-
ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دوستان خوبم سلام! امیدوارم که حال همگی خوب باشه و روزهای خوبی رو پشت سر گذاشته باشید!
امروز اومدم که بگم خدا رو شکر نعمت های فراوان و رحمت بیکران خداوند روز به روز بیشتر توی زندگیم جاریه و از این بابت واقعا شاکر هستم؛ اما مساله ای در زندگیمان هست که نمی دونم چه جوری مدیریتش کنم.
راستش از وقتی همسرم داروهایی رو که دکترشون دادند رو مصرف میکنند؛ خدا رو شکر تعداد دفعات عصبانیتشون به شدت کاهش پیدا کرده؛ اما متاسفانه نوع ابراز خشمشون در زمانی که عصبانی میشن؛ تغییری نکرده! خوب، با توجه به مهارت هایی که من این چند وقته در تالار یاد گرفتم؛ خوشبختانه در اکثر موارد میتونم خشم ایشون رو به سمت خوبی هدایت کنم؛ الا زمانی که چند روز مونده به زمان پر... بنده و البته سه روز اول اون؛ یعنی ماهی یک بار؛ یک هفته! خوب؛ من یه هفته قبل تر به این ایشون میگم و ایشون هم واقعا درکم میکنند؛ اما چون صبر ندارند؛ ما چند روز قبل این دوران لحظه های عاشقانه ای با هم داریم؛ اما چند روز بعد!!!!!
من و همسرم محترم؛ بدترین نوع دعواها رو در یکی از این روزهایی که براتون گفتم داریم؛ یعنی همیشه ی خدا، وقتی من این جوری هستم یا قراره بشم؛ یه دعوای درست و حسابی و البته یه بحران سخت رو؛ به حدی که چند ماه قبل فکر میکردم اون قدر این دعواها شدید هست؛ که ما باید از هم جدا شیم تا اینکه وقتی خوب و آگاهانه پیگیری کردم؛ متوجه شدم؛ دقیقا در همین زمان ها ما با هم دعوایی هستیم!
البته این موضوع رو با همسرم در میون گذاشتم و از چند ماه قبل تر؛ رفتیم پیش همون روان پزشکی که همسرم میرفت و ایشون برام چند تا قرص تجویز کردند!
نورتریپتیلین 25 روزی یک عدد برای یک هفته قبل از این دوره و در طی این دوره؛ نورتریپتیلین 10 هر روز ظهرها و پروپرانول 10 در روزهای عادی شبی یک عدد!
راستش من چند ماهی هست که این قرص ها رو مصرف میکنم؛ اما باز هم ما در طی این روزها بحث مون میشه و این بحث که در روزهای عادی خیلی راحت حل میشه؛ به شکل کاملا عاشقانه؛ در طی این دوران تبدیل میشه به یه جنجال بزرگ!
نمی دونم چیکار کنم؟
اما موضوع دوم؛ نحوه ی مدیریت این بحث هاست که آزارم میده؛ خوب؛ همسرم من خیلی آروم تر و آگاه تر شده و این جای خوشحالی داره؛ اما وقتی عصبی بودن و کلافگی من رو در مقابل خودش می بینه طبق معمول گذشته؛ صداش میره بالا و شروع میکنه به فریاد زدن و البته توهین کردن (این مساله با توجه به اینکه مادرشوهرم طبقه ی بالا می شینه و همین طور خواهرشوهرم هفته ای دو روز خونه ی ایشون هستند؛ و این اتفاق بعضی اوقات دقیقا وقتی ایشون هستند میافته) برام سنگین تموم میشه!
البته همسرم خیلی سعی میکنه که خشمش رو خوب بروز بده؛ به همین خاطر؛ ایشون در 5دقیقه ی اول عصبانیتش، سعی میکنه با همون حالت خشم بره بیرون که اوضاع وخیم تر نشه؛ اما همون 5 دقیقه داد و فریاد میکنه و هر چیزی رو میگه؛ من هم انگار اصلا دست خودم نیست؛ شروع میکنم به جواب دادن! ایشون هم همون جوری در حال عصبانیت و پاسخ دادن از همون دری که مادرشوهرم رفت و آمد میکنه میره بیرون و خلاصه یه جورایی به مادرش می فهمونه که بله ما دعوامون شده؛ بعدش هم میره به جای اینکه به من زنگ بزنه؛ به مامانش زنگ میزنه که بیاد و ببینه وضعیت من چه جوریه؛ موضوع رو عنوان میکنه و مادرش میاد میشینه پایین؛ البته از سر خیرخواهی؛ شروع به نصیحت کردن و وقتی همسرم وارد میشه؛ انگار جلوی مامانش؛ انصاف و لحظه های عاشقانه رو فراموش کرده باشه؛ شروع میکنه به گفتن جزئی ترین مسائل زندگی مون و بیشتر اذیتم میکنه؛ چیزهایی که شاید من دوست نداشته باشم هرگز مادرش در مورد خانواده ام بدونه!
اذیت میشم وقتی مادرش؛ بدو بدو شام درست میکنه و ما رو می بوسه و می بره بالا و شروع میکنه به طرفداری کردن از من در مقابل پسرش؛ _البته این رفتارهاش اصلا آزارم نمیده؛ چون ایشون که مقصر نیستند_ بلکه نوع برخورد همسرم برام آزاردهنده ست که باعث میشه همیشه مادرش به عنوان یه نفر سوم بین ما باشه! و اصولا این جوری دعوای ما کشدار تر میشه که چرا در حضور مادرت هر حرفی رو که به زبونت می اومد بهم میگفتی؟!
خوشحال میشم در مورد این دو تا موضوع راهنماییم کنید.
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام عزیزم امیدوارم مشکلت زودتر حل بشه. من خودم خدای مشکل هستم نمیتونم راهنمای کسی باشم فقط برات دعا میکنم. ببین شوهرت پیش کدوم دکتر رفته که بهتر شده میشه آدرسشو و شماره تماسشو به من بدی. آخه شوهر منم خیلی زود عصبانی میشه و دادو بیداد و کتک کاری میکنه
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام del عزيزم
مشكلت واسه 99% ما خانمها آشناست
من روش خودمو ميگم و كه خوبم جواب داده و حتي باعث تغيير هورمونهاي بداخلاقي:311: شده
منهم عين تو از چند روز قبلش به همسرم ميگفتم جالب اينجا بود كه ميگفت باشه دركت ميكنم اما دعوا ميشد
دقيقا بدترين دعواها تو همين زمان بود...
حالا تمركزم رو از روي شوهرم برداشتم يعني چي؟؟
يعني زمان قاعدگي مرتب حواسم به خودم هست و بعد از دو سال پيش بيني عكس العملش واسم آسونه
تو اين چند روز من خيلي افسرده و بي حوصله و عصبي ميشم پس وقتايي كه همسرم مياد زياد بهش گير نميدهم اگه هم ناراحتي پيش بياد به خودم ميگم اين منم كه تو شرايط نرمالي نيستم نه اون ....اگه محبتش رو كم و زياد كنه خودم ميرم زوركي تو بغلش ...وقتي تندي ميكنم سريع ميگم ببخشيد تو كه ميدوني من الان سگم( با عرض شرمندگي اصلا منظورم بقيه خانمها نيستند..چون من كلا دو حالت دارم سگ اخلاق و خوش اخلاق..حد وسط ندارم:311:)
اونم دستش اومده تا ميبينه زود عصبي ميشم يا حرف بي مربوط ميزنم سريع ميگه چيه؟نزديك قاعدگيته؟
پس حواست به رفتارت باشه ...حتي اگه فحش راس راست شنيدي به خودت بگو من الان كلا قاطيم حتما گوشهام بد شنيدند
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
:72:سلام دل عزیزم:
خوشحالم که انقدر زندگیتون پر از محبت جریان داره و شما همچنان تلاش می کنی با قدرت تمام زندگی خودتون رو مملو از محبت کنی....پس والنتاینتون هم مبارک..:43:
در مورد موضوع اول که اشاره کردید در تکمیل صحبت های دوست عزیز یکتا اگر اجازه بدید من با تجربه کم خودم سعی کنم براتون توضیحی بدم شاید کمک کننده باشه..
مشکل اول شما دقیقا همون مشکلی که خود من هم دارم و البته با شدتی کمتر ار شما تجربه اش می کنم...به این مورد که در همه خانم ها کم و بیش به انواع مختلف وجود داره می گنPremenstrual syndrome (سندرم پیش قاعدگی) که در خانم ها از حالت افسردگی طیفش شروع میشه تا پرخاشگری و در کنار اون حالات جسمی دیگری هم بسته به فرد بروز می کنه که در کنار این حالات روحی اوضاع رو وخیم تر می کنه... خوب برای این مورد اگر اون قدر شدید باشه که فعالیت روزانه فرد رو تحت تاثیر قرار بده دارو درمانی یک گزینه هست که می تونه تا حد زیادی مثمر ثمر باشه..داروهایی که شما فرمودید داروهای اعصاب هستند برای کاهش پرخاشگری..آرامش و کاهش اضطراب شما...این تا حدی کمک کننده هست ولی نه کاملا..به نظر من بیشتر قسمت این دوران بر عهده خود ما زن هاست..برخلاف چیزی که مدت ها قبل فکر می کردم و انتظار داشتم که مرد در این روزها درک کنه ..ساپورت کنه و ..متوجه شدم قسمت اعظم این نقش رو برای بهبود روابط در این دوران باید خودم بازی کنم...من هم ( همون طور که خودتون در تاپیک احساسات زجر آور فرمودید) از مدتی قبل که احساس می کنم به این دوران نزدیک میشم حتما به همسرم می گم..ایشون سعی می کنه تا حد امکان درک کنه ولی من از شما سوال دارم ..یک لحظه خودتون جای ایشون بگذارید و فکر کنید..متاسفانه من معتقدم مردها تا زایمان نکنند نمی فهمند درد زایمان یعنی چه...
در این مورد هم قبول دارم که چون مردها هرگز چنین مرحله ای را تجربه نکردند درک کامل آنچه ما حس می کنیم علی رغم تلاششون امکان پذیر نیست ..و ما باید این رو بپذیریم که ما اونها با همه تلاششون نمی تونن اون طور که باید درک کنن و بپذیرن..اونها همون قدر که قرصی می یارن..حوله ای داغ می کنن فکر می کنن درک کردن..در حالی که طبق معمول ما زنها چیز دیگری می خوایم..اینم از تفاوت های زن و مرد هست...دقیقا منم در این دوران دچار همین مشکل شما با همسرم میشم....پس:
1:دنبال راه حل در خودتون بگردید نه همسرتون.
2:اگر مایلید از این به بعد به محض زدن جرقه دعوا با خنده و کمی لوس بازی زنانه برای همسرتون بگید عزیزم یادت رفت من الان در حالت عادی خودم نیستم و خودتون با شوخی و خنده موضوع رو تغییر بدید..
3:اون روزهای اول به ایشون با شگرد زنانه نشون بدید که در این وضع هستید چون مردها فراموش کارند!!:311:
4:سعی کنید در این دوران خودتون رو بیشتر کنترل کنید و سرگرم کنید و اگر ایشان هم خطایی کرد باز شما باشید که یادآوری کنید..
دل عزیز من مدتی با این راهکار( چون منم مثل شما پرخاشگر می شوم و یک موضوع ساده رو تبدیل بحران می کنم) مدتیه خیلی در این دوران راحت ترم...و واقعا خودم که تا جرقه می خوره یادم میارم که بابا اون جای من نیست و موضوع رو می گم حتی با بوسه و ... بانکمو پر می کنم...اگر دوست داری این راهو برو..مطمئنم اگر دقیق جلو بری و با حوصله می تونی این دورانو مثل من کنترل کنی..من واقعا مدتیه راحت شدم ...
اما در مورد موضوع دوم..من خیلی راه حل خوبی برات دارم:
موضوع اولو که حل کنی ..موضوع دوم هم حل میشه دیگه(:311:)
این موضوع بر می گرده به مدیریت یک دعوا که در زمان قاعدگی باید تلاش کنی پیش نیاد چون شما هم در وضعیت عادی نیستی خیلی قضیه بغرنج میشه....و از راهکار اول استفاده کنی بهتر میشه ..در مورد دوم..اول اینکه خدا رو هزار بار شکر مادر شوهر به این خوبی داری..قدرشو بدون که مادر شوهر خوب یک نعمته عزیزم...
دوم اینکه در زمان آرامش بشین و با همسرت صحبت کن..نه یکبار..نه دوبار ..100 بار:163:
تا کم کم برای ایشون این موضوع جا بیافته...این خیلی مهمه که همسرت بدونه شما هر مشکلی هم که دارین مال خود شماست...می تونید از این راه در ابتدا وارد بشید که به نظر من عالیه و جواب پس داده...
مردای ما مادرانشونو همون طور که ما دوست داریم دوست دارن.این خوبه و بسییار جای خوشبختی که پسری به مادرش احترام بذاره...شما از ین موضوع استفاده کن..بگو عزیزم مادر شما سنی ازش گذشته و می دونی که منم مثل تو دوسش دارم و الان که پدرت هم فوت کردن..( اگر درست یادم باشه پدر همسرتون فوت کرده بودند؟)ایشان نیاز به حمایت ما داره نه اینکه ما هم بشیم بار اضافیش..وقتی تو دعوا ما رو به ایشون می گی درسته که ایشون خوبن به ما کمک می کنن ولی تو با این کار بهش بار روحی اضافه می کنی و در این سن برای ایشون خوب نیست...ما باید کمک حالش باشیم نه بار اضافی..و خلاصه هی از این حرف ها بگو ...مطمئن باش پسرها چون مادرشون دوست دارن کم کم می پذیره ..تازه شما دروغ هم نگفتی واقعا مادرشونو دوست داری..اینی که من گفتم اعتقاد خود منه و تو زندگیم چه در مورد مادر خودم چه مادر همسرم به کار می برم...
فعلا راجع به اینا فکر بکن تا بعد.....
موفق باشی..
سارا بانو
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
پاورقی
=====
در پی ویرایش بعضی پستها باید خدمت بعضی دوستانی که جدیداً عضو خانواده همدردی شدن عرض کنم که :
دادن ایمیل و دعوت به رابطه خصوصی در تالار همدردی ممنوع است ، دوستان لطفاً به قوانین توجه کنید .
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
عزیزم دوستان دیگه گفتنی ها رو گفتند. منم روشم رو میگم شاید برای شما مفید بود.
من همیشه از قبل برای این روزها برنامه ریزی می کنم. یعنی برنامه ام طوری هست که من و همسرم کمتر صحبت با هم داشته باشیم. مثلا مهمانی رفتن ها. پیشنهاد به همسرم برای انجام دادن کارهای عقب افتاده اش دراین روزها، خرید های بیرون را سپردن به همسرم و .. طوری که کمتر همسرم و من زمان برای صحبت با هم داشته باشیم . و کار دیگه ای که می کنم تلفن زدن و جویای حال اطرافیان و دوستان رو در این روزها انجام می دم که بانک عاطفیم هم از این طریق پر کنم.
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دوستای خوبم؛ از پاسخ هاتون واقعا ممنونم!
----------------------------------
"اگه محبتش رو كم و زياد كنه خودم ميرم زوركي تو بغلش ":104::104::46:
یه دنیا ممنون بابت این جمله ات یکتا جان! خیلی میتونه کمکم کنه!
اما میخوام یه چیزی رو براتون بگم؛ راستش خوب؛ من وقتی چند روز مونده به این دوران؛ به شدت ناامید میشم و دنیا رو تیره و تار می بینم؛ بنابراین وقتی با همسرم صحبت میکنم شدم یه آدم کاملا مایوس و منفی نگر و ناامید! توی این لحظات که با همسرم صحبت میکنم کاملا درکم میکنه و میگه که نزدیک این دورانه؛ پس طبیعیه؛ یعنی من تونستم آگاه بشم به اینکه الان شرایطم نرمال نیست؛ همین طور همسرم؛ بنابراین ما لحظات عاشقانه داریم!
اما
موضوع زمانی بحرانی میشه که من شدم و شاید دو روز گذشته؛ برای اینکه احساس ناامیدی رو از خودم و زندگیم بشورم؛ سعی میکنم که با مصرف قرص هایی مثل مفنامیک اسید و غیره، سرپا شم و به خودم؛ خونه؛ و آشپزی می رسم؛ در صورتی که همه ی اینها ظاهر قضیه ست!
حالا فکر کنید؛ من رفتم خونه ی مادرم و برگشتم؛ از صبح هم چندین بار همسرم زنگ زده که دلم خیلی برات تنگ شده؛ میخوام زودتر بیام دنبالت؛ دوست دارم کنار هم باشیم! بنابراین وقتی که اومد و ما توی ماشین نشستیم؛ وقتی ایشون توی راه رسیدن به خونمون؛ موضوعی رو مطرح میکنه؛ این جاست اون نقطه ی بحرانی که من نمی تونم خودم رو کنترل کنم؛ انگار خودم هم فراموش کردم که الان وضعیت درستی ندارم! هر حرف همسرم به معنای پتکی میشه که داغونم میکنه و عصبانی میشم و فکر میکنم در مورد موضوع مورد بحث، همسرم به شدت داره اشتباه میکنه؛بعدش هم که آره؛ مساله کش دار میشه و ادامه!
-----------------------------------------------------------------
"قبول دارم که چون مردها هرگز چنین مرحله ای را تجربه نکردند درک کامل آنچه ما حس می کنیم علی رغم تلاششون امکان پذیر نیست ..و ما باید این رو بپذیریم که ما اونها با همه تلاششون نمی تونن اون طور که باید درک کنن و بپذیرن."
سارای عزیزم؛ واقعا همین طوره؛ با تمام تلاشی که همسرم انجام میده؛ اما ما باز هم یه بحران رو پشت سر می ذاریم.
"اگر مایلید از این به بعد به محض زدن جرقه دعوا با خنده و کمی لوس بازی زنانه برای همسرتون بگید عزیزم یادت رفت من الان در حالت عادی خودم نیستم و خودتون با شوخی و خنده موضوع رو تغییر بدید.."
موضوع دقیقا اینجاست که من حواسم به وضعیت خودم نیست؛ من ذهنم روی این موضوع متمرکزه که همسرم باید در این شرایط من رو درک کنه!
چه جوری باید ذهنم رو به سمت وضعیت خودم متمرکز کنم؟
------------------------------------
"این خیلی مهمه که همسرت بدونه شما هر مشکلی هم که دارین مال خود شماست..."
باید در این مورد حتما با ایشون صحبت کنم!بارها به روشهای مختلف ازش خواستم؛ اما هنوز که موثر واقع نشده؛ راستش همسرم فکر میکنه حالا که پدرش نیست؛ مادرش جزئی از خانواده ی ماست و اصلا مساله ای نیست؛ که مادرش در جریان همه جزئیات زندگی ما قرار بگیره؟!:302:
"وقتی تو دعوا ما رو به ایشون می گی درسته که ایشون خوبن به ما کمک می کنن ولی تو با این کار بهش بار روحی اضافه می کنی و در این سن برای ایشون خوب نیست...ما باید کمک حالش باشیم نه بار اضافی..":104::104::104:
حتما این موارد رو یادداشت میکنم تا کم کم با همسرم در میون بگذارم.
------------------------------------------------------------------------------
"همیشه از قبل برای این روزها برنامه ریزی می کنم. یعنی برنامه ام طوری هست که من و همسرم کمتر صحبت با هم داشته باشیم":104::104::104:
دلجوی عزیزم؛ حتما این راه رو امتحان میکنم؛ باید یاد بگیرم که در این روزها؛ به جای اینکه بخوام به شدت از همسرم توقع داشه باشم که باهام مهربون باشه؛ سعی کنم که دور باشم تا مساله ی کمتری پیش بیاد.
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام دل عزیزم
به نظر من نه سعی کن دور باشی و نه سعی کن نزدیک باشی .خودت باش . اما بدون انتظار روز موعود !
انرژی و تمرکزت را از روی موضوع کم کن . زیادی در انتظار بودن و تفکر بر روی اینکه حتما مشکلی پیش خواهد آمد و ...............خودش تائید است بر اینکه حتما باید اتفاق بدی بیفتد و درگیری و دعوا رقم بخورد ..............
فرض کن کسی که از بیماری ......می ترسد دقیقا همان بیماری به سراغش می آید . انتظار نکش . همین که مشکل را بشناسی و در موردش صحبت کنی و در اعلام و اذعان مشکل باشی و برایش راه حل بیندیشی کافی است ........مانور زیاد بر روی موضوع و حساسیت و ترس و انتظار .........خودش تائیده وقوع حادثه است !
موفق باشی عزیزم :72:
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
راستش خانم آنی اینکه من سعی می کنم این روزها کمی از همسرم دور باشم یا اگر با هم هستیم در حضور دیگران باشه یا مشغول انجام یک کار خاص به خاطر اینه که من از نظر جسمی هم خیلی توانم کم میشه و اصلا نمی تونم گفتگو ها رو مدیریت کنم. بنابراین همینکه همسرم از چیزی شاکی میشه من نا خود اگاه به هم میریزم و غمناک میشم. و وقتی همسرم ناراحتی منو میبینه یعنی شروع یک طوفان. من راههای مختلفی رو امتحان کردم این راه اخری برای من کار امد تر بود. ضمن اینکه از مزایای اون هم اینه که بعد از گذشت این چند روز من و همسرم خیلی بیشتر مشتاق هم هستیم و یک جورایی انگار دلمون برای هم تنگ شده. البته هر دومون بانک های عاطفیمونو از طریقی دیگه در این روزها پر می کنیم (همونطور که قبلا گفتم).
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام با عرض معذرت، لازم دیدم به نکته ی کوچیکی اشاره کنم.
نقل قول:
...
وقتي تندي ميكنم سريع ميگم ببخشيد تو كه ميدوني من الان سگم( با عرض شرمندگي اصلا منظورم بقيه خانمها نيستند..چون من كلا دو حالت دارم سگ اخلاق و خوش اخلاق..حد وسط ندارم)
...
لطفاً به جای این عبارت، از کلمه ی هاپو استفاده کنید.
هم ملایم تره، هم در عین اینکه منظور رو میرسونه، فضا رو لطیف تر میکنه(نسبت به اون کلمه).
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
آنی عزیزم؛ چقدر دلم برات تنگ شده بود؛ راستش این چند روز به فکرت بودم؛ اما متاسفانه راهی برای ابراز اون نبود. چشم؛ حتما مثل همیشه به توصیه ات گوش میکنم و نتیجه ای که از کل موضوع اول گرفتم براساس صحبت های شما عزیزان و دوستان خوبم این بود که انتظار نداشته باشم که همسرم در این روزها درکم کنه؛ یا بفهمه که من در چه وضعیتی هستم؛ باید خودم فکری به حال خودم کنم و تمام سعیم رو بکنم که در این یک هفته (یعنی درست سه روز قبل تر و سه روز بعد تر) انرژیم و بانک عاطفیم رو از جایی به غیر از همسر تامین کنم و در واقع به جای مدیریت رفتارهای همسرم و اتفاقات زندگیم؛ رفتارهای خودم رو مدیریت کنم! این تا اینجا که تمام سعیم رو میکنم که درست عمل کنم!:43:
----------------------------------------------
میخوام از این به بعد راجع موضوع دوم به غیر از در نظر گرفتن موضوع اول؛ یعنی به صورت کلی پاسخ بگیرم!
میخوام بدونم چه جوری میتونم به همسر عزیزم بفهمونم که مسائل و مشکلات بزرگ و کوچیک زندگیمون رو باید خودمون حلش کنیم و نباید بار زندگیمون به دوش مادرت و این روزها گسترش پیدا کرده؛ (یعنی کمک گرفتن از خواهرش در مورد هر موضوعی) باشه!!!!! من از این موضوع به شدت ناراحتم(:302:)
من واقعا عاشقانه همسرم رو دوست دارم و در واقع مهم ترین شخص زندگی من همسرم هست! اما! چرا تمام مسائل ریز و درشت زندگیمون باید به دست شخص سوم یا سوم هایی بخواد حل بشه یا اصلا تعدیل بشه یا فهمیده بشه؟
چرا! گل مهربون من! وقتی تنهاییم؛ به شدت بهم محبت میکنه؛ ابراز دلتنگی میکنه؛ لحظات عاشقانه داریم و وقتی عصبانی هست؛ من اگر سکوت کنم؛ سریع همه چیز رو تموم میکنه؛ اما وقتی در جمع خانواده اش هستیم؛ نه تنها که سعی نمیکنه، سریع موضوع رو تموم کنه؛ بلکه سعی میکنه از همه ی جوانب موضوع رو باز کنه تا نظرات خانواده اش رو بشنوه و بعد با دلداری اونها آروم بشه و غرغرهاش رو تموم کنه؟
وقتی مادرش مسافرت هست و ما تنهاییم؛ اگر موضوعی بین مون پیش بیاد؛ این آقا پسر عزیز؛ چند ساعت بعد از اون با یه دسته گل میاد خونه و ما بهترین شب رو داریم؛ اما وقتی مادرش هست؛ توی اول بحث مون؛ میگه اصلا من نمی دونم میرم بالا تا اعصابم بیاد سر جاش؛ و میره غرغر میکنه تا بعد با نصیحت های مادرش یاد بگیره که چه جوری با همسرش برخورد کنه؟
من دلم نمی خواد همه ی مسائلمون رو مادرش بفهمه یا خواهرش!
من دوست دارم احساس استقلال داشته باشم!
من دلم میخواد همسرم توی جمع خانواده اش هم اگر اون احساس محبتی رو که توی خونمون با هم داریم رو نداره؛ حداقل احساس احترام رو بهم بده!
من به واقع توی این زندگی اصلا احساس استقلال نمیکنم!
فرشته جان؛ آنی عزیزم؛ دوستان خوبم و مدیر محترم؛ میخوام بهم یه راهکار بدید که دقیقا باید چه جوری برخورد کنم یا برنامه ریزی کنم که به این هدفم برسم؟
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام del عزیز
از حرفاتون اینطوری فهمیدم که مادر همسرتون خیلی منطقی و خوب هستن
با ایشون صحبت کنید و اول بابت تمام کمک هاشون تشکر کنید بعدش ازشون بخواین وقتی که همسرتون برای دعواهاتون پیش ایشون میره
ایشون در جواب همسرتون بگن که مسائل زناشویی شما تو خودتون حل بشه بهتره و من نمی تونم کمکی بهتون بکنم
و دلیل این درخواستتونم به مادر همسرتون اینطور بگید که نمی خواین هردفعه ایشون رو به خاطر مشکلات پیش اومده ناراحت کنید و اینکه همسرتون عادت کنند مشکلاتشونو تو چهارچوب خونه حل کنند
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
یک کلمه پذیرش داشته باش .
با جنگ و طرح موضوعات خوشم میاد - خوشم نمیاد کاری از پیش نمیره و موضوعات پیچیده و حساسیت ایجاد می کنه .( این تویی که درگیر خوشم میاد - خوشم نمیاد هستی .........ببین چرا ؟ علتش چیست ؟)
تمرکزت را از روی رفتار مادر و فرزند کم کن .
آنها مشغول پر کردن خلاهای خودشان با هم هستند . تو چرا باید ناراحت بشو ی ؟!
ضمن اینکه مادر همسرت به گفته ی خودت زن نازنینی است.
عنوان مادر همسر را از روش بردار . فکر کن مادرت خودته .
چه اشکالی داره که سایه ی یک بزرگتر عاقل بالای سرتان باشه ؟ از چی می ترسی ؟ مگر درد و دل و پناه بردن همسرت به مادرش منجر به دخالت می شه ؟!
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
.
آنها مشغول پر کردن خلاهای خودشان با هم هستند . تو چرا باید ناراحت بشو ی ؟!
[/quote]
این جمله رو باید با طلا نوشت و درک کرد
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
"تمرکزت را از روی رفتار مادر و فرزند کم کن .
آنها مشغول پر کردن خلاهای خودشان با هم هستند . تو چرا باید ناراحت بشو ی ؟!"
آنی جان! میخوام بدونم این خلاء ها با مسائل دیگه پر نمیشه؟
یعنی نمیشه همسرم به مادرش محبت کنه و محبت بگیره؛ و موضوع این نوازش ها مشکلات زندگی ما نباشه؟
ببینید مادر همسرم واقعا زن خوب و دانایی هست؛ یه زن مهربان؛ همسایه دار؛ و زنی ست که اصولا گذشت زیادی داره و خیر دیگران براش مهم تر از خیر خودش هست! اما! من موضوعی رو که متوجه شدم اینه که ایشون با وجودی که به هیچ وجه ممکن زنی نیست که بدی زندگی ما و خراب شدن اون رو بخواد؛ اما اگر مدتی دور از ما باشد یا اینکه از مسائل زندگی ما خبر نداشته باشه؛ (چون خودشون همیشه توی زندگی شون سختی زیادی رو کشیدند) تبدیل میشود به یک انسان حسود! یعنی حالا که می بینه و آگاه میشه از مشکلات زندگی من آن هم با غرغرها و نارضایتی های لحظه ای همسرم و گاها نوع برخورد تند ایشون با من؛حس میکنه اون قدرها هم عروسم زندگی خوبی رو نداره؛ بارها و بارها توی این یک سال که ایشون مسافرت رفتند برای دور بودن از فضای تنهایی و خانه؛ موقع برگشت، یه جورایی حس حسادت خودشون رو نشون دادند؛ و بعد از گذشت زمانی؛ باز هم چون از نزدیک شاهد بودند، برگشت خوردند به همون حالت قبل! یعنی وقتی از دور شاهد زندگی منه؛ میشه همون آدم مادرشوهر!
اما وقتی مشکلات زندگی من رو میبینه و حس میکنه که عروسم هم خیلی خوشبخت نیست؛ میشه دایه ی مهربان تر از مادر! من این رو نِ می ی خوامممممممممممممممممممممم مممم!:302:
موضوع بعدی؛ این احساس بودن همیشگی ایشون بین من و همسرم هست که باعث آزارم میشه! اصولا چرا باید حس کنم که همیشه ایشون در همه ی مسائل ما باید حضور داشته باشند و من به جای تکیه بر تدبیر همسرم باید به مادرشون تکیه کنم؟
من دوست دارم همسرم فکر کنه؛ تصمیم بگیره و از انسان های متخصص مشورت بگیره؛ حتی اگر اون تصمیم اشتباه باشه!
چرا؛ وقتی یخچال خونه ی من دچار مشکل میشه؛ و وقتی من با اضطراب همسرم رو صدا میکنم که ببینه چه اتفاقی افتاده؛ اولین کلمه ای که از همسرم میشنوم؛ "مامان!!!!!!!!!!!!!" هست!
چرا مادرشوهر من باید استرس بگیره که فردا کلید خونتون رو بدید؛ خودم میرم یه تعمیرکار می یارم که نکنه من و همسری بخواد دعوامون بشه سر این موضوع! که زودتر غرغرها و ناراحتی همسرم تموم بشه!
اصلا من دوست دارم همسرم سر این موضوع ناراحت بشه؛ غر بزنه؛ اما پیش خودم؛ به خودم؛ اصلا سر این موضوع دعوامون بشه؛ اما کسی نفهمه؛ اون وقت خودش مساله رو حل کنه و ما دوباره آشتی کنیم!
"عنوان مادر همسر را از روش بردار . فکر کن مادرت خودته .
چه اشکالی داره که سایه ی یک بزرگتر عاقل بالای سرتان باشه ؟ از چی می ترسی ؟ مگر درد و دل و پناه بردن همسرت به مادرش منجر به دخالت می شه ؟! "
آنی جان! به واقع مادر همسرم زن مهربان و نازنین و دوست داشتنی هست؛ زن خوب و خیرخواهی هستش و شاید به من از لحاظ روحی نزدیک تر از مادر خودم!
اما من به شخصه به صورت خیلی نادر؛ مسائل و مشکلات زندگیم رو حتی با مادرم در میون میذارم؛ مادرم زن فوق العاده ایست؛ اما من اصلا دلم نمیخواد با گفتن مشکلات زندگیم ناراحتش کنم؛ او به اندازه ی کافی ناراحتی برای خودش توی زندگیش داشته؛ دیگه واقعا جایی نیست که بخواد ناراحتی زندگی من هم به اون اضافه بشه!
و در ضمن وقتی خودم استرس میگیرم؛ خودم دچار ناراحتی و اضطراب میشم بعد از هر مشکلی؛ وقتی بیشتر به خدا نزدیک میشم بابت حل اون مشکل؛ وقتی دعا میکنم، نذر میکنم؛ پیش مشاور میرم؛ واقعا بعدش احساس خوبی بهم دست میده؛ حس استقلال و حس دانایی، حس اعتماد به نفس و حس بزرگی! حس تجربه ی یه تجربه ی جدید! من دوست دارم که این احساسات رو تجربه کنم!
بنابراین نمی تونم بی خیال این موضوع بشم!
لطفا یه کم درکم کن و راهنماییم!
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دل عزیز من چند سووال دارم:
همسرتون تا چه حد مسوولیت پذیر هستند؟ آیا نسبت به وظایفی که نسبت به شما دارند احساس تعهد می کنند؟
مادر همسرتون اگر از مشکلی با خبر باشند اما هم خودتون و هم همسرتون بهشون مراجعه نکرده باشید باز هم سعی در پشتیبانی شما در اون موضوع دارند ؟د یا نه فقط زمانی که به ایشون مراجعه می کنید راهکار می دهند؟
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام بچه ها
همه ي ما خانم ها اين هفته اي يه بار در ماه رو تجربه مي كنيم . با دعواهاش:101: اما فك كنم علت اصليش كم خونيه خودم وقتي قرص آهن مي خورم بهتر مي تونم اعصابم رو كنترل كنم به شما هم پيشنهاد ميدم امتحانش كنيد و اينكه سعي كنيد با دوستانتون بريد بيرون :122:والبته خريد درماني:199:
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دل عزيز من كاملا درك و تاييدت مي كنم. خواسته هات كاملا منطقي است.
آيا امكان اين را كه از خانه مادرشوهرت بروي، ندارين؟
اگه نزديك مادرشوهرت نباشين خيلي از مشكلاتتون حل مي شه.
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
"همسرتون تا چه حد مسوولیت پذیر هستند؟ آیا نسبت به وظایفی که نسبت به شما دارند احساس تعهد می کنند؟"
همسرم انسان فوق العاده موفق و مسئولیت پذیری هستند؛ هم در حوزه ی کاری و هم در حوزه ی وظایفی که نسبت به من بر عهده دارند. کاملا حس تعهد ایشون توی زندگی مون مشهوده و من از این بابت واقعا شاکر خداوند هستم.
"مادر همسرتون اگر از مشکلی با خبر باشند اما هم خودتون و هم همسرتون بهشون مراجعه نکرده باشید باز هم سعی در پشتیبانی شما در اون موضوع دارند ؟د یا نه فقط زمانی که به ایشون مراجعه می کنید راهکار می دهند؟ "
راستش نه! یعنی ایشون اگر از موضوعی مطلع بشن به صورت غیر مستقیم؛ یعنی صدامون رو بشنوند یا از رفتارهای همسرم متوجه بشن؛ وقتی من نباشم از همسرم میپرسن که مشکل چی بوده و سر چه موضوعی بحث تون شده؟
و اصولا هم به روی من نمی یارن که متوجه مشکل شدن! من بعدها از صحبتهای همسرم متوجه میشم که با مادرشون در این مورد صحبت کردند!
"آيا امكان اين را كه از خانه مادرشوهرت بروي، ندارين؟"
لیلا جان! به هیچ عنوان ما نمی تونیم که از این خونه بریم؛ راستش اون موقعی که پدرشوهرم زنده بود، اون قدر با همسرم صحبت کرده بودم؛ شاید یک سال تمام من روی این موضوع مستقل بودن خونه مون روش کار کرده بودم تا ایشون راضی شده بود که ما دو تا آپارتمان با فاصله ی طبقاتی بگیریم که هم من احساس رضایت کنم؛ هم ایشون از پدر و مادرش جدا نباشه؛ که نمی دونم حکمت کار خداوند در چی بوده که این اتفاق پیش اومد( فوت پدرشوهرم) و متاسفانه ما تا ابد باید با مادرشون در یه خونه زندگی کنیم!
راستش من توی این تقریبا یک سال موفق شدم که خودم رو با این شرایط زندگی سازگار کنم و این موضوع رو پذیرفتم و سعی دارم که به غیر از توجه و تمرکز روی این موضوع از زندگیم لذت ببرم ؛ اما اتفاقات اخیر و نوع حل مسائل توسط خودم و همسرم داره اذیتم میکنه!
من باید راه حلی برای این موضوع پیدا کنم!
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دل عزيز نگو به هيچ عنوان حتما يك راهي داره. حالا نه خيلي دور حداقل طوري كه توي يك آپارتمان نباشيد.
حتما يك راهي داره براي انجامش هم بايد از زنانگي ات استفاده كني نه جنگ و دعوا.
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
متاسفانه ما تا ابد باید با مادرشون در یه خونه زندگی کنیم!
این قید تا ابد اشتباه هست شرایط مشابه شما هم وجود داره که پدر خانواده فوت کرده ولی پسر بعد از فوت مستقل شده . پس برای خودتون این کار را غیر ممکن نسازید . برای متقاعد کردن همسرتون برای چنین اقدامی احتیاج به آرامش و در عین حال مهارت بالا هست .
قبل از فوت همسرتون هم شرایط مدیریت بحران هاتون هم به همین شکل بوده یا بعد از فوت ایشان قوت یافته؟
چه مدت هست که پدر همسرتون فوت کرده؟ اگر مدت کمی هیت باید به همسر و مادر همسرتون فرصت بدید وبا گذر زمان مدیریت بحران ها را خودتون به دست بگیرید.
شما می تونید از تاثیرات مثبت مادر همسرتون روی ایشان به نحو احسنت برای خودتون بهره کشی کنید.
از این بابت که انرژی شما در حل مسایل تحلیل نمی ره خود این یک امتیاز هست.
از اونجایی طبق گفته خودتون :
همسرم انسان فوق العاده موفق و مسئولیت پذیری هستند؛ هم در حوزه ی کاری و هم در حوزه ی وظایفی که نسبت به من بر عهده دارند. کاملا حس تعهد ایشون توی زندگی مون مشهوده و من از این بابت واقعا شاکر خداوند هستم.
پس چرا در چنین شرایطی:
چرا مادرشوهر من باید استرس بگیره که فردا کلید خونتون رو بدید؛ خودم میرم یه تعمیرکار می یارم که نکنه من و همسری بخواد دعوامون بشه سر این موضوع! که زودتر غرغرها و ناراحتی همسرم تموم بشه!
باید احساس بدی بهتون دست بده در اینجا شما داری استفاده می کنی و این مادر همسر شماست که داره هزینه می کنه(منظورم مادی نیست)
صلا من دوست دارم همسرم سر این موضوع ناراحت بشه؛ غر بزنه؛ اما پیش خودم؛ به خودم؛ اصلا سر این موضوع دعوامون بشه؛ اما کسی نفهمه؛ اون وقت خودش مساله رو حل کنه و ما دوباره آشتی کنیم!
این دوست داشتن شما مخرب هست .
گفته بودید:
و در ضمن وقتی خودم استرس میگیرم؛ خودم دچار ناراحتی و اضطراب میشم بعد از هر مشکلی؛ وقتی بیشتر به خدا نزدیک میشم بابت حل اون مشکل؛ وقتی دعا میکنم، نذر میکنم؛ پیش مشاور میرم؛ واقعا بعدش احساس خوبی بهم دست میده؛ حس استقلال و حس دانایی، حس اعتماد به نفس و حس بزرگی! حس تجربه ی یه تجربه ی جدید! من دوست دارم که این احساسات رو تجربه کنم!
چرا فکر می کنید این احساسات را فقط در این حیطه می تونید تجربه کنید؟به قاعده زیر نگاه کنید:
من وهمسر خوبیم/مشکلی در راه هست/مشکل به وجود میاد/دعوا می شه/مادر همسرم مشکل را حل می کنه
در این حالت احساس بدی به شما دست می ده چون شما قاعده زیر را می خواهید:
من وهمسر خوبیم/مشکلی در راه هست/مشکل به وجود می یاد / دعوا می شه/ خودمون مشکل را حل می کنیم
چرا به قاعده زیر فکر نمی کنی:
من و همسر خوبیم/ مشکلی در راه هست/ من مشکل را شناسایی می کنم /جلوگیری از بروز مشکل می کنم/ دعوا نمی شه
آیا در این حالت نمی تونی به جمله زی برسی:
حس استقلال و حس دانایی، حس اعتماد به نفس و حس بزرگی! حس تجربه ی یه تجربه ی جدید! من دوست دارم که این احساسات رو تجربه کنم
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
حتي مي توني از نفوذ مادرشوهرت روي شوهرت براي رفتن از اين خونه استفاده كني.
خيلي ها را مي شناسم كه اين كار را كردند.
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
"قبل از فوت همسرتون هم شرایط مدیریت بحران هاتون هم به همین شکل بوده یا بعد از فوت ایشان قوت یافته؟"
راستش قبل از فوت هم اصولا همسرم به دلیل تک پسر بودن؛ به مادرش وابسته بود و در شرایط بحران؛ این همیشه مادرش بوده که مسائل رو براش کوچیک و آسون کرده و بهش قوت قلب میداد.
"چه مدت هست که پدر همسرتون فوت کرده؟ اگر مدت کمی هیت باید به همسر و مادر همسرتون فرصت بدید وبا گذر زمان مدیریت بحران ها را خودتون به دست بگیرید."
پدر همسرم دقیقا 9 فروردین 90 بر اثر یه حادثه در محل کار؛ پیش چشمهای خود همسرم فوت کرد. و الان چیزی حدود 11 ماه از اون ماجرا گذشته.
"شما می تونید از تاثیرات مثبت مادر همسرتون روی ایشان به نحو احسنت برای خودتون بهره کشی کنید."
بی نهایت عزیزم؛ میشه این جمله رو برام بازش کنی و مثال بزنی!
ببینید همسر من به هیچ عنوان اجازه ی این کار رو به مادرش نداده و خودش همیشه همه ی کارها و وظایف خونمون رو کاملا به دوش کشیده و انجامش داده؛ اما اینکه اون لحظه ای که این اتفاق افتاده؛ شروع میکنه به غرغر کردن و عصبانی شدن که چرا اصلا باید همچین اتفاقی بیافته و این هزینه در این شرایط زمانی بخواد اضافه بشه؛ خلاصه ناراحت شدن؛ که از نظر من طبیعیه!
وقتی اون لحظه کسی نباشه؛ و من سکوت کنم و به اصطلاح خودمون مظلوم نمایی کنم و همدلی و لوس بازی زنانه؛ ایشون بعد از نیم ساعت آروم شده و همون روز مثلا بعد از ظهر روز تعطیل میره و تعمیرکار رو میاره و همه چیز به دست فراموشی سپرده میشه!
اما وقتی این موضوع رو مادرش فهمید؛ با حالت نگرانی اومد پایین و یه کم همدلی کرد؛ بعدش رفت بالا و شوهرم هم بعد از یک ساعتی رفت بالا و اون جا با حالت عصبانیت گفت که حالا تعمیرکار توی این روز تعطیل از کجا بیارم؟ خلاصه کلی سرزنش و غرغر پیش مادرش و خواهرش که این چه اتفاقی بود که زنم پیش آورد؛ اون لحظه مادرش از من طرفداری میکنه و هی اشاره میکنه که بسه؛ نگو، دیگه ادامه نده؛ خودم میرم تعمیرکار میارم؛ خودم فردا یه فکری میکنم؛ هی میگه؛ هی میگه و این ناراحتی من رو بیشتر میکنه!
نمی دونم میتونم بگم که ناراحتی من از کجاست و بابت چه موضوعیه؟ من از رفتار همسرم در اون شرایط و پناه بردنش به مادرش؛ و اینکه ایشون دائما موضوعات کوچیک و بزرگ زندگی ما رو میدونن ناراحتم!
بعد از ظهر همسرم تعمیرکار آورد و یخچال درست شد و من هم کلی تشکر کردم و همسرم هم بابت رفتار صبحش معذرت خواست و شب با محبت تمام و لحظه های عاشقانه سپری شد!
"از این بابت که انرژی شما در حل مسایل تحلیل نمی ره خود این یک امتیاز هست."
اما من اصلا این موضوع رو دوست ندارم؛ اتفاقا به این شکل انرژی بیشتری از من گرفته میشه؛ و اصولا به نظر من زندگی کردن یعنی همین؛ یه سری مسائل ممکنه پیش بیاد و این زن و شوهر هستند که باهم یا با کمک یک متخصص مشکلاتشون رو حل کنند.
"من و همسر خوبیم/ مشکلی در راه هست/ من مشکل را شناسایی می کنم /جلوگیری از بروز مشکل می کنم/ دعوا نمی شه"
ببین عزیزم؛ خودت هم خوب میدونی که یک سری از مسائل و مشکلات قابل پیش بینی نیستند و ممکنه به صورت کاملا اتفاقی و ناگهانی پیش بیاد؛ و اون جاست که ممکنه خیلی اتفاقات بیافته؛ ممکنه من عصبانی بشم، ممکنه همسرم عصبانی بشه؛ ممکنه اصلا تا چند روز از دست هم ناراحت باشیم، اما ما باید بتونیم خودمون یه راه حل پیدا کنیم برای حل اون!
اصلا برای اینکه دیگه اون مساله تکرار نشه!
"حتي مي توني از نفوذ مادرشوهرت روي شوهرت براي رفتن از اين خونه استفاده كني.
خيلي ها را مي شناسم كه اين كار را كردند."
راستش نه راهش رو بلدم و نه این امکان وجود داره؛ اما من بالاخره در مورد موضوع اصلی راهکار پیدا می کنم.
-
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
:303:مطالعه و مشورت
:323:دعا و توکل
:43:عشق و امید
:46:رسیدن به خواسته
:227:خوشحالی
منتظرتون هستممممممممممممممم.