کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
با سلام
من در تاپیک قبلم -شوهرم با من صحبت نمی کنه- مشکلاتم رو مطرح کردم.من و همسرم بالاخره مستقل شدیم.بدون این که مراسم عروسی بگیریم و... و حتی هنوز غیر از خانواده هامون کسی از افراد فامیل اطلاع نداره که ما مستقلا زندگی می کنیم. ول مشکلی که من حالا باهاش روبرو هستم اینه احساس تنفر نسبت به خانواده همسرم و اینکه چه روزهای سختی به من گذشت روحم رو عذاب میده.با این که اصلا آدم کینه ای نبودم نمی تونم هیچ وقت ببخشمشون. میدونم اگر بتونم ببخشمشون خیلی قشنگ تر زندگی می کنم ولی اصلا دست خودم نیست و تا الان نتونستم این کار رو بکنم.گرچه در عمل بهشون احترام میذارم .من که قبلا خیلی دوستشون داشتم الان ازشون متنفرم . شاید اونا متوجه نمی شن ولی خودم از درون اذیت میشم و دوست دارم این حسم بهشون عوض بشه تا آرامش بیشتری داشته باشم.
حس بد دیگه ای که دارم اینه که اگر حتی امروزم خیلی خوب باشه و احساس خوشبختی کنم مدام از فردای زندگیم هراس دارم.می ترسم دوباره خانوادش زندگیمون رو خراب کنن.من واقعا از تکرار روزهای سختی که گذروندم می ترسم .
راستش از بعد از اون اتفاق محبت شوهرم به خانوادش بسیار بیشتر و به من کمتر شده. این مساله به نوعی شاید باعث حسادت من که اصلا هیچ وقت حسود نبودم شده.از این که شوهرم دوستم نداشته باشه عذاب می کشم.
احساس می کنم شدم یک آدم کینه ای حسود که نمی خوام واقعا این جوری باشم .لطفا منو راهنمایی کنید که چه طور می تونم ازین احساسات بد دوری کنم و چه طور می تونم محبت همسرم رو بیشتر به خودم جلب کنم.
از طولانی شدن مطالبم عذر می خوام.
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
به نظرم اشتباهات خیلی بزرگی تو رابطتت کردی
1. قبول ترک تحصیل به خاطر همسر
2. معذرت خواهی از اونا
3.بدون عروسی رفتن سر زندگی
البته گذشته رو باید بپذیری با همه اشتباهاتت و اینکه اصلا فکر نکن همسرت دوست نداره و سعی کن بدون توقع بش عشق بورزی و این عشق ورزیدن محبت کردن و ناز مردن باید طولانی مدت باشه اگه زندگی خوبی میخوای باید صبر داشته باشی شاید 6 ماه یا حتی یک سال
به نظرم بهترین کاری که الان میتونی کنی اینه که رابطتتو با خدا بهتر کنی
بعدم به خودت برس به تغذیه ورزش قیافه و اندامت
رو اعتماد به نفس و روش حرف زدنتم کار کن
ببین تو الان وارد این زندگی شدی و باید درستش کنی و مسئولشی
تا وقتی حس خوب راجع به شوهرت و خانوادش نیومده سراغ اصلا به بچه فکر نکن
راستی بشین و حرفاتو با شوهرت بزن یا براش بنویس نزار چیزی تو دلت بمونه
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
ممنون از پاسخت fa mo
راستش من سعی می کنم مسائل رو برا خودم کم اهمیت جلوه بدم و باز گو نکنم ولی همسرم کوچکترین مسائل رو مخصوصادر ارتباط با خانواده من بزرگش می کنه و سرشون یه دعوا راه میندازه حتی اگر من برای اینکه آرومش کنم بهش بگم حق با تو بوده.هفته پیش اینقدر اعصابم رو خورد کردکه تصمیم به خودکشی گرفتم.واقعا دلم می خواست بمیرم و در اون لحظه اصلا دیگه خدا هم برام مهم نبود .ولی همسرم مانع این کار شد و تصمیم داشتم وقتی خونه نیست این کارو بکنم.گرچه اومد آرومم کرد ومن از تصمیمم منصرف شدم.خیلی ضعیف شدم.شوهرم رو خیلی دوست دارم ولی با این وجود احساس شکست می کنم.از خدا به خاطر کارم خجالت می کشم. ولی اینقدر ضعیف شدم که اگر دوباره اذیتم کنه دلم بخواد نباشم.
چند روزه برا یه کار اداری رفته تهران خونه خواهرش.کارش تموم شده اصلا علاقه ای به برگشتن نداره.البته این احساس منه.تو دفعات اول تماسمون گفتم جات خیلی خالیه.دلم تنگ شده و...اصلا فایده ای نداشت.و وقتی مستقیما پرسیدم کی می آی گفت شاید فردا یا فردا شب بلیط بگیرم.اصلا انگار که نه انگار که من تنهام.احساس می کنم در مقابل زندگیمون حس مسئولیتی نداره ومن براش مهم نیستم که برا برگشتن عجله ای نداره.تنهایی فیزیکی چندان برام مهم نیست.احساس تنهایی روحی می کنم.اینقدر که من برا زندگیمون مایه میذارم اون نه
کمکم کنید درونم آرام بشه
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
ببین منم مثل تو دنبال آرامش درون بودم
اما تا با واقعیت بیرون مواجه نشی و نپذیریش آرامش درونت ممکن نیست
همه چی رو کوچیک جلوه نده منم خیلی چیزها رو فکر میکردم بی اهمیته به هبچ کسم نمیگفتم حتی خانوادم اما بعد که اینجا مطرح کردم دیدم چقدر به نظر همه مشکل حاده بعد به خانوادم گفتم دیدم واقعا انگار مشکل زیاده و من نمیبینمشون
به هر حال سعی کن واقع بین باشی اگه چشماتو ببندی یه روز که مجبور شی بازشون کنی ممکنه جایی باشی که کار از کار گذشته باشه و خیلی وحشتناک باشه
حرف بزن! شاید همسرت فک رمیکنه تو همین طوری خوشحالی !
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
ممنون دوست عزیزم از اینکه برام وقت میذاری و راهنماییم می کنی.دلگرم میشم.:72:
منتظر پاسخ سایر دوستان هم هستم.
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
عزیزم سعی کن از امروز بر سر مشکلاتت راهی رو انتخاب نکنی که کمترین نفع رو برات داره. مثلا انتخاب خودکشی تا وقتی زبون برای بیان مشکلات هست، تا وقتی مشاوره هست، تا وقتی حتی انتخاب رای جدایی هست چرا؟
یا انتخاب برای منفعل بودن و خود خوری کردن تا وقتی مهارتها هست برای سازندگی ، تا وقتی ....
به نظرم بزرگترین مشکلت که ارامشت رو هم داره ازت میگیره اینه که وقتی بر سر انتخاب قرار می گیری بدترین رو انتخاب می کنی و بعد میشینی و بر انتخابت عزا می گیری. سعی کن روش حل مساله رو در زندگیت تغییر بدی. یعنی اول مشکلات رو انالیز کنی که از کجا اومدن . راههای حل اونها چیه؟ هر کدوم از راهها چه مقدار هزینه دارند و منفعت و معایبشون چیه؟ کمی عمیق تر فکر کن.
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
سلام دوست خوبم
راستش من ا زمشکلات شما خبر ندارم ولی چیزایی که دستگیرم شد...
منم خودم از اون تیپ ادمام که به خاطر زندگیم درسم رو گذاشتم کنار(رتبه یک موسسه ماهان بودم)
من برخلاف سایر دوستان به دنبال این نیستم که بگم تو این اشتباهات رو کردی.اعتقاد دارم دیگه تموم شده.الان باید ببینی کار درست چیه.
خودکشی هم تازه شروع بدبختیاست.دور از جون اگه بمیری تا آخر باید تو جهنم بسوزی.اگرم نه میگن دیوونه ای و هزار تا بدبختی دیگه.انقدر ضعف نشون نده.
اگه تونستی لینک مسائل قبلیت رو بذار تا اونچه که از دستم برمیاد رو برات انجام بدم.
ضمنا برای خوب شدن رابطه ات با شوهرت سوره مزمل رو بخون.خیلی جواب میده.
یه چیز دیگه دوست عزیزم.فکر میکنم یکمی زیادی رو کارا همسرت زوم کردی.احساساتت تا حدودی منفی شده.اینجوری فقط خودت رو اذیت میکنی.میدونم سخته.ولی اتفاقا ابراز خوشحالی کن از اینکه همسرت پیش خواهرشه (حتی اگر بدترین خواهر شوهر دنیا باشه).اونوقت میبینی با کله برمیگرده.
همسر منم اینجوریه دقیقا.(البته الان ارتباطی با خواهراش نداره) میخواست منو ناراحت کنه از صبح میرفت خونه خواهرش تا 12 شب.اوایل که بی تجربه بودم خیلی بی تابی میکردمو زنگ میزدمو گریه میکردم.اونم از اومدن بیشتر امتناع میکرد.
ولی کمی که تجربه ام زیاد شد خودم روزای تعطیل لباس براش اتو میکردم و میگفتم برو به خواهرت سر بزن!!!اون موقع دیگه به هیچ عنوان نمیرفت !!
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
ممنون از پاسخ های دوستان عزیز
راستش شاید فکر کردیدکه من فرد مذهبی نیستم.نه من تنها پشت گرمی ام تو زندگی فقط خداست.خیلی دوستش دارم.ولی تو اون لحظه کم آوردم و این برا اولین بار بود که چنین تصمیمی می گرفتم و می دونم کار اشتباهیه.
شوهرم مدام می خواد به طرق مختلف به من ثابت کنه که خانوادم منو دوست ندارن و من برا اونا بی ارزش هستم.در صورتی که اونا برام کم نذاشتن و حتی اگر در حق من هیچ لطفی هم نمی داشتن بالاخره اونا پدر مادر و خواهر برادر من هستند و من بدون هیچ چشم داشتی دوستشان دارم.
راستش در حال حاضر مشکل اصلی من شوهرم نیست.شوهرم خصوصیات مثبت زیادی داره و من می دونم هیچ انسانی کامل نیست. گر چه دوست دارم بعضی از اخلاق هاش بهتر بشه.
من توی این سایت مطالب زیادی یاد گرفتم و سعی کردم تا اونجایی که ممکنه در عمل اجراشون کنم .و بعضا نتیجه هم دادن ولی خودتون می دونید که همیشه همه مسایل دست من به تنهایی نیست که بتونم درست یا حداقل بهترشون کنم.
مشکل من در حال حاضر اون احساسات بدی هست که دارم.من ناراحتم از این که نمی تونم خانواده شوهرم رو ببخشم. آیا من حق دارم که نتونم اونا رو ببخشم؟می دونم لذت بخشیدن خیلی زیاده ولی نمی تونم بدی های اونا رو فراموش کنم.من از خدا هم خواستم که کمکم کنه این صفات بد رو که واقعا هیچ وقت نداشتم و بعد از اون اتفاق بد تو زندگیم درون من ریشه دوانده اند از روحم پاک بشه ولی ...
شوهرم از وقتی برگشته ایران تا ساعت 6 عصر سر کاره و وقتی بر می گرده از قبل خانواده شوهرم اینقدر براش برنامه چیدن که ما کمتر با هم باشیم.دلم می سوزه هنوز خستگی از تنش بیرون نرفته تلفن زنگ می خوره که بیا خونه ما فلان کار رو انجام بده.و شوهرم من از اونجایی که تک پسره وظیفه خودش میدونه که زود بره. من دوست ندارم رابطه شوهرم با خانوادش بد باشه. معتقدم اگر مردی به خانواده خودش احترام نذاره برا همسرش هم مطمئنا احترامی قائل نخواهد شد. ولی تماس های اونا واقعا افراطیه و افراط از بعد از اون ماجرا شدت گرفته.مادرش به طرق مختلف مثل خریدن هدیه دادن اس ام اس های عاشقانه و... که قبلا کمتر سابقه داشته می خواد از من پیشی بگیره.فکر میکنه مسابقه است و من می خوام پسرش رو ازش بگیرم. من چون شاغل نیستم توان خرید هدیه ندارم ولی از نظر احساسی سعی می کنم برا شوهرم کم نذارم.
من تمام تلاشم رو می کنم که با مادر شوهرم رابطه خوبی داشته باشم ولی انگار اون از من خیلی بدش میاد.اون روز رفتیم خونشون با وجود اینکه 5دقیقه قبل از رفتنمون با شوهرم تلفنی صحبت می کرد و می دونست ما داریم میریم خونشون وقتی رفتیم از تو اتاق بیرون نیومد وخوابید.من اگر می دونستم خوابه که اصلا خونشون نمی رفتم.چه طور آدم طی 5 دقیقه خوابش میبره؟؟ واقعا برامجای تعجب داره.فقط می خواد به من بی احترامی کنه
مدام میگه قلبم درد میکنه واین درد به خاطر من به وجود اومده.از بعد از اون اتفاق بد...
من هر روز از فردای زندگیم می ترسم.از اینکه تلاش های من برا حفظ زندگیم بی نتیجه بشه می ترسم. از دخالت های خانواده شوهرم می ترسم....
راستش من نمی دونم چه طوری باید لینک مسائل قبلم رو باید پیوست کنم
نمیدونم باید چی کار کنم.صحبتام خیلی طولانی شد.ببخشید.هیچ کس رو برا درد دل ندارم.خانوادم غصه می خورن بدونن من ناراحتم. لطفا منو تنها نذارید
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
سلام دوست خوبم
اصلا نگران نباش.ما اینجا پیشتیم و تو تنها نیستی.من خودم تا اونجایی که بتونم و در توانم باشه کمکت میکنم.مطمئنم همه بچه های اینجا اینجوری هستن.همه حرفاتو بیا اینجا بزن.من میشم سنگ صبورت اگه لایق باشم
میدونم عزیزم.درکت میکنم.منم تا یه مدتی اصلا اسم خانواده شوهرم میومد از تنفر حالت تهوع بهم دست میداد.این حس گذراست.میگذره.برای هدیه خریدن لازم نیست حتما شاغل باشی.از همون خرجی که بهت میده کم کم بذاری کنار خودش کلی پول میشه.به نظرم باید بی تفاوت باشی.میدونم سخته ولی بهترین کاره.
عزیز من چرا پیش یه مشاور نمیری؟
قدر زندگیتم بدون.بیخود به خاطر آدمایی که هیچی نمیفهمن زندگی خودتو خراب نکن.اگه شوهرت مرد خوبیه خانوادش به جهنم.
اگرم آدم مذهبی هستش یک سری حدیث هست هم برای خودت خوبه هم شوهرت.میذارم لینکشو که ببینی
برا خانواده شوهرت دعا کن.تا میتونی براشون دعا کن.برای عاقبت به خیری شون.برای آرامششون.برای اینکه راه درستو پیدا کنن.این خیلی آرومت میکنه.
خیلی هم که ناراحت شدی دستتو بذار رو قلبت و بگو الا بذکر الله تطمئن القلوب
بیا اینجا و هرچی تو دلته بگو.ما هر تجربه ای داشته باشیم در اختیارت میذاریم
http://www.hamdardi.net/thread-20484.html
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
ف.ا عزیز
این خیلی خوبه که روی خودت متمرکز شدی و می خواهی خودت را تغییر دهی :104: به این خاطر تحسینت می کنم
عزیزم ، قبل از هر چیز به خودت آرامش بده و هیچ چیز مهمتر از این نباشه که اول خودت از درون آرامش داشته باشی ، و در بیرون هم فضای خونه آرام باشه . برای این کار مهم تکنیک توقف فکر هست ، برای بستر سازی مناسب هم ، یه تغیییراتی در فضا و دکور خونه بدهی بد نیست . با دوستان شاد و مثبت اندیش رابطه را بیشتر کن .
به نظرم نیازه یک چکآپ خون بدهی ، کم خونی و کمبو بعضی ویتامین ها از جمله ویتامین های گروه ب در تضعیف روحیه و پایین آمدن مقاومت روحی خیلی مؤثره .
فعلاً این دو توصیه را برات دارم ( توقف فکر در مقابل هر فکر منفی ای و برعکس کردن فکر منفی به سوی مثبت بسیار کارسازه )
موفق باشی
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
ممنون از مریم عزیزم و ممنون از مهربونی های فرشته مهربون:72: خیلی قدرتون رو می دونم:46:
راستش من تا حدودی آدم درونگرایی هستم و دوستانخیلی کمی دارم.گرچه بهترین هستند.ولی متاسفانه توی این شهری که من زندگی می کنم نیستن تا بتونم حضوری باهاشون رابطه داشته باشم.گرچه دورادور باعث قوت قلبم هستند.
سعی می کنم حتما در عمل از راهنمایی هاتون استفاده کنم.
من تمام تلاشم رو می کنم تا محیط خونه آروم باشه ولی بالاخره همسرم در طول هفته یه موردی رو پیدا می کنه که بهش گیر بده و اعصاب هردومون رو بهم بریزه.مثلا تو این4 روزی که ایشون تهران بود من تنها بودم.خونه ما و خانواده همسرم روبروی همه.مادر شوهرم هم به همراه شوهرم رفته تهران تا مدتی پیش دخترش بونه.پس فقط تو خونه اونا پدرشوهرم و خواهر شوهرم بودند.تو این مدت که من تنها بودم حتی یک تماس با من نگرفتند که حالت چه طوره یا تنهایی نمی ترسی و... ومن ازشون توقع هم نداشتم. چون گرچه دوری از شوهرم برام سخت بود ولی آرامش داشتم.حالا که همسرم برگشته از من گله می کنه که چرا یه روزم که شده برا بابام غذا درست نکردی؟ شاید درست می گه ولی اصلا از این بعد به قضیه نگاه نمی کنه که منم تنها بودم اونا چرا یه حالی از من نپرسیدن.اعصابم رو سر این مساله کوچیک خورد کرد.انگار هر چی کوتاهی و عیب و نقصه همیشه از جانب منه.
فرشته مهربون عزیز حدود یک ماه پیش آزمایش انجام دادم و خدا رو شکر از این نظر مشکلی نداشتم.گر مخصوصا وقتی ناراحت میشم دچار ضعف شدید ،سردرد و تپش قلب و سستی در تمام بدنم مخصوصا پاهام میشم.
من دوست دارم قشنگ زندگی کنم و تمام تلاشم رو میذارم ولی نمی دونم چرا بعضی وقتا جواب نمیده.
در مورد خرجی که گفتی مریم عزیزم راستش من چندان پول توجیبی نمی گیرم که بخوام ذره ذره کنار بذارم تا بعد کلی بشه عزیزم.
دوست ندارم مراجعه حضوری به مشاور داشته باشم.چون می دونم خانواده شوهرم بهم انگ روانی بودن می زنن و همین طور که قبلا هم گفتم من هر روز از فردای زندگیم و اینکه دوام داشته باشه می ترسم و می دونم اگر روزی خدای ناکرده بحث جدایی پیش بیاد ازین مساله بر علیه من استفاده می کنن.این فکرمام منفی بافی نیست چون خانواده شوهرم رو می شناسم اینو می گم.مثلا تو اون اتفاق بدی که افتاد به شوهرم گفتند که زنت گفته طلاق می خوام و نوعش هم توافقی مشخص کرده.برا اینکه نخوان حق و حقوق من رو بدن.
من برام این سوال پیش اومده که همه زن و شوهرها این قدر دعوا می کنن؟اختلاف تا چه حد طبیعیه؟
شوهرم به خاطر این خونه روبروی خونه مادرش خرید که در نبودش در ایران هوای من رو داشته باشن ولی انگار من باید هوای اونا رو داشته باشم.من بهشون احترام میذارم ولی وقتی محبتی دریافت نمی کنم چرا باید بهشون محبت کنم.
راستش من برام سخته بعضی از مسائل رو به شوهرم بگم.که مسائل مالی ازین جمله است.من مقاله ها ی تکنیک های ارتباط و گفتگو رو مطالعه کردم.ولی بعضی حرفا رو از ترس این که نکنه شوهرم دعوا کنه و آرامش زندگیم بهم بخوره ترجیح میدم بهش نگم. البته دعواهای ما شدید نیستن چون سعی می کنم خیلی کوتاهش کنم و ادامه ندم ولی خیلی خیلی منو ناراحت می کنن.در اکثر موارد شوهرم شروع کننده دعواست.
قراره یه کار مشترک با شوهرم شروع کنیم ولی من خیلی از آیندش می ترسم.نه ازآینده کار بلکه از این میترسم که بعدا به خاطر زندگی مشترکم پشیمون بشم.شاید پیدا کردن یک شغل مستقل برام بهتر باشه.
از وقتی اومده خونه ناهار خوردیم تو خودشه هنوز از اینکه برا پدرش غذا درست نکردم ناراحته.من چیزی نگفتم سرم درد میکنه و اصلا حوصله دعوا رو ندارم.به نظر شما من با این جور دلخوری هایی که پیش میاد باید چه طور برخورد کنم.چون خیلی از دعواهای ما سر این مسائل کوچیکه.
ممنون از اینکه همراهم هستید.راهنمایی های شما به من قوت میده
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
یه جمله تو تاپیک قبلیت گفته بودی که نباید با خانواده همسر صمیمی بشی و اینو یه تجربه دونستی.این درست.اما اینطور که خانواده شوهرتو شناختم اینه که دوست دارن بیشتر بهشون برسی.این با صمیمیت فرق می کنه.هر کدوم از شما انتظار داشتین اون یکی بهش سر بزنه.
می دونی تو راحت می تونی رگ خواب خانواده شوهرتو بدست بیاری.من کاملا درکت می کنم.چون یه جورائی خانواده شوهره منم این رفتارشونه.شما باید رفتارتونو مدیریت کنین.مطمئنم همسرتونم کم کم همراهیتون می کنه.مثلا بهشون محبت کنین.زود زود سر بزنین اما اجازه دخالت ندین.مطمئن باش کم کم اون خاطره ها با گذشت زمان کمرنگ می شن.اگه تو برای پدر شوهرت غذا درست می کردی دیگه حرف و حدیث باقی نمی موند.می دونم سخته ولی ممکنه.کاری که باید کنی برای مدتی توقعات خودتو کم کنی.اون کینه ای که داری بذاری کنار.و باهاشون مهربون باشی.اما خوب باید ببینی چه عکس العملی نشون می دن یعنی سواستفاده می کنن یا نه.من این کارو کردم نتیجه گرفتم.نمی دونم تونستم منظورمو برسونم یا نه
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
سلام دوست خوبم
با حرفای رایحه عشق عزیز موافقم باید میرفتی و براشون غذا درست میکردی.اصلا دلم نمیخواد از این کلمه استفاده کنم ولی بعضی وقتا آدم باید چاپلوسی کنه.راستش منم اگر جای همسرت بودم ناراحت میشدم.میدونم دلخوری ازشون ولی وقتی میخوای محبتی بهشون بکنی بگو خدایا برای رضای تو.تو باید از راه محبت وارد بشی.اگر تو بخوای بشینی اونا بیان بهت سر بزنن و اونا هم بشینن تا تو یه حالی ازشون بپرسی میدونی مثل چی میشه؟مثل اینکه موضوع میفته تو یه حلقه.همش میچرخه بی فایده.یه جاییی تو این حلقه رو باز کن.
میدونی عزیزم.آره زنو شوهر همه انقدر دعوا میکنن.ولی باید مدیریت کرد.منم خودم بعد از 3 سال یاد گرفتم ولی هرچی زودتر بفهمی بهتره.
حالا یه چیزی خواهرانه بهت میگم خانومی.اصلا نذار دعوا بشه.حتی اگر شروع کنندش اون باشه.به هر حال یه دعوایی پیش میاد هر دو درش مقصرن.حالا ممکنه مثلا 10 به 90 باشه.ولی تو حواست باشه کار ی هم نکنی که بهونه دستش بدی.اگرم بهونه ای پیدا کرد اصلا کشش نده.وقتی میگه چرا برای بابام غذت درست نکردی خیلی مهربون و زنانه ازش عذر خواهی کن(جاهایی که حق باهاشه ها نه همیشه) و بگو حق با تو بود.تمومش کن.همیشه هم سکوت خوب نیست.
ضمنا عزیزم اگر محبت میکنی توقع نداشته باش همه بهت محبت کنن.تو با محبت کردن خانومیت رو نشون میدی.منم مثل تو بودم.همیشه متوقع بودم که چرا جواب محبت نمیدن.اما اگر ادم کاری رو برای خدا میکنه نباید انتظار از دیگران داشته باشه.
من فکر میکنم تو با محبت کردم میتونی خانواده شوهرتو دیوانه خودت کنی.اگر واقعا بشه با محبت جلبشون کنی خیلی عالیه.
مثلا خانواده همسر من هرچقدر بهشون محبت میکردم روشون بیشتر میشد و دهناشون بازتر.هرچی میخواستن میگفتن.توهین..و...
ولی حالا که من خودمو براشون میگیرن خودشونو میکشن ارتباط برقرار کنن.
من فکر میکنم خانواده همسرت به محبت تو نیاز دارن.یه مدت تو هم محبت کن.بببین چه نتیجه ای میده.شاید (انشاالله) با محبت تو شوهرت هم مهربون تر بشه و اونا هم همینطور
من برات دعا میکنم.دوست خوبم سوره مزمل رو از خودت دور نکن
RE: کمکم کنید آرامش به درونم برگرده
ضمنا دوست خوبم دلیلی نداره علم و آدم بفهمن شما میخوای بری پیش مشاور.تازه اگرم فهمیدن خوبه.میفهمن که زندگیت رو دوست داری و برای حفظ زندگیت رفتی.
اگرم حضوری نمیخوای بری زنگ بزن به 148(مطمئن نیستم شمارشو) صدای مشاوره بهزیستی هست.تا نیم ساعتم باهات حرف میزنن.بعد میتونی کد اون مشاورو بپرسی و هربار فقط با اون حرف بزنی.کمترین تحصیلاتشون هم فوق لیسانسه