مامانم داره بهم خیانت میکنه کمکم کنید

سلام دوستای عزیز به همفکری شما نیاز دارم لطفا کمکم کنید.
من 19 سالمه و شوهرم 23 خدا رو شکر من با شوهرم هیچ مشکلی نداریم مشکل من خیلی عجیبه من توی یک خانواده ی کاملا با محبت و کم جمعیت بزرگ شدم میخوام بدونید که خانواده ی خوبی دارم همین طور شوهرم وهیچ مشکلی بین خانواده ها هم نیست.
من و شوهرم 5 سال باهم دوست بودیم البته باید بگم عاشق ومعشوق بودیم بعد از سختی های فراوان بهم رسیدیم میخوام برم سر اصل مطلب من یه مامان کاملا احساساتی و مهربون دارم باید بگم مامانم اخلاقش مثل بچه هاست از وقتی شوهرم وارد خونه ی ما شد مامانم خیلی خوشحال بود چون داداشم ندارم مثل پسر خودش دوسش داشت البته من اینجوری فکر میکردم هر موقعه شوهرم میومد دست خودش نبود من حس میکردم حالت صورتش عوض میشد به خودش میرسید آرایش میکرد خب من با خودم میگفتم چون همه ی مادر زنا داماداشونو دوست دارن حتما مامان منم همینطوری هست ولی نه کم کم فهمیدم که عاشق شوهرم شده شوخی های بچگانه میکرد واسه شوهرم میوه پوست میکرد به شوهرم خیلی توجه میکرد لباسای چسب میپوشیدخب منم اول ازدواج دوست داشتم من برای شوهرم جلوه کنم دوست داشتم خودم براش میوه پوست کنم و... از این کارای مامانم حرص میخوردم از حدش زده بود اون ور تر میدونید حتی کلماتی که شوهرم مثلا خیلی پیش گفته بود اون تو خاطرش بود اصلا یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید. من میرفتم مدرسه تو این مدت مامانم به شوهرم اس ام اس میداد یا زنگ میزد که بیا پیشم من تنهام دلم برات تنگ شده و... وای نمیدونید وقتی برای اولین با شوهرم این حرفارو بهم گفت که مامانت همچنین حرفایی بهم زده نمیدونید دنیا رو سرم خراب شد باورم نمیشد مادری که من بهش احتیاج دارم بهش حس مادرانه دارم دوسش دارم داره بهم خیانت میکنه :302: وای خدا رو شکر میکنم که شوهرم هیچ وقت به حرف مامانم گوش نمیداد و نمیرفت چون مامانمم جوونه وهم خوشگله اگه یه وقت شوهرم میرفت من می مردم خلاصه مامانم خیلی پنهانی به شوهرم ابراز علاقه میکنه و گفته که دوسش داره چند باری هم من رفتم کلاس و مامانم با شوهرم تنها بودن که مامی دستای شوهرمو گرفته بهش گفته که تو منو دوست داری؟ و ابراز علاقه شوهرمم گفته تا دوست داشتن به چه مفهومی باشه و سریع لباس میپوشه و میره بیرون خلاصه شوهرم هر موقعه تو این شرایط قرار میگره سریع میره بیرون با مامانم سنگین شده شوهرم هر چیزی پیش میاد به من میگه نمیدونید چقدر ناراحتم اصلا مامانمو دوست ندارم حس بدی دارم بهش نمیدونم مامانم چرا اینطوریه شاید به خاطر کار پدرم هست پدرم کارمند هست رابطه ی پدر با مامانم خوبه مشکلی باهم ندارن از وقتی که شوهرم سنگین برخورد میکنه مامانم افسردگی گرفته خیلی حرف نمیزنه البته من فکر میکنم نقش بازی میکنه چون بعضی وقتا اس میده که بیا پیشم دلم برات تنگ شده یا میگه تو منو دوست نداری و... نمیدونم چیکار کنم اوضاع و احواله خونمون زیاد خوب نیست چون مامانم حالش خوب نیست همش آهنگ گوش میده و گریه میکنه از یه طرف نمیدونم چه جوری با مامانم برخورد کنم آخه خیلی ناراحتم چون احساس خیانت بهش دارم نمیدونم خواهش میکنم کمکم کنید :302: ببخشید متن زیاد شد شرمندم تورو خدا کمکم کنید بچه ها ممنونم.

مژگان جان

به نظر من شوهرتون کار درستی انجام دادند که رفت و آمدشون رو با خانه پدری شما کم کردند .

ولی خودتون به مادرتون سر بزنید و سعی کنید به بهانه افسردگی ایشون رو نزد روانشناس ببرید.

البته بهتره که مادرتون نفهمند که شما در جریان هستید چون اینجوری قبح کار کمتر میشه .

منتظر راهنمایی های بیشتر دوستان و مشاورین باشید.

وای عزیزم از اعماق وجودم ناراحت شدم:‏(عزیزم سعی کن شوهرت زیاد خونتون نیاد‏!یعنی فاصله حفظ کن وقتی مامانت تنهاس و شما نیستی لزومی نداره شوهرت خونه باشه‏!‏کم کم ایشالا رابطه کمتر؛این حس ضعیف میکنه

وأي مژگان جان
باورش خيلي سخته ، تو خيلي خانموي و صبور ولي قبل از هر تصميمي مطمين شو
خدا كمكت كنه عزيزم ، يه سوال شما هنوز خونه خودتون نرفتين؟؟

مژگان 2 عزیز

به تالار همدردی خوش آمدید

می توانم درک کنم چه حس ناخوشایندی داری ، و تا چه حد نگران هستی . حق داری مسئله حساس و مهمی هست و زیر بنای ازدواج شما می تواند مورد خطر قرار گیرد . لذا خوب است که به موضوع اهمیت می دهی و بخاطر آن راه مشاوره را در پیش گرفته ای .

با توجه به شرایط :

1 - اگر در دوران عقد هستید همسرتان برای دیدن شما منزل شما نیاید . در صورتی که مادر جویا شد . بگو میگه من نزد مادرت معذب هستم

2 - حتماً بنا به بهانه ای مادر را نزد یک روانشناس ببرید .

3 - با همسرتان نزد یک مشاور بروید و راهکارهای مداخله ای را دریافت داشته و به کار ببندید .


سئوال

آیا مادرتان از فضای نت استفاده می کند ؟

رمانهای عاشقانه مطالعه می کند ؟

چند فرزند هستید ؟ شما فرزند چندم هستید ؟

مادرتان چند سال دارد ؟


.

سلام
به تالار همدردی خوش اومدید
به خاطر ازدواجتون هم تبریک می گویم و برایت آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری را دارم :72:

مژگان 2 عزیز ، یک عضو جدید به خانواده تون اضافه شده ، که بالطبع باعث میشه رفتارها و ارتباط های جدید بین شما با این عضو تعریف بشه و همچنین رابطه افراد خانواده با این عضو در رابطه قبلی اعضا با خودشون نیز اثر بگذارد

رابطه هایی مثل زن و شوهری (شما و همسرت )
رابطه پدر زن و داماد
رابطه مادر زن و داماد
رابطه خواهر زن و داماد
و ...
این روابط جدید هستند ، و نیاز هستند که چهارچوب این روابط تعریف بشه و در بستر زمان عمیق تر و بهتر بشود

به مادرت ، نه به چشم خائن بلکه به این چشم نگاه کن که ناآگاه هست و نمی داند چگونه باید با دامادش ارتباط صحیح برقرار کند

سعی کن بهش کمک کنی تا رفتار درست را یاد بگیرد

ناخودآگاه مادرت به خاطر علاقه زیادی که به شما دارد ، اینگونه به همسرت محبت می کند ... وگرنه این همه پسر و مرد در کوچه و بازار و ... هست ، چرا شوهر شما؟


عزیزم ، کاملا متوجه می شوم وقتی می گویی دلت می خواد تو برای همسرت میوه پوست بگیری و شما بهش محبت کنی ، یعنی چی
و چقدر در این خصوص زجر می کشی
ناراحتی ات را با دلخوری ، عصبانیت ، قهر و واکنش وارونه نشان نده ، بلکه با صلابت و در همین حال قاطعانه و محترمانه حرفت را بیان کن

1)هیچ ترسی به خودت راه نده که نکنه محبت های مادرت باعث بشه که شما از چشم شوهرت بیفتی

2) رفتارهای نادرست مادر ، اگر با راهکار صحیح اصلاح نشود ؛ اثرات سوء زیادی در آینده خواهد داشت ، به همین خاطر باید با حوصله باشی و با ظرافت این قضیه را مدیریت کنی

3) الان که متوجه شده ای و در صدد رفع این مشکل پی راهکار می گردی ... از همین الان با این قضیه نیز کنار بیا که بعدها که این مشکل حل شد ، در خصوص آسیب هاو مشکلاتی که برایت ایجاد شده و ایجاد خواهد شد ، مقصر یابی نکنی ، یعنی به مادرت نگویی ، تقصیر تو بود که در ابتدا این رفتار را داشتی که باعث شده الان این مشکل پیش بیاد ، چون مقصر یابی و زیر و رو کردن گذشته ها هیچ نفع ای نخواهد داشت ، باور کن

راه علاج این قضیه این هست که شما مصمم و قاطع این رابطه مادرزن و داماد را به شکل صحیح تعریف و مدیریت کنی

همان طور که فرشته مهربان گفت با مشاور و یا روانشناس در ارتباط باش ، حتی اگر مادرت نیامد ، شما راهکار ها رو بگیر و در خانه عملی شون کن

با دید باز و به قصد کمک و بهبود روابط بین همسرت و خانواده خودت ، اقدام کن

>>> وقتی همسرت در خصوص رفتار مادرت با شما صحبت می کند ، ابدا مادرت را زیر سئوال نبر ... بیشتر سعی کن هماهنگ با دادن شناخت به مادرت در خصوص چگونگی نحوه رفتارش ، هنگام گفتگو با شوهرت ، ضمن اینکه رفتار نادرست را تایید نمی کنی ، مقام و شخصیت مادرت را نیز حفظ کنی

زندگی زناشویی که شما در آغازش هستی ، بسیار پر پیچ و خم هست ، برای اینکه موفق باشی و سرانجام خوبی را برای خودت درست کنی ، با روی باز و گشاده مشکلات را ببین و با صبر و درایت در صدد حل اونها بر بیا و هیچگاه از جنگیدن با مشکلات خسته نشو

سلام مزگان عزیز
یه نصیحت خیلی مهم بهت میکنم
این که اصلا به روی مامانت نیار که همچین رفتاری داشته .این مسئله برای حل کردن قضیتون خیلی مهم است .من نمیدونم چرا فرشته مهربان این جمله رو گفتند
اگر در دوران عقد هستید همسرتان برای دیدن شما منزل شما نیاید . در صورتی که مادر جویا شد . بگو میگه من نزد مادرت معذب هستم
توی همچین موردایی، مخصوصا اگهشخص مقابل مادر آدم باشه نباید اصلا به روی خودتون بیارید .باید کاملا خودتون رو به بی اطلاعی بزنید.این طوری شخص مقابل راه برگشت رو برای کار اشتباه خودش پیدا مکنه.
از اون طرف شما و شوهرتان با رفتارهایی که میتونید برای اطمینان از یه مشاور متخصص کمک بگیرید میتونید به راحتی این مسئله رو حل کنید.
عزیزم سعی کن این مسئله فقط بین خودتون بمونه . آبروی مادرت رو در نظر داشته باش . .مسلما این یک امتحان برای تو هست. سعی کن سربلند بیرون بیای.

مژگان،
متاسف شدم از مشکلی که برات به وجود اومده. مطمئنا حس خیلی بدی رو داری تجربه میکنی.
من نمی خوام بگم که مادرت داره خیانت میکنه یا نمیکنه. چون رفتارهای مادرت رو ندیدم و فقط نشوته های تورو خوندم.
من هم مادر زنم پسر نداره. اوائل که اومده بودم توی خونواده شون خیلی معضب میشدم. مادر زنم خیلی بهم محبت می کرد و یه کارایی می کرد که من معضب میشدم. مثلا منو بغل می کرد، میبوسید، اس ام اس می فرستاد. دقیقا مثل مادر تو. یه وقتایی می گفت محل کارت نزدیکه نهار بیا پیش من و . . .
خلاصه اینکه من معضب بودم چون هیچ زنی به جز مادرم تا حالا این احساسات رو بمن نداشت.
همسرم هم حساس شده بود و میگفت چرا به تو زنگ میزنه چرا اس ام اس می ده و . . .
تا اینکه من مشکلم رو با کسی که صلاحیت داشت در میون گذاشتم. حرف خوبی بهم زد. گفت برو و از دریچه ی اینکه واقعا پسرشی به قضیه نگاه کن و ببین از روابط مادر و فرزند داره خارج میشه یا نه. اگه خارج بود که هیچی وگرنه بزار احساساتشو ابراز کنه. اون زن پسر نداشته و الان واقعا واقعا واقعا تورو مثل پسرش میدونه و ممکنه رفتارهاش با زنی که خودش پسر داشته فرق کنه. الان حس جدیدی رو داره تجربه میکنه.
من هم دیدم که واقعا احساساتش در حد پسر و مادره و خارج نمیشه.
الان که چند سال گذشته خیلی با هم صمیمی هستیم و مشکلی هم پیش نیومده. اون هم احساساتش آرومتر شده خیلی.
راجع به لباس و اینا که میگی لباس تنگ میپوشه و آرایش میکنه و . . . یه حکایت برات میگم: (بازم تاکید میکنم منظورم این نیست که تو اشتباه میکنی، منظورم اینه که همیشه یه حالت دیگه ای هم وجود داره)
یه مردی قیچیه باغبونیشو گم میکنه و پیش خودش فکر میکنه که همسایه اش ازش دزدیه.
اون روز از پنجره ی اتاقش همسایه اش رو زیر نظر میگیره و میبینه که همسایه اش خیلی مشکوکه. آسته میاد، آسته میره. دزدکی راه میره، هی این ور اون ورو نگاه میکنه، خلاصه رفتارش خیلی مثل دزداس.
شبش یادش میافته که قیچیشو توی انبار گذاشته بوده. فرداش که دوباره همسایه اش رو زیر نظر میگیره، میبینه خیلی عادی داره راه میره، رفتارش خیلی مودبانه اس و اصلا هم مثل دزدا نیست.

ممنونم از شما دوستان عزیزی که اینقدر زود جواب دادین الان فکر میکنم راحتر شدم چون کسی رو ندارم باهاش درد ودل کنم. از همه ی دوستان که احساساتمو درک کردن و صادقانه راهنمایی کردن خیلی ممنونم.
خب باید به سوالاتون جواب بدم من فقط یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم و اینکه من اصلا به روی مامانم نیاوردم که میدونم فقط گاهی از بعضی کاراش ناراحت میشدم و بهش میگفتم. مامانم 38 ساله است ولی اصلا بهش نمیخوره چهره اش جوون تره. اهل نت و اینترنت نیستش و رمانهای عاشقانه هم نمیخونه یه مدتی این طوری شده که شوهرم هر موقعه من خونه نیستم اصلا نمیاد خودمون اینطوری تصمیم گرفتیم از طرفی هم بابام میگه که شوهرت فقط وقتی تو هستی میاد اصلا برای ما نمیاد میدونید چیه داماد جدید که وارد خونه میشه همه زیر ذره بین قرارش میدن بیشتر کارایی که میگید و انجام دادم تنها راهی که به نظرم میرسه برم سر خونه زندگیم ولی هنوز شرایط شو نداریم دارریم درس میخونیم نمیدونم این سختی رو تحمل کنم برم خونه ی خودم یا نه؟؟؟

عزیزم ....تو شرایط دشواری قرار گرفتی
همه دوستان عالی بهت نظر دادن مخصوصا آقای همدردی و نازنین جان
فقط من میخواستم بگم علاوه بر اینکه نباید مامانتون متوجه احساس شما به رفتارش بشه, شوهرتون هم نباید متوجه نگرانیتون در مورد رفتار مادر بشه, شما همش باید بگین کارای مامانم از رو دوست داشتنه ....واسه منم تعریف کرده که بهت اس ام اس داده.....اگه شوهر شما نگرانیتونو ببینه چه فکری در مورد شما و خانوادتون میکنه؟
خیلی سخته....میدونم در واقع شما هم باید واسه مامان نقش بازی کنی و هم واسه شوهر.....اما چاره چیه؟ هردوشون وصله تن شما هستن
تصور کنین برعکس اتفاق افتاده بود: پدر شوهرتون به شما نظر داشت:::: اون موقع تا آخر عمر چه حسی بهش داشتین؟
اگه شوهرتون هم میدونس چقدر جلو شما خجالت میکشید؟
حرف یه عمر زندگیه.............:72:

[/color]به اندازه ی دنیا دلمم گرفته...
[size=medium]چند روزی هست که مامانم تو خودشه میدونم واسه چیه واسه اینکه دیگه نذاشتم شوهرم تنها باشه با مامانم یا اینکه شرایطی پیش بیاد که مامانم بتونه راحت باشه و ابراز علاقه کنه واسه همینه که مامانم زیاد با شوهرم حرف نمیزنه سنگین جواب میده و یه جورایی معلومه که ناراحته ولی من دوست ندارم دوست دارم بخندیم شاد باشیم حرف بزنیم و...
امروز من و بابا و مامان داشتیم تنهایی حرف میزدیم در مورد جهیزیم وحرفایی در همین مورد بعد مامانم به شوخی گفت رفتی خونه ی خودتت بچه رو بیا ری نکنه نیاری هروز باید سر بزنی من فکر کردم شوهرمو میگه گفتم شوهرمو بیارم ؟ یه دفعه جلوی بابام گفت : نه خیر خیلی خوشم میاد ازش بعد با حالت صورتش اینگار که میخوای بالا بیاری گفت اوع.
نمیدونید چقدر بهم بر خورد که بالا تر از این کار هست که بگه اوع ...؟؟؟!!!نمیدونم آخه شوهر من که اصلا اهل نیش و کنایه یا اذیت کردنه خانوادم نیست چرا هر جور دوست داره حرف میزنه اصلا احترام نگه نمیداره با این حرفش من خورد شدم مثلا من دخترشم! منم اصلا هیچی نگفتم بعد چند لحظه رفتم توی اتاق. شما بگین چیکار کنم چه جوری رفتار کنم؟ برم سر خونه زندگیم حتی اگه برام سخت باشه؟ خستم دوست داشتم همه با هم خوب بودیم...:72:

به نظرم خودت می تونی رابطه رو بهتر کنی !

مثلا می گفتی ، مامان علی ( مثلا ) همیشه می گه مثل مادرم شما رو دوس دارم و احترام می زارم ، چرا اینجور می گید !
علی همیشه به شما به چشم مادرش نگاه می کنه
وقتی اینجور مرز دهی می کنید ، کم کم تاثیر خودش رو می زاره ،

یعنی خودتون سازنده این رابطه باشید و مسیر دهنده این رابطه باشی !

در ضمن همسر فهمیده ایی دارید ، با این سن ( 23 ) ! تبریک می گم

عزیزم به نظرم شما حساس شدی اول حساسیتت رو کم کن.شاید همه این مسایل سوتعبیر باشه.بعدشم اوغ زدن مامانت شوخی بوده حتما اگه شوهرت مورد تایید پدر و مادرت نبود دخترشونو بهش نمیدادن .

من اصلا حساس نیستم همیشه سعی کردم خیلی از مسائل رو بهش حساس نشم و جدی نگیرم و یقین دارم که مامانم شوخی نکرده و خیلی جدی این رفتارو داشته خب حالا تو این شرایط من بمونم 1و2 سال دیگه یا برم سر خونه زندگیم؟؟؟

نمی فهمم چرا کسی حرفامم نمیفهمه چرا نظر نمیدین دوستان من خیلی به کمکتون نیاز دارم!!!!:72:

عزیزم مشکلت زمان رفتن به خونه خودته؟نگرانرابطه شوهرت و مادرته؟میتونی روابطو مدریت کنی.نمیدونم من شما میگی رابطه پدر و مادرت خوبه پس مادرت نباید خلا عاطفی داشته باشه.

مژگان 2 عزیز

به هیچ وجه نگران ناراحتی مادرت نباش .

اگر بخواهی این سیکل معیوب اصلاح شود هزینه دارد ، که باید بپذیری ، هزینه اش نیز مدتی تحمل نارحتی و رنج مادرته ، این رنج و ناراحتی به او کمک بسیار خواهد کرد . پس مبادا بخاطر به هم زدن این وضعیت و به قول خودت ساد بودن همه دست از روند درست و محدودیت هایی که برقرار کردید بردارید .

همچنین تحمل سختی های چند برای شروع زندگی مشترک بهتر از وضعیت کنونی هست . پس بهتره زودتر بروید خونه خودتون و مستقل شوید ، این خود بستر زدایی هست برای مادرتان و همسر شما .

موفق باشی


.

ممنونم از راهنمایی ها ی همتون دوستان.
فقط دوست دارم برای هم دعا کنیم تا خدا خودش مشکل همه رو حل کنه.
اگه بازم نظری داشتید بفرستید خیلی کمکم میتونه بکنه ممنون:72:

مژگان جون من فکر میکنم رابطتت رو با مامانت خیلی صمیمی تر کن .وقتی از همسرت دلگیری برو با مامانت راحت صحبت کن و گاهی اوقات یکم اشک بریز و از مامانت بخواه که بهت راه حل بده .بگو مامان من چطور باهاش رفتار کنم ؟دارم اذیت میشم .بزار مامانت دلش برات بسوزه و برات مادری کنه و سعی در حل مشکلات تو کنه .البته به مامانت بگو نمی خوام همسرم بفهمه که به شما چیزی گفتم وگرنه رفتار بدی باهام میکنه و دوست نداره مشکلاتم رو به شما بگم
البته زیاد این کارو نکنی و دروغی هم همسرت رو برای مامانت بد نکنی....زیاده روی نکنی .فقط در حدی که مامانت دلش برای تو بسوزه و بدونه که تو به اون پناه میبری.

تمنا جان ازت ممنونم ولی من دیگه اصلا حس مادرانه به مامانم ندارم الان 1 سال میشه که این حسو داشتم و دیگه نمیتونم به عنوان یه مادر که میخواد دلسوزم باشه نگاه کنم خیلی برام سخته.

با سلام ولی من فکر میکنم که داری اشتباه می کنی مامانت اگه بخواهند خیانت کنند مگه فقط شوهر شماهستند که جوانند این همه پسر جوان خوشگل توی خیابون و فروشگاهها هست
ببین عزیزم اگه یه ذره فقط یه ذره اشتباه کرده باشی اون اشتباهی که توی ذهنت و توی دلت هست اسمش میشه تهمت اونم به مامان خودت کسی که تو رو زائیده و با زحمت بزرگت کرده حالا بیاد به دختر خودش حسادت کنه اصلا به هیچ وجه مگر در موردی که مامانت کلا قبلا هم مورد داشته باشند می شه شک کرد ولی در این مورد من اگه جای شما بودم یه هزارم ذره هم شک نمی کردم.
شما دجار سود تفاهم شده اید چون خیلی خیلی حساس و ریز بین شدی و خودتون و شوهرتون تجربه کمی دارید و سنتون کم هست دارید بی جا در مورد یه مادر قضاوت می کنید.
من 5 سال هست که ازدواج کردم باورت نمی شه توی این مدت حتی یک بار هم نبوده که مامان من جلوی شوهر من که دامادشون باشه بدون آرایش بیایند و لباس مرتب نپوشند که من که شوهرم هست اینقدر رعایت نمی کنم همیشه مادرم تمیز و مرتب بودند که حتی برای بابام هم اینقدر مرتب و آراسته نیستند مامانم خیلی هم مومن هستند ولی این خیلی زشته که بخوام به مامانم شک کنم واقعا زشته خواهر گلم مامان من موبایل ندارند ولی با توجه به اخلاق و روحیاتشون اگه داشتند قطعا اس ام اس هم می دادند ایرادی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مامانتون پسر ندارند و این پسر کم سن و سالی که الان اومده توی این خونه و شوهر شماست رو مامانت سالها روش فکر کردند از اون موقع که شما کوچیک بودی که دامادم جای پسرم رو بگیره و حالا هم با توجه به اینکه جون هستند و در داماد داری کم تجربه شاید یه جاهایی اشتباه غیر عمدی کنند مگه شما تا حالا توی برخودر با شوهرت سوتی ندادی چرا شده دیگه کم تجربه ای به نظرم بیا حرف آقای همدردی 90 رو گوش کن و یک کم با نگاه بدبین به مادرت نگاه نکن ببین چه مادر مهربونی هست که می خواد همه طوره به دامادش لطف کنه اگر هم ناراحت شده اند گناه می کنید هم شما هم شوهرتون ولی اولش شما باید وقتی اس ام اس های مامانت رو شوهرت بهت گفت می گفتی خوب برای داماد اس ام اس دادن ایرادی نداره من خودم یه دختر کوچولو دارم باورت می شه که هرچی نگاش می کنم توی ذهنم مرور می کنم که اگه داماد بیارم روزیییییی چقدر بوسش می کنم چقدر نازش می کنم و خلاصه ....
خواهش می کنم عنوان تاپیکت رو عوض کن و یه هفته با دید مثبت به رفتار مادرت نگاه کن چرا این بنده خدا هر کاری می کنه برچسب بهشون می زنی این یه مادره که داری راجع بهش صحبت می کنی مطمئن باش اگه چیزی بود باباتون تا حالا پی برده بودند پس لطفا عینک بدبینی رو از چشمت بردار و یه هفته مثبت نگاه کن ببین چقدر مادرت مهربونه خواهر عزیزم تو حق نداری راجع به مادرت اینقدر زشت قضاوت کنی مگر اینکه خلافش ثابت بشه.

عزیزم با نمیتونم و نمیشه که مشکلت حل نمیشه .کار نشد نداره . الان مشکل شما مامانته ،باید از طریق مامانت هم حلش کنی .
مژگان جان باید این حس رو به مامانت بدی که دخترش هستی و ....اونم دوست داره .وقتی بهت میگه بعد عروسی بیا پیشمون بچت رو بیار ،اینا خیلی حرفای خوبیه.
شما هم دیدت رو عوض کن عزیزم .انقدر روی تک تک حرفای مامانت حساس نشو .حساسیت شما بدتره .
اصلا درست نبود که در جواب حرف مامانت که میگه بچه رو بیار پیش ما بگی منظورت شوهرمه؟آخه این چه سوالی هست که از مامانت پرسیدی دختر؟؟؟عکس العمل بد مامانت فقط به خاطر سوال خیلی بی جایی بوده که شما پرسیدی. فکر میکنم یک جور از این سوالت خجالت کشیده و به خاطر اینکه بهت بفهمونه که فکرت اشتباهه این عکس العمل رو نشون داده و شما ناراحت شدی .فکر میکنم خودت مقصرش هستی .
این طوری حیایی که باید باشه هم از بین میره و قضیه لوس میشه .
مگه نمیگی دوست دارم همه با هم خوب باشیم ؟پس دست به کار شو و خودت درستش کن .ارتباطت و صمیمیتت رو با مامانت بیشتر و بیشتر کن .:72:
یادم رفت بگم که مامان من هم داماداش رو خیلی دوست داره و همیشه بهشون اس ام اس های قشنگ میفرسته ولی من هیچ وقت حتی به خودم اجازه نمیدم که بخوام فکر بدی منم .چون میدونم داماداش رو مثل پسرش دوست داره .
دیدت رو عوض کن عزیزم .شاید به خاطر اینکه مامانت جوونه داری حسادت میکنی .این کارارو نکن خانمی .

دوستان ممنونم ولی میخوام یه چیزی بهتون بگم من مشکلی با اس مامانم ندارم اگه متن های زیبایی بفرسته اشکال نداره که منظور من از اس اینکه مثلا وقتی کسی خونه نیست به شوهرم اس میده میگه بیا پیشم دلم برات تنگ شده و.. تا حالا شده که شوهرم تو این شرایط قرار گرفته شوهرم میگه احساس گناه میکردم میگه معذب بودم و...ببینین حتی اگه مامانم اینطوری اس بده که بیا پیشمو غیره من حرفی ندارم ولی چرا اس ام اسو پاک میکنه یا چرا نمیخواد از این موضوع کسی با خبر بشه اگه به من بگه خب من اینطوری یه جور دیگه به قضیه نگاه میکنم ولی چرا خیلی از مساأیل رو پنهون میکنه چرا؟؟؟؟؟؟؟ من مامانمو خیلی دوست دارم ولی خیلی کارا کرده که پنهونی بوده مثلا یه روز که شوهرم رفته بود کلاس زبان بدونی که به من بگه رفته بود دنبالش منم تو خونه بودم خب به من میگفت با هم میرفتیم!!! بعد که رفته بود دنبالش سوارش میکنه و میبرتش بالای کوه میگه بریم یه هوایی بخوریم باز تو ی راه و بالای کوه به شوهرم ابراز علاقه میکنه میگه دوست دارم و.... چرا نمیاد این چیزارو واسه من بگه چرا پنهون میکنه؟؟؟؟؟؟ خیلی از این مساأل پیش اومده.شما بازم فکر میکنید اشتباه میکنم؟؟؟؟

وقتی این مسئله کوه پیش اومد شما با مادرتون راجع به این قضیه صحبت نکردید؟ !!
گفتید مامان جان فلانی می گه رفتید کوه و ای کاش می گفتید که با هماهنگی می رفتید که من هم می امدم و کمی هم خوراکی می بردیم یا مثلا یه چیزهای دیگه که هم حرفت رو به مامانت زده باشی و هم احترامت حفظ شده باشه و هم اینکه دلیل کارشون رو برات توضیح می دهند. شاید قضیه همون قیچی و باغبان باشه نمی دونم بیشتر توضیح بدهید که شما در مقابل رفتارهای مادرتون چه کارهایی انجام دادید و مادرتون چه عکس العملی داشتند ممنون. موفق باشی عزیزم

چون مامانم به شوهرم گفته که من نفهمم و به من نگه ولی این طوری که شوهرم توی این مساأل بوده و براش پیش اومده بهم میگه مامانت کاراش غیر از پسر و فرزندی هستش اون میخواد من به خواسته هاش پاسخ بدم مثلا وقتی میگه بیا پیشم برم یا میگه بریم بیرون برم ولی وقتی شوهرم نمیره و بهونه ی کار و این چیزا رو میاره مامانم ناراحت میشه و غمگین.من هیچ وقت به روی خودم نیاوردم که مامانم میدونه و ازش نپرسیدم که چرا بهم نگفتی که باهم رفتین کوه و... چون همیشه ترسی داشتم که یه وقت مامانم بفهمه که من میدونم...:72:

شاید مامانت فقط حس داشتن یک پسر همیشه تو وجودش بوده
وحالا با اومدن همسرت اینن حس زنده شده و دلش میخواد گاهی خودش و پسرش تنها باشن

ببین با مامانت حرف بزن بگو خوبه دیگه داماد و مادر زن دوتاایی میرین گردش منم نمیبرین (به شوخی) نزار حرفها بمونه برات

اصلا به شوهرت اجازه نده پشت سر مامانت اینا رو بگه پس فردا این ذهنیت توش ایجاد میشه که واقعا مامانت.....و تو دختر اون مادری
به شوهرت بگو نه مامانم دوست داره و میخواد بت ابراز علاقه کنه ...همیشه میگه مثل پسرم دوسش دارم

الان نبین عقدی کشش داری به سمت شوهرت ...پس فردا عاشق مامان بابات میشی و همش دلت براشون تنگ میشه و اون وقت این حس مشکوک بودن کار میده دستتت

خوش بین باش و مساله رو راحت حل کن نزار سخت باشه خدا رو شکر هم شوهرت عاقله هم مامانت بی پروا نیست پس حتی اگه مساله ایم باشه که احتمال 90 درصد ان شالله که نیست میتونی با رفتار درست رفع و رجوش کنی

ممنون جوانه جون اما مامانم اصلا فرزند پسر دوست نداشته و زیاد از پسر بچه خوشش نمیاد همیشه دختر دوست داشته
به خدا توکل میکنم بازم ممنون.

مژگان جان سلام

متاسفم به خاطر مشکلی که دارید میدونم خیلی سخته.
چند سوال داشتم :
1-پدر شما چند سال با مادرتون اختلاف سنی دارن؟
2-ایا شما تک فرزند هستید؟
3-قبل از ازدواج شما رابطتتون بامادرتون چطور بود؟

4- قبلا تورفتار مادرتون احساس حسادتهای زنانه وجود داشت یا حس رقابت(مثلا تو لباس خریدن و .....) منظورم قبل ازدواجتونه؟؟

سلام sea عزیز:
پدر و مادرم 8 سال اختلاف سنی دارن ولی رابطشون باهم خوبه و اصلا مشکلی باهم ندارند.

من یک خواهر کوچکتر از خودم دارم. قبل ازدواج رابطه منو مامان خوب بود کلا خانواده ی خوبی هستیم. کلا مامانم آدم حسودی نیست منم چیزی که مامانم بخواد انجام بده رو ندیدم نه فکر نکنم.
الان رابطم باهاش خوبه بهش احترام میزارم باهاش حرف میزنم ولی ته دل خودم یکم ناراحتم از مامانم و اینکه بعد ازدواجم من بیشتر با شوهرم هستم و فکر میکنم یکم تنهاست چون من دختر بزرگ بودم. بازم نمیدونم مشکل چیه؟

مژگان عزيز

ميدونم اين تصور شما اگر درست باشه خيلي براتون سخته. اما يک درصد هم ممکنه که مادرتون فقط دچار يک علاقه و هيجان کوتاه مدت باشه. بنابراين همين رويه شما بهترين کاره که اصلا به روشون نياريد و به طور نامحسوس مراقب رفت و امد همسرتون هم باشيد.

عزيزم اين دوران شيرين ترين دوران شماست سعي کن ازش لذت ببريد. سعي کنيد وقت بيشتري با همسرتون بگذرونيد تفريحات بيرون از منزل -مهماني تا کمي از اين شرايط دور باشيد البته احترام و رابطه با مادر و پدرتون فراموش نشه:72:

عزیزم
شما میگی شوهرت همش تعریف میکنه که مامانتون اس داده و ابراز علاقه کرده اما تو موبایل چیزی ندیدی و فکر میکنی حتما پاکش کرده
و میگی رفته دنبال شوهرتون و رفتن کوه و..... اما به شوهرتون گفتن چیزی به شما نگه ...و شما هم چیزی بروی مادر نیاوردین
و فقط از ناراحتی ایشون میگین که فکر میکنین چون شوهرتون محبتی نداشته ایشون ناراحته
اما اما اما [color=#000000]
شما هیچ مدرکی هم واسه این حرفا دارین
ببخشیدا اما من یکم به شوهرتون شک کردم
یعنی اگر هیچ مدرکی ندارین من شک دارم به شوهرتون

یه سوال؟ وقتی شوهرتون میگه مامانتون فلان حرف رو زده شما چه واکنشی نشون میدید؟

توجه کن که من اینکه مادر دنبال شوهرتون رفته و یا رفتن کوه رو انکار نمیکنم اما حرفایی که شنیدی فقط از سمت شوهرتون بوده
از کا معلوم که این حرفا ردوبدل شده باشه؟

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مژگان 2

من حرفی ندارم ولی چرا اس ام اسو پاک میکنه یا چرا نمیخواد از این موضوع کسی با خبر بشه

---

شوهرت هم پاک می کنه؟
حالا که شوهرت به شما گفته که مشکوکه و معذب. منظورم اینه که روتون تو این قضیه به هم باز شده. ازش بخواه پاک نکنه نشونت بده.

به قول دلینا همه اش حالت نقل قول از شوهرت و شک های شماست. مطمئنی درسته؟

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مژگان 2

چون مامانم به شوهرم گفته که من نفهمم و به من نگه ولی این طوری که شوهرم توی این مساأل بوده و براش پیش اومده بهم میگه مامانت کاراش غیر از پسر و فرزندی هستش اون میخواد من به خواسته هاش پاسخ بدم مثلا وقتی میگه بیا پیشم برم یا میگه بریم بیرون برم ولی وقتی شوهرم نمیره و بهونه ی کار و این چیزا رو میاره مامانم ناراحت میشه و غمگین.من هیچ وقت به روی خودم نیاوردم که مامانم میدونه و ازش نپرسیدم که چرا بهم نگفتی که باهم رفتین کوه و... چون همیشه ترسی داشتم که یه وقت مامانم بفهمه که من میدونم...:72:

---

عزیز دلم

خانمی گل

اینجا تجاهل اشتباه هست . اینجا بهترین کار این است که شما خیلی مودبانه نشون بدی که میدونی ولی برداشت بدی نداری ، مثلاً با لحنی خنده و با محبت بگو خب مامان جان ، می بینم با دامادت رفتی کوه .... لابد میخواستی گوش دامادت رو بپیچونی که حواسش باشه که به دختر نازنینت نازکتر از گل نگه ، که نخواستی منم باشم تا جلو روی خودم نگفته باشی .

هرچقدر شما اینجور مسائل را نشان بدهی اطلاع داری و اگر مادرت هم از همسر شما گله کرد چرا به شما گفته ، همسرتون نیز در عین احترام بگه مامان مگه کار محرمانه ای بوده ؟ من اصلاً دلیلی برای پنهان کردن نمی بینم ، شرمنده مامان جان من و خانمم به هم قول دادیم هیچ چیز را از هم پنهان نکنیم منم نمیتونم این قول رو بشکنم ضمن اینکه اصلاً منظور شما از تأکید بر نفهمیدن مژگان را نمی فهمم .


اینجوری مادر شما میدونه که نمیتونه حریم خصوصی با همسر شما داشته باشه و به عبارتی شما اینجوری یک بستر زدایی را انجام داده اید .

همسرت تجاهل به خرج دهد که منظور های مادر را متوجه نمی شود ، شما هم در خصوص منظورها و احساسات مادر تجاهل به خرج بده ، یعنی نشون نده که فهمیدی احساس و حالات خاص و غیر عادی نسبت به دامادش دارد . اما در مورد صحبتها و قرارهاش با همسرت تجاهل را بگذار کنار و نشان بده که اطلاع داری و همسرت گفته و میگه و این گفتنها طبیعی هست

امیدوارم بیان راهکار واضح بوده باشد .


.

ممنون فرشته ی مهربون که راهنمایی کردی حتما عمل میکنم تو کارام.
ولی یه چیزی دوستان شما در مورد شوهرم اشتباه کردین چون ایشون اصلا اس هارو پاک نمیکنه من خودم دیدم که مامانم اس داده.

با سلام...
مژگان جان خیلی متاسف شدم...

خیلی طبیعیه که شوهر شما دوست نداشته باشه بدونه شما بره خونه پدریتون.( حتی اگر این موضوع نبود)..همسر خوده من اینطوریه و خانوادم اصلا ازش خورده نمیگیرن.. چون مسلما با من راحت تره... مخصوصا اگه تازه ازدواج کرده باشین....شاید بعدها که بیشتر با خانوادتون عجین شد راحت تر یا شاید هم بعضی وقتها تنهایی رفت و امد کنه....
شما خیلی راحت میتونی به خانوادت بگی که همسرم بدون من معذبه و کمی خجالتی... خانوادت باید این رو درک کنن.... چیز سختی نیست.... خب من هم بودم از رفتار مادرتون ( که شمارو ناراحت کرده...سر صحبت جهیزیه..) ناراحت میشدم که مشخصه که از رفتاره محترمانه همسرتون ناراحت شده...اگر قرار باشه رابطه ای بین همسرتون و خانوادتون باشه رابطش باید شما باشین.... همونطوری که رابط بین شما و خانواده همسرتون خوده همسرتون هستن.... اینطوری مطمین باش احترامها خیلی بهتر حفظ میشه...
به نظر من بهترین کار اینکه برین پیش یه مشاوره کار کشته و یا روانشناس که بتونه واقعا بهتون کمک کنه!
عزیزم برات دعا میکنم........
این دلیل نمیشه مادرتو دوست نداشته باشی (البته وضعیت فعلی شمارو کاملا درک میکنم و میفهمم نمیتونی مثل قبل بهش عشق بورزی.. البته فعلا!) ولی اینطوری فکر کن که شیطون گولش زده.. چون طبیعتا هیچ مادری در شرایط عادی بده فرزندشو نمیخواد و دوست داره اون رو تو اوج خوشبختی ببینه.....

[/color][color=#0000CD]سلام به همه دوستان خبرای خوبی دارم ودست پر اومدم.
با توجه به همه ی تاپیک های دوستان و راهنمایی هاتون من تقریبا تونستم تعادل رو رعایت کنم وهمه رو راضی نگه دارم از جمله مامانم شوهرم خودمو و خانوادمو. خب حالا بگین چیکار کردی؟؟؟:227:
اول از همه نظرای همتونو مطالعه کردم و با فکر باز تصمیم گرفتم با شوهرم صحبت کردم گفتم که مامانم اصلا منظوری نداره فقط اینکه چون پسر نداشته از روی دوست داشتن زیاد بعضی وقتا دچار اشتباه میشده.بهش گفتم تو باید از فردا با یه دید دیگه به مامانم نگاه کنی و همه ی گذشته رو فراموش کنی فکر کن واقعا دوست داره مگه چه اشکالی داره اصلا باهم برین بیرون مگه چی میشه بهش گفتم تو باید کمکم کنی مامانم اینقدر داره غصه میخوره میترسم براش اتفاقی پیش بیاد بزار شاد باشه وکلی حرف دیگه شوهرمم قبول کردو گفت باشه هوا شو بیشتر دارم بعد رفتم با مامانم صحبت کردم گفتم که مامان جان فلانی تو رو مثل مامان خودش دوست داره غصه هتو فراموش کن بیا شاد باشیم و خلاصه کلی قربون صدقه اش رفتم اونم خوشحال شد. مهمتر از اینا خودمم منم با یه دید دیگه به مامانم نگاه کردم و سعی کردم که گذشته رو فراموش کنم واسه همین اینقدر تغییر کردم البته به کمک شما.:46:
دیشبم رفتیم بیرون من و مامانمو خواهرم و شوهرم کلی شوهرم هوای مامانمو داشت شوهرم جلو نشست شوهرم با مامانم رفتند از مغازه خرید واسه شام کردنند خلاصه جاتون خالی خوش گذشت.
راستی ازتون ممنونم که بهم یاد دادید که چه جوری روابط رو مدیریت کنم از این به بعد سعی میکنم روابط رو حفظ کنم چون میدونم همه چیز به خودمون بستگی داره. احساس آرامش دارم قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید:43::46::72:

سلام عزیزم.باز هم زود قضاوت نکن شاید مامانت منظور نداره.چون گفتی خیلی مهربون و احساساتیه...پس زود قضاوت نکن ولی محتاط باش...فقط دلشو نشکونید