-
تعارض های برابر، راه حل چیست؟
یه زمانهایی خیلی شکننده میشی
خیلی تحمل و صبرت میاد پایین
یه زمانهایی ذهنت همش درگیره
میدونی منطق چیه
میدونی به احساست که زودگذر هم هست داری بیش از حدش بها و ارزش میدی
ولی می بینی منطق نمی تونه آرومت کنه
خیلی احساس زجرآوری دارم ، و بدتر از اون سیل اشکهایی است که سرازیر میشه
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
تو اگر در تپش باغ . خدا را دیدی
همتی کن و بگو . ماهی ها
حوضشان بی آب است
وه که ای ماهی زیبای زمان
در پی آب مباش
من خدا را دیدم
او همان تنهایی است
او هماغوش تو در داخل آب است عزیز
آب با من می گفت
که به عشق تو چنین بی سر و پا مواج است
قلب او خانه تست
آب حس کردنی است
آب تنهاست عزیز
در پی ماهی زیباست عزیز
-
RE: این تلخی ها هم بگذرد...
بالهاي صداقت عزيزم... منم عينا همين احساس رو دارم... تو تنها نيستي عزيز دلم...:72:
-
RE: این تلخی ها هم بگذرد...
جلوي گريه هات را نگير بي امان گريه كن ولي به دور از چشم ديگران. گريه كن تا مي توني ولي به دور از چشم ديگران. اينقدر گريه كن تا گريه هات تموم شه.
وقتي گريه هات تموم شد بنويس علت ناراحتي ات را و سعي كن براي خودت حل اش كني به هر شكلي كه شده.
بارها دچار اين حالت شدم و به همين شكل حل اش كردم بال هاي صداقت عزيز. تو داشتن اين حس تنها نيستي من بارها تجربه اش كردم مهربونم.
-
RE: این تلخی ها هم بگذرد...
بالهای صداقت:72:
وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد...
-
RE: این تلخی ها هم بگذرد...
بالهای صداقت عزیز منم عین توام حتی بدتر از تو
تو تنها نیستی..............
غم بود کوه، دل بود کاه...........
-
RE: این تلخی ها هم بگذرد...
بعضی وقتها خیلی زجر آوره مخصوصا وقتی که سیلی محکم رو از کسی میخوری که یک روزی نوازشگرت بود .
اما چیزی که خیلی خوبه گذر زمانه . من هم دوران سختی رو گذراندم . دو ماه گریه کردم ولی کم کم و خودبخود وقتی که غم دلم رنگ کهنگی گرفت با خودم روراست شدم و تصمیم گرفتم که منم با گذر زمان بگذرم .
گذر زمان کمکم کرد به حالت اولم برگردم هرچند گاه گاهی باز به یاد روزهای زجر آور میافتم و اتفاقی که برام افتاد ولی این برای من بزرگترین تجریه زندگیم بود . همه چیز میگذره
خدا خیلی به ما نزدیکه ولی ما نمیبینیم و احساسش نمیکنیم . وقتی واقعیت را به ما نشان میده تازه میفهمیم که خدا با ما بود و اونو شکر میکنیم .
چه دعایی کنمت ؟
بهتر از اینکه خدا پنجره باز اتاقت
باشد.....
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام دوستان عزیز و ممنون از هم حسی تون
اون روز بعد از زدن این تاپیک رفتم تهران
تمام طول مسیر رو با صدای ضبط ماشین گریه می کردم ، اصلا متوجه نشدم چه طوری این مسیر رو طی کردم و رسیدم خونه مامانم اینا
با شروع هر ترانه این سخن مدیر هم یادم میومد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
موسیقی های جذاب، عکسهای قشنگ قشنگ و متون ادبی مبهم و همه گیری که ما در جهت شعله ور کردن یک حس خاص خودمون به استخدام می گیریم، منجر می شود که فرایندهای منطقی طی مسیر از اولویت خارج شوند.
به همین خاطر هست گاهی ترانه هایی که با حال ما تطابق دارد منجر به تشدید احساسات ما شده و مانع بازیافت آرامش ما می شود.
بسته به شخصیت مان گاهی از غم و اشک و... نیز لذتی پنهان می بریم و این خود مشوقی برای ما می شود که مرثیه خوانی احساسی ما افزایش یابد
خلاصه اینکه:
کاهش و کنترل احساسات و بسیج روند منطقی ذهن در برون رفت از مشکلات و رسیدن به هدف در چنین موقعیت هایی (موقعیت هایی که با مشکلی روبرو هستیم)، از کوبیدن بر طبل احساس مفید تر است. شک نکن
می دونستم که این بها دادن به احساسم درست نیست اما دوست داشتم گریه کنم
دوسال بود که گریه احساسی نداشتم
==================
موقع برگشتن هم دوباره همون ترانه ها بود ولی اینبار بار عاطفی روی من نداشت ، بیشتر توجهم به جاده و رانندگی بود تا همنوایی ترانه ها با احساساتم
حالا که کمی آروم شدم مشکلم رو بررسی کردم و می تونم بیانش کنم تا راه حل بگیرم
تقریبا دو سال هست که زندگی ام رو از نو بازسازی کردم و در طول مدت این دوسال با بکار گرفتن مهارتهایی زندگی و مشاوره ها تا اینجا زندگیم رو پیش بردم
من در اون مدت که در کنار شوهرم نبودم و در این تالار زندگی ها رو می خوندم و راهکار ها رو می دیدم
متوجه شدم که من هم در زندگی زناشویی خیلی بی تجربه و ناآگاه بودم
و واقعا دلم می خواست فرصتی بدست بیارم تا کاستی هایم رو در زندگی رفع کنم
که با کمک خدا و تلاش زیاد این فرصت رو بدست آوردم
دوسال پیش که من و همسرم یکبار دیگه تصمیم گرفتیم باهم باشیم او شرایطش رو مطرح کرد و من نیز شرایطم رو گفتم و بر سر اون شرایط توافق کردیم ،
لحظات خیلی خوبی در مدت این دوسال با همسرم به وجود آوردیم و رابطه مون خیلی خوب شکل گرفت اما مشکل من اینجاست که تقریبا یک ماهی هست که همسرم داره ساز مخالف میزنه و تمام رشته هایی که با هم بافتیم رو پنبه می کنه
از در محبت و با تمام تلاشم سعی کردم با این رفتارهای شوهرم نیز بسازم و خم به ابرو نیارم تا یه مشکل کوچک به یه بحران تبدیل نشه ، اما شواهد این طور نشان می دهد که موفق نبودم
در نهایت شوهرم بهم گفت: من نمی تونم بر سر توافقم با تو بمونم
و این مساله خیلی من رو آزرد
چون من چیز زیادی ازش نخواسته بودم ( با تمام مسائلش کنار اومده بودم ، سیگارش ، مشروبش، دوستان ناجورش، خانواده اش، عدم ارتباط با خانواده من و ...)
دیدم دو راه پیش رو دارم
1)جدایی
2)ادامه این زندگی
دلیل اصلی من برای جدایی تنهایی است ، چون شوهرم خیلی زیاد داره من رو تنها میذاره ، توی شهری که زندگی می کنیم من غریب هستم ، شهر کوچکی هست و اینجا خیلی احساس تنهایی می کنم
بیشتر وقتم را با دخترم هستم ، ولی نیاز دارم با یک انسان بالغ هم صحبت بشوم
شوهرم خودش رو درگیر کارش کرده و خیلی کم خونه هست ، ساعت هایی هم که هست ، من خوابیدم (چون صبح باید زود بیدارشم و برم سرکار) و به دلیل تفاوت زیاد عقیدتی که با هم داریم نمی تونیم از مصاحبت با هم استفاده کنیم
همسرم وقتی خونه هست بی بی سی تماشا می کنه ، حتی شده یک خبر رو چندین بار نگاه می کنه و از سیاست های کشور انتقاد می کنه و انتظار دارد من با او همراه بشوم
خوب من اصلا آدم سیاسی نیستم
خنثی هستم نه اینور نه اونور
بیشتر سعی می کنم فقط به معنای تایید حرفهایش لبخند بزنم و گاهی بگم آره ، شاید ، نمی دونم
من نیاز دارم ، با همدیگه در مورد خودمون ، زندگیمون صحبت کنیم ، باهم یه فیلم تماشا کنیم ، و از همین روزمرگی های همه زندگی ها
که اگر هم طلاق بگیرم این تنهایی پر نمیشه ، چون خلا هم صحبت رو بازهم دارم
پس چه جدایی و چه موندن در زندگی برایم یک امتیاز داره و نمی دونم چگونه این تعارض رو حل کنم
تعارض بعدی موندن در این شهر و یا منتقل شدن به تهران در کنار فامیل و آشنایانم هست
این شهر خوبه
محل کارم خوبه ، همکاران خوبی دارم ، مهمتر از همه اینجا همه جا به هم خیلی نزدیک هست ، چون شهر بزرگ نیست ،
خونه خیلی خوبی دارم ، بزرگ هست و زیبا
دخترم مدرسه اش رو خیلی دوست داره ، اینجا آرامش دارم ، ترافیک نیست ، وقت های آزاد زیادی هم دارم ، هزینه های زندگی به مراتب کمتر از تهران هست ، اینها مثبت هاش هست
اگه برم تهران ، توی شهری میرم که بهش تعلق دارم ، در کنار فامیل هامون می شوم
می تونم در مراسمشون شرکت کنم ، دوستانم رو ببینم ، در حقیقت به جایی می روم که عمری در آنجا زندگی کرده ام و بزرگ شده ام ، و اونقدر مراکز تفریحی و تجاری داره که می تونم وقتم رو پر کنم ، البته اگه با اون شلوغی تهران وقتی هم باقی بمونه
ولی بدیش هم اینکه امکانات رفاهی رو که در اینجا دارم در تهران نخوام داشت مسلما منزلی کوچک تر و معلوم نیست در کجای تهران... دوری راه ها بالا بودن هزینه ها ... اینجا من 7 از خونه میرم بیرون که برسم اداره ولی اونجا نه ... اینجا کاری اداری دارم ولی اونجا نمی دونم وضعیت کاریم چگونه میشه ، ساعات کاریم چه جوری میشه ، مدرسه دخترم ، دوستانش و ....
گیر کردم نمی دونم چی کار کنم چون امتیازهای موندن در این شهر و رفتن هم برابر هست
با مادرم که در این خصوص صحبت می کردم
بهم گفت : تو چرا یه چیزی رو به سختی بدست میاری ولی به آسونی از دست میدی؟
یادت رفت چقدر در تلاش بودی که زندگیت رو حفظ کنی؟ حالاچرا دوباره اومدی اول خط؟
الان واقعا نمی دونم چگونه باید این مشکل رو حل کنم ، واقعا گیج شدم ، بین دوراهی مونده ام
خودمم و در کنارش دخترم ... حتی نمی دونم با همسرم چگونه برخورد کنم ...
چند روزی میشه جز به ضرورت با هم صحبت نکرده ایم ...
نمی دونم چگونه می تونم باورش کنم ... فکر می کنم خیلی نسبت به تعهداتش و حرفاش مسئول نیست ...
توی حرفاش صداقت نداره
مرد خیلی خیلی خوبی هست ... اما اصلا نمیشه روش حساب کرد ، نه روی حرفهاش و نه روی قولهاش ، ...
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بال های صداقت عزیز!!
یه استادی دارم که میگه یافتن مسئله بیش از 50%درصد حل آن است!!!
به عنوان یک تازه وارد و آش خور:311: باید بگم شما خیلی خوب میتونی احساست رو حتی تو محیط مجازی بیان کنی با خوندن مشکلت درکش اصلا سخت نبود، خواستم که واقعا این تواناییت رو تحسین کنم.
شما قابلیت حل مشکلت رو داری چون تا اینجا رو خیلی خوب آمدی:104:
به عنوان یه مجرد در مورد مشکلت با همسرت هیچی ندارم که بگم!!
اما در مورد رفتن به تهران باید بگم که خیلی دقت کن!
افراد زیادی رو میشناسم که آبا و اجدادی اهل تهرانن و دیگه از زندگی توش خسته شدن!
خودت بهتر اشاره کردی به مشکلاتی که تهران داره.
شخصا بگم زندگی تو یه شهر کوچیک رو واقعا ترجیح میدم البته همه دنبال چیزی هستن که ندارن!!!
نمیدونم ابعاد دلتنگی برای خوانوادت چقدره، ولی خیال خامی خواهد بود اگر فکر کنی با مشغله ای که زندگی تو تهران خواهد داشت، بتونی زود به زود فامیلتو ببینی.
البته نکات مثبت هم داره ها!
ولی اگر نکات مثبتش خیلی بیشتر از زندگی حال حاضرت بود، جابجا شو!
ببخشید بضاعت من همین قدر بود:303:
به اضافه یه عالمه دعا برای همه کسایی که برای زندگیشون می جنگند:323:
:72:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت عزیزم...دوست خوبم... می فهمم چی میگی و توقعت از زندگی اصلا بی جا نیست اما اینو در نظر داشته باش ما در روابطمون با موجودی سروکار داریم بنام انسان... و یک انسان هم ممکنه به هزار و یکصد دلیل حالش متغیر بشه...
می دونی چیه؟ شوهرت می دونه تو چی میگی. نگی هم نگاه بدنت و چشمهات تابلو هست... احساس میکنم شوهرت از ترس اینکه اونچیزی که میخوای نتونه برآورده کنه زده زیر همه چی!... وقتی یکنفز توقعی از آدم داره و مرتب هم با دلش آدم رو می پاد یه جورایی آدم احساس می کنه توی زندانه و باید فرار کنه...شاید تو با خواهشهات یه قفس برای همسرت درست کردی... فکر می کنی چرا دنبال سیگار و مشروب و اینا می ره؟ چون بهش حالت بی خیالی می ده و فارغ از دنیاش میکنه.... سعی کن خودت این حالت رو براش بوجود بیاری و فعلا تا مدتی ازش چیزی نخوای...نه اینکه ولش کنی ها! نه...به وظایف زناشوییت رسیدگی کن اما چارچوبی براش تعیین نکن تا با تو همونقدر احساس راحتی کنه... بعد یک مدت که خستگیش در رفت به فواصل طولانی هر بار یک خواسته ات رو مطرح کن و اگر هم قبول نکرد شونه هاتو بنداز بالا و زندگیتو بکن...
ببین! تو باید موقعیت شناسی کنی... باید همسرت رو اونجور که هست و ذاتشه قبول کنی... گاهی اوقات شاید بهتر باشه فقط ذل بزنیم به نیمه پر لیوان و اصلا فکر نیمه خالی رو هم نکنیم...
در مورد تهران اومدن هم بنظرم شرایطت خیلی سخت میشه و زندگی در تهران واقعا سخته. بخصوص برای تربیت موطلایی شاید به مشکل بخوری. از طرفی به این هم فکر کن که همسرت درصورت اومدن به شهر به این درندشتی و با خصوصیات الانش چه شکلی ممکنه بشه و تفریحاتش چی خواهد بود!
من مطئنم تو این مشکل هم از سر راه برمی داری گلم:46: نبینم چشمای قشنگت بارونی بشه!:46:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیز،
من که خودم از پست هایت همیشه چیزهای زیادی یاد گرفتم و کمک کردن به عضوی مثل شما برای من سخت است. ولی دوست دارم برایت بنویسم.
و همینطور منتظر خواندن پست های اعضای با تجربه ی تالار هستم.
همین اول یک چیزی بگویم:
از این به بعد خواستی آهنگ گوش بدهی و گریه کنی، لطفاً پشت فرمان و توی جاده گریه نکن. هم جان خودت رو به خطر می اندازی و هم جان دیگران رو.
وقتی این رو خواندم، متوجه شدم مادر فهمیده ای داری:
نقل قول:
بهم گفت : تو چرا یه چیزی رو به سختی بدست میاری ولی به آسونی از دست میدی؟
یادت رفت چقدر در تلاش بودی که زندگیت رو حفظ کنی؟ حالاچرا دوباره اومدی اول خط؟
شما یک بار تا پای جدایی رفتی. بعد تصمیم گرفتی که جدا نشوی. زحمات زیادی کشیدی و شرایط رو هم بهتر کردی. حالا باید دید که چه پیش اومده که بخواهی همه اینها رو فراموش کنی.
شوهر شما گفته:
نقل قول:
در نهایت شوهرم بهم گفت: من نمی تونم بر سر توافقم با تو بمونم
برای من این سوال پیش اومد که شوهر شما این حرف رو در چه شرایطی زده؟ آیا اختلاف پیش آمده بود و عصبانی بود و یک دفعه این حرف رو زد؟
یا اینکه رفته فکر کرده و همه جوانب رو در نظر گرفته و اون وقت اومده این حرف رو زده؟
اگر حالت دوم بوده، منظورش چی هست؟ خواستار جدایی هست؟
به هر حال شما برای با هم ماندن یک توافقاتی داشتید و اگر یکی از طرفین نخواهد بر سر حرفش بماند کار سخت می شود...
به نظرم وقتی راجع به جدایی می خواهی فکر کنی، قضیه ی برگشت به تهران رو خیلی در نظر نگیر. بلکه به زندگی مشترکت و خوبی ها و بدی های شوهرت فکر کن.
شما 2 سال پیش یکبار دیگر شوهرت رو انتخاب کردی. و خودت انتخاب کردی و کسی مجبورت نکرده بود. درست است؟ می دانستی که این انتخاب یعنی زندگی دور از خانواده و در شهرستان و شرایط همسر رو هم می دانستی. به نظرم اشتباه هست که قضیه تهران و یا دوری از خانواده رو در تصمیم گیریت دخیل کنی. و این احتمال رو هم بده که برگردی به تهران و بعد از چند وقت متوجه بشوی که حالا شرایط زندگی خیلی هم بهتر نیست. و همینطور اینکه شرایط کاریت به هیچ وجه مشخص نیست. و از طرف دیگر دختر شما از پدر یا از مادرش دور می شود...
من می دانم بالهای صداقت یک خانم منطقی است و احساسی تصمیم نمی گیرد. این حق بالهای صداقت است که خوشبخت باشد.
به نظرم شکست در ازدواج یکی از بزرگترین شکست هایی است که در زندگی یک آدم می تواند اتفاق بیفتد. و همینطور با شرایطی که در جامعه داریم، با جدا شدن یک سری چیزها رو از دست خواهی داد. البته خیلی به مردمی که اطراف شما هستند بستگی دارد، ولی واقعیت این است که جامعه دید خوبی نسبت به زنان مطلقه ندارد.
به نظرم وقتی به جدایی فکر کن که بدانی دیگر همه راه ها رو رفتی و ماندنت در این زندگی یعنی زجر. وقتی جدا شو که واقعاً دیگر شوهرت رو نخواهی و هیچ امیدی به ادامه زندگی با او نداشته باشی. و اون وقت که مطمئن شده باشی بدون شوهرت آرامش بیشتری خواهی داشت!
من با این مخالفم که آدم یک عمر بدون عشق و محبت در کنار کسی زندگی کند، ولی آیا واقعاً به این مرحله رسیدی؟!
خوب فکرهایت رو بکن... نکند یکروز تنها پای تلویزیون بنشینی و بگویی کاش شوهرم بود و اخبار می دید...
موفق باشی.
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیزم.صحبت و راهنمائی واسه افراد با تجربه خیلی سخته.خیلی.واقعا این مشکلت همه ما رو ناراحت کرده.من همیشه از شما انرژی گرفتم.از راهنمائی هائی که به همه می دی.تو برای من وخیلی های دیگه مظهر استقامت.مثبت اندیشی هستی.حالا چی شده که این حس اومده سراغت؟واقعا موندن یا جدا شدن از همسرت یکیه؟.واقعا منطقت هم همینو می گه؟.به نظرم تو خسته ای.چون خیلی مسئولیت ها رو دوشته.من که می شینم تو خونه و راحت همسرم پول می یاره با تو یکی نیستم.ارزش کارت خیلیه.اگه می تونی مرخصی بگیری خوب می شه.تو باید باید تجدید قوا کنی.تجدید قوا به این معنی نیست که می گم بمون و ادامه بده.خودت باید تصمیم بگیری.این تجدید قوا واسه خودته.من فقط یه چیزو می دونم هر تصمیمی بگیری باید توش احساس آرامش کنی.
یه سوال راجع به مهاجرت.این موندن و رفتنت ربطی به جدائی یا ادامه زندگیت داره؟
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خسته ای . استراحت کن و فعلا روی شوهر جان متمرکز نباش .
او هم مثل تو خسته ست . بگذار استراحت کند .
در این شرایط سعی کن مسائل را با هم قاطی نکنی
تهران آمدن یا نیامدن و طلاق بگیرم و نگیرم پاسخ درست مسئله نیست .
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام
در خصوص مشکل مطرح شده بعد از خواند پستهایت دو مورد را خواستم بیان کنم که هر دو را حامد مطرح کرده
با مادرم که در این خصوص صحبت می کردم
بهم گفت : تو چرا یه چیزی رو به سختی بدست میاری ولی به آسونی از دست میدی؟
یادت رفت چقدر در تلاش بودی که زندگیت رو حفظ کنی؟ حالاچرا دوباره اومدی اول خط؟
این حرف مادرتان بسیار صحیح است.
شما با وجود کسب مهارتهای زیاد بازم هم فکر میکنم،تکانشی و هیجانی تصمیم میگیرید
البته حق هم دارید که شوکه شوید از این نوع برخورد همسرتان،اما این راهش نیست که شما در پیش گرفته اید.
بنده مجرد، نظرم این است که زن و مرد وقتی تفاتهای هم را قبول کردند باید آنها را نیز درک کنند، این درست است که شما نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی خنثی هستید و شوهرتان چنین نیست؛اما دلیل نمیشود که آن را نادیده بگیرید و او را در این خصوص رد کنید،
آیا تا کنون شده نسبت به این مسائل به او هم صحبت شوید و تغییر را ببینید؟
آیا بهتر است همسرتان باشما این مسائل را مطرح کند یا بیرون از منزل خود را تخلیه کند؟
دکتر انوشه میگه تفاهم یعنی تحمل کردن تفاوتهای همدیگر
مثال ساده ای میاورم،
در دوران دانشجوئی هم اتاقی داشتم که میشه گفت مثل شما نسبت به مسائلی به اهیمت بود، نمونه آن:
وقتی من آهنگی رو گوش میدادم و به محتوای اون فکر میکردم او برایش جالب نبود و فقط میخواست چیزی رو گوش بده تا وقتش رو بگذرونه، اما بعد از مدتی ایشان نیز برای محترم شمردن نگرش من بدون آنکه من مطلع شوم، پا به پای من جلو آمد و چه جالب دوستی ما محکمتر شد، و دست از لجبازی برای هم کشیدیم،
این نمونه ای ساده از یک تجربه بود.
مورد دوم که حامد گرامی نیز در این خصوص جویای دلیل شده اند
در نهایت شوهرم بهم گفت: من نمی تونم بر سر توافقم با تو بمونم
به نظر من
مشکلات ناگهانی پیش نمیاد، شما باید دنبال سر نخ ها باشید.جزئیات بسیار مهم هستند که ما خیلی وقتها از انها غافل میشویم
توصیه میکنم مشکل را کالبد شکافی کنید، تا توسط شما و دوستان بررسی شود.
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خانم بالهای صداقت،
بیایید یه مروری بر آنچه نوشتید داشته باشیم..
شما بسیار آزرده شده اید و نوشتید که دو راه دارید
جدایی
ادامه این زندگی
اینجا دقیقا جایی است که به نظرم اشتباه می کنید! چون هر دو راه های بالا به یک نتیجه ختم می شه، پس دو راه به حساب نمی آد و دقیقا یک راه است و هر دو به یک دلیل اتفاق می افته... عدم درک و تبیین صحیح صورت مسئله!
شما همانطور که گفتید مهارتهای زیادی بدست آوردید... نوع کلامتون، رفتارتون، همه چیز نسبت به دو سال پیش تغییر کرده و به مراتب ارتقا شخصیتی بسیار خوبی داشته اید و امروز حرفه ای به زندگی نگاه می کنید... پس الزاما باید تعریف صحیحی از مساله خودتون داشته باشید
برای اینکه بتوانید مساله رو حل کنید باید اول اون رو بطور صحیحی مطرح کنید... در بسیاری از موارد چون نمی توانیم مسئله رو درست مطرح کنیم، راه حل های ما شتابزده بر اساس هیجانهای درونی ما خواهد بود و البته طبیعی است!
من راه تبیین و حل مساله رو بهتون می گم، و بعد مساله شما رو بررسی می کنیم
برای حل یک مساله باید:
گام اول: با مشکل خودتون مواجه بشوید و اون رو بپذیرید! اما این پذیرش به چه معنی است؟ آیا به این معنی است که آنرا قبول کنید و در مقابلش تسلیم بشید؟ در برابرش در مواضع انفعال باشید؟ هرگز! به این معنی است که قبول کنید این مشکل وجود داره و انکارش نکنید و از مواجهه با اون نترسید...
گام دوم: تعریفش کنید! دقیق و با عبارات صحیح تعریفش کنید! واقعا مشکل چیست؟ از کلی گویی به شدت پرهیز کنید و تا می تونید محدودش کنید مشکل رو...
با این توصیف این تعریف صحیحی از مشکل شما نیست و خیلی کلی است:
"اما مشکل من اینجاست که تقریبا یک ماهی هست که همسرم داره ساز مخالف میزنه و تمام رشته هایی که با هم بافتیم رو پنبه می کنه "
معمولا چون تعریف ما دقیق نیست، راه حل های ما هم صحیح نمی تونه باشه! همیشه اینجاست که بحث می شه! تعارض بوجود می آد... و ما اگر خوش شانس باشیم، درمونده می شیم! چون مساله ای رو طرح کردیم و به ذهن سطحی خودمون سپردیم که اصلا راه حلی نداره! منتقد درونی ما عاشق این شکل طرح مسائل هست چون شروع می کنه به جون دادن به مساله و چنان بال و پری به مساله می ده که دیگه نمی شه حلش کرد!
بسیاری از همسران در این زمان کلیدی اشتباه می کنند و بسیاری از درگیری ها، نتایج اشتباه و در نهایت پشیمانی ها ناشی از همین مرحله است! نتیجه این تعریف، موضع گیری همسر شما، درگیری ذهن شما بیش از پیش و حتی بیش از حد لازم، و در نتیجه آن گفته همسر شماست که ناشی از اشتباهات متوالی است!
پس سعی کنید تعریف دقیق، محدود و با عباراتی صحیح و واژگانی درست از مساله داشته باشیم که دقیقا به مساله ما بپردازه...محدود باشه! هرگز راه حل های کلی به نتیجه نزدیک نیستند.
گام سوم: وقتی مساله رو درست تعریف کردید، بی شک راه حل هایی دارید! راه حل هایی به نظر شما می رسه!
هر راه حلی رو بنویسید! چه این راه حل خوب بود... چه بد بود! چه هیجان زده و شتاب زده بود.. چه سازگار و مساله مدار! همه راه حل ها رو بنویسید و چیزی رو از قلم نندازید! می تونید چند ساعت، چند روز حتی، برای این موضوع زمان بگذارید و راه حل ها رو بنویسید! این مرحله خیلی مهمه!
گام چهارم: محاسن و معایب هر راه حلی رو که در بالا نوشتید در جدولی تنظیم کنید و در معیاری مثلا 0 تا 10 امتیاز بدهید.. اما راه حل شما باید چند ویژگی داشته باشه:
1. مزایاش بیشتر از معایبش باشه! خیلی از مواقع راه حلی به ذهن ما می رسه که به نظر راه حل خوبی نیست! اما وقتی در جدول بالا قرار می گیره ، می بینیم از امتیاز قابل توجهی برخوردار شده و با داشتن معایب، اما مزایاش بیشتره!
2. هیچ راه حلی وجود نداره که فقط مزایا داشته باشه و صد در صد سود مطلق باشه! اگر این راه حل وجود داشت بدونید که معایب اون رو ندیدید و باید تحقیقات بیشتری کنید
3. راه حل شما باید کمترین میزان هیجان مداری رو در خود داشته باشه و راه حلی هیجان زده نباشه! مثلا طلاق، برای مشکل شما، یک راه حل هیجان مدار است! این در شرایطی است که این راه حل برای دیگری می تونه هیجان مدار نباشه!
4. راه حل شما باید بیشترین درجه سازگاری رو داشته باشه و عملا و مفهوما سازگار باشه!
5. راه حل شما باید عملی و قابل اجرا باشه
6. بشه برای این راه حل، تا حد امکان برنامه زمانی تعیین کرد
7. نتایج راه حل شما، در حد پیش بینی باید پایدار باشه... هیچ ضمانتی لازم نیست!
8. جرات مندانه باشه و از موضع انفعال به هیچ وجه نباشه!
پس روش بالا رو در برخورد با مشکلاتتون دوباره اجرا کنید...
اما واقعا مشکلاتی رو که مطرح کردید مثل :
غربت،
تنهایی،
نداشتن هم صحبت بالغ غیر از دخترتون،
پیدا نکردن وجوه مشترک در شرایط کنونی در گفتگو با همسرتون به دلائل مختلف،
نمی تونه دلیل خوبی برای طلاق باشه... ضمن اینکه همانطور که گفتید با طلاق مشکل شما حل نخواهد شد و بیشتر می شه که کمتر نمی شه!
اما ادامه این زندگی هم مطلوب نیست و در نهایت منجر به نتیجه نمی شه، راه حل پایداری نیست، تا حدی هم عملی نیست، از درجه سازگاری کمی برخورداره و از موضع انفعاله!
مگر اینکه تغییراتی رو ایجاد کنید و از روش صحیح حل مساله به جواب برسید...
پس دو راه حل طلاق و ادامه این زندگی، منجر به حل مشکل شما نمی شوند!
در مورد محل زندگی، بگذارید دوباره بررسی کنیم:
مزایای ماندن در شهر کوچک و نرفتن به تهران:
1. محل کار خوب
2. محل زندگی خوب : بزرگ و زیبا ( خوش به حالتون )
3. آرامش دخترتون از نظر روانی و تحصیلی
4. اوقات فراغت بیشتر
5. هزینه کمتر و طبیعتا درآمد بیشتر
6. زندگی ساده تر و خلوت تر
7. امکانات رفاهی بیشتر
8. آسودگی بیشتر به سبب نداشتن مشکلات شهرهای بزرگ مثل ترافیک سنگین و ...
معایب:
1. عدم بهره گیری از امکانات شهری در شهرهای بزرگ مثل مراکز خرید و ...
2. عدم دیدار زود به زود اقوام و آشنایان و دوستان
3. غربت و تنهایی
و بعلاوه در راه حل "رفتن به تهران" معایبی رو هم گفتید:
- منزل کوچکتر در جای متوسط شهر
- هزینه های بیشتر و در آمد کمتر
- عدم آسایش روانی شما و دخترتون
- مشخص نبودن شغل مناسب و پیدا کردن شغل شایسته و خوب
- شلوغی زیاد
خب تصمیم بگیرید! کار زیاد سختی نیست!
به نظرم مزایا و معایب این دو برابر نیستند...
نمی خوام جای شما تصمیم بگیرم، فقط می خوام به شما کمک کنم که بتوانید مسائل خودتون رو درست طرح کنید، درست تصمیم بگیرید..
یک بار دیگه از اول همه چیز رو مرور کنید...
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
در ابتدا با پوزش از بالهاي صداقت عزيز كه در مورد اين پست آقاي sci اظهار نظر مي كنم هدف من باز شدن بيشتر مساله براي بالهاي صداقت عزيز هست چون مي دونم ذهنش خيلي درگيره...
جناب sci! من پست نسبتا طولاني شمارو خوندم. كلا يك موضوع ازش فهميدم و اون طرح درست مساله در ذهن بالهاي صداقت هست. خب اوكي...اما اين براش كافي نيست. شما پيدا كردن راه حل و تصميم گيري رو به خودش واگذار كرديد. الان بالهاي صداقت در اين وضعيتِ تا حدودي هيجان مدارانه، درك درستي از جايگاهش نداره و نمي تونه به راه حل هاي درستي برسه. ما كه از بيرون داريم شرايطش رو مي بينيم بايد كمكش كنيم تا وضعيت خودشو بهتر بشناسه. اينكه همه چي رو گردن خودش بندازيم كه فايده نداره. براي همينه كه از نظر من ايشون بهتره كمي از خواسته هاي خودش فاصله بگيره تا ديد درستي نسبت به مسأله پيدا كنه. درثاني با اين فاصله گرفتن مي تونه علت اصلي كناركشيدن همسرش رو هم پيدا كنه. هي بشينه مسأله خودش در ذهن تكرار كنه و هي دنبال راهكار بگرده مطمئنا بزودي هنگ مي كنه!!
پيشاپيش از اينكه تنها نظر شخصي خودم رو بيان كردم عذر ميخوام.
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خانم سرافراز،
از یاداوری و انتقاد شما سپاسگزارم
فکر می کنم استنباط شما از نوشته طولانی من کامل نبوده...
من ایشون رو راهنمایی کردم به روش صحیح طرح مسائل و سپس حل اون نه واگویه های ذهنی و درگیری روانی با مسائل
بله ایشون نمی تونه به راه حل درستی برسه و یا هرکس دیگه ای در این وضعیت اگر خودش رو در برابر هجوم مسائل ببینه
نخواهد توانست راه حلی ارائه کنه ...چون همه ما برای طرح و حل مسائلمون باید روش داشته باشیم...
فکر کنید اگر یه شیمیست، یا یه محقق، بخواد مساله ای رو حل کنه، خودش رو در برابر هجوم پارامترهای ریز و درشت قرار بده که همه در پاسخ مساله اش تاثیر دارند ایا خواهد توانست مساله رو حل کنه؟ یا زمانی که اون مساله رو محدود و ساده تعریف می کنه و بعد اروم پارامترهای مستقل و غیر مستقل رو به اون اضافه می کنه... تنها در این شرایطه که می فهمه خیل از پارامترها در جوابش هیچ دخالتی نداشتند..
ما همه زندگیمون رو وقت نداریم مسائلمون رو بصورت ذهنی و بدون روش حل کنیم... لذا باید سریع نتیجه گیری کنیم با روش صحیح..
اتفاقا قرار نیست ایشون مساله رو در ذهنش تکرار کنه بلکه قراره مساله رو طرح، تبیین و حل کنه به روشی که گفته شده
طبیعتا استنباط شخصی من از پستی که زده اند این بوده که ایشون دقیقا می دونند در چه شرایطی هستند درسته شاید بعضی عوامل رو در نظر نگیرند و تعارضات رو برابر ارزیابی کنند... اما می توانند با روش صحیحی در حل مساله به نقاط روشنتری برسند.. حتی واکاوی احساسی خودشون وقتی روششون صحیح باشه به نفعشون تموم می شه و به راه حلهای شگفت انگیزی منتج خواهد شد..
البته ما هرگز نمی تونیم جای ایشون تصمیم بگیریم، هر چند وقتی مساله درست طرح بشه مصداق نقل معروف " معما چو حل گشت اسان شود " خواهد بود
ایشون رو هرگز تنها نمی ذاریم و با این روش رهاشون نمی کنیم...این تازه نقشه راهه... خود مسیر مونده.. ایشون تو مسیر تنها نیستند
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام
دوستان صحبت های خوبی ارائه کردند.بالهای صداقت عزیز من هم این دو شعر تقدیمت می کنم .که سرشار بسیاری از گفته هاست. آرزو می کنم همیشه ودر هر لحظه ودر هر کجا که هستی و تصمیمی که میگیری آرامش درونی داشته باشی و نا آرومی های بیرونی و حل و فصل کنی .هم کلبه ی خودت رو هم کلبه احزان دیگران رو به گلستان تبدیل کنی . همونطوری که تو این مدت می کردی :72::43::72:
ای همه دریا چه خواهی کرد نم
وی همه هستی چه میجویی عدم
ای مه تابان چه خواهی کرد گرد
ای که مه در پیش رویت رویزرد
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
جوهرست انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پایهاند و او غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستی مفترض
جوهری چون نجده خواهد از عرض
علم جویی از کتبها ای فسوس
ذوق جویی تو ز حلوا ای فسوس
بحر علمی در نمی پنهان شده
در سه گز تن عالمی پنهان شده
می چه باشد یا سماع و یا جماع
تا بجویی زو نشاط و انتفاع
آفتاب از ذرهای شد وام خواه
زهرهای از خمرهای شد جامخواه
جان بیکیفی شده محبوس کیف
آفتابی حبس عقده اینت حیف
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج *****فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
آسایش بی رنج,بهار بی خزان , نوش بی نیش ,گل بی خار ,دراین جهان نیست و هرچه هست آمیزه ای از این دو ست .
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیز
تاپیکت رو خوندم ، بنظر رسید مهمترین موضوع این پست باشه ، نظرات دوستان رو که مطالعه کردم ، تقریبا بی نیاز از صحبتهای من هستید ، اما از باب وظیفه چند نکته رو بیان می کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
دوسال پیش که من و همسرم یکبار دیگه تصمیم گرفتیم باهم باشیم او شرایطش رو مطرح کرد و من نیز شرایطم رو گفتم و بر سر اون شرایط توافق کردیم ،
اگرچه بعد از کدورتها و قهرها ظاهرا چاره ای جز بیان شرایط و توافقات جدید نیست ، اما ، این اما خیلی مهمه ، این توافقات در شرایط عادی زندگی اصلا محل رجوع نیست
و در شرایط بحرانی میزان پایبندی به اونها به صفر می رسه ، وقتی صحبت طلاق مطرح میشه ، یعنی اساسا من یا تو می خواهیم شانه را از زیر بار این توافقات خالی کنیم .
بنابراین :
خیلی به توافقات دل نبندیم. نخواهیم زندگی مان را با زور این توافقات جلو ببریم.
شاهد مثال: می توانید از زندگی هائی که به جدائی و طلاق فکر نمی کنند بپرسید که مثلا در طول یک سال گذشته چند بار به تعهد نامه ازدواج و بندهای اون که امضا کرده اند رجوع کرده اند ؟
لحظات خیلی خوبی در مدت این دوسال با همسرم به وجود آوردیم و رابطه مون خیلی خوب شکل گرفت
در خلق این لحظات خوب چند درصد شما نقش داشتید چند درصد او ؟
اما مشکل من اینجاست که تقریبا یک ماهی هست که همسرم داره ساز مخالف میزنه و تمام رشته هایی که با هم بافتیم رو پنبه می کنه
ایضا ساز مخالف رو ، از او بپرسید آیا نظر او هم همینه ، یعنی شاید این شما باشید که داره ساز مخالف می زنه ، ساز مخالف با چی ؟ با نظر شما !
این فقط یه هشدار بود
از در محبت و با تمام تلاشم سعی کردم با این رفتارهای شوهرم نیز بسازم و خم به ابرو نیارم تا یه مشکل کوچک به یه بحران تبدیل نشه ، اما شواهد این طور نشان می دهد که موفق نبودم.
محبت بیش از اندازه بوده ، محبتی بوده که انتظار / توقع برات بوجود آورده؟ اگر غیر از این بوده چه نوع بوده ، منفعلانه ؟ از خواسته هات چشم پوشی کردی؟
در نهایت شوهرم بهم گفت: من نمی تونم بر سر توافقم با تو بمونم
و این مساله خیلی من رو آزرد
چون من چیز زیادی ازش نخواسته بودم ( با تمام مسائلش کنار اومده بودم ، سیگارش ، مشروبش، دوستان ناجورش، خانواده اش، عدم ارتباط با خانواده من و ...)
یه این سخن به شکل یه موضوع نقطه ای / لحظه ای نگاه کن نه یک فرایند ادامه دار . مگر اینکه شواهدی باشه بر اینکه واقعا راهتون از هم جداست و فقط ظاهرا دارید با هم حرکت می کنید.
دیدم دو راه پیش رو دارم
1)جدایی
2)ادامه این زندگی
خیلی سریع به این جا رسیدی ، در واقع میزان این کدورتها و آزردگیها از لحاظ تعداد و شدت فکر جدائی رو در شما تقویت کرده.
دلیل اصلی من برای جدایی تنهایی است ، چون شوهرم خیلی زیاد داره من رو تنها میذاره ، توی شهری که زندگی می کنیم من غریب هستم ، شهر کوچکی هست و اینجا خیلی احساس تنهایی می کنم .
اگر احساس خوبی از بودن با شما داشته باشه ، هیچگاه تنهاتون نمی ذاره ، لحظه شماری میکنه که کارش تموم بشه و بتونه پیش شما یاشه.
بیشتر وقتم را با دخترم هستم ، ولی نیاز دارم با یک انسان بالغ هم صحبت بشوم
شوهرم خودش رو درگیر کارش کرده و خیلی کم خونه هست ، ساعت هایی هم که هست ، من خوابیدم (چون صبح باید زود بیدارشم و برم سرکار) و به دلیل تفاوت زیاد عقیدتی که با هم داریم نمی تونیم از مصاحبت با هم استفاده کنیم
همسرم وقتی خونه هست بی بی سی تماشا می کنه ، حتی شده یک خبر رو چندین بار نگاه می کنه و از سیاست های کشور انتقاد می کنه و انتظار دارد من با او همراه بشوم
خوب من اصلا آدم سیاسی نیستم
خنثی هستم نه اینور نه اونور
بیشتر سعی می کنم فقط به معنای تایید حرفهایش لبخند بزنم و گاهی بگم آره ، شاید ، نمی دونم
من نیاز دارم ، با همدیگه در مورد خودمون ، زندگیمون صحبت کنیم ، باهم یه فیلم تماشا کنیم ، و از همین روزمرگی های همه زندگی ها
چرا شاید ، نمی دونم ، شاید و... همین خنثی بودن در یه نظریه خودش یه نظر هست ، اتفاقا همین نظرخودت رو دنبال کن و اجازه بده اوهم در این خصوص نظراتش رو بگه . چه ایرادی داره موضوع صحبتهاتون مسائل سیاسی باشه او نظر خودش رو میده شما هم نظرات خودتون رو ، مثلا محور صحبتهای او انتقاد از دولت است و محور صحبتهای شما اینکه سیاست پدر ومادر نداره. بدون اینکه قصد توهین و تحقیر و عوض کردن نظر دیگری رو داشته باشید ساعتها می تونید صحبت کنید.
لابلاش هم شما می تونید یکی دو موضوع از مواردی که دوست دارید صحبت بشه صحبت کنید.
این نسخه فعلا برا نزدیکتر شدنتون به همدیگه تا بعد... ...
که اگر هم طلاق بگیرم این تنهایی پر نمیشه ، چون خلا هم صحبت رو بازهم دارم
به داشته هات بیشتر فکر کن ، به همکارات ، دوستات ، دخترت ، فامیل و همسایه و ... مخصوصا خدا و ائمه رو نگفتم
پس چه جدایی و چه موندن در زندگی برایم یک امتیاز داره و نمی دونم چگونه این تعارض رو حل کنم
امتیازش چند شد ، که می گید برابره ، با چه ترازوئی وزن کردید؟
تعارض بعدی موندن در این شهر و یا منتقل شدن به تهران در کنار فامیل و آشنایانم هست
این شهر خوبه
محل کارم خوبه ، همکاران خوبی دارم ، مهمتر از همه اینجا همه جا به هم خیلی نزدیک هست ، چون شهر بزرگ نیست ،
خونه خیلی خوبی دارم ، بزرگ هست و زیبا
دخترم مدرسه اش رو خیلی دوست داره ، اینجا آرامش دارم ، ترافیک نیست ، وقت های آزاد زیادی هم دارم ، هزینه های زندگی به مراتب کمتر از تهران هست ، اینها مثبت هاش هست
اگه برم تهران ، توی شهری میرم که بهش تعلق دارم ، در کنار فامیل هامون می شوم
می تونم در مراسمشون شرکت کنم ، دوستانم رو ببینم ، در حقیقت به جایی می روم که عمری در آنجا زندگی کرده ام و بزرگ شده ام ، و اونقدر مراکز تفریحی و تجاری داره که می تونم وقتم رو پر کنم ، البته اگه با اون شلوغی تهران وقتی هم باقی بمونه
ولی بدیش هم اینکه امکانات رفاهی رو که در اینجا دارم در تهران نخوام داشت مسلما منزلی کوچک تر و معلوم نیست در کجای تهران... دوری راه ها بالا بودن هزینه ها ... اینجا من 7 از خونه میرم بیرون که برسم اداره ولی اونجا نه ... اینجا کاری اداری دارم ولی اونجا نمی دونم وضعیت کاریم چگونه میشه ، ساعات کاریم چه جوری میشه ، مدرسه دخترم ، دوستانش و ....
گیر کردم نمی دونم چی کار کنم چون امتیازهای موندن در این شهر و رفتن هم برابر هست
این تعارض فرع بر تعارض اول هست ، وقتی اولی حل شد بعد به این می رسیم.
با مادرم که در این خصوص صحبت می کردم
بهم گفت : تو چرا یه چیزی رو به سختی بدست میاری ولی به آسونی از دست میدی؟
یادت رفت چقدر در تلاش بودی که زندگیت رو حفظ کنی؟ حالاچرا دوباره اومدی اول خط؟
الان واقعا نمی دونم چگونه باید این مشکل رو حل کنم ، واقعا گیج شدم ، بین دوراهی مونده ام
زندگی پویاست و در حال حرکت ، یکی ار دلایلی که نمیشه خیلی به توافقات پایبند بود همین تغییر شرایط است ،
فرض کنید اول ازدواج هستید زن شرط میذاره که تهران بمونیم ، چندین سال بعد از ازدواج فرزنمون دانشگاه زاهدان قبول میشه ، تصمیم میگیریم بریم زاهدان
در این خصوص خیلی تجربه برا بیان کردن دارم
خودمم و در کنارش دخترم ... حتی نمی دونم با همسرم چگونه برخورد کنم ...
چند روزی میشه جز به ضرورت با هم صحبت نکرده ایم ...
نمی دونم چگونه می تونم باورش کنم ... فکر می کنم خیلی نسبت به تعهداتش و حرفاش مسئول نیست ...
توی حرفاش صداقت نداره
مرد خیلی خیلی خوبی هست ... اما اصلا نمیشه روش حساب کرد ، نه روی حرفهاش و نه روی قولهاش ، ...
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
با توجه به استنباط خانم سرافراز لازم دونستم گام دوم پست 14 رو توضیح بیشتری بدم:
ببینید وقتی تعریف ما از مشکلمون واضح نباشه، محدود نباشه، با عبارات صحیح بیان نشه و کلی باشه و کلیات زندگی رو هم هدف قرار بده همه مشکلات و بدبختیها یک دفعه سرمون آوار می شه، وقتی می گیم من تمام تلاشهام به نتیجه نرسیده! من آدم بدبختی هستم! من هیچ وقت تو زندگی شانس نداشتم و یا همون گفته بالهای صداقت عزیز، که نوشته:همسرم داره ساز مخالف میزنه و تمام رشته هایی که با هم بافتیم رو پنبه می کنه
مسلما وقتی تمامی اینها رو به عنوان مشکل خودمون مطرح می کنیم، نتیجه اش این میشه که راه حلی جز طلاق و جدایی و بدبختی و آینده ای تاریک جلو پای خودمون نمی بینیم!
وقتی همسری شکایت می کنه : که من بسیار بد بخت هستم! من تو زندگیم شانس نداشتم... چه راه حلی واقعا برای خودش می تونه داشته باشه؟
این تفاوت زمانی روشن می شه که شخص می گه (به عنوان مثال): من به دلیل اینکه در این شهر غریب هستم، احساس تنهایی می کنم! خب این راه حلش طلاق نیست! هیچ کس برای این مساله طلاق نمی گیره! اما اگر این مساله به شکلی دیگه مثلا "تمام رشته های بافته شده، پنبه شده"، مطرح می شه، اوضاع عوض می شه!
حتی نوع واژه هایی که برای طرح مساله انتخاب می کنیم هم مهمه... آیا این واژه ها موجب خواهند شد ما احساس بدبختی بیشتری بکنیم؟ یا مساله رو بطور صحیح دارن به ما نشون می دهند
یک مثال دیگه می زنم: فکر کنید اتومبیل شما خوب کار نمی کنه و احتمالا باید قطعه کوچکیش تعویض بشه، حالا برید تعمیرگاه و بگید من بیچاره شدم، ماشینم داغونه! هر چی پول داشتم دادم این ماشین رو خریدم الان خراب شده! خب این مساله شما رو بسیار پیچیده می کنه...
استفاده از جملات"من" که در بحثهای جرات مندی مطرح می شه خیلی اینجا کمک می کنه! حتی به اعتماد به نفس و عزت نفس شما کمک خواهد کرد وقتی به عنوان مثال ( با استفاده از جملات "من" ) بنویسید : " من احساس بسیار بدی دارم، وقتی در ساعتهایی تنها هستم و شاید نتونستم از اوقاتم استفاده کنم و خودم رو ناخواسته محدود به شرایطم کردم"
بالهای صداقت عزیز، وقتی می نویسید " لحظات خیلی خوبی در مدت این دوسال با همسرم به وجود آوردیم و رابطه مون خیلی خوب شکل گرفت" این یعنی همه تلاشهای شما بی نتیجه نبوده و نیست و بسیار جای امیدواری است که بتوانید مانند گذشته، مهارتهای بیشتری بدست بیاورید و مشکلات رو با روشی که به شما گفته شده حل کنید... نگذارید منتقد درونی شما، با صدای بلند سر شما فریاد بزنه و شما رو سرزنش و نقد کنه که ای داد! ای بیداد! دو سال از زندگیت رو گذاشتی حالا چی داری؟؟؟ تنهایی؟ بی کسی؟؟ حتی یه هم صحبت هم نداری!!! خیلی بد بختی!!! این یک ندای بلند از طرف منتقد درونی شماست که این روزها به دلیل اینکه همدستهای بیرونی ( مثل شوهرتون) پیدا کرده، صداش رو بلند کرده و سر شما فریاد می زنه! ایشون کارش همینه! منتقد درونی هر کاری که بکنید شما رو نقد می کنه و سرزنش می کنه تا زمانیکه آرومش کنید و بگذارید صدای معلم درونی و سازنده شما به گوش برسه!
پیشنهاد من اینه که از روش طرح و حل مساله، برای بیان و طرح مساله و سپس حل اون کمک بگیرید و با جزئیات اینجا بنویسید... احساس بهتری خواهید داشت!
امیدوارم تونسته باشم که اهمیت گام دوم که تعریف صحیحی از مشکله رو بیان کنم!
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیز
پست های زیبای دوستان و صبر و استقامت رو که دیدم خیلی دلم گرفت و خواستم برات چند
خطی بنویسم و بهت بگم که وقتی پست و مسئلت رو خوندم اشکام بی اختیار جدا شد چون
خوب حالت رو می فهمم...حالی که الان دارم با شرایط متفاوت تجربش می کنم!
حالی که وقتی در اوج سختی برای بدست آوردن چیزی هستی با خودت می گی خوب ، بگذار
یک بار دیگه تلاش کنم و برای بدست آوردنش بجنگم ، ارزششو داره چون چیزی رو از دست
نمیدم و با انرژی شروع می کنی اما وسطای راه که همه چیز خوب رفته جلو و تو تلاش زیادی
کردی و انرژی زیادی گذاشتی می بینی باز داره همه چیز مثل اول میشه و انگار دور خودت
چرخیدی فقط!
دنیا روی سرت خراب میشه و خسته و نا امید میشی و به فکر این می افتی که خوب دیگه
باید همه چیزو بگذارم کنار و یک کار جدید رو شروع کنم اما دل بستگی عمیقی به تلاشهات
داری و سخته...دلت واسه خودت و تلاشهات می سوزه!
حس می کنی کم آوردی و باید خلاص شی اما میدونی بدون اون تعلقات نمیتونی!
این حس الان من هست که بسیار با تو مشترکه!
از من می خوان کاری رو که 3 سال واسش زحمت کشیدم و جوونیم و عشق و انرژی روش
گذاشتم تعطیلش کنم و این خیلی خستم کرده و کم آوردم!
میدونم شرایطمون مثل هم نیست اما احساس من همون احساس تو بعد این همه تلاشه!
امروز که خسته و نا امید از همه جا داشتم فکر می کردم تنها چیزی که بهم انرژی مثبت داد
واسه ادامه یک چیز بود....
با خودم گفتم : "باز هم تلاش کن بهار ... مگه نه اینکه سخت ترین قسمت راه وقتی که دیگه
خسته میشی و نای ادامه دادن نداری همون گردنه آخر راهه و این نشون میده داری به هدف
نزدیک میشی؟ تو چیزی رو از دست نمیدی اگه باز تلاش بیشتری کنی البته اینبار درست نه
تکرار او راه قبلی...شاید یک جای راه رو اشتباه اومدی...برگرد و مسیر رو دوباره بررسی کن و
این بار یک روش دیگه رو امتحان کن"
با خودم گفتم : "وقتی به ادیسون گفتن خسته نشدی
از این که 100 فلز رو امتحان کردی و شکست خوردی و لامپ روشن نشد ، ادیسون برگشت
گفت : من شکست نخوردم...بلکه فهمیدم 100 فلز هست که باعث میشه لامپ روشن
نشه و آخر سر تنگستن رو پیدا کردم..."
میدونی بالهای صداقت عزیزم چرا ادیسون ادامه داد؟ چون "به کارش ایمان داشت و باور!!!"
و اتفاقی دوباره امروز این جمله رو خوندم...
" پریدن باور پرنده ای است که به پرواز می اندیشد وگرنه دلیل پرواز پر نیست!!!"
این شد که دوباره مصمم شدم واسه ادامه راه با همه سختی هاش ولی می خوام قبلش به
خودم با یک سفر زیارتی قریب الوقوع استراحت و آرامش بدم تا خستگیم در بره و دوباره شروع
کنم چون خودمو کارمو باور دارم ... کارم مثل بچم میمونه واسم
زندگی تو هم واست عزیزه و بهش باور داری...
پس به خودت یک مدت استراحت بده و حتما به یک سفر برو تا آرامشت بدست بیاد و دوباره
شروع کنی به ادامه باورهایی که داشتی البته اینبار با یک دید درست و یک شیوه بهتر و
صحیح تر!
ببخش که انقدر طولانی نوشتم واست و خودم رو مخاطب قرار دادم تا بگم چقدر حست واسم
قابل درکه و آشنا و امیدوارم تجربه احساسی مشابهم به تو کمکی هر چند اگه یک جرقه
کوچولو باشه ، کرده باشه تا بتونی این همه بار و فشار رو تاب بیاری و بدونی تو این لحظات
تنها نیستی و خدایی هست که شاهد این همه صبر و استقامتته و خودش به تو کمک
می کنه چون شنیدم که می گن وقتی خدا باری روی دوشت میذاره واسه اینه که جز تو
کسی نیست که تاب اون بار رو داشته باشه و تو برگزیدشی واسه به سرانجام رسوندن اون
باری که رو دوشته!
واست دعا می کنم...تو هم با دل خستت واسم دعا کن!
خدا صدای دلهای خسته و عاشق رو میشنوه عزیزم
:72:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
ممنون از همه راهنمایی ها
پست هاتون خیلی جای تامل داره و دارم خط به خط می خونم تا راهکارهایی رو که ارائه دادید رو بررسی کنم و در جهت درست بکار ببندم
=======================
منتها چیزی که الان خیلی ذهنم باهاش درگیر هست این مساله هست
هدف من از زندگی مشترک
یک تعامل سازنده است با همسرم
و خواسته من برای ادامه زندگیمون تنها یک چیز بود
شوهرم مسئولیت هایش را انجام دهد و برای من و خونه وقت بگذارد
توصیه به من شده بود که از طریق محبت شوهرم را به خونه دلبسته کنم ،من در این خصوص نهایت اونچه رو که از دستم بر می اومده انجام دادم
نمی گم موفق نبوده ام ، چرا خیلی خوب بوده
اما یک ماه هست که شوهرم دوباره داره دیر میاد خونه
نمی دونم کجای فکرم اشتباه هست متشکر می شوم که بهم بگید
چه مرد و چه زن نیاز دارند که زمان هایی رو برای خودشون داشته باشند ، من این زمان ها رو برای شوهرم محترم می شمرم ... ولی این زمان ها چقدر درست هست ؟
در حال حاضر شوهرم درآمدش نسبت به زمانهایی که در خانه حضور نداره تناسب نداره
و این زمان های عدم حضورش در جهت کسب درآمد نیست ، بلکه در جهت بهره دادن به دوستانش هست
مثلا تهیه نقشه یک آپارتمان ، تجزیه و تحلیل داده های دوربین نقشه برداری ، تهیه صورت وضعیت کارگاه دوستش
ببینید ، خیلی خوبه شوهرم اینقدر به دوستانش کمک میرسونه اما وقتی من در خانه به حضورش نیاز دارم و او داره بدون کسب درآمد فقط از در رفاقت برای شخص دیگیری کاری انجام می دهد ، من نباید آزرده بشوم ؟ حال برای یک بار ، دو بار ، سی روز یک ماه؟
ببینید دوست همسرم در اون ساعات در کنار همسر و فرزندانش هست و شوهرم داره کارهای او را انجام می دهد اون هم نه از در شراکت فقط رفاقتی
و وقتی دیر وقت به خانه میاد
میشینه پای اخبار و نقد عمکرد دولت
و وقتی خیلی محترمانه بهش می گم به حضورت در خانه نیاز دارم به اینکه با هم هم صحبت بشیم
وقتی هستی ، این اخبار رو که یکساعت پیش هم اعلام کرد (نمی دونم بی بی سی چرا خبرهاش رو یک ساعت یکبار تکرار میکنه ، نه تنها موضاعتش بلکه جملات رو هم تکراری عنوان می کنه ) بذار کنار بیا از خودمون بگیم ... بیا با هم فیلم نگاه کنیم و ...
سکوت میکنه و میگه باشه یک ساعت دیگه میام ... زمانی که من دیگه خوابم گرفته
آیا این توقعی خودخواهانه هست؟
وقتی می گم شب زودتر بیا که مغازه ها نبسته بریم بیرون ، به دخترت قول دادی برایش چکمه بخری (دوماه از قولت میگذره)
میگه من نمی تونم خودت ببرش
وقتی می گم بخاری ماشینم باد سر میزنه ، سه ماه شده ، ماشینم رو ببر تعمیرگاه
میگه چرا داری همه مسئولیت ها رو میندازی روی دوش من ، خودت ببر
و وقتی من می گم بردن ماشین به تعمیرگاه یک کار مردانه هست ، من سه ماهه دارم سرما رو تحمل می کنم ، واقعا صبح یخ میزنم تا برسم سرکار
میگه من نمی رسم
و در نهایت خیلی محترمانه بهش گفتم
ببین ، من و تو یه توافقاتی با هم دوسال پیش داشتیم
من در قبال خواسته های تو ، تنها ازت خواستم برای خونه وقت بگذاری
من ازت ویلای 1000 متری و ماکسیما نخواستم ، ازت نخواستم مسافرت های اروپایی منو ببری ، ازت نخواستم ظرف بشوری ، خونه رو جارو کنی ، توی کار خونه کمکم کنی و ....
تنها خواستم برای خونه وقت بگذاری و مسئولیت های مردانه زندگی رو انجام دهی
و در جواب همسرم گفت : من نمی تونم به تعهداتم پایبند بمونم
و وقتی گفتم چرا دو سال پیش نگفتی
گفت : خوب الان دارم می گم ، چه فرقی میکنه
بعد از اون من خیلی فکر کردم ، چون خواسته ام در زندگی زناشویی تامین نمی شد
به همین خاطر راه حل رو در دو راه دارم طلاق و یا ادامه
بعد فکر کردم دلیل ناراحتی من چی می تونه باشه ؟
تنهایی و مجبور شدن به پذیرفتن مسئولیت های بیش از توانم
( نمیشه گفت انجام نده بذار کار روی زمین بمونه ،
نمیشه بخاری ماشین رو درست نکنی و سرما بخوری،
نمیشه پول قبض رو که ندادی صبر کردی و اومدن قطعش کردن ، بازهم صبر کردی ، نمیشه بچه که مریض شده و نبردی دکتر و همین جوری صبر کنی تا حالش وخیم تر بشه ... صبر کردن و تحمل کردن تا کجا درسته؟ )
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت عزیزم خیلی سخت هست که بخوایم برای یک عضو سازنده که دچار یک مشکل شده پست بزنیم.
با این حال ترجیح می دم باهاتون همدردی کنم وشاید هم توی حرف هام راهکاری باشه.
بالهای صداقت عزیز ، حالت را کاملا متوجه می شم . چون تنهایی را با تمام وجودم حس کردم .
می دونم که الان همه چیز دست به دست هم داده تا ذهن تو را به سوی نا امیدی از تغییر وضعیت بکشونه.
مخصوصا که یک بار این راه را تا سمت طلاق رفته ای و دوبار ه از نو شروع کرده ای.
چند تا نکته به ذهن من اومد یکی جمله ای که همسرتون بهتون گفته بودند
در نهایت شوهرم بهم گفت: من نمی تونم بر سر توافقم با تو بمونم
گاهی اوقات آدم ها در موقعیت های خاص خیلی حرف ها می زنند باید ببینیم در یک بازه زمانی آیا حرفشون ،اولا نمود عملی هم داره یا نه وثانیا آیا آن عمل وابسته به شرایط تغییر می کنه ویا نه تحت هر شرایطی ثابت هست؟
که اگر نمود عملی نداشته باشه که می گن حرف باد هواست اگر هم وابسطه به شرایط هست که زوم کن روی شرایط .
نکته دوم اینکه در شروع دوبارتون چقدر همسرتون برای سازندگی انرژی گذاشته وپایبند بوده چقدر شما؟
اگر دوره کردی دیدی رابطه 30 به 70 هست یعنی شما پایبند تر بودین یعنی اینکه این شما بودید که خیلی بنزین مصرف کردید والان بنزینتون تمام شده ایشون هنوز بنزین دارند ولی آهسته اهسته دارند حرکت می کنند و خیلی عقب موندند.اما نمی شه گفت حالا که ایشون عقب موندند یعنی نمی خواهند به شما برسند.
در مورد مسایل سیاسی چه اشکال داره با هم مناظره کنید وشاید هم دعوا؟ چه اشکال داره شما ساز مخالف بزنید و از این فاز خنثی بیرون بیایید؟
در مورد آهن ربا 2 قطب مثبت و منفی همدیگر را جذب می کنه شاید این نکته اینجا به دردتون بخوده.
یه نکته ای که یکی از دوستان خیلی خوب این تالار به من یاد دادند این هست که زندگی مدینه فاضله نیست و گاهی اوقات باید آدم ها را همونجوری که هستند بپذیریم با کاستی هاشون .
در چنین شرایطی اگر برای چنین کسی بخواهی مایه بذاری باید بی چشمداشت باشه .بازخوردی که به صورت طبیعی از رفتارمون می گیرم به همون قانع باشیم.
یه موردی هم که دیدم واقعا معیارهات برای تصمیم گیری کاملا در تعارض هستند وبا این معیار ها نمی شه اساس یک تصمیم گیری را پایه ریزی کرد .واسه همین دچار تعارض شدی.
یه موردی هم که گفتید راجع به عدم مسوولیت پذیری ایشون هست . گاهی اوقات باید بذارید برق خونه قطع بشه . اگر مریضی بچتون حاد نیست اشکال نداره یه مقدار تامل کنید . ماشینتون را توی خونه پارک کنید وازش به علت سرد بودن استفاده نکنید به جاش از ماشین همسرتون استفاده کنید وماشین خودتون را بدید به همسرتون .
یه کمی دلدار باشید به قول خودمون دندتون را پهن کنید.:46:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت یک سئوال
آیا شوهرت در این مدت دوسال همینگونه رفتار می کرد و تو تازه صدات در آمده یا در این یک ماه اخیر دچار تغییر شده ؟!
پاسخ به این سئوال خیلی مهم است . اگر شوهرت دو سال تمرین کرده و تو هم رفتارها و اعمال و احساساتت طبق روال همین دوسال بوده و او الان تغییر رفتار داده باید دنبال علت بگردی که چرا فراری و گریزپا شده و افتاده دنبال شاد کردن دوست و ناراحت کردن تو . از نگاه من اینجا یک حلقه ی مفقوده وجود داره و رفتار او در اصل نوعی واکنش به تغییر است . حال چه چیزی تغییر کرده ؟!
اگر آن حلقه را پیدا کنی به نظرم خیلی به حل مسئله کمک می کنه .
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
آنی عزیزم
در مدت این دو سال به شدت یک ماه اخیر نبود
شوهرم نمی تونه بگه نه
عملا اجازه میده دیگران ازش استفاده ببرند
این قضیه مخصوص الان نیست
آن طور که خودش و مادرش در خاطره هاشون تعریف می کردند از دوران کودکی اش هم همین گونه بوده است
خاطرت هست با دوستی ارتباط داشت
چقدر زحمت کشیدم تا با اون شخص ارتباطش رو محدود کرد
خوب الان رفته با شخص دیگری داره رفاقت می کنه که از خودش خیلی پایین تر هست و از نظر سنی خیلی بالاتر
از نظر رفتاری ، شخصیتی ، حتی صحبت کردن خیلی پایین تر هست جوری که نه من و دیگران حتی خانواده ی خود همسرم هم از این انتخاب دوست همسرم در عذاب هستند
شوهرم برعکس داشتن عزت نفس بالا ، اعتماد به نفسش خیلی کم هست و میترسه با افراد بالاتر از خودش ارتباط بگیره ،و ارتباط های خانوادگیمون رو هم در این خصوص محدود کرده
من در این خصوص حساسیتم رو از بین بردم
چون دیدم اگه با این دوستش هم رابطه اش رو کم کنه
میره سراغ یکی بدتر و پایین تر از همین فعلی
در حقیقت از داشتن ارتباط در رابطه هایی که افراد در سطح پایین تر ازش باشند کسب لذت می کند و تلاش می کند این افراد سطحشون رو ببرن بالا
وقتی صورت وضعیت دوستش را می نویسه و باعث میشه دوستش ترفیع کاری بگیره خوشحال میشه
وقتی نقشه های دوربین نقشه برداری و تجزیه تحلیل می کنه و میتونه ایراد کار دوستش رو رفع کنه تا دوستش بتونه به موقع پروژه کاری اش رو تحویل بده و دستمزدش رو بگیره لذت می بره
من منافاتی با این کمک کردن همسرم ندارم
اما آیا می بایست از خودم بگذرم
شوهرم میتونه اون زمانها رو در پی کسب درآمد باشه و یا در کنار ما باشد ، به مسئولیت های مردانه خانه رسیدگی کند اما ....
ببینید طبق گفته مدیر دوستی یک تعامل هست نه تعهد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
باسلام
دوستی یک تعهد نیست. یک وابستگی هم نیست.
یک تعامل هست.
و افراد حق دارند همانطور که هستند در رابطه باشند.
البته اگر در این تعامل یا معامله فکر کنند که دیگری خیلی ارزش دوستی دارد شروع به پرداخت هزینه می کنند که گاهی این هزینه یعنی زیر پا گذاشتن خیلی چیزها....
حالا شما اول باید دوستانت را و نیازت را به آنها ارزش گذاری کنی و ببینی تا تا کجا حاضری از خودت هزینه کنی.
یعنی خطوط قرمز و آخر میزان هزینه ای که می توانی برای فردی خاص بکنی چقدر هست و از این بابت چه چیزی به دست می آری.
اگر صرفا از روی احساس برای کسی که ارزش زیادی نداره زیادی خودت رو هزینه کنی متاسفانه جواب سئوال مثبت هست:302:
اون وقت بعد مدتی می بینی دیگری که از تو و همسرت پایین تر بود از قبال همسرت خودشون رو بستند و به موقعیت های بالا رسیده اند و زندگی خوبی دارند
اما تو همچنان اندر خم کوچه اولی
همون شخصی که تا دیروز ب را از ه تشخیص نمی داد
داره واست کلاس میذاره و خودش رو بالاتر از تو می بینه و حاضر نیست با تو در تعامل باشه
اون زمان هست که شوهرم میاد درد دل با من که فلانی رو می بینی پولش داره از پارو میره بالا
تا دیروز بلد نبود با دوربین کار کنه من بهش یاد دادم
حالا انگار نه انگار من بهش یاد دادم
=================
از مشکلم دور شدم
من همین جوری که هست روابطش رو با دوستانش پذیرفتم و دنبال اصلاح دیگه نیستم
چون تا خودش نخواد نمیشه بهش کمک کرد
منتها به قول بی نهایت بنزینم دیگه تموم شده
و فکرم کار نمی کنه
الان گیر کردن بین جدایی و ادامه زندگی به همین منوال
جدایی معایب زیادی داره شاید نتونم درک درستی ازش داشته باشم
ادامه زندگیم به همین منوال خیلی خیلی سخت هست توانایی و کشش رو ندارم
به همین خاطر احتیاج دارم به کنار افرادی برم که حداقل حامیان عاطفی ام هستند
منتها بین رفتم و موندن در این شهر هم باز مزایا و معایب برابر هست
می خوام بدونم وقتی شخصی در بین انتخاب هاش دچار تعارض میشه
اونها رو الویت بندی می کنه بعد بهشون امتیاز میده
و در نهایت امتیاز ها برابر میشه
چگ.نه باید تصمیم درست رو بگیره ؟
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
سلام بالهای صداقت عزیز
تاپیکت رو خوندم ، بنظر رسید مهمترین موضوع این پست باشه ، نظرات دوستان رو که مطالعه کردم ، تقریبا بی نیاز از صحبتهای من هستید ، اما از باب وظیفه چند نکته رو بیان می کنم .
اگرچه بعد از کدورتها و قهرها ظاهرا چاره ای جز بیان شرایط و توافقات جدید نیست ، اما ، این اما خیلی مهمه ، این توافقات در شرایط عادی زندگی اصلا محل رجوع نیست
و در شرایط بحرانی میزان پایبندی به اونها به صفر می رسه ، وقتی صحبت طلاق مطرح میشه ، یعنی اساسا من یا تو می خواهیم شانه را از زیر بار این توافقات خالی کنیم .
قبول اما درسته که دیگری مسئولیت هاش رو بندازه روی شانه دیگیری؟
و دیگری تنها از روی علاقه و دوست داشتن اون بار رو قبول کنه؟
و جایی که دیگه نتونه اون حجم بار رو تحمل کنه طرف مقابل بگه من نمی تونم حتی بار خودم رو حمل کنم
در خلق این لحظات خوب چند درصد شما نقش داشتید چند درصد او ؟
جرقه ایجاد این لحظات از سوی من بود
و او نیز همراهی می کرد
به عبارتی هیچگاه توی ذوق من نزد
منتها او پیش قدم نبود که مهم هم نیست
مهم داشتن این لحظات خوب بوده که داشته ایم
ایضا ساز مخالف رو ، از او بپرسید آیا نظر او هم همینه ، یعنی شاید این شما باشید که داره ساز مخالف می زنه ، ساز مخالف با چی ؟ با نظر شما !
این فقط یه هشدار بود
نمی دونم چگون ازش بپرسم
شوهرم همیشه در این خصوص از صحبت کردن طفره میره
با نظر من نه
در این تالار یاد گرفتم که دیگران رو همین گونه که هستند بپذیرم
چه با نظر موافق و چه مخالف
مهم رفتار درست و انتقاد سازنده هست
که در این خصوص سعی کرده ام راه رو درست بروم
و در خصوص هشدار
نمی دونم ، من درون این زندگی هستم به همین خاطر از شما کمک خواستم که از بیرون مشکل رو واکاوی کنید
محبت بیش از اندازه بوده ، محبتی بوده که انتظار / توقع برات بوجود آورده؟ اگر غیر از این بوده چه نوع بوده ، منفعلانه ؟ از خواسته هات چشم پوشی کردی؟
خیلی جاها از خواسته هام با عشق و علاقه چشم پوشی کردم
نه منتی بوده و نه انتظاری ، دلم خواست اون لحظه به خاطر عشق شوهرم از خودم بگذرم
تنها سعی کردم با محبت و مهربانی علاقه ام رو به همسرم بروز بدهم
نه اینکه با تندی بگم دوستش دارم و محبتم از روی اجبار باشه
یه این سخن به شکل یه موضوع نقطه ای / لحظه ای نگاه کن نه یک فرایند ادامه دار . مگر اینکه شواهدی باشه بر اینکه واقعا راهتون از هم جداست و فقط ظاهرا دارید با هم حرکت می کنید.
این شواهد چگونه است؟
میشه بگید
در کجا می بایست متوجه شوم که راه دو نفر از هم جداست؟
من همسرم را دوست دارم
او نیز مرا دوست دارد
اما با دوست داشتن صرف بدون تقسم مسئولیت نمیشه یک زندگی رو جلو برد
یا اگر هم میشه من بلد نیستم
اگه شما بلد هستید به من یاد بدهید
خیلی سریع به جدایی رسیدی ، در واقع میزان این کدورتها و آزردگیها از لحاظ تعداد و شدت فکر جدائی رو در شما تقویت کرده.
اینکه دارم می بینم
رسیده ام به همون دلخوری های قبلی که تبدیل می شد به بحران
از این جهت می گم دو راه هست
جدایی و ادامه این زندگی بدون دیدن شوهرم و انجام همه مسئولیتها
همون کار اشتباهی که قبلا انجام می دادم
و کم کم شوهرم از دایره زندگی حذف میشه
بی انگیزه میشه
و من نمی خواهم این گونه بشه
شوهرم انتظار داره من مثل سابق مسئولیتها رو به دوش بکشم و در همون حال خوشحال و پر انرژی هم باشم اما من این توان رو ندارم
به خدا ندارم ، اگه داشتم که اون موقع زندگیم بهم نمی ریخت
اگه برگشتم به این زندگی برای رفع نقص ها و کاستی هایی بود که از روی ندانستن انجام داده بودم
اونها رو برطرف کردم
اما باز رسیدم به اول خط
دلیل اصلی من برای جدایی تنهایی است ، چون شوهرم خیلی زیاد داره من رو تنها میذاره ، توی شهری که زندگی می کنیم من غریب هستم ، شهر کوچکی هست و اینجا خیلی احساس تنهایی می کنم .
اگر احساس خوبی از بودن با شما داشته باشه ، هیچگاه تنهاتون نمی ذاره ، لحظه شماری میکنه که کارش تموم بشه و بتونه پیش شما یاشه.
ببنید شما از دیدن یک کودک لذت می برید درست؟
دوست دارید باهاش بازی کنید و از شیرین کاری های اون کودک سرکیف می شوید
اما همین کودک گریه داره ، غذا می خواهد ، احتیاج به نظافت داره
میتونید بگید من فقط خند هاین کودک رو می خواهم مابقی اش رو نه ؟
به داشته هات بیشتر فکر کن ، به همکارات ، دوستات ، دخترت ، فامیل و همسایه و ... مخصوصا خدا و ائمه رو نگفتم
واقعا دارم نهایت تلاشم رو می کنم که مثبت ببینم و به داشته هایم فکر کنم
اما نمی دونم چرا اینقدر شکننده شدم
امتیازش چند شد ، که می گید برابره ، با چه ترازوئی وزن کردید؟
ببینید همون طور که در جوای آنی گفتم در تصمیم گیری دچار تعارض شدم و موندم چگونه حلش کنم ، وقتی به تعارض های برابر برسید چی کار می کنید؟
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیزم
از اینکه به ما اعتماد کردی و مشکلت رو اینجا بیان کردی ممنونم.
قبل از هر چیز باید به نکته ای اشاره کنم ، گفتی بعد از دوسال دوباره برگشتی سر جای اول ، ولی آیا واقعا همینطوره؟ بالهای صداقت دوسال پیش واقعا با بالهای صداقت الان یکی هست؟ نه تنها من ، بلکه خودت هم نمی تونی کتمان کنی که بالهای صداقت الان با دوسال پیش فوق العاده فرق می کنه و الان بالهای صداقتی با ما صحبت می کنه که مهارتهایش در مورد زندگی زناشویی خیلی بیشتر از دوسال پیش است.
در مورد تعارضات و راه حل ها بعضی وقتا ما مسئله ها رو با روش سود و زیان بررسی می کنیم و بر اساس همون جدول تصمیم گیری می کنیم ولی به نظرم همیشه این راه حل کارساز نیست . بعضی وقتا به دوراهی هایی می رسیم که ظاهرا سود وزیانشون با هم برابری میکنه ولی در حقیقت یکی از راه ها عملا امکان پذیر نیست یا خیلی سخت تر هست و...
شاید مسئله تو این دفعه از این مسئله ها باشه ، شاید با انتخاب یکی از این راه حل ها جواب آخر معادله ات ناممکن بیاید ، به هر حال این فقط زندگی تو نیست ، زندگی موطلایی و علی آقا و بالهای صداقت هست. پس در این مورد هم هر سه با هم باید تصمیم بگیرید.
در انتها یه سوال دارم ازت ، وقتی شوهرت بهت گفت که نمی تونه روی توافقش پایبند باشه ، پرسیدی چرا؟ دلیلش چی بود؟ با چه استدلالی فکر می کند که نمی تونه پایبند باشه به توافقاتش؟
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت عزیزم...اگر چه دوستان گفتنیها رو گفتن اما من از جایگاه کسی که خیلی از این احساسات رو تجربه کرده و به قول خود شما همسرانمون بی شک شباهتهای زیادی بهم دارن چند نکته به ذهنم رسید که باید بهتون بگم:
1.انرژی احساسی ما از جایی باید پر بشه،در واقع به قول بی نهایت انگار بنزین شما تموم شده اما علت اصلی این تموم شدن چیه؟اصلا این باک رو از کجا پر میکنی؟با همسرت؟با دخترت؟با خودت؟ با طبیعت؟ با خدا؟
شمایی که این قدر بخشنده ای و حتی منو که یه آدم ناشناس توی دنیای مجازیم از این همه لطفت بی نصیب نزاشتی پس مسلما در زندگیتم عادت به بخشش داری.اما بالاخره باید از جایی بگیریم تا بتونیم که در جای دیگه ببخشیم و شما سهم عمده ایشو میخای از همسرت بگیری که حقم داری اما حالا که این امکان نیست چه کار باید کرد؟مسلما جدایی یه راه حله اما تنها راه نیست.
2.میگین که در تعارضات به یک نقطه برابر رسیدین.اما به نظر من عملا این موضوع امکان پذیر نیست مگر این که در جایی بیش از اندازه احساسی امتیاز داده باشی.به شخصه فکر میکنم در مورد مزایای برگشت به تهران و نزدیک فامیل و علی الخصوص خانواده بودن کمی احساسی امتیاز دادی.عریرم منم در غربتم و متاسفانه فرزندی هم ندارم و همسرم هم تقریبا روزی 12 ساعت سر کاره و خودمم شغل ثابتب ندارم و خیلی خوب حس تنهاییتو درک میکنم و بارها و بارها دلم خواسته که پیش خانواده ام باشم اما هر وقت که پیش خانواده ام میرم(در جریان هستی که حتی یک بار حدود دو ماه خونه پدریم بودم) میبینم که نه این حس تنهایی بیشتر از طرز فکر من نشات میگیره تا از دوری اقوام.پس دوباره بسنج و ببین که چقدر این تنهایی حقیقتا با خانواده ات رفع میشه.
3.به دستاوردهایی که دراین دوسال پس از تغییر به دست آوردی تگاه کن بعد چیزهایی که رو که از دست دادی بررسی کن.به نظرم خیلی مهمه که به عملکردت در این دوسال دقت کنی و بنویسیشون.مسلما تلاشهات بی نتیجه نبوده شاید الان وقت این رسیده که تغییر تاکتیک بدی.
4.نوشته های خودت از دید یک مراجع بخون.فکر کن یک زن امیدوار اومده و این حرفها رو زده چه راه حلهایی به ذهنت میرسه؟
خیلی حرف زدم...بازم حرف دارم...
بازم میام.
موفق باشی:72:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
بسیاری از همسران در این زمان کلیدی اشتباه می کنند و بسیاری از درگیری ها، نتایج اشتباه و در نهایت پشیمانی ها ناشی از همین مرحله است! نتیجه این تعریف، موضع گیری همسر شما، درگیری ذهن شما بیش از پیش و حتی بیش از حد لازم، و در نتیجه آن گفته همسر شماست که ناشی از اشتباهات متوالی است!
به همین خاطر می خواهم با کمک خرد جمعی تصمیم بگیرم که اشتباه نکنم
از اینکه دو سال برای زندگی ام وقت صرف کرده ام و بسیاری نکات رو اصلاح کرده ام خیلی خوشحالم
ابدا و اصلا افسوس نمی خورم
بلکه پیش وجدان خودم آسوده هستم که نهایت انرژی و توانم رو هزینه کرده ام
گام سوم: وقتی مساله رو درست تعریف کردید، بی شک راه حل هایی دارید! راه حل هایی به نظر شما می رسه!
نمی دونم راه حل درست چیست
ببینید زندگی زناشویی ، زندگی است که دو نفر کم و بیش در کنار هم زندگی رو جلو می برند درست مثل یک ترازو که هرازگاهی بالا و پایین میره ولی در نهایت میزان می ایستد
من درصدد آن نیستم که بگویم من اینقدر از خودگذشتگی کردم ، من این فداکاری ها رو کردم ولی همسرم نه
ابدا و مطلقا ، این طرز فکر رو ندارم
بلکه تنها خواستارم همسرم مسئولیت های خودش رو بپذیره
آیا اینکه من می خواهم در روز حداقل یک وعده غذایی رو آسوده و با خیالی راحت در کنار هم باشیم
توقع زیادی است؟
و اگر همسرم در این وقت ها نیست ، مرا قانع کند که به فکر ما هست
آیا درست هست که من غذا نپزم و دخترم را به امان خدا در خانه تنها بگذارم و برم خانه دوست مهمانی؟
برم برای همسایه سرکوچه سبزی پاک کنم ولی برای خونمون شام درست نکنم؟
همسرم لباس تمیز نداشته باشه ، غذا برای خوردن نداشته باشه اما در تلاش باشم که فلان رفیقم می خواد بره امتحان بده ، درسش رو خوب بلد باشه و یا مثلا آرایشش کنم که مراسم خواستگاریش خوب باشه ؟
اون وقت شما به عنوان یک مرد نمی گویید برای خانه و خانواده ات وقت نمی گذاری؟
رفتی در راه رضای خدا داری به دیگران نفع میرسونی؟
هر راه حلی رو بنویسید!
آقای sci گرامی باهاتون کاملا موافقم که راه حل هایی که به ذهنم رسیده بیشتر هیجانی هست ، اما دیگر ذهنم یاری نمی کنه ، منطقم هیچ چیزی یادش نمیاد
الان دلم می خواد همسرم بیاد با من حرف بزنه
بهم بگه چرا اون حرف رو زده
بهم بگه چه مسئولیت هایی رو اون بر عهده می گیره و چه مسئولیت هایی مال من
بعد باهم توافق کنیم هرکس برای بهتر شدن زندگی تلاش کنه
و پای این توافقمون واقعا بایستیم
همین
اما وقتی همسرم نمی خواد ، من هرچقدر از در مهربونی ، محبت، عشق ، اقتدار ، قاطعیت ، وارد شوم نمی تونم ازش بخواهم که توافقی داشته باشیم چون همش میشه اجبار
گام چهارم: محاسن و معایب هر راه حلی رو که در بالا نوشتید در جدولی تنظیم کنید و در معیاری مثلا 0 تا 10 امتیاز بدهید.. اما راه حل شما باید چند ویژگی داشته باشه:
این کار رو کردم
نه در ذهنم بلکه در کاغذ نوشتم و بدون توجه به احساسم به هرکدوم نمره دادم در نهایت چه موندن و چه جدایی نمره هاشون یکی است
برای همین نمی دونم در این جور مواقع چه تصمیم درست هست
من نمی خواهم یه مسکن برای درد فعلی ام بگیرم
می خواهم این درد رو ریشه کن کنم
من خودم رو بهتر از هرکس دیگه ای می شناسم
ادمی هستم پویا
شاید اگر کمی منفعل بودم اصلا اینها برایم مشکل نمی بود
ولی این ویژگی شخصیتی من هست
اما واقعا مشکلاتی رو که مطرح کردید مثل :
غربت،
تنهایی،
نداشتن هم صحبت بالغ غیر از دخترتون،
پیدا نکردن وجوه مشترک در شرایط کنونی در گفتگو با همسرتون به دلائل مختلف،
نمی تونه دلیل خوبی برای طلاق باشه... ضمن اینکه همانطور که گفتید با طلاق مشکل شما حل نخواهد شد و بیشتر می شه که کمتر نمی شه!
نمی گویم مشکلاتم بیشتر میشه
نه مشکلاتم تغییری نمی کنه ؛ نه کم میش و نه زیاد
اگر یک قسمت برایم آرامش داره قسمت دیگرش برایم تشویش داره
اما ادامه این زندگی هم مطلوب نیست و در نهایت منجر به نتیجه نمی شه، راه حل پایداری نیست، تا حدی هم عملی نیست، از درجه سازگاری کمی برخورداره و از موضع انفعاله!
مگر اینکه تغییراتی رو ایجاد کنید و از روش صحیح حل مساله به جواب برسید...
خوب این تغییرات چگونه هست؟
چه طور باید شروع کرد؟
چه چیزی رو باید تغییر بدهم
خسته شدم از بس حرف هایم رو صدبار مزه مزه کردم ، بعد عنوان کردم
به هر طریقی گفتم ، فقط تنش ایجاد نشد
با عشق گفتم و عشق هم شنیدم ولی فقط حرف بود ، بابا بچه که نیستم شوهرم با حرف گولم بزنه ، مرد عمل باید باشه ، مگه من نخواستم؟ مگه 8 ماه تلاش نکردم ، مگه این همه تغییر نکردم ، سخت بود خیلی ، ولی تلاشم رو کردم
شوهرم با زبان خیلی حرف های عاشقانه میزنه ، از نظر عاطفی منو شارژ می کنه ولی در انجام دادن کارها ،کاری عملی نشد
در خصوص واکاوی محل سکونت خیلی عالی بود
منتها باید کمی بیشتر به خودم زمان بدهم تا برای محل سکونتم تصمیمی درست بگیرم
البته تصمیم برای تغییر محل سکونت بعد از حل شدن مشکل قبلی ام هست
گل مریم عزیزم حرف هایت خیلی حس قشنگی رو در من ایجاد کرد
ممنون ، خیلی زیاد به دلم نشست ،
یک لحظه من رو یاد خودم در دوسال پیش انداختی
و از مقایسه ای که امروز خودم را بادیروز خودم داشتم غرق در شادی و لذت شدم
حق با توهست من سرجای اولم برنگشتم ، اینجا رو ندیده بودم ، ممنونم خانوم گل مریم مهربون من :43:
یک زن امیدار عزیز
دستاوردهای زیادی در این دوسال داشته ام
خیلی زیاد ، تجربه اندوخته ام و مهارت زندگی رو عملی یاد گرفته ام و بکار برده ام
دو سال پیش بلد نبودم چه جوری باید زندگی کرد
توی کار زندگی خودم مونده بودم
ولی امروز نه ، می تونم خیلی چیزها رو درک کنم، خیلی مشکلات را بفهمم و راه حلشن رو بلد هستم ، حتی با شجاعت در خیلی از تاپیک ها در جهت سازندگی نظر می دهم و از اینکه راهنمایی هایم مثمر ثمر میشه از ته دل خوشحال میشم
اما ناقلا ، خیلی باحالی ، از دید یک مراجع ببینم؟ :311:
اون وقت به مراجع میگم کار نشد نداره
تو میتونی
برو درستش کن :58:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خانم بالهای صداقت بیشتر حرفهای منو از طرف یک همدرد بخونید .
من هم دوست داشتم همسرم و من مسیر زندگیمون یکی باشه تا بتونیم اون دنیا هم با هم باشیم اما همسرم نخواست .
راستش من از این حرف یک زن امیدوار خیلی خوشم اومد. تغییر تاکتیک.
به نظر من بهتره ببینید این خستگیتون ناشی از چیه؟ لطفا با خودتون رو راست باشید. آیا خستگیتون از اینه که احساس می کنید تلاشتون بی نتیجه مونده و یا از اینه که یک عمر خواسته های واقعی ای رو که داشتید مخفی کردید و شاید فقط در ظاهر اونها را نادیده گرفتید؟
اگر مورد دومه من فکر می کنم الان وقتشه که خواسته هاتون رو برای خودتون حداقل فریاد بزنید و برای رسیدن بهشون تلاش کنید. اما خودتون . تا به حال شما تلاش می کردید (با به کار بردن مهارتهای زندگی) و امیدتون به همسرتون بود اما اینبار خودتون تلاش کنیدو تنها امیدتون به خودتون باشه. منظورم این نیست که تنهاییتون رو با خودتون پر کنید. بلکه منظورم اینه که شاید وقتشه کمی به قول همسرم برش داشته باشید و مدیریت زندگیتون و تحقق ارمانهاتون رو بدست بگیرید. و برای رسیدن به اونها از همسرتون هم استفاده کنید.
و در اخر برای خودم می گم که یادمه شما نفشه راهی داشتید که یکی از گزینه هاش توکل بود. وقتی توکل می کنی امیدت از غیر می بره و و نتیجه رو به خودش واگذار می کنیو
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت
اتفاقا بر عکس تو ٰ من فکر می کنم تو شوهرت را همانگونه که هست نپذیرفتی . اگر خسته ای یک علت بزرگش عدم پذیرش است تو تحملش می کنی تو صبوری می کنی این دو مقوله با پذیرش خیلی فرق داره .
حال چه فرقی دارد ؟!
در پذیرش تو ابدا متحمل فشار نمی شوی .بر روی فرد و رفتارهایش تمرکز نمی کنی .چرا این جور .....چرا اون جور ....هم نداره .هست هر آنچه که هست .
تو شوهرت را فهمیده ای و درک کرده ای که از این نوع رفتار و .........نفع می برد اما در تحملش هستی و نه در پذیرشش.
اگر نقش همسرت را در زندگی دوست یا دوستانش پذیرفته بودی که رشد آنها توسط همسرت صورت می گیرد و.......را می پذیرفتی . جای اعتراض و تحلیل باقی نمی ماند . ضمن اینکه به پایان داستان هم اشاره کردی که دست آخر همسرت میاد پیش تو گله می کنه از دوستانش و ...................
دقت کن
چرخه تکرار و بازی و نوازش گیری و نفع بردن و نتیجه ی تکراری و...........................دقت کن بازی است . آنتی تز . بی محلی . از اول تا آخر بازی . یعنی به دوستش حساس نباش . روی کارهایش زوم نکن . درست و غلطش نکن . گویی کر و کوری ...........همه ی این اتفاقات یک سرش برای این است که صدای تو در بیاد تا او نوازش بگیرد . بازی اش را به هم بزن . بی توجهی و بی محلی . کر و کور و لال .
بعد هم طلاق دیگه چه صیغه ای است افتاده توی سرت؟!
فکر کردی مثلا مرد بعدی از این کارها ندارد ؟! یا فکر کردی دیگه ازدواج نمی کنی ؟
یادت باشه که این تنهایی که احساس می کنی جنسش با جنس تنهایی بعد از طلاق خیلی فرق داره و جنس تنهایی بعد از طلاق عمقش خیلی زیادتره و.................
در ضمن چون قبلا این جمله خیلی روت تاثیر گذاشته بود دوباره تکرار می کنم که یادت نره
طلاق یکی از مزخرف ترین اتفاقات برای یک زن است .
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
چرخه تکرار و بازی و نوازش گیری و نفع بردن و نتیجه ی تکراری و...........................دقت کن بازی است . آنتی تز . بی محلی . از اول تا آخر بازی . یعنی به دوستش حساس نباش . روی کارهایش زوم نکن . درست و غلطش نکن . گویی کر و کوری ...........همه ی این اتفاقات یک سرش برای این است که صدای تو در بیاد تا او نوازش بگیرد . بازی اش را به هم بزن . بی توجهی و بی محلی . کر و کور و لال .
دقیقا در این خصوص همین راهکار رو در پیش گرفتم ، حساسیتم رو به صفر رسونده ام
مشکل من این قضیه نیست
چرا نمی تونم درست منظورم رو برسونم :302: :302: :302: :302: :302:
در ضمن چون قبلا این جمله خیلی روت تاثیر گذاشته بود دوباره تکرار می کنم که یادت نره
طلاق یکی از مزخرف ترین اتفاقات برای یک زن است .
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
در پاسخ به پست 28 خانم بالهاي صداقت
_____________________________
خانم،
گام اول و گام دوم در روش حل مساله رو فراموش كرديد...
گام اول پذيرش مشكل بصورت صحيح بود! نه بغرنج و غير قابل حل... و گام دوم نوشتن يك صورت مساله با پارامترهايي كه خدمتتون عرض كردم!
براي اينكه ساده تر و راحت تر نتيجه بگيريم... (چون مي دونيد من معتقدم ما در زندگيمون وقت زيادي نداريم كه بخواهيم همش مشكلات و مسائل رو حل كنيم، بايد ساده و سريع نتيجه بگيريم)
مي تونيد يك صورت مساله تميز كه به معني واقعي صورت مسئله باشه، براي مشكلتون بنويسيد؟ با توجه به معيارهايي كه در پستهاي قبلي نوشته ايم.
قبلش حتما پستهاي 14 و 16 رو بخونيد
بعد از اينكه اين صورت مساله رو نوشتيد به مراحل بعدي مي ريم...فعلا پيشنهاد مي كنم به مراحل بعدي زياد فكر نكنيد! پس اول پذيرش مشكل يا مشكلات به معني اينكه، بله اين مشكل وجود داره! و بعدش نوشتن صورت مسئله با روشي كه قبلا گفتم...
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام خانم بالهای صداقت
این پست من صرفا جهت همدلی هست متاسفانه من در جایگاهی نیستم که بتونم بهتون راه حل بدم اما وقتی تاپیکتونو خوندم واقعا دلم گرفت. یادمه تو روزهای سخت زندگیم و اون زمانی که کاملا درگیر مشکل با نامزدم بودم شما پیگیر تاپیکم بودین و راهنماییم میکردین هر چند بعضا حس می کردم حرفاتون تند بود اما حالا می فهمم که لازم بوده. از صمیم قلب امیدوارم همسرتون با تمام وجودش برگرده به زندگیتون و روزای شادی و خوشیتون تکرار بشه. :72::72:
از شما هم می خوام همونطور که همیشه مراجعین رو تو شرایط بحرانی زندگیشون به آرامش دعوت می کنین خودتونم تو این شرایط آرامشتونو حفظ کنین و تا آروم شدن کامل ذهنتون تصمیمی نگیرین.:72:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
وااااااااااااای ماااااادر نفسم گرفت از بس پستهای دراز دراز خوندم! 33 پست!:302:
بالهای صداقت عزیز تازه دارم می فهمم که همه شوهرها تقریبا مثل همند:311: باور کن عین حرفهات رو از n نفر ادم شنیدم ایضا خودم، تازه وخیم ترش رو. منتها همه این ادمها هم دارند زندگیشونو میکنند و ابدا به فکر طلاق هم نیستند. البته چند مورد هم فکر کردند به تکاپوی طلاق بیافتند تا همسران چموش را تادیب کنند اما آخر سر دست از پا دراز تر با چند تا کلمه عاشقانه و وعده و وعید سر خرمن برگشتند سر خونه زندگیشان.
ضمن تایید نظرات تقریبا همه دوستان، به طرز فجیعی با پست آنی و ستاره عزیز موافقم. البته ستاره شعری به زبان اسپرانتو و خط میخی گذاشته بود که اصلا بلد نبودم بخونمش ولی به هر حال با شناختی که از نویسنده داشتم به معنای اثر رسیدم:311:
ببین عزیز دل! خسته ای! گیر دادی! حالا هی بگو نه! انگار یک انرژی منفی ای جمع کردی میخوای یکجا تخلیه اش کنی دیوار هیچ کی هم کوتاهتر از شوهر خطاکار نیست:163: باباجان چه قولی چه وعده ای؟ چه کشکی؟ چه پشمی؟ یه چند روز قول و شوهر و بی خیالی شوهر و... همه و همه را فراموش کن. هر برنامه ای که فکر میکنی حالت رو خوب میکنه (البته بغیر طلاق و دادگاه و پوست شوهر را قلفتی کندن که میدونم چقدر به جیگرت جلا میده:311:) ردیف کن. شوهرت بهت نرسیده؟ خودت این لطف رو بخودت بکن و کمی بخودت برس. یه چند روز برو پیش فک و فامیل مادری ات. یا چه میدونم مسافرتی بدون همسرت! مسافرت و دوری فیزیکی همیشه دوری عاطفی نمیاره. گاهی این دوریها خیلی هم ما رو بهم نزدیک میکنه و اثرات خوبی داره.
راستی از قدیم گفتن: همه چیز از نازکی پاره میشه ولی آمیزاد از ضخامت (کلفتی) ضخامت! تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم:305: از کجا معلوم دو سال دیگه هم پستی ارسال نکنی عین پست پایین:
دو سال پیش بلد نبودم چه جوری باید زندگی کرد
توی کار زندگی خودم مونده بودم
ولی امروز نه ، می تونم خیلی چیزها رو درک کنم، خیلی مشکلات را بفهمم و راه حلشن رو بلد هستم ، حتی با شجاعت در خیلی از تاپیک ها در جهت سازندگی نظر می دهم و از اینکه راهنمایی هایم مثمر ثمر میشه از ته دل خوشحال میشم
ناقلا ، خیلی باحالی ، از دید یک مراجع ببینم؟ :311:
اون وقت به مراجع میگم کار نشد نداره
تو میتونی
برو درستش کن :58:
[/quote]
واقعا کار نشد نداره تو میتونی بالهای صداقت!:305: به حرفهای ستاره هم فکر کن. گاهی لازمه از قید تعلقات دنیوی و دلبستگیها و وابستگیهای رنج آور و بیحاصل کمی بیرون بیاییم تا دنیامون هم قشنگتر بشه. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز:310:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
شوهرم سرما خورده
مثل این پسر بچه مظلوم ها کز کرده بود کنار بخاری
دلم اونقدر براش هلاک شد:311:
شام می خواستم حاضری و از نوع سرخ کردنی درست کنم ، اون هم چیزی نگفت (گلوش درد گرفته)
ولی خیلی دلم براش غصه دارشد
رفتم بیرون براش جوجه کباب !!!!گرفتم
اونقدر ذوق کرد ،دقیقا مثل بچه ها
من هم از خوشحالی همسرم ذوق کردم ، درست مثل بچه ها :72:
دلتنگ کودکیم. یادش بخیر قهر میکردیم تا قیامت و لحظه ای بعد قیامت می شد:46:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
34 پست بلند برایم زده شد به این معنی که
بالهای صداقت بگیر بشبن سرخونه و زندگیت
غر غر کردن هم ممنوع :324:
همچین فکر نکن طلاق بگیری ، خبری هست :316: و حلوا دارند خیرات می کنند :311: :311:
این رو می دونم ،
می دونم هیچ وقت زندگی دوم نمیشه همانند زندگی اول
می دونم زندگی دوم مثل بچه ناتنی می مونه
می دونم خودم همسرم رو انتخاب کرده ام و به خاطر انتخابم می بایست هزینه هم کنم
می دونم هنوز هم جاداره که برای زندگیم تلاش کنم
خوب واسه همین گیر کرده ام
هرچی راهکار بلد بودم بکار گرفتم تا اگه مشکلی ایجاد میشه اون رو مدیریت کنم تا نشه مشکل لاینحل
نمیشه زندگی بدون تنش باشه
نمیشه همیشه از همه چی راضی باشیم
درسته راه حل هایم هیجانی بودند ، خوب خدا رو شکر که به مرحله عمل نرسید
منتها نمیشه که یک مشکل ایجاد بشه
بر سر راه حلی به توافق برسید
ولی بعد دوباره همون مشکل رو به وجود بیاری ولی به شکل های متفاوت
نمی دونم اگر یه اشتباه رو چندین بار تکرار کنید و هی بگید ببخشید
انتظار دارید این طلب بخشش اون عمق رنج و اندوه رو سریع از بین ببره؟
مشکل من تنهایی های طولانی هست که در منزل دارم
چندین بار سر این موضوع صحبت کردیم
خیلی مهارت ها رو امتحان کردم
یه مدت خوب هست
بعد دوباره یادش میره
و وقتی با اعتراض من روبرو میشه
میگه ببخشید
یادم رفت
خوب یک بار ، دوبار ، ...
اون وقت شما هم لبریز می شوید ، عذرخواهی رو می شنوید ، عکس العملی ندارید و نمی تونید مثل سابق باشید ولی همسرم انتظار داره هربار من اصلا خیالم نباشه و با یه عذرخواهی و قول مجدد بگم باشه همه چی یادم رفت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
مي تونيد يك صورت مساله تميز كه به معني واقعي صورت مسئله باشه، براي مشكلتون بنويسيد؟ با توجه به معيارهايي كه در پستهاي قبلي نوشته ايم.
بله می تونم
زندگیم رو دوست دارم و همسرم را هم دوست دارم ، ولی دیدگاهم با همسرم در زندگی همسو نیست
من و همسرم زبان سخن گفتن یکدیگر را نمی دانیم
من یک نوع نگاه به زندگی و ارتباط زناشویی دارم و همسرم دیدگاه دیگر
و اصلا هم نمی خواهم ، نمی خواهم ، نمی خواهم دیدگاه همسرم رو عوض کنم
حالا چی کار کنم که
1)وقتی سر مشکلی با همسرم گفتگو می کنم و قرارهایی برای رفع اون مشکل می گذاریم ، (با درنظر گرفتن دیدگاه من و همسرم ) همسرم بر سر تعهداتش بمونه
وقتی انسانها دو چیز رو باهم می خواهند ولی امکانتشون محدود هست دچار تعارض در انتخاب می شوند
اصلا این مشکل رو چه جوری حل می کنید؟!
از تلاش صمیمانتون ممنون که راه درست و ادامه زندگی رو به من نشان دادید
از 5شنبه که این اتفاق افتاده همسرم شب ها زود میاد خونه
و الان من شارژم
تا زمانی که دوباره دیر اومدن هاش شروع بشه و من چندماه تحمل کنم و بعد دوباره اعتراض کنم
و این چرخه دوباره تکرار بشه
حالا با محبت بوده و خونه برایش محل امن و آسایش باشه ، انجام دادم
با صبر کردن و برآورده نکردن مسئولیت هاش بوده انجام دادم
با انتقاد محترمانه بوده و گفتگو کردن ، انجام دادم
خودش پیشنهاد داد شب ها ساعت 10 خونه هستم ولی باز خودش رعایت نمی کنه
ولی وقتی این مشکل حل نشد ، یه مدت دیگه دوباره من همین جوری بهم می ریزم ، اون وقته که دوباره می گم اصلا جدا بشم بهتره ، بعد می بینم با جدایی دردم درمان نمیشه
و نقطه سر خط
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
اگر زبان این مرد را نفهمی زبان بقیه را که ابدا نمی فهمی . خدایی ازدواج اول و مرد اول یک چیز دیگه است .
بعد هم فکر کردی برات بعد از طلاق تخت گذاشتند بری بنشینی روش و تکیه بدهی و یکی هم بیاد جفت پا بایسته و بادت بزنه و بگه امر کن سرور من ؟!
بابا نوکر که نگرفتی ..................شوهر کردی .
علی این را بخر
علی آن را بخر
علی اینجا بیا
علی آونجا نیا
علی اینوری برو
علی اونوری نرو
علی زود بیا
علی چرا زود آومدی
علی چرا دیر میای
علی چرا میای
علی بخاری ماشین
علی پنکه ی ............و...........!!!!!!!!!!!!
( نصف بیشتر این چیزهایی که تو می گی و دستورش را صادر می کنی خودت می تونی انجام بدهی . حالا گفته اند مرد باید مسئولیت امور زندگی را به عهده بگیرد و ............اما دیگه شور کردن ماجرا هم درست نیست . قبلا اگر دچار تفریط بودی الان دچار افراط شدی . )
آن خط کش نظم و انصباط و برنامه ریزی سفت و سخت را بینداز کنار . انضباط و برنامه ریزی و مدیریت و.......خیلی خوبه . اما این هم مثل خیلی چیزهای دیگه حد و اندازه داره .
باور کن تو در نظر همسر جان حکم ناظم خط کش به دست را داری که آدم را کلی هم جریمه می کنه و مشق هم زیاد میده .
این مرد بدبخت را فراری دادی اینقدر براش خط و مرز گذاشتی . آقا دوست نداره ساعت غذا خوردنش معلوم مشخص باشه .
اگر می توانست چنین نظمی داشته باشه که خیلی خوب بود و می شد نمونه .اما این نظم را نداره .حالا چی ؟تکلیف چیه ؟ طلاق می گیری و الهی به امید تو !
یک رازی را بهت بگم .
اگر من هم بدونم هر روز باید برم توی خونه ای که کلی خانم خونه دستور می ده و ...............شب که دیر می آمدم هیچ .اصلا بعد از مدتی خونه نمی آمدم . والاااااااااااااااااااا.:31 1:( این قسمت بدآموزی داشت شرمنده )
بعد هم دفعه قبل مامان جان مورد هدف بود که او باعث انتخاب علی شد .
اما این دفعه خودت انتخاب کردی یعنی همون دوسال پیش . یعنی عزیز آش خالته . بخوری پاته نخوری پاته .
:104:
با توجه به تعاریف خودت خارج از شوخی اسیر افراط و سخت گیری شده ای .
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
کاش می تونستم جبران کنم این همه هم حسی های بی ریا :72::72::72::72::72::72::72::72:
دریغ و افسوس از راه حل ، گاهی بعضی از دردها درمان نداره ، خوب چاره چیست؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamed65
من با این مخالفم که آدم یک عمر بدون عشق و محبت در کنار کسی زندگی کند، ولی آیا واقعاً به این مرحله رسیدی؟!
عشق خیلی واژه ای مقدسی هست ، به خاطر اون عشق هست که انسانها ایثار می کنند
ولی هست زمانهایی که منطق بیشتر از عشق در زندگی مشترک میتونه کارساز باشه
غالب تفکر بر این هست که طلاق زمانی موثر هست که زن و شوهر بر سر یکدیگر بزنند و فحش و فحش کاری کنند و ....
ابدا هم منظورم این نیست که با هر مشکلی و هر سنگی سریع بری طلاق بگیری که آخی بالاخره آزاد شدم
زندگی من خیلی عاشقانه هست ، هرکسی دیده گفته تو و شوهرت انگار تازه نامزد کرده اید ، چقدر شوهرت تو رو می خواد ... و تو یک علی می گی ولی صدتا علی از دهانت خارج میشه
کار نشد نداره ، کافی هست انجمن معنا درمانی رو بخونید ، کتاب انسان در جستجوی معنا رو بخونید ، قطره ای است از یک اقیانوس ، کافی هست بفهمید معنای زندگی چیست
هر انسانی قادر هست هر شرایطی رو تحمل کنه ، تحملی از نوع سازنده
اما هرچقدر ظرف وجودی ات رو بزرگتر می کنی و معناهای والا تری رو برای خودت تعیین می کنی بیشتر زبان سخنت گنگ میشه ، کمتر زبانت رو می فهمند و تنها تر میشی
یاحق :72:
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
[color=#0000CD]از تلاش صمیمانتون ممنون که راه درست و ادامه زندگی رو به من نشان دادید
از 5شنبه که این اتفاق افتاده همسرم شب ها زود میاد خونه
و الان من شارژم
تا زمانی که دوباره دیر اومدن هاش شروع بشه و من چندماه تحمل کنم و بعد دوباره اعتراض کنم
و این چرخه دوباره تکرار بشه
حالا با محبت بوده و خونه برایش محل امن و آسایش باشه ، انجام دادم
با صبر کردن و برآورده نکردن مسئولیت هاش بوده انجام دادم
با انتقاد محترمانه بوده و گفتگو کردن ، انجام دادم
خودش پیشنهاد داد شب ها ساعت 10 خونه هستم ولی باز خودش رعایت نمی کنه
ولی وقتی این مشکل حل نشد ، یه مدت دیگه دوباره من همین جوری بهم می ریزم ، اون وقته که دوباره می گم اصلا جدا بشم بهتره ، بعد می بینم با جدایی دردم درمان نمیشه
و نقطه سر خط
بالهاي صداقت عزيز
مشكل تنهايي تو با طلاق حل نميشه . تنهايي كه بعد از طلاق تجربه خواهي كرد به مراتب بسيار بسيار بدتر و تلخ تر از اين تنهايي هست كه الان تجربه مي كني . الان باز مي توني دلتو خوش كني به اينكه هر از گاهي اين اتفاقا مي يوفته و تو هر از گاهي تنها ميشي . بالاخره روزايي هست كه اون با محبتاي خودش بانك عاطفيتو پركنه و واسه يه مدتي شارژت كنه ولي بعد از طلاق ديگه همون دلخوشيتم نيست . (من هم قبل ازدواج مثل تو فكر مي كردم هميشه تنها هستم و خوب چه فرقي مي كنه اگه طلاق بگيرم يا بمونم ولي جنس تنهايي كه الان دارم تحمل مي كنم خيلي دردناك تر و سخت تره . اميدوارم نخواي تو هم تجربه اش كني تا خودت متوجه بشي . :302:)
من فكر ميكنم بزرگترين مشكلي كه الان پيدا كردي اينه كه دلت مي خواد همسرت يه سري مسئوليت هاي مردونه رو كه تو وظيفش مي دوني برعهده بگيره و از انجام اونها شونه خالي نكنه .
نگران اين نباش كه اگه اين مسئوليت ها رو الان انجام نده دوباره قراره برگردي به همون وضعيت دو سال پيش . قرار نيست اين اتفاق بيوفته ، چون تو ديگه اون بالهاي صداقت دوسال پيش نيستي .
اونطور كه از نوشته هات فهميدم هميشه هم اينطور نيست كه اون وظايفشو انجام نده . فكر ميكنم انقدر رو جدا كردن اين وظايف و مسئولت هاي مرد و زن حساس شدي كه بقول آني شوهرت فكر مي كنه اگه الان برم خونه حتما زنم الان خط كش گرفته دستش و منتظر فرمان دادنه و مي خواد وظايف و مسئوليت هاي مردونه ام رو بهم گوشزد كنه .
اگه حتما مصر هستي كه اون مسئوليتهايي رو كه تو انتظار داري انجام بده بگرد دنبال يه راه حل بهتر . اگه تا حالا راهكارهات به نتيجه نرسيده خوب راهكارتو عوض كن شايد جواب داد ولي يدفعه نااميد نشو و حرف طلاقو نزن . خودتم خوب مي دوني كه حتي اگه جدا شي و يه ازدواج ديگه هم بكني باز هم نمي توني مطمئن باشي همسر جديدت دقيقا همون مرد ايده آلي باشه كه تو انتظار داري . هر آدمي شخصيت خودش رو داره و بهتر اينه كه شخصيت اون فرد رو همونطور كه هست بپذيري .
-
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
فکر می کنم این پیام اخرتون به معنای بستن تاپیک بود. من یک مساله رو عنوان می کنم شاید مشکل شما این باشد.
شاید شما ازاین جهت به مشکل خوردید که خیلی همسرتون رو دوست دارید و براتون سخته که نتونید با کسی که خیلی دوستش دارید یکی نباشید. همزبان نباشید. مشترکاتتون کم باشه. شاید با تمام وجود می خواهید هر کاری می توانید انجام دهید تا با او یکی باشید.