در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
سلام
آيا من غير طبيعي ام؟ با اينكه كسي در زندگي ام هست كه خيلي دوستش دارم :43: ولي باز هم روحم ارضا نمي شود و در واقع از هيچ محبتي در دنيا لذت نمي برم. احساسم نسبت به مادر، پدر ، خواهر و برادرم خيلي كم شده و ديگر مثل قبل احساس عشق نمي كنم.
ازدواج براي من هدف نبوده و نيست اما جديدا خيلي بد شدم طوري كه بيشتر از كار كردن لذت مي برم تا از ......؟
از ازدواج و معمولي شدن مي ترسم. اصلا احساس مي كنم محبت پايدار و واقعي در اين دنيا وجود نداره. و شايد به اين دليل تمايلي به زندگي مشترك ندارم هرچند كه باز هم خوشبختي خودم را در ازدواج با دوستم مي دانم. و اين يعني تناقض؟
وقتي كه مسئله ام را با ايشان در ميان مي گذارم كمي نگران ميشه و فكر ميكنه من دارم ازش سرد ميشم.
خيلي بد شدم، اگه خودكشي گناه نبود تا الان چندين بار دلم مي خواست كه از اين دنيا رها شم.
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
سلام
شما با کسی دوست هستید؟
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
سلام
بستگی داره شما با چه دیدی به زندگی نگاه کنی .
وسعت زندگی خیلی زیاده
البته مطالبتون یه مقدار مبهمه اگه بیشتر توضیح بدین شاید بهتر بشه کمکتون کرد
ولی فعلا یه شعر از سهراب براتون می ذارم
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم/ زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت/ زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست.....
زندگی یعنی چه؟ بقیه رو تو لینک زیر بخون
http://www.seemorgh.com/culture/default.aspx?tabid=2085&conid=99515
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
صنم عزیز بابت چنین اندیشه ای به تو تبریک می گویم. چرا تناقض؟! چرا غیر طبیعی بودن؟! اتفاقا نداشتن دلبستگی نشانه خوبی از بزرگ شدن روح توست. امیدوارم قدرش را بدانی :72:
توضیه می کنم کتاب " انسان در جستجوی معنا" از فرانکل را بخوان.
در این تاپیک(کلیک کنید) بالهای صداقت عزیزم، کمی از این کتاب را خلاصه کرده و جاودان گرامی هم لینک دانلود هر دو قسمت کتاب را گذاشته.
شاد باشی.
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam123
شما با کسی دوست هستید؟
سلام، بله در تاپيكم هم اشاره كردم كه با كسي دوستم.
آويژه جان، افكارم گاهي اوقات بيشتر از ظرفيت وجودي ام هستند و بيشتر مرا اذيت مي كنند. هر چند پيشرفتهايي هم كردم و از ظلمت به روشنايي نسبي رسيدم.
زمان دانشگاه علاقه بيشتري به كتاب و فيلمهاي معناگرا داشتم اما الان مي خوام زندگي رو در لابلاي جريان روزمره زندگي پيدا كنم. يعني راستش رو بخواي از خوندن كتب فلسفي مي ترسم چون ظرفيتش رو ندارم.
فهميدم زندگي يعني عشق، يعني جاري شدن احساس در لحظه، ولي باز هم تشنه هستم.
در عين حال كه وابستگي خاصي به كسي ندارم ولي استثنا دوستم را خيلي دوست دارم و وقتي كه با او هستم وجودم لبريز از مزه مزه كردن حس تعلق به دنيا و دلدادگي را دارد.:72:
سوالم اينه كه چطور ميشه به ازدواج دلخوش كرد وقتي كه حتي محبت هم بعد از مدتي رنگ و بوي مادي را به خود مي گيرد؟
اگه باز هم منظورم رو نتونستم درست برسونم، متذكر بشيد تا بيشتر توضيح بدم.
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
سلام
شما حق هم دارید به این حالت دچار بشی...چراکه اصلا معلوم نیست با این اقا ازدواج کنی یا نکنی...ممکنه ایشون فردا از یکی دیگه خوشش بیاد و بذاره بره...نگرانی برای اینکه تعهدی در رابطه ای که بهش دلخوش کردی نیست....
دلشوره داری برای اینکه خودتم میدونی که این محبتی که بهت میشه همونی نیست که دنبالشی...شاید فردا صح که بیدار بشی این محبت در اختیار کس دیگری باشه...
ارام و قرار نداری و به قول خودت به بن بست رسیدی چون طعم واقعی محبت رو نچشیدی...چون درک نکردی چقدر بین همسر و دوست پسر فرق زیاده...و اگر انتخاب درست باشه چقدر ادم در کنار همسرش به ارامش میرسه....
اگر واقعا کسی که در زندگیت هست رو دوست داری دیگه نباید غمی داشته باشی...اما گویا داری جایی خودت رو گول میزنی....
من نمیخوام به شم بگم کارت درسته یا غلط
اما این راهی که شما پیش گرفتی دو حالت داره:
1.شما با این اقا ازدواج میکنی (با عشق) اما بعد از مدتی که عشق فروکش کرد میمونه عمری پشیمونی و حسرت...از طرفی شاید همیشه سرکوفتی باشه سرت که همینوطر که با من دوست بودی..با پسای دیگه هم میتونستی دوست باشی...
2.با این اقا به نتیجه نمیرسی و جدا میشی...دیگه نیازی به توضیح نداره..فقط بهت توصیه میکنم اولین پست تاپیک پارمیدا رو بخون
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
مرسي مريم از تذكرت. ولي ذهنيت من فراي تصورات توست.
من تو خانواده اي هستم كه با اين نوع روابط موافق نيستند ولي مادرم وقتي كه متوجه شد جبهه تندي در برابرم نگرفتند.
كمي عميقتر نگاه كنيد و فقط به خاطر دوستي ، من رو از راهنمايي هاي مفيد محروم نكنيد.
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
صنم جان نگاه عمیق رو در این لینکها پیدا کن:
http://www.hamdardi.net/thread-13135.html
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
براي بار دوم پشميان شدم از اين سايت. اينجا راهنمايي ها همه حالت چاپلوسانه داره و به آدم به ديد خوب يا بد نگاه ميشه، اگه با كسي دوست نباشي ميشي آدم خوبه، اما اگه با كسي دوست باشي واي به حالت كه آدم بده قصه هستي.
مريم جان، اگه به نصيحت باشه، من خودم 100 تا سخنور را تو جيب ميذارم، من بچه كوچولو نيستم كه من رو از چيزي بترسانيد. در ضمن شما اصل قضيه رو ول مي كني به فرع مي چسبي، سوال من كلا يه چيز ديگه بود. مثل اينكه اينجا همه واسه خودشون يه پا فرشته مهربان هستند.
لطفا شما نظراتت رو واسه زندگي خودت و شوهر گرامي نگه دار.
متاسفم براي خودم. از اينكه وقتم رو چند صباحي با عضويت در اين سايت به بطالت گذراندم.
اميدوارم كه آقاي مدير همدردي و يا دوستان ايشان، هر چه سريعتر من رو از اين سايت اخراج بفرمايند.
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
صنم جان من فکر نمیکنم این طرز برخورد با کسی که به قصد کمک به شما اینجا پست زده و از حداقل چیزی که برای شما صرف کرده وقتش بوده درست باشه...
بارها تو این تالار گفته شده این جا یه ماکت از جامعه واقعیست..یعنی اینجا میشه تمرین کرد و تمرین کرد تا برای زندگی واقعی اماده شد.شما که اینطوری زود اشفته میشی چطور میخوای نظرات مختلف رو تو زندگی واقعیت بشنوی؟
البته ما هیچکدوم ازاین قائده مستثنی نیستیم و شده من هم اینجا اشفته بشم اما اگه ادم زرنگی باشی میتونی خیلی از اینجا بهره ببری.
اما در مورد موضوعی که مطرح کردی
نقل قول:
هرچند كه باز هم خوشبختي خودم را در ازدواج با دوستم مي دانم.
این جمله اشتباهه..تا اونجایی که من میدونم خوشبختی یه حس درونیه و به شخص خاصی تحت عنوان شوهر یا ... ارتباطی نداره..تو اگه الان احساس خوشبختی نمیکنی بدون بعد از ازدواج با این اقا هم به حس خوشبختی نمیرسی..شاید اوایل حکم مسکن موقت رو داشته باشه اما در طولانی مدت بی تاثیره.
و من فکر میکنم احساس ترست از ازدواج هم ناشی از همین باشه..وقتی خوشبختیت یا حال خوبت رو به ازدواج یا هر چیزی گره بزنی ترس میاد سراغت که اگه زندگی مشترکم عادی شد اگه فلان چیز همیشه خوب پیش نرفت پس من بدبخت میشم و حال خوبمو ازدست میدم و اینجاست که مغز مدام پیغام هشدار میده.
البته من چندان با اویژه عزیز موافق نیستم.چون بین دلبستگی و وابستگی تفاوت میبینم..
وابستگی به واقع ویرانگره ولی دلبستگی شادی اوره.
نقل قول:
امام علی میفرماید:من عاشق زندگی ام و بیزار از دنیا!
ازایشان پرسیدند:مگر بین زندگی و دنیا چه فرقی است؟
فرمود:دنیا حرکت بر بستر خور و خواب و خشم و شهوت است و زندگی ، نگریستن در چشم کودک یتیمی است که از پس پرده ی شوق به انسان می نگرد!
به نظر من حال خوش رو تو وجود خودت پیدا کن..در این صورت میتونی به دیگران عشق بورزی بدون اینکه وابسته بشی...
نقل قول:
سوالم اينه كه چطور ميشه به ازدواج دلخوش كرد وقتي كه حتي محبت هم بعد از مدتي رنگ و بوي مادي را به خود مي گيرد؟
ازدواج یه مرحله از زندگیه...و اگه حال خوب انسان به اون گره نخورده باشه..تلاش میکنه لذت میبره اما واهمه نداره چون بهش وابسته نیست.
با اینکه گفتی وابسته نیستی اما به نظر من هستی...و ترسهاست که تو رو به طرف خودکشی میکشونه...
مرزوابستگی و دلبستگی خیلی باریکه
موفق باشی
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
آروم تر صنم جان!
این تالار نمونه ای از دنیاییه که داری توش زندگی میکنی، آدم های مختلف با سلایق و دیدگاه های گوناگون، که اونقدر مهربان هستند که نگرانتند و هر کدام از ظن خودش یار شما شده، و نیت اصلی همه کمک خالصانه به شماست...
این جا نه کسی کسی رو مشناسه و نه بخاطر رتبه و عنوان و اون ستاره هاش به کسی چیزی میدن... پس قبل از هر چیز به نیت پاک کسانی که زحمت میکشند و برات پست میذارن احترام بذار... هرچند طرز فکری متفاوت با تو دارند. یاد بگیر دیر تر از کوره در بری، و آستانه تحمل شنیدن نظرات متفاوت رو ببر بالاتر
حالا بریم سر اصل مطلب، در پی معنای زندگی به بن بست رسیدی؟ سوالت خیلی کلیه!!
اگر اون معنای واقعی رو بگیریم؛ که تو اصلا به من بگو به جز اولیاء خداوند کی معنای واقعی زیستن رو میدونه؟ کی دقیقا میدونه به کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده؟ انسان ها خوابند و وقتی میمیرند تازه بیدار میشن....
فکر میکنم چیزی که دچارش شدی روزمرگی باشه
خودت هم تو پست بعدی اشاره کردی که میخوای معنای زندگی رو از لابلای زیستن پیدا کنی... خوب پس شروع کن!!!
چند تا کار نیمه تموم داری؟ چند تا رابطه رو به سردی داری؟ چند نفر منتظرن که بهشون سر بزنی؟ این ماه تولد چند نفره که میتونی بهشون تبریک بگی؟ گلدون داری که بهش آب بدی؟ ....
ما انسان ها یک سیستم پیچیده ایم . مجموعه ای مرکب از احساسات ریز و درشت (به کوچکی احساس خوب آبیاری یک گلدون، به بزرگی داشتن و یافتن یک عشق واقعی) کوچیکه رو دست کم نگیر!! جای خالی همون باعث سر در گمی در زندگی میشه...
تو تاپیک قبلی هم بهت گفتم... عشق واقعی بازدارنده نیست.... اون مزه مزه کردن حس دلدادگی اگه تمام سرزمین وجودت رو تسخیر کنه... اون وقت باید نگران محبتی باشی که بوی مادیات به خودش میگیره...
تو نیازمند محبتی... و اون آقا یک موجود مادی که حق انتخاب داره...
بازم بهت میگم مستقل باش!!!
عشق به این آقا یا هر انسان دیگه جزئی از وجودته نه تمامش...
زندگی کن!! معنای زندگی خودش به سراغت میاد... هر بار با یک لباس و یک بهانه... عاشق شدن... مادر شدن... نشاندن لبخند بر چهره دیگری ... نگاه کردن به گنجشک هایی که تو روز برفی پشت پنجره اتاقت دونه می خورن... با دادن درختی که خودت کاشتی... گریسن... جدایی از عزیزان (خدای نکرده)
خب حالا از این منبر میام پایین که یخورده رک و راست تر باهات حرف بزنم.... یه چرخی تو این تالار، یا بین اطرافیانت، یا توی خیابان بزن و انسان ها و مشکلاتشون رو ببین... حالا ببین بازم روت میشه با این بهونه ها اسباب رنجش خودت رو فراهم کنی؟!!
پست منو بهار هم زمان شد
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
سلام صنم جان
دوستان گفتنی ها رو گفتن...ممنونم ازشون
ببین عزیزم همون سمت راست پایین پست من یه مثلث قرمز رنگه.
میتونی با فشار دادن اون و ذکر دلیل از مدیریت محترم بخوای تا اون پستی رو که باب میلت نبوده برات حذف کنن
موفق و موید باشی
:72:
RE: در پي معناي زندگي به بن بست رسيدم.
افرين به برخورد مناسب و سنجيده خانم مريم:72: