RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
تو همین تالار یاد گرفتم که دوران آشنایی باید بدون ملامت و جر و بحث و چانه زنی فقط طرف مقابل را شناخت و بررسی کرد. شما با همسرتون از همون اول این اختلاف نظر ( و نه مشکل ) را داشتید و ایشون به امید تغییر شما و شما به امید تغییر ایشون ازدواج کردید. بعد هم بچه اول را آوردید و بچه دوم را نا خواسته و یا با احتمال این که همسرتان را در مقابل عمل انجام شده قرار دهید باردار شدید. اینجا شما خطا کردید و باید صبر می کردید تا وقتی همسرتان پذیرش و آمادگی لازم را داشته باشد که واکنش تند ایشان را دیدید. بعد بچه را انداختید و خودتان عذاب وجدان گرفتید. بنابراین زیاد نمی توان به همسرتان خورده گرفت چون شما یک تصمیم مشترک را خواستید تنهایی بگیرید. حالا این وسط چه باید کرد؟
شما هنوز 28 سال دارید جایی که همسن های شما تازه نامزدند و یا بیشترشان بچه اول را هم ندارندو هنوز 7 سال دیگر از سن بارداری شما باقیست. بنابراین بهتر است با آرامش و در مواقع مناسب دلایل منطقی خود را برای داشتن دوم عرضه کنید و دلایل ایشان را بپذیرید. می توانید از سی دی های روانشناسی استفاده کنید که بیشتر تاکید میکنند بر داشتن دو بچه . بنابراین سعی کنید به تدریج در این مورد با همسرتان به توافق برسید. بعد از یکی دوسال اگر باز هم همسرتان بر سر موضع خود باقی بود به داشتن یک بچه سالم اکتفا کنید و این موضوع را فراموش کنید. البته همه اینها با این پیش فرض هست که شما مشکل اساسی دیگری به غیر از این موضوع ندارید/
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون سابینای عزیز خودمم خیلی همیشه با خودم این چیز ها رو میگم اما من بعد قضیه سقطم خیلی از نظر روحی اسیب دیدم و هنوز از دست همسرم ناراحتم چون سقطم سقط غیر قانونی بود و من خیلی اذیت شدم و همش میگم چطور همسرم دلش امد من این کارو بکنم و ابنقدر اذیت بشم کاری که شاید یه پسر در حق دوست دخترش نکنه و باهاش ازدواج کنه البته تو روش نمیارم اما از تو دلمم بیرون نمیاد همش میگم اگه ننداخته بودم الان دوتا بچه داشتم چیزی که ارزوم بود همیشه ....همسرم توی تصمیمش الان خیلی مصممه ...خودمم این قدر که در مورد این قضیه گفتم و به نتیجه نرسیدیم خسته شدم ا
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
عزیزم زندگی مشترک و بچه مشترک
شما متاسفانه اینجا خیلی خودمحورانه حرکت می کنید
دوتا بچه یعنی دوتا آدم و دو مسئولیت، وقتی ما از بچه حرف می زنیم نباید تصور کنیم که عروسکی هست برای بازی و شاد شدن ما و سرگرمی ما که البته خیلی از مردم بچه را برای هدفی مثل جوش دادن زندگی زناشویی به دنیا میآوند. بنابراین شما نباید از همسرتان دلگیر باشید و این حرفهایی که اگر دوست پسر بود ازدواج می کرد با آدم را بریزید دور، دوست پسرها در همچین مواقعی دوتا پا دارند دو تا هم قرض می گیرند و در می روند. حالا با استثنائات کاری ندارم.
عزیزم اون بچه ای که بدون اطلاع و آمادگی شوهرتان قرار بود به دنیا می آمد اگر هم به دنیا می آمد با هزاران مشکل روبرو میشد از جمله بزرگ شدن در جو خانواده نا آرامی که خودش باعث آن شده بود؛ شما فکر کنید این افکار و این محیط چه احساسی بعد ها به او میداد؟ اینکه او را نمی خواست پدرش، اینکه او باعث به هم خوردن زندگی آرام پدر و مادر شده هست!
بنابراین به این افکار بی اساس پایان بدهید، به نظر من همسر شما چندان مقصر نیست چون قبلا گفته بود آمادگی برای بچه دوم را ندارد
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
همونطور که سابینا گفت اشتباه شما این بود که شوهرتو تو عمل انجام شده گذاشتی.و خوب احتمالا شوهرت بعلاوه اینکه واقعا بچه دیگه نمیخواست احساس کرده بهش حقه زدین.پس تا اینجا شما مقصرین
اما بعد از بارداریتون که به هر حال و به هر دلیل اتفاق افتاده همسر شما نمیبایست انقد مصرانه رو سقط پافشاری میکرده نه بخاطر اینکه تو دلت دو تا بچه میخواد بلکه به هر حال اون موجودی که هردوتون به یه اندازه توش سهیم هستین به اختیار خودش بوجود نیومده بود که به تصمیم شما ازبین بره.ولی باز کاریه که شده!!
منم شنیدم که خیلی از زنها پس ار سقط دچار افسردگی میشن و احتمالا عذاب وجدان.من فکر میکنم بهتره این احساسات منفیت رو انقد درون خودت نریزی چون ازبین که نمیره تازه ممکنه بصورت عقده های خشم و ناراحتی سردی و...تو زندگیت سر باز کنه.
بهتره با شوهرت در مورد احساسات منفیت صحبت کنی بدون اینکه اونو متهم کنی.بهش بگو که قبول داری اشتباه کردی.بهش بگو متاسفی ولی بگو بعد ازسقط چه احساس منفی پیدا کردی.اصولا مردها چون با بارداری و تولد و سقط مستقیم سروکار ندارن ممکنه احساس زنشون رو کامل درک نکنن.پس باهاش ازناراحتیت بگو و ازش بخواه کمکت کنه تا به این شرایط غلبه کنی.اگه تو این صحبت متهمش نکنی باهات همدردی و ارومت میکنه.فکر نمیکنم همدردی هیچ کسی به اندازه شوهر تو این شرایط به دردت بخوره
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون بهار جان و همینطور سابینا جان ....
بارداری ناخواسته من مقصرش من نبودم و نخواستم بهش حقه بزنم مقصر خودش بود ....همسرم روزای اول خیلی باهام همدردی کرد اما خیلی زود هم انتظار داشت من فراموش کنم که متاسفانه هنوز نتونستم ...گاهی اوقات ناراحتیم کمه گاهی زیاد ......و همسرم الن نظرش اینه که من دیگه باید اون قضیه رو کامل فراموش کرده باشم ...
حالا مشکل من اینه چطوری همسرمو راضی کنم واسه یه بچه دیگه البته برای یک ساله دیگه؟
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
دوست عزیزم چه نیازی به داشتن یک بچه دیگه میبینید(البته من به هیچ وقت مخالف این موضوع نیستم) با داشتن بچه دوم میخواید به چه چیزی برسید که الان اونو ندارید؟
من فکر میکنم بهتر باشه که الان هیچ حرفی در مورد بچه دوم نزنید.به خودتون و همسرتون فرصت بدید.روی رابطه تون کار کنید.اعتبار سازی کنید.مسلما بدن شما بعد از سقط تغییرات ناخوشایندی رو طی کرده که برای بارداری مجدد حتی سال دیگه نیاز به رسیدگی زیاد داره.
بعد از گذشت این زمان اگر هنوز در خودتون نیاز به بچه دوم رو دیدید منطقی با همسرتون در موردش گفتگو کنید نقطه نظرات ایشون رو هم بشنوید.خودتونو جای همسرتون بزارید من دقیقا نمیدونم علت اصلی مخالفت ایشون چیه اما خیلی دیدم که حضور یک بچه دیگه چقدر میتونه روی یک رابطه اثرات خوشایند و یا ناخوشایند بزاره.پس سنجیده تصمیم بگیرید اگر یک بچه دیگه بخواد به رابطه شما و همسرتون آسیب بزنه آیا بازم حاضرید که تن به این کار بدید؟
ازدواج یک تعامل دو طرفه است خوشحالی هر دو نفر شما در این رابطه مهمه پس با یک دو دوتا چهارتای ساده بسنجید که چطور میشه که هر دوتون راضی باشید.
موفق باشید
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
سلام افسون عزیز من جوابی برای شما ندارم ولی یک سوال دارم که خواهش میکنم جوابم را بده
من هم همسن تو هستم 28 ساله و6 ساله ازدواج کردم وتا پارسال هیچ کدوممون بچه نمی خواستیم(قبل ازدواج فکر میکردم دوست دارم ولی بعدش دلم نمی خواست)از پارسال من گفتم بچه دار شیم اون هم نه به خاطر علاقه بلکه به خاطر ترس از نازا شدن...وهنوز نشدیم...با این حال من هنوز علاقه ای حتی به یک بچه ندارم و دائم فکر میکنم چرا خودمو بندازم تو یک دردسر مادام العمر؟؟؟برای چی جوونیمو بگذارم پای بچه که مینونه اصلا نباشه وهیچ اتفاقی هم نیفته تازه من شاغلم وفکر میکنم دیگه بعد کار نای بچه داری و خانه داری اصلا ندارم وفقط خودمو نابود میکنم ونمی تونم مادر خوبی هم باشم...وتازه فکر میکنم اگر به احتمالی حتی کم از شوهرم جدا بشم تکلیف بچه بیچاره چه میشه؟؟من که بچه را بعد طلاق نمی خوام چون خیلی غیر منطقی است>>خلاصه نمی تونم در مورد بچه خودمو قانع کنم و ضمنا بچه های مردم هم برام جذابیت خاصی ندارن وبیشتر معایب داشتن بچه جلو چشمم میاد مثل گرفتاری خرج زیاد شب بیداری مریضی درس ومشق دعواهای بچه ها پر حرفی های خسته کنندشون و... وفکر میکنم یک زن جوان وزیبا را تبدیل به ننه ای تمام عیار میکنن....من حتی از شیر دادن به بچه چندشم میشه که از این عضو سکسی مثل یک ننه استفاده کنی...اصلا بچه نقش معشوقه را در یک زن تبدیل به ننه پیرزن میکند از هر نظر ومن واقعا نمیتونم کنار بیام هر چند من فوق العاده احساسی وعاشق پیشه هستم واز نظر روحی حساس.......افسون جان کامل کمکم کن چون تو غریزه مادریت قویه
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون از دوستان به خاطر راهنماییشون ....
مادلین جان احساست نسبت به بچه برای من غریب و عجیبه البته دیدم کسانی رو که نظرشون مثل خودته و دیدگاهشون نسبت به بچه خوب نیست اما من خودم تا یادمه عاشق بچه بودم و یکی از بهترین اتفاقها توی زندگی ادمها به نظرم بچه دار شدنه من خودم شدید عاشق بچم هستم و از بزرگ کردنش خیلی لذت میبرم حتا وقتی کوچیک بود و شیرش میدادم اون لحظه ها واقعا لذت میبردم...و در کنارش به خودمم خیلی میرسم همینطور به همسرم و زندگیم و هیچ وقت احساس پیری نمیکنم در کنار بچه داری از بقیه چیزها تو زندگی هم لذت میبرم ...بچه مانع هیچ چیزی تو زندگی نیست بلکه زندگیو خیلی قشنگتر میکنه من اگه همسرم مثل خودم بچه دوست بود الان یکی دیگه بچه داشتم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
خیلی ممنون از تو واین همه قشنگی احساست امیدوارم خدا بهترینها را برایت انتخاب کند حالا چه یکی چه دوتا بچه...شاید چند وقتی زمان ببره تا شوهرت خود به خود علاقمند شه ولی تو اصرار نکن ...سقط را هم فراموشش کن...گناهش هم با پدرشه که خواسته وتو نباید حتی در وجدانت نا راحت باشی ...شوهرت را هم درک کن دوست نداشته ...به همین سادگی نمیتونسته بپذیرتش...شاید بعدا روحیه شوهرت عوض شد یا حتی خودت...دقیقا ببین واسه چی مخالف بچه است وروی اون نکات کار کن دلایلش را بسنج وحتی روش فکر کن بالاخره به راه وسطی میرسی...بچه ات هم که فرزند دیگه دوست نداره خیلی خیلی مهمه...وهیچ وقت ممکنه نتونه خواهر یا برادرش را از ته دل دوست داشته باشه الان زمانه عوض شده وفرزندان بیشتر حس حسادت ورقابت دارند تا عشق...من خیلی تو اطرافم بین بچه ها این حالت را دیدم آرزوشون اینه کاش اون یکی نبود....به هرحال همه ایتها را در نظر بگیر درگیری بچه ها این آرامش و...را خیلی کم میکنه ...همه جوانب راببین
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
راستش الان چند وقتیه تصمیم گرفتم دوباره بچه دار بشم اما همسرم اصلا راضی نمیشه خیلی افسرده شدم احساس میکنم احساسمم نسبت به همسرم کم شده ....وقتی میشنوم یکی بارداره تا چند روز حال روحیم به هم میریزه ....این قضیه خیلی فکرمو درگیر کرده و حتا یه وقتایی میگم اگه راضی نشد ازش جدا میشم میدونم که فکرم خیلی مسخره ست اما دست خودم نیست ....خواهش میکنم راهنماییم کنین چطوری راضیش کنم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
به عنوان یه مرد نظرمو می زارم
شما همین حرف ها رو هم به همسرتون می زنید ؟
احساس نمی کنید ایشون ممکن هست حسادت کنه ؟ شده بابت بچه با همسرتون دعوا کنید ؟
احساس نمی کنید ایشون می ترسه شما رو از دست بده ؟
شاید شما بگید به همسرتون خیلی می رسید ، ولی مطمئنا به اندازه قبل بچه دار شدنتون نیست ! با این تعاریف من هم جای همسرتون بودم هیچ وقت دوست نداشتم یه رقیب ( در ذهن مرد ) برام بیاد که همسرم کمتر بهم برسه و با هم باشیم !
الان هم دارید می گید احساستون نسبت به همسرتون کم شده ! خوب چرا باید همسرتون قبول کنه فرزند دیگه ؟ وقتی داره احساس می کنه با یک فرزند این چنین ازش دور شدید!
1 سال بارداری + 2 سال شیرخوارگی و ... ! 3 سال ! برای یه مرد به نظرم سخت باشه
در صورتی که ایشون هم احساس می کنه 1 فرزند کافی هست
به یاد داشتهباشید زندگی مشترکی دارید ! یعنی نظر شما 100 درصد نباید مد نظر قرار داد !
در ضمن وقتی شما می گید چطور راضیش کنم ( به جای اینکه بگید چطور با این احساس کنار بیام اگر نتونستم راضی کنم ) یعنی خودخواهی ! زندگی که درونش هستید ، زندگی 3 نفر هست ، نه زندگی شما یک نفر
به نظرم به همسرتون فرصت بدید ، یک سالی بیشتر بهش برسید و طی این 1 سال بهش اطمینان بدید هیچ خللی تو رابطه با شما به وجود نمی یاد ، ایشون هم کم کم به خاطر شما راضی می شند !
ولی با این روشی که در نظر گرفتید مطمئن باشید جواب مثبت یا درستی نمی گیرید ! یعنی ممکنه راضی بشند با زور و ناراحتی ، ولی به چه قیمتی ؟ خراب شدن زندگیتون و احساس همسرتون ؟
وقتی زندگی شادی نداشته باشید و پر از درگیری با همسرتون باشه ! به نظرتون به فرزندان خودتون ظلم نکردید ؟
یه مادر راضی می شه بچه هاش تو درگیری و ناراحتی بزرگ بشند ؟
خوب فکر کنید
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
afsooon جان
نیازه از دلایل هسرت برای مخالفتش با بچه یا عدم علاقمندیش به بچه بگی تا ببینیم علت و ریشه این احساس چیه ، شاید بتونیم در زمینه تغییر احساس همسرت بهت راهکار بدهیم .
رابطه همسرت با دخترت چطوریه ؟
هسمسرت فرزند چندم خانواده هست و فاصله بین ایشون و بچه بعدی خانواده چقدر هست ؟
رابطه همسرت با پدر و مادرش چطوره ؟
آیا در همسرت ترس نسبت به بچه داشتن احساس کرده ای ؟
لطفاً این سئوالات را پاسخ داده و از احساس همسرت نسبت به بچه و دلایل آن برای ما بگو .
.
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون از راهنماييتون اقا داود و فرشته مهربان راستش همسرم ٧ تا خواهر برادرهستن كه همشون پشت سر هم هستن راستش همسرم كلا بچه دوست نداره و ميگه يكي كافيه رابطش با دخترم عاليه خيلي خوبه دخترم پدرشو بيشتر من دوست داره همسرم براي مخالفتش خيلي دليل مياره يكي اينكه ميگه دوتابچه خيلي بزرگ كردنشون درد سر داره و اين وقتي كه ميخواي براي دوتا بزاوي براي يكي بزاريم اما بيشتر بهش برسيم در كل حوصله يه بچه ديگه رو نداره از اولم نظرش رو يكي بود اما موقع ازدواج به من قول دوتا بچه داد يعني ازش خواستم اونم قبول كرد
رابطش با پدر مادرش خيلي صميمي نيست اما خيلي دوسشون داره البته هميشه ميگه اگه پدر مادرم كمتر بچه داشتم بيشتر به اون تعدادي كه داشتن رسيدگي ميكر دن من فكر ميكنم اين دوست نداشتن همسرم ريشه تو بچگيش داره اما اخه گناه من چيه كه عاشق بچه هستم. ....درسته ميگم احساسم كمي عوض شده اما نشون نميدم به همسرم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
نقل قول:
به نظرم به همسرتون فرصت بدید ، یک سالی بیشتر بهش برسید و طی این 1 سال بهش اطمینان بدید هیچ خللی تو رابطه با شما به وجود نمی یاد ، ایشون هم کم کم به خاطر شما راضی می شند !
تنها راهی که به نظرم می رسه !
البته تا وقتی که پا فشاری کنید رو نظرتون ، فکر نکنم بتونید نظر مثبتی برسید
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
سلام افسون جان
من مطالبت رو دقیق خوندم.
با تمام احترامی که برای همه بچه های تالار قائل هستم ولی باید چند تا نکته رو ذکر کنم
اینکه یکی از دوستان گفت بود بگو که قبول داری اشتباه کردی و.....من اصلا قبول ندارم.مگه شما تنهایی در این کار سهیم بودی.اتفاقا اگر بخوای منصفانه به این موضوع نگاه کنی این همسرت بوده که به علت رعایت نکردن یک سری مسائل باعث بارداری ناخواسته شده بود.
جایی دیگه یکی از دوستان نوشته بود از اینکه شیر بدم به فرزندم چندشم میشه.من برای این دوست خوبم ثواب این کار رو میگم.هر بار میک زدن نوزاد به سینه مادر حکم آزاد کردن هزاران بنده و اسیر رو داره و برای هر لحظه اش ثوابای غیر قابل وصف و توصیف برای مادر نوشته میشه.مثل هزاران حج و...
افسون عزیز
به نظرم رو این مسئله پافشاری نکن.ولی اینو بدون اگر دوباره ناخواسته باردار بشی همین مشکلات رو دورباره تجربه خواهی کرد.
ضمنا دوست خوبم.تحت هیچ شرایطی نمیبایست بچه رو سقط میکردی.چون بهش دیه تعلق میگیره حتی اگر زیر 4 ماه باشه.
در روایتی امده بچه ای که به ناحق سقط شده و یا کشته شده در قیامت جلو پدر و مادرش رو میگیره و ازشو ن علت کشتنش رو میپرسه.
اما حالا کاریه که شده.فعلا گیر نده به این موضوع.چون از حرفات میفهمم که داری بیش از حد گیر میدی.که این رفتار دقیقا نتیجه عکس میده.
بعد از 8 سال زندگی حتما رگ خواب همسرترو به دست آوردی.
شاید اگر تمرکز خودت رو بذاری رو تربیت و رسیدگی مناسب به همسرت و فرزندت و این وظایف رو به خوبی اجرا کنی همسرت هم نرم بشه.
البته چیزی نیست که یک ماهه دو ماهه بشه . شاید به دو 3 سالی زمان نیاز داشته باشه
ببین افسون جون ایا بعد از زایمان اولت از همسرت فاصله گرفتی؟
یا بیش از حد به خاطر دخترت تحت فشار نذاشتیش...چه از لحاظ مالی...نزدیکی و رابطه و ......
آیا از اون خانوما نبودی که زیادی خودشون رو برای همسرشون لوس میکردن؟
موفق باشی خانومی
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون مريم جان از راهنماييت راستش دوران بارداري سختي داشتم استراحت مطلق بودم بعد زايمان هم چند وقتي افسردگي بعد زايمان پيدا كردم اما خوب همه بارداريها مثل هم نيست .... همسرم تو اين مورد رگ خواب نداره يعني از هيچ طريقي نتونستم .....
در جواب اقا داود.... من از همه نظر هميشه بهش رسيدم هر روز بيشتر از روز قبل ...،
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
افسون خانم ،
وقتی همسرتون اخلاقش این هست
باید سبک سنگین کنید ، وقتی اینقدر بچه دیگری دوست دارید
خوبی های همسرتون ، زندگیتون رو یک طرف ترازو قرار بدید طرف دیگر فرزند جدید ( خدا رو شکر یه دختر ناز دارید )
ببینید کدام طرف ترازو سنگین تره ،
از دست دادن آسایش و شادی خانواده و ناراحتی حتی دختر خانمتون ارزش داره برای فرزند جدید ؟!
چون می تونید با زور و دعوا فرزند جدید به دست بیارید ولی قیمتش رو بالا گفتم !
البته می تونید با مشاوره حضوری صحبت کنید ، تاثیرش بیشتر از فروم هست و اگر تشخصی دادن همسرتون رو با خودتون ببیرید
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
همه حرفاتونو قبول دارم خودمم هر روز دارم اين حرفارو به خودم ميزنم اما نميتونم از فكرش بيام بيرون مخصوصا از وقتي بچمو انداختم هم خيلي عذاب وجدان دارم هم دلم ميسوزه ميگم اگه بود الان چند ماهش بود شايداگه يكي ديگه بيارم اين مشكلمم حل ميشه ... اينقدر فكرم درگير اين قضيه هست كه با اين سنم قرص أعصاب چند وقته دارم ميخورم البته هنوز سر قضيه سقطم هر وقت يادم ميوفته از همسرم دلخور ميشم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsooon
همه حرفاتونو قبول دارم خودمم هر روز دارم اين حرفارو به خودم ميزنم اما نميتونم از فكرش بيام بيرون مخصوصا از وقتي بچمو انداختم هم خيلي عذاب وجدان دارم هم دلم ميسوزه ميگم اگه بود الان چند ماهش بود شايداگه يكي ديگه بيارم اين مشكلمم حل ميشه ... اينقدر فكرم درگير اين قضيه هست كه با اين سنم قرص أعصاب چند وقته دارم ميخورم البته هنوز سر قضيه سقطم هر وقت يادم ميوفته از همسرم دلخور ميشم
واقعا ناراحت می شم ، خانومی مثل شما که زندگی خوبی دارید و خدا این همه نعمت بزرگ ( همسر و فرزند خوب ) بهتون داده اینجور دارید خودخوری می کنید
حتما مشاوره حضوری برید ، مطمئن باشید با کمک خدا مشکلتون حل می شه
سعی کنید به خدا بیشتر نزدیک بشید و به جای خود خوری تو خلوت با خدا صحبت کنید ( تو دل هم نه )
اگه لازم هست گریه کنید ، ولی خالی کنید خودتون رو !
در ضمن تاپیک ها دیگه رو هم بخونید تا بیشتر قدردان زندگیتون باشید
بعضی وقت ها دیدن مشکلات بقیه ، خودش آرامشی از این جهت می ده که مشکلی که داریم اونقدر بزرگ نیست که .... !
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
سلام افسون نازنین
اونقدر حس مادر شدن شیرین هست که هیچ لذتی با لذت نگاه کردن در چشمان کودکت وقتی شیر می خورد برابری نمی کنه
و من به وضوح این حس را لمس می کنم ، همان طور که نیاز و دوست داشتن شما رو هم درک می کنم
مسلما شما تمام تلاشت را خواهی کرد تا برای فرزندت زندگی خوبی بسازی، با خوندن تک تک نوشته هایت این عشق را شنیدم
خانومی بیا و از همین اکنون برای آینده فرزند دومت پایه ها رو بنا کن
اما چگونه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsooon
شايداگه يكي ديگه بيارم اين مشكلمم حل ميشه ...
یکبار و برای همیشه ، این فکر را از ذهنت ببر بیرون
آیا این طرز تفکر درست هست که تولد فرزند دوم شما مشکل افسردگی شما را حل کنه؟ تازه اون هم شاید اگه یکی دیگه بیاری؟
قدم اول))
شما ابتدا این مشکلی که برایت پیش آمده را برطرف کن ، تا آمادگی اولیه را کسب کنی
و به یقین بدان تنها کسی که می تونه این مشکل را بر طرف کنه خود تو هستی ، نه دکتر و قرص اعصاب
راه حل)
هر چی بوده ، خوب یا بد ، خواسته یا نخواسته ، با عشق و یا نفرت ، شما فرزندت را سقط کرده ای ، یک روز برای خودت وقت بگذار ، مرثیه سرایی کن ، گریه کن ، به زمین و زمان ناله کن و نفرین بفرست ، فریاد بکش ؛ از ته قلبت گریه کن تا خالی بشوی
و بعد کم کم فشار و ناراحتی ات رو کنترل کن ، شما کار دیگه ای ازت بر نمی آید اون اتفاق افتاده و شما بهترین رفتاری که در توانت بوده است را نشان داده ای ، شما برایش مرثیه سرایی کرده ای ، گریه کرده ای و تمام فشار و ناراحتی اش را تحمل کرده ای ، پس زمان بخشش فرا رسیده .
که دیگه برای اون اتفاق اول خودت و بعد همسرت را ببخشی ، پس تصمیم بگیر که ببخشی و رها کنی
واقعا و از اعماق قلبت ببخش و رها کن
اون فرزند هر چقدر عزیز بوده ، الان دیگه نیست ، اما همسرت هست ، همسری که اکنون عشق را از صمیم قلب شما دریافت نمی کند!
>>> این قسمت قضیه را دریاب! شوهرت هست که می خواهی فرزند دوم داشته باشی ، پدر دخترت هست که می خواهی فرزند دوم بیاری ! نکنه داشته هایت را فدای خواستن نداشته هایت بکنی!!
پس از این به بعد هر وقت ناراحتی و افسردگی با یاد و خاطره اون اتفاق برایت زنده شد ، سریع به خاطر بیار که تو مرثیه سرایی ها و اشک هایت را ریخته ای و همه چیز را کاملا بخشیده ای ، و اجازه نده ذهن منفی ات تو را آزار دهد.
ممکن هست این بخشیدن و رها کردن 1 ماه طول بکشه ، با امید قدم بردار تا نتیجه را بگیری
قدم دوم))
بعد از اینکه خودت و همسرت را بخشیدی ، با همسرت صحبت کن
عزیزم وقتی همسرت را ببخشی ، می توانی با مهر و محبت در قلبش نفوذ کنی ، سخنی که از دل بر آید لاجرم بر دل هم نشیند
نگاهی داشته باش به نوشته هایت
همه اینها را بدون خواستن بچه به همسرت بگو ، مثل یک گفتگو ساده ( واقعا هم بدون قصد و هدف بچه دار شدن گفتگو کن )
مثل یک صحبت زن و شوهری که از علایق یکدیگر صحبت می کنند
همه ی احساست رو با کلامی زیبا و افسون گر به زبان بیار
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsooon
اما من خودم تا یادمه عاشق بچه بودم
یکی از بهترین اتفاقها توی زندگی ادمها به نظرم بچه دار شدنه
من خودم شدید عاشق بچم هستم
از بزرگ کردنش خیلی لذت میبرم
حتا وقتی کوچیک بود و شیرش میدادم اون لحظه ها واقعا لذت میبردم...
و در کنارش به خودمم خیلی میرسم همینطور به همسرم و زندگیم و هیچ وقت احساس پیری نمیکنم
در کنار بچه داری از بقیه چیزها تو زندگی هم لذت میبرم ...
من عمق عشق و علاقه ات رو از کلامت گرفتم ، چون یک زن هستم و با دیدگاهی مشابه با تو
و شما سعی کن این عشق و علاقه را جوری عنوان کنی که که یک مرد بگیرد با دیدگاهی خلاف تو
چون با تو هم جنس هستم با اطمینان کامل می گویم ، زن می تواند مرد را به هرکاری وادار کند ( جنبه مثبت را در نظر داشته باش )
قدم سوم))
گفتی که وجود بچه هیچ خللی در زندگی و کار روزانه و رسیدگی به خودت وارد نمی کنه
اما نوشته هایت خلاف این موضوع هست !!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط afsooon
دوران بارداري سختي داشتم
استراحت مطلق بودم
بعد زايمان هم چند وقتي افسردگي بعد زايمان پيدا كردم
اما خوب همه بارداريها مثل هم نيست ....
استراحت مطلق!
دوران بارداری سخت احتمالا با ویار بد
شما اون دوران را تحمل کردی به عشق کودکت ، اما همسرت به عشق شما تحمل کرده !!
و الان نیازی نمی بینه که اون مشکلات را دوباره تحمل کنه
یک مادر درد زایمان را تحمل می کند و خم به ابرو نمی آورد به شوق دیدن کودکش ، غافل از اینکه مرد پشت در اتاق زایمان ، با استرس و نگرانی فقط نگران حال همسرش هست
وقتی همسرش سالم باشد ، تازه خبر از کودک می گیرد
نوشته ای
در کنار رسیدگی به کودکت، به خودت و همسرت هم رسیدگی می کنی
این رسیدگی را بعد از قدم دوم عملا نشان بده
واقعیت اینکه شما بچه می خواهی و همسرت نه ( اگر مشکل مالی نیست )
لذا برای رسیدن به این خواسته ات می بایست بیشتر هزینه کنی ، یعنی مسئولیت بیشتری را بپذیری
و این پذیرفتن را به همسرت نشان بدهی
سبک سنگین کن ، ببین ایا فرزند دوم داشتن به تحمل بار مسئولیت بیشتر برای شما می ارزد یا نه
مثلا ) زنی را تصور کن که در بیرون از خانه شاغل هست ، و شوهرش علاقه به کار بیرون منزل زن ندارد
این زن ناهار و شام و صبحانه همسرش را آماده می کند ، با عشق و علاقه ، و برای این کار از وقت خواب و استراحتش می زند ولی منتی سر شوهرش ندارد و انتظار یک خسته نباشی ی دستت درد نکند را هم از طرف شوهرش ندارد
با این حال خوشحال و خرسند هست چرا که لذت کار در بیرون از منزل ارزش تحمل این سختی ها و احتمالا غر زدن های شوهرش را داره
پس شما همه شب بیداری ها ، رسیدگی به هر دو فرزند ، کار خانه ، و ... را تحمل می کنی تا یک فرزند دیگه داشته باشی
اگر با سبک و سنگین کردن به چنین نتیجه ای رسیده ای در این خصوص با شوهرت صحبت کن و اعلام کن که مسئولیت های بیشتری رو خواهی پذیرفت
به زیر سقف این خونه / منم مثل تو مهمونم
RE: مجبور شدم بچمو سقط کنم
ممنون بالهاي صداقت عزيز حرفاتون خيلي ارومم كرد حتما از راهنماييتون استفاده ميكنم