نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
سلام به عزیزان همدردی
لابد می دونید که شوهر خواهرم بعد از یه دوره بیماری ، درگذشتند.
همه ما به تقدیر الهی ، راضی هستیم .
تنها فرزندشون دختر و پیش دانشگاهی هستند.
فرشته مهربان گفته بودند :
"و مطمئنم که شما تسلی بخش خوبی برای خواهر گرامیتان هستید ، با شناختی که از شما داریم ، می توانید ایشان را در جهت استقامت و صبر و پذیرش یاری برسانید"
خواهرم به لطف الهی صبور هستند و گاهی خودشان تسلا بخش دیگرانند ، اما خواهر زاده ام پس از گذشت چهلم پدر هنوز بی تابند.(واقعا هم سخت است)
البته نسبت به اوائل قدری بهتر شده اند و بی خوابی شبهاشون بهتر شده ، اما هنوز با شرایط کنار نیامده اند.
بنده هم به سهم خود ، بارها در جهت آرامش بیشترشون با او صحبت کرده ام ،اما خواستم از شما یاران نظر خواهی کرده باشم که:
به نظر شما یه دائی چطور می تونه تو تین شرایط بهترین کمک را برا ایشون داشته باشه؟
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
[align=justify]سلام baby عزیز،
من هم خدمت شما و خانوادتون تسلیت می گم. با توصیفی که از شخصیت با ملاحظه و با عطوفت ایشون کردید، مطمئنا در شادی و امنیت به سر می برند.:72:
در مورد خواهرزادتون همونطور که خودتون حتما می دونید یکی از فاکتورهایی که به اندازه دوری پدر ایشون رو آزار می ده، این هست که احساس می کنه هیچوقت زندگی به روال سابق برنمی گرده. و دیگه شادی و آسایش عمیق رو تجربه نخواهد کرد.
بنابراین مهمترین کمکی که می شه بهش کرد اینه که این تصور رو ازش دور کنید. و آینده شاد و زیبایی رو براش ترسیم کنید.
از فضای غمبار خونه جداش کنید. ببریدش تو طبیعت. ببرید جاهای جدیدی که قبلا نرفته (خصوصا با پدرش).
یه مسافرت چند روزه به دل طبیعت قطعا براش مفید واقع می شه.
تشویقش کنید از آرزوهای سابقش بهتون بگه، و سعی کنید اونها رو در قلبش زنده کنید (مثل دانشگاه یا هر قله دیگه ای که قصد داشته فتحشون کنه)، خصوصا آرزوهایی که پدر براش داشته رو براش پر رنگ کنید و این حس رو ایجاد کنید که با حرکت در جهت رسیدن به اون خواسته ها پدرش رو همیشه در کنار خودش حس خواهد کرد. [/align]
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
مطلب زیر را مستقیم از یک مقاله ای براتون کپی کردم:
الف) به فرد داغ دیده مخصوصاً در مراحل نخست ، نصیحت نكنیم مثلا اینكه «این شتری هست كه در خانه همه می خوابه » یا اینكه « تو باید صبور باشی ، تو باید تكیه گاه باشی ». همچنین به او نگوئیم « تو غمگین نباش ، او الان در بهشت جایش خوب است » .
ب ) بیشترین كمك ما به داغ دیدگان ابراز همدردی با جملاتی مانند: « فوت عزیزتان برای ما نیز بسیار متاثر كننده بود» یا « واقعا داغ بزرگی برای شما بوده »یا « الان لحظات سختی باید برای شما باشد».
ج ) شاید بتوان گفت سكوت و در آغوش گرفتن داغ دیده، كمك بسیار موثری به او در طی كردن مراحل چهارگانه پذیرش مرگ است.
دـ ) در مرحله سوم یعنی غم ، كه معمولاً مراسمات تمام شده و شركت كننده گان نیز دور فرد را خلوت كرده اند و بیشتر بعد از هفتم یا چهلم نمود پیدا می كند، بهتر است كه به این افراد سر بزنیم ، یا آنها را به منزل دعوت كنیم . همچنین با صحبت های شناختی ،فلسفی یا توصیه های دینی و نصیحت هایی را كه در بند (الف ) آورده شده، می توانیم مرحله خروج از غم و پذیرش را سهل كنیم. به شرطی كه بستر مناسبی از نظر محیطی فراهم كرده باشیم.
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
من هم به نوبه ی خودم به شما و خانواده ی عزیزتان تسلیت میگم و امیدوارم که بتونند به بهترین شکل این لحظات سخت رو پشت سر بگذارند.
راستش به نظر من بهترین کمکی که یه دائی میتونه بکنه اینه که باهاش حرف بزنه؛ تو تنهاییش شریک باشه؛ و بهترین شنونده برای حرفاش باشه!
با دیدن گریه هاش بغلش کنه و بگه که درسته که هیچ کسی توی این دنیا جای پدرت رو نمی تونه بگیره؛ اما میتونم بهت قول بدم که هر وقت نیاز به کسی داشتی که باهاش درد و دل کنی تا بهش تکیه کنی؛ میتونی روی من حساب کنی!
من درک میکنم شرایطت رو و میفهمم که الان چه فکرهایی داره توی سرت می چرخه؛ دوست دارم هر وقت دلت خواست که با کسی حرف بزنی روی من حساب باز کنی؛ فکر کنی حالا که بابا ندارم؛ اما یه دایی خوب دارم که میتونه کمک حالم باشه!
راستش من فکر میکنم شما باید بتونید به خواهرزاده تون بفهمونید که به شما اعتماد کنه و حرفها و فکرهایی که احتمالا توی قلبش میگذره و نمی تونه به کسی بروز بده؛ به شما بگه؛ بدون هیچ ترسی!
توی مراحل بعدی هست که میتونید کم کم بهش بفهمونید که زندگی ادامه داره و با به وجود اومدن این مساله زندگی متوقف نمیشه؛ فقط شکل اون و شرایط هست که تغییر میکنه!
باید در مراحل غم احساس صمیمیت با شما کنه و حرفهای دلش رو به شما بزنه!
فکر میکنم این بهترین کمک باشه توی این شرایط.
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
منم تسلیت می گم.
یه چیز که به ذهنم رسید و گاها در اطرافم دیدم اینه که وقتی یکی از نزدیکا فوت می کنه تا چند ماه اطرافیان مثل پروانه دور خانواده مرحوم می گردن.و یکدفعه بعد چند ماه همه اقوام برمی گردن سر زندگیشون و یکدفعه تنها می ذارن داغ دیده رو.به نظرم باید تعادل باشه.آقای بی بی اگه شما مشغله کاریتون زیاده و به احتمال زیاد در آینده نمی تونید به خواهر زاده تون برسید پس الان انرژی بیش از اندازه صرف نکنید این ممکنه خیلی گرون تموم شه واسه خواهر زادتون.ممکنه با خیال راحت به شما تکیه کنه و یک موقع که به شما احتیاج داره شما نباشید.باید ایشون رو با واقعیت روبرو کنید
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
با عرض سلام و تسلیت دوباره
من هم در این شرایط قرار گرفتم و وقتی قصه خواهر زاده تان را خواندم اشک در چشمان من هم حلقه زد چون واقعا شرایط ایشان را درک می کنم...
من هم یه دایی دارم که اون موقع ها خیلی تسلی بخش ما شدند و هر شب به ما سر می زدند و ما را دلداری می دادند ..
و هر چه زمان بیشتر بگذرد به خواهرزاده تان بیشتر سخت می شود شما فقط به دردو دلهایشان گوش بدهید و او را نوازش کنید و به او بگویید که چقدر درکشان می کنید و به او بگویید که هر کسی تقدیری دارد و خیلی ها هستند مثل سرنوشت شما را دارند.... و باید زندگیشان را از سر بگیرند و برای موفقیت بیشتر گام بردارند تا روح پدرشان هم شاد باشد و اگر می توانید برایشان در بیرون از خانه سرگرمی را ایجاد کنید تا بتوانند راحتتر احساس موفقیت کنند مثلا من خودم توی این شرایط و به اصرار دایی ام به گروه تئاتر پیوستم و در این راه قدم برداشتم شما هم می تواید این کار را بکنید و اگر از دستتان خارج است او را به کلاسهای موسیقی دعوت کنید چون موسیقی خیلی آرامش بخش است.:72:
خداوند بهشون صبر بده.
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
من هم تسليت ميگم
من فقط ميتونم اين لينك رو براتون بذارم اميدوارم به دردتون بخوره
داغ عزيزان
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
با عرض تسلیت
خیلی مواظب باشید که ناراحتی ها و مشکلاتش رو با افراد بیرون از خانه در میان نزاره ! مثل دوست پسر یا هر چیزی دیگه !
درست که اهلش نیست و ... ولی تو ناراحتی و فشار معمولا افراد گرگ صفت دور آدم زیاد می شن برای سو استفاده
بهترین کار اینه مثل یه دوست باهاش باشید ، وقت بزارید ، یعنی زنگ بزنید ، زنگ بزنه ! قرار بیرون رفتن بزارید ، حرف هاش گوش بدید و تمام کاری که یه دوست خوب انجام می ده
نزارید احساس کنه داییش هستید چون فکر می کنه حرفی می زنید از نصیحت هست و تو این جور مواقع آدم ها متنفر هستن از نصیحت
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
سلام دايي .
نوشته هاتون رو كه خوندم بغضم گرفت . بد بغضي تو گلوم چنگ زده .
رابطتون تا حالا با خواهرتون و خواهرزادتون چطور بوده ؟
اگر ازون دايي ها هستين كه فقط سالي يه بار همديگرو ميديدين لطفا ازون طرف بوم نيفتين . چون فقط حس ترحم رو براي اون بندگان خدا تداعي ميكنيد .
خدا به هر كسي كه عزا ميده صبرشم ميده .
نميدونم چه طوريه آدم يه روزه بزرگ ميشه و با تجربه .
من 11 سالم بود كه پدرم فوت كرد . تا الان خيلي چيزها ديدم .
پدرم وقتي مرد ، پاسبانها همه شاعر بودند .
مرد بقال از من پرسيد چند من خربزه ميخواهي
من ازو پرسيدم دل خوش سيري چند ؟
اگر واقعا ميخواهيد كه دايي خوبي باشين ، تصميمات هيجاني نگيريد كه واقعا آزاردهندست .
ماهي يك بار سر بزنيد اما مداوم . مداوم .مداوم . 10 سال بعد هم سر بزنيد .
نخواهيد كه خيلي سريع به زندگي برگرده . درسته 40 روز گذشته اما اون پدرش رو از دست داده و هر روز داره با خودش ميگه من اون آدم رو تا آخر عمرم نميبينم .
يه وقت خداي نكرده كاراي عجيب غريب نكنيدا !!!!
يكي از فاميلهاي ما جند روز بعد از چهلم پدرم يه سيني پر از غذا (چند جور غذاي خونگي مختلف ) آورده بود . حركت بدي نيستا اما اون بنده خدا مثلا اومده بود به يتيما غذا بده كه بهشت واسه خودش بخره .:163:
خيلي سعي نكنيد يه جور ديگه برخورد كنيد چون احساس ميكنن كه دارين ترحم ميكنيد .
هموني كه بودين باشين . همين .
اگر واقعا نگرانشون هستيد در آينده و سالهاي بعد نشون بدين .
اما واقعا دورادور هواشونو داشته باشين كه مطمئن باشن كه شما هميشه هستيد .
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
من هم تسلیت میگم.
اما یک کاری که می تونید انجام بدید اینه که بار مسولیت هایی که بر عهده خواهرتون هست رو تا حدی به دوش بگیرید (البته در حدی که خودشون راضی باشند) تا خواهرتون بتونند بیشتر با فرزندشون در ارتباط باشند. چون هیچ کس مثل مادر نمی تونه تسلی بخش فرزند باشه.
فکر می کنم 1 سال طول بکشه که خواهر زادتون به زندگی عادیش برگرده.
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
سلام بی بی عزیز و گرامی ....
تسلیت من رو هم بپذیرید... از شنیدنش خیلی ناراحت شدم.... امیدوارم روحشون قرین آرامش باشه....
حس همدردیتون با خواهرزادتون بسیار محترم و بجاست... مخصوصا که در سن خاصی قرار داره...
بی بی عزیز من دقیقا در همچین شرایطی بودم و زمانی که بابای نازنینمو بعد از دوماه بستری بودن تو بیمارستان از دست دادم 12 سالم بود...
بذارین از احساسی که تجربه اش کردم بگم شاید بتونم کمکی به شما بکنم...
وقتی بابای نازنینمو از دست دادم دلم نمیخواست هیچکس دیگه ای قاطی احساس من نسبت به اون بشه.... باورم بوده و هست که هیچکس دیگه حتی دایی و عمو جای اونو نمیگیره و هیچکس جز منو خودش و خدا نخواهد فهمید که احساس بین ما چی بوده...
بذارین اشک بریزه ... بذارین مرثیه سرایی کنه... بذارین با زبون بی زبونی به همه بگه که چه چیز باارزشی رو از دست داده .... رابطه یه بابا با دخترش چیزیه که هیچ دایی و عمویی نمیتونه حسش کنه .... (قصدم اهانت نیست)
و اون اینو با گریه هاش به همه ثابت میکنه.... اما .... تنهاش نذارین در کنارش باشین .... پشتیبانش باشین .... همیشه و متعادل... صبور باشین..... و مهمتر از همه بهش بگین واسه بابای نازنینش دعا کنه ... این باعث ارامش هردوشون میشه... بگین واسش دعا کنه و قران بخونه... باور کنین این ارامش بخشه....
و مطمئن باشین که خدای مهربون صبر عطا میکنه بعد از هرمصیبتی...
یه شب اینقدر واسه بابام بیقراری و گریه کردم که تقریبا خوابم برد تو خواب و بیداری دیدم بابام اومد با همون لباسای راحتیه تو خونه ... اومد بغلم کرد و منو خوابوند و من تا صبح در حالیکه سرم روی دست بابام بود خوابیدم .... بی بی عزیز به معنای واقعی تنهاش نذارین ... همیشه و همه جا ... البته در حد متعادل...
بازم واستون از خدا طلب صبر و برای اون بابای نازنین طلب آمرزش میکنم منو در غم خودتون شریک بدونین..
ببخشید تو حال خوبی نیستم اما وظیفه ام دونستم احساسمو بنویسم ...
اگه خوب ادا نشد ببخشید والتماس دعا.....
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
دوست گرامی
ضمن عرض تسلیت و آرزوی سلامتی برای سایر اعضای خانواده تان لازم است بدانید حل بحران سوگ نیازمند گذر زمان برای فرد داغ دیده است. معمولا در طول زمان مشکلات فرد به تدریج کاهش یافته و به زوال زندگی سابق باز می گردد. مدت زمان در نظر گرفته شده برای حل بحران سوگ معمولا یک سال است و چنانچه پس از این مدت مشکل بر جای خود باقی مانده و یا شدت گرفته باشد اقدامات درمانی ضرورت می یابد. در طول این مدت برای کمک به حل سریعتر مشکل خواهرزاده خود موارد ذیل را مد نظر قرار دهید:
1- معمولا پس از مدتی فرد داغدار تصور میکند که مساله از سوی دیگران فراموش شده و وی با سوگ خود تنها مانده است . اجازه ندهید چنین احساسی در ایشان پدیدار شود.
2- افراد داغدار نیازمند آنند که درباره احساس خود و عزیز از دست داده با دیگران گفتگو کنند. در عوض آن که در چنین مواقعی سعی در ارائه راهنمایی و یا نصیحت وی داشته باشید تنها با وی همراهی و همدلی نمایید.
3- فرصتی فراهم آورید تا اعضای داغدار خانواده در کنار یکدیگر درباره خاطرات فرد از دست داده و احساسات خود آزادانه صحبت نمایند.
4- به آیین های عزاداری فرد عزادار احترام بگذارید. این آیین ها هرچه که باشد بری وی تسلی دهنده است.
5- هرگز سعی ننمایید تا مانع فکر کردن ایشان به پدرشان شوید
6- حضور مرتب در مزار آن مرحوم ( مثلا آخر هر هفته ) به تسکین و آرامش فرد داغدیده کمک خواهد نمود.
7- معمولا فرد داغدار با یادآوری خاطرات خود ، نسبت به سو رفتارهای خود با فرد متوفی دچار عذاب وجدان میشود در چنین حالتی تلاش نکنید تا با بیان جملات فلسفی و . . . به وی آرامش دهید. تنها سنگ صبور وی باشید.
8- هرگز عکس فرد متوفی را جهت آرامش فرد داغدیده از حوزه دید خارج نکنید.
9- از نصیحت ، فلسفه بافی ، توبیخ و . . . استفاده نفرمایید.
10- از محلهایی که باعث تداعی خاطرات ایشان می شود دوری نکرده و زمانی را برای گشت و گذار در محل های خاطره انگیز مزبور و صحبت درباره خاطرات فرد داغدیده با متوفی اختصاص دهید.
11- حتی المقدور از دارو های آرام بخش استفاده نفرمایید. چنانچه فرد در خواب شبانه بیش از حد مشکل دارد با تجویز پزشک و به صورت محدود جهت کمک به خواب شبانه می توانید از داروهای مزبور استفاده فرمایید.
12- صبور باشید. این بهترین کمک برای ایشان است.
موفق باشید
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
جناب بی بی
وجود و حضور دایی در کنار دختری که پدرش از دنیا رفته خیلی آرام بخش است ، بسته به نوع و میزان رابطه ای که با شما دارد می توانی بسنجی که چقدر این حضور و در کنار بودن مؤثر هست
حضور و همدلی شما و اینکه بهش این قوت قلب را بدهید که شما هستید و هر کاری دارد به شما بگوید پذیرش را راحت تر می کند .
برایش از پدرش بگویید از اینکه جاش خوبه ، از اینکه افتخار میکنه دختری مثل ایشون داره ، از اینکه آرامش روح او در گرو صبر و رضایت دخترشه ، از اینکه هرقدر تو خوب باشی روح پدرت شاد تر میشه ، از اینکه او فقط مکان عوض کرده ، از این دنیا به دنیای دیگری رفته که ما امکان دیدن و درکش را نداریم ، و .....
تا 6 ماه افسردگی هم برای مصیبت طبیعی هست چه رسد به بی تابی . خیلی سخت هست ، اما آروم آروم کنار می آید ، بهتره غیر از 5 شنبه ها گاهی شما فقط او را بردارید و سر مزار پدرش ببری و باهاش حرف بزنی .
همدلی و همراهی شما از همه چیز مهمتر هست و ارتباط عاطفی با او .
به او توصیه کنید سوره ولعصر زیاد بخواند . گاه خود شما سوره ولعصر را برآب بخوانید و به او بدهید بنوشد .
نگران نباشید ، این دوره طی میشه . و به آرامش میرسد .
.
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
سلام بی بی عزیز
مدتیه تو تالار چیزی ننوشتم و بیشتر خواننده خاموشم. ولی خواستم از تجربم براتون بگم.
منم بی نهایت به پدرم وابسته بودم. خواهرم به امر همسرش 2 سالی بود با پدرم رابطه نداشت. از اول هم سخت ارتباط برقرار می کرد. پدرم بی نهایت به منزل من می امد و درد و دل می کردو و اخرشم شبی که از سفر برگشتیم تا در منزل ما استراحت کنه و صبحش بره خونشون در منزل ما در نهایت سلامت سکته کرد و از دنیا رفت.
این مقدمه را داشته باشین:
اطرافیان :داییهام- همسرم خانواده همسرم هم دلداریم می دادن همه سعی می کردن ارومم کنن ولی اینا همش برای مدتی بود. یعنی وقتی 3-4 ماه از فوت گذشت هر کی رفت سر زندگی خودش دیگه گریه های من براشون مفهومی نداشت. در حالی که من هنوز کنار نیومده بودم.
میخوام بگم یه روش اهسته و پیوسته رو در پیش داشته باشین. نه بی نهایت خواهر زادتون و به خودتون وابسته کنین!
نه اینکه بعد از گذشت چند ماهی به راحتی از کنارش بگذرین. از خوبیهای پدرش بگین و اینکه در خوبیها او هم نظیر پدرشه. بهش بگین که همیشه در کنارشین و هر موقعی او نیاز داشته باشه حاضرین حرفاش و بشنوین. در عین این موضوع به صورت پنهان بهش یاداوری کنید که بیش از حد بی تابی کردن هیچ فایده ای براش نخواهد داشت. البته این اخری رو باید بهش زمان بدید بعدا.
امیدوارم تونسته باشم منظورم و رسونده باشم.
موفق باشین
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
تسلیت واژه کوچکیست در برابر غم بزرگ شمااز خداوند صبر برای شما و خانواده محترم خواهانم .
با وجود این همه پست خوب دیگه جایی برا صحبت نیست اما اجازه بدید من هم از تجربه ام بگم.
مرگ برا همه پیش میاد اما همه باهاش یه جور برخورد نمیکنندبه عنوان فردی که تنها داییمو (دقیقا توی دوران پیش دانشگاهی )به همراه کل خانواده اش از دست دادم می خوام با اون دوست خوبم که خواهر زاده ی شماست همدردی کنم واز زبونش حرف ها یی رو به شما بزنم:
دایی خوبم با هام حرف بزن من به کسی احتیاج دارم که به حرف هایم گوش بده و با من حرف بزنه، به حرفای من هر چند چرندو پرند گوش بده من الان احساسی رو دارم تجربه میکنم که به نظرم هیچ کس اونو تجربه نکرده رفتار منو بپذیر و با اون کنار بیا این رفتار وپرخاشگری وعصبانیت موقتی است پس من را درک کن.
دایی خوبم بزار احساسم رو بیان کنم اجازه دهید احساسات واقعی خودم را بروز دهم. سعی نکن من را از حال و هوای خودم بیرون بیاری. بهم نگو«عزیزم! تو نباید چنین احساسی داشته باشی. خودت را تقویت کن و شجاع باش. خوشحال باش، عزیزم! همه چیز به پایان می رسد. گریه نکن! گریه دیگه بَسه! پاشو یک تکانی به خودت بده پیش دانشگاهی تو خراب نکن به اینده فکر کن».
به من نگویید که عزاداری نکنم می خوام هر جور دوست دارم عزاداری کنم گریه کنم داد بزنم غصه بخورم ،دایی غم منو لمس کن به من نگو گریه نکن بزار گریه کنم نزار احساس خودمو در گلو خفه کنم.
(در کتب الهی آمده است: «با کسانی که خوشحال اند، خوشحال باشید و با آنان که می گریند گریه کنید. همدیگر را درک کنید». آیا به واقع می توانیم این گونه باشیم؟ همفکر باشیم؟ با آنان بِگرییم به جای اینکه بگوییم گریه نکنند؟)
دایی انتظار نداشته باش منطقی رفتار کنم اندوه من منطق خاص خودشو داره من بزرگ شدم و عاقل ،بزار با مرگ کنار بیام و منو لوس نکن ، بدون که هیچ کس دیگه ای نمی تونه جای پدرمو بگیره منم نمی تونم پدرمو فراموش کنم.
دایی به من کمک کن ،وقتی دارم این لحظات و میگذرونم روی احساسات من تاکید نکن ونیازهای مادی منو فراموش نکن انجام دادان این کارهای روز مره برایم مشکل شده وخسته کننده این منو اذیت میکنه، نگو باید غذا بخوری باید درس بخونی کنکور داری به جاش از من بپرس دایی جون چی میخوای؟ چیزی احتیاج داری؟ کاری هست من برات انجام بدم ؟از خودت بپرس اگه من جای اون بودم چه چیزی احتیاج داشتم.
(فردی که ناتوان و فرسوده از یک شوک یا مصیبت است، انجام دادن هر کار کوچکی برایش درست عین کوه کندن است. پس به دنبال روشهای سودمندی برای کمک کردن به این گونه افراد باشید.)
برام یه کاری انجام بده..من وجود مرگ را بیشتر از دیگران لمس کردم، سعی می کنم از خودم، نسبت به این امر، کوچک ترین عکس العملی نشان ندهم. اگر چه دوران سختی را برای کنار آمدن با این موضوع میگذرونم، امّا در واقع بیشتر از هر کس دیگری واقعیت را شناخته ام ،دایی من میدونم مرگ برا همه است پس بزار باهاش کنار بیام و مثل یه دوست کنارم باش نه تنها امروز بلکه برای همیشه و به من کمک کن بزار بزرگ شم ،منو و عزاداری منو و احساسمو باور کن و من رو یه ادمه قوی ببین.
RE: نگران خواهرزاده ام هستم ، چگونه می تونم کمکش کنم ؟
سلام دوستان عزیز
تمامی مطالب مفید شما رو خوندم و از نکاتش بهره گرفتم ، الان که بیش از 6 ماه از اون واقعه گذشته :
سعی کردم بدون اینکه احساس ترحم رو بهش القا کنم ، براش وقت بذارم
جاهائیکه می خواستن برن ، کارهای اداری که معمولا در اینجور موارد پیش میاد و... در خدمتشون بودم.
رفع اشکال در مطالب درسی، امتحان و کنکور
چندین بار به اتفاق گردش و برنامه تفریحی ، رستوران و خرید در برنامه هامون گنجوندیم
و با توجه به گوشزد دوستان ، سعی کردم معتدل این رسیدگیها رو ادامه بدم (در حد بظاعت وقت) ، ادامه دار ، جوری که تابلو نباشه یه مقطع خیلی زیاد یه مقطع خیلی کم
تذکر و بیان تجربه شخصی : تعادل در این رسیدگیها باید باشد وگرنه مورد انتقاد همسرمون قرار می گیریم ، یا حساسیت اونها رو زیاد می کنیم. مطلوب اینه که در قسمتهائی که میشه همسرمون رو هم همراه کنیم.
در اینجا از همه دوستانی که در این تاپیک ، وقت ارزشمندشون رو گذاشتن تشکر می کنم.