نمایش نسخه قابل چاپ
نمیدونم مشکلم چیه.ارامش ندارم.شنیدین میگن تو دلم رخت میشورن،اونجوری شدم.اروم و قرار ندارم.رو مشکل خاصی تمرکزنکردم اما اضطراب دارم.نمی تونم خوب تمرکزکنم.
همین یکی دو روزقبل به یه بنده خدایی تند شدم.
درظاهر خوبم اما تو دلم غوغاییه.نمیدونم چمه و چه جوری اروم بشم؟
سلام بهار جان
این حالی رو که میگی منم تجربه کردم چند ماه پیش .
سعی کن کارهایی انجام بدی که ازش لذت می بری و همه ی تمرکزت رو به خودش اختصاص بده .
من وقتی اینجوری بودم سعی کردم کتاب بخونم ( نه رمان و ...) ، کتابهایی که اعتماد به نفسم رو افزایش بده و بهم حس خوبی بده . نقاشی می کردم ، نقاشی کردن توی تخلیه احساسات و آروم کردنت خیلی تاثیر داره . ورزش کن .
با دوستات باش .
ارتباط با خدا هم که در درجه اوله دیگه . سعی کن ارتباطتو با خدا بیشتر کنی و وقتی با خدا حرف میزنی به هیچ چیزی فکر نکن .:323:هر وقت اینجوری میشی به این فکر کن که کسی هست که هواتو داره و نگرانیتو میبینه ، پس نیازی نیست نگران باشی .
یکم پیاده روی روزانه هم تاثیر فوق العاده داره .
متین جان نمیتونم.
نه رو کتاب خوندن تمرکزدارم نه هیچ کار دیگه.دو خط میخونم بیخیال میشم از اون دو خط هم هیچی نمیفهمم ازبس فکرم جای دیگه است اما نه جای مشخصی.حتی دعا هم درست نمیتونم بخونم.همش دارم حرص میخورم.واقعا خودمم نمیدونم چمه.
چند شب هم هست خوابای پریشون زیاد میبینم.بگذریم که چون معمولا خوابام دقیقا تعبیر میشن بهشون دقت میکنم اما چون این خوابا پریشونن نمیخوام بهشون فکر هم کنم.
اروم و قرار ندارم.انگار قراره یه چی اتفاق بیفته.
بخدا نمیدونم چمه.تموم سعیمو دارم میکنم قوی باشم ولی بازم ارامش ندارم.
ازبس پوست لبمو گازگرفتم خون افتاد.
خوب اینا باعث شده گاهی تند بشم با بقیه.
بهار جان سلام
به هر حال هیچ اتفاقی بی دلیل نیست ، حالا یا اخیرا اتفاقی افتاده یا مشکلی پیش اومده ؛ یا اینکه منشا بیولوژیکی داره.
بهتره اول تو خودت و روحیاتت و حال و احوالت کنکاش کنی ببینی اخیرا چه اتفاقاتی درونت رخ داده ، آیا وظایف سنگین داشته ای؟ برنامه هایی داشته ای که نتوانسته ای انجام بدی؟ یا هر اتفاق دیگری...
تند بشم.تا حالا همچین اصطلاحی نشنیده بودم.
کاری داری که قبلن تصمیم گرفتی انجام بدی ولی به دلایلی از زیرش شونه خالی کنی؟
سلام
مشکلت اینه که فکر میکنی همیشه باید یه جور باشی!!
خب ببین عزیزم فشار های زندگی گاهی اوقات ما رو زیادی اذیت میکنه و سرعتمون رو میاره پایین.
پس حق درایم گاهی اوقات حواس پرت باشیم!!
اولا اصلا به خودت فشار نیار!
ثانیا بگردو پیدا کن ببین مشکلت کجاست (تاپیک های زیادی داشتی و دوستان هم خیلی خوب راهنماییت کردن)
ثالثا اگر دوست قابل اعتمادی داری باهاش دردو دل کن (دقت کن چی گفتم: قابل اعتماد) اگه نداری با کاغذ!! خیلی کمک میکنه که احساسات ناخوشایندت از ذهتن بیرون بیان.
شنیدن موسیقی که دوست داری، پیاده روی، اگه اهل هنری که چه بهتر برو سر وقتش و حسابی احساساتتو خالی کن، تفکر عمیق به واقعیت زندگی اینکه وظیفت به عنوان یه انسان تو این دنیا چیه و.....، و البته کمک به دیگران همه باعث میشه کم کم از این فاز بیای بیرون
و وقتی اومدی بیرون میفهمی که اصلا این قدر نگرانی نداشت که خواب بد ببینی:43:
واااااااااااااااای عضو کوشا شدم:227:
به افتخار خودم:123::326:
سلام . من 30 سالمه . 2سال پیش قرار بود با یکی از اقوامم ازدواج کنم که بهد از سه ماه رابطه تلفنی و پیامک کمکم حس کردم داره ازم دوری میکنه نهایتا به از سه ماه گفت ما به درد هم نمیخوریم که بعدها از اطرافیان شنیدم که کس دیگه ای رو دوست داشته و برای فراموش کردن اون میخوایته بامن ازدواج کنه این بدترین ضربه ای بود که خوردم چون هم از بچگی دوسش داشتم هم اینکه بهش وابسته شده بودم .هنوز یکسال از این ماجرا نمیگذشت من که نتونسته بودم هنوز این قضیه رو برای خودم حل کنم با یکی از همکارام آشنا شدم که اونم در حال جدایی از همسرش بود که البته از حرفها و رفتاراش متوجه شدم من دوست نداره و فقط مشکل عاطفی شو میخواد بامن حل کنه الان استاد موسیقیمه سر کلاس عاشق شیدا که دنبال فرصتی میگرده تا خودش به من نزدیک کنه و بعد از کلاس دیگه یادی از من نمیکنه .
راستش الان دچار بی هدفی شدم از مردها خوشم نمیاد از ازدواج کردن میترسم اصلا دوست ندارم ازدواج کنم به نظرمن 90%مردها هدفشون از دواج فقط ارضا غریزه جنسیشونه .
دچار سردر گمیم هنوز نمیدونم چی میخوام کلاس سازم منیخوام برم چون میترسم با این احساسی که من به استادم پیدا کردم به تمایلات اون جواب مثبت بدم در صورتی که هنوز احساس واقعی اون نسبت به خودم نمیدونم.من چندهفته دیگه به مدت یک هفته مهمان منزل همون خواستگار اولیم با اینکه خیلی از دستش ناراحتم اما بازم دوسش دارم خیلی مضحکه اما واقعیت داره .نمیدونم چیکار کنم چطوری رفتار کنم چطوری خودم کنترل کنم ...لطفا راهنماییم کنید
مریم گلی هم وظایفم سنگین بوده،هم شرایط پر استرس وحشتناک این چند وقت تحمل کردم.برای بعضیاشونم تاپیک زدم اما فعلا از دستم کار خاصی بر نمیاد و شاید همینه که نا ارومم کرده.
الان بهترین کاری که میتونم اینه که خونسرد باشم اما نمیتونم.
جناب فرهنگ ما یه دایره المعارف داریم که فقط اصطلاحات من دراوردی خودمون توشه!!!!
اما تند بشم فکر نکنم همچینم من دراوردی باشه.منظورم اینه که یه کمی عصبانی و پر استرس بودم باهاش بد حرف زدم.
ببین الان یه اصطلاح جدید یاد گرفتی.ببین چقد تالار اموزنده است
ممکنه بنا به شرایط یه کاری رو نتونم انجام بدم اما زیاد اهل شونه خالی کردن نیستم.
دانوب عزیز تبریک میگم در تاپیک من به دو ستاره ها ملحق شدی.
خوب تو اون تاپیک ها راه حل حفظ ارامش و خونسردی بود.که من سعی دارم داشته باشم ولی انگار ندارم.
مثلا همین پستت رو 6بار خوندم.یه خط که میخوندم فکر میرفت یه جای دیگه.
میدونین من میخوام در مقابل مشکلاتی که بوجود اومده محکم و قوی و خونسرد باشم تا بتونم از پسشون بربیام.اما این خونسردی در ظاهرمه.اما تو دلم غوغاست.
سمیرا جان شما برای مشکلت باید بری تو انجمن مربوط به مشکلت،بعد بری تو قسمت موضوع جدید،مشکلت رو بنویسی و یه عنوان هم بهش بدی.این جوری یه تاپیک درست کردی که بقیه میان راهنماییت میکنن.
بهار جان تا آنجا که متوجه موضوع می شم ، خسته ای ، به خودت استراحت بده ؛ یه مدت بی خیال همه چیز و همه چیز بشو ، خودت رو رها کن تا انرِژی های منفی وجودت که روی هم تلنبار شده اند بتوانند آزاد شوند.
اگر می توانی یوگا انجام بده ، اگر می توانی برو مسافرت ، برو شنا ، به روح خسته ات طراوت و شادابی بده . ببین کودکت چی می خواد؟ باهاش حرف بزن ، مسئولیت هایی که داشته ای تو را از کودکت دور کرده و حالا کودکت بهانه گیری می کند. به حرفاش گوش بده .و تا آنجایی که آسیب رسان نیست خواسته هاش رو انجام بده.:46:
بهار جون یعنی هیچ کاری وجود نداره که تو ازش لذت ببری؟ یاقبلا از انجامش لذت می بردی ؟
همون کارو انجام بده ، کاری که لذت ببری و به مسایل دیگه فکر نکنی . Gole Maryam دقیقا منظور منو رسوند ، ( ببین کودک درونت چی می خواد، تا آنجایی که آسیب رسان نیست خواسته هاش رو انجام بده )
یه راه دیگه هم که به نظرم مفیده ، اگه اهل گل و گیاه هستی و شرایطشو داری ، مراقبت و نگهداری گل و گیاه هم بهت آرامش میده .
چه جوری با کودک درونم ارتباط بگیرم و بفهمم واقعا چی میخواد؟
چون من فکر میکنم کودک درون درست مثل یه بچه ممکنه بهانه بگیره و خواستش رو واضح نگه.یعنی باید زبونش رو بلد باشیم
به نظر من فقط کافیه صبح که بیدار میشی بهش بگی همه چی آرومه !:310:
صبح که بیدار میشی ورزش کنی ، اگه واست ممکنه پیاده روی کنی .
فکر میکنم این لینکها جواب سوالت رو بده :
1-تجربه کودک نازنین درون
2- شفای کودک درون