-
شوهرم به من بی توجهی میکنه
باسلام. من تازه عضو این سایت شدم.حدود سه ماهه که عقد کردم و قبلش هم حدودا یک ماه صیغه بودیم
تو این مدت روابطمون فرازونشیب داشت.الحمدلله مخصوصا اوایل خیلی خوب بود. با هم میرفتیم بیرون. میگشتیم و... شوهرم خیلی بهم ابراز علاقه می کرد.تا بعد عقد کم کم ابراز علاقه کم شد.دیگه خیلی کمتر بیرون رفتیم. راستش یه مشکلی که وحجود داره اینه که خانواده ی من سخت میگیرن و اجازه ی موندن تو خونه ی شوهرمو بهم نمیدن یعنی نه اون میتونه شب بیاد پیشم نه من میتونم بااطلاع قبلی برم خونشون. نمیدونم دلیل کم توجهی شوهرم این مسئله هست یا نه؟
آخه من به این خواسته ی خانواده ام توجه نکردم. واز اونجایی که کارم طوریه که کشیک شب دارم یه بار رفتم خونش. ولی بعدش اون امتحان داشت و دیگه نشد
مسئله اینه :شوهرم با این که فقط حدود یک ساعت با من فاصله داره خیلی دیر بهم سر میزنهوخیلی کم زنگ میزنه یا اس میده
اوایل اینجوری نبود حتی تا یکونیم ماه قبلم اینجوری نبود.میشد روزی دوبار سه بار زنگ میزدیم و حرف میزدیم.ولی به پیشنهاد خودش تماس تلفنی رو کم کردیم که به درسمون برسیم.آخه شوهرم هم شاغله هم درس میخونه منم دارم درس میخونم و یکسال دیکه یه امتحان بزرگ دارم
اخیرا یک ماه بهم سر نزد.البته تو این یک ماه مسائل زیادی اتفاق افتاد: مثلا مادرم داشت میرفت مسافرت شوهرم کلی اصرار کرد که باباتم باهاش بفرست که ما دو سه روز راحت باهم باشیم که واقعا نمیتونستم اینکاروبکنم
یه بارم زنگ زد و بعد از تعریف از تیپ فلان بازیگر خارجی گفت که میخام بادوستم برم کره! که کلی عصبانی شدم.البته هم من و هم شوهرم آدمای مذهبی هستیم و مقید.میدونم شوهرم قصدی نداشت و بهش اعتماد دارم ولی ناراحت شدم
بعد یک ماه هم یکی از دوستان مارودعوت کرد کلی ذوق کردم که بعد یکماه دوبارهچندساعت همدیگرو میبینیم ولی فکر میکنید چیشد؟ وقتی دیدمش حتی مثل دوتا مرد که بهم میرسن مصافحه هم نکردیم.تو کل مهمونی هم دوتاکلمه حرف معمولی باهم نزدیم
بعد که ازش پرسیدم چرا:گفت من اصلا حواسم نبود که مثلا باهات دست بدم یا مگه آدم حرف الکی هم میزنه!
راستش گاهی اوقات ازش میترسم حس میکنم تصورش اینه که هرچی اون میگه بایدگوش کنم بدون هیچ چون و چرایی.خودش میگه مشورت برام مهمه ولی گاهی میگه مثل زنای دیگه باش و حرف گوش کن
یا میگه این مرده که باید از زنش بخاد که فلان جور باشه فلان شغل داشته باشه نه اینکه زن از مردش بخاد(این قضیه خیلی اذیتم کرد آخه من پزشکم و شوهرم فوق حقوق.فعلا کارشناسه ولی وکیلم هست هرچند نمیتونه فعلا وکالت کنه اولش بهم گفته بود هرکدوم که شما بخای همونوادامه میدم اما الان داره اذیتم میکنه...)
از اینکه تا یه چیزی ازش میخام مثلا میگم بریم بیرون یا فلان جا همش میگه نه کار دارم درس دارم یا اینکه مرد باید بگه کجا بریم شما فقط باید پیشنهاد بدی حرصم میگیره
اس میدم میگه بشین درستوبخون اس بازی نکن
نمیدونم دلیل این رفتاراش چیه؟ از اینکه رابطه ی جنسی نداریم ناراحته( البته بعید میدونم این باشه چون چندین بار بهش پیشنهاد دادم که فکر نکنه من محدودیتی دارم یا نمیخام اون وقت نداشت م حتی رضایت به دخول هم دادم هرچند تاالان نشده)
یا اینکه واقعا کارداره
می ترسم از این بچه مذهبیها باشه که بلد نیستن با زنشون مهربون باشن، حالشو بپرسن و...
خیلی نگرانم.فاصله ی زیادی هم تاعروسیمون مونده واقعا کلافه ام به نظر شما که تجربه ی بیشتری دارید دلیل سرسنگین بودن و کم توجهی همسرم چی میتونه باشه؟
اینم بگم که من و شوهرم کلا قبل از صیغه فقط دوسه بار همدیگرودیدیم و صحبت کردم که هیچ چیز منفی ازش ندیدم.از طرفی کلی تحقیق کردیم که همش خوب بود تو دوران صیغه هم هیچ نقطه ی منفی ندیدم
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام دوباره
چرا کسی به من جواب نمیده؟
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام دوست خوب به تالار خوش اومدی.
مساله ای رو که عنوان نمودید همانطور که خودتان گفتید در دوران عقد است و این دوران هم محدودیت های خاص خودش رو با توجه به فرهنگی که خانواده ها دارند را دارا می باشد فقط سعی کن به این موضوع حساسیت نشان ندهی چون این حساسیت امکان دارد شما را به حرف های نا خواسته وادار کند که بعد ها برایتان مشکل آفرین شود
پس نسبت به این قضیه عادی باش...
در مورد ناراحتی همسرت هم می توانید ساعتی را اختصاص دهید به این موضوع و با توجه به شرایط همسرت از او سوال کنی و این موضوع را حلش کنید..
امیدوارم کارشناسهای عزیزمون هم بیان و جوابت رو بدهند ولی باید کمی تامل کنی چون اینجا تاپیکها زیاد هستند و دوستان سعی می کنند به همه تاپیک ها جواب بدهند]..
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
تا دوستان بیان و به موضوع شما بپردازن یک چیزی بگم.
چون خانوادت مخالف ارتباط جنسی قبل عروسی هستن
عروسی هم قراره چند سال دیگه باشه
دوره شناخت شما کوتاه بوده و سریع عقد کردید
و همسرت هم گویا کمی تردید داره و سرد شده
ارتباط جنسی را فعلا نداشته باش تا اول تکلیف مسائل دیگه روشن بشه.
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
خیلی خیلی ممنون از دوستانی که لطف کردن
عروسیمون قراره حدود هفت ماه دیگه باشه
بهم میگه سرم شلوغه، فکرای بد نکن
فعلا سه روزه که دارم سعی میکنم مثل خودش برخورد کنم.حتی یه اس هم بهش ندادم.بنظرتون کار درستی میکنم؟ البته اونم نکرد نامردی هنوز هیچ زنگی بهم نزد یا اس نداد
چند روز پیش گفته بود که بزودی هماهنگ میکنم شام بریم بیرون ولی همچنان خبری نشده حالا امروز که پنجشنبه است و دوروز تعطیل داریم...
چقدر احتمال میدید که سرد شده باشه؟ بنظرتون دلیل سردیش چیه؟
میلاد رسول مهربانی و رحمت و امام صادق ع بر همه ی عزیزان مبارک
خیلی برامون دعا کنید
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام نرگس جان.بد به دلت راه نده خانومی
یه چیزو بدون آقایون مثل ما خانوما نیستن که اینطور درگیر احساسات بشن.مثلا الان که تصمیم دارن درس بخونن واقعا بدون هیچ مشکلی می تونن تمرکز کنن و درس بخونن اما ما خانوما اینطور نیستیم.معمولا خانومی که نامزد می کنه همه فکر و ذکرش می شه نامزدش.نمی تونه رو کاراش تمرکز کنه.به شدت رو رفتار نامزدشون حساس می شن.و هر رفتنارشونو واسه خودشون تحلیل می کنن.
مثل اینکه نه نامزدتون از حساسیت خانوما خبر داره نه شما از خصوصیت مردا.
به نظرم بهترین راه صحبت کردن درباره موضوعه مورد نظره.شما یه قرار بذارین.بهش بگید مسئله مهمیه باید بیاد.بعد نگرانیاتونو مطرح کنید.به احتمال زیاد خواهی فهمید سوتفاهمه و اونم یاد می گیره چه طور رفتار کنه.
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
شاید واقعا سرش شلوغه و مخصوصا اینکه عروسیتون هم این همه نزدیکه عزیزم امیدوار باش و به بهش اعتماد کامل داشته باش:72:
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام نرگس جان
یه نکته رو بهت بگم
اونم اینکه خوشحالم باش از اینکه همسرت مذهبیه.و من خیلی بچه مذهبیا رو میشناسم که به خاطر اینکه مثل سایر پسرا 60 تا دوست دختر ندارن...طبیعیه که اوایل زندگی مشترکشون ندونن و نفهمن با زنشون چه طور باید برخورد کنن.
حالا فکر کن برعکسش باشه .قبلا با همون 60 نفر بوده و الان حسابی میدونه و بلده که با تو چه طوری رفتار کنه !!
بگذریم...
اولا اینکه به هیچ عنوان الان راضی به انجام رابطه و نزدیکی نشو.
برای اینکه لذت اینکار اینه که در همون شب به خصوص انجام بشه.
اسم این رو نذار محدودیت .
قبل از عروسی کل جذابیت و گرمای وجود زن به همون مسئله بستگی داره و اگر تو از دست بدیش ممکنه همسرت از اینی که هست سردتر بشه.
اگر سری به تاپیک ها بزنی میبینی خیلیا بودن از اینکه شب رفتن خونه نامزدشون(یعنی قبل ازدواج) الان پشیمون هستن.
مهمترین عاملی که مردها اکثر اوقات میخوان ازدواج زودتر صورت بگیره به خاطر همین موضوعه که معمولا اگر قبل ازدواج بشه دیگه براشون اون جذابیت رو نداره
یه نکته مهم دیگه.دوران طولانی و بیش ار حد عقد ضربه های زیادی به زوجین میزنه و تا اونجا که میشه نباید این دوران طولانی بشه.
اینم یه واقیعتیه دوستم.این که میگی دوست داره هر چی میگه من گوش بدمو....
کسی که ازدواج میکنه باید این مسئله رو هم قبول کنه که از نظر شرعی و عرفی باید حرف همسر رو بپذیری
حتی حق درس..محل زندگی..کار..سر زدن به پدر و مادر و...همه اینا رو یک زن بعد از اردواج دو دستی میده به همسرش.تو هر محکمه ای هم بگی مثلا این آقا نمیذاره من درس بخونم اصلا کسی حرفت رو نمیپذیره
اینم که میگی همدیگرو دیدین و اون حتی ب شما دست هم نداده ...منفی بین نباشوبذار به حساب مثلا کار زیاد یا درس زیاد.
شاید همون موقع که تو سرشار از شور و عشقی اون نباشه.
به همسرت محبت کن.براش اس ام اس های عشقانه بفراست و هر رفتاری که دوست داری باهات داشته باشه باهاش داشته باش.
البته مراقب حد و مرز هم باش چون زیادیش دیگه نتیجه عکس میده
ضمنا نرگس جان
از برخورد و رفتار خودت چیزی ننوشتی
خودت مثلا چه طوری باهاش صحبت میکنی؟
تا به حال حرفی زدی که رنجونده باشیش؟
موفق باشی:72:
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام خدمت دوستان عزیز
من همون نرگس24 هستم واسه عضویتم مشکل پیش اومده بود.مجددا ثبت نام کردم
درجواب به دوست عزیزم مریم123 واسه خانواده ی شوهرم اصلا زشته که خانواده ی عروس بعد عقد بگن دخترمون نباید شب خونه ی شوهربمونه!!!ولی شوهرم اول با این خواسته ی ما مشکلی نداشت،میگفت توبگوتابعدعروسی اصلا نباشه ولی بعد عقد خیلی اصرار میکرد واسه همین یه شب رفتم...
من فکر میکنم همسرم سرش شلوغه ونمیتونه مسائل رو با هم جمع کنه، ولی بنظرم اصلا توجیه کننده ی کاراش نیست نمیتونم بفهمم که چرا اینجوری رفتار میکنه اواسط هفته ی قبل بهش زنگیدم گفت سرم شلوغه درگیر انتخاباتم گفتم آخرهفته روز میلاد پیامبرص بریم بیرون شب هم باهم باشیم.گفت نه وقت ندارم خودم هماهنگ میکنم که یه شام بریم بیرون.جمعه دیدم هنوزخبری نشد اینقدر ناراحت بودم که این اس رو بهش دادم:
"سلام.جهت اطلاع: من زنده ام.یعنی دارم سعی میکنم زنده بمونم.جلوی بقیه فیلم بازی میکنم.اصلاچرااینارومیگم؟ مگه اصلا مهمه که من کجام، حالم چطوره یا چیکار میکنم، مهم اینه که شما به کارات برسی، امتحانات تموم شدکه مهم نیست،مهم اینه که بازم کار داری، مهم اینه که نباید کوچکترین دغدغه ای به دلت بیفته،نباید آب تو دل شوهر تکون بخوره، چون مرده، اصلا زن واسه این خلق شده که آب تو دل شوهرش تکون نخوره، نه اینکه اونم فقط یه کم از نگرانی و ناراحتی در بیاد
شوهر فقط وقتی به زنش سر میزنه که بتونه رابطه داشته باشه، راستی مگه زن برای چیزی جز این خلق شده؟
شوهر حتی اگه دوسه روز تعطیلاتم باشه بازم نباید حالی از زنش بپرسه چون اون مرده و تشخیص میده که کی وقت اس دادنه کی زنگ زدن یا کی سر زدن.
اصلا میدونی چیه سر همه ی مردای عالم اینقدر شلوغه و اینقدر کاردارن که حتی ده دقیقه قبل از خوابم یاد زنشون نمیتونن بکنن!"
چندساعت بعدش بهم اس داد که درگیر برنامه های دهه ی فجره و وقت نداره فرداشبش هم یه زنگ کوچیک زده که میخاستم حالتوبپرسم ومجددا تکرار کرد که یه شب هماهنگ میکنم شام بریم بیرون.
هنوز که هنوزه خبری نشد بعد تماسش یه اس عشقولانه دادم بازم نجوابید... منم لج کردم دوروزه اصلا بهش اس ندادم زنگم نزدم...مثلا امروز ولنتاین بود یه تبریک خشک و خالی هم نگفت....
شما بگیدچیکارکنم؟واقعا کلافه شدم تمام فکرم مشغوله اختلال خواب پیداکردم چندین بار تو خواب بیدار میشم. خیلی داغونم آرزو به دلم مونده که مثل قبلا حرف های قشنگ بزنه بگه دوستم داره و... باور میکنید آرزوبه دلم مونده یه بار دیگه دستامو بگیره دارم دیوونه میشم شما میدونید چرا اینکارو میکنه؟ بنظرتون من چیکار کنم؟
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام نرگس جون
این طبیعیه که بعد عقد یکمی (فقط یکمی) از میزان ابراز عشق کمتر بشه ... ولی یچیزی گذراست دوباره درست میشه
تو اگه میخوای شوهرت مثل اوایل دستاتو بگیره و حرفای قشنگ بزنه مثل روزهای اول بشو رفتارت کارات ....
درضمن با اسمسهات به شوهرت حمله نکن
اگه اون به تو این اسهارو بده جواب میدی؟
اگه هم بدی با عصبانیت
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
آخه واقعا هیچکسی تحمل میکنه که شوهرش یکماه بهش سر نزنه بعدیکماهم کلایادش بره که دوتاکلمه حرف بزنه یا حتی مثل دوتامرد باهاش مصافحه هم نکنه بهد اون هم مجددا روز از نو روزی از نو نه اس بده نه بزنگه نه... والا نمیدونم دلیل کاراش چیه:325:
من که فعلا دارم صبر میکنم وقتی اس میدم جواب نداره منمبیخیال اس شدم امروز سومین روزه که اس ندادم
به امید اینکه ناز از طرف من باشه نیاز از طرف اون
احساس میکنم جامون عوض شده بود
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام
شوهرت احتمالا ادم پر مشغله ای است اینچور ادمها احتیاج به تایید دارند بهش بگو که من میدونم تو ادم مهمی هستی وبرات احترام قائلم ومن به توافتخار میکنم ولی باهاش درمورد اندازه ای تماسها و s ها باهاش قول قرار بذار مردها احتیاج به تکریم واحترام دارند
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام مجدد
کسی نمیخاد منو راهنمایی کنه؟هنوز درست نشده یعنی الان حدود سه هفته است قراره که برنامه ریزی کنه شام بریم بیرون هنوز خبری نشده
احساس میکنم بلد نیست زن داری کنه، احساس میکنم تو زندگیش اضافه ام فقط کار داره و وقت نداره
احساس میکنم خودشو برام میگیره
توروخدا یکی بهم بگه باید چیکارکنم؟
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام خدمت دوستان
بالاخره کار بجایی کشید که میخام طلاق بگیرم
فعلا مهریه رو بردم اجراگذاشتم تا راضی به طلاق توافقی بشه
تحمل تحقیراش،بچه فرض کردناش،غرورهای زیاد و نابجا، ایراد گرفتناش ادعاهای زیاد و توخالسشو دیگه ندارم.
برام دعا کنید تا بتونم زودتر جدا بشم و به کارام برسم تمام زندگیم رو هواست.تمرکز هیچکاری رو ندارم
توروخدا خیلی دعام کنید، خیلی خیلی داغونم
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نرگس عزیزم.خانوم دکتر گل
من با یه پسری رابطه داشتیم به مدت 5 سال! که میتونم بگم 4 سالش رو دور از هم و تو شهرهای مختلف بودیم!
زمانی که با هم آشنا شدیم اون تازه داشت لیسانس حقوق میخوند.الان هم البته میدونم داره فوق لیسانس میخونه.
چند ماه پیش از هم جدا شدیم.خیلی همدیگه رو دوس داشتیم
اون واقعا برای ملاقات با من هرکاری میکرد.با هم رابطه جنسی نداشتیم.همیشه هم قرارهامون در محل های عمومی مثل پارک و رستوران و کافی شاپ و نمایشگاه های هنری بود.ولی کلا آدم هات و گرمی بود.این رو راحت میشد فهمید
تا اینکه چند ماه پیش خیلی سرد شد.البته همیشه یه کم افسرده بود انگار، ولی چند ماه پیش که سردیش رو دیدم، و دیدم که دیگه مثل قبل پرحرارت نیست و حتی پرخاشگر شده،گفتم میخوام از هم جدا شیم.
اونم قبول کرد!
تک و توک به هم پیام میدادیم ولی بعد از حدودا یه ماه بهم اس ام اس زد که دیگه لطفا اس نده.گفتم چرا؟
گفت مادرم یه دختری رو انتخاب کرده و میخوام باهاش ازدواج کنم!
من منتظر این واقعه بودم ولی نمیدونم چرا انگار دنیا رو سرم خراب شد!
گفتم تو که نمیخوای با انتخاب مامانت ازدواج کنی؟ گفت که همه بالاخره باید یه روزی ازدواج کنن.حالا چه فرقی میکنه با کی؟!!
کلی گذشت و من طبیعتا هیچ سراغی ازش نگرفتم تا اینکه یه روز یه ایمیل ازش دیدم.نوشته بود که میخواد با من حرف بزنه.بهش زنگ بزنم
من هم فرداش بهش زنگ زدم.گفت که میخواد دوباره با من باشه گفت که هرکار میکنه نمیتونه عاشق اون دختر شه و از من خواست که ببخشمش و گفت که فکرش همیشه پیش منه.اشتباه کرده و از این حرفا!
ولی من نتونستم با وجود اینکه هنوزهم عاشقش بودم باهاش باشم دوباره البته اون هنوز هم اس ام اس میده تا جایی که به فکر عوض کردن شمارم افتادم
به خاطر اون دختر و آینده اون دختر نتونستم قبولش کنم.اون هم یه دختری مثل تو
تحصیلکرده،خونواده دار.البته اینارو اون به من میگفت.حتی اسم دختر رو هم آخرش نگفت که چیه
نمیخوام ته دلتو خالی کنم ولی شاید نامزد شما هم یه همچین مشکلی داشته
شاید قبلا دوست دختر داشته و بعدا به فکر افتاده
در مورد گذشته نامزدت اطلاعات کافی داری؟
اصلا باهاش در مورد این چیزا حرف زدی؟ مطمئن بودی هیشکی رو دوس نداره که باهاش سر سفره عقد نشستی؟
و این رو هم بدون که مردایی که کارشون به عدالت و حقوق مربوط میشه معمولا دوست دارن همیشه ازشون اطاعت بشه
به عنوان کسی که 5 سال از عمرم رو با یه دانشجوی حقوق گذروندم دارم اینا رو بهت میگم
اینا البته فقط تجربیات شخصی من هستش.یعنی قانون کلی نیست
ممکنه مشکل از یه چیز دیگه باشه ولی این نکته که من گفتم هم قابل تامله
شاد باش و روحیه ت رو خراب نکن
امیدوارم بهترین ها برات اتفاق بیفته:46:
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نرگس جون خیلی برات ناراحت شدم .ننوشتی تو این مدت یعنی از 1 اسفند تا الان چه اتفاقاتی گذشت؟
خودت تصمیم به طلاق گرفتی یا همسرت؟
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
با سلام مجدد و تشکر فراوان از پارلا و تمنای عزیز ممنون از این که جوابمو دادید
من چیز زیادی از گذشته ی شوهرم نمی دونم، اشتباهی که کردم و خیلی بزرگ بود این بود که اعتماد زیادی کردم، در واقع سنتی ازدواج کردم، از طرفی پدرم مانع آشنایی بیشتر میشد، حتی با صیغه ی قید دار هم مخالفت می کرد
به تحقیق اعتماد کردم، دوران لیسانسش تو یه استان دیگه بود و فقط از محل تحصیل ارشدش تحقیق کردم
بعدا فهمیدم که از اوناییه که سر و گوششون می جنبه ولی هیچ وقت توقع چنین برخوردهای مردسالارانه و سرشار از غرورشو نداشتم، هیچ وقت فکر نمی کردم که تو این دوره زمونه آدمی با تحصیلات دانشگاهی پیدا بشه که تصورات پیرمردای 50 سال قبلو داشته باشه
از طرفی شوهرم تو دوران صیغه که به اصرار من پدرم راضی شد! خیلی زود سراغ احساسات رفت، نمیدونم از قصد این کارو کرد که درست نشناسمش یا بخاطر گرم بودنش این کارو کرد، من خانواده ی با مهارتی ندارم، از طرفی در مورد این چیزا هیچی نمیدونستم، نمیدونستم که اگه شوهرم اینقدر زود سراغ سکس میره طبیعی هست یا نیست؟ فکر می کردم طبیعیه، متاسفانه حدود 40 روز بعد عقد بعد اصرارهای زیاد من دیگه باکره نبودم و تقریبا چند روز بعد از این داستان تغییرات رفتاریش شروع شد
بی محلی، جواب ندادن به پیامکهام، بهم سر نمی زد، جواب زنگامو نمیداد، تحقیرم می کرد، ایراد می گرفت، بهونه گیری جنسی می کردو... تا اینکه با اصرارهای من بالاخره همدیگه رو دیدیم بعد از 2 ماه( تو این دو ماه یکبار رفتیم خونه ی دوستم که بدتر از یه مرد با هام تا می کرد سنگین انگار نامحرمم تا این حد باورتون میشه؟، یه بار اومد یه چیزی ازم بگیره همین...)
وقتی اومد هم منو برد یه کافی شاپ فوق العاده بی کلاس ، با این که گفتم اینجا نمیام به اصرار منو برد، اصلا جای مناسبی برای حرف زدن نبود، دو تا کلمه هنوز حرف نزده بودیم که یکدفعه برگشت گفت خونه خریدیم سه خوابه که با مامان و بابام زندگی کنیم...منم جوش اوردم میدونید چرا؟ اول بهم گفته بودبابام دو تا خونه داره که قراره ما تو یکی از اونا زندگی کنیم، بعدش گفت باباش میخاد وام بگیره و اونو بذاره رو پول فروش یکی از خونه ها و یه خونه ی جدید بخریم، بعدش گفت مامانش میخاد تو اون خونه زندگی کنه و ماباید خونه اجاره کنیم منم گفتم اشکال نداره باور می کنید اصلا چیزی بهش نگفتم بعدش زانتیاشو فروخت که یه ماشین معمولی بخره و بقیه رو بده واسه پول اجاره ی خونه ، بعدش گفت مابقی پول رو خرج بدهی کرده که تا اون موقع اصلا حرفشو نزده بود و تا الان نفهمیدم بدهی در کار بوده یا نه و حرف جدیدش هم زندگی مشترک با خانوادش بود، فکر کنین رفته خونه فروخته خونه ی جدید خریده یکی دو ماه بعدش تازه داره بهم میگه که اینجوری شد!
منم دیگه تحمل نکردم و نشستم به همه چیز تا الان فکر کردم دیدم واقعا ارزششو نداره
ز اول عید تا الان من دیگه سراغشو نگرفتم و اون هم همینطور
تازه وقتی اظهارنامه ی دادگاه به دستش رسید دوستش زنگ زد که باهام حرف بزنه که من حرف نزدم همین
وقتی هیچ تلاشی برای بدست آوردن من نمیکنه چرا باید با این اخلاقاش بسازم و خودم خانواده ام و دو روز دیگه بچه امو فداش کنم
زندگی من پر از کارای سخته توانایی بزرگ کردن شوهر رو ندارم فوق العاده بچه گانه مزخرف و بی فکره رو هوا حرف میزنه و...
برام دعا کنید خودمو از دستش نجات بدم
یصلوات
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
به خدا توكل كن....
(اگر تونستي با يك مشاور هم مشورت كن)
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
خیلی برام جالبه که کسی سعی نمیکنه منو منصرف کنه! قبل عید پیش مشاور رفتم یه جورایی مطمئنم کرد که بدردم نمیخوره ولی من نپذیرفتم تا اینکه برخوردای سرشار از غرور، تحقیر و خودبرتر بیناشو دیدم که تصمیم به جدایی گرفتم
فکرشو بکنین بهش میگم فلان کارت باعث ناراحتیم شده میگه واسم مهم نیست
احساس میکنم هنوز نفهمیده ازدواج چیه و ادامه ی زندگی باهاش یعنی فقط دردسر کشیدن، یعنی سوختن و ساختن
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط narges25
خیلی برام جالبه که کسی سعی نمیکنه منو منصرف کنه!
هیچکس بهتر از خودتت در باره ایشون - رفتارهاشون و زندگی باهاش نمی تونه بهت توصیه
و یا راهنمایی بکنه. جایی خوندم که در زندگی سعی کن کاری کنی که مدیون خودتت نباشی.
اگه واقعاً می بینی تلاشت و کردی و گذشت زمان با ایشون جز اتلاف انرژی و عمرت نیست پس
عاقلانه تصمیم بگیر.
در غیر اینصورت ازش بخواه باهم پیش مشاور حضوری بروید و با هم بیشتر گفتگو کنید شاید
اونم صحبتهایی داشته باشه.
موفق باشی.:72:
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
با سلام و احترام
با کمال شرمندگی ، عدم حضور بنده و سایر پیشکسوتان و مدیران جهت مشاوره در این تاپیک ، منجر شده است که به بدترین شکل این تاپیک پیش برود.
نوع مشکلات از نوع بسیار معمولی است که تقریبا در اکثریت خانواده ها به شکلهای مختلف وجود دارد ، متاسفانه منجر شده که مراجع به خاطر عدم به سمت طلاق پیش برود. در حالیکه کاملا مشکلات و مسائلش مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفته است.
به شما مراجع گرامی توصیه می کنم. فعلا هیچگونه تصمیمی نگیرید و مدتی آگاهی های خود را بالا ببرید. شماهنوز حتی از نیمی از توانمندیهای زندگیتون جهت بازسازی بهره نگرفته اید
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نرگس جان سلام
میدونم دلخور و خسته هستی و بهت حق میدم اما یادت باشه هیچ زندگی از اول گل و بلبل نیست حتی اگه باشه هم بعدش انقد مسائل جورواجور پیش میاد که لازمه ادم واقعا تلاش کنه تا زندگیشو بسازه.تو هم الان همین شرایط رو داری.به خودت فرصت و ارامش بده...سعی کن انرژیت رو بالا ببری...خانومی که انرژیش زیاد نباشه نمیتونه زندگی بچرخونه.واسه اینکه شاداب و پر انرژی باشی نیاز نیست حتما شوهرت کنارت باشه...کارای مورد علاقت رو انجام بده..تفریح کن...فیلم ببین...ورزش کن در کنارش مطالعت رو بالا ببر.
روحیه مردا و زنا خیلی با هم فرق داره..بقول معروف زنها از ونوس اومدن و مردا از مریخ..یعنی دو تا سیاره متفاوت..با زبون متفاوت..با اخلاقای متفاوت..زمان میبره تا زن ونوسی بفهمه مرد مریخی به چی فکر میکنه و چی میخواد و هر کارش چه معنی داره.
شروع کن به یاد گرفتن فرهنگ لغت ونوسی و مریخی.تازه اونوقت میفهمی برداشتی که از رفتارای شوهرت داشتی چقد با واقعیت فرق داره.و خواسته هات رو چطوری باید بهش بگی
وقتی یاد گرفتی میتونی به شوهرت هم یاد بدی.
نگران نباش اتفاق وحشتناکی نیفتاده فقط شما دوتا زبون مکالمه با همدیگرو فراموش کردین.
نرگس جون زوده حالا حالاها بخوای جا بزنی...میدونم که دوسش داری به ساختن زندگیت فکر کن.
موفق باشی
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام
گفتی همسرت قبل از عقد گرم تر بوده اما بعد از عقد تغییر رویه داده. بر همین اساس میخوام تجربه خودم رو بگم:
همسر بنده تا قبل از عقد یک مجنون تمام عیار بود. اصلا انگار هیچکی رو نمیدید و هیچ قانون و شرعی رو قبول نداشت. از هر راهی بیرونش میکردم از راه دیگری وارد میشد و فقط و فقط میخواست "بله" عقد رو از من بگیره و زودتر ازدواج کنیم. یادم هست شرایطی پیش اومده بود و ایشون در اون شرایط خاص میخواست هر لحظه خونه ما یا محل کارم باشه. تا اینکه خونواده ام گفته اند درسته که میخواد باهات ازدواج کنه اما هنوز که اتفاقی نیافتاده و ما هم توی این شرایط موقعیت ازدواج نداریم. بهش بگو نیاد! ما که بی غیرت و بی آبرو نیستیم که این آقای نامحرم که هیچ نسبتی با این خونواده نداره هی بخواد اینجا باشه!
منهم به آقا منتقل کردم و آقا فشار آورد که عقد کنیم. چشمهاش انگار جایی رو نمیدید. فقط میخواست هرچه زودتر به من برسه. که اونقدر من رو تحت فشار گذاشت و خونواده ام رو تا ما توی یک شرایط نابسامانی رفتیم محضر و عقد کردیم و گفتیم مراسم برای بعد.
اما! بعد از عقد دیگه کار بجایی رسیده بود که بهش زنگ میزدم میگفتم کجایی؟ و سراغشو میگرفتم. البته اونهم زنگ میزد اما جالبه که یکبار میگفت کارم زیاده یکبار میگفت با فلانی...رفتیم رستوران و مسافرت و...
و من مات و مبهوت حالا مونده بودم که چه اتفاقی افتاده. دوران عقد ما زیاد طول نکشید و رفتیم سر زندگیمون اما تا به این لحظه هنوز برای آمدن و رفتنهاش دعوا داریم و من دیگه خسته شدم. مردی که تازه کلی دردسرهای دیگه دارد که بماند، طوری در مورد کارش وقت میگذاره که انگار هیچ مسئولیت دیگه ای جز کارش نداره. انواع و اقسام مهارتها رو هم بکار بردم فایده نداشت. شخصیت این آدم همین بود. مهمون های غریبه و نامحرم میومدند خونه مون، همسرم بعد از اونها میرسید! تنهایی دیوانه ام کرده بود (البته ابراز عشق میکرد اما پشت تلفن! چون اونقدر برای خودش برنامه داشت که اصلا حضور نداشت. منهم تا به همین لحظه حسرت یک رستوران رفتن یا چه میدونم سینما رفتن که با پیشنهاد خود همسرم و میل قلبی و ابتکار عمل خود ایشون باشه و اما و اگر توش نباشه، به دلم مونده!)
همون سال اول رفتم پیش مشاور و مشاور گفت خانوم ایشون من کودکی اشون غالبه. گفت دیدی بچه هارو تا یک اسباب بازی رو ندارند چه له لهی براش میزنند؟ اما همین که صاحبش میشن میندازندش کناری و دیگه سراغش نمیرن. زندگی مشترک ما البته مسائل عدیده دیگری هم داشت که باعث میشد اینگونه ضعفهای همسرم را پوشش بده و به اشتباه فکر کنم به خاطر مسائل دیگه است.
خلاصه نتیجه ای که میخوام بگیرم اینکه: فکر کن شوهرت همینه که هست! باور کن مهارتهای رفتاری و کنترل احساس و...شاید قدری نگرش ات رو عوض کنه و قدری صبر خودت رو بالا ببره اما در دراز مدت رفتار ایشون تفاوت چندانی نخواهد کرد. از قدیم گفته اند سالی که نکوست از بهارش پیداست. دوران عقد که اوضاع اینطوری خراب باشه محااااااااااااله دوران زیر یک سقف بودن بهتر شه.
توی همین سایت هم گفته شده مردانی که با کارشون ازدواج کردند برای زندگی مناسب نیستند. حالا کار به کنار! فکر کن طرف حال نداشته باشه یه اس ام اس جواب بده! یا یه زنگ بزنه! اونهم کی؟ ایام شیرین عقد!
هر چند به نظرم مسائل به همین یکی دو مقوله هم ختم نمیشه. و نگرشی که ایشون دارند برای زندگی با یک دختر امروزی و تحصیل کرده و گرم در روابط، قطعا مشکلات زیادی را در آینده به وجود میاره.
توصیه بنده اینه که همین حالا که مهریه رو به اجرا گذاشتید، اگر ایشون جلو اومد اجازه بدید بیاد صحبت کنه و تلاشش رو ببینید. اگر خواهان حل مشکل بود، با ایشون برید پیش مشاور و طی جلسات مشاوره ببینید که اگر مشاور شما را با سنجش و راهکارهایی که میده، افق روشنی از این زندگی پیش روتون میذاره خوب آشتی کنید. وگرنه دندونی که خرابه رو بندازید دور.
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
ببین اون دیگه خیالش راحت شده که تو رو بدست آورده بهش فرصت بده بعد از عروسی تلافی می کنه
ببین سعی کن بعد از ازدواج کارش رو با زندگی دو نفرتون قاطی نکنه
ایشااله خوشبخت می شین :104:
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نرگس جون اکثر مردم اول زندگیشون این مشکلات رو دارن .میتونی زندگی بچه های دیگه رو هم اینجا بخونی .درست نیست به این زودی جا بزنی .هنوز هیچ تلاشی برای بهتر شدن زندگیتون نکردین، همه ما چون از زندگی یک تصور دیگه داریم و فکر میکنیم وقتی ازدواج می کنیم جز عشق و محبت چیز دیگه ای نیست و برای کوچکترین مشکلی که پیش میاد سریع جبهه می گیریم .البته نمی گم که عشق و محبت نیست .چرا هست خیلی خوب هم هست ولی زندگی 2 آدم متفاوت مشکلات و سو تفاهم هایی هم داره که باید با مهارت به بهترین نحو مدیریت بشه .
زندگی شما هم از این دسته استثنا نیست ولی فرقش اینه که شما اولین تصمیمی که برای بهتر شدن زندگیت و رها شدن از مشکلات گرفتی طلاق هست :81:
عزیزم خیلی وقت ها ما زن ها خودمون باعث میشیم که همسرانمون بهمون یک سری حرفا رو بزنن.مثلا همین که همسر شما میگه( مرد باید بگه کجا بریم شما فقط باید پیشنهاد بدی ).این حرف رو زمانی همسرای ما میزنن که احساس کنن زناشئن می خوان ازشون سرپیجی کنن و یا رو مردشون تسلط داشته باشن .باور کن این و جدی میگم .کافی که ما هرچی اونا میگن گوش کنیم بعد یک مدتی اونا دیگه اصلا کاری به این حرفا ندارن .فقط بهشون ثابت بشه که باشه حرف حرف شماست .اونا فقط ترس این رو دارن که ما از حرف اونا سرپیچی می کنیم .
یک حرف خیلی قشنگ بهت میزنم همیشه تو گوشت باشه یادت نره .
اگه ما با شوهرامون مثل یک چوپون رفتار کنیم اون وقت اونا هم با ما مثل زن چوپون رفتار میکنن .ولی اگه با همسرمون طوری رفتار کنیم که اونا شاه باشن اون وقت خود ما مثل ملکه هستیم .اون وقت شاه خیلی اختیارات رو به ملکه میده .ولی چوپون چه اختیاراتی به زنش میده .)
درست میگم؟پس اصلا از این حرف همسرت که میگه من باید بگم چی کار کنیم و کجا بریم ناراحت نشو .خود من گاهی اوقات وقتی می خوام برم پیش مامانم اینا ولی همسرم میگه نه .با لبخند بهش میگم چشم قربان.اونم می خنده میگه خوب هرجا می خوای برو.
هرچی می خواد بگه" مرد باید به زنش بگه فلان شغل رو داشته باش ".بزار بگه تو بگو باشه .با لوندی بگو باشه عزیزم اگه تو فلان کارو دوست نداری من انجام نمیدم .به خدا زود نرم میشن .
اینم که میگی میترسم از این بچه مذهبی هایی باشه که محبت کردن رو بلد نیستن ناراحت نباش و نترس .از این بترس که شوهرت مذهبی نباشه و اهل هزار تا حقه باشه و چشمش پاک نباشه و بخواد با این حرفا تو رو هم گول بزنه ....باور کن که ما زن ها با محبت کردن به همسرامون می تونیم یادشون بدیم چطور به ما محبت کنن .ولی خیلی کم کم .گاماس گاماس ....
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
با سلام و تشکر از همه ی دوستانی که باهام همدردی می کنن
fa mo عزیز:منظورت از اینکه بی توجهی از خودم سرچشمه میگیره رو نفهمیدم لطف میکنی راحت تر بگی؟
شوهرم اوایل(صیغه و اوایل عقد) خیلی خوب بود، مهربون، خوش اخلاق، با توجه، و... ولی متاسفانه کاملا عوض شد
راستش تا قبل عید من خیلی سعی کردم یه جوری باهاش رابطه برقرار کنم و کارمون به اینجاها نکشه، اما متاسفانه هیچجوره راه نمیداد، از نظر اون مشکلی وجود نداشت و وقتی باهاش حرف زدم هم گفت اینا از نظر من مشکلی نیست و واسه من هم مهم نیست که این چیزا تو رو اذیت میکنه، حتی گفت مهم نیست که این چیزا رو مخت ور ور میکنه و... !!!فکرشو بکنین آدمی که یکی از مهم ترین ملاکهای خوبش اخلاقش بود چنین حرفی بزنه... حتی بعد اینکه این همه داستان برام درست کرده بود هیچکدومو نمیدید و با کمال پررویی تهدیدم کرد و از طرفی میگفت تو اگه شوهرتو دوست داری باید این شرایط رو بپذیری در عین حال میگفت من مجبورت نمیکنم و منظورش این بود که اگه قبول نکنی برات خونه ی مستقل نمیگیرم حتی فکر کردم که اگه نپذیرم خیلی راحت بیخیال من میشه
حقیقت اینه که اگه این اخلاقاشو قبل عقد می دونستم هیچ وقت نمیپذیرفتم، تو دوران بعد عقد اصلا به روحیات و نیازهام توجه نمی کرد و همش میگفت کار دارم، میخاست برام کلاس بذاره، وگرنه هیچ کسی ندونه خود آقایون میدونن که تو بدترین شرایط هم میشه یادی از همسرشون بکنن مگه اینکه نخوان، اینو از تجربه ی سایر دوستام میگم
از طرف دیگه آدم فوق العاده مغروریه ، طوری که هیچ کسی رو قبول نداره میگه نمیذارم هیچکسی تو زندگی من تصمیم بگیرن، حتی یه بار گفت که فلانی کیه ( از مراجع تقلید شهرمون) من خودم میفهمم و وقتی گفتم از رهبر هم بپرسی بهت میگه که هیچ جای اسلام چنین چیزی نمیگه که از زنت بخوای دیگه چیزی نگفت، اون هم بخاطر این بود که میدونست من به رهبری حساسم و اگه میگفت خط قرمز رو رد کرده بود
به اعتقاد خودش آدم با تجربه ایه و نیاز به مشاوره نداره
درسته که هیچوقت تقصیرها یک طرفه نیست، اما وقتی فکر میکنم می بینم که خیلی از ادا و اصول هایی که دخترا واسه شوهراشون در میارن من در نیاوردم، هرچی گفت گفتم چشم، الان که با کسی مشورت میکنم شاخ در میارن که من چطور همه چیز رو نادیده گرفتم، اون حتی از من میخاد که بیرون آرایش کنم! چیزی که اصلا تا الان ( انشالله همیشه باشه) انجامش ندادم فقط جلوی محارم
آدمیه که دوست داره حرفشو به زنش القا کنه خودش اینوبهم گفت: ازش پرسیدم اولین باری که منو دیدی چه احساسی داشتی؟ گفت احساس کردم میتونم حرفموبهت القا کنم!
در مورد بکارت ( هرچند متاسفانه دیگه هیچ چیزی عوض نمیشه) نه خودم نمیخاستم حداقل تو اون بازه ی زمانی، قبل اینکه برم پیشش بهش گفتم استرس دارم و ازش پرسیدم که قصدشوداره یا نه و جواب داد که نداره ولی بعدش شد آنچه نباید میشد. اگه اخلاقاش تغییر نمیکرد هیچ ایرادی نداشت، ولی وقتی 180 درجه عوض شده فقط من ضرر کردم . چه میشه کرد!
من خیلی سعی کردم که غیر مستقیم از طریق مامانش یه چیزایی رو بهش بفهمونم و سه بار قبل عید و یکبار بعد عید باهاش صحبت کردم، ولی مادرش توانایی حل این مسائل رو نداشت و از طرفی شوهرم به مادرش اجازه نمیده ( نه فقط مادرش به هیچکسی، اینو میگم که بدونین بخاطر غرور و خودبرتربینیش نمیذاره و نمیخاد که خانوادش متوجه ضعفهاش بشن ولی در عین حال خودش ضعفهاشو نمیبینه و تلاشی هم واسه حل اونها وقتی من میگم نمیکنه)
الان احساس میکنم که شوهرم خواسته با این کاراش منو کوچیک کنه تا ضعفهای خودشو بپوشونه، متاسفانه نتونسته با پزشک بودنم کنار بیاد، (شاید فکر کنین که خودمو جلوش میگرفتم که اون اینجری شده ولی باور کنین که اصلا آدمی نیستم که اهل فخرفروشی باشم)، یه جورایی خواسته از اول گربه رو دم حجله بکشه
نمیتونه درست تصمیم بگیره و رو هوا حرف میزنه
الان یک ماهه که کامل کات کردیم و تنها حرکتی که کرده اینه وقتی اظهارنامه ی دادگاه بدستش رسید دوستش بهم زنگ زد که باهام حرف بزنه که نپذیرفتم، ببینید تا این حد مغروره
خدایی شوهرای شما اینجورین؟ خدایی مردا تا این حد مغرورن و توقع من خیلی زیاده؟
جایگاه خانواده ی من پیش اون خیلی پایینه، و تحمل این قضیه برام فوق العاده سخته تحمل اخلاقاش برام خیلی سخته، از کاراش اینجور تفسیر میکنم که زنی میخاد که عین کنیز باشه در عین حال پابه پاش کار کنه و با کلاس هم باشه
تفکرش در مورد زندگی، خانواده، همسر، بچه، روابط خانوادگی و رفت و آمدها، نقش کار تو زندگی و خیلی از چیزای دیگه غربیه و من نمیتونم بپذیرم
متاسفانه با فرصت کم آشنایی این چیزا به دستم نیومده بود و همه رو بعد عقد فهمیدم
به نظر اون تا میشه باید کار کرد، کاری خوبه که پول بیشتر داشته باشه،من اینجوری نیستم، دوست دارم برای نیت وآرمانم کار کنم و پول تا سقف مشخصی برام مهمه
فعلا که مهریه رو گذاشتم اجرا، ایشون هم که انگار بدش هم نیومده ، اخلاقاش هم همینطوریه که گفتم بنظرتون باید چیکار کنم؟
توکل کردم به خدا و فقط از خدا میخام که ازش نجات پیدا کنم ف احساس میکنم که زندگی بعد طلاق از زندگی با اون بهتره، هرچند خیلی سخته،خانواده ام هم هر روز نفرینش می کنن
خیلی دعام کنین
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نرگس جان معلوم میشه شما به نوشته های من حتی یک ذره توجه هم نکردی!!!
بلاخره ما تجربه های زندگی خودمون و اطرافیانمون رو در اختیار شما می گذاریم تا بدونی که اصلا تنها نیستی و مشکلات شما مشکلات همه هست ولی شما خیلی سخت میگیری .دوباره میگم که رفتار ها و صحبت های خود ما زنا هست که باعث میشه همسران ما این عکس العملی که همسر شما در برابر شما داشتن رو داشته باشن .این نظر منه هرچند اشتباه باشه ولی بشین فکر کن که همسر شما چرا باید بگه که حرف حرف منه.هرچی من میگم باید اجرا شه....
یک چیز دیگه، اصلا سعی نکن که ایرادات همسرت رو برای مادرش بگی .چون اون یک مادرشه و بهتر از هر کس دیگه ای پسر خودش رو میشناسه .عزیزم شما فقط با گفتن این حرف ها مادرش رو ناراحت می کنی.بهتر که مسایل زندگی شما بین خودت و همسرت حل بشه و پای خونواده ها اصلا به این چیز ها کشیده نشه .چون اونا به شدت احساسی تصمیم می گیرن .بهتره به جاش با یک مشاور صحبت کنی
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
همچین میگی زندگی بعد از طلاق سخته! که هر کی ندونه فکر میکنه یه بیست بیست و پنج سالی باهاش زندگی کردی و ...
فعلا صبر کن ببین نتیجه این اقدامت چی میشه. زود جا نزن.
در مرحله عقد حتی اگر هم تمکین کرده باشی زیاد سخت نیست جدایی. ولی اگر بری زندگی رو باهاش شروع کنی و ببینی که به هیچ صراطی مستقیم نیست، اونوقت طلاق به راحتی الان نخواهد بود.
در این مرحله بنظر من بهتره که صبر کنی عکس العمل ایشون رو ببینی. هر چند که طلاق و مهریه به اجرا گذاشتن بعیده بتونه نهاد کسی رو عوض کنه. ولی به هر حال اگر نخواد اشتباهات اش رو بپذیره و یا حاضر نشه که با شما به مشاوره بیاد برای اصلاح رابطه تون، یعنی اینکه عطای ایشون رو به لقاش باید در همین مرحله بخشید.
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
مسئله اینه که وقت نمیذاره، اصلا نمیاد که حرف یزنیم، اصلا براش مسئله ای ایجاد نمیشه که بخاد بیاد
اوایل قبل اینکه به خانواده بگم خیلی مشورت گرفتم از مشاور، از یه استاد حوزه علمیه از دوستان و مادر دوستام
ولی هیچ وقت نیومد تا من حرف بزنم یا بگم توقعم چیه هر کدوم از کسانی که میشنید بینمون چطوریه، تعجب می کردن و تقریبا اکثرشون ابزار نارضایتی می کردن، حتی مادر دوستم که خانم پخته ای هست گفت که باید جدا بشه (البته دوستم اون موقع بهم نگفت که مادرش چی گفته)
شاید باورتون نشه ولی اصلا کارخاصی نکردم که اینقدر امر و نهی میکنه و هرچی گفت گفتم چشم. گفت با یکی از فامیلا که مسئولیتی داشت صحبت کن که بدون امتحان قاضی بشم صحبت کردم، گفت با دوستت صحبت کن که خونه سازمانی برامون جور کنه صحبت کردم و جور شد ولی بعدش زد زیرش
ماشینشو فروخت جیک نزدم
خونه رو اونجوری کرد هیچی نگفتم
سر چندتکه وسایلی که قرار بود بخره بامبول دراورد وام گرفتم که کمکش کنم
دیگه فقط سر زندگی مشترک با خانوادش گفتم نه، که اینجوری شد
ببینید همه ی اینکارارو نمی بینه و با توقع زیاد تهدید کرد، و یه جورایی مجبورم کرد که بپذیرم
بچه بازی درآورد و احساس کردم که کسی رو که به عنوان مرد تو زندگیم پذیرفتم خیلی کوته نگر، عجول، حسود و سطحی نگره و بجای بالاکشیدن خودش منو می کشونه پایین، حتی برگشت گفت نمیخاد جهاز بخری
فعلاکه جز صبر چاره ای ندارم و گذاشتم خانواده جریانو مدیریت کنن و وکیل
الان ازش میترسم، احساس میکنم که خلوص نیت نداره و...
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
به نظر من شما هم در مواردی عجله کردید. هر چند توقعات شما اصلا نابجا نیستند.
از نگاه من:
به برخورد های اول، به لحظه های خوبی که با همسرتون داشتید فکر کنید. آیا واقعا در اون لحظات ایشون همون کسی بودن که شما می خواستید؟ به اتفاقاتی که گذشته فکر نکنید و فقط همون خوبی هایی رو که وجود داشته بیاد بیارید. اگه از اون لحظات لذت می بردید و احساس خوبی هم داشتید (مثلا خوشبختی) پس احتمالا این زندگی ارزش مبارزه کردن و جنگیدن رو داره. نباید زود برای خاتمه اش تصمیم گرفت. هر چند رسیدن به اون لحظات خوب به صورت پایدار و مستمر شاید آسون و سریع هم نباشه.
شغل وکالت هم از آن شغلهاست، واقعا شب و روز ندارد. یعنی نمی شود برایش ساعت کاری معین کرد و اتفاقا پر است از انواع قرار و ملاقات و برنامه قبلی و پیش بینی نشده!
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
ممنون از لطف شما
خوبی داشت، ولی همون خوبی هاش تبدیل به بدی شد
مثلا میگفت من اهل مشورت کردنم و فکر میکنم با کسی که باید یک عمر زندگی کنی باید خیلی چیزهارو بگی ولی بعدا ماشینشو اونجوری عوض کرد و یا سر داستان خونه که بنظرم اصلا توجیه نمیشه
اون موقع مهربون بود ولی بعدش از دماغم در آورد، در واقع هر وقت که میخاست اذیتم کنه مهربونیاشو ازم دریغ می کرد یعنی اگه چیزی میشد بهم میگفت که اینچیزاتبعات داره و بعد روی مهربونیاش تاثیر میذاشت، یعنی راحت ازم انتقام میگرفت، حالا اون مسئله یه اشتباه از طرف من نبود، مثلا یه حرف از جانب خانواده بود ولی اون انتقامشو از من میگرفت
حقیقت اینه که تو این چند ماهی که باهم بودیم ناخوشیهامون خیلی بیشتر از خوشی هامون بود و خوشی ها یه جوری از دماغم در اومد، شاید باورتون نشه ولی تقریبا اکثر دفعات که بهمون خوش میگذشت به خواسته ی اون و در ارتباط با سکس بود، از هر موقعیتی استفاده می کرد، و خیلی کم پیش اومد که غیر اون با هم باشیم در واقع خوش گذشتن با همسرش جور دیگه ای براش بی معنی بود، خواسته ی من براش مهم نبود، بارها بهش گفتم بریم مراسم دعا نیومد، گفتم بریم زیارت نیومد، یه بار گفتم بعد امتحان بریم بگردیم نیومد
واقعا نمیدونم، ارزش جنگیدن رو نداره
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
من تمیفهمم چرا شما همتون دارید میگید باید تحمل کنی صبر کنی بگی چشم عشوه بیای غمزه بیای . آخه این بنده خدا میخواد40و 50 سال با اون زندگی کنه . شوهر کرده بچه دار نشده که بخواد بچه بزرگ کنه خودش یه دختره لطیفه شکنندس میخواد به یه مرررد تکیه کنه نه به یه بچه (تکیه بر باد کردنه) این بنده خدا هی عزمشو جزم میکنه رفته پیش مشاور مشاورم بهش گفته جدا شید شما به جای اینکه کمکش کنید محکم باشه هی دارید گمراهش میکنید من به جای این خانوم گیج شدم . ماها مشاور که نیستیم اگرم تجربه ای دارید قابل احترامه اما شوهر شما خیلی منعطف تره ایشون فکر کرده تو عصر حجر زن گرفته
ما از خدامونه که شما خوشبخت بشی اگه شوهرتون سر به راه شد که چه بهتر اگرم نشد آسمون به زمین نرسیده خدا هم همیشه باهاته
نرگس جون خواهر گلم این موضوع شما خیلی حساسه چون شما الان راه برگشت داری اما بعد عروسی کارت دوبرابر سخت میشه پس اگه بازم شک داری حضوری پیش مشاور برو و به خاطر صحبتای من و مثل من گیج نشی
موفق باشی
امیدوارم بهترین تصمیمو بگیری و بیای بگی چه تصمیمی گرفتی و از تصمیمت راضی باشی
-
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام دوست عزیزم
واقعا از خوندن حرفات ناراحت شدم.واقعا سخته.اما نمیشه گفت شوهر شما بلد نیست چطور رفتار کنه یا فن رفتار با یه خانم رو نمی دونه.چون اگه نمی دونست می بایست از اول نمی دونست.چرا اول خوب بود و بعد این طور شد؟
فکر میکنم مشکل از جای دیگه است.به نظرم حتما برنامه ای ترتیب بدین که باهم رک وراست حرف بزنید اگر در حضور یک مشاور خوب باشد که بسیار بهتر است.بگین حالا دیگه کار به اینجا رسیده بیا صادقانه حرف بزنیم.ازش بپرسید آیا پای کس دیگه در میان است؟بخواهید دلیل رفتارهایش را توضیح دهد. اگر شما ورابطه تان برایش ارزش داشته باشد قطعا تلاشی خواهد کرد.یا حداقل دلیل رفتارهایش را توضیح می دهد.بگذاریید بفهمد که دلیل ایینکه دادخواست طلاق داده اید دلیل رفتارهایش بوده اینکه چقدر عوض شده و احساست شما برابش بی اهمیت شده اینکه هرچقدر سعی کرده اید راه نداده.اینکه ادم از زنش سراغی نگیرد اصلا عادی و طبیعی نیست.حرف شما کاملا درست است یک اس دادن یا یک زنگ وقتی از آدم نمی گیرد .مطمئنا نمی خواهد که انجام نمیدهد.میدانم بسیار آزرده خاطر هستید.اما اگر کمی ناراحتی را الان تحمل کنید بهتر از این است که یک عمر بخواهید عذاب ببینیدهیچ دلیلی ندارد که چشمهایتان راببندید .بسیار با شما احساس همدردی میکنم و واقعا متاسفم