راهنماییم میکنین بتونم انگیزه داشته باشم برای زندگی...؟؟؟
دلسرد و خسته ام
نمایش نسخه قابل چاپ
راهنماییم میکنین بتونم انگیزه داشته باشم برای زندگی...؟؟؟
دلسرد و خسته ام
انگیزه چیزیه که خودت باید برای زندگیت ایجاد منی به نطر من همهی آدما باید خودیون به خودسون روحیه بدن و هدف واسه زندگی
یه زمانی وقتی ما دبیرستان هستیم تمام فکرم اینه که دانشگاه قبول بشیم و درس بخونیم و خودمونو واسش میکشیم وقتی دانشگاه میریم و اون شور و هیجانمون فروکش میکنه دقدقمون میشه کار وقتی میریم سرکار بازم راضی نمیشیم دقدقمون میشه ازدواج بعد از ازدواج دلمون واسه دوران مجردی تنگ می شه و میبینیم که مجردا دلشون میخواد مثه ما متاهل بشن
آدمی هیچ وقت راضی نمی شه همیشه ته دلت یه چیزی هست که دلت میخواد ولی نمیدونی چیه اون چیه که راضیت میکنه
در حقیقت هیچی ما بندهی افکارو رویاهامون هستیم همیشه دنبال ایده ها هستیم ما یا نگرفتیم لزت ببریم یاد نگرفتیم شاد باشیم همیشه فکر میکنیم برای شاد بدن باید یه دلیل داشته باشیم مثلا قبولی دانشگاره مثلا ازدواج مثلا کار ولی وقتی به همهی این ها هم میرسیم باز شاد نیستیم چون یاد نگرفیتم
باید یاد بگیری که لذت ببری از خودت و از چیزی که هستی
چيزي كه شما مي خواهيد، نيست شدن و نبودن نيست.
به نظر من يكي از بزرگترين لذتهايي كه انسان تجربه مي كند، لذت "وجود داشتن" و "احساس وجود" است. شايد خيلي از كارهايي كه انجام مي دهيم، به صورت ناخود آگاه، براي رسيدن به همين لذت است. (مثل كارهايي كه باعث جلب توجه مي شود، كارهايي كه باعث بازخورد ديگران مي شود (چه مثبت و چه منفي) و حتي كارهاي لذت بخش ديگري كه انجام مي دهيم!!)
اين لذت خيلي هم غريب نيست. همان احساسي كه بعد از غذا دادن به يك پرنده به سراغ ما مي آيد، يا ديدن پنهاني يك لبخند رضايتمندانه از كار ما يا ... اينها مواقعي هستند كه ما از "وجود" خودمان لذت مي بريم و شايد هيچوقت هم از خاطرمان نمي روند.
اگر دقت كنيم مي بينيم كه وقتي هيچ بازخوردي از ديگران نداريم (يعني كسي وجود ما را به خودمان نشان نمي دهد) خيلي دلتنگ و افسرده هستيم. مخصوصا اگر زماني هم به درازا بكشد كه اوضاع را به شدت بحراني مي كند!
اينكه توصيه مي شود به هنگام افسردگي به فعاليتهاي اجتماعي روي بياوريم، شايد يكي از دلايلش همين است. خلق يك اثر هنري هم كه باعث جلب توجه ديگران مي شود هم شايد به همين دليل لذتبخش باشد (هر چند خود ما هم مي توانيم از اثر خودمان لذت ببريم).
یه توجه به سالم بودن و توجه به کسایی که نقص دارن خیلی به ما کمک میکنه تا بهتر از زندگی لذت ببریم
یه سرگرمی دلخواه و پر کردن تمام وقت روزمره کمک میکنه فکرای زائد از ذهن بره بیرون
توجه به خدا و بزرگیش کمک میکنه بیشتر محبت و گذشت داشته باشیم
فامو عزیزم دلسردی و نا امیدی برای همه پیش میاد اما بستگی داره به اینکه چقدر پیش خودت نگهش داری
فکر کنم وقتشه ناامیدی و سردی رو از خودت بیرون کنی
موفق باشی عزیزم
من نماز میخونم ... قرانم دارم حفظ میکنم
کلاس زبان میرم (بعد پنج سال که زبانو گذاشته بودم کنار)
والیبال میرم (تازه شروع کردم اما واقعا ازش لذت میبرم)
پایان نامه مینویسم (هر چند گاهی میرم سراغش)
هفته ای یه بار کلاس تفسیر قران دارم
شنا هم ان شالله از هفته دیگه میرم...(تقریبا بلدم و تفریحی میرم اما میخوام کلاسهای ناجی گری برم)
کلیم به خودم میرسم...
به لطف خدا ارادم واقعا قویه هر کاریو بخوام انجام میدم... البته اراده بلند مدتم ضعیفه (یعنی یه کاریو نمیتونم طولانی انجام بدم شاید به خاطر همینه که خسته میشم از اون کار)
چجوری دیگه خودمو راضی کنم ؟؟؟
bloom من نمیدونم دیگه چجوری خودمو راضی کنم؟؟؟ دیگه چه کار باید کنم؟؟؟ من آرایشگری رفتم عضو باشگاه خبرنگاران جوان بودم کلاسهای گویندگی حرفه ای رفتم و هر کاری که یکذره احساس کردم دوس دارم و انجام دادم اما راضیم نکرده یعنی تو همون دوره راضیم کرده اما بعدش گفتم که چی؟؟؟
mostafun من واقعا از همه کارهایی که میکنم لذت میبرم ...اما به خودم میگم که چی؟ ...نمیدونم احساس میکنم آدم راحت طلبی هستم در حالی که خوشمم میاد بشینم کلی درس بخونم و از تو سختی بودن لذت میبرم من آشپزیم خیلی خوبه همیشه غذای جدید درست میکنم و کلیم همه استقبال میکنن( فا تست فا فیش فا آیس...اینا اسم هاشه خودم گذاشتم :-))
ویدا چطوری بیرونش کنم ؟؟؟ احساس میکنم یه حسه که از کودکی با منه. همیشه حس کردم نبودن بهتر از بودنه
خوب من حتی کلی رو عزت نفس و اعتماد به نفس کار کردم آخری فهمیدم که اصلا من مشکلی ندارم اعتماد به نفسم خوبه یه چیزی بیشتر از خوبه یعنی اصلا تو رابطه برقرار کردن و یا با آدم های جدید حرف زدن تو جمع و خیلی چیزهای دیگه مشکلی ندارم تمرین هایی که تو کارگاهای اینجا هست و خوندم نوشتم اما موقع عمل دیدم خیلی راحت جز کارهای روزانمه ...خوب درسته که من اصلا خوشم نمیاد با آدم جدید رابطه داشته باشم به اطرافیانم رو نمیدم تو جمع ها معمولا دلم میخواد ساکت باشم اما تو عمل اینطور نیست ...:311: یه دختر شلوغ پلوغم که هم داره حرف میزه نظر میده با همه دوست میشه ...
نمیدونم فکر کردم شاید افسرده ام اما پیش مشاورم رفتم گفت تو مثل یه نوجونه روحیت ، انگار بزرگ نشدی
تقریبا میشه گفت کمال گراییمم بهبود پیدا کرده ...واقع بین شدم یکذره
من از بچگی جز آدمهای چاق به حساب میومدم...البته هیکلم به خاطر ورزش خوبه و متناسبه اما در کل چاقم
هر کاریم کردم رژیم ورزش(ایروبیک بدنسازی از این بادیها (ورزشیه که مخصوی شیپ بدنه ) تاثیر نداشته . حتی شده 10 روز فقط آب خوردم دو ماه گیاه خوار بودم و... (البته همش در حد دو یا سه ما بیشتر نه به همون دلیل که اراده طولانیم ضعیفه...
همیشه فکر میکنم اگه لاغر بودم چقدر بهتر بود الانم که نامزدم میگه باید لاغر شی
ببخشید دیگه خیلی طولانی شد ... مثلا میخواستم ارسالهام کوتاه باشه
مرسی از توجه همفکری و راهنماییتون
به نظرم شما نياز داريد كه معناي زندگي رو براي خودتون پيدا كنيد.
گاهي معناي زندگي براي برخي از افراد در همين كارهايي كه شما گفتين نمايان ميشه و گاه نياز هست كه فرد به دنبال تجربياتي بره كه در روال زندگي عادي چندان تكرار نميشه مثلا شركت در يك عمل خير.
در مورد چاقي هم نگران نباشيد ،البته اگر قرار باشه فقط به خاطر حرف نامزدتون براي لاغري تلاش كنيد فكر ميكنم خلي زود خسته بشيد به دنبال دلايل شخصي باشيد براي لاغر شدن.و زير نظر يك متخصص رژيم بگيريد.
نميتونم ها رو از ذهنتون بيرون كنيد،در پست بالا شما بارهعا و بارها تكرار كرديد كه نميتونيد در طولاني مدت به تصميمتون ادامه بديد،تمام اين جملات سيگنالهاي منفي هست كه به ناخود آگاهتون ميفرستيد.
در ارسال ديگه اي ديدم كه شما هم دفترچه اي رو به شيوه اي كه اقاي sci گفته بودن تهيه كرديد ادامه روند اون دفترچه ميتونه خيلي براتون مفيد باشه.
ارتباطتون رو با خالق هستي عمق ببخشيد،گاهي يك ركعت نماز كه به مفهوم واقعي در اون حضور قلب داشته باشيم به مراتب با ارزشتر و البته مفيدتر از حفظ صدها آيه ي قرآن يا خوندن صدها ركعت نماز بي توجه.
سعي كنيد از روند انجام كارها لذت ببريد و نتيجه گرا نباشيد.
كمي عميق تر فكر كنيد،به نتيجه ميرسيد.
موفق باشيد
معنی زندگی... قرب الهی و کمال انسانیت (شاید فکر کنید شعاره اما من خیلی فکر کردم تا به این رسیدم)
واسه چاقیم همه کارایی که گفتم و پیش متخصص رفتم کلا نمیدونم انگار طلسم شده(چندین متخصص)
من خیلی خودم و کارامو آنالیز میکنم کلا آدم منفی بافی هستم (مثلا یکی از دوستان میگفت تو مثل اون آقا تو گالیه ای که هی میگفت من میدونستم! من میدونستم! بعدم همه خانواده حرف این دوستو تایید کردن) اما راجع به تصمیم بلند مدت واقعا تو کارهام میبینم که نمیشه یعنی یه کاریو با کلی انگیزه شروع میکنم اما وسطش خسته میشم ولش میکنم
این ناخودآگاهمم مثلا الان دارم تربیت میکنم ولی ...(سیگنال منفی نمیدم) بدجوری زندگیمو گرفته دستش
دفترچه عزیز ادامه داره ...خوبه
دیگه من نمیدونم چطوری عمق ببخشم! ادعایی ندام خیلی گناهکارم میدونم اما همه سعیمو کردم که خدا و رنگ و بوش تو همه زندگیم باشه :72: واقعا رابطم با خدا مثل یه دوست صمیمیه ...قرانم دارم با معنی و تفکر حفظ میکنم زیادم نیست فعلا یک سوره است
واقعا لذت میبرم مثلا وقتی میرفتم آریشگری واقعا لذت میبرم امای هو دلمو میزنه و خسته میشم و میزارمش کنار طوری که همه لوازم آرایشمو ریختم دور!
یک زن امیدوار عزیز مرسی که جواب دادی
میدونی من همیشه فکر میکنم همیشه همه چیز بیرون درسته اما وقتی یه برخوردی یا یه کنتاکتی میشه (مثلا با خانواده یا نامزدم) کاملا ناامید میشم و
همیشه حتی تو اوج خوشحالی یا زندگی بازم فکر میکنم نبودن بهتر از بودنه
یه چیزی که لازمه بگم من یک ماه رو این تاپیک فکر کردم و گاهی کلی نوشتم و پاک کردم اما تاپیک نزدم دیگه واقعا نمیدونم چی کار کنم واسه همین تاپیک زدم ... اصلا نمیفهمم چجوری بعضیها زندگیو دوس دارن
من شش چیز را در شش جا قرار دادم ولی مردم آنرا در شش جای دیگر طلب میکنند و هرگز به آن نمی رسند
علم را در گرسنگی قراردادم و مردم آنرا در سیری دنبال می کنند.
عزت را درشب زنده داری قراردادم ولی مردم آنرا در دستگاه حاکمان میجویند.
ثروت را در قناعت قراردادم ولی مردم آنرا در کثرت مال طلب میکنند.
استجابت دعا را در لقمه حلال قرار دادم و مردم آنرا در قیل وقال دنبال میکنند.
بلند مرتبگی را در فروتنی قرار دادم ولی مردم در تکبر میجویند.
راحتی را در بهشت قرار دادم ولی مردم در دنیا جستجو میکنند.
اینم یه تکرار برای خودم
سلام فامو :)نقل قول:
نوشته اصلی توسط fa mo
به نظر من تو افسرده نیستی چون اگر افسرده بودی انرژی لازم برای این همه فعالیت مختلف رو نداشتی و اصلا سراغشون هم نمی رفتی ..
برای این نمی تونی رو تصمیمت بلند مدت وایسی که هدف بلند مدتی پشت اون تصمیمت وجود نداره
مقطعی در مورد اهدافت فکر می کنی و برای خودت اهداف بلند مدت نداری
مثلا فکر می کنی باشگاه خبرنگاران خوبه و سرگرمت می کنه در همین دید کوتاه بهش نگاه می کنی هدف بلند مدتی از این فعالیتت نداری ...
مثلا بری کلاس زبان ثبت نام کنی ولی هدف مشخصی نداشته باشی وسطش ول می کنی ولی اگر رسیدن به سطح ADVANCE باشه خوب سعی می کنی ادامش بدی...
در مورد لاغر شدن همین طوره....
این کاری که میکنی که 10 روز آب می خوری شاید تو کوتاه مدت جواب بده و کاهش وزن داشته باشی
ولی تو بلند مدت جواب نمی ده...
و یکمی هم نیاز به تقویت اراده داری
فامو برنامت رو عملی می کنی ،از اون برنامه روزانه دلسرد نشی ی وقت :46:
شاید این حرف که نامزدت بهت گفته لاغر شی برات گرون تموم شده،و بهت برخورده ،راستش این حرف رو یکبار تو ی تاپیک دیگه به ی خانمی که می گفت همسرش از اندامش راضی نیست گفتم بازم می گم.
اقایون از اینکه خانم ها رو اندام وظاهرشون چقدر حساسیت دارن با خبر نیستن و وقتی نامزدت بهت می گه باید لاغر شی منظورش این نیست که الان بدی و لاغر نشی جذابیت نداری.
اون چیزی که دوست داره به زبون می اره ... بدون اینکه فکر کنه شاید تا ناراحت شی و فکر کنی همین جوری خوب نیستی.
منم اون موقع که نامزد داشتم ی بار به هم گفت تو باید ورزش کنی تا بدنت سفت شه...
منم خیلی ناراحت شدم خیلی اصلا شبش خوابم نمی برد
هرجا می رفتم هر کی رو می دیدم بهش می گفتم به نظرت من بدنم نرمه شله!!!!
انقدر این سوالارو از مامانم کرده بودم آخرین باری که پرسیدم عصبانی شد گفت سرمو خوردی !یعنی چی هی چب میری راست می آی می گی من بدنم نرمه ؟؟؟؟؟؟
بعد تصمیم گرفتم به جای اینکه انقدر مغز خودمو بخورم با این حرفا از خودش بپرسم !تو تلفن بهش گفتم من رفتم کلاس تضمینی بدن سازی ثبت نام کردم!تعجب کرد گفت برای چی؟گفتم مگه نگفتی من باید سفت شم.
باور می کنی اصلا یادش نبود گفت کی ؟یادم نیست؟ خوب کلا خوبه ورزش کنی ولی حالا تضمینی به چه کار تو می ادددد!!!!
ار اینجا فهمیدم واقعا از اون حرفش قصد ومنظور خاصی نداشته .
تو. هم بهت برنخوره اتفاقا از این فرصت استفاده کن جهت ی محرک و یک انگیزه خوب
برای لاغر تر شدن.
راستی شاید اصلا حرف نامزدت ناراحتت نکرده باشه من فقط حدسم رو گفتم..
در مورد رژیم هم فامو به نظر من بیا تو همین آرزوهای روز مره نخوردن ی چیزی رو جز فعالیتت بنویس
مثلا بنویس نوشابه و چیپس و پفک و شکلات و بستنی امروز نمی خورم و هر روز این رو هی بنویس ....
امیدوارم موفق باشی ..
ببین عزیزم زندگی یه چیز جاریه، در جریان و متوقف نمیشه و تو نمیتونی بگی من الان خستم 2 ساعت می/ خوام زندگیمو نگه دارم نمیشه این زمان لعنتی میگذره پس تنها کاری که ما باید انجام بدیم اینه که باید شاد باشیم و اگه حتی یه دلیل برای لذت بردن تو زندگیمون هست ازش لذت ببریم
اگه هر روز داریم یه کار تکراری یه مسیر تکراری رو واسه محیط کارمون تحمل می کنیم می تونیم بقیه ساعت روز و واسه خودمون جور دیگهای درست کنیم
از خوابیدنمون از دور هم شام خوردن از خانواده از عشقمون از نگاه کردن فیلم با کسی که دوستش داریم از پختن یه غذای عالی از خریدن یه وسیله ای که دوستش داریم از یه پیاده روی ساده از یه تلفنی که به یه دوست میزنیم و ...
می تونیم لذت ببریم
زندگی از همین چیزهای کوچیک ساخته شده دنبال چی میگردی؟؟؟
این چیزهای کوچیک گاهی برای خیلی ها آروزست باور کن
یه وقتایی که به بن بست میرسم، عقلم به جایی قد نمیده، همه جا تاریک میشه و حس می کنم چیزی نمیبینم، روی معکوس قضیه تمرکز می کنم. خیلی چیزا دستگیرم میشه.نقل قول:
نوشته اصلی توسط fa mo
می خوایی ما بهت بگیم چرا بودن بهتر از نبودنه! نه؟
بچه ها حرفاشونو زدن. حالا تو برای ما بگو چرا نبودن بهتر از بودنه؟ چی توی نبودن هست که توی بودن نیست؟ یا چی توی بودن هست که نمیخواییش و توی نبودن راحت میشی از دستش؟
شاید باید دید فلسفیمو به زندگی عوض کنم
نمیدونم
هدف بلند مدت زیاد داشتم تو زندگیم که به خیلیاشونم رسیدم اما وقتی فاصله تصمیم تا هدف زیاد میشه انگار سخته تمرکز و استمرار
من واقعا از زندگیم لذت میبرم bloom واقعا گاهی دوس دارم زمان تو لحظه متوقف شه اونقدر اون لحظه برام شاد و آرومه اما بازم تو اون لحظه میبینم بنبودن بهتره
همدردی 90 به دید من وقتی نیستی دیگه مسئولیت نداری از آینده نمیترسی دیگه کلی کار عقب افتاده نداری دیگه گناه نمیکنی دیگه واجبی بت واجب نیست دیگه نیاز به دیگران نداری دیگه اتاقت مرتب شدن نمیخواد دیگه نمیخواد لاغر شی دیگه مهمون ندارین دیگه مهمونی نمیرین دیگه هر روز نباید موهاتو سشوار بکشی ..گاهی لازم نیست به خاطر تنوع اتو بکشی ویو کنی آرایش لازم نیست کنی دیگه تعامل سازنده با دوستات لازم نداری دیگه اصلا دوست نمیخوای دیگه باروون بیاد خیس نمیشی دیگه لازم نیست بری دستشویی دیگه موقع لذت ناراحت نیسی که تموم میشه نگران نیسی که بچه هات چطور تربیت شن نگران خانوادت نیستی نمیترسی نکنه بلایی سرشون بیاد دیگه هر شب گریه نمیکنی (گریه یه روز به یاد پدربزرگت یه روز به خاطر مادر بزرگت یه روز به خاطر بچه ای که فال میفروشه فرداش به خاطر خودت و مشکلاتت یه روز به خاطر حذف تاپیکت به خاطر تنهاییت به خاطر آیندت ...)دیگه مشکل خواب نداری دیگه از تبعی و بی عدالتی خبری نیست دیگه تو نیستی
دیگه حتی نمیشه گفت نیستی چون نبودی
چون وجود در تو دمیده نشده
دیگه همه چیز آرومه درست مثل وقتی که تو یه استخر خالی روی آب شناوری....حس آرامش مطلق
من همه این لذتها رو دوس دارم و حتی گاهی از سختی هام خوشم میاد اما درون یه چیزی هست که میگه نبودن بهتره :72:
دید من به زندگی اینه این مشکل زاست برام؟؟؟ شاید اصلا مشکلی ایجاد نکنه..هوم؟
بالاخره دست از سر fa mo برداشتی؟ خیلی برام گنگ بود. نمی فهمیدمش! ولی جوانه رو خوب میفهمم. حس خوبی به آدم میده.
جوانه،
نمیدونم درست فکر می کنم یا نه. رفتم پروفایلتو دیدم، رضایت مندی از زندگی 90-100
درصد رسیدن به اهداف اول و دوم و سوم و چهارم 80 (کلن به هدف هات میرسی)
نگرانی هایی که اینجا نوشتی: مسئولیت، ترس از آینده، کارهای عقب افتاده، گناه، مرتب بودن اتاق، آرایش، سشوار، اتو، تعامل سازنده، مشکلات مردم، مشکلات خودت و . . .
چهههههههههههه خبره؟ منم اگه یکی انقدر ازم توقع داشته باشه و این همه استرس بهم وارد کنه، دوست دارم ولش کنم برم.
فکر کنم روحت از دستت خسته شده. خیلی تحت استرس قرارش دادی. انتظاراتت از خودت خیلی زیاده و باعث میشه خودتو تحت فشار قرار بدی و بعضی وقتا خودتو سرزنش کنی.
خیلی به خودت سخت نگیر.
بعضی وقتا آرایش نکن، اتو نکش، سشوار نکش (چی میشه مگه؟ دیگران چپ چپ نگات میکنن؟ به نگاهاشون بخند)
خیلی به آینده فکر نکن. شاید هیچ وقت نیاد، شاید اون چیزی نشه که تو ازش میترسی. خیلی وقتام همین طوره. هیچ وقت نمیاد. نمیگم بیخیال باش. ولی خودتو اذیت نکن.
اصلا کی گفته اتاق باید مرتب باشه؟ بزار یه وقتایی اتاقت بشه جمعه بازار. بعد بشین بهش بخند.
کلا دنیا رو خیلی جدی گرفتی. مثل یه شهر بازیه. یه شهر بازیه بزرگ که ناخواسته توهم یکی از بازیگراشی. می خوایی بشین یه گوشه همش غصه بخور که من نمی خواستم بازی کنم.
ولی من دوس دارم همه جاشو سرک بکشم. زمانمون محدوده و خیلی کم. دوس دارم بعضی بازی هاشو تا ته برم.
بعضی بازی هاشم دوس ندارم و قاطیش نمیشم.
یه ذره با خودت دوست باش.
منم خيلي وقتها عين تو فكر كردم .
اما هميشه و تحت هر شرايطي بودن روي خاك رو به بودن زير خاك ترجيح دادم .
فكرشو بكن . باز اينجا همه چيز دست خودمونه . يه كار عجيب غريب هم بكنيم ميشه درستش كرد .
زير خاك رو نگو !!! همسايمون كيه . واي . بي فرهنگ باشه من يكي دق مي كنم .
مگه اينكه كلا از بيخ و بن وجود نداشتي .
راهي واسه اونم نيست . تازه عرفاي گنده مثل مولوي ببين چي ميگن :
ما نبوديم و تقاضامون نبود
لطف تو ناگفته ما ميشنود
لذت هستي نمودي نيست را
عاشق خود كرده بودي نيست را !!!!!
پس مولوي ميگه بودن بهتر است از نبودن .
پس منكه نميدونم اما چون ميدونم مولوي از من گنده تره و احتمالا از من عاقلتر
پس بيا به حرفش گوش كنيم .
تازه خيلي هم دامنه انتخابمون گسترده نيست . (راه ديگه اي نداريم بابا )
يه جورايي با جبر اينجاييم ، ( من كه بله روز الستم رو يادم نمياد ، تو يادته ؟) پس با اعتماد به نفس و خيلي شيك بگو من با اختيار خودم دارم به زندگيم ادامه ميدم و از بودنم لذت ميبرم. خيلي شيك بگيا .
سلام عزیزم
به به...میبینم که پیشرفت کردی.تبدیل شدی به جوانه البته با سه تا علامت سوال...امیدوارم یه روزی جواب سوالات رو پیدا کنی و بجای سه تا علامت سوال سه ستاره به خودت بدی.:72:
میدونی جوانه عزیز من با نظر اقای همدردی موافقم تو خیلی خودتو درگیر بایدها و نبایدها کردی...یه برنامه برا خودت تنظیم کردی و خودتو مجبور میکنی طبق اون پیش بری...
من بهت میگم جوانه تو خودتو دوست نداری
برات دلیل هم میارم...تو خودتو بدون موی سشوار شده موی فر شده اتاق مرتب شده اندام لاغر شده دوست نداری...کودک درونت اینو فهمیده و ازت دلخوره...
برای دوست داشتن خودت شرط نذار...لاغر شدن..مرتب بودن و...
تو شایسته محبتی فارغ از همه اینا...خودتو دوست داشته باش...حتی اگه موهات ژولیده و نامرتبه جلوی اینه وایسا و قربون صدقه خودت برو...تو معرکه ای دختر چون روح خدا تو وجودت هست چون انقد لایق بودی که فرصت زندگی کردن تو این دنیا بهت داده شده...من اینو مطمئنم
وقتی به واقع به خودت محبت کنی حرف کودک درونت رو بشنوی.. راضی میشی...ته وجودت یه حس خوشایند ایجاد میشه...اما تا وقتی اصلا گوشت بدهکار نیست که کودک درونت بچه کوچولوی ترسان و ضعیفی که از توئه و در واقع خود توئه چی داره میگه حتی اگه قهرمان المپیک یابرنده جایزه اسکار بشی احساس خوشایند نخواهی داشت
--------------------------------------
با کودک درنت بیشتر ارتباط بگیر...وقت بذار...ازش دلجویی کن باهاش دوست شو تا حرف دلشو بهت بزنه اونموقع خواهی فهمید واقعا چی میخوای
---------------------------------------
در مورد وزنت اولا یه ازمایش هورمونی بده...شاید مشکلت هورمونی باشه.
ثانیا تا وقتی از اندام خودت راضی نیستی و دوسش نداری لاغر نمیشی...به خودت بگو من خودمو دوست دارم...با همین اندام چاق...اما الان میخوام لاغربشم...یه لیوان اب هم که میخوری تمرکزکن و بگو من ازاین اب درخواست میکنم که تو بدنم جریان پیدا کنه و بهم سلامتی بده.
سلولهای بدنت رو تصور کن که دارن تلاش میکنن که تو لاغر بشی و خودتو تو اندام دلخواهت تصور کن و بگو من مطمئنم به اندام ایده الم میرسم.اما یادت باشه هیچ حس منفی رو به اندام فعلیت ساطع نکنی
موفق باشی
همدردی 90 ..تو هم اسمتو عوض کن بزار همدلی ...همدردی بار منفی داره
من گاهیم اینطوریم یعنی به هم ریخته استراحت کلا ریلکس
هر کسی تو اولین برخورد بم میگه تو آرامشت خیلی گیراس به آدم انرژی میده( معلم زبانم جز جدیدترین کساییه که اینو گفنه ) کلا من به خودم سخت نمیگیریم زندگیو اما اگه اونجوری که توذهنمه و میخوام نباشم یه روزی( آرایش مو لباس اتاق زندگی درس کار) اونوقت یکیش جور نباشه همش میریزه به هم و دیگه خیلی سخته برام دوباره چیدنشون
در ضمن اینکه که میگی کی گفته..... باید عرض کنم مامانم میگه بابام میگه و خیلیای دیگه!!:311: من کلا شخصیتم وابسته است
یعنی تا وقتی تنهام خوبما به همه کارام میرسم حتی خوابگاهیم زندگی کردم واقعا عالی بوده اما وقتی یکی هست که بش تکیه کنم میزارم به عهده اون! یعنی تا کسی باشه کاریو انجام بده من ترجیح میدم انجام ندم
بهار رهنورد تو میگی مولوی من میگم خدا .... حتما دلیلی داشته که منو آفریده اما هنوز من فرصت خودمو نیافتم ادعایی ندارم اما در حد یه جرعه از فلسفه و عرفان حالیمه خیلیم راضیم میکنه واقعا احساسات عرفانی و فلسفی اینا رو تو درون خودم درک میکنم ...از این دید بخوای نگاه کنی آره خوب عالیه
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم ...دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم[align=center] یکی نیس بگه کو این دولت پایندت؟؟؟
میدونی بهار 66 :72:
3 تا علامت سوالو مدیر گذاشته!!! نمیدونم چرا!!... منظورش اینه که خوبه حالا راضی شدی!!! البته مخاطبش منم ها. بش گیر دادم رفته رو اعصابش
آخ آخ فدای این کودک درونم بشم که انقدر لوس و ناز نازیه نمیدونی چی میکشم از دستش لجبازم هست(راستش من تو ذهنم یکی دیگه ام وقتیم خواب میبینم اونو میبینم نه خودم تازگی ها وای میستم جلوی آینه میگم بابا عزیزم تو اینی نه اون و سعی میکنم خودمو تصور کنم به جای خود درونیم ...من اصلا معروفم به قربون صرقه رفتن به خودم !!!
راست میگی باید ازش بپرسم چی میخواد واقعا ...
آخه همیشه یه خشم نهفته داره میخواد چوب بیسبال یدن دستش چند تا پنجره بزرگو خورد کنه!!!
آره بابا آزمایش هورمونی وتیروئید و اینا چند بار کامل دادم کلا همه چیم نرماله خدا رو شکر ... راست میگی باید دوسش داشته باشم وگرنه نمیشه الان یه برنامه دارم که ان شالله خوب پیش بره
.................................................. .................................................. ............
همه دوستان تو این تاپیک خیلی راهنمایی های خوبی کردن میدونی گاهی آدم یه چیزهایی اصلا به ذهنش نمیرسه
گاهیم یه چیزهای و میدونه اما دوباره باید بش گفته شه تا انجام بده
bloom: شاد بودن دلیل نمیخواد باید روحیت شاد باشه ... من این اشکالو دارم همیشه دنبال دلیلم تو زندگیم آخه بدون دلیل که نمیشه شاد بود گاهی دلیل یه نسیمه یه باروونه تو آفتاب یه لبخنده اما دلیل میخواد ... باید یاد بگیر که ببینم میتونم بدون دلیل شاد باشم
mostafun: لذت وجودو بچش...بش فکر کردم من یه بار تو چهار سالگیم رفته بودیم باغ یکی از دوستامون یه استخر بزگ وسطش بود یه لحظه بعد ناهار همه گرم بازی شدن یه پسر کوچو لو هم داشتن که یهو افتاد تو آب داشت غرق میشد هیچ کس حواسش نبود من فقط دیدمش و زبونم بند اومده بود .دست و پازدنشو میدیدم و نمیتونستم حرف بزنم ..انقدر بالا پایین پریدم و اونو به همه نشون دادم که همه متوجه شدن و نجاتش دادن! هر وقت فکر میکنم حس خوب یمیاد سراغم ...یکبارم مادر بزرگم اومد به خوابم من خیلی ناراحت بودم ( تو بیداری برام یه اتفاقی افتاده بود که ناراحت بودم تو خواب و همش میخواستم نباشم و اینا) بعد تا مادر بزرگمو دیدم آنقدر خوشحال شدم جیغ زدم هوورا اومدی منو با خودت ببری بعد یهو همه جمع ساکت شدن و مادر بزگم با حالت اخم گفت تو فعلا بشین کار زیاد داری برای انجام دادن.... خوابم واقعی بود خیلی (میدونستم یکی از اون جمعو اومده با خودش ببره)
سعی میکنم از وجود لذت ببرم وو اون صحنه هایی که اتفاق افتاده که مفید بودم و هستم برای خودم تداعی کنم ...
ویدا.:.. وقتشه توجه کنی به خودت و ناامیدی و سردیو از خودت دوور کنی
با همه وجودم دارم این کارو میکنم تا توجه کنم به نعمت هام و سرگرمی هایی که دوس دارم دنبال کنم و شاکر خدا باشم و بهترین نعمتش که وجوده درک کنم
یک زن امیدوار :... شرکت در عمل خیر و از بین بردن سیگنال منفی
راستش فکر میکنم انجام عمل خیر لیاقت میخواد و هر کسی نمیتنه انجام بده دارم سعی میکنم لایق باشم در ضمن اینکه سیگنالهای مثبتم باید تقویت شه این کار خیلی برام سخته اما تلاش میکنم
نازنین 1.:...هدف بلند مدت داشته باش
آره من نامزدیم باعث شد تصورم از آینده و اهدافم تغییر کنه حالا دوباره باید بشینم اهداف بلند مدت تعیین کنم
همدردی 90 : از خودت انقدر توقع نداشته باش...همه سعیمو میکنم هر چند اطرافیان خیلی توقع دارن
باید سعی کنم خودمو از خودم راضی نگه دارم و به حداقل ها راضی شم
بهار رهنورد: توجه به اینکه آدمهایی که بودن رو بهتر میدونستن و از ما فهمیده ترن .... باید یکم عرفانی و فلسفی به قضیه نگاه کنم خیلی راهنماییت کمکم کرد
بهار 66: خودتو بدمن قید و شرط دوست بدار! این خیلی سخته... همه ی همه ی همه ی تلاشمو میکنم ( روحی جسمی مادی روانی خدایی و..) که خودمو دوست داشته باشم ...:43: خود عزیزم!:46:
فکر میکنم همه اینا مستلزم بیشتر دوست داشتن خودمه:82:
صرفا جهت اینکه من هنوز احساس عنوانو دارم
تو زندگیم خیلی چیزها داشتم که به خاطرش سپاس گزار خدا هستم
اما بازم حس میکنم نبودنم بهتر از بودنمه....
تا حالا شده توی شرایط مرگ قرار بگیری؟
یه مریضیه خیلی سخت، لحظه ی تصادف، خطر سقوط و . . .؟
به قول همدردي
بايد تو شرايط سخت قرار بگيري
خانمم
من هم همه احساسات چالش برانگيز شما را دارم. مضاف بر اينكه مشكلات فراواني هم دارم.
راستش بر خلاف شما من دلم ميخواد كل زندگي را يك جرعه سر بكشم و پر از زندگي بشم. وقت كوتاهه. چشم بر هم زدني سي و اندي سال گذشت.
مادر بزرگ و پدربزرگ ها رفتند،
مادرها و پدرها پا به پيري گذاشتند. اينو از نازك شدن پوست دستشون به وضوح ميشه فهميد.
برادر ها و خواهرها هر كدوم يك طرف با زندگيشون و بچهشون
خاله همسنت كه تا ديروز همبازيت بود، ديگه سال به سال هم نميبينيش.
همه چيز عوض شده، همه چيز در حال عوض شدنه
من كجام، هنوزم حس ميكنم همون دختر كوچولوي تپل بور لپ قرمز ژوليده آروم تو حياط منزل روستايمون هستم. كه روي ديوار كاهگلي حياط خط ميكشيدم ميگفتم من الان توي اين لحظه هستم، لحظات چطور ميگذره، چند روز بعد همون خطوط را ميديدم و ميگفتم 5 روز گذشت. لحظات اينطوري ميگذره. اما حيف كه اون ديوارها را خراب كردند و خطوط را ديگه نميبينم كه بگم 30 سال گذشت.
توي همون بچگي با خودم ميگفتم يعني من الان زندهام و احساس دارم، اونها هم مثل من نفس ميكشن، ديگرون هم مثل منن يا نه، دنياشون چه جوريه، نكنه اونا اصلاً موجوديت ندارند، نكنه فقط من وجود دارم و ....
هنوز هم توي خوابم دقيقاً به همون لحظهها برميگردم. با همون ديوارهاي كاهگلي و نسيمي كه از دروازه حياط به درون هجوم مياورد و با با دخترها يه قول دوقول بازي ميكرديم.
جوانه جان ببخشيد عزيزم
نميدونم چرا اينا را توي تاپيك شما گفتم.
دلم گرفته، دلم از اسارت مرخصي گرفته و حالا دلش گرفته
ميخوام زندگي را يك جرعه سر بكشم
چن
سلام تو كلي جا براي رفتن وانجام دادن داري ولي بعضي ها مثل من تنها بهانه براي بيرون رفتن دارن كتابخونه است من هر 10روز يكبار كتابخونه ميرم وبا خوندن كتاب سعي ميكنم ناراحتيامو به ياد نيارم وتوي دلم دفنشون كنم تنهام طوري شدم كه با كوچيكترين حرف عصباني ميشم دلم ميخواد فقط يه طوري روزام بگذره بازتو بيرون و كلاساي مختلف وخيلي چيزاي ديگه بايد خوشحال واميدوار باشي
شاید خودم درستش کردم باید یه تغییر اساسی بدم توز ندگیم ... یه تغییر بزرگ و ناگهانی شاید حالمو بهتر کنه
آره همدردی من تو شرایط سخت بودم حتی تو اتاق عملی رفتم که ممکن بود بعدش بمیرم و بهترین روز زندگیم بود با اینکه کل فامیل برام نذر کرده بودن زنده بمونم خودم هیچ حسی نداشتم دلمم نمیومد برعکس همه دعا کنم میگفتم گناه دارن حالا هفت روز میخوان عزاداری کنن
خوبه امید زندگانی...اما من زیاد تو گذشته سیر نمیکنم ...بیشتر آینده برام مهمه اماب ازهم...
ناهید ....باید خوشحال و امیدوارم باشم اما نیستم
ممنون دوستان :72:
جوانه نمیدونم واقعا چی باید بگم.
من خودم آدمی هستم که زیاد زندگی برام مهم نیست. یعنی دلبستگی شدیدی به دنیا و زندگی ندارم.
ولی همیشه بودن رو به نبودن ترجیح میدم. دوست دارم از لحظه لحظه ی زندگیم استفاده کنم و دنیا رو ببینم. دوست دارم توی این دنیا تا میتونم تجربه کنم و لذت ببرم.
حس کسی رو دارم که رفته رستوران، از اینایی که میری تو یه پولی میدی هرچقدر دوس داری میخوری :)
چه اسم زیبایی جوانه
عنوان تاپیکت اصلا با اسم پر از انرژیت هم خونی نداره
یه سوال :
جوانه اون روز که تازه عضو همدردی شده بودی و نام کاربریت رو گذاشته بودی جوانه ، بازم دلت نیست شدن میخواست...... ؟
آره اقلیما جووونم
کلا وقتی همه چیز خوبه آدم بیشتر دوس داره بمیره تا وقتی همه چی خوبه نباشی ...این طوری پایانش خوشه
البته من دلم مرگ نمیخوادا ... دلم نبودن میخواد کلا کاش میشد که نبود اینجوری
جوانه عزیز سلام
دوستان راهنمایی خوبی برات گذاشتن
من حس میکنم انگیزه شما کم شده اگه سعی کنی یه هدف و یه انگیزه قوی برای خودت در زندگی قرار بدی از این حالت در میای
عزیز دلم اگه هر رابطه ای که با خدا داری بیشترش کنی آرامش اون همه جای زندگیت سایه میندازه
جوانه ی عزیزم اگه به آدمای پایین تره خودت نگاه کنی بعد با قدردانی به زندگیت توجه میکنی
اگه هر اتفاق بد رو از محبت و صلاحی که خدا برات در نظر گرفته تعبیر کنی با شکیبایی بیشتری به اوضاع مسلط میشی
در نهایت نمیدونم چرا انسان تحمل بدبختی رو خیلی بیشتر از خوشبختی میدونه
دوست دارم آخر این تاپیک با روحیه عالی مثه یه جوانه سبز و امیدوار بشی
من برات آرزوی آرامش و شادی دارم بازم میگم همه چیو به خدا بسپار و از اون چه که هستی لذت ببر:72::72::72::72:
میتونم بگم مرسی
همین
چون همه اینا رو دوستان گفته بودن و من پاسخ داده بودم ..
اما باز هم میگم
من شکیبام
ارتباطم با خدا خوبه
تو زندگیم آرامش دارم
هدف دارم (کوتاه بلند مادی معنوی اجتماعی)
انگیزم بالاست
ارادم قویه
اما باز هم نبودن و ترجیح میدم فقط همین
مرسی از همه به خاطر راهنمایی و وقتی که گذاشتین ....:72:
نتیجه یه مدت قطع رابطه با او! حس خوبی دارم اما جای یه چیزی تو قلبم خالی شده ....نقل قول:
نوشته اصلی توسط جوانه؟؟؟
میخوام به خودم یه مدت فرصت بدم از احساس خالی شم بعد تصمیم بگیرم برای بودن با آدمی که نمیدونم بودن با او سخته یا نبودن با او سخت تر؟
جوانه جان من زیاد در جریان ارتباطت با نامزدت نیستم.اما میدونم یه رابطه پر فراز و نشیبه.
من تجربه خودمو بهت میگم.حتما میدونی این چند وقت چقد حالم بد بود و تاپیکای جورواجور زدم.در جریان هستی که...دیروز دیگه داشتم منفجر میشدم.نزدیک بود پشت فرمون گریه کنم..یا با یه نفر اس ام اسی دعوا کنم که خدا رو شکر همون موقع تاپیک سرافراز رو خوندم و اروم شدم.
دیشب دوباره رفتم سر وقت درسام..خیلی وقت بود افکار ازار دهنده و خاطرات منفیم رو ننوشته بودم...نشستم تموم افکار ازار دهندم رو نوشتم..به چند نفری هم فحش نوشتم چون عصبانی بودم..بعد همه رو خط زدم و نوشتم بخشیدم و رها کردم.سوزوندم و تو سینک ظرفشویی ریختم..نمیدونی واقعا حس کردم اروم شدم..بعد از روش مشارطه مراقبه مکاشفه استفاده کردم و یه دقیقه فقط به افکار مثبت فکر کردم..نتیجش عالی بود..امتحان کنی میفهمی..
بعد به خودم گفتم من به یه نفر کمک میکنم و اومدم اینجا 3تا پست نوشتم با هدف کمک (مهم نیست واقعا نوشته ام چقد کمک کرد)..
الان حالم خیلی بهتره...از استانه خطر اومدم پایین...
جوانه جان ما هر روز در معرض انرژیهای مختلف هستیم..گاهی بطور ناخوداگاه انرژیهای منفی رو جذب میکنیم...پس لازمه هر چند وقت یه بار ذهنمون رو تمیز (خونه تکونی،ذهن تکونی:46:) کنیم..بهت پیشنهاد میدم حتما از این روش نوشتن و سوزوندن استفاده کنی و
حتما از20 دقیقه قبل خواب مثبت فکر کنی حتی برای 1دقیقه..چون وقتی بین خواب و بیداری هستیم تلقین پذیریمون خیلی بالا میره...
موفق باشی
سلام جوانه
به نظرم شما یه کم لوس شدید به یاد بچگی والان تنها به یک نازکش احتیاج دارید.همین:163:
آره واقعا لازم دارم فریاد خدا
دارم فکر میکنم که دلم نیست شدن میخواد یا نه ...
به نظرم که نمیخواد
من قبلا تو هر موقعیتی که بودم دلم میخواست نیست شدنو اما الان شک دارم بش
باز خوبه :)