امــروز همــه را دوست بدار،
ببخش ، ایمان داشته باش،
ترسهــا را بیرون بریز،
خدا را صدا بزن،
امــروز روز موفقیت توست،
به شرط خندیدنت،
بخنــد،
تو در آغـوش خدائی...
نمایش نسخه قابل چاپ
امــروز همــه را دوست بدار،
ببخش ، ایمان داشته باش،
ترسهــا را بیرون بریز،
خدا را صدا بزن،
امــروز روز موفقیت توست،
به شرط خندیدنت،
بخنــد،
تو در آغـوش خدائی...
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته ...
تو در آغوش خدا هستی ....
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا “حس زیبا دیدن” همان عشق است
دو قطره آب كه به هم نزدیك شوند، تشكیل یك قطره بزرگتر میدهند...
اما دوتكه سنگ هیچگاه با هم یكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
فهم دیگران برایمان مشكل تر، و در نتیجه
امکان بزرگتر شدنمان نیز كاهش می یابد...
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت باید جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...
اما می توان چشمان را بست وعبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت:72:
این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست.
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.ماهی کوچکی که طعم تنگ ازارش می دهدوبوی دریا هوایی اش کرده است.
قلب هاهمه نهنگاننددراشتیاق اقیانوس.اماکیست که باور کنددرسینه اش نهنگی می تپد.
ادم ها ماهی ها رادرتنگ دوست دارندوقلب هارادرسینه.
اما ماهی وقتی دردریاشناورشدماهی است.
وقلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.
هیچکس نمی تواند نهنگی رادرتنگی نگه داردتوچطور می خواهی قلبت رادرسینه نگه داری؟
وچه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شودودریامختصرمی شود.
ووقتی قلب خلاصه می شودوادم قانع.
این ماهی کوچک امابزرگ خواهدشدواین تنگ.تنگ خواهدشدواین اب ته خواهدکشید.
دریاواقیانوس به کنارنامنتهاوبینهایت پیشکش.
کاش لااقل اب این تنگ راگاهی عوض می کردی.
این اب مانده است وبوگرفته است وتو می دانی اب هم که بماند می گندد.
اب هم که بماند لجن می بنددوحیف ازاین ماهی که در گل ولای بلولد وحیف ازاین قلب که در غلط بغلتد!!!
خدا آن حس زیباست که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را
یکی همچو نسیم دشت
میگوید:
کنارت هستم ای تنها...........
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟
جایی که می ری مردمی داره که می شکننت ،
نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی ،
تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری ،
قلب می ذارم که جا بدی ،
اشک می دم که همراهیت کنه ،
و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم
فرایند پیری
چند دوست قديمی که همگی ٤٠ سال سن داشتند میخواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا خدمتکاران خوشگلی دارد.
١٠ سال بعد که همگی ٥٠ ساله شده بودند دوباره تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند. و پس از بررسی رستورانهای مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا غذای خيلی خوبی دارد.
١٠ سال بعد در سن ٦٠ سالگی، دوباره تصميم به صرف شام با همديگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا محيط آرام و بی سر و صدايی دارد.
١٠ سال بعد در سن ٧٠ سالگی، دوباره تصميم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصميم گرفتند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.
و بالاخره ١٠ سال بعد که همگی ٨٠ ساله شده بودند يکبار ديگر تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا تا به حال آنجا نرفتهاند!!!
:311::311:
گل آفتابگردان را گفتند:
چرا شبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت : ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند ...
.
مرداب به رود گفت : چه کردی که زلالی ؟
رود گفت : گذشتم ... !!
لیلی و مجنون
میگن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر کنار فلان باغ می بینمت .
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید ، از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت .
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت : ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون برگشت به شهر.
در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟! و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه ! آخه نشونه اینه که ، لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده! و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری !
مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه : تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد ! تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی !
.................................................. .................................................. ...........................................
چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران ، به تفسیر ی است که ما ، از ، آنها می کنیم ، و چه بسا که ، حقیقت ، غیر از تفسیر ماست .
قضاوت ، همیشه آسانست ، اما حقیقت ، در پشت زبان وقایع ، نهفته است .
من نمیدانم
و همین درد مرا سخت می آزارد
که چرا انسان
این دانا - این پیغمبر
در تکاپوهایش
چیزی از معجزه آنسوتر
ره نبردست به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است؟
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است؟
من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن به خدا سهل ترین کار است
و نمی دانم که چرا انسان
تا این حد با خوبی بیگانست؟
و همین درد مرا سخت می آزارد
تا حالا كفشات رو نگاه كردي؟؟؟!!!
دو تا عاشق:
دو تا همراه
... ...
كه بي هم ميميرن
با هم خاكي ميشن
بدون هم زير بارون نميرن
و همیشه ی همیشه پشت هم وهمراه همن
كاش آدما هم يكم از كفشاشون ياد بگيرن...
در جواب دخترم که پرسید: [size=x-large]چرا مرا به دنیا آوردی؟
زیرا سال های جنگ بود
و من نیازمند عشق بودم
برای چشیدن طعم آرامش
زیرا بالای سی سال داشتم
و می ترسیدم از پژمردن
پیش از شکفتن و غنچه دادن
زیرا طلاق واژه ای ست
تنها برای مرد و زن
نه برای مادر و فرزند.
زیرا تو هرگز نمی توانی بگویی:
مادر سابق من
حتی وقتی جنازه ام را تشییع می کنی.
و هیج چیز، هیچ چیز در این دنیا نمی تواند
میان مادر و فرزند جدایی افکند
نفرت یا مرگ حتی.
و تو بیزاری از من
زیرا تو را به دنیا آورد ه ام
تنها به خاطر ترسم از تنها ماندن
و هرگز مرا نخواهی بخشید
تا زمانی که خود فرزندی به دنیا آوری
ناتوان از تاب آوردن خاکستر سوزان
رویاهاو آرزوهای دور و درازت[/size]
انسان عاشق زیبایی نمی شود،
بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!
راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود
همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم،
پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.
فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...
پروفسور حسابی
http://www.hamdardi.net/imgup/39887/...fc639ced72.jpg
تو بمان تنها با من تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو،
[size=large]به جای همه گل ها تو بخند ....[/size]
به شرط خنديدن تو...
تا ابد زنده مي مانم
اگر خدا دعاهای شما را مستجاب کند، ایمانتان را افزایش داده، اگر با تاخیر مستجاب کند، صبرتان را زیاد کرده و
اگر مستجاب نکند، چیز بهتری برایتان در نظر دارد.
بیائید دعاهایمان را با این فرمول کادو پیچی کنیم
صلوات + دعا + صلوات
اگر مردی توقع دارد که همسرش در زندگی یک فرشته باشد،
اول باید برای او یک بهشت بسازد.
هر رابطه ای ؛
به هر دلیلی برایت تمام شد !
پی اش را دیگر نگیر
هیچ شوک مصنوعی !
آدمها و رابطه های مرده را زنده نمی کند . . .
نیچه..
مهم نیستــــ اگر انـسـان بـرای کـسی که دوسـتـش دارد غـرورش را از دستـــــ بـدهـد ؛
امـا فـاجـعـه اسـتــــــ اگر بـه خـاطـر حـفـظ غـرور ، کـسی را که دوسـتـــــ دارد از دستـــــ بـدهـد .
اگر یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباببازی دیگهای برایش بادکنک میخرم!!!!!
بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده.
بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.
بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین بروند، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.
و مهمتر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید آنقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده...
دلم میخواهد
شبیه کودکی
باشم که
چیزی از این
دنیا درک نکند
فقط برای دیگران
بخندد....
نمیشود
باز هم غمی روی
دلش دارد این کودک
که نمیخندد..
منم خواهان کودک شدن هستم
به شرط خندیدن.."دنیا"
دیدین یه بچه خیلی کوچیک زمین میخوره تصمیم میگیره بخنده یا گریه کنه به دیگران نگاه میکنه؟!
شمام وقتی زمین میخورین تصمیم میگیرین که ناراحت بشین یا نه؟!
در ما این امکان هست که خیلی چیز ها رو ناخودآگاه کنیم و به کنترل خودکار بسپریم که خوب هم هست چون اگه نبود نمیتونستین هم راه برین هم با موبایل حرف بزنین.
اما برچسب زدن به اتفاقها رو خودکار نکنین..!!
بیاین مثل همون زمانی که کودک بودیم ، اتفاق برامون اتفاق باشه و خودمون تصمیم بگیریم بخندیم یا گریه کنیم...
مثل کودکی، اتفاق جدید میتونه برامون جالب و شگفت انگیز باشه و یه تجربه ، نه الزاما خوب یا بد!!!!!:82:
<img src="http://www.hamdardi.net/imgup/6468/1355564414_6468_c2411d9d55.jpg" />
نگاه کنید...حتی آسمان هم لبخند میزند....!!!!!
<img src="http://www.hamdardi.net/imgup/6468/1357805274_6468_6e00a5d0a9.jpg" />