-
خسته از تکرار مشکلات!!
دوستای خوبم سلام
تو این مدت تاپیکی باز نکردم، چون تو محل کار جدید نمیتونستم بیام تو سایت و از همه مهمتر بعد از برگشتنم مشکل خاصی نبود
وقتی برگشتم دیدم شوهرم خیلی چیزایی که باعث آزارم بودو رعایت میکنه یا حداقل سعی میکنه، ولی امروز شد اولین روز تعطیل زهرماری که بعد از 20روز زندگی با هم داشتیم
شما هم مثل من فکر میکنین زود پیش اومد؟ فکر میکردم حداقل 2-3 ماهی استرس نداشته باشم ولی انگار عمر خوشبختی زورکیمون نهایتا همین 20روزه
همون هفته ای که برگشتم خواهرش دعوتمون کرد، منم حرفی که تو این دوسال تو دلم منده بودو به شوهرم گفتم
بهش گفتم عزیزم یادته خواستیم دعوتشون کنیم، بهت گفتم تو زنگ بزن دعوتشون کن، چون اونا هم همیشه به تو زنگ میزنن، من فکر کنم اینطوری راحت ترن؟ تو با اصرار ازم خواستی که زنگ بزنم
خب منم دلم میخواد وقتی دعوتیم به من زنگ بزنن، نه اینکه به تو بگن من هم دعوتم
گفت نه اصلا منظوری ندارن و ....، گفتم من ازت میخوام بهشون بگی که ما رسم دارین دعوت میکنیم، گفت اینبارم بیا، رفتیم اونجا یواشکی بهش میگم، منم گفتم عزیزم مرسی، اصلا مهم نیست اینبارم میام
خب
رفتیم، منم دیگه ازش نپرسیدم گفتی؟ چی شد؟ و ...
دیروز اون یکی خواهرش بهش زنگ میزنه که فردا ناهار بیاین خونمون، همسرم بهش میگه میشه به خانمم هم زنگ بزنی و بهش بگی؟ من یه دفعه دیدم خواهر شوهرم بهم زنگ زد؛ بعد دعوتمون کرد و منم فکر کردم سری قبل که به خواهر کوچیکش گفته جریانو؛ اونم به همه گفته و خواهر بزرگش الآن بهم زنگ زده
کلی خوشحال بودم؛ هم از خواهرش تشکر کردم هم وقتی شوهرمو دیدم از اون تشکر کردم
دیشب اومدیم خونه؛ با کلی بگو بخند یه دفعه دیدم رفته تو لک
بهش گفتم چی شد؟ گفت گلوم میسوزه
منم عین اسکولا؛ دیشب براش دستمال گرم کردم بزاره رو سینش وقتی اوردم گفت نمیخوام
خب منم گفتم اشکال نداره ؛ کلا بد مریضه
صبح بلند شدیم دیدم همچنان اینطوریه؛ بهش گفتم چی شده؟ من کاری کردم ؟ ناراحتی یا واقعا سرماخوردی
گفت ناراحتم
گفتم چرا؟
گفت دیروز که به خواهرم گفتم بهت زنگ بزنه حس کردم شخصیت خودم و تو رفت زیر سوال
گفتم اصلا این فکرو نکن؛ چون اینطور نیست؛ بعد مثل همیشه شروع کرد به توهین به من و وسط کشیدم مشکلات سابق از ماه عسل تا حالا و هرچی دلش خواست بهم گفت
و من احساس کردم چقدر احمق بودم که برگشتم به این زندگی نحس، چقدر احمق بودم که دوباره دلخوش شدم؛ چقدر احمق بودم که دوباره نقش بازی کردنشو قبول کردم
امروز روز نحسی بود؛ خونه خواهرش سعی کردم شاد باشم ولی از درون داغون بودم
از همشون بدم میاد
این کمترین شعور اجتماعیه که یه نفر باید داشته باشه و رعایت کنه ؛حالا من برای اینکه بهشون نشون بدم در مورد منم باید رعایت کنن اینطوری زندگیم به هم میریزه
باز بهم توهین کرد؛ من سعی کردم آروم باشم بهش گفتم دو تا راه حل پیشنهاد میدم
1- با خواهرت صحبت کنم و نمیگم تو در جریانی ازشون بپرسیم که واقعا باید به خانم زنگ بزنن و دعوت کنن یا نه؟ (چون میگه این فقط تو خانواده شماست و تو جامعه هیچکس اینکارو نمیکنه مثلا دوستاش بهش میگن شب بیاین خونمون ما باید بریم و خانمشون یا مادرشون به من زنگ نمیزنه این اصلا بد نیست)
2- هرکی هرطور خواست ما رو دعوت کنه و منم میرم ولی اگه بهم زنگ نزنن منم بهشون زنگ نمیزنم و از جانب شوهرم دعوت بشن
برگشته میگه واقعا متأسفم
یعنی من بدون دعوت باید برم؛ ولی باید همه رو دعوت کنم
تو رو خدا شماها بگین
من مقصرم؟ باید چکار کنم؟
خواهش میکنم همتون اینو جواب بدین که این واقعا فقط در حد خانواده ماست که اگه مثلا میخوایم داداشمو دعوت کنیم زنگ میزنیم به زن داداشم ؟ شماها همچین چیزی ندارین؟
به خدا افسردگیم داره شدید میشه
ازش متنفرم
به خاطر ناراحتی همکاراش؛ خواهراش و دوستاش حتی اگه غیر موجه باشه اعصاب منو خورد میکنه ولی اگه من چیزی بخوام که موجه باشه بهم میگه سخت نگیر و کلا من باید به ساز همه برقصم تا ایشون راضی باشه و خدائی نکرده کسی ازمون دلگیر نشه
منم که این وسط اصلا آدم نیستم
تو رو خدا بگین چکار کنم؟ همش فکر میکنم کاش همه چیز تموم شده بود
مسائل زندگی ما هیچ تغییری نمیکنه
:302::302:
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم عزیز
من همیشه جریان زندگیتو دنبال می کنم. در مورد سایر مشکلاتتون نظری نمی دم ولی اینی که تعریف کردی ببخشیدا دیگه خیلی بچه گانه هست! یه کم فکر کن ببین سر چه چیز بی اهمیتی خوشی این 20 روزو از بین بردی .چه اشکالی داره خواهرشوهرتون وقتی میخوان شما رو دعوت کنن زنگ بزنن به شوهرتون؟ فکر می کنم کلا ذهنیت تو نسبت به خانواده شوهرت کاملا منفیه به همین دلیل سر همچین مسئله کوچیکی حساس میشی. اما چون گفتی همه بگن منم جواب میدم تو خونه ما که اگه خانواده بابا بخوان ما رو دعوت کنن زنگ میزنن خونمون حالا هر کی گوشی رو برداشت ، مامان یا بابا فرقی نداره به اون میگن.
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شميم جان .
خانومي فرهنگ ما هم مثل شماست . يعني برادر خودمم كه بخوايم دعوت كنيم ،حتي اگر گوشي تلفن رو برادرم برداره به ايشون ميگيم و بعد حتما با خانومش حرف ميزنيم . اگر با برادرم هم حرف بزنيم اما خانومش خونه نباشه يا با تلفن همراهش تماس ميگيريم يا بعدا كه اومد خونه ايشون رو مشخصا و جدا دعوت ميكنيم .
اما اين فرهنگ مال مادر منه .
زماني كه برادر من عقد كرده بودن مادرم هر هفته ايشون و خانومشو رسما دعوت ميكرد .اما ما الان عقد كرده هستيم ، خانواده همسرم با تمام علاقه اي كه به من دارن به غير از بار اول ، دعوتم نكردن . اما هر بار كه ميرم احترام ميزارن .
من نبايد با پيش فرض هاي خودم يه رابطه رو خراب كنم .
درسته شما بيشتر لذت ميبري كه جداگانه دعوت شي ، اما ارزش نداره كه به خاطر يك پيش فرض كه براي همسرت و خانوادش پذيرفته شده نيست ،شما اذيت شي .
يه چيزي هم بگم ؟ هر چند من زياد ازين سياست ها خوشم نمياد اما شما هم شمشيرتو از رو نبند كه دختر خوب !
يعني چي كه من راه حل دارم ازين به بعد من زنگ نميزنم خودت دعوت كن ؟
اون سياسته كه ميگم من زياد خوشم نمياد اينه كه الان هيچي نگو . ببخش اما فراموش نكن . گوشه ذهنت داشته باش تا به وقتش . حكايت اون لاك پشته نشو كه بي موقع حرف زد افتاد پايين . به وقتش كه مهموني داشتي (علني هم نميكني ) قصه رو جوري ميپيچوني كه آقاي همسر خودشون تماس بگيرن .
همين .
براي هر قضيه ، اندازه خود اون قضيه ناراحت شو . نه بيشتر .
نه اينكه بگي روزمو خراب كرد . حيفه كه روزت براي اين چيزها خراب شه .
و فراموش نكن رابطه شما خيلي شكننده و آسيب پذيره . عين يه گله كه خيلي نياز به مواظبت داره . مواظب گلت باش .:72:
يه چيز ديگه هم بگم ؟
بين من و همسرم يه قانونه كه عين همسرت اگه از دوستي ، آشنايي ،همكاري ناراحت ميشيم به همديگه ميگيم سخت نگير .
چون واقعا رفتار اونها دست ما نيست .
اما اگه من از همسرم انتظار گذشت دارم يا اون از من ، لذت بخش ترين چيزه .
چون تو دنيا فقط از خودمون انتظار داريم . چون فقط ما روي هم تاثيرگذاريم .چون بايد با يكي خيلي نزديك باشي تا ازش توقع داشته باشي . پس اگه فقط از توئه كه توقع داره چون ميدونه بقيه رو كه نميتونه عوض كنه ، تو رو هم نميخواد عوض كنه اما ميخواد تو دركش كني . ازين زاويه نگاه كني منفي كه نميشه هيچ ، كلي هم شيرينه .
نميدونم تونستم حرفمو برسونم يا نه ؟
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم عزیز سلام
منم اوایل مشکل شما رو داشتم.همسرم یه شعاری داشت>خانوم خونه خانوم خونه رو دعوت میکنه !!
ولی من اگر خونه نبودم به شوهرم میگفتن.ولی من میمردم هم باید بهشون میگفتم.یعنی بعضی اوقات مجبور بودم 10 بار زنگ بزنم تا خواهر شوهرمو که 22 سال از من بزرگتره پیدا کنمو دعوت کنم.کم کم کنار اومدم با این موضوع تا یه روز که زنگ زدم دعوت کنم خونه نبود.شوهرش گفت به موبایلش زنگ بزن.منم زنگ زدم و چشمت روز بد نبینه .مثل اینکه از دست کسی ناراحت بود تمام دق و دلیشو سر من خالی کرد !!!! گفت چرا زنگ زدی و من الان نمیتونم حرف بزنمو...فکرامو میکنم بهت خبر میدم که میایم یا نه !
از اون موقع به بعد دیگه شوهرم مجبورم نکرد به این کار.
اونا البته هنوز روال خودشونو دارن.حتی زنگ زده بود دعوت کنه(همین یکماه پیش) که شوهرم گوشی رو برداشت و انقدر شوهر من سادست که وقتی قطع کرد گفت زنگ زده بود دعوت کنه.تاکیدم کرد که با مریم کاری نداره !!!
البته ما انقدر بینمون الان شکرآب شده که کارمون از این حرفا گذشته.اصلا دوست نداریم همو ببینیم...
اما شمیم جان انتظار نداشته باش همه شعور اجتماعی داشته باشن.اصلیت زندگیتو بچسب.نذار خانواده همسرت زندگیتو خراب کنن.خیلی سخته.قبول دارم.من همین الاکه دارم اینارو مینویسم 20 دقیقه پیش مادر شوهر نفهم و از خدا بی خبرم اعصابمو خورد کرده.میخواستم به شوهرم بگم دیدم حیفه زندگیمون.
اصلا حساس نشو رو این موضوع.میدونم سخته ولی کم کم بذار کنار حساسیتتو.اولین کسی که آرامش میگیره خودتی خانومی.به خصوص که شما تازه وباره داری میسازی زندگیت رو.
یک نسیم ساده میتونه زندگیت رو بهم بریزه.
تمام مسائل حاشیه ای رو بذار کنار .اصلا به جدایی فکر نکن.شروع بدبختیاست.
جو خونه رو آروم نگه دار.
هرچقدر بیشتر به این مسئله گیر بدی ناخواسته مسائل دیگه ای به وجود میاد
موفق باشی دوست خوبم
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شميم جان
موضوع اونقدر ها هم بزرگ نبوده خانمي...تو كه اخلاق شوهرتو ميدوني دوست داره اول و آخر همه چيز خودش باشه
ببين اگه اونها اين كارو نميكنن ( دعوت كردن شما جداگانه) به خاطر رسم و رسومشونه
دادش منم وقتي ميخواهد مارو دعوت كنه زنگ ميزنه به من!!! شوهرمم دعوت ميكنه:311: من ميزارم پاي بي تجربگيش هر بار هم انجوري ميشه بهش ميگم خودت به شوهرمم زنگ بزن ... حالا اگه هم زنگ نزد مهم نيست مهموني رو ميرم ولي يك جور احترامه
تو سخت نگير فدات شم... مشكل تو اين چيزها بود؟؟؟ بابا بيخيال اصل كاريو بچسب
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم جان
دوباره داری سر مسائل بیخود حساسیت زیاد نشون میدی
خانواده همسر من بخوان مارو دعوت کنن به موبایل همسرم زنگ می زنند
اصلا همسرم چی کارست که بخواد پاسخ گوی رفتار اشتباه دیگران باشه یا بخواد افکار دیگران رو به خاطر من عوض کنه
من به جای تو بودم به جای اینکه همسرم رو مجبور کنم تا دیگران رو مجبور به این کنه تا مطابق با خواسته من رفتار کنند به همسرم می گفتم عزیزم از اینکه دیگران رو دعوت کنم ولی اونا منو دعوت نکنند احساس خوبی ندارم لطفا از این به بعد ازم نخواه.......
مشاوره رفتی؟
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شميم اگه اين كارها را بكني دوباره همون آش مي شه و همون كاسه.
دختر خوب فكر مي كني تو زندگي ما همه چيز گل و بلبله. يك كم كوتاه بيا. اين لوس بازي ها و گير دادن ها مال دوران نامزديه. ببخشيد ولي اگه بخواي اينطوري ادامه بدي اين زندگي زندگي نمي شه.
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
دوستای خوبم از همتون ممنون که برام نوشتین
پروانه جون، من اصلا منفی نبودم ولی با کارهاشون دارن منو منفی میکنن
بهار جون، من قبلا اینکارو کردم، ولی موضوع اینه که شوهرم توقع داره وقتی من میخوام دعوت کنم، بهشون زنگ بزنم ولی مهم نیست که زنگ نمیزنن منو دعوت کنن، حرف زور نیست؟ دوساله دارم کنار میام و بی خیالی طی کردم ولی مثلا سر عروسی دختر خواهر شوهرم به همه زنگ میزدن و دعوت میکردن ولی من بی دعوت بلند میشدم میرفتم
خب خیلی سخته، من نمیخوام دو روز دیگه جلوی بچم اینطوری باهام برخورد بشه، فکر کنم دیگه سکوت و کنار اومدن کافی باشه نه؟
مریم عزیز، من حساس نشدم، فقط با شوهرم در میون گذاشتم بدون هیچ اصرار یا تهدید یا بدگویی، ولی از پریشب واسه من رفته تو قیافه، دیروز باهاش حرف زدم باهاش شوخی کردم، رفتیم خونه خواهرش طبق معمول اونجا گفت و خندید و وقتی برگشتیم خونه باز تو قیافه بود، من بهش اهمیت ندادم و رفتم دنبال کارای خودم، خب این دیگه حداقل چیزیه که باید به شوهرم یاد میدادن که قهر و لجبازی مال بچه هاست، حالا واسه من اینطوری میکنه
سر یه مسئله ای که همتون میگین بی اهمیت و سادس
جالبه ، من معترضم، اون قیافه میگیره، طبق معمول
یکتا جان ، مشکل من این نیست
مشکل من اینه که وقتی من از چیزی ناراحتم، به جای اینکه باعث آرامشم باشه شروع میکنه به توهین و تحقیر و حرفهای صد من یه غاز زدن و مرور خاطرات بدمون که توش مقصر بوده ولی اصلا زیر بار تقصیرش نمیره و همه چی رو میندازه گردن من و اعصابمو سر یه چیز کوچیک که با مهربونی دارم میگم خورد میکنه
خب اقلیمای عزیز من هم همینو گفتم، یه درد و دل، نه با بدگویی
ولی فرقی نداره
حالا یه چیز جالب برات تعریف کنم، 5شنبه یکی از کارمنداش گند زده بود تو یه معمامله، انگار با هم درگیری لفظی هم پیدا کرده بودن، من رفتم پیشش که با هم بریم خرید، جلوی من و بقیه ازش عذر خواهی کرد
اینو دقت کن که مقصر بوده و گندی که زده بود رو زندگی ما و کار شوهرم تأثیر مستقیم و منفی داشت، ازش دلجویی کرد و از دلش درآورد، ولی در مورد من که یه چیز عادی ازش خواستم و با مهربونی ازش خواهش کردم و هیچ سختگیری نکردم الآن دو روزه دارم قیافشو تحمل میکنم و با اجازت پشتشو میکنه بهم میخوابه و برای اینکه زجرم بده نمیدونم با کی اس ام اس بازی میکنه
حالا کی بچس؟
یعنی من هیچی نباید بگم؟ هیچی نباید بخوام؟ باید سکوت کنم و تحمل کنم که خدائی نکرده شوهرم این بچه بازیها رو در نیاره؟
لیلا جون
سلام
میدونی خونه فامیل من نمیاد چون هنوز پاگشا نکردن؟ انگار طلبکاره
دائیم زنگ زد میخواست بره کربلا از همه خداحافظی کرد، شوهرم خونه نبود زنگ زد که فقط از اونم خداحافظی کنه
بعد که دائیم برگشت با مامانم اینا میخواستیم بریم دیدنش، گفت من نمیام چون پاگشا نکردن
حالا فامیل خودشم اینکارو نکردنا
بهش گفتم دائیم بهت احترام گذاشت مستقیم زنگ زد ازت خداحافظی کرد، اینطوری جوابشو میدی؟
و نیومد و من تنها رفتم حتی برای هدیه دائیم هم اصلا به روی خودش نیاورد
یه سوال
این بچه بازی نیست؟ و من نباید ناراحت بشم؟
چرا همه خواسته های من بچه بازیه؟
موضوع مهم الآن اصلا این نیست که من چطوری دعوت بشم
رفتار شوهرمه
اینکه اصلا تغییر نکرده، سر یه درد دل من کلی بهم توهین میکنه و تهمت میزنه و مسخره میکنه
مشکل من اینه که نمیتونم با شوهرم دو کلام دوستانه صحبت کنم
این که وقتی مشکلی داریم به جای اینکه حلش کنه پشتشو میکنه میخوابه یا جای خوابشو عوض میکنه
اونوقت به من میگه نمیزاری مشکلاتمون حل بشه
خودخواهی، خود شیفتگی و اعتماد به نفس کاذب داره خفش میکنه[align=center][img]
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
عزيز دلم اينا كه همه مال گذشته است. تو بايد با اخلاق خوبت اونا رام كني.
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
عزیزم سلام
ببین اگه شوهرت سر مسائل مالی و غیره قبلی که خیلی مهم بودن تغییر کرده سعی کن تو زیاد سر این موضوعات خودتو نرنجونی پله پله همه چیز باهم یه دفعه که خوب نمیشه گلم
شمیم جان اینجل همون سیاسته لازمه همون رفتار جراتمندانه که آقای sci ازش حرف زد مهمه چقدر انجام میدی؟
این جور مشکلات باید با مهارت باهاش برخورد کنی عزیزم
غصه کافیه همینکه مشکلات قبی ات داره از بین میره واسه همین تلاش کن
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام فرانک جون
راستش من بعید بدونم مشکلی از بین رفته باشه، شاید جالب باشه بدونی همین 5 شنبه ازش پول گرفتم و همون شب 5شنبه اونطوری همه مسائلو چسبوند به هم
خواهرش ساعت 2ظهر تماس گرفت ایشون از 12 شب قاطی کرد
به خدا من نمیخوام چیزی رو به هم بزنم، ولی کلا هرجا حرف از خواسته های من میاد وسط شوهرم قاطی میکنه و شماها میگین بچه بازیه
من فکر میکردم رفتار جرأتمندانه از خودم نشون دادم که چیزی که میخواستمو گفتم بدون اینکه دعوا کنم یا زور بگم
فقط خواستمو مطرح کردم.
اما شوهرم فقط بلده دعوا کنه و حرفهای نامربوط بزنه و توهین کنه
به نظرت چیزی عوض شده؟
حالا بگذریم
من الآن باید چکار کنم؟
البته برای 4شنبه 9صبح نوبت گرفتم از مشاوره
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
اینکه خیلی خوبه پیش مشاوره بری چون ایشون همسرت رو هم ملاقات کرده
به نظرم فعلا یکم اروم باش . بذار تغییرات همسرت به یک ماه برسه فعلا 20 روزه گذشته یکم بیشتر بهش مهلت بده عزیزم
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم جان شوهر تو همین طوریه و تو فقط با تغییر خودت می تونی اونو تغییر بدی
مسائلی رو هم که تعریف کردی این قدر عادیه و تو زندگیه ما پیش می اد که من واقعا دارم تعجب می کنم
رفتار تو اصلا هم جرات مندانه نبود
تو از همسرت خواستی که دیگران رو مجبور کنه مطابق خواسته تو رفتار کنند!!!!
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
كاملا با اقليما جونم موافقم.
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
سه شنبه بهش گفتم بیا بریم مشاوره، گفت نمیام
هرکاری کردم گفت نمیام، منم اومدم بهش بگم قول دادی و حالا داری میزنی زیرش، دیدم جر و بحث میشه گفتم یه کم بگذره ازش دوباره بگم
فردا تولد مامانمه، دیشب بهش گفتم آره جمعه عصر مامان میخواد بره بیرون هماهنگ کردم با برادر و پدرم که عصر بریم اونجا و بدون اینکه مامانم بدونه خونه رو آماده کنیم و وقتی اومد تولد بگیریم
اولش بد نبود
ولی صبح که از خواب بیدار شد تو قیافه بود، فکر کنم فردا هم داستان داریم و یکی دیگه از خوشیهام میخواد ناخوشی بشه
نمیدونم چکار کنم؟
هرکاری کرد سکوت کنم؟ اگه گفت نمیام ؟ اگه اومد اونجا و رفت تو قیافه؟
من باید چکار کنم؟
اگه سر کادوی مامانم بازی در بیاره؟
اگه....
من باید چه رفتاری داشته باشم؟
تو رو خدا زود جوابمو بدین
دیگه هر رفتاری میخوام داشته باشم استرس دارم که منفعله یا جرأتمندانه یا اشتباه؟
میشه بگین؟
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شميم جان انقدر نگران نباش .
هيچ اتفاقي قرار نيست بيوفته . انقدر موج منفي نده و سعي كن به خودت مسلط باشي و آروم باشي . چون وقتي تو آرامش داشته باشي و انقدر استرس نداشته باشي حتي اگه همسرت هم بخواد آرامش تو رو بهم بزنه نمي تونه . پس سعي كن ذهن خوني نكني و خودتو آماده كن براي يه مهموني كه بهت خوش بگذره .
حداكثر تلاشتم بكن كه تو مهموني به همسرت احترام بذاري و بهش شخصيت بدي . اينجوري اونم بهونه دستش نمياد تا اسباب ناراحتي تو رو فراهم كنه عزيزم .
خيلي خوب كاري كردي كه سر مشاوره باهاش بحث نكردي . خودت اگه تونستي برو پيش مشاور تا اون بهت ياد بده كه چطور و با چه زبوني با همسرت صحبت كني كه كم كم نرم بشه و خودشم باهات بياد مشاوره .
انقدر نگران كارايي كه شوهرت مي كنه نباش . تو مي توني كم كم با رفتاراي خوبت بهش نشون بدي كه دوست داري تو خونت آرامش برقرار باشه و اون شايد اوائلش مقاومت كنه ولي كم كم مقاومتشو مي شكنه و باهات همراه ميشه .
اميدوارم مهموني بهت خوش بگذره .
شاد باشي دوستم . :72:
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام سبکتکین عزیزم
میگی ذهن خوانی؟ نه به خدا ، مال اینه که خوب میشناسمش
الآن بهش زنگ زدم و با شور و اشتیاق مثل همیشه باهاش حرف زدم و گفتم بریم بیرون، خیلی سرد برخورد میکنه
خب میدونم این اولشه
میدونم فردا مثل تولد بابام میخواد بره دم خونه بابام پیادم کنه بگه تو برو من بعد میام و تولد مامانم رو هم مثل بابام خراب کنه
میدونم میخواد رو اعصابم راه بره
و حدس میزنم بخواد بگه اگه بهم زنگ نزنن و دعوت نکنن من نمیام، (لجبازی و مسخره بازی بخاطر اینکه من گفتم باید بهم زنگ بزنن و میگفت این مسخرس)
فکر میکنم فردا و البته امروز اتفاقهای خوبی نیفته
برام دعا کن
تا جائیکه بتونم خودداری میکنم ولی اگه تو پستی بخواد سنگ تموم بزاره شاید همه چیزو تموم کنم
از روزی که عقد کردیم تا حالا، هیچ شادی نبوده که توش واقعا شاد باشم
حتی روز عروسیم
:302:
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم بهاری عزیز
پیشاپیش از حس منفی که پست من برای شما داره عذرخواهی می کنم
چو بینی نابینا و چاه هست، اگر خاموش بنشینی گناه هست
عنوان تاپیک رو گذاشتی "خسته از تکرار مشکلات !! "
اما آیا واقعا ، از این همه تکرار خسته ای؟
آیا واقعا از اینکه حتی نمی تونی یک ماه بدون دغدغه آرام و بدون تنش زندگی کنی ، به تنگ آمده ای؟
من که چنین برداشتی نمی کنم!
شما به دنبال درمان یک زخم نیستی بلکه داری فقط مسکن روی اون زخم می گذاری ... فکر نمی کنی کم کم دُز این مسکن ها داره میره بالا؟ تا جایی که دیگه کارساز نباشه؟
یه نگاه به پست هایی که در جواب دوستان زده ای بکن !!
همش درحال گفتن
من اصلا منفی نبودم ...
من قبلا اینکارو کردم...
من نمیخوام دو روز دیگه جلوی بچم ...
من حساس نشدم....
مشکل من این نیست....
راستش من بعید بدونم...
میگی ذهن خوانی؟ نه به خدا ، مال اینه که....
همه ی اینها میشه گرفتن مسکن نه بر طرف شدن بیماری اصلی ...
کمی عمیق تر پست ها رو بخون
هیچ اتفاقی نمی افته اگه بلافاصله درصدد برطرف کردن قضاوت های نادرست دیگران بر نیایی
به نظر من که رفتارت خیلی بچگانه هست و دیری نمی کشه که همسرت کامل ازت با این رفتارهای بچگانه ات خسته بشه ...
شاید الان در برابر پست من بخواهی جوابی بنویسی
ولی قبل از نوشتن پست کمی با خودت فکر کن ... پاسخ تو به نوشته های بالهای صداقت و دیگر اعضا چه فایده ای برای شمیم بهاری خواهد داشت؟!
گیریم من و تمام بچه ها ( بعد از خوندن 534 ارسال از شما )داریم در مورد شما و رفتارتون، اشتباه قضاوت می کنیم ...
حالا باز کردن اشتباه ما ، آیا دردی از تو درمان می کنه؟
من می گویم خیلی رفتارت بچگانه هست ، زندگی ات را خودت داری خراب می کنی ... حالا تو بگو نه ، چنین بود و چنان شد ، آخه نمی دونید که
دیروز ...
هفته پیش ...
عروسی دختر عمه ام ...
مسافر ت مکه مادرشوهرم ...
این همه گفتن مشکلات قبلی و این شاخه به اون شاخه پریدن ، چه فایده ای داره؟
نکته : وقتی شخصی در برابر رفتارهای دیگران دائما به دنبال دفاع از خودش هست ، از ضعف عزت نفس رنج می بره ، پس اون شخص می تونه با بالا بردن عزت نفسش ، مشکلش رو بر طرف کنه
خلاصه اینکه:
کاهش و کنترل حساسیت ها و انتظارات از دیگران و بسیج روند منطقی ذهن در برون رفت از مشکلات و رسیدن به هدف در چنین موقعیت هایی (موقعیت هایی که با مشکلی روبرو هستیم)، از تمرکز کردن بر روی اشتباهات دیگران مفید تر است. شک نکن!
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
بالهای صداقت عزیز، مرسی که برام نوشتی
من اگه چیزی در جواب دوستان مینویسم اصلا بخاطر این نیست که بخوام خودمو توجیه کنم، فقط مواقعی که میبینم از شرایطم اشتباه برداشت شده توضیح میدم
امروز سعی کردم هرچیم که شد خوددار باشم، همه چیو ریختم تو خودم، هرکاری کرد، سرسنگین بود، بی محلی کرد، و ...
من خودم بودم، سعی کردم حس کنار شوهر بودنو تو خودم بکشم، گفتم شوهرم یکی مثل این همه آدم که فروشگاه و مغازه ها هستن، مگه اونا مشکل ندارن؟ مگه بعضیهاشون عصبانی نیستن؟ من ناراحت میشم؟نه
شوهرم هم یکی مثل بقیه
خیلی سخته تمام آرزوهامو که خندیدن با خنده های شوهرم و گریه کردن با گریه هاش بودو بخوام تو خودم بکشم
ولی امروز اینکارو کردم
نتیجش شده معده دردی که تو تمام زندگیم تجربش نکرده بودم، دارم درد میکشم و به این فکر میکنم که واقعا جون من ارزش رسیدن به عشق شوهرمو داره؟
واقعا داره؟
نمیدونم
یه چیزیو میگم و امیدوارم اینو هم مثل حرفهای قبلیم بچه بازی و یا توجیه برداشت نکنی
من ذاتا انسان عاطفی هستم، اگه یه نفر به کمکم احتیاج داشته باشه محاله براش کم بزارم، اینو میگم که فقط عمق فاجعه احساسی بودنمو درک کنی و نمیخوام بگم اگه کس دیگه ای جای من بود اینکارو نمیکرد، نه، به خدا فقط میخوام بدونی وقتی من راجع به یه پسر تصادفی وسط خیابون میدوم میرم آبمیوه میخرم که رنگ پریدش سرجاش بیاد، اونم وقتی حداقل 20-30نفر دورش جمع شدن و فقط دارن نیگاه میکنن، اونوقت توقع داری شوهرم بره تو خودش، بی تفاوت باشه یا بی محلی کنه بعد من در کمال خونسردی بگم خب حتما سرکارش یه چیزی شده دیگه ولش کنم برم دنبال کارم تا حالش روبراه بشه؟
درستش اینه ها
من منکرش نیستم به خدا
ولی ذاتمو چکار کنم؟
شاید من امروز زیادی ذهنخوانی کردم ولی این ذهن خوانی مربوط به تجربه های تلخ این دوسال زندگیمه
استرس اینکه نکنه فردا یه فشار دیگه به خانوادم وارد بشه یا دلشون بخاطر زندگیم بلرزه و اینکه دوباره دعوامون بشه باعث شد به جونم صدمه بخوره
کاش این همه که دوستان برام مینوشتن ، یکی هم پیدا میشد بگه چطوری ذاتمو عوض کنم
جناب Sci خیلی به من کمک کردن ولی موضوع اینه که کسی متوجه عمق فاجعه عاطفی بودن من نیست
من حاضرم نون شب نداشته باشم بخورم ولی یه تکیه گاه امن و محکم داشته باشم
ولی متأسفانه الآنزندگی دارم که توش نون شب دارم ولی تکیه گاهم بیشتر مواقع آنچنان پشتمو خالی میکنه که با مخ میخورم به در و دیوار
اونوقت وقتی از درد فریاد میزنم، همه میگن تقصیر خودته
من رفتم مشاوره، به من گفت تو چیز غیر منطقی از زندگی نمیخوای، گفت زیادی زنی
و شوهرم، ...
بالهای صداقت عزیز
میشه دقیق و روشن بگی کجاها بچه بازی در میارم؟
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
عزیزیم دوست نداشتم اینو بنویسم اما من فکر می کنم اگر از تجربه دیگران استفاده نکنی و باز زندگیتون به دست عواطف و احساساتت بسپاری ،زندگی خودش بهت یاد میده چجوری باید اونها رو کنترل کنی. البته با دردی زیاد این رو تجربه خواهی کرد.
عواطف خوبه خیلی هم خوبه اما بیان اونها و ابرازشون همیشه از یک طریق انجام نمیشه.
یک مثال می زنم متوجه بشی. نمی دونم تا حالا مادری رو دیدی که بچه اش داره از پله بالا رفتن رو تجربه می کنه. عاطفه نادرست مادری اگر کنترل نشه بچه شاید هیچوقت یاد نگیره از پله بالا بره یا اگر یاد بگیره با تاخیری زیاد و سختی ای بیشتر اما اگر مادر بتونه عاطفه اش رو اینطور نشون بده که فقط به بالا رفتن فرزندش نگاه کنه خیلی بیشتر برای فرزندش مفید خواهد بود.
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم جان
الان داشتم تورو با قبل از قهرت و درگیریت با همسرت مقایسه می کردم
وقتی خودت حتی کوچکترین تغییری با قبلت نکردی چه طور توقع داری همسرت با قبلش تغییری بکنه!!!!!!!!!!
ناراحت نشو خواهش می کنم از حرفام
ولی تو همون شمیم
حساس
کمی پرتوقع
زود رنج
منفعل
با افکار خیلی زیاد منفی هستی
وقتی تمام اتفاقات حالتو به گذشته و نتایجی که از گذشته گرفتی تعمیم می دی چه طور توقع داری نتیجه ی دیگه ای بگیری
شمیم جان قاعده ی بازیتو تغییر بده اولش سخته ولی به مرور برات عادی میشه
شمیم جان آینه ی تو و زندگیت داره اینا رو به همه نشون می ده
بپذیر و خودت رو تغییر بده کاری هم به تغییر همسرت نداشته باش ناخوادآگاه اگه قاعده بازیتو تغییر بدی اونم تغییر می کنه
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
دیروز از صبح تو قیافه بود، سعی کردم ازش دور باشم، یه دفعه گفت بریم خونه باباش، مسخره بازیهای همیشگیش که وقتی از طرف من جایی دعوتیم قبل یا بعدش میریم خونه باباش و از خستگی میمیرم، ولی اگه از طرف اونا جایی دعوت باشیم میگه بزار یه روز دیگه بریم مهمونی که خسته نشیم
من هیچی نگفتم ، قبول کردم که بریم، خونه باباشم مثل همیشه بودم حتی دختر عموش اونجا بود اومد خداحافظی کنه منو بوسید و گفت عاقبت بخیر بشی، خیلی خانمی
اگه من مشکل دارم چرا همه همینو بهم میگن؟ ولی همسرم باهام اینطوری میکنه، البته میدونم چرا، بگذریم
برگشتیم خونه، آماده شدیم که بریم خونه بابام، دوباره رفت تو قیافه و ...، اینم بگم که من حقوق نگرفتم حتی محل کار قبلیم باهام تسویه نکردن، شوهرم همه اینا رو میدونه
رفتیم برای مامانم کادو خریدیم، 16تومنی، در صورتیکه بابا و مامانم برای تولدهامون نفری 50 هزینه کرده بودن، ولی گفتم اشکال نداره، اوضاع همه الآن خرابه، خرید کردم یه کم قیافه گرفت، دیشب داریم میریم میگم کیک بخریم (کیک دم خونه ما خوشمزس، سمت خونه مامانم کیک خوب نداره) و اینم بگم که همیشه با برادرم هزینشو نصف میکنیم، بهش گفتم پول بده ده تومن داد، گفتم خب بیشتر میشه یه کم پول انداخت جلوم، باز هیچی نگفتم رفتم خرید کردم، سعی کردم نسبت به کارهاش بی تفاوت باشم و از شادیم کم نکنم، وقتی راه افتادیم گفت از این به بعد برای مراسم خانوادت از خودت مایه بزار
منم دیگه بریدم، با وجود این بهش گفتم بعدا صحبت میکنیم ، هی ادامه داد، هی گفت، هی گفتم خواهش میکنم الآن صحبت نکن نمیخوام خوشیم ناخوش بشه، گفت نه باید بگم
منم دیگه طاقت نیاوردم جوابشو دادم، گفتم تو که میگی مردی و رئیس خانواده، مامان و بابام 100 برای تولدهامون هزینه کردن، اینقدر مرد باش که حداقل به اندازه کادوی خودت جبران کنی حالا زنت و نمیخوام در نظر بگیری، اینقدر معرفت داشته باش که راجع به دیگران که میگی اینقدر برامون آوردن باید اینقدر براشون ببریم، در مورد خانواده منم عقلت برسه
برگشته میگه منطق من پوله، اصلا هم مرد نیستم، هیچیم حالیم نیست
خلاصه کلی صحبت که آخرش رسیدیم به اینکه هیچ کدوممون از زندگیمون راضی نیستیم
دوباره با یه اعصاب خورد رفتم تولد ولی به کوری چشمش فقط گفتم و خندیدم که حرس بخوره، مثل همیشه پشتشو کرد به مامان و بابام و تلویزیون نگاه کرد
من واقعا نمیخوام باهاش بمونم
حداقل شعور یه انسانو نداره، ربطیم به پر یا خالی بودن چیبش نداره، الآنم چاقو تیز کرده برای حقوق نگرفته من
من میخوام جدا شم، واقعا میخوام
ولی تا عید میخوام فرصت بدم خودشو اصلاح کنه، هرچند بهم ثابت کرد که ذاتش عوض شدنی نیست، کسی که دیروز برای خودش 118 تومن شامپو خرید برای 30 خرج کردن برای خریدن آبروی من براش گرون تموم میشه
همش به این فکر میکنم اگه سرکار نرم و بخوام برم تولد یا عروسی چقدر راحت میتونه آبرومو ببره یا بخاطر این مسخره بازیهاش منزوی بشم و از ترس آبروم جایی نرم
اگه میخواین بگین اینم بچه بازیه منه لطفا هیچی ننویسین چون مطمئنم اصلا مشکل منو درک نکردین
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شميم عزيزم
مشكلي كه حل نشده باقي بمونه هميشه هست و ازار ميده
وقتي پستتو خوندم فقط يك سوال اومد تو ذهنم... پس اين آقا قول داده چي رو عوض كنه؟!همه چيز مثل قبله كه
كاش تموم ميشد اين چيزها ...
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
اون فقط یه وعده سرخرمن بود برای برگردوندن من
یکتا جون، من اصلا به شوهرم اعتماد ندارم، حتی اگه خودشو عوض کنه اگه سه چهار سال نگذره نمیتونم باور کنم
خانوادگی ، نقش بازی کردن تو خونشونه
این خیلی آزار دهندس
دیروز بهم میگه به مامان و بابات بگو هیچی برام نیارن روز تولدم، منم هیچی براشون نمیبرم
اگه دوست دارن برای تو بیارن، تو هم براشون ببر
بهش گفتم یادته گفتی هیچ خوشی تو زندگیمون نیست؟ تقصیر من نیست، تویی که همه خوشیها رو به رومون میبندی
بهش گفتم پس برای دوستاتتم دیگه هدیه تولد نخر، میگه اونا فرق دارن
میگم راست میگی، فرق دارن ، دوست کجا؟ زن کجا؟
یکماهه دیگه تولدمه، ولی اصلا دلم نمیخواد ازش کادو بگیرم
روز تولدم روز عقدمونم هست، پارسال براش کادو خریدم
امسال هیچی نمیخرم
روز تولدشم هیچکار نمیکنم
اینقدر احمق بودم که پارسال همه پس اندازمو براش خرج کردم یه هدیه 350 خریدم و کلی مهمون دعوت کردم و همه هزینشو خودم دادم، با جیب خالی برام 500-600 آب خورد
برگشت بهم گفت دیگه اینکارو نکن، بیخودیه، مگه بچه بازیه؟ هزار بارم بهم گفت کادوت به دردم نمیخوره (پلاک و زنجیر بود) در صورتیکه برای تولدم یه کارت هدیه 200تومنی داد
میخواستم بهش ثابت کنم مثل بعضی زنها نیستم که اگه 200 پول دادی، 50 برات خرج کنم
ولی حماقت کردم، باید همینکارو میکردم، امسال میخوام همونطور که میگه هیچکاری نکنم، ولی بعید بدونم معنی کارمو بفهمه
من تو این زندگی شاد نیستم
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
به خدا سخته
يعني واقعا كل اين قهر كردن تو 20 روز تاثير داشت؟!
الان همه ميان منو دعوا ميكنن ولي يك چيز واضح وجود داره و اونم اينه كه تو مسائل مادي شوهرت اصلا قابل تغيير نيست مگه اينكه تو يك شغل تووووپ پيدا كني با حقوق بالا و خودتو منفك كني و كلا بيخيالش بشي تا بتوني به زندگيت ادامه بدهي
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
یکتا جان، پول برای من کمترین ارزشی نداره
همونطور که تو این دوسال، به جای نفقه حقوقمو خرج خودم کردم، و آخرش شوهرم برگشت بهم گفت از زنهای دیگه یاد بگیر میرن سرکار ماشین میخرن و ...
بهش گفتم چون شوهراشون تأمینشون میکنن و اونا هم پس انداز میکنن
حالا از این ماه میخوام حقوقمو کامل بزارم تو بانک، آخر سال دیگه میخوام ماشین بخرم
حالا بشین ببین چه کارهایی میکنه که حقوقمو از چنگم در بیاره
اوه اوه، من ماشین به اسم خودم داشته باشم؟ چه غلطا؟
ولی بیشتر از این میترسم که بیخیال مسائل مالی بشم، دو روز دیگه جلوی بچم، برای یه خرج ساده التماس کنم
این فکر منو میکشه
و میدونم خیال پردازی نیست، همسر من تحت تربیت باباش بوده، اوضاع مامانشو الآن دارم میبینم
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوست خوبم. مرسی که توی تاپیکم کمکم کردی. خیلی ممنونم از اخطار آگاهانت خانومی.
عزیزم قبول داری که اخلاق کسی را نمیشه به زور تغییر داد؟ هرکسی باید خودش دلش واسه خودش بسوزه و نیاز به تغییر رو با تمام وجود تو خودش حس کنه تا بتونه تغییر کنه. حالا هرچقدر شما ازین کارای همسرتون حرص بخوری تا وقتی میبینه داره اینجوری جلو میفته و کارش هم پیش میره، همون کار زشت قبلیش رو ادامه میده.
کاملا درک میکنم بیخیال شدن و حساس نبودن نسبت به شریک زندگی که درکت نمیکنه خیلی سخته ولی شما حداقل برای آرامش اعصاب خودت هم که شده چاره ای جز بیخیالی نداری. :305:
درمورد مشکلاتی که برسر تفاوت گذاشتن شوهرت بین خانواده شوهرت و خانواده شما بوجود اومده، بنظر من بهتره شما خانوادتونو تا حدودی درجریان مشکلت قرار بدی. اینجوری خانوادت هم از شوهرت انتظار زیادی نخواهند داشت. (منظورم از لحاظ عبوس بودن شوهرته) و شاید اینجوری کمتر ناراحت بشن.
امیدوارم بچه های خوب تالار منو بخاطر این حرفم ببخشند ولی وقتی میبینی شوهرت اخلاقش وقتی پیش خانوادشه اینقدر تغییر میکنه چرا شما اخلاقتو تغییر ندی؟ بهتره یکمی آبروداری رو کنار بذاری و بهش یاد بدی چقدر اینجور رفتاراش زشت و توهین آمیزه:160: اینجور که پیداست شوهر شما داره از اخلاق خوبت و آبور داری زیادت کاملا سو استفاده میکنه
اینجور مردا تا وقتی که یادنگیرند بجای اینکه در مقابل همسرشون جبهه بگیرند، پشتش باشند، هیچ وقت محرم نیستند. حالا یا رفتار درست رو نمیدونند یا اینکه میدونند و عمدا این کارا رو میکنند
به خدا توکل کن و خودت و زندگیت رو بسپر به خدا عزیزم. مطمئن باش پشیمون نمیشی. :72::72:
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
مهسای عزیزم سلام
مرسی که برام نوشتی عزیزم، راستش همین تصمیمو دارم، میخوام عین خودش رفتار کنم
دیگه خونه باباش بلند نمیشم کار کنم، دیگه تو جشنهاشون از همه شلوغتر نمیشم که حال و هوای جشنهاشون اونقدر دل انگیز باشه
مثل شوهرم میشینم یه گوشه و قیافه میگیرم
دیگه برای رفتن خونه باباش با لب خندون نمیرم، مثل خودش گلو درد میگیرم یا ادا در میارم
به خدا دیگه خسته شدم
امروز اومدم خونه دیدم خونس، باز رفتم سلام کردم ، گفتم خونه ای؟ گفت حالم خوب نبوده اومدم، منم گفتم حالت خیلی بده؟
بی محلیها شروع شد
رفت شامشو جدا خورد، وقتی سفره انداختم گفت من خوردما واسه من نیاری
محل نزاشتم خودم نشستم قشنگ خوردم
بعد نشست پای کام، وقتی من از جلوی تی وی بلند شدم رفته نشسته جلوش من اومدم اینجا
نمیدونم مرض داشت اومد دنبالم؟
من که داشتم به آرامش میرسیدم
امشب اصلا باهاش صحبت نکردم
فردا شب بهش میگم بریم مشاوره، اگه بگه نمیام
نمیدونم چکار کنم؟
من دارم به دوران پر استرس قبل برمیگردم
دوباره حالم داره بد میشه
آخه من با مرضهاش چکار کنم؟ باافکار پوسیدش چکار کنم؟
بمونم با یه بچه بیام بگم بهم بگین چه غلطی کنم؟
به خدا خیلی خستم
کاش یکی حرفمو میفهمید:302:
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام
دوباره تمام روال های قبل داره برات تکرار می شه و دقیقا عکس العمل تو و همسرت عین قبله........
انگار دوباره دارم تاپیک های قبلیتو می خونم
شمیم جان راهی نداری جز اینکه روش و قاعده بازیتو توی زندگی تغییر بدی
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
اقلیما جان بگو چی رو تغییر بدم؟
من تا عید بازم تلاشمو میکنم ولی اگه واقعا بخواد همه چیز همینطور دست نخورده باقی بمونه دیگه نمیتونم
بگو چکار کنم؟
الآن که تو قیافس چکار کنم؟
میدونم اگه بخوایم صحبت کنیم مسائل مالی رو میکشه وسط
میخوام بهش بگم خرج خونه رو بسپاره دست من ببینم این هزینه سنگین مال چیه که من از هرجا بتونم دارم مراعات میکنم در حالیکه اصلا نیازی به اینکار نیست و آخرشم بر میگرده میگه تو ولخرجی
میخوام بهش نشون بدم تمام خرجهای ما مال بذل و بخششهاش به دیگرانه نه خرج زندگی و زنش
من بازم سعی میکنم آرامشمو حفظ کنم و برای صحبت پیشقدم بشم
فقط بشنوم ، توهینهاشو تحمل کنم (تا جائیکه میتونم چون خیلی حرفهاش سنگینه)
و سعی کنم همه چی رو فراموش کنم و دوباره شروع کنم
شاهد باشید یک بار دیگه دارم شروع میکنم
ولی اگه باعث شد همه چیز خراب بشه واقعا دیگه بهم حق بدین ببرم
:302:
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم جان
عزیزم همه خوب میدونیم که هیچ کس رو نمیشه تغییر داد به هیچ روشی.
یا باید به خاطر داشتن یه چیزای خوب همسرت بیخیال این چیزا بشی یعنب تغییر خودت.
اگه اینکار واست غیر ممکنه و عذاب میکشی یا اذیت میشی باید یه فکر دیگه کنی.
بستگی به ارزش زندگی و تعداد خصوصیات مثبت ومنفی همسرت داره اینو تو باید بسنجی .
یه نکته دیگه رو هم میگم بنا به تجربه خودم اکثر خانم های شاغل این مشکلو دارتد گفتم اکثرا نه همه من خودمم تجربه کردم
وقتیکه مردی ببینه یه قسمتی از زندگیشو زنش تامین میکنه مثلا خرج خودشو خودش در میاره دیگه عادت میکنه به این روال و اگه روزی بخواد واسه زنش خرج کنه به قول معروف زورش میاد و انگار اون مقدار کم پولی که واسه زنش خرج میکنه یه عالمه است ( قضیه همون شامپویی که گفتی واسه خودش راحت میده اما اگه تو بودی انتظار داشت خودت پول وسایل خودتو بدی)
این طبیعیه ما خودمون باعث میشیم که مردو به چی عادت بدیم مثلا الان واسه تغییر دادن این مسئله یکم صبر و تحمل فولادی باید داشته باشی تا شاید تازه یکم بهتر شه چون تغییر که نمیکنه شاید بهتر شه حالا یا سرکار نری یا نمیدونم هرکی یه قلقی داره.یا اصلا بیخیال شی.
این نظر شخصیم از روی تجربه های خودم بود دوست داشتم بهت بگم اما روش فکر کن
مواظب خودت باش
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم،
امیدوارم خوب باشید! فکر نمی کنی باید یه سری به خودت بزنی؟
فکر نمی کنی به جای فوکوس کردن روی زندگی، توجه، این که اون چی کار کرد و چی کار نکرد، چقدر بدبختی یا چقدر خوشبخت، وقت اون رسیده یه سر و سامونی به خودت، فقط خودت، بدی...
به خودت برس خواهرم! بسه فریاد برای زندگی... یه مدتی خودت رو دریاب!
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم
زندگی زیباست. آن را زیبا زندگی کن.
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
فرانک جون، راست میگی، من برای هرچی جنگیدم اوضاع یه کم بهتر شده ، البته حل نشده
باید این رنج و عذابو تحمل کنم و عادتش بدم که برام خرج کنه، ولی خیلی برام سخته که هر وقت نیاز به حمایتش دارم اینکارو میکنه
تمام دنیا رو سرم خراب میشه
جناب Sci خوشحالم که برام نوشتین
میشه منظورتونو کامل توضیح بدین؟
من باید در مورد مسائل مالی باهاش صحبت کنم یا نه؟
دیشب میخواستم صحبت کنم ولی دیدم اینقدر بغض دارم که در برابر حرفهای بی منطقش نمیتونم دووم بیارم و ممکنه دوباره مشاجره بشه
الآن دوباره سه روزه بی تفاوت و فقط در حد یه سلام علیک داریم زندگی میکنیم
یعنی همونی که بخاطرش گذاشتم رفتم، اومد دنبالم و گفت فهمیده مشکلمون از چیه
ولی زندگی ما تغییر نکرده، چون شوهرم همیشه اعتقاد داره کارهاش درسته و من مقصرم
بهم بگین چطوری زندگی کنم؟
من الآن کاملا قبول کردم که بدون شوهرم زندگی کنم، ولی زیر یک سقف
دیگه هیچ حسی بهش ندارم
باور نمیکنین احساسم چطوری به هم ریخته، شاید قبل از اینکه برگردم یه کم از عشقم باقی مونده بود ولی با این رفتار اخیرش اونم از بین رفت
خیلی خسته و خیلی دلشکسته و دلسردم
واقعا دارم عذاب میکشم
من تا عید هرکاری بگین میکنم، حتی اگه به نظرم بیاد دارین ازم کار بی منطق میخواین
دیگه هیچی نمیگم و هرکاری بگین انجام میدم
فقط لطفا یه کم دیگه برام وقت بزارین
ممنون
آنی جون
زندگی برام زیبا بود، و داشتم زیبا زندگی میکردم
ولی شوهرم اومد بهم نشون داد زندگی چقدر میتونه بی رحم باشه
حالا دیگه یادم نمیاد چطوری داشتم زیبا زندگی میکردم چون دیگه زندگی برام زیبا نیست
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
به نظرم توی این مدتی که گفتی یکم بیخیالی در برابر رفتارهای شوهرت طی کن بیخیالی به این معنی نیست که زجر بکشی و بریزی توی خودت به اون نگی
یعنی با لذت زندگی کنی و اگه اون موضوعات دوباره تکرار شد واست واقعا مهم نباشه و توی دلت بگی دیگه شوهرم همینه چیکارش میشه کرد
امتحانش کن این دفعه زمان به خودت بده لااقل همه راه هارو رفته باشی
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام
منم با فرانک جون موافقم
یه مدت فقط وی این کار کن که اخلاق ها و رفتارهای همسرتو بپذیری و هیچ اعتراضی نکنی
پذیرش یعنی خودتو داغون نکنی
یعنی نشینی بعد از اینکه یه اتفاقی افتاد هی بهش فکر کنی به رفتارش
می دونی شمیم جون من زمانی که موارد و مشکلات مشابه تو زندگی برام پیش می اد به خودم می گم این مسئله تو زندگیه من هست و هرچی هم حرف و غر و دعوا بوده در مورد این مشکل من انجام دادم پس چه فایده داره و سعی می کنم خودمو بزنم به بیخیالی اونم به حال خودش رها کنم البته اینم بگم خیلی خیلی سخته ها و منم همیشه موفق نمی شم
یادمه یه وقتی بهم گفتی هر زندگی یه سری مشخصات خاص خودشو داره
زندگی تو هم این مشخصاتو داره که باید بپذیریش
وقتی چیزی رو بپذیری و بعد از پذیرش تلاش برای رفعش بکنی هم خودت کمتر اذیت میشی همم طرفت با اصرار زیاد تو جهت تغییر مشکلش مواجه نیست و چه بسا انعطاف بیشتر تو مشکلات ،طرف مقابل رو هم به سمت انعطاف بیشتر در ایجاد اون مشکل سوق می ده
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
دیشب خیلی حالم بد بود، ولی سعی کردم نرمال عمل کنم
از در اومد، من سلام کردم و جواب داد، بعد هی رفت سراغ این همسایه اون همسایه برای راه انداختن کارهاشون
خیلی اعصابم خورد میشه وقتی میبینم احساس مسئولیت در هر زمینه ای داره غیر از زندگی مشترکمون
آخه به ما چه که بریم شوفاژ همسایه رو هواگیری کنیم؟ کاش یه کم هوای زندگی خودمونو میگرفت
منم نشستم پای تلویزیون و برنامه هایی که دوست داشتم دیدم
هی رفت هی اومد، منم گرسنه بودم هیچی نگفتم
ساعت 10 که برگشت بهش گفتم کارت تموم شد؟ شام بیارم؟ (البته با لحن مهربون)
گفت آره تموم شد،منم سفره انداختم نشست پای سفره
من شروع کردم به خوردن دیدم نمیخوره، هیچی نگفتم و خوردم، آخرای غذام بود بهش گفتم سرد شد، چرا نمیخوری؟
گفت میل ندارم
پیش خودم گفتم چه احمقم من که منتظرت شدم و معده درد گرفتم ، حقمه هرچی سرم بیاد
بعدشم سفره رو جمع کردم، یه کم به کارهام رسیدم و رفتم خوابیدم، تا خوابیدم رفت سر یخچال شام خورد
به نظرتون مشکل نداره؟
طبق روال که دیگه همتونم میدونین، سر یه شادی خانوادگی من اعصابمو خورد کرده و حالا تو قیافه هم هست
منم چون اینجا قول داده بودم سعی کردم بیخیال باشم، هرچند از درون داغونم
مگه میشه رفتارش روم تأثیر نزاره؟
با وابستگی که من دارم، تو این شرایط اصلا حوصله هیچی رو ندارم و اینکه الکی خودمو مشغول نشون بدم بیشتر از اون به خودم فشار میاره
نمیدونم
خلاصه که امروز صبحم مثلا خواب بود که با ندیدن همدیگه بیایم سرکار
منی که همیشه حتی اگه دعوامون میشد حتما صبحها میبوسیدمشو میومدم بیرون حالا دیگه رغبت نمیکنم برم سراغش
الآن روزها و شبها فقط با یک سلام سپری میشه
کاش یکی میومد بهم میگفت باید چطوری رفتار کنم
این هفته خونه مامانم دعوتیم، مطمئنم برای اعصاب خورد کردنم برنامه ریزی کرده
که البته دیگه برام مهم نیست
جناب Sci تو رو خدا کمکم کنین
من چطوری به فکر خودم باشم؟ چطوری رفتارش برام آزار دهنده نباشه
دیشب سر موضوعات ساختمون یه لحظه حس کردم ناراحته، به زور جلوی خودمو گرفتم که نرم پیشش و ازش بپرسم چی شده و کمکش کنم چون میدونستم میگه هیچی و برام توضیح نمیده
ولی دلم آتیش گرفت
با این حماقتهام چکار کنم؟
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم جان سلام خوبی
عزیزم به نظرم مدل شوهرت همینطوره تو نمینتونی تغیرش بدی خودتو اینقدر اذیت نکن الان 90% زنها شوهرشونو همنطور که هست پذیرفتند مراعات میکنن میدونم سخته من دردتو حس میکنم چون مشترکه ولی هرچیم ادم سعی کنه یکیو تغیر بده ممکنه یه مدتی عوض شه ولی دائمی نیست ما زنها با یه دنیا احساس و علاقه و عشق وارد زندگی مشترک میشیم ولی 80% اون چیزیم که میخوایم نیست
همه زندگیها مشکل داره شما 2 تا ادم متفاوت با 2 تا دنیای متفاوت تربیت و فرهنگ متفاوتین نباید انتظار داشته باشی اخلاقیو که سی و چند سال باهاش زندگی کرده ظرف چند سال کنار بزار و بشه اونی که میخوای ولی به مرور زمان ایشالا که بهتر میشه
این مدت سعی کردی همسر داری و احترام گرفتنو نشونش بدی ولی اعصابت خورد شد و نتیجه زیادی ندیدی حالا یه مدت بی خیالی طی کن به نظر من منتظرش نشو تا بیاد غذا بخوره فردا اگه زخم معده گرفتی میگه میخواستی منتظر نمونی مگه من گفتم منتظرم باش همشون همینن شمیم هر کدومشون یه مدل ایراد دارن البته ما هم مطمئنا ایراد داریم ولی ما باید از رویای داشتن مرد ایده ال بیرون بیایم یا کلا جدا شیم و هرگز ازدواج نکنیم تا اخر عمر تنها بمونیم یا یه جورایی باهاشون کنار بیایم
اگه شوهرت خانم باز نیست اعتیاد نداره رفیق باز نیست یعنی نرماله مثل بقیس پس باهاش کنار بیا و فکر طلاق نباش
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
من این چند روز نتونستم بیام چون یه مشکلی برامون پیش اومده
پریشب مادرشوهرم حالش بد شد بردیمش بیمارستان، سکته مغزی رد کرده ولی آسیب مغزی دیده و ازش یه جورایی قطع امید کردن
اصلا حال و روز خوبی نداریم، من خودم تو این طور مسائل خیلی به هم میریزم، همون لحظه رفتیم بیمارستان من و خواهر کوچیکش بالاسرش بودیم، همه دکترا فکر کردن من دخترشم و دخترش عروسشه
بسکه گریه کردم و به هق هق افتادم
این چند روزم اصلا شوهرمو تنها نزاشتم، حتی دیروز مرخصی گرفتم و رفتم خونه یه ناهار ساده درست کردم و بردم بیمارستان با شوهرم خوردیم و تا آخر شب کنارش موندم، امروزم از صبح قرار شد بره سرکار که منم اومدم سرکار ولی بعد ازظهر میرم پیشش که بریم بیمارستان
تو خونه هرکاری از دستم بر میاد انجام میدم که آروم باشه هرچند هر دومون واقعا به هم ریخته ایم مخصوصا اینکه من حال خراب شوهرمو میبینم و واقعا میسوزم
میشه بهم بگین دقیقا باید چکار کنم؟
احتمال اینکه مامان از دستمون بره خیلی زیاده، البته واقعا از همه میخوام دعا کنین که خوب بشه و برگرده
ولی میخواستم چیزایی که باید بدونم و کارهایی که باید انجام بدمو بهم بگین
گاهی حس میکنم نکنه دارم زیاده روی میکنم یا زیادی تنهاش میزارم
همش تو فکرم و دچار یه جور وسواس، وقتی کنارشم همش دلشوره اینو دارم که شاید نباید الآن اینجا باشم و وقتی نیستم هم فکر میکنم شاید باید باشم
ممنون میشم اگه راهنمائیم کنین
:303:
-
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم عزیز ، آرام باش ، و این آرامش رو به دیگران و خصوصا همسرت منتقل کن
همسرت و خانواده اش الان شرایط و احساسات بدی رو تجربه می کنند ، و شما اگر صبر را پیشه کنی و کمی حساسیتت را کاهش دهی می تونی هم خودت را آرام نگه داری و هم همسرت را
دعا می کنم ایشون سلامتی شون رو بدست بیاورند
آینده نگری داشته باش شاید خدایی نکرده فلج بشوند ، ...
ولی با تمام این اوصاف این شما هستی که همسرت بیش از پیش بهش نیاز داره
و نباید به آسونی میدان را ترک کنی
دوستی دارم که 5 سال بعد از ازدواجش، مادر شوهرش فوت کرد ( قبل از ازدواجِ دوستم ، مادرشوهرش مریض بود و آرزوی دیدن عروسی پسرش را داشت و اتفاقا کلی هم عروسش رو دوست داشت)
این دوستم هیچ مشکلی با همسر و یا خانواده ی همسرش نداشت
اما وقتی مادرشوهرش فوت کرد
شوهرش از فرط ناراحتی به همسرش گفته بود که تو بد قدم بودی ، اگه با تو ازدواج نمی کردم مادرم نمی مرد!!!
شنیدن این حرف ها خیلی سنگین هست ، و شاید به سختی فراموش شود ،
اما دوست من همون طور که 5 سال با صبر و مهربانی زندگی اش را ساخته بود ، اصلا واکنش احساسی از خودش نشون نداد ، بلکه با مهربانی همسرش را درک می کرد و بدون دلخوری و یا قهر در کنارش بود ...و الان بعد از گذشت 3 سال از فوت مادر شوهرش ، عشق شوهرش و خواهرشوهرهایش نسبت به خودش هزار برابر شده و خدا را شکر زندگی خوبی را دارد