-
آخرین تلاشها
سلام . دختری 22 ساله ام که مدتهاست در تنهایی به زندگی ام ادامه میدهم. من حقیقتا"خسته ام و دیگر حوصله تلاش کردن برای زندگی را ندارم . بارها به خود کشی فکر کرده ام و چند باری آنرا انجام داده ام ولی هر بار نشد. هنوزم می دونم که می خوام این کارو انجام بدم ولی دنبال فرصتم.نمی دونم چه راهی رو انتخاب کنم که راحت و مطمئن باشه . من بامادرم تنها زندگی میکنم. چند ماه پیش عمل سختی که مربوط به ستون فقراتم بود انجام دادم که هزینه بالایی داشت و الان هم دارم دوره نقاهتم رو میگذرونم و راستش خجالت می کشم با این همه زحمتی که مادرم برای بهبودی من کشید این بلا رو سرش بیارم ولی از طرفی هم انگیزه ای ندارم که به زندگیم ادامه بدم. من فوق العاده آدم حساسی هستم و بی وفایی های انسانهای دور وبرم ازجمله پدرم که در سن پایین مرا ول کرد و رفت و همچنین ل کمبود عشق در زندگی ام مرا بسیار آزار می دهند . اگر می توانید واقعا راهنماییم کنید وگرنه که هیچ. من دنبال حرف های تکراری نیستم .ممنون.
-
1 فایل پیوست
RE: آخرین تلاشها
می خواستم بگم من خودم دانشجوی سال سوم روانشناسی هستم ولی برای خودم نتونستم کاری بکنم . من سابقه افسردگی را داشته ام ولی متاسفانه دکتری که بتوانم قبولش داشته باشم را نیافتم. من عجیب به خود کشی فکر میکنم اگر راهی به نظرتان میرسد خواهشا" عجله کنید . نمی توانم صبر کنم . :160:
-
RE: آخرین تلاشها
سلام به ستاره
خوش آمديد
ستاره اولا اميدوارم كه هر چه زودتر سلامتي خودت رو به دست بياري و همچنين روحيه خودت رو ، اين تا حدودي طبيعيه كه انسان بعد از انجام مراحل پزشكي به خصوص عمل جراحي بعد از اون خود به خود طي يكدوره احساس (افسردگي - نااميدي و يا پوچي ) بهش دست مي ده پس خواهش مي كنم اين مدت رو هم تحمل كن و با ذكرو ياد خدا و توكل به اون كه نعمت سلامتي رو يكبار ديگه به تو عرضه كرده اميدوارانه به زندگيت ادامه بده .
به نظر من يكي ديگه از كمكهايي كه خداوند شامل حالت كرده همين آشنا شدن با تالار عزيز همدرديه باور كن دوستان خوب و صميمي و دلسوز در اين تالار دارن محبت خودشون رو نثار همنوعانشون مي كنن اميدوارم شما هم يكي از همين دوستان باشيد و ما بيشتر از داشته ها دانستيها و راهنماييهاي شما استفاده كنيم .
بهت پيشنهاد مي كنم موضوعات مختلف و مشكلات ديگر دوستانت رو خوب مطالعه كن مطالب مربوط به آرامش اعتماد به نفس و تاپيكهاي مربوط به خلاقيتها و ادبيات و عرفان و .... رو بيشتر مد نظر قرار بده بهت قول مي دم بعد مدت خيلي كوتاهي روحيت رو به دست بياري و اونوقت مي فهمي چقدر دنيا مي تونه با طرز فكر مثبت خودمون دوست داشتني باشه
منتظر صحبتها و راهنماييها و ارسالهاي قشنگت هستيم .
ممنون و مچكر و موفق باشيد
-
RE: آخرین تلاشها
سلام . می خواستم بگم من قبل از عمل جراحی این مشکل را داشته ام و خودم میدونم که بعد از عمل آدم دچار افسردگی می شود به جهت عوارض داروی بیهوشی ولی این مشکل یکی دو روزه من نیست و به همین خاطر هم فکر می کنم دارم کم میارم و میخوام تمومش کنم . من 2سال پیش به جهت خوردن قرص یکبار به جهت زدن رگ دست و بارها به جهت این افکار در بیمارستان بستری شدم که همش بی نتیجه بوده و من بدتر و بدتر شدم . خواهشا اگر فکر می کنید که واقعا متوجه وضع روحی من هستید و می توانید کمکم کنید جوابم را بدهید من از این نصایح چه بسیار که خودم بلدم برای دیگران تجویز کنم . مرسی که توجه می کنید.
-
RE: آخرین تلاشها
خب اگه فكر مي كنيد اون دنيا چيزاي بهتري در انتظارتون خواهد بود به اين افكارتون ادامه بديد ولي به نظر من شما بايد با يه روانپزشك صحبت كنيد و همچنين منتظر جواب جناب مدیرهمدردی باشيد اين هايي كه من گفتم نصيحت نبود بلكه حقيقت بود .
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره عزیز
حیف نیست دختر گلی به سن و سال شما اینقدر نا امید باشه :302:
خواهر خوبم چرا فقط از این زاویه به زندگی فکر می کنی تو می توانی از دیدگاه مادرت به زندگی نگاه کنی.
چرا به مادر مهربونت که الان تنها همدم و مونسش تو هستی فکر نمی کنی
چرا یه لحظه هم که شده خودت رو جای مادر خوبت نمی زاری که اگه خدای نکرده روزی دختر جوانش رو از دست بده آیا باز می تونه امیدی به زندگی داشته باشه:47:
تو مگه نمی گی پدرت ، تو و مادرت رو تنها گذاشت و رفت .
پس چرا می خوای با این کارت باعث تنهایی بیشتر مادرت بشی
اگه به خودت فکر نمی کنی حداقل روزی یک بار به حال و روز مادرت بعد از این کارت فکر کن
خیلی خوبه گاهی وقتها به خاطر دیگران کمی صبر و تحمل داشته باشیم
این رو هم بدون حتما خدای مهربون خیلی دوستت داشته که اجازه نداده اون کارهات به نتیجه برسه :228:
آخه می دونی که بزرگترین گناه نا امیدی از رحمت خداست و هر کس هم از رحمت خدا مأیوس بشه عاقبت خوبی نداره و اگه خدای نکرده دست به خودکشی بزنه مورد غضب خدا قرار می گیره :305:
خواهر نازنینم حیف نیست ستاره قشنگ زندگی مادرت رو خاموش کنی چرا نمی خوای با صبر و تحمل و کمک گرفتن از دیگران باعث درخشش بیشتر این ستاره بشی.
بیا به خدای خوب و مهربون نردیکتر شو :203:
بیا از خودش بخواه که کمکت کنه و این افکار بد رو از ذهنت دور کنه :160:
ستاره جان تو که تا الان راههای زیادی رو امتحان و تجربه کردی
بیا حالا هم که شده یکی دو ماه دیگه صبر کن و بودن در کنار دوستان همدردی رو تجربه کن بعد اگه خواستی دوباره به اون افکار بد اجازه بده بهت تسلط پیدا کنند.
که من بشخصه قول می دم شاید حتی بعد از یکی دو هفته به هیچ وحه به خودت اجازه نمی دی چنین افکاری سراغت بیان چه برسه که چنین کاری رو انجام بدی
و البته هزاران هزار بار خدا رو شکر می کنی که هنوز زنده هستی و می تونی زندگی کنی و از زندگی کردن در کنار مادرت و بقیه لذت ببری .:203:
تازه ستاره عزیز حتما این حکمت خدای خوب و مهربون بوده که تونستی بیای به جمع دوستان همدردی پس قدر این لطف و محبت خدا رو هم بدون :72:
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره 1:72:
خوش آمدید به کلبه همدردی
من مطالبت رو خواندم. منتظر باش . بزودی با تو صحبت می کنم.
لطفا آروم و خویشندار باش.
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره جون یادم رفت این رو بگم
همه ما اینجا تو رو دوست خواهیم داشت و کمکت می کنیم تا زودتر حالت بهتر بشه .:228::72:
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره جان
من يك سوال ازت دارم شما شكست خاصي توي زندگيت خوردي ؟ شكست عشقي يا هر چيز ديگه
فكر نمي كني كه اگه اينكارو كني مادرت دق مي كنه تو با اين كارت هم خودتو مي كشي هم مادرتو به كشتن مي دي . تو مي توني و حق داري كه مسئول زندگي خودت باشي و هر تصميمي براي زندگي خودت بگيري ولي الان اين تصميم گيري تو زندگي مادرت هم تحت الشعاع قرار مي ده اون بنده خدا چي كار كنه كه تو دوست نداري زنده بموني چرا به جاي اينكه به فكر راه حل مسئله باشي و به فكر بيافتي كه چه چيزهايي باعث همچين حسي در تو شده به فكر خودكشي افتادي
تا زماني كه افسرده و غمگين هستي حتي عشق هم به سراغ تو نخواهد امد ولي اگر سعي كني كه روحيه خودت و عوض كني و شاد باشي اينجوري همه را جذب خواهي كرد و مطمئنا زندگيت عوض خواهد شد
مردها از زنهاي دپرس خوششون نمي ياد ولي اگر عوض بشي همه چيز تغيير مي كنه
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره 1
مطالبت را که خیلی هم خلاصه بود، بارها مطالعه کردم.
ساده و صمیمی نوشته بودی، هوش زیادی لازم نداشت تا بفهمیم که در پشت هر کلامت فشار و درد زیادی وجود دارد.
با همه علم و تجارب مشاوره ایم، این را باور دارم که هرگز نمی توانم شما را و رنجی که می بری بفهمم.
اما این بهانه خوبی نیست که نسبت به وجود شما بی تفاوت باشم.
برای همه ما اعضای همدردی که در این تاپیک برای شما مطلب می نویسیم، زندگی و سرنوشت شما با ارزش است. شاید حرفهای بعضی از ما به تو کمک نکند، یا نصیحت گونه یا تکراری باشد. اما هرکس که اینجا می آید و مطلب قرار می دهد اولین معنایش این است که شما برایش مهم هستید. ارزشمند هستید.
نه من و نه هیچکدام از این اعضاء نه شما را دیده ایم و نه می شناسیم. اما این دلیل نمی شود که نسبت به سرنوشت و زندگی و دردهای شما بی توجه باشیم.
اگر عشق به معنای علاقه به خوشبختی یک نفر باشد ، بدون اینکه به فکر لذت و منفعت خودت باشی. پس به این معنا همه ما دوستان عاشق تو هستیم.
یعنی دوست داریم که باشی. دوست داریم که رنج نداشته باشی. دوست داریم که تنها نباشی. دوست داریم که خوشبخت باشی. دوست داریم با دلنوشته های خود به تو کمک کنیم. بدون اینک بشناسیمت یا انتظاری داشته باشیم یا در گیر خودمان باشیم.
قبول دارم عمق عشق فرق داره....
اما از تو انتظار دارم پنجره دلت را حداقل از دریچه این تاپیک به روی همه دوستان باز بگذاری.
آن وقت متوجه می شوی، در همین کویر دنیا هم می شود جرعه خنکی نوشید. و امید و انگیزه ای یافت.
بی گمان هیچکدام ما این صلاحیت را نداریم که به تو انگیزه بدهیم یا راه حل نشان دهیم. اما وقتی در کنار هم هستیم. احساس قوت بیشتری می کنیم. آنوقت گامهایمان را صحیح تر و محکم تر بر می داریم.
شما بی نیاز از نصیحت های ما هستید. چون همه چیز را را برای آرامش و رشدت در خود داری. اینجا فقط هستیم که بدانی تنها نیستی. تجارب ما را نیز در غمهایمان بشنوی. و جراحت های ما هم خبردار شوید.
اگر چه شاید همه در لحظاتی از زندگی به شدت دلخسته می شویم. اما این شدت فشار همیشه یکسان نمی ماند. مخصوصا وقتی می بینی چه دلهایی که در نگرانی شما می تپد.
من حتی نمی توانم حال مادرتان را درک کنم. وقتی ما که به ظاهر بیگانه با شماهستیم و شما را نمی شناسیم و ندیده ایم. چنین خواهان آرامش شما هستیم و دوست داریم که پیش ما باشی، پس مادرتان با آن توصیف تنهایی که کرده اید، باید بسیار شما را دوست داشته باشد و شما برایش معنا بخش باشید. بی گمان با توضیحی که دادید شما هم همین حس را به او دارید.
من بر این باور هستم که هیچکدام ما نمی توانیم به جای تو تصمیم بگیریم یا حتی کمکت کنیم. اما در همین تالار کسان دیگری که چون شما بوده اند، وقتی متوجه این علاقمندی اعضاء به خودشون شدند، کم کم تصمیم های موثرتری گرفتند.
اینکه خودتون دانشجوی روانشناسی هستید، کارتون را ساده تر می کند. در واقع امکانات زیادی در اختیار دارید و هم آگاهی دارید. شاید صرفا یک طرح دقیق بتواند آن امید و خواسته ای که از زندگی دارید براتون فراهم کند.
ما اینجا انتظاراتتون را می شنویم و در کنارتون می مانیم تا خواسته های شما را تا حد توانایی پاسخ گوئیم.
با توجه به اینکه که گفته بودید دکتر قابل اعتمادی را نمی شناسید. اگر تهران تشریف دارید به من اطلاع دهید تا یکی از اساتید برجسته دانشگاهی که تجارب خوبی هم داره به شما معرفی کنم:72:
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره ی عزیزم :72:
می دونم که نمی تونم اونجوری که دلت می خواد درکت کنم .
اما اینم می دونم که احساس خستگی و ناامیدی ممکنه برای هر کسی پیش بیاد ... هرکسی ممکنه گاهی دچار یاس و بیهودگی بشه ... آدمها گاهی دلتنگ می شن ... گاهی احساس تنهایی می کنن ... گاهی محیط براشون غیرقابل تحمل می شه ... گاهی بی حوصله هستن و احساس می کنن توان جلو رفتن ندارن ... و گاهی میل به توقف می کنن ...
از اون گذشته گاهی ما عادت می کنیم به نداشته هامون بیشتر فکر کنیم ... به اون چیزهایی که نیست و عذابمون می ده ... به چیزهایی که کم داریم و زندگیمون رو بی رونق می کنه ... و همین هاست که زندگی رو رنج آور می کنه ... و تحمل اون رو سخت تر ...
گل من ،:43:
می خوام از تو بپرسم ، به نظر تو اگه ما به داشته هامون فکر کنیم یه عالمه چیز قشنگ برای دیدن و لذت بردن پیدا نمی کنیم؟ ... به اطرافت نگاه کن ... اگه بابا نیست ، مامان که هست ... اگه پدرت ترکت کرده ، مادرت که کنارت مونده .... آیا این خوشحال کننده نیست ؟ به این فکر کن که ممکن بود مادرت هم رفته باشه ... اونوقت چی ؟ ...
به خودت فکر کن عزیزم... یه دختر جوون ... پر از احساسات زیبا ... تحصیلکرده ...
واقعا فکر می کنی هیچ چیزی در این دنیا وجود نداره که تو رو خوشحال کنه و امیدوار به زندگی ؟ ... من که باور نمی کنم ... تو با این روحیه ی حساس و سرشار از احساسات ؟ نه . من باور نمی کنم . حتما چیزهایی هست که باعث خوشحالی توئه ... نه ؟ ... بگرد اونها رو پیدا کن و ازشون لذت ببر ... صبح های زود ... طلوع خورشید ... آسمون ... پرنده ها ... درختها ... گلها ... آب ...
خنده ی یه بچه ی کوچولو نمی تونه تو رو سر ذوق بیاره ؟ ... من مطمئنم وقتی با گریه ی یه بچه مواجه می شه دلت می لرزه ... دلت می خواد گریه اش تموم بشه ... نه واسه اینکه خسته ای . نه واسه اینکه تحمل صداش رو نداری . نه. واسه اینه که تو هم آدمی . مثل همه ی ما .... چون دوست داری اون بچه بخنده ... چون دلت می خواد طعم خوش زندگی در لحظه ها جاری باشه ...
منم مثل honarmand عزیز فکر می کنم تو باید به زندگی با همه ی بدیهاش ، با همه سختی هاش ، با همه ی ناملایماتش عشق بورزی تا اون هم متقابلا عشق رو به تو هدیه کنه ...
عشق ورزیدن و دوست داشتن کار سختی نیست .. کافیه عینک تیره غم و ناامیدی رو از روی چشمات برداری ... اونوقته که لحظات خوش زندگی و لذت دوست داشتن در تو شکوفا می شه ...
می دونی چیه ؟
غم ماهیت غریبی داره ... اگه غم نباشه درک شادی می تونه محال باشه ...
خوب .پس فکر می کنم تو از خیلیهای دیگه جلوتری . چون غم رو با تمام وجودت درک کردی ... حالا دیگه باید دنبال فرصتهای شادی بخش باشی ... فرصتهایی که شاید حتی به چشم دیگران نمی یان ولی تو ، فقط تو می تونی با نگاه ظریفت کشفشون کنی ...
یالا!! بجنب دیگه ... دیگه انباشت غم بسه ...
از کجا شروع کنیم ؟
پیشنهاد من اینه :
اول از خونه ی خودتون . از مامان مهربون و دوست داشتنی ... تا حالا به بوسه ی مامانت فکر کردی ؟ عجب طعمی داره ...
صدای جیک جیک گنجشکها رو می شنوی ؟ نه ؟ توی یک آپارتمان زندگی می کنی ؟ پس به صدای حرکت ماشینها گوش بده .... میگن زندگی جریان داره . نه ؟ ... وقتی ظرفها توی ظرفشویی تو سرو کله ی هم می خورن ، احتمال نمی دی که می خوان بهت ثابت کنن وجود داری ... وقتی بوی غذا خودش رو از آشپزخونه به مشام تو می رسونه به معنی اهمیت وجود تو نیست ... کتابات چی ؟ من که عاشق کتابهام هستم . وقتی بهشون نگاه می کنم روی سر هرکدومشون علامت سوال های زیادی می بینم که تا نخونمشون پاک نمی شن ... البته شاید بعد از خوندن ، سوالها بزرگتر ، متنوع تر و متعددتر بشن اما چه بهتر ... اینا نشون می ده که نویسنده ی این کتابها و شایدم کتابهای بسیار دیگه ای منتظر تو هستن ...منتظر که نوشته هاشون رو بخونی ... این می دونی یعنی چی ؟ یعنی اونا فهمیدن من و تو مهم هستیم .. برای همین هم نوشتن ... حالا نامردی نیست اگه بگیم چون من بی حوصله هستم و خسته ...
ای بابا .... اینقدر چیزهای قشنگ برای دیدن و دوست داشتن وجود داره که آدم نمی تونه روی اونا مکث نکنه ... توی خونه . توی خیابون . توی دانشگاه . توی مغازه . توی پارک ... و حتی روی تخت بیمارستان ... مطمئنم که تو قدرت دیدن زیباییها رو بیش از من داری ....
دوست دوست داشتنی من ؛:46:
دوست داشتن یعنی اینکه من تو رو ندیده و نشناخته دوست بدارم ... این فضا رو ... این هوا رو ... بیماریم رو ... تنهاییم رو ... خستگیم رو ... همه و همه رو ...
دوست داشتن یعنی اینکه دل من و تو برای هم بتپه ...
دوست داشتن یعنی وقتی دستت رو زیر آب می گیری ، خنکی اون ، خنکای روح بخش زندگی رو برات تداعی کنه ... طراوت ، تازگی ، سرزندگی ...
دوست داشتن یعنی بتونی با روشنی و گرمی خورشید ارتباط برقرار بکنی و گرما و نورش رو تا اعماق وجودت راه بدی ...
دوست داشتن یعنی وقتی صدای خش خش جارو کردن کوچه توسط یه رفتگر رو بشنوی دلت بتپه ... به اون صدا و به اون تلاش عشق بورزی ...
دوست داشتن یعنی وقتی روز شروع می شه بخندی و با تپش دلت و با خنده زیبای خودت به مادرت شادی و عشق هدیه کنی ...
دوست داشتن یعنی از اینکه داری نفس می کشی ... از اینکه ریه هات هنوز می تونه هوای تازه ای رو به درونش فرو ببره و دوباره آزادش کنه ... غرق در لذت بشی ... تصورش رو بکن ... یه چیزی که مثل بادکنک هی پر و خالی می شه ... بامزه نیست ؟... زندگی تو دست یه چیز کوچیکی شبیه بادکنکه ...
دوست داشتن یعنی از چیزایی که داری در حد نهایتش بهره ببری ... داشته هات رو دوست داشته باشی و برای دستیابی به اونچه که نداری تلاش کنی ....
دوست داشتن یعنی قدر لحظاتی که به سرعت سپری می شن و تو می تونی با کمک اونها یک چهره ی ماندگار و دوست داشتنی از خودت بسازی بدونی ...
دوست داشتن یعنی ...
شاید بهتره تو این جمله رو تکمیل کنی ....
به داشته هات فکر کن عزیز دلم و با کمک اونها دوست داشتن رو به یک جمله ی تمام نشدنی تبدیل کن .
تو خیلی چیزها داری که قطعا من و هیچ کس دیگه اونارو نداره ... داشته های آدمها معمولا منحصر بفردن ... پس بیا کشفشون کن و با اونها به زندگیت جلا بده ....
تو قراره یک روانشناس متبحر بشی که می تونه تالمات ، غمها و دردهای روحی و روانی افراد رو التیام ببخشه و حتی به اونها یک زندگی نو و تازه هدیه کنه ...
پس خودت رو جمع و جور کن ...
یالا ... زود باش ... بجنب ...
زمان منتظر من و تو نمی مونه ...
کاش می دونستی چقدر دوستت دارم ...:72::43:
-
RE: آخرین تلاشها
مرسی که وقت گذاشتید . مخصوصا" شما مدیر همدردی که حداقل نخواستید همه چیز رو رویایی جلوه بدید. در مورد اینکه شکست خاصی در زندگی داشتم باید بگم اولیش در سن 2/5 سالگی بود زمانی که پدرم رفت و من به شدت به هم ریختم و همان موقع به علت تنفر شدید از مردها تحت نظر روانپزشک بودم . در زندگیم همیشه محبت کردم و نمی خواهم شعار بدم که هیچ توقعی نداشتم بلکه برعکس من محتاج توجه و محبتی بیش از اونکه فکرش را بکنید بودم . همیشه در برابر بی وفایی ها سکوت کردم . و سعی کردم وانمود کنم مهم نیست.ولی چه بسا که داغون می شدم و سکوت می کردم . د وران بچگی بسیار سختی داشتم.همیشه در مدرسه به جهت گوشه گیری مادرم را میخواستند .هیچ وقت به کسی اعتماد نکردم و نمی کنم چون خودم رو میشناسم که تا چه اندازه حساس و شکننده ام و طاقت شکست خوردن را ندارم.من از سن 17سالگی خودم کار می کنم و تمام هزینه هایم به عهده خودم است البته بماند که سالی یکبار بابای گلم پیداش میشد و به اندازه یک هفته پول تو جیبی داشتم و یا زمانهایی که در بیمارستان بودم یا در خانه بیمار بودم مادرم د ربعضی موارد کمکم می کرد و این چیزی است که من از آن متنفرم چرا که من می توانستم بدرخشم من عاشق کتابهام بودم من عاشق مطالعه بودم ولی اینو ازم میگرفت چون نه توانی میموند ونه فرصتی . من می تونستم در این دنیای لعنتی بدرخشم و آنچنان موفق باشم که کسی باورش نشود ولی با کدوم فرصت ها با کدوم حمایت ها با کدوم روحیه و... من از کار خسته ام از درس خسته ام از زندگی خسته ام . من سالهاست که حتی به مسافرت نمی توانم بروم با کی ؟ با کدوم خونواده ؟ مادرم که همیشه منو در خانه تنها گذاشته و به مهمونی و ... میره من تقریبا تمام شبها گریه می کنم تا خوابم میبره و صبح میرم سر کار یا دانشگاه و شب میرسم خونه و دوباره .. . من حتی نمیتونم کسی رو داشته باشم که گذشتمو فراموش کنم همه بی معرفت و دروغگو .اینو بارها امتحان کردم که می گم البته اصلا خودمو ناراحت نشون ندادم چون خودم میدونم مردها چه جور آدمهایی هستند. من فکر می کنم بتونم ازتون آدرس همون دکتری که گفتید رو بگیرم البته امیدوارم واقعا مثل بقیه نباشه . منو ببخشید که اینقدر تلخ و رک حرف میزنم فکر می کنم دیگه وانمود کردن کار من نیست . بازم دوست دارم نظرتون رو بدونم . پرچونگی کردم . شرمنده . منتظرتونم .
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره چقدر دردناک بود حرفات .
من پیش خودم احساس حقارت کردم که مشکلات خودمو بزرگ می دونستم در حالیکه در مقابل دیگران از جمله شما هیچند.
تازه فهمیدم که چه آدم کوچیکی هستم که خدا منو با مشکلات بزرگ آزمایش نمی کنه چون می دونه طاقتشو ندارم .
تو آدم قوی ای هستی . خدا دوستت داره .
منم چندین بار تو زندگیم نا امید شدم و می خواستم بمیرم ولی نه با خود کشی بلکه از خدا تمنا می کردم .اما زنده موندم و اجبارا با همه تلخی های زندگی دنیایی زندگی کردم .
کارهایی که دوست داشتم انجام دادم و بی خیال شدم و شاد شدم .
یه بار هم که همین آخریا نا امید شده بودم واقعا از همه جا و همه کس ، و داشتم که از خدا هم نا امید می شدم که ... همون جا خدا رو از ته دل خوندم و اشک ریختم و ازش کمک خواستم و اونو به معصومیت بچه خواهرم که روبروم خوابیده بود قسم دادم و یه نذری هم کردم .
مسئله مربوط به ازدواجم می شد ، چون خیلی بی راهه رفته بودم و از مسیر اصلیم دور شده بودم . خدا کمکم کرد . ناباورانه پذیرفتمش .
خدا خیلی خوبه و کارگزارانش توی این دنیا کم نیستن . همون آدمایی که واسطه خیر می شن .
خودتو نباز از خدا کمک بخواه . ما هم برات دعا می کنیم .
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره 1
همانطور که حدس زده بودم ، شمایی که قدرت تحمل این همه مسائل را داشته اید، و نسبت به درک مسائل اینهمه انرژی گذاشته و موفق بوده اید، باز هم پست اخیرتان نشان از اراده اتان در جهت حل مشکلاتتون داره. و ما هم در کنارتان خواهیم بود.
طبق قولی که دادم بودم، از طریق پیغام خصوصی مشاور مذکور را به شما معرفی کردم. امیدوارم با آرامش و خویشتنداری و صبر بتوانید از این موقعیت بحرانی به سلامت و موفقیت بگذرید. همیشه همه ما در پناه خدا و با تلاشهای امیدوارانه می توانیم در مسیر تغییرات سازنده زندگی قدم برداریم. و خود ابتکار و مدیریت زندگی را به دست گیریم
-
RE: آخرین تلاشها
سلام عزیزم
مطمئن باش از این به بعد کسایی رو داری که باهاشون درددل کنی:122:
ما همه تو رو دوستت داریم
اینو مطمئن باش و از پیامهایی که بهت میدیم میتونی اینو بفهمی
ان شاالله که مشکلت هر چه زودتر حل شه :203:
راستی برو در قسمت تاریخ تولد و تاریخ تولدتو بنویس
راستی کارت چیه؟ از کارت راضی هستی؟
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره جون
هيچ وقت نتونستم اون چيزي كه در وجودم هست كامل به زبون بيارم و احساس واقعيم رو به زبون بيارم ولي حالا مي خوام تمام تلاشم رو بكنم...
نمي خوام بگم واي چكار بدي مي كني
نمي خوام بگم چرا يه همچين فكري به ذهنت رسيده
نمي خوام بگم كه از اين فكرت برگردي و منصرف بشي
نمي خوام بگم بجز بقيه شايد يه ذره از تقصيرها هم گردن خودت باشه
نمي خوام بگم مي توني از اول شروع كني
نمي خوام بگم اگه راست مي گي كه مي تونستي بدرخشي راهش رو هم بايد پيدا مي كردي
نمي خوام بگم گناه اول گردن پدرته و بعد هم مادرت مقصره
نمي خوام بگم چه دختر شجاعي كه با اين صراحت حرفش رو مي زنه
نمي خوام بگم چه دختر ترسويي كه راهي جز فرار از زندگي پيدا نكرده
نمي خوام بگم چه زمونه اي كه با هات اين جور تا كرده
نمي خوام بگم سختي هاست كه آدم رو مي سازه
نمي خوام بگم اگه راه حل درست رو پيدا كني يه مامان بي نظير مي شي و يه همسر با وفا
نمي خوام بگم زندگي دو رو داره تو انگار فعلا روي تلخش رو ديدي و بايد صبر كني تا به زودي روي زيباش رو ببيني
نمي خوام بگم يه ذره مونده تا آخر سربالايي تند زندگي و چند قدم ديگه سراشيبي رو مي بيني
نمي خوام بگم سعي كن شاد باشي!!!!!!
نمي خوام بگم كاري كه مي خواي بكني از گناهان بزرگه
نمي خوام بگم خدا اين بدن رو سالم به تو داده و سالها بعد بايد سالم هم بهش برگردوني
نمي خوام بگم اين دنيا فقط يه گذره و مهم اينه كه تو و من و همه ما بتونيم با سربلندي ازش بيرون بيايم وگرنه صدها بار سخت تر در اون سمت منتظرمونه
و.............
فقط مي خوام بگم مي خواستم يه شب كه در اوج افسردگي هستي و گريه مي كني من هم كنارت بودم دستت رو مي گرفتم و باهات گريه مي كردم تا بدوني با اينكه تا حالا نديدمت ولي يه حس خواهري يا نه قوي تر يه حس ماماني!بهت دارم و دلم نمي خواد اشكات رو ببينم
دلم مي خواد بگم خدا نزديكتر از اونيه كه حتي فكرش رو بكني و تو رو خيلي دوست دارد خودت رو به دست خودش بسپار
اگه حوصله داري اين يكي رو هم بشنو البته شايد قبلا هم شنيده باشي ولي باز هم گوش كن
اين داستان رو يه روز كه حالم خيلي بد بود كاملا اتفاقي شنيدم و حالم رو عوض كرد و شد يكي از نقاط عطف زندگيم:
يك روز يه نفر از دنيا مي ره بهش مي گن مي خواي مسيري روكه تو زندگيت طي كردي ببيني
اون آدم مي گه :آره
يه صفحه جلو روش باز مي شه يه بيابون بزرگ و وسيع ميون بيابون يه رد پا مي بينه بهش مي گن اين رد پاي توست جلو تر مي ره دشتها كوهها و....همه جا اون رد پا ديده مي شد ولي در پشت اون رد پا يه رد پاي ديگه هم بود كه همه جا همراه رد پاي اون بود
مرد مي پرسه :اون رد پاي كيه؟
بهش مي گن :اون رد پاي خداست كه هميشه همراه تو بوده در پشت سرت بدون اينكه تو بفهمي
صحنه ها عوض مي شه و همه جا اون دو تا رد پا بودن تا اينكه مي رسه به يه كوهستان سنگلاخي و صعب العبور از اونجا يه دفعه از وسط راه رد پاها فقط يكي مي شه
مرد مي گه اينجا كجاست؟
مي گن:اينجا قسمتهاي سخت و غير قابل تحمل زندگيته
مرد مي گه :درسته انگار خدا از اينجا منو تنها گذاشته و خودم تنها بودم
مي گن :نه اشتباه مي كني از اينجا خدا تو رو در آغوش گرفته تا تو به سلامت از اين مسير رد بشي
ستاره عزيزم اينو جدي مي گم الان چشمام خيسه اميدوارم بيونم اگه نمي تونم راهي بهت نشون بدم حداقل هم دردت باشم
-
1 فایل پیوست
RE: آخرین تلاشها
سلام
شما همتون آدمهای جالبی هستید که ندیده و نشناخته و بدون توقع به کسی کمک می کنید. این واقعا" قابل تقدیره که من در جواب چیزی جز اینکه واقعا" ممنونم نمی تونم بگم . از شما مدیر همدردی از الینای عزیز ازگلپر عزیز از جستجوگر عزیز وطاهره عزیز و بقیه دوستان. نمی دونم بخاطر جو اینجاست یا واقعا" آدمهای دوست داشتنی ای هستید. بابت آدرس ها هم ممنونم سعی میکنم حتما" در اولین فرصت وقت بگیرم و برم. نمیدونم تاریخ تولدم به چه درد میخوره که ازم خواستید ولی میگم من متولد 6 مرداد1365هستم . و در مورد کارم هم توی یه شرکت که وابسته به شرکت نفته و بهره بردار جایگاه های سوختگیری گاز خودروهای سواریه کارمیکنم . من مسئول آمار و هماهنگی در مورد مشکلات موجود در جایگاهها هستم . کارم مورد علاقه ام نیست چون من دوست دارم با بچه ها کار کنم یا یه کاری که مربوط به رشته ام باشه . راستش نگاه نکنید که اینقدر با شما مثل آدمهای شکست خورده حرف میزنم ولی همیشه برای آدمهای دوروبرم یه روحیه ی خوب سعی کردم باشم . من فوق العاده کتاب می خونم این عادتو از همون دوران بچگی داشتم . و 95در صد کتابهایی هم که خوندم مربوط به روانشناسی بوده . راستش هدف من تو این رشته هیچ وقت کار مشاوره نبوده بلکه دوست دارم خودم هم علاوه بر بقیه حرفی برای گفتن داشته باشم نه اینکه صرفا" نظریه حفظ کنم و چشم بسته قبولشون داشته باشم. من همیشه متاسفانه هرکسی هم که دوست دارم آخرش به همونجایی که من رسیدم میرسه .ونسان ونگوگ یا زیگموند فرویدیا شاید باور نکنید آدولف هیتلر. من همیشه پشتکار هیتلر و تلاشش رو تحسین کردم . اون آدم نابغه ای بوده ولی به دلیل تنفر و سرکوب شدن احساساتش به اونجا رسیده و ... اصلا نمی دونم چی شد که دارم این حرفها رو به شما میزنم .آخه من همیشه به انسانهای بزرگ فکرمیکنم و زندگی خیلیها رو هم خوندم ولی شایدشما دوست نداشته باشید . شرمنده که خستتون کردم . بازم ممنونم.
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره 1 عزيز :47:
بهت حق مي دهم كه تا اين حد پريشان باشي :302::302::302::302:،
اكثر ما كه اينجا هستيم زخمهايي رو دلهامون هست اولش براي حل مشكل خودمون ميايم و بعدش غم خودمان يادمون مي ره . زندگي با همين مشكلاتش زيباست . امتحان دادن سخته ولي وقتي نمره خوب گرفتي لذتبخشه .
به نظر من تو دختر خيلي موفقي هستي كه با اين شرايط بد خودتو تا اينجا رساندي در شرايط خوب موفق شدن كه هنري نيست .
افكار منفي را از خودت دور كن و براي خودت اهدافي تعيين كن . سعي كن اهداف اوليه ات كوچكتر باشند . با رسيدن به اهداف كوچك اعتماد بنفس پيدا مي كني تا به اهداف بزرگترت برسي .
خودكشي مشكلي را حل نمي كند دختري را مي شناسم كه دائماً درحال خودكشي بود و موفق هم نمي شد تا اينكه دفعه آخر مشكل جسمي در اثر خودكشي پيدا كرد و نه تنها نتوانست بميرد بلكه الان مشكلاتي كه قبلاً آزارش مي داد را فراموش كرده و بيماري جسمي نصيبش شده كه تمام زندگيش درگير اين بيماري شده و الان افسوس آن زمان را مي خورد درحاليكه پشيماني سودي ندارد :54:
مرگ حق است و ما نمي توانيم دخالتي در زمان آن داشته باشيم . خودت را دوست بدار عزيزم .:72:
باربارا دی آنجلیس :
به شکوه و اعجاز هستی و جهان پیرامون خود نگاهی بیاندازید. همه جا را غرق در زیبایی خواهید دید. این زیبایی ها عشق درون شما را صدا می زنند و فرا می خوانند.
شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید.
هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتا نظاره کنید، آن گاه به قطعیت اقتدار ، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید.
گویی آفریدگار هستی به شما می گوید : من تو را دوست دارم . من عاشق تو هستم . به همین دلیل این همه زیبایی ها را برای تو آفریده ام
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره ي عزيز ::72::43:
با تمام وجودم احساس تو را درک مي کنم و روح پردرد و رنجت رو مي فهمم.روحي که توي اين سالها هرکس و ناکسي يه خراش روي اون انداخته .حال يا متوجه بوده يا نبوده!از هر طرف به جسم کوچکت توي دوران کودکيت و نوجونيت يه فشارهايي اومده که يه ادم معمولي نمي تونسته تاب بياره .اما تو يه ادم معمولي نيستي که ،تو يه ادمي با توانايي هاي خاص خودت .ميدونستي اينکه يوسف تو 5 سالگي تو چا ه افتاد و از پدر ش دور شد به عنوان برده فروخته شدو......همه ي اونها شد زمينه اي که رشد کنه و بشه فرمانرواي مصر !:227:
ستاره جان دختر گلم مي توني ازمادرت برام بگي ؟بگي چه انتظاراتي ازت داره و تو از ش چه انتظاراتي داري؟چه قدر از هم راضي هستيد؟
خيلي دوست دارم بدونم کسي که برات تکيه گاه و مامن بوده از حرفها و احساسات ناز و قشنگت خبرداره يانه؟
مادرت رو چه جور زني مي بيني؟اون رو يه قرباني مي بيني يا يه قهرمان و شير زن؟!
چه قدر با مادرت همدرد و هم صحبتي؟
عزيزم فراموش نکن که تو ثمره ي وجود مادرت هستي .تو عشق و اميد و زندگي هستي براي مادرت هر چند که شايد مادرت هم براثر فشارهايي که متحمل شده نتونه اونها رو به شکل واقعي و انچه که دروجودشه نشونت بده.
نبينم تيشه بر ريشه ي اين عشق و اميد و زندگي بزني!
مبادا با اين فکر ي که حاصل فشارها و خستگي هاست و به ذهنت هجوم اورده اند دست به عملي بزني که نمک بشه روي زخم مادرت و روح رنجورش رو ازار بده!
عزيز دلم توي اين دنياي فاني نه خوشيهاش مانده گاره نه دردها و رنجهاش .چه بسا !فکر مي کنيم که اين خوشيها براي ما خيربه دنبال داره اما ميشه يه درد و رنج !
چه بسا! فکر مي کنيم برايمان شر است اما مي شود شيريني و خوشي!
الهي شکر!تو دختر عاقل و بالغ و تحصيل کرده اي هستي و توانا !
تو مي توني !من مطمئنم که با يه کم ديگه تحمل ،با کمي استقامت ،يه خورده ديگه ،خيلي زود زود،ازاين کوره راه بگذري و خودت رو توي جاده ي صاف زندگي بيندازي و سرت رو بالا بگیری و بشی یه خانم نمونه و موفق و سالها بعد بشینی و فاتحانه برای عزیزانت این روزها رو تعریف کنی و مثال بزنی.
یادت باشه الان توی این سفر تو و مادرت در قسمت کویر و سخت و سوزانش قرار دارید. تو می تونی با مادرت بیشتر همراهی و مساعدت کنی .
مبادا به چیری غیر از اینکه باید زیر بغل مادرت رو بگیری و از این کویر بگذرونیش و به جنگل و کوه برسونیش به چیز دیگه ای فکر کنی .ببینم نمی خوای که برای یک زن تنها رفیق نیمه راه باشی !می خوای؟؟
دختر نازم ،نازنینم !همین امروز همین الان برو و کنارش بشین واز وجودش لذت ببر !لبخند و رضایتت رو که بهترین و زیباترین چیزهاست که اون رو خوشحال می کنه نثارش کنتوی اغوش بکشش .شانه هاش رو ماشاژبده قدردانی کن و بهش نیرو بده دستش رو بگیر و از غمها ت براش بگو از تنهاییات از خواسته های نگفته ت از رنجش هات ارزوها ت از .......
اره دست تو دست هم به راهتون ادامه بدید !خیلی زود این کویر پایان پیدا می کنه وقتی این سر بالایی رو پشت سر بگذارید اون طرف جنگل کوه دریا دشت منتظر شماست بهتون لبخند می زنه دعوتتون می کنه تو اغوش می کشه و خستگی
های این سفر رو از تنتون بیرون می کنه و...چقدر فرحبخشه لحظه ای که خدا وند متعال وعده داده «پس از هررنج و سختی ،اسایش و راحتی قرار دادیم »
ستاره جان !تو جونی و قدرتمند ممکنه مادرت گاهی یه کمی خسته بشه تو می تونی از قدرتت استفاده کنی و مادرت و روی کول خودت بگذاری و راه رو باارامش و امید طی کنی.و فقط و فقط به ادامه ی مسیر فکر کنی .به جنگل سر سبز وزیبا به نسیم کنار ساحل به پهنای دشت به اواز قناری!به لبخند، به امیدو شور زندگی !
ستاره ی نورانی دوستت دارم مثل دختر خودم برات ارزوی شادی و موفقیت و امید و سر بلندی و سرافرازی می کنم.
عزیزم !ستاره باشی و جاودانی:72::228:
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره جان
اميدوارم كه بهتر باشي
قبل از هر چيز ازت مي خوام كه اواتورتو عوض كني شايد اين اولين قدم براي عوض شدن روحيه ات باشه
دوم اينكه هميشه لازم نيست كه ادم خيلي خودشو مقاوم و پر روحيه نشون بده شايد يكي از دليلهاي تضعيف روحيه همين باشه كه خودتو خيلي پر انرژي نشون مي دي و زودتر تخليه و خسته مي شي و احساس مي كني كه در درون به اين شكل نيستي و افراد دورو برت تورو درك نمي كنند واز درون تو خبر ندارند
-
RE: آخرین تلاشها
shineحر ف خیلی جالبی زد که حد اقل در مورد من صدق میکنه .چون منم با نیت پیدا کردن مرحم درد برای این درد کهنه ام به اینجا اومدم که با آدما و شرایط جدید و دردا ی جدید روبرو شدم .
راستش توی یکی دو روز اول آشناییم با این سایت احساس میکرم که یه پیامی داره بهم میرسه که من خوب امواجشو نمیگیرم و درکش نمی کنم تا اینکه یه روز صبح زود ساعت 6/5-7بیدار شدم و حالت افسردگیه شدیدی یکی دو هفته ی اخیرم به شدت به اوج اشفتگی رسیده بود احساس شدید خفگی بهم دست داده بود نمی تونستم توی خونه بمونم زدم بیرون تا یه پیاده رویی بکنم بلکه از شدتش کاسته بشه داشتم به طرف پارک نزدیک محلمون میرفتم که انگار یه نیروی مرموز ی منو از مسیر پارک به سمت دیگه ای هدایت کرد توی راه شدیدا فکرمو این حالات روحیم درگیر کرده بودو داشتم با اون نیرو مطلق صحبت میکردم که چرا من ؟حالا چطوری خلاصم میکنی و...از این دست غر غرا .
غرق تو افکار خودم بودم که دیدم یه پیر مردی با زحمت تمام داره یه دبه ی آب 10 لیتری رو (که حمل اون برای من یه کار فوق العاده راحتی بود)حمل میکنه .
راستشرو اگه بخواهید چشمم که بهش افتاد شدیدا مردد به کمکش با اون وضعیت روحیم بودم .اما در آخر برگشتم و بهش کمک کردم .
توی نگاه اول که چشمم بهش اوفتاد یه کودک معصوم و دیدم .همین که دبه رو ازش گرفتم بدون هیچ کم و کاستی بهم گفت خدا همه ی مشکلاتتو رفع کنه که مشکل امروزه منو رفع کردی .من تو اون لحظه فکر کردم که یه دعای پیر مرد پیرزنیه معمولیه اما همین که باهاش همراه شدم با من در مورد مسبب اسباب بودن خدا صحبت کرد.خلاصه بگذریم من اون دبه رو به خونه ی اون مرد رسوندم .ولی موقع برگشت فکرم شدیدا معطوف ای جریانات از صبحم شده بود.اینم بگم من اصلا ای حرفای عجیب غریبی و تخیلی که که در مورد خداو فرستاده هاش میزنن قبول ندارم .اما این دفعه پیام جالبی بهم رسید (که البته برداشت خودمه)که اونم اینه که:
ما آدما برای اینکه مسائلمون حل بشه باید مسائله بقیه رو حل کنیم یا به قول خیلی معروف برای دوست داشته شدن باید دوست داشتن را تجربه کنیم و...
چشمهایش...
-
RE: آخرین تلاشها
سلام
من هنوزم هرروز میام تا باهاتون حرف بزنم ولی فکر می کنم جاش نیست . هفته آینده امتحانام دارن شروع می شن و من ... از خانم دکتر وقت گرفتم ولی باید تا اواسط تیرماه صبرکنم و این خیلی سخته. فکر میکنم دارم تمام انرژیم رو از دست میدم طوری که فقط دارم میخوابم و میخوابم اون هم تو این شرایط امتحانات. برای کم شدن خواب من چه پیشنهادی دارید اصلا"تازگیها به قدری زود خسته میشم که نمیتونم رو پاهام بایستم . یا غذا نمی خورم یا هرچی میخورم سیر نمیشم این هم واسه خودش شده مدلی .دارم از درسهام عقب می افتم .راستی یه سوال دیگه هم ازتون دارم به نظر شما درسته آدم به کسی که به وظایفش عمل نکرده ولی توقع کمک داره کمک کنه؟. من مثل همیشه دنبال حرفهای تکراری نیستم . در مورد پدرمه اون بعد از این هم سال که منو ول کرده حالا ازم توقع داره کمکش کنم اون هم زمانی که مریض شده و همسرش ولش کرده و رفته . پدرم دچار بیماری آلزایمر شده و به من احتیاج داره ولی من نمیخوام حتی ببینمش چه برسه به اینکه کمکش کنم . اون تاحالا هر کار خواسته کرده حالا که به کسی که ازش مراقبت کنه احتیاج داره اومده سراغ من . من ازش خوشم نمیاد ولی نمی تونم هم بهش فکرنکنم . خوشحال میشم نظرتون رو بدونم .منتظرم .
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره جون
خوبي ؟
شايد پرخوابيت دليل كم خوني باشه من خيلي ها رو ديدم كه از كم خوني پرخواب مي شوند برنامه غذاييت هم ممكنه از تيروييد باشه . هر تغييري دليلي دارد .
لذتي كه در عفو هست در هيچ چيزي نيست
از كجا معلوم شايد گره همه اين مشكلات و ناراحتي هاي تو هم با اين بخشش حل بشه بهرحال اون پدرته و تو نمي توني انكار كني و بايد وظيفه فرزنديتو انجام بدي درسته كه اون پدر خوبي نبوده ولي تو كه نبايد مثل اون رفتار كني مي گن بايد هميشه خوب كني كه خوبي ببيني . بهرحال تو تحصيلكرده هستي همفكري مي كني مشورت مي كني بهتر با شرايط كنار مي ايي جووني نبايد خودتو با پدرت مقايسه كني بهش كمك كن معطل نكن اون پدرته و غير قابل انكار اگه اون به تو محبت نكرده تو يادش بده حالا كه زنش هم تركش كرده بهترين موقعيته
حتم دارم كه شرايطت خيلي بهتر از الان مي شه خدا اجر اين بخشش و مهربوني و كارتو بهت مي ده و مشكلاتت حل مي شه
-
RE: آخرین تلاشها
می دونم که من بعضی وقتها خیلی بد میشم ولی بعدا"که آروم میشم خودم ناراحتم که میتونم برای کسی کاری انجام بدم ولی نمیدم . طبق معمول باید انگار که من کوتاه بیام ولی نمی دونم کمک کردن من به اون مساوی با کنار گذاشتن خودمه . واقعا" گیج شدم الان خودم به کمک احتیاج دارم و حالا ازم کمک می خوان. شما ها باید بدونید که زندگی کردن با یه آدمی که بیماری آلزایمر دارد خودش باعث افسردگیه حالا باید به خودم فکر کنم یا به کمک کردن به آدمی که اسمش بابامه؟ تازه مادرم چی که این همه زحمت برام کشیده اون ناراحت میشه که من با این همه زحمتش برم سراغ مشکلات بابام . آخه میدونید که من با اون تنها زندگی میکنم .وای خدایا دارم دیوونه میشم .کدوم اولویت داره؟ به فکر سلامتی خودم باشم یا بابام ؟اصلا با این روحیه ای که در حال حاضر دارم صلاح هست ؟میترسم یهو وسط را ه کم بیارم و نتونم خودمو کنترل کنم من اگه رو به راه نباشم چطور میتونم به کسی دیگه کمک کنم؟در ضمن من مشکل تیروئید ندارم ولی همیشه کم خونی داشته ام ولی همیشه بوده نه تازگی ها. خیلی کم انرژی شده ام نمی دونم باید چطور این انرژی که لازم دارم رو به دست بیارم. در ضمن نمیدونم شاید عمل سختی که چند ماه پیش داشتم هم تاثیر داشته ولی دکترم چیزی نمی گه .لطفا" بگید چیکار کنم نخوابم اینطوری هم از درسهام عقب می افتم هم کارم رو از دست میدم . اونا یه آدم با انرژی می خوان و فکر میکنند که از وقتی که عمل کردم دیگه اون آدم سابق نیستم و مدام تو این فکرند که جامو عوض کنند که این اصلا" خوب نیست . چیکار کنم با همه ی این چیزها که با هم قاطی شده اند و من نمید ونم کدومو حل کنم؟
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره جون باز هم سلام
خوشحالم چون حس مي كنم يه ذره بهتري
اگه پدرت برات پدري نكرده حالا وقتشه...
مطمئن باش اگه بتوني با خودت كنار بياي و بهش كمك كني حالت خيلي بهتر مي شه حداقل امتحان كن
در مورد خوابت و بقيه موردها هم به خاطر ناراحتي و استرست مي تونه باشه بهتره خودت رو همونطور كه گفتم به خدا بسپاري تا آروم بشي
نمي دونم چرا ولي جدي مي گم روزهاي زيبايي رو برات مي بينم روزهايي كه پاداش صبر گذشت و تلاش امروزت هست
شايد موقعيت تو براي همه پيش نياد كه در سن كم اين همه تجربه كسب كرده باشه و با مشكلات دست و پنجه نرم كرده باشه و تبديل به يه فولاد آبديده شده باشه و اين واقعا باعث افتخاره
باز هم بيا دوستان اين جمع براي بودن با هم در كنار هم هستن
-
RE: آخرین تلاشها
سلام *
نمیدونم چطوری باهات صحبت کنم که رنگ وبوی نفرت انگیز و چندش آور نصیحت و سخنرانییه از سر بی آری رو نده (که خودمم از این دست صحبتای این دسته آدما .که شایدم خیلی تقصیر نداشته باشن چون اگه فقط برای چند لحظه احساس آشفتگی و تیرگیی که همه جا رو سیاه و تیره میکنه میداشتن اینقدر سطحی نمیدیدنمون).
نمی دونم اگه تو شرایط تو بودم خودم چه راهی رو انتخاب میکردم .
اما اگه نظرمو بخوای احساس میکنم که ای اتفاق رو مثل پلی بدون که اون قدرت مطلق برای عبور از این جایگاه بهت داده تا برای همیشه از حمل بار سنگین نفرت نجات پیدا کنی
سعی کن با دقت انتخاب کنی و با تمام جسم و روح تمرکزت روی کمک به خودت بزاری(چون من فکر میکنم اون شخصی که بهش کمک میکنی پدر بی مسئولیت وسهل انگار پشیمونت نیست بلکه وجود متعالی تر شده ی خودته).
و فکر نمی کنم اون شرایط تو روحیت تاثیره بدی بذاره .اتفاقا فکر میکنم این کمک بی غید وشرط(اصلا خاصیت ای همراهی های بی قیدو شرط خدا گونه گرفتن شدید انرژیه)شدیدا بهت نیرو میده.
بازم بیشتر فکر کن چون برای من از اینجا فتوا دادن بدون درک کامل از شرایط فوق العاده راحتتره.
-
RE: آخرین تلاشها
حرف شما درست مهاجر عزیز ولی همانطور که گفتم پدرم یک بیمار آلزایمری است که نیاز به مراقبت حرفه ای داره. بازم فکر می کنید بی تاثیره؟من نمی تونم وانمود کنم یعنی همیشه از اینکار متنفر بودم . وانمود به دوست داشتن . وانمود به بها دادن .و خیلی چیزهای دیگه.حالا چی فکر می کنید؟اون هم با وجود اینکه می دونم این آدم اگه سر حال بود تا صد سال دیگه هم سراغ من نمی اومد و تو این شرایط مریضی من ازم توقع داره برم پیشش و ازش نگهداری کنم کسی که وقتی من رفتم خونش یک روز هم نتونست تحمل کنه و همسرش گفت که نمی خواد من برم اونجا و بابام هم .... (دقیقا" زمانی که من رگ دستم رو زده بودم و از نظر روحی و جسمی داغون بودم ).اون هم من با اون همه غروری که دارم منو جلو همه خرد کردند و من با روحیه ای داغون چند روز بعدش راهی بیمارستان شدم . آخه نمی دونید من از این آدم چه دل پری دارم از هر باری که دیدمش یا باهاش حرف زدم بدترین خاطره ها رو دارم .حقیقتش ازش بدم میاد به من خیلی ظلم کرده و اصلا" هم انگار نه انگار. باعث شده که من نسبت به تمام آدمها بخصوص مردها بدم بیاد . مید ونم منطقی نیست ولی یه بچه 3ساله که منطق سرش نمیشه .میدونم شاید فکر کنید من باید ببخشمش ولی خودتون رو بذارید جای من. شما با یک احساس تنفر اون هم شدیدش چطور کنار میایید اون هم در حالی حقی ازتون پایمال شده باشه ؟
-
1 فایل پیوست
RE: آخرین تلاشها
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره عزيزم سلام
از اينكه شما رو در جمع دوستانه تالار همدردي مي بينم خيلي خوشحالم كلمه به كلمه حرفهاتو چند بار خوندم تا به عمق احساست پي ببرم خيلي سخته زندگي سربالايي و سراشيبي بسياري داره اينكه چطوري از امتحان سخت زندگي سربلند بيرون بيايم مهمه خوشحالم از اينكه دختر مقاومي هستي و با داشتن سن كم به كار مشغول شدي و همچنين داشنجو هستي .
احساس مي كنم نوشته هايت نسبت به نوشته اوليه ات رنگ و بوي بهتري داره ستاره جون ما متولد شده ايم كه براي زندگي بهتر مبارزه كنيم نه اينكه زود افسرده بشيم و با تلنگري كوچك بشكنيم . گلم تو تنها اميد و همدم مادرت هستي و تنها اميد پدرت ، درسته كه در كودكي شما رو تنها گذاشته ولي الان متوجه شده كه اشتباه بزرگي كرده و به سمت شما بازگشته عزيزم به نظرم اول به تقويت روحي و جسمي خودت مشغول شو هر وقت خودت رو خوب بشناسي به عظمت و قدرتي كه خدا در وجودت نهفته پي ببري اونوقت متوجه مي شي كه نبايد خودتو از بين ببري تو دختر صبوري هستي كه خودت رو با همه شرايط وفق دادي تمام سختي ها رو گذروندي الان بايد خودسازي بيشتري داشته باشي به انسانهايي فكر كن كه مشكلاتشون شايد هزاربار بدتر از مشكل شما باشه ولي باز هم تلاش مي كنند پس به جاي نابود كردن خودت و تنها گذاشتن مادرت به فكر حل مشكل باش به فكر عوض كردن تفكراتت ..... قلب تو پاك و زلاله حيفه كه قلب به اين مهربوني رو كينه و نفرت بگيره تمام بديها و تاريكيها رو از ذهنت دور كن به آينده اي روشن كه با تلاش و همت خودت مي سازي فكر كن و اين رو باور كن همه تو رو از صميم قلب دوست دارن
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره جون خيلي خوب شد كه اواترتو عوض كردي اين يعني اولين گام براي تغيير تبريك مي گم تبريك تبريك تبريك
شايد بهتر باشه كه شما هر سه با هم زندگي كنيد و براي كمك به يكي لازم نباشه ديگري را كنار بگذاريد با مادرتان صحبت كنيد فكر مي كنم كه ايشان هم استقبال كنند هر سه در كنار هم به هم كمك كنيد
مشكل كم خوني هم درسته كه قبلا داشته ايد ولي ممكنه بيشتر شده باشه به يك دكتر سري بزنيد و خودتون و نشون بديد علت خيلي از كسالت ها و بي حوصلگي ها همين كم خونيه حتما برو دكتر و ازش بخواه كه برات ازمايش بنويسه براي خودت ارزش قائل شو چرا كه مهمتر از خودي كسي نيست مي توني از اين قرصهاي مولتي ويتامين هم استفاده كني خيلي خوبه براي خانومها به دكتر بگو برات بنويسه صددرصد توي روحيه ات هم تاثير مي زاره پشيمون نمي شي
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره جون الان بابات مي فهمه كه كي براش بيشتر ارزش بايد مي داشته يعني متوجه مي شه كه تا خوش خوشونش بوده اون زن كنارش بوده همين كه بد حال شده گذاشته رفته . در ضمن اگر فكر مي كني كه بايد تخصصي مراقبت بشه از دكترش كمك بگير ببين اگه خودت نمي توني يك پرستار نيمه وقت براش بگير بهرحال پدرته و با تمام بديهايي كه در حقت كرده تو نمي توني انكارش كني نمي خواد كه وانمود كني دوسش داري ولي ازش مراقبت كن كم كم بهش علاقه مند مي شي مخصوصا كه وقتي كسي پا به سن مي زاره بچه تر و پاكتر مي شه و دوست داشتني تر به خصوص اگرالزايمر هم داشته باشه چون مثل يك نوزاد در حافظه اش چيزي ندارد وانگار كه تازه متولد شده و هر چه هست مال حال است و تو مي توني از اين خصوصيات پدرت استفاده كني و خودت و مادرت را در ذهن او ملكه كنيد
-
RE: آخرین تلاشها
سلام
امروز رو مود انرژی ام . به پدرم زنگ زدم ولی معمولی باهاش صحبت کردم . امروز ترم جدید کلاس زبانم شروع شد و یه استاد جدید داشتم که ازش خیلی انرژی گرفتم . به نظر امروز حالم بهتره ولی به این دوره ها عادت دارم بعضی وقتها خوبه و باز بعد از چند روز دوباره شروع میشه . ولی می خوام سعی کنم بد نشه . امیدوارم که بد نشه . این یک ماهه سرم رو با امتحانام گرم می کنم بعدش هم که وقت دکتر دارم برای مشاوره میرم که دیگه بد نشه . به انرژی مثبت تک تکتون احتیاج دارم . می خوام به زندگی بیشتر از مرگ فکر کنم تا شاید بشه به اون رویاهای قشنگ یه دستی برد. با برادرم صحبت کردم قرار شده نوبتی بریم پیش پدرم. راستی پدر و مادرم نمی تونند با هم دباره زندگی کنند. برام انرژی مثبت می فرستید مگه نه؟مرسی.
-
RE: آخرین تلاشها
ستاره جون
این افکار رو از خودت دور کن
همه ی ما مشکلاتی رو داریم این دلیل نمیشه که بخواهیم نا امید شیم.به آینده فکر کن که با تمام زیبائی هاش و اتفاق های باور نکردنی اش در انتظار توست.
در ضمن سی دی "راز" رو حتما نگاه کن.
زندگی مال توست پس با امید زندگی کن
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستاره خانم بزرگ!
من اومدم انرژی مثبت برات بفرستم!
راستش از اول همه مطالب تو و اهالی بی نظیر همدردی رو خوندم.اولش که اشکم در اومد!(زیادی احساساتیم!نه؟)
بعدش دیدم وای،چقدر این ستاره بزرگه!فکر کنم هم سن و سال خودم باشی ولی اساسی کم آوردم!!! خیلی کم پیش میاد من کم بیارما!تازه یه ذره هم از خودم خجالت کشیدم!
همین!
اومدم که بگم تو می تونی...
یقین دارم که می تونی...
یه هدیه که به هر کسی که خیلی دوستش دارم میدم!(البته مال من نیست!ولی آرامش بخش ترین بیتیه که تا حالا خوندم؛فکر نکنی کم شعر می خونما)
************
آنکه پر نقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
************
یه بار دیگه با دقت و با تمام وجودت بخون.چه حسی داری؟خوشحال میشم بهم بگی.
منتظر شنیدن خبرای خوب و شیرین زندگی ستاره محکم و با اراده می مونم...
موفق و موفق و موفق باشی خواهر دوست داشتنی خودم
برای همه کسانی که محتاج دعای تو هستن دعا کن...منو یادت نره!
-
RE: آخرین تلاشها
سلام *
راستش خیلی خوشحال و شگفتزده از این همه قدرتت شدم .
راستش ای 2-3 روزه آخر هفته رو خونمون نبودم تو این چند روز که تقریبا خلوت بیشتر با خودم داشتم به حرفایی که بهت زدم و شرایطی که تو داشتی خیلی فکر کردم.
خود من بخاطر یه سری رفتار غیر عادیه و شدیدا نامتعادل بابام که تو یه دوره ای خیلی تاثیر تو خراشوندن روح و روانم داشت(که اثراتش هنوز همراهمه) هنوزم که هنوزه ته دلم ازش مکدر و رنجیده ام .حالا اونوقت تو...
به نظرم خیلی کار بزرگ و تصمیم هوشمندانه ای گرفتی .
الان تازه از راه رسیدم و اولین کارم سر زدن به همدردی بود .
خیلی خسته ام ...
البته هیچ کس حق ندارن انرژی منفی از جمله ی بالام بگیره.
بعدا بیشتر بهم صحبت میکنم
خوش باشید وبه خوبی ها فکر کند.تا بلکه به گفته ی روانشناسا خوبی براتون پیش بیاد.
-
RE: آخرین تلاشها
خيلي خوشحالم افرين خيلي خوبه انشالله كه ديگه برنگرده
ما هم هميشه برات انرژي مي فرستيم فعلا انرژي امروز و بگير تا بعد
اين هم انرژي امروز
:82: اول يك ليوان چاي
:307: دوم يك كم ورزش
:123: سوم يك كم مي زنيم زير اواز تا تخليه شيم
:228: چهارم مي ريم مامانو يك بوس مي كنيم
:303: بعدش هم كمي مطالعه
:72: بعد هم به خاطر كارهايي كه كرديم يه شاخه گل به خودمون هديه مي ديم ( همون بحث پپسي باز كردن براي خودمونه :227: )
بعد هم يك چرت جانانه
-
RE: آخرین تلاشها
سلام عزیزم
مواردی که گفتی همش نشونه های افسردگی هست
نگران نباش با رفتن پیش یه روانپزشک و مصرف دارو حتما" حل میشه
من که خیلی نگرانتم و واست دعا میکنم
اینو جدی میگم
-
RE: آخرین تلاشها
سلام خواهر خوبم
خوشحالم از اينكه دختر قوي و معقولي هستي . چند روزي بود كه به تالار سر نزده بودم . راستش جاي تو و همه دوستان خالي رفته بودم زيارت امام رضا(ع) و آنجا ياد همه دوستان و بخصوص ياد تو كردم . با اين اراده قوي و هوشي كه تو داري مطمئن باش همه كارها روبراه مي شود.
اما در مورد پدرت ، آيا جز تو شخص ديگري هم هست كه بتواند از او نگهداري كند؟
اگر كه شخص ديگري هم از او نگهداري مي كند تو مي تواني گاهي اوقات به اوسر بزني و برخي از كارهايش را انجام دهي . ولي نگهداري تمام مدت از او با توجه به وضعيت خودت براي تو كمي سنگين است و فكر نكنم براي مدت طولاني مقدور باشد .
مواظب خودت باش
-
RE: آخرین تلاشها
عزیزم من مطمئنم که هم میتونی از پدرت مراقبت کنی هم روحیتو حفظ کنی
تو به خاطر رضای خدا این کارو بکن
جواب بدی رو با بدی نمیدن
ما هم در جایگاهی نیستیم که در این باره قضاوت کنیم
پدرت مطمئنا" از کارهاش پشیمونه
خدا حتما" به تو کمک میمکنه
-
RE: آخرین تلاشها
سلام ستار جان .توضیحات آقای سنگتراش و بقیه دوستان که از اعضا خوب و فعال کلبه همدردی هستند را خواندم(بگذار بگم افتخار داری که بهترینها به فکرت بودند.شوخی نمیکنم!)ولی اجازه بده همونطور که خودت خواستی یه راه غیر تکراری و قدیمی رو بهت معرفی کنم:{دعا تلفن شماست به خدا و شهود تلفن خداست به شما }
.اینقدر خودت را به خدا نزدیک کن که هیچ فاصله ای بین خودت و اون حس نکنی که فرصتی برای ناامیدی(که یکی از ترفندهای یک مغضوب رانده شده است)باقی نمانه!شاید اولش به نظرت سخت یا حتی بی فایده بیاد ولی دوران نقاهت بعد از عمل بهترین فرصت برای یه تولد دوباره و ارتباط با بهترن طبیب دنیاست .امتحان کن حتما موفق میشی .من امیدوارم!