تغییر روش برخورد با همسرم
سلام دوستای خوبم
دیشب رفتم، باباش گفت چرا تا تعطیل شدی نیومدی؟
گفتم فلانی نخواست منو بیاره ولی من خودم اومدم، آخه باباش خیلی منو دوست داره، تو قضیه مادرشوهرمم که من هرکاری از دستم بر میومد کردم و هر روز بیمارستان بودم همش بهم میگه من شرمندتم، همش تشکر میکنه
شوهرم یه لبخند زد بعد اومد دنبالم و هی گفت خوبی؟ منم سعی کردم تمام دلخوری و دلشکستگیمو مثل همیشه گوله کنم بندازم گوشه دلم و آروم جوابشو دادم
بعد یه کم باهام صحبت کرد ، حالا بگذریم که یکی دوتا تیکه بهم انداخت که واقعا دلمو سوزوند
ولی سعی کردم همش این صحبتتون تو ذهنم مرور کنم که الآن شرایطش مناسب نیست
ولی آخر شب که برگشتیم بهش گفتم دیگه هیچوقت اینطوری تنهام نزار، دلم گرفت وقتی بهم گفتی اگه میخوای خودت بیا و اگرم نمیخوای نیا
بهش گفتم شاید برای تو تنهایی راحت باشه ولی من خیلی اذیت میشم
هیچی نگفت
بعدشم اومدیم خونه و یه کمک کامپیوتری میخواست براش انجام دادم و ظاهرا همه چی روبراهه
دوستای خوبم حالا بهم یاد میدین باید چطوری باشم؟
من خیلی رفتارهای زنانه دارم ولی وقتی چند تاشو بروز دادم و شوهرم بهش گفت لوس بازی، حالا گاهیم که ناخودآگاه میخوام کاری انجام بدم جلوی خودمو میگیرم ، از ترس اینکه دوباره چطوری میزنه تو ذوقم
تو رو خدا بهم یاد بدین
تو این تاپیک میخوام فقط یاد بگیرم
:43:
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام شمیم جان
من یه چند وقتی بود اینجا نیومدم امروز که تاپیکهاتو خوندم متوجه فوت مادر شوهرت شدم بهت تسلیت میگم بقای عمر پدر و مادرت باشه
راستش من که دارم نسبت به شوهرم بی احساس میشم و یه جورایی دیگه ازش خوشم نمیاد منتظرم بچم بدنیا بیاد اگه بشه از ایران برم اونجا از حق و حقوق واقعیم استفاده کنم و ازش جدا شم نمیدونم وقتی حرفهاش و رفتاراش یادم میاد ازش بدم میاد الان فقط به فکر خودم و بچم هستم ولی امیدوارم زندگی تو درست شه همانطور که میخوای و جواب احساسات و محبت هاتو بگیری عزیزیم
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام ترانه عزیز، نی نی گولو خوبه؟
نمیدونم چی بگم
امیدوارم زندگی هر دومون درست بشه، امیدوارم یه جرقه تو زندگیت همه چیزو زیر و رو کنه و امیدو به زندگیت برگردونه
میدونی ترانه جون تو حالا یه کوچولو داری و دیگه تنها نیستی، من دور بچه دار شدنو خط کشیده بودم ولی وقتی یه مادرو میبینم، یا وقتی برخورد همسرم و خواهر برادرشو در مورد مادرشون میبینم احساس میکنم شاید گمشدمو تو محبت فرزد پیدا کنم،
یه جورایی دلسردم، برام دعا کن
منم اگه قابل باشم برات دعا میکنم عزیزم
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام شمیم جان
امیدوارم مشکلاتت هر چه زودتر بر طرف بشه
من تورو کاملا درک می کنم که چه قدر بانک عاطفیت این روزا خالیه و چه قدر نیاز به محبت همسرت داری گاهی وقتا منم اینطوری میشم
ولی از نوشته هات یه حسی رو گرفتم و گفتم شاید به درد ت بخوره
شمیم احساس می کنم خیلی داری بهش می چسبی
خیلی داری ازش تقاضای محبت می کنی
خیلی بهش نشون می دی که عاشقشی
خیلی زیاد هواشو داری
شاید مستقیم نگیا ولی با نگاهت و رفتارت اینا رو بهش نشون می دی
یه جوری انگار اون خیالش و خاطرش از جانب عشق تو راحته و هیچ تلاشی برای بدست اوردنه عشق تو نمی کنه
یه جورایی همه جوره خیالشو راحت کردی شمیم جون
ولی الان فقط روی این چیزا فکر کن
چون موقعیت همسرت اصلا مناسب نیست
سعی کن یه کم از این حالت درش بیاری و در بیاد بعد روی این مسئله فکر کن
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
دوستای خوبم سلام
ببخشید که نتونستم زودتر بیام، خیلی شلوغیم به خدا
یه اتفاق فوق العاده افتاده، شوهرم سعی میکنه هرطوری هست به من محبت کنه، همش ازم تشکر میکنه و از اتفاقات روزانش برام میگه ، امروز اومد در شرکتم و کلید ازم گرفت که بره خونه کلیدشو جاگزاشته بود برداره، وقتی برگشت که کلیدمو پس بده کلی برام خرید کرده بود
واقعا داریم عاشقانه زندگی میکنیمپ
همون چیزی که همیشه ازش میخواستم و اون بی تفاوت بود
دعا کنین روزهای سیاه زندگیم هیچوقت برنگرده، دعا کنین رفتارش دیگه هیچوقت عوض نشه
من اگه جائیم دلخور میشم هیچی نمیگم و سکوت میکنم، نمیزارم جو خراب بشه، اگه دلخوریها همینطوری کوچولو باشه تحمل میکنم به خدا ولی اگه مشکلات اساسیمون دوباره پیش بیاد نمیدونم چکار کنم
راستی
قرار بود اینجا یه چیزایی یاد بگیرم
برام مینویسین؟
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام شميم جان من هميشه پيگير مطالبت هستم. بابت همه اتفاقات ناخوشايندي افتاده متاسفم.
ولي از اينكه اينطور ميگي خيلي خوشحالم. به نظر من بهترين كاري كه مي توني انجام بدي پررنگ كردن خوبي هاي همسرت در نظر خودت هست. سعي كن همين جا يا يه جايي براي خودت همه خوبي هاشو بنويس. همون طور كه فبلا با جزئيات رفتارها و حرفهاي آزاردهنده شو مطرح ميكردى. سعى كن خوبي هاشو با خودت مرور كنى. سعى كن اون آدم خوب درونش رو كه روز خاستگارى جذبت كرد كشف كنى.
نميخاد خيلى هم به روش بيارى ولى مطمئن باش وقتى از درون اونو تاييد كنى ناخودآگاه روى رفتارت تاثير داره و اون انرژى مثبت تو زندگي ات تقويت ميشه.
به خوبيهاش فكر كن!
نشون بده قبولش دارى.
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
Ideal عزیز ممنون
راستش دارم سعی میکنم همینطور باشم، هرچند یه جورایی خیلی چیزها دست نخورده مونده
مثلا پریشب خونه باباش دعوت بودیم، شوهرم گفت بابا دعوت کرده یعنی بازم به من زنگ نزدن، منم اهمیت ندادم و رفتم ولی وقتی رسیدم دیدم کلی مهمون غریبه دارن و من نمیدونستم
به شوهرم گفتم چرا بهم نگفتی؟ گفت وا نگفتم؟ فکر کردم گفتم
آخه این حرفه؟
منم لباسی پوشیده بودم که به درد مهمونی خانوادگی میخورد
خیلی ناراحت شدم ولی سعی کردم فراموش کنم
انگار فقط من باید تغییر کنم
یا دیشب اومد گفت یکی بهم اس ام اس داد منم جواب دادم بعد زنگ زدم دیدم دوست تو هست
همونی که گفتم تو ماه عسل بهش اس ام اس داده بود
خیلی حالم بد شد
فقط یکبار گفتم اون شماره تو رو از کجا داشت؟ گفت فکر کرده شماره تو هست
منم یه کم رفتم تو هم
ولی بعدش یاد حرفهای شما افتادم و دوباره باهاش مهربون شدم
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام عزيزم
بابت اين قضيه دعوت و اين حرفا اصلا خودت رو نبايد ناراحت كنى يعنى واقعا چيزى نيست!
خانواده شوهر من هم همينن يعنى از اين هم پيچيده تر! مثلا ميگن وقتي مادر بزرگ خونه ماست شما بايد بياين بدون انكه به هيچ كدوممون بگن و گاهي ما اصلا خبر نداريم و نميريم و ناراحت ميشن! اوايل كمى گيج بودم ولى الان ديگه دستم اومده من هم هر وقت بخوام دعوتشون كنم ميگم همسرم زنگ بزنه به اين بهونه كه با اون رودربايستى ندارن
ولى سخت هم نميگيرم پاش بيفته خودم هم زنگ ميزنم
در كل اينا همه حاشيه اس و اصل زندگي و برخورد خودتونه. البته طبيعيه كه هر دوتون هنوز همون آدما هستيد بنابراين منتظر ظهور ناراحتى ها باش.
ولى كمى تحمل كن تا اوضاع زنگى آروم شه
با اين منبع غنى محبتى كه دارى مطمئنم ميشه. ولى تا هر دو با هم تصميم به تغيير نگيريد فايده نداره و بايد اين كار در آرامش و صميميت انجام شه. كى شوخ طبعى هم گاهى ميتونه موثر باشه.
براى ما هم از روزاي خوبت بگو!
موفق باشي
:72:
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
Ideal عزیز سلام
راستش من میدونم بعضی اوقات الکی خودمو حرص میدم، مثلا جمعه قبل میخواستم ختم انعام بگیرم، به چند نفرم گفتم ولی خواهر شوهرهام گفتن که خسته ایم و بزار یه هفته دیگه منم قبول کردم ولی بهشون گفتم این جمعه 100% چون هفته بعدش خودم آمادگی ندارم و قبول کردن،
دو روز پیش شوهرم گفت آره جمعه میخوایم بریم بهشت زهرا، گفتم مگه من مهمون ندارم؟
گفت مهمون چی؟ گفتم ختم انعام
برگشته میگه مگه خواهرم صد در صدش کرد؟ آتیش گرفتم، گفتم من کاری به خواهرت ندارم چون بهش گفته بودم حتما این جمعه هست ولی در هر صورت من مهمونامو دعوت کردم حالا هر طور دوست دارن
تو این دو روز تو هول و ولا بودم که قراره دعوا بشه و برنامم به هم بخوره یا با لجبازی اجرا بشه
نکته جالب اینه که بخاطر مادر خودشه، دور از جون مادر من، اگه برا مامان خودم بخوام اینکارو بکنم چکار میکنه
خلاصه همه این حرفها و تصویر سازی از مشکلاتی که ممکنه پیش بیاد تو سرم میچرخید
البته حق دارم چون عین این اتفاقها بارها افتاده، شاید همین باعث این تصویر سازیهای صد در صد منفی میشه
ولی از درون سعی کردم به چیزایی که اینجا یاد گرفتم فکر کنم، پیش خودم فکر کردم باید متفاوت و با ظاهری آرام رفتار کنم، بعد از یه دو دوتا چهارتا دیدم اگه بگم مهمون دعوت کردم دیگه نمیتونه چیزی بگه پس نیازی به تشنج نیست، خلاصه با کلی استرس بهش گفتم و بعد از یه تماس تلفنی با خواهرش همه چی حل شد
تازه کلیم بابت اینکه به فکر مادرشم ازم تشکر کرد
میخوام بدونم با این اوضاع منفی درونم چکار کنم؟
رفتارم خیلی منطقی و آرومه ولی خودم داغون میشم
یعنی یه کاری که میخوام بکنم اینقدر نکات منفیشو با خودم مرور میکنم که وقتی به نتیجه میرسم واقعا خستم
باید چکار کنم؟
اینم در نظر بگیرین که در مورد همه خواسته هام نمیتونم بی تفاوت باشم و به خودم بگم نشد که نشد
منم آدمم و یه چیزایی رو دوست دارم و بعضی مسائل واقعا برام مهمه
ممنون میشم اگه راهنمائیم کنین
یه نکته کوچولو دیگه اینکه شوهرم خیلی بهم محبت میکنه
یه جورایی داره سعی میکنه کارهای این مدتمو جبران کنه، و البته یه جمله بهش گفتم که خیلی روش تأثیر گذاشت
من همیشه بهش گفته بودم تنها کسی هستی که دارم، و بدون اینکه حتی یه کم احساس بعد از شنیدن این حرف به خرج بده بهم میگفت اشتباه میکنی، پدر مادر، خواهر برادر و دوستان هستند و ما فقط همدیگه رو نداریم
شب بعد از خاکسپاری، بغلم کرده بود، و بهم گفت از همه کارهایی که کردی ممنونم و خوشحالم که دارمت
همون موقع آروم بهش گفتم یادته همیشه میگفتم فقط تو رو دارم؟
اما هیچوقت نتونستم بهت بگم چرا ولی حالا میگم، پدر مادر و خواهر برادر یه روزی تنهامون میزارن و میرن، من میمونم با تو، اگه تو رو نداشته باشم هیچی ندارم، سکوت کرد
از فرداش کلی رفتارش عوض شد
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
شمیم جان سلام.خوبی؟
خیلی خوشحالم که خوشحالی اما لطفا سعی کن از این به بعد خیلی سنجیده رفتار کنی،حواست باشه واسه محبتهایی که به خونواده شوهرت کردی کوچکترین منتی نذاری که نتیجه کاملا برعکس این (خوب شدن رفتار شوهرت) میگیری و زحماتت رو ضایع میکنی.
بزار شوهرت بفهمه که انگار این طرز برخورد وظیفه شما بوده، چون مطمئنا ایشون هم نسبت به شما و خونوادتون از طرز رفتار شما الگوبرداری میکنن.مطمئن باش.
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
شمیم جون سلام
دلم برات خیلی تنگ شده
و خیلی برات خوشحالم
شمیم سکونت کردن در مقابل رفتارهایی که اذیتت می کنه جز منفعل شدنت و انفجار یه دفعه ایت هیچ مشکلی رو حل نمی کنه
ببین وقتی که همسرت مثلا یادش رفت بهت بگه که پدر شوهرت اینا مهمون غریبه دارند وتو رو ناراحت کرد باهاش حرف می زدی بهش می گفتی که اگه بهم می گفتی لباس بهتری می پوشیدم و اونجا راحت تر بودم و البته می دونم که یادت رفت که بگی...
خیلی سخته چون منم با این مسائل مشکل دارم ولی راه حلش همینه
من گاهی وقتا که فکر منفی می اد سراغم به خودم میگم بعدا بهش فکر می کنم و اینقدر اینکارو می کنم که اون فکر بد از ذهنم بره
یا با صدای بلند به خودم میگه ساکت شو
خیلی تاثیر گذاره
گفتم شاید به دردت بخوره
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
آفتاب همدرد عزیز ، اقلیما جان
سلام
مرسی که نوشتین
اقلیما جون میدونم درست میگی، ولی مثلا امروز سعی کردم بهش بگم در مورد مسئله ای که بوجود اومد، و گفتم و برنامه همونی شد که باید میشد ولی همش استرس دارم از امشب رفتارش عوض میشه یا نه
میدونم کاری که خواستم درسته ، به نفع زندگیمون و شخصیتمون بود ولی گاهی شوهرم اینو درک نمیکنه
برام دعا کنین
من دارم سعی خودمو میکنم
آفتاب همدرد عزیز به خدا من هیچوقت منت نمیزارم، تو تمام این دوسال هرکاری تونستم براشون کردم و منت نزاشتم ، برعکس این شوهرمه که برای عادیترین کاری که برای خانوادم میکرد منت میزاشت که امیدوارم دیگه اینکارو نکنه
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
دوستای خوبم سلام
من دلم میخواد الآن که آرومم بهم بگین چه چیزایی رو باید تمرین کنم، چون وقتی اوضاع قاطی میشه که آرزو میکنم هیچوقت قاطی نشه، ولی تو اون شرایط واقعا همه چی سخته
خواهش میکنم برام بنویسین
جناب sci لطفا برام بنویسین
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
دوستای خوبم سلام
اقلیمای عزیزم سلام
خوبین؟
من نمیرسم چیزی بنویسم چون همش مهمداندارم و فرصت نمیکنم سر بزنم
مشکلات کوچیک برام پیش میاد ولی من به یه نتیجه مهم تو زندگیم رسیدم، همون چیزی که خیلیها بهم میگفتن ولی من فکر میکردم نشدنیه یا برای رسیدن بهش ملزم به شکستن غرورم هستم
میخوام بنویسم تا شاید بتونه برای کسی راه گشا باشه که مطمئنم هست ولی شاید خیلیها مثل گذشته من حاضر نشن امتحانش کنن
از وقتی مادر شوهرم فوت کرد، من به چشم یه پسر بچه بی پناه و یه مرد زخم خورده به شوهرم نگاه کردم، یه جاهایی واقعا دلم رو میسوزوند، دردش مثل این بود که برای بوسیدن کسی بهش نزدیک بشین و با تمام عشقتون بخواین ببوسینش یه دفعه با کله بزنه تو بینیتو، میبینین چه دردی میپیچه و از همه دردآورتر اینه که جواب محبتتونو اینطوری داده
دقیقا همین درد رو میکشیدم، یعنی تو اوج محبتم چه تو جمع چه تنهایی کاری میکرد که میسوختم
ولی وقتی میخواستم واکنش نشون بدم یه پسربچه تنها ، یه مرد زخمی که هیچ درمانی برای زخمش نیست روبروم میدیدم، و تو خودم میریختم و تحمل میکردم و به محبت کردنم ادامه میدادم
تو این تقریبا 40روز، روزای اول واقعا 70% ازش بی تفاوتی و بی اعتنایی و بی محبتی میدیدم ولی الآن 20% میبینم و 80% شده محبت و قدردانی
نظرم اینه که
قبل از اینکه اینطوری تو عزا طعم خوشبختی رو بچشید، همین الآن به شوهرتون به چشم یه بی پناه ، یه زخمی نگاه کنین، فکر نمیکنم هیچ زنی بتونه در مقابل بدترین و شرورترین آدم روی زمین ، وقتی که زخمی هست آزار برسونه و انتقام بگیره
تمام محبت رو بی دریغ به زندگی تزریق کنید تا در بلند مدت فقط و فقط محبت و احترام و قدردانی برداشت کنید
این چیزی بود که من تو خیلی مقالات میخوندم ولی میگفتم این مال زندگی من نیست، اما حالا میبینم که بود
شاید اگه زودتر این کارو میکردم ، قبل از این عزا ، به این تفاهم و خوشبختی میرسیدیم
راستش اوایل فکر میکردم این حالت گذرا هست، ولی الآن فقط یه دلهره بابت موقتی بودن رفتارهای همسرم دارم و تا حد زیادی مطمئنم که تغییر نمیکنه
ازتون میخوام اینو امتحان کنین، 6ماه براش وقت بزارین
من فکر میکنم بدترین شوهر روی زمین بیشتر از 6ماه در مقابل دیدن محبت بی دریغ از همسرش و تحمل و صبر بدخلیقیهاش از طرف خانمش دوام نمیاره
میشه با هم شروع کنیم ؟ و با هم خوشبختی رو تجربه کنیم؟
کیا حاضرن؟
:43:
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام شمیم جان خوبی ؟
چه قدر دلم برات تنگ شده بود
چهقدر از شادی و خوشبختیت خوشحالم
واقعا به کلید مشکلاتت رسیدی
راستی منم دو هفته ای میشه شروع کردم و می بینم خیلی جواب میده
یعنی خیلی خیلی صبوری می کنم و وقتایی هم که ناراحت میشم حواسمو و فکرمو جای دیگه می برم
دیشب خانواده همسرم خونه ما مهمون بودند و طبق معمول همه رفتارها و دلخوریها و ناراحت کردنها ادامه داشت
باورت شاید نشه و خونه ای که 2 روز مرخصی گرفته بودم و مثل دسته گلش کرده بودمو بچه های خواهر همسرم کثیف و نامرتبش کردند خواهر شوهر گرامی هم ناظر کیفی بودند
ولی صبوری کردم و با لبخند وقتی که رفتن تا دیر وقت جمع می کردم و خم به ابرو نیاوردم
مادر شوهر گرامی هم تمام وقت در حال آه و ناله ناز کردن برای همسر بنده بود ولی من یاد حرفهای دوستای خوبم توی همدردی به خصوص آقای همدردی افتادم و اصلا به دل نگرفتم و لحظات بد دیشب رو به فراموشی سپردم
و همه این صبوری ها برام یه نتیجه خوب و بزرگ داشت و اونم نگاه و رفتار محبت آمیز همسرم بود
برام دعا کنید واقعا دارم خودمو تغییر می دم سعی می کنم تحت هیچ شرایطی عصبانی نشم
سعی می کنم صبور باشم
سعی می کنم وابسته نباشم
شمیم ببخشید اینجا نوشتم
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام اقلیما جان
خوبی؟
خیلی خیلی خیلی خوشحالم برات
ایشالا که همیشه همینطور شاد و موفق باشی
راستش چند شب پیش با من رفتاری کرد که حالم از خودم بابت این همه محبتی که بهش کردم به هم خورد
خیلی خیلی رفتار بدی بود
کاملا دلسرد شدم ولی بازم تحمل کردم و به جای تکرار رفتارهای گذشتم که تو این شرایط که حق 100% با من بود داشتم رو عوض کردم و نتیجه خیلی خوبی گرفتم
حتی روز چهلم (جمعه) صبحش رفتن بهشت زهرا که من حالم خوب نبود نرفتم، مراسم هم ناهار بود، رفته خونه باباش به من زنگ زده که پاشو آژانس بگیر بیا تالار، منم واقعا ناراحت شدم و رفتار بد دو شب قبلشم اومد جلو چشمم
ولی محکم ایستادم و ازش خواستم بیاد دنبالم ، که خب اومد
بعدشم دوباره تو جمع یکی دوبار ناراحتم کرد که باز من به سختی تونستم رفتار زیاد منفی از خودم نشون ندم و فقط زیاد تحویلش نگرفتم که دوباره خودش پیش قدم شد و یه جورایی به خیر گذشته
شاید دارم یاد میگیرم
اما خوشحالم از اینکه فاصله بین دلخوریهامون دائم در حال زیاد شدنه
:72:
RE: تغییر روش برخورد با همسرم
سلام
همه این مسائل پیش می اد بلا خره زندگی بالا و پایین داره دختر
ولی همسرتم خوب خیلی خیلی خوب داره خودشو تغییر می ده تلاشهای اونم نباید نادیده گرفت
باورت شاید نشه زندگی من لحظه به لحظه اش داره با حرفای بچه های تالار پیش میره
وقتی دوباره دیشب سر یه مسئله ای بحثمون شد داشتم دوباره عصبانی می شددم که یاد برج شیشه ای افتادم که با هر عصبانیت ضربه ای بهش می زنم و در مقابل عصبانیت همسرم و حرفاش فقط اشکم در اومد و رفتم تو اتاق و بعد یه ساعت حالمو عوض کردم و اصلا به روی خودم نیاوردم
ولی خیلی خیلی می ترسم
این ترس لعنتی از دعوا و مرافه همیشه تو وجودمه و بعضی وقتا باعث اضطرابم میشه حتی در اوج خوشی هام
حتی از خودمم گاهی می ترسم که عصبانی نشم
اگه دوباره عصبانی بشم دیگه هیچ وقت خودمو نمی بخشم
برام دعا کن شمیم