دلخوری های زناشویی و راه حل آن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
درسته که آویزون شدن و هی فرت و فرت زنگ زدن خیلی بده و کار رو خراب تر میکنه،
اما منفعل بودن و فقط معطل کاری از طرف اون موندن هم خوب نیست.
با کمال تاسف باید بگم بی مهارت بودن در زندگی هم خودت رو خسته کرده و هم همسرت رو بلاتکلیف!
اگر این اتفاق برای من پیش آمده بود، اون تماسها را طوری مدیریت میکردم که کم کم دلخوری کمرنگ بشه و حرف خودمون دو تا توش مطرح بشه! یک شوخی ای، یک تعریفی یا حرفی صحبتی از جای دیگه ای، که غیر مستقیم خودمون دو تا و خاطراتمون رو براش تداعی کنه، شیرین کاری، شوخ و شنگی ، دلبری، و.... هزاران کار و تکنیک وجود داره
اما شما یا هی التماس کردی ...!
یا عین یه تکه سنگ جوابش رو دادی!
یا هی اشک و آه و مظلوم نمایی که خوب باشه هرچی تو بگی ...!
بارها موقعی که رابطه خراب شده و نه من میخواستم خودمو کوچیک کنم ازش بخوام آشتی کنیم و نه اون روی آشتی داشت ، با یه بل گرفتن من از حرفش هردومون خندیدیدم و مشکل برطرف شده
از استعدادها و امکاناتت بدرستی استفاده کن! ببو گلابی بازی ممنوع!
برای همه ما در طول زندگی دلخوری ها و سوءتفاهم هایی به وجود میاد که با مدیریت صحیح اونها می تونیم در بهبود روابطمون سود ببریم قصدم از باز کردن این تاپیک این هست که بیاییم دلخوری ها و سوءتفاهم هایی ( چه زناشویی ، چه خواهر و برادری ، چه سر کار و ...) رو که بهشون دچار می شویم ، کوتاه بنویسیم و بعد راه حلی که بدست آوردیم را ارائه بدهیم تا هر شخصی بتونه متناسب با زندگی خودش بهره برداری خوبی داشته باشه
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
وقتی همسرم یک تصمیم کاری ای رو که به عهده خودش بود انجام می داد و بعد از مدتی به نتیجه ای که دوست داشت نمی رسید میومد به من می گفت دیدی اشتباه کردم و .... من هم البته قبل از تصمیم گفته بودم که این تصمیم رو نگیر. ولی اوایل زندگیمون در اون لحظه من هم ناراحت می شدم و می گفتم
"اره اشتباه کردی و نباید اینطور تصمیم می گرفتی. من که از اول گفتم. "
و همسرم به شدت ناراحت می شد و من رو به عدم درک کردن و همراه نبودن متهم می کرد. اما من واقعا قصدم ناراحت کردن اون نبود.
اما راه حل رو الان فهمیدم که جواب می ده. حالا می گم :
"آره عزیزم به اون نتیجه ای که می خواستیم نرسید. اما تو در زمان تصمیم گیری تمام جوانب رو در نظر گرفتی و بهترین تصمیم رو در اون زمان گرفتی. گذر زمان هم خوب ابعاد دیگه ای رو روشن کرد که می تونیم از این تجربه در تصمیم های ایندمون استفاده کنیم. این یکبارم فدای سر زندگی مشترکمون.:46: "
اینجوری هم همسرم اروم می شه هم دیگه مدام درون خودش، خودش رو به خاطر تصمیمی که گرفته سرزنش نمی کنه ، هم ابراز دوستی من رو کاملا می فهمه و دچار سوء تفاهم نمی شه.
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
دلخوری:
من هفته ای پر از مشغله رو در محیط کارم گذرونده بودم و انتظار داشتم شوهرم درک کنه که چقدر خسته ام و آخر هفته بریم بیرون و تفریح کنیم اما شوهرم اصلا جمعه خونه نبود ، خیلی تنهایی ناراحتم کرد و وقتی شوهرم دیروقت اومد خونه با لحنی خیلی عصبانی بهش گفتم تو اصلا برای من وقت نمیذاری و هرچقدر همسرم می خواست با من حرف بزنه قبول نکردم و با قهر رفتم خوابیدم
شوهرم هم دیگه حرفی نزد و من دلخورتر شدم و صبح یه کم با صدای بلند بهش غر زدم و وقتی خواست با من حرف بزنه بهش گفتم اصلا با من حرف نزن حوصله ندارم !!!
یک ساعت بعد ، در محیط کارم ..
ناراحتی ام بیشتر شده بود ، حتی از دیشب هم احساس بدتری داشتم
به خودم حق میدادم که می خواستم آخر هفته رو با شوهرم به تفریح می رفتیم اما اینکه صبح بهش بیخود غر زدم را نادرست دیدم ، به شوهرم زنگ زدم و بهش گفتم واسه اینکه سر صبح بهت غر زدم معذرت می خواهم و بعد هم خداحافظی کردم
ظهر اومدم خونه و ناهارم رو خوردم (منتظرش نشدم که بیاد)
یک ساعت بعد ؛ روی مبل نشسته بودم که شوهرم اومد خونه
نگاهمون به هم گره خورد
بهم گفت : چیه چرا نگاه می کنی؟!
من گفتم :چون ناراحتم دارم و دوست دارم ، نگاهت می کنم
نمی خوام بین من و تو اینجوری ناراحتی بشه
اون هم گفت چرا عزیزم ناراحتی و ...
همه چیز تموم شد به همین سادگی
گاهی اوقات نمی بایست اجازه بدهیم دلخوری ها مون زیاد طولانی بشه ، و در همین حال نیز می بایست به اون احساس نیازمون پاسخ مناسبی نیز بدهیم
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
دلخوری:
دو روز پشت سر هم سر دو تا موضوع متفاوت با هم بحث مون شده بود و من با استفاده از مهارت های صبر و سکوت؛ و همین طور همسرم با توجه به برخوردهای من، سعی کرده بودیم که فکر کنیم موضوعی پیش نیومده و عادی برخورد میکردیم؛ تا اینکه روز سوم وقتی همسرم یه کم صداش بلند شد؛ من بی اختیار عصبانی شدم و شروع کردم به گریه کردن!خسته شده بود از دلخورهای الکی این دو روز؛ دلم میخواست برگردیم به ابراز عشق ها و محبت های همیشگیمون!
اون روز
برای اینکه موضوع بزرگ نشه؛ از فضا خارج شدم؛ اما احساساتم شعله ور شده بود و من باید خودم رو تخلیه می کردم؛ بنابراین رفتم حموم و همون جا؛ کلی شروع کردم به غرغر کردن!
همسرم متعجب شد و زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم کوتاه اومد! اون شب ما رفتیم مهمونی و موقع برگشت همه چیز تموم شده بود!
اما من باید همسرم رو با شرایطم آگاه می کردم!
بنابراین فردا شب؛ من توی ماشین؛ خیلی آروم شروع کردم به صحبت کردن؛ در این مورد که من واقعا ظرفیت اینکه سه روز پشت سر هم بخوام بدخلقیت رو ببینم و بین مون عصبانیت باشه رو ندارم؛ خواهش میکنم اگه یه روز خسته ای و من کوتاه میام؛ روز دوم همین جور؛ هیچ وقت اجازه نده که این رفتار روز سوم هم تکرار بشه؛ چون توی این شرایط زمانی؛ ظرفیتش رو ندارم که بخوام دوباره سازگاری کنم! الان شرایط روحیم این جوریه و...
خیلی خوب حرفهام رو شنید؛خیلی راحت پذیرفت؛ و گفت: کاملا درک میکنم و میفهمم که این چند روز؛ چقدر خوب کوتاه اومدی و درکم کردی! من قدر دانت هستم! اون شب ما شب خوبی رو داشتیم؛ و از اون روز حداقل تا چند وقت، موضوع ناراحت کننده ای بین مون نبود!
گاهی وقت ها؛ ما باید شرایط روحی و جسمی خودمون رو کاملا توضیح بدیم و اجازه بدیم به همدیگه که شرایط هم رو ببینیم و همدیگه رو درک کنیم! باید ظرفیت ها و شرایط مون رو شرح بدیم و بعد انتظار داشته باشیم
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
سلام بالهای صداقت عزیزم.یه سوال می تونم اینجا دلخوری مطرح کنم بعد شما راهنمائی کنید؟
من الان از همسرم خیلی دلخورم.چند روزه بهش می گم تو 2-سه روز آینده احتیاج هست که بریم خرید.اونم گفته باشه.قرار شد یه روزی بریم که شام جائی دعوت نباشیم تا عجله ای خرید نکنیم.تنها فرصت خرید امروز بود.چون فرداشب شام دعوتیم.پس فردا هم که احتمالا موقع اومدن مادرشوهرم از کربلاست.از سر کار که اومد گفت ساعت 4 می ریم کمی بخوابم.به زور از خواب بیدارش کردم.اونم یواش یواش وضو بگیره و نماز بخونه.بعد تازه می گه واسم شیر بریز.در حین اینکه داشتم واسش شیر می ریختم بهش می گم نمی شه حالا شیر نخوری؟دیره. اونم با خنده می گه نه.بعد ازش می پرسم با چی بیارم بخوری؟کیک یا خرما یا..می بینم جواب نمی ده.مثل کسائی که بی خیالن.دیدم داره لفطش می ده اعصابم خورد شد.داد زدم انگار نه انگار قراره بریم جائی.چرا اذیت می کنی نمی خوای ببری بگو.پس چرا این طور می کنی.بعد لباسامو در اوردمو غر زدم که چرا باید اینقدر منت کشی کنم؟. این دلخوری چه طور باید حل بشه؟
اگه جای مناسبی مطرح نکردم بگید؟
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
سلام رایحه جان
اصلا به روی خودت نیار و عادی و مثل همیشه برخورد کن
اگه هر روز بهش زنگ می زدی بهش زنگ بزن و یا..........
ببین بیشتر مردا از خرید کردن زیاد خوششون نمی اد و در این زمینه تنبل اند و همش می خواند امروز فرداش کنند
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
هفته پیش دعوامون شده بود
و بیشتر هم تقصیر من بود ولی خودمم خیلی دلخور بودم و دوست نداشتم برم جلو
همسر هم به شدت دلخور بور و گفته بود دیگه نمی خواد آشتی کنه
منم این چند روز رو همش غصه می خوردم و تو یه دفترچه که اسمشو گذاشتم دل نوشته برای خودم دلخوریهام و احساس بدم و ناراحتیهامو می نوشتم
خیلی دلم می خواست همسر هم نوشته هامو بخونه دفترچه روی تخت گذاشتم به شکل خاص که بدونم خونده یا نه
بعدم رفتم سر کار ساعت ده صبح بود دیدم بهم زنگ زد بدون اینکه بروی خودش بیاره اتفاقی افتاده و خیلی عادی و مثل همیشه باهام حرف زد
عصرم رفتم دیدم بله خوندتش و دفترچه مدل گذاشتنش روی تخت عوض شده
نوشتم گفتم شاید به درد کسی بخوره
برای منم دعا کنید:72:
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
واسه شام، خونه یکی از اقوام شوهرم دعوت بودیم .
شوهرم تقریبا دیروقت رسید خونه و حسابی از اینکه از صبح سر کلاس بوده خسته و کلافه شده بود.
بداخلاقی ازش میریخت! واسش شیر و کیک آوردم خورد و تشکر کرد و رفت دوباره سر یخچال که من گفتم مواظب باش، یه ذره جا واسه شامم بذار، در ضمن داره دیر میشه بجنب که ما فکر کنم آخرین نفر مهمونی باشیم.
یهو شوهرم داد زد که من خستم، سرم درد میکنه، چرا منو درکم نمیکنی؟ خیلی خستم کلافم ،نمیکشم دیگه و از شدت عصبانیت یه ظرف آجیل که رو میز نهار خوری بود رو ریخت تو خونه.خونه ای که من مثله دسته گل تمیزش کرده بودم.:302:
خیلی ازش ناراحت شدم اما مثله دفه های قبل نیومدم مقابله به مثل کنم،سعی کردم خودمو آروم کنم، چندتا نفس عمیق کشیدم یه لیوان آب واسش گذاشتم و رفتم که حاضر شم واسه مهمونی و کمی بیشتر از حد معمول طولش دادم.از درون داشتم منفجر میشدم اما ظاهرم آروم بود.یواشکی تو اتاق خودم گریه کردم.
همونقدر که من از این رفتار شوهرم شوکه شده بودم اون هم از عکس العمل من شوکه شده بود،شاید هم بیشتر.
اومدم بهش گفتم من حاضرم بریم!(من که هیچ وقت اصلا دوست نداشتم با فامیل اون رفت و آمد داشته باشم)،اومد بغلم کرد سرشو گذاشت رو شونم و گریه کرد:302: که ازت معذرت میخوام ، دست خودم نبود، خیلی اعصابم به هم ریختس. حالا چند دقه صبر کن تا من خونه رو تمیز کنم و جارو بزنم تا از قبلشم تمیزتر شه و از اونجا که برگشتیم دیگه یاد این رفتار اشتباه من نیفتی و بعد بریم مهمونی.شما هم تا موقع برو تو حیاط که هوای تازه بخوری و حالت خوب بشه.(منم اصلا کمکش نکردم تا دیگه تکرار نکنه و رفتم تو حیاط) قول داد از این به بعد تا عصبانیتش تموم نشده خونه نیاد و سر من خالی نکنه.در ضمن مسئولیت مدیر گروه بودن رو هم به یه نفر دیگه واگذار کنه.
تمام طول مهمونی حواسش به من بود و به بهانه های مختلف ازم پذیرایی میکرد و واسه زمان برگشتن هم مدام نظر منو میپرسید.(هر وقت خسته شدی بگو بریم خونه عزیزم).
خلاصه از اینکه من در مقابل عصبانیت اون خودمو کنترل کردم،هم به اشتباهش پی برد و ازم معذرت خواست و هم رفتارش باهام خیلی خوب شده بود. میگفت من هم از این به بعد میخوام عصبانیتمو مثله تو کنترل کنم.تو چطوری تونستی به من کمک میکنی تا از هیچی ناراحت نشم؟ و هم قبول کرد که مسئولیتشو تو محیط کاری کمتر کنه ،چیزی که من هیچ وقت با دعوا نتونستم قانعش کنم.
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
دل عزیز من برات دعا می کنم :323:
از بقیه هم می خوام که برام دعا کنند . لطفا .
این چند وقته از همسرم دلخوری زیاد داشتم اما دعوامون نشد .
من متوجه شدم که چون دلخوری داشتم نا خود اگاه رو رفتار م تاثیر گذاشته و باعث شده که تحویلش نگیرم و همین قضیه رو رفتار اون تاثیر گذاشته که سر هر چیز بیخودی یه دفعه پرخاش می کنه البته خیلی سطحی و الکی عصبی میشه .
تصمیم گرفتم که اگر هم دلخور بودم تحویلش بگیرم تا تو روابطمون تاثیر نزاره امتحان کردم و درست شد دیگه پرخاش نمی کنه یعنی عصبی نمیشه .
از محبت خارها گل میشود . :228:
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
تا چند وقت پيش همش سراينكه شوهرم توي كار خونه كمكم نمي كنه بهش غز مي زدم و همش دعوا راه مي انداختم اما شوهرم با شوخي و خنده ردش مي كرد اما غافل از اين بودم كه با اين غر زدناي بي موقم اونو از خودم دور مي كردم
اما بعد از يه اتفاق كوچولو و اينكه ديدم شوهر م نسبت به زندگيمون بي انگيرزه شده كم كم سعي كردم با كمك گرفتن از
از مركز مشاوره خودم رو اصلاح كنم و ديگه نه تنها غر نمي زنم بلكه با مهربوني و خنده و حرفهاي عاشقانه درخواستمو به شوهرم ميگم
الان ديگه حتي اگه به شوهرم بگم نمي خواد ظرف بشوري قبول نمي كنه و 1 شب در ميون كمكم مي كنه و منم موقعي كه اون داره كمكم مي كنه دور و برش مي چرخم و تنهاش نمي ذارم و به يه بهونه اي خودمو نزديكش سرگرم مي كنم تا از كاركردن لذت ببره و خسته نشه
الان متوجه شدم كه شوهرم از قبلا هم زودتر مياد خونه و خيلي با انگيزه شده و خيلي خوشحالم
چون يكبار خودمو رو جاي اون گذاشتم و ديدم چقدر سخته يه نفر همش دائم تو سرت غر بزنه
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
سلام دوستهای خوبم
من سر اینکه همسرم الکل مصرف میکرد دعوا میکردم و بشقاب میشکستم و کارم شده بود گریه باور میکنید نظر کردم به امام حسین تو ماه محرم و دوم اینکه من نماز نمی خوندم از وقتی که نماز می خونم حرفام رو به خدا میگم اروم میشم نظر کردم از 1 هفته قبل محرم تا امروز همسرم الکل نخورده
و من یاد گرفتم با صبر و توکل به خدا به ارامش برسم
همسرم شبها دیر به خونه میاد چون پیش پدرش کار میکنه و شغلش ازاده من هر شب با هاش دعوا میکردم به جای خسته نباشید ولی الان یاد گرفتم که اگه کنترل نکم همسرم رو و بهش گیر ندم دوست داره زود تر بیاد خونه
از خدا می خوام راه و روش زندگی کردن رو بهم یاد بده و اونجوری که دوست داره بنده خوبی باشم
اگر لایق باشم برای تک تک شما دعا میکنم
خدایا به همه دوستهای همدردی ارامش بده
الهی امین:72:
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
چند روز پیش در اثز سهل انگاری من، دخترمون یکی از وسایل خیلی با ارزش و مهم همسرم رو شکست. من هم دیشب متوجه شدم و اول صبر کردم همسرم شامش رو خورد (گرسنه نباشه) و بعد موضوع رو بهش گفتم . همسرم خیلی ناراحت شد و داشت شروع می کرد به عصبانیت که سریع با حالت مظلومیت و لوسی گفتم لطفا بگو فدای سرتون (بهش احساس قدرت دادم تا از موضع قدرت ببخشه). و اونم یک لبخندی زد و گفت امیدوارم شرکتش بتونه درستش کنه. و دیگه دعوایی راه نیافتاد و توبیخی در کار نبود.
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
سلام دوستهای خوبم
همسر من به دوستش پول قرض داده بود تو زمانی که ما خودمون به پول نیاز داشتیم که این قضیه مال 2 سال پیشه
من هم هر چی بهش میگفتم به این دوستت اعتماد نکن ادم زبون بازیه میگفت نه الان گرفتاره من که دیدم حرفم برو نداره گفتم خودت خوب فکر کن بعد تصمیم بگیر که همسرم بدون اینکه به من بگه این کار رو کرد من که تازه متوجه شدم بهش چیزی نگفتم و حالا میبینم از این کارش پشیمونه و دیگه به هیچ دوستی اعتماد نداره که پول قرض بده واین که من دعوا نکردم باعث شده که از کارش پشیمون بشه و درس بگیره خدا رو شکر:72::310:
همسرم هر شب که میاد خونه میره حمام و حوله تنش رو میره بالای در اویزون میکنه میگه اینطوری حوله زود خشک میشه در صورتی که هر دفعه خودم بردم حولش رو تو حمام اویزون کردم و بهش گفتم نمای اتاق رو بد میکنه فایده نداشت که نداشت باز همون کارو انجام میداد من که خسته شدم از بس گفتم حوله جاش تو حمامه با دعوا گفتم نشد با خوبی گفتم نشد خودم میزاشتم سر جاش یاد بگیره نشد اخر به این فکر رسیدم که یکی 2 بار بهش گفتم مثل اینکه فراموش میکنی حولت رو بزاری سر جاش این دفعه من میزارم سری بعد دیگه فراموش نکنی ها اگه منم یادم رفت بهم بگو که نمای اتاق بد نشه موفق شدم ودیگه حولش رو سر جاش میزاره:72::310::104:
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
من يه اشتباه بزرگ زندگيم اين بود كه مي خواستم همه عالمو ادم شوهرمو تاييد كنن و اگه يه روزي يه جايي مي ديدم كاري كرده كه احتمالا به كسي بر خورده يا باعث شده بقيه پشت سرش حرف بزنن،بق مي كردم و زهر مار مي شدم.بعد هم كه اون هي مي گفت چي شده منم بي محلي ميكردم تا اخر يكيمون مي تركيد و دعووااااا.....
ولي حالا اصلا اين طوري نيستم.مي گم من مهمم كه اينفدر شكر خدا ازش راضي ام.به بقيه ربطي نداره...هر فكري دوس دارن بكنن.چون محاله كسي پيدا بشه كه همه عالم تاييدش كنن...در ضمن خيلي از اين ادما از نظر خودم اخلاقايي دارن كه قابل تاييد نيست...پس ديگه بخاطر هيچ كس زندگي نمي كنم.
يه اشنباه ديگه من اينه كه وقتي ناراحتم ناراحتيمو نشون مي دم و اين توي جمع واسه شوهرم خيلي بده.چون همه فكرمي كنن اون اذيتم كرده و اين باعث عدم محبوبيت اون مي شه در حالي كه 90 درصد مواقع اين منم كه موقعيت رو خوب مديريت نكرده بودم و اون بي تقصيره...
يه اشتباه ديگه زندگيم اين بود كه فكر مي كردم فقط شوهر منه كه از كوره در مي ره بد و بيراه مي گه و كاهي عصباني ميشه در حالي كه همه مرداي عالم اينجورين..و همين باعث ميشد فكر كنم بقيه خيلي خوشبختن و من بدبختم واينو حتي شوهرم مي فهميد كه داعونش مي كرد...
يه اشتباه من اين بود كه شوهرم اولين نفر زندگيم نبود و خونواده م بهش ترجيح مي دادم كه بعد فهميدم هر چقدر من بيشتر طرف شوهرم باشم اونا كمتر نگران منن چون مي فهمن كه دوستش دارم و برام عزيزه.
يه اشتباه من اين بود كه هر وقت اون داد ميزد منم هوار مي كشيدم ودعوا بيخ پيدا مي كرد درحالي كه اگر سكوت ميكردم مثل يه اب سرد اتيشش خاموش مي شد ومهربون تر از قبل بر مي گشت.
اگر همه ما كاراي معقولي رو كه شوهرمون دوست داره انجام بديم و كارايي كه دوست نداره رو تكرار نكنيم وبه نظر فوق العاده اهميت بديم(كاري كه دوست داريم اون در حقمون انجام بده)مثل يه ملكه ميشيم و بعد از يه مدتي حرف حرف ماست.بخدا اين راسته راسته.اگر به موقعش به اونا ميدون بدي اونا همه زندگيشونو بهت ميدن ولي همه اينا بايد صادقانه و عاشقانه باشه....گاهي فقط يك سكوت يا يك لبخند يا يه تشكر ساده يا يه تعريف اونا رو تا عرش ميبره وشما رو هم در نظرشون بالا ميبره.
پس يه پيشنهاد:
يه دفترچه بردارين و كاارايي كه اون دوست داره و دوست نداره رو بنويسن و كارايي كه شما مي تونين انجام بدين واسش رو هم پيدا كنين.
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
سلام دوستان من یه دلخوری از شوهرم دارم اگر ممکنه منو راهنمایی کنید.
همسرم برا یه کار اداری چند روزه که رفته تهران و اونجا مهمون خواهرشه والبته به همراه مادرش این سفر رو انجام داده.تو این چند روزه هر چی می گم عزیزم جات خالیه دلم تنگ شده تاثیری برا برگشتش نداشته.منم تو آخرین تماسش گفتم کی می خوای برگردی و اون گفت شاید فردا یا فردا شب بلیط بگیرم. با ناراحتی گوشی رو قطع کردم.خیلی ازش دلخورم.احساس می کنم دوستم نداره و برا برگشتن اصلا عجله نداره و هیچ احساس مسئولیتی نسبت به من و زندگی مشترکمون نداره. آخه تو این مدت من تنها بودم.البته کار اداریش تموم شده
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
مشکل: نامزدیم و مثلا تو دوره شناخت! الان چها روزه حرف نزدیم! قبلا اگه یه روز حرف نمیزدیم کلی ایمیل میفرستادم و زنگ و اینا یعدوم با سخنان منطقی قانعش میکردم هر روز بم زنگ بزنه و خوب یه مدتیم خوب شده بود اما این بار که 4 روزه ازش بی خبرم روز اول یه بار زنگ زدم جواب نداد ! یبارم پیام فرستادم که من خونه ام اما بعد که دیدم آنلاینه و جواب نمیده....
راه حل: شیوه مو عوض کردم ! دیگه با خانوادم میگم زنگ نمیزنه نمیدونم جواب منم نمیده! خودمم نه زنگ نه ایمیل نه هیچی تا با خودش کنار بیاد تصمیم بگیره فعلا هم دارم برنامه ریزیمو طبق قبل ادامه میدم( این ترمم عقب افتادم چون مرخصی گرفتم به خاطرش حالا خوبه بابا م نذاشت انصراف بدم!!! )
الان خیلی خوشحالم احساس خوبی دارم!!!:43: خسته شده بودم از وابستگی و انتظار
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شكوفه
تا چند وقت پيش همش سراينكه شوهرم توي كار خونه كمكم نمي كنه بهش غز مي زدم و همش دعوا راه مي انداختم اما شوهرم با شوخي و خنده ردش مي كرد اما غافل از اين بودم كه با اين غر زدناي بي موقم اونو از خودم دور مي كردم
اما بعد از يه اتفاق كوچولو و اينكه ديدم شوهر م نسبت به زندگيمون بي انگيرزه شده كم كم سعي كردم با كمك گرفتن از
از مركز مشاوره خودم رو اصلاح كنم و ديگه نه تنها غر نمي زنم بلكه با مهربوني و خنده و حرفهاي عاشقانه درخواستمو به شوهرم ميگم
الان ديگه حتي اگه به شوهرم بگم نمي خواد ظرف بشوري قبول نمي كنه و 1 شب در ميون كمكم مي كنه و منم موقعي كه اون داره كمكم مي كنه دور و برش مي چرخم و تنهاش نمي ذارم و به يه بهونه اي خودمو نزديكش سرگرم مي كنم تا از كاركردن لذت ببره و خسته نشه
الان متوجه شدم كه شوهرم از قبلا هم زودتر مياد خونه و خيلي با انگيزه شده و خيلي خوشحالم
چون يكبار خودمو رو جاي اون گذاشتم و ديدم چقدر سخته يه نفر همش دائم تو سرت غر بزنه
گلم بگو چکار کردی که شوهرت توی ظرف شستن کمکت میکنه؟؟؟؟ بگو ماهم انجام بدیم.
البته خدائیش همسر من توی کارای خونه کمکم میکنه ولی همیشگی نیست.
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
بالهاي صداقت عزيزم خداييش خيلي تاپيك جالب و كاربردي و قشنگيه!
فقط حيف به قول دوستان تاريخ گذشته س!
نميشه يه كاري كنيد دوباره همه بيان نظرشونو بگن؟
نميدونم اين پست رو ميخونيد يا نه.
:72::72::72::72::72:
خيلي دوستون دارم:72::72::43::43:
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
مرسی از اینکه تجربیاتتون رو در اختیار همه می زارین .
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
من عاااااشق قدم زدنم
يه بار كه سر بچه بازي خودم(البته خداييش به خاطر يه سري سختي ها خيلي زودرنج شده بودم) ازش دلخور شده بودم،خيلي مهربون بهم گفت يه جاي جديد واسه قدم زدن پيدا كردم و رفتيم اونقد قدم زديم كه ...
خيلي خوش گذشت
----------------------
يه بار هم كلي گريه م گرفته بود و اونو مقصر ميدونستم توي به وجود اومدن اون شرايط سخت (هرچند عزيزم خودش قرباني بود) ، اما وقتي مهربون و متواضعانه باهام رفتار كرد و گفت ميدونم تو اين مدت خيلي اذيت شدي ،همين دركش همه دلخوريهامو از بين برد و بيشتر دوسش دارم...
فكركنم برعكس نوشتم
بايد كارهايي كه خودم واسه رفع دلخوري انجام دادم بنويسم؟
RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
يه بار يادم نمياد چي گفتم ، اما خيلي ازم دلخور شد:302:(قربونش برم وقتي هم ناراحت ميشه سكوت ميكنه) ، منم از ناراحتيش داغون ميشم.
چون هر روز صبح سركارش اولين كاري كه ميكنه اينه كه ايميلاشو چك ميكنه،اون شب براش يه ايميل فرستادم كه فردا صبحش بخونه.
صبح خواب بودم كه زنگ زد ،گفت ايميلتو كه خوندم همه چي از دلم رفت و دلم طاقت نياورد بهت زنگ نزنم:43::43: