-
خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
خیلی حالم بده اصلا باورتون نمیشه شوهرم تصمیم گرفته ازم جدا شه مهریمو آماده کرده میگه بریم از هم جدا شیم دارم دیوونه میشم دیروز هرچه خواهش کردم گفتم اشتباه کردم صرفنظر کن قبول نکرد منم گفتم اسم من فقط با مرگ از شناسنامت پاک میشه نه با طلاق ولی قبول نکرد منم گفتم رفتم تو حموم با تیغ رگ دستمو زدم ولی یهو اومد در حمومو باز کرد و نزاشت ادامه بدم ولی همچنان رو حرفش هست فعلا داره طلاقو به تاخیر میندازه که من اروم شم دارم دیوونه میشم خواهش میکنم کمکم کنید نزارین زندگیم از هم پاشیده شه
گاهی از دست بچه های این سایت ناراحت میشم چون تا وضعیتت بحرانی نشه کار از کار نگذره کمکت نمیکنند من چند وقت پیش یه تاپیک باز کردم "بچه ام سقط شده" اونجا گفتم با همسرم مشکل پیدا کردم کارمون به دعوا و جر و بحث رسیده ولی اینقدر این موضوع ادامه پیدا کرد تا به اینجا رسید
حالا از همتون تقاضای کمک دارم
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
سلام
سر چي بحثتون شده؟
دوباره حساسيتت به دختر شوهرت؟
يه سئوال شما ازدواج اولته؟
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
آروم باش ترانه جان
چي شده؟
مشكل اصلي شما سر چي پيش اومد؟
من تقريباً همه تاپيكهات را خوندم.... اما واقعاً نمي تونم بفهمم شوهرت به خاطر چي اين تصميم رو گرفته؟
اصلاً به خودت صدمه نزن عزيزم....
اينجوري شوهرت را ترغيب ميكني كه تصميم درستي گرفته؟
حالا بگو چي شده؟
اگر بحثي بينتون درگرفته مو به مو تعريف كن؟
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
الهی قربونت برم ترانه. اروم باش تو رو خدا
بچه ها حتما میان و باهات حرف میزنن و کمکت میکنن. اما الان فعلا به خودت مسلط باش.
نترس. طلاق که به این راحتیا نیست. کجا کدوم دفتر خونه ای یا دادگاهی یه دفه و الکی حکم طلاق جاری میکنه؟؟؟
نترس خانم عزیزم. زدن رگ دستت اشتباه محضه. پس ایمانت کجا رفته ؟؟؟ پس توکلت به خدا کجا رفته؟
بیشتر توضیح بده گلم. دقیقتر.
آیا ریش سفیدی کسی از فامیل میتونه موثر باشه؟ بیا حرف بزن.
خدا به همرات.
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
يه چيزي بهت بگم:
همونطور كه مريم گفت شوهر من از بچه هايي كه از ازدواج قبليش داشت گذشت ولي بعد از 8 سال من تازه چند ماهيي ميشه كه فهميدم وازكتومي كرده و اصلا بچه نميخواد. اينا را براي اين گفتم كه بهت بگم وقتي اومدم توي اين تالار و قضيه را مطرح كردم يكي از دوستان حرف قشنگي زد چيزي كه تا اون موقع اصلا خودم بهش فكر نكرده بودم. بهم گفت : تو از اينكه شوهرت از بچه هاش به راحتي گذشت خوشحالي و از منافعش داري استفاده ميكني ولي از اينكه شوهرت نميخواد با تو بچه داشته باشه ناراحتي؟
فقط خواستم بگم همه چيزو با هم نميشه داشت.
من ميخواستم يه جايي كه من دوست دارم شوهرم بچه دوست نباشه و يه جاي ديگه كه دوست دارم بچه دوست داشته باشه؟
تو هم بهتره كه روي زندگي خودت تمركز كني و حساسيتتو از اون بچه بر داري! منظورم اينه كه وضعيتت را بپذيري كه شوهرت يه بچه داره و بايد وظايفش را در قبال اون انجام بده.
موفق باشي:323:
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه جان، چی شده مگه؟؟ مگه نگفتی بعد از سقطت شوهرت باهات مهربون شده؟ دوباره چرا بحث کردین؟؟ عزیزم توروخدا بخدا بچه شوهرت الکی زندگیتو خراب نکن. آخه این چه کاریه کردی که رفتی توی حمام! عزیزم ماها که دیگه بچه نیستیم اینطوری رفتار کنیم تو باید با صحبت هات و رفتارت شوهرتو از طلاق منصرف کنی نه این کارا. بیشتر بنویس که چی شده تا انشااله بچه های تالار بهت کمک کنند. فعلا آروم باش.
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ميشه يكم توضيح بدي چي شد كه كار به طلاق كشيد؟
چند سالته؟
همسرت چند سالشه؟
ازدواج اولته؟
چند ساله كه ازدواج كردين؟
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه عزیز اگر فکر می کنی که با مردنت همه چی درست میشه سخت در اشتباهی ..
عزیزم اصلا فرض بگیر که همین الان دارید می رید برای طلاق یعنی می خواهی دوباره دست به خودکشی بزنی ...
می دونی با این کار چی رو ثابت می کنی.....فقط فقط ثابت کننده اینه که تو خودتم خودت رو دوست نداشتی چه برسه به همسرت ....
عزیزم حتما دوباره انقدر حساسیت نشون دادی که همسرت رو عصبانی کردی ... مگر دوستان راهنماییه کمی کردند که اینهمه از دوستان گله مندی ...عزیزم همه ما بهت گفتیم که سعی کن همسرت رو در کنار دخترش بپذیری چون این چیزی نیست که بخواهی دختر و پدر رو از هم جدا کنی و کاملا اشتباهه ....
ولی تو چیکار کردی :
نه تنها اینکه نمی توانستی انها را با هم ببینی حتی سعی نکردی همسرت رو درک کنی اخر مگر می شود که اینهمه بی دل باشی که ان دو را نخواهی یه چند ساعتی کنار هم باشند ....حتی گفتیم سعی خود تو هم در کنار دخترش رار بگیری و با او رابطه دوستانه داشته باش....
و الان همه اینقدر عصبی اش کردی که قصد طلاق دارد ..
پس تنها کسی که می تواند به شما کمک کند خود شمایی عزیزم فقط خودت ......
و ان هم به این صورت که اولا ارامش خودت رو حفظ کن و سعی کن حتی به همسرت هم ارامش بدهی چون تا اونجایی که می دونم او هم شما را خیلی دوست داشته قطعا دارد پس با ارامش با او صحبت کن ....
زندگیت انقدر ارزش دارد که به خاطر طلاق ان را از بین نبری ....فکر های اشتباه نکن که خداوند را مورد غضب خود قرار دهی .....
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ممنونم دوستای عزیزم
راستش من هر هفته که شوهرم میره بچه رو میبینه ناراحت میشم و حفظ ظاهر میکنم میریزم تو خودم بعدش یهو یه جایی سر یه مسئله ای واکنش شدید نشون میدم 2 شب پیش سر یه موضوع خیلی پیش پا افتاده بحثمون شد من که دیدم شوهرم داره با قلدری حرفشو میزنه شدیدن جبهه گرفتم و بحثمون بالا گرفت (تو ماشین بودیم) اونم یکی زد تو صورتم تو ماشین منم گفتم غلط کردی دستتو رو من بلند میکنی پدرتو درمیارم همین جا وایسا من پیاده شن خلاصه از ماشین پیاده شدم اونم کلی به من و خونوادم توهین کردم منم جوابشو دادم و پیاده شدم حالا کنار خیابون وایسادم سوار تاکسی شم برم خونه چند تا ماشین میومدن جلو پام وامیستادن اونم داشت تو ایینه ماشین میدید بعدش رفتم خونه دوباره شروع کرد که تو فلام هسای خونوادت فلان هستند که شب کنار خیابون وایمیسی ماشینا جلو پات وایسن منم کم نیاوردم هر چی گفت گفتم خودت و خونوادت خلاصه کار به کتک کاری رسید بعدشم من تلفن زدم مامانم گفت مامان همین فردا میخوام طلاق بگیرم گوش بده ببین داره چه توهینهایی بهتون میکنه مامانم همه چیو شنید ولی نزاشتم با شوهرم صحبت کنه مامانم گفت همین الان آزانس بگیر برو کلانتری بعدشم برو خونه خالت تا فردا صبح که تکلیفت روشن شه و دیگه هم با این مرد نباید زندگی کنی ولی من شوهرمو دوست دارم نتونستم این کارو بکنم اما به شوهرم گفتم همین فردا همه چی تموم میشه مادرم گفته طلاق بگیر آخر شب شوهرم اومد کلی باهام حرف زد گفت واقعا تصمیمتو گرفتی مطمئنی پشیمون نمیشی طلاق چیز خوبی نیست ما هم دیگرو دوست داریم هردومون پشیمون میشیم بهتره تجدید نظر کنی ولی من گفتم تو دیگه واسه من مردی از اتاق برو ریختتو نبینم خلاصه تا نصف شب چند بار ازم خواست تجدید نظر کنم شب خوابیدیم بازم صبح من پاشدم گیر دادم به شوهرم باز دعوامون شدید شد من دوباره به مادرم تلفن زدم بعدش من و شوهرم کتک کاری تاریخی کردم منم تموم بدن شوهرمو با ناخنهام و دندونهام تیکه تیکه کردم چون میخواستم از خودم دفاع کنم و ازش عقده داشتم که تو این چند ساله کتکم زده و من فقط گریه کردم خلاصه دیگه هرچه که نباید میشد شد بعدشم شوهرم سریع با صاحبخونه صحبت کرد که خونه رو میخوام تحویل بدم ماشینشم آگهی کرد که بفروشه به خونوادشم تلفن زد همه چیو گفت و گفت که نباید کار به اینجا میرسید حالا که مادرت همه چیو فهمیده و میخوایم جدا شیم خونواده منم باید بدونن گفت تا فردا مهرتو بهت میدم بعدشم طلاقت میدم
ضمنا من اصلا از اینکه خواستم خودمو بکشم پشیمون نیستم اگه واقعا بخوایم جدا شیم قبل از اینکه مهر طلاق تو شناسنامم بخوره قطعا مهر وفات میخوره و به نظر من خودکشی هم بخشی از زندگیه مثل مرگ حالا هرکسیو عزرائیل یه جوری جونشو میگیره
من به هیچ عنوان نمیتونم بدون شوهرم زندگی کنم من خیلی تنهام و اصلا حمایت عاطفی از خونوادم ندارم و تحمل تنهایی و شکستم ندارم پس چرا جدا شم که بعدش یا سر از بیمارستان روانی دربیارم یا از غصه سرطان بگیرم خودکشی که خیلی با شرافت تره از این زندگیه شما نمیتونید درکم کنید من بدون شوهرم دق میکنم دیشب تا صبح بالا سرش نشستم گریه کردم و بوسیدمش وقتی جای زخمهایی که گذاشتم رو بدنشو میدیدم گریم میگرفت تا صبح نخوابیدم
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه داره گریه ام میگیره که زندگیتو بیخودی خراب میکنی؛ عزیزم ما ازدواج دوممون هست نباید آسون از دستش بدیم، چرا زنگ زدی به مامانت؟ اعصاب اون بیچاره رو خرد کردی و شوهرتو جلوی اون خراب کردی، مگه من یا امثال من هیچ وقت کتک نخوردیم ولی چون خودمون هم بی تقصیر نبودیم گذشت کردیم، چرا اینقدر زود از کوره در رفتی؟ ببین آدم وقتی یه چیزی رو از دست میده قدرشو میدونه، حالا که زندگیت به اینجا رسیده ناراحتی چه برسه به اینکه خدای نکرده جدا بشی. توی همین تالار ببین چقدر مردا معشوقه دارن و خانمها دارن با صبوری تحمل میکنن ، شوهرتو که بیچاره فقط میره به بچش سرمیزنه ، خدارو هزار بار شکر کن که مثل مردای دیگه کثیف نیست و کسی رو جایگزین تو نکردهف مطمئن باش هم تو و هم بچش هرکدوم جای خودتون رو توی قلبش دارین و هیچکی نمیتونه جای اون یکی رو بگیره. توروخدا چهارشنبه ها که شوهرت میره پیش بچه خودتو سرگرم کن با کسی بیرون برو، بالاخره تو هم احتیاج داری که یه موقع با دوستات جایی بری خب همونروز برو تا توی خونه نباشی حرص بخوری. راستی مگه مهریه ات کمه که شوهرت اینقدر زود جورش کرده؟؟ من فکر کنم میخواد تورو بترسونه، ولی به نظرم ازش دلجویی کن زندگیتو راحت از دست نده عزیزم، شوهرخوب توی این دوره زمونه کم پیدا میشه خودتم میدونی احتیاج به گفتن نیست.
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
واي ترانه
چيكار كردي خانم، آخه اينا چه كاري بود!!!!!!!!!!!!!
چرا به رفتارت مسلط نبودي، بنده خدا شوهرت را به جنون رسوندي.
فعلاً صبر كن،
هيچ اقدامي نكن
به مادرت و خالهات ديگه زنگ نزن
اگر اونها هم زنگ زدن بگو كه تقصير خودت بوده و الكي شلوغش كردي و كار را به اونجا كشوندي.
به شوهرت بگو ناراحت بودي، افسرده بودي، ناراحتيت از سقط بچه است.
نميدونم فعلاً يه جوري آرومش كن
اون تو رو دوست داره.
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ساناز جون کار از این حرفها گذشته دیروز خیلی التماس کردم حتی رگ دستمو زدم ولی میگه دیگه همه چی تموم شده تو نباید به مادرت میگفتی اخه مادرم صبح همون روز باهاش صحبت کرد و هرچی از دهنش درومد به شوهرم گفت حالا میگه همه حرمتها از بین رفته ضمنا تو همیشه گفتی طلاق میخوام دیشبم 3 بار منتتو کشیدم التماست کردم غرورمو شکستم ولی گفتی تو واسم مردی
دیروز عصر منو برد کافی شاپ وقتی خواستیم بیبایم گفت فقط از خوانوادم بپرس من با کیا میام تو این کافی شاپ، من با هرکی بخوام خداحافظی کنم میام اینجا پس همه چی تموم شده
مهریم 114 تا سکه و یه خرمن گل مریم
گفت نصفشو نقدی میدم واسه بقیشم بندازنم زندون دیگه برام هیچی مهم نیست
خودشم میگه من دوست دارم و مطمئنم که بعد از جدایی خیلی پشیمون میشم ولی دیگه ذهنم خراب شده و از دلم رفتی نمیتونم باهات زندگی کنم دیشب بهم میگفت برو تو اتاق خوابت بخواب باید عادت کنی دیگه تنها بخوابی تنها زندگی کنی اون که اینارو میگفت منم هق هق میزدم
تورخدا بگین چکار کنم
قبلا که تاپیک بچه هارو میخوندم مثلا سبکتکین پشت مانیتور براش گریه میکردم میگفتم خدایا چقدر دردناکه حالا همین بلا داره سر خودم میاد
ساناز حون کار از این حرفها گذشته
دیروز مدام از اژانس مسکن میومدن خونه رو میدیدن من گریه میکردم میگفتم اقا کنسل کنید ما اختلاف داشتیم شوهرم تصمیم گرفته خونه رو تحویل بده ولی الان پشیمون شدیم میخوایم زندگی کنیم به صاحب خونه زنگ زدم گفتم لطفا به آزانسها بگین مشتری نفرستن واسه خونه کنسل کنید گفت خانم طرف قرارداد من همسرتونه باید خودشون بگن
بعدشم دیروز منو برد کافی شاپ و گفت من با هرکی بخوام خداحافظی کنم میام اینجا من اینقدر تو کافی شاپ گریه کردم که همه نگام میکردن هرچقدر به شوهرم گفتم پشیمونم منصرف شو گفت دیگه فایده ای نداره
میگه خوانوادها فهمیدن مادرت همه چیو شنید و هرچه خواست به من گفت حرمتها از بین رفت دیگه این زندگی فایده ای ندارم خودشم ناراحته میگه من دوست دارم و مطمئنم پشیمون میشم از کارم ولی دیگه مهرت از دلم رفته و نمیتونم باهات زندگی کنم
قبلا تو این تالار تاپیک بچه هارو میخوندم مثلا سبکتکین رو میگم پشت مانیتور همینجوری اشک میریختم واسش که خدایا این دختر چه عذابی داره میکشه و حالا همین بلا سر خودم اومد
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه جان
اينقدر خودت را اذيت نكن.
شوهرت خيلي دوست داره. داره تنبيهت ميكنه تا دست از اين اخلاقها و گيردادن هات برداري.
كمي آروم باش
به خودت و شوهرت فرصت بده.
من مطمئنم اون اينكارو نميكنه. فقط از دستت خيلي ناراحته.
يه مقدار زمان ميبره تا آروم بشه.
ديگه نميخواد التماس و گريه زاري و دست به خودكشي بزني.
اروم و موقر باش.
كارهاي خونت رو انجام بده، بهش محبت كن اما آروم و تودار.
بهش بگو يك هفته يا دو هفته هميجوري زندگي كنين تا ببينين چي پيش ميآد.
بگو بعداً تصميم ميگيريم كه چكار كنيم. بدور از هيجانات و احساسات گذرا.
بعدش مطمئنم آروم ميشه.
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه اشتباه اشتباه اشتباه
اخه چرا دختر چرا اعصاب خورد کنی چرا از هم ریختگی .....اروم باشید ...سعی کنید همدیگر رو اروم کنید
اولا اشتباه کردی با او جر بحث کردی بعدش از ماشین پیاده شدی بعد مادرت رو باخبر کردی تازه از همه بدتر که مادرت گفت برو خونه خاله ات امدوارم اونا نفهمیده باشند......
ترانه چرا نمی تونی خودت رو کنترل کنی چرا نمی خواهی واقعیت رو بپذیری ..اینهمه بهت گفتیم اروم باش اون دخترشه ...جگرگوششه ....پاره تنشه.....
ترانه یعنی اینهمه ضعیفی که نمی تونی یه دختر رو با پدرش ببینی...
فرض بگیر مادرو پدرت از هم جدا بشند ( خدای نکرده) اگر هم پدرت ازدواج کند و هم مادرت و از همه بدتر هیچکدومشون حاضر به نگهداریه تو نشوند و اینکه مجرد هم باشی می دونی چه بلایی سرت میاد می دونی توی این جامعه چه اتفاقاتی برایت می افته .....
پس اینهمه غیر منطقی فکر نکن اون دختر باید پدرش رو ببینه و تو هم باید باید بپذیری چون همسرت روپذیرفتی ....
عزیزم بپدیر و پذیرشت ر بالا ببر...
چرا توی این تالار از خودت شروع نمی کنی ...چرا نمی خواهی انعطافت رو بالا ببری ...چرا نمی خواهی اعتمادبنفست رو بالا ببری ....چرا مقالاتی رو نمی خونی که در دروونت تغییر و تحول ایجاد کنه .....
گیرم زندگیت روی طلاق پیش بره ایا خودکشی بهترین راهه و اینکه بعد از مردنت همه بگن خود دختره مشکل داشته به جای رحمت برایت لعنت بفرستند اشتباه بعدی رو نکن نه گلم بایدطوری زندگی کنی که همه حسرت داشتن تو رو داشته باشند و از همه مهمتر شوهرت رو جلب کن تا زندگیت از هم نپاشه....
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
آروم باش
فعلا از همسرت بخواه یه مدتی فرصت بده
هرچی بتونی زمان یگیری، زخم هایی که تو دلاتون برای هم گذاشتید التیام پیدا می کنه درست مثل زخم هایی که رو بدن شوهرت گذاشتی هرچند زخم دل خیلی خیلی عمیق تره
و جفتتون آروم تر می شید
شما از هم جدا نمی شید مطمئن باش
فقط سعی کن آرامش داشته باشی و کنترل اوضاع رو به دست بگیری
اگه با مشاوره حضوری هم در اولین فرصت تماس داشته باشی خیلی خوبه
راستی سعی کن عادی رفتار کنی اصلا سعی صحبت طلاق رو به هیچ عنوان وسط نکشی
اینقدرم غیر منطقی نباش واقعا اینقدر ضعیفی که می خوای خود کشی کنی
ناراحت نشو ولی شما در لحظه لحظه زندگیت داری به همسرت و اطافیانت ثابت می کنی که انسان خیلی خیلی ضعیفی هستی مثل حسادت بی مورد و خودکشی و زنگ زدن به مادرت و .............. لطف کن به خودت بیا و ترانه واقعی رو به همه نشون بده
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
آروم باش، خودت قلق شوهرتو میدونی حتما، تا میتونی آرومش کن و بهش بگو اجازه بده بیشتر فکر کنیم و تصمیم گیری در شرایط عصبانیت درست نیست. فعلا هم از مادر و خاله بخواه که دخالت نکنن. اگه با مادرشوهرت یا پدرشوهرت راحتی و آدمهای خوبی هستن حالا که شوهرت در جریان قرارشون داده تو هم ازشون بخواه که با شوهرت صحبت کنن و بهتون کمک کنن.
ایمیلتو چک کن عزیزم. دوروز پنجشنبه و جمعه هردو باهم توی خونه هستید به این خاطر خوب میتونی روی شوهرت کار کنی و جو زندگیتو آروم کنی. اون هم ازدواج دومش هست مسلما دوست نداری زندگیش خراب بشه.
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
سلام ترانه جان
اول اينكه من به شوهرت حق ميدم اون درست ميگه كار شما خيلي خيلي خيلي اشتباه بوده كه به مادرتون زنگ زديد مادر شما حالا فك ميكرده تو رو گذاشته زير گيوتين و به شوهرت توهين كرده واقعا بين شما همه حرمتها از بين رفته بايد يك فكر اساسي كني بايد از نو شروع كنيد بايد همه گذشته رو فراموش كنيد پاك كنيد و از نو شروع كنيد
ولي نه اينجوري تحت هيچ شرايطي به هم توهين نكنيد
متوسل شو به امام رضا هر جوري شده شوهرت قانع كن كه يه سفر بريد مشهد(اگر مشهدي نيستي)اونجا نه به خودتون بلكه به امام رضا قول بده كه به هم توهين نكنيد و براي هم احترام قائل بشيد تحت هيچ شرايطي اجازه نده كسي از اختلافت با شوهرت با خبر بشه.اينقدر هم لازم نيست جبهه بگيري و دعوا راه بندازي آروم باش و زندگيت از امام رضا بگير.به شرطي كه كاملا عوض بشين
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
اقلیما جان هر چه با خودم کار میکنم سعی میکنم که حساسیت نشون ندم ولی وقتی میبینم چقدر به فکر بچشه مثلا بیرون میریم یه چیز قشنگ بچه گونه میبینه واسه اون میگیره تو ماهواره یا تلوزیون چیزی واسه بچه ها تبلیغ میکنند این واسه بچش سفارش میده خوب منم حرصم میگیره سختیهای زندگی واسه منه عصبانیتهاش و بد اخلاقیهاش واسه منه ولی مهربونیشو خوش اخلاقیش واسه اون بچه هر هفته که میره ببینش حتما باید ببرش پارک حتما باید ببره واسش قاقا لی لی بخره خوب حرصم میگیره دست خودم نیست حسودیم میشه شما بگشن چکار کنم
ساناز جان دیروز پدر و مادرش اینقدر تلفن زدند که ما رفتیم اونجا من تا دیدمشون بغلشون کردم و گریه کردم اونها هم منو میبوسیدن و ارومم میکردن پدر شوهرم میگفت جگرمو اتیش زدی اینجوری گریه نکن مادر شوهرم میگفت خیلی هم دلش بخواد و منتتو داشته باشه از تو بهتر مگه میتونه پیدا کنه که بخواد طلاق بده مگه طلاق به این راحتیه پدر شوهرم گفت اگه این کارو بخواد بکنه دیگه بچه من نیست تو مثل دخترم عزیزی تا اخر عمر خودم نوکرتم بابا
خلاصه خیلی دلداریم دادند مادر شوهرم 4 گوشه قرانو زد تو اب به ما داد خوردیم و تازه شوهرمو اروم کردند که یه خورده اروم بگیر صبر کن ولی شوهرم میگه نمیدونم بتونم باهات زندگی کنم یا نکنم من بهش میگم بیا چند روز بریم مسافرت قبول نمیکنه خیلی بده شرایطم شوهرم لج کرده اصلا از نگاش مشخصه دیگه احساسی بهم نداره
بگین چکار کنم تورخدا
مامانم گفت حالا که طلاق نمیگیری دیگه به من چیزی نگو و به منم تلفن نزن هر بلایی سرت اومد به من ربطی نداره میگه مگه این مرد کیه که تو بخاطرش حاظری خونوادت توهین شن میگه اگه ارزش و شخصیت خودت و خونوادت برات مهم بود ازش جدا میشدی
کلا دیگه هیشکی از خونوادم بهم تلفن نمیزنن و باهام کاری ندارند فقط پدر شوهر و مادر شوهرم باهام در تماسن و بهم میگن چکار کنم
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه خانوم ،عزیز من، یه پیشنهادی بهت می کنم تو هم به فرزند همسرت محبت کن وبه دید یه مادر بهش نگاه کن هیچ مادر به بچه اش حسادت نمی کنه وفتی بیرون می ری چیزی براش بخر
گاهی به همسرت بگو به خونتون بیاردش
و سعی کن دوستش داشته باشی
تو داری ظلم بزرگی به اون بچه می کنی
دوست داری بهت بگن زن بابا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چرا مثل قدیمیا فکر می کنی که زن بابا واقعا زن بابا بود!!!!!!!!!!!!
آیا تو واقعا زن بابایی
تو نسل امروزی این فکر پوسیده رو بریز دور و بهش اجازه نده زندگیتو خراب کنه
ترانه به خودت بیا
اینقدر ضعیف نباش
یعنی یه بچه ی معصوم و یه محبت پدرانه به فرزندش که هزار تا داستان و فیلم از قشنگی های این رابطه ساختن باید تورو از پا در بیار
الان تو باید تشویق اش کنی به توجه بیشتر به فرزندش
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
خوب خدا را شكر اوضاع اونقدرها هم كه گفتي بد نيست.
ترانه جان ناراحت نشو
اما اخلاقت اينه كه همه را قبض روح كني.
ما را پشت كامپيوتر كشتي، چه برسه به مادر و خانواده ات.
حالا كه حمايت خانواده شوهرت را داري همه چيز انشاءا.. درست ميشه، به شرطي كه خودت هم كمي اصلاح بشي و دست از اين بچهبازيهات و رقابت با يك بچه 5 ساله برداري.
خانمي يه مقدار مثل من برو و مقالات مختلف نحوه رفتار با همسر، كنترل خويشتن در هنگام بحران، شناخت دقيق روحيات خود و همسر و ... را پيدا كن و بخون و ياد بگير.
آروم باش
همه چيز درست ميشه به اميد خدا.
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
در ضمن یه مدت همسرتو از نظر فکری تنها بذار و کاری به کارش نداشته باش هیم گیر سه پیچ نده که آخر چی کار می کنه یا چی میشه
محیط رو براش آروم کن همین
ترانه واقعا این بچه ،5 سالشه:16::316:!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه طور دلت می اد آخه
من فکر می کردم یه دختر بزرگه
یه کم به فکر اون بچه باش
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
شماها شوهر منو نمیشناسین وقتی یکی از دلش بره دیگه رفته خودشم همینو گفت من از دیروز تا الان دارم خواهش میکنم التماس میکنم گریه میکنم ولی دلش از سنگ شده میگه دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم باید به تنهایی عادت کنی
اقلیمای عزیزم حرفهات خیلی قشنگه از خودم خجالت کشیدم ولی نمیدونم چرا دلم میخواد همه محبت شوهرم چه مادی چه معنوی فقط مال من باشه
امید زندگی عزیز این مطالبو از کجا بخونم
ضمنا دیروز به شوهرم گفتم اگه قراره طلاقم بدی من مهرمو بهت هدیه میکنم اونم گفت تو جرات همچین کاریو نداری تا دعوامون میشه میگی مهرمو ازت مگیرم یالا مهرمو بده
من گفتم اگه باورت نمیشه بیا بریم محضر بعدشم رفتم دم خونه خالم عقد نامه رو گرفتم رفتیم همون محضری که عقد کردیم اون حاج اقا گفت باید برین دفتر خونه تا ساعت 2 هم بیشتر باز نیستند فردا انشائ اله برین من خودمو اماده کرده بودم امروز برم ولی شوهرم گفت لازم نیست این کارو بکنی همین که وجودشو داشتی اومدی تو محضر یعنی بخشیدیش فقط خواهش میکنم تا دعوا میشه نگو مهرمو اجرا میزارم
مهرم 114 تا سکه و یه خرمن گل مریم
اقلیما جون 3 سالشه
من خود اون بچه رو دوست دارم اونم منو دوست داره وقتی میبینمش براش شکلاتی چیزی میگیرم اصلا با اون بچه مشکلی ندارم ولی از اینکه شوهرم بهش اینقدر توجه داره ناراحتم از اینکه شوهرم میگه اسم بچمو بیاری من اسم همه خونوادتو میارم ناراحتم از اینکه سر بچش منو کتک زد ناراحتم ضمنا قسم خورده به جون همین بچش که اینقدر براش عزیزه که دیگه با من زندگی نکنه
من بهش گفتم منو حساس کردی چرا سر اون بچه منو کتک میزنی گفت هر کسی هم اسم تورو بیاره حتی پدرم باشه من اجازه نمیدم و برخورد بد میکنم گفتم اگه بچت بزرگ بود و از من بد میگفت ایا اونم کتک میدی؟ گفت بچه من فعلا 3 سالشه هنوز درک نداره از کسی بد بگه ولی اگه یه روزی بزرگ شه و بخواد به تو بد بگه مطمئن باش تو دهن اونم میزنم البته این حرفهارو زمانی زدیم که شرایط اینقدر بد نبود
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه جان...
کمی رک باهات صحبت میکنم
....
یادته انقدر ناشکری کردی و همش گفتی سقط سقط سقط....که خدا آخر اونجوری جوابت رو داد ؟
حالا هم مراقب رفتارات باش.اگر تصمیم به خودکشی و مقاومت در مقابل حرف خدا گرفتی که از الان عاقبتت مشخصه.در واقع هم این دنیات ویران میشه و هم اون دنیا...ضمنا ببخشید اینطوری میگم
این دیوانه بازیا فقط میشه مدرکی علیه شما در دادگاه.همسرت راحت میگه این زن خود زنی میکنه و من میترسم پس فردا جلو بچه ام این کار رو بکنه.اون موقع دادگاه زودتر برای طلاقتون اقدام میکنه.
کارات اشتباه بوده.اما عصبانی بودی...الان نمیخواد بشیینیم رفتار غلطتت رو بررسی کنیم.
از بچه ها هم خواهش میکنم الان وقت گفتن اینکه اشتباه کردی و چرا کشش دادی و ...نیست
خود ترانه متوجه کارش شده.الان یه راه حل میخواد
خداروشکر پدر شوهر مادر شوهرت پشتتن.
الان اصلا سعی نکن به شوهرت بچسبی...به نظرم مسافرت و اینا اصلا برای الان نیست
فعلا یه مدتی اصلا کار به همدیگه نداشته باشید
مثل دو تا هم خونه باشید.تا هر دو به خصوص شوهرت اروم بشید
مادرتم الان عصبانیه.یکمی که اروم شدگل و شیرینی بخر برو دستو پاشو بوس کن و از دلش دربیار.نگران اون نباش
این حساسیت مسخره ات (ببخشید اینجوری میگم) رو هم بذار کنار.
اون بچه، بچه طلاقه.میدونی اون بچه چقدر غیر منصفانه وارد این بازی شده؟به خاطر دو نفر دیگه وارد این دنیا شده و تا ابد باید به خاطر بچه طلاق بودن تو سری بخوره.
تو مدرسه..تو دانشگاه..موقع ازدواج...
اخه چرا با یه موجودی که اصلا نه سر پیازه نه تهش...انقدر جنگ میکنی؟
ترانه جان توکل به خدا کن و از اشمب سوره مزمل و نماز غفیله بخون
خیلی کمکت میکنه
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
شوهرم میگه تو غرور منو خورد کردی و دلمم شکستی میگه این زخمهایی که زدی به این زودی ترمیم نمیشه
میگه من فکر نمیکردم خونوادت اینجوری باشن اصلا به حرفهای من گوش ندادن فقط هر چی از دهنشون درومد بهم گفتند میگه واسه خونوادت متاسفم که اینقدر علاقه دارند تو طلاق بگیری میگه پسر دایت منتظرته مامانت میخواد هرچه زودتر جدا شی بری با اون ازدواج کنی پس بهتره زودتر جدا شیم (پسر داییم از بچگی دوسم داشته وقتی داشتم با شوهرم ازدواج میکردم اونم همون موقع واسه بار دوم ازم خواستگاری کرد از اون موقع شوهرم روش حساسه)
بگین شب اومد خونه چکار کنم راستی امروز با بچش رفتند خونه مادر شوهرم به نظرتون منم برم اونجا شاید یه خورده شرایط بهتر شه؟
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه عزيزم
خيلي متاسفم از مشكلي كه برات پيش اومده . ولي قبل از انجام هر كاري ازت مي خوام كه تمام تلاشتوو بكني تا نذاري زمام احساساتت از دستت در بره . اگه اين كارايي رو كه داري انجام ميدي به همين منوال ادامه بدي ديگه بهتره اميدي به برگشتن شوهرت نداشته باشي . پس تنها كاري كه مي كني اين باشه كه آرامش خودتو حفظ كني . :305:
چون اين روزهاي سخت رو گذروندم دارم بهت مي گم . حداقل كاري كه مي كني اين باشه كه كاري نكني كه اگه اگه حتي به هر دليل نشد كه با هم زندگي كنين بعد يه مدت بشيني گريه بكني و غصه بخوري كه من چرا انقدر شخصيتم رو پايين آوردم كه شوهرم كه فقط و فقط يه انسانه ديگست مثل من به خودش اجازه بده انقدر منو خوار كنه . پس خواهش مي كنم ارزش خودت رو حفظ كن . :46:
بسيار بسيار كار اشتباهي كردي كه بهش گفتي مهريتو مي بخشي . فكر كردي مثلا شوهرت مياد به خاطر اين از خود گذشتگي تو ازت تشكر مي كنه و برمي گرده سر زندگي . بزار حداقل شايد سر جور كردن همين مهريه هم شده يه كمي زمان بگذره تا شايد شوهرت هم آرومتر بشه و تو بتوني روي خودت كار كني تا بتوني يه راه حلي براي مشكلتون پيدا كني .
مي دوني بدترين جمله اي كه شوهرم تو اون زمان بهم گفت چي بود و دلمو آتيش زد اين بود كه من حالم از يه دختر انقدر وابسته بهم مي خوره و پدر و مادرم هم گفتن حتما اين دختر بيماره روانيه كه داره اين اداها رو در مياره بهتره كه هرچه زودتر خودتو از دستش خلاص كني . مي دوني چقدر بهم برخورد . اتيش گرفتم ولي اين عين واقعيت بود . واقعيتي كه كامران 2007 توي يكي از پستاش توي تاپيكم بهم با توپ و تشر يادآوري كرد كه اين مدل رفتار از نگاه يه مرد چقدر آزاردهنده است و چقدر مردا از زنايي كه خودشون رو دست كم مي گيرن و خوار و ذليل مي كنن بدشون مياد . حالا تو ميري حموم كه رگ دستتو بزني ؟ خوب هر چقدر من تو اين كار موفق بودم تو هم ميشي . عزيز دلم هيچ چيز تو زندگي ما آدمها پايدار نيست . اگه خداي نكرده شوهرت رو تو يه تصادف يا به هر دليل ديگه اي از دست ميدادي چيكار مي كردي يا هر كس ديگه اي از نزديكانت رو ؟ قراره با از دست دادن هر كدوم از اونها تو هم خودت رو باهاشون از بين ببري ؟يه كمي به اين موضوع فكر كن .
پس آرامشت رو حفظ كن . اگه خواست براي طلاق پا پيش بزاره به تو ارتباطي نداره . تو راه درستو برو . تو كه نمي خواي طلاق بگيري پس هيچ توافقي در كار نباشه ترانه جان . لطفا لطفا احساساتي نشو .
ازت مي خوام تاپيك ها ي منو دوباره بخوني . شايد اگه اون اوائل كه مشكلم شروع شده بود و من انقدر احساساتي بودم فقط يه خورده مي تونستم به احساساتم غلبه كنم بيشتر مي تونستم نكاتي رو كه مشاوره ها و كارشناسا بهم مي گفتن متوجه بشم و بكار ببندم و شايد هم موفق ميشدم . پس تو راهي رو كه من رفتم دوباره نرو . ازت خواهش مي كنم .
-
RE: زندگیم داره از هم پاشیده میشه خواهش میکنم کمکم کنید
ترانه خانومي كه انقدر بزرگ شدي كه شوهر كردي ،
وقتي با شوهرت حرفت شد به كي زنگ زدي ؟ به كي پناه بردي ؟
خانوادت . مادر و پدرت .
پدر و مادر ستون زندگي آدم هستند .
ببين من فقط 11 سالم بود كه پدرم رو از دست دادم ، الان كه 14 ،15 سال ميگذره هنوز دردش به دلمه . تازه من ميدونم كه اون آدم ديگه زنده نيست .
ترانه نذر كن . به همون دختر نذر كن . نذر كن اگر مشكل زندگيت حل شد تو توي رابطه اين دختر و پدر دخالت نكني و تازه همسرتم براي ديدن بيشتر تشويق كني . از ته دل با خدا عهد ببند .
ترانه ماها خيلي حسابگر شديم . همه چيزو واسه خودمون ميخوايم . باور نداريم كه شادي از ته دل يه بچه ميتونه زندگي مارو پر از خير و بركت كنه .
تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار .... / .... كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند .
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
والله خیلی سعی کردم چیزی نگم ولی نشد.
خانم محترم من اگه جای شوهر شما بودم بلاشک می ذاشتم خودتونو بکشین .آدمی که اینقدر ضعیفه که توی حل مشکلش و برای جلب توجه همچین کارایی می کنه فکر نکنم اصلا لیاقت زندگی داشته باشه.
شما چه کارا که نکردی !! به شوهرت توهین و فحاشی کردی .خانواده ها رو درگیر کردی .اجازه دادی همین خانواده ای که خودت میگی حتی پشتوانه عاطفیت هم نیستن بپرن وسط زندگیت و به زندگیت توهین کنن.به یه کودک سه ساله معصوم که حتی یه غریبه هم بش ترحم میکنه چه برسه به پدری که تازه وجدانشم از نبودن کنار بچش ناراحته حسادت می کنی تازه کوتاه بیا هم نیستی!!! هی میگی دست خودم نیست ..پس حتما دست منه!!
بعدشم افتادی به التماس و تضرع که منو ترک نکن!
باید خدمت شما عرض کنم که ما مردا از همچین زنایی تا می تونیم فرار می کنیم .حالا اگه فرشته آسمانی باشن یا هر کسی دیگه ...
خانم محترم بهتره روی خودت کار کنی .خیلی نیاز به درمان داری.امیدوارم منو بابت این تند گویی ببخشی ولی یه تلنگر لازم داری.سعی کن یه طوری زندگی کنی که دیگران برای نگه داشتن تو نگران باشن نه تو برای دیگران.
امیدوارم مشکل شما به زودی حل شه.
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
فعلا حرفی به همسرت نزن
و سعی کن چیزی در مورد اختلافاتتون نگید ...سعی کن به چیزهای خوب فکر کنی تا ارامشت را بدست اوری.در ضمن دوست عزیز بهتره که حسادت رو در خود کنترل کنی و ان را تقویت نکن.
همسرت را دوست بدار و برای فرزند سه ساله اش احترام و ارزش بگذار به هر حال او یک بچه سه ساله است ...
خوب وقتی گفتی سه ساله به فرزند خوودم نگریستم و پیش خودم گفتم وای چقدر بچه شدی ترانه که نمی تونی محبت یه پدر ر به بچه سه سالش رو ببینی ...اتفاقا باید محبت او را به فرزندش بیشتر تقویت کنی تا بعدها هم شامل حال خودت هم بشه ...
در ضمن احساس می کنم همسرت انقدر دوستت دارد که فقط به همان هفته ای یک بار قانع است در حالی که دوست دارد او را همیشه ببیند ولی به خاطر عشق به تو دارد این کار را نمی کند ..
به هر حال هر کسی جای خودش را دارد و بهتره جایگاه و ارزش خودت را از بین نبری !!
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
ترانه همه اشتباهات تو یه طرف - دخالت های مادرت یه طرف
اون وقت بیا و بگو مادرشوهرا بدن و مادر زنا خوب.
مادر تو اگر یه ذره نگران زندگی تو بود حتی اگه تو اونقدر حالت بد بود و بهشون زنگ هم زدی ، گوشیو برنمی داشت و به شوهرت هزارتا حرف نمیزد و حرمت دامادشو نگه میداشت . به تو نمیگفت پاشو برو خونه خالت و ....
خیلی متاسفم واسه این رفتار ماردت.
در مقابل مادرشوهرت که چقدر در برابر شوهرت حمایتت کرده و اب از قران رد کرده و داده خوردی.
یاد بگیر و اینو ملکه ذهنت کن که نباید مث یه ..... گوشیو برداری و به خانوادت همه چیز زندگیتو بگی.
شوهرتو کتک زدی گاز گرفتی ناخون کشیدی (حتی اگه دفاع بودن چقدر زننده بوده) بعد میگی من دست خودم نبود؟؟
خواهش میکنم یه بار صادقانه بشین و این رفتارا رو مرور کن. ببین خودت قضاوت کن. دعوا بین همه زن و شوهرا هست . تو همه خونه ها هست اما رفتار تو....
یادت باشه رابطه یه زن و شوهر ، یه قرارداد اجتماعیه و با یه خطبه حلال هم میشن و با یه خطبه هم حرام هم.
اما رابطه پدر و فرزندی یا مادر و فرزندی یه رابطه خونیه و هر کس هر گوشه دنیا هم که باشه و از والدینش دور باشه فقط میتونه یه پدر ومادر داشته باشه.
چطور ازش انتظار داری به کودک سه ساله بیتوجهی کنه؟؟
یه کم به کارات فکر کن.
خیلی برات دعا میکنم که مشکلت حل بشه .
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
دختر برای چی می خواستی خودکشی کنی .با این کار انگ دیوونگی به خودت میزنی و شوهرت راحت میتونه توی دادگاه ازت شکایت کنه و طلاقت بده.ای بابا...
الان رفتم تاپیک های قبلیت رو خوندم ،اگه این جریان ها از زبان همسرت نوشته شده بود یعنی اون اومده بود اینجا نوشته بود که همسرم نمیزاره بچم رو ببینم با خودم میگفتم عجب همسر دل سنگی داره ......
دلت برای اون طفل معصوم بسوزه .اون بیچاره هم آدمه ،اصلا خیلی بی تقصیر بوده که اسیر پدر و مادری شده که از هم طلاق گرفتن .حس انسان دوستیت الان باید بیاد سراغت ...کمی بشین با خودت فکر کن .
تو این دنیا هرکسی جای خودش رو داره .هیچ کس هیچ کس نمیتونه جای کس دیگری رو بگیره .
عزیزم ناراحت نشی ولی با اینکه این تاپیک تو هست و از زبان تو نوشته شده ولی من دلم برای همسرت بیشتر سوخت ...
داری به همسرت بد میکنی .داری با واقعیتی میجنگی که نمیتونی تغییرش بدی .درواقع داری به خودت ظلم میکنی .سر هیچ و پوچ داری خودت و همسرت رو نابود میکنی.
به نطر منم بهتره که تو با اون بچه رابطه برقرار کنی و حرف دل اونم بشنوی، این طوری راحت میتونی خودت هم اون بچه رو دوست داشته باشی.و همرش به دلت میشینه .اونوقت حسادتت بهش کم میشه و حتی شاید یک جاهایی بیشتر از همسرت بتونی درکش کنی واون وقت از این همه نگرانی که همسرت عشقش رو بین شما تقصیم کرده رها پیدا کنی ...
به نظرم الان از دل همسرت در بیار .ازش دلجویی کن .خیلی باهاش بد کردی .چطور بدنش رو با دندون کندی؟
یکم به خودت بیا .ببین داری در حق همسرت واقعا همسری میکنی ...آیا با همه این کارات به زندگیش آرامش دادی؟نه تنها به اون آرامش ندادی بلکه آرامش رو از خودت هم گرفتی .این معناش دوست داشتنه؟
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی ولی لازم دونستم اینارو بهت بگم تا شاید یکم به خودت بیای.فکر میکنم این طوری برای خودت بهتره
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
دوست عزیز تاپیکت رو خوندم و ناراحت نشو باید بگم از این همه بی رحمیت متعجب شدم. شوهرت برای رفتاراش تا حدود زیادی حق داره، من یه پیشنهاد برات دارم که فک کنم اگه به شوهرت بگی نتونه رد کنه، از طرفی پیشنهادم برای تو و دختر شوهرت هم خوبه. روش فک کن عزیزم. به شوهرت بگو تو حاضری بچه اشو بیاری پیش خودتون و با شما زندگی کنه، راضی می شه شک نکن. تازه اینجوری راهی برای تو باز می شه که محبت هایی رو که می خواستی نثار بچه ات که از بین رفت بکنی به این طفل معصوم بکنی، ما آدما همه اش می گیم چرا خدا با ما حرف نمی زنه؟ اصلن دقت کردی شاید خدا نخواست که بچه ات به دنیا بیاد. وقتی تو جلوی محبت یه پدر به دخترشو می گیری دیگه چرا انتظار لطف خدا رو داری؟ عزیزم کاری کن این بچه بیشتر از این که به پدرش وابسته اس به تو وابسته شه، جای خالی مادرشو براش پرکن، اصلن با خدا معامله کن. چطوره؟
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
من توی تاپیک بارداری شما هم نظر دادم که با فریاد اعتراضتون روبه رو شدم.
تا زمانی که دوستان براتون جمله های خوشگل و مهربان بنویسن و به قول آنی بانک عاطفی شما را پر کنند ساکتی و فقط درد دل می کنی. وقتی هم کسی بهت راهکار می ده داد و بیداد می کنی.
من نمی دونم مشکل شما دقیقا چی هست. افسردگی داری؟ بیماری؟ و ... فقط می دونم شما نرمال نیستی. به جای این که دنبال مقصر بگردی و به بچه سه ساله گیر بدی، به پدر و مادرت گیر بدی، با دندون و ناخن سر و صورت شوهرت را بجوی، بچه سقط کنی، طلاق بگیری و ... بهتره یک مدت کامل زوم کنی روی خودت. برو دکتر. برو روانشناس. ببین اشکال کارت از کجاست. مشکل این شخصیت وابسته، بیش از حد عاطفی، طلبکار، لجباز و ... چیه؟ چطور می شه بشی یک خانم 3-32 ساله فهمیده و عاقل و متین که خودش را رقیب یک بچه سه ساله نمی بینه؟ که گوشت تن شوهرش را نمی کنه؟ که هر روز یه تصمیم برای بچه ی تو شکمش نمی گیره و ...
گفتی که والدینت بچه ی ازدواج قبلیت را نگه می دارند. اینجا می گی هیچ کس به من کمک نمی کنه و من کسی را ندارم اگه شوهرم ولم کنه. چرا فکر می کنی شوهرت ولت می کنه؟ چرا اینقدر وابسته و آویزون همسرت هستی؟
پدر و مادرت چه کاری می تونن برای تو بکنند؟ وقتی از همسر اولت جدا شدی و خواستی ازدواج کنی و والدینت بچه را قبول کردند یعنی چی؟ حمایت از این بیشتر؟
البته من موافق روش مادرتون نیستم که زنگ می زنه و به همسر شما توهین می کنه. مخصوصا که دخترش را می شناسه و می دونه که چه اخلاقهایی داری.
به هر حال با این حرفها نمی شه به نتیجه ای رسید. خودت، شخص خودت و نه زندگی مشترکت یا همسرت یا ... نیاز به روانشناس داری.
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
سلام دوست خوبم اخه چرا تا اونجا پیش بری که بعدش اینجوری پشیمون بشی؟؟؟ ما همه همینطوریم اخه شما که میگی شوهرتو دوست داری پس چرا باهاش لجبازی میکنی ببین عزیزم اینو بدون هرچی باشه اون یه مرد هست تو نباید غرورشو له کنی به خدا مردا با ناز و عشوه و محبت بیشتر رام میشن. این راهش نیست .درسته همسرت کار بدی میکنه که دست روت بلند میکنه ولی خوب فکر کن ببین چقدر مته به خشخاش گذاشتی که اینطوری شده.گاهی وقتا از یه موضوع کوچیک شروع میشه و کار به جاهای باریک میکشه. وقتی همسرت داره به خانوادت توهین میکنه فقط سکوت کن و سرتو تکون بده و بگو واقعا برات متاسفم اونوقت میبینی که بعد از تموم شدن دعواتون چقدر از حرفاش پشیمون میشه و میاد سراغت برای عذرخواهی.تورو خدا با زندگیهاتون اینکارو نکنید ریشه ی تمام دعواها و ناراحتی ها خودمونیم عزیزم بشین و فکر کن به رفتارت به حرفات و عکس العملهای خودت موقع دعوا .اونوقت میبینی که خودت چقدر مقصری اینو بدون زنه که باید کانون خانواده رو با احساس و عشقش پر کنه مرد هرچقدر هم عاشق هرچقدر هم خوب باز هم به محبت نیاز داره و دوست داره وقتی از سرکار میاد با عشقه زنش روبرو بشه نه با بدخولقی و ایراد.به خدا مردا اصلا پیچیده نیستن فقط باید با درک و ذکاوت اون هارو جذب خودت کنی . اینو بدون که مردها مثل بچه ها میمونن به هرچیزی عادتشون بدی همون رو پیاده میکنن>سعی کن بهش محبت کنی ولی نذار این محبتت واسش عادی بشه و دلزدش کنه . من از صمیم قلبم دوست دارم بهت کمک کنم >چون خودم فکر میکنم زندگی موفقی دارم .واسه ی همتون زندگی لبریز از عشق ارزو دارم.
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
سلام دوستای خوبم از همتون ممنونم که نظراتونو گفتین حالا بعضی ها با لحن بهتر و بعضبی ها تند و کوبنده
از سبکتکین عزیزم بخاطر حس همدردی و مهربونیش ممنونم
خانم پیدا مرسی که مطلبمو خوندی و نظر دادی ولی ببخشید منم میخوام نظرمو در مورد شما بگم از دید من شخصیت شما خیلی منفی هست و زبان بسیار گزنده ای داری و رفتار بسیار خشک و مردونه به دور از هر نوع احساس یا عشوه یا محبت زنونه دفعه قبل هم ازتون خواهش کردم تو تاپیکهای من شما نظر ندین امواج منفیش تاثیر بدی داره الان هم خواهش میکنم دیگه هرگر تو هیچ کدوم از تاپیکهام لطفا نظر ندین ممنونم
الپری جون بچه همسرم پیش مادر خودش زندگی میکنه و طبق رای دادگاه تا 9 سالگی باید پیش مادرش باشه بعد از 9 سالگی هم همسرم نمیخواد بچه رو از مادرش دور کنه و میخواد پیش مادرش بمونه
و اما مشکل من:
اقلیما جون همون 4 شنبه که شوهرم خونه پدر مادرش بود و رفته بود بچه رو ببینه اصلا بهش تلفن نزدم خودش ظهر بهم زنگ زد و گفت خواستم حالتو بپرسم منم خیلی معمولی باهاش حرف زدم و تشکر کردم منم بعد از کارم از اداره رفتم اونجا شوهرم تا منو دید خیلی خوشحال شد اومد جلو منو بوسید گفت چقدر دلم برات تنگ شده بود تا غروب اونجا بودیم و بعدشم با هم رفتیم بچه رو به خونواده همسر سابقش (پدر بزرگ مادر بزرگ بچه) تحویل دادیم اقلیما باورت نمیشه حرفهات مدام تو مغزم وینگ وینگ میکرد میگفتم خجتالت نمیشکم با یه بچه 3 ساله حسودی میکنم وقتی میخواستیم بریم بچه رو به مادرش تحویل بدیم بچه رو بغلم گرفته بودم و واقعا حس کردم این بچه چقدر معصوم و بی گناها دلم سوخت حس کرد خودمو جای اون بچه گذاشتم اقلیما به خدا باورت نمیشه اون همه حسادت از بین رفت نمیگم تمومش رقت ولی شاید 80 درصد از حسادتم فروکش کرد شوهرم هم متوجه شده بود که قلبا بچه رو میبوسیدم و محبتش میکردم بهم گفت ما میتونیم با هم یه بچه داشته باشیم که عاشقش باشیم و زندگیمونو محکم کنه
موقع برگشتن شوهرم گفت عمش 2 تا بلیط دبی برامون گرفته و همون شب رفتیم دبی دیشب برگشتیم همه چی خیلی خوب بود و شوهرم میگفت منو ببخش که بهت گفتم طلاقت میدم خواهش میکنم این جمله رو برا همیشه از ذهنت پاک کن نمیخوام حس کنی من یه مرد بی معرفت و نامردم که میخوام زنمو طلاق بدم میگفت اون روز انگار مغزم تعطیل شده نفهمیدم چی گفتم ولی اونجا نشستیم کلی با هم صحبت کردیم همسرم 2 تا نگرانی داره میگه تو چون از نظر مالی صلاح قوی داری مدام به طلاق فکر میکنی و میگی خوب از اینم جدا شم مهرمو میگیرم حقوق دارم پول دارم خونوادتم حمایتت میکنن تک بچه هستی واسه همین تا بحثمون میشه میگی ازت جدا میشم میگه اگه منو دوست داری برو مهرتو ببخش البته میگه من اجبار نمیکنم اگه خودت هر زمانی دوست داشتی منم گفتم روش فکر میکنم حالا از شماها راهنمایی میخوام
دوم اینکه همسرم میگه اگه تو کشور خارج ما اینجوری دعوامون شه و تو به پلیس بگی خیلی راحت منو زندون میکنن و اونوقت همه چی بین ما تموم میشه میگه چه تضمینی وجود داره که اونجا از این کارا نکنی میخوام در این مورد هم کمکم کنید
دوستای عزیزم ممنونم از راهنماییهاتون خدارو شکر میکنم خطر از زندگیم گذشت این مدت دارم رو خودم کار میکنم با خودم خیلی فکر میکنم
اقلیمای گلم حرفهات خیلی خیلی روم تاثیر داشت من از همه بچه ها ممنونم که منو راهنمایی کردند ولی گاهی یه حرفی تاثیر گذار تره و میخوام بگم تو این شرایط حرف اقلیما خیلی روی من موثر بود ممنونم خواهر خوبم ازت واقعا متشکرم باور کن الان حس حسادتم به اون بچه خیلی کم شده مخصوصا که شوهرم میگه خیلی دوست داره زودتر با هم بچه دار شیم
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
سلام ترانه جان
چقدر خوشحالم بابت این همه اتفاق خوب و خوشحالم به خاطر اینکه تونستم یه کم کمکت کنم
گاهی توی زندگیم این حس رو درک کردم (البته از جنس دیگه ای)و گاهی بهت فکر می کنم واقعا از این که این حس رو داری تجربه می کنی بهم می ریزم و برات ناراحت میشم
تو همسرت رو دوست داری پس بچه اش رو هم که از جنس و وجود همسرته دوست داشته باش تمام افکار منفیت رو از خودت دور کن و همیشه در مقابل این فسقلیه ناز احساس مسئولیت کن .........و نعمت پدر رو از این کوچولو هیچ وقت نگیر و بدون خدا همیشه آگاه به کارای بنده هاش و همین دنیا انسانها رو مجازات می کنه
ترانه جان ازت خواهش می کنم قدر همسرت و عشق و علاقه اش به خودت رو بدونی و اینو بدون اینجور آدمها کم پیدا میشن نذار به جایی برسی که حسرت این مرد خوب رو تو زندگیت بخوری
هر زندگی یه سری خصوصیات و ویژگی هایی داره که باید این خصوصیات رو بشناسی و با توجه به دستور عمل ها پیش بری جلو مثل اینکه هر وسیله برقی که می خری یه سری خصوصیات داره که با توجه به دفترچه راهنما باید اونا را بشناسی و با توجه به دستورالعمل ها پیش بری جلو ...
از مشاوره حضوریه خوب هم کمک بگیری خیلی خیلی عالیه
برای منم دعا کن:72:
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
سلام ترانه جان
خداروشکر میکنم ..خیلی خوشحال شدم از اینکه دیدم دوباره زندگیت به حالت عادی برگشته.
با توکل به خدا و تلاش بیشتر مطمئن باش ازین بهترم میشه...
ترانه جان..مهریه رو هیچ وقت تحت هیچ شرایطی نبخش.
تا میتونی اطمینان همسرتو جلب کن اما با راهای دیگه..نه بخشیدن مهریه...
خانومی..این کارتم خیلی اشتباهه که مدام حرف از جدایی میزنی...همین حرف بنیان زندگیت رو سست میکنه و اصلا خدا هم خوشش نمیاد.دیگه تحت هیچ شرایطی این حرف رو زن
من دقیقا نمیدونم جریان شما رو اما گویا میخواین برین خارج زندگی کنید...
شما باید فقط و فقط به همسرت محبت کنی و جلوی دعوا رو بگیری...خواهر عزیزم..دعوا یهو شروع نمیشه...کم کم شروع میشه و بد و بدتر میشه
شما وقتی میبینی دعوا داره شروع میشه خودتو کنترل کن..آب بخور...از محیط دور شو...نماز بخون...کتاب بخون...یخچال رو بریز بیرون تمیز کن...
من هروقت با همسرم بحث میکنیم سریع میرم کشوی لباسام رو میریزم بیرون و دوباره همه رو مرتب تا میکنم میذارم سرجاش.خیلی ارامش میگیرم و از اون محیط هم دور میشم...
دقت کن...همیشه فرصت جبران نداری...محکم بچسب به زندگیت و به همسرت محبت کن تا اونم خیالش کم کم راحت بشه...
:72:
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
مرسی مریم جون
میشه خواهش کنم بهم بگی که همسرمو چطور راضی کنم که قانع شه من مهرمو نمیبخشم اخه اون میگه تا دعوامون میشه تو بهم میگی مهرمو اجرا میزارم و ازت جدا میشم حالا هرچقدرم بگم که دیگه نمیگم اون باورش نمیشه چون قبلا هم این قولو دادم از چه راهی قانعش کنم که این بحثو ادامه نده تا با گذشت زمان بهم اعتماد کنه
آره مریم جون ما تا آخر همین سال 91 ایرانیم به احتمال زیاد ویزامون میاد و میریم
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
ترانه جان...با زبان زنانه ! همین و بس !
البته شما لغزش زیاد داشتی...قول دادی و زدی زیرش...این یکم کار رو سخت میکنه
بهش بگو این اخرین فرصت باشه...بگو که خیلی تغییر کردی و خیلی چیزا عوض شده...بگو من اون ترانه قبلی نیستمو..میخوام بشم بهترین زن نیا....
مثلا بهش بگو بهم یه فرصت 3 ماهه بده...اگر من بازم گفتم دیگه اون موقع خودم پیش قدم میشم برای بخشیدن مهریه
وقتی میگه اگر اونجا دعوابشه تو پلیس میگی و...
بگو من اونجا کسی رو جز تو ندارم...مگه میشه عزیز خودمو بدم دست پلیس؟تمام امید من تویی ..من به پشتوانه تو میام اونجا...
بهش بگو انقدر زن خوبی میشم که تمام دنیا دهنشون باز بمونه...
-
RE: خطر طلاق برای زندگیم ( چطور جلوی از هم پاشیده شدن زندگیم را بگیرم ؟)
من یه مشکل دیگه برام پیش اومده صبح مادرم بهم تلفن زد گفت مادر شوهرت 5 شنبه بهم تلفن زده و کلی معذرت خواهی کرده بابت کارهای پسرش گفته هر توهینی که به شما شده به من گفته شما ببخشید ولی مادر من جای اینکه بگه خواهش میکنم اینها جونن اشتباه میکنند هر چی دلش خواسته به شوهرم گفته و گفته من ادم کینه ای هستم تا اخر عمرم نمیخوام ببینمش خیلی از دست مادرم ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم چون خود کرده را تدبیر نیست ولس از مادر شوهرم خجالت میکشم که مادر من اینقدر بد صحبت کرده واقعا از رفتار تند و بد مادرم خجالت میکشم البته مادر شوهرم به شوهرم چیزی نمیگه ولی من خیلی ناراحتم چکار کنم؟
شوهرم میگفت با اینکه منو خونین و مالین کردی ولی خونواده من کلی بهت عزت و احترام گذاشتند ولی مادر تو اصلا به حرف من گوش نداد هزچی از دهنش درومد بهم گفت مادرم بی منطقه خیلی هم بی منطقه و...
خیلی ناراحتم از این اتفاقها ضمنا شوهرم گفت من تا روزی که زنده هستم دیگه هرگز نمیخوام ببینمشون هرگز گفت حتی اگه من مردم نمیخوام تو مراسم من بیاد مادرت
مادرم وقتی عصبی میشه هرچی دلش میخواد میگه بدون اینکه فکر کنه حالا هم به مادرشوهرم اون همه از پسرش بد گفته بازم اون خانمی کرده جواب نداده بخدا خجالت میکشم دارم اینارو مینویسم خودم مقصرم