-
خیلی بد شدم ...بی کفایت
واقعا ببخشید که من این همه سوال می پرسم ولی باور کنید خیلی نیاز به هم فکری دارم :316:
من اصلا به کارهام نمی رسم
الان حدود 7 ،8 ماهه که کل برنامه های زندگیم رو تعطیل کردم نه درس می خونم نه نقاشی می کنم نه تو کارهای خونه کمکی می کنم ،حتی در محل کارم هم کاری که باید یک هفته ای انجام بشه ،1 ماه طولش می دم .یک کاری هم که 6 ماه پیش قبولش کردم (کار گرافیکی)و قرار بود عید تحویلش بدم ،اصلا دست بهش نزدم شاید 10 درصدش تکمیل شده،امروز اون خانمی که قرار بود کار رو براش انجام بدم زنگ زد که تحویل بگیره ،ابروم رفت.
فقط کتاب و مطالب روان شناسی می خونم ،فکرکنم تنها کارمفیدم همین هست.
من اصلا این جوری نبودم من خیلی فعال بودم و پشتکار داشتم هم کلاس نقاشی می رفتم هم زبان می خوندم .
تو دوره فوق لیسانسم همیشه شاگرد خیلی خوبی بودم ،معدل کلم هم خیلی بالاست ولی از بهمن 89 که پایان نامه ام رو گرفتم چند ماه اول خیلی خوب کار کردم روش، ولی حوالی تابستان دیگه کم کم سست شدم واز اون موقع تا الان حتی ی نگاه کوچیک هم رو پایان نامه ام ننداختم .این سومین ترمی هست که دارم تمدیدش می کنم و در واقع اخرین ترم هم هست.ولی من هنوز فصل اول ادبیات موضوع رو هم کامل نکردم ،پایان نامه ام طوری هست که 3تا case study رو باید بررسی کنم در سه تا صنعت مختلف
یعنی باید حضورا برم سه تا صنعت مختلف و کلی کار می بره.....:316:
و من اصلا توانش رو ندارم ،انگار هیچی برام مهم نیست،دیگه احساس می کنم این شهریور هم نمی رسم دفاع کنم چون هنوز ادبیات موضوع رو کامل نکردم چه برسه که برم وارد فاز اجرایی شم بعد هم تحلیل نتایج و نتیجه گیری تازه نو اوری هم باید داشته باشم
خلاصه اینکه می خوام بی خیال این پایان نامه و مدرک فوق شم :316:
همه دوستام دفاع کردن مقاله هم دادن :316:
نقاشی هم که هیچ!ی تابلو معمولی ابرنگ که قبلا سه چهار روز وقت می برد ،6 ماهه همین جور مونده و خاک خورده و کثیف شده و دیگه نمیشه ادامش داد .
هی می گم فردا می رم کلاس نقاشی ثبت نام می کنم فردا میشه نمی رم .
خلاصه بگم شدم یک ادم بی کفایت و غیر مفید که فقط در حال کتاب خوندنه اون هم فقط کتاب روان شناسی که اصلا به رشتمم مرتبط نیست.
خیلی دلم می خواد از این وضعیت در بیام وبرنامه بریزم که به کارهام برسم ولی هر کاری می کنم هر قولی که به خودم می دم بازم تغییری در من ایجاد نمیشه.
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
من نمیدونم صلاحیت لازم رو برای راهنمایی دادن دارم یا نه به هر حال یه محکی میزنم!
.
.
.
این مشکل شما مشکل خیلیهای دیگه هم هست و باید گفت این کلا خصلت بعضی از ما ایرانی ها هست که علتش هم کم شدن اراده یا ایمان نداشتن به هدفمون هست.بعضی از جملاتی پند آموزی که به طور تصادفی میاد تو سایت برای این مشکل مفیده.
اگه شما تصمیم گرفتی که این مشکلت رو حل کنی باید از همین الان شروع کنی و هدف های کوتاه مدت و بلند مدت رو بصورت کتبی بیاری روی کاغذ و مدام هم به خودت تلقین کنی و برای کارات برنامه مدون داشته باشی
اما برنامه ریزی یه چیزه و عمل کردن به اون یه چیز دیگه که اکثرا نادیده گرفته میشه
یه مثال ساده میزنم:
فرضا شما برنامه داری که ساعت 10 صبح شروع کنی به تکمیل تابلوت اما موقع کار که میشه بی حوصلگی میاد سراغت و تو رو از انجام اون کار باز میداره مهمترین نقطه کار همون جاست که باید به خودت نه بگی و هر طور شده کارات رو دقیقا سروقت انجام بدی
یه مدت که این کارو انجام بدی برات عادت میشه و دیگه مشکلی نخواهی داشت انشا...
یه عواملی هم باعث کم شدن اراده میشه من جمله موسیقی که باید به حداقل برسونیش یه کم تو این زمینه مطالعه کن...
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
خواهشا در مورد تاثیر موسیقی بیشتر صحبت کنین ، من هم دقیقا به همین بلا دچار شدم و همیشه هدفون توی گوشمه.
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنین،هر برنامه ای داری شروع کن.تا حالا درجا زدی؟ینی سرجات بدویی.اولش خیلی سخته.مخصوصن فشار زیادی رو
ساق پا میاد.ولی بعد از چند دقیقه بدن که گرم شددیگه مثل اول فشاری حس نمی کنی تا زمانیکه اسید لاکتیک بدنت بره بالا.
کار هم همینطوره وقتی شروع کنی اولش سخته ولی بعد که افتادی رو غلتک تا آخرش می ری.اولویت اولتم سخت ترین
کار باشه و تا تموم نکردی سراغ کار دیگه نرو.
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنین شرح حالتو که میخوندم یاد خودم افتادم
کارم شده حسرت گذشتم
کتاب قورباغه رو قورت بد واسمون مفیده و بالاتر از همه عمل کردن به دستورانتشه...
من تمریناتم رو شروع کردم,تو هم شروع کن
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین 1
خلاصه اینکه می خوام بی خیال این پایان نامه و مدرک فوق شم :316:
اگه این کارو کنی تا اخر عمر خودت رو سرزنش میکنی
سلام نازنین عزیزم
ببین عزیزم شما گفتی که مشکل از تابستان شروع شد .ببیین من با توجه به خوندن تاپیکهای قدیمی شما (که البته امیدوارم شما مثه بعضی دوستان که رو این موضوع حساس هستن ناراحت نشین که من از تاپیکهای قدیمیتون حرفی به میان میارم:72: )حس میکنم که شما از تابستان یه جورایی شدیدتر از قبل وارد فاز ازدواج شدین و خوب یه مدت نامزد بودین که تا حدودی طبیعی هست که فاز ادمها عوض شه و مشغولیتهای مهم دیگه ای نسبت به قبل داشته باشن و الان هم که نامزدیتون به هم خورده باز درگیر یه مشغولیتهای ذهنی دیگه ای هستی که این هم طبیعی هست.اما نازنین عزیزم ازت میخوام با خودت روراست باشی از حرفهایی که تو تاپیک قبلیت زدی این به نظر می اومد که تا حدودی هنوز رو این موضوع استادت دغدغه ذهنی داری...به هر حال هر حسی که داری سعی کن اون رو برا خودت روشنش کنی و اون رو یه دغدغه برا ذهنت نکنی اگه هم فکر میکنی دوستان اینجا میتونن کمکی کنن میتونی یه تاپیک جداگانه بزنی در موردش.البته امیدوارم که این حرفت از ته قلبت بوده باشه که گفتی: باشه عزیزم اصلا به کل فراموش می کنم چنین ادمی وجود داشته! و اگر هم که اینطور نیست و با فکر کردن به اتفاقای گذشته واقعا فراموش کردی و کاملا از تصمیت راضی هستی باز هم یه مقداری طول میکشه که مثه قبل شی به هر حال یه رابطه نزدیکی بوده و ادمها رو درگیر میکنه.اما نظر من این هست که ببین الان شما کدوم یکی از این دو هستی .هدفم از نوشتن این ها این بود که شاید این مشکل ریشه ای داشته باشه که سعی کنیم اون رو پیداش کنیم:46: شاید هم اینطور نباشه:43:
نازنین جان خلاصه کلام اینه که
ایا احساس افسردگی یا سردرگمی یا هر حس دیگه ای هم به دلیل موضوعات اخیر داری یا خیر و این مسائل رو برا خودت حل کردی؟ و یا اینکه فقط یه حس تنبلی نسبت به کارا داری که نتیجه مدت ها دور بودن از انجام کارها هست؟
اگه این حس منشا افسردگی داره که باید راه کارهایی برای رهایی از اون رو هم پیش بگیریم ولی اگه فقط یه حس تنبلی هست که روش برنامه ریزی جدی و شدید هست و تنظیم هدفهات و شروع که این مرحله خودش مهمترین مرحله هست.
موفق باشی :72:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام آبجی:72:
شما عرض کردی بیشتر وقتت رو برای خواندن کتابهای مشاوره انجام میدی.
یه جورای فکرت شده مشاوره کردن .چون در تالارهم فعال هستی وجزابیتم برات داره روی بردی به کتاب های روانشناسی.
و فرست نمیکنی به کارهای دیگه ات برسی.
فکرت فقط تالاره .باید در کارهات برنامه ریزی کنی .
مثال صبحهارو بزار فقط در تالار باش .بعداز ظهر هارو به درسهات برست.
به سفارشی که گرفتی 10درصدشو انجام دادی برس.
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
دوستان عزیزم ممنونم از راهنمایی هاتون
[quote]='گل بیرنگ' pid='201433' dateline='1333573709']
نقل قول:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین 1
خلاصه اینکه می خوام بی خیال این پایان نامه و مدرک فوق شم :316:
اگه این کارو کنی تا اخر عمر خودت رو سرزنش میکنی
گل بیرنگ نمی دونم باید چی کار کنم ،اصلا دلم نمیخواد این اتفاق بیفته ولی هرچی فکرمی کنم که چه پروسه ای را باید در پیش بگیرم و کجای کارم ،پشیمون می شم از ادامه راه....
:(
نقل قول:
='گل بیرنگ' pid='201433' dateline='1333573709']
نازنین جان خلاصه کلام راینه که
ایا احساس افسردگی یا سردرگمی یا هر حس دیگه ای هم به دلیل موضوعات اخیر داری یا خیر و این مسائل رو برا خودت حل کردی؟ و یا اینکه فقط یه حس تنبلی نسبت به کارا داری که نتیجه مدت ها دور بودن از انجام کارها هست؟
اگه این حس منشا افسردگی داره که باید راه کارهایی برای رهایی از اون رو هم پیش بگیریم ولی اگه فقط یه حس تنبلی هست که روش برنامه ریزی جدی و شدید هست و تنظیم هدفهات و شروع که این مرحله خودش مهمترین مرحله هست.
موفق باشی :72:
گل بیرنگ مهربون ممنون از حرفات ،این جوری یکم عذاب وجدانم کم شد ،خیلی کم شد،آخه من واقعااین مدت به معنای واقعی بدبختی کشیدم و خیلی چیزا برام پیش اومده خوب شاید این که بی انگیزه باشم طبیعی باشه....
ولی خوب اوایل همون تابستون راستش اوایل آشنایی من و استادم بود و اون خیلی من رو تشویق می کرد خیلی بهم انرژِی مثبت میداد و همیشه در مورد جلسه دفاعم صحبت می کرد که اون می اد و بهم افتخار می کنه...و این حرفا.جوری که من تو مدت خیلی کمی تونستم پروپزالم رو مصوب کنم و کلی انگیزه داشتم ....در مورد نقاشی هم همین جور بود ،کلا بلند پرواز بود ومیگفت تو باید نمایشگاه بزنی و حتی می گفت نه تو ایران ...مثلا سوئد و من ی روزی افتخار می کنم که تو شاگرد من بودی...کلا درهر زمینه ای می خواست موفق باشم و می گفت که می شم...گل بیرنگ اون می گفت به نظر من خانوم خونه باید خانومی کنه نه اینکه ظرف بشوره و غذا درست کنه و خونه تمیز کنه ،فقط باید به خودش برسه و به تفریحاتش و به ظاهرش ...می دونم حرفاش عملی نبود ولی اوایل من این حرفا رو خیلی دوست داشتم...مثلا می گفت من دوست دارم خانومم هر روز بره استخر و باشگاه ،برام این مهم تره تا اینکه هر روز برای من غذای خوشمزه بپزه...می گفت می خوام پیشرفت کنی همین الانم بهت افتخار می کنم ولی می خوام همیشه باعث افتخارم باشی.
برای این چیزها من خیلی سریع و فشرده دوره نقاشیم رو گذروندم و خیلی هم وقت گذاشتم طوری که با یک دوره تونستم تو نمایشگاه بچه هایی که 5 دوره کار کرده بودند شرکت کنم ودو تا ،تابلو بدم.کلا تصورم از زندگی با اون یک زندگی رویایی بود .
ی چیزی هم هست که خیلی اذیتم می کنه و اون یاد حرفای خوبشه...
خیلی خوش زبون بود و می تونست با زبون ادم رو خام کنه (البته فقط وقتی باهم خوب بودیم )به خاطر همین همیشه ازم تعریف و تمجید می کرد و چیزایی میگفت که باعث شعف من میشد،مثلا صبح ها زنگ می زد منو از خواب بیدار کنه من بیشتر وقت ها قبل از زنگ اون بیدار می شدم خودم ولی یک بار که خواب مونده بودم و با صدای خواب الود جوابش رو دادم،یعنی صدام به زور در می اومد...انقدر قربون صدقه ام رفت!!! می گفت هر روز ی چیز قشنگ و بی نظیر در تو پیدا می کنم ،امروز هم صدای خواب الودت بود ...بعد می گفت برای دیوونه کردن همین صدای خواب الود کافیه.....!!!:302::302:
الان می دونم که زبون می ریخت ها!ولی اون موقع من مثل بمب شارژ می شدم و روزام خیلی قشنگ بودن.حالا دیگه این حرفارو نمی شنوم و خوب این روحیه مثبتی که ازش می گرفتم ...کمبود ش رو کاملا حس می کنم.
ولی بعدش که مشکلاتمون باهاش شروع شد خوب دیگه درگیر مشکلات بودم و تازه فهمیدم خانومی کردن یعنی چه!یعنی مثلا روی کمرت ی طرح تاتو پروانه داشته باشی.
یا یک بار باهاش رفتم تولد دوستم!یک دختری که دوست دوستم بود اومد برامون چایی اورد،در حد اینکه به 3 نفرچایی تعارف کنه و بره دوباره ،تو همون فاصله کوتاه برگشت به من گفت نازنین !هی بهت می گم انقدر هله هوله نخور!می شی مثل اون دختره ها!چاق میشی الان جات رو چشممه،اون موقع از رو چشمم می افتی رو سیبیلم :311:منم موندم که مگه اون دختره چش بود!گفتم لاغر بود که!
گفت بله با گن،گن پوشیده بود!!!!!!بعدش که دوباره اومد دیدم اره واقعا گن پوشیده و مشخصه ولی باید خیلی دقت کنی!حالا اقایون دیگه اصلا نمی دونند که گن چی هست!ولی اون حتی از روی لباس کاملا پوشیده اون خانوم ، تو اون مدت کم متوجه این موضوع شده بود...پس میشه نتیجه گرفت که خیلی حیض بود.:302:
اصلا من نمی دونم برای چی دارم این حرفارو الان می گم
کلا این هارو گفتم که بگم نه عزیزم من احساس افسردگی یعنی حسرت اون رو اصلا ندارم .
خوشحالم از اینکه تموم شد یعنی حاضر نیستم به اون فشار های قبلی برگردم.یعنی در کل بگم افسرده نیستم ولی سردرگم چرا...
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنین جونم به حرفاش اصلا فکر نکن
هی تداعی نکن با خودت که چی میگفت و چی میگفتی(با این که میفهمم که آدم ناخودآگاه یادش میفته ولی تو کنترلش کن)
واست سمه
ولی جدی بیا اون حرفهایی که میگفته بدون توجه به این که اون بهت گفته ،واقعا بهشون عمل کنی
نمیدونی چه حس خوبی داره وقتی شروعش میکنی
در ضمن این همه خوندی واسه فوق این همه زحمت کشیدی حالا که رسیده آخرش میخوای ولش کنی؟؟؟؟؟
:160::160::160::160:
:305:
جان کلام:عزیزم بشین تقسیم بندی کن هر روز یه کم از کارات رو انجام بده
شب قبل خوابت به جای این که بیایی همدردی بنویس که واسه فردا مهم ترین کارت چیه
اگه فردا انجامش دادی،به خودت پاداش بده(مثلا بیا همدردی:227:)
من اگه این طوری بهت میگم به خاطر اینه که معتاد شدم به همدردی.
شب با موبایلم که میام تو رختخوابم با گوشیم خوابم میبره:311:ببین من در چه حده اعتیادم
اون وقت یک کتابی هست که قرار بوده یک ماه پیش کاراش انجام بشه اصلا نمیرم سمتش:316:
واسه همین درکت میکنم که چی میگی
فقط میدونم استارتش سخته ولی وقتی شروعش کنی این قدر حس خوب و مفیدی بهت دست میده که می خوای تا آخرش بری
تو خودت به خودت از اون حرفهای پر انرژی بزن
خودت به خودت انگیزه بده
کی بالاتر از خودت؟؟؟:310:
یادت بیاد که چه کارایی که نمیکردی؟
مگه تو همون آدم نیستی؟تازه الان کلی با تجربه تر شدی نسبت به قبلت
پس میدونی که الان اگه باز هم بیشتر از قبل پیشرفت کنی چه قدر اثر میذاره تو زندگیت
واسه شغلت،واسه ادامه تحصیلت،واسه ازدواجت
پس شروع کن
کتابی که گفتم درسته قدیمیه ولی کاربردیه.بخون و عمل کن
ببینیم نازنینمون چی کار میکنه:104:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام
پرسیدی : سر در گمم...چرا؟
خوب عزیزم این عوارض بعدی یک رابطه عاطفی ناموفق هستش! حیرانی و تنبلی و بی انگیزگی!
دلیلشم واضحه! نازنین همه عمر به یک شیوه زندگی کرده! همواره کار کرده ، درس خونده یا ورزش کرده و نقاشی!
یک احساس عجیب و تازه تو یک برهه نه چندان دور زندگی و برنامه ها و عادت های زندگی نازنین رو بهم زده و انگیزه
رو از نازنین گرفته! نازنین دچار بحران عاطفی شده و به شدت احساس تنهایی می کنه و خودش رو دارای ایراد می بینه!
دوست داره از خود واقعی اش فرار کنه و یک گوشه آروم برای خودش بنشینه و کسی کاری به کارش نداشته باشه!
نازنین دوست داره به کسانی که هی میگن نازنین چته؟ بگه که بابا درکم کنید احساساتم لطمه دیده!
اما اشکال کار کجاست حالا؟
بله مشکل اینجاست که زمان نه برای من صبر می کنه و نه برای تو! گذشت زمان اتفاق می افته و فرصت ها از دست
میره و بدون بازگشته!!
یادت باشه این احساسات زودگذره و مثل یک موج سخت و بلند میمونه! اگر با موج همراه نشی و ازش نگذری غرقت
می کنه! مثل اتفاقی که برای سرشار افتاده! پس بیکار ننشین! منفعلانه رفتار نکن!
با این حالت مبارزه کن و بهش غلبه کن! اگر تو امروز شروع نکنی فردا شک نکن که دائم حسرت می خوری!
پس الان شروع کن!
شاید همیشه وقت برای فوق گرفتن نباشه!
پس کاری کن که فردا شرمنده خودت نباشی!
زندگی منظر ما نمیمونه! پس باهاش همراه شو! اینارو دارم بهت می گم چون من رسما 6 ماه از کار و زندگی افتادم!
و دائم حسرت فرصت از دست رفته رو میخورم!
پس تو دیگه این اشتباه رو تکرار نکن و به خودت بیا!
تو 6ماه زمان داری نازنین! پس دست به کار شو
برای شروع کارهای سخت برای خودت برنامه بریز و بخش کوچکی از کار رو شروع کن!
برای برنامه هات جزئیات در نظر بگیر و زمان بگذار!
اومدن به همدردی رو محدرد به روزی حداکثر 1 ساعت کن!
سعی کن خودت رو مقید به انجام برخی امور کنی!
مراقبه رو فراموش نکن!
کم کم حس تنبلی از تو بیرون میره! یک انگیزه قوی برای ادامه پیدا کن و برای خودت هدف بریز! اونوقت شاهد این
هستی که راه خودشو نشونت میده چون اهداف منابع نور هستن توی زندگی! تو اگر هدف داشته باشی دارای
انگیزه هم میشی! پس برای شروع یک قسمت کار رو بدون ترس و واهمه از بزرگی کار شروع کن! انشالا که به موقع
انجام میشه...راستی اهدافت رو توی یک دفترچه بنویس! جلوش زمان ونحوه اجراش رو هم بنویس و خودت رو مکلف
به انجامشون کن!
موفق باشی دوست عزیزم
راستی نازنین
این حال تو طبیعی هست و من هم این حالات رو داشتم. اما با خودت مهربونتر باش! بیشتر به فکر خودت و احساساتت
باش و بیشتر به خودت عشق بورز و خودتو دوست داشته باش! مهم گذر از این احساساته...کاملا درکت می کنم و
می فهمت که چه حسی داری...اما خودت به خودت محبت کن عزیزم.
بگذار احساست بفهمه که چقدر بهش اهمیت میدی اما تو ذهنت از گذشته رویا پردازی نکن!
همه ما دوست داریم یکی ما رو دوست داشته باشه و بهمون حرف های عاشقانه بزنه اما این آدم اون آدمی که تو ذهن
تو هست نیست! آدم توی ذهن تو با اون آدم واقعی خیلی متفاوته! باز هم می گم احساست رو سرکوب نکن بلکه
توجیهش کن عزیزم و بعد بهش بگو که آینده بهتری منتظر توست و آرومش کن و بگذار دوباره شاد و سرشار از زندگی
بشه و خودت به خودت روحیه و انرژی و عشق و انگیزه بده!
تو هم مثل من از این احساسات گذر کن!
موفق باشی گلم
:72:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
این آدم به شما اعتماد به نفس بیش از حد داده و حالا که این موضوع رو متوجه شدین اعتماد به نفستون رو به کل از دست دادین در صورتی که نباید اینجوری باشه
شما با تلاش میتونید به هر چیزی که میخواین برسید.
:310:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام نازنين جان
مگه نميگي كه علاقه ات به خوندن كتابهاي روانشناسي بيشتر شده، پس بايد خوندن اين كتابها برات مفيد و مثمر ثمر بشه نه اينكه فقط به صرف داشتن مطالعه آزاد اونها رو بخوني و از بقيه امور زندگيت غافل بموني.
به نظر من كمي تنبلي و شيطنت با هم مخلوط شدند و براي انجام دادن كارهات بهانه گيري مي كني.
عزيزم، اين چه حرفيه كه مي خواي بي خيال كارشناسي ارشدت بشي. تو مگه وقتت رو كه براي ادامه تحصيلت گذاشتي از سر راه آوردي كه به اين راحتي درمورد انصراف صحبت مي كني.
مشكل تو اينه كه فقط كمي كارهات رو هم تلنبار شدند و الان با يه حجمي از كارهاي انجام نشده روبرو شدي ولي اين دليل نميشه كه مسئله رو اينقدر بزرگ كني. شروع كن و ذره ذره از اين حجم كارها رو انجام بده تا بارت هم سبكتر بشه.
فقط كافيه كه شروع كني، بعد از يه مدت همه كارها به روال عادي بازخواهند گشت.
موفق باشي.:72:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنين،
طبق توصيه شما، تاپيكتون رو خوندم!
باعنوانش موافق نيستم! به اين بي كفايتي نمي گن... اما اگر ادامه پيدا كنه، شايد شما تجربه بي كفايتي رو داشته باشيد! اما فعلا بي كفايت نيستيد!
شما بايد به خودتون كمك كنيد!
هر چند مي گوييد كه دوست نداريد به اون رابطه با استاد نقاشي برگرديد، اما دلتون براي اون حرفها، نه براي اون شخص الزاما، تنگ شده و دوست داريد يك نفر به شما انرژي بده!
((( در مورد اون شخص بايد بگم كه به آرتيست جماعت، اعتماد نكنيد! همه اين دسته از آدمها، يه جورين! حرفاشون... نگاهشون... دقتشون...نمي گم بد هستند ها! اما يه جوري هستند ديگه... اين تو پرانتز بود)))
اما چه كسي مي تونه به شما انرژي بده؟ اين انرژي بايد از كجا بياد؟ از طرف يكي ديگه؟ خب وقتي اون يكي ديگه، نبود تكليف چيه؟
اين مشكل شما، با تمرين، اما باحوصله و ممارست، طي حدودا سه ماه حل مي شه... مشروط به اينكه دختر حرف گوش كني باشيد!
يك دفتر برداريد/ الزاما زيبا باشد! الزاما شيك باشد/ الزاما يك كش داشته باشد كه به سادگي باز نشود/ مي تونيد با يك سر رسيد خيلي زيبا شروع كنيد!
هر صفحه اين دفتر تاريخ بزنيد و متعلق به يك روز است!
بالاي هر صفحه: يك خصوصيت مثبتي كه روز گذشته در خودتون ديديد درشت مي نويسيد! و دليلش رو خلاصه مي نويسيد/ مثلا : مهربان بودم! ( چون به همكارم كمك كردم و چشمداشتي نداشتم) / يا زيبا بودم ( چون (خانم / آقاي / خودم) من رو با نگاهشون تحسين كردند/ خصوصيات جزئي! حتي تكراري!
در هر صفحه زير عبارتي كه بالاي صفحه نوشتيد در مورد خودتون، سه ستون باز كنيد/ ستون يك : آنچه مي خواهم / ستون دو: آنچه انجام دادم/ ستون سوم: موانع كار من و زمان بعدي / و در نهايت يك صفحه بنويسيد از امروز چه احساسي داشتيد.
ستون آنچه مي خواهم رو اول صبح/ قبل از صبحانه و حمام در لباس خواب، پر مي كنيد...پس دفترچه جاش شبها كنار بالش شماست! و ستون آنچه انجام دادم رو شب و موانعي رو كه نگذاشت شما كارتون رو انجام بديد رو بنويسيد...
اما در ستون آنچه مي خواهيد چه چيزهايي رو بنويسيد:
هر چيزي كه واقعا مي خواهيد! آرزوهاي كوچك و روزمره! نه طولاني! اينجا اصلا جاي آرزوهاي طولاني نيست! يعني نمي نويسيد كه "مي خواهم عاقبت به خير شوم"
جزئيات رو بنويسيد. كاملا واقعي! هيچ كس اين دفتر رو نمي خونه! پس شما لازم نيست بنويسيد كه چه آدم پر كاري هستيد! همه چيز رو با جزئيات بنويسيد! مثلا امروز مي خواهم قسمت ... رو از نقاشي آبرنگ انجام دهم/ امروز دوست دارم .... رو ببينم/ هر چي رو كه مي خواهيد يا آرزو داريد در آن روز انجام دهيد! من بهش مي گم آرزوهاي روزمره! مثلا پياده روي و گوش دادن به موسيقي 10 دقيقه! جزئيات روزمره شما، بهتره همراه با زمان شروع باشه ( زماني كه مي خواهيد اون كار رو آغاز كنيد،مثلا ساعت 11) ! مدت زماني كه به اون كار اختصاص مي ديد رو هم بنويسيد بسيار عالي خواهد بود و تا حدي الزاميه! يه ترتيبي رو سعي كنيد در نوشتن كارهايي كه مي خواهيد انجام بديد رعايت كنيد و اون " از سخت به آسون " هست... سخت ترين كار و نشدني ترين كار رو اول بنويسيد! وقتي آنچه مي خواهيد انجام بديد رو مي نويسيد، دو نكته رو در نظر بگيريد! واقعي باشه و شدني! نكته دوم اينكه مهم نيست اگر حتي نتوانستيد اون كار رو انجام بديد! پس به اينكه آيا مي توانم يا نمي توانم فكر نكنيد و قضاوت نكنيد! (بعدا منظورم رو بهتر مي فهميد) به واژه " آرزوهاي روزمره " دقت داشته باشيد
اگر كاري رو نتوانستيد انجام بديد! خودتون رو سرزنش نكنيد! بنويسيد مثلا : نتونستم ليلي (مثلا دوستتان) رو ببينم!
تو ستون موانع : دليل واقعي اون رو بنويسيد: برنامه ريزيم خيلي فشرده بود! نكته مهم اينه كه شما بايد زمان بعدي رو براي انجام اون كار مشخص كنيد! مثلا هفته آينده يكشنبه مي بينمش!
توجه داشته باشيد كه با شروع هفته چهارم پريود، يك علامت مشخص بر روي صفحه اون روز بزنيد تا روز سوم پريود/
هميشه توجه داشته باشيد كه در روزهايي كه علامت زده ايد نمي توانيد برنامه هايي رو كه بار عاطفي زيادي دارند قرار بديد و با تمرينات ريلكسشن، مراقبت از پوست نه تغذيه پوست، خوشگذورني با دوستان، تمرينات تنفسي و ... از خودتون مراقبت كنيد!
بدون شرط بپذيريد: يكي از كارهايي كه بايد انجام بديد، مراقبت از پوست و مو و يادگيري خودآرايي است بصورت حرفه اي! مي تونيد از طريق كلاس، مجلات و اينترنت اين كارها رو ياد بگيريد و از پوستتون مراقبت كنيد!
مصرف آهن رو به شما توصيه مي كنم كه بصورت مكمل حتما آهن بخوريد
مصرف ويتامينهاي گروه ب براي شما لازم و ضروري است!
اگر رژيم غذايي خاصي داريد، كمي تعديلش كنيد و سخت نگيريد... حداقل يك ماه!
تغييرات رو خواهيد ديد! آرام اما بسيار با ثبات!
سوالي بود بپرسيد...
نكته اي در مورد ستون اول:
عنوان ستون اول رو بنويسيد : آنچه مي خواهم انجام دهم ( "انجام دهم" رو بالا جا انداخته بودم)
نكته اي در مورد ستون دوم:
در مقابل هر كار ستون اول ، در ستون دوم آنچه انجام داديد و نداديد رو بنويسيد!
شايد در هفته هاي اول اين ستون خيلي پر بشه، نا اميد نشيد! اين ستون كمكتون مي كنه كه موانع رو شناسايي كنيد... و اون ها رو از ميون برداريد!
نكته در مورد ستون سوم:
تو نوشتن موانع واقعيت رو بنويسيد/ مانع تراشي نكنيد! مثلا بنويسيد : تنبلي!!! به همين سادگي!
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
از کمک ها و حرفای بسیار خوبتون ممنون
از اینکه درکم می کنید ممنونم:72:
نمی دونم چرا فکر می کنم تغ:72: تغییرات جزیی داره توم ایجاد میشه
مثلا امروز 1 کار مفید کردم
نشستم هرچی فایل مربوط به پایان نامه ام بود رو ریختن رو یک فلش و دسته بندیش کردم ...:)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
اين مشكل شما، با تمرين، اما باحوصله و ممارست، طي حدودا سه ماه حل مي شه... مشروط به اينكه دختر حرف گوش كني باشيد!
ممنون اقای Sci که اومدید :72: چشم مو به مو گوش می کنم چون واقعا از دست خودم خسته شدم .
يك دفتر برداريد/ الزاما زيبا باشد! الزاما شيك باشد/ الزاما يك كش داشته باشد كه به سادگي باز نشود/ مي تونيد با يك سر رسيد خيلي زيبا شروع كنيد!
هر صفحه اين دفتر تاريخ بزنيد و متعلق به يك روز است!
دفتر رو برداشتم خیلی هم زیباست حیفم می اد توش بنویسم :311:...و تمام مطالبتون رو از شنبه مو به مو اجرا میکنم،این جمعه هم استراحت که با انرژِی از شنبه شروع کنم :)
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
ستون آنچه مي خواهم رو اول صبح/ قبل از صبحانه و حمام در لباس خواب، پر مي كنيد...پس دفترچه جاش شبها كنار بالش شماست! و ستون آنچه انجام دادم رو شب و موانعي رو كه نگذاشت شما كارتون رو انجام بديد رو بنويسيد...
وای اقای sci :311:من :163:خوب من نه صبحانه می خورم صبح ها نه حمام می کنم صبح ها :163:
ولی خیلی دوست دارم هر دو این ها رو انجام بدم ،در واقع شب انقدر دیر می خوابم که صبح فقط به زور خودم رو از تخت بلند می کنم گاهی انقدر خوابم می اد که دلم می خواد گریه کنم از شدت خواب..ولی می خوام برنامه خوابم رو تغییر بدم،جز همون آرزو های روزمره هستش،مثلا 11 بخوابم که صبح بتونم 6 بیدار شم حمام کنم صبحانه بخورم و 7 برم سر کار....چه قدرررررر ایده ال !یعنی میشه..:310:
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اما در ستون آنچه مي خواهيد چه چيزهايي رو بنويسيد:
سخت ترين كار و نشدني ترين كار رو اول بنويسيد!
سخت ترین کار همون شروع کارهای پایان نامه است که مدت هاست سراغش نرفتم و برام شده مثل کوه کندن
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
هميشه توجه داشته باشيد كه در روزهايي كه علامت زده ايد نمي توانيد برنامه هايي رو كه بار عاطفي زيادي دارند قرار بديد و با تمرينات ريلكسشن، مراقبت از پوست نه تغذيه پوست، خوشگذورني با دوستان، تمرينات تنفسي و ... از خودتون مراقبت كنيد!
هیچ وقت این جوری برای خودم اهمیت قائل نشدم هر چند شرایط خیلی خیلی بدی از نظر روحی و جسمی بهم دست می ده.طوریکه فکر می کنم همه دارن بهم ظلم می کنن...و مظلوم ترین فرد عالمم.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بدون شرط بپذيريد: يكي از كارهايي كه بايد انجام بديد، مراقبت از پوست و مو و يادگيري خودآرايي است بصورت حرفه اي! مي تونيد از طريق كلاس، مجلات و اينترنت اين كارها رو ياد بگيريد و از پوستتون مراقبت كنيد!
پذیرفتم ولی ..... :(:72:
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مصرف آهن رو به شما توصيه مي كنم كه بصورت مكمل حتما آهن بخوريد
مصرف ويتامينهاي گروه ب براي شما لازم و ضروري است!
اگر رژيم غذايي خاصي داريد، كمي تعديلش كنيد و سخت نگيريد... حداقل يك ماه!
تغييرات رو خواهيد ديد! آرام اما بسيار با ثبات!
اقای sci اتفاقا من قبل از عید رفتم ازمایش خون دادم و تو ازمایشم HGB که حدس می زنم مخفف هموگلوبین باشه ،پایین بود یعنی حداقل باید 11.5 می بود برای من 9.2 بود...ولی هنوز فرصت نکردم ازمایشم رو به دکتر نشون بدم ..
رژیم خاصی ندارم :72:
-----------------------------------------------------------------------------------------------
سوالي بود بپرسيد...
خیلی خیلی خیلی ازتون ممنونم
برای حفظ ابروم هم که شده همه برنامه هارو پیاده سازی می کنم...سوال خاصی فعلا نیست ولی فقط یک سوال،آقای SCI سوالم فقط جنبه کنجکاوی داره یعنی من تصمیمم رو صد در صد گرفتم همه هم می دونم بچه ها که من با کمک دوستان بسیار خوبم قاطع تصمیمم رو گرفتم ،فقط می خوام بدونم به نظرتون تصمیم من درست بوده!تصمیم برهم زدن نامزدیم ... البته می دونم ممکنه در جریان مشکلات من نبوده باشید ...ولی خوب حستون چیه!من کار درستی کردم؟
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنین،
من نمی دونم تصمیم درستی گرفته اید یا خیر، چون فرصت نکردم مشکلاتی که با نامزدتون داشتید رو بخونم! اما اگر این تصمیم رو اجرایی کردید و تموم شده، دیگه مهم نیست.. بهش فکر نکنید!
چیزی رو که گفتم بدون شرط بپذیرید، یکی از مهمترین کارهاست! ولی هم نداره! چون می دونستم ولی داره، گفتم بدون شرط!
در مورد HGB هم بله درسته همون هموگلوبین هست. من کم خونی شما در پستهایی که گذاشته بودید، حدس زدم! هر چند شما رو ندیدم و همچنین پریودهای ناراحت کننده رو... حداقل HGB شما باید روی 12 باشه، حتما با پزشک مشورت کنید. در محدوده خطر نیست اما لازمه در حد نرمال قرار بگیره.
حتما اون دفتر و برنامه رو شروع کنید... دقیق و مو به مو! همه چیزایی که نوشتم برای شماست و کلی نیست!
ببینید در مورد سخت ترین کارها، شما باید جزئیات رو واقعی بنویسید! نمی تونید بنویسید روی پایان نامه کار می کنم! این کلی است! بنویسید چی کار می خواهید برای پایان نامه انجام دهید... از سبک شروع کنید!
ساعت خواب شما حتما باید طی یک هفته تنظیم بشه...
بحث صبحانه و حمام رو برای این گفتم که شما وقتی از خواب بیدار می شوید، می نویسید که می خواهید چه کار کنید! قبل از هر کاری... پس می تونید بنویسید : یک صبحانه توپ بخورم..
موفق باشید و مطمئنم که می توانید
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام
من این برنامه ریزیم رو ازامروز شروع کردم،ولی فکر کنم برای روز اول اصلا خوب نبود...
به هر حال عکس گرفتم ازش
البته فکر نکنید انقدر بد خطم ها خوب آخه چون دفترم کوچیکه نمیشه زیاد توش خوش خط نوشت
فقط اولین برنامه ام رو به عنوان نمونه می زارم بعد اگر خوب نبود تغییر می دم اگر خوب بود ادامه می دم
اخه یکی دوبار شروع کردم به برنامه ریزی ولی همین دو سه روز ادامه دادم و ولش کردم چون هیچ کدوم رو نمی رسیدم انجام بدم بیخیال می شدم ....
نمی خوام این دفعه هم مثل اون دفعه ها ولش کنم..
http://www.hamdardi.net/imgup/32562/...c74b6419d7.JPG
کار شما 3 از نظر خودم کار خیلی خیلی مهمی بود اخه اخرین باری که با استادم در تماس بودم اصلا یادم نیست و هر روز هم به خودم می گفتم امروز زنگ می زنم ولی از زیرش در میرفتم ....
یعنی اصلا می گفتم بزنم که چی!
ولی امروز زنگ زدم اولش که عصبانی شد کمی گفت شما ظرفیت من رو اشغال کردید و اصلا از شما خبری نیست !
ولی بعدش خوب شد و گفت باید حضور ا ببینمش تا ببینه کجای کارم و راهنماییم کنه!
خوب فکر کنم استارت پایان نامه ام رو زدم و به قول بهار شادی 6 ماه وقت دارم و می رسونمش :)
کار شماره 1 هم از اون کارهایی هست که خیلی وقته کشش دادم و کار سر کارم هست و خیلی عذاب وجدان دارم که سهل انگاری کردم ولی خوشبختانه کاری نیست که deadline خاصی داشته باشه .کسی منتظرش باشه یعنی هر وقت تموم شد ،شده ولی خوب این کارو بقیه خیلی سریع تر از من انجام دادن
من کلا کارمند مسئولیت پذیری بودم و یک مدت کوتاه که این جوری شدم البته خیلی ها فهمیدن و همش بهم می گن انگار تو فضایی
بعضی همکارام می گن ی جوری شدی الان پشت سرت بمب بترکه برنمی گردی ببینی چه خبره!
یعنی منظورم اینکه فکر نکنید کلا تو کارم سهل انگار بودم ..:(
به هر حال این رو گذاشتم که مطمئن شم درست برنامه ریزی کردم راستی دفترم هم خیلی جلدش خوشگله ولی می ترسم شناسایی شم دیگه نمی زارم :)
خطمم خیلی بد شده ولی تو عکس این جوره خودش بد نیست
برای ساعت های حضورا تو همدردی هم برنامه دارم :)
کم تر می ام خیلی و همین طور 1 دیر تر نمی خوابم .
وقت دکتر هم گرفتم :) خوب کلا فکر کنم امروز روز خوبی برام بود.بر خلاف چیزی که اول نوشتم انگار خیلی کارهایی که سراغی ازشون نمیگرفتم رو شروع کردم
واقعا هیچ وقت این جوری برنامه هام رو جدی نگرفته بودم....:72:
ممنون از همتون
اگر برنامم خوب بود ...
ایشالا پست بدیم رو تو این تاپیک زمانی می زارم که بیام بگم دفاع کردم ونمره ام این شده :310:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام عزییزم بهت تبریک میگم
واقعا بهت تبریک میگم
آفرین به همتت که شروع کردی
:227:
در ضمن خطت هم خیلی قشنگه و خیلی هم با سلیقه ای خانم هنرمند
راستش منم امروز 2,3 جا رفتم واسه خرید یه سالنامه ی قشنگ,اما پیدا نکردم
همین صفحه ی تاپیک رو تو موبایلم سیو داشتم و همش مرور میکردم
ایشالله منم میخوام از فردا شروع کنم
میدونمم موفق میشی,ادامه بده نارنین:104:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
افرین،
به هیچ وجه نا امید نشوید... پستی که گذاشتم رو مرور کنید! برای شروع خیلی بهتر از تصور من بودید.. افرین
در مورد اخرین کار که نوشتید بی حوصلگی و نمی دانم فعلا... این قابل قبول نیست! وقتی کاری رو می خواهید انجام بدید پس باید انجام بدید. پس حتما مانع رو شناسایی کنید که چرا بی حوصلگی؟؟ زمان بعدی رو مشخص کنید.. هر چند دور باشد!
نتایج درخشان خواهد بود برای شما مطمئن باشید
سوالی بود بپرسید
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
ممنونم آقاي sci منم همچين دفتري رو ديروز درست كردم و قراره از امروز شروع كنم براي اجرا... هنوز كه شروع نكردم و كاري انجام ندادم خيلي خوشحالم :310:
همش كه ميخام كار بيهوده اي انجام بدم ياد اون دفتره مي افتم
-
غرق رحمت الهی
وقتی این برنامه رو آقای sci گذاشت اینجا واقعا میدونستم کارآمده و خوب راهکارهای خوب به خوبی شناخته میشن
دقیقا من از 20فروردین این کارو انجام دادم و شروعش عالی بود ...
روز اول
تونستم بعد 4 سال رانندگی کنم به تنهایی و این برام خیلی لذت بخش بود( آرزوی روز مره ای که هر گز عملی نشده بود و یک روز پاشدم و گفتم من میخوام که انجامش بدم و انجام شد)
روز دومم
خیلی از برنامه ها انجام نشد اما بازم 40 درصدش پیش رفت
روز سومم
یه اتفاق رویایی برام افتاد و با اینکه دیشبش ساعت 3 خوابیده بودم صبح تونستم بیدار شم برای نماز اول وقت که تو برنامم بود( اما یه تجربه جالب بود ! خودم تو خواب با یه چهره دیگه خودمو بیدار کردم! توضییح نمیدوم الان میاد میگید برو پیش روانپزشک در حالی که از این تجربه های ماورایی من زیاد دارم)
روز چهار و پنج آزاد بود و به مسافرت گذشت
روز شش خیلی خوب بود .
کلا در عرض این شش روز به خیلی کارام رسیدم ... کلاس ورزش نماز سر وقت نوشتن طرح پایان نامه و رسیدن به خودم و... اما همیشه یه کاری بود که انجام نمیشد اونم پیاده روی
و امروز روز هفتم
خیابون ولیعصر رسما شده بود رودخونه و همه وایستاده بودن همو نگاه میکردن و اصلا نمیشد از خیابون رد شد منم که دیگه میخواستم امروز حتما پیاده روی رو برم( از تاثیرات این برنامه) تصمیم گرفتم از توانیر تا ونک و پیاده برم که البته چاره ایم نداشتم هوااام توپ و دو نفره و بارووون شدید ...
بعد از ونک هم از اونجا تا مترو حقانی پیاده رفتم که خیلی خوب بود اما خیس خیس شدم تو راه یه آقایی گفت بیا از چتر من استفاده کن گفتم مرسی میخوام زیر باروون باشم همشم دیگران بم میگفتن مواظب باش آب نپاشه بت !!! (آخه تو خیابون پرآب بود و ماشینها که رد میشدن آب میپاشید)در حالی که من کاملا خیس بودم و چون چادر مشکیه معلوم نمیشد شدت خیسیم. یه چند نفرم خواستن برسوننم اما ترجیح دادم پیاده برم ( که باز زمان بعدیم نشه فردا!!!) یکبارم خوردم زمین!!!
تو راه واقعا بم خوش گذشت و کلی خاطرات خوب برام زنده شد اینم یه عکس از مسیر برای همراهی یاران همدردی!!!
http://charbagh.com/public/album_pho...de4.jpg?c=317e
پارک طالقانی که نزدیکه متروه (عکس تاره چون باروون میومد و میریخت رو گوشیم)
من همیشه از این پله ها دوس داشتم اما الان دیدم چقدر بالا رفتن ازش سخته
بوی درخت ها و شکوفه ها صدای باروون صدای رعد و برق که با صدای قران مسجد قاطی شده بود همشون فوق العاده بودن حیف که تنها بودم و با اینکه دلم میخواست کنارم باشه اما فکر کردن به حرفاش ....زد تو ذوقم
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
sci
تو رو خدا فقط نیا تشکر بزن
من ناراحت میشم از اینکه بعضی کارام میره تو انجام نداده و زمان بعدی و این افسردم میکنه باعث میشه به کارهای دیگه نرسم
چجوری موانع و تحلیل کنم
گاهی اصلا نمیدونم مانع چیه فقط دوس ندارم اون کارو انجام بدم !!! مثل بیدار شدن از خواب یا مثل خوابیدن به موقع
یا اصلا نمیتونم برنامه غذاییمو عمل کنم یا هیچی نمیخورم یا یه چیز بیشتر میخورم
لازمه من تاپیک جدا بزنم؟؟؟
کلا من زود ناامید میشم
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
Fa mo،
خب سوال بپرسید جواب می دم... به نظرم شما پیشرفت خوبی داشته اید. بسیار عالی! به هیچ وجه انتظار نداریم که کل کارهایی که برنامه ریزی می کنید، انجام بشه...
شما زمان بعدی رو مشخص می کنید و دلیل اصلی رو می نویسید...به هیچ وجه نا امید نشید! پستهای قبلی رو بخونید که برای نازنین بانو گذاشتم... گفتم تغییرات تدریجی، ارام اما با ثباتند... گفتم در هفته های اول تعداد کارهایی که به هر دلیل انجام نمی شوند زیاد خواهند بود.. نترسید! دقیقا همینطوری پیش می ره و هر روز وضعیت بهتر می شه..
اگر گاهی متوجه می شید یه برنامه ای به کررات اجرا نمی شه دنبال موانع نباشید، مانع اصلی خود برنامه است که یا واقعی نیست
یا جزئیات لازم رو نداره و برنامه اشتباهه... شاید گاهی به دلائلی فعلا اجراش شدنی نباشه... زمان بعدی رو موکول کنید به یک هفته، یک ماه یا چند ماه بعد...
در مورد خواب، عرض کردم کسی که این برنامه رو می خواد اجرا کنه حتما باید طی هفته اول و دوم سعی کنه ساعتهای خوابش رو تنظیم گنه به نحوی که حداقل ۶ تا ۸ ساعت بخوابه. در هفته های اول رژیم غذایی خاصی رو توصیه نمی کنم.. در هفته های بعدی اصلاح عادات غذایی رو می تونید تو برنامه تدریجا وارد کنید.. مثلا کسی که اضافه وزن داره می نویسه امروز برنج نمی خورم
شما چه در سفر باشید چه نباشید.. این برنامه باید اجرا بشه! صفحه ای از این تقویم نباید خالی بمونه.. اون نکات مثبت بالای هر صفحه بسیار مهمه.. اگر دوست دارید این برنامه رو اجرا کنید حتما تمام انرا اجرا کنید تا احساس نا امیدی شما کمتر بشه
راستی مراقب باشید سرما نخورید...
عکسی که گذاشته بودی فوق العاده بود... شما هم یک صفحه از دفترتون رو عکس بگیرید و یا اسکن کنید تا ببینم چه می کنید
سوالی بود بپرسید
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
اگر گاهی متوجه می شید یه برنامه ای به کررات اجرا نمی شه دنبال موانع نباشید، مانع اصلی خود برنامه است که یا واقعی نیست
یا جزئیات لازم رو نداره و برنامه اشتباهه... شاید گاهی به دلائلی فعلا اجراش شدنی نباشه... زمان بعدی رو موکول کنید به یک هفته، یک ماه یا چند ماه بعد...
سلام آقای sci
:72: امید وارم خیلی خوب باشید :72:
آقای sci خیلی ازتون ممنونم از اینکه انقدر دقیق و با جزئیات راهنمایی میکنید :310:
من رفتم دکتر!اصلا فکر کنم اگر بهم در مورد ویتامین و قرص اهن صحبتی نکرده بودید حالا حالا نمی رفتم،یعنی با شناختی که از خودم دارم مطمئنم که نمی رفتم .
و خیلی هم خوب شد که رفتم چون یک سری ویتامین و قرص آهن به هم داد که حتما بخورم و خیلی ضروریه ..بعدش هم دوباره آزمایش بدم.
حتی بهش گفتم من وقتی به مدت طولانی رو صندلی می شینم یا رو زمین می شینم وقتی بلند می شم چشمام سیاهی می ره!انقدر تعجب کرد که تا الان نیومدم اینارو بگم!!!
و از وقتی هم که دارم قرص هاش رو می خورم اصلا چشمام سیاهی نمی ره ،حالا نمی دونم برای اثر قرص هست چون سه روز یا چهار روزه که دارم می خورم .یا اثری که رو روحیه ام داشته.
و از نظر ظاهری هم حس می کنم پوستم خیلی شفافتر و خوبتر شده
امروز یکی از همکارام که اصلا اهل تعریف کردن نیست بهم گفت مثل طلوع خورشید می مونی :310::43::310:
در مورد اون حرفتون که نقل قول کردم ،خوب شد این موضوع رو مطرح کردید چون من از 19 فروردین هر روز می نویسم قسمت دوم کارم رو وامروز تموم می کنم .و هر روز نمیشه
نگووحجمش خیلی زیاده و باید براش یک هفته وقت می زاشتم ونه یک روز
فکر کنم امروز دیگه تموم شه.
خواستم فقط خبر بدم من برنامم دار ه همون جوری جلو می ره ولی هنوز رضایت بخش نیست ولی ناامید نیستمووو
راستی آقای sci من ی گلسر داشتم خیلی خوشگل بود و خیلی وقت بود گمش کرده بودم می دونستم تو اتاقمه ها ولی همت نمی کردم دنبالش بگردم ،دو ماهی بود که نبود
جز برنامه پری روزم نوشتم پیدا کردن گل سر محبوبم
و عصرش شروع کردم به مرتب کردن کشو ها و یک کشو کشیدم بیرون دیدم پشت کشو افتادهههه
نمی دونید چقدر لذت بخش بود وقتی جلوی این فعالیتم تیک زدم،اخه 2 ماه هر روز می گفتم پس این گل سر چی شد ولی دنبالش نمی گشتم.
famo خیلی خوشحال شدم پست هات رو دیدم،موفق باشی ....و خیلی هم برام انرژی بخش بود...
راستی من هم دیروز حوالی ونک بودم یعنی کلا مسیرمه هر روز...
وقتی خوندم پستتو حس کردم دنیا چقدر کوچیکه ما چقدر نزدیکیم :)
-
:-) :-(
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین 1
famo خیلی خوشحال شدم پست هات رو دیدم،موفق باشی ....و خیلی هم برام انرژی بخش بود...
راستی من هم دیروز حوالی ونک بودم یعنی کلا مسیرمه هر روز...
وقتی خوندم پستتو حس کردم دنیا چقدر کوچیکه ما چقدر نزدیکیم :)
اگه یه دختر چادری دیدی که آب ازش چکه میکنه و شلوار لی طوسیش تا زانو خیسه!!! اون منم!!!:43:
sci
خبلی خوب بود گفتی عکس بگیر انگار برنامه دوباره برام دوره شد امروز کلی به حرفات فکر کردم من پستهای این تاپیکتو بیشتر از پنج بار خوندم
میدونی گاهی حس میکنم برنامه هام زیادی آرمانانه است گاهی ترجیح میدم بشینم فقط آهنگ گوش بدم و گاهی هم یهو حس غذا درست کردنم و خونه تمیز کردنم میگیره گاهی یهو پا میشم حاضر میشم میرم بیرون یه جای بلند و فقط به تهران نگاه میکنم (هر کاری بم آرامش بده و ذهنمو آزاد کنه)
البته من کلا آدمیم که زیادبه خودم سخت نمیگیرم و برنامه هام یه چیزایی خیلی معمولیه!!!
شایدم چون روال زندگیم معلومه مثلا الان سه ساله تصمیم دارم موقع سحر برم یه جا طلوع خورشید و ببینم اما چون دخترم و تنها نمیشه و همراهم پیدا نکردم نمیشه .حتی میترسم اینو بزارم تو برنامه هام :72:
چی کار کنم برنامه ها باید معقول باشه؟ یا میشه رویاییم باشه؟؟؟
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام
منم از هفته پِيش يعنی از فردای روز تولدم شروع کردم واسه نوشتن
که جا داره از آقای SCi واسه برنامه خوبشون و نازنين جون برای ايجاد تاپيکش تشکر کنم
چهار روز اول خوب بود راضی بودم
اما 5شنبه و جمعه که تعطِيل بودم اصلا راضی نبودم کلا دپرس بودم راستش يکم هم ناامِيد شدم يعنی شنبه و 1شنبه رو ننوشتم:302:
امااز امروز دوباره شروع کردم و می دونم نااميدی از نشانه های نفوذ شِيطانه پس من می تونم
آقای SCi يه سوال داشتم
مثلا من ی سری برنامه ها دارم که خب می دونم در طول هفته نمِيشه انجامش داد مثلا مِيخام آخر هفته 5 شنبه ِيا جمعه برم شاه عبدالعظيم اونارو کجا بنويسم از الان تو برنامم بيارم که ِيادم نره ِيا واِيستم روزش بياد تو آرزوهای روزانه بنوِِيسم
يعنی کلا واسه برنامه های کلی که تو عرض ی هفته بايد انجامش بدم بايد چيکار کنم...
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنين، چهره اي چون طلوع آفتاب... به شما تبريك مي گم كه چنين چهره نوراني و درخشاني داريد. از اينكه برنامه هاي شما خوب پيش مي ره خوشحالم و البته بسيار خوب اجرايي كرديد... بله نكته مهم همون واقعي بودن برنامه هاست كه در ادامه اشاره خواهم كرد
جواب سوال Fa Mo
خب اين كه شما دوست داريد همه چيز ايده آل باشه و آرمانگرا هستيد موجب خواهد شد كه برنامه هاي شما مختل بشوند و بسياريشون اجرايي نباشند در هفته اول و اين دفتر به شما كمك خواهد كه آرمانگراي واقعي باشيد نه خيالي
نه الزاما بايد برنامه ها اجرايي باشه... من به معقول بودن يا نبودنش كاري ندارم... چه بسا كه برنامه بسيار رويايي باشه... مثل قدم زدن كنار رودخانه اي در حومه شهر، هنگام طلوع آفتاب... يا نگاه كردن به دريا هنگام طلوع افتاب! اينها رويايي هستند اجرايي هم هستند... اما مثلا سقوط آزاد هنگام طلوع آفتاب با چتر، شايد براي يك نفري مثل من رويايي باشه... اما به هيچ وجه عملي نيست! پس جايگاهي در آرزوهاي روزمره من نداره! الزاما بايد برنامه كاملا عملي باشه... حتي اگر رويايي باشه!
در نوشتن آرزوهاي روزمره، سخت گيري نكنيد... حتي دادن يه اس ام اس به دوستي قديمي، مي تونه يه آرزوي روزمره باشه يا مثل نازنين، پيدا كردن يك گل سر! به همين سادگي... لازم نيست آرزوي روزمره ما، بسيار آرماني باشه كه ارزش نوشتن رو داشته باشه... بي خيال بنويسيد... اما مقدورات و واقعيات رو در نظر بگيريد!
گاهي كاري مقدوره! اما شما فكر مي كنيد شدني نيست... اما دوست داريد انجامش بديد! مثلا دوست داريد بريد پارك! يا نهار رو جاي خاصي ميل كنيد! خب اين در حالت عادي شايد دور از ذهن باشه... اما مقدوره!!! بنويسيد!
چيزاي ساده، خيلي ساده رو بنويسيد... توجه داشته باشيد! اين دفتر محرمانه است و اين كلمه مهم يعني واژه " محرمانه" رو اول دفترتون قيد كنيد...
حتما روي ويژگي مثبت خودتون در ابتداي روز، تاكيد كنيد! حتما... خيلي ضروريه!
فرناز:
نا اميدي موضوع طبيعي است در برنامه ريزي...ببينيد وقتي برنامه داره تغيير رو در شما ايجاد مي كنه، نا اميدي به سراغ شما مي آد! در شرايط عادي يا قبل از اينكه تو دفتر چيزي رو بنويسيد! آيا نا اميد بوديد؟؟؟ بي شك خير!
پس اين نااميدي رو جدي نگيريد... بدونيد كه ناشي از گفتگوي دروني شماست! تمرينات تنفسي به شما كمك خواهد كرد كه وقتي حس نا اميدي داريد تعديلش كنيد و اجازه بديد تا از شما دور بشه... تفكرات مثبت داشته باشيد! هر وقت احساس كرديد نا اميد شديد! فورا يك اس ام اس به خودتون بزنيد! اره به خودتون! و بگيد چه كارهاي مثبتي كرديد و از خودتون بابت اون كار تشكر كنيد!
شما بالاي هر صفحه يك تاريخ داريد... اگر قراره جمعه دو هفته آينده به مكاني برويد، حتما در ستون اول از همين امروز يادداشت كنيد! اما زمان نوشتن بسيار مهمه... شما نمي تونيد مثلا الان بنويسيد! اين دفتر سر رسيد كارهاي روزمره شما نيست.... شما فقط مي تونيد صبح ها وقتي چشماتون رو باز مي كنيد كارهايي رو كه مي خواهيد انجام بديد رو بنويسيد.. پس يادتون بمونه تا صبح فردا... فردا كه بيدار شديد در روز مشخصي كه مي خواهيد برويد به زيارت حضرت، بنويسيد... زمان نوشتن دفتر، همون موقعهايي است كه گفتم و در زمانهاي ديگر فقط دفتر قابل مشاهده است...نه قابل اديت!
فرناز: راستي اگر به زيارت رفتيد.. من رو هم ياد كنيد و اگر دوست داشتيد دعا كنيد.. حتما سفارش پاك شما در حل مسائل و مشكلات من بي تاثير نخواهد بود...
-
:43:
:43:مرسی از پاسخت اس سی آی و وقتی که گذاشتی ...البته من یه متن انتقادی برات نوشتم که پاک شد دوست داشتم قبلش میخوندی و خوب همون طوریم که تو تاپیک احترام برای اعضا قائل شوی و محمد ابراهیمی عزیز تو یه تاپیک دیگه گفت . وضعیت تالار اینجوریه دیگه.
من کلا چیز محرمانه ای ندارم .. یه خواهر دارم که همه چیزمو میدونه و کلا خودش میخواد که بدونه . واسه همین من یه خط نوشتاری ابتکاری دارم که بخوام چیزیو مخفی بنویسم به اون خط مینویسم.
یه سوال : گفتی وقتی یه برنامه ای برای جمعه داریم از الان بنویسیم؟ یا صبح روز جمعه باید بنویسیم؟؟؟
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
پاسخ به fa mo پست 27
خواهرم،
انتقاد سازنده، حق هر فرديه... نمي دونم انتقاد شما چي بوده اما آيا من به كسي بي احترامي كردم؟ اميدوارم اينطور نبوده باشه و نوشته هاي من موجب رنجش شخصي نشده باشه...
اما در مورد سوال شما، مي تونيد از همين الان در صفحه روز جمعه يادداشت كنيد! اما زماني كه يادداشت مي كنيد همون موقعي باشه كه برنامه امروز رو مي نويسيد... مثال مي زنم كه روشن بشه!
امرزو فكر مي كنيد كه جمعه برويد مسافرت يا دوستتون رو ببينيد... امروز چيزي نمي نويسيد... فردا صبح كه مي خواهيد برنامه روز رو بنويسيد، در صفحه روز جمعه مي نويسيد كه "ديدار با دوستم" يا مسافرت به ...
اينكه شما صبحها برنامه ها رو بنويسيد خواص بسيار زيادي براي سلامت رواني شما و انتقال انرژي به شما داره... براي همين گفتم قبل از صبحانه، حمام، ورزش صبحگاهي... به محض بيدار شدن در لباس خواب بنويسيد...
دومين موردي كه در مورد شما بايد بگم، شما در صفحه اي از صفحات دفترتون نوشته بوديد كه هيچ حسي در رابطه با خودتون نداريد! اين قرار ما نيست... كوچكترين حس شما در مورد خودتون مهمه! بايد حسي داشته باشيد! اين الزاميه!
اگر حسي نداريد ريشه يابي كنيد ببينيد چرا حسي نداريد!
در هر صورت خوشحالم كه از خودتون به اين شيوه مراقبت مي كنيد و تاكيد مي كنم حكايت اين دفترچه، حكايت برنامه ريزي نيست... مثل برنامه ريزي آموزشي! يك نوعي مراقبت از خود به حساب مي آد
مراقب خودتون باشيد...
سوالي بود بپرسيد
-
این عنوان میره رو اعصابم ! میخوام به کارهام برسم بهتره
حالا شارژ میشم میام برات پیام خصوصی میفرستم میگم قضیه اون انتقاد سازنده رو!!! :-) ( اینم از سیاست های مدیراس ....بقیشو خودم نقطه چین میزارم که یکی نیار نقطه چینش کنه)!
اما من کلا حسی ندارم به خودم . خصوصیات مثبتیم که مینویسم از دید دیگرانه ...دیدی این بچه ها کوچولوایی که خودشونو سوم شخص خطاب میکنن؟. .. منم حسم به خودم سوم شخصه:72:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام
یکی از دلایلی که میخواستم عضو همدردی بشم همین مشکل نازنین عزیز بود. :302:
با این تفاوت که ایشون مدتیه اینجوری شده و من همیشه این مشکل رو دارم. :302:
مثلا صبح ها سختمه از جام بلند شم و برم سر کلاس .... واقعا خودم رو کشون کشون میرسونم به کلاس.
یا وقتی از سر کلاس میام خونه (حداکثر کلاسم چهار یا پنج ساعت طول میکشه) انقدر خسته ام که با یک روز خوابیدن هم مشکلم حل نمیشه و باید دو روز کامل استراحت کنم.
گرفتن آخرین مدرک تحصیلیم چندین ساله طول کشیده و الان که چند واحد بیشتر نمونده واقعا بریدم و نمیکشم. برای نوشتن پایان نامم همت نمیکنم:316::302:
حافظ ق/رآنم اما به تثبیت محفوظاتم نمیرسم اصلا.
ورزش از نون شب برام واجت تره چون کمر درد دارم اما حوصله ی کلاس ورزش رفتن ندارم. :302:
صبح هایی که کلاس ندارم بدون هیچ برنامه ای زندگیم میگذره با پسرم ساعت 12 صبحانه میخوریم حتی نهار و شام هم به زور میتونم درست کنم شایدم درست نکنم بس که بی حوصله و خسته ام .
با دوست و فامیلی که بدونم برم خونشون باید یه روزی ازشون پذیرایی کنم حوصله ی رفت و آمد ندارم.
از دو هفته قبل باید بدونم مهمون دارم وگرنه توانایی و خوصله و آمادگی پذیرایی ندارم.
برای رفتن به منزل خانواده همسرم باید از یک هفته قبل تصمیم بگیرم و آمادگی پبدا کنم وگرنه نمیتونم....
به هیچ کس جز مادرم تلفن نمیزنم با وجودی که دوستان و فامیل های زیادی دارم.
کارم رو دوست دارم اما انجام دادنش برام ملال آوره.
همه ی اینها در شرایطیه که دیگران به هیچ وجه چنین فکری در موردم نمیکنن و فکر میکنن آدم فعال وپایه ی هر کاری و کدبانو و با انگیزه و خوشبختی هستم. :227::310:
تا حالا هزار بار برای خودم برنامه ریختم اصلا استاد برنامه ریزی شدم اما دریغ از اجرا کردنش ....
کلا به من میگت حسن کچل !!!!! :311:
این جدول رو برای خودم درست کردم. اما امیدی به انجامش ندارم...
تو رو خدا کمکم کنید حداقل درسم رو تموم کنم:325:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
سلام نینا نوری عزیز
من چرا این پست شما رو ندیدم
از ی طرفی خوشحال می شم پست هاتون رو می بینم
از ی طرفم ناراحت
خوشحالیم از اینکه تنها من نیستم که stop کردمو یکی باید هولش بده ....
ناراحت از اینکه درک می کنم چقدر اعصابتون از کوه کارهای انباشته که انگیزه واسه انجامشون نیست، خورده
راستش من خیلی بهتر شدم و یکمی تغییر کردم ولی نه اون جوری که بشه از این تغییرات خوشحال بود...
بعضی وقت ها دلم می خواد بزنم خودمو ..
همین الانم این حس رو دارم از بس که از دست خودم عصبی میشم.
اون برنامه رو شروع کن و قدم به قدم پیش برو
من چند روز بود بی خیال شده بودم اومدم تاپیک بخونم بلکه دوباره شروع کنم
و بازم انگیزه بگیرم .شما هم شروع کن و امیدت به خدا باشه
آقای sci ی نکته ای گفتن اونم اینکه هیچ صفحه این تقویم نباید خالی بمونه ولی برای من 5 روزه که خالی مونده
...:302:
ولی بازم شروع می کنم
راستی منم نسبت به مهمونی رفتن مثل شما هستم باید ی هفته قبل بدونم می خوام برم مهمونی
یا کسی می اد خونمون
آقای sci :72:
بیاین ی لحظه:(
من چیکار کنم من دیگه استعداد ندارم خلاقیتم تموم شده
یادتونه گفتم نقاشیم همین جور مونده،شروعش کردم تمومش کردم
بعد بردمش پیشه یکی از استادام .گفت خودت چه حسی داری به این کار!
گفتم قشنگه
گفت تو واقعا این رو قشنگ می بینی!من چیزی جز ی کار از سرباز کنی نمی بینم.
به نظرتون وقتی ی کاری رو خوب انجام نمی دیم بهتر نیست یکمی ولش کنیم مثلا یک ماه یا یک فصل ولش کنیم
البته کارایی مثل نقاشی و این جور کارا که فرس نیست وبرای دل خودمون هست.؟
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
الان اس سی آی میای میاد ناامید میشه ازمون
من دفترچه رو دارم (اما حدود یک هفته است که ذهنی شده یعنی دیگه نمینویسم)
صبح که پامیشم خصوصیت مثبت روز قبل و کارایی که میخوام کنم و میارم تو ذهنم و تا شب اکثرشون انجام میشه شبم تو ذهنم بررسی میکنم اما نمینویسم
اما خیلی خوبه به همه کارام میرسم
در ضمن نازنین فکر کنم دفترچه آرزوهای روزانه است در واقع کارایی که دوست داریم انجامشون بدیم دفترچه برنامه ریزی که نیست فقط کارای دسته اول توش باشه
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنین
بی شک شروع کنید و تردید نکنید
نکته ای که جوانه گفت نکته مهمی است.. این دفتر، یک دفتر برنامه ریزی نیست! توجه کنید
اما در مورد ذهنی کردن دفتر با جوانه موافق نیستم
سوالی پرسیدی در مورد کارهایی مثل نقاشی... موافق نیستم که این کارها رها بشه چون اصلا مهم نیست گاهی که ما این کارها رو چطوری انجام می دیم... خوب یا بد
مهم اینه که با این کارها ما از خودمون مراقبت می کنیم
پس از خودتون مراقبت کنید و اون رو مدتها عقب نندازید
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نازنین 1 گرامی،
منم تقریباً مشکل مطرح شده در این تاپیک رو داشتم، راه حل های آقای sci رو به کار گرفتم و خدا رو شکر راه افتادم،
- اون اوایل، فک نمی کردم این کارها مفید باشه و دوست داشتم به کوب بشینم سره کار اصلیم که توی اولویت قرار داره، اما وقتی می خواستم کاره اصلی رو بدون این برنامه ها و آرزوها شروع کنم، یک احساس هایی می یومد سراغم و نمی ذاشت ذره ای پیش برم، منم دیدم اگه با برنامه پیش برم، حداقل یه مقدار پیشرفت رو داره، این جوری که دیگه هیچی!
پس تصمیمم رو گذاشتم رو این که این دفترچه ی آرزوها رو ادامه بدم، و نا امید نشم.
- اون ده روزی که آقای sci فرمودند رو صد در صد بی خیال شو، چون عمراً روحیه ای داشته باشی که بتونی کاری انجام بدی، من که سعی کردم تو این ده روز به هیچ آرزویی فک نکنم و فقط به خودم برسم و اعصابم الکی خورد نشه و دیگران رو اذیت نکنم.
- آرزوهام رو محدود کردم، این جوری دیگه خسته نمی شدم و دلم می خواست زودی آرزوهای ذکر شده در دفتر رو انجام بدمو برای خودم ول بچرخم!:163: خیلی برای من مفید و اون کارهایی که نوشته بودم رو خوب انجام می دادم و بعضی وقتا، در ادامه ی روز که دیگه کاری نداشتم انجام بدم، می یومدم و کارهایی که انجام داده بودم رو بهبود می دادم. نمی دونم منظورم رو رسوندم یا نه، به زبونه دیگه، من اومدم و تمرکزم رو گذاشتم رو 1 کاره اصلی که تو اولویت بود و زود باید تموم می شد و بقیه ی آرزوها، بیشتر جنبه ی رسیدگی به خودم رو داشت و کارهایی که انجام دادن یا ندادنش زیاد مهم نبود! نمی دونم این کارم درسته یا نه، اما برا من که خیلی مفید بود و ایده اش رو از حرفای یکی از دوستان که در تاپیک قبلیم نظر داده بود گرفتم.
- یه مسئله ی دیگه، این بود که کاره اصلیم رو باید در یه زمان خاصی تموم می کردم (مثلاً سه ماه فرصت تحویل داشتم)، اون اوایل، من می دیدم چقدر دیگه وقت مونده، و بر اساس زمان باقی مانده، کارش رو تقسیم می کردم و اصلاً به این دقت نداشتم که روزهای اول که می خوام شروع کنم، هیچ وقت نمی تونم این حجم کاری رو انجام بدم، و وقتی تو این برنامه ریزی شکست می خوردم، تا یه مدت دست به هیچ کاری نمی زدم و فک می کردم من نمی تونم. تا چند روز متوالی توی دفتر می نوشتم تمام نشد و فردا انجام می دم. همین روال ادامه داشت تا این که دیدم آقای sci گفتن که حتماً کاری که نوشتین خیلی بزرگه (دقیقاً یادم نیست ولی یه چیزی توی همین مایه ها گفتن ببخشید دیگه).
بذار یه مثال بزنم: فرض کن قبلنا، یه مقاله 10 صفحه ای رو تو دو روز می خوندم، رو همین حساب، الآن هم همین رو تو برنامم می نوشتم اما 15 روز گذشت و من نتونستم بازم تمومش کنم. شاید باورت نشه، اومدم و کار رو خیلی کوچیک کردم و گفتم فردا یه پاراگراف از این مقاله رو می خونم:163: خودم اول کار خندم گرفته بود اما گفتم کاچی بعض هیچی، بهتره اینه که هیچیش رو انجام ندم و بشینم نگاش کنم، چند روز همین منوال رو ادامه دادم، به طرز معجزه آسایی مقاله رو تموم کردم و افتادم رو غلطک!
- همیشه شروع کار خیلی سخته و زمانبر و زیاد کاره مفیدی انجام نمی دی، یعنی بیشتر انرژیت صرف این می شه که استارت کار رو بزنی.
- اصلاً به این که داره زمانت می ره و باید تزت رو تحویل بدی و اگه ندی چی می شه و چرا زودتر شروع نکردم و چون دیر شروع کردم نمی رسمو همه تموم کردن و فلانی گفت حداقل 1 سال به کوب زمان می بره و این جور چیزا فک نکن، من که می گفتم خودم رو که نمی تونم بکشم که، بیشتر از این از دستم بر نمی یاد! همینی که هست و من که قرار نیست همیشه روبه راه باشم و سه سوت همه کارها رو تموم کنم. این یه واقعیت هستش، که یه انسان، همیشه کارایش در طول زندگیش یکسان نیست! افت و خیز داره! اگه خودت، این رو درک نکنی، هیچ کس هم درکت نمی کنه!
- مسئله ی بعدی مبارزه ی گسترده با ناامیدی هست، هر بار که ناامید شدی، بگو اشکال نداره، دوباره شروع می کنم. فقط این جمله ورده زبونت باشه، مثلاً اگه دور روز متوالی نتونستی مطابق برنامه پیش بری، نا امید نشو و دنبال یه راه دیگه نگرد!
- یه سر هم به مقالات کمال گرایی بزن، احتمال داره یه مقدار هم کمال گرا باشی و بیشتر از توانه خودت از خودت انتظار داشته باشی. به من که خیلی کمک کرد.
این تاپیک خیلی به من کمک کرد، من از همه ممنونم، مخصوصاً آقای sci، براشون آرزوی موفقیت و پیروزی فراوان دارم، شرمنده طولانی شد، گفتم این چیزایی که بم کمک کرد رو بنویسم، شاید به کار بقیه هم بیاد و ببینن خودشون تنها نیستن و این احساس ها برای خیلی ها وجود داره و مهم اینه که چطوری کنترل بشه!
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
آقای sci دعای خیر همه پشت سرتونه. همیشه موفق باشید.
من هم از فردا این دفترچه را تهیه می کنم و از راهنماییهاتون استفاده می کنم.
یک سوال دارم آقای sci. آیا شما دکترای روانشناسی دارید یا این همه اطلاعات مفید رو از مطالعات شخصی بدست آوردید؟
(عذر می خوام که اینجا مطرح می کنم ولی لطفا به تاپیک من هم سر بزنید http://www.hamdardi.net/thread-22478.html )
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
من از اون روز تا حالا تقریبا هر روز برای خودم جدول کشیدم اما جزکارهای روتین روزانه کاری نکردم
احساس میکنم این جدول کشی برای آدمای متعهد جواب میده و من متاسفانه متعهد نیستم ...:302::302::302::302:
نمیخوایید کمکم کنید؟
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
ایوب ممنون از راهنمایی های خوبت....منم سعی می کنم روش تورو به کار بگیرم:72:
نینا نوری عزیز شما به جزئیات صحبت های آقای sciدر مورد اون دفترچه باید دقت کنید
چیزهایی که می نویسید ی جور آرزوهای روزانه هستن
یعنی به قول جوانه این دفتر ،دفتر برنامه ریزی نیستش.
خوب اصلا به هیچ کدوم از کارهایی که می نویسی نمی رسی؟
علت انجام نشدنشون رو هم مینویسی؟
زمان بعدی برای انجامشون تعیین می کنی؟
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
من تخصص زیادی تو این زمینه ندارم ولی میگم که حتی اگه چند روز این کارو رها کردید نا امید نشید بگید بابا ولش دیگه عقب افتادیم.
دویاره بیاید شروع کنید و هر وقت انگیزتون از بین رفت دوباره بیاین این تاپیک رو کامل بخونید.
من خودم هم مشکلی مشابه دارم ولی وضعیتی بسیار وخیم تر!
چون من حتی حس و حالی که شروع کنم هم ندارم یه جورایی حس و حال تاپیک زدن تو این مورد رو هم ندارم!!!
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
آقای کیارش محترم ممنون از راهنماییت
قدم اول
یک دفتر می خری
تقویم
هم میشه
لزوما زیبا باشد ....
برای کسب اطلاعات بیشتر به پست شماره 13 آقای csi مراجعه کن
حال ندارم هم ،نداریم:300:
-
RE: خیلی بد شدم ...بی کفایت
نمیتونم
یعنی نمیخوام اصلاح بشم!
گرچه میدونم با این وضعیت تنبلی و بی حس و حالی ۴۰ سال عمر کنم هنر کردم.
ولی دیگه واسه من دیر شده من دیگه به این وضع عادت کردم.منو بیخیال