-
می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سلام به دوستان گل همدردی...
همونطور که می دونید از همه شما عزیزان خواستم که برای برگشتن شادی به زندگی من دعا کنید و تشکرهایی که پای پست خودم دیدم امواج نورانی رو به دل من تابید.
من دیروز وحشتناک و غم انگیزی رو گذروندم. به دعاهای شما دوستان فکر کردم و بنظرم دعای منفعلانه به هیچ دردی نمی خوره. خداوند هیچوقت برای بنده ای که خودش برای خودش کاری نمی کنه لطف نمی کنه.
این تاپیک رو ایجاد کردم تا حالت خودم رو از موضع انفعال به پویایی برسونم.نمی دونم جای درستی رو برای گذاشتن انتخاب کردم یا نه(تجربه های فردی) و اگر نیست امیدوارم خواهر گلم فرشته مهربان زحمت نقل و انتقالش رو بکشند.
ما انسان خلق شدیم. از روز اول که بدنیا اومدیم جز چند حرکت غریزی کار دیگری بلد نبودیم. به مرور و کم کم رشد کردیم و مهارت کسب کردیم. تا حالا فکر کردید این رشد تا کجا باید ادامه داشته باشه؟ جوابش رو خداوند در قرآن داده. لیس الانسان الا ما سعی...
تا روزی که تلاش بکنیم انسان هستیم و روزی که دست از تلاش برداریم درواقع از انسانیت فاصله گرفتیم.
دوستان! یکی از عوامل مهم برای ایجاد انگیزه یادگیری در من، کاهش احساس غم و اندوه بوده. همواره تلاش کردم تا با کسب مهارت ها احساس درد رو در خودم به حداقل برسونم. اما در این سن با اینکه خیلی پیشرفت ها کردم اما هنوز دارم درد رو تجربه می کنم و گاهی اوقات اونقدر عمیق هست که تا مغز استخوانم رو می سوزونه.اینها برای من نشانه ای از این هست که کارم یا درست نبوده یا اشتباه اومدم یا هنوز باید برم...
من تصمیم دارم بازم بالاتر برم و پله های متعالی رو طی کنم. معتقدم یا نباید راهی رو انتخاب کنی یا اگر انتخاب کردی تا تهش بری و شاگرد اول بشی. من هم وظیفه دارم خودم رو بکشم بالا و این انتخاب خداوند برای بودن من در روی زمینه.
دوستان گلم! این تاپیک رو ایجاد کردم تا به من کمک کنید. در راه تعالی به من یاری برسونید. بخصوص بی صبرانه منتظر راهنمایی های کارشناسان محترم آنی و فرشته مهربان هستم.
اینجا از خط فکری خودم خواهم نوشت و هرجا انحراف داشت من رو آگاه کنید و به مسیر درست هدایت کنید. هر کس هر نظری داره به من بگه تا انشاءالله با یک دعای پویا(و نه منفعلانه) به داستان های غم انگیز زندگی ام خاتمه بدم.
از اینکه این جمع حامی رو در این تالار دوست داشتنی دارم خدارو شکر می کنم و منتظر نظرات تک تک شما دوستان گل همدردی هستم.
پست اول به پایان رسید. در پست های بعدی، افکارم، تصمیماتم و تلاشهای خودم رو با شما در میان خواهم گذاشت و از راهنمایی های شما دوستان بهره خواهم گرفت.
متشکرم
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافراز جان
بهت تبریک می گویم که در اعلام و اذعان مسئله ات هستی و آن را می شناسی .
و نکته ی بعدی اینکه انسان وقتی از مراحل سخت عبور می کند یعنی اینکه داره بزرگ میشه و یه واحد درسی جدید رو پاس می کنه .
از نگاه من مهم نیست که حتما شاگرد اول باشی اما مهم است که این واحد به پاس شود و آنچه باید بیاموزی را در زمان خودش بیاموزی که به تکرار مبتلا نشوی .
درست را بگیر و رد شو ............در جا نزن :46:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
ممنونم...
بگذارید کمی بیشتر مسأله ام رو باز کنم.
من در یک خانواده بی نهایت ساده و درواقع بی شیله پیله بزرگ شدم. زندگی من هیچوقت پیچیدگی های خاصی نداشته و مشکلات من اونقدرها بغرنج نبودند که من رو از پا دربیارن.
اما در رابطه اخیری که تجربه کردم دچار پیچیدگی های عجیبی شدم. گاهی اوقات انقدر پارامترهای ورودی ذهنم زیاد میشد که از حل مشکل عاجز میشدم.
حالا که به اینجا رسیدم همش از خودم می پرسم حکمت بودن در چنان قضیه پیچیده و سردرگم کننده ای چی بود! راستش اتقدر بهم فشار اومده که گاهی اوقات سر خدا غر می زنم. ایمانم ضعیف شده و با تردید به همه چی نگاه می کنم. حتی اینکه خیری در این قضیه بوده یا فقط غمی رو به من تحمیل کرده برای من جای سواله.
معمولا آدمهای دیندار در این موقعیت خودشون رو بی محابا به خواست خدا و مشیت الهی می سپارند و به آرامش می رسند اما من نرسیدم. چون به فکر می کنم یقین ندارم و پس لرزه های اون اتفاق هم بعضی وقتا وارد زندگی من میشه و اون رو می لرزونه.
باید در این مرحله چکار کنم که به پذیرش برسم؟ که ایمان قوی و فعالم برگرده و باور کنم همه اتفاقها در جهت خیر و صلاحم بوده؟
آیا خیر و صلاح آدم لزوما باید انقدر غم و اندوه برای آدم بوجود بیاره؟
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
البته از کارشناس ها خواستی تا راهنماییت کنند. دلم نیومد اینو برات ننویسم:
و عسی ان تکرهوا شيئا و هو خير لکم و عسی ان تحبوا شيئا و هو شر لکم .و الله يعلم و انتم لا تعلمون بقره ٢١٦
و البته همیشه خیر اتفاقاتی که برای انسان پیش میاد رو ادم شاید همون موقع متوجه نشه. اما یک چیزی رو من فهمیدم و اون اینکه انتخاب های خود ما و عملکردمون در شرایط نا امید کننده و بحرانی هست که خیرو شر اون واقعه رو برای ما می سازه. اگر از این اتفاق که برات افتاده توشه خیری برداری مطمئنن اون برات خیر و صلاح بوده و اگر ....
هم غم و اندوه هم شادی هر دو می تونند برای ما خیر باشند و یا شر باشند و البته که در هر دو انتخاب با ماست.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
اول اینکه تو مسئله را کاملا روشن و باز مطرح نمی کنی و مدام یک پیچیدگی به تجربه ات می دهی و این تو هستی که این پیچیدگی را ایجاد می کنی و نه کس دیگر .( این حرف کاملا نظر شخصی من است )
پس در مورد خودت به این نکته توجه کن و ببین چرا دوست نداری شفاف از اول تا آخر آن را روشن بیان کنی و مثلا روشن بگویی از این مسئله ناراحتم. از این مسئله می ترسم و ...............( باز از نظر من به نوعی کلی گویی کرده ای )
( حتی در جایی که می دانی کسی تو را به اسم حقیقی و ...نمی شناسد ........چه چیزی مانع توست ؟! از نظر من این ها نکته های توست و نه نکته های تجربه ات )
دقت کن گفتم تجربه ............
تجربه ای که از یک سر خط شروع شد ...........
پس برو به سر خط این تجربه و سعی نکن از تجربه ات یک چیز عجیب و غریب درست کنی ..............یک تجربه ی ساده و یک آشنایی ...................
همین که اولین قدم را برای جواب سلام برداشتی یعنی که تو نیز انتخاب کننده و تصمیم گیرنده بودی برای این فرصت بوجود آمده توسط تو و یا دیگری .......................
در نهایت این انتخاب، باید بهایی برای تجربه ات در نظر می گرفتی ...........هر آنچه که گذشته ( از سر خط بگیر تا ویرگول و نقطه ای که در این رابطه و داستان آشنایی گذاشته شده تا خط بعدی شروع و........ویرگولها و نقطه های بعدی و..........) تا خود امروز بها یا هزینه ی تجربه ات است .
در کمترین حالت تو یک مرد از میلیون ها مرد روی کره ی زمین را تجربه کردی . با روحیاتش آشنا شدی . حرفها و عقاید و نظراتش را شنیدی و خودت و توانایی ها و خواستها و تمایلات خودت را در مقابل چنین مردی و چنین تجربه ای شناختی و........و در نهایت مثلا با این مرد عشق و یا دوست داشتن را تجربه کردی که خیلی هم قشنگ است و...............
اماازت خواهش می کنم با مثال های عینی از همین تجربه حرف بزن . در اعلام و اذعان آن باش .
بگو دقیقا کجا گیر کرده ای؟
دلت چی می خواد ؟
چرا رها کردن این فرد و پذیرش تجربه ساده برات سخت است ؟
چه چیزی این تجربه را برات خاص می کنه و چرا ؟
کجای رابطه را فکر می کنی باید هنوز بررسی کنی و متوجه چی آن نشدی و اساسا با نگه داشتن این تجربه و تجربه ی حال بد دنبال چی هستی ؟
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
اول تشکر از deljoo_deltang عزیز....من کی گفتم فقط کارشناسها جواب بدن؟ گفتم به راهنمایی تک تک شما نیاز دارم علی الخصوص آنی و فرشته مهربان عزیز.
اما در مورد سوالهای آنی عزیز:
آنی جان خوب منو گیر انداختید ها! خودم هم جواب اون سوالهارو دقیق نمی دونم اما بعد از فشار آوردن به مغزم جواب شمارو میدم.
بگو دقیقا کجا گیر کرده ای؟
وفتی این آقا با یک مشکل به نزد من آمد با تلاشهای بسیار این مشکل تا حدودی برطرف شد اما اتفاقی که برای من افتاد این بود که من نسبت به ایشون حس مسئولیت پذیری پیدا کردم و شرطی شدم. بطوریکه آگاهی از مشکلات و نگرانی هاشون ناخودآگاه من رو هم بهم میریزه. این یک مشکل هست که من نمی تونم نسبت به ناراحتی، غم و اندوه اشون بی تفاوت باشم.
دلت چی می خواد ؟
به این موضوغ تا حالا فکر نکرده بودم. تا الان همش گفتم هرچی خدا بخواد.
چرا رها کردن این فرد و پذیرش تجربه ساده برات سخت است ؟
بخاطر همون حس مسئولیت که نسبت بهشون پیدا کردم. ریشه اش هم در این مسأله بوده که ایشون هم در زمینه هایی خیلی به من کمک کردند که البته بیشتر اون اوایل بود و بعد درگیری های ایشون انقدر زیاد شد که دیگه جایی برای من و مشکلات من باقی نموند.
چه چیزی این تجربه را برات خاص می کنه و چرا ؟
اینکه سرنوشت یک نفر انقدر برای من مهم شده!
کجای رابطه را فکر می کنی باید هنوز بررسی کنی و متوجه چی آن نشدی و اساسا با نگه داشتن این تجربه و تجربه ی حال بد دنبال چی هستی ؟
من نمی خوام حال بد رو داشته باشم. از زمان گذاشتن تاپیک قبلی کلی نقشه و پلانهای مختلف ریختم و خیلی خوب بوده. اما فکر می کنم همینکه خبری از ناراحتی ایشون به من برسه نقشه های من نقش برآب میشه.
شاید برگردید به من بگید خب احساس مسئوایت نکن! اما این در حرف ساده است اما در عمل آدم می بینه که دلش می خواد شادی و رضایت اون آدم رو ببینه.
این رو هم ذکر می کنم که من هیچ کار خاصی برای اون آدم انجام نمی دم و بعد از اون تاپیک همه چی تموم شده.
نمی دونم دیگه چی بگم. همه مشکل من اون آقا نیست. شاید من نیاز به شخص جدیدی دارم که بیاد و خواسته های من رو پوشش بده. تا حالا چندیدن مورد پیش اومده که هیچکدوم چنگی به دل نزدن.
امیدوارم مسأله باز شده باشه.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
آنی عزیزم...
در مورد سوال دوم شما که گفتید چی دلم می خواد فکر کردم.
دلم واقعا می خواد شاد بشم و رها کنم. به معنای کامل کلمه و نه فقط در حرف... راهش رو به من نشون بدید...دلم می خواد به این روزهای غم انگیز خاتمه بدم.
*********************
از کارشناس محترم جناب آقای sci که پای پستها تشکر گذاشتند تقاضا دارم اگر نظری دارند بفرمایند.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافرازجان من درباره رابطت با اون اقا چیزدقیقی نمیدونم اما پست اولت رو که خوندم این تو ذهنم اومد چه دختر سختگیری!احساس میکنم خیلی به خودت و دیگران سخت میگیری.واقعا نیازی نیست ما تو هر راهی که رفتیم شاگرد اول بشیم و اصلا باید دید شاگرد اول شدن برای هر کس چه تعریفی داره.
نقل قول:
دلم واقعا می خواد شاد بشم و رها کنم
لازمه رها کردن پذیرش هست..پذیرش خود و دیگران همینطوری که هستن...اینکه قبول کنی همه ادما دچار خطا میشن چه تو چه اون اقا و چه هر ادم دیگه ای. و نیاز نیست توهر راه وکاری شاگرد اول شد..گاهی خود تجربه سوای نتیجش عین موفقیته.
نقل قول:
دلت چی می خواد ؟
به این موضوغ تا حالا فکر نکرده بودم. تا الان همش گفتم هرچی خدا بخواد.
وقتی تا الان به اینکه دلت چی میخواد فکر نکردی چطور انتظار داشتی چیزی که نمیدونی چیه برات پیش بیاد.
خوب الان قدم اول رو برداشتی و فهمیدی که واقعا چی میخوای.شاید لازمه بیشتر فکر کنی تا دقیقا چیزایی که میخوای رو پیدا کنی..اما با واقع بینی نه کمالگرایی مفرط.
چیزی که من ازنوشتت فهمیدم اشفتگیت ازیه حس جدید هست..انگار که برای اون اتفاق و حس جدید برنامه ریزی نکرده بودی یا اون حس چیزی که دلت میخواسته نبوده برای همین الان اشفته شدی.
اما نترس این فقط یه تجربه جدیده..همین و بس
سرافراز جان واقعا به نفع ما ادما نیست که همیشه همه چیزطبق برنامه ما پیش بره چون درک و دید ما خیلی محدوده وگاهی باید صبر و توکل کرد و گاهی باید همه چیرو از نو بررسی کرد.
همونطور که میگفتی درباره احساس مسئولیتت نسبت به اون اقا..گفتی کاری نکردی اما حس مسئولیت داری دلیلش دو تا چیزمیتونه باشه.
یا هنوز احساست قانع نشده و فقط برای اینکه طبق راه درست پیش بری اون رابطه و فکر درباره اون اقا رو کنار گذاشتی اما در درونت یه سرافراز دوست داره باز به اون اقا فکر کنه چون هنوز قانعش نکردی...
یا درونت خلایی وجود داره که ناخوداگاه فکر میکنی اون اقا یا مرد دیگه میتونه پرش کنه.
با خودت روراست وصادق باش و از نو همه چیرو بررسی کن و به خودت این حق رو بده گاهی اشتباه هم کنی.اشتباه کردن بد نیست درس نگرفتن بده.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
چقدر خوب شد كه اين تاپيك رو باز كردم... يه نكته هايي داره دستم مياد...
آفرين بهار جان...چقدر خوب حالت هاي منو شناختي...بيا حرفهاتو يكي يكي بررسي كنيم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
سرافرازجان من درباره رابطت با اون اقا چیزدقیقی نمیدونم اما پست اولت رو که خوندم این تو ذهنم اومد چه دختر سختگیری!احساس میکنم خیلی به خودت و دیگران سخت میگیری.واقعا نیازی نیست ما تو هر راهی که رفتیم شاگرد اول بشیم و اصلا باید دید شاگرد اول شدن برای هر کس چه تعریفی داره.
فكر مي كنم همينم...من نسبت به اشتباهات خودم خيلي سختگيرم. يادمه يكبار مدير همدردي انواع خطاهاي شناختي رو بهم لينك دادن. من اونا رو روي يك تابلو نوشتم و در اتاقم گذاشتم. خيلي از اونها رو كم يا زياد داشتم. يكيشون همين بود كه گفتي. مي دونم اين خطا رو دارم اما راه درمانش رو نمي دونم.
نقل قول:
دلم واقعا می خواد شاد بشم و رها کنم
لازمه رها کردن پذیرش هست..پذیرش خود و دیگران همینطوری که هستن...اینکه قبول کنی همه ادما دچار خطا میشن چه تو چه اون اقا و چه هر ادم دیگه ای. و نیاز نیست توهر راه وکاری شاگرد اول شد..گاهی خود تجربه سوای نتیجش عین موفقیته.
با قضيه پذيرش موافق هستم اما فكر كنم بندهاي بعدي تحليلت مهمترن و براي من در اين مقطع اولويت دارند.
نقل قول:
دلت چی می خواد ؟
به این موضوغ تا حالا فکر نکرده بودم. تا الان همش گفتم هرچی خدا بخواد.
وقتی تا الان به اینکه دلت چی میخواد فکر نکردی چطور انتظار داشتی چیزی که نمیدونی چیه برات پیش بیاد.
خوب الان قدم اول رو برداشتی و فهمیدی که واقعا چی میخوای.شاید لازمه بیشتر فکر کنی تا دقیقا چیزایی که میخوای رو پیدا کنی..اما با واقع بینی نه کمالگرایی مفرط.
به چيزي كه مي خواستم در ذهنم نيم نگاهي مي انداختم اما اين تصميمي نبود كه من بخوام بگيرم و براي اينكه اذيت نشم بهش اصلا فكر نمي كنم.اين تصميم دوم كه براتون نوشتم بازم واسه اينه كه اذيت نشم. كلا انگار خيلي اذيتم! :311:
چیزی که من ازنوشتت فهمیدم اشفتگیت ازیه حس جدید هست..انگار که برای اون اتفاق و حس جدید برنامه ریزی نکرده بودی یا اون حس چیزی که دلت میخواسته نبوده برای همین الان اشفته شدی.
اما نترس این فقط یه تجربه جدیده..همین و بس
آفرين! دقيقا درست گفتي...حتي خودم هم به اين واضحي در موردش فكر نكرده بودم. من از اين حس جديد آشفته شدم و انتظارش رو نداشتم. اين حس، حسي نبود كه من منتظرش بودم. حداقل از سوي اين آدم براي من غيرقابل درك و پذيرش هست.
سرافراز جان واقعا به نفع ما ادما نیست که همیشه همه چیزطبق برنامه ما پیش بره چون درک و دید ما خیلی محدوده وگاهی باید صبر و توکل کرد و گاهی باید همه چیرو از نو بررسی کرد.
همونطور که میگفتی تا حالا هم خيلي از كارها رو با صبر و توكل پيش بردم وگرنه تو فكر كن با اون آشفتگي كه در بالا گفتم تبديل به چه موجودي ميشدم!
درباره احساس مسئولیتت نسبت به اون اقا..گفتی کاری نکردی اما حس مسئولیت داری دلیلش دو تا چیزمیتونه باشه.
یا هنوز احساست قانع نشده و فقط برای اینکه طبق راه درست پیش بری اون رابطه و فکر درباره اون اقا رو کنار گذاشتی اما در درونت یه سرافراز دوست داره باز به اون اقا فکر کنه چون هنوز قانعش نکردی...
اين گزينه صحيح مي باشد. حس من هنوز قانع نشده و در درونم يك سرافرازي وجود داره كه مدام بهم ميگه چرا تمومش كردي! من راه عقل رو رفتم اما نمي دونم چطور احساس رو قانع كنم!
یا درونت خلایی وجود داره که ناخوداگاه فکر میکنی اون اقا یا مرد دیگه میتونه پرش کنه.
يكي از دلايلي كه دوست دارم شخص ديگري رو به زندگيم وارد كنم اينه كه مطمئن بشم آيا اين حس صرفا بخاطر خود اين شخص هست يا بخاطر خلا دروني خودم...
با خودت روراست وصادق باش و از نو همه چیرو بررسی کن و به خودت این حق رو بده گاهی اشتباه هم کنی.اشتباه کردن بد نیست درس نگرفتن بده.
قادر به بررسي موضوع به تنهايي نيستم. من دو تا دفترچه از يادداشت هاي خودم در تجزيه تحليل اين ماجرا تموم كردم اما هنوز اينجام كه داريد مي بينيد.
مرسي بهار جان از اينكه انقدر بهم لطف داشتي!:72:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
فكر مي كنم همينم...من نسبت به اشتباهات خودم خيلي سختگيرم. يادمه يكبار مدير همدردي انواع خطاهاي شناختي رو بهم لينك دادن. من اونا رو روي يك تابلو نوشتم و در اتاقم گذاشتم. خيلي از اونها رو كم يا زياد داشتم. يكيشون همين بود كه گفتي. مي دونم اين خطا رو دارم اما راه درمانش رو نمي دونم.
معمولا این احساسات ازطرف اطرافیان و محیط بهمون تلقین میشن چون انسان به خودی خود هیچ حس منفی به خودش نداره و این دیگران هستن که خوب و بد رو به ذهن ما تلقین میکنن.
تو باید ریشه این موضوع رو تو گذشتت پیدا کنی.ایا تایید سرافراز از طرف دیگران مشروط به بهترین شدن بوده؟
بذار یه مثال ساده بزنم.دختر کوچولوی کلاس اولی که فقط وقتی نمره بیست میگرفته تشویق ومورد محبت دیگران قرار میگرفته کم کم بر اساس ازمون و خطا یاد میگیره برای جلب توجه و تایید دیگرا باید اول باشه.
به گذشتت برگرد و سعی کن ببینی اولین بار کی همچین حسی بهت دست داده که باید همیشه نفر اول باشی؟و چرا همچین حسی داشتی؟
(پیدا کردن این موضوع زمان زیادی میبره چون مربوط به گذشته خیلی دوره.لینک وبلاگی که بهم معرفی کردی یادته؟با صفت سختگیریت یه گردش برو و ازش بپرس اولین بار کی و کجا بوجود اومده و چه منافعی برات داشته؟)
نقل قول:
به چيزي كه مي خواستم در ذهنم نيم نگاهي مي انداختم اما اين تصميمي نبود كه من بخوام بگيرم و براي اينكه اذيت نشم بهش اصلا فكر نمي كنم.اين تصميم دوم كه براتون نوشتم بازم واسه اينه كه اذيت نشم. كلا انگار خيلي اذيتم!
من اسم اینو میذارم ترس از موفق نشدن..میترسیدی به چیزی که میخوای، نگاه کنی اما نتونی بهش برسی.
نقل قول:
آفرين! دقيقا درست گفتي...حتي خودم هم به اين واضحي در موردش فكر نكرده بودم. من از اين حس جديد آشفته شدم و انتظارش رو نداشتم. اين حس، حسي نبود كه من منتظرش بودم. حداقل از سوي اين آدم براي من غيرقابل درك و پذيرش هست.
خوب فکر میکنم این موضوع و سختگیریت که الان داره دامنه اش گسترده میشه و به جزخودت اطرافیانت رو هم در بر میگیره به هم مربوطند.
نقل قول:
اين گزينه صحيح مي باشد. حس من هنوز قانع نشده و در درونم يك سرافرازي وجود داره كه مدام بهم ميگه چرا تمومش كردي! من راه عقل رو رفتم اما نمي دونم چطور احساس رو قانع كنم!
خوب برای این موضوع لازمه سیر تا پیاز ماجرا رو تعریف کنی.:)
باید یاد بگیری گفتن ریز به ریز مشکلاتت تصویری که از سرافراز به عنوان یه دختر منطقی و عاقل تو همدردی درست شده رو خط خطی نمیکنه.
نقل قول:
يكي از دلايلي كه دوست دارم شخص ديگري رو به زندگيم وارد كنم اينه كه مطمئن بشم آيا اين حس صرفا بخاطر خود اين شخص هست يا بخاطر خلا دروني خودم...
اصلا...این ازمون و خطا ی پر خطریه...
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سلام سرافراز عزیزم
چقدر خوشحالم که می بینم پیله تنهاییتو شکستی و بالاخره با مسئلت بصورت جدی مواجه شدی...
چقدر خوشحالم که دیگه فقط یک جا ننشستی و بالاخره به این مهم رسیدی که کلید استجابت دعا خود ما هستیم!
خیلی از برگشتت خوشحالم سرافراز عزیز :104: :104: :104:
راهنمایی های خیلی خوب بهار 66 عزیز رو که خوندم واقعا لذت بردم...ضمن تایید حرفهای خوب بهار چند کلامی هم
من با تو دوست عزیز دارم...
همونطور که بهار66 گفت شخصیت سرافراز یک شخصیت ایده آلگرا و کمال گراست...یعنی می خواد تو همه چیز بهترین
باشه ... و از خودش توقع خیلی زیادی داره .. فکر می کنه اگه احساساتی بشه گناه بزرگی کرده...واسش عجیبه که
چرا این احساس رو داره در حالیکه درست عمل کرده ... منطقش همیشه حاکم دلش بوده و این خوبه اما احساس
سرافراز کمی سرکوب شده و بهش پاسخ درست داده نشده!
اینارو گفتم چون خیلی شبیه من هستی سرافراز...منم مثل تو در گذشته ایده آل گرا بودم...فکر می کردم که آدمی
مثل من نباید خطا کنه و همیشه باید بهترین باشه...اما بعد یک مدت افسرده شدم مثل الان تو!
میدونی مشکل من چی بود؟
به خودم خیلی سخت می گرفتم! مثل تو! تو هم به خودت سخت می گیری! خیلی زیاد!
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع ... سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش!
سرافراز عزیزم
به احساست اجازه بده جاری بشه و بهت طراوت بده!
بعد اون قضیه تو باهاش کنار نیومدی بلکه روی اون احساس سرپوش گذاشتی و خواستی سرکوبش کنی!
چرا؟
زندگی همه ما آدمهای جایز الخطا پر از تجربه است!
تو با اون احساس روبرو نشدی...ازش فرار کردی!
یادمه ماهها پیش که تاپیک چجوری طاقت بیارم فقدان همچین عزیزی رو؟ رو زدم یک روز گل مریم به من گفت که
تو مطلقا نباید بهش فکر کنی! اما من تو جواب بهش گفتم من دوست ندارم با احساساتم بجنگم چون میدونم اگه
بخوام بجنگم اون پیروز میشه و من مغلوب! سعی کردم به مرور زمان اجازه بدم منطقم مجابم کنه با گذشت زمان!
و این اتفاق افتاد و من حتی لحظه ای دلم نمیخواد دیگه به او موارد فکر کنم چون تو این قضیه حسابی بزرگ شدم و
تغییر کردم!
چه اشکالی داره که حس سرافراز کسی رو دوست داشته باشه؟ اونم مثل همه آدمها دوست داشتن و دوست
داشته شدن رو دوست داره! سرافراز اون آدم رو دوست داشته اما بنا به دلایلی که خودش میدونه اون رو مناسب
برای خودش ندیده! چرا بهش سخت می گیری؟ بگذار برای حسش و علاقه اش اشک بریزه روزها و ساعت ها!
منطق از تو محافظت می کنه که جلوی اشتباهات رو بگیری اما احساسات تحت لوای عقل (همون چیزی که تو داری
الا) خیلی هم چیز خوبیه! ازش فرار نکن سرافراز! باهاش روبرو شو!
به قول بهار و آنی عزیز با احساست حرف بزن و ببین چشه...با درونت صحبت کن!
یک گوشه کز کرده و همش احساس گناه می کنه از حس هایی که داره! احساست فکر می کنه که منطقت
بیرحمانه عمل کرده!!! با خودت مهربون تر باش و بهش بفهمون که اینطور نیست!
پذیرشی که آنی و بهار66 گفتن یعنی همین! یعنی خودت رو درک کنی! یعنی از احساساتت بنویسی و خودت رو
تخلیه کنی! غم وقتی از دل تو میره که تو بپذیری ، رها کنی و به سمت آینده قدم برداری!
راه متعالی شدن در عین پیچیدگی بسیار ساده است!
هر آدمی روزنه ای به سوی خداوند هست اگر اندوهناک شود! اگر به شدت اندوهناک شود!
بهت توصیه می کنم یکبار کتاب "روی ماه خداوند را ببوس" رو اگر نخوندی بخونی!
تو این کتاب به سادگی نشون داده که میشه به خدا رسید!
راه متعالی شدن از شناخت خودمون و رسیدن به حقیقت وجودیمون می گذره!
اگر به این برسی که "این نیز بگذرد" نه دیگه شادیهای دنیا خیلی سر مستت می کنه نه غم هاش سنگینه واست!
قبول کن که شادی درون ماست و واسه شاد بودن و رهایی از غم فقط باید خودت بخوای!
سرافراز مثل همه آدمها میتونه عاشق بشه ... کسی رو دوست داشته باشه ولی نباید در عین حال از آدمها بت
بسازه و بیشتر از ظرفیتش از خودش توقع کنه! همین!
تا حالا شده بری جلوی آینه و بدون القاب دنیایی از خودت بپرسی من کیم و بهش جواب بدی؟
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
وقتی خودت رو در رابطه ای اسیر کنی حتی اگر در ظاهر رهاش کنی اما احساساتت رو باید با کلید زندانبان از اسارت نجات بدی.
ببین چه چیز اون رابطه بهت میداد که باعث اسارتت شده؟ ایا چیزی که اون رابطه بهت میداد از جنس احساس بود؟ از نوع ارزش بود؟ یا ...
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
دوستان عزيز...
از پاسخهاي شما ممنونم...
ياد ماجراي فيلم آواي موسيقي(در ايران بنام اشك ها و لبخندها) افتادم. در اين فيلم دختري از صومعه مياد تا به يك افسر بازنشسته در نگهداري بچه هاي شيطونش كمك كنه. بچه ها به پرستار علاقمند ميشن و پرستار و آقاي خونه هم عاشق هم ميشن. پرستار از اين حس بشدت مي ترسه و به صومعه برميگرده. روزهاي متمادي غمگين در گوشه اي كز مي كنه تا اينكه مادر روحاني باهاش صحبت مي كنه و ازش مي خواد كه برگرده و با حسش مواجه بشه. پرستار برمي گرده و آقا رو كه در آستانه ازدواج بوده مي بينه و از برگشتنش پشيمون ميشه. اما بچه ها اجازه برگشت رو بهش نمي دن و پرستار مي مونه و با صحنه هاي غم انگيز ازدواج آقا مواجه ميشه. تا اينكه يك شب بي خوابي به سرش مي زنه و به باغ مي ره و آقا هم اون رو مي بينه و متوجه آشفتگيش ميشه و ازش مي خواد كه باهاش ازدواج كنه. پرستار ميگه چطور چنين پيشنهادي به من ميديد آقا؟ آقا ميگه: چطور مي تونم با زني زندگي كنم درحاليكه به زن ديگري علاقمندم؟!
*********
خب حالا اشكاتون رو پاك كنيد!
زندگي فيلم نيست. ماجراهاي عاشقانه فيلمها و سريالها اغلب در زندگي واقعي اتفاق نمي افتند و حماقته اگر آدم بر اساس اونها بخواد زندگيش و آينده اش رو ببينه.
حرفهاي شما دوستان عزيز رو قبول دارم و حتي شايد بتونم با جملات خيلي زيبا و دل انگيز جملاتي شبيه اين جملات رو خودم هم به خودم بگم. بهتون گفتم كه من دو تا دفتر تموم كردم و توي اون بارها و بارها حرفهاي مشابه رو به خودم زدم.
واقعيت اينه كه من به هيچ عنوان نمي تونم با اين حس مبارزه كنم و يا حتي محكومش كنم. وقتي مثلا ميشينم ميگم ديدي عقيده اش در مورد فلان چيز چيه؟ ديدي به اون درخواستي كه ازش كردي اهميت نداد؟ ديدي فلان روز بهمان روز چيكار كرد؟ خب پس ولش كن ديگه!...
بعد اتفاقي كه ميفته مي دونيد چيه؟ تك تك سلولهاي بدنم، تمام دانسته ها و آگاهي هام، منتقد دروني و بيروني، والد و كودك و درون و چه چه همه با هم بر عليه من جبهه مي گيرند. همه مي رن يك طرف و من يك طرف ديگه! انقدر من رو محكوم مي كنند كه چرا اين حرفها رو مي زنم كه ناخودآگاه مجبور ميشم از تك تكشون عذرخواهي كنم!
بنابراين به اين نتيجه رسيدم كه با اين حس كنار بيام و بپذيرمش كه هست و وجود داره. حتي غمي رو كه برام داره مي پذيرم.
البته اين حرفها به اين معني نيست كه هر روز خدا غمگينم يا مي زنم توي سر و كله خودم! نه. اتفاقا تعداد روزهايي كه به زندگي عادي خودم ميرسم خيلي بيشتر هست و اون حس ها مزاحم و آزاردهنده نيست. فقط بعضي وقتا كه در پست هاي قبلي توضيح دادم اينكه متوجه بشم اون آدم در شرايط خوبي نيست و يا به بي سرانجام بودن اين حس ها فكر مي كنم ناراحت و غمگين ميشم.
همانطور كه در عنوان تاپيك گفتم مي خوام از اين رنج و اندوه به تعالي برسم. نه مي خوام خودم رو محكوم كنم و نه كسي رو. براي اون آقا و حسي كه بهش دارم هم هميشه احترام قائل بودم و هستم.
در جواب deljoo_deltang بايد بگم در حال حاضر كه ارتباطي وجود نداره اما در زماني كه بود هم ارزش بهم مي داد هم احساس و هم احترام.
ممنونم كه حرفهاي من رو خونديد و از تلاشي كه براي بهتر كردن حال من انجام مي ديد بي نهايت سپاسگزارم.:72:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافراز
خوب تو احساس قشنگت رو دوست داشتی و این اصلا بد نیست....
تعالی رو تو چه چیز می بینی؟
تو کنترل احساسات رو بدست گرفتی اما هنوز مبارزه با احساست وجود داره!
دائم به فکر تعالی هستی ولی بی تعارف بگم که تعالی از دل همین روبرویی با احساس و مجاب کردنش با منطق
به مرور زمان می گذره..
چرا از احساست توقع داری سریع مجاب شه؟یا سریع حالت خوب بشه؟
تو حس عشق و دوست داشتن رو تجربه کردی و این حس برات خیلی زیبا بوده...
بذار احساست حرف بزنه...معلومه که متهمت می کنن! تو آدمی سرافراز نه یک فرشته!
بذار حس غم و محبت تو تو باشه...بذار اشک هات برای محبتت سرازیر بشن!
حست رو با همه وجود در آغوش بگیر!
بخدا بزرگت می کنه و متعالی! چرا فکر می کنی این منطقه که ما رو متعالی می کنه؟
غم و اندوه آدم رو به خدا نزدیک می کنه و متعالی! آذدمها در غم و اندوه هست که به تعالی می رسن!
پس تو خواه ، ناخواه متعالی میشی...اما راهش اینه که با احساست مواجه شی و بپذیریش!
اون احساس هست پس بذار باشه...حتی باهاش همدردی و هم حسی کنی و به سرش دست بکش!
بذار باهات آشتی کنه!
اون وقت خودش ظرف روحت رو بزرگ می کنه و غم دیگه بهت فشار نمیاره!
از ایمانت گفتی و از رسیدن به تعالی از مسیر غم و اندوه
این مطلب رو دانلود کن و بخون
یک مدت به احساست اجازه بده تا خودش رو تخلیه کنه...می بینی که به مرور هم حالش بهتر میشه و هم تو
بزرگ تر و متعالی تر!
جای دیگه ای دنبال مسیر تعالی نباش که از دل همین غم می گذره!
خودت خوب میدونی که غم آدمها رو بزرگ می کنه! به شرطی که توش غرق نشن!
خود خدا گفته : "ما انسان را در رنج آفریدیم..."
منتظر نباش زود به نتیجه برسی! احساس با گذشت زمان تعدیل میشه و روح رو بزرگ می کنه!
قطعا میدونی که ما آدمها متعالی میشیم...ما وقتی متعالی میشیم که "دایره راحتی" یا "Comfortable Zone "
ما بزرگ بشه...یعنی تجربیاتی داشتیم و به واسطه او تجربیات یا ایمانمون اونقدر ظرف روحمون بزرگ شده که دیگه
هیچ چیز ما رو نگران نمی کنه و آرامش ما و بهم نمیریزه...میدونیم چطور با احساسمون کنار بیایم و متعالیش کنیم!
میگن غم روزنه ای هست برای تعالی انسان و نزدیکیش به خدا پس این غم رو خدا به سرافراز هدیه کرد تا بهش
بگه سرافراز بیا سمت من..بیا با احساست بیا...جای چندان دوری نیستم...من همینجام...تو کجا دنبالم می گردی؟
بحث حرفهای قشنگ نیست...بحث عمل به اون حرفهاست...تو 2 تا دفترچه نوشتی اما آیا به اون نوشته ها بها
دادی؟ به احساست سر زدی؟ باهاش مواجه شو سر افراز...دوستش داشته باش!
بحث اون آقا یا هر کس دیگه نیست!
بحث سرافرازه و احساساتش!
بهت توصیه می کنم قرآن رو با تفسیرش بخونی کم کم و آروم! تا دستت بیاد راز اینکه چرا غم آدمها رو متعالی
می کنه!
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
ضمن تشكر از دوستاني كه راهنمايي كردند ظاهرا كارشناسان محترم هم راه حلي بنظرشون نمي رسه.
شايد همون تصميم هايي كه خودم گرفته بودم و فرورفتن در لاك تنهايي خودم گزينه بهتري بوده. بهرحال من صبر رو پيشه خودم مي كنم.
دوستان گلم...
بدلايلي در لحظه تحويل سال در كنار خانواده ام نيستم و ميشه گفت تقريبا تنها هستم. از بودن در كنار عزيزانتون لذت ببريد و از شما هم مي خوام من رو در لحظه تحويل سال دعا كنيد.
براتون سال خوشي آرزو مي كنم...
:72:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافراز عزیز
حال اینروزهای تو شبیه حال منه...دارم خورد میشم زیر بار غم مشکلات اما از دست چه کسی کاری ساخته است
جز خودم؟
من تنها میتونم برات دعا کنم که محول حالها ، حالت رو به بهترین احوال مبدل کنه! حتما هم دعات می کنم!
تو میدونی این روزها برای من بدترین روزهای زندگیم بود؟ کسی نفهمید ولی واقعا غمگین بودم و محزون! ولی زندگی کردم چون باید
زندگی می کردم...من و تو میدونیم این حالات و غم های تو زود می گذره! به قول خودت هر چیز را نپاید/دلبستگی
نشاید..
اما سرافراز هیچ کس نمیتونه به من و تو کمک کنه جز خودمون!میدونی چرا خیلی دوستت دارم؟ چون شبیه منی! پس خودت به خودت کمک کن!
منتظر نباش هیچ کس بتونه بهت جز خودت کمک کنه....
شاید بچه ها بتونن نهایت باهات هم حسی بکنن و همدردی! اما راه حل تو دست خودته!
تو مشکلت با خودته!سرافراز به غم عادت کرده! با غم عجین شده انگار! نمیخواد شاد باشه!
دوری از خانواده هم شده مزید علت! قبول...
اما دلیل نمیشه تو لاک تنهاییت فرو بری! با صبر چیزی عوض نمیشه! فقط صورت مسئله پاک میشه!
سرافرازی که من میشناسم به خودش کمک می کنه! خودش واسش مهمه!
تو چطور از بهم ریختن شرایط اون آقا بهم میریزی اما اصلا واست مهم نیست که چه بلایی سر سرافراز اومده؟
برای خودت بلند شو و کاری بکن!
میدونی چند نفر هستن که به عشق ما نیاز دارن؟ به محبت ما دم عید؟
تا حالا زده به سرت بری خونه سالمندان؟ اونایی که کسی رو ندارن و سال تحویل تنهان؟ تا حالا شده بخوای
موقعیت هات رو خودت شاد کنی؟ یا دنبال اینی که روزگار شادت کنه؟
بی تعارف بگم روزگار شادت نمی کنه و تو باید روزگار رو شاد کنی!
بذار حس سرافراز دم عیدی کنار اونایی باشه که تنهان! بذار کارهایی که بکنه که بهش اجازه ندادی انجام بده!
تو اصلا با خودت مهربون نیستی!
عید با خانوادت تماس بگیر و سال تحویل تلفنی باهاشون باش!
ان شالا شرایط عوض میشه اگه تو بخوای
من برات سر سفره دعا می کنم که محول حالها حالتو بهترین حال ها کنه و بعد بزنه پس سرت تا ما رو نگران حال
خودت نکنی! :D اصلا ما عید میایم خونه شما که تنها نباشی! چقدر به 1 مسافرت احتیاج داری! بیا با مادر شوهر
رایحه عشق بریم جنوب :311: خود رایحه رفت شمال...من و تو هم که تنهاییم بریم جنوب بد نیست!
دیگه نبینم بیای از غم بگی!
سال نو باید از لحظات خوش بگی گلم! لحظات خوشی که به لطف خدا خودت ایجادش کردی!
باشه؟ :46:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافراز،
از اينكه دير مي نويسم عذر خواهي مي كنم، دليل اول اين بود كه حساب كاربري من شارژ نداشت و نمي توانستم در اين تاپيك چيزي بنويسم و دليل ديگر، مشغله هاي آخر سال و حكايتها و روايتهاي آن كه بسيار از نظر رواني در خور توجه هستند...
رياضت، به شيوه مرتاضان، رسيدن به تعالي از غم و اندوه... به نظرم مساله اين نيست!!! خودت رو گمراه نكن!
با توجه به تاپيك قبلي و اطلاعاتي كه كم و بيش دارم ارتباط شما با فرد ديگري، نا تمام رها شد و شما دوره سوگي رو شروع كرديد كه البته براي آن پاياني گويا نيست!
من موافق با رها كردن موضوع و ماندن در اندوه نيستم، بلكه مواجهه با قصه غصه رو بيشتر مفيد و نزديك تر به موفقيت مي دونم
تا جائيكه يادم مي آيد، شما از فرد مقابلتون بد گويي نكرديد و گفتيد كه مرد محترمي است
اما سوال:
1. چرا اين رابطه رو آغاز كرديد؟
2. چرا اين رابطه پايان يافت؟ ( از صحبتهاي شما به نظر مي رسيد كه راهي غير از پايان يافتن نداشتيد)
3. در حال حاضر چه فكرهايي شما رو آزرده مي كنه؟
4. از فردي كه صحبت مي كنيد چه مي خواهيد؟؟
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
سرافراز عزیز
حال اینروزهای تو شبیه حال منه...دارم خورد میشم زیر بار غم مشکلات اما از دست چه کسی کاری ساخته است
جز خودم؟
نقل قول:
سلام گلم...خدا نكنه خورد بشي. تو خيلي جلويي شك نكن!
نقل قول:
اما سرافراز هیچ کس نمیتونه به من و تو کمک کنه جز خودمون!میدونی چرا خیلی دوستت دارم؟ چون شبیه منی! پس خودت به خودت کمک کن!
منتظر نباش هیچ کس بتونه بهت جز خودت کمک کنه....
مي دونم...بهم ثابت شد كه كسي كمكم نمي كنه. بهار! من هم تورو دوست دارم اما نمي خوام شبيه من باشي. دلم مي خواد خيلي خيلي بالاتر از من باشي.
نقل قول:
تو مشکلت با خودته!سرافراز به غم عادت کرده! با غم عجین شده انگار! نمیخواد شاد باشه!
دوری از خانواده هم شده مزید علت! قبول...
اما دلیل نمیشه تو لاک تنهاییت فرو بری! با صبر چیزی عوض نمیشه! فقط صورت مسئله پاک میشه!
سرافرازی که من میشناسم به خودش کمک می کنه! خودش واسش مهمه!
اگر نمي خواستم به خودم كمك كنم تاپيك نمي زدم... البته داشت يه چيزهايي دستم ميومد اما مثل اينكه همه كنار كشيدند. برعكس تو من فكر مي كنم چاره ام فقط صبره. اما با اين صبر همه زندگي خودمو تعطيل نكردم و نمي كنم.
نقل قول:
تو چطور از بهم ریختن شرایط اون آقا بهم میریزی اما اصلا واست مهم نیست که چه بلایی سر سرافراز اومده؟
برای خودت بلند شو و کاری بکن!
شايد اشتباه من از اينجا شروع ميشه كه واسه اون آقا بهم ميريزم...شايد بهتره دل خودم رو سنگ كنم و الكي دلم واسه كسي نسوزه...
نقل قول:
من برات سر سفره دعا می کنم که محول حالها حالتو بهترین حال ها کنه و بعد بزنه پس سرت تا ما رو نگران حال
خودت نکنی!
غرغر كردن هم تا يه حدي قابل تحمله...بيشتر بشه همه رو فراري مي ده. ديگه بجاي نگران شدن ميزنيد پس كله ام! :D
دیگه نبینم بیای از غم بگی!
سال نو باید از لحظات خوش بگی گلم! لحظات خوشی که به لطف خدا خودت ایجادش کردی!
باشه؟
[quote]
سعي مي كنم. از غم كه مطمئنا نمي گم. واسه همين نميومدم پست بذارم چون نمي خواستم ناراحتتون كنم.
اميدورام سال جديد براي همه لحظه هاي خوش ايجاد بشه و به همه آرزوهاشون برسن...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
سرافراز،
اتا جائيكه يادم مي آيد، شما از فرد مقابلتون بد گويي نكرديد و گفتيد كه مرد محترمي است
اما سوال:
1. چرا اين رابطه رو آغاز كرديد؟
2. چرا اين رابطه پايان يافت؟ ( از صحبتهاي شما به نظر مي رسيد كه راهي غير از پايان يافتن نداشتيد)
سوال اول و دوم رو با هم جواب مي دم...
زماني كه من با اين آقا آشنا شدم و گفتگويي انجام شد متوجه شدم كه در خيلي از موارد ديدگاه جالبي نسبت به زندگي دارند و صحبت هاي ايشون براي من جالب بود. كم كم صحبت به مشكلات زندگي ما كشيده شد. كمي من و كمي ايشون از مشكلات زندگي خودمون گفتيم. ايشون سعي كردند به من كمك كنند و من هم سعي كردم با دانسته هام در حل مشكل ايشون كمكشون كنم. اما يك مدت كه گذشت ديدم مشكل ايشون خيلي ريشه دارتر از اوني هست كه من فكر مي كردم و انگار فقط نوكش از زمين زده بود بيرون و همه ريشه اش زير زمين بود. گاهي اوقات دونفري با تبر به ريشه هاي اين مشكلات مي زديم و بسياري اوقات واقعا خسته كننده مي شد.
اتفاقي كه به مرور افتاد اين بود كه احساس كرديم كمك كردن ما به همديگر خودش داره مشكل جديد ايجاد مي كنه و اين شد كه ايشون تصميم گرفتند به تنهايي ريشه مشكلات خودشون رو از بين ببرند.
3. در حال حاضر چه فكرهايي شما رو آزرده مي كنه؟
من مي دونم كه مشكلاتي كه ايشون باهاش دست و پنجه نرم مي كنند خيلي سخت هست و اينكه خبري از ناراحتي يا خستگيشون به گوش من ميرسه خيلي ناراحتم مي كنه.
از طرفي اون حس و علاقه اي كه (بخاطر شخصيتشون) بهشون پيدا كردم ناراحتم ميكنه چون مي دونم كه سرانجامي نداره و بي سرانجام بودن اين ارتباط رو خود اون آقا براي من تأييد كردند.
4. از فردي كه صحبت مي كنيد چه مي خواهيد؟؟
فكر نمي كنم خواسته من اين وسط زياد اهميت داشته باشه. ترجيح مي دادم انقدر قوي باشه كه همه مشكلاتش رو بي دغدغه حل كنه. دوست داشتم جذبه بيشتري به خرج مي داد كه من مطمئن ميشدم هيچ چيز بهمش نمي ريزه.
من واقعا نمي دونم از دل اين اتفاق چه برداشتي بكنم... اگر رهاش كنم بايد چشمم رو بروي خيلي از مسائل ببندم. اگر بخوام به اين اميد بنشينم كه اون آدم دوباره سوي من بياد با عقل و منطق من جور درنمياد.
بنابراين پيش خودم فكر كردم شايد بايد اين رنج در زندگي من اتفاق بيفته تا من درسي بگيرم. البته هنوز نمي دونم چه درسي!
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
چه کسی برات از ایشان خبر می آورد ؟
و چرا ؟
این به هم ریختگی گاه به گاه به دلیل همین خبرهای گاه به گاه نیست ؟
ضمن اینکه دوره ی سوگواری تو اگر خودت و دیگران انگولکت نکنند هنوز تموم نشده . اندکی صبر اما بدون دریافت هیچ خبر تازه ای و بدون انگولک.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
با تشكر
گاهي اوقات در محيطي كه هستم از رفتارها متوجه مي شوم.
گاهي اوقات خوابهاي آشفته ميبينم.
گاهي اوقات هم از دوستان خبر مي رسد.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سلام سرافراز عزیزم:
خیلی خوشحالم که در نزدیکی سال نو داری سعی می کنی احوالاتت را نو کنی..
من بسیار با جمله زیر موافقم و فکر می کنم شما زمانی باید وارد مسیر رهایی بشی که این مسئله را کاملا برای خودت حل کنی و بعد سعی کنی مسیر به قول شما تعالی را طی کنی..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
من موافق با رها كردن موضوع و ماندن در اندوه نيستم، بلكه مواجهه با قصه غصه رو بيشتر مفيد و نزديك تر به موفقيت مي دونم
یادمه در پست های قبلی وقتی ما حرف از رهایی میزدیم حرفی از این دغدغه های ذهنی شما نبود..شما زمانی می تونی وارد این پروسه بشی که کاملا اتفاقات روی داده شده را خوب یا بد بپذیری..خیر یا شر موضوع را بسته به شرایط خود درک کنی.بدانی که چه می خواهی و به کجا می خواهی برسی ..
به قول دوستان هر وقت به پذیرش کامل رابطه اتفاق افتاده رسیدی و چرایی و چگونگی آن را درک کردی آنزمان می توانی وارد مراحل بعد بشی و دوست عزیزم تمام اینها تنها در مواردی حاصل میشه که شما بشینی و در کنار احساس خودت با عقل و منطق خودت به پردازش اون اتفاق بپردازی..
سرافراز عزیزم خسته نشو..صبور باش..نه به کلام به عمل..من هم مثل تو این روزهای تردید را نه یکبار دوبار که بارها تجربه کردم...باور کن مشکلاتی که کسی مثل من در زمان های مختلف کشید آنقدر زیاد بود که حد نداشت......... ولی توکل کن ..با خودت آشتی باش...
آقای Sci درست می فرمایند که تو باید با موضوع مواجه بشی و در این زمان رها کردن موضوع و پردازش به مسئله تعالی برای شما کارساز نیست چون شما هنوز چرایی و چگونگی این اتفاق را برای خودت حل نکردی....اولین پله در نظر من غیر کارشناس!!!! اینه که شما بشینی و برای خودت یکبار دیگر مزایا مثبت و مفی رابطه گذشته را بنویسی..منظورم این نیست که بشینی و به قول دوستی خاطره پردازی کنی..نه اصلا ..بلکه بشینی و ببینی چرا و چه چیز در این رابطه اونقدر برای شما جذاب بود..در جایی از پشت هات نوشتی مسئولیت پذیری در قبال ایشان..چرا؟
میشه بپرسم چرا شما احساس کردی نسبت به ایشان مسئولیت پذیر هستی؟
چگونه می توانید این احساس مسئولیت پذیری را جایگزین کنید؟
با چه جیزی می توانید آن را جایگزین کنید؟
میشه لطفا دقیقا بنویسید چه احساسی به این آقا داشتید و جواب سوالات آنی عزیز..شما چطور از احوالات ایشان با خبر می شید؟
:72:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا بانو
سلام سرافراز عزیزم:
سلام خانمي
در جایی از پشت هات نوشتی مسئولیت پذیری در قبال ایشان..چرا؟میشه بپرسم چرا شما احساس کردی نسبت به ایشان مسئولیت پذیر هستی؟
وقتي انسان به كسي علاقمند ميشه ناخودآگاه نسبت به سرنوشت و احوالات اون هم حساس ميشه. مگه ميشه آدم كسي رو دوست داشته باشه و نسبت به خوشي يا ناخوشيش بي تفاوت باشه؟ درثاني من گفتم احساس مسئوليت ميكنم(فقط احساسش) و البته اين احساس مسئوليت درصورتي معني داشت كه من براشون كاري انجام ميدادم اما من عملا ديگه به ايشون كاري ندارم.
چگونه می توانید این احساس مسئولیت پذیری را جایگزین کنید؟
نمي دونم. شايد وقتي كه ديگه مطمئن شدم ايشون تونستند به مشكلاتشون كامل غلبه كنند.
با چه جیزی می توانید آن را جایگزین کنید؟
شايد با يك مسئوليت جديد! مسئوليتي غير از اون آقا.
میشه لطفا دقیقا بنویسید چه احساسی به این آقا داشتید و جواب سوالات آنی عزیز..شما چطور از احوالات ایشان با خبر می شید؟
احساس آرامش از گفته هاشون بهم دست مي داد. پختگي در رفتار و كردارشون مشاهده مي كردم كه در بين مواردي كه در زندگيم ديده بودم سراغ نداشتم. باصطلاح چيپ نبودند.
جواب سوالات آني خانم رو دادم. درثاني وقتي حرف ايشون زده ميشه منكه نمي تونم بگم لطفا همه ساكت شيد كسي حرف ايشون رو نزنه! اصلا حرفي هم گفته نشه توي ذهن خودم هم مياد و به اينكه الان در چه وضعيتي هست فكر مي كنم. اما گفتم عملا كاري نمي كنم و كاري ندارم.
:72:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافرازجان به جمله ای که از خودت نقل قول میکنم دقت کن.
نقل قول:
ترجيح مي دادم انقدر قوي باشه كه همه مشكلاتش رو بي دغدغه حل كنه. دوست داشتم جذبه بيشتري به خرج مي داد كه من مطمئن ميشدم هيچ چيز بهمش نمي ريزه.
دیدی عزیزم..این جا هم داری سخت میگیری..اینجا هم میخوای اون اقا خیلی قوی و محکم باشه و هیچ چیز بهمش نریزه.
چرا همچین چیزی دلت میخواد؟
بخاطراینکه اول دیدی ادمی هست که شخصیت قوی و خوبی داره حالا نمیخوای ذهنیت قشنگی که ازش ساختی خراب بشه؟
یا اینکه دوست نداری رنج بکشه بخاطر علاقه ای که بهش داری؟
اگه مورد اوله باید بگم اتفاقا خیلی خیلی خوبه که تو با این حقایق اشنا بشی و ببینی اون ادم شاید با تصویری که تو ازش تو ذهنت ساختی مطابقت کامل نداره...نمیشه تو انتظار داشته باشی اون اقا فوق العاده قوی باشه چون تو ادم قوی میپسندی و دلت میخواد اون همونجور قوی تو ذهنت بمونه
اما اگه مورد دوم هست میدونی یاد دوست داشتن زورکی افتادم...یاد پدرم که مثلا زور زوری میگه فلان کارو بکن به نفعته..اینجور وقتا ادم دلش میخواد اونو همینطوری که هست بپذیرن با تموم ضعفاش.این خوشایندتره..حتما اون اقا هم دلش نمیخواد در نظر تو یه ادم ضعیف باشه که تو مدام ارزو میکنی که ای کاش قویتر بود...اون همینه و شاید مشکلاتی که سر راهشه برای تعالیش باشه...
شاید تو مشکلات اون اقا هم حکمتی هست و نفعی براش وجود داره..شاید قراره با حل کردنشون قویتر بشه و هزاران شاید دیگه.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سرافراز عزیزم
با تو بر سر معنا و واژه ی حس مسئولیت رسما مشکل دارم .
اما چرا ؟
مسئولیت را تعریف کن .
آیا در تعریف مسئولیت پذیری نیاز به هارمونی هست یا نه ؟
و اگر نیاز هست اما هارمونی وجود ندارد باز هم مسئولیت و مسئولیت پذیری تعریف می شود ؟ ( هارمونی به لحاظ فکر- احساس - عملکرد )
به نظر تو اسم این چیزی که صاحب هارمونی نیست اما تو مسئولیت می نامی چیست و تعریف درست آن چیست ؟
یافتن تعریف درست و با واژه ای درست به نظر من یکی از نکات توست که می تواند به تو کمک کند .
و نکته
تو قبل از اینکه نسبت به غیر احساس مسئولیت بکنی باید نسبت به خودت مسئول باشی در نتیجه اگر به چنین نتیجه ای رسیدی می توانی از دوستان خواهش کنی به سلامت روانی تو و بحرانی که در آن به سر می بری احترام بگذارند و ترا درک کنند و مسائل ایشان را به تو منتقل نکنند و........
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
جواب بهار:
حقیقت اینه چون خیلی دوستش دارم نمی خوام زجر بکشه... خودشم دوست نداره زجر بکشه...(اصلا کی دوست داره زجر بکشه؟؟)
حالا این حرف درست... چه نتیجه ای میشه گرفت؟ من مجبورش کردم قوی باشه؟
***********
جواب آنی:
مسئولیت برای من در مقابل ایشون این معنی رو داره که اگر شرایط، امکانات و موقعیت داشتم از هیچ کمکی برای ایشون دریغ نمی کردم و چون در حال حاضر و با شرایط موجود،کاری نمی تونم انجام بدم فقط ناراحتیش برام می مونه و بقول بهار ناراحت از اینکه چرا انقدر زجر میکشه. حالا شما اگر فکر می کنید تعریف دیگه ای باید بشه من سراپا گوشم.
در اینکه قضایای ایشون برای تعالی ایشون هست قطعا شکی نیست. من هم خیلی وقته دخالتی نمی کنم.
درضمن من که همه زندگی خودم رو صرف پرداختن به مشکلات ایشون نمی کنم! من متوجه هستم که خودم هم باید برای خودم کاری بکنم. اما بقول آقای sci شاید یکی از دلایل وصل موندن من به این قضیه ناتمام موندن اون هست. حتی این امکان رو هم میدم که این ناتمام موندن قضیه برای اون آقا هم اتفاق افتاده باشه. هرچند که ایشون سرگرم حل مشکلاتشون هستند.
از تجزیه و تحلیل های شما دوستان عزیزم بی نهایت ممنونم. امیدوارم گره های کور این ماجرا به همین شیوه برای من باز بشه.
متشکرم
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهی سودا نهاد
گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد
سلام!
يكبار چند خطي برايت نوشتم. ولي پاك كردم و ارسالش نكردم. تازگي ها پست گذاشتن برايم سخت شده. مي ترسم راهنمايي اشتباه بكنم.
ولي چقدر اين جريان شما من رو ياد پارسال خودم انداخت. احساسات به كسي كه ناگهان متوجه مي شوي مشكل بزرگي رو بر دوش مي كشد. و با عقلت هم كه مي سنجي مي بيني ازدواج صحيح نيست. ولي به جز وابستگي اين احساس مسئوليت يا هر چيزي كه اسمش رو بگذاري زجرت مي دهد.
و چقدر اين قضيه روي آدم تاثير مي گذارد. ماه ها گرفتارت مي كند. دوست داري يك كاري برايش بكني. دستش رو در مشكلات بگيري.
ولي چرا؟ فقط چون احساس مسئوليت مي كني؟ فقط چون عذاب وجدان داري كه نبايد او رو تنها بگذاري؟ مگر تو اين مشكلات رو براي او درست كردي كه حالا بخواهي حلشون كني؟
تو هم مشكلات خودت رو داري! نمي تواني جاي كس ديگر زندگي كني.
او هم بايد با اين مشكلاتش كنار بيايد.
بايد ببيني با همين مشكلاتش او رو مي خواهي يا نه. و اينكه او تو رو مي خواست يا نه.
شايد يك سناريو در ذهنت بسازي كه در آن تو به او كمك مي كني و مشكلاتش حل مي شوند و با هم ازدواج مي كنيد و خوش بخت مي شويد. ولي مشكل اينجاست كه ما آدمها وقتي در مشكلات هستيم گاهي هر كس دست ياري دراز كند مي گيريم. حالا اگر كلي انرژي گذاشتي و مشكلش حل شد و تشكري هم كرد و گفت خداحافظ، اون وقت چي...؟
نمي دانم. با اين اطلاعات كمي كه داريم نظر دادن سخت هست. حرفهاي من رو بيشتر يك همدلي بدان. خودت بهترين تصميم رو بگير.
مشخص هست كه چيزهايي رو تجربه مي كني كه تا حدودي من هم تجربه كردم. رابطه تمام شده. واي توي دلت هنوز داري به رابطه ادامه مي دهي و فكرت مشغول است.
به هر حال مي گذرد. ولي سعي كت بهترين درس رو بگيري.
موفق باشي.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
حالا این حرف درست... چه نتیجه ای میشه گرفت؟ من مجبورش کردم قوی باشه؟
تو مجبورش نکردی قوی باشه هر چند شاید اگه در دسترست بود اینکارو میکردی اما الان که نمیتونی اینکارو کنی حرص میخوری که چرا قوی نیست.
ببین سرافراز اقایx همین قدر قویه که میبینی شاید اگه قویتر بود به جاش یه عیب دیگه داشت.خوب این فقط وظیفه خودشه که قویتر بشه.نه تو.چون تو هیچ نسبتی باهاش نداری.
ضمنا اون اقا خودش تصمیم گرفته تنهایی به مشکلاتش برسه
نقل قول:
احساس كرديم كمك كردن ما به همديگر خودش داره مشكل جديد ايجاد مي كنه و اين شد كه ايشون تصميم گرفتند به تنهايي ريشه مشكلات خودشون رو از بين ببرند.
خوب تو الان داری حرص میخوری در حالی که اصلا شاید اون اقا تو ذهنش و شاید تو زندگیش یه نفر دیگه رو جانشین تو کرده باشه.
نقل قول:
یکی از دلایل وصل موندن من به این قضیه ناتمام موندن اون هست.
چرا ناتموم موند..همه سعی و تلاشت رو مگه انجام ندادی تا الان حسرت نخوری...
دوسش داری؟
دلت براش میسوزه؟
میگی کاش قوی بود تا مشکلاتو حل میکرد تا الان با هم بودیم؟اره؟
اگه جوابت اره است..پس کاشهای منو هم اضافه کن..کاش اونی که میخواستیم شرایطتش درست میشد..کاش اون رنج و عذاب وحشتناک بهم تحمیل نمیشد.کاش نامزد نازنین خوب بود.کاش همسر رز 7 دلمرده نبود.کاش به اقای...خیانت نشده بود.کاش بین ادما انقد فاصله نمی افتاد....کاش اگه میدونستم عاقبتش چی میشه شروع نکرده بودم و ای کاشهای بزرگتری که نمیشه اینجا نوشت.
زندگی مطابق میل ما نیست سرافراز..که اگه بود نه اون اقاضعیف بود نه من اینجا بودم نه این همه عضو تو همدردی از تلخی زندگیشون میگفتن.
باید پذیرفت.همیـــــــــن
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
در جواب deljoo_deltang بايد بگم در حال حاضر كه ارتباطي وجود نداره اما در زماني كه بود هم ارزش بهم مي داد هم احساس و هم احترام.
ممنونم كه حرفهاي من رو خونديد و از تلاشي كه براي بهتر كردن حال من انجام مي ديد بي نهايت سپاسگزارم.:72:
اول بذار یک کم همدلی کنم. راستش فکر می کنم تمام دوستانی که اومدن اینجا دارند برات پست می ذارن شرایط شما رو حداقل یکبار تجربه کردند (از جمله خود من ). دوم اینکه منم مثل شما الان فرسنگها از پدرو مادرم دورم و عید پیش اونها نیستم.
حالا بعد از همدلی کردن:
عزیزم بهتره به طور جزئی تر مشخص کنی دقیقا این احساس و احترام و ارزشی که این رابطه بهت میداد از چه نوعی بود. می خواهم بگم اگر بتونی کاملا انالیزش کنی می تونی خودت مسولیت دادن اون احساس ها و ارزش ها و احترام ها رو به خودت به عهده بگیری و این مسولیت کم کم بهت کمک می کنه تا از شرایطی که توش هستی راحتتر بیرون بیایی.
راستش من از بعضی از نوشته هات احساس کردم (البته نمی دونم چقدر درسته)) که فکر می کنی (یا شایدم در درون خودت نا خودد اگاه اعتقاد داری) که موندن در اون رابطه و مخصوصا غم و اندوهی که از اون رابطه برات مونده خودش یک ارزش که به تو داده میشه.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
نه گلم درست نيست... من همچين فكري نمي كنم. من غم رو ارزش نمي دونم. دوستان راهكارهاي خوبي دادند و فكر مي كنم عمده مشكل من در بخش مسئوليت پذيري من هست كه براي من غم و اندوه ايجاد مي كنه.
از حامد هم بخاطر جملات زيباش متشكرم.
بايد يك برنامه هايي براي خودم بچينم و مي خوام كم كم ذهنم رو آماده كنم كه اين احساس مسئوليت پذيري رو از بين ببرم. شايد گره كور مشكل من همينجا باشه. بايد به اون آدم هم به شكل يك آدم عادي مثل هزاران هزار آدمي كه توي زندگيشون مشكل دارند و من كاري نمي تونم براشون انجام بدم نگاه كنم. اين كار رو انجام ميدم و تغييرات حال خودم رو مشاهده مي كنم و اگر به نتيجه نرسيدم راههاي ديگر رو امتحان مي كنم.
ممنون كه به فكر مني عزيزم:72:
برات سال خوشي رو آرزو مي كنم...:72::72:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سلام به همه دوستان گلم... در اين تاپيك سال نو رو به همتون تبريك ميگم.
امسال تصميم گرفتم رويكرد جديدي در زندگي در پيش بگيرم و از راهنمايي تك تك شما دوستان واقعا بهره بردم. از مجموع حرفهاي شما به نكاتي رسيدم كه انشاءالله و به ياري خدا اونها رو كم كم اجرايي مي كنم. ممكنه همچنان به كمك نياز داشته پيدا كنم دراينصورت بازم مزاحمتون ميشم و ازتون ميخوام با حرفهاي قشنگتون بهم در اجراي تصميمم قدرت و نيرو بديد.
براتون آرزوي سعادت، خوشبختي، سلامت و شادي روز افزون دارم.
:72:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
سلام خانوم
خانوم تبریکات فراوان :46:
سرافراز چرا اینجا رو آب و جارو نکردی؟ من مریض شدم افتادم تو خونه سال نویی :D تو چرا هنوز
وسایل پذیراییت آماده نیست؟
ما با خلوص نیت و تنی بیمار شما رو دعا کردیم ها!
گفتیم : "خدایا سرافراز رو به تعالی برسون که این غم رو بی خیالش بشه و دیگه بهش نچسبه"
می دونی بهم چی گفت؟ ندا اومد : "غم همزاد شماست اما تا من هستم چرا غم؟ به سرافراز
بگو دل بنده های من رو تو همدردی شاد کنه من شادش می کنم! گفت بگو تو فقط مسئول
زندگی خودت هستی و خیلی هم تو این دنیا فرصت نداری...فوقش 60 سال دیگه! میخوای با
غصه خوردن و دلسوزی های گاه و بی گاه فرصتش رو از خودت بگیری؟"
دیگه خلاصه گفتگو ها داشتیم با خودش :)
من میخوام نذارم تو سال نویی تنها بمونی...بعد هم اومدم بگم واسه رها شدن از غم خودت ،
غم های دیگران رو بخون و بعد مشکل گشاشون باش و لبخند رو به لب هاشون بنشون اما فقط
به اندازه سهمت غصشون رو بخور نه بیشتر!
هیچ کس تو این دنیا مهمتر از خود ما نیست!
امسال می تونیم شاهد راهنمایی های خیلی خوب سرافراز باشیم دیگه؟
:72::43::46:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
وااااي خانم! چقدر شرمنده كردي! http://www.hamdardi.net/imgup/21952/...41a62237c1.gif
خدا بد نده چي شده؟
راستي همه اونها برات ندا اومد؟ بابا تو ديگه كي هستي! :46:
راستي راهنمايي هاي من فكر نكنم زياد همچين بدرد بخوره ها!! اما چشم! هرچي بلد بودم دريغ كه نمي كنم! اگه افاقه نكرد نياييد خفت منو بچسبيدها!
آخه از قديم گفتند: كل اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي! :316:
ميگم انشاءالله سال خيلي خوبي در انتظارت باشه عزيزم... ببينم امسال شاه دوماد رو بغل بهار مي بينيم؟(به لطف خدا حتما!)
حالا واسه اينكه پستم زياد بي ربط هم نباشه ميگم كه آره تصميم گرفتم اين غم ها و غصه ها رو دور بريزم. هركي مشكل داره خودش بره مشكل خودشو حل كنه. به من چه!!
از ما شرط بلاغ براي ايشون بود. خواه پند گير خواه ملال!
در ضمن فكر نكنم اونقدري كه من واسه ايشون جيليز ويليز مي كنم ايشون عين خيالش باشه...
خدا رو شكر...براي همه داده ها و نداده هاش...
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
جناب آقای sci... اگر برداشت و نتیجه گیری خودتون رو از پاسخهای من به سوالاتتون بفرمایید ممنون میشم.
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
شما نوشتید:
زماني كه من با اين آقا آشنا شدم و گفتگويي انجام شد متوجه شدم كه در خيلي از موارد ديدگاه جالبي نسبت به زندگي دارند و صحبت هاي ايشون براي من جالب بود. كم كم صحبت به مشكلات زندگي ما كشيده شد. كمي من و كمي ايشون از مشكلات زندگي خودمون گفتيم. ايشون سعي كردند به من كمك كنند و من هم سعي كردم با دانسته هام در حل مشكل ايشون كمكشون كنم. اما يك مدت كه گذشت ديدم مشكل ايشون خيلي ريشه دارتر از اوني هست كه من فكر مي كردم و انگار فقط نوكش از زمين زده بود بيرون و همه ريشه اش زير زمين بود. گاهي اوقات دونفري با تبر به ريشه هاي اين مشكلات مي زديم و بسياري اوقات واقعا خسته كننده مي شد.
اتفاقي كه به مرور افتاد اين بود كه احساس كرديم كمك كردن ما به همديگر خودش داره مشكل جديد ايجاد مي كنه و اين شد كه ايشون تصميم گرفتند به تنهايي ريشه مشكلات خودشون رو از بين ببرند.
بسیار عالی جواب دادید.. ببینید این طرز برخورد منطقی شما خوشبختانه با احساس دلبستگی بسیار فاصله داره و اگر در همین واقعیات بمونه، بسیار عالیست! اما متاسفانه ارتباط افراد به همین ختم نمی شه و همونطور که گفتید حل کردن مسائل دیگران تبدیل به مساله ای جدید می شه که شما خودتون موضوع اصلی آن هستید،
اگر برخورد جرات مندانه و غیر احساسی داشته باشید، بی شک نباید از این اتفاقات ناراحت باشید! به هر حال شما مسئول رفتار و مشکلات ایشون نیستید!
3. در حال حاضر چه فكرهايي شما رو آزرده مي كنه؟
من مي دونم كه مشكلاتي كه ايشون باهاش دست و پنجه نرم مي كنند خيلي سخت هست و اينكه خبري از ناراحتي يا خستگيشون به گوش من ميرسه خيلي ناراحتم مي كنه.
از طرفي اون حس و علاقه اي كه (بخاطر شخصيتشون) بهشون پيدا كردم ناراحتم ميكنه چون مي دونم كه سرانجامي نداره و بي سرانجام بودن اين ارتباط رو خود اون آقا براي من تأييد كردند.
پس شما صراحتا می دونید که ارتباطتون با این فرد عاقبت مشخصی نداره، پس جایی برای گله و شکایت باقی نمی مونه! ببینید ما انسانها در بسیاری از موارد، اصطلاحا عاشق می شویم، به تعبیر شما حس و علاقه ای ایجاد می شود! اما واقعا این یعنی چی؟؟
ما زمانی می توانیم بگوییم عاشقیم، که حقوق فردی طرف مقابل رو بصورت تمام عیار بپذیریم و قبول کنیم!
4. از فردي كه صحبت مي كنيد چه مي خواهيد؟؟
فكر نمي كنم خواسته من اين وسط زياد اهميت داشته باشه. ترجيح مي دادم انقدر قوي باشه كه همه مشكلاتش رو بي دغدغه حل كنه. دوست داشتم جذبه بيشتري به خرج مي داد كه من مطمئن ميشدم هيچ چيز بهمش نمي ريزه.
من واقعا نمي دونم از دل اين اتفاق چه برداشتي بكنم... اگر رهاش كنم بايد چشمم رو بروي خيلي از مسائل ببندم. اگر بخوام به اين اميد بنشينم كه اون آدم دوباره سوي من بياد با عقل و منطق من جور درنمياد.
ببینید! شما مسئول نیستید!!
پس تا جائی که از اولویت اول خودتون خارج نشده اید و به شما، روحیات و احساساتتون ضرری نخورده می توانید کمکش کنید، اما وقتی این قدر به هم ریخته می شوید، الزامی نیست که خودتون رو مسئول بدونید!
اگر از شما کمک خواستند، کمکشون کنید در حد مقدوراتتون، اما اگر نخواستند شما به عنوان یک دوست مسئول نیستید، در رابطه با اینکه سطوح ارتباطی شما با این فرد در چه حدی باشه، قبلا خودتون مشخص کردید!
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
ممنون جناب آقای sci
نقل قول:
پس تا جائی که از اولویت اول خودتون خارج نشده اید و به شما، روحیات و احساساتتون ضرری نخورده می توانید کمکش کنید، اما وقتی این قدر به هم ریخته می شوید، الزامی نیست که خودتون رو مسئول بدونید!
بسیار عالی بود :104: دقیقا نکته همین بود. من خودم رو به عنوان اولویت اول فراموش کرده بودم! دقیقا امروز که به این نتیجه رسیدم همه چی برام انگار 180 درجه چرخید. حالم خیلی خوب شد و همه چی برگشت سرجاش! انگار اونهمه بی قراری از درونم بخاطر بی توجهی خودم به خودم بود!
امروز تلاش کردم از همه چیز لذت ببرم. حتی از جیغ جیغ بچه صندلی کناری هواپیما که همیشه ازش فراریم! حس خیلی جالبی بود. توجه به نکات ریز زندگی، تشکر از نعمتهای الهی، دعا کردن و رها کردن اون احساس مسئولیت که باعث ایجاد وابستگی در من شده بود همه و همه باعث شد حال خوبی رو تجربه کنم.
فکر کنم دیگه راه رو پیدا کردم آقای sci! متشکرم.:72:
-
RE: می خواهم از غم و اندوه به تعالی برسم...
حامد- فرشته مهربان عزیز... من از این تاپیک و کل ماجراهای پیش آمده به نتیجه رسیدم.
لطف کنید و این تاپیک رو به نتیجه رسیده اعلام و قفل بفرمایید....متشکرم.