-
مشکل باشوهرومادرشوهرم
سلام دوستان
من دو وسال ونیمه عقدکردم.چون من شهرستانی بودمو دانشجو وشوهرم تهرانی وتهران دانشجو قرارشد این دوسال عقد بمونیم تامن درسم تموم شه بعد برم خونه خودم.تابستون امسال قراره عروسیم بشه.مشکل من اینه چندماهه شوهرم نسبت بهم سردشده.دلیلشم میدونم چون ماازهم دوریم مجبوریم ماهی چندروز همدیگرو ببینیم.مادرشوهرم هی توگوش شوهرم میخونه ازاین رفتامداتون خسته شدم.اینقدرازرفتن من به شوهرم غرزده باعث شده شوهرم نسبت بهم سرد شده.هروقت میرم خونش مادرشوهرم اخم میکنه یه جوری رفتار میکنه که شوهرم از ترس مادرش بهم بی محلی میکنه تامادرش ناراحت نشه.تواین دوسال هرسری رفتم خونه مادرشوهرم تهران بعد برگشتنم به شوهرم انقدرازمن بدگفته که باعث شده باشوهرم تلفنی دعوام بشه.الان بعدسال تحویل که برگشتم نمیدونم باز به شوهرم چی گفته که خیلی کم بهم زنگ میزنه وسرد جوابمو میده.دوروزه به زنگامم جواب نمیده. الان دیروز بسختی گوشیشو جواب دادگفتم چراگوشیتوجواب نمیدی گفت حوصله حرف زدن ندارم منم ناراحت شدم گفتم باشه قطع کردم.چیکار کنم میترسم شوهرمواز دست بدم.
-
RE: مشکل باشوهرومادرشوهرم
سلام هستی جان
خوش اومدی به همدردی
از کجا میدونی مادر شوهرت به شوهرت این حرفا رو میزنه؟چون خودتم خیلی مطمئن در این مورد صحبت نمیکنی..
صرفا غر زدن مادر شوهر شما به شوهرت نمیتونه باعث کم محلی همسرت به شما بشه.چرا که همسرت پشت تلفن هم به شما کم محلی میکنه
پس به نظر میاد مشکل از جایی دیگه است...
خوب اول از همه باید یاد بگیری در مقابل اخمهای مادر شوهرت چیکار کنی
میتونی ابتدا از راه دوستی و مهربونی وارد بشی
هربار میری یه چیز کوچولو براش بخری.حتی شده یه شاخه گل
بهش محبت کنی و نکته جالبی که من در این 4 سال زندگی فهمیدم بهترین کار برای بدست آوردن دل مادر شوهر پرسیدن دستور برخی غذاهاست
البته دقت کن یهو نگی قورمه سبزی چطور درست میکنن.اونوقت میگه دختره یه قورمه سبزی هم بلد نیست.
ببین مثلا چی دوست داره.خیاطی..آشپزی...نگهداری از گل....در مورد موارد مورد علاقه اش باهاش صحبت کن و ازش راهنمایی بخواه
این دو تا مورد خیلی خیلی روی مادر شوهرت تاثیر مثبت میذاره
شما سیاست داشته باش
چرا با همسرت دعوا میکنی؟دعوای شما فقط باعث به کرسی نشستن حرفای مادر شوهرت میشه
اگر به زنگای شما جواب نمیده شما هم نباید 200000 بار زنگ بزنی که
یکی دوبار زنگ بزن.جواب داد که داد.ندادم شما یه اس ام اس بفرست مثلا عزیزم نگران حالت بودم.دوستت دارم
همین.
نه اینکه چرا جواب ندادی...چرا دیر جواب دادی...اون بگه..شما بگی..اخرشم دعوا بشه
فعلا اینارو داشته باش
موفق باشی:72:
-
RE: مشکل باشوهرومادرشوهرم
دو سال و نیم عقد خیلی طولانیه. دلیلش همینه. مادر شوهرتون هم که مستقیم گفتند، از این رفت و آمدها خسته شده اند.
به هر حال الان که دیگه گذشته و چند ماه دیگه عروسی است. سعی کن این چند ماه را هم بسازی و کمتر برو تا احترامت از بین نره و بحثی هم پیش نیاد.
-
RE: مشکل باشوهرومادرشوهرم
سلام دوستان مرسی از همدردیتون.
بخدا تواین دوسال خیلی کاراکردم هدیه های مختلف.ابراز محبت.همیشه به مادرشوهرم میگم که مثل مادرمی.ولی اون دوست نداره این حرفارو بشنوه.همون اول عقدم گفت من باعروس صمیمی نمیشم.باجاریامم صمیمی نیست.بخدا من خیلی دوستش دارم دلم براش میسوزه ده ساله پدرش شوهرم فوت کرده تنهاس.باشوهر من زندگی میکنه.خیلی روما حساسه هروقت شوهرم به من ابراز علاقه میکنه عین دیونه هاعصبانی میشه شروع میکنه به جروبحث با شوهرم.شوهرمم بخاطرش هرچی میگه بهش میگه چشم.یه بار بهش گفته بود شب چراغ اتاقتون نذاشت تاصبح بخوابم از اون موقع شوهرم شبا بهم دستم نمیذنه زود چراغو خاموش میکنه به منم میگه بی سروصدا بخواب الان مادرن ناراحت میشه.خسته شدم بخدا.
-
RE: مشکل باشوهرومادرشوهرم
هستی جان ایراد شما هم همینجاست
رگ خوابشو درست پیدا نکردی...اون به اینجور محبتها نیاز نداره
بگرد ببین نیازش چیه؟چی خوشحالش میکنه...
عزیزم حالا الان خیلی هم با همسرت روابط خاصی نداشته باشه بهتره
بذار بری سر خونه زندگیت بعد.
خوب درک کن موقیعت مادر شوهرتو
کسی که ده ساله همسرش فوت شده و به تنهایی بچه هاشو بزرگ کرده
بهترین کار پیدا کردن رگ خواب مادر شوهر و کم کردن رفت و امدت به اونجاست.
همسرت هم بی تجربه هستش
اصلا کار درستی نیست جلو مادرش به شما محبت میکنه
اینو شما بهش تذکر بده
-
RE: مشکل باشوهرومادرشوهرم
مریم جان بخدا من به شوهرم میگم هیچ وقت پیش مادرت از این کارا نکن.من به خدا زیاد نمیرم.هرماه کلا پنج روز میرم اونم بخاطر شوهرم دلم واسش تنگ میشه.راهمون دوره هرروز نمیبینمش که.اونم بخاطر کارش ومادرش که ناراحت نشه زیاد نمیتونه بیادشهرستان پیش من.بخدامنم عصابم خرد میشه وقتی میرم خونه مادرشوهرم همیشه بعد برگشتن کلی گریه میکنم.الان تعطیلات عید اونجا بودم.الان آخراردیبهشت تهران کنکور دارم بخدا اگه مجبور نبودم نمیرفتم.روز آخرکه میخوام برگردم شهرستان مادرشوهرم ازاون اول صبحی اخمو شروع میکنه بی محلی میکنه به من.ازفرداشم شروع میکنه به شکایت از من پیش شوهرم.شوهرم خودش گفت هرسری بعدرفتن تومن مصیبتام شروع میشه.بخدامیترسم این حرفای مادرشوهرم روشوهرم تاثیر بزاره این آخره عقدم شوهرم بگه بیا ازهم جدابشیم.
-
RE: مشکل باشوهرومادرشوهرم
آره هستی جان در ماه 5 روز کمه.اما فکرشو بکن 5 شب...5 تا صبحونه...10 تا شام و ناهار...کنار مادر شوهرتی...
5 شب پشت سر هم کنار مادر شوهر بودن این مشکلات رو هم ایجادد میکنه.
باور کن اگر 10 شب اما پراکنده میموندی بهتر از الان بود.
این 5 شب رو بهونه بیار و بکن 3 شب
اینجوری هم همسرت بیشتر تشنه میشه که زودتر ازدواج منید هم با مادرش مشکلاتت کمتر میشه
شما هرچی کمتر شبها پیش همسرت باشی اونو برای ازدواج خیلی تحریک میکنی
اصلا شاید یکی از دلایل انقدر عقب افتادن ازدواجتون همین شبها پیش همسرت موندن باشه
چرا که قسمت اعظمی از نیازهاش برطرف میشه
شما یک روز کنکور داری.
صبح بیا امتحان بده و فرداش برگرد.
دیگه نمیخواد دوباره 5 شب بمونی
اوضاع رو تا ازدواجت مدیریت کن.
چیزی هم نمونده
گفتی روز اخری که میخوای برگردی مادر شوهرت اخم میکنه.روزای دیگه نمیکنه؟
نکنه از برگشتن تو ناراحته؟!!
بابت چی شکایت میکنه؟اگر شما جایی برای شکایت نذاری که اونم شکایت نمیکنه.یکی دو تاشو بگو مثلا..؟
تو غذا درست کردن و جمع و پهن کردن سفره و شستن ظرفها کمکش میکنی؟
خریدی داره براش انجام میدی؟
-
RE: مشکل باشوهرومادرشوهرم
تصمیم دارم همینکارو بکنم.صبح برسم برم امتحان شبش باز برگردم.نه همیشه میرم اونجا سفره ایناروهن وجمع میکنم.زود غذاموتموم میکنم که من ظرفارو بشورم.همه کار میکنم.اینسری اخم کرد که چرا وقتی باهم تلوزیون تماشا میکنیم من وشوهرم پیش اون حرف نزدیم وقتی اون رفته دستشویی ماباهم حرف زدیم.بخدا اتفاقی بود درموردسریال باهم حرف میزدیم حرفمون موقعی تموم شد که مادرشوهرم از دستشویی اومدبیرون.بخدا میدونم اصلا این جای اخم نداره.اینا همش بهونس.من هرسری میرم خونش مادرم یکمی شیرینیو خشکبارمیده میگه زشته دستخالی نرو تهران .این سری به شوهرم گفته بهش بگو هیچی ازخونه ننش نیاره من نمیخوام مگه من ندارم.بخدامادرمن به خاطردارونداری نمیده که ازسراحترام.دیگه خسته شدم
-
شوهرم بی تفاوت شده
سلام دوستان کمکم کنید.
من دوساله عقدمو شهرستانیمو شوهرم تهرانی.قراره تابستون عروسی کنم.این دوسال باشوهرم هیچ مشکلی نداشتم.باخودش مچم ولی بحثایی شایدسرخونوادهامون پیش اومده باشه.اینم بگم چندماهیه بخاطر گرونی طلاومشکلات مالی ومراسم عروسی باشوهرم بحثایی داشتیم ولی بااین همه باز باهم جوریم.عیدشوهرم اومددیدن منو بعدمن باهاش رفتم تهران تامادرایشونوببینم.بازمادر یشون یه برخوردایی کردکه باعث شدمن ازمادرشوهرم به شوهرم گله کنم.اونم درکم کردوبازتاآخرین روزکه پیشش بودم باهم مشکلی نداشتیم.همین فردای روزی که اومدم شهرخودم.احساس کردم پشت تلفن یکم ناراحته.ولی چندروزبعدبهتروعادی باهام صحبت میکرد.تاجمعه ای که هفته پیش گذشت.ازشنبه هرچی بگوشیش زنگ میزنم جواب نمیده.شنبه گوشیشوبرنداشت.یکشنبه انقدرزنگو اس بهش دادم تابلاخره جواب دادگفتم چراجواب نمیدی نگرانت شدم گفت حال حرف زدن ندارم.احساس کردم که حالش خوب نیست گفتم باشه خدافظی کردم.دوشنبه دیگه زنگ نزدمو اس دادم که خوبی چه خبر؟جواب داد خوبم.گفتم باشه.سه شنبه یعنی دیروز دیگه طاقت نیاوردموزنگ زدم باز جواب ندادهی زنگ زدم جوا نداد.اس دادم اگه بامن مشکل داری بگو حل کنیم باز جواب نداد.دیدم چاره ای ندارم زنگ زدم به خونه مادرشوهرم بلاخره جواب داد باز بی حالوسرد جواب داد.زوداحوالپرسی کردمو خدافظی کردم تامادرشوهرم ازماجرابویی نبره.بعدش بهش اس زدم گفتم وقتی میخوابی بهم زنگ بزن میخوام باهات حرف بزنم.بازخبری نشد.اس زدم خبری نشد.چیکار کنم دارم دیونه میشم کمکم کنید؟کارم شده گریه که چرایهو اینطوری شد؟
-
RE: شوهرم بی تفاوت شده
متاسفانه شما هم مثل گل یاس و دریا اصلا به توصیه ها و نصیحت ها گوش نمیکنی.من در تاپیک قبلیت گفته بودم 20000بار زنگ نزن.
اما شما داری راه خودتو ادامه میدی
هرجور فکر میکنی درسته همونو انجام بده
موفق باشی
-
RE: شوهرم بی تفاوت شده
سلام دوست عزیز
من خیلی ناراحت شدم .آخه یه بار توی دوران نامزدی شوهر من گوشیش رو یادش رفته بود با خودش ببره من داشتم دیوونه میشدم . شما خیلی تحمل کردی توی این چند روز .خیلی از برخورد ایشون ناراحت شدم.
بهترین کار هم همینه که همون طور که دوستان گفتند اصلا به هیچ عنوان زنگ نزنید . یه چند روز که گذشت دیدی محل نمی ذاره از طریق خانوادتون پی گیری کنید.
به هیچ عنوان زنگ نزن (خیلی سخته میدونم.)
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
سلام دوست عزیز مرسی از همدردید.
ازشوهرم ازطریق اس ام اس خبرمیگیرم.بهم میگه خسته شدم از بس باتلفن حرف زدم.منم قبول کردمو بهش زنگ نمیزنم.ولی میترسم این زنگ نزدنا باعث بشه نسبت بهم سرد بشه.اگه خونه پدرم تهران بودو بیرون میدیدمش.ولی چون ازش دورمو وزنگم دیگه نمیزنم.میترسم از دستش بدم.دست خودم نیست.کارم شده شبا گریه میشینم باخدا دردودل میکنمو وکمک میخوام ازش که مشکلمو حل کنه.
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
سلام دوست عزیز
درسته خیلی سخته که ازش بی خبر باشی و نگرانی که از دستش بدی اما اینو بگم تا وقتی مرتب بهش زنگ بزنی و پاپیچش بشی همسرت این مفهوم رو برداشت نمیکنه که نگرانشی اون برداشت میکنه که ببخشید اویزونشی و برای همین هم رغبت نمیکنه جواب بده
نگران نباش اتفاقی نمیفته دوران عقد همین طوره اما شما میتونی ایشون رو به سمت خودت متمایل کنی در صورتی که مرتب زنگ و اس ندی تا خودش به تو احساس نیاز بیشتری کنه :72:
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
بچه ها کمکم کنید دارم دیونه میشم.
الان دوروزه حتی با اس ام اس هم از شوهرم خبر ندارم.نمیدونم چرا زندگیم یهو آشفته شد.الان که دارم گریه میکنم.حرف دلمو بی هیچ کس نمیتونم بگم.نمیخوام با گفتن دردام به مادر وپدرم اونارم ناراحت کنم.شوهرم عین خیالش نیست.خودش میدونه من خیلی حساسمو وحتی میدونم میدونه این چندروز کارم شده گریه ولی اقدامی نمیکنه زنگ نمیزنه.مادرشم از اون مادرا نیست که پا پیش بزاره ببینه مشکل پسرش چیه با زنش.میدونم انقدر نشسته پشت سر من ازم به شوهرم بد گفته که اونم نسبت بهم سرد شده.مادرشوهرم الان خوشحاله که شوهرم بهم اهمیت نمیده.همیشه کاری کرده که بین ما اختلاف بیفته.شوهرم خودش عید بهم گفت مادرش پشیمونه از این وصلت. به شوهرم میگفته کاش دوسال پیش مانع میشدم.کمکم کنید ذهنم خیلی درگیره.احساس میکنم دیگه شوهرمو از دست دادم هیچ امیدی ندارم.
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
سلام هستی جان
لطفا حرف گوش کن
گفتم انقدر زنگ نزن گوش ندادی و این هم عاقبت کارت.
انقدر زنگ زدی که همسرتو خسته کردی.
نمیشه که همش شما نگران اون باشی.اونم باید یکمی نگران باشه.
جان عزیزت یکم سیاست داشته باش:303:
اگر بهت زنگ زد و تماس گرفت طوری برخورد کن که انگار نه انگار چند روزه ازش بی خبری(البته میدونم که حرف گوش نمیدی و وقتی زنگ زد داد و بی داد و گریه میکنی که چرا اینجوری کردی ..چرا اونجوری کردی)
از تجربه ها استفاده کن
اگر همسرت حساسیتت رو روی این موضوع بفهمه دیگه سر این موضوع خیلی اذیتت میکنه ها....از ما گفتن بود.
اگر دنیا هم پشت سر شما بد بگه به شوهرت اما شما رفتار مناسب و مهربونی و سیاست و درایت داشته باشی(که نداری) در اون تاثیری نمیذاره
دیگه خودت میدونی...
یه نگاهی به نوشته هات بنداز....نهایت خاله زنکیه خانومی...
مادر شوهرم میخواد اختلاف بندازه...
الان خوشحاله که اینجوری شده....
پشت سرم بد میگه....
تو چرا عنان زندگیت رو میدی دست اون؟
چرا با استفاده از مهربانی و مسائل زناشویی همسرتو جلب خودت نمیکنی؟
ندیدی بعضی ازین مردا که ازدواج میکنن زنشون میگن بمیر میمیرن؟فکر کردی چرا اینجوری شدن؟لابد مادر شوهراشون خوبن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یکمی منطقی تر برخورد کن..
یه نگاهی به نوشته هات بنداز....نهایت خاله زنکیه خانومی...
مادر شوهرم میخواد اختلاف بندازه...
الان خوشحاله که اینجوری شده....
پشت سرم بد میگه....
تو چرا عنان زندگیت رو میدی دست اون؟
چرا با استفاده از مهربانی و مسائل زناشویی همسرتو جلب خودت نمیکنی؟
ندیدی بعضی ازین مردا که ازدواج میکنن زنشون میگن بمیر میمیرن؟فکر کردی چرا اینجوری شدن؟لابد مادر شوهراشون خوبن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یکمی منطقی تر برخورد کن..
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
مریم جان مرسی از راهنماییات تصمیم گرفتم حرفاتو گوش بدم.
دیگه چقدر خودمو عذاب بدم.بیخال میشم.فقط یه مشکلی هست 6اردیبهشت تولدبابامه.چون شوهرم تولدفامیلا یادش نمیمونه هرسال من یادش میندازم که زنگ بزنه تبریک بگه.بنظرت من الان چیکار کنم.نمیخوام اصلابهش زنگ یا اس بدم.از این طرفم نمیخوام پیش بابام ضایع شم.باخودش بگه شوهردخترم نفهمه.چون سالایه پیش شوهرم زنگ میزد تولدشو تبریک میگفت پدر منم درقبالش روز تولد شوهرم زنگ میزد تبریک میگفت.میترسم اگه زنگ نزنه بابا مامانم بفهمن بین من وشوهرم خبراییه.الان بنظرت چکار کنم؟
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
سلام هستی جان
اصلا زنگ نزن..چون بازم کم محلی میکنه و دوباره وضع بدتر میشه
خیلی سربسته اما طوری که پدر مادرت نگران نشن بهشون بگو که کمی از همدیگه دلخوریم.
اونا هم سالیان سال زندگی کردن و این جور مسائل رو چیز وحشتناکی نمیدونن.
اونا هم قطعا خوشبختی و سعادت شما براشون خیلی مهم تر از شنیدن تبریک تولده...
بگو کمی دلخوریم منم ترجیح دادم بهش نگم.
ضمنا دوست من این چه عاداتیه همسرتو میدی؟؟!
تولد فامیل که میشه تو باید یادآوری کنی براش؟؟؟؟؟؟؟اگر بخواد میتونه تولد هرکسی رو که دلش میخواد یادش بمونه.
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
وای هستی تو نگران چی هستی؟
شوهرت تولد باباتو تبریک نگه؟
شوهرتو از دست بدی؟
زندگیت از هم بپاشه؟
مادر شوهرت زندگیتو بگیره دستت؟
شوهرت بت بی توجهی میکنه؟
الویتتو مشخص کن و برای حل یکی یکه مشکلاتت از مهمترین تلاش کن ...کلی مقاله هست تو همین سایت که میتونه کمکت کنه
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
نظر شخصی من:
اصلا به شوهرت زنگ نزن لازم هم نیست تولدو یاداوری کنی
2 حالت داره:
1-همسرت خودش یادش هست و به بابات زنگ میزنه و تبریک میگه که عالی میشه
2-فوقش یادش میره و که باز دو حالت داره یا پدر مادرت اصلا نمیگن فلانی چرا زنگ نزد یا ازت میپرسن که شما هم اصلا از تیرگی روابط چیزی نمیگی و میگی وای ببخشید این روزا خیلی مشغله داره یادش رفته
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
ای بابا هستی جون نگران نباش..
اگه زنگ زد که هیچی ...اگرم نزد که می تونی بگی لابد به خاطر ایام فاطمیه زنگ نزده .....آخه چرا اینهمه نگرانی....
ببین دختر خوب من وقتی میز غذا رو اماده می کردم و همسرم رو صدا می زدم که شام آماده است کلی طول می کشید که بیاد پای میز منم ناراحت می شدم و حتی بعضی اوقات تا بیاد من غذام رو می خوردم ....خلاصه کلی بهش گیر می دادم که چرا صدات می کنم دیر میایی و اصلا اهمیت نمی دی ...انقدر گیر می دادم که فقط خودم رو شاکی می کردم...
و جالب اینکه همه کار می کردم تا اون زودتر بیاد مثلا سفره رو می بردم پیشش پهن می کردم یا انواع غذاها ...و انواع تزئینات...
ولی هیچگونه اثری نداشت....
تا اینکه تصمیم گرفتم نسبت به این موضوع بی اهمیت باشم یعنی خودم رو به خاطرش اذیت نکنم و فقط غذا رو آماده می کنم و حرفی از آماده شدن و میز رو آماده کردن نمی زنم و فقط و فقط منتظر میشم تا خودش بخواد که غذارو بکشم.....
[size=medium]وای وقتی گرسنگی بهش غالب بشه حتی تند تند کمک می کنه وسایل رو بزاره توی سفره!!!:311::311:[/size]
این حرفهارو زدم که بدونی از اینکه بهش زنگ نزنی نترس که از دستش می دی بلکه وقتی دلتنگی کنه حتی یادش می ره که راه دوره :311: .....جای اینکه تو بری پیشش خودش میاد پیشت.....
سیاستی رو که مریم می گه رو قبول دارم چون جواب می ده!
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
مرسی جوانه گلنوش چشمک مریم وهمه دوستان که کمکم میکنید از وقتی با شما دردودل میکنم خیلی آرامش پیدا کردم.تو این دوسال وخورده ای حرف دلمو به کسی نگفتم داشتم میترکیدم .
دوست نداشتم از خونوادم از مشکلاتم خبر دار بشن.به مادرمم نمیتونستم بگم چون خیلی غصه میخوره هم سنش زیاده 64.هم به حد کافی توزندگیش دردوغمه خواهر برادرای بزرگترمو کشیده دیگه نمیخوام به خاطر من که بچه آخرشم غصه بخوره.
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
بچه ها کمک.امروز بعد5روز بدون اینکه من به شوهرم زنگ یا اس بدم صبح مادر شوهرم به مامانم زنگ زد.
گفت حالم خوب نیست مامانم گفت چرا چی شده؟مادرشوهرم گفت مگه خبر نادری مامانم گفت ازچی؟مادرشوهرم گفت هیچی دخترتووپسرم چندروزیه نه زنگ میزنن نه اس میدن.به مامانم گفت به دخترت بگو چرا این پسرو اذیت میکنه شوهر به این خوبی ازکجا پیدا میکرد.به دخترت بگوسر سرویس طلا وعروسیو سر مسایل دیگه با شوهرش بحث نکنه.به دخترت بگو زنگ بزنه به شوهرش. مامانمم گفته من خبرنارم از مشکلشون.ولی اکثرادخترمن به شوهرش زنگ میزنه اینم توقع داره ازشوهراش.خیلی حرفا باهم زدن.به نظرتون من چکار کنم؟میخوام باز صبر کنم تا شوهرم زنگ بزنه.نظرتون چیه؟
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
یکی منو راهنمایی کنه دیگه.چکار کنم الان؟
این مادرشوهر من چنان حرفایی گفته که اگه من ازقضیه خبر نداشتم همه حرفاشو باور میکردم.همه حرفارو توری گفته که مامانم فکر میکرد من مقصرم.به مامانم گفته بود این دوتا خسته شدن زود میخوان ازدواج کنن در حالی که خودش به شوهرم گفته بود من از نامزدبودنتون خسته شدم زود باید عروسی کنین.خودش سر طلا بین من وشوهرم دعوا انداخت بهش گفت زنت سرویس ده ملیونی میخواد ولباس عروس گران آنچنانی میخواد زنت بدبختت میکنه.شوهرمم عصبانی شده بودو هرچی دلش خواست بهم گفت.در حالی که من ساده لوح وقتی با مادر شوهرم تنها بودم بهش گفتم هر وقت زمان عروسیمون شد من کنار میام با شوهرم و مراسمو ساده برگزار میکنیم طلای ارزون 4-5 میلیونی برمیدارم.لباسمو میدم یه مزونه ارزون بدوزه.همه حرفامو برعکسشو به شوهرم تحویل داده بود.الانم صبح طوری وانمود کرد که من مقصرمو بخاطر طلاو مراسم عروسی به شوهرم زنگ نمیزنم.من الان چه کنم؟
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
سلام. ببخشید از اینکه بیربط وارد شدم.
maryam123 جان من چطور می توانم به شما mail بزنم؟
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
سلام..آنیتا جان یه پست در این مورد به در تاپیک خودت ارسال کردم.
هستی جان....
دختر خوب..کمی تامل کن...واقعا میخوای سرویس 5 میلیونی برداری؟خودتو با کی مقایسه میکنی که فکر میکنی این مقدار مناسبه؟
یا میخوای لباستو بدی یه مزون ارزون بدروزه؟چرا کرایه نمیکنی؟برای یه شب میخوای چقدر لباس هزینه کنی؟
میخوای یادگاری نگهش داری؟انقدر میمونه تو چمدون تا اخر میپوسه و میندازیش دور.
میدونی فشار این مسائل چقدر نیتونه همسرتو ناراحت کنه؟
من نمیگم خیلی دست پایین بگیر...اما اینجوری هم که میری جلو کار درستی نیست.
بهتره مادر شما اصلا وارد این ماجرا نشن.از الان مستقل بودن رو یاد بگیرید.
در مورد زنگ زدن راستش فکر خاصی به نظرم نمیرسه.با توجه به خلقیات همسرت برخورد کن.
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
مریم جان بخدا من نمیخواستم طلا 5 ملیونی بردارم سرویس نازک 4-5 میلیونه پایین تر از اون سرویس نیست زنجیرا ومدالا2 3 ملیون شدن بخدا من با کسی مقایسه نمیکنم طلا گرون شده.برو قیمت کن.لباسم نمیخوام بخرم میخوام کرایه کنم به سایز تن من بدوزن بعد پس بدم.بخدا من نمیخوام خرج زیادی کنم. بخاطر اینکه هزینه ها پایین باشه قبول کردم عروسی تو تهران نگیریم تو شهر ما بگیریم چون اینجا مثل تهران مراسم مفصل نیست ساده برگزار میکنن.
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
دوست عزيز تا دير نشده خودتان با همسرتان در مورد مشكلاتتان گفتگو كنيد.با باز شدن پاي خانواده ها فقط مسائل بغرنج تر ميشود.در مورد خريد عروسي لزومي نداشت كه با مادر همسرتان گفتگو كنيد مستقيما اين موضوع را با همسرتان در ميان ميگذاشتيد.
در هر صورت كاريست كه شده،مهارت گفتگو را بياموزيد
موفق باشيد
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
بچه ها من به شوهرم اس دادم و اون به جای اس ام اس بهم زنگ زد.خیلی خوشحالم روابطمون بهتر شده.فقط یه مشکلی هست من هر چیزی در مورد آینده با شوهرم دردو دل میکنم فوری میره همه رو به مامانش میگه.حرف مامانشو قبول میکنه.به نظرات من عمل میکنه.به نظرتون چطور میتونم کاری بکنم که حرف منو گوش بده.یه بار مارو عروسی دعوت کرده بودن تهران به شوهرم گفتم حاضر شو بریم شوهرم گفت من نمیرم مامانم میگه تو نباید بری .گفتم دلیل بیار چرانمیری نتونست جوابی بده.مادرشوهرم ازتوحال به حرفای ما تواتاق گوش میکرد.یهو اومد تو اتاق شروع کرد به گریه که پسرم حق نداره بره به این عروسی اگه تو میخوای راه باز جاده دراز تشریف ببر.عصابم داغون شد. چیزی نتونستم بهشون بگم.رفتم دستشویی دروبستم یواشکی گریه کردم.کاری کرد که نتونیم بریم عروسی.اینومثال زدم.خیلی موردا مثل این پیش اومده که من حق نظر دادن نداشتم وشوهرم مادرش هرچی گفته قبول کرده.میخوام بدونم چطوری میتونم کاری بکنم تا شوهرم به حرفای من گوش بده.
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
جلب اعتماد همسر...کشیدن همسر سمت خودت با مسائل زنانه...مهربانی و چرب زبونی برای همسر....و مهم تر از همه حفظ حریمها با مادر شوهر و شوهرت تا ازدواج(کمتر رفت و امد کن اما طوری هم کمش نکن که تابلو بشه)
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
سلام بچه ها.
ازهمتون باز کمک میخوام.جمعه من دارم میرم تهران.شنبه صبح کنکور دارم.یکشنبه عصرم برمیگردم.شهرمون.چه کارایی کنم.تا این سری مثل دفعه های پیش مادرشوهرم اخم وتخم نکنه وکاری نکنه که من وشوهرم جروبحثمون بشه.نمیخوام هیچ اتفاقی بیفته.آخه روابطم باشوهرم الان خداروشکر خیلی خوبه.چون شنبه روز مادرهم هست.یه پارچه خوب برالباس مجلسی برا ی مادرشوهرم گرفتم.خیلی خوشگله.دیگه چیکارا کنم که این سری اتفاقی نیفته؟کمکم کنیدوبرام دعا کنید.بخدا خسته شدم از رفتارای ناراحت کننده مادرشوهرم که باعث میشه از رفتنم به خونش پشیمون بشم.:323:
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
هستی جان
فعلا تنها کاری که به ذهنم میرسه اینه که در مورد اخم و تخماش بی تفاوت باشی و راحت ازشون بگذری
حیف این رابطه خوبی که داری نیست؟
پس چشماتو به روی کارهای ناراحت کننده اش ببخش و از ته دل بسپرش به خدا
انشاالله در کنکور هم موفق باشی
:72:
-
RE: مشکل با شوهر و مادرشوهرم (شوهرم بی تفاوت شده)
مرسی مریم جان.واقعا اگه دل گرمی شماوهمه بچه ها نبود نمی دونستم چجوری مشکلاتموحل کنم.کمکای شما بود که تونستم مسئله زنگ نزدن شوهرموحل کنم.ایشالا توآینده نزدیک هم باکمک شماودعاهاتون بتونم هرچه زودتربدون هیچ مشکلی برم سرخونه زندگیه خودم.