-
چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام ..
نمیدونم از کجا شروع کنم ...
من 23ساله هستم .
جرقه ی عشق نسبت به یکی از دخترهای فامیل حدود 5-6 سال پیش در قلب من زده شد .با وجود اینکه ندیده بودمش چون تو 2 شهر زندگی میکردیم..هنوز هم این دختر رو از نزدیک ندیدم ولی هر روز نسبت به روز گذشته بیشتر عاشقش میشدم .دلیلش هم تعریف و تمجیدهایی بود که خانوادم با دیدنش میکردن و همیشه از من میخواستن که به خواستشون که ازدواج با اون بود تن بدم و بله رو بگم .
در این 5 سال همه متوجه علاقه ی اون به من شده بودن .
خانواده هامون از همه نظر شبیه هم بودن و هر دو کاملا راضی به این وصلت بودن .خودش هم راضی بود ولی همه احساس میکردن که من راضی نیستم .
من آمادگی ازدواج رو نداشتم .از نظر مالی هم در سطحی نبودم که با مشکلات کنار بیام...ولی عشقم نسبت به اون دیوانه وار زیاد میشد و هر روز با فکرش سر میکردم .
از نظر ظاهری و خصوصیات اخلاقی استثنائی بود و همین موضوع هم به کل اعتماد به نفس رو از من گرفته بود...
مدتها بود که به امید ازدواج باهاش با انگیزه و علاقه کار میکردم و پولهامو جمع میکردم .هنوز بستر رو محیا نمیدیدم و سعی داشتم حداقل ها رو آماده کنم .
با وجود این همیشه ترس از دست دادنش منو عذاب میداد .این ترس در خونوادم هم وجود داشت و بارها ازم خواستن پیش از اینکه دیر بشه اقدام کنم (بعید بود دختری به زیبایی اون تا 18-19 سالگی ازدواج نکنه)ولی من جرات نمیکردم احساس درونیم رو بروز بدم و همیشه از گفتن علاقم خجالت میکشیدم .
حدود 1 ماه پیش خبر اومد که ازدواج کرده .انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد .اصلا انتظار شنیدنش رو نداشتم .چند روزی تو شوک بودم و وقتی از شوک خارج شدم غم تمام وجودمو گرفت .کارم شده گوش دادن به آهنگای غمگین و پرسه زدن تو خیابونها و اشک ریختن .با این وجود قبول کردنش برام غیر ممکن بود .
زندگیم به کل مختل شد..دیگه حوصله هیچ کاری رو ندارم..همیشه بغض تو گلومه و حتی حرف زدن برام سخته.انگار یکی گلومو گرفته داره خفم میکنه .
بعد از حدود 10-12 روز یکم حالم بهتر شد و احساس کردم که دارم فراموش میکنم ولی بعداز 3-4 روز دوباره مثل خوره افتاد به جونم .. اینبار شدتش به مراتب بیشتر بود ...
الان که تقریبا 1 ماه از این موضوع میگذره دردم بیشتر شده .دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم .حتی اگه تمام آرزوهام براورده بشه باز هم بدون اون نمیتونم شاد باشم..
خیلی سعی کردم فراموشش کنم ولی هر چه بیشتر تلاش کردم بیشتر به یادش افتادم .خوابیدن برام شده رویا -به زحمت میخوابم و نهایتا 1-2 ساعت میتونم بخوابم و دقیقا ثانیه اولی که از خواب بیدار میشم تصویرش از جلو چشمم میگذره و ذهنمو تا شب تسخیر میکنه ..همیشه حسرت میخورم که چرا برای 1 بار هم نتونستم حسمو نسبت بهش ابراز کنم..کارم شده حسرت خوردن و سرزنش کردن خودم ...
این رو هم اضافه کنم من در انتخابم بسیار وسواس هستم ..از کلی ترین تا جزئی ترین مسائل رو در نظر گرفته بودم . از وضعیت فرهنگی و مالی خانواده ها و اختلاف سنی و میزان تحصیلات تا چهره و قد و وزن و حتی رنگ چشم و پوست و مو ...و مهمتر از همه علاقه و عشق دو طرفمون رو ..
الان که دارم تایپ میکنم اشک از چشمام جاری شده ...:302:
امیدوارم راه حلی پیش روم بذارید تا با این مشکل کنار بیام...:72:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام
به جمع صمیمانه ما خوش آمدید:328:
خب شما 23 سال داری و رسیدی به آخر خط؟ دیگه هیچ آرزویی خوشحالت نمیکنه؟
واسه این حرفا حیلی جوونی خیلیییییییی
این طور که شما نوشتی، یعنی هیچ وقت جلو نرفتی و به منظور ازدواج با ایشون هم کلام نشدی، درسته؟
خب پس میشه به ما بگی چطور عاشق شدی؟
تناسب تو رنگ چشم؟ قد؟ وزن؟ چهره؟
اینها هیچ کدوم چیز هایی نیست که دو نفرو رو تا آخر عمر کنار هم نگه میداره.
حتی تحصیلات و سطح خانواده ها هم اگر چه مهمه ولی اصلا به اندازه شخصیت و چگونگی تفکر همسر آینده ات، اهمیت نداره!!
این ها رو فقط برای این میگم تا به کمک این دلایل از رشد قارچ گونه این احساس در درونت جلوگیری کنی.
وقتی منطقی به گذشته نگاه کنی، حتی نمیتونی ادعا کنی که عاشق این خانوم بودی!!!
شما یه تصویر از ایشون تو ذهنت ساختی که بر اساس تعریفی بوده که خانوادت کردند، بعد برای این که ببینی این تصویر تا واقعیت چه قدر فاصله داره چکار کردی؟
در مورد اخلاق این خانوم، نوع نگاهش به زندگی، دوستاش، علایقش، نوع برخورد با دیگران، جایگاه اجتماعی و ... چه اطلاعاتی داشتی؟
خوب به این سوال ها فکر کن!!:305:
عشق تو نگاه اول، به همون سرعتی که به وجود اومده از بین میره!!
زیبا ترین آدم ها هم بعد از یه مدت چهرشون عادی میشه!!
این رو کسی بهت میگه که تجربه ش رو داره
بلند شو پسر خوب!!
اون بیرون دنیا انتظارتو میکشه!
و فردا اولین کسی که به خاطر از دست دادن فرصت ها مواخذه ات خواهد کرد خودت خواهی بود
موفق باشی دوست من
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
برادر من
اين همه علاقه شما تنها از تعريف خانواده و اطرافيان براي شما ايجاد شده؟ يعني شما اين خانم رو نديد ؟ صحبت هم نكرديد؟ به نظر ,شما عاشق شخصي شديد كه شايد چندان وجود خارجي نداشته. منظورم اينه كه خودتون اون شخص رو با تعريفات زياد ديگران در ذهنتون ساختيد و شايد از واقعيت هم دور بوده!
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
تو ذهنتون ازش بت نسازید.خودتونو با دوستان و خانواده مشغول کنید.اینکه بشینید آهنگ غم ناک گوش کنید و گریه کنید به هیچ عنوان نمی تونید فراموشش کنید.اما اگه به این اعتقاد داشته باشید که اون قسمت و روزی شما نبوده به آرامش می رسید.وقتی تنها می شید به ذهنتون اجازه ندید شما رو غرق رویا کنه.از تکنیک توقف فکر استفاده کنید.من خودم نتیجه گرفتم.لینکشو واستون می ذارم
http://www.hamdardi.net/thread-16432.html
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
خیلی ممنون بابت خوش آمد گوییتون ...:72:
درسته جرقه این عشق با تعریفهای خانواده شکل گرفت .اوایل خودم با توجه به سن کمم اصلا احساس خوبی نسبت به این صحبتها نداشتم ...تازه 18 ساله شده بودم و اون هم تقریبا 13 ساله بود...
هر دو بچه بودیم و فکر ازدواج تو این سن خنده داربود(همین الانم احساس میکنم واسه ازدواج خیلی بچه ام)
نه پول داشتم نه پایان خدمت نه کار و ... ولی به امید اون به هر 3 تاش رسیده بودم فقط نیاز داشتم کمی از نظر مالی در شرایط بهتری قرار بگیرم...
من اولین باری که دیدمش تو فیلم عروسی بود ...همون موقع ازش خوشم اومد .بعدها هربار به بهانه ای خونوادم عکسهاشو به من نشون میدادن و هر بار به خونشون میرفتن در مورد ما صحبت میکردن ...
اوایل چندین بار از طریق تلفن خواست با من صحبت کنه ولی مکالمه ی ما به 1 دقیقه هم نمیکشید چون من روم نمیشد باهاش صحبت کنم ...
ولی صداش رو شدیدا دوست داشتم و همیشه بعد از اینکه تلفن رو قطع میکردم خودم رو واسه این کار سرزنش میکردم ..(این حس رو نسبت به هیچ دختری تو عمرم نداشتم)
در طول این 5-6 سال بارها و بارها خانواده ی من به خاطر مناسبتهای مختلف به خونشون میرفتن (ما تهرانیم و اونها شمال)و هربار چند روزی میموندن ...
تقریبا با تمام خصوصیات اخلاقیش آشنا بودن و خودم پیش زمینه ای از اخلاقیاتش در ذهنم داشتم .چون از اقوام نزدیک مادرم بود و کلا اقوام مادرم بدون استثناء همشون مهربون و بی ادعا و خاکی هستن ...
اخلاق خوب و قانع بودنش به من ثابت شده بود و از نظر ظاهری هم حرفی برای گفتن نبود ...واقعا زیبا بود ...
این که زیبایی ملاک مهمیه برام درسته ولی دلیل اصلی نیست . اگر 10 تا ملاک برای انتخاب همسر داشته باشم زیبایی بین 5 تای اول هم نیست ...
ولی وقتی دختری رو که از همه نظر مناسب میدونی زیبایی هم داشته باشه تکمیل میشه ...
من شخصا تحقیقی در رابطه باهاش انجام ندادم چون امکانش رو نداشتم ولی حرفهای خانوادم رو ملاک خوبی میدونستم چون اونها هم تقریبا از انتظارات من باخبر بودن ..
اولین ملاک من برای ازدواج این بود که علاقه 2 طرفه باشه ..وضعیت فرهنگی-قومی-زبانی-مالی خانواده ها و خودمون یکی باشه -از نظر تحصیلات برابر باشیم (من بعد از خدمت قرار بود کنکور بدم و اون پیش دانشگاهی)
اختلاف سنیمون 5 سال بود که از نظر من ایده آل بود .. من قدم 180 هست و تقریبا بلند قد هستم ..دوست داشتم اونم قدش بلند باشه اونم قدش 160 بود ..وزنم هم 80 هست واونم بین 55-60 بود از این نظر هم تناسب داشتیم ... رنگ پوست هر دومون سبزه هست و رنگ چشممون سبز ورنگ مو خرمایی و ...
شاید به نظر ظاهر بین بیام ولی اصلا این طور نیست ..اطرافم دخترهایی هستن که به مراتب زیباترن ولی من هیچ حسی بهشون ندارم حتی در حد اینکه بخوام به چهرشون خیره بشم
اصول اخلاقی خیلی برام مهم بود ..خیلی مهم بود که دختری که باهاش ازدواج میکنم مثل خودم به اخلاقیات پایبند باشه .مثل خودم پیش از ازدواج تجربه دوستی با جنس مخالف رو نداشته باشه ..و مطمئن بودم که نداره ...
و خیلی جزئیات دیگه که شاید به ذهن هیچ کس نرسه ولی تک تکشون رو در نظر گرفته بودم ...
یعنی علاوه بر احساس با منطق هم به این نتیجه رسیدم که رویای گمشدم رو میتونم در اون پیدا کنم ...
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
شما که با اون رفت و امد نداشتین ! وقتی حتی از نزدیک ندیدینش ، وقتی باهاش حرف نزدین نمی تونین شناختی ازش داشته باشین !
هر چقدر هم اون خانوم خوب بوده باشه دلیل نمیشه شما با ایشون خوشبخت می شدید ! من خودم الان دو ساله تقریبا نامزدم رو می شناسم ، به خیلی از اخلاقاش آشنام ولی بازم گاهی تردید می کنم ! ازدواج به همین سادگی ها نیست ! خیلی مسائل رو باید در نظر گرفت ! خیلی اوقات دو طرف خیلی هم خوبند اما نمی تونن با هم کنار بیان ! سلیقه هاشون با هم فرق داره ! بنظرم تا موقعیت ازدواج پیدا نکردین به این احساسات میدون ندین ، خودتونو مشغول کنین و برای اون خانوم هم دعا کنین که ایشالا خوشبخت بشه ! به هر حال ایشون اگه واقعا شما رو دوست داشت صبر می کرد یا خبری چیزی قبلش می داد که جلو برین ! سنتون هم خیلی کمه ! هر آدمی خواسته ها و ملاک هاش تو ۲۳-۲۲ سالگی با ۳۰ سالگی فرق داره و اگه درست انتخاب نکنین بعدها پشیمون می شین ! بنظرم از خانوادتون هم بخواین تا موقعیت مناسبی پیدا نکردین شما رو تحریک نکنن برای ازدواج !
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط melisaa
شما که با اون رفت و امد نداشتین ! وقتی حتی از نزدیک ندیدینش ، وقتی باهاش حرف نزدین نمی تونین شناختی ازش داشته باشین !
هر چقدر هم اون خانوم خوب بوده باشه دلیل نمیشه شما با ایشون خوشبخت می شدید ! من خودم الان دو ساله تقریبا نامزدم رو می شناسم ، به خیلی از اخلاقاش آشنام ولی بازم گاهی تردید می کنم ! ازدواج به همین سادگی ها نیست ! خیلی مسائل رو باید در نظر گرفت ! خیلی اوقات دو طرف خیلی هم خوبند اما نمی تونن با هم کنار بیان ! سلیقه هاشون با هم فرق داره ! بنظرم تا موقعیت ازدواج پیدا نکردین به این احساسات میدون ندین ، خودتونو مشغول کنین و برای اون خانوم هم دعا کنین که ایشالا خوشبخت بشه ! به هر حال ایشون اگه واقعا شما رو دوست داشت صبر می کرد یا خبری چیزی قبلش می داد که جلو برین ! سنتون هم خیلی کمه ! هر آدمی خواسته ها و ملاک هاش تو ۲۳-۲۲ سالگی با ۳۰ سالگی فرق داره و اگه درست انتخاب نکنین بعدها پشیمون می شین ! بنظرم از خانوادتون هم بخواین تا موقعیت مناسبی پیدا نکردین شما رو تحریک نکنن برای ازدواج !
در اینکه آرزوی خوشبختی براش دارم شکی نیست .
اصلا دوست ندارم ناراحتیش رو ببینم .:43:
................
اینکه از نزدیک ندیدمش رو خیلیها بهم گفتن .اصلا خودم هم نمیدونم چطور شد این اتفاق افتاد .ولی چیزی که ازش مطمئن هستم حس متفاوتی بود که بهش داشتم و این حس اونو از بقیه متمایز میکرد .
.........................
در مورد شناخت دو طرف کاملا حق با شماس ولی این شناخت کامل رو چطور میتونم به دست بیارم ؟من برادرم رو که 23 ساله داریم تو یه خونه با هم زندگی میکنیم کامل نمیشناسم .اونم منو نمیشناسه .واضحه که هیچ وقت آدم نمیتونه نسبت به طرفش شناخت کاملی داشته باشه .حتی من هنوز خودمو کامل نشناختم .اصلا 2 ماه پیش فکرشو نمیکردم که با شنیدن همچین خبری به این روز بیافتم.ولی الان متوجه شدم که خیلی عاشق تر از چیزی بودم که خودم فکرشو میکردم .با بدترین مشکلات حتی فوت نزدیکانم 1 روزه نه 1 ساعته کنار اومدم .ولی الان 1 ماهه که نمیتونم با این موضوع کنار بیام .
دقیقا یکی از نکته هایی که منو شدیدا آزار میده همینه که شناختم ازش نسبتا زیاد بود . خانواده ی من تقریبا هر 1-2 ماه به منزلشون میرفتن و چند روزی میموندن .به نوعی باهاشون زندگی میکردن .
بدون آرایش-بدون ریا کاری-بدون دروغ و... دیده بودنش.
شما میگید از نامزدتون هنوز شناخت کامل ندارید ولی چطور انتظار دارید من از کسی انقدر شناخت داشته باشم که از همه نظر قبولش کنم ؟؟
من میتونم با اطمینان بگم در طول زندگی لب به هیچ گونه مواد مخدر یا مشروبات الکلی نزدم(حتی قلیون) .با دختری دوست نشدم .حتی 1 بار هم به کسی فحش ندادم ولی آیا شما باور میکنی؟؟قطعا نه!!
حتی خانوادم باور نمیکنن .الان که اینجا تایپ میکنم فکر میکنن با دوست دخترم دارم چت میکنم .:163:
........................
در مورد خانواده .
زیاد تحت فشار نیستم .این فشار فقط در مورد اون دختر صدق میکرد .حتی الان خونوادم از من بیشتر سرخورده و نا امید هستن .
الان دیگه منم بخوام هم اونا نمیخوان!
من هم در کل عجله ای برای ازدواج نداشته و ندارم .اگر مطمئن بودم که اون تا 4 سال دیگه میمونه اون موقع اقدام میکردم چون دوست داشتم قبل از ازدواج همه امکانات رو فراهم میکردم .
یعنی مشکلی از این بابت ندارم .فقط سعی میکنم اوضاعم رو به حالت عادی برگردونم تا زندگی عادیم رو دنبال کنم .هدفم از طرح مشکل هم دقیقا همین بود .شاید نیاز داشتم احساس درونیم رو جایی بیان کنم .
..............
من تو انتخابام بسیار وسواس هستم .. به تک تک جزئیات توجه دارم ..در همه ی موارد ..در کار-زندگی- حتی خریدن لباس ..رنگ-مدل-نوع و ... همه رو در نظر میگیرم ..حتی بارها شده برای خرید یک شلوار یا کفش ماه ها بازار رو زیر پا بذارم تا چیزی که مد نظرم هست رو پیدا کنم ..اگر چیزی بخرم که ذره ای با خواستم تفاوت داشته باشه بدون در نظر گرفتن پولی که بابتش دادم میدمش به برادرم و یکی دیگه میخرم ...
اشتباه نشه همسر آیندم رو به عنوان یک کالا در نظر نمیگیرم .میخوام بگم که این علاقه خیلی هم احساسی و به دور از شناخت و منطق شکل نگرفت .
حالا که از دست دادمش نمیتونم انگیزه ی جدیدی برای خودم بسازم.:47:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
به خاطر تعریف دیگران ازش یه فرشته ساختی چه بسا اگر از نزدیک ارتباط بر قرار می کردی نظر متفاوتی پیدا می کردی.
درضمن برای کسی بمیر که برات تب کنه،اول گفتی اونم بهت علاقه داشت اگر اینطور بود منتظرت می موند یا خبر خاستگاریو
می داد.اشاره شده بود برای یادآوری گفتم.دیگه اینکه کمال طلب هستی،گشتن 1ماهه برای شلوار یا همسرت تمام
خصوصیات با هم داشته باشه،برات مشکل ایجاد می کنه.
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام و صبحت بخیر دوست عزیز
به این که دوست داشتن اون دختر درست بوده یا غلط کار ندارم الان بهترین کار برای شما اینه که بزاری زمان بگذره
کاملا حس و حالت درک میکنم زندگی با یه رویا و بعدخراب شدنش....
اما عزیزم گاهی باید در زندگی یاد بگیریم بعضی مسائل نادیده بگیریم و ازشون بگذریم تا بزرگ شویم
الان هر چی بهت بگیم بهش فکر نکن گریه نکن اهنگ غمگین گوش نده حالت شعار داره اما عزیز دلم بهت مزده میدم که با گذشت زمان بهبود پیدا میکنی
سعی کن به عشق حقیقی یعنی خدا رو بیاری که بسیار برات تسکین دهنده هست
برات ارزوی موفقیت و شادی دارم
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند.......
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام گلم .
توکلت به خدا باشه .به نظر من اشتباه کردی که چیزی نگفتی همیشه فرصتها نمیشینند تا تو کاراتوبکنی و بعد بیان .اما تو هنوز جوونی و فرصت زیاد داری .من تجربه های بدی مشابه تو داشتم راست میگی هر چی بگی راسته خیلی خیلی سخته که فراموشش کنی اما این همیشه یادت باشه که عشق باید دوطرفه باشه اینکه فقط احساست بهت بگه که دوستت داره درست نیست اگه اون واقعا دوستت داشت از هر طریقی به تو میرسوند که عجله کن خواستگار دارم نه اینکه ازدواج کنه و بعد تو با خبر بشی .
داداش گلم امید تو از دست نده به لطف خدا پسر سخت کوشی هستی و الان موقعیتهای خوبی برای خودت بوجود اوردی .
به نظر من برای رهایی از این فکر آزار دهنده راهی نداری جز اینکه با این دیوی که مثل خوره داره روحت آزار میده بجنگی جنگ جنگ تا پیروزی
داداش گلم شنا و بدنسازی و... و هر ورزشی رو که بیشتر دوست داری رو شروع کن اگه یک بار در هفته میری روز در میونش کن سبک تر کار کن اما بیشتر برو
از جامعه فاصله نگیر میدونم حوصله نداری میدونم دایم اشک تو چشمات حلقه میزنه میدونم فکر میکنی ذنیا به آخر رسیده میدونم فکر میکنی رو دست خوردی ...
میدونم حالت درکت میکنم اما گلم چاره چیه ...
تو لیاقتت بهتر از اون بوده خدا رو صد هزار مرتبه شکر که اینقدر دوستت داره و کمکت میکنه
توکلت به خدا باشه .
گلم مواظب خودت باش با موقعیتی که توداری دختر های زیادی برای تو هستن و آرزوی داشتن همچین همسری رو دارن تو بهترینی
عزیزم مطمئن باش که بهتر از اون دختری که مد نظرت بوده نصیبت میشه .
در پایان گلم با توکل به خدا و ورزش انشاا آینده درخشان و روشنی در پیش روی توست
دنیا منتظر توست :72:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام
نقل قول:
من تو انتخابام بسیار وسواس هستم .. به تک تک جزئیات توجه دارم ..در همه ی موارد ..در کار-زندگی- حتی خریدن لباس ..رنگ-مدل-نوع و ... همه رو در نظر میگیرم ..حتی بارها شده برای خرید یک شلوار یا کفش ماه ها بازار رو زیر پا بذارم تا چیزی که مد نظرم هست رو پیدا کنم ..اگر چیزی بخرم که ذره ای با خواستم تفاوت داشته باشه بدون در نظر گرفتن پولی که بابتش دادم میدمش به برادرم و یکی دیگه میخرم ...
خوب شد که این ها رو عنوان کردی.
ببین دوست خوبم وسواس رو هیچ وقت با دقت اشتباه نگیر!!
اونچه که مارو به انتخاب درست راهنمایی میکنه، دقت هست.
وسواس فقط تو رو از واقعیت دور میکنه
پس نه تنها به وسواس در انتخاب (اون هم به این صورت) افتخار نکن!!! بلکه در صدد رفعش باش!!
شاید به نظر ظاهر بین بیام ولی اصلا این طور نیست[/quote]
نقل قول:
از نظر ظاهری هم حرفی برای گفتن نبود ...واقعا زیبا بود ...
نقل قول:
چهره و قد و وزن و حتی رنگ چشم و پوست و مو
نقل قول:
صداش رو شدیدا دوست داشتم
نقل قول:
من قدم 180 هست و تقریبا بلند قد هستم ..دوست داشتم اونم قدش بلند باشه اونم قدش 160 بود ..وزنم هم 80 هست واونم بین 55-60 بود از این نظر هم تناسب داشتیم ... رنگ پوست هر دومون سبزه هست و رنگ چشممون سبز ورنگ مو خرمایی و ...
دوست خوب من!!
توی چندتا پستی که گذاشتی، این تعداد تعریف از ظاهر و در مقابل اون یه سری کلیات در مورد اخلاق اونم از روی حرف دیگران و با معیار اون ها.....
این یعنی شما به ظاهر اهمیت میدی. نمی گم ظاهر بین هستی ولی ظاهر زیبای آدم ها شما رو تحت تاثیر قرار میده.
البته با توجه به سن و جنس خوب تا حدودی طبیعیه. نمی شه گفت ایرادی داره. ولی باید به این خصوصیت در خودت اقرار داشته باشی.
چرا؟
بزار یه مثال برات بزنم!
فرض کن من سرما خوردم و برم یه عطر گرون قیمت بخرم!!!!!!
خب ببین من مهم ترین مشخصه یه عطر خوب که بوی اون هست رو نادیده میگیرم (اصلا نمی تونم قضاوتی در موردش داشته باشم) و خب مثلا از شیشه اش خوشم میاد و میخرمش.
اما وقتی که سرما خوردگیم خوب شد، بازم از خریدم راضیم؟؟؟؟
واقعیت اینه که شما تنها داده ای که از این خانوم داری ظاهرشه!!
بقیه اش از طریق واسطه به دست اومده که اصلا نمیشه بهش اعتماد کرد (شما قانع بودن ایشون رو سنجیدی؟ شما باهاش نشست و برخاست داشتی که بدونی چه اخلاقی داره؟.........)
پس احتمال اینکه ایشون زن آرزوهای شما باشه صفر نیست!!
ولی اونقدر هم زیاد نیست که شما میگی!!
نکته مهم بعدی این که:
تموم شد!!!:160:
ایشون ازدواج کرد.
شما داری به یه زن متاهل فکر میکنی!!:163:
با اخلاقیات جور در نمیاد!!:300:
[/color] گذروندن این دوران زمان میبره، اما کوتاه!!
منطقی به قضیه نگاه کنی چیزی شروع نشده بوده که حالا بخواد تموم شه.
شما هم به کنکور یا کار یا هر برنامه دیگری که داشتی برس!!
. از همه مهمتر اینکه یاد بگیر چطوری آدم ها رو بشناسی!! لازمه اش اینه که اول خودت رو بشناسی.
خودت رو بشناس، . به خودت بپرداز!
هنوز جوونی و اون بیرون پر از فرصت هاست :72:[/size]
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
اسمت چرا مشکیه؟بخاطر اندوهه یا فکر میکنی مشکی رنگ عشقه؟؟جالب اینجاست که اسم تاپیکت هم رویای از دست رفته است.یعنی خودتم قبول داری فقط یه رویا بوده نه واقعیت.
نمیدونم چرا خونوادت این روشو پیش گرفتن و با تعریفاشون این اتیش رو تو وجود تو توی سن کم درست کردن.البته گاهی خونواده هایی که با هم خیلی صمیمی اند دوست دارن با یه وصلت رابطشون رو عمیقتر و محکمتر کنن.
در واقع تو دلبسته تعریفایی بودی که شنیدی عکسایی که دیدی.خصوصا چون خونوادت ازش تعریف میکردن.کسایی که حرفاشون تاثیر زیادی رو ادم داره.
معمولا اون چیزی که دست نیافتنی تره به نظرمون باارزشتر و با شکوهتره.
اما بدون همین که داری ازش همش تعریف میکنی و حتی یه عیب هم ازش نمیگی یعنی ازش شناخت نداری.چون هیچ ادمی بی عیب و نقص که نیست.
اولین علاقمندیت این دختر بوده برای اولین بار حس خاصی رو تجربه کردی که نسبت به بقیه دخترا نداشتی برای همین الان فکر میکنی دنیا به اخر رسیده.فکر میکنی دیگه ممکن نیست نسبت به کسی اون حس رو پیدا کنی.
نقل قول:
حالا که از دست دادمش نمیتونم انگیزه ی جدیدی برای خودم بسازم
شایدم بهش وابسته شدی چون انگیزت بوده.نیروی محرکت برای تلاش و پیشرفت بوده.حالا ناراحتی چون نیروی محرکت رو ازدست دادی.اما بدون تا وقتی برای تلاش انگیزت دیگران باشن همین اش و همین کاسه است.
به نظر من خیلی روی خودت کار کن چون شدیدا وابسته میشی و با توجیهات قشنگ خودتو قانع میکنی.
تو این تالار کم نبودن مردایی که بعد ازدواج و گذشت سالیان چون به دختر مورد نظرشون ازدواج نکردن ازش بتی ساختن که مدام همسرشون رو باهاش مقایسه میکنن و بخاطر همین اززندگیشون سرد شدن.اما من نمیدونم همین زنهایی که به نظر برخی اقایون انقد فرشته اند چرا تو زندگی مشترک خودشون ناموفق اند.
تو هم اصلا خیال نکن دنیا تموم شد.بلکه روش صحیح دوست داشتن رو یاد بگیر
(دانوب جان چون حرفامو قبلا نوشتم اما الان ارسال میکنم حرفای شما رو نخوندم امیدوارم تکراری نباشه)
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
از همه دوستانی که راهنمایی میکنن ممنونم .همشون رو با دقت میخونم با خوندن هر کدوم خودم رو به چالش میکشم .:72:
نقل قول:
برات ارزوی موفقیت و شادی دارم
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند.......
خیلی ممنونم ازتون که درکم میکنید .:72:
نقل قول:
در پایان گلم با توکل به خدا و ورزش انشاا آینده درخشان و روشنی در پیش روی توست
دنیا منتظر توست
شما لطف دارید سمیرا خانم .:72:
نقل قول:
پس نه تنها به وسواس در انتخاب (اون هم به این صورت) افتخار نکن!!! بلکه در صدد رفعش باش!!
درست میگید وسواس بیش از حد آدم رو آزار میده .ولی با این وجود نمیتونم بی تفاوت باشم .نه تنها در این مورد بلکه در تمام کارهام وسواس به خرج میدم .هر اتفاقی میافته مدتها تو ذهنم سبک و سنگین میکنم و جزئیاتش رو بررسی میکنم .
نقل قول:
این یعنی شما به ظاهر اهمیت میدی. نمی گم ظاهر بین هستی ولی ظاهر زیبای آدم ها شما رو تحت تاثیر قرار میده.
اینکه ظاهر مهمه یا نه رو نه میتونم رد کنم نه کامل بپذیرم .بیشتر به سادگی ظاهر اهمیت میدم تا زیبایی اون . سادگی تواءم با زیبایی رو طبیعتا بیشتر میپسندم .من چهره زیبا رو همراه با سادگی در قالب وجودی اون دوست داشتم .مثلا شما یک کت و شلوار زیبا دارید .این کت و شلوار رو 5 نفر به تن میکنن .کت و شلوار یکیه و زیبا هم هست ولی شما ممکنه این کت رو در قالب و پوشش یک نفر بیش از بقیه بپسندید .حالت چهره رو در نظر میگیرید.استایل فرد رو در نظر میگیرید-رنگها رو کنار هم میذارید و نسبت و تعادلشون رو میسنجید و در آخر به نتیجه میرسید که به تن یکی بیشتر میاد .
یا مثلا فرض میکنیم یک اتاق رو با رنگ لیمویی رنگ میکنید .مبلتون به رنگ مشکی و سفیده -دربها رنگشون چوبیه-شاید برای تزئین از لوازمی با رنگهای مختلف مثل آبی و ... هم استفاده شده باشه .
هر کدوم از اینها به تنهایی زیبا هستن .ولی در قالب یک اتاق که در نظر بگیریم میبینیم که تناسبی بینشون برقرار نیست و نتیجه نهایی اصلا زیبا نیست .
من تک تک خصوصیات رو کنار هم در ذهنم چیده بودم و در نهایت تصویری که از اون دیده بودم رو در کنارشون قرار دادم و به این نتیجه رسیدم که نتیجه زیباست .(این زیبایی رو میتونید در اخلاق-نگرش و طرز فکر-سطح تحصیلات-ویژگی فرهنگی خانواده ها و..تا چهره در نظر بگیرید)
نقل قول:
تموم شد!!!160
ایشون ازدواج کرد.
شما داری به یه زن متاهل فکر میکنی!!163
با اخلاقیات جور در نمیاد!!300
بله حقیقت تلخی که باید بپذیرم .
حق با شماس فکر کردن به زن متاهل به دور از اخلاقیات هست ولی این تفکرات کاملا غریزی و ناخواسته به سراغم میاد .حتی دیروز که بهش فکر میکردم وقتی به خودم اومدم محکم به سر خودم زدم و به خودم میگفتم دیگه فراموشش کن .کسانی که تو خیابون منو میدیدن فکر میکردن دیوونه ام .:(
نقل قول:
اسمت چرا مشکیه؟بخاطر اندوهه یا فکر میکنی مشکی رنگ عشقه؟؟جالب اینجاست که اسم تاپیکت هم رویای از دست رفته است.یعنی خودتم قبول داری فقط یه رویا بوده نه واقعیت.
نمیتونم بگم کدوم رنگ رو بیشتر از بقیه دوست دارم .در فضاها و مکانهای مختلف رنگهای مختلف رو میپسندم .آبی روشن و سبز رو به خاطر آرامشی که میده دوست دارم-رنگ قرمز رو به عنوان لباس ورزشی دوست دارم و به نحوی با پوشیدنش انرژی میگیرم.
در پوشش لباس مشکی ترجیح میدم .مشکی کامل رو دوست ندارم و سعی میکنم اگر مشکی میپوشم رگه هایی از سفید و یا قرمز داخلش باشه .یا بالعکس لباس سفید با رگه های مشکی رو کم و بیش دوست دارم .ولی مشکی رو به بقیه ترجیح میدم چون علاوه بر اینکه مثل رنگهای دیگه زیباس نوعی سادگی رو همراه با زیبایی داره که تلفیق این دو باعث میشه حس متفاوت تری بهش داشته باشم .این حس رو با شدت کمتری به رنگ سفید هم دارم .
نام کاربریم رو هم به صورت اتفاقی انتخاب کردم .چون دوست نداشتم با اسم اصلیم (به دلایلی) پست بدم .
......................
بله فکر میکردم رویاس .رویایی که دور از دسترس نبود و میتونست که به حقیقت تبدیل بشه .ولی اگر به حقیقت می پیوست میتونست منو به رویا ببره .
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
ضمن تشکر مجدد از همه دوستانی که راهنمایی کردن ...:72:
اومدم چند نکته رو بگم و ازتون کمک بگیرم ...
من در طول این یک هفته سعی کردم همه قضایا رو فراموش کنم .بعد از سی و اندی روز دوباره سر کار رفتم و همزمان شروع به درس خوندن کردم .آهنگای غمگین رو کنار گذاشتم و به جاش آهنگای با ریتم تند خارجی گوش میکنم .همین که معنیشو نفهمم و چیزی از جدایی و شکست و خیانت توش نشنوم کفایت میکنه که از غمم کم کنم .
تقزیبا دارم به حالت عادی برمیگردم ولی چون معمولا در محل کار تنهام فکرش دوباره میاد تو ذهنم .حتی دو روز پیش ممکن بود دستم به خاطر این موضوع بشکنه که خوشبختانه به خیر گذشت .
ولی با تمام این احوال اوضاعم زمین تا آسمون با زمانی که این تاپیک رو ایجاد کردم تفاوت داره و بهتر شده .
ولی مشکل دیگه ای که من دارم صحبتهای خانواده ام هست .تقریبا دارم از ذهنم بیرونش میکنم ولی همین امروز دوباره بحث شروع شد و دوباره من نا خواسته به یادش افتادم و به هم ریختم .
من آدم مغروری هستم و دوست ندارم کسی بدونه که عاشق اون دختر بودم مخصوصا الان که از دست دادمش .نمیخوام این موضوع رو خانوادم بدونن و سرکوفتهاشون بیشتر بشه که مثلا تو که دوسش داشتی چرا نگفتی و ...؟؟حتی با فهمیدن این موضوع ممکنه این قضیه بین فامیل هم پخش بشه و اون موقع خیلی بدتر میشه .
از طرف دیگه نمیخوام بدونن دلیل افسردگی و عصبانیت این 1 و نیم ماهه غذا نخوردنم-آهنگ غمگین گوش کردنم-وزن کم کردنم-سر کار نرفتنم-درس نخوندنم و حتی اشک ریختنم و... ازدواج اونه .
و نمیتونم مستقیما ازشون بخوام که دیگه راجع به من و اون صحبت نکنن .اوایل چون تو رویا بودم و هنوز واقعیت رو قبول نکرده بودم دوست داشتم مادرم بیاد بگه بریم خواستگاری ولی الان با حقیقت روبه رو شدم و کاملا موضوع رو پذیرفتم ولی متاسفانه این صحبتها هست که منو رها نمیکنه .
من نمیتونم از شنیدن این حرفا جلوگیری کنم چون در اختیار من نیست ولی میتونم کاری کنم که با شنیدنش تحت تاثیر قرار نگیرم و به هم نریزم ...
اگر کسی در این مورد راه حلی داره دریغ نکنه ...:72:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام دوست عزیز
بازگشت به زندگی رو بهت تبریک میگم اینکه ادم بخوادازیه مشکل بگذره و روی پاش بایسته یعنی زندگی دوباره
فکرکنم گوش نکردن به اهنگ غمگین وفکرنکردن به گذشته الان فکرخوبی باشه امابعیدمیدونم تداوم داشته باشه شایدبعدازیه مدت ممکنه ایناهم برات عادی بشه ودوباره فکرش برگرده بایددنبال یه راه حل منطقی ترباشی یه هدف مهم واسه خودت انتخاب کن چیزی که بخوای داشته باشیش حتی اگه سخت باشه این عالیه که بخوای درس بخونی وبهتراینکه به کاربرگشتی شایداگه توی محیط کارت زمانی به وجودمیادکه ممکنه ازروی بیکاری به فکرفروبری یه نوشته کناردستت بذاریه نوشته که توجهتوبه خودش جلب کنه بعدبه اون نوشتت فکرکن وقتی فکرتودرگیریه مسیله کنی دیگه فکرازادی نداری که به چیز دیگه ای فکرکنی
من امروزکنارمانیتورم سرکارنوشتم " کم گوی و گزیده گوی چون در" چون دیروز باحرفم یکی از همکاراموناراحت کردم امروزهربارچشمم به نوشتم افتادبه اهمیت اول فکربعدحرف بیشترپی بردم
شایداین روش تایه حدی بهت کمک کنه
درضمن نظرات من شخصیه
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
دوست عزیز!
یک ماه و نیم زمان، برای فراموش کردن فکری که یه ریشه ی چند ساله داره نسبتن کم هست. به خودتون مهلت بدید و در کنارش تا اونجا که امکان داره به کارهایی مشغول کنید که حواس شما رو پرت کنه . آروم تر که شدید (بعد از سپری شدن زمان) خودتون احتمالن به این یقین خواهید رسید که زندگی خودتون،انرژی روحی و جسمی تون خیلی ارزشش بیشتر از اینه که با فکر کردن به رویایی که به هر دلیل به حقیقت تبدیل نشد ؛ فنا بشه .
شما تو سنی هستین که توان و انرژی تون رو باید صرف زیر بنای آیندتون کنید. پس مراقب باشید تو دام احساس ـ غم و یاس نیفتین که بعدها خیلی دلتون می سوزه (من خودم تجربه ی تلخی از فنا کردن بهترین سالهای عمرم دارم و هر بار که یادم میاد قلبم مملو از درد میشه و افسوس می خورم ...اما چه سود؟!)
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
ضمن تشکر مجدد از دوستانی که راهنمایی میکنن ...
راستش من برای فراموشی این موضوع خیلی محدودیت دارم .یعنی من گزینه ی خوبی برای فکر کردن ندارم تا مشکلم رو فراموش کنم .
هر چی به اطرافم نگاه میکنم جز بدبختی نمیبینم . برای رهایی از یک مشکل باید به یک مشکل دیگه فکر کنم و همین موضوع باعث میشه افسردگیم بیشتر بشه .
به دوران کودکیم فکر میکنم ولی چیزی جز عذاب نمیبینم .کسی که مجبور بوده از 6 سالگی کار کنه. به خاطر بیماری مجبور شده از عشق اول زندگیش که فوتبال بود بگذره . با انواع و اقسام بیماریها و دردها سر کرده وباهاشون بزرگ شده .
سر جلسه کنکور عجیب ترین اتفاق ممکن افتاد و دومین عشق زندگیم رو ازم گرفت .نمیدونم بعد از اون باید چیکار میکردم .کاملا ناامید بودم .
با همه این مشکلات خدا رو فراموش نکرده بودم .بعد از مشکلی که سال گذشته برام افتاد(که خیلی بد بود) تصمیم گرفتم دیگه نماز نخونم و روزه نگیرم .ولی با وجود تمام بدبختیها روزی نبود که چند ده بار خدا رو به خاطر نعمتهای نداده اش شکر نکنم .
ولی مثل اینکه این عذاب .امتحان یا هرچیز دیگه بیخیال من نبود .
نوبت سومین عشق زندگیم رسید .انواع و اقسام نذرها رو کردم برای به دست آوردنش .
ولی همه چیزهایی که میدیدم سراب بود .به هرچی چنگ زدم ناپدید شد و حسرتش تو دلم موند.
حالا من موندم و یه غم خیلی بزرگ .نیاز به آرامش دارم .به نکات مثبت زندگیم نگاه کنم .چیزی پیدا نمیکنم .و بدتر اینکه دقیقا بعد از این اتفاق انواع و اقسام مشکلات بر سرم نازل میشه .مشکلاتی که هر کدوم به تنهایی کمرشکن هستن .
احساس میکنم خدا کل دنیا رو ول کرده و فقط به فکر اینه که امروز چه بلایی سرمن بیاره .
به خدا میگم اگه امتحانه دیگه بسه .من مردود شدم .اگر عذابه .به چه گناه نکرده ای عذابم میدی؟
امروز از صبح داشتم کفر میگفتم .بعد از چند ساعت ابراز پشیمونی .
خیلی دوست دارم قبل از اینکه کافر بشم از دنیا برم .ولی مثل اینکه عمر طولانی در انتظارمه!!!:302:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
:163::163::163:
خب ببین دوست من، کاری نداره که! الان من هم میتونم با یادآوری گذشته ام لحظه هایی رو دوباره زنده کنم که اگه تعریف کنم اشک همه دربیاد!!!
اصلا کیه که تمام زندگیش گل و بلبل باشه؟
پس قدم اول اینه که اون لنز غبارگرفته رو از رو دوربینت ورداری و ببینی تو زندگیت چقدر خبر خوبه
بذار کمکت کنم:
قلبی که میتپه، ریه ای که نفس میکشه، چشمی که میبینه، گوشی که میشنوه، انگشتانی که کیبوردفرسایی می کنند:311: ...... ( شما هم بنده اونی هیچ تفاوتی میان شما و هزاران بیماری که روی تخت بیمارستان هستند وجود نداره)
سواد، هیچ وقت به این فکر کردی که با نوشتن چقدر سبک میشی؟ که نوشتن چقدر به جاودانه شدن احساست در اون لحظه کمک می کنه؟ (میلیون ها انسانی که در گوشه و کنار این کره خاکی فرصت تحصیل نیافته اند، از شما پایین تر نیستند!)
این همه احساسات، دلی که عاشق میشه، دلی که میشکنه، اشکی که ریخته میشه، اینا همه یعنی انسانیت در درونت جاریه. یعنی زنده ای،
فقط کافیه یه ذره انصاف داشته باشی تا بفهمی هیچ طلبی از این دنیا نداری!! هرچه که هست پرتو بیکران رحمت الهیه که بدون چشم داشت داره بهت ارزانی میشه و اونوقت تو......
مثل این میمونه که یه آدم سخاوتمند بهت یه ماشین ببخشه و تو دعوا داشته باشی که چرا پول بنزینش دیر شد!!! (فقط یه مثال بود)
تو از پایه و اساس به او مدیونی!!!
فراموش کردن سخته و شما داری با این کارها اونو برای خودت سخت تر هم میکنی.
معلومه که با این دید راه به جایی نمیبری!!
وقتی سنسورات نسبت به این خانوم حساسه، طبیعتا تمام سیگنال هایی که مربوط به ایشون هست رو حتی از دور دست ها هم دریافت میکنی!!
میدونی ولی هنوز باور نکردی که ایشون یه زن متاهله که همه چیز تمام شده!!!
مطمئنا پدر و مادرت در مورد خیلی چیزهای دیگه هم صحبت میکنند، چرا فقط این یه موضوع هست که شما رو قلقلک میده؟
به سوالم فکر کن!!
تو این دنیا برای شما که یه پسر جوانی پر از محرک ها ست برای رشد کردن: کار، تحصیل، سفر، ورزش، دوستان و.....
چرا بقیه رو نمیبینی؟ ( خواستم بگم همه رو ول کردی و چسبیدی به این، ولی دیدم چیزی وجود نداره که شما پاش نشسته باشی!!!)
حرفام تلخ یا شیرین، از روی حسن نیت بود
هرچه زود تر از این خواب خرگوشی بیدار شی بهتره، حتی با سیلی!!!
موفق باشی:72:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
دقیقا مشکل من هم اینه که خدا تقریبا همه استعدادهایی که یک نفر برای موفقیت لازم داره رو به من داد ...
ولی همه اینها رو به تدریج ازم گرفت ...
قد و اندام مناسب-استعداد ورزش-هوش بالا و...
من از بچگی عاشق فوتبال بودم .انقدر زیاد که تا همین الان تقریبا اکثر دقایق زندگیم با فوتبال گذشته .همین الان اگه طرفداری یه باشگاه اروپایی نبود ممکن بود خیلی بدتر از این باشم .
هرکی فوتبال منو تو دوره ابتدایی و راهنمایی میدید مات میموند .هم سرعتم زیاد بود هم تکنیکم و...
سال اول راهنمایی بهترین بازیکن مدرسه شدم .در حالی که نفر دوم کاپیتان تیم ملی نونهالان بود و 2 سال هم از من بزرگتر بود .
معلم ورزشمون که مربی فوتبال هم بود خیلی از پدرم خواست که اجازه بده من به باشگاهش برم ولی پدرم مانع شد .حتی اون سال از من خواستن برای بازی تو یه فیلمی که مربوط به فوتبال میشد تست بدم ولی باز هم با مخالفت پدرم همراه شد .بعد از اون یه بیماری سراغم اومد که اوضاع رو بدتر کرد و همون فوتبال بازی کردن تو مدرسه هم برام آرزو شد .خیلی سخته بهترین بازیکن باشی و زنگ ورزش بشینی و بازی دیگران رو تماشا کنی ...
این گذشت .نوبت به درس بود .من چون هم درس میخوندم هم کار میکردم درسم تقریبا متوسط بود .چون خسته میشدم معمولا تو مدرسه میخوابیدم .معلمها هم میدونستن که کار میکنم کاری نداشتن .فقط به اندازه ای وقت داشتم که تکالیفم رو بنویسم و برنامه فردام رو جمع کنم .حتی تو امتحانات خرداد .ولی تا دوره راهنمایی نمره هام و معدلم بالای 18 بود .تو دبیرستان هم افت تحصیلی داشتم ولی بازم معدلم بالای 15 میشد.
ضریب هوشی من بالای 140 بود .در حد خیلی خوب .
روز کنکور سر جلسه کنکور مشکلی برام پیش اومد و مجبور شدم بیام بیرون .
دومین عشق زندگیم از دست رفت ..
من حتی برای رفتن به خدمت سربازی محدودیت داشتم .نمیتونستم کنکور بدم تا وقتی سربازی نرم .
ولی باز هم پدرم مانع شد و 3 سال به تاخیر افتاد .3 ماه اضافه خدمت که خیلی برام سنگین بود .خرج خدمت پای خودم بود و باید از پس انداز خودم تامین میشد .اگر پول کم میومد باید موقع مرخصی کار میکردم .
به هر حال اینم به بدترین شکل گذشت .
نوبت به آخری رسید .این که میگید چیزی نبوده که بخواد تموم بشه رو بخوام هم نمیتونم درک کنم .شاید حق با شما باشه .شاید کسی که از بیرون نگاه میکنه بخنده ولی برای من واقعیته .
حالا بعد از 6 سال دوری از محیط درس و مدرسه من میتونم کنکور بدم .ولی این اتفاق برام افتاد و قطعا امیدی دیگه نیست .از این هم به کل نا امید شدم .
همه ی اینها به کنار .من الان در وضعیت شدید روحی قرار دارم .ولی درست تو همین لحظه چکی که برای درمان 2 تا از بیماریهام برنامه ریزی کردم برگشت میخوره و دیگه امیدی به نقد شدنش نیست .این یعنی کار جدیدی که قرار بود از فروردین سال بعد شروع کنم از دست رفته .از دست رفتن اون یعنی ادامه دادن به کار فعلی که هم سختیش خیلی زیاده هم درامدش کم ...
چشم اندازی که برای خودم میبینم خیلی سیاهه .
دست به طلا میزنم سنگ میشه .دیگه نمیدونم چیکار کنم .اطرافیانم به شوخی بهم میگن برو چند تا سکه بخر فرداش قیمت سکه نصف میشه!!:( حداقل با این کار به بقیه مردم خدمت میکنی ...:303:
مثل اینه که شما رو روی یه صندلی بنشونن و شما در اوج گرسنگی باشید .جلوتون انواع و اقسام غذاهای لذیذ رو بذارن ولی دهان و دستهاتون رو ببندن .
بعد بگن همین که غذا رو جلوتون گذاشتیم لطف کردیم .در حالی که اگر وجود نمیداشت حداقل حسرتش رو نمیخوردید و تحمل گرسنگی براتون راحت تر بود.
دقیقا وضعیت من همینطوره .ترجیح میدادم فلج به دنیا میومدم و نمیفهمیدم که چقدر تو فوتبال استعداد دارم تا وقتی که از دست دادمش این قدر حسرت نخورم .
ترجیح میدادم کم هوش بودم تا گرفتن نمره ی 10 برام آرزو میشد و وقتی دیپلم میگرفتم انگار به تمام آرزوهام رسیدم .
ترجیح میدادم کور بودم و چهره ی اون دختر رو نمیدیدم تا اینکه هر لحظه از جلوی چشمم رد بشه و حسرتش رو تو دلم بذاره .
خودم هم دوست ندارم ناشکری کنم ولی دیگه آستانه ی تحملم تموم شده .هر اتفاقی میافته شروع میکنم به کفر گفتن .بعدش پشیمون میشم ولی دوباره تکرار میکنم .:316:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
نقل قول:
.ترجیح میدادم فلج به دنیا میومدم و نمیفهمیدم که چقدر تو فوتبال استعداد دارم تا وقتی که از دست دادمش این قدر حسرت نخورم .
ترجیح میدادم کم هوش بودم تا گرفتن نمره ی 10 برام آرزو میشد و وقتی دیپلم میگرفتم انگار به تمام آرزوهام رسیدم .
ترجیح میدادم کور بودم و چهره ی اون دختر رو نمیدیدم تا اینکه هر لحظه از جلوی چشمم رد بشه و حسرتش رو تو دلم بذاره .
جدا؟مطمئنی؟؟
یعنی اگه زمان به عقب برمیگشت و میدونستی این اتفاقا برات میفته دوست داشتی فلج نابینا و کم هوش به دنیا بیای؟؟
این اون چیزیه که تو میخوای؟
مطمئنم حتی فکرش هم تو رو به وحشت میندازه..
یه لحظه تصور کن این مشکلات رو داشتی ایا ارزو نمیکردی ایکاش فقط بتونم یه بار خورشید،صورت پدر مادر،دنیای دور و برم رو ببینم.یا ای کاش فقط یه بار بدون کمک دیگران میتونستم دستشویی برم(ببخشید دارم رک صحبت میکنم)
مشکل برات پیش اومده قبول دارم..اما معنیش این نیست که دنیا تموم شده.
با این طرزفکرت مطمئنم اگه سکه بخری قیمتش به جای اینکه نصف بشه مثل ریگ بیابون بی ارزش میشه..
چکهای بعدیت هم پاس نمیشن
دست رو هر دختری بذاری شوهر میکنه..
میدونی چرا؟
چون خودت میخوای این اتفاقا برات بیفته.
کی؟
وقتی به این چیزا فکر میکنی وقتی درونت فریاد میزنه مشکی بدشانسه..بدشانس میمونه..اتفاقاتی که براش افتاده نابودش میکنه..
دنیا و کائنات هم جواب میدن درسته..درسته..مشکی همه این چیزاییه که خودش گفت..
به همین راحتی..
منوی غذای رستوران دنیا خیلی متنوعه..
اگه بهت چلو کباب نداد معنیش این نیست که قورمه سبزی هم نمیتونی بخوری.
حالا میل خودته.میخوای تو رستوران دنیا گرسنگی بکشی و بگی چرا بهم چلو کباب نداد؟(شاید چلوکباب دنیا واسه معدت ضرر داره).یا میتونی یه غذای دیگه سفارش بدی.
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
بهار خانم الان من میترسم جواب بدم ...:163:
نقل قول:
یعنی اگه زمان به عقب برمیگشت و میدونستی این اتفاقا برات میفته دوست داشتی فلج نابینا و کم هوش به دنیا بیای؟؟
اگر میشد به عقب برگشت خیلی اتفاقات جلوش گرفته میشد .حتی اگر از دهها اتفاق بدی که برام افتاد یکیش متوقف میشد حال الانم خوب بود .
ولی اگر به انتخاب خودم باشه .شاید از اینها هم فراتر برم و گزینه ی پوچی رو انتخاب کنم .یعنی اصلا به دنیا نمیومدم.دوست ندارم حالا که هستم آدم بی ارزش و پوچی باشم .همینطور هم هست یعنی بود و نبودم خیلی متفاوت هست .
نقل قول:
چون خودت میخوای این اتفاقا برات بیفته.
شاید .رد نمیکنم .ولی بی دلیل نبوده .آدم خود به خود احساس بدشانس بودن نمیکنه .من آدم نا امیدی هستم چون انقدر بد اوردم که ناخواسته به این سمت رفتم .
حدود 12 سال پیش قرار بود عمل جراحی داشته باشم .اگر اون عمل انجام میشد قطعا الان حداقل از نظر روحی خیلی وضعم بهتر بود .
من به جنبه جسمیش اصلا فکر نمیکنم ..تحمل درد رو خیلی زیاد دارم و اصلا از درد جسمی ناله نمیکنم .
ولی 3 بار برای عمل رفتم به 3 بیمارستان مختلف .
اولی دفترچه بیمه رو ساپورت نمیکرد .
دومی قبول کرد .معاینات و آزمایشها انجام شد .روز عمل دکتر نیومد .بعد مشکلاتی پیش اومد که دوباره مجبور شدیم به یک بیمارستان دیگه بریم .
سومی همه چیزش انجام شد .
5 روز بستری و آزمایشات و... . روز عمل به جای من یک بیمار اورژانسی عمل شد .
2 روز به تاخیر افتاد .دوباره نوبت رسید به من..همه چیز آماده بود ولی یه دفعه کنسل شد .وقتی جویای مشکل شدیم مشخص شد یه بچه پولدار عمل شده ...
فرداش جمعه بود ...
قرار شد شنبه عمل کنم .ولی شنبه تاریخ دفترچه خدمات درمانی تموم شد و باید تمدید میشد و از اونجا که پدرم خرج عمل رو نداشت منتفی شد .
این اتفاقات بارها و بارها تکرار شده ...
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
من کاملا درک میکنم بوجود اومدن این مشکلات چقد سخته و چقد ناراحتت کرده.من بهت حق میدم ناراحت باشی اما واقعا همیشه یه راهی باز هست اگه خودمون بخوایم.
من چیزی که دیدم رو بهت میگم.نیازی نیست زود جواب بدی فقط روش خوب فکر کن.
چند سال پیش نزدیک عید دختر عموی 17سالم ازطبقه چهارم افتاد پایین.میتونی تصور کنی چه بلایی سرش اومد؟اش و لاش شده بود.همه فکر میکردن میمیره.دوست عموم به پدرم خبرداد و گفت بیا اینجا که اگه تموم کرد عموم تنها نباشه.
وقتی رسیدیم اونجا زنده بود اما تموم استخونای تنش خورد شده بود و همچنین مهره های کمرش. دکترا میگفتن به احتمال زیاد فلج میشه.میتونی تصور کنی چه حالی داشتیم.همه گریه میکردن اما هیچ کس باور نمیکرد ممکنه یه دختر 17ساله شاد و شیطون فلج بشه.هیچ کس ناامید نبود.همه دعا میکردن.همه روحیشونو حفظ کردن.
خودشو باید میدیدی انقد روحیش عالی بود.تموم تنش درد میکرد اما اخ نمیگفت.همش میگفت من خوب میشم.مطمئنم من خوب میشم.
یادمه یه شب عموم اومد پیشم و گریه کرد.گفت بهار بهت قول میدم خوبش کنم.من فلج مادرزاد رو سرپا کردم دخترمو خوب میکنم.
من اون لحظه ایمان پیدا کردم خوب میشه.چون همه به جزخوب شدنش فکر دیگه ای نداشتن.
نتیجه اش اینه که بعد چندسال الان میتونه راه بره.هیچ کس باور نمیکنه.من مطمئنم اگه دختر عموم امید و باور نداشت که خوب میشه هیچ وقت خوب نمیشد.
مشکلات واسه همه هست.حتما مصلحتی بوده.یادته گفتم شاید چلوکباب دنیا واسه معدت ضرر داره.شک نکن حکمتی وجود داره.
احساسات منفیت رو روی یه کاغذ بنویس و همه رو پاره کن.
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
بهار خانم واقعا ممنونم که وقت میذارید و راهنماییم میکنید .:72:
خوشحالم که حال دختر عموتون خوبه .و امیدوارم بهتر هم بشه .
روحیشون هم قابل ستایشه و شخصا حسودیم میشه.
بهتر بود اول مشکلات رو ریشه یابی میکردم و بعد میرفتم سراغ آخرین مشکلم که موضوع تاپیک بود .
همین تاپیک باعث شد بیشتر خودم رو بشناسم و دلایل افسردگیم بیشتر مشخص بشه .
هرچی میگذره ابعاد شخصیتی من روشن تر میشه .
در پستهای اولم گفتم من زیادی وسواس یا حساس هستم .میخوام تعدادی از نمونه هاش رو بگم .
مثلا وقتی برادر بزرگم پیشم سیگار میکشه شدیدا عصبی میشم و بهش اعتراض میکنم. وقتی نسبت به نامزدش بی تفاوته و ناراحتش میکنه من حرص میخورم .
وقتی برادر کوچیکم تو خوندن درساش تنبلی میکنه.وقتی بهش میگم میگه تو چرا حرص میخوری؟
یا پدرم از من برای یه کاری مشورت میخواد .بعد که نظرمو میگم تصمیمش 180 درجه با نظر من فرق داره .بهش میگم چرا نظر منو میپرسی؟(و اکثرا هم حق با منه و بعد از گرفتن اون تصمیم پشیمون میشه)
من دنبال یک زندگی کاملا ایده آل هستم و خودم هم خیلی برای رسیدن بهش تلاش میکنم ولی واقعیت زندگیم با ایده آله من کاملا در تضاده و وقتی من نمیتونم چیزی رو تغییر بدم نا امید میشم .
یا یه سری چیزها در خودم هست و دوسشون ندارم .
من همیشه از قد نسبتا بلندم شکایت میکنم ولی بقیه بهم میگن قدت خیلی مناسبه .
یا نسبت به چهره ی خودم اصلا حس خوبی ندارم .ولی دیگران از چهره ی من تعریف میکنن .
حتی از اسم خودم هم بدم میاد .همش به مادرم میگم این چه اسمی بود برام انتخاب کردین ؟میگن اسمت به این خوبی ...
وقتی خواهرم بهم میگفت اون دختر دوستت داره. میگفتم از چیه من خوشش میاد ؟میگفت خیلی دلش بخواد .
نمیتونم درک کنم .شاید به خاطر اینه که نسبت به همه چیز دید انتقادی دارم و بیش از حد به جنبه های منفی توجه میکنم.شاید هم حق با منه و دیگران جنبه های منفی منو نمیبینن .
کلافه ام .:316:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
شما باید یه کنکاش درونتون انجام بدین.شاید لینکهای زیر به دردتون بخوره.بقیه لینکهاش رو هم میتونین تو همون صفحات سمت چپ پیدا کنید
لینک 1
لینک2
لینک3
لینک4
لینک5
لینک6
لینک7
لینک8
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
ممنون بابت لینکها .:72:
چون تو این مدت مجبور بودم از کامپیوتر دور باشم نتونستم کامل بخونم .چند تاشو خوندم .بقیشم بعدا میخونم .
ولی جدای از این موضوع هر چی پیش میرم باز میرسم سر نقطه ی اول .دور باطل زدم تو این مدت.:303:
خودم هم سردرگم شدم !
تو این چند روز انواع و اقسام فشار های روحی به من وارد شد ! تمامش هم از طرف خانواده مستقیم یا غیر مستقیم گریبانگیر من میشه .و متاسفانه اخلاق من طوریه که چندین برابر اطرافیان درد مشکلاتشون رو میکشم .
دیدید طرف یه جای بدنش درد میکنه برای اینکه اون دردو فراموش کنه موهاشو میکشه یا سرشو میکوبه به دیوار؟
قضیه منم اینطور شده .برای فراموش کردن یه مشکل باید دنبال این باشم که یه مشکل بزرگتر پیدا کنم .:302:
شاید بهترین راه برای فراموش کردن این مشکل تحمل مشکلات دیگه بود .
شرایط من مثل سیب سالمی هست که وسط یه جعبه سیب کرم خورده و گندیده قرار گرفته و علاوه بر اینکه از طرف سیبهای دیگه تهدید میشه باید در برابر سرمای هوا-گرد و غبار و... هم ایستادگی کنه و خودش رو سالم نگه داره.درحالی که درونش رو کرمها دارن نابود میکنن .
نمیدونم از کرمهایی که درونم رو میخورن و سیبهای دیگه که تهدیدم میکنن بگم یا از سرمای هوا .
باید اعتراف کنم خدا قدرت خیلی زیادی به من داده که تونستم حداقل پوسته ی خودم رو سالم حفظ کنم .
به این نتیجه رسیدم که تنها راه حل رهایی از این مشکلات جدایی و فاصله گرفتن از خانوادس .حالا که نمیتونم دیگران و مشکلاتشون رو تغییر بدم باید اول ازشون فاصله بگیرم .
============
جالبه تو این وضعیت مادر و خواهرم دنبال گزینه های بعدی هستن !مثل اینکه میخوان دوباره منو بازی بدن .(نمیدونم این جمله که سکوت علامت رضایته رو کی ساخته!سکوت من از خشمه)
شرایطشون هم برای انتخاب عروس جالبه :311: اون رو دیدن توقعشون رفته بالا .
=============
این روزها هم باید منتظر باشم برای دعوت به جشن عقدش تماس بگیرن :302:
یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی
گمونم نمیتونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پر کنی
:302:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام اقا مشکی منم مشکل تو را داشتم طرف دختر دائیم بود از همه لحاظ عالی بود مثل شما خونوادم برام خیلی تعریفش میکردن موقعی که عقد کرد داشتم دیونه میشدم تا اون موقع گریه نکرده بودم ولی گریه کردم همش میگفتم چرا من نتونم با اون باشم اون موقع 21سالم بود شرایط ازدواجو اصلا نداشتم نترس فراموش میکنی چون الان 6 سال گذشته و من فراموش کردم به خودم میگم شاید بتونم یکی بهتر از اونا پیدا کنم .میدونی چی شد امروز شوهرشو دیدم خیلی اعصابم خورد شد اخه شوهرش دوزار م نمیارزه اما من موقعیت اجتماعی پول همه چی دارم اگه داییم صبر میکرد و فکر نمیکرد که ممکنه دخترش تو خونه بمونه من میتونستم واقعا خوشبختش کنم نمیدونم شایدم الانم خوشبخت باشه . دوستم عاشق دختری بود اما دختره ازدواج کرد دوستم بهم ریخت یعنی واقعا بهم ریخت بعد دو سال رفت خواستگاری یه نفر دیگه میدونی چی شد نفر دوم از اولیم براش بهتر بود و الان شاد زندگی میکنه شاید مشکی بتونیم کسی پیدا کنیم که عاشقش بشیم و عشقش همه قلبمونا پر کنه وبه اون فکر نکنیم من به خاطر تو عضو شدم حستو واقعا درک میکنم واقعا سخته
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط HassanMeshy
. دوستم عاشق دختری بود اما دختره ازدواج کرد دوستم بهم ریخت یعنی واقعا بهم ریخت بعد دو سال رفت خواستگاری یه نفر دیگه میدونی چی شد نفر دوم از اولیم براش بهتر بود و الان شاد زندگی میکنه شاید مشکی بتونیم کسی پیدا کنیم که عاشقش بشیم و عشقش همه قلبمونا پر کنه وبه اون فکر نکنیم من به خاطر تو عضو شدم حستو واقعا درک میکنم واقعا سخته
:104::104::104:
گذشت زمان همه چیو درست می کنه.به این ایمان داشته باش که روزیت نبوده.راضی باششاکر باش
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط HassanMeshy
سلام اقا مشکی منم مشکل تو را داشتم طرف دختر دائیم بود از همه لحاظ عالی بود مثل شما خونوادم برام خیلی تعریفش میکردن موقعی که عقد کرد داشتم دیونه میشدم تا اون موقع گریه نکرده بودم ولی گریه کردم همش میگفتم چرا من نتونم با اون باشم اون موقع 21سالم بود شرایط ازدواجو اصلا نداشتم نترس فراموش میکنی چون الان 6 سال گذشته و من فراموش کردم به خودم میگم شاید بتونم یکی بهتر از اونا پیدا کنم .میدونی چی شد امروز شوهرشو دیدم خیلی اعصابم خورد شد اخه شوهرش دوزار م نمیارزه اما من موقعیت اجتماعی پول همه چی دارم اگه داییم صبر میکرد و فکر نمیکرد که ممکنه دخترش تو خونه بمونه من میتونستم واقعا خوشبختش کنم نمیدونم شایدم الانم خوشبخت باشه . دوستم عاشق دختری بود اما دختره ازدواج کرد دوستم بهم ریخت یعنی واقعا بهم ریخت بعد دو سال رفت خواستگاری یه نفر دیگه میدونی چی شد نفر دوم از اولیم براش بهتر بود و الان شاد زندگی میکنه شاید مشکی بتونیم کسی پیدا کنیم که عاشقش بشیم و عشقش همه قلبمونا پر کنه وبه اون فکر نکنیم من به خاطر تو عضو شدم حستو واقعا درک میکنم واقعا سخته
سلام آقا حسن
خیلی لطف کردی که به خاطر من عضو شدی...:43:
ممنونم ازت :72:
من از بچگی علاقه ای به دخترها نداشتم .
نه اینکه بدم بیاد ولی خیلی نزدیکشون نمیشدم .یه جورایی بی تفاوت بودم.کلا تو یه دنیای دیگه سیر میکردم. به خاطر این اخلاقمم خیلی مسخره میشدم .
معمولا وقتی با خواهرم بحث میکردیم چون میدونست من اعصابم خورد میشه همیشه اسم یکی از دوستاش که بهش گفته بود به من علاقه داره رو میاورد . منم دیگه ساکت میشدم .
یا سال پیش دانشگاهی تو مسیر مدرسه یه دبیرستان دخترونه بود .یکی از دخترها چهره ی زیبایی داشت و من ازش خوشم میومد (در حدی که فقط نگاهش کنم). یه مدت همیشه نگاهمون به نگاه هم میافتاد .معمولا من سرمو پایین مینداختم .بعد از یه مدت دیدم اذیت میشم .مسیرم رو تغییر دادم و در حالی که نیم ساعته به مدرسه میرسیدم مسیرم شد 45 دقیقه .همیشه دوستام به خاطر این موضوع مسخرم میکردن .خودمم مجبور بودم 15 دقیقه از خواب ناز صبحگاهیم بزنم:163:
در مورد این دختر هم اوایل رو اسمش حساس بودم .تا اسمشو میشنیدم از خونه میرفتم بیرون .برای اولین بار که زنگ زد و بهم ابراز علاقه کرد درجا تلفنو قطع کردم .بعدش با مادرم حرف زد. همون اتفاق تا مدتها سوژه ی خنده دیگران شده بود .
رفته رفته حس خوبی بهش پیدا کردم ولی این حسمو تو نطفه خفه میکردم .به خودم اجازه نمیدادم به این چیزها فکر کنم چون هیچ کدوم از شرایط رو نداشتم .
ولی بعد از گرفتن کارت پایان خدمت و جمع کردن مقداری پس انداز به خودم جرات دادم که بهش فکر کنم. دیگه مطمئن شده بودم دوسش دارم .که این اتفاق افتاد.
مادرش اولین کسی بود که پیشنهاد ازدواج من با دخترش رو به مادرم داده بود .
من هیچ وقت بهش ابراز علاقه نکردم در حالی که خیلی دوسش داشتم .حتی تو فامیل پخش شده بود که من ازش بدم میاد .شاید دلیل اینکه زود تصمیم گرفتن همین بود .و من همیشه خودم روسرزنش میکنم که چرا طوری رفتار کردم که همه فکر کنن من ازش بدم میاد.
از طرفی حس میکنم بهم خیانت شده .از خانواده و خودش تا خانواده ی من در شکل گیری این حس نقش داشتن .
2 ماه از مهمترین روزهای زندگیم با اشک ریختن گذشت بدون اینکه کار مثبتی انجام بدم .
نقل قول:
گذشت زمان همه چیو درست می کنه.به این ایمان داشته باش که روزیت نبوده.راضی باششاکر باش
از شما هم ممنونم:72:
هدف من اینه که این زمان رو به حداقل برسونم . همین الان هم به اندازه ی کافی عقب افتادم .
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
ضمن تشکر مجدد از همه ی دوستانی که صحبتهامو خوندن و راهنمایی کردن .:72:
برای من که تا حالا هیچ وقت با کسی درد دل نکرده بودم تجربه ی خوبی بود .شاید در ارسالهام بروز نداده باشم ولی هر ساعت که از ایجاد تاپیک میگذشت حالم بهتر میشد .
حکمتی تو این کار بود .
پیش از این فکر میکردم تنها مشکلم برای ازدواج وضعیت اقتصادیم هست ولی این شکست باعث شد با این سایت آشنا بشم .(و از این بابت خیلی خوشحالم)
هر روز که میگذره بیشتر پی میبرم که مشکل اقتصادی یکی از دهها موانعی بوده که سر راهم قرار داشت .
خصوصیاتی که پیش از این فکر میکردم نقاط قوت من هستن باخوندن تاپیکهای مختلف متوجه شدم که نقطه ی ضعف هستن .:303:
این اتفاق باعث شد بیشتر خودم رو بشناسم .
شاید اگر بدون دونستن این مشکلات و برطرف کردنشون ازدواج میکردم منم میشدم یکی از صدها و هزاران نفری که تاپیک ایجاد میکنن از زندگیشون ناراضین .:163:
شاید اون دختر میومد تاپیک میزد و میگفت نامزدم فلان ایرادو داره !!! اونوقت من چیکار میکردم؟؟!!:302:
فکر میکنم پرونده ی این عشق نافرجام رو باید همینجا ببندم .:160:
مدیران اگر صلاح میدونن این تاپیک رو قفل کنن.:72:
-
RE: چطور با رویای از دست رفته کنار بیام؟؟
سلام meshky عزیز،
خوشحالم که تاپیک شما به نتیجه رسید.
ان شا الله با خواندن مقالات و تاپیک های مختلف این تالار باز هم بتوانی پیشرفت بکنی.
برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم.