RE: عزرائیل................
شما که این خرافات را در بخش آموزشی و دانشی تالار می آورید،براستی هدف تان چیست؟بهتر نبود این افسانه سراسر ساخته ذهن فردی را در بخش داستان و سرگرمی می آوردید؟
من به شما جسارتی نمی کنم،بنده دارم نفس باور به این جور چیزها و خواندن و پخش آنها را می گویم.
RE: عزرائیل................
اولا که من خرافاتی نیستم دوما این چه وضع انتقاد کردنه سوما این داستان زاییده ی تفکر من نیست
اگه بری مثنوی معنوی یه نگاه بندازی البته اگه وقت کردی این داستان رو به صورت شعر اورده
بعدش هم من متوجه نشدم که تو قسمت علمی اموزشی اوردمش قصدم این بود که تو انجمن داستان مطرح کنم
ودر اخر اصلا عفت کلام نداری...........................
RE: عزرائیل................
سلام دانا ،
انسان انتقاد پذیر به نفس انتقاد توجه میکنه و نه به نوعش ولی در هر حال بابت آوردن این داستان از مثنوی حضرت مولانا (رض) از شما تشکر می کنم همچنین تشکر بابت حضور با محتوایی که جدیداً در تالار داشتید .
در ضمن برخی از داستانها حتی اگه حالت اسطوره ای و خیالی یا خرافی داشته باشند ، نفس پر محتوایی دارند و ما هم آگاهانه از باطن داستان استفاده می کنیم . با توجه به شناختی که از گردآفرید دارم فکر می کنم منظورش سوءبرداشت از ظاهر چنین داستانهایی باشه . چون واقعاً خرافات ذهن و اعتقادات خیلی از ما رو فرا گرفته که از این بابت نگرانی گردآفرید هم ستودنیه .
در هر حال دانا جان امیدوارم بیشتر از معنویات و آگاهیهای شما استفاده کنم .
RE: عزرائیل................
برای شما بسیار متأسفم که پدر و مادر خوبی نداشتید و باقی قضایا را به مدیریت تالار واگذار می کنم.
RE: عزرائیل................
سلام
من ضمن تشکر از دانا که این داستان از معنوی را به نثر برامون بیان کردند. و همچنین ضمن معذرت خواهی از شما به خاطر اینکه پست 5 گرد آفرید را که(علیرغم اینکه ویرایش کردند )باز هم حاوی توهین آشکار به شما بود حذف نکردم.
آقای گرد آفرید، اگر پست شما را ویرایش یا حذف کنم، سانسورچی هستم. و اگر بخواهم بی توجه به آن باشم، یعنی حقوق تک تک اعضاء را نادیده بگیرم تا شما رضایت داشته باشید.
شما خودتون نظرتون چیه؟
به نظرم این پست شما به طور غیر مستقیم، اهانت به شخص شما هم هست. پس اجازه دهید، در موارد این چنینی که حتی صریحا در قوانین تالار هم مطرح شده ، آنرا حذف کنم.
به هر حال در بین میلیاردها صفحات وب، آزادی عمل زیادی برای شما جهت انتخاب وب مورد نظرتون وجود دارد، و شاید بسیاری از این سایت ها دقیقا قوانینی مطابق میل شما داشته باشند.
لیکن اجازه دهید، این تالار طبق قوانین مشخصی که همه اعضاء با پذیرفتن آنها عضو می شوند اداره شود، حتی اگر به زعم شما این قوانین مستبدانه باشد.
فراموش نکنیم بی قانونی بدتر از قوانین محدود کننده هست.
RE: عزرائیل................
سلام ،
بنده با عذرخواهی ، خط اول ارسال شماره 4 خودم رو اصلاح می کنم .
انسان انتقاد پذیر به نفس انتقاد توجه میکنه و به نوعش و به فرد انتقاد کننده و نیت اون فرد هم باید توجه داشته باشه .
در هر حال از اشتباهی که سهوا مرتکب شدم عذر می خوام .
یا علی مدد .
RE: عزرائیل................
سلام
واقعا حيفه واقعا....حيفه تو همچين تالاري ( جايي كه صميميت مهر و دلسوزي موج مي زنه) اين صحبتها مطرح بشه ، به خدا هيچ كدوم قدر اين تالار رو نمي دونيم وگرنه هرگز اينكارو رو نمي كرديم ...........
لطفا اينجا كليك بفرماييد ....
RE: عزرائیل................
من با برخی دیگر اصلاً کاری ندارم که اگر فراموش بشوند در حقیقت نابود شده اند.لذا دیگرپاسخی به *برخی* نخواهم داد.
RE: عزرائیل................
RE: عزرائیل................
در همه جوامع ثابت شده، آنهايي كه فكر مي كنند كسي هستند و براي خود دبدبه و كب كبه اي به راه مي اندازند و دم از منم منم مي كنند و ادعاي فهم و كمالشان مي شود، هيچ چي نيستند و همه ادعاها واهي هستند.
پس اين نوع افراد را جدي نگيريد و باور نكنيد.
RE: عزرائیل................
Lord.honarmand اين عكسه چي بود؟
RE: عزرائیل................
خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی شد. بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراخی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد. خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!!! وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟
...
...
...
...
فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت!