-
برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام به همه دوستان
من الان دانشجو هستم و 1 ساله که ازدواج کردم 4 ماهه حامله ام و 1-2 هفته بعد از بارداریم با شوهرم دعوام شد:302:
تقریبا 3 ماهه که دارم تو خونه پدر مادرم زندگی میکنم. دلیل درگیری رو نمیدونم اما الان کلی پرونده تو دادگاه داریم
فکر میکنم شوهرم دیگه دلش نمیخواد برگردیم سر خونه زندگیمون احساس میکنم از اولم منو نمیخواست چون خیلی با هم اختلاف عقیدتی داریم ما از خونواده مذهبی هستیم اما اونا نه زیاد شایدم بهتره بگم اصلن
الان رفته دادخواست الزام به تمکین داده که چند وقت دیگه دادگاه داریم
به نظر شما باهاش برم یا نه؟؟؟ فکر میکنم به خاطر ندادن نفقه این دادخواستو داده
من میگم اگه واقعا میخواست زندگی کنیم خوب میومد دنبالم چرا رفته دادگاه؟؟؟ اشتباه میگم؟؟؟!!!
من خودم تو شکم که برگردم یا نه ؟ اگه برگردم عاقبت زندگیم چی میشه؟
کمکم کنید تا بتونم درست تصمیم بگیرم ممنون:325:
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام
به تالار همدردی خوش اومدی.:72:
عزیزم از مشکلاتت با همسرت دقیق تر بگو . سر چی قهر کردی و الان به 3 ماه کشیده شده؟
توی این سه ماه از همسرت خبر داری ؟ زنگی ؟ چیزی؟
اختلافاتتون بیشتر سر چه مسائلی بوده؟
یکم بیشتر توضیح بده تا دوستان و کارشناسان عزیز بتونن بهتر راهنماییت کنن.
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
عزیزم تو که یادت رفت به ما بگی مشکلت چیه؟ سن و سالت چیه؟ یه سری اطلاعات لازم رو باید به ما بدی که ما بتونیم حداقل نظرمون را بگیرم اگر راهنمایی هم نباشه .
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
تو ماه رمضون بود که فهمیدم باردار شدم خوب نمیدونستم باردارم روزه گرفته بودم و بدنم ضعیف شده بود بعدش با اینکه روزه نبودم بدنم ضعف داشت؛ حالت تهوع و...
یه چند روزی مامانم میومد خونمون کارامو انجام میداد غذا درست میکرد و... اما دید که وسایل خونم جور نیست ناراحت شد و زنگ زد شوهرم که یه ذره بیشتر هوامو داشته باشه بعدشم به شوهرم گفتم با موافقت او رفتیم خونه مامانم
یه چند باری برم خونه بیام خونه مامانم اینا شد شبا دیر میومد خونه یعنی موقع افطار که پرنده تو خیابونا پر نمیزنه میگفت کار دارم
پاساژ شلوغه مغازه مشتری داره!! مغازه ای که وقت عادیش 2تا مشتری نداشت چه برسه موقع افطار:311: از دروغاش لجم میگرفت
چند روزی حالت سر سنگین خونه مامانم اینا بودم
که یه دفعه یه اسمس عشقولانه داد (تو عمرش از اینکارا نمیکرد) منم بهش دادم
اما فکرکنم اسمسمو ندید زنگ زد شروع کرد به دادو بیدادو فحش .... اصلن نمیدونم چی شد مامانم گفت ولش کن عصبانی بوده یه چی گفته داشتیم میرفتیم بیرون که دیدیم قوم الظالمین(مادر شوهر +پدر شوهر +برادر شوهر) جلوو درمونن
درگیری و دعوا پلیس بازی....
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
عزیزم یه ذره نامفهوم میگی .
نگفتی اختلافاتون چی بوده؟
همسرت می دونه بارداری؟
واسه چی خانوادش سر راهتون سبز شدن حرفشون چی بود؟
یعنی همینطوری قهر کردی ؟ یا یه چیزی شد که دوست نداشتی بر گردی خونه خودت؟
ممنون میشم کامل تر بگی.
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
خودمم دقیقا یادم نیست که چی شد من اول حاملگیم بود بچه نمی خواستم و از اینکه حامله شده بودم عصبی شده بودم
شوهرم عاشق بچه بود منم انتظار داشتم حالا که فهمیده دادریم بچه دار میشیم کلی ذوق کنه و منو تحویل بگیره اما برخلاف انتظارم رفتار میکرد
وقتی نصفه شب حالم بد شد بود بهم غر میزد که اهههههه حالمو بهم زدی من خوابم میاد و از این چیرا
من فقط به خاطر او بچه دار شده بودم شنیدن این حرفا واسم سخت بود ازش دلخور بودم با دلخوری خونه مامانم رفتم
مامانم که رفتار شوهرمو دیدبه مادر شوهرم زنگ زد که بگه این چه رفتاریه که پسرت میکنه اما اون از پسزش دفاع میکرد و میگفت من دارم دروغ میگم
مامانم عصبانی شد و تلفن و قطع کرد
نمیدونم همون شب بود یا چند شب بعدش که اونا اومدن پشت درمون از نیتشون خبر ندارم ولی فکر کنم میخواستن مارو بترسونن
با رفتار اون شب اونا بازم رفتم تو خونه اما بازم با شوهرم دعوام شد اون منو از خونه بیرون کرد
منم احساس کردم ازش متنفر شدم
بعضیا میگن ویار بارداری بوده نمیدونم الان بعضی وقتا دلم براش تنگ میشه اما احساس میکنم اون اصلن دلش منو نمیخواد حتی یه تک زنگم نمیزنه
تو کلانتری که بودیم دستم که به دستش خورد داد زد سرم که دستتو به من نزن !!!
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام به دوستان
1 هفته بیشتر وقت ندارم تا تصمیمم رو بگیرم خواهش میکنم کمک کنید
گفتنی ها چیه که من باید بگم تا بتونید راهنماییم کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
مشکل اصلیتون با همسرتون چیه؟
یعنی تمامش همین دلخوریهای ساده بود؟
شما چه عکس العملهایی نشون دادین؟ درخواست مهریه و از این قبیل؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام ممنون خانوم امیدوار
کمکم داشتم نا امید میشدم!
مشکل اصلی ما اختلاف عقیده ای بین من و شوهرم و خانواده هامون با همه این رو از دوران عقد فهمیدم بعد از تحقیق به این نتیجه رسیدم که باید به عقاید هم احترام بذارید با هم بحث نکنید
من خیلی سعی میکردم که بحث نکنم اما اون همش بی خودی بحث سیاسی راه مینداخت و دین و سیاست و همه چیزو میبرد زیر سوال بدتر از همه این بود که این بحث و تو حمع فامیل و بیشتر جلو پدرم که حساس تره شر.ع میکرد و با همه کس کار داشت
میگفتت ایران باید مثل ترکیه باشه یا چه فرقی بین شاه و پیغمبر هست هر دوتاشون حرمسرا داشتن که اینا واقعا عصبیم میکرد اما اکثر مواقع سک.ت میکردم . تو بحث شرکت نمیکردم
اما اون داش میخواست تاییدش کنم !
مشکل دیگمون این بود که با درس خوندن من و کار در اینده من مخالف بود اهل سیگار و قلیون بود دلش میخواست تا دیروقت بیرون باشه با دوستاش!
این بحثارو قبل ازدواج کرده بودیم اما همش و دروغ گفته بود به قول هایی که داده بود عمل نمیکرد
همش دلش میخواست با امر ونهی کردن و محدود کردن من بگه من مردم!!! وای که چقدر از کلمه "من مردم" بدم میاد
مردی به داشتن ریش و سبیل نیست!!!!!!!!!!!!!!!!
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
دوست عزیزم نگفتید عکس العمل شما چی بود؟
من بازم دقیقا نمیتونم قبول کنم فقط به خاطر اختلاف عقاید این قدر مشکل پیش بیاد مگر این که مدام این اختلاف عقاید مسائل دیگه ای رو ایجاد کرده باشه.
کمی هم از برخوردهای خودتون بگید + با دقت تمام مسائلتونو بررسی کنید و مشکلاتتونو دسته بندی شده بگید مثلا تا اینجا من اینها رو برداشت کردم:
1.اختلاف عقاید
2.مخالفت با کار و ادامه تحصیل
3.میل به ابراز وجود به عنوان یک مرد
حالا شما چه واکنشهایی در این موارد نشون دادید؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
شما چه عکس العملهایی نشون دادین؟ درخواست مهریه و از این قبیل؟
بعد از اون درگیری ها رفتم مشاوره به من گفت یه هفته صبر کن و هیچ اقدام دادگاهی نکن بعدش ازش بخواه بیا مشاوره
منم صبر کردم که بعد بهش تلفن زدم که بیاد اما خیلی سرد باهام برخورد کرد انگار من غریبه ام و مزاحم تلفنی
با نرمی بهش گفتم میای بریم مشاوره مشکلمون حل شه؟ گفت من غقط راه دادگاهو میام
ما هم رفتیم راهه دادگاه!
به خاطر آبروریزی اون شبش محکوم شده(مجازاتشم سنگینه) من هم دادخواست مهریه دادم و 1/4 حقوقش توقیف شده
اونا هم در عوض شکایت کردن که هنوز داره مراحل اولیه اش رو میگذرونه امیدوارم که کارشون به جایی نرسه چون شاهدای دروغ آورده
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
دوست عزیزم نگفتید عکس العمل شما چی بود؟
من بازم دقیقا نمیتونم قبول کنم فقط به خاطر اختلاف عقاید این قدر مشکل پیش بیاد مگر این که مدام این اختلاف عقاید مسائل دیگه ای رو ایجاد کرده باشه.
کمی هم از برخوردهای خودتون بگید + با دقت تمام مسائلتونو بررسی کنید و مشکلاتتونو دسته بندی شده بگید مثلا تا اینجا من اینها رو برداشت کردم:
1.اختلاف عقاید
2.مخالفت با کار و ادامه تحصیل
3.میل به ابراز وجود به عنوان یک مرد
حالا شما چه واکنشهایی در این موارد نشون دادید؟
1- در مورد اختلاف عقیده سعی کردم بحث نکنم و باهاش کل کل نکنم و بیشتر تشویقش کنم که اونم جذب بشه اما فایده نداشت این آخرا حتی نماز و روزه منو مسخره میکرد یا زیر سوال میبرد نه تنها اون بلکه مامانشم همین طئز البته به یه زبون دیگه
2- ادامه تحصیل :اون لیسانس داره و من تا آخر سال لیسانسم و میگیرم و قصد دارم ارشدم بخونم اما اون میگه چه معنی دازه زن درس بخونه باید بشینه تو خونه بچه داریشو بکنه چون خیلی بچه دوست داشت منم قبول کردم که بچه دار شیم در کنارش درسمم بخونم با لیسانس زیاد مشکلی نداشت دلش نمیخواد ارشد بخونم منم بهش گفتم که حالا امتحانشو میدم معلوم نیست که قبول شم یا نه ! حتی با اینم مخالف بود نمیخواست مدرکم بالا بره
بجای افتخار به این موضوع تحقیرم میکرد یه بار به داداشم گفته بود این خواهرتم میخواد بره درس بخونه با حالت تحقیر امیز برادرم هم بهش گفت خوش بحالت تو فردا بره سز کار حقوق بالاشو میاره تو زندگی تو
درمورد کار هم چون فقط یه بار فقطوفقط یه اونم تو دعوا سر پول بودم گفته بودم که میرم سر کار واسه درامدن هن ناله خودمه منتت و نمیکشم یه قرون بهم پول بدی بهش بر خورده بود
البته 100 بار بهش گفتم که من پول میخوام چیکار هر چی دربیارم مال زندگیمونه اونم میگفت تو بری سرکار وضعمون خوب میشه اما فقط به خاطر همون یه بار مخالف کار من شد
3- مرد بودن و تو امر و نهی کردن میدید میگفت من گفتم نه یعنی نه اصلن به دلیلام واسه انجام یه کار گوش نمیداد
یا اگه میخواست بره بیرون تا دیر وقت میگفت چون مردم هرکار دلم بخواد میکنم اونوقت اگه من 2ساعت میخواستم برم خونه دوستم باید کلی التماس میکردم تا راضی شه البته چند موردم که راضی نشد چون بیدلیل بود من کار خودمو کردم البته بعدش ازش معذرت خواهی کردم
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
کسی نیست کمکم کنه؟
شنبه دادگاه داریم و باید تا اون موقع تصمیمم رو بگیرم که برگردم یا نه؟
خواهش میکنم کمک کنید
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
از اول ابراز علاقه اش به شما چطور بود؟ به نظرت توی این دعوا ها بیشتر دنبال لج بازی با توئه یا ولقعا حس میکنی که هیچ جوری نمی تونی نظرش رو عوض کنی؟و اون نمی خواد ادامه بده؟
تو رگ خواب همسرت دستته به نظر خودت لج بازی نیست؟؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
میگفت همیشه دنبال دختری بودم با ویژگی های تو اما فکر میکنم تحت تاثیر حرف های مامانش منو انتخاب کرده بود اینکه مامانش گفته بود ما خوبیم و از این حرفا چون خودم احساس میکردم من اصلن اونی نیستم که شوهرم میخواد
اون یه زن میخواست که هرچی اون بگه بگه چشم هر کاری کنه بهش ایراد نگیره خواسته های خوذشو بزار کنار بخاطر شوهرش!
من فکر میکنم خیلی به مامانش متکیه واسه کوچیکترین کار باید مامانش باشه
توی دعواهای قبلی هم منم مشکلاتم و اختلاف های پیش اومده رو به مادرش میگفتم اونم خداییش طرف منومیگرفت و حل وفصل میشد منم همیشه بهش احترام میزاشتم
اما تو این دعوا آخری نمیدونم چی شد که اینهمه بد با من برخورد کرد و کلی فحشای رکیک و ناموسی بهم داد که اصلن از یه زن که به قول خودش 30سال معلم بوده و شاگرد تربیت کرده انتظار نداشتم
مادر شوهرم یک زن مستبد مطلقه و فقط خودشو قبول داره و حرف باید حرف او باشه
مادر شوهرم یه تک دختر بود و همیشه حرف حرف اون بود خودشو علامه دهر میدونست و به هیچ کس هیچ اختیاری نمیداد و همه چیز باید با رای و نظر اون بود نظرش رو هر جور بود و با هر ترفندی به طرف مقابل القا میکرد
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
دوست عزیزم تمام نوشته هاتو خوندم.مسلما توی زندگی شما مشکلاتی وجود داره مثله تمام زندگیهای دیگه حالا برای یکی بیشتر و برای یکی کمتر.سوالی که پیش میاد تصمیم واقعی شما چیه؟
روی هم رفته مسائلی که مطرح کردین بسته به نقطه نظر شما میتونه خیلی حاد یا خیلی ساده باشه.
شما خیلی زود راه دادگاهو در پیش گرفتید شاید اگه کمی بیشتر برای مشاوره پافشاری میکردید بالاخره قبول میکرد اما بالاخره کاری هست که دیگه شده.
حالا با این تفاسیر میخاید چی کار کنید؟مسلما میدونید که راه دادگاه هرگز موجب صلح و سازش بین شما نمیشه و اگه واقعا خواهان جدایی هستید میتونید به همین روال ادامه بدید اما اگر در اعماق ذهنتون امیدی به سازش هست هنوزم دیر نشده.
مسلمه که خیلی راهها برای سازش بوده که شما زود ازش گذشتید چون گویا خودتونم به درستی ازدواجتون مطمئن نیستید!
تصمیم واقعیتونو با مطالعه و مشاوره و استفاده از این سایت بگیرید اینجا کسی نمیتونه به شما بگه منصرف شید یا پافشاری کنید اما به نظر من هنوز راه های زیادی برای بهبود وجود داره
مثلا میتونید با کمک یک ریش سفید ازش بخاید که برای حل مشکلاتتون به مشاور مراجعه کنه.
از جلسات مشاوره ای شورای حل اختلاف استفاده کنید
و صدها راه دیگه
همه بسته به شماست و بس
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
ببین اگه دوستش داری و همچین فکر کنم گفتی بارداری؟ به این دو دلیل سعی کن باهاش حرف بزنی
ببینی واقعا چه مشکلی با هم دارید؟ حرف حسابش چیه؟ بهش زنگ بزن بگو می خوام دلیل اصرارت به جدایی و بدونم و .... بعدش ببین چی می خواد چی می خوای 2 2 تا 4 تا کن بدون لج بازی و کینه فکر کن بدون اینکه خانواده هاتون درگیر موضوع بشن . اگه دوستش داری و اگه زندگی ات ارزشش رو داره ( اینا رو باید خودت یه جمع بندی کنی و بفهمی ) اگه واقعا همسرت ارزشش رو داره و اختلافاتون سر مسائل بیخود و کوچیکه و همش بخاطر بچگی و اشتباه جفتتون به اینجا رسیده تو می تونی همسرت رو رام کنی- یجورایی به اصطلاح خرش کن و برش گردون. همه چیز بسته به ارزش زندگیت - شخصیت همسرت و ارزشش و خیلی چیزای دیگه است.
اگه مواردی که گفتم صلا وجود نداشت که دیگه هیچ.
مشاوره نرفتی خودت به تنهایی؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
ازدواجمون یه اشتباه بزرگ بود و بچه دار شدنمون یه اشتباه بزرگتر!
دیگه نمیخوام اشتباه کنم میخوام عاقلانه تصمیم بگیرم
اگه بخوام احساسی برخورد کنم ممکنه یه ضربه خیلی شدید بخورم که شاید دیگه نشه جبرانش کرد
من با مشاور صحبت کردم نظرش این بود که برگردم و به شوهرم محبت کنم درگیری دادگاهی هم جنگ بین وکیلاست و این خانواده بین دوطرفن که دارن چشمه همو در میارن اما ضربه رو ما جوونا میخوریم
دوست دارم برگردم و محبت بکنم اما میترسم که برگردم چون شوهرم ادم کینه توزیه ! میترسم برگردم و شوهرم کاری کنه که بچم سقط شه یا یه بلایی سرم بیاره که نشه جبران کرد مثلا روم اسید بپاشه یا صورتمو با چاقو خط خطی کنه البته یادم رفت اینو به مشاور بگم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
میتونید با کمک یک ریش سفید ازش بخاید که برای حل مشکلاتتون به مشاور مراجعه کنه.
یکی از همسایه هامون با مادر شوهرم تماس گرفت و گفت یه قرار بذارید این دوتا جوون بشینن حرفاشونو بزنن مادر شوهرمم گفت ما عروسمونو دوست داریم دلمون براش تنگ شده(آره جون خودت اگه دئسش داری چرا ازشکایت کردی!) اما الان پسرم نیست بیاد باهاتون تماس میگیریم
اما هیچ تماسی گرفته نشد!! فکر میکنم اصلن به شوهرم خبر نداده
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
زيتون نوشته:
دوست دارم برگردم و محبت بکنم اما میترسم که برگردم چون شوهرم ادم کینه توزیه ! میترسم برگردم و شوهرم کاری کنه که بچم سقط شه یا یه بلایی سرم بیاره که نشه جبران کرد مثلا روم اسید بپاشه یا صورتمو با چاقو خط خطی کنه البته یادم رفت اینو به مشاور بگم
زيتون جان اگر واقعا شوهرت اينقدر آدم خطرناكيه به هيچ وجه برنگرد.:305::305::305:
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zeytoon_joon
دوست دارم برگردم و محبت بکنم اما میترسم که برگردم چون شوهرم ادم کینه توزیه ! میترسم برگردم و شوهرم کاری کنه که بچم سقط شه یا یه بلایی سرم بیاره که نشه جبران کرد مثلا روم اسید بپاشه یا صورتمو با چاقو خط خطی کنه البته یادم رفت اینو به مشاور بگم
ایا قبلا ایشون رفتاری ناشی از خشونت تا این حد ازخودش نشون داده؟
نظر مشاورهای دیگه رو هم جویا شید.
ببینید دوست عزیز رابطه ای که به این مرحله رسیده باشه نیازمند تلاش و انگیزه ی بسیار زیاده نمیگم نشدنیه اما کار سختی پیش رو دارید که باید براش هم آگاهی و هم انگیزه داشته باشید.
فکر میکنم خیلی بهتر باشه تا مسالتونو با یک مشاورحضوری بررسی کنید.
موفق باشید
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
زيتون نوشته:
دوست دارم برگردم و محبت بکنم اما میترسم که برگردم چون شوهرم ادم کینه توزیه ! میترسم برگردم و شوهرم کاری کنه که بچم سقط شه یا یه بلایی سرم بیاره که نشه جبران کرد مثلا روم اسید بپاشه یا صورتمو با چاقو خط خطی کنه البته یادم رفت اینو به مشاور بگم
سلام دوست عزیز
چرا شما چنین نگرانی ای داری؟ ... مگر نگفتی شوهرت بچه دوست دارد و عاشق بچه است؟
در حرف هایت کمی تناقض وجود دارد!!!خودت می دانی مسئله اصلی همسرت با تو چیست؟
دعوا بر سر چه موضوعی اتفاق افتاد؟ حس می کنم بخشی از ماجرا را نمی گویی!
چرا باید او روی صورتت اسید بپاشد یا برایت مشکل درست کند؟
او اگر خواهان زندگی با توست پس قطعا ترس تو بی مورد است مگر اینکه مسئله ای این
وسط باشد که اینجا نگفته ای!
اگر هم خواهان جدایی باشد مسلما تصمیمش را گرفته است!
شما و همسرتان هرکدام چند سال دارید و آشناییتان به چه نحوی بوده؟
مگر همدیگر را دوست ندارید که اول راه به آخرش رسیده اید؟
منتظر شنیدن پاسخت هستیم.
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
میدونم که تو حرفام زدو نقیض وجود داره همین ضد و نقیض ها منو تو شک مینداره و خیلیی مرددم کرده
شوهرم ضد ونقیض میگفت تقصیر من چیه؟!
من 22 سالمه و اون 29 سال
مامانش با مامان من 7-8 سال پیش همکار بودن یه روز اتفاقی تو پارک همدیگرو میبینن و با هم دردو دل میکنن اون میگه پسرم دنبال رنه اما هرجا میریم یه جیز پیش میاد ومیگن نه
از مامانم سراغ دختر میگیره مامانم میگه دختر فراوونه!
مامانم هرسال تو شعبان یه مولودی میگیره مادرشوهرم هم دعوت میکنه و میگه بیا دختر ببین از بین اون همه دختر که بود مادرش دست میذاره رو من! ای کاش یکی دیگه رو انتخاب میکرد
بعد مراسم خواستگاری و 3-4 باری باهم حرف میزنیم از طرز فکرش و آزاداندیش خوشم میاد از نظر خانواده و فرهنگم ظاهرا به هم میخوردیم کار مند بود همه چیز خوب و ایده آل واسه شروعه زندگی
تا قرار میزاریم میریم یه انگشتر نشون میخریم شبش یکی به صورت ناشناس زنگ میزنه میگه ای آقا اهل دود و قلیوونه و این چیزا این درصورتی بود که من وقتی ازش پرسیدم قلیون میکشید گفت یه بار کشیدم ریه ام عفونت کرد تا 1هفته میرفتم پنسیلین میزدم
با این حال مامانم زنگ زد به مامانش که بگه نه
تا ساعت 2شب داشتن کلکل میکردن که مارو راضی کنن انقدر قسم خوردن و قول دادن که ماهم قبول کردیم
شرط ضمن عقد گذاشتیم که مصرف دخانیات ممنوع من واقعا از ذود متنفرم
گذشت تا 1روز قبل عروسی فامیلاشون اومده بودن با اونا رفتیم بیرون که دیدم دارن طلب قلیون میکنن منم به روی خودم نیاوردم نمیدونستم شوهرمم قراره بکشه
دود قلیون و دلخوریم از شوهرم حالمو بد کردو با حالت تهوع ازشون جدا شدم برگشتیم خونه با اینکه از این موضوع خیلی ناراحت بودم اما چیزی به خانئادم نگفتم چون اونا خیلی بیشتر از من حساس بودن
3-4 روز بعد عروسی رفتیم مشهد ماه عسل تو راه شروع کرد به مخ خوردن که من خسته میشم رانندگی خواب آوره واسم و اینا منو آماده کرد واسه اینکه پیپ بکشه یه جاا که ایستاد من نماز بخونم اونم رفت پیپ کشید من با اینکه خیلی ناراحت بودم هیچی نگفتم و به روم نیاوردم که ماه عسلمون خراب نشه
بعد چند ماهی پیپ شد سیگار ولی هیچکدومش جلو من نبود
تا اینکه رفتیم تبریز خونه فکو فامیلاش اونجا مارو بردن بیرون و 2باره پیشنهاد قلیون ! من بهش یواش گفتم کسی قلیون نمیکشه اما خودشو به گوش کری زد و سفارش قلیونو داد این همه ادم اونجا بود او باید میگفت فهمیدم داره لج میکنه
قلیوونو اوردن من به بهونه دسشویی پاشدم رفتم که جلو من نباشه که پررو شه
اومد دنبالم بهش گفتم بیا بریم دور بزنیم گفت نمیام میخوام برم قلیون بکشم!
منم با خانوم یکی از فامیلاش رفتیمم دور بزنیم چون اونجا جای درستی نبود نذاشت برم منم لج کردم اومدم لبه حوض پشتمو کردم طرفشونو نشستم
بچه ها رو فرستاد که منو بیارن منم گفتم نمیام بیام دعوا میشه به زور منو آورد تو جمع منم حلقشو پرت کردم طرفش و دعوا کردیم و برگشتیم خونه فامیلاشون تو راه من تو ماشین فامیلشون بودم اون و یه فامیلشون تو یه ماشین بقیه هم با یه ماشین دیگه رفتن
کلی تو راه منو نصیحت کردن که اختلاف بین همه هست و این حرفا منم شب که تنها شدیم رفتم منت کشی فایده نداشت اون همینجور قهر بود فرداش رفتیم اورومیه تو بازار هی رفتم طرفش و به زور خودمو بهش چسبوندم اما بی محلی میکرد که آخر فکر کنم فامیلشون دعواش کرد و دستمو گرفت و یه خورده خرید کردیم
برگشتیم شهر خودمون تو راه واسش لقمه درست میکردم و رفتارمون معمولی بود تا نزدیک شدیم شروع کرد به دعوا و دادو بیداد یادم نیست چی میگفت فقط داشتم گریه میکردم شب که رسیدیم خونه باهاش قهر بودم اما این بار اون بود که اومد طرفم اولش یه خورده بی محلی کردم و بعد برگشتم طرفش
ظاهرا آشتی بودیم نمیدونم چی شد رفت به مامانم گفت و مامانم به مادر شوهرم هردوتا اومدن خونمون حل مشکل شد
از نظر من تموم شده بود یه خطا او کرده بود یه خطا
عقده تبریز همینجور تو دلش مونده میدونم رفتارم بد بود اما اون باعث شده بود
یه مسیله مهم دیگه هم بین ما بود
اون تو حواستگاری گفته بود که قبلا تو مجالس عروسی میخونده اما الان نزدیک 6ماه هست که نمیخونه بعد ازدواج هم اگه خانومش راضی نباشه نمیره
بعد عروسی کلی قرض عروسی موند رو دوش شوهرم برعکس همه دخترا که دنبال تجملاتن تو عروسی من اصلن اهلش نبودم به یه مجلس ساده واسم بس بود! اما بازمم بخواست مادر شوهرم واسهه اینکه جلو فامیلاش کم نیاره یه عروسی پر خرج گرفتیم انتظار داشت واسم مهم باشه و منت بذاره رو سرم که چه عروسی واست گرفتم که لنگه نداشت اما گفتم که اصلن واسم مهم نبود زیر منتشم نرفتم چون راضی به ریخت و پاش نبودم
شوهرم قرض وبهونه کرد که برم بخونم منم گفتم نه دوست ندارم با کلی اصرار که چرا مگه چه اشکالی داره گفتم پولش حرومه و اینجور خوندنا چغناست که شوهرم جوش آورد
منم به مادر شوهرم گفتم چون اونم مخالف خوندنش بود با ترفند خودش پسرشو راضی کرد نخونه
با راهنمایی غلطش یه مغازه زدیم که کمک خرجمون باشه! اما بر قرض هایمان افزود و فاصله منو شوهرمو دور کرد
تو مغازه زدن هم دیدم شوهرم داره مقدار پس اندازشو ازم پنهون میکنه و صادق نیست حدود 5 ملیون پول تو یه بانک که داشت ورشکست میشد داشت
هرروز میرفت دنبال پولش کلی اعصابش سر این که پولشو نمیدن خورد بود البته به من گفته بود 2میلیون منم بهش میگفتم که 2میلیون ارزششو نداره که اینهمه اعصابتو خورد کنی
اما بعدا وقتی با مامانش خرف میزد فهمیدم 5میلیونه نه 2میلیون!
این پولو با یکم قرض و قوله سرمایه مغازه کردیم جنسایی که آوردیم همش سلیقه مادر شوهرم بود و جنسای لوکس و تجملی خیلی گرون که تو شهر ما کمتر آدمی پیدا میشد از این پولا بده
الات تقریبا 6-7 ماهه که مغازه زدیم اما بعید میدونم سودی توش داشته باشه تا جایی که من توش بودم فقط ضرر بود الان و دیگه نمیدونم
یکی دیگهه از دعواهامونم سر این بود که صبح ها من برم مغازه وایستم منم میرفتم اما یه چند باری که کار داشتمو نرفتم باهام دعوا میکرد که چرا نمیری انگار تقصیر من بود که مغازه مشتری نداشت
عصر ها هم اون میرفت تا ساعت 10 شب بعضی شبام میرفت پیش دوستش تا 12.5-1 شب
وقتیم میومد میرفت سر ایکس باکس و بازی میکرد
از این موضوع هم خیلی رنج میکشیدم
اسممون دراومد واسه مکه اوضاع اقتصادی به هم ریخته بشوهرم گفت پول یه نفرمونو بابام میده اون یکی رم یه جوری با قرض و قوله جور میکنم هرچی بهش اصرار کردم بیا 1-2 تا سکه بفروش بریم گوش نکرد
از سر قضیه مغازه و تفاوت بین 2میلیون و 5 میلیون زیاد دربند این نبودم که از کجا میاره واسم مهم نبود چون صداقت نداشت
یه دعوامونم سر مکه و مهمونیش شد من میگفتم اگه قراره مهمئنی بدیم و همه فامیلای شما باشن باید فامیلای منم باشن اون میگفت که خرج مهمونی رو مامانم میده اون هرکیو میخواد دعوت میکنه یا اصلن مهمونی نباشه یا اگه هم هست باید دوطرفه باشه
ما رفتیم مکه و مهمونیرو گذاشتیم وتسه بزرگترها البته به مامانم گفته بودم که اگه فامیلای مارو دعوت نکرد حتی تو و بابا هم نیاین
مهمونی تموم شد و نمیدونم بین بزرگترها چی گذشت اما فامیلای ما هم اومدن
بعدا فهمیدم مامانم یه چندتا غذا واسه فامیلامون سفارش داده بود که کم نیاد بعد از مهمونی مامانم به پدر شوهرم گفت یه گله کوچیک دارم که نشستن باهم حرف زدن نه من نه شوهرم خبری نداشتیم
الانم نمیدونم چی گفته شده بینشون
اما فکر کنم سر همین قضیه هم مادر شوهرم بد جور دلخور بود چون اون شب که اومدن پشت درمون دعوا کردن همش مادر شوهرم میگفت مفت خورها
البته همه فامیلای ما که اومدن مهمونی هدیه آوردن اما هیچ کدوم از فامیلای اونا هیچی نیاوردن!!
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
فکر کنم دیگه همه چیزو گفتم
خلاصه دعوا های اصلی که به گوش بزرگتر ها رسید
1- دعوا سر نخوندن تو مجالس عروسی
2- دعوا سر قلیون تو تبریز
3- دعوا سر مهمونی مکه
دعواهای بین خودمون
1- ادامه تحصیل من
2- کار تو آینده من
3- بچه دار شدن
4-بازی کردن بیش از اندازه شوهرم
5- دیر اومدن به خونه
6- محدود کردن من
دعوای آخری که به خاطرش 3 ماهه جداییم
جرقه اصلیش نا مشخصه اما همه ی دعواهای بالا و درست حل نشدنش باعث تشدیدش شد
کسی نظری نداره؟ شما میتونید بگید چرا کارمون به جدایی رسید؟ من خودم دلیل قانع کننده ای به خاطر رفتار بد شوهرم تو اخرین دعوا پیدا نمیکنم
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
مشکلات شما از جنسی نیست که حتی لازم باشه به طلاق فکر کنید، چه برسه به اقدام و ...
بهتره روی مهارتهای ارتباطی خودتون کار کنید.
پدر و مادرها را هم کمتر در این مسایل وارد کنید.
نخوندن توی مجالس نیازی به دعوا نداشت. می دونستی که مادرش مخالفه و روش نفوذ داره، راحت می تونستی از مادرشوهرت کمک بگیری.
پرت کردن حلقه و دعوا و داد و بیداد جلوی اقوام و آشنایان، اون هم توی سفر ... بدترین کاری بوده که شما می تونستی برای جلوگیری از قلیون کشیدن ایشون بکنی، که کردی.
مهمانی مکه هم که تا حدودی که من متوجه شدم حق با خانواده همسرتون بوده. مادرش می خواسته برای مکه رفتن عروس و پسرش یک مهمانی بده. شما نمی تونی بگی کی را دعوت کن، کی را دعوت نکن.
شما هم می تونستی یا خودت مهمانی بدی و اقوامت را دعوت کنی. یا اگر مادرتون دوست داشت این کار را بکنه.
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
حالا كه شده كار تبريز و خودم اشتباه كردم و اينو ميدونم اما اون بي تقصير نبود بوي قليوون حالمو بد ميكنه كاري هم كه كردم در اختيار خودم نبود
اصلن به مادرشوهرم حق نميدم با اين رفتارش ميخواست منو كوچيك كنه كه حقم نبود و ما هم به تعداد مهموناي خودمون غذا سفارش داديم كه اون به هدفش كه كوچيك كردن و بي ارزش كردنه من بود نره واسه همين لجش گرفت
هميشه ميخواست رو سرمون منت بذاره كه من اين كارو كردم تا مارو زير بار منتش بكشه البته كاراش واسه من بي ارزش بود واسه همينم زير بار منتش نميرفتم
از همه مهمتر دروغ گويي شوهرم بود! به هيچ كدوم از قول هايي كه داده بود عمل نميكرد تازه اصرار داشت به خلافش
من فقط به خاطر حرفاش و قولاش باهاش ازدواج كرده بودم از طرز فكرش و عقايدش خوشم اومد اما سر هيچ كدوم از حرفاش نموند وحرفاش همش شعار بود واسه ازدواج اين بود كه داغونم كرد!!!
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zeytoon_joon
دعوای آخری که به خاطرش 3 ماهه جداییم
جرقه اصلیش نا مشخصه اما همه ی دعواهای بالا و درست حل نشدنش باعث تشدیدش شد
کسی نظری نداره؟ شما میتونید بگید چرا کارمون به جدایی رسید؟ من خودم دلیل قانع کننده ای به خاطر رفتار بد شوهرم تو اخرین دعوا پیدا نمیکنم
عزیزم خودت یه جورایی جواب خودت رو دادی
به نظر من دلیلش همینه :اما همه ی دعواهای بالا و درست حل نشدنش باعث تشدیدش شد
ولی نگفتی چرا انقدر از همسرت می ترسی؟ که بلایی سرت بیاره ؟ مگه تا حالا خشونتی ازش دیدی؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
تو آخرین دعوا که اومدن پشت در خونمون با چاقو اومد و حمله کرد به طرف مامانم یا شایدم خواست بترسونتش که نترسیدیم تازه مامانم هی میگفت بیا بکش! بیا بکش!
بعد از ائن شب من رفتم خونمون چون پلیس مجبورم کرد که برم فردا یا پس فرداش مادر شوهرم و پدر شوهرم سر ظهر وقتی شوهرم خسته از سر کار اومده بود پاشدن اومدن خونمون که من ازشون مپعذرت خواهی کنم اما من که کاری نکرده بودم که بخوام معذرت خواهی کنم به خاطر حرف های زشت مادر شوهرم تو اونشب بهش توجه نکردم و پشتم کردم بهش و کار خودمو میکردم البته با پدرشوهرم خوب برخورد کردم چون اون شب اون هیچی نمیگفت
به مادر شوهرم برخورد چون کوچیک شده بود حقشم بود تا اون باشه احترام رو با احترام بخره واسه خودش نه با فحش و چاقو کشی و تهدید! اصلنم از کاری رکه کردم پشیمخون نیستم حقش بود تا او باشه آتیش نندازه تو زندگیم!
مادر شوهرم که دید بهش محل نمیدم برگشت بهم گفت برو بمیر منم گفتم خودت برو بمیر! بهم گفت تو از یه زنه ج.... اردبیلی بدتری منم بهش گفتم ج.... خودتی که شوهرم قاطی کرد رفت از تو اتاق چاقوشو آورد منم به پای پدر شوهرم افتادم و خواهش والتماس که نذاره کاری کنه اونم به پسرش کلی فحشای بد بد داد و چاقو رو ازش گرفت
قبلا هم تو دعوا ها البته نه تو همشون دستمو میگرفت و میپیچوند با اون دست دیگشم زیر گلومو فشار میداد البته نه تا حد خفگی
الان اگه بخوام برگردم باید برم تو یه شهر غریب که هیچ کس و هیچ حارو نمیشناسم میترسم اون منو تنها گیر بیاره یه بلایی سرم بیاره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
میتونید با کمک یک ریش سفید ازش بخاید که برای حل مشکلاتتون به مشاور مراجعه کنه.
یکی از همسایه هامون با مادر شوهرم تماس گرفت و گفت یه قرار بذارید این دوتا جوون بشینن حرفاشونو بزنن مادر شوهرمم گفت ما عروسمونو دوست داریم دلمون براش تنگ شده(آره جون خودت اگه دئسش داری چرا ازشکایت کردی!) اما الان پسرم نیست بیاد باهاتون تماس میگیریم
اما هیچ تماسی گرفته نشد!! فکر میکنم اصلن به شوهرم خبر نداده
[/quote]
امروز این همسایمون که گفتم بهم زنگ زدمنم رفتم پیشش
گفت شوهرت تماس گرفته یه سری حرفایی زده که دقیقا نگفت چی گفته اما مثل اینکه میخواد وقتی اومد بشینن با هم حرف بزنن از من پرسی که تو حاضری که حرف بزنی یا تصمیمتو گرفتی واسه طلاق؟
منم گفتم که حاضرم یه جلسه بذاریم تا باهاش دوتایی حرف بزنیم
همسایمون پرسید چه تعهدی میخوای بگیری و در قبال چه تعهدی میخوای بدی؟
منم گفتم به قول هایی که قبل عقد داده عمل کنه و من چیز جدیدی نمیخوام مثل اینکه شوهرم گفته میخواد واسم شرط و شروط بذاره مثلا نیاد خونه مامانم اینا یا مامانم اینا نیان خونمون منم گفتم یه طرفه قبول نمیکنم اگه مامان من نیاد پس مامان اونم نباید باشه اگه اون نمیاد خونه مامانم اینا منم نمیرم خونشون
حالا به نظر شما چه شرط و شروط دیگه ای میخواد بذلره؟ من چه شرطهایی بزارم؟
اگه قرار شد باهم حرف بزنیم باهاش چه جوری برخورد کنم؟ چی بگم؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
به نظرم همسر شما حق چاقو کشیدن حتی جهت ترسوندن روی شما رو نداره و این مشخص میکنه که ایشون تعادل روحی ندارند.
شما نیاز فوری به یک مشاور حضوری دارید> خواهش میکنم پشت سر نندازید شرایط شما از مرز خطر هم گذشته.
باید به مشاور مراجعه کنید.
چون واقعا جدایی یا موندن توی این زندگی هر کدام پیامدهایی رو به دنبال خواهد داشت برایتان.
پس باید تصمیم عاقلانه و سنجیده ای بگیرید.
خواهش میکنم یک جلسه هم که شده به مشاور مراجعه کنید.
توکلتان به خدا باشد.:323:
موفق باشید:72:
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
دوست عزیز خوشحالم که خودتونم به عینه دیدین که تمام راهها بسته نیست و این نشون میده که همسر شما هم خواهان جدایی نیست اما به خاطر عدم مدیریت شرایط پیش آمده و نداشتن مهارتهای لازم متاسفانه مشکل شما تا این حد پیجیده شده.قبلا هم گفتم مشکلات شما بسته به نوع دید شما میتونه خیلی حاد باشه یا خیلی ساده.در واقع میتونم بگم شما میتونید این کلافو بیشتر بهم بپیچید یا بازش کنید.
اگر واقعا قصدتون بهبود شرایط هست باید از تک تک فرصتها به نحو احسن استفاده کنید و با بحث روی موضوعات حاشیه ای این کلافو سر درگمتر نکنید(مثل موضوع نحوه ی روابطتون با خانواده ی طرفین) پس:
1.یک جلسه با حضور فقط همسرتون بزارید.ترجیحا بیرون از خونه و به دور از خانواده ها تا ناراحتی خانواده ها یا اظهار نظرهاشون روی تصمیماتتون اثری نداشته باشه.
2.در این جلسه لازم نیست که تمامی مشکلاتتون حل بشه یا به یه توافق همه جانبه برسید بلکه مشکلاتتون که در زندگی مشترک داشتید لیست کند و به اطلاع همسرتون برسونید.(بدون گذاشتن شرط و شروط)
3.از همسرتونم بخواید که تمام مشکلاتیو که دارن لیست کنن.حتی اجازه بدید تمامی شرط و شروطشونم بگن.این گفتن الزاما به مفهوم این نیست که شما این شروط رو پذیرفتید فقط به همسرتون اجازه میده که از نظر روحی تخلیه بشه.
4بعد از این گام جرات مندانه از همسرتون بخواید که برای ل مشکلات هر دوتون به یک مشاور مراجعه کنید.حتی زمان این رفتن و اسم مشاور رو هم با هم به توافق برسید.به نظر من تنها چیزی که الزاما در این جلسه باید بهش دست پیدا کنید توافق همسرتون برای رفتن به مشاوره است نه گذاشتن شرط یا قبول کردنش که به نظر من هیچ تضمینی برای موفقیتتون در زندگی نخواهد بود.
حواستون باشه این جاسه رو صرف:گله گذاری از خانواده ی همسرتون
بر شمردن مشکلات شخصیتی همسرتون
گریه و زاری
توهین یا نحقیر
سرزنش و تهدید
نکنید.
در عوض در این جلسه از امیدواریتون به بهبود روابط و تلاش برای حل مشکلاتتون بگید و بس.
موفق باشید
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zeytoon_joon
مادر شوهرم که دید بهش محل نمیدم برگشت بهم گفت برو بمیر منم گفتم خودت برو بمیر! بهم گفت تو از یه زنه ج.... اردبیلی بدتری منم بهش گفتم ج.... خودتی که شوهرم قاطی کرد رفت
زیتون عزیز
امیدوارم از سخنان من نرنجی اما بسیار بی تدبیر عمل کرده ای...من نمی گویم مادر شوهرت
کار خوبی کرده یا حق با کی هست یا نیست!!!
من دارم سهم شما را که الان مخاطب ما هستی بررسی می کنم!
من در زندگی شما مشکل عمده ای که منجر به طلاق شود نمی بینم!...تنها چیزی که در
زندگی شما مشهود است بی تدبیری و لجبازی های کودکانه شماست!
وقتی مادر همسرت یک اشتباه کرد شما باید بزرگوارانه - به خاطر حفظ زندگی و فرزندتان - با
سیاست با او برخورد می کردی و احترامش را به دلیل بزرگتر بودن حفظ می کردی!!!
کار بدی کردی که جواب او را دادی..با جواب دادنت چه بدست آوردی؟
احترام هر کس دست خود اوست!!! از این پس در موقعیت های مشابه کمی صبورتر باش و به
این فکر کن که پس فردا که کدورت ها کنار رفت می خواهی با طرفت چشم در چشم شوی!
تنها مشکل شما بلد نبودن مهارت های زندگی است! هم تو و هم همسرت!!!
بهتر است دست از بچه بازی و دنبال مقصر گشتن بردارید و به فکر فرزندی که در راه است
باشید زیرا با تولد او شما مادر و همسرتان پدر می شود!
بیایید و دیگر از زندگیتان با بزرگترهایتان صحبت نکنید!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط zeytoon_joon
حالا به نظر شما چه شرط و شروط دیگه ای میخواد بذاره؟ من چه شرطهایی بزارم؟
اگه قرار شد باهم حرف بزنیم باهاش چه جوری برخورد کنم؟ چی بگم؟
یک جایی خواندم که زن عاقل زنی است که مردش را زیرکانه تربیت کند و مرد عاقل هم کسی
است که به زنش اجازه دهد که او را تربیت کند!
حتما در یک فضای آرام و به دور از تنش و تنها با هم به گفتگو بنشینید!!!
به او بگویید که اشتباهاتی به دلیل کم تجربگی هم شما داشته اید و هم او و هر دویتان از هم
عذر خواهی کنید...به او بگو که زندگیت را دوست داری و فرزندت را هم همینطور می خواهی در
کنار او یک زندگی آرام داشته باشی...تا می توانی مسائلتان را برای خانواده ها بازگو نکن و از
او هم بخواه که اینکار را نکند و هر دوی شما با احترام با خانواده طرف مقابل روبرو شوید و کینه
ها و کدورت ها را به خاطر این طفل معصوم کنار بگذارید!
مسلما اگر شما با درایت و صبورانه برخورد کنی و احترام خانواده اش را داشته باشی میتوانی
هم چاقویش را از او بگیری و هم خلق و خوی تندش را و هم سیگار و قلیانش را!!!
البته با صبر و درایت و تدبیر!
به جای شرط گذاشتن برای هم دنبال تعهد دادن به هم برای یک زندگی آرام باشید و برای او
اگر می توانی یک نامه زیبا بنویس و از اشتباهاتت در آن عذر بخواه و به او از احساس و عشقت
به او بگو و با یک شاخه گل به او بده!!! سعی هم نکن همست را از مادرش جدا کنی زیرا او
خانواده اش را دوست دارد!!! الان هم به جای قول گرفتن راجع به کار یا هر چیز دیگر به زندگیت
یک آرامش و ثبات پایدار بده و به فکر تربیت فرزندت باش و بعد او را در طی زندگی جذب خود کن
و با احترام و علاقه خواسته هایت را در یک فضای منطقی مطح کن نه الان!!!
امیدوارم با هوشمندانه برخورد کردن یک زندگی خوب برای خودت و همسر و فرزندت بسازی!
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
فرانک عزیز، بهار مهربان و زن امیدوار گرامی از همتون ممنونم که دارید کمکم میکنید
من هم با چند نفر که خودشان یا نزدیکانشان در زندگی مشکل داشتند صحبت کردم آنها هم نظراتی شبیه شما دارند
من هم میدانم که درزندگی بسیار اشتباه داشتم اما انجام یک سری ار کارها بی اختیار و بدلیل شرایطی بود که در آن لحظه برایم به وجود امده بود اتفاق افتاد
تصورش را بکنید من در خانواده ای بزرگ شده بودم که حتی گفتن یه بروگمشو که شاید فحشم نباشد ممنوع بوده ما اجازه نداشتیم کوچکترین توهینی به هم بکنید اونوقت سه روز تمام فحش بشنوی تحقیر شوی به تمام ابا و اجدادت توهین بشه اونوقت سکوت کنی و هیچی نگی؟! مگه آدم چقدر ظرفیت داره؟ حساس شدن من و حالت تهوع و ضعف من هم باید بهش اضافه کرد البته اینهارو نمیگم که بهم حق بدید منظورم فقط اینه که بگم خیلی کارها که انجام میشه دست خود آدم نیست
من چاقو کشی شوهرمم میذارم رو همین حساب و نادیدش میگیرم البته فکر میکنم حق داشته باشم که بترسم!
شنبه یه دادگاه داریم و 2شنبه یه دادگاه دیگه این آقای همسایمون قرار شده که قبل از دادگاه شوهرمو ببینه و باهاش صحبت کنه البته اگه آقا قدم رنجه کنند و تشریف بیارن!
مشاورم میگفت بد نیست یه جوری کارتو بدستش برسونی مثلا براش پست کنی من اول تصمیم گرفتم که کارتو بدم به قاضی از قاضی بخوام که بفرستتش مشاوره یا اینکه بدم همسایمون بهش بده به نظز شما کدومش بهتره ؟؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
زیتون جان به نظر من با همسرت تماس بگیر و بهش بگو که هر دوتون اشتباهاتی داشتید . بگو به اشتباهات خودت پی بردی و تمایل به اصلاح و تغییر داری. بگو حاضری به خاطر اون و زندگیت اتفاقاتی رو که افتاده رو فراموش کنی و از اون هم میخوای که این اتفاقاتو فراموش کنه. با همدیگه و بدون حضور خانواده قرار بذارین و صحبت کنین . تو اون جلسه ازشون بخواین که حضورا به مشاور هم مراجعه بکنید. امیدوارم همسر شما مثل همسر من لجباز و یک دنده نباشه و بتونین زندگیتونو درست کنین.
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
به جای شرط گذاشتن برای هم دنبال تعهد دادن به هم برای یک زندگی آرام باشید
من که قرار نیست واسش شرط جدیدی بزارم فقط دلم میخواد به قولهایی که قبلا داده عمل کنه ! حالا اگه همش نشد یه گوشه ایش لاقل بذاره درسم تموم شه حیفه بخاطر 14 واح مونده لیسانسمو نگیرم!
ظاهرا اون میخواد برام شرط بذاره
حاضرم واسه داشتن یه زندگی آروم از جونم مایه بذارم اما قبول کنید یه طرفه سخته اگه اون به فکر انتقام گرفتن از من باشه چیکار کنم؟ از کجا بفهمم که واقعا میخواد زندگی کنه یا دنبال اینه که یه جوری بهم یه ضربه بزنه؟
میدونم باید شک را بگذارم کنار اما من با برخوردهایی که از شوهرم دیدم نه فقط نسبت به خودم نسبت به دوستاش و... میترسم بخواد هرجور شده یه ضربه ای بهم بزنه نه الان ممکنه بخواد مقدمه چینی کنه تا 2-3 سال دیگه ضربشو بزنه!
چجوری بفهمم این قصد ونداره و میخواد به معنی واقعی زندگی کنه؟
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
عزیزم به نظرم بیخودی نگرانی مردها با احساس تر از این حرفها هستند اون هیچ ضربه ای به تو نمی زنه تو دعوا هم هیچ وقت حلوا خیر نمی کنن عصبی شده یه کاری کرده به نظرم زندگی خوبی داری و راحت می تونی ازش لذت ببری
لطفا ذهن خوانی نکن با محبت و راهکارهای که دوستان دادن برو جلو من با نامه موافقم و در تالار رفتار جرات مندانه رو بخون و از اون برا نوشتت استفاده کن سرزنش نکن حرف قبلو پیش نکش ابراز عشق کن
نترسسسسسسسس هیچ کاری نمی کنه و هیچ اتفاقی نمی افته
لطفا از این به بعد خانواده ها رو به هیچ عنوان وسط نکش از مشاوره استفاده کن بگو برا اینکه دیگه خانواده هامون رو ناراحت نکنیم بیا از یه فرد سوم استفاده کنیم بزرگترین شرطتت به نظرم باید این باشه که خانواده ها برن کنار و خودتون دو تا تصمیم بگیرید .:324:
استفاده از جملات خوب خیلی مهمه و اینکه اگر حرف بد شنیدی انقدر صبور باشی که اون رو هم بیاری به سمت درست صحبت کردن هر چی گفت تو اروم صحبت کن .::323:
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام زیتون جان
متاسفم که زندگیتون به اینجا رسیده، من می خوام یه چند مورد را برا اساس تجربه زندگی خودم بگم، البته این رو هم باید در نظر گرفت که ممکنه تجربه زندگی من برای زندگی شما بکار نیاد. این رو خودت باید تشخیص بدی.
متاسفانه کار شما بجایی رسیده که حرمتهای بینتون از بین رفته و اگر قصدت برگشت به زندگیت هست باید خیلی دقت کنی چون آثار اون تا مدتها باقیه و هر لحظه ممکنه جرقه یک دعوای جدید باشه.
حالا قراره برین دادگاه احتمالا با هردوتون صحبت می کنن، ازتون شرایط می خوان و در آخر هم یه تعهد از هردو می گیرن که برین سر زندگیتون.
پس بشین خوب فکر کن که از اون مواردی که گفتی باعث دعواتون شده، کدومها برات قابل صرف نظر کردنه (یعنی بعدها اگه تو زندگی مشترک تکرارشون کنه برات مهم نباشه و اعتراض نکنی) و کدومها مهم که نمی خوای ازشون بگذری . مهم رو بعنوان شرط بیان کن تا تعهد بده و خوذش رو ملزم به رعایت کنه.
البته این رو هم در نظر بگیر که ممکنه قبول نکنه و بخواد زندگی رو تموم کنین.
اگرهم بدون هیچ شرطی بری پس نباید به کارهای گذشته اش اعتراض کنی.
ببین عزیزم من و شوهرم هم یه بار رفتیم کلانتری و در آخر از ما هم خواستن شرط بذاریم برای هم. منم اصلا انتظار این جمله رو نداشتم و روش فکر نکرده بودم و جو کلانتری هم من رو گرفته بود و فکرم خیلی کار نمی کرد. فقط گفتم که من می خوام دست روم بلند نکنه که خوب بازم کرد.
اما بعدها که فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم که کاش شرط می کردم که هرگز از من نخواد با خانوادش رفت و آمد کنم و خودش به تنهایی شهرستان نره ولی اگه خواهرش اومد تهران خودش خواست بره دیدنش.
این پاراگراف آخر گفتم فقط شاید تجربه گذشته من بتونه کمکت کنه.
برات دعا می کنم. :72:
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام
امروز رفتم دادگاه طبق معمول تشریفش رو نیاورد قاضی گفت احتمالا نامه به دستش نرسیده! بی خود نیست مامانجونش فرستادتش یه شهر دیگه دوباره یه تاریخ دیگه دادگاه گذاشت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
سلام زیتون جان
متاسفم که زندگیتون به اینجا رسیده، من می خوام یه چند مورد را برا اساس تجربه زندگی خودم بگم، البته این رو هم باید در نظر گرفت که ممکنه تجربه زندگی من برای زندگی شما بکار نیاد. این رو خودت باید تشخیص بدی.
متاسفانه کار شما بجایی رسیده که حرمتهای بینتون از بین رفته و اگر قصدت برگشت به زندگیت هست باید خیلی دقت کنی چون آثار اون تا مدتها باقیه و هر لحظه ممکنه جرقه یک دعوای جدید باشه.
حالا قراره برین دادگاه احتمالا با هردوتون صحبت می کنن، ازتون شرایط می خوان و در آخر هم یه تعهد از هردو می گیرن که برین سر زندگیتون.
پس بشین خوب فکر کن که از اون مواردی که گفتی باعث دعواتون شده، کدومها برات قابل صرف نظر کردنه (یعنی بعدها اگه تو زندگی مشترک تکرارشون کنه برات مهم نباشه و اعتراض نکنی) و کدومها مهم که نمی خوای ازشون بگذری . مهم رو بعنوان شرط بیان کن تا تعهد بده و خوذش رو ملزم به رعایت کنه.
البته این رو هم در نظر بگیر که ممکنه قبول نکنه و بخواد زندگی رو تموم کنین.
اگرهم بدون هیچ شرطی بری پس نباید به کارهای گذشته اش اعتراض کنی.
ببین عزیزم من و شوهرم هم یه بار رفتیم کلانتری و در آخر از ما هم خواستن شرط بذاریم برای هم. منم اصلا انتظار این جمله رو نداشتم و روش فکر نکرده بودم و جو کلانتری هم من رو گرفته بود و فکرم خیلی کار نمی کرد. فقط گفتم که من می خوام دست روم بلند نکنه که خوب بازم کرد.
اما بعدها که فکر می کردم، به این نتیجه رسیدم که کاش شرط می کردم که هرگز از من نخواد با خانوادش رفت و آمد کنم و خودش به تنهایی شهرستان نره ولی اگه خواهرش اومد تهران خودش خواست بره دیدنش.
این پاراگراف آخر گفتم فقط شاید تجربه گذشته من بتونه کمکت کنه.
برات دعا می کنم. :72:
ممنون عزیزم نمیدونم مشکلت تو زندگی چیه اما امیدوارم حل شه
مهم شرط گذاشتن نیست مهم عمل کردن به شرطاست که این آقا بهش عمل نمیکنه
واسه همینه که کار زندگیمون به اینجا رسیده هر چی شرط و شروط بوده سر عقد ازش گرفتم اما چه فایده که عمل نمیکنه تازه بدتر از همه اینه که مامانجونش به جای اینکه بهش بگه برو سر زندگیت پدرت با این شرطها در میاد بر میگرده به پسر جونش میگه زنت نمیتونه با این شرطها کاری بکنه به منم میگه برو شرطاتو بذار در کوزه آبشو بخور!
حالا منم به موقش میرم آبشو میخورم اما میخوام اگه رفتم سمت طلاق از کرده خودم پشیمون نشم
واسه همینه که اومدم اینجا تا کمکم کنید
راستی یه چیزی رو یادم رفت بگم دیشب آقای همسایمون به مامانم زنگ زد و با مامانم صحبت کرد که از شکایتش دست ور داره
مامانم هم گفت اون باید نشون بده که از کرده خودش پشیمونه و متنبه شده آقای همسایه همفکر کرد تعهد میخوایم که مامانم گفت هر تعهدی بوده داده اما عمل نکرده آقای همسایه گفت پس چی؟
مامانم هم گفت چند جلسه ای برن مشاوره و مشاور تایید کنه که اینا میتونن با هم زندگی کنه یا نه؟!
خلاصه قرار شده قبل دادگاه بعدیمون که دوشنبست پسره و ببینه و باهاش حرف بزنه
حدس میزنم فردا شب قرار بزارن بهتون خبر میدم
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام من عضو جدید سایت همدردی هستم بدجوری سر دو راهی قرار گرفتم خواهش می کنم کمکم کنید
حدود 30 سالمه ، 6 سال ازدواج کردم و یک پسر دو سال و نیمه دارم با شوهرم اختلاف نظر های بسیاری داریم که اغلب منجر به دعوا و درگیری شدید می شود من خودم شاغل هستم ولی شوهرم در ابتدای زندگی تو یه شرکت کارهای حسابداری انجام می داد که بعدها بدلیل دوری محل کارش(جاجرود) و به خاطر برخورد نامناسب صاحب شرکت علارغم مخالفتهای من از آنجا بیرون آمد و الان پیش پدرش در مغازه می ایستد مغازه شان تا دیر وقت باز است به همین دلیل شبها خیلی دیر به خانه می آید وتا بخواهیم شام و چایی بخوریم آنقدر دیر شده که نه فرصت صحبت و همنشینی داریم و نه بازی با بچه . من هم که باید صبح زود بیدار شوم تا سر کار بروم همیشه کسر خواب دارم و مدام دچار سردرد و خستگی هستم با اینهمه بار زندگی بیشتر به دوش خودم و پدر و مادر م است مادرم از بدو تولد پسرم از او مراقبت و نگهداری به بهترین نحو می کند و چون اولین نوه شان است خیلی دوستش دارند ولی شوهرم بسیار پرتوقع است و می گوید به خاطر سرکار رفتن تو بچه را نگه می دارند و هیچ منتی به من ندارند تا تقی به توقی می خورد می گوید سر کار نرو و بشین بچه رو نگه دار اصلا اگه خانه دار باشی به دیر آمدن من و دیر خوابیدنمان گیر نمی دهی در ضمن باید اضافه کنم خودخواهی همسرم به قدری است که با وجود دیر آمدن به خانه باز هم تا نصفه های شب بیدار می ماند و تلوزیون تماشا می کند از آن طرف هم فردا تا لنگ ظهر می خوابد و دیر به مغازه پدرش می رود خانواده هایمان بار ها و بارها بهش گفتند که صبح زودتر برود و شبها به خاطر من و زندگیمان زودتر به خانه بیاید ولی همش می گوید "من مردم" و تو باید مطیع من باشی تو سر کار نرو پارسال بعد از دعوا منو از خونه بیرون کرد و گفت می خواد منو طلاق بده دست منو و پدرم رو گرفت برد دادگاه ولی اونجا به من و من افتاد برگشتیم و من سه ماه خونه پدرم موندم بعد درخواست عدم تمکین و جلوگیری از سر کار رفتنم را داد اما رای به نفع من صادر شد و نتوانست جلوی کارم رابگیرد بعد از دادگاه تمکین هم با پادرمیانیهای فامیل سر خونمون برگشتیم ولی این پایان ماجرانبود و بعد از چند ماه دوباره بهانه گیریها شروع شد و مثل همیشه سر چیزای الکی و بی اهمیت درگیری شدید پیدا می کردیم و حتی چند بار دست روی من بلند کرد بار آخر انقدر من و خانواده ام را تحقیر کرد که آنها باعث شدند که ما برگردیم وگرنه پارسال کار را تمام کرده بودم من هم که عصبانی و ناراحت شده بودم به پدر و مادر زنگ زدم تا بیایند و این حرفها را بشنوند با آمدن آنها کار بدتر شد و درگیری بالا گرفت و پیش خانوادم چند بار گفت پاشو برو خونه بابات دیگه نمی خوامت از آن روز تا به الان بیش از 4 ماه است که در خانه پدرم زندگی می کنم و در این مدت دریغ از یک تماس یا اس ام اس هیچی تا سه ماه اول حتی پسرمان را که خیلی دوست داشت ندیده بود بعد از سه ماه به خاطر بهانه گیریهای پسرم و دلتنگی های او مهر مادری بهم اجازه نداد پسرم را از دیدن پدرش منع کنم در واقع خود آنها نخواستند که بچه را ببینند ولی با پدر شوهرم تماس گرفتم و گفتم اگر شما می توانید بچه را نبینید اشکالی ندارد ولی بچه این چیزها را درک نمی کند و به پدر هم احتیاج دارد با اصرار من آمدند و بچه را بردند 2 هفته نگه داشتند و آوردند حالا من ماندم و یک بچه بیگناه و یک خانواده ناراحت که همه سر چه کنم چه کنم مانده ایم هیچ کس نمی تواند راهنمایی ام کند همه می گویند ما پارسال خیلی با او حرف زدیم اگر قرار به درست شدن بود باید می شد او خودش نمی خواهد زندگی کند و کسی را نمی توان مجبور کرد در اینصورت باز هم همین آش و همان کاسه می شود من از آینده پسرم و درست تربیت شدنش می ترسم نمی خواهم بچه طلاق بشود شوهرم هم پیغام داده من زن نگرفته ام که طلاق بدهم نمی دانم مرا دوست دارد یا به خاطر مهریه بالای من این حرف را می زند تو رو خدا کمکم کنید بد جوری درمانده و غصه دارم...
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
mitra6057 عزیز
اولا بهت خوش امد میگم و امیدوارم مشکل زندگیت حل شه
احتمالا زندگی منو خوندی با رهنمایی دوستان برگشتم سر خونه زندگیم الانم خدارو شکر زندگی خوبی دارم
بهتره یه تاپیک جدید باز کنی و مشکلتو اونجا بنویسی تا دوستان راهنماییت کنن
البته بیشتر وارد جزییات شو چون خیلی مهمه خودت فکر کن ببین مشکل اصلیت چیه خیلی وقت ها دعوا سر یه چیز کوچیک شروع میشه اما دلیل اصلیش یه چیز دیگست
میتونی واسه بازکردن تاپیک جدید روی این لینک کلیک کنی
-
RE: برگردم تو زندگی یا جدا شم؟؟ کمکم کنید
سلام زیتون عزیز
من تاپیک شما رو مطالعه کردم. دوست دارم بدونم انشاءاله مشکلت حل شده؟ در چه حالی؟ بالخره چه تصمیمی گرفتی؟ امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی.