نمایش نسخه قابل چاپ
با سلام به اعضای تالار
اگر دوست داشتید می تونید جک های زندگیتون رو اینجا بنویسید. خیلی چیزها در زندگیمون اگر از زاویه جک نگاه کنیم بیشتر خنده دارن تا ناراحت کننده. (البته سعی کنید حتی الامکان کوتاه باشد و اگر از جکی خوشتون اومد رتبه ندهید. بجایش شما هم یک جک از زندگیتون بنویسید.)
خودم شروع می کنم:
1- حرفی که می خوام به شوهرم بزنم رو لای هزار تا پارچه حریر و ابریشم می پیچم. شوهرم میگه: افرین دیدی اینبار عصبانی نشدم. همیشه همینقدر رک حرفت رو بزن.:81:
با سلام
بسیار اتفاق افتاده که مشاوران با وجود مشکلات بسیار بزرگ زندگی خودشان، لبخند زنان گوش به مشکلات کوچک مراجعانی سپرده اند که اشک بر گونه داشتند.
اینکه ادم یه چیزی میگه طرف یه چیز دیگه برداشت میکنه خیلی بامزه است.یه بار یه خواستگارم یه جوری بود که من دوست نداشتم .داشتم میگفتم من از ادمای فلان و بهمان (عکس حالتی که اون اقا داشت) خوشم میاد اخه روم نمیشد مستقیم بهش بگم تو این جوری، گفتم شاید اگه غیر مستقیم بهش بگم بفهمه.دیدم میگه اره منم موافقم منم این مدل ادم دوست دارم.برای همین این کارا رو میکنم.تازه میگفت ببین چقد تفاهم داریم!!!
نزدیک بود الکی الکی ازدواجم باهاش جور بشه.
یکی از اقوام همسرم بهم میگه: ناراحت نیستی همسرت داره موهاش میریزه.
می گم: نه.
می گه: خوب اره دیگه نباید ناراحت باشی. وگرنه الان یک حوو داشتی.
غذای خوشمزه ای برای همسرم درست کردم.
همسرم می خواد ازم تعریف کنه میگه: خیلی خوشمزه بود. تو دیگه هیچوقت نمیتونی اینجوری این غذا رو درست کنی.
:311:
وقت زیادی می ذارم تا یک غذای خوب برای همسرم درست کنم.
همسرم وقتی می خوره می گه وای چقدر خوشمزه است.
من هم تمام وجودم میشه گوش تا بقیه تعریف همسرم رو از دست پختم بشنوم و کلی ذوق کنم.
ولی همسرم می گه . یادم باشه دفعه دیگم از همین مارک گوشت بگیرم. واقعا گوشتش غذا رو خوشمزه می کنه.
و من :(
(ببخشید جکهای زندگیم بیشترش در مورد شکمه)
ببخشید که فضولی میکنم:163: اسم تاپیک هست: جوکهای زندگی من
اما همه مطالب طنزی که تا حالا توی این تاپیک (غیر از مطلب مدیر همدردی) نوشته شده، مربوط به همسر بالفعل و بالقوه بود! یعنی واااااااااااقعا همه زندگی خلاصه میشه در یک موجودی به نام همسر؟!!!:160:
البته اگر خوش بینانه به این موضوع نگاه کنم و از منظر جوووووووووووووووک میشه اینطوری گفت:
کلا این آقایان همسران اگر به هیچ درد دیگری هم نخورند، انصافا سوژه های خوبی برای طنز هستند:311: (حریف میطبم:311:)
داشتیم از یک مهمونی برمیگشتیم و طبق رسوم مهمون نوازی میزبان دم در وایستاده بود تا خداحافظی کنه
منم تنها با ماشینم رفته بودم
موقع خداحافظی این قدر حواسم پرت شده بود که به جای اینکه در سمت راننده رو باز کنم
در سمت اون طرفی(سمت کنار راننده ) رو باز کردم و نشستم با خودم میگفتم چرا راه نمیفته:163::311:
بعدش دیدم اونا از خنده غش کردن و با حالت تعجب دارن نگاه میکنن
تازه فهمیدم چه کاری کردم:311:
وتا مدتها شده بودم سوژه ی خنده:311:
بی دل جان می دونی قضیه چیه ؟ قضیه اینه که اولا من تو غربتم و زندگیم خلاصه شده به مراوداتم با همسرم و دوم اینکه تو پست اول گفتم که ناراحتیها رو به صورت جوک ببینیم خوب ناراحتیهای من بیشترش از همسرمه نه کس دیگه برای همین سعی می کنم به صورت جوک ببینم و بعضیاشون رو اینجا بنویسمنقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
اما اگر شما لطف کنید و جوکهای زندگی خودتون رو که ربطی به این سوژه های خنده نداره اینجا بنویسید خیلی خوشحال میشم.
--------------------------------------------------------------
حالا به خاطر گل روی شما که به این تاپیک سر زدید اینم یک جوک بی ربط به اقای همسر:
فرزندم که به دنیا اومد زنگ زدم تا این خبر خوشو به خانوادم هم بدم. گوشی رو که مامانم برداشت گفتم مامان یک خبر خوش
مامانم گفت : چی شده ؟
گفتم : فرزندم به دنیا اومد
گفت : ا، گفتی خبر خوش فکر کردم اومدی ایران. خوب کاری نداری . خداحافظ.
:311:
سیر نامگذاری همسر:
قبل ازدواجمون آقای همسر رو با نام خانوادگیشون صدا می زدیم ( از بس با حیا بودیم)
اوایل ازدواج با عزیزم (از بس رومانتیک بودیم)
بعد از چندی معترض شدند که چرا عزیزم می گویید وقتی به حرفهای من گوش نمی دهید چه فایده دارد عزیزم می گویید ما هم :47:
تصمیم گرفتیم بگوییم فلانی جان (فلانی همان اسم کوچک آقای همسر است). این فلانی جان البته دوام بیشتری داشت حدود 6 سال ( هم رومانتیک بود و هم ...)
دوباره اعتراض وارد شد که از خانمهای دیگر یاد بگیرید فلانی جان خالی چیه. ناسلامتی ما از شما بزرگتریم و مویی (البته تنها یک تار مو) سفید کرده ایم. احترامی ، چیزی.
تصمیم بر این شد بگوییم آقای فلانی (از بس زن مطیعی هستیم)
فعلا آقای فلانی از این نامگذاری راضی هستند تا ببینیم بعدا چه پیش می آید
یکی از خانم های فامیلمون یه مشکلی داشت و با من حرف می زد مثلا من هم میخواستم بهش کمک کنم خیر سرم.
مشکلش این بود که خیلی زود عصبی میشد و پوچ گرا بود و هدفی هم نداشت
منم نمیخاستم بهش بربخوره اومدم از فنونی استفاده کنم خودم رو بردم تو گروه اون و گفتم :
اره عزیزم ببین ما حساسیم گاهی پوچ گرا میشیم چون هدفی نداریم این موقه باید مثلا فلان کار رو بکنیم
گفتم میدونی مشکل ما چیه : مثلا بخاطر فلان چیز عصبی میشیم که اون موقه باید....
خلاصه بجای اینکه بگم شما گفتم ما خودم رو قاطیش کردم تا ایراد هاشو غیر مستقیم بگم
اما ازونجایی که طرف خیلی ضریب هوشیش بالا بود رفته به خواهرم گفته بیچاره فرشته میگفت پوچ گرا و عصبی شده و هدفی هم تو زندگیش نداره خدا به دادش برسه یکاری براش بکن اصلا چرا ازدواج نمی کنه حالش خوب بشه؟؟:163:!!!
طرف نابغه بودااا!
خدایا این مدل بندگانت رو بفرما!