-
توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
سلام
چند وقتی بود که خیلی سعی کردم اوضاع اروم باشه و رو خودمم خیلی کار میکنم و تمرینات مختلف انجام میدم ولی چند تا مشکل دارم که ممنون میشم کمکم کنید
1- خیلی کم طاقت شدم اشتهام خیلی کم شده و هر چیزی نمیتونم بخورم ولی همش گشنمه به شدت عصبی میشم بطوریکه کنترل خودم خیلی سخته از وقتیم که دکتر یه عالمه دعوام کرده که دارم مرتب وزن کم میکنم و وزن بچه رو مینیمم مونده عصبی ترم حالا تو این شرایط فقط روزایی کاملا" احساس سیری میکنم که خونه مامانم میرم و مرتب ازم پذیرایی میکنن که باشرایطی که هرروز باید بیام سرکار این امکان که مرتب و هرروز برم اونجارو ندارم تازه بعلاوه اینکه همسرمم هرشب نمیاد اونجا و رفت و امدم از وقتی پشت فرمون نمیشینم خیلی سخت شده که هرروز بخوام با اژانس برم حالا مشکل از اینجا شروع شد که قرار شد من و همسرم باهم بریم خرید و علاوه بر خرید های لازممون بریم چیز میزای خوشمزه و خاص بخریم که شاید بتونم بخورم خلاصه بعد یک هفته که هرروز یه چیزی شد و یه روز با دوستاش بود یه روز با مامانش و ... خلاصه چندروز پیش قرار گذاشتیم بعد کار باهم بریم . ساعت نزدیک 6 رسیدم خونه گفت نماز بخونیم بعد بریم یهو تا نماز خوندیم گفت من باید 9 خونه باشم میخوام فیلم ببینم حالا چجوری تو این ترافیک 7 از در بریم بیرون 9 خونه باشیم ؟؟؟؟!!!!!!! گفتم خوب تکرارش ببین گفت نه میخوام امشب ببینم خیلی ناراحت شدم گفتم نمیام نریم اونم گفت منم دیگه نمیام پس !!!! حالا حساب کنید ادم گشنه باشه این برخوردهارم ببینه !!!! خلاصه دم شام شد دوباره میخواست زنگ بزنه از بیرون شام بگیره که دیگه بخدا از شام بیرون حالم بهم میخوره منم گفتم شام بیرون نمی خورم گشنه رفتم خوابیدم تا صبح فرداش که تعطیل بودم و بلند شدم خونرو تمیز کنم دیدم نشسته پاش انداخته رو پاش اصلا" نمیفهمه دکتر گفته این کارا واسم ممنوعه 2 هفته ه بود که هر وقت میومدم انجام بدم میگفت یکیرو میارم انجام بده تو نکن بعد 2 هفته نه خودش انجام داده نه کسیو اورده تازه بیشترم همه جارو میریزه منم داشتم خودم جمع می کردم خیلی هم گشنم بود که یهو دیگه قاطی کردم و هرچی باید و نباید بهش گفتم (اخه من واسه کی رعایت پول میکنم ؟؟؟ خودم انجام میدم که هزینه اضافی نکنه بعد همه فشار و خودم باید تحمل کنم ) خلاصه فکر کنم خیلی حرف های بدی بهش زدم و بردمش حسابی زیر سوال اونم هیچی نگفت و رفت بیرون بعد شبش اومد بوسم کرد که غذا از بیرون بگیره منم داد زدم پرتش کردم اونور عصبانی شد و رفت خلاصه فرداشم عصر گفتم شام میرم خونه مامانم توام میای ؟ گفت نه منم گفتم بهتر اژانس گرفتم رفتم اونجا حالا مامان بابامم میگن روز تعطیل تنهاش نزار کل هفتروهم نیستی تعطیلات کنارش باش . خلاصه اونشب و هم اونجا موندم نصفه شب زنگ زد منم گفتم شب میمونم خلاصه فرداش که رفتم خونه دیدم اونم خودش گرفته و شام پخته گفت بیا بخور منم نخوردم بعدم ابمیوه گرفت واسم گذاشت رو میز و هیچی نگفت و رفت . بعدم دیدم رفته خرید کرده یه عالمه ولی هیچ کدوم از خرت و پرتاش من دوست ندارم
حالا توقع من زیاد که میخوام تو این دوران نیاز من بفهمه؟؟؟ با قربون صدقه رفتن که حال من خوب نمیشه اخه!!! . اخلاق منم که میدونه که تا حالا نگفتم فلان بخر اینجا بریم و ... ولی الان واقعا" نیاز دارم اونم ادم خصیصی نیست ولی خودخواهه و تنبل اگه حال نداشته باشه فکر من دیگه نمی کنه
نصفه شبم از خواب پریدم دیدم نشسته پای کانالایی که نباید بشینه منم هیچی نگفتم خوابیدم ولی اینقدر عصبانی شدم که کم مونده خفش کنم
حالا این مشکل اول من تا بعد کمک های شما دوستای خوبم مشکلات بعدیمم میگم
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
سلام صحرا جون
صحرا خوب اونم ادمه و حق داره جایی ناراحت بشه
ولی بیچاره اینقدر نازتو کشیده من اگه شوهرم اینقدر نازمو می کشید تو ابرها سیر می کردم الان.....
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
صحرا جون، مامان مهربون سلام
من واقعا درکت میکنم، وقتی شرایطتو خوندم ترسیدم منم تو بارداری اینطوری اذیت بشم
ولی یه نکته ای هست ، اینکه شوهرت هر چقدر کم ولی تلاش کرده که اوضاع رو درست کنه،
میدونم وقتی گرسنه ای از همیشه کمتر میتونی رو رفتارت کنترل داشته باشی، ولی برای اقلیما هم نوشتم،
الآن که همسرم عزاداره راحتتر میتونم بدون توقع باهاش رفتار کنم، گاهی که اذیت میشی ، فکر کن اگه عزا دار بود چطوری باهاش رفتار میکردی؟
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
سلام
اقا حامد من هیچ عنوانی به ذهنم نمیرسه لطفا" هرچی مناسب میدونید بذارید
سلام شمیم جان سلام اقلیمای عزیزم
اخه مساله اینجاست من نیازی به این همه قربونت برم فدات بشم و بوس و ناز ندارم فقط میخوام بهم عملی نشون بده
الانم شرایطی دارم که انتظار ندارم بازم قرار شه من اونو درک کنم خودم نیاز به حمایت و درکش دارم
کاشکی جای منت کشی در صدد جبران برمیومد مثلا" میرفت و دقیقا" همون چیزهایی رو که میخواستم میخرید یا میدیدم خونرو حسابی تمیز کرده یا یه غذایی میپخت که بتونم بخورم
خودتون بذارید جای من گشنه باشید هیچیم نتونید بخورید خسته از سرکار بیاید تازه ببینید همه جارم بهم ریخته و حتی تخته خواب رو هم جمع نکرده گاز کثیف کرده حتی زورش اومده ظرف هارو تو ماشین بذاره یعنی قبل بارداری من هیچ وقت اومده بود خونرو اینطوری ببینه؟؟؟؟؟ بخدا خودم کشش ندارم دیگه یکم دولا راست شم بشدت کمر درد میگیرم یا از اونور دعوا میکنه که دست به مواد شوینده نزن ازون ور نه خونرو گرد گیری میکنه نه حمامو دستشویی میشوره خوب خونه نامرتب عصبیم میکنه نمیتونم بیخیال شم 5 ماهه هی سکوت کردم با خنده خواهش کردم انجام بده همشم خودم انجام دادم ولی الان به این نتیجه رسیدم نباید رعایت کنم اخر هفته ها کارگر باید بگیرم خودمم پام بندازم روهم سر مواد غذاییم هرچی هوسم میشه به بابام بگم که برام یک ساعت نشده فراهم میکنه نه این اقا که میخواد از جاش جم نخوره فقط پول بده :316:
تازه همه اینا بکنار
من سعی میکنم اهنگ گوش ندم و ... بعد نصفه شب میبینم نشسته پای کانال هایی که نباید ...
با اینکه تو این مدت من سعی کردم بطریقی که میشه نیازش برطرف شه و جالب نمیدونم چرا نیازش 10 برابر گذشته شده ولی دیگه انتظار دیدن این کانال هارو نصفه شب واقعا" ندارم
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
سلام sahra100 عزیز
شاید هیچکس بهتر از من نتونه شرایط فعلی تو رو درک کنه من الان یه دختر 2 ساله دارم و هنوزم یادم نرفته که موقع بارداری شوهرم چطور رفتار میکرد
خوب من ویار خیلی بدی داشتم و با سرگیجه ای که داشتم اصلا نمیتونستم از جام بلند بشم چه برسه به اینکه بخوام کارهای خونه رو بکنم یا حتی آشپزی !
مجبور شدم 2 ماهی کلا رفتم خونه ی مادرم ولی توی این مدت هم با همه ی اوضاع خرابم آخر هفته ها که شوهرم خونه بود میومدم خونه ، خودش که دست به سیاه و سفید نمیزد و خونه رو هم بدتر بهم ریخته بود منم با هزار مکافات هرچی رو میشد جمع و جور میکردم و بقیه رو هم مجبور بودم به امان خدا رها کنم ، کلا هم زیاد اهمیت نمیداد که من نمیتونم زیاد غذا بخورم یا هرچی میخورم بالا میارم و حتی نصف شوهر تو هم بهم نمیرسید که مثلا برام آبمیوه بگیره
منم حسابی از لحاظ روحی بهم ریخته بودم ولی عزیزم این دوران آخرش میگذره فقط حرصها و ناراحتیهای ما به خودمون ضربه میزنه و بچمون ، سعی کن یه کم بیخیال اوضاع خونه بشی ،اصلا هم به فکر کم خرج کردن نباش ، دلت واسه خودت بسوزه که توی این شرایط به جای اینکه همراهیت کنه بدتر شرایطت رو هم درک نمیکنه ، یه نفرو بگیر که توی کارهای خونه کمکت کنه ، خوراکی هم هرچی که فکر میکنی بهتر میتونی بخوری بگیر بگذار دم دستت ، اصلا به این امید نباش که شوهرت بهت برسه ..... بعضی از مردا اینطوریند دیگه ولی با نخوردن یا عصبی شدن فقط نیروی بدنیت تحلیل میره و اینو بدون که بچه ی تو حقی به گردنت داره که از حالا باید مواظبش باشی ، اینو فقط ما مادرها میتونیم بفهمیم که 9 ماه همه ی سختیهای بارداری رو به جون میخریم و تازه اینو بدون که تو به اعصاب راحت و بدن قوی برای زایمانت وبعد از زایمانت احتیاج داری پس بیشتر به خودت برس
در مورد دیدن کانالهای ناجور هم متاسفانه بازم درکت میکنم چون عین همین مشکلو منم داشتم و البته هنوزم گاهی دارم
خب قبلا حساستر بودم ولی حس کردم حساسیت بیشتر من باعث میشه بخواد باهام لجبازی کنه منم تصمیم گرفتم وانمود کنم که برام مهم نیست و اینطوری هم خودم راحتترم و هم اون از شدت این قضیه کمتر کرده البته نمیدونم چطوریه که موقع بارداری ما خانومها ،آقایون محترم البته بعضیهاشون اصلا نمیخوان یه ذره هم به خودشون زحمت بدن و شرایط بدنی و فیزیکی ما رو درک کنن و بفهمن که خوب ما هم مشکلات خیلی زیادی داریم ولی داریم تحمل میکنیم و شاید بد نباشه که اونها هم یکم توی این سختیها با ما شریک باشند .....
خوب چه میشه کرد غیر از تحمل ، فقط ازت میخوام صبور باشی و به بچه ای که توی راه داری فکر کنی ، من هروقت ناراحت میشدم دستمو میگذاشتم روی شکمم با دخترم حرف میزدم نمیدونی چقدر آروم میشدم ، دیگه اگه تکون هم میخورد که خوشحالیم چند برابر میشد ، امتحان کن ، امیدوارم موفق باشی.
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
با سلام
لطفا" نام تاپیک من رو به توقعات من از همسرم در این دوران یا بیتوجهی همسرم به شرایط من تغییر بدید
ممنون از بلک رز عزیز که وقت گذاشتید و بهم پاسخ دادید ولی دیگه خیلی از مسایل دارم چشم پوشی میکنم و تحمل
بهم لطفا" مسکن ندید از همه خواهش میکنم بگید چیکار کنم این مسایل حل شن .
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
صحرا
این دورانی که توش هستی یکی از مهمترین و اصلی ترین مراحل رشد نینیته
خواهش می کنم حواست به خورد و خوراکت باشه بعدا نمی تونی کم وزنی ها شو جبران کنیا
صحرا تا آخر ماهها حاملگیت یه کار گر بگیر هفته ای یه بار خونه تو تمیز کنه تا اعصابت بهم نریزه از بهم ریختگیه خونه.
حتما حتما حتما به خورد و خوراک خودت اهمیت بده خیلی خیلی مهمه صحرا کوچولوت گناه داره از وجود تو داره تغذیه می کنه
به نظر من به هیچ کار خونه کار نداشته باش فقط تنها چیزی که برات مهم باید باشه خورد و خوراکته هر چیزی دوست داری برای خودت درست کن
می دونی صحرا همسرتم دلش می خواد باهات همراهی کنه ولی بلد نیست چی کار کنه مگه چند بار زن حامله دیده که بخواد حالتاشو درک کنه
اگه یه کم تشکر کنی ازش برای همون کارای کوچیکش بیشتر تشویق میشه و بیشتر همراهیت میکنه
با زبون خوش و مهربونی بهش کارایی که ناراحتت میکنه بگو اینطوری هم خودت آرامش داری هم فرزندتت و همم همسرت
تنش ایجاد نکن
هر کاری رو که ارومت می کنه انجام بده
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
سلام صحرا جونم
خوبی؟ نی نیت خوبه؟
عزیزم من نگفتم درکش کنی، نگفتم چیزی نخواهی و توقعی نداشته باشی
اصلا
من میگم جاهائیکه بهت فشار میاد سعی کن یه جور دیگه بهش نگاه کنی، یعنی به جای اینکه به چشم یه آدم لجباز که از روی عمد یه کارایی میکنه، به چشم یه آدم عزا دار که حالش دست خودش نیست بهش نگاه کنی
این خودتو آروم میکنه
ولی من با بلک رز عزیز کاملا موافقم، منتظر نباش شوهرت به فکرت باشه، اگه اون نمیخره خودت بخر، یا با هم میرین بیرون بردار و بگو حساب کن، یا مثلا اون شب که بهت گفته 7بریم تا 9 برگردیم، باید میرفتی، نهایتا کارتون طول میکشید و دیرتر بر میگشتین یا نه حداقل یه چیزایی تو اون مدت میخریدی، حتما که نباید 4-5ساعت وقت داشته باشی
عزیز دلم، اقلیما راست میگه، الآن آینده جسمی نی نیت دست تو هست، کم کاری شوهرتو که نباید اون طفلک تاوانشو بده، یا دور از جون ضعفها و کمبودهای بعد از زایمان برای تو پیش میاد، شوهرت که چیزیش نمیشه
پس به نظرم از زندگیت حذفش کن ، با وجود تمام حمایتی که نیاز داری یه مدت به خودت و نی نی گولوت برس میبینی که از روی حسادت هم که شده تغییر روش میده
به خدا بیشتر از این چیزی به ذهنم نمیرسه فقط زیادی نگران خودت و وروجکتم
مواظبتون باش :43:
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
اقلیما جان
خوب من که نمیتونم پشت ماشین دیگه بشینم چجوری برم خرید کنم؟؟؟ اونم که تنها رفته خرید چیزاییو خریده که من نمیخورم و دوست ندارم . خوب رومم نمیشه به بابام بگم بره بخره واسم . بخدا خودم مهم نیستم نهایتش چیزی نمیخورم ولی میترسم نگران این بچم اگه چیزیش شه چی کار کنم ؟؟؟ . همه این 5 ماه هرچی دیدم فقط رد کردم بیخیال شدم تو خودم ریختم همه اون گذشه تلخ که همیشه تو ذهنم حالا این دورانم اضافه شده
ناراحتم خیلی ناراحتم که هر دورانی که میتونه برام بهترین خاطره باشه با وجوده این ادم میشه بدترین دوران زندگیم
اقلیما درک کردن اینکه من گشنمه خیلی سخته؟؟؟؟؟ اینکه حالم روبراه نیست و خسته از سر کاری که الان اوج شلوغیش میام خیلی سخته؟؟؟؟ یعنی نمیفهمه وقتی نمیذاره من خونرو مرتب کنم خودشم نمیکنه از اسمون کسی میاد انجام میده؟؟؟؟؟ شستن یه حمام اینقدر پیچیدس که از دو هفته قبل برنامه ریزی میخواد ؟؟؟؟؟ واقعا" اون تو این محیط تا الان زندگی کرده؟؟؟؟
دیشب رفتم خونه کلی بخودم ارامش دادم رسیدم خونه دیدم جوراباش یه ور خونس شلوارش یه ور ... منم اینقدر حرصم گرفت همش و گوله کردم پرت کردم تو اتاقش خلاصه اومد خونه حرصش گرفت کیفم پرت کرد وسط اتاق مانتو اینامم گوله کرد شوت کرد اون وسط خلاصه منم عصبانی شدم کلی داد و بیداد کردم و وسایلم جمع کردم از دل درد رفتم خوابیدم بیدار شدم واسه خودم شام داغ کردم دیدم رفتش واسه خودش کنسرو باز کرد ابمیوه گرفت اینقدر فهمش نرسید شاید منم دلم بخواد دیگه حتی واسم جدا هم نذاشت . یعنی اینارو جدا" نمی فهمه؟؟؟؟؟ فکر میکنه وقتی باهام خوبه مسولیت داره؟؟میدونم منم اونشب حرف های خیلی بدی زدم بدجوری بیکاریش زدم تو سرش خیلی ام از رفتارم ناراحتم ولی از رفتارهای اونم خیلی ناراحتم
یجوری شده اخلاقش یهو نشسته میگه اگه بچه بدنیا بیاد من بیکار بمونم چیکار کنم خجالت میکشم
انگار تیک گرفته هی پلک میزنه یهو عضلاتش سفت میکنه
نصفه شب خواب خواب یهو منو بغل می کنه هی بوس میکنه میگه دوست دارم بعدش خوابش میبره صبحشم که بهش میگم اصلا" یادش نمیاد کاراش
یا اون ادمی که پا به پای من داد و بیداد میکرد هرچی بگم فقط سکوت میکنه
فکر کنم اونم داره دیوونه میشه کاراش یجوریه عادی نیست اصلا"
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
مثل یه خانوم خوب یه لیست تهیه کن یا بده به همسرت بخره(صحرا همسرت با محبت خیلی نرم میشه لیستو که تهیه کردی بده دستش زیرشم بنویس از طرف مامان نینی برای نینی با دو تا بوس از طرف نینی و مامان برای بهترین بابای دنیا)
و یا به سوپر مارکت زنگ بزن برات بیاره
صحرا من که حامله نیستم یوقتی از سر کار می ام توقع دارم همسرم درکم کنه حالا تو که جای خود داری
می فهممت و درکت میکنم
از طرفی بیکاری هم به مرد خیلی فشار میاره اونم موقعیتش خوب نیست مسئولیت مالیه بچه با اونه و اونم فکر و خیالاش کم از تو نیست و شاید خیلی خیلی هم بیشتر باشه سعی کن یکم بهش دلداری بدی تا اون یکم روحیه بگیره
با داد و بیداد هیچی درست نمیشه
با زبون خوش باهاش حرف بزن
منم همسرم تازگیها در مقابل داد و بیدادم سکوت می کنه و بیشتر منو عصبی میکنه و از این بابت می فهممت
خواهش می کنم توهم بیخیال کار خونه و حموم و دستشویی و...... شو
یه کارگر بگیر خونه رو تمیز کنه چون با نظم خونه ذهن هر دوتون یکم آروم میگیره
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
ببخشید که پست من با بقیه همخوانی ندارد و در جهت همدلی نیست!!
بقیه پست ها همگی در حال دلداری دادن هستند ،
همگی از بی مهری و محبتی شوهر کلی حرف ها دارد
اما من تنها بی محبتی که در نوشته ها می بینم " بی مهری شما نسبت به خودت هست "
شما با چه کسی لج کرده اید؟
خودت
همسرت
فرزندت
خدا را شکر که سالمی
خدا را شکر که همسری داری
خدا شکر که تونستی باردار بشی
خدا را شکر که فرزندت سالم هست
حالا با نخوردن ها و مشکل سازی ها برای خودت به اون جنین آسیب برسون
بعد بشین بگو همش تقصیر شوهرم هست که توی دوران بارداری درکم نکرد !!!!!
نکرد که نکرد
تو چی؟؟؟؟
تو خودت برای خودت چه کار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی چی که از وقتی رانندگی نمی کنم ، خیلی برام سخت شده ؟!
یه آژانس در اختیار بگیر ، برو برای خودت خرید کن ، مثلا می خواهی برای یه خرید 20 هزارتومانی ، 50 هزار تومن پول آژانس بدی
خوب مگه چی میشه؟ یعنی وجود خوت، آرامش خودت، تغذیه خودت ، 50 هزار تومن ارزش نداره!!!!
پول در میاوریم که راحت زندگی کنیم ، خوشحال زندگی کنیم ، حالا هی پس انداز کنیم که 300 میلیون تومن مبل بخریم که بشینیم روش ، گریه کنیم !!!!
=========
ببخشید از اینکه احساستون رو نادیده گرفتم ، :72::72::72::72::72:
نمی تونستم در برابر اینکه یک زن اینقدر خودش رو ضعیف ببینه ساکت بنشینم و حرفی نزنم که شاید به خودش بیاد !!
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
سلام صحرا جونم امیدوارم خودت و نی نی گولوت خوب باشید. درسته شرایط تو خوب نیست ولی شرایط شوهرت که بیکاره از تو خیلی بدتره، مردا روی کارشون خیلی حساسیت بالایی دارن، دیگه چه برسه به اینکه توی این شرایط داره پدر میشه. ببین اگه نمیتونی رانندگی کنی و مشکل داری میخوائی با هم دوست بشیم من بیام دنبالت با هم بریم خرید؟؟ :shy:آخه منم تنهام دنبال یه دوست خوب میگردم. و چون تو هم این مشکلات رو داری دوست دارم کمکت کنم.
مواظب خودت باش عزیزم.
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
بالهای صداقت عزیز
ممنون که برام نوشتی
یعنی همسرم هیچ نقشی نداره ؟؟؟؟؟ یعنی هرجا اون کوتاهی کرد باید خودم جبران کنم؟؟؟؟؟
تو تمام این 4 سال همش همه دوستان دارن یه جوری بهم می گن خوب همسرت فلان جا کوتاهی کرد تو بی خیال شو خودت انجام بده
پس نیاز من به اینکه بخوام بهم توجه کنه کجا میره ؟؟؟ باید حذفش کنم ؟؟ پس فرق من با یه ادم بی شوهر چیه ؟؟؟
من ادم ضعیفی نیستم بقول شما یه اژانس گرفتن و خرید کردن هم خیلی کار پیچیده ای نیست ولی وقتی 7 صبح میرم سر کار 6 عصر میام با شرایط فعلی به نظرتون درسته بازم خودم این کارهارو انجام بدم ؟؟؟؟
یعنی نباید ناراحت شم ؟/ شما بودی اینا برات نمیشد کینه نمیشد مساله حل نشده ؟؟؟؟
من خیلی نیاز به همدردی اینجا ندارم راه حل میخوام مسکن نمیخوام بایگانی مسایل رو نمیخوام
لطفا" بهم کمک کنید چجوری باید حل کنم مسایلم حداقل یجوری که برام کینه نشه رو دلم سنگینی نکنه
همه زندگیم شده یه عالمه مسایلی که هرروز دنبالم میاد
[color=#FF0000]اقای SCI میشه بیاین یه راه حلی بدین
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
سلام صحرا جان
انشالله حالت خوبه؟
عزيزم گفتي راه حل گفتي همدردي نميخواي ميتونم حالتو بفهمم واقعا شوهرت نياز به يسري اموزشها داره بالاخره بايد شرايط روحي وجسمي تورا درك كنه يكي بايد باهاش صحبت كنه يكي كه روش نفوذ داره يادمه زماني كه زن برادر من باردار بود مادرم چقدر به برادرم ميگفت اينكارو بكن اونكارو نكن اينجوري باش اونجوري نباش وبرادرمو اموزش ميداد كه زن باردارشو درك كنه ، بنظرم توهم بايد بگردي دنبال يه همچين شخصي تو خونوادتون كسي كه شوهرت هم براش ارزش واحترام قائله هم خود طرف دلسوز زندگيتونه .
يكارايي را هم خودت بكن كه شوهرت مجبور به انجام بشه مثلا واسش ليست خوراكيها كه دوست داري بنويس وبا لحن خواهش البته قاطعانه ازش بخواه امروز برات بخره ببين بعضي مردا اينجورين بايد ازشون خواسته بشه خودشون به عقلشون نميرسه يكارايي را بايد بكنند. پس توهم درخواستهات را واضح وشفاف بزبون بيار وبهش بفهمون وظيفه داره انجام بده البته خب تو دختر عاقلي هستي نكنه زياده روي كني ازاون ور بوم بيفتيا :shy:
اينا نظر شخصي من بود
-
RE: مشکلات ریز و درشت من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
بالهای صداقت عزیز
ممنون که برام نوشتی
یعنی همسرم هیچ نقشی نداره ؟؟؟؟؟ یعنی هرجا اون کوتاهی کرد باید خودم جبران کنم؟؟؟؟؟
برای چه کسی می خواهی این کمبودها را جبران کنی؟ واسه نوه عمه ، پسر خاله همسایه بالایی تون؟ یا برای زندگی خودت ؟
تو تمام این 4 سال همش همه دوستان دارن یه جوری بهم می گن خوب همسرت فلان جا کوتاهی کرد تو بی خیال شو خودت انجام بده
پس امکان داره یک میلیونیوم احتمال بدهی که همه ، همش درست بگن !
پس نیاز من به اینکه بخوام بهم توجه کنه کجا میره ؟؟؟ باید حذفش کنم ؟؟ پس فرق من با یه ادم بی شوهر چیه ؟؟؟
ای خدا !
لیلی زن بود یا مرد
تو که می گی بوست می کنه ، قربون صدقه ات میره ، برات شیرموز می گیره ، غذا گرم کرده ، رفته تنهایی برات خرید کرده ( حالا باب میل تو نبوده ، ولی به دلیل خاطر ِعزیزِ تو که بوده ...)
من ادم ضعیفی نیستم بقول شما یه اژانس گرفتن و خرید کردن هم خیلی کار پیچیده ای نیست ولی وقتی 7 صبح میرم سر کار 6 عصر میام با شرایط فعلی به نظرتون درسته بازم خودم این کارهارو انجام بدم ؟؟؟؟
آره ، چرا که نه ...
مگه راه دوری میره ؟
اما اگر می خواهی همسرت همراهی ات کنه ، به جای ناله شبگیر ، یاد بگیر در یک زندگی چگونه می بایست از یک مرد درخواست کرد
با چه لحنی درخواست کرد
چه درخواست هایی رو کرد
چه زمانی درخواست کرد
اگر جواب مرد منفی بود ، چگونه رفتار کرد
اگر نیازمون باقی موند ، آنگاه چه کنیم
یعنی نباید ناراحت شم ؟/
نه ، ولی اگر خیلی لوس باشی چرا ، باید خیلی بهت برخورده باشه !
شما بودی اینا برات نمیشد کینه نمیشد مساله حل نشده ؟؟؟؟
ببین پرسیدی اگه من جای تو بودم
الف)
شوهرم هر موقع دلش می خواد به من محبت میکنه و من در این خصوص بهش گیر نمی دم که
دوستم داری؟!
چندتا دوسم داری؟
از زندگی با من راضی هستی؟!
عزیزت هستم
...
چرا این کار رو کردی ، پس یعنی دوستم نداری!!!
چرا جلوی مامانت اون حرف رو زدی ، پس دلم رو شکوندی
چرا فلان روز خونه مامانم نیومدی ، پس یعنی من برات مهم نیستم
میدونی چرا؟!
چون مطمئنم که همسرم من رو دوست داره ، وگرنه چه دلیلی داره با من زندگی کنه؟
گفتم هر موقع دلش خواست به من محبت میکنه
چون اون موقع از اعماق وجودش میاد بغلم میکنه و واقعی هست ، دلیلی نداره که مصنوعی بخواد بیاد بوسم کنه !!!
ب)
یکسری کارها توی خونه هست که مردونه هست
مثلا تعویض واشر لوله زیر سینک ظرفشویی
بهش گفتم ، حالا امروز انجام داد ، که داد ... نداد که نداد ...
تونستم خودم عوضش می کنم ، نتونستم چند روز تحمل می کنم ، دوباره بهش می گم .... نمی میرم که !
شوهرم هم که مردم آزار نیست که بخواد منو اذیت کنه
خوب نشده اون روز عوضش کنه ،چند روز بعد عوضش میکنه ، دنیا به آخر میرسه؟
ج)
اگر کاری رو انجام دادم
حتی اگر وظیفه ی اون هم بود ولی همسرم انجام نداد ، بی هیچ عنوان منت سرش نمی ذارم ، وقتی هم در حال انجام اون کار هستم ، حرص نمی خورم ، عصبانی نمی شوم ، به این فکر می کنم که اگه اصلا شوهری نمی داشتم ، چه کسی بود که می بایست اون کار رو انجام میداد؟! پدرم ، برادرم ، همسایه و .... نه بابا هیچکس نیست
پس اگه خودم تونستم که آفرین بر خودم ( خیلی خبری هم بعدها که عشقولانه هستم به همسرم بسیار ظریف می گویم که : عزیزم اونقدر برام زحمت داشت فلان کار رو بکنم ، دیدم شما نمی رسی ، یه جوری از روی ناچاری انجامش دادم ، نمی دونم خوب شده یا نه ... )همین ، صرف اینکه فقط گفته باشم تا توی دلم نمونه ،
نه اینکه با حالت گله گذاری بگم و دلخوری... که بخواد بیاد قربون صدقه ام بره ، مگه من نیازمند قربون صدقه رفتن اون هستم؟! من خودم ارزشمندم و خودم رو دوست دارم ، و چون دوست داشتنی هستم ، شوهرم هم من رو دوست داره !!!!
اگه هم شوهرم انجام داد که خدا خیرش بدهد
اگر هم انجام نشد ، خوب نشده دیگه ، چی کار کنم! خودم رو بکشم ؟!
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
ابتسام عزیز ممنون از جوابت
ولی متاسفانه هیچ کس نمیشینه به همسرم چیزی بگه غیر تاییدش کسی کاری نمیکنه . خانواده منم احترام نگه میدارن چیزی نمی گن :316:
بالهای صداقت عزیزم
مرسی از پاسخ هات واقعا" حال کردم :46: و همه سعیم میکنم اینجوری به داستان نگاه کنم ازین به بعد
ولی تکلیف من چیه که مثل شما اینقدر نمیتونم خوددار باشم ؟؟؟؟ یعنی خیلی خودداری میکنم ولی یه جایی که قاطی میکنم چنان برخوردی میکنم و حرف هایی نثارش میکنم که از 1000 بار دعوا بدتر میشه
بالهای صداقت مساله اینجاست که مشکل همسرم نوع درخواست من نیست . مشکل اینجاست که تو همه مسایل خودخواهه یعنی اولویت اول خودش هست . خوب منم میدونم حال نمیکنه بره خرید ازین کارا بدش میاد دوست داره بره یه مغازه نزدیک قد مصرف 1 سال بخره بیاد . خوب حالا وقتی مجبور میشه یکم راهش دورتر کنه و بره بگرده مثلا" بره 5 تا خیابون اونور تر این براش میشه یه پروژه که باید از 100 هفته قبل برنامه ریزی کنه و اخرشم بپیچونه و انجام نده ( کلا" دلش نمیخواد خدایی نکرده یکم به زحمت بی افته ) بی انصافی نمیکنم خیلی کارهای بی زحمت دیگرو انجام میده .خوب حالا اگه همین درخواست من براش ایجاد زحمت زیادی نکنه به سرعت عملیش میکنه
(((((ای خدا !
لیلی زن بود یا مرد
تو که می گی بوست می کنه ، قربون صدقه ات میره ، برات شیرموز می گیره ، غذا گرم کرده ، رفته تنهایی برات خرید کرده ( حالا باب میل تو نبوده ، ولی به دلیل خاطر ِعزیزِ تو که بوده ...)))))
خوب من نیازم این کارا نیست فقط انتظار دارم که وقتی بابت یه مساله ای ناراحتم میکنه یا کوتاهی میکنه نذاره چندروز ازون مساله بگذره بعد که نیازم به اون کار رفع شد با یه بوس و ببخشید سرو ته همه چیو هم بیاره این کارش واقعا" تکراریه و دیگه هیچ لذتی ازین ابراز احساساتش نمی برم
راستی تا میایین تو تاپیکم ازتون یه کمکی هم میخوام
لطفا" راجع به روابط دوران بارداری راهنماییم کنید چون من احساس هیچ نیازی ندارم و به طرقی هم که میتونم سعی میکنم همسرم نیازش بر طرف بشه ولی واقعا" برام سوال شده چرا ادمی که قبلا" ماهی یک بارم تقاضای رابطه نداشت حالا مرتب نیاز داره؟؟؟؟!!!!. راجع به نشستن نصفه شبش پای کانالای ... چیکار کنم ؟؟؟
راستش چند تا مشکل دارم که خواهش میکنم تک به تک راهنماییم کنید
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
عزیز جون فکر نکن منم مادرزادی ، خوددار بودم !!! :58:
اگرچه صفت کمال گرایی انسان ، ما را وا می دارد که به سمت بهترین ها برویم ، اما همین که متوجه شدم که این بی صبری من شده مشکل زندگی ، دنبال درمان رفتم
امروز با یقین می گویم نسبت به دو سال پیش صبورتر شده ام ، اما هرچقدر بیشتر صبوری را بیاموزیم موفق تر می شویم
گفتی حرفهایی نثارش می کنی که از 1000 تا .. بدتر هست
مواظب باش ، خیلی زیاد هم از این به بعد دقت کن ،
خصوصیات اکثر مردها اینگونه هست که در این مواقع فقط گوش می کنند و بدون عکس العمل ، اما این حرف ها میره توی اعماق وجودشون ثبت میشه ، و باعث میشه که بعدها بازخورد مناسبی نگیری !
میگی توی همه مسائل خودخواهه ، تازه متوجه این قضیه شدی؟!
مردها خودخواهند دیگه !!! مردی گفتند ، زنی گفتند
این خودخواهیشون از روزی که زنشون میشی شروع میشه تا قیام قیامت ، همون جوری که زنشون رو فقط و فقط واسه خودشون می خواهند ( مثلا زنشون اون مدل مو را داشته باشه که می پسندند، اون عطری رو بزنه که شوهر دوست داره ، اون غذا را بپزه که شوهر می خواد ، زن الان بیاد کنارش بشینه - حالا زن بنده خدا 100 تا کار داره ها ، اما میگه ول کن بیا پیشم بشین و .... )، برو تا ته داستان که چقدر خودخواهند
ولی از طرفی هم اونقدر زنشون رو دوست دارند که نمی تونند ببینند که زنشون اذیت میشه
ولی متوجه نمی شوند که ما زنها از چی ناراحت و اذیت می شویم ، البته کسی نبوده به این طفلکی ها یاد بده زن داری چگونه هست ! :316:
گفتی نیازت بوس وبغل و اینها نیست
خوب خیلی قشنگ با زبونی که مار رو از سوراخ بکشی بیرون بهش بگو
شما: عزیزم ، عشق من دلم می خواد باهات حرف بزنم
همسرت: خوب بگو
شما: یه وقتی می خوام که حواست به من باشه
همسرت: (درحال تماشای تلویزیون ) حواسم به تو هست ، بگو
شما: می دونم شش دونگ حواست به من هست ، ولی این فیلمش قشنگه تموم شد بهت مگم ، چایی می خوری برات بیارم
ببین ، اینجا شما ظریف متوجه شدی که شوهرت حواسش توی تلویزیون دیدن هست ، پس دنبال یه فرصت مناسب بکرد و بعد بگو: عشق من ، بیا سرت رو بذار روی پام تا موهات رو ناز کنم ، و بعد کم کم بهش بگو
خیلی خیلی ازت ممنونم که اینقدر به من عشق می ورزی ، اونقدر خوشحال می شوم ، ناغافل بغلم می کنی ، بوسم می کنی
وای اون شبی که واسم شیرموز درست کردی چه کیفی کردم و ....( هندوانه بذار زیر بغلش ) ====این روش یعنی قدردانی کردن از شوهر و باعث میشه در این خصوص تشویق بشه تا بیشتر انجام بده و نیز زمینه مساعد میشه برای گفتن نیاز اصلی شما
گام دوم)
عشق خوشگلم ، یه درخواستی ازت دارم .... سکوت
همسرت: چی می خوای خانومم
شما: میدونی چیه ، یه وقت هایی ناراحتی که ایجاد میشه ، دلخوری که پیش میاد ، روی هم توی دلم جمع میشه ، خیلی تحملش برام سخت میشه ... آخه میدونی ما زنها همون قدر که زود رنج هستیم ، همون جور هم زود از دلمون در می آید ولی این تو هستی که میتونه از توی دلم در بیاره ، فقط و فقط تو
الان که دارم بهت می گم نمی دونی چه باری از روی دوشم برداشته شد ، چقدر خوبه که من تو رو دارم ، چقدر خوشحالم که تو هستی ، که فلان کار رو می کنی ( کاری رو که انجام نداده بود رو بگو ) مثلا چقدر خوبه که تو هستی و وقت میذاری بریم باهم خرید
همسرت: مگه تا حالا اینجوری نبوده
شما: چرا بوده ، ولی اون روز که قرار بود بریم بیرون، تو گفتی زور بریم و برگردیم تا تلویزیون ببینم ، دلم گرفت ، آخه من چند روز منتظر بودم برنامه ات جور بشه که با تو برم خرید ، میدونم تو هم دوست داری که با هم باشیم ، اما وقتی اون جوری گفتی ، احساس کردم برنامه ی تلویزیونی ات واجب تر از نیاز و این همه منتظر بودن من هست ، واسه همین غصه دار شدم ، این غصه همین جوری مونده بود توی دلم ، الان که گفتم یه کم آروم شدم
شوهرت: من که گفتم ببخشید ، چرا کشش میدی
شما: من کشش دادم قربونت بشم، من که عاشقتم ، من که واست می میرم ، دارم اینها رو می گم که رابطه مون بهتر بشه ، دارم نیازم رو بهت می گم که همون موقع از دلم در بیاری نه چند روز بعد ، آخه به غیر ار تو مگه کی میتونه منو خوشحال کنه جیگرم ، همین
================
صحرا پستم طولانی میشه
اما فقط بدون که با اومدن بچه وظیفه شما سخت تر میشه ( از همین الان کم کم خودت رو برای دوران زایمان ، افسردگی بعد از اون آماده کن که کمتر آسیب ببینی این یعنی خودت را دوست داشته باشی و انتظار نداشته باشی همسرت اون دوران را درک کنه ، چون تا به حال هیچ مردی زایمان نکرده بفهمه نیاز یک زن چیست و با گفتن ما هم باز هم نخواهند فهمید ، اما سعی همسرت رو در این خصوص ببین و ارزش بده) ، همون طور که گفتم مردها با خودخواهی شون ، فکر می کنند که بچه زنشون رو ازشون گرفته ، حالا فهمیدی چرا بیشتر از قبل رابطه می خواد
اگه فیلم تماشا میکنه، تو رو می خواد که بهش بیشتر توجه کنی ، نه اینکه توی اون فیلم چیز خاصی باشه
هر موقع دیدی که داره فیلم نگاه می کنه بهش بگو ، عزیزم چرا فیلم می بینی ، بیا توی واقعیت خودم برات اجرا کنم
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
بالهای صداقت عزیزم
ممنون از اینکه برام وقت میذارید و با این دقت به پست هام پاسخ میدید
وقتی این پست خوندم خیلی خیلی حالم بهتر شد راست میگی خیلی بهتر بود نحوه برخوردم یه جور دیگه میشد ونشب
باید خیلی مراقب حرف هام تو ناراحتی باشم چون کاملا" میفهمم که لهش میکنم میفهمم وقتی قهریم چجوری میره تو لاک خودش
حتما" این سناریو که گفتیرو انجام میدم و نتیجش میام میگم
راجع به روابطمون هم اخه اون عاشق بچس نمیدونی چه ذوقی داره با این حال فکر میکنه بچه جاش میگیره ؟؟؟؟
مشکلات دیگه ای هم هست که بعد حل این مشکل میام میگم و ازتون راهنمایی میگیرم
بازم ممنون :43::72:
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
دیشب سعی کردم این قهر چندروزرو تموم کنم
همسرمم خیلی زود استقبال کرد و تموم شد
تا اخر شب که رفتیم بخوابیم و شروع کرد از برنامه جدیدش واسه کار صحبت کرد منم خیلی سعی کردم اعتبار هم سازی کنم و بعد ازش خواهش کردم این فکرش به عنوان یه کار پاروقت انجام بده یهو دادو بیداد کرد که اره اصلا" بی کار میمونم توام برو فکراتو بکن شرایط همینه برو تصمیمت بگیر 1سال دیگه هم بلاتکلیفی اصلا" بتو ربطی نداره من دارم پول حلال در میارم توام تو رفاهی . اره اصلا" تو شرایط درک نمیکنی و .... یه عالمه حرف های دیگه
خیلی حرف هاش برام سنگین بود بلند شدم اومدم تو اتاق یک عالمه نشستم گریه کردم باز یاد پارسال افتادم همین موقع ها بود میخواستیم جدا شیم خیلی خاطرات بدی بود ....
بعد 1 ساع اومد که فدات شم گریه داری میکنحری اصلا" غلط کردم ببخشید و ... ولی مگه از دلم پاک میشه حرف هاش بسختی خودم کنترل کردم که یه وقت بچه اذیت نشه
رفتیم بخوابیم اول میگه ببخشید بعد که گفتم یه عالمه حرف ها رو دلم مونده گفت منم خیلی چیزا تو دلم هرکدوم اون یکیرو مقصر مشکلات میدونیم . بهم گفت الان فکر نکن بذار نینی بدنیا بیاد هرچی می خوای اون موقع داد و فریاد کن سرم خودت خالی کن ( نمی فهمه دارم از غصه خفه میشم هر روز یه خاطره به خاطرات بدم اضافه میشه )
اخر سر گفت ازت دلگیر شدم من مگه چیکارت کردم حالا بهت گفتم بیرون رفتیم باید زود بیایم خوب یکم از سیاست های زنونت استفاده کن که بریم بیرون !!!!! منم ناراحت شدم گفتم خوشت میاد من عز و التماس کنم ؟؟؟ خوب باید میومدی بیرون یعنی فیلمت مهمتر از من بود ؟؟؟ هیچ جوابی ناشت فقط قربون صدقه هی میرفت که خوب میریم باهم خرید این که قهر نداشته ناراحتی نداشته اخه .بعد یه منم از حرف های بالهای صداقت استفاده کردم و فتم دوست داشتم تو همراهیم میکردیو و ... . بد یهو گفت اره من باید همراهیت کنم درکت کنم با خانوادت بیام برم ولی تو نیای من نباید ناراحت شم ولی تو حق داری ناراحت بشی ....
خلاصه خوابیدم ولی یه عالمه مشکل از گذشته هست که حل نشده هی میونه حاضرم نیست بشینه مطرحش کنیم فقط میگه باید درسی بشه که اینده تکرار نکنیم ولی همیشه هم تکرار میشه !!!!!!!! چی کار کنم ؟ اون رو دلش مونده که من با خانوادش نمیرم ولی بخدا اگه حرف هایی که اونا پشتم گفتن اگه خانواده من میگفتن تا ابد نیگاشونم نمی کرد اگه خانواده من میشستن من و زور میکردن واسه طلاق اون الان میومد تو خانوادم ؟؟؟؟ من مادرشو عین مادرم میدونستم خدا خودش شاهد کمترین بیاحترامیو بی محبتی نکردم ولی سر دعوای من با پسرش باید بیاد وسط؟؟؟؟ اصلا" به اون چه ربطی داشته ؟؟؟؟ نمیخوام بدون اینکه حرف هام بزنم باهاشون ارتباطم دوباره شروع شه در عین حالم میدونم درست نیست دیگه باید این داستان تموم کنم ولی واقعا" عزا گرفتم واسه عید چی کار کنم؟؟؟ اگه برم نمیتونم حرف هایی که باید و بهشون بزنم اگه نرم یه جور لطفا" بگید چیکار کنم هم شوهرم بفهمه هم خانوادش
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
سلام صحرا
بزرگترین اشتباه زندگیتو داری می کنی و اونم با کینه زندگی کردنه
ببین همسر من خیلی آدم کینه ای هستش و همیشه تو دعواهامون از من کینه به دل می گیره و کینه رو کینه می ذاره
و این باعث میشه همیشه محبتش به من پاک و بی ریا نباشه و من همیشه وقتی بهم محبت می کنه می فهمم که یه جای کار داره میلنگه که به دل من نمی شینه
ببین کینه باعث میشه محبتت به همسرت از ته دلت نباشه و به دل اونم نشینه
چرا با مادر همسرت نمیری بشینی و حرف بزنی
چرا اینقدر خودتو اذیت می کنی؟
کینه اول خود آدمو از بین می بره
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
نمیخوام کینه ای باشم
ولی مثل یه کوله تمام مسایل حل نشده باهامه
نمی تونم بشینم حرف بزنم باهاشون نمیدونم چجوری اقلیما واست بگم اگه یروز یهو ببینی مادرت داره تلاش میکنه زندگیت بهم بریزه چه حالی میشی ؟؟؟؟اونم عین مادرم بود میتونی باور کنی؟؟؟؟ اگه ببینی همیشه حتی جلوت بهت میگن خدارو شکر میکنیم تو اومدی تو زندگیمون بعد یهو این کارارو کنن چه حالی میشی ؟اگه همیشه هرجور که بتونی از خانواده همسرت حمایت کنی بعد این چیزارو ببینی... شد مثل یه ادمی که مشت زدن تو صورتش گیجم منگم باور نمیکنم هضم نمیکنم هرچیم بالا پایین میکنم نه یادم میره و میبخشمشون نه شرایط فعلیم بصورتیه که برم حرفم بهشون بزنم مستقیم حالا این وسط گیر کردم
رفتارهای گذشته همسرمم که واقعا" جای خود داره و بی نظیره !!!!! سر دعوا با من بره خونه مامانش کلید من برداره فن های خونرو قطع کنه و خلاصه هرجور بتونه ازارم بده اقلیما از خودم ناراحتم که چرا ازش جدا نشدم !!! الان میبینم که نتونستم فراموش کنم و ببخشمش از خودم عصبانیم که کوتاه اومدم ضعیف بودم نمیدونم چجوری باید با این چیزا کنار بیام
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرا دو راه داری لطفا یکیشو انتخاب کن
تو الان دیگه فقط مسئولیت خودتو نداری مسئولیت یکی دیگه ام حالا به بعد با توئه
مسلما نمی خوای بچه ات هم با یه دنیا کینه بزرگ کنی و اون رو هم با یه دنیا کینه از مادربزرگش بزرگ کنی
تکلیف خودتو روشن کن
1.یا ببخش و همه چیزو فراموش کن
2.یا همین حرفایی که اینجا نوشتی رو با یکم تغییر به مادر همسرت بزن [size=large]
مطمئن باش اونا هم منتظر همچین فرصتی هستند و ازش استقبال می کنند
من از این بدتر هاشو در مورد پدر و مادر همسرم تجربه کردم ولی خیلی زود فراموش کردم
بلاتکلیفی ادمو کلافه می کنه
صحرا آخه این همه کینه چه فایده داره مادر همسرت اگه همچین عکس العملی داشته به خاطر این بوده تحت تاثیر حرفای پسرش که عصبانی بوده قرار گرفته
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
اقلیما منم منطقی و عقلانی این چیزارو میدونم
ولی هضمش نمیکنم . از ذهنم بیرون نمیره حالا تازه وضعیت خودش تو ذهنم به مراتب بدتر از خانوادش هست تو یه برهه ای چشمم رو کاراش بستم و الان از این حرکتم عصبانیم به خدا ناخوداگاه هست
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرای عزیز تاپیکت رو دنبال می کردم ولی چون نمیتونم احساسات یک بانوی باردار رو درک کنم، ترجیح میدادم حرفی نزنم.
ولی الان که بحث به کینه و کدورت کشیده می خواستم یه چیزی بهت بگم.
فرض کن با همسرت و با ماشین خودتون دارین میرین سفر دور دنیا. می خوایین همه جارو بگردین و کلی خوش بگذرونین.
توی راه به هر شهری که میرسین، جاهای دیدنیش رو میبینین و یه چیزی از اون شهر به عنوان یادگاری میخرین و میزارینش توی ماشین. به مرور که از شهرهای مختلف میگذرین، به تعداد وسایلی که خریدین اضافه میشه و وزن ماشینتون اضافه میشه و سرعت حرکتتون کمتر.
نهایتا به جایی میرسین که انقدر وسایل بار ماشینتون کردین که برای خودتون جا واسه نشستن به زور پیدا میشه و ماشین دیگه نایی برای حرکت نداره و همون جا متوقف میشین.
صحرا جان زندگی همینه. زندگی همین راهیه که داری میری و ماشینه خودتی و واسیلی که توی ماشین جمع میکنی کدورت هان.
صحرا به عقیده ی من ذهن آدم ها فقط جای خاطرات خوبه. حیف نیست؟ حیف نیست ذهنی که می تونی پرش کنی از خاطرات خوب، پرش کنی از تصاویر لذت بخش و پرش کنی از لحظه هایی که شاد بودی و خوش بخت، بجاش پر بشه از خاطرات بدی که از آدم ها داری و کدورت و کینه.
من و تو هیچ وقت نمیتونیم روی همه ی اعمال و رفتار اطرافینمون اثر بزاریم، ولی با تغییر دیدگاه میتونیم اثر پذیریمونو ازشون کم کنیم.
به شخصه چند ساله اجازه نمیدم حرکات اطرافیان روی من تاثیری بزاره. چرا من باید از حرکت مادر زنم یا پدر زنم کدورتی به دل راه بدم؟ چرا باید لذت شاد بودن رو از خودم دور کنم که فلانی چی گفت یا چی کار کرد.
صحرا اونها یک نسل با ما اختلاف دارن، اون ها توی شرایط دیگه ای زندگی کردن و طبعا خیلی از رفتارهاشون برای من سنگینه و قابل قبول نیست. ولی همین طور که هستن می پذیرمشون و اجازه نمی دم خاطر عزیزم مکدر بشه. چون خودمو دوس دارم. چون خودمو عشقه. چون یاد گرفتم نیم ساعت بعد از یه حرکت ناشایست اطرافیانم از خاطرم پاکش کنم و بگم، بی خیال، اون آدم اشتباه کرد، ولی من اشتباه نمی کنم و زندگیمو تلخ نمیکنم.
ولی در مورد همسر آدم یه ذره فرق داره اوضاع.
در مورد همسرت هم باید همین طور باشی یعنی باید یاد بگیری که ببخشی و کینه به دل نگیری. ولی باید برای اصلاح روابط تلاش کنی. یعنی اگه رفتاری به نظرت غلطه در کمال آرامش و احترام با هم صحبت کنین و به یه نتیجه ی مشترک برسین.
و اینم در نظر داشته باش که آدم ها رو خیلی نمیشه تغییر داد. پس سعی کن همون طور که هستن بپذیریشون.
مثلا بپذیر که همسر من خصوصیات اخلاقی بدی در کنار همه ی خصوصیات اخلاقیه خوبش داره. مثلا کمتر با من میاد خرید.
میدونی چرا باید بپذیری؟ چون خودت هم همین طوری. خودت هم کامل نیستی و مطمئنا بدی هایی داری. اگه قرار باشه همه بیان به جنگت و بخوان (از دید خودشون) اصلاحت کنن، چه بلبشویی میشه.
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
همدردی برادر خوبم سلام
ممنون که برام نوشتی
در اصل زندگی حرفتون کاملا" درست یعنی جای بحثی نداره منم میخوام تمام ذهنم با خاطرات خوب پر کنم ولی شما باور میکنی تو تمام این 4 سال تمام عیدها ما دعواهای خیلی خیلی وحشتناکی کردیم که پای خانواده ها کشیده شده ؟؟؟ تمام روزهای تولدم بعد ازدواج چشم گریون بوده !!! تمام سالگرد ازدواج هامون باهم قهر بودیم !!!
تمام مناسبت هارو به واسطه ای رنجونده من رو !!!! یعنی تو تمام این روزها من مقصر بودم ؟؟؟؟ که حتی زیره بار هیچ کدوم نمیره
چجوری باید ذهنم پر از خاطره خوب باشه وقتی بیشتر از یکسال کنار یه ادم کلافه زندگی میکنم که هرروز و هرشب تو استرس درست شدن کارش هست ؟؟؟؟ کنار یه ادمی که با تمام سکوت و درک تمام حساسیت ها و احساسات منفیش وقتی ناراحته همه وجودم زیر سوال میبره
و الان حتی وقتی میبینم سعی در بهبود اوضاع داره بخدا تلاش میکنم ولی نمیتونم خشم تلمبار شدم از اون و بیشتر از خودم رو دور بریزم و فراموش کنم
نمیدونم تا حالا شده کنید چرا فلان زمان اینقدر ضعیف بودی و اینقدر بی اعتماد به نفس که حقت رو نگرفتی ؟؟؟؟
من احساس اون ادم دارم احساسی که واقعا" میخوام خوبش کنم ولی بلد نیستم راه دوستان هم فقط مثل مسکن ارومم میکنه اون زمان شاید به ظاهر از موضع قدرت برخورد کردم ولی حس میکنم به شخصیتم و ارزشم خیلی خیلی توهین شد برای حفظ زندگیم . تا جایی که خیلی ساده یه عده میگفتن چرا با این ادم با این خصوصیات زندگی میکنی؟؟ همه حس کردن اون دوستم نداره !!!! همه حس کردن من خودم تحمیل کردم . واسه همین اون هرچی میاد طرفم هرچی ابراز عشق میکنه این خشم توم بیشتر میشه که این تصور اون با رفتاراش ایجاد کرده و حالا تو خلوت میخواد اونارو جبران کنه و واقعا" نمیتونه. نمیدونم چجوری حسم بگم ولی با همه وجود گاهی دلم میخواد شخصیتش له کنم دست خودم نیست نمیخوام روزهای اینده هم به زشتیه گذشته شه ولی گاهی عکس العمل هام دست خودم نیست .
خیلی حرف ها رو دلم مونده که حتی نمیتونم بشینم پیش کسی درد و دل کنم
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرا جان به نظرم خیلی خوب عمل کردی
بدون که نمیشه ، یک شبه ره صد ساله رو رفت !
طرز برخورد این سری با سری قبل کلی بهتر بوده
یه مقایسه بکن
ناامید نشو ، تو می تونی ، به یک دلیل : " تو یک زن هستی "
زن ها قادرند بدترین زندگی ها را به بهشت تبدیل کنند و یا رومانتیک ترین رابطه ها به جهنم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
دیشب سعی کردم این قهر چندروزرو تموم کنم
آفرین ، اولین گام در راه درست :104:
همسرمم خیلی زود استقبال کرد و تموم شد
یه مو شکافی روانشناسی ، همسرت سریع بازخورد میده و در جهت مثبت
تا اخر شب که رفتیم بخوابیم و شروع کرد از برنامه جدیدش واسه کار صحبت کرد منم خیلی سعی کردم اعتبار هم سازی کنم و بعد ازش خواهش کردم این فکرش به عنوان یه کار پاروقت انجام بده
آفرین که اعتبارسازی کردی
درس جدید: نباید انتظار داشته باشی که با خواهش از مرد در مورد نوع کارکردن و پول در آوردنش نظرات یک زن رو انجام بده
میدونی چرا؟
چون احساس قدرتش و توانایش رو می بری زیر سئوال
راه حل ) یک زن توانا با زیرکی 1) به مردش اعتبار میده 2) موانع و مشکلات تصمیم مرد رو فقط خبری و به عنوان دغدغه هایش میگه 3) بعد که مرد به فکر فرو میره میگه عزیزم وقتی تو همسرم هستی مطمئن هستم که بهترین تصمیم رو می گیری و اینکه نگرانی هام رو بهت گفتم خیالم راحت شد چون تو همیشه به فکر زندگیمون هستی
یعنی>>>> یه جورایی شما نقطه نظرات را می گویی و تصمیم گیری رو می گذاری بر عهده همسرت
حالا این کار چه فایده ای داره
>>> اگر تصمیم شوهرت بد باشه ، ( بعدا که بد شد منت نذاری ها که بدترین آفت زندگیتون میشه ) شما قبلا بهش گفته ای ، بنابراین شوهرت در ذهنش تو رو یک مشاور قوی می بینه و اینکه تو رو مسئول انتخابش نمی بینه
>>> اگر تصیمیم شوهرت خوب باشه، شوهرت بیشتر احساس قدرت میکنه که دغدغه های زنش رو برطرف کرده و خوشحال میشه که در برابر زنش تونسته قوی و پر تلاش ظاهر بشه
پس با در پیش گرفتن این روش در هر صورت چه تصمیم بد و چه خوب ، با رفتار صحیح زن ، برد با زن هست و باعث بهشت شدن زندگی میشه
یهو دادو بیداد کرد که اره اصلا" بی کار میمونم توام برو فکراتو بکن شرایط همینه برو تصمیمت بگیر 1سال دیگه هم بلاتکلیفی اصلا" بتو ربطی نداره من دارم پول حلال در میارم توام تو رفاهی . اره اصلا" تو شرایط درک نمیکنی و .... یه عالمه حرف های دیگه
تمام این رفتارها به این خاطر بوده که احساس کرده ، قدرت و اختیار مرد بودنش داره ازش گرفته باشه ، و مجبور هست برای کارش زنش تصمیم بگیره ، مثلا فکر کن تو می خواهی قرمه سبزی بپزی ، همسرت بیاد همش اظهار نظر کنه
خیلی حرف هاش برام سنگین بود بلند شدم اومدم تو اتاق یک عالمه نشستم گریه کردم باز یاد پارسال افتادم همین موقع ها بود میخواستیم جدا شیم خیلی خاطرات بدی بود ....
اینجا رو خراب کردی ، اساسی ، تا آخر عمرت اجازه نمیدی شوهرت اشکات رو ببینه
یعنی اصلا نباید گریه کنی
گریه یک زن رو مرد به ناتوانی خودش معنی می کنه ، شک نکن
تو گریه می کنی و نیاز داری بیاد بغلت کنه ، بوست کنه ،
اما اینکارت به همسرت معنای ضعیف بودن رو میده
دختر یه کم کتب تحلیل رفتار یک مرد رو بخون دیگه
توی همین تالار یاد گرفتم که
زمانی گریه کنم که همسرم برای قطره قطره اشک هایم دلش پر بکشه
بعد 1 ساع اومد که فدات شم گریه داری میکنحری اصلا" غلط کردم ببخشید و ...
ببین چه مرد عاطفی ای داری
ببین چقدر تو براش مهمی ،
ولی نذار گریه کردن های تو براش عادی بشه
ولی مگه از دلم پاک میشه حرف هاش بسختی خودم کنترل کردم که یه وقت بچه اذیت نشه
صحرا ، اینجا دیگه خودت باید تلاش کنی ، اینقدر سخت گیر نباش ، اینقدر کمال گرا نباش ، همه آدم ها خطا می کنند ، سعی کن مثل خدا رئوف و رحیم باشی
دلت رو زود پاک کن
بعدا یه ریشه یابی کن ، ببین علت اینکه خیلی دیر می بخشی چی هست
اخر سر گفت ازت دلگیر شدم من مگه چیکارت کردم حالا بهت گفتم بیرون رفتیم باید زود بیایم خوب یکم از سیاست های زنونت استفاده کن که بریم بیرون !!!!! منم ناراحت شدم گفتم خوشت میاد من عز و التماس کنم ؟؟؟
صحرا جان ، شوهرت عشوه زنونه می خواد ، ناز زنونه می خواد ، طنازی زنونه می خواد
به خدا هیچ مردی از زنی که غرور درست و به جا نداره خوشش نمیاد
مرد نازنینی داری ها ، خودت هم که ماشاله گلی ، یاد بگیر زندگیت رو بهشت کنی
خوب باید میومدی بیرون یعنی فیلمت مهمتر از من بود ؟؟؟ هیچ جوابی ناشت فقط قربون صدقه هی میرفت که خوب میریم باهم خرید این که قهر نداشته ناراحتی نداشته اخه .بعد یه منم از حرف های بالهای صداقت استفاده کردم و فتم دوست داشتم تو همراهیم میکردیو و ... . بد یهو گفت اره من باید همراهیت کنم درکت کنم با خانوادت بیام برم ولی تو نیای من نباید ناراحت شم ولی تو حق داری ناراحت بشی ....
صحرا ، در این جور موارد، آسه آسه ، وقتی می بینی یهو همه چیز رو بهم می بافه ، اولش بهش حق بده ، کم کم موضاعات انحرافی رو حذف کن ، بعد برو سر موضوع اصلی که همراهی با تو بوده
آهسته آهسته می خواهی زندگیت رو بازسازی کنی، پس آهسته آهسته هم نتیجه می گیری
خلاصه خوابیدم ولی یه عالمه مشکل از گذشته هست که حل نشده هی میونه حاضرم نیست بشینه مطرحش کنیم فقط میگه باید درسی بشه که اینده تکرار نکنیم ولی همیشه هم تکرار میشه !!!!!!!! چی کار کنم ؟ اون رو دلش مونده که من با خانوادش نمیرم ولی بخدا اگه حرف هایی که اونا پشتم گفتن اگه خانواده من میگفتن تا ابد نیگاشونم نمی کرد اگه خانواده من میشستن من و زور میکردن واسه طلاق اون الان میومد تو خانوادم ؟؟؟؟ من مادرشو عین مادرم میدونستم خدا خودش شاهد کمترین بیاحترامیو بی محبتی نکردم ولی سر دعوای من با پسرش باید بیاد وسط؟؟؟؟ اصلا" به اون چه ربطی داشته ؟؟؟؟ نمیخوام بدون اینکه حرف هام بزنم باهاشون ارتباطم دوباره شروع شه در عین حالم میدونم درست نیست دیگه باید این داستان تموم کنم ولی واقعا" عزا گرفتم واسه عید چی کار کنم؟؟؟ اگه برم نمیتونم حرف هایی که باید و بهشون بزنم اگه نرم یه جور لطفا" بگید چیکار کنم هم شوهرم بفهمه هم خانوادش
صحرا ، منم همین مشکل رو دارم ، هشت ماه توی شهر غریب ( شهری که شوهرم و خانواده شوهرم هستند )با دخترم تنها زندگی کردم ، بارها و بارها پدر و مادرم گفتند ، پاشو بیا تهران ، به پای کی نشستی ، تا کی می خواهی اونجا بمونی .... هیچ کدوم از اعضاء خانوداه شوهرم یک زنگ نزدند حال دخترمون رو بپرسند ، یکشون نگفت این زن تنها توی این شهر غریب نیاز داره یک مرد کنارش باشه ، ماشینش خراب شده ، گونی سنگین برنج داره ، راه انداختن کولر ، بخاری ، و هزار کار مردونه ی دیگه ، یک نفرشون نگفت خرت به چند من
بعد از آشتی مون من یکبار این حرفها رو به شوهرم نگفتم
بارها حرف پدر و مادرش رو پیش کشیده ؛ همیشه بازخوردم مثبت بوده ، اصلا خم به ابرو نیاوردم ...
هفته پیش مادر شوهرم زنگ زده بدون مقدمه که بیا خونمون آش پختم ( از شوهرم شنیده بودم داره میره مکه) حتی به من نگفت دارم میرم مکه حلالم کن
راستش رو بخواهی ، پشت تلفن خیلی خوب صحبت کردم و گفتم باشه سعی می کنم برنامه ام رو ردیف کنم که حتما بیام
بعدش خیلی با خودم کلنجار رفتم ، خیلی زیاد
چون دقیقا مشخص هست به خاطر وجود خودم ، دعوت نشدم ، به خاطر حفظ ظاهر جلوی اقوام دعوت شده ام
ولی با خودم فکر کردم ... آخرش که چی .... الان اگه نرم برگ برنده ام رو باختم
بالاخره که یه روزی این رابطه برقرار میشه ، خوب چه بهتر که الان برقرار بشه
رفتم ، دو ساعت هم موندم ، خیلی سخت بود ، خیلی
ولی تحمل کردم ، نمردم که ، می بینی که الان زنده هستم :311:
و سعی می کنم این رابطه رو خیلی رسمی و با احترام نگهش دارم
و هدفم هم همین هست که شوهرم هم در همین حد با خانواده ی من نیز ارتباط برقرار کنه
امیدوارم خدا کمکم کنه :323:
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
سلام صحرا؛
پستهای قبلی که برای شما در تاپیک قبلی گذاشتم رو خوندید..
وضعیت شما طبیعی است. سعی کنید صبور باشید و در موقعیت های تنش زا و عصبی قرار نگیرید.
همه از همسرشون تقاضاهایی رو دارند و نیازهایی رو ابراز می کنند. اما مهم اینه که مسئول همه اون تقاضاها و نیازها همسر شما نیست و گاهی خود شما مسئولیت مستقیم اون تقاضاها رو باید به عهده بگیرید.
تمام حرفهای شما به گوشم از طرف یک زن باردار آشناست... صبور باشید و پستهایی که در تاپیک قبلی در رابطه با وضعیت جسمی شما گفتم رو فراموش نکنید.
یه خورده به خودتون برسید... شما الان عواطف خودتون رو می شناسید پس در موقعیت های خطرناک از نظر روانی قرار نگیرید.. موقعیتهایی مثل گفتگوهای تنش زا..
راستی یک سری کارها رو قرار بود بکنید.. معلومه که کمی فراموش کرده اید! چون اون کارهایی که توصیه کرده بودم برای این بود که به اینجا نرسید...
دیر نیست... شروع کنید!
سوالی هم بود بپرسید
جهت یادآوری:
http://www.hamdardi.net/thread-20551-post-190739.html#pid190739
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرا جان بیا فکر کنیم توی این چند سال که گذشت تو با یه غول بیابونی بی شاخ و دم (ببخشید ها) زندگی میکردی و تموم بدی های دنیا رو در حق تو کرده و تو مظلوم واقع شدی و از خودت مایه گذاشتی تا به اینجا رسیدیم.
الان این آقا غوله ظاهرا از غول بودنش پشیمون شده و می خواد یواش یواش بشه یه شاهزاده ی مهربون.
این وسط تو چی کار میکنی؟ دو راه بیشتر نداری که.
یا از کارهای آقا غوله نمیگذری و نمیبخشیش و مرتب بهش یاداوری میکنی که تووووووووووووووووو یه غوووووووووووووول بودی که این بدی ها رو در حق من کردی. که با این کارت تنها چیزی که عایدت میشه اینه که آقا غوله، غول میمونه و تازه ممکنه شاخ و دمم در بیاره.
یا اینکه به خودت میگی صحرا، آفرین، داری مزد از خود گذشتگی هاتو میگیری، بلاخره تونستی با گذشت هات، با سختی هایی که کشیدی، آقا غوله رو رام خودت کنی و تغییرش بدی. تصمیم میگیری که آقا غوله رو توی این تغییر کمک کنی و در نهایت چیزی که عایدت میشه یه شاهزاده ی مهربونه که تو رو میپرسته. مطمئن باش همسرت هم به خاطر از خودگذشتگی هایی که در گذشته کردی تا آخر عمر ممنونت میشه (هر چند شاید هیچ وقت به زبونش نیاره).
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
بالهای صداقت عزیز
مرسی از حرف های ارامبخشت خیلی با حرف هاتون اروم شدم و متوجه بخش اشتباه صحبتم شدم :72:
یه سوال : رفتن من خونه خانوادش معنیش اینکه ببخشید من اشتباه کردم الانم اومدم دوباره رابطم شروع کنم نه ؟؟
عید داییش از خارج میاد اگه نرم خیلی براشون سنگین تموم میشه بهتر نیست که قید اومدن شوهرم به خانوادم تو عید بزنم ( من که همه فامیلام دیدن 1 سال نیمده دیگه اگه قرار بود ابروم بره رفت و تموم شد ) ولی اونا چون فامیل خاصی ندارن و ارتباط زیادیم ندارن این نرفتن من اصلا" مهم نبود اونا عکس العملی نشون ندادن چون ابروشون در خطر نبود ولی مامان بابای من میدونم خیلی جاها شرمنده شدن از نبودن های همیشگی شوهرم . بدجوری رفته تو سرم که عید نرم و اینم قبول کنم که اونم هیچ جا طرف من نیاد ولی بزارم اونام بابت رفتارهاشون این تشویق کردن پسرشون واسه نیمدن تو خانوادم هزینش بدن ؟؟؟؟
لطفا" راهنماییم کنید واقعا" نمی تونم قید این رفتارهاشون بزنم باید بهشون بفهمونم و براشون روشن شه من اون صحرای احمق قدیم نیستم که از جون و دل کنارشون باشم باید بدونم رفتارشون هزینه داره ( البته اونا مستقیم با من مشکلی ندارن ولی زمانی که مشکل بین من و همسرم باشه نمیدونم چرا مادرش میشه اتیش بیار داستان و با تایید های بیجاش اجازه نمیده همسرم بفهمه رفتار صحیح چیه و اونو جری تر میکنه )
بالهای صداقت عزیز یه سوال دیگه هم دارم :
خوب شکر خدا الان که با همسرت مشکل نداری یاد اون روزا ازارت نمیده؟؟؟؟
نمیدونم سوالم دقیقا" چجوری بپرسم . ما الان تو اوج خوبیمونم که هستیم من یهو یاد قدیم می افتیم یاد روزهایی که هیچ وقت بابت ازاراش کمترین عذرخواهی هم نکرده نمیدونم چرا نمی تونم ببخشمش پیش مشاور هم رفتم ولی چرا نمیشه نمیدونم واین مساله زندگی فعلیمون بدجوری تحت الشعا قرار میده
sci برادر خوبم سلام
مرسی که به تاپیکم اومدید
تمرینات غیر کلاس یوگا که به ساعت کاریم نمیخورد و استخر که از تمیزی کامل اب تو این شرایط جسمی مطمین نیستم ما بقی انجام میدم
ولی قرار نگرفتن تو شرایط استرس زا خوب دست من نیست وقتی همسرم یه برخوردی میکنه حالا هرچیم بی خیال باشم که استرس پیدا میکنم
ناراحتی و خاطرات بد و مثل کانال تلویزیون عوض میکنم خوبم نتیجه میده ولی مهم اینکه بخش عمده ای از ذهنم اشغال کرده و نمیتونم حذفش کنم و تو موقعیت های فشار خیلی خیلی پرررنگ میشه چیکار کنم؟؟
همدردی عزیز سلام
خوب حرف شما درست ولی واسه من یه حالت سومی ایجاد شده
من میذارم بهم محبت کنه و ... ولی تو وجودم نمیتونم ببخشمش چون حس میکنم خیلی خیلی ناعادلانه باهام رفتار شد و تو اون روزام نذاشتن حرفم بگم شکایتم بگم جلسات میذاشتن و جوری ترتیب میدادن که من نباشم فکر کن یه طرف دعوا باشی ولی نذارن تو جلسه باشی چون میدوستن بهتر از هرکس میدونستن محکوم این داستان ها همسرم حالا اینا ازارم میده این حس تحقیر شدن ازارم میده ضعیف بودنم و اینکه به هر قیمتی زندگیم حفظ کردم و اونا احساس کردن چقدر حق بجانبن ازارم میده شما شاید درک نکنی چجوری وجودم میخوره این افکار . چیکار کنم این حس ها ازم بره
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرا تو سر گذشته داری تمام حال و آینده و جوانی و شادی و خوشبختی و سلامتیه خودت و کوچولوت رو به خاطر می ندازی
واقعا منطقیه
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
همدردی عزیز سلام
خوب حرف شما درست ولی واسه من یه حالت سومی ایجاد شده
من میذارم بهم محبت کنه و ... ولی تو وجودم نمیتونم ببخشمش چون حس میکنم خیلی خیلی ناعادلانه باهام رفتار شد و تو اون روزام نذاشتن حرفم بگم شکایتم بگم جلسات میذاشتن و جوری ترتیب میدادن که من نباشم فکر کن یه طرف دعوا باشی ولی نذارن تو جلسه باشی چون میدوستن بهتر از هرکس میدونستن محکوم این داستان ها همسرم حالا اینا ازارم میده این حس تحقیر شدن ازارم میده ضعیف بودنم و اینکه به هر قیمتی زندگیم حفظ کردم و اونا احساس کردن چقدر حق بجانبن ازارم میده شما شاید درک نکنی چجوری وجودم میخوره این افکار . چیکار کنم این حس ها ازم بره
صحرا جان این حالیت که تو میگی فرقی با حالت اول نداره و همون نتیجه رو به بار میاره.
فقط یه راه داری: گذشته رو فراموش کن و ببخش.
گذشته چیزیه که امکان نداره بتونیم تغییرش بدیم و هیچ کاری براش نمیتونیم بکنیم. پس تا زمانی که تصمیم داشته باشی توی گذشته بمونی، محکوم به شکستی.
ولی همین که تصمیم بگیری از گذشته بگذری و ببخشی و بیایی دنیای حال، همه چی عوض میشه.
همت کن و بگذر از چیزی که گذشته و نمیشه کاریش کرد.
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرا اینو هم درنظر بگیر که همسرت سعی در جبران گذشته داره و همین باید برات دنیا ارزش داشته باشه
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحراجون خوبی خانومی؟
میگم بیا فقط واسه چند لحظه تصور کن که با تمام این داستانهای گذشته الان هم شوهرت هیچ تغییری نکرده بود ،
اصلا قربون و صدقت نمیرفت،
اگه یه کلمه میگفتی صدتا جوابتو میداد،
تازه خدای نکرده نه تنها از بچه دار شدنتون خوشحال نمیشد ناراحت هم میشد،اصلا بهت میگفت تا حالا میخواستم حالا که انقدر حساس شدی، پشیمون شدم بچه نمیخوام!!!!!!!!! برو ....
(تا حالا از این نمونه ها متاسفانه کم نشنیدیم و نخوندیم)
چه احساسی داشتی؟اونوقت به گذشته فکر نمیکردی،میومدی میگفتی چی کار کنم حداقل الان شوهرم بهم محبت کنه؟درسته؟
پس انقدر به گذشته فکر نکن.
یه کاری کن، یه طوری تغییر رفتار بده که بفهمه وقتی اون خوب باشه تو هم بی نظیر میشی تا این رفتاراش عادتش بشه نه اینکه با خودش بگه تو همین دوران هم که انقدر باهاش خوب بودم صحرا چه فرقی کرده بود؟ هیچی!بداخلاق تر هم شده بود.
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
با سلام خدمت صحرا عزیز ،
پاسخ قبلی که برات زدم رو ظاهرا فقط به حساب همدردی گذاشتی و گفتی احتیاج به مسکن نداری ، خوب پس یعنی احتیاج به درمان کامل داری و این خیلی خوبه ، پس بدون توی درمان 2 تا چیز رو لازمه که بدونی :
1 - تو باید قبول کنی که توی بروز و ایجاد مشکلات ریز و درشتت بی تقصیر نبودی من اصلا نمیخوام ترازو دستم بگیرم و میزان این تقصیر رو تعیین کنم که اصلا صلاحیتش رو ندارم ولی رابطه تو با شوهرت و حرفهایی که بینتون رد و بدل شده و میشه، دو طرفه است پس فقط اونو مقصر نکن
2 - اگه به جای مسکن طالب درمانی باید بدونی درمان از تو شروع میشه نه از شوهرت اگه میخواهی اینجا حرفایی زده بشه که شوهرت محکوم و تمام حقوق به تو داده بشه و مثلا کسی بیاد بگه که خوب، خوب شدن زندگی شما یه الگوریتم داره که قدم اول اینه ..... قدم دوم اینه ...... و دوره درمان هم مثلا این مدته ، اینم غیر ممکنه
پس با خودت روراست باش
توی پاسخ قبلیم بهت گفتم که خیلی شرایط من و تو شبیه همه با این تفاوت که خوب شاید شوهر من کاری تر از شوهر تو باشه که البته اونم از اونور پشت بوم داره میفته و تقریبا همه ی زندگیش شده کار ، اما منم دوران بارداری مثل تو داشتم و تو آیینه 2 سال پیش منی ، من همه حرفات رو خوندم و شاید باورت نشه که با همه ی وجودم درکش کردم و حتی خیلی خاطرات خودم برام زنده شده اما تو داری با خودت لجبازی میکنی داری از خودت ضعف نشون میدی ، میگی به هر قیمتی زندگیت رو حفظ کردی ولی تو چکار کردی غیر از تحمل ؟؟
گاهی لازمه یه حرکت جدی تر انجام بدی چون تحمل بیش از حد همون حسی رو در تو ایجاد میکنه که الان داری ، احساس تحقیر، احساس خرد شدن شخصیتت و احساس از دست دادن غرورت ////////
احتمالا بارها فکر طلاق به سرت اومده ،طلاق یه راه حله ولی بگذار به عنوان اخرین راه حل باشه ، الان باید بجنگی ،اول با خودت ، با احساس شکستت و این حس ناکامی توی زندگی مشترک " که شوهرم منو درک نمیکنه "
صحرا جان هیچ مردی ،حتی بهترین کارشناسان و بهترین دکترهای روانشناسی مرد ، نمیتونن شرایط و روحیات یه زن باردار رو دقیقا بدونن چطوریه ، چون هرگز توی زندگیشون تجربش نمیکنن و نمیشه کاملا همه حق رو از مردی که این شرایط رو درک نمیکنه، گرفت . البته با توجه به حرفهای خودت شوهرت نسبتا سعی میکنه شرایط تو رو بفهمه و باهات مهربون باشه ،
من نمیخوام این پستم زیاد طولانی باشه ،ممکنه با حرفهای من بازم قانع نشی و نخواهی از تجربیات خودم برات بگم ولی اگه تا اینجا باهام موافقی بگو تا بازم برات بنویسم که من چطوری از این شرایط بیرون اومدم ،....
موفق باشی خانومی.:72:
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
سلام دوستای خوبم
اقلیمای عزیزم افتاب جان و همدردی برادر خوبم
بخدا منم همه حرف های شمارو میفهمم و میدونم که کاملا" درست ولی شما فکر کنید مثلا" دستتون درد میکنه بعد بهت بگن حواست پرت کن یادت بره دردش میشه؟؟؟؟ ابن پاسخ مشکلتون میشه ؟؟؟ یه دوره کوتاه فقط جواب نمیده ؟؟؟
من اینجا خیلی سعی میکنم راهکارهارو انجام بدم خوب دیدگاه هام خیلی تغییر هم کرده و...
ولی دارم درد میکشم این فکرا داره عذابم میده نمیدونم دیگه واضح تر از این پست ها چجوری باید حس درونم منتقل کنم و واقعا" دنبال یه راهم که ازین احساس بیام بیرون ولی نگید ببخش تورو خدا که چنان ضربه ای ازین ادما خوردم که متلاشیم کردن چون هیچ کدوم جای من نبودید حس من رو به خانوادش نمیدونید خیلی سخته تو اوج محبت و احترام اینجوری کسی به ادم مشت بزنه واقعا" ازردم کردن و گناه همسرم بیش از اوناین گذشته مسخرس خوب حالام میدونم از این گذشته مسخره باید بیام بیرون ولی نمیشه چون
1 - همسرم نمیخواد زیر بار اشتباهش بره و بپذیره چقدر منرو ازرده
2-رفتارهای قدیم تو موقعیت جدید بازهم تکرار میشه (پس علت عدم تکرارش تا الان پیش نیومدن اون موقعیت نه تغییر رفتار)
3-نباید واسه خانوادش این داستان و ناراحتی 1 ساله من بی هزینه تموم شه و ...
4- احساس خشمی که نسبت به خودم دارم و نمیتونم ضعف خودم و کوتاه اومدنم ببخشم تا حالا 1000 بار نامه نوشتم حرف هام گفتم حرف های شماهارو بارها تکرار کردم که با خودم سعی کردم کنار بیام ولی اروم نمیشم
5- این حس که اطرافیان حس کردن همسرمم دوستم نداره و من دارم خودم تحمیل میکنم وگرنه جدا میشدم به شدت ازردم کرده و از وجودم بیرون نمیره شاید واسه همینه که هرچی همسرم بیشتر عشق ورزی میکنه بیشتر ازش خودم دور میکنم وسعی میکنم ناخوداگاه این حس حقارت درک کنه
میشه یه راهکاری واسه این 5 مورد بهم بدید چون کاملا" به احساس خودم الان اگاهم
بلک رز عزیز خواهر خوبم
ممنون از پست هایی که برام میذاری
کاملا" با 2 بخش اول حرف هاتون موافقم و میخوام خودم درمان شم تا بتونم همسرم ببخشم و این رابطه محکم بشه
(([color=#FF6347]میگی به هر قیمتی زندگیت رو حفظ کردی ولی تو چکار کردی غیر از تحمل ؟؟))
دیدگاهم تغییر دادم
همدلی کردم
خودم تو شرایط اون گذاشتم
از یه ادم کم تحمل به یه ادم خیلی صبور تر از گذشته تبدیل شدم
تو اوج تنفر و ... بازم زندگیو من نگه داشتم ( که خیلی خیلی پشیمونم )
خلاصه خیلی تو تغییر خودم تلاش کردم
(((گاهی لازمه یه حرکت جدی تر انجام بدی چون تحمل بیش از حد همون حسی رو در تو ایجاد میکنه که الان داری ، احساس تحقیر، احساس خرد شدن شخصیتت و احساس از دست دادن غرورت ////////))) یعنی چه حرکتی ؟؟؟
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
عزیزم منظورم از حرکت جدی ،یعنی تغییر ،یعنی تحول نه درجا زدن ، ببین اگه این چیزایی که نوشته بودی واقعا در تو اتفاق افتاده بود احساس امروزت رو نداشتی نمیگم توی زندگیت تغییر ایجاد کن ،نمیگم شرایط رو تغییر بده میگم خودت رو تغییر بده ، .....
میگی این کارو کردی اما نه تغییری که درجهت حفظ تو از طوفانهایی باشه که به زندگیت از طرف شوهرت یا خانوادش ضربه میزنه ......
متاسفانه تو دوران بدی رو برای این تغییر انتخاب کردی اما با چیزایی که نوشتی معلومه که با وجود زخمهایی که به روحت خورده ، ادم صبوری هستی و این خصوصیت مثبتیه که میتونی ازش توی ایجاد تغییرات بهره بگیری ، چون تغییر کردن راحت نیست ....
نوشتی : همسرم نمیخواد زیر بار اشتباهش بره و بپذیره چقدر منرو ازرده
این خصلت جدایی ناپذیر شخصیت بیشتر آقایونه چون اینو یه جور ضعف میدونن که در مقابل خانومشون اظهار پشیمونی کنن و مثلا قبول کنن که اشتباه کردند ، اگه به این امید نشستی اشتباه میکنی ، اشتباهی که خود من تا هفته ی پیش میکردم اما راه حل من این بود که برات مینویسم :
من اونقدر با ارزش هستم که اظهار پشیمونی شوهرم چیزی به ارزشهای من اضافه نمیکنه
اینو باید در خودت باور کنی فقط در حد یه جمله نیست چون اگه باورش نکنی شاید این جمله رو واسه خودت به زبون بیاری ولی شروع میکنی به خودخوری و عذاب خودت پس باور کن که تو با ارزشتر از اونی هستی که خودتو معطل یه قبول اشتباه از طرف اون بکنی
نوشته بودی: رفتارهای قدیم تو موقعیت جدید بازهم تکرار میشه (پس علت عدم تکرارش تا الان پیش نیومدن اون موقعیت نه تغییر رفتار)
منظورت رفتارهای قدیم شوهرته دیگه ؟؟ خوب اگه اینطور باشه که من فهمیدم ، وقتی تونستی روحیه و شخصیت خودت رو قوی کنی ،میتونی مدیریت موقعیتها رو دستت بگیری ،تا جایی که میتونی با ترفندهای زنانه نگذار این موقعیتها مجددا به وجود بیان ، ( الان نگو دست من نیست ،چون اعتقاد من توی زندگی اینه که زندگی یه بازی شطرنجه و میتونی حرکت حریف رو در مقابل حرکتهای خودت حدس بزنی ، میتونی موقعیت ساز باشی یا از موقعیتهای ایجاد شده به نفع خودت استفاده کنی ، وقتی توی یه تله گیر افتادی باید اول به فرار از اون تله فکر کنی و بعد به پیش بردن بازی بیاندیشی ....... این طرز فکر خیلی به من کمک کرده ) پس اگه همه کار کردی و نشد و باز اون موقعیت تکرار شد خوب دیگه الان بازی تکراریه و تو میدونی حرکت بعدی شوهرت و عکس العملش چیه ، پس غافلگیرش کن و یه حرکت مخالف با حرکتهای قبلیت در جهت فرار از موقعیت انجام بده ، چون اونهم به دلیل تکراری بودن این بازی ، حرکت بعدی تو رو میدونه ولی تو میتونی اینجوری بهش ثابت کنی که رفتارهای قدیمش دیگه واسه این موقعیت جواب نمیده ....
مورد سومی که نوشته بودی : نباید واسه خانوادش این داستان و ناراحتی 1 ساله من بی هزینه تموم شه و ...
این یه اعلان جنگ علنیه و حتما میدونی اگه این جنگو شروع کنی خودت هم نمیتونی آسوده باشی و صدمه نبینی ، به نظر من تا جایی که میتونی فکرت و ذهنت رو روی روابط خودت و شوهرت درگیر کن ، خانواده اش در درجه ی دوم اهمیت هستند ، البته من در این مورد زیاد تجربه ای ندارم و نمیخوام در مورد چیزی که نمیدونم اظهارنظری بکنم ، چون تا حالا با خانواده شوهرم مشکلی نداشته ام و هر مشکلی هم پیش اومده اونها طرف منو گرفتند واسه همین در این مورد زیاد نظری نمیدم چون قراره از چیزایی که واسه خودمم پیش اومده و درگیرش بودم برات بنویسم .....
اما مورد چهارم : احساس خشمی که نسبت به خودم دارم و نمیتونم ضعف خودم و کوتاه اومدنم ببخشم تا حالا 1000 بار نامه نوشتم حرف هام گفتم حرف های شماهارو بارها تکرار کردم که با خودم سعی کردم کنار بیام ولی اروم نمیشم
اگه تو نامه نوشتی من یه سررسید پر از همه حرفهام دارم , خشمهایی که با اشکهام روی کاغذ کوبیده ام ، این کارا مقطعی آرومم کرده اما مساله جدیتر از این حرفهاست بگذار به اینهم میرسیم اجازه بده اول این احساس ضعف ازت دور بشه بعد همه اینها رو خودت میتونی پشت سر بگذاری.......
عزیزم مورد پنجمت رو درست متوجه نشدم ، " این حس که اطرافیان حس کردن همسرمم دوستم نداره و من دارم خودم تحمیل میکنم وگرنه جدا میشدم به شدت ازردم کرده و از وجودم بیرون نمیره شاید واسه همینه که هرچی همسرم بیشتر عشق ورزی میکنه بیشتر ازش خودم دور میکنم وسعی میکنم ناخوداگاه این حس حقارت درک کنه "
اگه همسرت بهت عشق ورزی میکنه پس دیگران چرا باید فکر کنن که شوهرت دوستت نداره و تو داری خودتو تحمیل میکنی ؟ اگه میشه بیشتر برام توضیح بده
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
بلک روز عزیز
خواهر خوبم سلام
راجع به سوال اخرت : اگه همسرت بهت عشق ورزی میکنه پس دیگران چرا باید فکر کنن که شوهرت دوستت نداره و تو داری خودتو تحمیل میکنی ؟ اگه میشه بیشتر برام توضیح بده
خوب زمانی که ما دعوامون شد اینقدر دعوای ما شدید شد که پای خانواده ها اومد وسط یکی از اقوام من هم به عنوان واسطه بین ما بود
همسرم به اصرار خانوادش گفته بود طلاق من نمیخوام با صحرا ادامه بدم من به ظاهر کم نیاوردم و اعلام کردم طلاق ولی اون موقع واقعا" ازین داستان میترسیدم نه به خاطر علاقه به همسرم نه فقط به خاطر نگرانی های شاید بی مورد خودم و اینقدر شوکه بودم که فقط گریه میکردم که ادمی که تا 1 هفته پیش به من میگفت بدون تو نمیتونم زندگی کنم حالا میگه جدا شیم و دقیقا" این جمله رو از فامیلمون شنیدم که گفت اون داره عین دستمال کاغذی میندازتت دور بعد تو نشستی گریه میکنی؟ هیچوقت نمیتونم این جمله رو از ذهنم بیرون کنم حالا ازون به بعد همسرم هرچی میاد طرفم هرچی ابراز عشق میکنه حسم درست نمیشه حس تحقیر شدنم بدجوری ازارم میده
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحراجان
تمام گفتنيها را دوستان بهت گفتند و من چيز جديدي ندارم كه بهت بگم فقط دوتا نكته را بهت يادآوري ميكنم.
1- به نظرت اگه شوهرت بياد مثل سابق بشه باز هم ميتوني مثل الان بياي و براي مشكلات روحي گذشتهات، انتقام و ساير موارد كه داره شديداً اذيتت ميكنه نظر خواهي كني.
قطعاً نه با تجربه قبلي هم كه از خودت گفتي سعي ميكردي كه همين شوهر را حفظ كني با چنگ و دندون برات مهم نبود كه ديگران چي ميگن فقط مي خواستي كه زندگيت را نجات بدي به هر قيمتي.
حالا كه الحمدا... شوهرت علائمي از جبران اشتباه را پيش گرفته تو به اصطلاح لوس شدي (حتي پيش خودت هم داري خودت را لوس ميكني). البته اينها همه طبيعيه. مي خواي شوهرت بياد و زخمهات را دونه به دونه مرهم بزاره و كلي وقت بگذاره كه خوب بشه و بعد بره سراغ يكي ديگه.... خوب عزيز من مي دوني كه اين نشدنيه لااقل توي كوتاه مدت نشدنيه. بزار زمان ببره، صبر داشته باش همه اين اتفاقها ميافته ولي تو طولاني مدت
نزار كه شوهرت دوباره مثل سابق بشه و بگه من مي خوام خوب بشم ولي تو نميخواي پس حالا كه برات فرقي نداره و تازه اونجوري كمتر اذيت ميشم مثل ميشم مثل قبل (شايد اينها را توي ذهنش مرور كنه و اصلاًهم ره روت نياره)
2- كاري كه با خانواده شوهرت ميخواي بكني خيلي تبعات بدي به دنبال خواهد داشت. چون ضربه به اونها ضربه به مراتب شديدتر از طريق شوهرت (بيمهري، سردي و هزاران رفتار بد ديگر) به خودت خواهد شد.
دل مادر شوهر را بدست آوردت يعني مستقيماً مهر شوهر صدبرابر شدن و بالعكس. با اين انتقام فكر نكن اونا آروم ميشينن به وقتش تلافي ميكنن حداقلاش اينه كه مادرشوهرت توي مشاجرات شوهرت را بيشتر جري تر ميكنه.
صحرا جان ما خانمها در جايگاهي قرار داريم كه مي تونيم زخمهامون را خودمون درمون كنيم . پس سعي خودت را بكن
راستي با اين خودخوريها فردا خودت بايد شب تا صبح بيدار بموني و يك نوزاد هميشه ناآروم و در حال گريه را آروم كني.
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
صحرا جان فقط می خوام یه نکته رو یاداوری کنم بهت.
آقایون توی این مواقع اگه پشتوانه ی محکمی مثل مشاور و . . . نداشته باشن، معمولا اگه تصمیم به تغییر بگیرن و بازخورد مثبتی نبینن، خیلی سریع دل سرد میشن و تغییر رویه میدن.
تا دیر نشده و همسرت حسش برنگشته، سعی کن به خودت مسلط شی و سکان زندگیتو دست بگیری.
فرصت خیلی خوبیه ها.
-
RE: توقعات من از همسرم در این دوران و بی توجهی او
همدردی برادر خوبم سلام
سعیم میکنم که اوضاع تحت کنترلم باشه
ولی رامشی روکه تو وجودم ندارم رو چی کار کنم ؟یجوری هیچ کس به من نگفت با خودم چیکار کنم ؟ حالم چجوری خوب کنم
و بیشتر همون پاسخ های منطقی گذشترو دریافت کردم و ...