عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
سلام به همگی دوستان
امیدوارم که حال همگیتون خوب بوده باشه ومثل همیشه منو دراین تایپیک هم از راهنمایی های ارزنده تون بی نصیب نکنید.
راستش جدیدا آدم عجیبی شدم،کارهایی که می کنم وکلا تفکراتی که دارم با شخصیتی که از قبل داشتم کلی فرق داره!قبل از ازدواجم می دیدم ومی شنیدم که تمامی زوجهایی که روزی با عشق و کلی رمانتیک بازی ازدواج کردند و خودم هم شاهد تمام سختیهای بودم که متحمل شدند تا به هم برسند اما طولی نکشید که همه اون عشق وعاطفه سرد شد وزندگی تبدیل به یک روال عادی شد،هرگز دلم نمی خواست مثل اونا باشم به خاطر همین هم با انتخاب خودم و با هزار جور عشق ورمانتیک بازی ازدواج کردم،همه تلاشم این بود که به هر طریقی شده نذارم این عشق کمرنگ تر بشه،واسه همین هم خیلی انرژی مصرف می کردم،دست به هرکاری زدم،از گزینه تنوع درتمامی زمینه ها استفاده کردم،طوری که زندگی من شده بود عامل غبطه ی خیلی ها.هیچ کی باورش نمیشد با اینهمه سابقه زندگی مشترک بازهم انقدر شور وانرژی داریم.بار اول هرکی می دید فکر می کرد ماه اول زندگیمون هست.در کل هم آدمی هستم که بی عشق محال بتونم ادامه بدم،اما طی چند ماه اخیر خسته شدم،دیگه اون شور وهیجان گذشته رو ندارم،اصلا حوصله هیچ کاری که مربوط به زندگی مشترکمون باشه ندارم،هنوزم همسرمو عین گذشته دوست دارم اما دیگه از اون عشق آتشین خبری نیست،انگار که برادرم باشه!!! اونم که مثل همه مردای دیگه اهل رمانتیک بازی واینا نیست واگر تا به حال همچین روالی داشته واسه کم نیاوردن یا شاید هم جبران اعمال من بوده.اما من دیگه نمی تونم ادامه بدم،این مسئله رو با مشاورم درمیون گذاشتم ،پیشنهاد داد انرژی منفی ندم وهمچنان ادامه بدم واگه مقدرور باشه بچه دار شم اما نه،به هیچ وجه بچه دار شدن راه حل مشکل من نیست.چون در حال حاضر تمام عشقم اینه که برم سرکار و با آهنگ ملایم زیر بارون،یا توی باغ یا هرجایی که باشه قدم بزنم،فقط وفقط دلم می خواد توی طبیعت باشم.قبلا ها اون چندساعتی که تو خونه بودیم مرتب حرف می زدم از تمام اون چیزی که طی روز برمن گذشته بود اما این اواخر سکوت کردم،همسرم هم که یک مرده وخاصیت مردانه داره.اگه تمام روز بیکار بشینم وزل بزنم به یک نقطه،حوصلم سر نمیره،اتفاقا برام مثل قرص آرام بخش می مونه.حس می کنم اگه اینطوری پیش برم زندگیم در خطره،واسه همین اومدم اینجا تا شاید شما دوستان راهی به نظرتون رسید.فقط لطفا این گزینه بچه دارشدن رو کلا خط بزنید.
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
سلام خانمي! خوشحالم كه دوباره در سايت فعال شدي... راستش از رفتنت كمي نگران شده بودم. دوست داشتم با اون روحيه لطيفت بازم بياي و سر بزني. :46:
در مورد جواب سوالت خب مي دوني كه من تجربه زندگي مشترك نداشتم اما احساسات مشابه رو تجربه كردم و يا لااقل مي تونم بگم در اين زمينه مطالعاتي داشتم.
يادمه يكبار توي كلاس آشنايي با كمپرسور شركت كردم. كمپرسور رو چند مرحله اي مي سازند و راندمان هر stage كمپرسور هميشه از قبلي كمتره. استاد سر كلاس از ما پرسيد چرا اين راندمان هر بار كمتر ميشه؟ ما جواب خاصي نداشتيم. اون يك نكته گفت كه هميشه توي گوشمه. گفت سير لذت در دنيا نزولي هست. اين يك قانونه. مثلا شما يك بشقاب غذاي خوشمزه رو براي بار اول با لذت زيادي مي خوريد، براي بار دوم هي! بازم مي خوريد. بار سوم با اكراه و بارهاي چهارم و پنجم ديگه دور از جون مي خواهيد بالا بياريد!
اين اتفاقي هست كه در هر لذت دنيوي ميافته. حالا يكي زودتر يكي ديرتر.
در پستي اشاره كردم كه عشق هم مثل يك موجود زنده مي مونه. رشد مي كنه و قد مي كشه.
http://www.hamdardi.net/thread-19579-post-181002.html#pid181002
از نوزادي تا نوجواني تا جواني و حتي پيري! عشق تغيير مي كنه و شكل ديگري به خودش ميگيره و لازمه در هر سن عشقت، به فراخور همون حال و هواش رفتار كني و مثلا سعي نكني پستونك فرو كني توي حلق يك جوون 20 ساله!
اتفاقي كه در مورد عشق تو افتاده همون رشد و بالندگي هست. نيازهاي عاشقانه شما تغيير كرده. اگر در گذشته اين عشق عين كودك سه ساله به شما چسبيده بود و حمايت شمارو مي طلبيد شايد الان لازم باشه كمي تنهاش بگذاريد تا خودش رو پيدا كنه و شخصيتش شكل بگيره.
من اگر جاي تو بودم ابدا احساساتم رو انكار نمي كردم و باهاشون راه ميومدم. حتي از همسر هم مي خواستم به من كمي فرصت دور شدن و فكر كردن بده. مسلما با تفكر و مطالعه با نيروي قويتري به سمتش برميگشتم.
نترس داملاي گلم! هيچ خطري تهديدت نمي كنه. فقط عشقت داره بزرگتر ميشه. نيازهاي الانش رو درياب!
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
آفرین به سرافراز که بدون داشتن زندگی مشترک انقدر قشنگ توضیح داد.
دوست خوبم. وقتی بچه بودیم به محض اینکه ماژیک به دستمون میافتاد، میوفتادیم به جون در و دیوار خونه و خط خطیش میکردیم. حال میکردیم واسه خودمون و کلی ذوق میکردیم واسه آثار هنریمون. ولی الان با وجود اینکه خونه داریم و ماژیک، ولی این کار رو نمی کنیم.
ما مریض شدیم؟ افسرده شدیم؟ خطری تهدیدمون میکنه؟ نکنه مردیم؟
نه! فقط و فقط رشد کردیم، بزرگ شدیم و نیازها و لذت هامون تغییر کرده.
عشق هم بزرگ میشه، بالنده میشه، بالغ میشه و پوست میندازه. اگه حرکات و احساسات من به تناسبش تغییر نکنه اون موقع باید شک کرد.
به زور کاری رو انجام نده، اون کاری رو که حست بهت میگه انجام بده. اگه بزور سعی کنی حال و هوای عشق رو توی دوران کودکیش نگه داری، آخرش کم میاری و سر خورده میشی. فکر کن، انگار یه مرد گنده برای اینکه بگه من هنوز شاد و خوشحالم ماژیک ورداره در و دیوار خونه اش رو هنری کنه :)
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
يعني چي؟ من معني حرفاتون را نمي فهمم. پس آدم براي اينكه خونه اش هميشه شادابي و شر و شور عاشقي را داشته باشه بايد چيكار كنه؟
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق 2
يعني چي؟ من معني حرفاتون را نمي فهمم. پس آدم براي اينكه خونه اش هميشه شادابي و شر و شور عاشقي را داشته باشه بايد چيكار كنه؟
باید خودش باشه. نباید بازیگری کنه. شادابی و شور عاشقی رو میشه توی نگاه هم خوند. میشه از حرکات فهمید.
نمیگم اگه کسی این کار رو بکنه، کار بدی کرده، حرفم اینه که به خودت فشار نیاری تا این کارو بکنی. چون کم میاری و طرفت هم خوب حس میکنه که داری زور میزنی و بهش نمیچسبه.
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
داملا جون من دو مورد به نظرم ميرسه كه برات مي نويسم:
1. به نظر من هم اون كارها جزئي از وجودت نبوده و به قول خودت براي اينكه مي ترسيدي از اينكه زندگيت خالي از عشق بشه اين كار ها را مي كردي.
2. توي بيشتر پست هات كه راجع به كارهاي عاشقانه است به جاي اينكه از حس و حال خودتون بگي، و اينكه چقدر لذت برديد. از اينكه چقدر حسادت ديگران را برانگيختيد مي گفتي. مي دوني يك جورايي آدم احساس مي كرد بيشتر از اينكه از اون كارهاي عاشقانه لذت ببري داري از اينكه حسادت دوستان و همكارات را برانگيختي و همه فهميدند كه شما چقدر عشقولانه ايد لذت بردي.!
ببخشيد خيلي رك نوشتم.
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
داملا جان منم ضمن تاييد نظر دوستان نظرم اينه نيازاي ادم خيلي مختلفه...گاهي تنهايي ادم رو اروم ميكنه..گاهي تو جمع بودن...گاهي دريا...گاهي كوير
اينكه از شمال هوس كني يه سر به كوير بزني اصلا بد نيست.
الان هم يه داملا تو وجودت هست كه دلش ميخواد حسابي بهش توجه كني و باهاش حرف بزني و...
پس الان كاري كه واقعا ميلت ميكشه رو انجام بده و اصلا خودتو تحت فشار نذار...كم كم كه انرژيت فول شد ناخوداگاه دوباره جذب همسرت ميشي.
گمونم كتاب مردان مريخي زنان ونوسي در اين باره توضيح داده باشه...همون مثال كش و چاه
خلاصه اينكه نميشه هميشه چلوكباب خورد...يه بار قورمه سبزي...يه بار لازانيا
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
ممنونم دوستان از اینکه برام نوشتید.
حق باشماست اما من کلا آدمی تنوع طلبی هستم ونمی تونم یکنواخت زندگی کنم،اگه بخواد زندگیم همینطور بدون هیجان پیش بره همینی میشم که الان شدم وپیامد این قضیه این میشه که سرد میشم و از شوهر داشتن دل زده.همش خدا خدا می کنم سرش گرم باشه وسراغی ازم نگیره،وقتی میخواد نزدیکم بشه یا حتی بشینه پای حرفام انگار خاک عالم می ریزه رو سرم!!!
اگه بخوام به خودم فرصت بدم،همسرم تا کی می تونه تحملم کنه،عادت کرده به شور وهیجانی بودنم فکر می کنه همه خانوما همینطوریند.می ترسم نتونه تحمل کنه،می ترسم منم به این زودیا خوب نشم.
لیلا جان انتقاد سازنده ای بود،ممنونم که گفتی،اما یه توضیحی لازمه بدم،اینکه درسته قدری ازترس ثابت ماندن زندگیم انقدر عشقولانه بودم اما بیشترش به خاطر علاقه خودم وهیجان وافری که درونم هست بوده وبه جز یک مورد که من در اون نقشی نداشتم وکاملا بی اطلاع بودم وخب نمی تونم بگم اطرافیانم بی تاثیر بودند،بله از بهت حیرتشون بیشتر لذت می بردم.
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط داملا
ممنونم دوستان از اینکه برام نوشتید.
حق باشماست اما من کلا آدمی تنوع طلبی هستم ونمی تونم یکنواخت زندگی کنم،اگه بخواد زندگیم همینطور بدون هیجان پیش بره همینی میشم که الان شدم وپیامد این قضیه این میشه که سرد میشم و از شوهر داشتن دل زده.همش خدا خدا می کنم سرش گرم باشه وسراغی ازم نگیره،وقتی میخواد نزدیکم بشه یا حتی بشینه پای حرفام انگار خاک عالم می ریزه رو سرم!!!
اگه بخوام به خودم فرصت بدم،همسرم تا کی می تونه تحملم کنه،عادت کرده به شور وهیجانی بودنم فکر می کنه همه خانوما همینطوریند.می ترسم نتونه تحمل کنه،می ترسم منم به این زودیا خوب نشم.
color]
دوستان کسی راهی به نظرش نمی رسه؟
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
با سلام...
شور و هيجان توي يك زندگي مشترك خيلي خوبه اما نبايد تبديل به يك اصل بشه،همون طور كه تنوع طلبي خيلي عاليه اما ادم نبايد براي ارضاي تنوع طلبيش مدام اين حس رو تقويت كنه و همه ي انرژيشو صرف اون كنه.
گاهي ممكنه خسته باشيم اون قدر كه حتي دلمون نخاد خودمونم ببينيم ،گاهي ممكنه اين قدر شاد و پرهيجان باشيم كه از ديوار راست بالا بريم.كسي نميتونه بگه حالت اول درسته يا نيست يا حالت دوم درسته يا نه.اون چيزي كه مهمه اينه كه حالمونو درك كنيم و سركوبش نكنيم.
داملا جان... شايد زيادي انرزيتو صرف شور و هيجان كردي و حالا تخيله شدي.اما اين دليل نداره كه بترسي كه هميشه همين طور ميموني.نه...مسلما اين روزهاي كسالت بار هم تمام ميشه و شما وارد يك مرحله ديگه از زندگي ميشي.مرحله اي كه در اون هيجانهاي زندگيت عمق تازه اي پيدا ميكنه اصلا رنگ و بوي تازه اي پيدا ميكنه.
پس نترس.احساساتت رو سركوب نكن.معيارهاتو براي يك زندگي شاد و خوشبخت و اصلا هدفتو از زندگي باز هم بررسي كني.عمق اهدافتو بسنج.به اصل نيازهات توجه كن.
انرژي منفي به خودت نده.از جانب همسرت فكر نكن كه خسته ميشه يا نه،تحمل ميكنه يا نه.قرار نيست اتفاق خاصي بيافته فقط قراره در كنار هم خوشبختي رو به گونه ي ديگري تجربه كنيد.اينم يه تجربه است...
موفق باشي
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
سلام داملا ی عزیز:72:
وقتی اولین تشکرت رو بعد از برگشتنت، پای پست یکی از بچه ها دیدم خیلی خوشحال شدم
واقعا خوشحالم برگشتی:46:
تو این چند وقت اخیر اتفاق خاصی واست نیفتاده؟روحی،جسمی،سر کار،تو روابطت با دیگران و ...؟
تو که این قدر با هیجان و شور و شوق بودی الان همسرت متوجه تغییراتت نشده؟شده بهت بگه داملا نسبت به چند وقت پیش فرق کردی؟
چند وقته متوجه تغییراتت شدی؟
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شوکا
سلام داملا ی عزیز:72:
وقتی اولین تشکرت رو بعد از برگشتنت، پای پست یکی از بچه ها دیدم خیلی خوشحال شدم
واقعا خوشحالم برگشتی:46:
تو این چند وقت اخیر اتفاق خاصی واست نیفتاده؟روحی،جسمی،سر کار،تو روابطت با دیگران و ...؟
تو که این قدر با هیجان و شور و شوق بودی الان همسرت متوجه تغییراتت نشده؟شده بهت بگه داملا نسبت به چند وقت پیش فرق کردی؟
چند وقته متوجه تغییراتت شدی؟
ممنونم دوست عزیز
اتفاق؟ چرا افتاده،روحی بوده،اما فکر نمی کنم ربطی به این حالم داشته باشه.
تقریبا 4 ماه میشه وجدیدا داره شدید تر میشه.اونم متوجه شده وگاهی هم اعتراض کرده اما
من هر دفعه انکار کردم که چیزی نیست .
اینم بگم که 5 سال اول زندگیمون رو شدیدا وابسته اش بودم ومثل یه بچه باهاش برخورد می کردم و بیشتر از هرکسی خودم اذیت می شدم که خدارو شکر با مشاوره های متعدد تونستم از این وابستگی خلاص بشم.درحال حاضر هم هیچی به اندازه وابستگی درنظرم نکته ی ضعف و ناشایست نمیاد.
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
به نظر من هم اين نشونه ي بدي نيست و مي تونه علامت يه جور رشد معنوي/فكري باشه. (هر چند ما ازش بيخبر باشيم)
در واقع اين كمرنگ شدن نيست، تغيير رنگه. مثل علاقه اي كه بچه ها به خاكبازي دارند ولي بعد از يه مدتي بدون اينكه تنفري از اين كار داشته باشن، اونو ميذارن كنار؛ چون علايقشون عوض ميشه.
داشتن زندگي مشترك خوب و شاد، داشتن همسر قدرتمند و وفادار، داشتن فرزند باهوش و ... هيچكدام هدف اصلي زندگي ما نيست. شايد اهداف موقتي و مياني باشند، اما هدف اصلي نيستند و مي تونن وسيله هاي خوبي باشن. هدف اصلي را جهانبيني ما تعيين مي كنه.
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
من هیچ وقت از این کارهای رمانتیک خسته نمیشم....الان چندساله خسته نشدم فکر میکنم از منفعل بودن شوهرت وبی تفاوتی ذاتی او که (خودت اشاره کردی مثل همه مردها)این تو را دلزده کرده وخب از تلاش یک طرفه خسته شدی....سعی کن به نکات خوب وجود ش توجه کنی واینکه اساسا مردهای رمانتیک در درازمدت خسته کننده اند....واین یک ویژگی زنانه است تا مردانه....مرد ارزشش به چیزهای دیگه است وخلاصه به نکات مثبتش فکر کن ورمانتیک بودن تو هم جای خودشه وهمیشه هم هست حالا گاهی باشوهر وگاهی تنهایی مشکل من هم همین بوده ولی واقعا خیلی مرسومه....وناراحت نشو وبچه دارشو مادر....هههههههههههههه(شوخی کردم تیکه آخر را)
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
من فکر میکنم شاید به خاطر اون مسءله روحی این طوری شده باشی,شاید زمان بگذره خودت دوباره دلت واسه اون شور و هیجان تنگ شه...
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
این حرفم ممکنه خیلی از دوستان و از جمله خود شما رو عصبانی کنه ولی یه سوال خیلی اساسی دارم:
از رابطه جنسی خسته شدی نه؟دیگه اون کشش رو که قبلا به همسرت داشتی تو خودت حس نمیکنی
یا روزایی که یه کم میل جنسیت زیاده، بیشتر به طرفش کشیده میشی؟
و دیگه اینکه آیا همسرت خیلی گرمه؟
و اگه گرمه،اوایل بیشتر بود این گرما و الان کم شده؟
RE: عشق زندگی مشترکم رنگ باخته!
سلام داملای خوبم
تغیییییییییر! تو در حال تغییر هستی و رفتی توی پیله اما حواست باشه پروانه شدن سخته! سخته پیله رو شکافتن و پر
گرفتن عزیز دلم ... وفتی تغییر تو زندگی ما آدمها ایجاد میشه و همه چیز بهم میریزه یعنی یک علامت و یک هشدار که
تو میتونی به فرصت یا تهدید تبدیلش کنی! وقتی تغییر اتفاق می افته همه چی یکباره بهم میریزه! از درونمون بگیر تا
اتفاقات دور وبر ما! عشق زندگی مشترک تو رنگ نباخته! همون طور که سرافراز و mostafun گفتن ماهیتش تغییر کرده!
حالا چه چیز باعث نگرانیت شده؟ الان بهت می گم...تو دنبال پیله ابریشمیت هستی ولی پیله دیگه سر جاش نیست
و تو احساس خطر کردی اما عزیزم تو باید دنبال پروانه بگردی نه پیله! پیله ابریشم زندگی تو پروانه شده و تو متوجه
نشدی و داری دنبال پیله می گردی در حالیکه پروانه همینجاست!
داستان زندگی مشترک هم همینه! همیشه شکل ابراز عشق رمانتیک بودن های سالهای اول نیست! گاهی یک
نگاه از سر محبت ، گاهی یک احترام ساده ، گاهی تلاش بیشتر برای توسعه زندگی ، گاهی بحث پیرامون یک کتاب
و گاهی یک لبخند بی ریا به همسر میتونه ابراز عشق باشه چون نقش ها و ماهیت ها عوض میشه!
مثلا پدر و مادر من که خیلی هم رو دوست دارن ، عصرهای روزهای تابستونی دوست دارن بدون ما با هم برن قدم
بزنن یا چای بخورن توی پارک یا با هم روزنامه بخونن! شاید سالهای اول زندگیشون خیلی عاشقانه بودن اما الان این
ماهیت عوض شده و شکل اولیه عشق سالهای اول زندگی جای خودش رو به این حس احترام و محبت عمیق داده
که گویی اینکه " دوست داشتن از عشق برتر هست" چرا که دوست داشتن از شناخت عمیق روحی نشات
می گیره و عشق از یک حس خوب اولیه! پس اگر تو وهمسرت امروز بسیار بیشتر از دیروز همدیگر رو دوست دارین و
بیشتر روحتون بهم نزدیکه این بسیار با ارزش تر از روزهای اوله!
همسرت مثل پروانه دور و برته اما تو در فکر پیله ، متوجه نگرانی همسرت نسبت به حالت نمیشی!
گاهی اعتراض می کنه تا بگه داملا من اینجا هستم! اما تو شاید دوست داری جور دیگه ای بشنوی!
به بزرگ تر شدن عشقت احترام بگذار و بپذیرش و این عشق زمینی رو به همراه همسرت به عشق الهی گره بزن تا
روح نامحدود طلب راضی بشه...چون میدونم کمی پذیرش تغییرات برات سخته این ها رو گفتم اما این یک واقعیته که
روح ما بزرگ میشه و رشد می کنه و تغییر و دیگه اون لباس کوتاه و تنگ گذشته برازندش نیست و باید لباسی فاخر
به اون پوشاند!
برای اینکه روحت رو راضی کنی باید کاری بکنی برای روحی که داره بزرگ میشه! تو تا حالا نه نقش بازی کردی و نه چیز دیگه! تو فقط ماهیت
نقشت عوض شده! خوب نقش جدیدت رو ایفا کن و به دنبال کمال روحت باش! حالا یا با مطالعه یا با انجام کارهایی که تو رو به چالش
وادار می کنه! خودت بهتر میدونی که چه چیز مناسب توست! این پست سارا بانو رو هم بخونی بد نیست و نظر من رو در تاپیکش!
برات آرزوی می کنم که در سایه تغییرات متعالی بشی.
:72: