۳بار خودکشی =زندگی‏!‏‏?!

سلام؛لطفا راهنماییم کنین‏ =>۱۷سال داشتم؛درسخان و از نظر قیافه در سطح عالی؛هیچی درمورد مسائل زناشویی نمیدونسم؛زندگیم درسم بود؛پسری بهم ابراز علاقه کرد؛منم ساده بودم وبچه؛باهاش دوس شدم؛بعدا فهمیدم همه چیزه زندگیشو بهم دروغ گفته؛بسختی ازش جدا شدم؛چون خیلی سیریش بود‏!پیشنهادای زیادی داشتم ولی به هیشکدوم ج نمیدادم تا اینکه X اومد‏!از طریق یکی از دوستان بهم پیشنهاد داد؛ازش خوشم اومده بود؛خاستم ببینم چطور پسریه؛۳روز باهاش دوس شدم؛واقعا مرده ایده آلی بود‏!خانوادم مخالف بودن ولی من دوسش داشتم ؛از همون اول بهم حساس و غیرتی بود؛از گذشتم هیچی نمیدونس؛هی بهم میگف تو پاکترین دختری هستی که دیدم؛۵ماهه اول اشنایی خیلی خوب بودیم؛شبا واسم داستان با تلفن تعریف میکرد؛داستان درمورد روابط پسر دختر؛خیلی نصیحتم میکرد؛۵ماهه دومه اشناییمون بهش گفتم دوست دارم ببوستم؛بهش اصرار کردم؛بار اول فقط بوسه بود؛گذشتو گذشت رابطه ی جنسی برقرار کردیم؛انگار همه چی خاب بود‏!کادوی ولنتاین واسم گرفته بود؛قرار داشتیم‏!ولی دس�یر شدیم؛عین سگ باهام رفتار کردن پلیسا؛مامانم از خونم پرتم کرد بیرون؛بمدته ۳ماه افسردگی گرفتم؛۲بار خودکشی کردم؛X تو این مدت اصرار به خاستگاری و ازدواج کرد ولی بابدترین توهین از طرف خانواده پس زده شد؛۱بار خودکشی کرده بود‏!جالبش اینجا بود با اینکه ازهم بی خبر بودیم تو ۱روز خودکشی کرده بودیم؛بالاخره اومدن خاستگار؛ماما گف تابستون اجازه ازدواج داریم‏!تابستون شد پاییز ؛پاییز شد عید؛الانم میگن دختر نمیدیم؛تو این مدت دوس پسر قبلیم به دروغ به X گفته بود با من رابطه داشته و هزاریک دروغ دیگه؛طی رابطه ای که ۱ماه پیش داشتیم باکرگیمم از دست دادم‏!‏دوس پسرم از اون موقع شروع به فش دادن و بی اعتمادی و تهدید میکنه و اجازه نمیده جایی برم‏!‏‏! هی بهونمو میگیره که میخاد هرچه زودتر ازدواج کنیم‏!از دسته خانوادم بخاطر توهیناشون خیلی ناراحته؛بمنم بی اعتماد شده و میگه که واقعیت بزرگی رو ازش پنهون کرده بودم و باید از اول گذشتمو بهش میگفتم؛درضمن یاد آور بشم که قضیه ی دسگیریمون به احتمال ۹۰درصد پاپوشه دوس پسر قبلیم بود؛زندگیم جهنم شده؛خیلی به مردن فک میکنم؛دیگه تحمل ندارم‏!‏کمکم کنین چطور با دوس پسرم رفتار کنم تا مثه قدیم بشیم

کلا این سایت به این روابط توصیه نمی کنه و کسی رو کمک نمی کنه !
رابطه شما مصداق کامل خطرناک بودن روابط دختر و پسرهاست !

سلام دوست عزیزم:72:

خوش اومدی به همدردی:72:

ببین من نظر شخصیم رو میگم

به نظر من این دوستت رو الان به فراموشی بسپار.
با این چیزهایی که تعریف کردی با هم ازدواج کنین به نظر من زندگی خوبی نخواهی داشت چون همش بهت شک داره.نشانه هاش رو میبینی؟؟؟

خانوادت هر چی که باشن دوستتت دارن و صلاحت رو میخوان
اینو مطمئن باش

پس بهشون اعتماد کن

سعی کن اعتمادشون رو دوباره به دست بیاری

غزیزم یه اشتباهاتی داشتی اما میتونی برگردی و جبرانشون کنی
خودتو عذاب نده

فقط تصمیم با خودته که اوضاعت رو بهتر کنی یا خیر

اگه با اون ازدواج کنی به نظر من اوضاعت بدتر میشه

به فکر خودت باش خانمی

برو کلاس ورزش.درست رو بخون .سرت رو گرم کن و به خودکشی و.... ابدا فکر نکن

دوباره خودت رو بساز

خاطرات منفی نیار تو ذهنت و مدام تکرارشون نکن

به خاطرات خوبی هم که با اون اقا داشتی فکر نکن

یه کم تو تالار بچرخ و راهکارها رو یاد بگیر.بدون که فقط تو نیستی که مشک داری

در مورد رفتار پلیسها هم (با این که کار شما هم به صلاحت نبوده) واقعا ناراحت شدم...

راستی الان چند سالته؟

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

شما کلا با این دوستتون قطع ارتباط کنین:305::72:

این رابطه اصلا به صلاحت نیست و واقعا ضربه میخوری کما این که همین الان هم خودت رو خیلی اذیت کردی:46:

چرا میخوای دوستت مثل قبل بشه؟؟؟؟

رابطتون در دراز مدت واست سمه....
میدونم سخته و درکت میکنم اما سعی کن از این ارتباط بیای بیرون

موفق باشی

من ۲۰سالمه و از ۱۸ سالگی با این اقا هستم ؛راه برگشتی ندار م چون باکرگیمو از دست دادم؛اخه منم چن بار دروغ گفتم؛وقتی اعتمادشو جلب میکنم خوب میشه؛ولی باز خرابکاری میکنم؛مجید جان من و ایکس خیلی وقته قصد ازدواج داریم ولی تنها بدلیل مخالفتهای مادرم صبر کردیم؛چون از فرار کردن خوشمون نمیاد

یعنی تنها دلیل زندگیتون باکرگی هست؟
یعنی راه پزشکی نیست برای این مورد؟
این رو اینجا می نویسم تا ثبت بشه و اگر ازدواج کردید بیاید بخونید:
این آقا رابطه جنسی با شما رو آنچنان به رختان خواهد کشید که از زندگی کردن خسته بشید.

سلام dina_girl عزیز

به همدردی خوش آمدی!

متاسفانه اشتباهاتی داشتی و خانواده ات هم کم مقصر نیستند که تو را رها کردند!

اما عزیز دلم دنیا تمام نشده و هیچ کس نمی تواند بگوید من راه برگشتی ندارم!

چه کسی گفته شما راه برگشت نداری؟

برای اینکه بکارتت را از دست دادی خیلی متاسفم اما زندگی برای تو تمام نشده!

پس با یک اشتباه دیگر زندگی خودت را تمام شده فرض نکن و از چاله به چاه نیفت!

همین که این سایت را پیدا کردی یعنی خدا می خواسته تو را برگرداند! و تو را دوست دارد!

تو الان در اوج جوانی هستی! تنها 20 سال داری!

فرصت های زیادی پیش روی توست!

بدون در نظر گرفتن این مسئله ببین آیا این فرد مناسب زندگی شما هست؟

چند سال دارد؟ کار یا شغل مناسب دارد؟

از نظر فرهنگی و اعتقادی مناسب هم هستید؟

چرا خانواده ات با ازدواجت با این آقا مخالف هستند؟

هرگز خودت را در استیصال نبین! تو خدا را داری!

اگر تصمیم بگیری گذشته ها را جبران کنی و هرگز اشتباهاتت را تکرار نکنی خدا کمکت می کند

پس در اولین اقدام!

رابطه ات را با این آقا قطع کن و کمی راجع به مخالفت خانواده ات توضیح بده تا اگر این فرد

فرد مناسبی بود راهنمایی ات کنیم اما اگر آدم مناسبی نیست فکر نکن مجبوری با او ازدواج کنی!

تو راه درست را برو و از خدا کمک بخواه! خانواده ات هم کمکت می کنند!

منتظر پاسخ هایت هستم

:72:

۲۳ساله هس و با تحصیلات بالا‏! وقصد ادامه تحصیل داره؛از نظر مالی مشکلی نداره؛و دلیل قبولی من تو دانشگاه تشویقای اون بوده؛سطح فکریش مطابق با طرز فکریه خانوادم؛خانوادش خانواده ای هستن که با خانوادم در یه سطحن‏!طایفه ی پدرم ایکس رو خیلی تایید میکنن؛حتی مادرم بعد از دستگیریمون پدرم؛دایی هام و دامادمونو برای تحقیق فرستاد ولی از ایکس فقط تعریف کرده بودن؛بعد مادرم به جنگ اعصاب با ایکس پرداخت؛میرفت اینور اونور حرفای نامربوط میزد تا به گوش اونا برسه؛متاسفانه در خانواده ما زن سالاری هس و پدرم هیچ قدرتی برای این وصلت نداره‏!پسرعموهام با ایکس دوستن و تاییدش کردن؛طایفه مادرم بی طرفن و فقط میگن اینا که همدیگرو دوس دارن بدینش؛ولی مادرم نمیزاره؛دلیلش تنهاد فساد اخلاقیه عموی ایکس هست که ۱۲سال پیش فوت شده‏!درضمن مجیدجان شهره ما شهر کوچیکی هست و دخترا همشون وضعشون از من بدتر؛شایدم بهتر؛بخاطر همین ایکس تا حالا اونکارو سر من نکوبیده بلکه خدارو شکر کرده که عاشقه من شده؛بی اعتمادیش فقط بخاطر دروغای منه و فشار مادرم که چندین و چندبار بهش گفته منو به کس دیگه میده؛من نمیخام ازش جدا شم فقط میخام اوضا اروم شه و ایکس بهم اعتماد کنه

یه جور میگید ایکس انگار مثلا بگید عرفان ما می شناسیمش !

بله الان چیزی به شما نمی گه ولی این عشق و شور اولیه فکر می کنید تا کی هست؟؟؟؟؟
شما اوج رابطه عاطفی رو بر قرار کردید و ....
چشمتون رو باز کنید، اون خیلی هم خوب نیست که اگر بود دختر مردم رو بدون محرمیت و رعایت قوانین به این بلا دچار نمی کرد.

دینا جان حتما حتما برو مشاوره ی حضوری

مشاوره حضوری

چون باید رابطه رو به سرعت مدیریت کنی

شهر ما مشاور نداره‏!داشته باشه هم یه مرد هست و نمیتونم بهش اعتماد کنم؛مجید اگه اون از این رابطه سو استفاده کنه منم میتونم سو استفاده کنم؛چون اونم مثه من تو باتلاق گیر کرده؛درضمن اگه من چراغ سبز نشون نمیدادم اون عمرا به من نزدیک شده؛الان مشکل من مخالف مادرم با این وصلته؛چون با این دوری مشکلات بیشتر میشه؛چطوری میتونم اعتمادشو جلب کنم؟اینم بگم که خانوادم از دوستیم خبر دارن و اجازشو دادن

مثلا میخواهید چیکار کنید؟
اون پسر هست 100 بار هم این تجربه رو با 100 دختر داشته باشه به اندازه دختر مشکلی نیست ولی این وسط برای دختر یک رابطه ای که حتی یه رابطه جنسی خیلی ساده هم همراه باشه بسیار گران تمام میشه.
بله شما بهش اجازه دادید یعنی هرکی اجازه داد طرف باید به خودش همچین اجازه ای بده؟
اگه این دلیل قانع کننده ای هست ارجاتون میدم به ماجرای حضرت یوسف.
جالبه خودتون هم میگید باتلاق !!!!
به نظرتون مادرتون حق داره جلوی وصلتی رو بگیره که هیچ قانونی رو رعایت نکردن؟ هیچ حریمی رعایت نشده؟ و کاملا هم حق دارن که این رابطه در صورت ازدواج اگر به طلاق کشیده نشه به باتلاقی تبدیل میشه که با تلاش بیشتر باتلاق ....

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

به شهر مجاور مراجعه کنید. به نظرم این مساله اینقدر مهم هست که صرف کردن وقت و هزینه براش مهم نباشه.

بخاطر همین ترجیح میدم بمیرم تا ازش جدا بشم و با ۱نفر دیگه ازدواج کنم که چیزی جز خیانت به اون طرف نیس

چرا؟

يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ

قرار نیست حتما جدا بشید ولی اگر قرار بر ازدواج هست صرفا دلیلش محدودیت به خاطر روابط جنسی نباشه.همه موارد رو در نظر بگیرید و از مشاوران زبده کمک بگیرید.
زندگی 2-3 سال نیست ان شالله شما قراره 50-60 زندگی خوب رو داشته باشید. باید اینطوری به قضیه نگاه کنید.

بخدا ما که از اول رابطه نداشتیم؛از همون اول اون اصرار به ازدواج میکرد؛بیچاره بخاطر من تحصیلاتشو ادامه داد و بخاطر من خیلی چیزاشو تغیر داد؛من میدونم بعده ازدواج مشکلاتم درحد زن شوهرهای معمولی خاهد بود؛پدرم از دوستیمون خبر داره و خیلی از ایکس خوشش میاد؛مامانم هم فقط بخاطر فساد اخلاقیه عموش که ۱۲سال پیش فوت شده مخالفه؛میخاد منو به دکتر یا۱خانواده پولدار و خیلی خوشنام بده؛عمه هام و عموهام به فرار تشویقم کردن اما ایکس و مادرش میگن به اندازه ی کافی مشکل بین ۲خانواده پیش اومده و باید مادرم راضی باشه؛از طرفی دوس پسر قبلیم به ایکس و خانوادش حرفای کثیفی زده و مدام مزاحمت ایجاد میکنه؛مثلا هروقت میرم بازار دوست پسر قبلیم جلو چشمه ایکس افتاده دنبالم و بهم تیکه انداخته و االان دیگه ایکس نمیزاره برم بازار؛بهم گفته یه شهر دیگه برو بازار؛به منم بی اعتماد شده و دائم میترسه ولش کنم‏!از یه طرفم مادرم نمیزاره ازدواج کنیم

اون الان از اینطوری بی اعتماد هست در اوج عشق !!! وای به 5 سال دیگه !
خب دوست عزیز نمی تونست از همون اول بیاد بگه بیا فلان کارو کنیم.اگه قصدش ازدواج بود میومد خواستگاری با بزرگتر شما حرف بزنه.
به هر حال شما فقط نیاز به مشاور دارید. هر طور شده برید

سلام دوست خوبم
راستی واقعا چرا مادرتون با این ازدواج مخالفه؟ شما که میگین این اقا ایده اله!

این اقا حق داره نسبت به شما بدگمان شه و این شک فراموش نمی شه فقط به مرور زمان کمرنگ میشه اونم اگر اطرافیانت(دوست قبلیتون) بزارن درغیر اینصورت شکها ادامه دار می شه(خودتون رو جای اون بزارین)

به هرحال همه چی به شما بستگی داره بهتره به اینده و زندگی بعد ازدواجتون هم فکر کنین ایا ظرفیت کافی رو دارین و تحمل رفتارهای این اقا براتون ممکنه!! شاید حتی مجبورتون کنه صبح تا شب در خونه بمونین و حق نداشته باشین حتی با دوستان مونثتون ارتباط داشته باشین

بهتر کمی بیشتر فکر کنید البته قضیه باکرگیتون هم خیلی مهمه اما نباید صرفا بخاطر این قضیه تن به ازدواج بدین!!
شاید جدایی از این اقا یعنی تنها بودن تا اخر عمر که البته این فقط یک فرضه ولی زندگی با ایشون به چه قیمتی؟؟

من یکی از دوستانم همین قضیه براش اتفاق افتاد و ازدواج کردن بعد ازدواج خیلی خیلی تلاش کرد تا تونست اعتماد طرفش رو جلب کنه اما هنوزم که هنوز می گه خیلی جاها کم میارم و نمی تونم حرفا و کنایه هاشو تحمل کنم اما خیلی وقتام خوشحاله چون واقعا دوسش داره..

اگر واقعا تمایل به ازدواج داری بهتره مادرتون رو راضی کنید (قضیه باکرگیتونم براشون بگین)
در غیر اینصورت زودتر رابطه رو قطع کنین چون فقط شما هستین که ضربه می خوری

بخدا زندگی شما خیلی با ارزش تر از اینه که بخوای به خاطر یه همچین مسئله ای خودکشی کنی عزیزم زندگی حق مسلم توست حالا چه با اون اقا چه تنها از این هدیه الهی باید نهایت استفاده رو کنی دیگه حتی به خودکشی فکر نکن راه های بهتریم برای فرار از مشکلات وجود داره کافیه به خدا اعتماد کنی


درمقابل تقدير خداوند مثل کودکي بی دغدغه باش که وقتی او را به هوا می اندازند،می خندد، چون ايمان دارد که اورا خواهند گرفت. (کورش کبير)

بهشت من قبلا هم توضیح دادم ؛مادرم فقط بخاطر عموش که فساد اخلاقی داشته و ۱۲سال پیش فوت شده مخالفه؛درضمن منم عاشقشم و اونم دوسم داره؛وقتی بهش محبت میکنم کم کم اعتمادش میاد سرجاش؛ولی باز خرابکاری میکنم؛بارها بهم گفته که باید اول اشنایی صادقانه همه چیو بهش میگفتم تا یهو شوکه نشه؛من فقط میخام اعتمادشو جلب کنم راهی سراغ ندارین؟چطوری کنترلش کنم؟درضمن مجیدجان بدبینیه شما بجا هست؛ولی اون از همون اول میخاست بیاد خاستگار؛بعده دسگیری که هیچ ارتباطی نداشتیم هم ۳ماهه تمام ادم فرستاد خونمونتا مامانو راضی کنن؛لازمه ۱چیزم یاداور بشم که خاهره بزرگمم بخاطر مخالفه مادرم با کسی که دوسش داشت فرار کرد و الان خوشبخته