-
نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
ممنون از جواب دلگرم کنندتون حرفاتونو قبول دارم اما این جر و بحثهای 10 ساله دیگه منو کلا عوض کرده 10 روز پیش تا مرز جدایی رفتیم اما باز دلمون نیومد من خودم کارمندم شوهرمم کارمنده واسه همین اگه جدا بشم از لحاظ مالی و اقتصادی مشکلی نخواهم داشت ولی از لحاظ روحی ..... نمی دونم واقعا جدایی چه لطمه ای به آدم می زنه من تقریبا یه شخصیت ایده آلیست دارم با عشق ازدواج کردم و هیچ وقت فکر نمی کردم کارم به اینجا بکشه تحصیل کرده ام فوق لیسانس دارم توی خانواده ای بزرگ شدم که پدر و مادرم همیشه جلوی چشم من و تنها خواهرم (برادر هم ندارم) با هم دعوا کردن با هم مشکل داشتن حتی کتک کاری هم کردن وقتی دعوا می کردن انگار اصلا مارو نمی دیدن انگار ما وجود نداشتیم که نظاره گر اون صحنه ها بودیم همین الانم با هم مشکل دارن دنبال یه فرصتن که جدا از هم زندگی کنن واسه همین از لحاظ عاطفی خونه پدریم سرده همدیگرو دوست داریم اما بهم نشون نمیدیم همیشه همینطور بودیم من و پدر و مادرم سالی یکبار اونم به مناسبت عید با هم روبوسی می کردیم منم خودم همین مشکلاتو تو ابراز محبت دارم جدا از اینکه تو خونه خودم هر وقت یاد بعضی حرفای شوهرم میفتم که تو دعوا گفته راجع به خونوادم اصلا دیگه هیچ ذوقی برام نمی مونه که بخوام یه محبتی بهش بکنم ولی شوهرم اینطوری نیست در حالت عادی همیشه به من محبت می کنه و قربون صدقم می ره شوهرم آدمیه که خیلی اجتماعیه و زیاد حرف می زنه تو جمع بودنو دوست داره واسه همین گاهی حرفایی می زنه که نباید بزنه واسه همین پدرم بهش می گه نفهمه. شما بگید چیکار کنم.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
این اولین ارساله منه
سلام من تازه عضو این سایت شدم دیگه داشتم می ترکیدم اینقد که حرف تو دلم بود پیش مشاور هم نرفتم فعلا. من و شوهرم 10 ساله که ازدواج کردیم بچه هم نداریم. پدرم از روز اول با این ازدواج مخالف بود. من 19 سالم بود که با هم عقد کردیم و 2 سال بعدشم عروسی کردیم. موقع عقد شوهرم اصلا از لحاظ مالی تو وضعیت خوبی نبود. اینا بماند برای بعد. مشکل اساسی ما از روز اول اختلاف خانوادم با ایشونه. شوهرم از همون اول شرع کرد به گیردادن که بابات این حرفو با منظور گفت و ....و یه نکته منفی که داره عصبانی که میشه فحش و بدو بیراه می گه. اصلا نمیتونه خودشو کنترل کنه. اما بعدش به غلط کردم میفته و معذرت خواهی. فکر شو بکنید یکی به بابای آدم فحش بده اونم منی که عاشقانه پدرمو دوست دارم. عاشق شوهرمم بودم واسه همین باهاش ازدواج کردم. اون پسر خوبیه. کارمنده. برای پول درآوردن تا حد توانش زحمت کشیده سعی کرده همیشه واسه من امکانات فراهم کنه و قلب پاکی داره. البته پدرمم آدمیه که خیلی حرفاش نیش و کنایه داره در غیاب شوهرم پدر و مادرمم هم به شوهرم فحش دادن و بد و بیراه گفتن. متاسفانه یکی دوبار هم با پدرم برخورد رودررو داشته که بعد شوهرم معذرت خواهی کرده و دوباره روابط شروع شده. خلاصه کنم این دعواها و اختلافا دیگه به اوج رسیده تا جایی که شوهرم ازم خواسته دیگه خونه پدرم نرم و دیگه اونقدر دلم از شوهرم رنجیده که از بودن در کنارش لذت نمی برم و اونطوری که باید دوسش ندارم. زندگیمو دوست دارم ولی افسردم و دلم به شوهرم خوش نیست. از خونوادمم ناراحتم. چون تمام این مسائل ایم مسائل این وسط فقط باعث شد که من داغون بشم از شوهرم دلسرد و از خونوادم گله مند. اونا بجای اینکه مشکلات زندگی منو حل کنن واسم مشکل ایجاد کردن. من باید چیکار کنم؟
افتخار
ترخدا کمکم کنید
شوهرم خیلی عصبیه تهدید کرده اگه خوانوادمو ببینم یا تماس بگیرم یا اونها تماس بگیرن یا منو می کشه یا اونارو
من باید چیکار کنم این وسط از خیر این زندگی بگذرم و برگردم پیش خونوادم چجوری تو محل کارم بگم از شوهرم جدا شدم هیچکس فکرشم نمی کنه من با شوهرم مشکل داشته باشم دارم می میرم از استرس
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
عزیزم اینا توی زندگی بعضی زن و شوهر ها ممکنه پیش بیاد و چیزی نیست که به خاطرش شما بخوای جدا بشی. اینجا فقط باید یکم سیاست زنونه داشته باشی تا بتونی جو رو آروم کنی. خب خودتم میگی که شوهرت خوبه و... پس خودت به تنهایی با اون هیچ مشکلی نداری و فقط به واسطه پدر و مادرت مشکلی به وجود اومده.بهترین راه اینه که یک مدت ارتباطت رو با خانواده ات کم کن تا شوهرت آرومتر بشه و بعد از یک مدت دوباره جو آشتی رو مهیا کن و سعی کن شدیداً ارتباط رو در حد اعتدال نگهداری تا نه پدرت به خودش اجازه بده که به شوهر شما توهینی بکنه و نه شوهرت به پدرت، با خصوصیاتی که از اینا گفتی نیازی نیست همش با هم در ارتباط باشن جز در موارد ضروری. فقط با سیاست زنونه میتونی اوضاع رو رو به راه کنی عزیزم. موفق باشی.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام ممنون
چیزایی که گفتید درسته ولی کار ما از اینا گذشته بارها اعتدال برقرار کردم خودم رفتم خونه پدرم شوهرم نیومنده ولی مشکل من در طرز رفتار ایشونه من یه دختر منطقی هستم و کلا با هر شرایطی با یه ذره دیر و زود خودمو وفق می دم رابطه با خونواده همسر برای هر دو طرف نباید تبدیل به بحران توی زندگی بشه دوست داشتم مرد من اونقدر در حرف زدن، ارتباط برقرار کردن و کنترل خشمش اونقدر توانا بود که نمی ذاشت رابطه دونفرمون بخاطر این قضیه تیره و تار بشه هر آدمی از خونوادش نمی گذره هیچ کس تحمل نمی کنه که شوهرش به پدرش و خواهر و مادرش فحشای ناموسی بده شبشم من باید فارغ از تموم اینها کنارش بخوابم و بهش تکیه کنم و اونو مرد زندگیم بدونم. خوانواده شوهرمم مطابق میل من نیستند البته رفتارشون با من خیلی خوب بوده منم آدم آرومیم و همیشه احترامشونو نگه داشتم. 8 ساله با پدر و مادر شوهرم توی یه خونه 2 طبقه زندگی میکنیم کاملا مستقلیم ولی بهر حال تو یه خونه ایم. هرگز بین من و اونا کدورتی پیش نیومده. آدم باید اونقدر شعور داشته باشه که بتونه روابطشو با دیگران تنظیم کنه. من خیلی از گلایه های شوهرم از پدرمو قبول دارم اما شوهرم نباید می ذاشت که رابطه ما سر این چیزا خراب بشه مایی که زندگیمونو با عشق شروع کردیم. من حوصله یاد دادن روابط اجتماعی رو به یه ادم 33 ساله ندارم. بریدم بدجوری هم بریدم. ولی هنوز یکم دوسش دارم.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
پس لازمه که شما گاهی به این شخص یکسری چیزا یاد بدید! درک می کنم عزیزم توهین به خونواده آدم از طرف شوهر اصلاً قابل هضم نیست. باهاش صحبت کن خیلی آروم و بدون دعوا و تنش. بگو من رفتارهای پدرم رو اصلاً تأیید نمی کنم اما دوس ندارم کسی بهش توهین بکنی. لااقل احترام منو داشته باش. به خاطر من به پدرم توهین نکن و نیازی هم نیست اگر قبولش نداری به من بگی و می تونی رابطه ات رو باهاش قطع کنی. با توهینات من فقط ازت دلگیر میشم و به رابطه ما لطمه وارد میشه.
شما هم گاهی درکش کن اگه رفتارهای پدرت بده. نذار این مسئله که به زندگی شما مربوط نمی شه به زندگیتون آسیب برسونه. و بگو که این توهینها شما رو دچار چه احساسی می کنه تا بفهمه عمق ناراحتی شما از این موضوع رو. نگید سرد شدما!!!!!!!!:163:
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط افتخار
این اولین ارساله منه
سلام من تازه عضو این سایت شدم دیگه داشتم می ترکیدم اینقد که حرف تو دلم بود پیش مشاور هم نرفتم فعلا. من و شوهرم 10 ساله که ازدواج کردیم بچه هم نداریم. پدرم از روز اول با این ازدواج مخالف بود. من 19 سالم بود که با هم عقد کردیم و 2 سال بعدشم عروسی کردیم. موقع عقد شوهرم اصلا از لحاظ مالی تو وضعیت خوبی نبود. اینا بماند برای بعد. مشکل اساسی ما از روز اول اختلاف خانوادم با ایشونه. شوهرم از همون اول شرع کرد به گیردادن که بابات این حرفو با منظور گفت و ....و یه نکته منفی که داره عصبانی که میشه فحش و بدو بیراه می گه. اصلا نمیتونه خودشو کنترل کنه. اما بعدش به غلط کردم میفته و معذرت خواهی. فکر شو بکنید یکی به بابای آدم فحش بده اونم منی که عاشقانه پدرمو دوست دارم. عاشق شوهرمم بودم واسه همین باهاش ازدواج کردم. اون پسر خوبیه. کارمنده. برای پول درآوردن تا حد توانش زحمت کشیده سعی کرده همیشه واسه من امکانات فراهم کنه و قلب پاکی داره. البته پدرمم آدمیه که خیلی حرفاش نیش و کنایه داره در غیاب شوهرم پدر و مادرمم هم به شوهرم فحش دادن و بد و بیراه گفتن. متاسفانه یکی دوبار هم با پدرم برخورد رودررو داشته که بعد شوهرم معذرت خواهی کرده و دوباره روابط شروع شده. خلاصه کنم این دعواها و اختلافا دیگه به اوج رسیده تا جایی که شوهرم ازم خواسته دیگه خونه پدرم نرم و دیگه اونقدر دلم از شوهرم رنجیده که از بودن در کنارش لذت نمی برم و اونطوری که باید دوسش ندارم. زندگیمو دوست دارم ولی افسردم و دلم به شوهرم خوش نیست. از خونوادمم ناراحتم. چون تمام این مسائل ایم مسائل این وسط فقط باعث شد که من داغون بشم از شوهرم دلسرد و از خونوادم گله مند. اونا بجای اینکه مشکلات زندگی منو حل کنن واسم مشکل ایجاد کردن. من باید چیکار کنم؟
افتخار
ترخدا کمکم کنید
شوهرم خیلی عصبیه تهدید کرده اگه خوانوادمو ببینم یا تماس بگیرم یا اونها تماس بگیرن یا منو می کشه یا اونارو
من باید چیکار کنم این وسط از خیر این زندگی بگذرم و برگردم پیش خونوادم چجوری تو محل کارم بگم از شوهرم جدا شدم هیچکس فکرشم نمی کنه من با شوهرم مشکل داشته باشم دارم می میرم از استرس
______________________________________________
____________________________________________
افتخار عزیز سلام
شما می فرمایین در غیاب شوهرم پدر و مادرمم هم به شوهرم فحش دادن و بد و بیراه گفتن چرا اونموقع شما از پدرو مادرت ناراحت نمیشی؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
چطور از خوانوادم ناراحت نمی شم اتفاقا خیلی هم ناراحت میشم یکی از دلایلی که باعث شده احساس من به شوهرم عوض بشه حرفای اونا و ایراداشون بوده بعضی مواقعم ایراداشون بجاست اما بزرگا باید بزرگی کنن بگذرن از قضیه تا زندگی من از هم نپاشه اما اما نکته اینجاست که اونا ته دلشون دوست دارن من جدا بشم هی میگن ما احساس می کنیم تو خوشبخت نیستی اگه نیستی سریع جدا شو یا بابام میگه اون مرتیکرو ولش کن بیا برو یه کشور دیگه خرجشم با من !!!!!!! درستو ادامه بده و غیره کسی که حتی حاضر نبود منو بفرسته دانشگاه آزاد!!!!!. من و شوهرم قبل ازدواج با هم دوست بودیم که اینم بخاطر محیط گرم و شیرین و پرمحبت خونوادم بود (البته برعکسش دیگه چون گفتم اونا چجورین) و زود ازدواج کردم چیزیکه اصلا مطابق میل اونها نبود و کینه این قضیه هنوز از دلشون بیرون نرفته. منم خودم موافقم که وقتی آدم از کسی که داره باهاش زندگی می کنه راضی نیست اون زندگی رو باید تموم کنه اما اما اینا یه طرف و برخورد آدمای بزرگ یه طرف. معلومه دیگه کسایی که خودشون زندگیشون همش به دعوا و جر و بحث گذشت که نمی تونن الگو یا راهنمای خوبی باشن اونا می ترسن عاقبت منم اونجوری بشه شایدم بشه کسی چه می دونه. خلاصه کسی که این وسط داغون شده منم شوهرم میگه تو پشت خونوادت وایسادی بابام میگه تو بخاطر اون ما رو فروختی. خسته شدم دیگه بریدم دوست دارم برم جایی که هیشکی نباشه من دوست ندارم زندگیمو بهر قیمتی ادامه بدم. شوهرم اجتماعیه و پر حرف دوست داره همیشه تو جمع مورد توجه باشه واسه همین گاه یحرفایی می زنه که نباید بزنه مثلا به خواهرم میگه این ساعتی که تو می ری فلان کلاس تقویتی دیره الان نرو بابامم میگه به اون چه ربطی داره نظر می ده من پدرشم چرا تو تربیت دخترم دخالت می کنه و ...... این یه نمو نشه.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط افتخار
سلام
چطور از خوانوادم ناراحت نمی شم اتفاقا خیلی هم ناراحت میشم یکی از دلایلی که باعث شده احساس من به شوهرم عوض بشه حرفای اونا و ایراداشون بوده بعضی مواقعم ایراداشون بجاست اما بزرگا باید بزرگی کنن بگذرن از قضیه تا زندگی من از هم نپاشه اما اما نکته اینجاست که اونا ته دلشون دوست دارن من جدا بشم هی میگن ما احساس می کنیم تو خوشبخت نیستی اگه نیستی سریع جدا شو یا بابام میگه اون مرتیکرو ولش کن بیا برو یه کشور دیگه خرجشم با من !!!!!!! درستو ادامه بده و غیره کسی که حتی حاضر نبود منو بفرسته دانشگاه آزاد!!!!!. من و شوهرم قبل ازدواج با هم دوست بودیم که اینم بخاطر محیط گرم و شیرین و پرمحبت خونوادم بود (البته برعکسش دیگه چون گفتم اونا چجورین) و زود ازدواج کردم چیزیکه اصلا مطابق میل اونها نبود و کینه این قضیه هنوز از دلشون بیرون نرفته. منم خودم موافقم که وقتی آدم از کسی که داره باهاش زندگی می کنه راضی نیست اون زندگی رو باید تموم کنه اما اما اینا یه طرف و برخورد آدمای بزرگ یه طرف. معلومه دیگه کسایی که خودشون زندگیشون همش به دعوا و جر و بحث گذشت که نمی تونن الگو یا راهنمای خوبی باشن اونا می ترسن عاقبت منم اونجوری بشه شایدم بشه کسی چه می دونه. خلاصه کسی که این وسط داغون شده منم شوهرم میگه تو پشت خونوادت وایسادی بابام میگه تو بخاطر اون ما رو فروختی. خسته شدم دیگه بریدم دوست دارم برم جایی که هیشکی نباشه من دوست ندارم زندگیمو بهر قیمتی ادامه بدم. شوهرم اجتماعیه و پر حرف دوست داره همیشه تو جمع مورد توجه باشه واسه همین گاه یحرفایی می زنه که نباید بزنه مثلا به خواهرم میگه این ساعتی که تو می ری فلان کلاس تقویتی دیره الان نرو بابامم میگه به اون چه ربطی داره نظر می ده من پدرشم چرا تو تربیت دخترم دخالت می کنه و ...... این یه نمو نشه.
____________________________________
سلام وعرض ادب
افتخار عزیز شما نوشتین
1-چطور از خوانوادم ناراحت نمی شم اتفاقا خیلی هم ناراحت میشم
این خیلی خوبه اینو باید شوهرت هم بدونه که ازش حمایت میکنی اونموقع اروم میشه
2_یکی از دلایلی که باعث شده احساس من به شوهرم عوض بشه حرفای اونا و ایراداشون بوده بعضی مواقعم ایراداشون بجاست اما بزرگا باید بزرگی کنن بگذرن از قضیه تا زندگی من از هم نپاشه
خاطره عزیز شما قبلا گفتین پدرو مادر از صبح تا شب دعوا میکنند درگیرند اونموقع شما انتظار داری مشکلات شما را حل کنند نه خواهرم نمیتونند شما باید دست بکار شی تا زندگیتو از تبلور زدن در بیاری نه اینکه از پدرو مادری که خودشون مشکل دارند انتظار کمک باشی قصد جسارت نباشه این یک واقیعته
3_هی میگن ما احساس می کنیم تو خوشبخت نیستی اگه نیستی سریع جدا شو یا بابام میگه اون مرتیکرو ولش کن بیا برو یه کشور دیگه خرجشم با من !!!!!!! درستو ادامه بده
___________________________________
بنظرت حرف پدرت منطقیه گیرم رفتی خارج درس خوندی دکتر شدی پولدار شدی میلیاردر شدی صاحب شرکت شدی بالاخره بازم به شوهر احتیاج داری یا نه اونموقع چه تضمینی داری شوهر خوب گیرت بیاد یا چه تضمینی داری شوهرت باهات بسازه چه تضمینی داری بابا باز بهت نگه مرتیکه رو ولش کن اخه این بابات چرا باید به مرد زندگیت بگه مرتیکه بجای اینکه بهش بگه اقای xیاشوهرتبجای اینکه ترو دلگرم زندگیت کنه بجای اینکه شخصیت مرد زندگیتو ببره بالا بخدا ما تو فامیلمون ادمیو سراغ داریم بدرد نگهبان توالت هم نمیخوره ولی پدرخانمش مادر خانمش انقدر بهش محبت میکنند انقدر بهش احترام میزارند از کاه جلوی همه غول ساختند این اقارو
پس قدر شوهرتو بدون زندگیتو بخاطر حرفهای غیرمنطقیه پدرو مادرت خدشه دار نکن سرمایت ابروت شوهرته اگه ازدسش بدی تو جامع لگدمال میشی شوهرت شکر خدا تحصیل کرده اجتماعی از این توصیفاتی که شما از بنده خدا کردین معلومه با غیرت هم هست که به خواهرگلتون میگه دیر نرو کلاس چون خواهر گلتون هم مثل خواهرشه لابد دوسش داره دلش صافه راهنماییش میکنه
دیگه کار دارم باید برم با عرض معذرت
وحرف اخر شما باید ترازو باشی بین بابای گلتون مادر عزیزتون ومرد زندگیتون باید تعادل ایجاد کنید وحرف اخر شوهرتو به خونوادت نفروش با اینکه پدر ومادرتندحرفی نیست ولی نباید اجازه بدی اندازه سرسوزن به زندگیت دخالت کنند مگر خودت استقلال فکری نداری فعلا به ارامش فکریت توجه کن فعلا باز مزاحم میشم[/color]
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام کاربرای عزیز چرا منو راهنمایی نمی کنید من به نظرات شما نیاز دارم.
دیگه خودم دارم شک می کنم چی درسته چی غلط؟ بین پدر و شوهرم واقعا بیشتر حق با کدومشونه. شاید اگه شوهرم آدم سنجیده تری بود این اتفاقا نمی افتاد.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
بازم دعوامون شد. تو این مدت چند بار گریه و زاری کردم دلش راضی شد که با خونوادم تماس بگیرم و ببینمشون اما نگفت کی بعد با خنده پررسید راستشو بگو تا حالا زنگ نزدی منم گفتم یه بار زنگ زدم الان دوباره برگشتیم سر جای اول می گه یا من یا اونا. آخه این عجب آدم خریه. ببخشید اما دیگه نمی تونم خودمو کنترل کنم. مگه این شد زندگی. آدم اینقدر ضعیف که نتونه رابطشو با دیگران تنظیم کنه گیریم من شرطشم فعلا قبول کردم آخا همچین آدمی به درد زندگی می خوره فردا اگه یه بچه بیارم و بخواد از این شرطا واسم بذاره که باید بخاطر بچه م جیک نزنم. مگه من واسه چی ازدواج کردم؟ واسه اینکه یه همدم و همراه داشته باشم یه رفیق یه سنگ صبور که باری از رو دوشم ورداره نه صد برابرش بکنه. زندگی با تهدید و شرط و شروط گذاشتن چه معنی می ده؟ چرا چرا چرا باید این چیزا رو تحمل کنم؟ شما بگید چرا؟ شاید من نمی فهمم. ما دو تا آدم تحصیلکرده و با ادعا و روشنفکریم. شاغلیم. 8 ساله ازدواج کردیم بچه دار نشدیم که در موقعیت مناسب اینکارو بکنبم این مسخره بازیا چیه دیگه. مرد اگه مرد باشه مگه اینکارارو می کنه؟ مرد باید به فکر آرامش زنش باشه نه بیاد خونه دل نازک زنشو بشکنه به باباش فحش بده سر یانکه مثلا بابت این حرفو زد منظور داشت!!!!!!!!!!!! تا لان پا به پاش کار کردم و واسه زندگیمون زحمت کشیدم هرچی پول درآوردم بردم تو خونه و با هم خرج کردیم اونم اینطوری بوده اصلا آدم خسیسی نیست اما عصبیه سر هر چیز کچیک عصبی می شه. دیگه بریدم بخدا بریدم اگه جدا بشم چی می شه؟ واقعا چی می شه. فک کنم این قضیه تا حد زیادی تو جامعه حل شده. دوسشم دارم ها هنوز دوسش دارم. حرف از جدایی که میزنم انگار دنیا میریزه رو سرم اما ببخشی من نمی خوام مثل پدر مادرم بشم. زندگی خیلی کوتاه ارزش نداره با این مسائل کوچیک خرابش کنی و هر لحظه زجر بکشی. تو این دنیا یه پدر مادر دارم یه خواهر. یعنی چی نبینمشون زنگ نزنم اونا هم زنگ نزنن و نیان پیشم پس تف به این زنگی ببخشید خیلی داغونم.
ترخدا واسم ننویسید که از این چیزا تو زندگی پیش می یاد. بابا بخدا رفتار بابام اونقدرام بد نیست که شوهرم داره اینکارارو می کنه رفتار شوهرمم پیش اونا اینقدر بد نبوده. فقط وقتی اومدیم خونه سر من خالی کرده بارها و بارها بهش حق دادم بهش گفتم گله کن اما فحش نده من ازت ناراحت می شم همه اینکارارو کردم من آدم بی شعوری نیستم که دیگه طاقتم طاق شده. آخه چقدر دیگه. خب خودش می خواست کمتر بیاد اونجا. یجوری این قضیه رو مدیریت کنه. من نگرانم خیلی نگرانم. مرد من باید بتونه این مسائلو حل کنه بابا خیلی ماها سر کارمون با رئیس با همکار و ... جر و بحث می کنیم اما هر رزوم می بینیمشون و با هم می سازیم. این که نمی خواد با پدر من زندگی کنه. اونقدر رفتار ناجور کرد که از همون اول از چشم بابام افتاد. یه بار می یاد اونجا می گه و می خنده یه بار از یه چیزی ناراحت شده می یاد یه کلمه با کسی حرف نمی زنه. آخه این چه وضعشه؟
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام به همه
چرا کسی منو کمک نمی کنه. پیشنهادی کاری. من چیکار باید بکنم. تو این فاصله یه بار گذاشت برم خونه پدرم. حالا می گه همینطوری دو سه ماه یه بار می تونی بری اونجا بهشون سر بزنی. فک کن!!!!!!! زنا چقد بدبختن آخه مگه ایشون چیکارس که واسه دیدن پدر مادر واسه من شرط گذاشته. پدر مادری که منو به دنیا آوردن بزرگ کردن و واسم زحمت کشیدن. تو این فاصله پدر مادرمم هیچ کاری نکردن. هیچ اقدامی نکردن. هیچی.باید برم پیش مشاور. اما شوهرمم باید بیاد ولی حاضر نمی شه بیاد. می گه تو مشکل داری من که ندارم.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام افتخار عزیز. من هنوز نامزد کردم اما یه باوری دارم در مورد زندگی مشترک: این که زن و شوهر باید اولویت اول زندگی هم باشن. می تونی شرایط برعکس رو تصور کنی؟ یعنی تو با این ذهنیت که خانواده ی همسرت دوست ندارن وارد خونشون می شدی، بعد اونها هم رفتارهایی انجام می دادن که سوءتفاهم زایی می کرد و دلخورت می کرد،از تو پیش شوهرت بدگویی می کردن و دائم بهش می گفتن خوشبخت نیستی و جدا شو.تو چه احساسی داشتی؟ مطمئنی می تونستی خودت رو کنترل کنی و مشکل رو تو خونت نیاری؟ آیا از شوهرت توقع نداشتی کاملا و بدون قید و شرط طرف تو باشه؟ من می گم خیلی مطمئن نباش، اون موقع احتمالا می گفتی چرا همسرم نمی تونه روابطمون رو با خانوادش مدیریت کنه؟راست هم می گفتی چون من فکر میکنم ما مسئول بخشی از مشکلات بین خانواده هامون و همسرانمون هستیم.یه سری تو تالار بزن و ببین خانوم ها( از جمله خود من) چه مشکلاتی با خانواده همسر دارن، ببین جقدر تلاش کردن و کوتاه اومدن و سیاست به خرج دادن اما هنوزم درگیری و مشکل دارن. شاید الان بگی اونا مدیریت ندارن اما (شرمنده که اینو می گم) اگه این رو بگی از نظر من نشون دهنده ی غرورته، مطمئن باش اون ها هم اندازه ی تو، حتی شاید خیلی بیشتر از تو سیاست دارن اما همسراشون پشتشون نیستن و خانواده های همسرانشون رفتارهای نامناسب بیشتری دارن.من نمی دونم شما چقدر از مشکلاتت با همسرت رو به خانوادت گفتی اما فکر می کنم تو باعث شدی اونا احساس کنن تو خوشبخت نیستی و با توجه به برخوردای بین همسرت و خانوادت احتمالا اونا این حس رو به شوهرت انتقال دادن.می دونی این نظر خانواده زن چقدر به غرور یه مرد آسیب می زنه؟ و مردا معمولا نمی تونن آدمایی رو که غرورشون رو شکوندن ببخشن،مثل پدر من که هیچ وقت خانواده مادرم رو نبخشید.دوست عزیزم تو تصمیم گرفتی که در 19 سالگی ازدواج کنی و پدرت اجازه دادن،یعنی چی که ازون موقع دلشون پره؟مگه شوهرت به زور تورو دزدیده؟تو خواستی و اونا رضایت دادن. این که شما اول زندگی مشکل مالی داشتین هم دلیل نمی شه که، اتفاقا نشون می ده همسرت با عرضه است و برای زندگیش تلاش می کنه.شما وقتی یه بار همسرت با پدرت درگیر شدن و ناراحت شدن دفعه بعد چیکار کردی؟عادی گفتی پاشو بریم خونه بابام اینا؟یا گفتی من می خوام برم؟ وقتی جلوی تو با همسرت بی احترامی کردن چیکار کردی؟ فقط تو خونه لطف کردی و بهش گفتی آره حق با توه؟خوب منم بودم حساس می شدم رو خانوادت. اگر شما از روز اول بعد از اولین توهین خانوادت چه در حضور همسرت چه پشت سرشون به خانوادت نشون می داده که حریم خونه و حرمت زندگیت رو نگه دارن مطمئن باش که روابطتشون با همسرت هم بهتر می شد چون اون باور می کرد تو پشتشی و راحت تر حرفای پدرت رو تحمل می کرد.اما تو احتمالا با خودت گفتی اگه ازش طرفداری کنم حمایت بابام رو از دست می دم،غافل از این که حمایت همسرته که تا آخر عمر باهاته و به دردت می خوره. اینا معنیش این نیست که از خانوادت بگذر یا بی احترامی کن،نه،من شدیدا به نگه داشتن حرمت پدر و مادر معتقدم. این یعنی همسرم و زندگیم تعهد و اولویت اول منه، و باید مانع هر چیزی بشم که بخواد به عمد خرابش کنه. دوباره نوشته هاتو بخون: خانواده شما دارن شما رو تشویق به جدایی می کنن!!!!!!!!! این از طرف خانواده دختر خیلی عجیبه!!!!اونم در شرایطی که خدا رو شکر همسر شما مشکل اخلاقی و رفتاری بدی ندارن. یعنی به خاطر کینه و دلخوری خودشون دارن ذهن دخترشون رو خراب می کنن. تازه با این همه هنوز به شما می گن تو مارو به اون فروختی. شما باید بگی که بله،اندازه ی جونم دوستون دارم و قدر زحماتتون رو می دونم اما اون مرد زندگی منه، همراه و همسر و همبسترم،کسی که قراره یه عمر کنارم باشه و حمایتم کنه. شما می گی پدرم که خرج دانشگاه آزادم رو نداده،می گه طلاق بگیر خودم می فرستمت خارج درس بخونی. من نمی خوام بپرسم مطمئنی بعد به این حرفش عمل می کنه و الان از سر لجبازی با شوهرت نیست، می خوام بگم از وجدانت بپرس خدای نکرده این پیشنهادها انگیزه نشده واسه دوری و دلخوری از همسرت؟که تا به یه مشکل کوچیک میخوری و یه کار اشتباه میکنه طلاق و رفتن و آزادی مثل یه راه حل دلنشین بیاد جلو چشمت؟تصور کردی اگر خانواده همسرت دائم به اون این پیشنهاد رو می دادن و اون وسوسه می شد تو چه احساسی بهشون داشتی؟به تعهدت به اون "بله" ای که گفتی فکر کردی؟به قولایی که تو دوستی و ازدواج به همسرت دادی؛وقتی که مامان بابات دعوا می کردن و تو به قول خودت با اون بودی که آروم شی؟ فکر نکن فقط تویی که پدر و مادرت رو دوست داری،همه عاشق پدرو مادر هستن اما وقتی مستقل می شی یعنی کسی رو در جایگاه خاص تری قرار میدی. یه قولی بهت می دم:اگر خدای ناکرده جدا بشی، بعد مطابق میل پدرت زندگی کنی، و بر اساس قانونِ مسیر زندگی که مشکلات رو به همراه داره، به مشکل بخوری، پدرت هرگز نخواهد گفت تقصیر منه و بازهم تویی و "خودت کردی" ها، درستش هم همینه، تو مسئول زندیگیت هستی، نذار دلخوری و اشتباهات آدم هایی که حتی نتونستن زندگی خودشون رو مدیریت کنن، زندگیت رو از هم بپاشه. صبور باش، به شوهرت نشون بده از ته دل همراهشی و باهاش می مونی و اون اولویتته، بعد ببین که در روابطش با خانوادت چقدر بهتر می شه. بعدشم وقتی مامان بابات ازون دلگیرن به جای تایید، بگو می دونم دلخورین اما منظوری نداره(که به قول خودت اگر عذرخواهی می کنه واقعا نداره) بالاخره همه اخلاقای خوب و بد دارن. شما به بزرگی خودتون و به خاطر علاقه ی من به اون و زندگی خوبی که باهاش دارم صبوری کنید و ببخشید.اگر واقعا ناراحتی از وضعت و می حوای حلش کنی و شوهر و زندگیت رو دوست داری، این حرفت که حوصله ندارم به آدم 33 ساله چیزی یاد بدم یعنی چی؟یعنی نمی خوای واسه زندگیت تلاش کنی؟...
ببخش که خیلی حرف زدم من مشاور نیستم اما با مشکلت آشنام، با فاصله ای که خانواده مادرم بین پدر و مادرم انداختن و خانواده نامزدم دارن بین ما میندازن. مادرم حالا می فهمه که اشتباه کرده(که دیره) و من با خوندن حرفای دوستان تو سایت می خوام اشتباه نکنم. امیدوارم درست ترین تصمیم رو بگیری و خوشبخت شی.:72:
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام bahar-t عزیز
ممنون از حرفای خوبت. خیلی از حرفاتو قبول دارم. درسته وقتی مرد احساس کنه که غرورش شکسته زمین و زمان رو می ریزه بهم. می دونم باید پشت شوهرم وایسم و اون اولویت زندگی منه ولی شوهرم می تونست بهتر و با درایت تر باشه. البته قبول دارم که هیچکس کامل نیست و همه در کنار حسنایی که دارن عیب و ایراداتی هم دارن. درسته. قبول دارم که خیلی از این مسائل نتیجه بی سیاستی و عدم مدیریت درست منه. منم کم سن و سال بودم و واقعا از هیچ نظر آمادگی ازدواج رو نداشتم. فقط بخاطر عشق و علاقه اینکارو کردم و بعدش پشیمون شدم. من در هردو خونواده پدر ی و مادری تقریبا نوه اول هستم و قیافه بدی ندارم. همیشه درسخون و مودب بودم و ... و همینا باعث شد که خونوادم شوهرمو در حد و اندازه من نبینن. چون ایشون نه شغل داشت نه خودش پول داشت نه باباش نه قیافه خیلی آنچنانی. واسه همین پدر مادرم خیلی حرص خوردن از این انتخاب من. البته ما هم پول نیستیم شاید یه درجه کوچولو فقط بالاتر باشیم. ولی قلب پاکی داره. ذاتش خوبه و منم واسه همین عاشقش شدم. دروغگو نیست و صادقه. اما خودشیفته اس یکم. به شدت نیاز داره که مورد توجه باشه و ازش تعریف بشه. خونواده منم تعریف که هیچی گاهی بعضی کاراشم مسخره کردن. می دونم هیچ تضمینی وجود نداره که من اگه جدا بشم در آینده بتونم با یه آدم بی عیب و ایراد ازدواج کنم. می دونم. نقش پدر مادر تو زندگی خیلی مهمه. که بخوان هواتو داشته باشن. اما پدر مادرم بعد ازدواج من پشتمو خالی کردن. پدر من سالی یه بار نهایتا دو بار به من سر می زنه. واسه همین شوهرم روش زیاد شد. اوایل که سر پدرم و حرفاش با شوهرم دعوامون شد پدرم گفت من همینم شما اگه ناراحتیت نیاید اینجا. گفت اگه میاید قدمتون رو چشم اگرم نیاید باز قدمتون رو چشم. می دونید چیه یه دنیا حرف دارم واسه گفتن و درد دل کردن. پدرم با این کاراش به من فهموند که خودت کردی و باید تاوانشو بدی. راست می گی شما. پدر مادرم نتونستن زندگی خودشونو مدیریت کنن حالا واسه من چیکار می تونن بکنن. بدجوری کاسه چه کنم به دست گرفتم. بزرگترا هم هیچ کاری نمی کنن. منتظرن دوباره شوهرم خودش بره پیششون. اما ایندفعه اینم کوتاه نمی یاد می گه بخاطر تو 10 سال تحمل کردم. دیگه نمی تونم.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
خب اینجا جای خوبیه که حرفاتو بگی، حتی اگه کسی جواب نده یه جورایی تخلیه میشی. حتما حوصله کن و یه چرخی تو تالار بزن. تاپیک های شبیه به مورد خودت رو بخون. دوستان همدردی حقیقتا راهنمایی های خوبی می کنن، حداقل برای من که حرف هاشون مفید بوده.من اصلا در حد مشاوره دادن نیستم فقط چون یه بخشایی از زندگیم شبیه تو بود دوست داشتم تجربه هامو برات بگم. راستش من فکر می کنم همه ی مردا شدیدا به تایید شدن و تشویق شدن، خصوصا از طرف همسرشون نیاز دارن، حالا این حالت تو بعضی از آقایون بیشتره مثل همسر شما و نامزد من. تو نمی تونی خانوادت رو مجبور کنی که اون رو تایید کنن اما تا حد خیلی زیادی می تونی خودت جای خالی تایید اونا رو براش پر کنی. نمی گم همه ی کاراشو تایید کن،اصلا،کارای خوبی که انجام می ده رو ببین و تایید کن و ازش تشکر کن، اینجوری خودتم هم یاد خوبی هاش میفتی،دلخوریت کمتر می شه و اوضاع رو بهتر مدیریت می کنی. یه جایی خوندم بهترین راه برای اصلاح آقایون پذیرفتن اونها به همون شکلیه که هستن. یعنی اول بهشون نشون بدیم که من تورو همین جوری دوست دارم و همراهتم و تورو با دل و جون می پذیرم، اینو که باور کنن،آرامش ناشی از پذیرفته شدن بهشون کمک می کنه تغییر رفتار رو راحت تر انجام بدن. عزیز دلم، تو همسرت رو دوست داری و نباید بذاری فکر طلاق ازهم دورتون کنه، اسمش رو نیار، منفعل نباش، خودت تنها برو پیش مشاور، بعد کم کم همسرت که تغییرات مثبت رو ببینه اونم راضی میشه و میاد. چرا دنبال مقصر می گردی؟ این شرایط پیش اومده و فقط من و تو مسئول زندگی خودمون هستیم، به هیچ کسی هم جز خدا نیاز نداری.اون همه ی توانایی ها رو در تو قرار داده. مضطرب نشو. کاسه ی چه کنم هم بد نیست،نشون می ده دنبال راه حلی. به نظر من تو برقراری ارتباط با خانوادت عجله نکن، می دونم دوریشون سخته اما یه کمی صبوری کن و بذار شوهرت آرومتر شه. ازش بخواه بذاره باهاشون تماس تلفنی داشته باشی و جویای احوالشون بشی.اگرم اونا خواستن به تو از شوهرت بدگویی کنن بگو مامان جان، باباجان من زنگ زدم حال خودتون رو بپرسم،لطفا ازون حرف نزنید.بحث رو عوض کن. یه مدتی نذار ذهنت رو با حرفاشون متاثر کنن و ببین نگاهت به شوهرت بهتر نمی شه. تو تمام تمرکز و محوریت زندگیت رو گذاشتی رو این موضوع؛ عوضش کن، یه مدت فقط به بقیه ی مسائل مشترکتون فکر کن. به قشنگی های رابطتون. حتی اگر همسرت شروع کرد تو با آرامش بگو عزیزم اونها برای من مهمن، اما نه مهمتر از تو و زندگیمون. و بحث رو عوض کن. گاهی زمان باعث می شه عصبانیت و کینه ی آدمها فروکش کنه. این که میگی همسرت چیزی نداشته، اشتباهه، بالاخره اون ارزش هایی داشته که تورو جلب کرده و حتی همین الان هم خوبی هاش بعد از 10 سال هست. تو گفتی چون مامان بابام سرد بودن منم اینجوریم، افتخار عزیزم این فقط یه توجیهه. اتفاقا من و تو که اشتباهات پدر و مادرمون رو دیدیم باید آگاه تر باشیم و تکرارشون نکنیم. مامان من به شدت سرد بود نسبت به پدرم(متاسفانه خانوادش هم بی تاثیر نبودن) و می گفت این مدلمه. و این مدلش روز به روز از پدرم دورش کرد. حالا که محبت من و همسرای برادرامو به شوهراشون و متقابلا وابستگی و نزدیکی اون ها به زناشون رو می بینه یه کمی به خودش اومده. حالا تازه داره محبتش رو نشون می ده و اثرش رو که می بینه افسوس می خوره. نمی گم افراط کن ها!!نه، اما مسئولیت زندگیت رو بپذیر، همه اش نگو بابام، خانوادم، شوهرم. بگو خودم چون قدرت واقعی دست خودته. شوهر خوبی داری که مثل همه ی آدما از جمله من و تو اشتباهاتی داره. انتخابش کردی و دوسش داشتی اما متاسفانه داری اجازه می دی دیگران انتخابت رو به مسیر اشتباه بکشونن. آخرین توصیم یه خاطره است:
پیش روانشناسم که می رفتیم با نامزدم، به بار گفت مشخصات بد هم رو بگید، اونایی که خیلی بده. ما هم گفتیم. بعد گفت این صفت ها در خود شما پررنگ تره و نسبتش می دید به همدیگه. باور کن راست می گفت. من همش می گفتم اون پرتوقعه اما حالا می دونم که یکی از بزرگترین ایرادات من پرتوقعیه. تو می گی اون خود شیفته است، صادقانه به درون خودت نگاه کردی؟ نوه ی اول خانواده با درس خوب و ....؟؟تو این دنیا ادم خوب بودن اصله،تو زندگی مشترک همسر و همراه خوب بودن شرطه. تو شرایط همسرت می دونستی. اینجوری که می گی اشتباه هم نکردی. یه شوهر پولدار تک بچه ی که تحقیرت کنه و شرایطش رو تو سرت بزنه ترجیح می دادی؟ به زندگیت اینجوری نگاه نکن که اگه طلاق بگیرم شوهر بهتری هست یا نه، این می شه تحمل کردن، نه، بگو من شوهرم رو انتخاب کردم، دوسش دارم و می خوام با اون بهترین زندگی رو بسازم. باور کن ما خانوما احساسمون رو عجیب انتقال می دیم به مردا حتی اگه به زبون نیاریم. تو غرور مردت رو نشکن
ببخش پرحرفی می کنم دوست خوبم. آرزو می کنم بتونی زندگی قشنگی بسازی:46::72:
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
ممنون دوست خوبم
حرفات خیلی دلگرم کنندس.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
چه کنم دست خودم نیست. روزی هزار بار فکر جدایی از سرم می گذره. بخدا اگه واسه حرف مردم نبود یعنی اگه توی یه شهر دیگه بودم که کسی منو نمی شناخت اینکارو می کردم. شوهرمم بهم محبت می کنه خیلی زیاد. اما من نمی تونم می دونید چیه دوسش دارم اما بهش افتخار نمی کنم. با تموم وجودم دوسش ندارم. بهش عشق نمی ورزم. اون همه زندگیم نیست. گاهی تصمیم می گیرم بچه دار شم که این خلا پر بشه برام. اما می گم دوباره حماقت نکن یکی دیگرم بدبخت نکن. می دونید چیه اونقد عصبانیتهای بیش از حدشو دیدم که از چشمم افتاده. اگه فردا بخواد با بچمون همچین برخوردایی بکنه من چیکار باید بکنم. می دونید چیه این عصبانیت تو خونوادشون ارثیه. زندگی پر از فراز و نشیبه. پر از هزار جور مشکل. آدما با صبر و بردباری و حوصله باید برن دنبال حل مشکل نه با دیوونه بازی. نکنه فردا مجبور شم از ترس این رفتاراش مشکلاتمو یا مشکلات بچمو ازش پنهون کنم. بله که مجبور می شم. می دونید چیه من دلم یه آدم صبور و مهربون می خواد. یه آدم منطقی و با شعور. متسفانه همچین منطقی رو در شوهرم نمی بینم. یه همراه یه سنگ صبور. یه رفیق. نه . نمی شه .نمی تونم بدیاشو فراموش کنم. افسرده شدم دیگه خیلی وقته از ته دلم شاد نبودم.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
خوشبختي و آرامش را هر كس خودش براي خودش به وجود مي آورد. نه شوهر، نه پدر، نه مادر، نه پدر شوهر و مادر شوهر، نه دوست و نه ............................
سر دوربينت را از روي اطرافيانت به سمت خودت بچرخون و روي خودت زوم كن.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
افتخار عزیز،من دیشب در اوج ناامیدی و عصبانیت از نامزدم اومدم تو تالار و کلییییی گله و شکایت از خودم و زمین و زمان. اما بعد از خودم پرسیدم پس اراده و اختیار من کجای زندگیمه؟ باور کن حالتو می فهمم. ورود من به تالار همدردی از درد تردید در انتخابم بود. اما بعد تو تالار که چرخیدم دیدم من تو زندگیم خیلی منفعل بودم،فقط یه دختر غرغروی پرتوقع که میخواد همه عوض شن جز اون.
چندتا توصیه: دنبال تاپیک "مرثیه خوانی احساسی " بگرد و بخونش، فکر می کنم الان تو همچین موقعیتی هستی. بعد هم فکر کنم دیگه ثابت شده نسخه"بچه دار شین درست میشه" خیلی اشتباهه،راستش من خیلی بیتجربه ام اما فکر میکنم کسی که از بودن با همسرش احساس خوشبختی نمیکنه اصلا نمیتونه مادر خوبی برای بچه هاشون باشه چون خدای نکرده دو روز دیگه تا به مشکل بخوره منت سر اونا میذاره که من بخاطر شما زندگی کردم و این فشار وحشتناکیه برای بچه ها(از من بپرس چون تجربه اش کردم:316:)
دوست خوبم حتما برو مشاوره.این که بشینی و بگی من یه شوهر اینجوری میخواستم نه اینی که الان دارم،من اگه میتونستم جدا می شم،....به خدا با این همه فکر منفی و آرزوهای تلخ فقط زندگی تو به کام خودت زهر میکنی. حیف از روزای عمرت که داری با افسوس و حسرت و کینه میگذرونی :305:
صبح اتفاقی یه تاپیک طولانی رو خوندم،از خودم خجالت کشیدم، فکر کنم بخونیش بد نباشه: http://www.hamdardi.net/thread-3701-page-47.html
ببین یه آدم چقدر میتونه صبور و مقاوم و محکم باشه. قدر محبت های الان همسرت رو بدون و ازش استفاده کن برای بهتر کردن اوضاع زندگیت. افتخار آفرین باش تو میدون نبرد زندگی افتخار:104:
آخه اینجوری که همش به بدی های همسرت فکر میکنی فقط دلخوریت ازش بیشتر میشه و درست کردن اوضاع سخت تر. اصلا بدی هاش رو بنویس رو کاغذ، بعد کاغذ رو پاره کن(توصیه بچه ها به یکی دیگه از بچه ها بود:310:)، بعد بدی های خودتم بنویس اما پاره نکن، بخونش و سعی کن رفعش کنی( منم میخوام اینکارو بکنم) هروقت خواستی به گذشته فکر کنی بگو " این کارم برام چه فایده ای داره؟" به جاش آینده ات رو بساز، زندگی قشنگت رو با همسری که مثل همه آدمها اخلاقای بد و خوب داره:104: تو میتونی کاری کنی که خودت و همسرت به همدیگه و به زندگیتون افتخار کنین.
زندگی " باغی" است که با عشق " باقی" است.
" مشغول دل" باش نه " دل مشغول" .
بیشترِ " غصه های ما " از " قصه های خیالی ما" است.
پس بدان اگر " فرهاد" باشی همه چیز " شیرین" است.
:72::72::72:
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
بازم دعوا و ..... خسته شدم دیگه. یه زمانی هر چی که می شد شوهرم سریع میومد و آشتی می کرد و تموم ولی بعد آخرین دعوای مفصلمون که دو ماه پیش بود دیگه خیلی عوض شده راحت در مورد جدایی حرف می زنه می گه یا من یا خونوادت یا من یا جدایی. از اینکه یه مرد واسم تصمیم بگیره بیزارم. فکر نمی کنم زنی به خودش اجازه همچین حرفی رو بده. زن و شوهر باید در کنار هم باشن نه با حرف زور و تهدید و ... بخوان زندگیشونو نگه دارن. شاید ما به آخر رسیدیم. منم دلم می خواد جدا شم. اما جدی که می شه از ترس می میرم. از ترس تنهایی از ترس پشیمونی از ترس وارد شدن به جامعه به عنوان یه زن مطلقه. بعد می گم نه به هر قیمتی شده ادامه می دم. بعد چند روز می گم می بینم نمی شه. عقلم منطقم شعورم می گه جدایی بهترین کاره اما نمی تونم مگه اینکه مجبورم کنه. چیکار کنم؟
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
دوست خوبم
تو که دوباره برگشتی سر خونه ی اول:316:. یه سوال می پرسم ازت جوابش رو صادقانه به خودت بده
تو، توی این مدت چیکار کردی؟ به همسرت نشون دادی که اون برات از هر کس و هر چیزی مهم تره؟ بهش نشون دادی به نظرش اهمیت می دی که حالا میخوای به نظرت اهمیت بده؟ بهش نشون دادی که بخشی از اشتباهاتت رو پذیرفتی که اونم سعی کنه بپذیره اشتباهاتش رو؟ بهش نشون دادی که حتی با وجود اشتباهاتش اون رو می پذیری و همسرت می دونی که اونم بخاطر تو پا روی خواستش بذاره؟
دقت کن! نگفتم " گفتی" ،گفتم " نشون دادی" یعنی با عمل و رفتار و کلامت. گاهی ما چیزی رو میگیم که در دل بهش اعتقادی نداریم این باعث میشه رفتارمون متفاوت از ادعاهامون باشه و طرف مقابل هم طبیعتاً حرف های مارو نمیپذیره. من اگر گفتم این ها رو نشون بده با این فرض بود که تو باور داری اشتباه کردی و مسیر اشتباه رفتی و واقعاً میخوای زندگیت رو بسازی. واقعاً خواستن هم پشتکار، انرژی و انگیزه می طلبه و البته زمان. دوست عزیزم من اگر به جایی رسیدم که حرف از جدایی می زنم بخاطر اینه که اولاً هنوز نامزدیم و از اون مهمتر نزدیک دو ماه تمام بدون توقع،سعی کردم که رفتار بدمو اصلاح کنم و رابطم رو بهتر کنم اما نتیجه ای نگرفتم که هیچ، همه چیز بدتر هم شد.تو هم نشستی صادقانه سهمت رو از دعواها بنویسی؟سعی کردی احساسی رو که زمانی بخاطرش جلوی همه ایستادی در خودت و مردت زنده کنی؟ تازه کلی زمان برده تا رابطه ی خوبتون به این نقطه ی بد برسه پس درست کردنش هم زمان بره.
من کاری به مشکلات بعد از طلاق ندارم چون واقعاً احساس میکنم رابطه شما قابل اصلاحه و خیلی زوده به جدایی فکر کنی. تعجب نکن که همسرت راحت حرف طلاق میزنه چون تو هم همین جا بارها خیلی راحت گفتی که به طلاق فکر میکنی و مطمئن باش که ما زن ها با نیرویی بالاتر از حد تصورمون احساسات منفی رو به همسرمون انتقال میدیم. گفته بودم بهت که فکر کردن به جدایی تو رو دلسرد میکنه. دلسردی تورو از همسرت دور میکنه و این دوری برای اون میشه فکر جدایی. تورو خدا همین جا جلوش رو بگیر. واسه طلاق دیر نمیشه.بگو این مدت چندتا از پیشنهادات دوستان رو انجام دادی؟ به تجربه های زندگی مادر و پدر من فکر کردی؟ به خاطره های خوبت با همسرت و نقش تو در این فاصله ای که ایجاد شده؟
یه استادی داشتیم همیشه بهمون می گفت : تو همه ی قسمت های زندگیتون درس، کار، ازدواج...جوری عمل کنین و واسش انرژی بذارین و تلاش کنین که اگر نشد با وجدان آسوده و با آرامش بگین من همه ی سعیم رو کردم. خدا نخواست. می گفت حسرت بدترین دردیه که آدمیزاد گرفتارش میشه پس جوری زندگی کنین و تصمیم بگیرین که بعداً حسرت چیزی رو نخورین.
حالا تو همه ی سعیت رو برای ساختن دوباره زندگیت و ایستادن پای انتخابت و مسئولیت پذیر بودن کردی که میخوای جدا شی؟ مطمئنی بعداً نمیگی " وای، کاش فلان راه رو هم امتحان می کردم.."؟ زمانی به جدایی فکر کن که همه ی راهها رو چند بار به شیوه های مختلف رفته باشی و همه درها رو چندبار کوبیده باشی جوری که اگر بعدها کسی پرسید همه کار برای زندگیت کردی، از ته دل با قدرت و افتخار بگی آره.
یه چیزه دیگه: من این روزا یه لیست از رفتارهای بدم نوشتم و میخوام روشون کار کنم. انگیزم هم دیگه این نبود که بگم من خودم رو درست کنم که رفتار نامزدم درست شه. چون الان میدونم این بهار با این اخلاقا با بهترین مرد دنیا هم که ازدواج کنه بازم همین اشتباهات رو میکنه و دیر یا زود میاد تو این تالار غر میزنه که من بدبختم. چون الان میدونم گناه رو به گردن خانواده و همسر و جامعه انداختن راحت ترین راه فراره که مقصدش هم همیشه یه چیزه: نارضایتی و شرایط نامطلوب.وقتی ظرفت کوچیک باشه مهم نیست کرم صاحب مجلس چقدره، به هر کسی به اندازه ی ظرفش میده، پس بیا ظرف و ظرفیت وجودمون رو بیشتر کنیم.
من خودم دارم سعی میکنم و اینا رو روزی چندبار، وقتی شاکیم و عصبی به خودم میگم.
تمام صعودها به جایگاهی بلند از راه پلکانی دشوار می گذرد "فرانسیس بیکن"
"برای انسان های بزرگ بن بستی وجود ندارد. آنها بر این باورند : یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت"
امیدوار باش و تلاش کن چون من فکر میکنم توان تو خیلی بیشتر از این حرفهاست فقط انگیزه اش رو پیدا کن و هروقت بریدی بیا اینجا، غرغر هاتو این حا بکن. منم اگر زنده باشم خواهر کوچکت می شم و سعی میکنم به تو و خودم انرژی برم و انگیزه. موفقیتت رو آرزو میکنم از ته ته ته دلم.:46:
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
بهار عزیز ممنونم از حرفای قشنگت عزیزم
قبول دارم حرفاتو من اگه بخوام شاید خیلی چیزا درست بشه اما نمی دونم چرا نمی خوام ازش بریدم بهار. بریدم. کار به جایی رسیده که تو تنهاییم و تو دلم بهش بد و بیراه می گم. دلمو شکسته. خیلی وقته و این احساس ذره ذره تو وجودم بیشتر می شه. انگار تو این سالها همش یذره از دلم کنده شده. دیگه داغون شده. حیف بهترین سالای زندگیم که اینطوری تلفش کردم. دوسش دارم شایدم عادته. وابستش شدم و هر چیز کوچیکی برام یه خاطره داره. :302: اما بد جوری دل مرده شدم. انگیزه ندارم واسه هیچی. واسه همین گفتم بچه. می گم شاید یه شور و نشاط دوباره به زندگیمون بده. یه دلخوشی. یه شوق زندگی. یه انگیزه.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
آیییییییییییییییییییییییی یییی افتخار عزیزم:316:
1)خدا رو شکر که تو تنهاییت بهش بدو بیراه می گی نه جلوی خودش. حیف که خودت داری با قدرت هرچه تمام تر تخم کینه رو تو زندگیت می پاشی و تیشه به ریشه ی زندگی میزنی که بعدها شاید قدرش رو بدونی،وقتی..:302:
2)تو هنوز احساسی به همسرت داری، بله، بخشیش وابستگیه، اما من فکر میکنم بخش بزرگترش علاقه باشه.:43: تو فقط ازش خیلی دلخوری و به جای پیدا کردن راه حلی برای رفع این دلخوری اصرار داری پررنگ ترش کنی.:316:
3) برترین اشتباه تو اینه که مدام یه چیز رو تکرار میکنی. اونقدر یک حس منفی رو تکرار میکنی تا شده باورت و داری بر اساس باوری که خودت ساختی و به احتمال زیاد کاملاً غلطه، زندگیت رو ویران میکنی
4) به نظر من حتی یک لحظه به بچه فکر نکن:160:. اگر واقعاً شوهرت رو دوست نداری، چطور میخوای مادر بچه ای باشی که نیمی از وجودش از اونه؟ بعدشم بچه نه راه حله، نه سرگرمی، نه یه اتفاق. باید زمانی موجود دیگه ای رو به این دنیا دعوت کنی که از هر نظر آماده ی پذیرایی ازش هستی نه این که اون رو قربانی نیاز های عاطفی خودت کنی. تازه تو میگی شاید منطقیه جدا شیم بعد می خوای با یه بچه ازش جدا شی؟( این نشون میده واقعاً جدایی رو نمیخوای اما واست یه راه حل ذهنی شده، اولیش خوبه، دومیش بد)
5)عزیز دل، یه بار بشین از اولِ اول همه ی پست های خودت و جواب های دوستان رو بخون(کاری که من هر بار قبل پست زدن برای خودم انجام میدم!) و بعد یک روز فقط به همشون فکر کن. اینجوری که تنها کار تو فقط اومدن اینجا و تکرار دلخوریت و عدم علاقت به همسرت باشه، به هیچ جا نمی رسی. دوست خوبم، کی میخوای ازین حالت منفعلانه بیرون بیای و نه برای همسرت، که برای زندگی خودت یه کاری کنی؟ میگی احساس می کنی تا الان عمرت رو حروم کردی؟ نمی دونم. اما مطمئنم الان شدیدآً داری عمر و زندگیت رو حروم میکنی. نه به خاطر زندگی با همسرت، بخاطر این که مسئولیت زندگیت رو خودت قبول نمی کنی، فقط نشستی و شکوه میکنی. به یقین بهت میگم: تو جدا هم که بشی و با مرد بی نظیری ازدواج کنی بازهم مدام فقط در موضع منفعل قرار میدی خودت رو و هیچ کاری نمی کنی در نتیجه به جایی نمی رسی.
4) 10 سال تمام فاصلم از پدرم هزار سال نوری بود، ازش بدم میومد :160:و حتی سلام کردن بهش برام سخت بود. الان عاشقشم و راحت باهاش حرف می زنم و نظرم رو میگم. حتی باعث شدم رفتارش با مادرم هم بهتر بشه. من کوچکترین تلاشی برای اصلاح پدرم نکردم. خودم عوض شدم. ظرف من بزرگ شد پس سهم بیشتری از شادی و موفقیت می گیرم. افتخار، ظرفت رو بزرگ کن! خودت رو عوض کن نه بخاطر همسرت، بخاطر خودت ..... یا..... تا ابد بشین و شکوه کن! مطمئن باش در همین نقطه ی زندگیت باقی میمونی. تو رو خدا به خودت بیا. دست از تکرار این همه بدبینی و کینه بردار. لااقل یه تلاشی بکن. کتابی بخون. مشاوره ای برو. نشین تا یه اتفاق زندگیت رو درست کنه چون انتظارت کاملاً بیهوده است. شوهرت رو نمی خوای؟ باشه، همین فردا برو تقاضای طلاق بده ولی بعدش اگر پشیمون شدی یا سرزنشی دیدی یا سرکوفتی یا نگاه چپی دیگه حق نداری بگی پدرم مقصر بود که با شوهرم قهر کرد، شوهرم مقصر بود که به همه ی حرف های من گوش نداد و با همه ی خواسته های من موافقت نکرد، مادرم...جامعه... همه به جز خودم!!! در حالی که فقط خودت مقصری. کاش واقعاً حرف هامو میخوندی.
5) " پنیر مجانی فقط در تله موش پیدا می شود! برای هر چیزی باید بهایش را بپردازید!!!" تو شادی و عشق و آرامش و خوشبختی می خوای اما حاصر نیستی بهاش رو بپردازی. میخوای یه جوری یه کسی زندگیت رو درست کنه، نمیشه
6) کاش بدونی چقدر برام مهم شده داستان زندگی تو که تکرار کودکی و نوجوانی منه. :302:این روزها تنها جایی که با حوصله نظر میدم تاپیک توه، چون می بینم که مفت داری زندگیت رو از دست می دی.خواهر بزرگ من، الگو باش برای امثال من. نذار تلقین هیچ کس، حس بدبختی رو به تو القا کنه.
7) من فکر می کنم الان موقعیت تو واضحه: 3تا راه داری: :324:
- بسم الله بگی و آستین هات رو بالا بزنی واسه ساختن زندگیت. از خدا بخوای دلخوریت رو از همسرت کم کنه. شروع کنی به خودسازی. به اصلاح خودت. و به زندگیت که مدتی عاشقانه بوده و شیرین یه فرصت دوباره بدی.اونقدر که زمان برد خرابش کنین، زمان بدی و تلاش کنی درست شده، نتیجه رو هم واگذار کنی به خدا:104:
- در اولین فرصت بری پیش پدرت، بگی اشتباه کردی و پشیمونی، همسرت مرد بدیه و می خوای به هر قیمتی شده ازش جدا شی و این کار رو انجام بدی
- هیچ کاری نکنی!مثل الان ساعت ها بشینی به تمام بدی های همسرت و همه خاطرات بدت فکر کنیٍ، اینجا یا تو دلت مدام تکرار کنی که زندگیت رو حروم کردی و بدختی، بچه دار شی، نیازت به حضور خانوادت بیشتر میشه و احتمالا چون کاری نکردی رابطه ها همچنان شکرآبه. مدام با همسرت دعوا میکنی. از هم دورتر میشین و اون بچه یا بچه های بیچاره قربانی خودخواهی تو، و فقط تو میشن و در یه محیط سرد و پرتنش رشد می کنن. آونگ میشن بین پدرو مادر و زجر می کشن. تو هم مدام بهشون یادآوری میکنی که عمرت حروم شده و فقط بخاطر اونا این زندگی نکبتی رو تحمل کردی. باز هم مسئولیت رو به گردن کس دیگه میندازی و...
حالا دیگه انتخاب با خودته. کاش این بار قبول کنی که مسئولیت زندگیت با خودته و کاش این بار یه کاری کنی
برات از ته ته ته دلم دعا میکنم آرزوی خوشبحتی. بی صبرانه منتظر شنیدن احوالات و تصمیمات جدیدت هستم.:46:
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
بهار عزیز ممنونم از این همه لطف و توجهت
حرفاتو قبول دارم. همشو. می دونم مشکل اصلی از خودمه. همیشه دوست داشتم همه چیز بر وفق مرادم باشه. باید برم مشاوره. در موردش فکر می کنم.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
بچه ها من هنوز يكسال نيست كه عقد كردم منم مثل دوستمون نسبت به شوهرم سرد شدم .آخه هم بهم خيانت ميكنه هم قرص ترامادول استفاده ميكنه .واقعا نميدونم باهاش چجوري برخورد كنم .ديگه از دستش خسته شدم در ضمن خيلي خسيس هست.خودشو خيلي سر تر از من ميبينه با اينكه اصلا اينطور نيست نميگم بده ولي از من سر نيست .مدرك تحصيلي من فوق ليسانسه اون فوق ديپلم.من كارمندم اون شغل آزاد داره،از لحاظ خانوادگي هم از اون بالاترم با اينكه اصلا به روش نميارم ولي مرتب تكرار ميكنه بهتر از من گيرت نمياد.ديگه هنگ كردم از دست كاراش خيلي دوست دارم ازش جدا بشم ولي خانوادم نميزارن.به نظر شما چجوري باهاش برخورد كنم كمكم كنيد.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
:46::46::46::46:
نمی دونی چقدر خوشحال شدم. بهترین تصمیم رو گرفتی. :104::104::104:معطل نکن. منتظرم خبرش رو بهم بدی. امیدوارم اگر بد حرف زدم یا دلخورت کردم ازم ناراجت نشده باشی. فقط آرزو دارم یه روز بیای اینجا بگی اوضاع زندگیت رو به بهبودیه. تو لیاقتت داشتن یه زندگی خوب و عاشقانه با شوهرت و در کنار پدر و مادرته و مطمئنم قدرت ساختنش رو داری. برات دعا میکنم و منتظر خبرت هستم
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
بازم اومدم مشاوره هم نرفتم میدونید چیه اولا شهری که من هستم مشاور خوب پیدا نمی شه بعدشم تنبلی کردم.
با شوهرم بهترم. رابطمون بهتره. کلا تو این 2 ماه اخیر یعنی بعد دعوا دو بار رفتم خونه پدرم حالا می گه هر وقت خواستی برو البته می دونم دوست نداره زود زود برم. خواستم یه چیزی بپرسم: توی فاصله نرفتنام این پدر من احوالی ازم نپرسیده یعنی یه بار نشده اون زنگ بزنه و احوالپرسی کنه مطمئنم ازم دلخوره فکر می کنه از اون بخاطر شوهرم گذشتم. چند وقت پیش هم یه چیزایی تو این مایه ها بهم گفت. عیدم نزدیکه و به به چه عیدی دارم من امسال تو این وضعیت. وقتی تو خونواده شوهرمم حرصم می گیره که اونا با هم خوبن و مشکلی ندارن اونوقت من اینه وضعیتم. بهار جون خیلی واسم سخته عوض شدن. بعدشم فقط با تغییر من چیزی درست نمی شه. ما همه به مشاور نیاز داریم. هممون. شوهرم، بابام، مامانم، خواهرم همه باید بفهمیم مشکل و ایراد خودمون چی بوده پدر من باید بفهمه که اونم مقصره اما حالا تا صد سال دیگه هم اینو قبول نمی کنه. منم بهش بگم بازم فبول نمی کنه اون از شوهر من بیزاره و متنفر. ترخدا من چیکار باید بکنم بازم صبر یعنی این مسائل حل میشه یا نه. نه اونطوری که من می خوام حل نمیشه. به مامانم که می گم شما هم مقصرید شما هم باید با شوهرم بهتر برخورد می کردید می گه آره بهش بگو واسه اینکه تو نفهمی بلد نیستی چجوری حرف بزنی میگه شوهرت باید با رفتارش خودشو تو دل بابات جا می کرد. می بینم ترخدا. فعلا به جدایی فکر نمی کنم. شاید از زندگیم راضیم شاید راضیم که تا با شوهرم یه جر و بحث کوچیک دارم دنیا می ریزه رو شرم. شوهرم می گه خونوادت دشمن منن. فکر می کنید بهتره منم یه مدت نرم پیش خونوادم تا اونا هم یکم به خودشون بیان. یا نه هیچ فرقی به حالشون نداره یا اطلا شاید نتیجه عکس بده و از خیر منم بگذرن؟ چرا به فکرم من نیستن گاهی شبا با گریه خوابم می بره اونقدر که دلم واسشون تنگ می شه یعنی اونام واسه من اینطورین؟ اگه هستن چرا کاری نمی کنن چرا از غرورشون نمی گذرن؟ اونا در مقابل من مسئولن اونا منو به وجود آوردن چرا هیچ فداکاری نمی کنن؟ پس کو عشق و محبت پدرانه و مادرانه شون؟ چرا لج کردن؟ چی می خوان از من و زندگیم. یعنا واقعا جدایی من خوشحالشون می کنه؟ یه بار اینون از بابام پرسیدم می گه نه خوشحال نمیشیم یعنی زندگی خودته به حال ما فرقی نداره زیاد. پدر و مادرم زوم کردن رو خودشون هر دو فکر می کنن که جوونیشونو با هم تلف کردن. الان به حس بی انگیزگی رسیدن. در کنار هم زندگی می کنن اما خونه شون یخ زده. می دونم پدرم در صدد یه فرصته که بره و جدا زندگی کنه. بخدا فکر می کنم حتی اگه دیگه هرگزم مارو نبینه واسش مهم نیست. کلا به یه خودخواهی رسیده. داره فقط به خودش و باقی عمرش فکر می کنه و به راحتی هم از من یکی دست می کشه خواهرمو نمی دونم. توی این 8 سال زندگیم یه بار زنگ نزده بگه خواستم حالتونو بپرسم یا بهم بگه با شوهرت خوبی؟ خوشی؟ کم و کسری نداری بهم بگه عزیزم. مامانمم اینجوریه. محبتاش شده گاهی یذره ترشی یا مربی درست کردن و سهم منم دادن. این مادریه؟ یعنی آدم با بچش که یه تیکه از وجودشه اینطوریه رفتار می کنه. چیه بحث ازدواج منه؟ خوب اون دیگه گذشت. من تصمیم گرفتم ازدواج کنم و کردم. هر زمان دیگه ای هم بود حتی الانم بازم خودم انتخاب می کردم که با کی ازدواج کنم. اصلا تضمینی هست که من اگه تو یه تاریخ دیگه و با یه کیس دیگه ازدواج می کردم الان خوشبخت بودم؟
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
چرا هیچکس جواب نوشته هامو نمی ده؟ خیلی ناراحتم خیلی. نزدیک عیده و من وضعیتم اینه. شوهرم که دیگه امکان نداره با خونوادم ارتباط بگیره. تو این سه ماه پدر من حتی یه بار به من زنگ نزده که حالی ازم بپرسه. اونام انگار هیچی واسشون مهم نیست که من اینقدر غصه می خورم و ناراحتم. یعنی واقعا پدر مادرا بچه به دنیا می یارن که بعدش اینطوری پشتشونو خالی کنن. ولشون کنن چون از دامادشون خوششون نمیاد . من فکر می کنم که این اشتباهه. پدر مادرا باید همیشه حامی بچشون باشن بابا مگه بچه چیکار کرده؟ ها بی ابرویی کرده؟ معتاد شده؟ چیکار کرده. گور بابای داماد اگه اونا هوای بچشونو داشتن دامادم حساب کار دستش میومد. جرات این هارت و پورتارو نداشت. اگه اشتباه می کنم بگید. شما بگید من درست فکر می کنم یا غلط؟ آخه مگه میشه آدم با پاره تنش اینطوری رفتار کنه. تو این شرایط باز منم که دارم هر هفته یا 10 روز یه بار بهشون سر می زنم. اصلا ازم نمی پرسن خوبی؟ خوشی؟ دختر من این وضعیت تا کی ادامه پیدا می کنه؟ نمی گن ما همه یه خونواده ایم بالاخره باید این روابطو تا یه حدی حفظ کنیم. اگه زمانی من بچه دار شم چی؟ باز اینطوری ولم می کنن؟ یعنی من اشتباه کردم که زندگیمو چسپیدم و نمی خوام از هم بپاشه یه بار یکیشون می گه با یه لحن خاصی که: خب دیگه این روابط تا حدودی ترمیم می شه اما نه اونطوری که تو می خوای تو زندگیتو انخاب کردی. فکر کن یعنی من نباید زندگیمو انخاب می کردم. باید تو 30 سالگی جدا می شدم و آواره این کشور اون کشور که چی؟ که این آدمو (شوهرمو) از زندگیم حذف کنم؟ کاش می تونسم کاش اونقدر عرضه داشتم. عوضش دیگه اینقدر فکر و اعصابم داغون نبود. یه نفس راحت می کشیدم. دروغ چرا بهش فکر میکنم. شاید یه روز این اتفاق افتاد.شاید.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام افتخار جان!
من شرح مشكلتو خوندم.مي خوام يه چيزي بهت بگم اگه اينطور كه ميگي خونوادت پشتيبانت نيستن و اگه تو باهاشون تماسي نگيري اونام جوياي حالت نيستن ، چرا به خاطر حرفاي پدر و مادرت ميخواي زندگيتو خراب كني. توي اين دنيا نميشه همه چيز و با هم داشت اگه اينطور كه من از حرفات متوجه شدم شوهرت نكات مثبت زيادي داره و واقعا هم تو را دوست داره به زندگيت بچسب و يه كم خودتو بزار بجاي شوهرت! ببين چه حسي پيدا ميكني؟ اينكه تحقير بشي و غرورت شكسته بشه؟
شايد حق با تو باشه كه خونوادت هم به مشاوره احتياج دارن ولي به بايدها زياد فكر نكن به كاري كه از دست خودت برمياد فكر كن.
به نظر من اينكه پدرت قبل از ازدواج حاضر نبوده هزينه دانشگاه آزادتو بده ولي حالا ميگه جدا شو بو يه كشور ديگه خرجش با من!!!!!!!!!!!! يعني ايشون فقط ميخوان به حرف خودشون كه ميگن شوهرت بدردت نميخوره برسن!!
منم همسرمو خودم انتخاب كردم و خونوادم به شدت مخالف بودن و هستن حتي با گذشت 6 سال هنوز شوهرمو قبول ندارن.
عزيزم من مشكلات خيلي بدتر از مشكل تو را داشتم اما وقتي همسرم و خانوادم مقابل هم قرار ميگرفتن چون ميديم كه خونوادم اصلا پشتيبان من نيستن ، زندگيمو انتخاب كردم سعي كردم روشي در پيش بگيرم كه زندگيم خراب نشه!
با توجه به اينكه تو خانوم تحصيلكرده اي هستي مطمئن باش كه ميتوني اين مشكل را يكبار براي هميشه مديريت كني! موفق باشي:43::323:
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (می خوام جداشم)
دیگه نمی تونم آخه این نامرد همش فحش می ده و پدر مو در میاره . تمومش نمی کنه. خب الان همسرم با خونوادم ارتباطی نداره اونا هم همینطور. اما تا یه چیزی می شه فحش میده. خب بابا خونوادمن ناراحت می شم. اگه عکسشم بود ناراحت می شدم. دلم بچه می خواد اما با این اوضاع نمیشه .اصلا بچه دار شدن من حماقته. تازگیا مخصوصا بعد از دعوای آخر که تا مرز جدایی رفتیم فهمیده که من دوست ندارم خونه زندگیم از هم بپاشه اذیتم می کنه. بهشون فحشای آنچنانی میده و می گه هیچوقت نمی خوام ببینمشون. ببخشید نمی خوام یه جوری راهنماییم کنید که قضایا حل بشه من جدا نشم. نظر واقعیتونو می خوام. آدم با شعور تحصیلکرده عاقل و ..... اینجوری به همسرش بی حرمتی می کنه؟ آخه چرا اصلا پدر من بد. مادرم بد. اینه راه برخورد با قضیه؟ دل منو چرا می شکنه؟ نمی دونه دوسش دارم. مگه من زنش نیستم همونی که همیشه قربون صدقم می ره. پس چرا اینکارو می کنه؟ فحش می ده. 10 ساله می گم باشه ناراحت باش ولی فحش نده دلم میشکنه. چیکار کنم؟
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
افتخار،
میشه یه سناریو برام تعریف کنی؟
مثلا بگو شوهرم ساعت .. از سر کار اومد خونه. درو باز کرد. من نشسته بودم روی کاناپه.
اومد تو، سلام کرد، یه هو شروع کرد به فحش دادن . . . .من گفتم . . .
یه سناریو برام تعریف کن.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
متوجه منظورتون نشدم از تعریف سناریو.
اما خب دیروز قرار شد ملکی که نصفش مال ماست نصفش مال پدرم فروخته بشه. بعد فروشنده ملک یه شرایطی گذاشته که منطقی نیست مثلا گفته شما بگید اینون چند می خواید بفروشید؟ من همونقد به شما می دم اما اگر اضافه تر خریدم اضافشو ازتون می گیرم. خب من به پدرم گفتم اونم گفت گرچه منطقی نیست اما هر چی تو بگی انجام می دم. بعد با شوهرم صحبت کردم گفتم مشکلی نیست اما به نظر تو این کار یارو کلاهبرداری نیست؟ بعد شروع کرد به فحش دادن که این حرف، حرف پدرته. که بخاطر اون به من می گی کلاهبردار!!!!!!! اگه می تونه خودش بره بفروشتش. فکرشو بکنید. این حرف من بود نه پدرم. بعدشم این فقط نظر من بود؟ این واکنش منطقی بود؟
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
افتخار
هر چیزی تو برای نجات زندگیت و خوب شدن روابط پدر و مادر و شوهرت لازم داری تو پستهای بهار هست
بخونشون بخونشون بخونشون و بهشون عمل کن
دختر
این چه وضعیه؟؟
درسته که همه ایراد دارن ...مخصوصا وقتی آدم وارد یه محیط مشاوره ای میشه به همه چیز اصلاح گرانه نگاه میکنه
اما تو فقط و فقط میتونی خودتو تغییر بدی و با نصیحت و پند و اندرز دیگران تغییر نمیکنن
مگه اینکه تغییر مثبت تو رو ببینن و رو ناخودآگاهشون تاثیر مثبت بذاری
پس خودتو دیدتو رفتارتو تغییر بده یه کار جدید کن
به همسرت عشق بورز حتی اگه بلد نیستی یا این عشق تو درونت نیست اداشو در بیار
یزار محبتت بش نشون داده شه
بزار بفهمه وبفهمی هنوز مرد زندگیته
فکر کردی طلاق راحته؟ ...هی نگو طلاق طلاق... انقدر گفتی شوهرتم یاد گرفته
ببینم چی کار میکنی
دیگه هم نیا اینجا گله گذاری کن هر وقت یه تغییر مثبت کردی بیا بنویس
تغییر مثبت خودتو[b]
مثلا بیا بگو فلان کارو برای شوهرم کردم(آرایشی که دوس داره یا غذای مورد علاقش)
یا بگو به موبایل بابام زنگ زدم و حالشو پرسیدم
یا به خواهرت زنگ بزن
برای مادر شوهرت یه هدیه کوچیک بخر
یک تمرین : چشم هاتو ببند برو به 19 سالگیت یه کاغذ بزار جلوت ....ذهنتو از همه چیز پاک کن فکر کن الان 19 سالته با همون حس و حال و احساسات حالا رو کاغذ بنویس که چرا میخوای با شوهرت ازدواج کنی و انقدر مسری به با اون بودن دقیق و ریز بنویس بعد نوشته هاتو بلند برای خودت بخون هر روز بخونش بلند
منتظریما!!!
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط افتخار
سلام
متوجه منظورتون نشدم از تعریف سناریو.
اما خب دیروز قرار شد ملکی که نصفش مال ماست نصفش مال پدرم فروخته بشه. بعد فروشنده ملک یه شرایطی گذاشته که منطقی نیست مثلا گفته شما بگید اینون چند می خواید بفروشید؟ من همونقد به شما می دم اما اگر اضافه تر خریدم اضافشو ازتون می گیرم. خب من به پدرم گفتم اونم گفت گرچه منطقی نیست اما هر چی تو بگی انجام می دم. بعد با شوهرم صحبت کردم گفتم مشکلی نیست اما به نظر تو این کار یارو کلاهبرداری نیست؟ بعد شروع کرد به فحش دادن که این حرف، حرف پدرته. که بخاطر اون به من می گی کلاهبردار!!!!!!! اگه می تونه خودش بره بفروشتش. فکرشو بکنید. این حرف من بود نه پدرم. بعدشم این فقط نظر من بود؟ این واکنش منطقی بود؟
بلاخره فروشنده پدرت و شمایین، یا فروشنده یکی دیگه اس؟
مثالت گنگ بود ولی این وسط الان تو چی کار میکنی؟ چیکار به کارشون داری؟ مشکل خودشونه بزار خودشون حل کنن!
یه مثال می خوام از زندگی شخصیتون. نمی خوام بحث خرید و فروش (که حساسیت های خاصی توش وجود داره) توش باشه.
یه مثال (سناریو) که در اون همسرت شروع کرده باشه به فحاشی به پدر و مادرت.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
نمی دونم به چه نتیجه ای می خواید برسید. همیشه یه جوری شروع شده یا پدر مادرم یه چیزی گفتن که به ایشون برخورده و ایراد گرفته و گیر داده که منظورشون این بود و فلان و بهمان یا من یه چیزی گفتم و اون شروع کرده. بحث من بحث واکنشه. توی زندگی ماها خیلیا ممکنه چیزی بگن که به ما بربخوره یا ناراحت شیم. اما دلیل نمیشه واکنشای دیوانه وار نشون بدیم. که اینم جزو شخصیت آدماس. برادرشم همینطوریه. اصلا این مساله یه جورایی ارثیه تو خونوادشون. من دختر خیلی آروم و نرمی نیستم. اونم که اینطوریه. اصلا بحث من نیست که فقط. تو رانندگی به مردم فحش می ده. با مادرش سر مسائل مختلف دعوا می کنه و بد حرف می زنه. شما می گی تو خودتو عوض کن. گیریم کردم. مامانشم خودشو عوض کنه. شوهر من حرمت شناس نیست. با مادرش دعوا میکنه و دلشو می شکنه بعد می ره منت کشی و از دلش در میاره. ای که نشد کار. فردا با بچش چجوری برخورد می کنه. اینطوری که نمیشه. آدم باید تودار باشه کنترل کنه خودشو تو عصبانیت. باشه عصبی بشه داد بزنه. اما نه رابرا زنشو تهدید به این کنه که میرم پدرتو با لگد می زنم. یا می کشمشون. یا اگه رازی از خونواده من می دونه تهدیدم می کنه که نذار دهنم وابشه اینون بگم اونو بگم. می ترسم ازش. از آبروم. از اینکه بلایی سر خونوادم بیاره. وقتی عصبانیه به جنون می رسه. کم شنیدیم اختلافای پدر و دامادو که حتی کار به قتل کشیده؟ من هیچ توقعی ندارم اما دوست دارم همسرم نرمال باشه. زندگی هزار جور پستی بلندی داره و اتفاقای از این بدتر. اون باید مرد زندگی من باشه. تکیه گاهم باشه نه ضعف خونوادمو به روم بیاره به روی من که هیچی به روی پدرمم بیاره و بهش بگه. این مردونگی نیست. بخدا نیست.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط افتخار
نمی دونم به چه نتیجه ای می خواید برسید. همیشه یه جوری شروع شده یا پدر مادرم یه چیزی گفتن که به ایشون برخورده و ایراد گرفته و گیر داده که منظورشون این بود و فلان و بهمان یا من یه چیزی گفتم و اون شروع کرده. بحث من بحث واکنشه. توی زندگی ماها خیلیا ممکنه چیزی بگن که به ما بربخوره یا ناراحت شیم. اما دلیل نمیشه واکنشای دیوانه وار نشون بدیم. که اینم جزو شخصیت آدماس. برادرشم همینطوریه. اصلا این مساله یه جورایی ارثیه تو خونوادشون. من دختر خیلی آروم و نرمی نیستم. اونم که اینطوریه. اصلا بحث من نیست که فقط. تو رانندگی به مردم فحش می ده. با مادرش سر مسائل مختلف دعوا می کنه و بد حرف می زنه. شما می گی تو خودتو عوض کن. گیریم کردم. مامانشم خودشو عوض کنه. شوهر من حرمت شناس نیست. با مادرش دعوا میکنه و دلشو می شکنه بعد می ره منت کشی و از دلش در میاره. ای که نشد کار. فردا با بچش چجوری برخورد می کنه. اینطوری که نمیشه. آدم باید تودار باشه کنترل کنه خودشو تو عصبانیت. باشه عصبی بشه داد بزنه. اما نه رابرا زنشو تهدید به این کنه که میرم پدرتو با لگد می زنم. یا می کشمشون. یا اگه رازی از خونواده من می دونه تهدیدم می کنه که نذار دهنم وابشه اینون بگم اونو بگم. می ترسم ازش. از آبروم. از اینکه بلایی سر خونوادم بیاره. وقتی عصبانیه به جنون می رسه. کم شنیدیم اختلافای پدر و دامادو که حتی کار به قتل کشیده؟ من هیچ توقعی ندارم اما دوست دارم همسرم نرمال باشه. زندگی هزار جور پستی بلندی داره و اتفاقای از این بدتر. اون باید مرد زندگی من باشه. تکیه گاهم باشه نه ضعف خونوادمو به روم بیاره به روی من که هیچی به روی پدرمم بیاره و بهش بگه. این مردونگی نیست. بخدا نیست.
افتخار،
دنیا بر اساس عمل و عکس العمل شکل گرفته.
یعنی تو یه کاری میکنی و من در جوابش یه کاری میکنم. ولی تفکر آدم ها، تربیت شون، آستانه ی تحملشون و هزار تا چیز جور وا جور دیگه توی این جوابی که به تو میدن اثر میذاره و هر کسی یه رفتاری از خودش نشون میده.
خاطرات گذشته (چه خوب/ چه بد) هم میتونه توی عکس العمل ها اثر داشته باشه. به طوری که به مرز جنون میرسونه اون ها رو.
اگه کسی بازوتو فشار بده، ناراحت نمیشی ولی اگه زخم باشه احساس درد میکنه و اگه زخمش چرکی شده باشه داد و هوار هم راه میندازی و عصبانی هم میشی.
من نمی خوام بگم رفتار همسرت درسته. ولی این آدم به هر دلیلی یه زخم داره که ظاهرا چرکی هم شده و تو سعی میکنی نوازشش کنی، غافل از اینکه دردش میگیره.
خیلی نمیشه امید داشت همسرت از این رو به اون رو بشه و یه هو 100% تغییر کنه. ولی میشه انگولکش نکرد تا دادش در نیاد.
تو خودت تنها برو خونه ی پدریت و هیچ بحثی هم راجع به خونواده ات با همسرت نکن. اگه گفت ناراحتم ازشون بگو درکت میکنم. همین.
مطمئن باش کم کم حساسیت اون هم کم میشه.
توی مواردی که خونواده ات و همسرت با هم ارتباط دارن (مثل این ملک و . . .) اصلا دخالت نکن. نظر نده. ولش کن بزار خودشون توی سر و کله ی هم بزنن.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
ممنون از جوابتون
ما تازه برگشتیم سر خونه اول. می گه من دیگه منطق حالیم نمی شه. باید کلا دورشونو خط بکشی. یا من یا اونا. حق نداری ببینیشون و حق ندارن بیان ببیننت. بله دیگه داستان داریم ها. خاک تو سر منی که با هزار ادعا این شده عاقبتم. نمی خوام جدا شم چون دوست ندارم زندگیم از هم بپاشه. بهم بگن مطلقه. تو محل کارم پشت سرم حرف بزنن. تازه بعد 10 سال جداشم برم خونه بابام. اینم از شوهرم اینم از خونوادم. اینم از زندگی که واسه خودم درست کردم. اونوقت برم دستبوس خونواده شوهر. به به . فکرشو بکن. شاید بهتر باشه از دست خودم راحت شم. این زندگی کوفتی به چه درد می خوره. یه عمر درس خوندم. فوق لیسانس گرفتم. سر کار رفتم. واسه این. گیر یه شوهر نفهم و یه خونواده نفهم بیفتم. این وسط هیچکس به فکر من نیست. تو این شرایط حالم از خونواده شوهرمم بهم می خوره. حالم از همه چی بهم می خوره.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام دوستان
مشکل من همچنان پاربرجاست. من خودم می رم پیش خانوادم و بهشون سر می زنم. اما نه اونا میان خونه من و نه شوهرم میره اونجا. این وسط هیچکسی هم کاری نمی کنه. یعنی پدر مادرم یه بار نگفتن که دختر من اینجوری که نمی شه این قضیه باید حل بشه بالاخره. هیچی. یه راهکاری یه پیشنهادی یه چیزی. اصلا انگار بهشون بد نمیگذره شده مطابق میلشون. حتی برخی بزرگترای فامیل فهمیدن. اما اونا هم هیچ کاری نمی کنن. فقط منم این وسط که دارم همش غصه می خورم. دست خودم نیست خیلی غصه می خورم. بدون اینکه بخوام گریه ام می گیره. دلم همیشه پره. نمی دونم چیکار کنم. می گن زمان همه چیزو حل می کنه. اما من معتقدم تو این اینجور موارد گاهی گذشت زیاد زمان قضایا رو عادی می کنه. یعنی ما آدما خودمونو با شرایط جدید وفق میدیدم. یکی به من بگه پدر مادرم رفتارشون درسته. پدرانه اس؟ مادرانه اس؟ به نظراتتون و دلگرمیهاتون احتیاج دارم. یعنی واقعا شوهرم اینقد بده؟ زمان همه چیزو حل می کنه؟ اما کی بعد از 5 سال. یعنی واقعا به این فکر نمی کنیم که 5 سال از عمر یه آدم چقد مهمه. ممکنه فاصله جوونی و میانسالی باشه؟ یعنی پدر مادر من به این چیزا فکر نمی کنن؟ آرزون ندارنن نوه شونو ببینن. خواهر کوچیکترم نمی تونه خودشو تو این قضیه دخالت نده یه زنگی یه اسی به شوهرم بده. خیلی عجیبه. امروز داشتم به این فکر می رکدم که دیگه به این قضایا فکر نکنم و منم زندگی خودمو بکنم. برنامه ریزی کنم که بچه دار شم و دور خونوادمو خط بکشم. از لحاظ فکری و ذهنی منظورمه. نه اینکه نبینمشون. این عدم توجهشون شوهرمو بدتر می کنه می گه اگه واسشون مهم بودی یه کاری می کردن. راست می گه شاید.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام
چرا دیگه هیچکس به من جوابی نمی ده. اعصابم خیلی داغونه. با مادرم بحثم شده و تصمیم گرفتم یه مدت نرم خونشون. شاید من اشتباه می کنم. گاهی وقتی به این قضیه فکر می کنم که تمام این اعصاب خوردیا و مشکلات من با خونوادم به خاطر وجود و حضور همسرمه ازش بدم میاد. می ترسم پدر مادرم برنجن. فکر کنن که شوهرمو به اونا ترجیح دادم اما به خدا اینطوری نیست. من فقط می خوام همه چی خوب باشه. رفتار همه سنجیده و منطقی باشه. پدر مادرم بیشتر هوامو داشته باشن و پشتم باشن. شاید مقصر منم که باعث شدم حرمت بین اونا شکسته بشه. تا حدی هستم قبول دارم اما همش دست من نبوده خودشونم مقصرن. به نظر من آدما در درجه اول خودشون حرمتشونو و احترامشونو حفظ می کنن. شوهرم دیگه هیچ احترامی واسه اونا قایل نیست. منم که اگه دفاعی بکنم یا چیزی بگم می گه تو منو نمی خوای و از اونا دفاع می کنی. احساس می کنه براش ارزش قایل نیستم. واقعا نمی دونم چیکار کنم. اونا از شوهرم خوششون نمیاد و این احساسشون عوض نمی شه.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
ترخدا یه چیزی بگید. بیشتر از یه ماهه خونه پدرم اینا نرفتم. اولش فکر می کردن شوخیه. مامانم یه کلمه به من نگفته چرا نمیای تا کی نمی خوای بیای اینجا یا دلمون برات تنگ شده. شوهرم گیر داده که چرا نمی ری و همش می خواد به زور منو بفرسته اونجا. می گه وقتی نمی ری ناراحت و عصبی می شی. اما لج کردم نرم. تحمل بی تفاوتی شونو نودارم. هیچ اقدامی نمی کنن که هیچ حتی ناز منم نمی کشن. دلم محبتشونو می خواد. دلم مادر می خواد. یعنی تقصی منه واقعا. مادر می تونه اینقدر سنگدل باشه. می دونید یه ماه پیش سر چی با مادرم بحثم شد زنگ زدم بهشون بهم میگه شماها از خدا تون بوده که نیاید اینجا گفتم آره راست می گی تو حق داری ما رابرا با شوهرم می رفتیم اونجا. شوهرم همیشه بیشتر از من میگفت بریم اونجا. من جایی و کسی رو ندارم غیر از اونا. دارم دیوونه میشم. خیلی از نظر روحی داغونم.
-
RE: نسبت به شوهرم سرد شدم (عنوان قبلی: با همسرم مشکل دارم)
سلام افتخار جان
من تازه تاپیکت را خوندم ، شرایطت را درک میکنم عزیزم خیلی سخته ، خانواده من هم تقریبا مثل خانواده شمان یعنی تو خونمون دعوا و ...، منم عاشق خانوادم و ولی وقتی یه مشکلی پیش میاد و دعوا میشه و واقعا کم میارم بعدش که آروم میشم با خودم که فکر میکنم میینم که منم اونطوری که باید وشاید نبودم .
عزیزم مادرت ، خواهرت و پدرت در شرایط روحی خوبی نیستن بقول خودت بین والدینت دعواست و سردی حکمفرماست.
افتخارجان اینو در نظر بگیر کهخانوادت هر کدومشون تو این شرایط روحی دوست دارن تو در کنارشون باشی ، شده خودتو یه لحظه جای یکی از آنها بگذاری؟ مثلا خواهرت؟
خواهرت دوست داره تو در کنارش باشی، اونا بهت کاری ندارن ، حالتو نمیپرسن تو برو حالشون را بپرس ، برو با خواهرت حرف بزن ، خواهر داشتن نعمت خیلی بزرگیه، قدرش را بدان.
عزیزم اگر تو خودت را تغییر بدی مطمئن باش که همسرت هم تحت تاثیر قرار میگیره ، خیلی روشهایی هست که آموزش میدن وقتی فردی عصبیه چطوری باهاشون برخورد کنی که آروم بشن و کار به این جاهایی نرسه که همسرت بخواهد به خانوادت فحش بده.
عزیزم بهتره که پیش مشاور بری .