-
به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام بچه ها من آزیتام 18 سالمه و خیلی خیلی تنهام ... تک فرزندم و هیچ تفریحی ندارم تنها سرگرمیم درس و دانشگاهمه ... بخاطر یه سری مشکلات، خانوادم با هیچ کس رفت و آمد ندارن . نه جایی مهمونی میرم نه کسی خونمون مهمونی میاد ... مسافرتم نمیریم ...هیچ تفریحیم ندارم .حتی ما 13 به درم جایی نمیریم . فکرشو بکنید ؟؟؟ همش مقصر بابامه . به خاطر یه سری مشکلات خانوادگیه که اینجورییم .
فقط چندتا دوست دارم اما متاسفانه اونقدر آزادی ندارم که بخوام خیلی باهاشون تفریح برم و خوش باشم بابام بهم این آزادی رو نمیده ...
از شدت تنهایی حتی تصمیم گرفتم با یه پسر دوست بشم (بهم حق بدید ) اوایلش بد نبود اما الان انگار تنهاتر شدم . اوضاع بدتر شد .....
چند وقت زده بود به سرم که از خونه فرار کنم ... از تنهایی ، از این زندان فرار کنم ، اما پشیمون شدم
الان زده به سرم که از قرصای آرامبخش ، سیگار و ..... استفاده کنم تا بتونم غم این تنهایی رو تحمل کنم . یه عده بهم میگن ازدواج کن تا خلاص شی اما موقعیتم واسه ازدواج مناسب نیست . دوست پسرم نتونست منو از تنهایی نجات بده ....... شاید بهم بگین خودتو سرگرم کن .... خودم میدونم . علاوه بر دانشگاه دو تا کلاس ورزشی میرم اما
بازم وقتی زندگی خودمو با بقیه مقایسه میکنم دیوونه میشم ... همه اونقدر تفریح و مسافرت دارن و من اینجوری ؟؟؟؟ همه اونقدر رفت و آمد دارن و من این جوری ؟؟؟؟؟ :302:
به خدا منم آدمم . من باید چیکار کنم ؟؟
افسردگی شدیدی گرفتم .... تو رو خدا کمکم کنید
انگار توی بد زندانی گیر افتادم ........ هیچ راه آزادی و فراری ندارم :161:
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
نقل قول:
الان زده به سرم که از قرصای آرامبخش ، سیگار و ..... استفاده کنم تا بتونم غم این تنهایی رو تحمل کنم
نمیدونم اگر سیگار و قرص اعصاب آدمو از غم رها میکنن چرا اینهمه آدم میرن کمپهای ترک اعتیاد ؟؟!!
سیگار و قلیون وشیشه و قرص همشون یکی هستن .:300:
شما میدونید اعتیاد چه مشکلاتی رو به همراه داره؟مخصوصا برای یک دختر .
نقل قول:
بازم وقتی زندگی خودمو با بقیه مقایسه میکنم دیوونه میشم ...
خودت رو با دیگران مقایسه نکن .
منم تا حدودی این مشکل رو با پدرم دارم .
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام آزیتای عزیز!!
خودت هم بهش اشاره کردی:
وقتی زندگی خودت رو با دیگران مقایسه میکنی.....
این خیلی اشتباهه عزیزم.
شما آزیتا هستی با یه سری ویژگی ها که شما رو تو این دنیا منحصر به فرد کرده، و طبیعتا زندگیت هم شبیه به زندگی هیچ کس دیگه نیست!!!
الآن میتونم با اینکه نمیبینمت و نمیشناسمت، یه لیست بلند و بالا از نعمت هایی رو که بهت ارزانی شده و بدون هر کدوم از اونها زندگیت فلج میشه رو بنویسم. بیا شروع کنیم:
-میری دانشگاه یعنی اینکه رفتی مدرسه، انسان های زیادی تو این دنیا فرصت مدرسه رفتن رو نداشتند.
-استعداد این رو داشتی که دانشگاه قبول شی و درس بخونی.
- کلاس ورزشی میری یعنی که بدنیت سالمه و میتونی ورزش کنی، من آدم های جوان زیادی رو سراغ دارم که مشکلات قلبی و تنفسی دارند و نمیتونن تحرک زیاد داشته باشند. خودت تو خیابون چقدر معلول میبینی که نمیتونن راه برن؟
-پدر و مادرت رفت و آمد نمی کنندف یعنی پدر و مادر داری! شوخی نگیر میدونی چند نفر تو این دنیا زندگی میکنن و حاضرن همه چیزشون رو بدن و یه بار دیگه گرمی نگاه والدینشون رو احساس کنند؟
........
این لیست پایانی نخواهد داشت اگر منصفانه به زندگیت نگاه کنی!!!!!!
گوش کن عزیزم یه جمله معروف هست که میگه کسی که آرامش رو در درون خودش پیدا نمیکنه، هرگز آن را در بیرون نخواهد یافت!!!
دوست پسر، سیگار .......:163:
این ها بیراهه هایی هستند که حتی مثل یه مسکن، درد هاتو به صورت مقطعی هم التیام نمیبخشند.
از فکرت بیرونشون کن:160:
دقیق تر که به زندگیت نگاه کنی میبینی اینقدر کار داری که فرصتی برای این فکر ها نخواهی داشت عزیزم!
قدر خودت رو بدون:43:
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
منم تقریبن شرایطم مثل توـه.نه خواهر برادر نه دوست.نه با کسی رفت و آمد داریم غیر از عید.ولی اومدم جنبه های مثبت
تنهایی رو بررسی کردم حداقلش اینه که وقتت بیشتره.اگر خواسته باشی کاری بکنی کسی نیست دعوتت کنه تا بین
کار و رفتن بمونی گیر آدم ناباب م نمی افتی.سعی کن خودت به یه کار نشاط آور مشغول کنی.من آکواریوم انتخاب کردم.
حسابی مشغولت می کنه.تو اینترنت برو اصلن بیا اینجا فعالیت کن چند هفته که پست ها رو بخونی لم کار دستت میاد.
هم وقتت پر می شه هم یه چیزی یاد می گیری.بازی کامپیوتر بکن.یک عدد سیمز3 یا 2 بخر.یه خانواده درست کن.
بفرستشون سرکار.غذاشون بده.بخوابونشون.ورزششون بده.تفریحشون بده.عین زندگی واقعی.تفریح که فقط مسافرت و
مهمونی رفتن نیست.
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
كاري نداره مادرتون يه جلسه تشكيل بدين ودركمال احترام ودور ازهرگونه توهين ولابه واعتراض مشكلاتتون راباهاشون درميون بذاريد وازاونا براي مشكلتون كمك بخوايدالبته به چند نكته زير توجه كنيد
باوجودي كه اكثر تنها يي تون به خاطر خانواده است ولي شما تواين جلسه اصلا چه با رفتار وچه با گفتار اين موضوع را به گردن اونا نياندازيدوفقط ازاونا راه حل بخواه نه دليل
جلسه وقتي بذار كه اعضا حال وحوصله بحث داشته باشند
درمورد معايب ومحاسن راه حل هاي احتمالي والدينت با اونا به صورت منطقي ودور ازجنجال وطعنه بحث كن
به والدينت به صورت رفتاري اطمينان بده كه درصورت دادن ازادي بيشتر سبب خطا ودردسر براشون نميشي تا اونا ازاين لاك احتمال ترديد دربيان
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام بهترین راه برای شما دوست عزیز مراجعه به مرکز مشاوره دانشگاه است حتما راه حل مناسبی پی
دا میکنی در ضمن سعی کن مهارت حل مسله رایاد بگیری:43:
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام سلام .دوستای عزیزم خیلی ممنونم از کمکهاتون :43:
حقیقتش من چندین بار با پدر و مادرم صحبت کردم از مشکلم واسشون گفتم اما بحثامون به جایی نرسیده راستش مادرم مقصر نیست اونم اندازه ی من یا شایدم بیشتر از من تنهاست . اشکال از پدرمه که نمیخواد واسه خانوادش وقت بذاره و به تفریحای زن و بچش توجه نمیکنه و نمیخواد با کسی رفت و آمد داشته باشه . وقتیم باهاش حرف میزنم اصلا انگار نه انگار ........ اختلاف سنیه من و بابام خیلی زیاده اصلا حرف همو نمیفهمیم .
بهم آزادی نمیده بابام خیلی بهم بدبینه . حتی گاهی اوقات متوجه میشم تعقیبم میکنه . نه اینکه فکر کنید از من چیزی دیده باشه ها .؟..من کاری نکردم که اعتمادش نسبت به من از بین رفته باشه . کلا بدبینی تو ذاتشه ،
در مورد مشکلم مشاوره هم که میرم ازم میخوان پدرم حضور داشته باشه تا مشکلمونو با هم حل کنیم اما بابام قبول نمیکنه که بیاد . . .
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط azita*
18 سالمه و خیلی خیلی تنهام ... هیچ تفریحی ندارم تنها سرگرمیم درس و دانشگاهمه ... بخاطر یه سری مشکلات، خانوادم با هیچ کس رفت و آمد ندارن . نه جایی مهمونی میرم نه کسی خونمون مهمونی میاد ... مسافرتم نمیریم ...هیچ تفریحیم ندارم . همش مقصر بابامه .
فقط چندتا دوست دارم اما متاسفانه اونقدر آزادی ندارم که بخوام خیلی باهاشون تفریح برم و خوش باشم بابام بهم این آزادی رو نمیده ...
از شدت تنهایی حتی تصمیم گرفتم با یه پسر دوست بشم
چند وقت زده بود به سرم که از خونه فرار کنم ... از تنهایی ، از این زندان فرار کنم ، اما پشیمون شدم
الان زده به سرم که از قرصای آرامبخش ، سیگار و ..... استفاده کنم تا بتونم غم این تنهایی رو تحمل کنم . یه عده بهم میگن ازدواج کن تا خلاص شی
بازم وقتی زندگی خودمو با بقیه مقایسه میکنم دیوونه میشم
افسردگی شدیدی گرفتم
انگار توی بد زندانی گیر افتادم ........ هیچ راه آزادی و فراری ندارم
آزیتا جان .خوش اومدی به تالار
پای اولین پستت تشکر زدم یعنی همدردی ولی دوباره اینجا نوشته هات رو گذاشتم برای اینکه بگم خیلی خیلی شبیه من هستی.
منم مثل تو به این چیزا ( دوست پسر و سیگار و فرار و ... ) خیلی فکر کردم ولی عزیزم ضررش خیلی بیشتر از منفعتش هست.
توی تالار خیلی تاپیک های مختلف راجع به این چیزا هست.من نیومدم اینجا که بگم بسوز و بساز یا بخوام الکی به چیزی امیدوارت کنم.
از پدرت بگذر ( همون طور که من از مادرم گذشتم) یعنی ببخشش.از الان دیگه برای خودت تلاش کن.خودت زندگیه خودتو درست کن.منتظر تغییر خونوادت نشو اول خودتو باید تغییر بدی.این چیزی هست که من اینجا یاد گرفتم.
مشاوره گرفتن خیلی خوبه ولی به این دید نرو که باید پدرم تغییر کنه به دید اصلاح خودت برو.
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام عزیز دلم . نمیتونم بگم درکت میکنم و واقعا میفهمم چی میگی ولی بذار چند تجربه ای رو که در موقعیت مشابه شما داشتم و بدست اوردم بگم .
گلم هر چی بگی درسته تنهایی تو پر از انرژی هستی دوست داری داد بزنی بلند بخندی لباسهای متفاوت بپوشی مورد توجه جنس مخالفت قرار بگیری بین همه بدرخشی کافی شاپ بری پیست اسکی ... تئ حق داری و چیز زیادی نیست اما آیا تمام افرادی که ما میشناسیم واقعا همه این کارهارو انجام میدن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! راستش نه .عزیز دلم ظاهر آدمها رو نگاه نکن خیلی از اونهایی که میبینی ؛به ظاهر خوشن یا در مقابل ما رول آدمهای موفق و بی مشکل بازی میکنن اصل ماجرای زندگیشون اونی که ما میبینیم نیست .من یک پسر جون میشناسم که بااینکه الان فقط 31 سال سن داره شاید بیشتر از 10 کشور خارجی مثل آلمان لندن پاریس.. رفته انواع پیست ها انواع تفریحات بهترین ماشین ... خلاصه همه امکانات و تفریحات داره اما تمام اونها فقط برای فراری از یک مشکله ... باورت میشه آرزو داره یک زندگی خوب و راحت و داشت پدری که 80 بار ترکش نمیداد برادرهایی که طلب ارث ازش نمیکردن و همسری که آرومش کنه اون بهترین موقعیتهای زندگیش حروم شدن تا مشکلات پدرو مادرش حل کنه .
میبینی گلم اگه ما از واقعیت خیلی از زندگیها با خبر باشیم میبینیم نه بابا ماتئی بد موقعیتی نیستسم
عزیزم بیشتر آدمها مثل سریالها هر روز جولوی ما رول آدمهای موفق و شاد و راضی رو بازی میکنن .
آفرین ورزش میکنی گلم .سعی کن هدفمند باشه مثلا وارده تیم بشی .یا در رقص بهترین بشی یا درجه مربی گری شنا بگیری این طوری هدفمند که باشی زندگیت رنگ و لعاب میگیره .
مواظب وجود گرانبعات باش .مشکلات مال انسانن این ماییم که باید راه واکنش صحیح به اونها رو بیاموزیم .دوست پسر یا اعتیاد راه حل نیستن اینها خودشون مشکلی بزرگترن .
توی کربه خاکی تو تنها نیستی خدای مهربونی هست که مواظب من و توی این من و توییم که از اون کمک نمیخوایم خدا میگه مرا بخوانید تا استجابت کنم .
تو بهترینی و لیاقت بهترینهارو داری .شاداب باشی راستی موسیقی شاد گوش کن .
دوستت دارم گل زیبا .
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام سمیراجون .ممنونم از توجهت و کمکت . واقعا ممنونم ازت دوست عزیزم
میدونم همه تو زندگیشون مشکلاتی رو دارن حتی اگه تو ظاهر خودشونو خیلی شاد و موفق نشون بدن ....
منم علاوه بر تنهاییم و اینایی که گفتم یه سری مشکلات دیگه دارم که اگه بخوام ازشون حرف بزنم یه طومار میشه . من میگم شاید اگه یه کم آزادی و تفریح داشتم کمتر به مشکلات دیگه ام فکر میکردم . من واسه بعضی مشکلات خودمو میزنم به بی خیالی . اما واسه نداشتن تفریح و آزادی بدجوری دپرس شدم ..... دیگه تحملم تموم شده
کم کم داره عید میاد من از الان دپرس شدم چون این 13 روز همش تو خونه ام و تنهام .:(
من هر سال عید همین وضعمه .... هیچ سالی عید به من خوش نگذشته .
من تا اونجایی که میتونم سعی میکنم با روشهایی که شما دوستای عزیزم بهم گفتید خودمو سرگرم کنم . اونقدر که تمام وقتم پر بشه تا تنهایی کمتر بهم فشار بیاره و بهش فکر نکنم تنها راهشم همینه *
واسم دعا کنید تو رو خدا .........
دوستون دارم :46:
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
فرهنگ بازخوبه خاله بازی نمیکنی..شوخی کردم.
سلام ازیتای عزیز.میبینم جمع همدردات جمعه جمعه.منم به این جمع اضافه کن.
تا حدودی درک میکنم چی میگی گل دختر.واقعا این مدل زندگی برای دختری به سن تو میتونه کسالت اور باشه اما چند نکته رو میخواستم بهت بگم:
اول اینکه سنی که تو داری سنیه که پدر مادرا اغلب نگران بچه هاشون خصوصا دختراشون هستن.شاید یکی از دلایلی که پدرت زیاد اجازه نمیده با دوستات باشی اینه که نگرانته.نمیگم نگرانیش درسته یا نه.اما با اتفاقایی که هر روز برای دخترا میفته میشنویم منم گاهی فکر مکنم اگه دختر داشتم شاید کمی سخت میگرفتم.
دوما این مشکلی که دارین مبادا تو رو به انزوا هول بده.فعالیت اجتماعیت رو تو ساعتایی که بیرون از خونه ای زیاد کن که یه وقت کم کم ناخواسته گوشه گیر نشی.
سوما
نقل قول:
راستش مادرم مقصر نیست اونم اندازه ی من یا شایدم بیشتر از من تنهاست . اشکال از پدرمه که نمیخواد واسه خانوادش وقت بذاره و به تفریحای زن و بچش توجه نمیکنه و نمیخواد با کسی رفت و آمد داشته باشه . وقتیم باهاش حرف میزنم اصلا انگار نه انگار
میتونم درک کنم چه قدر این اوضاع ناراحت کننده است اما چرا تفریحاتت رو با مادرت دوتایی انجام نمیدین؟اینجوری هر دوتون از تنهایی درمیایید.
من نمیدونم این مشکل خونوادگیتون چیه اما بعید میدونم جوری باشه که اصلا اصلا نتونین با هیچ فامیل و دوستی رفت و امد کنید.خوب اگه پدرت تمایلی نداره با شما بیاد مهمونی اشکالی نداره،شما دو نفری با هم برین خونه اقوام خصوصا اونایی که پدرت حساسیت کمتری روشون داره.
چهارما عزیز دل درک میکنم ادم گاهی برای فرار از خیلی چیزا ممکنه به ارتباط با جنس مخالف که ظاهرا هیجان زیادی داره پناه ببره اما چه خوب که فهمیدی اشتباه کردی..چه خوب که فهمیدی دوستی با پسر گره مشکلاتمونو باز نمیکنه هیچ بلکه کورتر هم میکنه.
باور کن ضرر سیگار و قرص سرخود خوردن کمتر ازاین نیست.
میدونم سخته اما نذار وضع به همین منوال ادامه پیدا کنه.یه روز دختر خالت رو دعوت کن خونتون یه بار دختر عمه ات،یه بار دوستت..شاید اولش بابات غر بزنه اما تو نباید ناراحت بشی.طول میکشه تا پدرت به چیزی که باش مخالفه عادت کنه.اما نذار بار مشکلات والدینت کمر تو رو خم کنه.
پنجما یه دعا کن واسه ما که عیدا زور زوری خونه هر ننه قمری مجبورمون میکننن بریم.نمیدونی چقد حوصله سر بره.
موفق باشی دوست عزیز
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام دوست عزیز و خواهر گلم،
دوستان چیزای خوبی گفتن،به جراُت میتونم بگم تاپیک از هرگونه (به قول اهل فن!!!)آفتی به دور بوده.
امیدوارم از اعتیاد منصرف شده یاشی،زیرا اعتیاد پدیده نابه هنجاریه و برای خانمها نابه هنجارتر،بد نیست یه مطالعه ای روی این تاپیک داشته باشی:
دیگه نمیتونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
و همین طور از دوستی با یک پسر ،چون حداقلش اینه شما در یک بحران عاطفی هستی و فرضا" که دوستیهای دختر و پسر منطقی باشه(که نیست)،ولی با توجه به موقعیتی که توش قرار داری احتمال بسیار زیادی هست در دام کسی اسیر بشی که در بهترین حالتش با احساساتت بازی کنه،بماند سوء استفاده های جنسی و...
من ا... توفیق
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام
من حدس ميزنم پدر شما دچاراختلال شخصيت پارانوويد باشه ولي براي اطمينان ببينيد اگه حداقل [size=medium]چهارتا[/size] ازخصوصيات زيرراداشته باشه حدسم درسته :
بدون دلیل کافی ظن میبرد که دیگران از او سوء استفاده میکنند یا فریبش میدهند.
بدون دلیل کافی وفاداری و قابل اعتماد بودن دوستان و بستگان خود را مورد سؤال قرار میدهد.
در اعتماد به دیگران تردید دارد، چون میترسد از اطلاعات او بر علیه خودش استفاده شود.
در اتفاقات و اشارات خوشایند ، معانی تهدید کننده و تحقیرآمیز میبیند.
مدام کینه میورزد، یعنی تحقیر ، اهانت و بی اعتنایی را نمیبخشد.
ادعا میکند رفتار و شخصیتش مورد حمله دیگران است ، ولی درستی این ادعا مورد تردید دیگران است.
نسبت به شریک جنسی یا همسر خود دوستان و...سوء ظن مکرر و بدون پایه دارد.
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام سلام دوستای عزیزم
واقعا از همتون ممنونم به خاطر همدردیتون و نظراتون
"jbagheri" عزیز در جواب سوالتون راستش پدر من از این نشونه هایی که گفتید مورد 1،2،3،4 رو داره
حالا اگه بابام دچاراختلال شخصيت پارانوويد شده باشه ، باید چیکار کرد ؟؟؟؟
البته اینم بدونید به هیچ وجه حاضر نمیشه بره پیش یه روانشناس یا روان پزشک .........
حالا من باید چیکار کنم؟؟؟ واقعا دیگه نمیتونم گیر دادنای الکی بابامو تحمل کنم :(
بهاره جون سلام ممنون واسه راهنماییات
من به خاطر همین شرایط زندگی که دارم تا حدودی گوشه گیر شدم همیشه تو خودمم و اعتماد به نفسم تو یه جمع که قرار میگیرم صفره ... شایدم زیر صفر ،میدونی چرا ؟؟؟؟ چون مسلمن زیاد تو یه جمع قرار نگرفتم و حرف نزدم .... میدونی چی میگم ؟؟؟؟؟
اصلا تو یه جمع زیاد توی بحثا شرکت نمیکنم ، بین دوستای خودم چرا ، خیلی باهاشون راحتم اما تو یه جمع رسمی تر نه ..... همه متوجه ساکت بودن بیش اندازه ی من و گوشه گیریم میشن ... این خیلی بده :302:
متاسفانه روابط اجتماعیم صفره.........................................
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
تشخیص مسائل بالینی کار آسانی نیست . لطفاً دوستان دقت کنند ، ما در همدردی به راحتی تشخیصهای بالینی نمی دهیم ، چون نیاز هست فرد به روانشناس بالینی یا روانپزشک مراجعه کند و شرح حال و حتی گاه تست های مربوطه بدهد .
در شرایط کنونی ما به شما راهنمایی می دهیم . و مهمترین و اولین راهکار عملیاتی برای شما این است :
پذیرش
سعی کنید شرایطی که دارید را بپذیرید و خود را در این شرایط آنالیز کنید و در پی این باشید که در این موقعیت شما چگونه می توانید احساس خوشبختی کنید . و در این زمینه راهنمایی بخواهی .
هر وقت سنگهایت را با خودت وا کندی و به پذیرش رسیدی اعلام کن تا اقدامات بعدی را راهنمایی کنیم .
موفق باشی
.
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام "فرشته ی مهربان"
من خانوادم و شرایط زندگی که دارمو پذیرش میکنم
حالا چطور میتونم تو این شرایطی که هستم خوشحال و خوشبخت باشم ؟؟؟
باید چیکار کنم ؟؟
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
با عرض سلام خدمت خواهرم آزيتا خانوم ...
من بعد از مطالعه تايپيكتون و نظرات دوستان ، چند نكته خدمت شما عرض خواهم كرد ، اميد است كه مقبول شما افتد ...
براي درمان تنهائي ما دو راه عمده داريم ...
اول : با سرگرمي هاي دنيوي ( مانند : موسيقي ، قرص هاي مسكن ، بازي هاي كامپيوتر ، سيگار و ... و حتي شغل هاي پربرخورد و برگرفتن دوست جنس مخالف و و و ...... )
اشكال اين انتخاب : اينها درد را درمان نمي كند ، بلكه به فراموشي مي سپارند ، و فرق است بين درمان و به فراموشي سپردن ، ( مانند داروئي كه سرطان را ريشه كن كند و داروئي كه سرطان را به فراموشي سپارد )
خطرهاي اين راه :
1 . خطرناكترين آثار و پيامدهاي اين راه اين است كه تنهائي ، ما را به فراموشي سپرده و به ميدان مقايسه مي كشاند كه دائما با دوستان و ديگران خود را مقايسه كنيم تا دليلي براي شكست ها و ناكامي ها پيدا كنيم تا از عذاب وجدان راحت شويم ...
2 . حس كاذبي به انسان دست مي دهد و حال اينكه انسان در چنين حالي فكر ميكند كسي هست تا بار گذشته اش را به دوش كشد ، در حالي كه هرگز حتي بزرگترين معشوقه هاي انسان نيز حاضر به چنين كاري نيستند .
3 : ترس از آينده نامعلوم را از ما ميگيرد و ما را به شجاعت كاذبي هدايت مي كند ، ( گرچه ترس از اوصاف ناپسند است ، اما گاهي اوقات اين ترس از آينده ، پسنديده است ، چون همين ترس ما را به تلاش و كار وا ميدارد و رو آوردن به سرگرمي هاي دنيوي اين ترس را از وجود ما از بين خواهد برد و ما را بدون سلاح و آمادگي و ... به جنگ آينده نامعلوم خواهد برد ... )
( شما نبينيد افرادي را كه در جامعه روز و شب با هزاران فرد رفت و آمد دارند و افراد و دختراني كه براي فرار از تنهائي به شغل هائي روي آورده اند و دخترهائي كه دهها دوست جنس مخالف دارند ) ( خيلي از آنها همان تنهاياني هستند كه براي فرار از تنهائي به اين رو آورد اند كه نه اينكه درد تنهائي را درمان نميكنند ، بلكه براي اينكه فقط آن را فراموش سازند ، و آينده اينها را ببين كه مانند سرطاني كه درمان نشده و فقط پنهان گشته و فراموش شده ، چگونه آنها را از پاي در خواهد آورد و روانه دنيايي ناشناخته بي هويتي خواهد كرد )
اما خواهرم آيا اين راه ايمن خواهد بود ؟
راه دوم درمان تنهائي :
توسل به يك نيروي برتر ( يعني ارتباط با خداوند ) ..... براي درمان درد تنهائي ، راه تمام و تمام راه و تنهاترين راه وصل شدن به يك نيروي غيبي است ، ( اتصال روح و روان خود به نيروي برتر به طور كلي درد را ريشه كن خواهد كرد ، و غده سرطاني تنهايي را از ميان بر ميدارد ، كساني كه در مسير زندگي خود عاشقانه اسير معشوق حقيقي عالم و خالق هستي مي شوند هرگز و هرگز احساس تنهائي نمي كند ،
مگر نخوانده اي كه : خود او در حديث قدسي مي فرمايد : هر گاه من به دل بنده اي سر زنم و ببينم كه ياد من بر او چيره گشته ، اداره و تربيت او را خودم به عهده خواهم گرفت و من همنشين و مونس و هم سخن و همدم او خواهم شد . ( ميزان الحكمه ج 93 ص 162)
و آيا شنيده اي كه : رسول خدا (ص) فرمود : حضرت موسي دست به آسمان برداشت و عرض كرد : اي پروردگارا : آيا تو از من دوري تا تو را صدا كنم و يا به من نزديكي تا به نجواي با تو بپردازم ؟ و خداوند وحي كرد (( اي موسي ، من همنشين و مونس كسي هستم كه مرا ياد كند ))
بنابراين اوست كه مي تواند ما را از تنهائي نجات دهد و ما را به قدرت نامحدود خود وصل نمايد ...
چشم دل باز كن كه جان بيني ............. آنچه ناديدنيست آن بيني
و البته همو هست كه ميفرمايد : (( الا ان اولياأ الله لا خوف و لا هم يحزنون )) (( هشدار باشيد كه : همانا دوستان خدا در دنيا و آخرت هيچ خوف و حزني نخواهند داشت ))
كه البته ريشه هاي خوف و حزن همين هائي است كه در جامعه فعلي همه مردم از آنها مي نالند و آنها : افسردگي ها ، اضطرابها ، دلشوره ها ، ترس از آينه و درد گذشته ، و .............. )
خلاصه ، خواهرم ، آزيتا خانوم ... اگر كسي در زندگي او را نداشته باشد حتي اگر با همه انسانهاي عالم باشد ، باز تنهاي حقيقي او خواهد بود و هميشه و براي ابد الدهر تنها خواهد ماند و زير بار غربت خواهد مرد ... اما اگر كسي فقط او را داشته باشد گرد تنهائي و غربت هرگز و هرگز بر چهره او نخواهد نشست و زيبا زندگي خواهد كرد ...
و به ياد اون جمله حضرت يوسف افتادم ، لحظه اي كه برادران او را فروختند و لحظه حركت كاروان ، برادر يوسف به سركاروان گفت : يوسف غريب است و تنهاست ، او را آزارش مدهيد ، و اين پسر بچه سر از محمل بيرون آورد و به برادر نامهربان خود فرمود : (( ليس مع الله غربة )) ( كسي كه خدا را دارد ، هرگز غريب نخواهد بود )
شما به فرشته مهربان عزيز فرموده بوديد : من شرائط را پذيرفته ام و مي خواهم تو اين شرائطي كه هستم خوشحال و خوشبخت باشم و آيا راهي بجز از پناه بردن به پناهگاه امن ذات لايزال هستي بخش ميتواند اين آرزوي ديرينه انسان را به انسان اهداء كند ؟؟؟؟
با عرض معذرت به خاطر طولاني شدن پستم ...
هميشه موفق و شاد و پرتوان باشيد :72::72::72:
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
آزیتا خانم گلم
هنوز این شرایط رو نپذیرفتی ، شاهدش به این سرعت اعلام نظر هست . این همه احساس تنهایی و احساس منفی نسبت به پدر ، زود پذیرفته نمیشه .
پذیرش یعنی :
خوب با خودت بشینی ( در یک خلوت ) همه آنچه برایت ناخوش آینده و در بیرون از وجود خودت هست و شما هم نمیتوانی تغییرش بدهی را خوب در نظر آورده و درد و رنجی که برات دارند را هم خوب در نظر آورده و حالا برخلاف وقتهایی که هروقت بهشون فکر می کردی حس می کردی چقدر دردناکه و مثل کسی که در تنگنای شدیدی هست فکر می کردی نباید اینجوری باشه و فکر می کردی چطور میشه این وضع عوض بشه و تو رها بشی از این وضعیت و یا رویای خلاصی از این وضعیت به ذهنت خطور می کرد . اینبار تجسم کنی و بپذیری که همیشه همینه که هست باید بپذیرم. وقتی این باورت شد که همینه که هست اولش خیلی برات سخت و دردناکه ، نمی خواهی قبول کنی ، و ممکنه به خودت بگی نه نمیتونم بپذیرم ، من میخوام تغییرشرایط کنه . لذا با خودت درگیر میشی ، غم سنگینی به جانت می نشینه و ....... ممکنه احساس افسردگی بهت دست بده یا دست و دلت به هیچ کاری نره ......... این درد پذیرش هست ، مدتی که این احساسها طول میکشه بستگی به هرفردی و قدرت پذیرش او دارد . چه بسا کسانی برای مدتی با این احساس ها دست و پنجه نرم کنند و کسانی زودتر به پذیرش برسند . اما به این سرعتی که شما اعلام کردی هم نخواهد بود .
معلومه اینگونه که اشاره کردم سنگها را با خودت وانکندی و همینجوری برای اینکه سئوال چگونه با این شرایط احساس خوشبختی کنم چشمت را گرفت ، به خودت گفتی باشه این شرایط را می پذیرم و ....
عزیزم خوبه که به این توجه داری که با این شرایط احساس خوشبختی پیدا کنی و این پیش درآمد تغیییر در خودت هست . اما دقت کن که ابتدا باید واقعاً شرایط موجود را بپذیری ، اگر عمیقاً نپذیری وقتی داریم با هم کار می کنیم ، هر از گاهی مکنه بیایی و از چیزی یا کسی بنالی و .... عقب گرد کنی .
پس منتظرم همه جانبه به شرایط موجود فکر کنی ( آنچه تو نمی توانی تغیییرش بدهی و به عبارتی از دست تو کاری برنمیاد ) و پذیرشش کنی .
نکته :
1 - سعی نکن همه موارد ناخوشایند و نامطلوب را یکجا تعمق کرده و بپذیری ، چون فشار روانی زیادی دارد . بلکه دونه دونه باشه . مثلاً اول پدرت را همینطوری که هست در نظر بگیر ، با تمام اخلاق و روحیات و ..... بعد او را ببخش و بعد هم سعی کن دوستش بداری ، و بپذیری که هر کسی خصوصیاتی دارد پدر من هم اینه که هست با فلان اخلاق و ..... دنیا که به آخر نرسیده . مگه همه بدون مسئله و مشکل هستند ، مگه همه پدرها ایده آل هستند ، چه بسا پدر کسی از پدر من خیلی ناخوشایند تر باشه و .....
2 - برای پذیرش بعضی از موارد نیازه تحلیل شناختی داشته باشی ( شناخت درمانی بشوی ) مثل اونچه من برای پذیرش پدرت گفتم .
3 - عجله نکن >>> آهسته و پیوسته پیش برو
پس می بینی که کار می بره به پذیرش رسیدن گلم .
.
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام خدمت آقای "مهاجر بینشان"
متشکرم بخاطر توجهتون ، ممنون به خاطر پست خیلی قشنگتون من حرفای شما رو کاملا قبول دارم هر کس خدا رو داره احتیاج به کسی نداره انسان فقط اینطوری به آرامش کامل میرسه منم خیلی اوقات توی تنهاییام به خدا فکر میکنم و باهاش حرف میزنم
البته رسیدن به این نوع بینش احتیاج به زمان زیادی داره
ولی حق با شماست باید رابطمو با خدا قویتر از این بکنم ،چون فقط اونه که میتونه جبران همه ی نداشته هام بشه .........
واقعا ممنونم ازتون بابت راهنماییاتون
فرشته ی مهربان عزیز ، دوست گلم
درست میگی من یه کم عجله کردم ...من الان کاملا فهمیدم که پذیرش چطوریه .
ممنون از راهنماییت عزیزم من همون طور که خواستید این کارو میکنم تا به پذیرش برسم
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام فرشته ی مهربان عزیزم
من تو این مدت که نبودم سنگهامو با خودم وا کندم و همه ی فکرامو کردم ، همون طوری که گفته بودید
و حالا شرایط زندگیمو پذیرفتم ، پدرمم بخشیدمش و به پذیرش رسیدم ...... (البته خیلی خیلی سخت بود و یه مدت خیلی دپرس بودم )
قدم بعدی چیه ؟؟؟؟ چیکار باید بکنم دوست عزیز ؟
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
فرشته ی مهربان عزیز
من منتظر کمکتون هستم ..................:(
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
به نام خدا
تا زماني كه خداوند مهربان را داري نا اميد نشو
از خداوند كمك بخواه و در نماز ها روزانه دعا كن
أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مييابد!(سوره رعد آيه 28)
اين كه هيچ كس اندازه من تنها نيست غلط است تنها تر از شما هم وجود دارد
با پدرت با عطوفت و مهرباني زياد رفتار كن .
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
اول از رایحه عشق نازنین تشکر ویژه دارم که توجه به اکثر تاپیکها دارد و اینگونه موارد را خبر می دهد .
آزیتای عزیزم
خوبی نازنین ؟
گفتی سخت بود به پذیرش پدر رسیدن ، همین یعنی اینکه واقعاً کار کردی برای رسیدن به پذیرش . و اینجاست که مشتاق می شوی برای فهمیدن گامهای بعدی و این اشتیاق پشتوانه خوبی برای عمل هست .
بگذار بهت بگم که از همین شروع و حرکت آغازین ، شور و نشاط را به درون خود راه داده ای . احوال خود را بنگر، دلم می خواهد احساس و احوالت را بعد از بخشش پدر و رسیدن به پذیرش برایم بازگو کنی . سعی کن از کلماتی استفاده کنی که تا آنجا که ممکن است عمق احساس و احوالاتت را بازگو نماید .
و اما گام بعدی :
لینکهای زیر را به ترتیب و بطور دقیق مطالعه کن و محتوای آنها را خوب هضم کن و حتی از آنها نت و نکته بردار و یادداشت کن و خوب راجع به آنها فکر کرده سعی کن لمس کنی که چه می گویند :
http://www.hamdardi.net/thread-16859.html
http://www.hamdardi.net/thread-16264.html
http://www.hamdardi.net/thread-19992.html
http://www.hamdardi.net/thread-11160-post-106255.html
http://www.hamdardi.net/thread-20593-post-193535.html#pid193535
دقت کن که به ترتیبی که از بالا به پایین لینکها را داده ام مطالعه کنی و تا یکی را خوب درک نکردی و هضم نکردی سراغ لینک بعدی نرو .
منتظر پستت که بیان احساس و احوالت بعد از بخشش و پذیرش پدر هست ، هستم
.
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام به دوست خوب و عزیزم " فرشته ی مهربان "
به خاطر لینکهایی که تو پستتون واسم گذاشته بودید تا بخونم ممنونم مطالب بسیار جالبی بودن من خوندمشون و حتما دوباره دقیقتر اونا رو مطالعه میکنم و روی موضوعاتش خوب فکر میکنم
و اما در مورد احساس من بعد از بخشیدن پدرم باید بگم که من همون طور که گفتید در مرحله ی پذیرش همه ی مشکلاتی که با پدرم داشتم ، همه ی سخت گیریهاش و رفتارایی که من ازش خوشم نمیومد و .......
رو بهشون فکر کردم ( با مرور خاطرات بدی که ازش داشتم اعصابم شدیدا خورد شد ) و بعد سعی کردم با بعضی دلایل خودمو توجیه کنم مثلا اینکه این سخت گیری های زیاد بابام شاید تا حدودی به جا باشه بلاخره من تنها فرزند خانواده ام و اون خیلی زیاد دوسم داره و نگرانمه ، میترسه یه موقع دوستام از راه به درم کنند :311:،
یا اینکه اگه بابام هیچ وقت واسه خانوادش وقت نذاشته و به فکر تفریحشون نیست و مسافرت نمیریم بخاطر شغلشه که هیچ وقت فرصت این کارو پیدا نمیکنه ، و دلیل اینکه بعضی اوقات بد اخلاقه و حوصله نداره شاید بخاطر اون فشارهای روانی زیاده که شغلش بهش وارد میکنه و .......
من قبلا اصلا از بابام خوشم نمیومد بخاطر همون اخلاقها و رفتاراش .... هیچ وقت دوستش نداشتم
اما بعد از پذیرش دیگه با رفتاراش میتونم کنار بیام و ازش بدم نمیاد دیگه مثل قبل از دستش عصبانی نمیشم
ای کاش بعضی پدر و مادرها میدونستن با این سخت گیریها و نگرانی بیش از حدشون و سلب آزادی از فرزندانشون
چقدر ما بچه ها رو آزار میدن ........ چیزی که ما جوونا بهش احتیاج داریم اینه که خانوادهامون بهمون اعتماد کنند و بهمون آزادی بدهند ... فرزندانتون رو کنترل کنید اما نه اینکه از ترس و نگرانی زیاد اونا رو تو خونه حبس کنید و نذارید بین دوستاشون تو اجتماع باشند
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
آفـــــــــرین گلم:104::104::104::104::104:
در واقع تکنیکی عمل کرده ای:104: . با تحلیل شناختی و تعبیر مثبت رفتارها ( مثبت اندیشی ) تونستی به پذیرش برسی . باید بگم اگراین رویه را ادامه بدهی و دامنه اش را گسترده کنی ، خیلی خیلی آرامتر و شاداب تر می شوی . سعی کن از همین روش شناخت درمانی برای دیگر مواردی که در زندگی برات تلخ هست استفاده کنی . به مرور خواهی دید که یک احساس خوشایند ناشناخته در درونت شکل میگیره . یه وقتایی حتی در اوج مسئله و مشکل توی قلبت احساس نشاط و شادابی می کنی . هروقت این حالات را پیدا کردی در باره اش صحبت کرده و میگم از کجا ناشی میشه و چه اتفاقی در درونت افتاده . فقط شرط تحقق این حالت اینه که این روندی که در رابطه با پدرت و رفتارهاش داشتی را دامه داده و در موارد دیگر هم به کار بگیری .
حالا در رابطه با پدرت قدم بعدی اینه :
خوب دقت کن و خوبیهایش را پیدا کن ، نقش مثبت وجودش در زندگیتون را پیدا کن و برجسته اش کن ، فکر کن که از آنها چه بهره ها برده اید . پدرت را فقط با این خصوصیات خوبش در نظر داشته باش و موارد منفی را با همان روش بازتعبیر مثبت نگاه کن .
موفق باشی .
.
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
فرشته ی مهربان عزیز
خیلی خیلی ممنونم از کمکتون:43: ، راه حلتون واقعا به من کمک کرد و اون حس خوشایندی که در موردش صحبت میکنید رو من یه جورایی احساس میکنم .
نقش مثبت پدرم تو زندگیمون فقط اینه که کار میکنه و مخارج زندگیمون رو تامین میکنه اما من توقع بیشتری ازش دارم
وظیفه ی پدری که فقط کار کردن نیست .....
راستی حالا من که به پذیرش رسیدم ، با تنهاییم چیکار کنم دوست عزیز ؟؟؟؟؟
یعنی کاریش نمیشه کرد ؟؟ خوب با این شدت تنهایی من دوباره دپرس میشم
مشکل این جاست که من خیلی از این تنهایی خسته شدم . تحملش واسم سخته
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
به موضوع تنهایی هم می رسیم عزیزم .
از همین مقدار مثبت بودن پدرت راضی باش و برجسته اش کن ، مطمئناً موارد دیگری هم هست که نیاز به دقت دارد تا بفهمی .
اما در مورد انتظارات بیشتر . نقل قول زیر را بخوان :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
وقتی از دیگران انتظار و توقع دا ری دو حالت پیش میاد ، 1 - برآورده میشه 2 - برآورده نمیشه
نتیجه هر کدام از این حالات به نسبت توقعی که داری اینه :
1 - وقتی برآورده بشه ، خیلی به حالت فرقی نمیکنه و احساس درونیت معمولیه ، چون انتظارش رو داشتی
2 - اگر برآورده نشه ، سرخورده و غمگین میشی ، چون انتظار و توقع داشتی که انجام بشه و نشده .
وقتی از دیگران هیچ انتظار و توقعی نداشته باشی هم دو حالت پیش میاد :
1 - دیگران در قبال شما وظیفه خود را به جا میارند یا محبت های خارج از وظیفه بهت دارند .
2 - کاری برای شما انجام نمیدن و توجه بت ندارند .
نتیجه آن :
1 - در حالت اول ( برای بی توقعی ) چون شما هیچ انتظار و توقعی نداشته ای حتی اگر وظیفه ای در مقابلت داشته اند و به جا آورده اند ، برای شما لذت بخشه و گویی آنها هیچ وظیفه ای نداشته اند و محبت خاص بهت داشته اند .
2 - در شکل دوم آن تاثیر تألم برانگیزی در شما بجا نخواهد گذاشت و شما حال و هوای عادی و معمول را خواهی داشت و سرخورده و غمگین نمیشی چون انتظار و توقعی نداشته ای
به نظرت کدامیک آرامش ما را در پی دارد و حتی به ما روحیه ای قوی می بخشه ؟؟
شما در کدام وضعیتی ؟؟
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
عزیزم من تو شرایطی ام که از بابام انتظار و توقع دارم و بر آورده نمیشه خوب در نتیجه سرخورده و غمگین میشم و احساس کمبود میکنم
یعنی منظورتون اینه که از بابام توقعی نداشته باشم که اگه بر آورده نشد سرخورده نشم . درسته ؟؟؟؟
آخه نمیشه که .... یه پدر وظیفشه که با فرزندانش درست رفتار کنه
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم مامانم داره گریه میکنه ،دلیل گریشو که پرسیدم گفت از این تنهایی و این وضع و رفتارای بد بابات خسته شدم دیگه نمیتونم تحمل کنم ............خیلی دلم واسش سوخت ، حق داره ......
مامانم افسردگی شدیدی گرفته . قبلا از قرصهای اعصاب و آرام بخش استفاده میکرد همش گوشه گیره و حوصله ی هیچ کسو نداره حتی من ..... اصلا نمیشه باهاش حرف زد خیلی عصبیه
من بهش حق میدم افسردگی بگیره 18 ساله داره با این اخلاق گند بابای من و با تنهایی زیاد میسازه و میسوزه ، بابامو فقط تحمل میکنه ...... من هیچ عشقی بین پدر و مادرم نمی بینم ، همش با هم بحث و دعوا دارن ، مامانم از بابام متنفره ... همش میگه اگه میتونستم از بابات جدا میشدم . کاشکی از هم جدا میشدن این طوری هم مامانم راحت میشد هم من .... من از خدامه ...
من هر وقت این وضعیت مامانمو میبینم بدتر دپرس میشم و داغون میشم ، هر کاریم میکنم شاد باشه . آخرش نمیتونم ..... تنهایی و مشکلات خودمم از یه طرف دیگه بهم فشار میاره
بخدا دارم دیوونه میشم ، تو یه خونه ای دارم زندگی میکنم که همش توش یا دعواست یا تنهایی
دارم خفه میشم ..... کمکم کنید تو رو خدا ( البته اگه راهی هست ) :316:
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
عزیز من ناراحت نشو خیلی از دخترا اینجورین.در واقع دخترا لازم نیست مثل پسرا جنگل و ...برند.همین کلاس هایی که میری خیلی خوبن.به خدا من حتی دیدم پسرایی رو که حتی یک دوستم تو عمرشون نداشتن.حالا شما که دخترید و دانشگاه هم که میرید.وضع شما خیلی هم بد نیست.باهاش کنار بیا.
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام
یکی از دلایلی که باعث میشه انسان احساس تنهایی کنه نداشتن هدفه
اگه شما هدف داشته باشی .شب و روز فکرت مشغول هدفت و راه های رسیدن بهاونه و اصلا به تنهایی فکر نمیکنی
یه چیز رو هم بگم که تو این جامعه مدرنی که ما داریم زندگی میکنیم انسانها دارند از هم دور میشن و کمتر به فکر هم هستند.شب و روز دنبال کار و مشغله هایی هستند که بهشون اجازه نمیده به روابط با دیگران حتی فکر هم کنند
منم تا حدودی مثل خودتم با این تفاوت که تو دانشگاه خیلی دوست دارم اما همیشه احساس تنهایی میکنم
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
سلام
من هدفهای زیادی دارم که همش به درس خوندنم بستگی داره ولی وقتی این شرایط من باشه که همش تو خونه مشکل و ناراحتی داشته باشم و ذهنم مشغول باشه چه جوری میتونم درس بخونم ؟ اصلا نمیتونم تمرکز کنم رو درسم ، هر وقت کتابمو باز میکنم که درس بخونم همه ی این مشکلات میاد جلو چشمم و اصلا نمیتونم درس بخونم ،
به راحتی دارم همه چیزمو از دست میدم
از خدا خیلی دلگیرم ....
کاش می مردم
-
RE: به خدا هیچ کس اندازه ی من تنها نیست کمکم کنید
آرامشی رو که در تنهایی میابی در هیچ چیز نمیابی!
منم مثل تو هستم با هر کس دوست شدم(همجنس) بهم خیانت کرد. هیچ کس بهم آرامش نمیده.
با خدا دوست باش و بدون بهترین دوستی که آدم میتونه داشته باشه خداست.
خودتو با رمان و کتاب و ... سرگرم کن.