقصیر من می اندازه...
ما تازه 3 ماهه که باهم عقد کردیم. من 25 سالمه و اون 27 سالشه. قبلا توی یه مرکز فرهنگی با هم آشنا شدیم حدودا 4 سال پیش اما از زمستون سال 85 قضیه بینمون جدی شد.
برادرش انگلیسه و یه دختری رو برای خودش در نظر داره که دختره ایرانه اما از لحاظ اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی اصلا به خونواده اونها نمی خوره (یعنی خیلی بالاتره) و خونواده دختره مخالفن اما دختره باهاشون رفت و آمد داره. جالبه که اون دختره رو بیشتر از من که عروسشون هستم تحویل می گیرن فقط به خاطر اینکه وضع مالیشون خیلی بهتر از وضع مالی ماست... این قضیه رو هم همسرم می گه تقصیر منه، می گه من یه اشتباهی کردم که اونو بیشتر از من تحویل می گیرن...
جالب اینجاست که هم پدرش هم مادرش وقتی همسرم نیست از اخلاقش بد می گن ولی من اصلا به همسرم نگفتم چون نمی خوام احساس بدی نسبت به پدر و مادرش پیدا کنه...
در مورد خرید جهیزیه و این جور چیزها هم می گه که همشو باید پدرم بخره و ما هیچ کمکی نباید بهشون بکنیم اما خرج عروسی رو می گه وام بگیرم چون وظیفه پدر من نیست که خرج عروسی رو بده.
خلاصه اینم وضعیت ماست. امیدوارم از راهنمایی هاتون بتونم استفاده کنم:203:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام خانمي
كاملا دركت مي كنم و بهت حق مي دم ناراحت باشي
چيز زيادي نمي تونم بگم آخه اين موردهر يه خرده پيچيده هست با اين كه از بعضي جهات بهم شبيه هستيم ولي نمي تونم با قاطعيت بگم اين كار رو بكن حل مي شه
ولي تا جايي كه بتونم كمكت مي كنم
اولا عزيزم يه مدت كمتر باهم رفت و آمد داشته باشين به نحوي كه متوجه بشه ناراحتي
نيازي نيست مستقيم بهش بگي و زياد باهاش در گير بشي ولي مثلا زياد باهاش گرم نگير كه نتونه بهت توهين كنه
نمي دونم الان چقدر همديگه رو مي بينين ولي به نظرم اگه نهايت هفته اي يك يا دو بار بشه كافيهدر مورد مشاور هم در اين مورد خاص نيازي نيست حتما اون در جريان باشه چون به خاطر حفظ زندگيت مي خواي بري پيش مشاور به نظر من مانعي نداره
آخه به صورت حضوري خيلي بهتر مي توني راهنمايي بگيري به علاوه تو بايد فنون زندگي و رابطه با همسر رو هر چه زودتر ياد بگيري كاري كه من انجام ندادم و خيلي از اين بابت لطمه خوردم و بعد هم با تلاش خودم به نتايجي رسيدم
وقتي يه حرف نامربوط مي زنه كاري نكن كه بتونه ادامه بده مثلا بهش نگاه كن و ساكت باش
اگه به خونواده ات توهين مي كنه بعد از مدتي كه آروم شد بهش بگو همون جور كه من تو بحثامون به خونواده تو كاري ندارم دلم نمي خواد كسي هم با خونواده من كار داشته باشه من مي خوام هر مشكلي داريم بين خودمون و با كمك هم حل بشه آخه من و تو بجز هم به كي مي تونيم تكيه كنيم و...
الان چون خيلي با خونواده اش رابطه داره و قاعدتا اونا هم گاهي يه حرفي مي زنن بيشتر تحت تاثير اونهاست بعد از چند سال اين اتفاقها كمتر مي شه بايد صبر داشته باشي
يه چيز ديگه اصلا اجازه نده روت دست بلند كنه اگه يه بار هم اين كار رو كرد حتما شديدا باهاش برخورد كن تا براش عادت نشه
بعد از يه مدت كه كمتر همديگه رو ديدين شايئ يكي دو هفته اگه رفتارش تغيير كرد اونوقت در حالتهايي كه با هم خوبين حسابي بهش محبت كن توي حرفا و كارات بهش بفهمون كه همه چيز زندگيت همسرته
اگه يه كاري ازت مي خواد كه شايد يه خرده برات سخته بگو برام سخته ولي چون تو مي خواي باشه
از پدر و مادرت بخواه مواقعي كه او خونه شماست بهش احترام بذارن در حد معمول و با تو مثل يه خانم كامل رفتار كنن يه جوري كه بفهمه حرفا و كارات به اختيار خودته نه تحت تاثير خونواده ات
در مورد جهيزيه و ...خيلي باهاش در گير نشو يا مثلا اگه اون بحث رو پيش كشيد بگو كاري كه بايد بشه مي شه يا نمي دونم مثلا بگو ما بايد باهم زندگي كنيم و مي كنيم هر جور شده و با هر وسيله اي
خاني من نمي دونم رسم و رسوم شهر شما چطوريه ولي در كل در مورد مسائل جشن و...هم سعي كن يه جوري درگيري رو اضافه نكني
مي دونم شرايط سختيه واقعا هم استخوون مي تركونه!
ولي تقريبا اكثر مردها از اول اين بال و پرها رو مي زنن ولي بعد از چند سال آروم مي گيرن فقط بايد تو اون چند سال صبر كني و راههاي حل مشكل رو پيدا كني
تا هنوز اول راهي مي توني خيلي كارها انجام بدي
در مورد رفتن پيش مشاور حتما اقدام كن
خودت هم كه بري خيلي بهت كمك مي كنه
راستش رو بگم خيلي ناراحت شدم به همين خاطر حرفام اينقدر پراكنده و بدون نظم شد آخه يه همزاد پنداري قوي باهات دارم دقيقا اين اتفاقهايي كه توي چند سال برام افتاده جلو چشمام اومد
قيافه ام رو هر كي ببينه چند سال بيشتر نشون مي ده
حالا فهميدم خيلي اشتباهات انجام دادم كه نبايد تو هم سعي كن اشتباه نكني خانمي وقتي هي ذره آرومتر شدم اگه شد بازهم ميام و باهات صحبت مي كنم
اگه مي خواي بيشتر باهم صحبت كنيم يه پيام خصوصي برام بفرست و اگه موضوع ديگه اي هم بود بگو تا اگه تونستم بهت كمك كنم و از تجربه هاي خودم هم بهت بگم شايد بتوني استفاده كني
خوشبخت باشي
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام دوست عزیزم
به نظر من بهتره شما اول به خودت بها بدی تا دیگران هم به شما بها دهند
من فکر نمی کنم دلیلی باشد که شما همه چیز را بی چون و چرا قبول کنید بع شوهرتان توضیح دهید که اینچنین بزرگ نشده اید
شاید کمی ایستادگی در مقابل حرفهای ایشان بهتر باشد
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام گلپر عزیزم:72:
از راهنماییت خیلی ممنونم. سعی می کنم حتما پیش مشاور برم ولی ما خیلی با هم در ارتباط هستیم اونقدر که نمی تونم یه ساعتی از روز رو بدون اینکه اون بفهمه کاری انجام بدم . البته بیشتر ترجیح می دم به این کار رضایت بده.
خونواده من خیلی بهش احترام میذارن و چه جلوی اون و چه بدون اون با من خیلی خوب رفتار می کنن چون به قول معروف من دختر کوچیکه هستم و هوامو دارن.
راستش امروز صبح بهم زنگ زد و بیدارم کرد نتونستم بهش بی توجه باشم وقتی دیدم خیلی گرم سلام می کنه منم همونطور جوابشو دادم ولی خیلی خسته بودم چون دیشب تا 6 صبح بیدار بودم اون دوباره بحث دیشبو پیش کشید و بازم دلخوری ایجاد شد ولی عصر اومد خونمون باهم خوب بودیم. اونقدر سریع تغییر رفتار می ده که نمی دونم چطوری باهاش برخورد کنم. در واقع واقعا همونطور که خودش صلاح بدونه عمل می کنه.
یه سری مطلب که آقای لرد حامد در مورد باید ها و نباید ها و زندگی بیست نوشته بودن رو پرینت گرفتم و دادم بهش گفتم شاید اینا رو بخونه یه کم بهتر بشه. چون این حرفا رو از من می شنوه قبول نمی کنه. البته امیدوارم اگه اثر می کنه مقطعی نباشه.
اون فقط یه بله قربان گو می خواد اونوقت همه چی بر وفق مرادش می شه و آروم میشه. دیشب به زور به من می گفت بگو چشم ولی من نمی دونستم به چی باید بگم چشم. مثل یه نامه ای که ننوشته باشنش و بگن امضاش کن. خیلی ناراحت شدم هر چی بهش گفتم بگو به چی باید بگم چشم نگفت تا آخر سر کوتاه اومدم و آخرش گفت به این گفتی چشم که با پدر و مادرم رابطه ای که من دوست دارم رو داشته باشی و اگه خلاف این کار رو بکنی یعنی زیر قولت زدی!
حالا بازم هست ...
ممنونم که کمکم می کنی .
امشب زیاد از دستش ناراحت نیستم نمی تونم از دستش ناراحت بمونم چون واقعا دوستش دارم. کمتر دیدنش هم فعلا مقدور نیست چون توی این هفته قراره با هم خیلی جاها بریم که از قبل برنامه ریزی شده.
امیدورام بازم بتونم از راهنماییت استفاده کنم
:72:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام الینا جان
ممنونم عزیزم. اما من به خودم بها می دم اصلا از اون آدمهایی نیستم که خودمو دست کم بگیرم ولی قبول دارم که خیلی جاها به خاطر علاقه ای که بهش داشتم کوتاه اومدم که الان خیلی راحت بهم می گه احترام هر کس دست خودشه منم اینو قبول دارم اما روی همسرم به عنوان همدل و همراه یه حساب دیگه می کردم.
در مورد بی چون و چرا قبول کردن هم متاسفانه اینطور نیستم برای همینه که همسرم به من می گه مغروری چون هر چیزی که من ازت می خوام به جای اینکه عمل کنی دلیلشو می پرسی.
اون خودش می دونه که من زیر بار هر حرفی نمی رم و همین اذیتش می کنه.
بازم ممنونم :72:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
شاد عزيزم
من مي خوام تمام سعيم رو بكنم تا تو اشتباهاتي كه من كردم تكرار نكني
راستش شوهر من خيلي شبيه به شوهر تو هست
خانمي الان حالم مساعد نيست وقت هم ندارم سر فرصت باهات صحبت مي كنم
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام:72::72:
منم با نظر دوستان موافقم كه پيش يك مشاور بري.
با اجازه يك تحليلي از همسرتون ميخواستم داشته باشم:
به نظر من ايشون به خاطر نفوذ پدرشون در خونواده، (اصطلاحا ديكتاتور بودن پدر) در عين فرمانبردار بودن از پدر و وابستگي شديدشون به خونواده، با ازدواج با شما اين موقعيت را پيدا كردند، كه به نوعي خودي نشان دهند و كسي را تحت سلطه خودشون قرار بدن. همين تقاضاي چشم گفتنهاي بي دليل اين امر رو نشون ميده.
من فكر ميكنم كه اعتماد به نفسشون برخلاف چيزي كه در رفتارشون ديده ميشه، خيلي پايينه.
پيشنهاد من اينه كه شما تقاضاهاي معقولي كه ازتون ميشه (نميشه گفت همش نامعقوله، اگر اينطور بود باهاش ازدواج نميكرديد) رو به جاي يه دونه چشم، 10 تا چشم بگيد. حتي اگر ازتون تقاضاي گفتن چشم نشه. و همسرتونو به خاطر خصوصيات اخلاقي خوبي كه داره بارها و بارها تمجيد كنيد. در آغوش گرفتن و بوسيدن هاي بي دليل هم (در طول روز) ميتونه كمك بسزايي در خوش خلق شدن همسرتون كنه.
كتاب "رازهايي درباره مردان"، نوشته: باربارا دي آنجليس، ترجمه: هادي ابرهيمي هم ميتونه كمك بزرگي در روابط با همسرتون كنه.
و اما پدرشوهرتون
من فكر ميكنم اگر اول قضيه همسرتونو حل كنيد، احتمال حل شدن اتوماتيك رابطتون با پدرشوهر هم بالا ميره. بعيد نيست كه شوهرتون به خاطر روابط حسنه اي كه با شما داره، رابطتون رو با پدرش حل كنه.
شايد بعضي مسائل رو اينجا ذكر نكرده باشيد، (دقيقا خاطرم نيست) ولي من نظراتم رو براساس هر سه موضوع "دزدیدن پسر!"، "مرد سالاری" و "لطفا منو راهنمایی کنید" ارائه دادم.
به اميد روزهاي شاد و به دور از هر نوع اختلاف براي شما
:72::72::72:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام شما باید یک تحلیل حسابی و درست از روحیه پدر شوهرتان بدست بیاورید ببخشید خلاصه حرف میزنم از تمام صحبتهای شما معلوم شد که پدر شوهرتان به غروری مبتلاست که میخواهد فرزندش در اختیارش باشد ولی من فکر میکنم اگر واقعی باشید و فریبکار نباشید بزودی دست شما را هم خواهد بوسید . او شما را رقیب خودش میداند او فکر میکند شما حیله گر ماهری هستید که دل پسرش را بقدری ماهرانه ربوده اید که جایی برای حرف شنوی از پدرش نگذاشته اید. تا هرجا میتوانید دلش را بدست آورید چه میدانید شاید او روزی از پدر تنیتان هم بهتر از آب در آمد .
بهرحال پدر است دیگر دعای خیر او نصیب شما و زندگی شما هم خواهد شد.سعی کنید همیشه خودتان را جای او بگذارید شاید او را بهتر درک کنید .
موفق باشید این هم سفارش آقای فرشید خان بود که جواب شمارا اورژانسی بدهیم :D
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
من الان اعصابم خط خطیه
هیچی نمیتونم بگم
آی دلم میخواد این آقا رو بزنم له کن http://kiki-net.de/smilies/boese/budo.gif
آی مامان :54: آخه چقدر بی انصافی :54: :203:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام
در این موارد ؛ به چشم خودم کاملا این جور رفتارها و کردارها و... را دیدم و تقریبا یک چیزهایی به عنوان تجربه کسب کرده ام .
اما حقیقتش با عنوان کردن این موضوع توسط شما کاملا جا خوردم . یک جوری سردرگم شدم . ..........................
کلی حرف داشتم اما ................ ( شاید یاد آن زمانی افتادم که در سن کودکی این مسایل را با چشمان خودم دیدم و ... )
خیلی افکارم به هم ریخته شد بهتره با جمع بندی از حرف هام به شما دوست گرامی پاسخ بدهم .
فقط ازتون این کار را خواهانم که می دونم تنها کار در این مورد فعلا شکیبایی است .
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام
آخی... http://qsmile.com/qsimages/47.gif واقعا ً مشکل پیچیده ای دارین... مشکلی که توی بسیاری از خانواده ها هست ولی برای شما بزرگ تره.... به خاطر همین اکثر کسایی که پست شما رو خوندن ، افکارشون بهم ریخت... من هم همینطور... http://qsmile.com/qsimages/80.gif ولی سعی میکنم تا اونجایی که میتونم کمک کنم :
اول چند نکته رو میگم : " چیزهایی که از تجربیات اطرافیان فهمیدم "
1 - مطمئن باشین مردهایی که تحت تأثیر خانواده شون هستند ، بعد از چند سال تغییر چندانی نمی کنند.... شاید کمتر خانواده شون رو دخالت بدن ، ولی مطمئن باشین هروقت که مادر و پدرشون رو می بینند ، دوباره شروع می کنند به تعریف از زندگی و حریم خصوصی شون!!!
2 - کسی رازهای زندگی مشترک رو از دوران عقد!!! به این شکل پیش مادر و پدرش بازگو میکنه ، فکر می کنین بعد از ازدواج چنین کاری نمیکنه؟؟؟!
3 - تأثیر پذیری ، عدم اعتماد به نفس و.... خصوصیاتی که از همسرتون مشاهده میشه... که البته می تونین با استفاده از همین خصوصیات ، همه چیزو تا حدی به خوبی پیش ببرین... فقط از همین الان شروع کنین که فردا دیره...!!!
خوب حالا راه حل هایی که به ذهنم میرسه : " ولی وقتی پستتون رو خوندم ، یه جوری شدم. انگار هیچ راه حلی نداره http://qsmile.com/qsimages/37.gif اما اگه خوب تمرکز کنیم ، با یه خورده سعی و تلاش میشه نتیجه ی مطلوبی گرفت http://qsmile.com/qsimages/76.gif "
1 - شماره ی 1 نکته هایی که گفتم رو نگاه کنین....... خوب باید کاری کرد که رازهای زندگی فاش نشه... http://qsmile.com/qsimages/73.gif خیلی بده http://qsmile.com/qsimages/37.gif فقط میتونین این کار رو بکنین : " البته شاید کسی نظر بهتری به ذهنش برسه.... " خانواده خودتون و خانواده ی شوهرتون رو یک خانواده به حساب بیارین... وقتی توی ذهنتون یک خانواده باشین ، دیگه هرچی شوهرتون بگه ، براتون فرقی نمیکنه که اونها هم بدونند... سعی کنین با شوهرتون زیاد درد و دل نکنین! چون مطمئنا ً بقیه ی اعضای خانواده هم می فهمند! درعوض هر چی رو که خواستین خانواده ی شوهرتون بدونه ، به خودش بگین و در آخر این رو هم اضافه کنین که مادر و پدرت نباید چیزی از این موضوع بدونه! http://qsmile.com/qsimages/39.gif
2 - حالا نکته ی سوم رو بخونین....... از این خصوصیات اخلاقی همسرتون چه استفاده ای میشه کرد؟! اول اینکه باید کاری کنین همسرتون به جای اینکه از دیگران تأثیر بپذیره ، خودِ شما روی اون تأثیر بذارین.... چجوری؟؟ الان میگم : مقام اجتماعی تون رو بالا ببرین ، فردی موفق باشین... آیا شغلی دارین؟ یا در رشته ی خاصی تحصیل می کنین؟ یا هنری رو در حال آموختن هستین؟ وقتی توی جامعه فردی موفق باشین ، ناخودآگاه احترامتون پیش همسرتون بیشتر میشه و برای حرف ها و اعمال شما ارزش قائل میشه.......
شدیدا ً توصیه می کنم پیش همسرتون کم حرف ولی منطقی باشین.... کم گوی و گزیده گوی.... اینجور آقایون که مستبد هستند و دوست دارند حرف ، حرفِ خودشون باشه ، در مقابل خانم هایی که مقام اجتماعی بالایی دارند و کم حرف ولی زرنگ و بااعتماد به نفس بالا هستند ، کم میارن!!! براش ارزش قائل میشن و اعتماد به نفس پایین این آقا باعث میشه از شما توی ذهنش فردی بزرگ بسازه....
یه چیزی رو یادتون نره که انگار شوهرتون میخواد خودشو به شما ثابت کنه! یعنی با شنیدن چشم از شما خودشو بالا ببره و فکر میکنه اینطوری شخصیت خودشو پیش شما بالاتر برده! شما وقتی حرفی غیر منطقی شنیدین ، هرگز نگو : چشم!!! بلکه فقط سکوت کن! هیچی نگو.... اینجور مواقع بهترین جواب سکوت هست............ ولی در عوض وقتی حرفشون منطقی بود ، قبل از اینکه ازت بخواد ، خودت بگو : چشم...
در مقابل پدرشون هم بهترین راه اینه که نه خیلی باهاشون گرم بگیری و نه بی محلی کنی.... یعنی همیشه عادی و معمولی رفتاری کنی.... معمولی ولی مهربان....... وقتی مقام اجتماعی شما بالاتر بره ، خود به خود توی دل پدرشوهرتون هم جایی باز می کنین....
آرزو می کنم موفق باشید و شاد... http://qsmile.com/qsimages/79.gif
امیدوارم تونسته باشم حداقل یه خورده کمک کنم...
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
:72: :72: :72:
سلام دوستای خوبم واقعا ممنون:43:
اول معذرت می خوام که برای این موضوع رو چند جا بیان کردم، فکر نمی کردم دیگه کسی سراغ مرد سالاری بره، و از طرفی هم فکر می کردم باید از هم تفکیک بشه (مشکل من و همسرم جدا و مشکل من با پدرشون جدا) به هر حال از همتون ممنونم.
همسر من خصوصیات خوب زیادی داره ولی متاسفانه چون خصوصیت بدش دقیقا همون چیزیه که من ازش متنفرم خیلی باعث آزارم می شه.
آقا فرشید ممنون، سعی می کنم پیش مشاور برم، اون کتاب رو هم دارم اما هنوز نخوندمش، حتما در اولین فرصت اونو می خونم.
به همسرم محبت می کنم اما خودم هم خیلی زودرنجم، همین باعث می شه نتونم خیلی مسائل رو فراموش کنم و توی رفتارم هم تأثیر می ذاره. همسرم اصلا سیاست نداره نمی دونه چی کار کنه که رابطه خونواده اش با من خوب بشه فکر می کنه همه چی به عهده منه در صورتی که من توی خونه ی خودمون طوری بر خورد کردم که همه ایشون رو واقعا دوست دارن و فکر می کنن ما با هم کوچکترین مشکلی نداریم.
آرزو جان عزیزم شما درست می گید. پدر شوهر من تا حدودی اخلاقش مشخص نیست حتی همونطور که گفتم با پسر خودش هم خوب صحبت نمی کنه. همین هم باعث آزارم می شه مخصوصا وقتی می بینم که جلوی من اینکار رو می کنه. همسر من هم معمولا با لحن بدی صحبت می کنه (البته این چند وقته بهتر باهاش صحبت می کنه) اما همیشه کار رو به دعوا می کشونه و همه فکر می کنن من بهش می گم این کار رو بکن. در صورتی که همیشه ازش خواستم به پدر و مادرش بیشتر احترام بذاره. من خودم رو خیلی جای اون می ذارم برای همین هم هست که می خوام باهاش صحبت کنم اون در مورد من اشتباه فکر می کنه .
اولدوز عزیزم ممنون. خودم هم خیلی ناراحت می شم اما نه تا اون حد. خوشحال می شم از راهنماییت استفاده کنم ...
آقای لرد حامد عزیز حرفتون کاملا به جاست. اما الان نزدیک به 6ماهه که دارم صبر می کنم. به کمک شما و همه دوستان احتیاج دارم، می خوام تا زیر یه سقف نرفتیم این مشکل حل بشه، وگرنه کهنه شدنش کمکی بهم نمی کنه. ممنون
رومینای عزیزم از توجهت ممنونم، در مورد اینکه گفتین خونواده ایشون رو با خونواده خودم یکی به حساب بیارم باید بگم که موضوع این نیست آخه خونواده خودم هم از هیچی خبر ندارن. من دختر کم حرفی هستم و از بچگی به راز داری معروف بودم.. برای همین حتی در میون گذاشتن بعضی از مسائل با همسرم هم برام سخت بود اما چون اونو شریک زندگیم می دونم و ایشون هم از مخفی کاری خیلی بدش میاد باهاشون خیلی صمیمی شدم ولی متاسفانه ایشون اصلا راز دار نیست. همیشه می گن خانما از چیزی باخبر نشن ولی مورد من برعکسه. احساس می کنم دست خودش نیست چون حتی هدیه هم که برای کسی می خریم طاقت نمیاره و میگه که چی خریدیم یا همیشه آخر فیلم های سینمایی رو جلو جلو تعریف می کنه و... همونطور که گفتم باز زندگی می کنه خیلی باز. خوبی که این اخلاقش داره اینه که بدون اینکه من ازش بخوام میگه از صبح تا شب چی کار کرده و کی چی گفته و ..... اون اسم رازداری منو میذاره پنهانکاری و سرزنشم می کنه .. در مورد بعد از ازدواج هم بعید نیست که این قضیه ادامه داشته باشه.
من قبلا باستانشناسی می خوندم و فوق دیپلم گرفتم الان هم دانشجوی طراحی صنعتی هستم یه سال دیگه مونده که درسم تموم بشه اما قصد ادامه تحصیل دارم. شاغل هم نیستم. هنری هم که دارم شعر گفتنه که اونم به خاطر بعضی مسائل فعلا گذاشتم کنار. همسرم خودش مدیر عامله یه شرکته و همین کار رو برام سخت تر کرده. اتفاقا حرف خوبی زدین. احساس می کنم قبلا که خودم برای زندگیم برنامه می ریختم وضعیت بهتری داشتم. خونواده همسرم هم یه جورایی اهل پز دادن هستن. این مورد رو فراموش کرده بودم از راهنماییت ممنونم.
با پدرش هم معمولی هستم اما واقعا خیلی سخته برام که بهش نگم بابا
من می ترسم که بعد از ازدواجمون هم اونا انتظار داشته باشن پسرشون شب بره خونشون!
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
با اجازه همه دوستان، مطالب مرد سالاری و دزدیدن پسر رو باهم اینجا قرار می دم تا بیشتر شما رو در جریان مشکلم بذرام:72:
همسر من خصوصیات خوب بسیار زیادی داره اما توی یک خانواده سنتی مرد سالار بزرگ شده و خصوصیات پدرش تا حدی روش تأثیر گذاشته.
البته باید بگم که توی خانواده ما هم مرد سالاری بود اما نه به این شکل، از وقتی که پدر همسرم رو دیدم کلی از رفتارهای پدرم به چشمم نمیاد. از این گذشته با وجود این اخلاق پدرم من و خواهرام طوری بزرگ شدیم که کاملا مستقل بودیم و هستیم و کاملا به این موضوع معتقدیم که زن و مرد سهم مشترکی توی زندگی دارن. پدرم هم همین اعتقاد رو داشته و بیشتر نسبت به مادرم حس مرد سالاریشو به کار می برده.
الان که خواهرام ازدواج کردن بیشتر اوقاتشون رو با همسراشون با خانواده من می گذرونن. معمولا تعطیلیها با هم هستیم. سر سفره هفت سین باهم هستیم. سیزده بدر و مسافرت و هر مناسبت دیگه ای که باشه همه با همیم . ولی همسر من توی این جور مراسمات حرف حرف خودشه. طوری که مادرش هم شکایت می کنه که توی دوران زندگی مشترکشون حسرت به دلش مونده که با نظر اون جایی برن یا کاری بکنن.
دیگه اینکه همسرم یک سری عقایدی داره که من بهشون احترام میذارم اما خیلی اذیتم می کنن. اینکه اون وقتی بی دلیل هم می گه نه من باید قبول کنم و بعضی از حرفای قدیمی رو می زنه که نمی دونم نسل آدم از مرده و ... منم روی این حرفا حساسم .
نمی دونم چی کار کنم می خوام یه کمی معتدل تر بشه کمکم کنید لطفا
می خوام از یه پدر براتون بگم. یه پدر که سختی های زیادی کشیده. خانواده خوبی داشته. هیچ کس بهش بی احترامی نمی کرده، به قول معروف حرفش برو بوده. با قوانینی که توی خونشون وضع کرده بود زندگی می کرد و همسرش و سه فرزندش هم مطیع قوانین اون بودن...
تا اینکه یه روز یکی از پسرهاش تصمیم به ازدواج می گیره. یکی از قوانین اون پدر این بوده که پسرش با کسی ازدواج کنه که اون معین کرده اما متاسفانه اون پسر خودش یک نفر رو پیشنهاد می ده. پدر کمابیش خبر داشته که پسرش کسی رو دوست داره اما به روی خودش نمی آورده و فکر می کرده که آخر سر حرف خودش پیش می ره. اول مخالفتی نمی کنه هر چند که ته دلش اصلا راضی نبوده. می ترسیده پسرش ازش دور بشه و اونو ازش بدزدن... به هر حال میره خواستگاری، به این امید که بعد از یه مدت پسرش کوتاه میاد و حرف اونو می پذیره.. اما پسرش مصمم بود. دعواهای زیادی بینشون شد. با دختری که پسرش در نظر گرفته بود یواشکی ارتباط داشت تا بلکه از طریق دختره بتونه این قضیه رو تموم کنه اما دختره همه چی رو به پسره می گفت حتی تماسهای پنهانی پدرش رو. یه روز پدر بعد از دعوایی که با پسرش داشت رفت سراغ اون دختر تا اونو ببره پیش پسرش و دل پسرشو آروم کنه. تو راه با هم حرف زدن. دختر حرفای دلشو گفت دختر گفت که دوست داره پدر و مادر همسرش رو دوست داشته باشه و براشون دلتنگ بشه. پدر با نگرانی از مهریه پرسید. دختر هم همون چیزی که بهش معتقد بود رو گفت. گفت که براش مهم نیست و در واقع احساس خوبی هم بهش نداره. گفت که دوست ندارم اصلا مادی باشه. دل پدر آروم شد... پسر هم از جریان مهریه خبر داشت اما مانع از این شد که مهریه مادی نباشه.. روز بله برون روز خوبی برای پدر نبود چون احساس کرد که اون دختر بهش دروغ گفته.. به هر حال پسرش با اون دختر عقد کرد..
نیم ساعت از عقدشون نگذشته بود که پدر به دختر گفت به من نگو بابا، فامیلیمو صدا بزن ..
اون دختر از یه خانواده دیگه بود با یه فرهنگ دیگه. توی خونه ای که اون دختر زندگی می کرد شرایط خیلی معتدل تر بود. کسی به کسی زور نمی گفت و بایدها و نبایدهای زندگی انقدر دست و پا گیر نبود. اون دختر هم دوست داشت که با پدر و مادر همسرش رابطه خوبی برقرار کنه.. همه تلاششو می کرد. ذاتا دختر کم حرفی بود اما سعی می کرد که با خانواده جدیدش ارتباط برقرار کنه.
اما از یه طرف می ترسید.. نکنه نذارن زندگی کنیم؟ نکنه همیشه پدر بخواد تو زندگیمون سرک بکشه.. چرا پدر انقدر سرد و خشکه؟ همیشه دوست داشت پدر شوهر داشته باشه اما نه اینطوری!
پدر نگران پسرش بود.. هر تغییر رفتار پسرش رو ناشی از تأثیر رفتار اون دختر می دونست.. خیلی نظر میداد. می ترسید پسرش رو از چنگش در آورده باشن.. دیگه تو حرفاش اعتنایی به اون دختر نمی کرد اون دختر رو نمی دید. جواب سلامهاشو به زور می داد حتی وقتی که می خواست از چیزی صحبت کنه که اون دختر هم توش دخیل بود خیلی راحت اون حذف می کرد. بیشتر حرفاش بوی تهدید می داد. مثلا می گفت هر حرفی که ما بزنیم روی پسرمون تأثیر می گذاره مواظب باش کاری نکنی که ما به سمت زندگیتون موج منفی بفرستیم.
دختر هم اونقدر روی سرد دید که دور اون پدر رو خط زرد کشید.. (یعنی فعلا دور و برت نمی چرخم) اما چون دوست داشت پدر رو دوست داشته باشه اونو بابا صدا می کرد. با مادر شوهرش راحت بود با کسی که راحت مامان صداش می زد. راحت باهاش حرف می زد، می خندید حتی شکایت می کرد.. مادر شوهرشو دوست داشت واقعا نمی دونست مادر شوهرش چه احساسی نسبت بهش داره اما دوست داشت فکر کنه که اونم دوستش داره..
تا امروز که یه دفعه تصمیم گرفتن برن مهمونی، دختر از قبل خونه همسرش بود برای همین لباسی مناسب با مهمونی نداشت. همه در تکاپو بودن که لباس برای اون دختر تهیه کنن، خواهر شوهرش یه دست لباس براش جور کرد اما خوشش نیومد. به پسر گفت که لباس مناسبی نداره. پسر گفت که نمی ریم حوصله ندارم.. اون دختر دوباره رفت گفت اگه به خاطر لباسه من می رم خونه زود میارم پسر گفت نه دوست ندارم بریم..
پدر دختر رو صدا کرد.. خدای من همه چیز رو اشتباه متوجه شده بود! دختر رو متهم کرد که چرا پسرش رو وادار می کنه که به مهمونی نیاد.. دوباره بهش گفت بابا صدام نکن چون من تو رو زن پسرم می دونم نه عروس خودم! گفت اگه دوست داری بجنگی من هم می جنگم باهات! گفت اگه می خوای عروس من باشی باید با قوانین من زندگی کنی وگرنه تا آخر عمر باید این وضع رو تحمل کنی! یه سری موارد هست نوشتم بعدا در حضور پدرت و پسرم می گم که باید رعایتشون کنی..
دختر توی دلش می گفت بابا اشتباه فکر می کنید! اما دوست نداشت با قوانین کسی دیگه زندگی کنه.. می گفت اگه قراره کسی هم قانونگذار باشه باید اون شوهرش باشه. دوست نداشت زیر سلطه پدر شوهرش باشه اما از یه طرفی هم دوست نداشت که این رابطه رو با پدر شوهرش داشته باشه...
تصمیم گرفت با پدر صحبت کنه، خصوصی و تنها و تمام حرفاش رو بهش بزنه.. می دونست که اون دچار سوء تفاهم شده اما پسر می گفت اگه اینکار رو بکنی بدتر می شه.. می گفت پدر می خواد اون قدر قدرت داشته باشه که هر طور دوست داره با ما رفتار کنه و هر چی می گه بپذیریم...
اون دختر منم.. واقعا دوست دارم پدر شوهرمو مثل پدر خودم دوست داشته باشم از طرفی هم نمی خوام اختیار زندگیمو بدم به دستش.. کمکم کنید
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
گلپر عزیزم سلام:72:
پاسخ شما رو توی پست مردسالاری دیدم ممنون. سعی کردم با خونواده اش کمتر برخورد داشته باشم اما نمیشه. همین الان که باهاشون در ارتباطم می گن که پسرشون رو ازشون گرفتم دیگه وای به حال وقتی که بخوام اینکار رو بکنم.
من با مادرش هیچ مشکلی ندارم و واقعا هم دلم براش تنگ میشه. نمی تونم هم زیاد در این مورد با همسرم حرف بزنم چون حساس می شه و رابطه ام باهاش بدتر می شه. می دونی وقتی بهم گفت بهم نگو بابا دلم شکست.. انتظار شنیدن این حرفو نداشتم... نمی دونم چی صداش کنم!
تازگی به اینکه من و همسرم چطوری همدیگه رو صدا می کنیم کار داره. می گه من قبل از به دنیا اومدن اولین بچه ام جلوی بابام اسم زنمو نمی گفتم. فکر کنم از شوهرم همچین انتظاری داره!!!
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام عزیزم
چقدر اینجور آدم ها نفرت انگیزن
اگه پدرشوهرت دوست داره که به اسم فامیل صداش کنی خب همین کارو کن ، اگه دوست داری باهاش گرم نگیری خب همین کارو کن
می دونی بنظر من بهتره وقتی میری خونه اونا خیلی معمولی و بی تفاوت باش . اصلا به حرفها و کارهاش اهمیت نده ، انگار که نمی بینیش . یه مدت اصلا انگار که نه انگار ، در مورد رفتارهای پدرشوهرت اصلا به شوهرت اعتراض و یا دردودل نکن
بذار یه مدتی همسرت حساسیتش کمتر بشه
درعوض با مادرشوهرت گرم بگیر ولی ناراحتیتو بروز نده
من اینو امتحان کردم هرچی بیشتر ناراحتیتو از خانواده همسرت بروز بدی همسرت کمتر به ناراحتیت توجه میکنه
بذار شوهرت خودش رفتارهای اونا رو ببینه ، بذار اگه گله و شکایتی میشه از طرف اونا باشه
متاسفانه همسر من هم نسبت به خانوادش خیلی حساسه . وقتی من از اونا ناراحتم منو درک می کنه و حقو به من میده
ولی اگه زیاده روی کنم و هر روز بگم مامانت این کارو کرد ، خواهرت اون کارو کرد و ... دیگه میشه مدافع 100% اونا
نمی دونم تا حالا اینو امتحان کردی یا نه . اگه نه به امتحانش می ارزه
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام عروسک عزیز ممنون از راهنماییت:72:.
منم زیاد اهل شکایت نیستم فقط حواسم نبود چون این چند وقته خود به خود همسرم خیلی به خونواده اش توجه می کنه (چون فهمیده باید به پدر و مادر نیکی کرد) و همونطور که گفتم منو فراموش کرده، منم بد موقع ناراحتیمو نشون دادم.
نمی تونم بگم از پدر شوهرم بدم میاد. نمی دونم باید چطور باهاش برخورد کنم. معمولی هم بودم باهاش ولی فایده نداشته. اون تا به همه قوانینش احترام گذاشته نشه راحت نمی شه.
:72:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام همراهان خوب
دیشب به یه مشکل بر خوردم، همسرم ساعت 12 از خونه ما رفت چون قرار بود بره سر کار و کاری رو انجام بده، منم بهش گفتم که بیدارم و باهام در تماس باشه، ساعت 3 کارش تموم شد و گفت که داره تو خیابونا می چرخه، بعد از 2 ساعت دیگه که باهاش تماس گرفتم فهمیدم با یکی از دوستای مجردش تو جاده شماله... سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم، تا وقتی که برگشتن باهاش در تماس بودم و تحمل کردم، اما نمی دونم چرا کاسه صبرم لبریز شد و ازش خیلی آروم خواستم که مثل آدمای مجرد رفتار نکنه و اون یه دفعه عصبانی شد، گفت من هر کاری دلم می خواد می کنم تو هم مجبوری شرایط منو بپذیری و به روش من زندگی کنی...
خیلی ناراحت شدم اما سعی کردم توجه نکنم چون اصلا نخوابیده بودم سعی کردم به زور بخوابم، مادرش باهام تماس گرفت و دعوتم کرد خونشون ، نمی خواستم برم اما ترجیح دادم که مشکل و زودتر حل کنم. رفتم هنوز خواب بود، مادرش گفت بیدارش کنم منم اینکار رو کردم اما اول برام قیافه گرفته بود یکم باهاش شوخی کردم. اونم مثلا خوب شد ولی گفت یادت باشه من هر کاری که دوست داشته باشم انجام می دم..
منم چیزی نگفتم.
نمی دونم در مورد این رفتارش چطور برخورد کنم. البته تا حالا همچین کاری نکرده بود، نمی دونم به خاطر حساسیت من این کار رو انجام داد یا نه؟ اما چطور می تونم با روشی زندگی کنم که ازش متنفرم؟؟
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام شاد عزيز
خانمي من اين هزار بار خيلي به دست و پاي شوهرت نپيچ!
داره مي ره بيرون خوب بره حالا تو چي كار داري كه بهت زنگ بزنه يا نزنه!
جدي مي گم كاملا مي فهمم شوهرت چشه.مي خواد بگه زورت بهش نمي رسه تو هم وقتي زيادي بهش نزديك مي شي فكر مي كنه ترسيدي و وقتشه كه نمايش قدرت راه بندازه.
من اينو تجربه كردم كه دارم بهت مي گم.گاهي جلوش قيافه بگير.سنگين باش داره از خونتون مي ره بيرون فقط بگو خوش اومدي و خداحافظ همين.مي دونم چطور بگم ولي كارهايي كه تو داري مي كني من هم يه روز انجام دادم و لطمه خوردم.حالا هم دارم به سختي اون چيزايي كه از من در ذهن شوهرم رفته تغيير مي دم.
ديگه در مورد مسافرت رفتنش باهاش حرف نزن .يه جور كه برات مهم نيست و بفهمه كه نتونسته از تو زهر چشم بگيره.كم كم چند بار كه اين طور عمل كردي آروم مي گيره و گرنه تو هم يه روز مي شي مثل الان من.
تو رو خدا شاد عزيزم فكر نكن مي خوام توي كارات دخالت كنم ولي چند روز كمتر با همسرت برخورد داشته باش و در اين چند روز به كارهاي خودت و رفتار هاي همسرت خوب فكر كن و به نتيجه برس كه بايد از اين به بعد چيكار كني.
بعد هم وقتي هم با هم هستين يه ذره با متانت بيشتري عمل كن.تو اشتباهي نكرده بودي كه بخواي بري خونه پدر شوهرت و بخواي شوهرت رو آروم كني .نمي گم گذشت نداشته باش.نمي گم بهش توجه نكن ولي هرچيزي جاي خودش رو داره.
واي معذرت مي خوام شاد جونم فكر كنم زيادي تند حرف زدم.يه لحظه كارهاي اشتباه خودم اومد توي نظرم و انگار داشتم خودم رو دعوا مي كردم.ببخشين.
وقتي تونستم بازهم ميام تا باهم صحبت كنيم.
الان هم خودت رو سرزنش نكن .سعي كن از اين به بعد درست عمل كني.خيلي وقت داري تا خطاها رو جبران كني.
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
گلپر عزیزم ممنون
من اونو مجبور نکردم زنگ بزنه، اون خودش زنگ می زد، من فقط بهش گفتم که بیدارم.
من این سوال رو دارم که آیا واقعا خانمها باید به روشی که آقایون براشون تعیین می کنن زندگی کنن، یعنی حق هیچ اعتراضی ندارن؟ اگه اینطوری نیست من چطوری همسرم رو قانع کنم که اشتباه فکر می کنه و زندگی مشترک مثل پادگان نیست. اون توی محل کارش با کارمنداش خیلی خوب برخورد می کنه و به قول خودش باید بین رییس و کارمنداش همدلی باشه ، اما متاسفانه با من رابطه ریئس و مرئوسی پیدا کرده.
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
شاد جون
من نميگم بهش اعتراض نكن ولي اعتراضت بايد به نحو صحيح باشه اين كه داد و قال راه بندازي يا دعوا براي هر از چند گاهي بد نيست!!!ولي بقيه مواقع با رفتارت اعتراضت رو نشون بده
حالا چند تا راهكار بهت مي گم .اصلا بذار قدم به قدم جلو بريم.هر كدوم از اين قدمها وقت و حوصله و صبر زيادي مي خواد.مخص.صا قدمهاي اول به مرور هم تو وارد تر مي شي هم همسرت از اين جوش و خروشش كم مي شه.
قدم اول:در اين قدم دو تا كار رو بايد همزمان انجام بدي.بخواي تغيير كني و شروع كني!
تو بخشي از قدم اول رو برداشتيومي خواي يه تغييري ايجاد بشه ولي بايد اين خواسته ات از ته دل باشه يعني از شرايطي كه داري واقعا منزجر باشي بعد شروع كن به شناخت خودت اين كه چه خصوصياتي داري و اينكه خودت ذاتا يك انساني و شخصيت داري در اين بين پيش مياد كه خسته بشي و بخواي كنار بكشي ولي بدون راه رو بايد تا انتها بري شايد پيش بياد كه نخواي همسرت رو ببيني نگران نباش رابطه ات رو كمرنگ تر كن!اين ميون اگه خواستي با يكي درد دل كني راهنمايي خواستي يا هر چي ديگه روي من و بقيه دوستان اين جمع حساب كن.احساست رو عزيز بدون و بهش احترام بذار .اگه حس خاصي داشتي كه ندونستي بايد چيكار كني حتما بيا اينجا تا با هم بيشتر حرف بزنيم.
قدم دوم:اين بخش با بخش قبلي همپوشاني دارن و تحت شرايطي خود به خود جلو مي ره !همسرت بفهمه در عين حال كه دوستش داري و بهش احترام مي ذاري ولي براي خودت هم احترام قائلي.
من تازه وارد اين مرحله شدم خيلي سخته ولي وقتي به نتيجه مي رسه خيلي دلچسب و شيرينه!
تكنيك هاي بالايي مي خواد بايد بدوني چيكار داري مي كني در تمام مراحل بايد صبر داشته باشي و به خدا توكل كني
هر وقت دلت خيلي گرفت و مي خواستي با يكي حرف بزني خدا از همه بهت نزديكتره.من اينجور وقتها چند تا كار انجام مي دم:
مي نويسم.احساسم رو و هر چي توي دلمه!در اين مورد بعدا بيشتر مي گم
ديوان حافظ رو بر مي دارم و به نيت دلم باز مي كنم و مي خونم .عجيب جواب مي ده!
قرآن مي خونم.بارها شده كه صفحه اي رو كه باز مي كنم دقيقا عين اين مي مونه كه خدا داره باهام حرف مي زنه.يه قرآن كوچيك دارم كه بيشتر ازش استفاده مي كنم.بعضي صفحاتش نشون شده .چون مواقعي كه ناراحت بودم و نمي دونستم چيكار كنم و قرآن رو باز كردم اون صفحه اومده و گريه هام صفحه اش رو نشون كرده!
خانمي الان چيزايي كه به ذهنم رسيد برات گفتم اگه بازهم حرفي داشتي بگو.اميدوارم بقيه دوستان هم حرفام رو بخونن شايد به دردشون بخوره بعد هم اگه نظر يا حرفي داشتن حتما بگن خيلي خوشحال مي شم.
جالبه همه ما كه اينجا جمع شديم مشكلاتي داريم و چه جالب داره به همه كمك مي شه.
خوشحالم كه اينجام
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام دوستان:72::72:
چند وقت پیش خیلی دلم گرفته بود، شروع کردم به نوشتن، تمام ناراحتی هام رو نوشتم، از تمام کارهایی که همسرم کرده بود و باعث رنجشم شده بود نوشتم، دقیقا مثل یه نامه که مخاطبش همسرمه. ولی لا به لاش هم خوبی های همسرم یادم میومد اونا رو هم می نوشتم... اونقدر نوشتم که دیگه چیزی ناگفته نمونده بود...
فرداش همسرم رو دیدم، خسته بود نامه رو بهش دادم ولی ازش خواستم که فعلا نخونه، یه وقتی که سرحال بود بازش کنه و بخونه..
همسرم نامه رو خوند... خیلی عوض شد، عوض که نه، همون کسی شد که من از اول می شناختمش.. یه همسر خوب و ایده آل. فکر می کنم اونم دچار یه نوع تقلید شده بود، بدون اینکه خودش بدونه کارهایی رو می کرد که شاید یه زمانی پدرش با مادرش کرده.. اما الان حدودا یک هفته ای میشه که همه چیز آروم پیش می ره منم سعی کردم تو ی این چند وقته بیشتر از قبل بهش توجه کنم.
اما در مورد پدرش هنوز هم مشکل پا برجاست. البته سعی می کنم به شکل مشکل بهش نگاه نکنم..
از راهنمایی هاتون ممنون و متشکرم:43:
در مورد پدرش اگه چیزی به ذهنتون می رسه بهم بگین.
:46:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
اولدوز جان!بی انصاف نیست،بیمار است و بیماریش هم خطرناک.بیماری اش جهالت+خشونت+سادیسم است.علت بیماری او را بعداً خواهم گفت.
راستی شاد خوب و نازنین و مهربان؛شوهرت درین باره چه نظری دارد؟آیا به او گفته ای که باید *مستقل*شوید؟یا اینکه به هر حال می خواهد چکار کند؟شغلی دارد تا وابسته به پدرش نباشد؟نظر خودش درباره زندگی جداگانه و مستقلی که باید و هزار بار هم باید داشته باشد و وظیفه اوست تا برای شما و خودش مهیا کند،چیست؟
دوست دارم در اسرع وقت پاسخ کامل و با جزییات پرسشهایم را بدهید تا باهم بتوانیم مشکل شما را بیشتر و بهتر شکافته و بررسی نماییم.
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
ممنون آقای گردآفرید
همسرم از اخلاق پدرش خوشش نمیاد، چون خودش هم باهاش زیاد بحث می کنه، هر وقت پدرش به من چیزی می گه شدیدا عصبانی میشه، طوری که خودم آرومش می کنم. اما میگه خودم باید ارتباطم رو با پدرش خوب کنم، می دونم که ازم دفاع می کنه ولی جلوی من میگه که این کار رو نمی کنه، دلیلش رو نمی دونم!!!
در مورد مستقل بودنمون باهاش صحبت کردم، اون خودش فکر می کنه خیلی استقلال داره ولی وقتی اونو با خودم مقایسه می کنم می بینم من از اون مستقل ترم. نمی دونم کارش اشتباهه یانه ولی اگه یه شب بخواد خونه ما بمونه کلی با احتیاط این کار رو انجام میده، زنگ میزنه و کلی دلیل میاره و بعد می گه که خونه نمیاد، من از این کارش ناراحت میشم، البته اون می گه اگه این کار رو نکنه بیشتر روی من حساس می شن و فکر می کنن که پسرشون رو دزدیدم!! من تا حالا خونشون نموندم، پدرم مخالفتی نداره ولی خودم دوست ندارم این کار رو بکنم، پدرش به این قضیه خیلی حساسه اما همسرم میگه اگه یه شب بمونی امکان داره پشت سرت حرف در بیاره!
به هر حال چون استقلال منو میبینه سعی می کنه جلوی من خیلی مستقل تر رفتار کنه.
من سعی کردم خیلی از چیزها رو بهش نگم (در مورد پدرش)، اما نمی تونم ببینم کسی بهم بی دلیل بی احترامی کنه. انگار من رقیبشم و می خواد با من بجنگه، یعنی می گه یا اونطوری بشم که اون دوست داره، یا جنگ! خوب من هم اگه قرار باشه عوض بشم، طوری میشم که همسرم دوست داره نه پدرش! اصلا مگه اون الان خیلی تو زندگیش موفق بوده که حالا می خواد واسه ما قوانین تعیین کنه؟ هر قدر که پدر من به بچه هاش بال و پر می ده و اجازه میده روی پای خودشون بایستن ایشون سعی میکنن بچه هاشون رو کوچیک کنن و بگن که بدون حضور اون، بچه هاش به جایی نمی رسیدن، البته منکر این هم نمی خوام بشم، اما خودم بارها از زبونش شنیدم که به همسرم می گفت تو نمی دونی چی درسته چی غلط! من اگه جای همسرم بودم نمی تونستم تحمل کنم نمی دونم چطوری تحمل می کنه، البته 27 ساله که اینطوری زندگی کرده!
اونا نمی خوان قبول کنن که پسرشون ازدواج کرده، خیلی وقتها انتظار دارن که پسرشون پیش اونا باشه تا من، وقتی میاد خونه ما یه جوری بهش می فهمونن که کارش اشتباه بوده، اون اوایل که پدرش می گفت، پسرم وقتی میاد خونه شما اخلاقش بد میشه، منم گفتم تصور شما اینطوریه، پسرتون آدمی نیست که از کسی تأثیر بپذیره،
و از طرفی هم چون پدر و مادرش الان تنهان، همسرم انتظار داره زیاد بهشون سر بزنم، من با مادر همسرم مشکلی ندارم، اما وقتی پدرش میاد انگار دارن خفه ام می کنن. البته یه مدتیه به خاطر امتحانام نمی رم اونجا، اما می دونم که همسرم از این قضیه ناراحته ولی چیزی بهم نمی گه.
همسرم خودش خیلی از کارهای پدرش رو نهی می کنه اما در بعضی موارد خودش هم همون کارها رو می کنه!
از لحاظ مادی مشکلی نداره، و خدا رو شکر وضعش خوبه. من چون دانشجو هستم و مشغول به کاری نیستم زیاد بهم پول می ده اما مشکل دیگه ای که من دارم اینه که نمی دونم چرا نمی تونم ازش پول قبول کنم، احساس می کنم غرورم شکسته میشه، در مورد این قضیه هم خیلی باهام حرف زده اما نمی تونم با این قضیه کنار بیام، تا حالا هم یادم نمیاد به پدرم گفته باشم بهم پول بده، یه مدت هم خودم شاغل بودم و الان دیگه نه می تونم از پدرم پول قبول کنم و نه از همسرم.
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
شاد جون سلام
اين مدت كه كمتر اومدم به تو هم فكر مي كردم
خانم گلم داري فقط و فقط خودت رو آزار مي دي كجا شنيدم؟!شايد يكي همين جا گفته اصلا شايد خودت گفتي به هر حال يادم نمياد ولي مطلب جالبيه كه من تكرارش مي كنم وقتي در مسير حركتت به يه سنگ بزرگ برخورد كردي سه تا راه داري:
1-برگردي و بگي كاري از من ساخته نيست
2-با تمام قدرت و نيرو اون سنگ رو هل بدي و از راه كنار ببري و اونوقت رد بشي و در اون صورت حتما انرژي زيادي رو از دست دادي و ممكنه در بقيه راهخ نيرو كم بياري
3-به راحتي سنگ رو دور بزني و به راهت ادامه بدي
اگه ناراحت نمي شي به نظرم تو هم مثل خيلي از ماها كه خودم هم يكي از اين گروهم داري راه دوم رو انتخاب مي كني...
با پدرش در نيفت
امروز روز مادره با همسرت برين كادو بگيرين و يه چيزي هم براي پدر شوهرت بگير و با روي خوش بهش بده حتي اگه اوناخم كرد و يه تيكه هم بهت انداخت بخند و بگو من شما رو دوست دارم يه مدت سعي كن بهش با محبت بدون چشم داشت عمل كني بالاخره يه روز كوتاه مياد
ببين خانمي بهش حق بده اون مي خواسته پسرش تمام و كمال به حرفش باشه و همسرت درمورد انتخاب تو اين كار رو نكرده و بدون خيلي هم براش سخت بوده پس الان پدر همسرت مي خواد تو رو مقصر بدونه تو هم بهش ثابت كن بهترين انتخاب همسر براي پسرش بودي وقت مي بره ولي نتيجه مي ده
اگه رابطه ات با مادر شوهرت خوبه شايد بتوني از اون هم كمك بگيري تازه تو الان هنوز عقد كرده اي شرايط خيلي متفاوت از زمانيه كه برين خونه خودتون
در مورد پول گرفتن از همسرت راستش من تا عقد كرده بودم هيچي از همسرم پول نمي گرفتم حتي براي خريد كادو براي پدر شوهر و مادر شوهرم از بابام مي گرفتم ولي تو كه همسرت مي خواد بهت بده قبول كن تا براي آينده به اين كار عادت كرده باشه وگرنه بعدا تو دردسر ميفتي!
قربونت برم خودت رو اذيت نكن
راستي روزت هم مبارك باشه
اين روز رو به همه خانمها و آقايون تبريك مي گم!
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام
من احساس میکنم شما خودت علاقه ای نداری مشکلت حل شه
وگرنه همه دوستان راهنمایی کردن و همه میگیم که شما زیادی دور و بر این آقا رو میگیری
تا برای خودت ارزش قائل نشی مشکلت حل نمیشه
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
شاد گرامی درود بر شما؛
شما به 80% از پرسشهای من پاسخی نداده اید،لذا من چشم براه پاسخهایتان هستم؛در ضمن منظور من از استقلال ایشان درآمد و داشتن خانه جدا از والدین خودش است.دوباره پرسشهایم را می آورم . . . .
آیا به او گفته ای که باید *مستقل*شوید؟
یا اینکه به هر حال می خواهد چکار کند؟
شغلی دارد تا وابسته به پدرش نباشد؟
نظر خودش درباره زندگی جداگانه و مستقلی که باید و هزار بار هم باید داشته باشد و وظیفه اوست تا برای شما و خودش مهیا کند،چیست؟
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام گلپر عزیز، ممنونم
روز شما هم مبارک باشه..
امروز رفتم خونه همسرم، قرار بود تا عصر ساعت 8 اونجا باشیم بعد بریم خونه ما. پدر شوهرم مثل همیشه و بدتر از همیشه بود، چون همسر خودش رو هم تحویل نمی گرفت! مثلا امروز روز زن بود، همسرم هم که برای من کادو خریده بود زیاد خوشش نیومد و می گفت شما که هنوز زیر یه سقف نرفتین نباید کادو بگیری..... من به روی خودم نیووردم، حالا بگذریم از اینکه همسرم بدقولی کرد و قرارو یادش رفت و ساعت 5/9 اومدیم بیرون البته با پدر و مادرش، ما رو تا خونه رسوندن، اما انتظار داشتن که همسرم منو برسونه خونه و برگرده باهاشون بره!! انگار که نباید به مادر من سر میزد، منم خیلی ناراحت شدم اما به روی خودم نیووردم، ساعت ده و ربع رسیدیم خونه و همسرم ساعت 11 رفت. خلاصه که امروز اونطوری که می خواستم نبود.
پدر شوهرم مثل بقیه آدما نیست، اصلا حوصلشو ندارم، فقط بهم انرژی منفی می ده، به قول همسرم تا شروع به حرف زدن می کنه اعصاب آدم به هم می ریزه.. در ضمن اگه من اونطوری باهاش برخورد کنم، فکر می کنه خبریه، جدی می گم واسه همین می گم مثل بقیه آدما نیست، بیشتر به اون رفتارش ادامه می ده. سعی می کنم کمتر از دستش ناراحت بشم تا ببینم چی میشه
بازم ممنون:46:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام الینای عزیز ممنونم از توجهت:72:
منظورتون از اون آقا همسرمه یا پدرش؟ اگه همسرمه، نه اینطور نیست، اتفاقا زیاد دور و برش رو نمیگیرم. همیشه ظاهرو حفظ کردم، اما خوب درون آدم با اون چیزی که نشون می ده فرق می کنه، الان بیشتر همسرمه که دور و بر منه، اما بعضی وقتها کارایی می کنه که منو ناراحت می کنه، چون حالا 27 سال نه بگیم 20 سال فکر می کرده مرد بودن یعنی مثل پدرش بودن، توی این 7سال سعی کرده تغییر کنه اما می دونید که خیلی سخته، میگه از آدمای منفعل متنفره، برای همین از من خوشش اومده ولی جالبه که می خواد من یه آدم منفعل بشم، چون پدرش با مادرش این کار رو کرده بود. می دونه که نمی تونه از من چیزی شبیه مادر خودش یا مادر من بسازه اما طبق الگویی که از مرد داره، هم خودشو آزار می ده، هم منو..
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام آقای گردآفرید عزیز
من فکر می کردم به سوالهاتون پاسخ دادم، اما چشم این دفعه با دقت بیشتری پاسخ می دم:
1- بله بهش گفتم که باید مستقل بشیم، خونه هم داره.
2-سوال دومتون زیاد واضح نیست. در چه مورد میخواد چی کار کنه؟ اگه در مورد مستقل بودنه که بله می خواد مستقل باشیم، یعنی تا حالا مخالفتی نداشته.
3- بله شاغله و مدیر عامل یک شرکته
4- در مورد زندگی مستقل حرفی نداره اما از اون کسایی که انتظار داره هفته ای چند روز بریم خونه پدر مادرش و باهاشون زیاد رابطه داشته باشیم، چون برادرش انگلیسه و خواهرش اراک، میگه پدرو مادرم تنهان و می خواد تنهایی شون رو پر کنه.
امیدوارم ایندفعه درست پاسخ داده باشم، بازم ممنون:72:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
شاد عزيزم به نظرم زمان مي تونه خيلي بهت كمك كنه.بعد با اين كارهايي كه مي گه پدر شوهرت مي كنه مطمئن باش يه روزي همسرت با ميل خودش كمتر باهاشون مي ره و مياد مي دوني الان هنوز بايد بهشون ثابت كنه پسرشونه و تو نمي خواي اونو ازشون بگيري بعد از چند سال قضيه حل مي شه.
نگران نباش
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
من هم معتقدم با گذشت زمان همه چیز حل میشه
کاش میشد زودتر ازدواج کنید
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام عزیزم
منم مثل همه بچه های سایت دردتو میفهمم آخه شوهر منم خیلی از رفتاراش دقیقا شبیه شوهرته .
منم به پدر و مادرش خیلی اهمیت میدم اما اون اصلا اینطور نیست. منم خیلی از این رفتارش عذاب میکشم ولی بخاطر علاقه بیش از حدی که بهش دارم تحمل میکنم البته آشنایی و ازدواج ما هم تقریبا مثل تو بود بخاطر همین هم هست که توقعامون بالا میره. خیلی از سختیها و محدودیتها رو تحمل کردی تا بعدا بتونه همه ی اونا رو بلکه چند برابر جبران کنه اما الان میبینی همه رویاهات برخلاف اونچه که تصور میکردی از آب در اومدن و واقعا آدم تو خودش میشکنه.من حتی یه بار هم بخاطر باباش کتک هم خوردم اونشب خیلی گریه کردم و گذشته رو بیادش اوردم موقتا بهتر شد میخوای تو هم امتحان کن شاید جواب بده.زیادی حرف زدم نه.......
حرفای شاید بدرد نخور اما فکر میکنم خودمم سبکتر شدم آخه یه دوستی مثل تو و همدرد خودم دارم.
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سرکار خانم شاد؛دختر مهربان،شکیبا و خردمند
از شما بابت پاسخهای کاملتان سپاسگزارم . . .
خوب ببینید دوست گرامی،بنده ضمن اینکه بر سخنان گلپر خوبم،مهر تأیید می زنم،از شما یک خواهشی دارم و آن این است که به موارد ذیل عنایت کافی را بکنبد:
1-با داده هایی که شما از شخصیت پدر همسرتان داده اید،ایشان به دلیل اینکه دارای شخصیت کاریزماتیک(رهبری و پیشوا بودن) در خانه خودش است و نیز فردی مذهبی است و نفوذ زیادی هم بر خانواده اش و بالتبع نامزد شما دارد،در این مرحله یعنی نامزدی نمی توانید انتظار بهبود وضعیت را داشته باشید.
بایبد این را بدانید که شما هیچکس را نمی توانید عوض کنید،مگر خودش بخواهد و این پدر دلسوز و مجترم و البته اندکی ناآگاه را که عمراً!!خوب پس می گویید که:ای بابا خودمم که به همین نتیجه رسیده بودم!!؟
2-با عنایت به بند نخست،شما راهی جز *شکیبایی* ندارید؛چرا؟زیرا او را که نمی توانید عوض کنید و از سوی دیگر از همسر خود که تا این سن با خانواده اش بوده است و شاید زیر نفوذ پدرش،نباید انتظار بریدن از پدر و مادرش را داشته باشید؛بنابرین تا هنگامی که سر خانه خودتان نرفته اید،باید واقع بینی داشته و لاجرم تحمل این وضع را بکنید.
اکنون من یک چیزی می گویم:شاید اندکی تلخ باشد و به غرور شما بر بخورد،اما اندکی خود را برای پدر همسرتان متواضع تر و حتی لوس کنید.در گفتار -بویژه- و در رفتار خیلی به او احترام بگذارید،مدتی این کار را انجام دهید و نتیجه آن را ببینید.
3-شاید در درون و در ته دل خود از آینده و اینکه شوهرتان همواره زیر نفوذ پدرش باشد یا حتی بخواهید با آنها زندگی کنید،بترسید و دل چرکین باشید . . .نمی خواهم به قول خودتان موج منفی بدهم،اما باید برای یک بار هم شده رودربایستی را نخست با خودتان و سپس با همسرتان کنار بگذارید؛می دانید متأسفانه در اول ازدواج این احساسات گمراه کننده چشم خرد ما را بر روی حقایق می بندند،پس هم اکنون با کمک یک مشاور و نیز خرد خود ببنید که خواسته ها و اهداف و دلخواهتان از زندگی مشترک چیست؟
سپس با در نظر گرفتن اینکه خط فرمز های شما کدام است و در کجاها می توانید کوتاه بیایید،با نامزد خود شفاف سخن بگویید و خواسته ها و گله هایتان را با همسرتان در میان بگذارید؛خیلی حواس خود را جمع نمایید زیرا همسرتان هم اکنون خودش هم زیر فشار شما و پدرش است،زبانتان باید م خیلی لایم باشد.یکی از موارد گفتگوی بی پرده توأم با ملایمت و احترام با نامزدتان بیان نگرانی شما از این امر در آینده باشد،هر چند بهتر است این سخنان را با مقدمه چینی و در گذر زمان بگویید.
ممکن است همین جریان اساس زندگی شما را اگر شتابزدگی کنید و نیرومند در مهارتهای رفتاری و روانی نباشید،به خطر بیندازد.
4-مهمترین نتکه آن است که زیاد رفتار پدر همسرتان تمرکز نکنید،یک پرسش از شما دارم:
براستی پس از آغاز زندگی در خانه خود چقدر با او رابطه خواهید داشت یا او را خواهید دید؟
شاید بگویید از دخالت وی و اینکه بخواهد کاری کند که شما دو تا از هم جدا شوید،هراس دارید؛من یک موردی را به شما بگویم که اگر مردی از زندگیش راضی باشد،محال است این اتفاق بیفتد.از سوی دیگر کنترل زندگی مشترک شما دوتا،دست خود شماست،مگر کسی می تواند دو نفر را که با درایت،خرد،واقع بینی و احترام دوسویه باهم زیر یک سقف زندگی می کنند،خراب کند؟؟!!!
امیدوارم توانسته باشم،اندکی روشنگر راه شما بوده باشم و زیاد هم روی کردار پدرهمسرتان پیله نکنید،به نامزد خوبتان بچسبید و زندگی خود.
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام شاد عزیز.امیدورم شاذی رو تو زندگیت اینقدر حس بکنی که دیگه درد دلی نداشته باشی که تو بخش عاشقای دل شکسته بنویسیش!
من اینبارکه پیگیر مطلبت بوم با نظر جالب یکی از دوستان مواجه شدم که هم در مورد همسرت وهم در مورد پدرشون می تونی به کار بگیری!(نمیگم تا حالا کاری نکردی ولی این یکی هم بد نیست!)
یه کمی در روابطتت حالا که عقد کرده هستید و رفت و آمد هم دارید جانب احساس رو بگیر .میدونم فراموش کردن رفتار بد ادمهایی که دو ستشون داریم و باید دوستمون داشته باشند اونم تو مسیر سختی که تا ازدواج رسمی طی می کنیم یا حتی بعدش سخته!
ولی فکر می کنم یه پدر حتی دیکتاتور هم که باشه قلب داره و اولین کسی که متوجه عشق پسرش به کسی دیگه میشه(که پسرشو جزوی از افتخارات زندگیش میدونه و می خواهد از تابعیت اون از عقایدش لذت ببره ولی میبینه بدجوری هوائی شده و دیگه با خودش نمی پره!)
ولی بااین وجود شکستی را که تواین زمینه میخوره رو می تونی بایه کم محبت بدون محافظه کاری (همان لوس کردن بی محابا)جبران کنی .کارائی کنی که با منطق خشک و چوبی اون جور در نمی یاد و براش جالب باشه:228:.فکر کنی مثل بچه گیات داری خودتو برای پدرت لوس می کنی ازش طلب چیزای بچه گانه کنی و خلاصه کارایی کنی که تا حالا نکردی والبته به آرامی!:227:شک نکنه به خاطر توقع مالی یا چیز دیگه ای .
خلاصه کارائی کنی که تا حالا نکردی و به این فکر کنی تا مستقل بودن راهی نمونده ولی این آقا قرار تا آخر عمری که دارن سمت پدری رو برای خونواده ای که حالا تو هم عضوش هستی داشته باشندوپدر بزرگی خوب ان شائ الله برای آینده بچه ها .وقتی با منطق نمیشه می تونی احساسی برخورد کنی و به اصطلاح رگ خوابش رو دستت بگیری! در ضمن هیچ موقع هم به شوهرت اجازه نده به خاطر تو یا هر چیزی خدای نکرده به پدرش توهین کنه و این :305:
کارو از صمیم قلب انجام بده و بدون به عنوان عروسی که نزدیکتری مسئولیت سنگینتری به عهده داری!
موفق و شاد باشی و مارو هم از موفقیتهات با خبر کن! :72:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
از راهنمایی تمام دوستان ممنونم:72:
متاسفانه من امروز موفق به خوندن مطالب ارزشمند شما شدم، توی این مدت مشغول امتحانا بودم و زیاد به چیزی فکر نکردم، سعی می کنم از راهنمایی هاتون استفاده کنم هرچند لوس بازی در اوردن رو اصلا دوست ندارم، اما سعی می کنم یکم باهاش بهتر باشم، نمی دونم، توی این مدت دوهفته پدر و مادرم ایران نبودن و من مجبور میشدم برم خونشون بخوابم البته 4 شب، حالا احساس می کنم یه کم بهتر شده.
امیدوارم همه صبر و شکیبایی رویارویی با مشکلات رو داشته باشن.
بازم ممنونم:43::72:
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
سلام دوستان عزیز....
یه مشکلی برام پیش اومده، هم ناراحتم، هم عصبانی ام، هم احساس عذاب وجدان دارم...
فردا پدر و مادر همسرم می خوان برن مسافرت. من رفته بودم خونشون که قبل از رفتن ببینمشون. خودم ترجیح می دادم شب اونجا بمونم چون قرار بود صبح زود با همسرم بریم جایی که نزدیک خونشون هم بود. همسرم زنگ زد خونه تا از پدرم اجازه بگیره. اما پدرم اجازه نداد. من ناراحت شدم چون دلیل این کار پدرمو نفهمیدم. همسرم هم بهش برخورد گفت که دو سه روز نمیاد خونمون. منم چیزی نگفتم. آخه این چند روزه هم تنهاس. قراره فردا رو هم به هم زد. با پدر و مادرش منو رسوندن در خونه اما اصلا تو نیومد فقط بهم گفت لباسش که خونمون مونده بود رو براش ببرم.
اصلا حوصله نداشتم تو خونه با کسی حرفی نزدم. بابام فهمید که قضیه چیه و گفت اگه حرف من مهمه که نباید انتظار تأیید داشته باشی اگه هم مهم نیست چرا زنگ می زنید می پرسین؟ خلاصه خیلی ناراحت شده بود..
منم دچار عذاب وجدان شدم. احساس کردم در حق پدرم ظلم کردم. به همسرم زنگ زدم گوشیشو جواب نداد. الان موندم چه عکس العملی نشون بدم. به پدرم هم چیزی نگفتم فقط گوش کردم حتی سعی نکردم اونو از ناراحتی در بیارم طوری که مطمئن شد اونو مقصر می دونم. همسرم هم مثلا می خواد پدرم رو تنبیه کنه.
در مورد پدر شوهرم هم توی این مدت به طور معجزه آسایی (خدا رو شکر) باهام خوب شده. برای آخر هفته بعد با همسرم برنامه مسافرت ریخته بودیم که با قضیه امشب فکر کنم بهم خورد..
انقدر خسته ام که فکرم کار نمی کنه.. بهم بگین چی کار کنم.
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
شاد عزیزم
دوست خوبم سلام
عزیزم کاملا درک می کنم که چقدر الان به هم ریخته ای و بهت حق می دم!
یه پیشنهاد که نه ولی خوب نظرم رو بهت می گم!
به عنوان یه فردی که از بیرون داره به ماجرا نگاه می کنه و خودش هم یه زمانی مشابه این اتفاقات رو داشته باهات حرف می زنم!
اگه من به جای تو و در موقعیت تو بودم ...
اول می رفتم و به پدرم ماجرا رو توضیح می دادم و در نهایت می گفتم با همه این حق داشته که برای من نگران باشه.
و در مورد همسرم هم همه چیز رو فراموش می کردم .وقتی دیدمش طوری رفتار می کردم که اصلا یادم نیست چی شده!و اگه خودش حرف رو پیش کشید می گفتم موضوعی هست که گذشته و ارزش نداره وقتمون رو براش تلف کنیم.اما طوری رفتار نمی کردم که حس کنه دارم از خونواده ام دفاع می کنم.تا قبل از اون هم یکی دو روز بهش زنگ نمی زدم تا ناراحتی و عصبانیتش تموم بشه .
ببین عزیزم نذار اتفاقات کوچیک رابطه تو و همسر و خونواده ات رو بهم بزنه!
باید قدرت کافی برای کنترل کردن و در دست گرفتن امور داشته باشی.
در مورد پدر شوهرت هم خیلی خوشحال شدم.خدا رو شکر.
امیدوارم روز به روز اوضاع بهتر بشه!
-
RE: لطفا منو راهنمایی کنید
ممنون گلپر عزیز از راهنمایی که کردین:72:
با شوخی های بی مزه باید چی کار کرد؟ من آدم بی جنبه ای نیستم اما از هر شوخی خوشم نمیاد. نمی دونم چرا با اینکه ازش خواستم باهام این شوخی رو نکنه باز هم ادامه می ده، اول با خنده بهش گفتم، خودمو بی تفاوت نشون دادم، با شوخی بهش گفتم، ازش خواهش کردم، دفعه آخر دعوامون شد. یعنی نه تنها من حتی پدر و مادرم هم از این شوخی که ایشون می کنه خوششون نمیاد. اما می دونم تو خونه خودشون این شوخی خیلی هم بامزه محسوب میشه! امشب خیلی اذیت شدم، حساب کنید مدام چیزی که ازش بدتون میاد رو بشنوید. بعد هم شوخی های دیگه که همه اعصابم رو به هم ریخت نمی خواستم جلوی خونواده ام بهش چیزی بگم که بهش بر بخوره . یکی از شوخیاش این بود که داشت قلیون می کشید دودش رو سمت من می داد، منم سرفه ام گرفته بود و می گفتم سمت من فوت نکن اما ادامه می داد، چند بار با دستم صورتش رو گرفتم اون طرف که سمت من فوت نکنه... جالب اینجا بود که بهش بر خورده بود که چرا من دست زدم به صورتش و بهش بی احترامی کردم!!!!
توی اون مدت که دور هم نشسته بودیم، در عرض نیم ساعت 4 بار منو از جام بلند کرد که براش فلان چیزو بیارم و فلان کار رو بکنم، خودش هم لم داده بود قلیون می کشید. یعنی تا می نشستم تو جمع می گفت پاشو ... نمی دونم شاید همچین چیزی برای بعضی ها عادی باشه اما تو خونواده ما عادی نیست. یعنی کم پیش میاد که مردا بخوان اینطوری دستور بدن. یه طوری شده بود که همه با دیده ترحم به من نگاه می کردن!!! اما اون انگار لذت می بره که مثلا مردیش رو ثابت کنه. ( اصلا این رفتارها رو نمی تونممممممممممممم تحمللللللللللل کنمممممممممم)
وقتی تنها شدیم علت ناراحتیم رو بهش گفتم، حرفامو نصفه کاره قطع کرد و بلند شد رفت، گفتم چرا می ری من از دستت نباید ناراحت بشم؟ گفت از این به بعد تو هر کاری دوست داری بکن منم هر کاری دوست دارم می کنم.
در ضمن ایشون یه اساسنامه هم دارن که توش خانمها حق هیچ اعتراضی ندارن. باید در هر شرایطی آرامش همسرشون براشون مهم باشه. اگه در حال مرگ هم هستن نباید خاطر همسرشون رو مکدر کنن. در واقع مثل قول چراغ جادو عمل کنن...
الان خیلی ناراحتم، البته بیشتر عصبانی هستم. نمی دونم چی کار کنم احساس بدی دارم، دقیقا احساس می کنم که پدرو مادرم نگرانم شدن و احساس بدی نسبت به همسرم پیدا کردن. خودم هم بیشتر مواقع ازش دلخورم. فقط بدیها رو می بینه. هر وقت که من خسته ام می گه تو هر شب خسته ای همیشه خسته ای هیچ وقت ندیدم خسته نباشی. در صورتی که اینطور نیست ما روزها و لحظه های خیلی خوبی رو با هم داشتیم اما همه چی رو فراموش می کنه.
الان واقعا نمی دونم می تونیم با هم زندگی خوبی رو داشته باشیم یا نه. یکیمون باید کوتاه بیاد اما نه من کوتاه میام نه اون. من یه خورده فمنیستی بزرگ شدم و اون ضد فمنیستی... از این همه کشمکش خسته شدم تقریبا یه شب در میون بحث داریم یا هر شب. معمولا هم وقتایی بحثمون میشه که امکان فاصله گرفتن ازش نیست. مثلا الان پدر و مادرش مسافرتن و درست نیست تو این شرایط که تنهاس، ازش فاصله بگیرم..........
به نظرتون من انتخابم اشتباه بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:47: