تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام به همه
من چند سال پیش با یه دختر آشنا شدم که بعد یه مدت حرف حدیث ازدواج بمیون اومد
اما تا این لحظه بخاطر مخالفت خانوادم ما به هدف خودمون نرسیدیم
من 28ساله و دختر 24 ساله هست
ایشون توی این مدت بدجور به من وابسته شده
بخصوص بعد فوت برادرش احساسش چندین برابر شده
ولی من متاسفانه هنوز نتونستم خانوادم و مخصوصا پدرم رو راضی کنم
فقط سال پیش 2بار با مادرم خواستگاری رفتیم
دلم هم نمیخواد شروع زندگیم با جنگ و دعوا و یا تنهایی باشه
دلم میخواد خانوادم هم توی مراسم ها با خوشحالی باشن
حالا بنظرتون من چیکار کنم که پدر و مادرم هم راضی بشن و اینقدر مخالفت نکنن؟
هر راهی رو امتحان کردم و جواب نداده
کسی تجربه یا نظری داره؟
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام چرخ و فلک
قبلا علت مخالفت های خانوادت رو صریح نگفتی
لطفا علت مخالفتشون رو بگو!
همچنین دلیل اینکه ایشون رو برای ازدواج انتخاب کردی بگو.
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام :72:
میشه بگید علت مخالفت پدر و مادرتون چیه؟
تا حالا ازشون پرسیدید و از زبون خودشون علت رو شنیدید؟
چرا این خانم معیارهای خانوادتون رو نداره؟
من ارسال نازنین رو ندیدم و سوالم مشابه شد.
شرمنده!
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
دوستهای خوبم مرسی که فوری جواب دادین
دلایل مخالفت خانوادم با ازدواجم:
پدرم که میگه ازدواج فعلا برا تو خیلی زود هست و باید مدارک تحصیلی بالا و کار خوب پیدا کنی و مثلا بعد از 35 سال اقدام به ازدواج کنی
همچنین خیلی هم بدبین هست و به خانواده دختر به چشم شیاطین نگاه میکنه....
مادرم هم میگه تو میتونی یه دختر بهتر از نظر قیافه و خانواده پیدا کنی
برا همین ناراضی هست تقریبا
البته اینا چیزهایی هست که به زبون میارن و احتمالا دلایل دیگه هم هست,مثل احساس از دست دادن من
راستی ما فامیل بسار کم جمعیتی داریم و بعد از ازدواج پدر و مادرم فقط 2تا ازدواج شده که از آخریش 10سال میگذره!!
طرف پدریم عمو عمه ها همه مجرد موندن
طرف مادر هم دایی هام تنهایی رفتن ازدواج کردن و البته الان رابطه برقرار هست
من چرا اصرار به این ازدواج دارم:
ما 4سال باهم بودیم و دعوا و جنگ نداشتیم
همیشه توی سختی و شادی و مسایل دیگه کنار هم بودیم.
من به شوق و تشویق اون 2ساله ارشد خوندم!خیلی منو کمک میکنه برا پیشرفت
2-توی خیلی چیزها باهم تفاهم داریم
از غذا خوردن بگیر تا لباس و گشتن
در مورد مسایل زندگی هم با کمک مشاور نظراتی که دادیم تقریبا شبیه هم هست
3-من خیلی روی صداقت و درستی و گذشته طرف حساسم
ایشون هم برا من اینجوری بود
و همونی هست که من میخوام
4-من تا اینجا بخاطر بعضی رفتارهای خانوادم از همسن و سالهام عقب افتادم
اگه به حرف خانوادم گوش کنم و ازدواج نکنم میدونم که میشم مثل طرف پدریم که به جایی نرسیدن
میخوام اینبار اینکارو انجام بدم و این سختی رو تحمل کنم که لااقل 40سالگی به جایی رسیده باشم
5-و اینکه تعهدی دادم و احساس میکنم باید پاش واستم و به قولهایی که دادم عمل کنم
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
برادر گرامی
یک بار هم به شما گفتم!
شما 2 راه پیش رو دارید!
1- مثل نامزد سابق من باشید و تصمیم گیری راجع به سرنوشتتان را به خانواده بسپارید و مانند
آن بنده خدا که به معنی کلمه حیران و سرگردان این کشور آن کشور شده و در اوج نا امیدی
است بشوید!
2- با قاطعیت نظرتان را اعلام کنید!
متاسفانه مادر نامزد اسبق من بیماری روحی داشت و به همه دخترها یک انگ می چسباند!
من نمیدونم پدر و مادر شما چطور فکر می کنند اما روانشناس من به نامزد اسبقم گفت اگر
الان نتوانی خودت برای زندگیت تصمیم بگیری همیشه باید همینطور زندگی کنی!
حالا من به شما همین را میگم!
متاسفانه خانواده شما احساس تملک روی شما دارند و انگار این مسئله موروثی است!
اگر میخواهید سرنوشت فامیلتان را پیدا نکنید نیاز به اثبات خودتان و تصمیمتان با آرامش به
خانواده دارید! به آنها بگویید که شما را از دست نخواهند داد! فقط هرگز از کوره در نروید که
نتیجه عکس می گیرید!
این زندگی شماست و واقعا شوخی بردار نیست!
آنها با دختر مورد نظر مشکل ندارند! با اینکه شما خودت انتخاب کنی مشکل دارند!
شما میخواهی با کسی که انها انتخاب می کنند ازدواج کنی؟
دختری که شما تعریف کردی دختر به ظاهر مناسبی است ولی دلایل خانواده شما منطقی
نیست چون خودت انتخاب کرده ای!
موفق باشید!
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
خوب ظاهرا دلایل پدر و مادر شما متفاوت است. پدرتان به کل با ازدواج شما مخالف است و مادرتان با این خانم.
تا بحال با پدرتان صحبت کردید که چرا شما را با داشتن 28 سال سن جهت ازدواج بچه می داند؟ شاید نسبت به مسئولیت پذیری شما مطمئن نیست.
نمی دانم روابطتان با پدرتان چطور است. اگر خوب و نزدیک هستید، راجع به این موضوع صحبت کنید و ببنید واقعا نظرش چیست. سعی کنید مسئولیت پذیریتان را بیشتر کنید و در عین حال به پدرتان بگویید که با ازدواج انگیزه بیشتری خواهید یافت.
نمی دانم در خانه شما تصمیم گیرنده نهایی کیست و یا چه کسی بر نظر دیگری تاثیرگذار است. مادرتان رو پدرتان یا برعکس.
هرکدام که تاثیرگذار تر بودند، سعی کنید بیشتر روی او و برقراری ارتباط صمیمی تر با او و مثبت کردن ذهن او کار کنید.
در مورد مادرتان، سعی کنید دلایلی که باعث شده چهره این خانم را بپسندید و او را به خانمهای زیبا روتر ترجیح دهید با مادرتان در میان بگذارید.
اجازه بدهید مادرتان دلایلش را بمنظور نامناسب بودن خانواده این خانم بگوید و اگر شما غیر این می دانید، برایش با روی خوش و مهربانی تعریف کنید. اگر شناخت مادرتان کامل نیست از او بخواهید که خودش اقدام به آشناییريال تحقیق و شناخت این خانواده بزند.
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام داداش گلم،
شما از لحاظ مالی مستقل هستید یا هنوز به خانواده وابسته اید،در واقع شاغل هستید؟
آیا این خانم محترم شما را با همین شرایط مالی و شخصیتی و با علم به شرایط خانواده شما قبول کرده است؟
--------------------------------------------------------------------
و خدایی که در همین نزدیکی است...
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
توصیه من به شما: قبل از اینکه تکلیف خودتو با این موضوع خاص روشن کنی اول با خودت و خانوادت روشن کن.
اول مقدمات مستقل شدن رو فراهم کن.پدر و مادرتو عادت بده به دوری.عادت بده خودت تصمیم بگیری.مسئولیت های سنگین به عهده بگیر و بالاخره راجع به ازدواج تصمیم قاطع بگیر.و اونا رو قانع کن.
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط چرخ و فلک
دلایل مخالفت خانوادم با ازدواجم:
پدرم که میگه ازدواج فعلا برا تو خیلی زود هست و باید مدارک تحصیلی بالا و کار خوب پیدا کنی و مثلا بعد از 35 سال اقدام به ازدواج کنی
همچنین خیلی هم بدبین هست و به خانواده دختر به چشم شیاطین نگاه میکنه....مادرم هم میگه تو میتونی یه دختر بهتر از نظر قیافه و خانواده پیدا کنی
برا همین ناراضی هست تقریبا
البته اینا چیزهایی هست که به زبون میارن و احتمالا دلایل دیگه هم هست,مثل احساس از دست دادن من
راستی ما فامیل بسار کم جمعیتی داریم و بعد از ازدواج پدر و مادرم فقط 2تا ازدواج شده که از آخریش 10سال میگذره!!
طرف پدریم عمو عمه ها همه مجرد موندن
طرف مادر هم دایی هام تنهایی رفتن ازدواج کردن و البته الان رابطه برقرار هست
البته من شناختی از پدر و مادرشما ندارم ،اگر مصری به این ازدواج و منطقی تصمیمت رو
گرفتی اول ببین بین پدر و مادرت کدومشون نرم تر هستن و راحتری باهاشون ،اگر با مادرت راحت تری اول ایشون رو متقاعد کن تا وارد یک جبهه شین تا بتونید دو نفری پدر رو متقاعد کنی.با چیزهایی که ماردت برای مخالفت مطرح کرده به نظرم راحت میشه نظرش رو مثبت کنی.
یا اگر هیچ کدوم رو نتونستی قانع کنی از یک نفر سوم استفاده کن که می دونی حرفش رو پدر و مادرت قبول دارن ،کسی مثل دایی ،عمو...پدر بزرگ ...
با توجه به حرفایی که در مورد پدرت گفتی و اینکه خانواده پدریت ازدواج نکردن ،قبل از اینکه بخوای اصرار کنی برای ازدواج با اون دختر ،باید علت مخالفت های پدرت رو با ازدواج ریشه یابی کنی .
شما هر دختری و با هر شرایطی انتخاب کنی پدرت مخالفت می کنن
بهتره باهاش صحبت کنی و علت مخالفتش رو جز به جز بپرسی
نه اینکه به طور کلی بگه 35 سالگی برای ازدواج مناسب هست!
بگو دلیل اینکه فکر میکند ازدواج برای شما زود هست چیه !و اون دلیل ها رو که گفتن تو خودت بررسی کن ببین راست می گن یا نه!اونهایی که میشه برطرف کرد برطرف کن و سعی کن بهشون نشون بدی آمادگی اداره یک زندگی رو داری.
راستی نباید به ایشون تهعدی می دادی و الان هم صادقانه بهش بگو پدرت کلا با ازدواج شما مخالفه نه با اون بلکه با هر دختری،و زمان نیاز داری تا دید پدرت رو عوض کنی،بگو نمی خوام با مخافت ایشون تن به ازدواج بدم و دوست دارم رضایتشون رو جلب کنم.ولی در مورد مخالفت مادرت چیزی نگو،بخصوص دلایل مخالفت رو!تا نسبت بهشون بد بین نشه.
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
bahar.shadi عزیز سلام
خوشحالم که دیگه غمگین نیستی:)
من یکی از دلایلی که میخوام با وجود شرایط سخت ازدواج کنم همین هست که سکان زندگیم رو خودم دست بگیرم و از این حالت دربیام....
متاسفانه پدر بنده هم عین مادر نامزدت هست,یا بهتر بگم خانواده پدریم
و بخاطر همون بدبینی که به همه دارن همه مجرد موندن و پیر شدن.......
در مورد احساس تملک هم راست گفتی
چون من تک فرزند پدر و مادرم و حتی فامیل هستم و اونها هنوز منو بشکل یه بچه کوچولو برا خودشون میبینن:199:
البته من میدونم که نمیشه این نظرات رو تغییر داد و فرضا پدر من یهو اخلاقش عوض بشه
اما دلم میخواد بدون درگیری لااقل بخاطر من بیاد جلو
متاسفانه مشکلی که هست من اصلا رگ پدرم دستم نیست
چون تا حالا تجربه ای در این زمینه نداشتم
بلد نیستم چجوری باهاشون حرف بزنم:325:
blue sky عزیز ممنون از جوابت
متاسفانه پدر بنده 1دقیقه بعد از شروع حرف عصبانی میشه و من یادم نمیاد تا حالا بشه بهاش بحث و حرف منطقی زد
اما با این وجود همونجور که گفتم توی آخرین حرفش گفت که من باید تا حد اعلا تکمیل بشم و بعدش ازدواج کنم
راستی توی خونه ما هرکس به تصمیم خودش هست
از اول پدرم طبق خاصیت خانوادگیشون حرف هیچ کس رو قبول نداشته
مادرم چون انسان موفقی بوده و الان هم پستهای بزرگی در سطح کشور داره حرف زور پدر قبول نکرده هیچوقت
منم که چون این 2نفر همیشه سر کار بودن پیش مرحومه مادر مادرم بزرگ شدم
من با مادر در مورد خوبیها و اون چیزها که شما هم گفتی حرف زدم
اما قبول نمیکنه!!
اون 2بار هم که اومد خواستگاری گفت من راضی نیستم ولی بخاطر تو میام
تحقیق هم گفت که نمیکنم وقتی خودت تصمیم گرفتی و به حرف کسی گوش نمیدی......
حامد دانشجو عزیز سلام
خوبی داداش؟
من درآمد حدود 400 تومن در ماه دارم ثابت و یه 200-300 هم متغیر
بنام خودم خونه و ماشین هم دارم(اینارو دختر نمیدونه)
اما دختر با وجود اینکه امکانات من رو نمیدونه قبولم داره(عاشقه)
و البته خانوادش هم منو قبول دارن و منو به عنوان پسر فوت شدشون میبینن
آخرین بار پدرش هم گفت برا من کار و پولت مهم نیست و فکر اونارو نکن
من هیچوقت 2نفر رو که همدیگرو دوست دارن از هم جدا نمیکنم
خانوادت رو راضی کن و بیا
[color=#006400]
رایحه عشق ممنون از جوابت
حرفهات رو قبول دارم
اما واقعیت من الان زمان آنچنانی ندارم
هرچی طولانی تر میشه شرایط بدتر میشه,خواستگار پیدا میشه و شرایط رو بحرانی میکنه
چند ماه پیش کم مونده بود که یه خواستگار همچی رو تموم کنه
ما الان چند سال هست باهم هستیم و بنظر هر 2 دیگه وقتشه تکلیف معلوم بشه
اگه عرضه انجام این کار نداشته باشم دیگه اونهم صبر نکنه و بفکر چاره برا خودش باشه...............
[color=#006400]
رایحه عشق ممنون از جوابت
حرفهات رو قبول دارم
اما واقعیت من الان زمان آنچنانی ندارم
هرچی طولانی تر میشه شرایط بدتر میشه,خواستگار پیدا میشه و شرایط رو بحرانی میکنه
چند ماه پیش کم مونده بود که یه خواستگار همچی رو تموم کنه
ما الان چند سال هست باهم هستیم و بنظر هر 2 دیگه وقتشه تکلیف معلوم بشه
اگه عرضه انجام این کار نداشته باشم دیگه اونهم صبر نکنه و بفکر چاره برا خودش باشه...............
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
نازنین عزیز مرسی مثل همیشه لطف میکنی و به سوالاتم جواب میدی:72:
راستش پدر و مادر من خیلی وقتی بخاطر رفتارهای مادرشوهرش در 2جبه هستن:158:
اما رفتن توی جبهه مادر خیلی راحتتر هست و من از اول با مامانم خیلی صمیمیتر بودم و هستم
در مورد نفر سوم هم همونجور که گفتم پدر بنده کسی رو قبول نداره,سن و سالش هم از همه بیشتر هست
بخصوص که ما کل فامیلمون 20نفر هست فقط!
من به عنوان نفر سوم میگفتم بلکه برم با یه مشاور حرف بزنم
که سال قبل رفتم و اما پدرم راضی نشد
واسه مخالفت همونجور که بالا گفتم پدر یه شرایط میذاره که عملا خلاصش ازدواج نکن هست!
مثلا سری پیش گفت من راضی به ازدواجتون شدم و قرار خواستگاری بذارید:104:
اما من اونجا شرط میکنم باید مهریه نباشه,فقط صیغه بشید,پدر دختر تعد بده ماهی 1تومن بریزه به حساب برا خرخ زندگی و.....
متاسفانه مشکل اینه که پدر من اصلا خودش هم نمیدونه هدفش چی هست
چون مادش همیشه بهش تلقین میکنه که تو که ازدواج کردی بدبخت شدی
میخواد با جلوگیری از ازدواج من ,خوشبخت بشم!!
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
خوب دوست عزیز
من نمیخوام شما به سرنوشت مخاطب من دچار بشی و میخوام واقعا بهت کمک کنم!
پس با علم کامل به شرایط مشابهت به اون بنده خدا میریم جلو!
میدونی بهترین راهنمایی این پست به شما پست رایحه عشق بود؟
پستش رو چند بار بخون!
نارنین1 و blue sky راه حل های خوبی داده بودند!
اما ما به سراغ آنالیز پدر شما می رویم!
خوب پدر شما مثل مادر مخاطب من به هیچ صراطی مستقیم نیست و اگر بخواهی به ساز پدر
برقصی باید تا آخر عمر مجرد بمانی!
پس باید قاطعیت و استقلال خودت را به پدر ثابت کنی! البته با درایت و آرامش.
این حقیقت را باید بپذیری که ممکن است یک عمر پدرت با همسرت بد رفتار کند!
و با علم بر این شرایط ما جلو می رویم! این حرف های من حاصل ساعت ها حرف یکی از
بهترین روانشناسان مرکز پویا در مورد مادر مخاطبم بود!
اما من شما را شجاع تر از مخاطب سابق خود می بینم! پس میرویم سراغ مادرت!
مادر شما را به نظر راحت تر می شود نرم کرد!
فقط یادت باشد که به مادرت نگویی که به تو حاضرند راحت دختر بدهند وگرنه مادرت ممکن است
کمی دچار تردید شود!
باید به مادرت بگویی که این انتخاب توست و باید بگویی که واقعا او را مناسب میدانی و دوست
داری زودت سر و سامان بگیری!!! باید خودت را به مادر ثابت کنی و او را احساساتی کنی و از
زبان خودش بگویی که دوست داری برای مهمترین تصمیم سرنوشتت خودت تصمیم بگیری اما
دوست داری آنها همه جا با شما باشند و میخواهی یک عضو جدید به خانواده اضافه کنی!
فقط یادت باشد آنقدر باید دل مادر و ناز مادر را بخری تا نرم شود!
مادرت که نرم شود پدرت را راضی می کند که فقط همراهیتان کند!
به نظرت چور میتوانی برای مادرت اول فضا را آماده کنی و بدون عصبانیت و بحث با او حرف بزنی؟
سعی کن احساس مادرت را مجاب کنی نه منطقش را!
احساس که مجاب شود منطق هم کم کم مجاب می شود!
پس احساسات مادرت و کلید قلبش را پیدا کن!
هرگز و هرگز نرو بگو دلیل شما برای مخالفت چیست؟
بلکه شروع به گفتن ایده آل های خودت کن و اینکه دوست داری یک عروس خوب و عالی به
خانواده اضافه کنی!
اگر درست پیش بروی کم کم میتوانی بستر سازی کنی!
از الان بگویم که شاید این بستر سازی 1 سالی طول بکشد شاید هم کمتر اما اگر تلاش کنی
ان شالا نتیجه مطلوب حاصل میشود
نظر خودت چیست؟
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
مرسی داداش گلم،
من فقط نظر خودمو میگم،ولی سعی میکنم منطق رو هم رعایت کنم:
ببین داداش من شما الان در سنی نیستی که بیشتر از این مجرد بمونی،شرایطشو هم که بطور کامل داری.
پس:
باید تصمیمتو بگیری،یا اینکه صبر کنی تا یه روز خانوادت دلشون بسوزه و یه زن اونم همونی که خودشون تعیین میکنن برات بگیرن(چون گفته بودی که دوست داری پدر و مادرت توی مراسم ها با شادی حضور داشته باشن)به نظر من دیگه جای معطلی نیست و اگر عقد رو با پافشاری خودت انجام بدی،و یکم صبر کنی تا خانوادت خودشون رضایت بدن و تورو درکت کنن.
یا این که همون طور که گفتم خودت تصمیم بگیری،شاید تا مدتی پدر و مادرت کمی مقاومت کنند ولی مقامتشون خواهد شکست وقتی در کار انجام شده قرار بگیرن.شاید دوستان بگن که این تصمیم انفعالیه ولی استدلال من اینه که هر دارو به موزات اثرات درمانی عوارضی هم داره،البته این به خودت و مرام و منش خودت هم بستگی داره.
همسایمون به قول معروف دختره رو برداشت برد خونشون و عقد کرد!(دزدید!!) الان پدرش که فوت شده ولی مادرش وداییهاش که ناراضی بودن خیلیم خوشحالن!
البته تو از این کارا نکنی!قانون هم داریم اگه برای دادگاه ثابت بشه که رضایت ندادن پدر بیمورده راءی به عقد بدون اجازه پدر میده!!!
--------------------------------------------------------------------
و خدایی که در همین نزدیکی است...
در ضمن از خانم bahar.shadi به خاطر نظرات منطقی سپاسگذارم....
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
بهار شادی عزیز سلام
ممنون که میخوای توی این راه سخت بهم کمک بکنی
مطمئن هستم با توجه به تجربه ای که داری میتونی راهنمایی های خوبی بهم بکنی و از طرفی خواسته دل شریکم رو هم بهم بگی
پس من فعلا فقط روی نظر مادرم کار کنم؟
البته نمیدونم که آیا مادرم بعد میتونه نظر پدرم رو تغییر بده برا همراهی یا نه
چون همونجور که گفتم پدر و مادرم هم آنچنان رابطه صمیمی ندارن با هم
سری پیش هم که جریان خواستگاری بود مامان میگفت من سهم خودم رو انجام میدم و اگه میخوای بابات بیاد خودت بهش بگو.........
راستی من همونجور که قبل هم گفتم من مهارت کلامی بالایی ندارم
چجوری باید اینرو کسب کنم که مثلا بتونم روی احساسات مادرم و یا حتی پدرم اثر بذارم؟
مثلا وقتی من میگم دلم میخواد یه عروس خوب به خونه بیارم و اون جواب میده که انتخابت خوب نیست
من چه حرفها بگم؟
یعنی الان بعد از حرفهای شما من میبینم که یه مشکل بزرگی که هست اینه که من بلد نیستم خوب حرف بزنم
چیکار کنم؟:302:
اما اینبار تصمیم جدی هست که هر راه ممکنی رو انجام بدم که به نتیجه برسم
فقط امیدوارم زمان زیادی نکشه که مشکلات دیگه ایجاد بشه
حامد عزیز راستش من این راه رو گذاشتم برا آخرین راه
چون همونجور که گفتم من خیلی دوست دارم زندگیم رو بدون دعوا شروع کنم و دلم نمیخواد فرضا روزی که میرم واسه عقد از خانوادم کسی نباشه
هنوز هم امید دارم که بلکه بیان جلو و همچی روال عادی رو طی کنه
امیدوارم که مجبور نباشم کارم رو با زور ببرم جلو
البته داییهای من هر 2 از این روش زور استفاده کردن و خودشون رفتن تنهایی و چند سال اول زندگیشون با اینور قهر بودن
بهرحال ممنون که نظرت رو گفتی :46:
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
سلام برادر گرامی
مهارت های ارتباطی با چند نکته بدست می آید!
1- مطالعه
2- حسن جویی البته با رعایت صداقت
3- ذکر نکات مثبت مخاطب تا در او یک حس خوب ایجاد شود
4- و در نهایت با کمال ظرافت ، آرامش و حوصله نوشتن یک نامه به فرد مورد نظر
به مادرت هم بگو که میخواهی یک زندگی گرم داشته باشی و باید ببینی مادرت از چه چیزی خوشش می آید!
بگو مهم این است که من خوشبخت باشم و شما من را به گونه ای بزرگ کردی که میدانم چه کسی مناسب من
است و این دختر شادی را به خانه ما و به قلب من خواهد آورد!
بگو مادر من میخواهم رابطه ام با احساس تر از رابطه های جاری فامیل باشد!
بگو من به سنی رسیده ام و شما چنان خوب من را تربیت کرده ای که قدرت تشخیص خوبی دارم و میخواهم عشق
و شادمانی را با اجازه شما به خانه بیاورم چون خیلی برایم محترم هستی و عزیز!
خلاصه باید پسر خوب مامان بشی البته نه به شکل تابلو بلکه با رعایت صداقت! :311:
مادرت را آدم روشنی می بینم! روی مهارت های ارتباطی هم کار کن و در اینترنت سرچ کن! در خود همین سایت
سرچ کن! هر آدمی یک کلید ارتباطی دارد! فقط باید پیدا کنی آن کلید را! :)
کتاب فروشی های انقلاب هم که پر از این کتاب هاست!
برایت آرزوی خوشبختی می کنم! به خدا توکل کن که خودش مادرت را نرم کند و کلامی را به زبانت جاری سازد که
مادر نرم شود!
ای کاش کسی بود که شجاعت و مردانگی را به مخاطب من یاد می داد!!!
خوب ببینم چه می کنی ;)
موفق باشی
RE: تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
بهار شادی عزیز سلام
امیدوارم از من ناراحت نشده باشی
من 1هفته مسافرت رفته بودم و اینجا نبودم تا به اینترنت رسیدم اومدم اینجا
و یه خبر دیگه هم اینکه باز 1هفته اینبار به همراه پدر میخوام برم سفر
و در نظر دارم از این فرصت استفاده کنم و اونجا باهاش حرف بزنم
یعنی قبل از مادر با پدر! نظرتون چیه؟
از همین حرفهایی که گفتین براش استفاده کنم
دیگه نمیدونم آخرش چطور بشه,اگه دیدین ازم خبری نشد بدونید همونجا کنار مرز منو داده دست طالبان:101:
دوستهای خوبم برام دعا کنید
امیدوارم وقتی برگشتم با خبرهای خوب برگردم
راستی تا 5شنبه ظهر اینجا هستم,اگه نظری داشتین بگید که خیلی بدردم میخوره:72: