-
*<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
مقدمه
از زمانى كه قيام امام حسين(ع) با آن شرايط و ويژگى هاى خاص اتفاق افتاده است، سؤالهايى در ميان نخبگان و انديشمندان و حتى مردم عادى مطرح بوده است كه، انگيزه اصلى امام(ع) از اقدام به چنين كارى چه بوده است؟ آيا دعوت كوفيان فلسفه قيام آن حضرت بوده، يا قيام امام(ع) علت دعوت كوفيان؟ آيا دستيابى به حكومت، علت اصلى و غايت نهايى اين نهضت بوده است يا ايجاد اصلاحات و تغييرهاى محدود در ساختار حكومت اسلامى هم مى توانست هدف امام(عليه السلام)را تأمين كند؟ اگر هدف اصلى قيام، اصلاح وضعيت امت و جامعه اسلامى بود، آيا حضرت نمى توانست به شيوه مسالمت آميز به هدف خويش جامه عمل بپوشاند تا مردم شاهد ريختن خون فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)و به اسارت رفتن اهل بيت(عليهم السلام) آن حضرت نباشد؟ و...
اين پرسش ها و مانند آنها، هر كدام حاكى از نگرش ها و ديدگاه هاى خاص افراد به اين حادثه است. البته يكى از علل فزونى پرسش ها و ديدگاه ها درباره فلسفه قيام حضرت را بايد در پيچيدگى خاص و چند بُعدى بودن اين نهضت جست و جو كرد. نهضتى كه در طول تاريخ اسلام، نظيرى نمى توان براى آن يافت.
نكته ديگرى كه تحليل چنين حادثه اى را مشكل مى سازد، عكس العمل دور از انتظار و غيرقابل باور و پذيرش بسيارى از مسلمانان در برابر اين قيام بوده است! چرا كه نه تنها كوفيان كه خود طلايه دار دعوت حضرت بودند، بلكه مردم ديگر شهرهاى اسلامى بويژه مكه و مدينه هم واكنش مناسب و پاسخ مثبت در برابر اين حادثه ازخود نشان ندادند و به رغم آنكه هنوز بيش از نيم قرن از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود، شاهد چنين جنايت و فاجعه اى بودند و دَم برنياوردند.
يك تحليل گرتاريخ عاشورا، وقتى حضور تعدادى از صحابه و گروه زيادى از تابعين را در آن روزگار به ياد مى آورد و مى بيند كه از حريم خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ گونه دفاعى نمى كنند در حالى كه هم چنان ادعاى دين دارى مى كنند، با تناقضى غير قابل توجيه رو به رو مى شود، چرا كه از يك سو، ادعاى دين دارى و دين باورى اين دسته را مى بيند و ازسوى ديگر، به راستى و درستى حركت فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان دارد. شخصيتى كه در دامن رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، دُخت بزرگوارش فاطمه زهرا((عليها السلام)) و نخستين امام شيعيان و چهارمين خليفه مسلمانان بزرگ شده است. اكنون پژوهش گر تاريخ كربلا با اين مشكل دست به گريبان است كه چگونه اين دو واكنش متضاد را بپذيرد و تضاد آن دو را توجيه كند؟!
با عنايت به چنين واكنش دوگانه و متضادى از زمان وقوع اين حادثه تا به امروز، هر انديشمند مسلمانى كه با تاريخ عاشورا سروكارداشته است، به فراخور فهم و برداشت خويش از اين واقعه، درباره قيام كربلا و اهداف آن، سخن گفته است. البته در اين ميان، برخى از مورخان و انديشمندان اهل سنت به دلايل گوناگونى از جمله: سلايق و انگيزه هاى سياسى و دينى، گرايش و وابستگى به دستگاه حاكم و در نتيجه تحت فشاربودن از سوى حكومت وقت به منظور تحريف و وارونه جلوه دادن حقايق تاريخ اسلام و به ويژه تاريخ عاشورا، تأثير پذيرى از اوضاع سياسى ـ مذهبى زمان خويش و سرانجام از همه مهم تر، عدم سنخيت ميان شخصيت واقعه نگار و ابعاد شخصيتى رهبر و قهرمان حادثه، دچار تحريف ها و وارونه نويسى هاى گوناگون در تاريخ عاشورا و به ويژه درباره فلسفه نهضت عاشورا شده اند. هم چنانكه برخى از نويسندگان و انديشمندان شيعه نيز به سبب نگاه يك سويه و تك بُعدى به واقعه عاشورا و عدم توجه به ابعاد گوناگون اين قيام به ويژه شخصيت و رهبر اين قيام به عنوان امام معصوم و شخصى كه اطاعتش واجب است، دچار تحليل هاى نادرست يا ناقص و گاه جنجال برانگيز پيرامون اين حادثه بزرگ تاريخ اسلام شده اند.
بنابراين اگرتحليل گر نهضت عاشورا بخواهد در تحليل خويش بيراهه يا كژراهه نرود و در دام تحليل هاى عقيم و ناكارآمد دراين باره نيفتد، لازم است نخست اينكه، سنخيتى بين خود و رهبر نهضت ايجاد كند تا روح و رفتار امام حسين(عليه السلام)را با جان و دل لمس كند، و دوم آنكه، در بررسى ابعاد و زواياى قيام كربلا، به شخصيت امام حسين(عليه السلام) به عنوان امام معصوم و كسى كه اطاعتش واجب و صاحب ولايت عام است، عنايت كامل داشته باشد. در اين صورت مى توان ادعا كرد كه پژوهش گر تاريخ كربلا در تحليل خويش درباره انگيزه قيام كربلا به تحليل نسبتا صحيح و جامع دست يافته است.
منبع
ادامه دارد ......
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
با عنايت به اين مقدمه، در آغاز به بيان و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين آرا و ديدگاه هاى انديشمندان مسلمان پيرامون فلسفه قيام امام حسين(عليه السلام) مى پردازيم و سپس در ادامه به انگيزه قيام، از زبان خود حضرت كه از ميان وصيت نامه، خطبه ها، بيانات و نامه هاى آن حضرت از آغاز نهضت در مدينه تا فرجام آن در كربلا، مى توان به دست آورد، خواهيم پرداخت. البته از سخنان ديگر ائمه(عليهم السلام) نيز درباره فلسفه قيام كربلا كه در برخى از زيارت نامه ها وارد شده است، استفاده خواهد شد.
معرفى و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين ديدگاه هاى مورّخان و انديشمندان مسلمان درباره فلسفه قيام كربلا;
1. ديدگاه و برداشت دنياگرايانه
يكى از ديدگاه هاى مهم درباره فلسفه قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبدالله(عليه السلام) است. اين برداشت از همان آغاز نهضت در برخوردهايى كه امام(عليه السلام) با برخى ازبزرگان و افراد سرشناس درمدينه ومكه داشتند، به روشنى نمايان است. آنان به اين گمان كه حسين بن على(عليه السلام) براى دستيابى به رياست و حكومت دنيايى قيام كرده است; اما در ارزيابى خود براى دست يافتن به چنين هدفى، دچار اشتباه شده است، حركت حضرت را تخطئه كرده و در لباس خيرخواهى، كوشش مى كردند امام(عليه السلام) را به هر شكل ممكن، از اين سفر باز دارند; چرا كه مى دانستند اين حركت به شكست نظامى منجر خواهد شد و دستيابى به حكومت، خيالى بيش نيست. چنانكه در همان زمان عبدالله بن عمر با چنين نگاهى چندين بار كوشيد تا حضرت را از هدف خود منصرف نمايد.211 عبدالله بن مطيع نيز با چنين اعتقادى ، از امام(عليه السلام)مى خواهد كه از تصميم خويش منصرف شود; چنانكه در ديدارش با حضرت مى گويد:
"شما را به خدا، اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، مگذار حرمت اسلام شكسته شود! شما را به خدا، حرمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و حرمت عرب را حفظ كن! به خدا سوگند، اگر آنچه را كه (امروز) در دست بنى اميه است (يعنى حكومت) در پى آن باشى، تو را مى كشند و اگر شما را بكشند، بعد از شما هرگز از كسى نمى هراسند.212
چنين انديشه اى محدود به عصر امام حسين(عليه السلام) نشد، بلكه در قرون بعدى نيز، برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت ضمن تأييد و پذيرش و ترويج تفكر ياد شده، به ارائه تفسيرسطحى و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله(عليه السلام)و در نتيجه ارائه چهره اى تحريف شده و دگرگون از نهضت كربلا پرداختند. اين گروه در اثر چنين نگاهى (كه برخاسته ازمحاسبه هاى بشرى است) براين باورند كه نهضت امام(عليه السلام) يك حركت نسنجيده در شرايط نامناسب بوده است. چون حسين(عليه السلام) آن چنانكه بايد در ارزيابى قدرت حكومت و سنجش توان وجايگاه خويش دقت لازم نكرد. از اين رو براقدام امام(عليه السلام) خرده گرفته و آن را سبب تفرقه بين مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامى پنداشته و در اين زمينه برخى ازآنان تا آنجا پيش رفته اند كه حركت امام(عليه السلام) را براى خود او و اسلام و مسلمانان تا روز قيامت زيان بار دانسته اند. نمونه اى از اين اظهار نظرها چنين است:
الف. قاضى ابوبكربن عربى اندلسى مالكى (م 543 هـ) مؤلف كتاب العواصم من القواصم در اين باره مى گويد:
"اگر حسين بن على كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت وشريف ترين شخص و پسر شريف ترين شخص امت بود، در خانه خود مى نشست يا به زراعت يا دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مى كردند، از آنان نمى پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى كرد (كه از انگيزش فتنه بيم داده بود) و به خاطر مى آورد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از صلح حسن بن على(عليه السلام) ستايش كرده است. اگر او تنها به اين نكته توجه مى كرد كه حسن بن على(عليه السلام) با آن همه نيروى نظامى خودحكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى تواند به كمك اوباش و اراذل كوفه خلافت را چنگ آورد؟، چنين حادثه تأسف بارى هرگز رخ نمى داد!213
ادامه دارد ............
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
ب. ابن تيميه (م 728 هـ)،
بنيان گذار انديشه وهابيت، نظريه جواز خروج حسين بن على(عليه السلام)بر يزيد را باطل مى داند. او بر اين باوراست كه: مفسده چنين خروجى از مصلحتش بيشتر بوده و در خروج وقيام حسين هيچ گونه مصلحت دنيايى ودينى وجود نداشته است. چرا كه حسين(عليه السلام) آنچه را كه ازكسب خير و دفع شر در نتيجه قيامش به دنبال آن بود، به دست نياورد و حتى با قيام و كشته شدنش، خوبى كاهش يافت و بدى فزونى گرفت، بلكه قتل حسين از كارهايى بودكه فتنه هاى زيادى را دامن زد.
وى در جاى ديگر در بحث مقايسه اى بين قتل عثمان و شهادت امام حسين(عليه السلام)مى نويسد:
"بى ترديد اجروثواب عثمان نزد خدا بيشتر وگناه قتلش بيشترازگناه كشتن كسى است كه حاكم وزمامدار مسلمانان نبوده; اما براى دستيابى به حكومت خروج كرده است چرا كه عثمان از خود صبر پيشه كرد و براى حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد!..."
ج. ابن كثير (م 774 هـ)
دركتاب البداية والنهاية در فصلى با عنوان قصة الحسين بن على وسبب خروجه باهله من مكة الى العراق فى طلب الامارة وكيفية مقتله216 به جريان قيام كربلا پرداخته است. وى با انتخاب عنوان ياد شده هدف نهضت امام حسين(عليه السلام) را طلب حكومت ودستيابى به قدرت (طلب الامارة) بيان كرده و با اين سخن به اين قيام، ماهيتى سياسى ـ دنيايى داده است.
د. ابن خلدون (م 808هـ)
ديدگاه خويش را درباره قيام امام حسين(عليه السلام) چنين بيان مى كند:
"... حسين ديد كه قيام بر ضد يزيد به سبب فسق وى واجب و ضرورى است. به ويژه بركسى كه توانايى چنين قيامى را داشته باشد. اوگمان كرد خود به سبب شايستگى وداشتن شوكت و نيرومندى، بر اين امر توانا ست; اما درباره شايستگى، هم چنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بيش از آن هم لياقت داشت; اما درباره شوكت (وقدرت نظامى خويش كه خيال مى كرد بتواند با نيروى نظامى خويش بر دشمن غلبه كند) اشتباه كرد!"
هـ . شيخ محمد طنطاوى مصرى (م 1277 هـ)
درباره نهضت امام حسين(عليه السلام) مى نگارد:
"حسين بن على(رضى الله عنه)از روى خوش گمانى به كسانى كه گرد او جمع شده بودند وشديداً او را براى قيام وقبضه كردن خلافت تحريك مى كردند،اطمينان پيدا كرد. از اين رو قيام كرد; اما از طرفى قدرت وشوكت بنى اميه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نياورد،وازطرف ديگر،فريب كارى مردم عراق راكه در گذشته پدر وبرادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!"
و. عبدالوهاب نجار (م 1360 هـ)،
استاد دانشگاه الازهر مصر نيز درباره قيام اباعبدالله(عليه السلام)، نظرى شبيه ديدگاه طنطاوى دارد، او مى گويد:
"ظلم است كه گفته شود يزيد، حسين بن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد زيرا حسين با اختيار خود به عراق رفت. او به دو سبب فريب خورد: يكى آنكه، خيال كرد عراقيان كه دعوتش كردند او را يارى خواهند داد وديگر آنكه، تصوركرد خويشاوندى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنان مقام اجتماعى به او داده است كه مى تواند دراين مبارزه پيروز شود."
ز. محب الدين خطيب مصرى (م 1389هـ)
در حواشى خود بر كتاب العواصم من القواصم ابن عربى، بعد از بيان نظر و كوشش هاى برخى از كسانى كه مى خواستند امام حسين(عليه السلام) را از سفر به عراق منصرف كنند، مى نويسد:
"اين همه كوششى كه افرادخيرخواه براى ممانعت ازسفرحسين بن على به كوفه كردند، بى نتيجه ماند.سفرى كه براى خود و اسلام وامت اسلامى تا امروز وتا روز قيامت ناميمون وزيان آور بوده وتمام اين زيان ها به سبب جنايتى بود كه شيعيانش مرتكب شدند، زيرا آنان بودند كه از روى نادانى وغرور وحس فتنه انگيزى وايجاد شر و اختلاف، حسين بن على را براى قيام و سفر به عراق برانگيختند!"
بررسى اين ديدگاه
اين ها نمونه هايى ازديدگاه دنياگرايانه برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا بود. اين نگرش از چند جهت قابل خدشه ونقد است:
نخست:
اين گروه مسئله تجاوز حاكمان يزيدى و بيعت خواهى اجبارى آنان از حضرت را ازنظر دور داشته وتوجه نداشته اند كه عاملان يزيد در هر فرصتى كه پيش مى آمد در پى قتل آن بزرگوار بودند. چه زمانى كه حضرت در مدينه بودند و به سبب عدم پذيرش بيعت اجبارى، مجبور به هجرت شبانه و مخفيانه از مدينه شدند و چه در ايام اقامت در مكه كه به سبب احتمال ترورش، نتوانستند اعمال حج را به پايان برسانند و به سرعت از مكه خارج شدند و چه در هنگام خروج از مكه كه مورد تعقيب نظاميان مسلح حكومت قرار گرفتند و چه زمانى كه سپاهيان عبيدالله بن زياد تحت فرماندهى حُرّ براى محاصره و جلب امام(عليه السلام)آمدند و از حركت امام(عليه السلام)به سوى كوفه يا بازگشت حضرت به حجاز جلوگيرى به عمل آوردند و سرانجام به رغم ميل باطنى امام(عليه السلام) وى رادر بيابانى خشك وبى پناهگاه فرود آوردند، و چه در روز عاشورا كه هر چه حضرت براى جلوگيرى از برخورد نظامى كوشيدند، سودى نبخشيد و سرانجام با آن تهاجم وحشيانه به امام(عليه السلام) واهل بيت(عليهم السلام) و اصحاب حضرت، آن فاجعه دهشتناك را آفريدند.
بنابراين، اين دسته از مورخان وصاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاكمان يزيدى را به شمار نياورده اند يا نخواسته اند به شمار بياورند، در درك و تحليلِ انگيزه و ماهيت قيام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته يا نخواسته اند تشخيص بدهند كه عامل اصلى اين فاجعه، حكومت تجاوزكار وزياده خواه يزيد بوده است نه حسين بن على(عليه السلام).
ادامه دارد ........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
دوم:
از نگاه اين نويسندگان، اساس قيام حسين بن على(عليه السلام) براى به دست گرفتن حكومت بود وشكست آن هم مستند به سه چيز بود:
1. اشتباه در ارزيابى نيروى كوفيان و ميزان مساعدت آنان.
2. عدم توجه به عمق دشمنى بنى اميه با بنى هاشم.
3. غفلت از توان نظامى وقدرت تشكيلاتى سپاه يزيد.
روشن است چنين برداشتى از نهضت عاشورا، ريشه درنگاه دنياگرايانه به قيام عاشورا دارد. اين گروه با چنين نگاهى، چون به بررسى گزاره هاى تاريخى درباره اين نهضت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند كه اوضاع و شرايط، براى قيام حسين بن على(عليه السلام)مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده گاهى مردم كوفه را مقصر قلمداد كرده اند كه به امام(عليه السلام)وعده هاى فريبنده دادند و به آن عمل نكردند و زمانى حركت حسين(عليه السلام) را اشتباه پنداشته اند كه ازيك سو به وعده هاى توخالى كوفيان (با آن پيشينه خيانت پيشگى وبى وفايى كه داشتند) اعتماد كرد و از سوى ديگر، توان بالا وقدرت سهمگين سپاه يزيد را ناديده گرفت.
روح اين منطق و چنين انديشه اى آنست كه قدرت مادى، كه تجسم آن امكانات و قواى زمينى است و با جسم انسان سروكار دارد، اصل به شمار آورده شده است; اما احساس وظيفه و تكليف و دغدغه مصلحت دين، فرع وحتى هيچ پنداشته شده است. از اين رو در مقوله نهضت كربلا چون امكانات و قواى مادى امام(عليه السلام) را اندك مى بينند و هدف حضرت را نيز دستيابى به قدرت وحكومت مى پندارند، حركت حضرت را، حركتى نسنجيده و عجولانه قلمداد كرده و بر اين باورند كه در صورتى قيام حضرت معقول بود كه وى نيروى نظامى كافى و امكانات مادى فراوان در اختيار داشت.
غافل از آنكه امام(عليه السلام) (چنان كه خواهيم نوشت) ازقدرت مادى و نظامى بنى اميه كاملا آگاه بود و قساوت قلب و پيشينه دشمنى اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه بى وفايى مردم كوفه هم در ياد او باقى بود. هم چنان كه حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمى كرد، بلكه گاهى حتى به صراحت نظرآنان را تأييد مى كرد. چون مى دانست آنان به خاطر علاقه ومحبتى كه نسبت به وى دارند او را از سفر به عراق كه زندگى و مصالح دنيايى وى را به خطر مى انداخت، باز مى دارند; اما حسين بن على(عليه السلام) مصلحت دين و جامعه اسلامى را بر مصالح دنيايى خويش ترجيح داد و مسئوليت حفظ دين نزد وى (همانند جد، پدرو برادر بزرگوارش) بسيار خطيربود، ازاين رو نمى توانست براى حفظ مصالح دنيايى خود و اهل بيت(عليهم السلام) و يارانش، از مصالح دينى و آخرتى چشم پوشى كند. به همين سبب بود كه نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان بود.بنابراين، برداشت دنيايى از نهضت عاشورا، با تفكر حسينى كه اصل را انجام تكليف مى داند، اگرچه دراين راه جان به خطر بيفتد، ناسازگارى و ناهم خوانى جوهرى دارد.
سوم:
چگونه مى توان پذيرفت كه امام حسين(عليه السلام)براى دنيا طلبى و رياست اقدام به قيام كرد، در حالى كه آن بزرگوار بر اساس آية شريفه: اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً مانند: جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پليدى است. آيه ياد شده كه بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار فراوان اهل سنت درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام)، فاطمه((عليها السلام))، حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن از هرنوع پليدى است كه از مهم ترين آنها دنيادوستى و رياست طلبى است. افزون براين، اگر انگيزه حضرت از قيام مسلحانه، دستيابى به حكومت چند روزه اين دنيا بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)امر به يارى او نمى كردند، درحالى كه رواياتى حتى از طرق اهل سنت وارد شده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمان به يارى حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود:
اِنَّ ابْنِى هذا يَعنِى الحُسَيْنَ يُقْتَلُ بِاَرْض مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ
اين فرزند من يعنى حسين(عليه السلام) در زمينى از عراق كشته مى شود. پس هركس از شما اورا درك كرد، بايد اورا يارى كند.
هم چنانكه حضرت كشندگان امام(عليه السلام) را نيز لعن كرده و آنان را از شفاعت خويش در قيامت محروم ساخته است.
.
ادامه دارد ..........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
چهارم:
اگر حسين بن على(عليه السلام) به دنبال رياست و حكومت بود، بايد مانند رهبران سياسى ديگر كه براى مغلوب كردن دشمن، به هر وسيله اى چنگ مى زنند و حتى از هرگونه دروغ و حيله و تزوير براى پيشبرد اهداف خويش، بهره مى گيرند، عمل مى كرد، هم چنانكه مانند بسيارى ديگر كه دنبال پيروزى هستند، بايد از هيچ كوششى در جلب نيرو، فروگذارى نكرده و هرگز از شكست خود و پيروزى ظاهرى دشمن سخن نگويد، چنانكه نبايد از اينكه آينده اى دهشتناك در انتظارش است، حرفى بزند و لشكر را از دور خويش پراكنده كرده و از مكان امنى كه نزد همگان محترم است و هتك آن براى دشمن گران تمام مى شود، بيرون روند. در حالى كه (چنانكه خواهد آمد) حضرت از آغاز تا پايان قيام در بسيارى از خطبه ها و بياناتشان، سخن از شهادت، مى زد و پايان كار خويش را شهادت و اسارت اهل بيت(عليهم السلام)مى داند. از اين رو، بسيارى از افراد كه به انگيزه هاى دنيايى حضرت را همراهى مى كردند، هنگام شنيدن اين سخنان، از دور حضرت پراكنده شدند.
پنجم:
(چنانكه خواهيم نوشت) مطالعه و انديشه در خطبه ها، نامه ها و سخنان امام(عليه السلام)در زمان نهضت وحتى قبل از آغاز آن در اواخر عمر معاويه، درباره انگيزه قيام و فعاليت هاى حضرت، چنين ديدگاهى را به روشنى مردود دانسته است. گويا امام حسين(عليه السلام)فضاى تبليغاتى بعد از شهادتِ خويش را مى ديد كه چگونه جنايت كاران اموى وقلم به مزد گيران آنان و حتى نسل هاى بعد (كه تأمين و تضمين نان و آبشان در گرو تأييد و ترويج چنين افكار و برداشت هايى وارونه از نهضت عاشورا بوده است) اين حادثه و اهداف آن را تحريف مى كنند. از اين رو امام(عليه السلام) در سخنرانى هشدار دهنده و نصيحت آميزى كه درسال هاى آخرحكومت معاويه در مكه و در جمع نخبگان و دانشمندان ديگر شهرهاى اسلامى داشتند، انگيزه هاى رياست طلبانه و دنياخواهانه از اقدامها و فعاليت هاى خويش ضد نظام حاكم اموى را اين گونه رد مى كنند:
"خدايا! تو مى دانى كه آنچه از سوى ما انجام گرفته (از اقدامها و مبارزه ها بر ضد دستگاه حاكم) به سبب سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در دستيابى به متاع ناچيز دنيا نبوده است."
در وصيت نامه خود به برادرش محمد بن حنفيه در مدينه (پيش از ترك اين شهر) با رد چنين اتهامى، انگيزه قيام خويش را چنين بيان مى كنند:
"من از روى سرمستى و گستاخى و تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم. بلكه براى طلب اصلاح درامت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف ونهى از منكر كنم وبه سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب عمل كنم."
بنابراين با وجود چنين تصريحها و روشن گويى هايى از جانب خودِ حضرت درباره فلسفه حركت خويش، چگونه مى توان ادعاهاى غيرمستدل و سست ديدگاه پيشين را پذيرفت و نهضت امام(عليه السلام) را تخطئه كرد و زير سؤال برد؟
2. نگرش عارفانه و صوفيانه
ادامه دارد .........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
2. نگرش عارفانه و صوفيانه
عارفان وصوفيان، حادثه عاشورا را در چارچوب عرفان نظرى و عملى خود تفسير مى كنند. در اين نوع نگرش، نهضت حسينى زائيده عشق است. قهرمانان عاشورا عاشقان پاك باخته اى بودند كه به پيمان الست وفا كردند وعاشقانه به سوى حق شتافتند و فانى در او شدند و حضرت حق آنان را به مقام فنا و نوشيدن باده وصل رساند و در اعلا عليين جايشان داد.دراين ديدگاه آنچه اصالت دارد، عشق است، پس آنچه از حادثه عاشورا از عشق تهى باشد، تحريف شده بايد پنداشت وهرچه با عشق هم خوانى دارد، همان واقعه عاشوراست.
از ديدگاه عارفان وصوفيان پاسخ اين پرسش ها كه: مگر امام حسين(عليه السلام) نمى دانست در كربلا كشته خواهد شد، پس چرا رفت و چرا وقتى خود را در ميان لشكر انبوه دشمن تنها يافت، با آنان صُلح نكرد؟ مگر در اينجا عقل حكم به سازش نمى داد؟ پاسخ اين سؤالها، در يك كلمه يعنى عشق خلاصه مى شود و عقل از پاسخ گويى عاجز مى ماند. وقتى كه عشق آتش به جان عاشق زند، جز معشوق هيچ چيز ديگر در نظرش مجسم نمى شود و با تمام توان وشتاب مى خواهد به وصال معشوق برسد.
محو وفانى شدن در انوار معشوق براى عاشق وصال است و بس. در بينش صوفيانه، شهادت امام حسين(عليه السلام)همانند سر دار رفتن حلاج است. بر اساس اين ديدگاه، مردان خدا با كشته شدن به هدف عالى خويش كه همان راهيابى به محضر خداست، مى رسند. پس جاى سرور وشاديست نه جاى حزن و اندوه!.
با چنين ديدگاهى است كه مُلاى رومى روز عاشورا را روز فرح وشادمانى مى داند. چون معتقد است كه اباعبدالله(عليه السلام)ويارانش با شهادت، بند و قفس روحشان را شكسته به عالم ملكوت به پرواز در آوردند. از اين رو او عزادارى و برپايى مجالس سوگوارى براى آن حضرت را مورد مذمت و قدح قرار داده و براين باور است كه عزاداران به سبب غفلت وبار سنگين گناهان خويش بايد برحال خود گريه و عزادارى كنند نه بر آن بزرگوار! چنانكه مى گويد:
پس عزا بر خود كنيد اى خفتگان *** زآنكه بد مرگيست اين خواب گران
روح سلطانى ز زندانى بجست *** جامه در يم و چون خاييم دست
چون كه ايشان خسرو دين بوده اند *** وقت شادى شد چو بگسستند بند
سوى شاد روان دولت تاختند *** كُنده و زنجير را انداختند
دور ملكست و گه شاهنشهى *** گر تو يك ذره از ايشان آگهى
ورنـه اى آگه برو بـر خود گـرى *** زانكه در انكار و نقل و محشـرى
بر دل و دين خرابـت، نوحه كـن *** چون نمى بيند جز اين خاك كهـن
ادامه دارد ..................
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
عمان سامانى (م1322هـ)
از ديگر عارفان و صوفيانى است كه حادثه عاشورا را براساس نگرش عرفانى تفسير و تحليل كرده است . او عاشورا را ميدانى براى سلوك سالكان و امام حسين(عليه السلام) را قطب عارفان و مرشد سالكان واصحاب او را مريدان وره پويان وصال مى داند. او براين اعتقاد است كه شهادت امام(عليه السلام) به مشيت وخواست الهى صورت گرفته است و چون نوبت به او رسيده است، وصالش با شهادت رقم خورده است:
گويد او چون باده خواران الست *** هريك اندر وقت خود گشتند مست
ز انبـيا و اوليا، از خاص و عام *** عهـد هريك شد به عهد خود تمـام
نوبـت ساقى سرمستان رسيـد *** آنكه بُد پـا تا بسرمست، آن رسيـد
عمان سامانى، امام حسين(عليه السلام) را عاشقى مى داند كه بهترين پاسخ به ناز معشوق را در شهادت خود مى داند، چون عاشقان تنها چيزى كه برايشان مهم است، خشنودى معشوق است نه خواست خودشان:
ناز معشوق و نياز عاشقـى *** جور عذرا و رضاى وامقـى
گفت اينك آمدم من اى كيا *** گفت: از جان آرزومندم، بي
چون عاشق، اين پاسخ را از سوى معشوق شنيد، بى درنگ در هستى نگنجيد و مرگ خويش را خواست تا به وصل معشوق برسد. خدا با اين كار خويش، حسين(عليه السلام)را واله و شيداى خويش ساخت:
گفت بنگر، بر زدستم آستين *** گفت من هم برزدم دامان، ببيـن
لاجرم زد خيمه، عشق بى قريـن *** در فضاى ملك آن عشق آفريـن
بى قرينى با قرين شد هـم قـران *** لامكانى را، مكان شد لامـكان
و خدا كربلا را بهترين محل ابتلاى حسين قرار داد چرا كه بهشت و وصال معشوق را به بها و امتحان مى دهند نه به بهانه:
كرد بر وى باز، درهاى بلا *** تا كشانيدش به دشت كربلا
و از آن سو قاتلان وى را هم مهيا ساخت تا با حسين درآويزند و بر او تيغ بكشند و خون او بريزند تا معشوق از عاشق خونين چهره، خشنودتر شود، چرا كه راست گفته اند: عشق ز اول سركش و خونى بود.
داد مستان شقاوت را خبر *** كاينك آمد آن حريف دربدر
همچنين ميرزا حسن اصفهانى ملقب به صفى على شاه (م 1316 هـ)
در كتاب زبدة الاسرار خود كه درباره اسرار شهادت سيدالشهدا(عليه السلام) نوشته، عاشورا را با اصول سير و سلوك صوفيانه تطبيق كرده است، چنانكه سروده است:
آفتاب عشق ميدان تاب شـد *** عقل آنجا برف بود وآب شـد
عقل تنها نى دم از هيهات زد *** عشق را بهـت برد ومـات زد
تا آنجا كه مى گويد:
پـرده كشـف الغـطـاء بـرچيـده شـد *** وانـچه حيـدر را يقيـن بُد، ديده شد
ذات مطـلق بى حجـاب اى مـرد كـار *** گشـت در ميـدان توحيـد آشكـار
هيـن چه ميدان ساحت غيب الغيـوب *** نه سپهرش جـزو خاك و خـاكروب
آفتـاب لايـزالـى بـر فـروخـت *** پـرده هـاى لـن تـرانى را بسـوخت
بـى حجـاب اسـرار ذات مـكتـتـم *** از حـجـاب افتـاد بيـرون تـام تـم
آنـه در مـعـراج وحـى از وى رسيـد *** پيش پيش ذوالجنـاحـش مـى دويـد
نقد و بررسى اين نگرش
نگاه صوفيانه و عارفانه به قيام عاشورا اگرچه نسبت به نگاه هاى ديگر، كم اشكال تر و به سبب هم سويى نسبى آن با زبان دل، ازمقبوليت و جذابيت ويژه اى برخوردار است; اما اين نگاه نيز از چند نظر، خالى از تأمل و اشكال نيست:
نخست اينكه:
اصولا عارفان وصوفيانى، هم چون مولوى، عمان سامانى و صفى على شاه اين حقيقت را بايد در نظربگيرند كه اگر اين منطق صحيح باشد كه "مردان الهى با كشته شدن به ديدار خدا برسند پس جاى سرور وشاديست نه جاى تأثر وگريه"; از اين منطق اين نتيجه را نيز مى توان گرفت كه كشندگان مردان الهى خدمت بزرگى به آنان كرده اند چرا كه قفس روح آنان را شكسته اند و مرغ روحشان را به عالم ملكوت به پرواز درآورده اند!
چنين تفسير و قرائتى از حادثه عاشورا، سبب مى شود كه شهادت امام حسين(عليه السلام) با آن همه عظمت و بزرگى، پوچ وخالى از محتوا تصوير شود و در هر صورت كشندگان حضرت تبرئه شوند. زيرا آنان نه به اراده و انتخاب خود، بلكه به خواست الهى براى اين كار از همان روز الست انتخاب شده و آلت اجراى اراده خداوند شده اند. در حالى كه چنين برداشتى پيرامون قيام عاشورا، مردود است، چرا كه در مقابل مشيت مقام ربوبى كه زمان معينى، روحى را در كالبدى براى تكامل بيشتر جاى داده است، نبايد كسى را جرئت وجسارت شكستن آن كالبد بوده باشد، به ويژه شكستن قفس روحى كه نتيجه اش فاسد و تباه كردن ارواح بسيارى ديگر از انسان هاست.
ادامه دارد ......
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
دوم آنكه:
اگرچه بى ترديد زبان اين تفسير زبان دل است و عرفان در شناخت اين حادثه، نقش كليدى دارد و از اساسى ترين جنبه هاى حادثه عاشورا، جنبه پاك بازى حسين(عليه السلام) در راه معبود است، ولى بايد توجه داشت كه عرفانى قابل اعتنا و پذيرش است كه مبتنى بر كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) باشد، نه عرفان مسيحى، بودايى، هندى و... و عرفان به اصطلاح التقاطى. بنابراين با نگاه عارفانه و صوفيانه امثال مولوى، عمان سامانى و صفى على شاه نگريستن به حادثه عاشورا و غفلت از ابعاد ديگر اين حادثه سرنوشت ساز در تاريخ اسلام و به ويژه تأثير گذار در تاريخ رشد تشيع دوازده امامى، اين حادثه را تنها قابل استفاده براى اهل عرفان مى كند، در حالى كه نهضت امام حسين(عليه السلام)براى همگان درس آموز، عبرت آميز و مايه هدايت است.
3. بينش مسيحانه
يكى از اصول اعتقادى مسيحيت درباره حضرت عيسى(عليه السلام) آنست كه آن حضرت به صليب كشيده شد تا فدا شونده و كفاره گناهان بشر باشد. بنابر چنين باورى: عيسى(عليه السلام)رنج ها و مرگ خود را با آزادى كامل پذيرفت، تا به نمايندگى از بشر، كفاره تمام گناهانى باشد كه مردم مرتكب شده و براثر آن، به خدا بى حرمتى كرده اند.
بسيارى از افراد قشرى و شايد مقدس، با تفسيرى شبيه اين اصل اعتقادى در مسيحيت، پنداشته اند امام حسين(عليه السلام)براى مبارزه با حكومت باطل قيام نكرد، بلكه براى كشته شدن نهضت كرد تا خود را فداى امتش كند ودوستان اهل بيت(عليهم السلام)را كه مرتكب گناهانى شده اند، درقيامت شفاعت كرده وگناهان آنان را تبديل به حسنات كند. اينان با تشبث و تمسك به رواياتى كه فضيلت گريستن بر سيد الشهدا(عليه السلام) را برشمرده و تشويق و ترغيب به عزادارى مى كند و پاداش آن را، آمرزش گناهان و ورود به بهشت مى داند، بر اين باورند كه دوستان امام حسين(عليه السلام) هر گناهى كه انجام مى دهند، خيالشان از اين جهت راحت است . زيرا حضرت در عالم ذر، با خدا عهد كرده است كه خون او كفارة گناهان امتش باشد; چنانكه خود فرموده: انا قتيل العَبْرَة من كشته اشك هستم.
تنها تفاوت این نگرش با دیدگاه مسیحیت آنست که طرفداران این نظریه بر این باورند که بهانه ای لازم است تا شخص آمرزیده شود، اگرچه در تمام عمر خویش زشت ترین اعمال را مرتکب شده باشد و پرونده اعمال وی ازکارهای نیک خالی باشد! با چنین نگرشی است که برخی از شاعران و تعزیه خوانان در لابه لای اشعار و متون تعزیه خوانی، به موضوع انگیزه قیام امام حسین(علیه السلام)پرداخته اند.
سروش اصفهانی از شاعرانی است که در قالب زبان حال امام(علیه السلام)، با نگاه مسیحانه به نهضت کربلا نگریسته است، چنانکه می گوید:
من سیرم از حیات وگرنه کنم روان *** درهر قدم به روی زمین چشمه حیات
بهر شفاعت گنه دوستان خویـش *** کردیم سینه را هدف تیر حادثات
قاآنی شیرازی از دیگر شاعرانی است که در این باره سروده است:
در کربلا حسینِ علی تا نشد شهید *** کی می شدی شفیع همه خلق سر بسر
و در جای دیگر می گوید:
خنجر برید حنـجر او را نکـرد شـرم؟ *** کرد، از چه سر برید؟ نپذرفت ازو قض
بهر چه ؟ بهر آنکه شود خلق را شفیع *** شرط شفاعتش چه بـود؟ نوحـه و بکا
میرزا محمد اشراقی نیز در این باره گفته است:
گفت من با این گروه بد ستیز *** دادخـواهی دارم انـدر رستـخیـز
کربلا گردیده قربانگاه من *** هست هفتـاد و دو تـن همراه مـن
گربمانم من به جای خویشتن *** پس که مدفون گردد اندرقبر مـن؟
تا پناه خیل زُوّاران شـود *** شـافع جـرم گنـه کـاران شود
چنانکه اشاره شد، در متون تعزیه خوانی نیز چنین نگاهی به فلسفه قیام امام(علیه السلام) شده و در این قالب، نسبت های ناروای فراوانی به حضرت، داده شده است. برای نمونه :
امام(علیه السلام) خطاب به حضرت زینب(علیها السلام)
اگر قربان نسازم جان به راه خالقِ رحمت
زسویش کَیْ نجات آید به محشر بهر این امـت
(امام(علیه السلام) خطاب به عمر سعد)
نمودم با خدا عهدی شفیع امّتان گـردم
عوض بدهد خـدا بر من کلید خُلد و رضوان را
(امام(علیه السلام) خطاب به حضرت زهرا((علیها السلام)))
توقع دارم ای غمدیده مادر *** گذارم روی دامانت دمی سـر
چو من بر امت جدّم فدایم *** تو ای مادر ببندی چشمهایـم
نقد این دیدگاه
ادامه دارد .............
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
نقد دیدگاه مسیحانه به قیام عاشورا
بر اساس این نگرش، به ناچار باید صفحه سیاه و تاریک این حادثه خوانده شود و فقط موضوع رثا وعزاداری مورد توجه باشد.هم چنان که چنین باوری نسبت به نهضت عاشورا، منجر به مسخ کلی اهداف این نهضت شده و قیام عاشورا به صورت سنگر گنهکاران و کفاره بد آنان جلوه می کند، یعنی امام حسین(علیه السلام)کشته شد تا گنهکاران از عذاب الهی بیمه شوند.
به تعبیر دیگر، این دیدگاه، یک برداشت اباحه گری است که چکیده اش آن است که نهضت حسینی قابل برداشت مکتبی نیست و نمی توان آن را الگو و اسوه قرار داد. گویا طرفداران این نظریه با تحریف این حادثه بزرگ و فلسفه پیدایش آن، می خواهند عاشورا را در برابر اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه وآله) قرار دهند و نشان دهند با یک گریه و برپایی ماتم برای سیدالشهدا(علیه السلام)، راه برای ارتکاب هر گناهی و خلافی باز است و با این اباحه گری مطلق و رها، می توان از زیر بار هر نوع وظیفه و مسئولیتی شانه خالی کرد. از این رو چنین بینشی، سبب طعن و استهزا درباره عزاداری شده است. چنانکه شاعری اصفهانی درباره مردی که در قیامت او را ملائکه مأمور عذاب در پیشگاه عدل الهی حاضر می کنند و به گناهانش شهادت می دهند، به طنز و شوخی معتقد است که گناهان آن مرد نادیده گرفته می شود، چرا که او قطره اشکی برای امام حسین(علیه السلام)پیشکش کرده است!:
اگر این مرد اشکی هدیـه کـرده *** ولش کن گریه کرده
عیان گر معصیت یا خفیه کـرده *** ولش کن گریـه کرده
نماز، این بنـده عاصـی نکـرده *** مـه حق روزه خورده
ولی یک نالـه در تکیـه کرده *** ولش کن گریه کـرده
اگـر از کـودکـان شیرخواره *** شکـم کـرده پـاره
به دسته، گریه های نسیـه کـرده *** ولش کـن گریه کـرده
خوراک او همه مـال یتیم است *** گـناه او عظـیم اسـت
خطا در شهر و هم درقریه کرده *** ولش کـن گریـه کرده
اگـر بر ذمه او حق نـاس است *** خدا را ناشنـاس است
برای خود جهان را فدیه کـرده *** ولش کن گریـه کـرده
به دست خود زده قداره برفـرق *** به خون خود شده غرق
تن خود زین ستم بی بنیه کـرده *** ولش کـن گـریه کـرده
نمی ارزد دو صد تضییع ناموس *** به یک سُبوح و قُدّوس
اگر اشکی روان بر لحیه کـرده *** ولش کـن گریه کـرده
به تعبیر برخی: "این نظریه ماهرانه ترین حیله ای است که با حفظ عظمت وجلالت حسین(علیه السلام)، شهادت او را پوچ وخالی از معنا و محتوا می کند و در هر صورت جلادان کشنده حسین(علیه السلام) را هم تبرئه می کند، چون آنها هم، نه به اراده و انتخاب خود، که به مشیت الهی، برای این کار از همان روز الست انتخاب شده اند و آلت اجرای اراده خداوند بوده اند; و نیز همه جباران یزیدی و بیعت گیرهای معاویه ای را برای همیشه از خطر عاشورا و خاطره حسین(علیه السلام)مصون می سازد تا جهت شهادت را از مقابله با قدرت های جور و غصب، به سوی هیچ، بر ضد هیچ کس و هیچ چیز منحرف کنند."
غافل از آنکه قیام امام حسین(علیه السلام) (چنانکه خواهیم نوشت) برای برپایی نماز و روزه و زکات و امر به معروف و نهی از منکر بوده است. حضرت قیام کرد تا اسلامِ ساخته و پرداخته امویان را به مردم معرفی کرده و بدعت های آنان را برای مردم نمایان سازد و مردم با این کشتی نجات بخش، به سوی سنت واقعی و سیره و روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) حرکت کنند، نه برای آنکه بدعتی نو دوباره ایجاد شود و شریعت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) منسوخ شده و به بوته فراموشی سپرده شود. حضرت قیام کرد تا دین زنده بماند و با عمل به احکام الهی، بساط گناه و منکرات از جامعه برچیده شده و روحیه تقوا ودین محوری در بین امت اسلامی زنده شود. او قیام کرد تا مردم از نافرمانی خدا بیشتر بترسند واز آثار گناه که در دنیا وآخرت دامن گیر گنهکاران می شود، برحذر باشند. از این رو گریه و عزاداری برای سالار شهیدان برای نگه داشتن اساس اسلام است تا مردم با تأسی به آن امام همام، به یاد خداوند باشند و به برپایی فرایض و حدود الهی، هر چه بیشتر اهتمام ورزند.
بنابراین نتیجه چنین نگرشی به واقعه عاشورا آنست که گریستن ها وگریاندن ها درعزای حسین(علیه السلام) خود هدف نهضت عاشورا قلمداد شده و هدف اصلی فراموش شود. و مردم برای آنکه بهتر و بیشتر گریه کنند و دامن خود را از هرگونه گناه و پلیدی شستوشو دهند، در کنار روضه های صحیح، به روضه های دروغ و تحریف آمیز و عزاداری های بی محتوا وگاه در تضاد با اهداف واقعی قیام امام حسین(علیه السلام) نیز روآورند و نگاه آنان به حادثه عاشورا، به عنوان یک جنایت ومصیبت باشد، که باید برای آن گریه و عزاداری کرد. بدون تردید با این نگاه به نهضت کربلا، دیگر امام(علیه السلام)، قهرمان جاویدان وبی بدیل نیست، بلکه تنها مظلومی است که باید بر مظلومیتش گریست! ومرثیه سرایی کرد. به این ترتیب شور وحرکتی که در این حادثه وجود دارد، به خمودی وسکوت می گراید ونهضتی که می خواهد برای جباران تاریخ خطرساز باشد، عاملی برای تخدیر جوامع شده و ستمگران یزیدی در طول تاریخ از خطر عاشورا وخاطره جان فشانی امام حسین(علیه السلام) مصون می مانند. از این رو، این دیدگاه یکی از بدترین نوع تحریف ها در زمینه هدف نهضت عاشوراست.
اگر هدف از عزاداری ومرثیه خوانی این باشد ـ که به یقین این نیست ـ هیچ کس با آن مخالف نخواهد بود و حتی ممکن است افراد آلوده، بیشتر به آن رغبت نشان دهند و ستمکاران نیز جزو عزاداران و بانیان عزا باشند! از این رو وقتی به تاریخ پانصد ساله اخیر ایران مراجعه می کنیم، می بینیم که برخی از سلاطین صفوی وقاجار که در ستمگری وقساوت قلب دست کمی از کشندگان اباعبدالله(علیه السلام) نداشتند، خود در تکایای شاهانه خویش به عزداری می پرداختند و حتی اشعار جان سوزی نیز در این باره می سرودند.چنانکه افرادی نیز در هر عصر هستند که هیچ گونه شناخت و سنخیتی با امام(علیه السلام) ونهضت وی ندارند ولی در مراسم عزاداری چنان خود را عزادار نشان می دهند که گویی تنها به آنان باید عزادار واقعی گفت!
تردیدی نیست که، مرثیه سرایی و ذکر مصیبت وعزاداری در مظلومیت اباعبدالله(علیه السلام) و متناسب با اهداف بزرگ حرکت حضرت اجر و فضیلت فراوان دارد. چنانکه روایات زیادی که درباره ثواب گریه وعزاداری بر امام حسین(علیه السلام) از معصومان(علیهم السلام)رسیده است،بیانگر این معناست; اما باید توجه داشت که مثلا شاعری که می خواهد در رثای سیدالشهدا شعر بسراید، باید نخست به درستی، امام و هدف او را از قیام بر ضد نظام اموی، بشناسد و سپس اشعاری مناسب مقام وشأن امام(علیه السلام)واهدافش بسراید. دراین صورت است که شعرش هدف دار، حماسی، عزت بخش وحرکت آفرین خواهد بود.
همانند: کُمَیْت اسدی و دِعْبِل خُزاعی از شاعران مرثیه خوان در عصر ائمه(علیهم السلام) که در حضور ائمه(علیهم السلام) مرثیه سرایی می کردند واز سوی آنان مورد تشویق ومشمول دعای خیرشان می شدند. بدون شک اگر اشعار امثال کمیت و دعبل با اشعار برخی از شاعران قرون متأخر مقایسه شود، به روشنی تفاوت دیدگاه ها نمایان می شود.
اندیشمند معاصر استاد شهید مطهری در این باره می گوید:
"دلم می خواهد شما اشعار کمیت اسدی، اشعار دعبل خزاعی، اشعار ابن رومی وابوفراس حمدانی را (که به عربی است) با همین اشعار محتشم (که هزار خواب برایش تعریف می کنند) مقایسه کنید و ببینید آنها کجا واینها کجا; آنها دارند مکتب حسین را نشان می دهند، کمیت اسدی با همان اشعارش، از یک سپاه بیشتر برای بنی امیه ضرر داشت، این مرد، کی بود؟ یک روضه خوانی بود; اما چه روضه خوانی؟ ... شعر می گفت که تکان می داد دنیا را، تکان می داد دستگاه خلافت وقت را ... این مرد بخاطر همین اشعار و همین نوع مرثیه خوانی چه سختی ها کشید وچه روزگارها دید وبه چه وضع اورا کشتند ...اینها درزیر چتر مرثیه سالار شهیدان امام حسین(علیه السلام) چه انتقادهای داغ وگزنده ای از بنی امیه و از بنی عباس کردند و چه ها بر سر آنها آوردند؟"
این دسته از شاعران چنان با بصیرت و آگاهی از حماسه عاشورا سخن می گفتند که هرکس به شعر آنان گوش فرا می داد، بی اختیار تحت تأثیر قرار گرفته وصحنه کربلا در ذهنش تداعی می شد و نسبت به حقیقت ماجرا بصیرت می یافت. چنانکه کمیت اسدی درباره علت وقوع حادثه عاشورا می گوید:
یصیب به الرامون فی قوس غیرهم *** فیا آخرا اسدی له الغی اول
«تیر اندازان از کمان دیگران بر او تیر می انداختند وچه بسا شخص آخری که نفر اولی زمینه گمراهی را برای او فراهم ساخت».
کمیت در این بیت ، به ریشه یابی جریان عاشورا پرداخته وبراین باور است که زمینه چنین ستمی را خلفای پیشین به وجود آوردند و یزید آن را عملی ساخت.
هم چنین وی در اشعارش حاکمان اموی را مسئول شهادت امام حسین(علیه السلام) وجنایات دیگر دانسته وخطاب به آنان گفته است:
فَتِلْکَ مُلُوکُ السُوءِ قَدْ طالَ مُلْکُهُمْ *** فَحَتی مَ حَتی مَ العناء المطول
وما ضُرِبَ الامثالُ فِی الجورِ قَبْلَنا *** ِلاَجْوَرَ مِنْ حُکّامِنا المُتَمِثلِ
[اینها خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیستند بلکه] آنان شاهان ستمگری هستند که مدت حکومتشان به درازا کشیده است. پس تا کی و تا کجا این رنج طولانی ادامه خواهد داشت؟
ستمگرانی که قبل از ما، در ستم ضرب المثل بودند، هیچ وقت از حاکمان عصرما ستمکارتر نبودند. [اما این بنی امیه روی همه آنان را سفید کردند.]
ولی در مقابل، شاعرانی هستند که حادثه کربلا را فقط از جنبه عاطفی، احساسی ورثایی نگریسته و(به جای حکومت ستمگر اموی) چرخ فلک را علت ومسئول شهادت امام حسین(علیه السلام)دانسته اند، چنانکه محتشم در بند یازدهم از ترکیب بند دوازده گانه معروف خویش می گوید:
تا چرخ سُفله بود خطایی چنین نکرد *** بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد.
و در بند دوازدهم می گوید:
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای *** وزکین چها درین ستم آباد کرده ای
بر طعنت این بس است که عترت رسول *** بیداد کرده خصم وتو امداد کرده ای
و در متون تعزیه خوانی از قول امام(علیه السلام) نقل شده است:
امان زچرخ که یک عهد استوار ندارد *** که بی وفا بود و هیچ اعتبار ندارد
حسین که غاشیه داری اش جبرئیل نمودی *** کنون به وقت سواری رکاب دار ندارد
و یا:
ای چرخ بر حسین ستم بی شماره کن *** ای بی وفا، جفای پیاپی نظاره کن
ای آسمان زنانِ پسر کشته مـرا *** وارد به شهر شام بساز و نقاره کن
بدون تردید چنین اشعاری که با نگاه مسیحانه و یا با مضامینی احساسی و جبرگرایانه تنظیم و سروده شده است، نه تنها در ترسیم چهره ای ظلم ستیز از حماسه جاویدان عاشورا و الگو دهنده به نسل های آینده، توفیقی ندارد، بلکه سیمای قهرمان این نهضت را، سیمایی منفعل، مجبور و بی اراده، غیر تأثیر گذار و بی هدف جلوه گر می سازد که به سادگی تن به چنین سرنوشت و فرجامی داده است!
ادامه دارد ......
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
4 - نظریه قیام برای تشکیل حکومت
نخست آنکه :
یکی دیگر از دیدگاه های مهم درباره قیام امام حسین(علیه السلام) که به ویژه در سه دهه اخیر مطرح شده است، دیدگاه قیام به انگیزه پیروزی نظامی وتشکیل حکومت است.
بر اساس این نظریه، پیروزی نظامی و تشکیل حکومت اسلامی برای امام(علیه السلام) مطلوب درجه یک و صلح شرافتمندانه، مطلوب درجه دو و شهادت، مطلوب درجه سه بوده است. با این تفاوت که آن حضرت نخست برای پیروزی نظامی وبعد برای صلح فعالیت کرد، ولی برای کشته شدن هیچ گونه فعالیتی نکرد، بلکه این کارگزاران حکومت ضد اسلام بودند که فرزند پبامبر(صلی الله علیه وآله)را کشتند و چنین خسارت بزرگی را بر جهان اسلام وارد ساختند."
تأکید بسیاری که در این نظریه شده است، اینکه شهادت، هدف از نهضت امام حسین(علیه السلام)نبوده است و دیدگاه قیام به انگیزه شهادت، از قرن هفتم با تألیف کتاب لهوف شایع شده است.این نظریه روایاتی را که دیدگاه تعبد به شهادت را مورد تأکید قرار داده، مورد بررسی و نقد قرار می دهد و ضمن نادرست شمردن چنین برداشتی از انگیزه قیام سیدالشهدا، یادآور می شود که: برخی از علما و فقهای برجسته قرن چهارم و پنجم هجری هم چون شیخ مفید، شیخ طوسی و سید مرتضی نیز براین باور بودند که هدف از قیام امام حسین(علیه السلام)، شهادت نبوده است وحضرت نمی دانست در راه سفر به کوفه شهید می شود. این قول در حدود سه قرن بین عالمان و اندیشمندان شیعه مشهور بوده است و هیچ یک از عالمان شیعه با این دیدگاه مخالفت نکرده است; اما در قرن هفتم مرحوم سید بن طاووس با تألیف کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف نظریه قیام برای شهادت را مطرح کرده که با
ترویج آن از آن زمان تاکنون، به یک باور مشهور تبدیل شده است.طرفداران این دیدگاه برای اثبات نظریه خویش، به دلایل و شواهدی، تمسک کرده اند.
نقد و بررسی این دیدگاه
این نظریه اگرچه در ظاهر مترقیانه و نوگرایانه به نظر می رسد; اما در محرّف و وارونه جلوه دادن انگیزه نهضت امام حسین(علیه السلام)، دست کمی از نظریات دنیا گرایانه افرادی هم چون: ابن عربی، ابن کثیر، ابن خلدون و... ندارد. چرا که نخست اینکه: این نظریه بر این باور استوار است که اگر چه ارزیابی امام(علیه السلام) در موازنه قوا و شرایط قیام، بر اساس واقع بوده; اما از حوادث پیش بینی نشده و پشت پرده آگاه نبوده و این امر منجر به شکست نهضت او شد.بنابراین امام(علیه السلام) از نگاه این نظریه، شخصی است که حتی به اندازه افرادی که از روی دلسوزی از وی می خواهند از رفتن به عراق و برپایی نهضت در آنجا منصرف شود، از قدرت لازم جهت پیش بینی حوادث غیرمترقبه برخوردار نبوده است! در حالی که روشن است اگر حتی امام فاقد علم غیب فرض شود، باز نمی شود اورا آن قدر اشتباه کار دانست که در مسائل بسیار مهمی که با مصالح خود، خاندان و جامعه اش ارتباط حیاتی داشته، حتی به میزان نصیحت گویان، قدرت تشخیص حوادث آینده را ندارد. و اگر هم بشود این مقدار اشتباه کاری را درحق امام مجاز دانست، در این صورت دیگر نمی توان او را شایسته امامت و زمامداری مسلمانان دانست; زیرا امامی که از علم غیب بهره مند نباشد و درک و آگاهی ظاهریش نیز از نصیحت گویان عادی کمتر باشد، نه تنها هرگز نمی تواند رهبراصلاحات باشد، بلکه بی تردید چنین کسی منشأ انواع بدبختی و نابسامانی است.
ادامه دارد ...........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
افزون بر این دلیل عقلی ، دلایل و شواهد تاریخی فراوانی وجود دارد که درستی نظریه پیشین را به صراحت مخدوش و مورد انکار قرار می دهد. برای نمونه می توان به پاسخ های امام(علیه السلام) به اعلام خطرهای نصیحت گویان اشاره کرد. حضرت در برابر هشدارهای آنان نه تنها نفرمود: اعلام خطرهای شما درست نیست یا من به پیروزی ظاهری خویش اطمینان دارم، بلکه بر عکس، اعلام خطرهای آنان را با این گونه جمله ها، تصدیق کرد و فرمود: صَدَقْتَ راست می گویی"، تکلّمْتَ بِعَقْلاز روی اندیشه سخن می گویی و لَیْسَ یَخفی عَلیّ الرأی(آنچه می گویی) بر من نیز پوشیده نیست. هم چنین در منزل ثَعْلبیّه حضرت به مردی کوفی(که ظاهراً می خواست حضرت را از رفتن به کوفه به سبب کشته شدن در آنجا منع کند) فرمود: ای مرد کوفی! سرچشمه دانش نزد ماست. آیا آنان (مردم) می دانند (سرنوشت آینده ما را) و ما نمی دانیم! این امر ممکن نیست.این گونه پاسخ های صریح به خوبی نشان می دهد که حسین(علیه السلام) از نظر پیش بینی مسائل خطرساز آینده، فراتر از نصیحت کنندگان بود، بلکه تفاوت اساسی حضرت با آنها در این بود که او به اندازه ای به حفظ مصالح اسلام و حمایت از دین جدش اهتمام میورزید که حاضر بود برای حفظ خط اصیل اسلام، که از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسیده بود وآنان به اوسپرده بودند، جهاد کند، هر چند فرجام این جهاد به شهادتش منجر شود. از این رو در برابر اعلام خطر آنها می فرمود:"وَاللهِ اِنّی َلاَرْجُو اَنْ یَکُونَ خَیْراً ما اَراد َاللهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفرْنا"به خدا سوگند! امید دارم آنچه خدا درباره ما اراده کرده خیر باشد، چه کشته شویم وچه پیروز شویم.
دوم آنکه:
بر اساس چنین دیدگاهی، جهاد اسلامی مانند نبردهای غیراسلامی با پیروزی ها وشکست های ظاهری ارزیابی می شود و بُعد اساسی جهاد که هدایت انقلابی جامعه اسلامی بر ضد قدرت های ستمگر وفاسد باشد، مورد غفلت قرار گرفته است، در حالی که انسان های الهی هم چون حسین بن علی(علیه السلام)، بُعد اصلی جهاد را ملاک حرکت خویش قرار می دهند. از این رو در شرایط ضروری با تمام توان خویش برای تحریک مردم به جهاد، اقدام می کنند هر چند خودشان را در معرض خطر و کشته شدن وحکومت های ستمگر را در ظاهر پیروزمند ببینند.چرا که آنان به آثار معنوی نهضت خویش (اگرچه دیررس باشد) اهمیت ویژه ای می دهند. از دیدگاه آنان انجام تکلیف در صورت فراهم بودن شرایط آن، بزرگ ترین پیروزی به شمار می آید، هرچند تکلیف مزبور نتایج ظاهری نداشته باشد وحتی پیامدها ومشکلهای دنیایی فراوانی را به بار آورد. اشتباه طرفداران این نظریه، ظاهربینی شان است که تصور کرده اند هدف از نهضت های الهی، تنها رسیدن به پیروزی ظاهری و نظامی است و براین اساس معتقدند که ممکن نیست مردان خدا هم چون حسین(علیه السلام)بدون اطمینان به پیروزی نظامی نهضت کنند و با نثار جان خویش مردم را برای مبارزه با حاکمان دین ستیز اموی تهییج کنند. از این رو می کوشند سخنان،خطبه ها، نامه ها و وصیت نامه امام(علیه السلام) را که درباره اهداف قیامش بیان کرده یا نوشته است، با قرائن و شواهد تاریخی ضعیف و گاه توجیه های سست، حمل بر اطمینان حضرت به پیروزی ظاهری و تشکیل حکومت اسلامی به شیوه پدرش علی(علیه السلام)، کنند و شواهد و دلایل مخالف را تا حد امکان مردود جلوه دهند. البته ریشه این نادرست اندیشی را باید در عدم درک حقیقت وعمق نهضت حسینی جست.
سوم اینکه:
این پندار که امام حسین(علیه السلام) می توانست با امکانات اندکش قدرت جهنمی یزید را درهم کوبیده و با تشکیل حکومت ایده آل اسلامی، جامعه عریض وطویل مسلمانان
را با آن همه فساد و انحطاطی که بیشتر در عصر عثمان و به ویژه در زمان معاویه رواج یافته بود، اصلاح کند، پندار بی اساس و ساده لوحانه است که برای آن نمی توان شاهد موافقی یافت، چرا که صاحبان چنین اندیشه ای به جوّ پراختناق و دین ستیزانه حکومت اموی که تمام ارزش های الهی را واژگونه ساخته بود، توجه نداشته و نتوانسته اند این واقعیت را درک و هضم کنند که در جامعه ای که شرک محوری جایگزین خدا محوری شده است، تشکیل حکومت عدل الهی واحیای ارزش های اصیل اسلامی کاری بس دشوار است. هم چنانکه امیرمؤمنان(علیه السلام)در عصر خویش به رغم میل باطنی خویش در پذیرش خلافت (با توجه به چنین دشواری هایی که وجود داشت) چنین تجربه ای را آزمودند و با این که امکاناتشان نسبت به فرزندش حسین(علیه السلام)زیادتر بود و به جز شام بر سرتاسرقلمرو اسلامی تسلط داشتند، ظاهراً موفق به تأسیس حکومت فراگیر اسلامی که در سایه آن حتی مردم فاسد و دنیاگرای شام اصلاح شوند و تن به ارزش های الهی دهند، نشدند تا آنجا که به وسیله برخی از مردم به اصطلاح موافق; اما کژاندیش، به شهادت رسیدند.
بنابراین امکان موفقیت در تشکیل حکومت اسلامی برای حسین بن علی(علیه السلام) که به مراتب امکاناتشان کمتر و محدودیتشان بس فزون تر از پدرشان علی(علیه السلام) بود و مردم نیز به سبب حاکمیت بیست ساله معاویه فاسدتر و بی اعتناتر به مسائل دینی شده بودند، بسیار ضعیف بود. از این رو نظر نویسنده کتاب تشیع در مسیر تاریخ به نظر می رسد که:
مطالعه و تجزیه و تحلیل دقیق حوادث کربلا به طور کلی، این حقیقت را نشان می دهد که حسین(علیه السلام) از همان آغاز، نقشه ایجاد انقلاب کامل در وجدان مذهبی مسلمین را می کشید. تمام اَعمال و کردار حسین(علیه السلام) نشان می دهد که وی کاملا از این حقیقت آگاه بود که پیروزی از راه قدرت و امکانات نظامی همیشه موقتی است، زیرا قدرت نیرومندتری وجود دارد که بتواند آن را در جریان زمان نابود کند. ولی پیروزی که از راه رنج و جانبازی به دست آید، همیشگی است و در وجدان بشری، اثری جاودان می گذارد.
ادامه دارد....
.
چهارم اینکه:
بر اساس این دیدگاه، هدف اصلی نهضت امام(علیه السلام) در آغاز، تشکیل حکومت اسلامی وسرنگون کردن حکومت یزید بوده است و امام(علیه السلام) حتی تا آن زمان که سپاه حر را به همراهی خویش فرا خواند، این هدف را دنبال می کرد، اما آنچه در واقع اتفاق افتاد این بود که قیام امام(علیه السلام) به سرنگونی یزید و حاکمیت امام(علیه السلام) منتهی نشد. بنابراین چاره ای نمی ماند جز اینکه نهضت امام(علیه السلام) را نهضتی شکست خورده بدانیم! چرا که امام(علیه السلام) به آنچه هدف و غایت نهضت (تشکیل حکومت اسلامی) را تشکیل می داد، دست نیافت و از سوی دیگر، هر آنچه پس از نهضت و در اثر آن به وقوع پیوست، (اعم از آثار مطلوب و نامطلوب) جزو اهداف نهضت نبود. حال آیا واقعاً چنین بوده است؟ وآیا این نظریه را با این چنین لازمه ای می توان پذیرفت و از آن دفاع کرد؟
اما درباره دیدگاه برخی از عالمان متقدم، هم چون شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی(رحمهم الله)درباره قیام امام حسین(علیه السلام)و استناد به آن باید گفت:
نخست اینکه:
این اندیشمندان در مقام اقناع و پاسخ گویی به اهل سنت، چنین دیدگاهی را مطرح کرده اند. چرا که اهل سنت بر این باورند که: امام(علیه السلام) مانند دیگر مردم بر پایه گمان خویش عمل می کند و به خاطر اجتهادش (چه به صواب رفته باشد وچه به خطا) شایسته پاداش است، جز اینکه پاداش او در انتخاب صواب، بیشتر است. بنابراین، هدف این اندیشمندان این بوده که به ایرادهایی که به قیام امام حسین(علیه السلام)می شده با معیارهای کلی و ظاهری پاسخ دهند تا فرقه های غیرشیعی هم که امام حسین(علیه السلام) را امام نمی دانستند و به قیام وی معترض بودند، قانع شوند. چرا که آنان در شرایط و جامعه ای به سر می بردند که افکار اهل سنت حاکم و اندیشه های شیعی در انزوا قرار گرفته بود، از این رو از نظر
اجتماعی و سیاسی ناچار بودند قیام امام حسین(علیه السلام) را نه به عنوان یک قیام شیعی بلکه دست کم به عنوان قیام یک شخصیت اسلامی که اوضاع را ظاهرا مناسب دید و قیام کرد، تشریح کنند تا آن را از آماج تهمت های گوناگون برخی ازفرقه های اسلامی بِرهانند. شاهد بر این مدعا، سخن سید مرتضی در آغاز کتاب تنزیه الانبیاء است، آنجا که می گوید:
خدایت توفیقی نیکو دهد که از من خواستی کتابی را در عصمت پیامبران وامامان(علیهم السلام)از همه گناهان کوچک وبزرگ و ردیه ای را بر مخالفان این مسئله، با وجود اختلاف آرا و تعدد مذاهب آنان، املا کنم.
چنانکه ملاحظه می شود سید مرتضی کتاب یاد شده را با توجه به اختلاف در اعتقادها و دیدگاه های مذاهب، املا وتدوین کرده است.
دوم آنکه:
با اذعان به عظمت علمی این اندیشمندان بزرگوار و احترام به دیدگاه آنان، باید توجه داشت در مسائل نظری و حوادث و جریانهای تاریخی، همواره باب بحث و بررسی باز است، و هیچ محققی ملزم نیست بدون بررسی مبانی نظری و شواهد و ادله تاریخی نظریه ای، به صِرف عظمت علمیِ صاحب دیدگاه، تعبدی آن را بپذیرد و به لوازم آن ملتزم شود، هم چنانکه خود آنان نیز در بسیاری از این گونه موارد، با هم اتفاق نظر نداشته و برخی از آنان نظریات استاد خود را نقد کرده اند.بنابراین خود آنان نیز همانند سایر محققانِ منصف، اذعان دارند که ممکن است در اندیشه ها واجتهادهایشان اشتباه هایی وجود داشته باشد و نیز معترفند که اجتهاد مجتهدان حتی در مسائل فقهی برای فقهای دیگر حجت نیست تا چه رسد به اظهار نظر درباره جریان ها وحوادث تاریخی که حتی برای غیر مجتهدان الزام آور نیست و هرکس بسته به توان و استعدادش می تواند با مطالعه و تعمق در حوادث تاریخی و ارایه شواهد و استدلال های متقن، نظریه ای را درباره موضوع های مورد مطالعه، انتخاب و یا حتی رد کند.
ادامه دارد .............
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
5. دیدگاه تعبّد به شهادت
نظریه دیگری که درباره انگیزه قیام امام حسین(علیه السلام) وجود دارد، قیام به انگیزه شهادت است. این نظریه برای نخستین بار در قرن هفتم به وسیله عالم عارف و زاهد، سید بن طاووس در کتاب اللُهوف فی قَتْلَی الطُفُوف مطرح شده است. بنابراین دیدگاه، امام حسین(علیه السلام)قیام کرد تا با شهادتش به مقام قرب الهی وبالاترین درجه سعادت ومقام معنوی برسد.
سید بن طاووس در مقدمه کتابش در این باره می نگارد:
همین که اولیای خدا ببینند زندگی دنیا مانع از اطاعت از حضرت حق است وماندن در این دنیا بین آنان وبخشش های الهی حایل است، بی درنگ لباس ماندن را از تن به دور می اندازند ودرهای ملاقات با حق را می کوبند ودر این راه از اینکه نجات ورستگاری را حتی تا مرز ایثار جان به دست آورند و بدن های خود را آماج نیزه ها و شمشیرهای بران وخطرناک قرار دهند، لذت می برند. شهدای کربلا به انگیزه نیل به چنین شرافتی، قفس تن شکستند وبه پرواز درآمدند ودر جان بازی از یکدیگر سبقت گرفته وبدن هایشان را هدف نیزه ها وشمشیرها قرار می دادند.
و در جای دیگر در توجیه اینکه شهادت خود می تواند به تنهایی یک هدف به شمار آید، می نویسد:
من می گویم شاید برخی از کسانی که پی نبرده اند به ارزش وعظمت سعادتی که از طریق شهادت نصیب مجاهد در راه خدا می شود، چنین می پندارند که با این گونه کارها خدا را نتوان پرستش کرد. گویا این افراد کلام خدا را در قرآن صادق نشنیده اند که گروهی با کشتن خود به عبادت خدا پرداختند، آنجا که خداوند می فرماید: به سوی خدای تان باز گردید وخود را بکشید که این کار برای شما نزد پروردگارتان شایسته تر است.و شاید آنان براین باورند که مراد از آیه شریفه: وَلاتُلْقُوا بِاَیْدیکُمْ اِلَی التَهْلُکَةِ کشته شدن و شهادت است. در صورتی که چنین نیست، بلکه پرستش خدا به سبب شهادت و اینکه انسان به دستورخدا خود را به کشتن بدهد، از بالاترین درجات سعادت است.
علامه حلّی (م 726 هـ) اندیشمند دیگری است که به گونه ای این نظریه را تأیید می کند. از مجموع سخن وی در این باره می توان چنین برداشت کرد که:
قیام امام حسین(علیه السلام) از بُعد اجتماعی، هر چند یک حرکت کاملا انتخابی است; اما از دیدگاه شرعی هیچ الزامی برای آن وجود نداشته است. آن حضرت همانند برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبی(علیه السلام)می توانست صلح کند، ولی خواست قلبیِ حضرت این بود که بجنگد تا با شهادتش به ملاقات پروردگار برسد و این خواست نیز منطبق بر موازین کلی و ضوابط شرعی و همراه با مصلحت بوده است.282
آیت الله صافی گلپایگانی نیز در این باره می نویسد:
"تعبد به شهادت و کشته شدن، یکی از اموری است که به صورت های مختلف در شرایع و ادیان، سابقه دارد و صحت تکلیف و تعبد به آن نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل، خصوص درباره انبیا واولیا که عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون در حق آنها هم مانند فرشتگان صادق است و عمال خدا و مجاری و وسایل اجرای مشیت و سنن و امتحانات الهیه می باشند".
خاستگاه این نظریه
ادامه دارد ........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
خاستگاه این نظریه
منشأ دیدگاه تعبّد به شهادت برخی از روایات است که از بین آنها چند روایت بیشتر، در به وجود آوردن چنین دیدگاهی تأثیر داشته است. این روایات چنین است:
1. امام باقر(علیه السلام) می فرماید: خدای تعالی نصرت خود را بر امام حسین(علیه السلام) فرو فرستاد تا آنجا که بین آسمان وزمین قرار گرفت (و نزدیک بود که اورا بر کوفیان پیروز کند). سپس او را مخیّر ساخت که پیروزی یا دیدار خدا را انتخاب کند، آن حضرت ملاقات خدا را اختیار کرد.
2. روایاتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که حضرت فرموده است: نامه آسمانی به وسیله جبرئیل برای رسول خدا(صلی الله علیه وآله)از سوی خدا آمد که درآن، برای هر امامی یک مُهر وجود داشت و باید هر امامی مهر مربوط به خود را باز کند و به آنچه زیر آن نوشته شده بود، عمل کند. وقتی نوبت به امام حسین(علیه السلام) رسید و مهر را گشود، زیر آن نوشته شده بود:اَنْ قاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَل وَ اخْرُجْ بِاَقْوام لِلشَهادَةِ لاشَهادةَ لَهُم اِلا مَعَکجنگ کن و بکش و کشته خواهی شد و با مردمی برای شهادت بیرون برو که شهادت آنان جز با تو نخواهد بود.
3. سید بن طاووس از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند:
"در شبی که بامدادش امام حسین(علیه السلام) می خواست از مکه به سوی کوفه حرکت کند، محمد بن حنفیه خدمت امام(علیه السلام) رسید و به حضرت گفت: برادر! مکر و فریب کوفیان را می شناسی و می دانی با پدرت و برادرت چه کردند. می ترسم همان گونه با تو برخورد کنند. اگر صلاح می دانی، بمان که محترم ترین و عزیزترین کس در حرم هستی. امام(علیه السلام)فرمودند: می ترسم یزید در حرم، مرا بکشد و من کسی باشم که حرمت این خانه را پایمال کرده است. ابن حنفیه گفت: اگر چنین دغدغه ای داری به یمن یا نواحی دیگر برو، چرا که تو محترم ترین شخص هستی و هیچ کس توان دست یافتن بر تو را ندارد. امام(علیه السلام)فرمودند: در این باره اندیشه خواهم کرد.
چون صبح شد، امام(علیه السلام) به سوی کوفه حرکت کرد. خبر حرکت حضرت، به محمد بن حنفیه رسید، وی خدمت امام(علیه السلام)رسید و مهار ناقه امام(علیه السلام) را (که سوار بر آن بود) گرفت وگفت: برادر جان! آیا نفرمودی در این باره فکر می کنم؟!
فرمودند: چرا؟
گفت: پس چرا با این شتاب رهسپاری؟ فرمودند: چون از تو جدا شدم رسول خدا(صلی الله علیه وآله)نزدم آمده فرمود: ای حسین! بیرون برو چون خدا خواسته است ترا کشته ببیند (اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتیلا). محمد گفت: اِنّا ِلله واِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ; اگر چنین است پس چرا این زنان را همراه خود می بری؟
فرمود: پیامبر(صلی الله علیه وآله) به من فرمود: خدا خواسته است آنان را اسیر ببیند (اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراهُنَّ سَبایا) و خدا حافظی کرد و رهسپار عراق شد.
نقد و بررسی این دیدگاه
ادامه دارد ...........
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
نقد و بررسی این دیدگاه
بر این دیدگاه، چند اشکال وارد شده است:
نخست اینکه:
از آنجا که زندگی عالمان و نظریه پردازان شیعی این نظریه، هم چون:
سید بن طاووس و علامه حلی با زهد و پرهیزکاری کم نظیری آمیخته بوده و فلسفه زندگی در این دنیا را در تعبد به خدا و سیر معنوی به سوی او می دانستند و به همان شیوه نیز زندگی می کردند، بنابراین، چنین باوری، در تبیین عرفانی از انگیزه قیام امام حسین(علیه السلام)بی تأثیر نبوده است، در حالی که در نهضت عاشورا این مسئله از اهداف شاخص و کلیدی به شمار نمی آید. بنابراین اگرچه هر انسان مؤمنی(به ویژه اولیای الهی) اشتیاق فراوان دارد که دفتر عمرش با شهادت بسته شود; اما منحصر کردن هدف و کارِ سترگ سید الشهدا(علیه السلام)در رسیدن به محضر معبود و درک وصال محبوب با کشته شدن به دست دشمن و عدم توجه به جوانب اساسی این نهضت، به یقین اذهان را از اهداف اصلی قیام آن حضرت منحرف می سازد.
دوم آنکه:
قیام و مبارزه تنها به قصد کشته شدن و رسیدن به مقام قرب الهی بدون آنکه ورای چنین حرکتی اهداف والایی تعقیب شود، هیچ گونه توجیه عقلی و شرعی ندارد، زیرا درصورت فقدان چنین اهدافی، بر معصوم(علیهم السلام) لازم نیست دست به چنین اقدامی بزند مگر آن که تعقیب چنین حرکتی، منتهی به شهادت گردد. چنانکه سیره و روش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام)در نبردهای عصر خویش این گونه بود که تا حد امکان جان خود را حفظ کنند تا بیشتر بتوانند از دین وایمان دفاع کنند، نه آنکه خود را به کشتن دهند تا به لقای پروردگار خویش برسند. چرا که رسیدن به چنین مقام هایی لزوما حرکت مسلحانه را نمی طلبد ودر تعالیم اسلامی نیز به مؤمنان چنین سفارشی نشده است.
سوم اینکه:
اگر نهضت حسین(علیه السلام) تنها برای درک مقام شهادت بود، چرا آن بزرگوار از آغاز نهضت خویش در مدینه تا واپسین لحظات حیاتش در روز عاشورا، از افراد برای یاری کردن خویش کمک می خواست وحتی وقتی با جلوگیری لشکر حُرّ برای رفتن به کوفه رو به رو شد، از وی خواست بگذارد به حجاز بازگردد؟ و چرا حضرت در روز عاشورا، قبل از آغاز نبرد تا واپسین لحظات، به نصیحت دشمن جهت جلوگیری از هرگونه خونریزی پرداخت؟ و اصولا چرا حضرت، جناب مسلم بن عقیل را در پاسخ دعوت کوفیان به کوفه فرستاد؟ این شواهد وده ها قرائن دیگر، حاکی از آنست که نمی توان فلسفه قیام حضرت را منحصرو خلاصه در شهادت ورسیدن به مقامات عالیه الهی کرد.
توضیح و تبیین صحیح این نظریه
ادامه دارد ........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
توضیح و تبیین صحیح این نظریه( تعبّد به شهادت )
باید توجه داشت که طرفداران این نظریه با طرح چنین دیدگاهی، نخواسته اند قیام عاشورا را یک اقدام و عمل بی هدف وبی نتیجه به شمار آورده وآن را مانند بسیاری از امور تعبّدیّه، تعبّد محض بدانند که نمی توان برای آن فلسفه و اهداف دیگری را تصور کرد، بلکه مراد آنان این بوده که هدف امام(علیه السلام)ازاین حرکت را، تنها اطاعت امرخدا وجلب خشنودی حضرت حق و درنتیجه ادای تکلیف خویش جلوه دهند، چنانکه با اینکه آثار و نتایج فراوانی بر رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله) مترتب می شود، اما گفته می شود هدف پیامبر(صلی الله علیه وآله) از رسالتش، فرمانبری از حکم الهی و ادای تکلیف بوده است. بنابراین، این نوع نگرش به حادثه عاشورا درصدد بیان این مسئله است که پذیرش شهادت از سوی معصومان(علیهم السلام) به فرمان الهی، امری بر اساس موازین شرعی و عقلی بوده است و عقل وشرع آن را برای مصالح مهم تجویز کرده است. (بدون آنکه زیر سؤال بردن اهداف دیگر قیام و یا حتی انکار آنها مطرح باشد.) چنانکه در هیچ یک از آیاتو اخبار فراوانی که درباره جهاد و شهادت وجود دارد، مسئله رجحان و ترتب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقید به عدم شهادت و آگاهی به پیروزی، نشده است، بلکه نبرد با دشمن و جان بازی در راه اعلای کلمه حق، امری راجح ودارای پاداش فراوان و از نشان های ایمان به شمار آمده است.هم چنانکه در دعاها نیز، درخواست شهادت و اشتیاق به آن از فضایل بزرگ انسانی شمرده شده است. بر این اساس است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)خود، مردم را از این امر باز نمی داشتند. برای نمونه می توان به جریان عَمرو بن جَمُوح انصاری در جنگ اُحُد اشاره کرد. وی چون لَنگ بود، پسرانش او را از شرکت در جنگ منع می کردند و می گفتند: خداوند تو را معذور داشته است. این در حالی بود که او آروزی شهادت می کرد. عمرو خدمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسید وگفت: پسرانم مرا از شرکت در جهاد منع کرده اند. به خدا سوگند من می خواهم با همین پای لنگ وارد بهشت شوم. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: خداوند تو را از جهاد معاف کرده است; اما چون عمرو قانع نشد، پیامبر فرمود: ماعَلَیْکُمْ اَنْ لاتَمْنَعُوهُ، لَعَلَّ اللهَ یَرْزُقهُ الشَهادة; باکی نیست از اینکه او را منع نکنید; شاید خداوند شهادت را نصیب و روزی او کند. عمرو در جنگ شرکت کرد و به درجه رفیع شهادت رسید. بنابراین اگر شهادت به خودی خود امری مطلوب نبود، پیامبر(صلی الله علیه وآله) چنین اجازه ای را به عمرو نمی داد. هم چنین پیامبر(صلی الله علیه وآله)به امام حسین(علیه السلام) فرمود: اِنَّ لَکَ فِی الْجَنَّةِ دَرَجات لَنْ تَنالَها اِلا بِالشَهادَةِ برای تو در بهشت مقامات و درجاتی است که تنها با شهادت به آن می رسی.
از این رو می توان گفت طرفداران این نظریه ضمن اذعان به این مسئله که قیام امام حسین(علیه السلام) کاملا آگاهانه وبه انگیزه دفاع از اسلام واحیای سنت جدش بوده است، بر این باور نیز هستند که این حرکت از جانب حضرت، به جهت دستیابی به آن مقامی بوده که خداوند در بهشت برای او در نظر گرفته است و تنها راه رسیدن به آن، به فرمایش پیامبر(صلی الله علیه وآله)، شهادت بوده است، واین مطلب با توجه به منزلت و جایگاه خاص شهادت در فرهنگ اسلامی وآموزه های دینی، کاملا درست و مورد پذیرش هر مسلمانی است.
ادامه دارد ...........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
6 - نظریة تکلیف ویژه بودن قیام
دیدگاه مهم دیگری که درباره فلسفه قیام امام حسین(علیه السلام) مطرح است، آنست که نهضت امام(علیه السلام) معلول یک دستور خصوصی و محرمانه از جانب خداوند بوده و جریان عاشورا یک قضیه و تکلیف شخصی بوده که تنها شخص امام حسین(علیه السلام)مکلف به انجام آن بوده است. بر اساس این برداشت، مقتضای روایات آنست که حادثه کربلا جریانی است که از آغاز خلقت رقم خورده و این تکلیف سید الشهدا بود که بر اساس فرمان ازلی الهی، عمل نموده و خود را قربانی کند. این دیدگاه، مبتنی براین اصل است که امام(علیه السلام) بر حسب ظاهر، حرکتی برخلاف اصول و چارچوب های فقهی وحقوقی به انجام رسانده است، زیرا اقدام به امر پر خطر و هلاکت آمیز کرده است; اما مقام عصمت امام(علیه السلام) اقتضا می کند که چنین حرکتی پشت پرده، علت و سرّی داشته باشد که آن سبب تکلیف برای آن حضرت شده باشد; اما برای دیگران تکلیفی ایجاد نمی کند.
با توجه به همین ملاک ها و برخی ظواهر ادله بود که گروهی می کوشیدند تا حضرت را از این اقدام باز دارند و برخی نیز تا آنجا پیش رفتند که عمل امام(علیه السلام) را از مصادیق القاء در تهلکه شمردند.
در این باره مرحوم علامه مجلسی بعد از نقل دیدگاه سید مرتضی(رحمه الله)پیرامون حادثه عاشورا ،در پاسخ و نقد آن می نویسد:
«در کتاب الامامه و کتاب الفتن اخبار بسیاری نقل شده که دلالت دارد بر اینکه هر یک از امامان(علیهم السلام)مأموریت های ویژه ای داشتند که در صحیفه های آسمانی نازل بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)نوشته شده بود و آنان همان مأموریت ها را انجام دادند. بنابراین شایسته نیست که احکام مربوط به آنان را با معیارهای احکام خودمان بسنجیم...»
در جای دیگر می گوید:
احوال پیشوایان دین را به احوال خود قیاس نباید کرد و تکلیف ایشان، تکلیف دیگر است.
و مرحوم صاحب جواهر می نویسد:
و ما وقع من الحسین(علیه السلام) مع انه من الاسرار الربانیه و العلم المخزون، یمکن ان یکون لانحصار الطریق فی ذلک ... علی انه تکلیف خاص قد قدم علیه و بادر الی اجابته و معصوم من الخطاء لایعترض علی فعله و لاقوله ...
آنچه از امام حسین(علیه السلام) واقع شد با آنکه (باید پذیرفت که) از اسرار الهی و دانش ذخیره شده نزد پروردگار است، ممکن است که روش امام(علیه السلام) تنها راه (برای انجام تکلیف الهی) بود. ... البته تکلیف ویژه حضرت نیز بود که به آن عمل کرد و مبادرت به پذیرش آن کرد و امام(علیه السلام)مصون و پاک از خطاست، از این رو بر گفتار و کردارش خرده نمی توان گرفت.
آنچه از بیان صاحب جواهر برداشت می شود، آنست که:
1. حرکت امام وحادثه کربلا ازاسرار الهی است که دسترسی به آن ممکن نیست.
2. امام(علیه السلام) تکلیف ویژه ای داشت که به آن عمل کرد و چون معصوم از خطاست، بر گفتار وکردارش، خرده نمی توان گرفت. بنابراین نباید تکلیف سایر مکلفان را که عمل به عموم و اطلاق ادله است با تکلیف امام(علیه السلام) که تکلیف ویژه است، مقایسه کرد و عمل امام(علیه السلام) ملاک عمل برای سایر مکلفان باشد
ادامه دارد ...........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
مؤلف ناسخ التواریخ در این باره می نگارد:
"حسین(علیه السلام) عالما ادراک شهادت را تصمیم عزم داد، به حکم مصلحتی که سرّ آن را جز خدا کس نداند ... و نتوان گفت که چرا دانسته خود را به تهلکه افکند; زیرا که تکلیف امام(علیه السلام) بیرون تکالیف خاص وعام است."
و نیز در جای دیگر می گوید: "تکلیف پیامبران و امامان(علیهم السلام)بیرون از تکالیف دیگر مردم است".و آیا؟؟؟؟ است
علامه طباطبایی(رحمه الله) در این باره می نویسد:
"سیدالشهدا(علیه السلام) نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعی بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را بر زندگی ترجیح داد و تکلیف خدایی وی نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود. و این است معنای آنچه در برخی از روایات وارد است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در خواب به او فرمود: خدا می خواهد تو را کشته ببیند. و نیز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منع اش می کردند، فرمود: خدا می خواهد مرا کشته ببیند."
اندیشمند دیگری در این زمینه نگاشته است
"برحسب اخبار معتبره، برنامه کار و دستورالعمل دوران امامت هریک از امامان، قبلا تعیین شده وتوسط پیغمبر(صلی الله علیه وآله)به آنها سپرده شده و هرکدام در عصر خود مکلف به وظایفی بودند و تعهداتی داشتند که طبق آن رفتار کردند... تکلیف این بزرگواران علی التحقیق غیراز روش و تکلیف مردم عادی است، اینها حجج و بینات و صنایع پروردگارند و کسی از این امت با ایشان قیاس نمی شود."
و در جای دیگر می نگارد:
"از نظر اصول مذهب شیعه و احادیث معتبره هر یک از امامان(علیهم السلام) موظف به اجرای برنامه ای بودند که از طرف خدا به وسیله پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به آنها رسیده بود و به صریح این اخبار، برنامه امام حسین(علیه السلام) این نبود که قیام کند و حکومت اسلامی را تأسیس نماید، بلکه برنامه او قیام و شهادت بود و امام، عالم به این برنامه بود."
مرحوم آیتی، در ضمن نقل جمله ای از امام(علیه السلام) از کتاب لهوف سید بن طاووس که فرمود:"وَخُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ اَنَا لاقِیهِ"می گوید:
"از این جمله باید فهمید که این نقشه، نقشه ای خدایی است و نقشه ای نیست که با دست حسین(علیه السلام) طرح شده باشد، یعنی خدای جهان از ازل برای چنین انحرافی و در چنین فساد و اجتماع خطرناکی و برای این وضع ناهنجار و نامساعد رسم شهادت و راه جانبازی را در عهده من نهاده است."
و نیز درباره سخن حضرت که فرمود: لامَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ گفته است
:
"باز سخن همانست. این نقشه ای خدایی است و اوست که علاج و وسیله اصلاح این وضع موجود را شهادت من دانسته است از آنچه با قلم تقدیر نگارش یافته است، چاره ای نیست."
ادامه دارد ............
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
خاستگاه این نظریه:
منشأ این دیدگاه درباره قیام کربلا، برخی از اخبار و نیز سخنان امام حسین(علیه السلام) درباره انگیزه حرکت و سفر خویش است که نمونه ای از آنها چنین است:
1. امام حسین(علیه السلام) در پاسخ عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید که می خواستند وی را از سفر به عراق باز دارند، فرمودند: "من خوابی دیدم که در آن رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مرا مأمور به امری کرد که به انجام خواهم رساند، چه به ضرر من و چه به نفع من باشد". آن دو به حضرت گفتند: آن خواب چه بوده؟ حضرت فرمود:"[تاکنون] برای کسی نقل نکرده ام و تا زمانی که پروردگارم را ملاقات نکنم [برای کسی] نقل نخواهم نکرد".هم چنین حضرت در جمع فرستادگان کوفیان و نیز در پاسخ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر همین مطلب را فرمودند.
2 - امام باقر(علیه السلام) در پاسخ سؤال حمران بن اعین که درباره قیام امام علی(علیه السلام) و حسنین(علیهما السلام)از حضرت پرسید که چگونه آنان برای یاری دین خدا خروج و قیام کردند در حالی که ستمگران در حق آنان مصیبت های فراوان روا داشتند تا آنجا که برآنان پیروز شدند و امامان کشته ومغلوب شدند; فرمودند:
"ای حمران! خدای متعال آن مصیبت ها را برای آنان مقدر فرموده واز مرحله قضا، امضا وحتمیت گذرانیده وآنان را در پذیرش آن مخیر ساخت وچون آنان مصائب را اختیار کردند، خدا هم آن را اجرا کرد."
3. (چنانکه گذشت) حدیث مشیت واخباری که دلالت می کرد که تکلیف هر امامی در قالب یک نامه آسمانی زیر یک مُهر نوشته شده بود، از دیگر اخباری است که می تواند شاهد برای این دیدگاه باشد.
گرچه در روایات دسته نخست از آنچه امام حسین(علیه السلام) مأمور به انجام آن از سوی پیامبر(صلی الله علیه وآله) شده است، سخنی به میان نیامده است; اما با توجه به روایت دوم و روایت مشیت واخبار مُهر، معلوم می شود که آنچه حسین بن علی(علیه السلام)مأمور انجام آن از سوی خداوند بوده است، جنگ و قیام مسلحانه بوده و چنین کاری تنها وظیفه آن حضرت در آن مقطع زمانی بوده است و هیچ یک از امامان بعدی وحتی پیروان آنان در زمان های بعد، مکلف به انجام چنین امری نبوده ونخواهند بود. از این رو تکلیف آن حضرت از باب قضیه فی واقعه بوده است که قابل تکرار والگوگیری برای پیروان و شیفتگان آن حضرت نمی باشد!
نقد وبررسی این دیدگاه
ادامه دارد ..........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
نقد وبررسی این دیدگاه
این نگرش به دلایل ذیل، ظاهراً درست و تمام نیست:
الف: تلائم و هماهنگی سیره معصومان(علیهم السلام) با شرایط و مقتضیات انسان ها
لازمه این دیدگاه آنست که پیامبران (صلوات الله علیهم اجمعین) و امامان(علیهم السلام)موجودهایی هستند که از عالم غیب آمده و هم چون فرشتگان، طبیعت و احکام ویژه ای دارند، در حالی که قرآن کریم چنین دیدگاهی را به صراحت رد کرده و آنان را همانند سایر انسان ها می داند که اعمال و رفتارشان ـ به ویژه فعالیت های اجتماعی شان ـ بشری است و انگیزه انسانی دارد: قُلْ اِنّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ... هم چنانکه اسوه بودن پیامبر(صلی الله علیه وآله)نیز که قرآن از آن سخن می گوید، تأکیدِ دیگری بر تلائم و هم سویی سیره معصومان(علیهم السلام)با شرایط و توانمندی های بشر است.
از این رو اگر اقدامها و فعالیت های تبلیغی معصومان(علیهم السلام)، هم سو و ملایم با طبع آدمی نبود، نمی توانستند بِشر را هدایت و در نتیجه دگرگون کنند; چرا که هر گونه تغییر در آدمی، اگرچه منبع آن غیبی و از سوی خدا باشد; اما راه و مسیر دگرگونی، جز با راه و روش انسان خاکی میسر نیست. چنانکه قرآن در این باره می فرماید: ولو جعلناه ملکا لجعلناه رجلااگر او [پیامبر(صلی الله علیه وآله) ]را فرشته ای قرار می دادیم باز وی را به صورت انسانی در می آوردیم.
بنابراین، این باور که امام حسین(علیه السلام) از آن رو که معصوم بوده، تکلیف خاصی داشته و انگیزه قیام وی، قابل فهم و درک بشر نیست، با دیدگاه قرآنی که قائل به طبیعی و بشری بودن اعمال و رفتار معصومان(علیهم السلام) است، هم خوانی ندارد.
ب:وظیفه همگانی بودن قیام از دیدگاه امام(علیه السلام)
جملاتی از امام حسین(علیه السلام) در دست است که به صراحت دلالت دارد که حضرت قیام بر ضد حکومت اموی را وظیفه خاص خویش نمی دانسته بلکه آن را تکلیف هر مسلمانی می دانسته اند. از این رو تمامی مسلمانان را به این امر فرا می خواندند. نمونه هایی از این فراخوانی عمومی چنین است: حضرت در نامه ای به بنی هاشم هنگام خروج از مکه،نوشتند: ومن لم یلحق بی لم یدرک الفتح هرکه به من نپیوندد، به پیروزی و رستگاری نرسیده است.
و هنگامی که با سپاه هزار نفری حر رو در رو قرار می گیرند، می فرمایند:
"ایها الناس! ان رسول الله(صلی الله علیه وآله) قال: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثاً لعهدالله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلی الله علیه وآله)، یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان، فلم یغیر علیه بفعل ولاقول، کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله"
ای مردم ! رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخداست که او را در جایگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد.
خطاب ایها الناس و استشهاد به کلام رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که به طور مطلق فرمودند: مَنْ رَأی سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ ... دلالت بر عمومیت تکلیف قیام بر ضد حکومت یزید و عدم اختصاص آن به امام(علیه السلام) و اولیای دین می کند.
و درمنزل ذوحُسُم چنین فرمودند:
اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لایُعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهی عَنْهُ لیَِرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاًً
آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل باز داشته نمی شود؟ [در چنین شرایطی ]باید مؤمن [نه فقط امام(علیه السلام) و بزرگان دین] خواهان دیدار خدا باشد.
بنابر سخن پیشین، امام(علیه السلام) جهاد و انقلاب را وظیفه هر مؤمنی می داند نه فقط وظیفه خویش از آن جهت که امام است. از این رو نمی فرمایند: لیرغب الحسین یا لیرغب الامام; بلکه می فرمایند: لیرغب المؤمن.
افزون بر این، دعوت امام(علیه السلام) از افراد مختلف برای اینکه با او همراه شوند، نیز مؤید این مطلب است که حضرت قیام را وظیفه همه مسلمانان می دانست نه تکلیف اختصاصی خود و اولیای دین ، به ویژه آنکه برخی از افراد دعوت شده مثل عبیدالله بن حر جعفی نه تنها جزو بزرگان دین نبوده، بلکه دارای سابقه بدی بودند.
ادامه دارد .......
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
ج. قابلیت الگوگیری و پیروی از قیام عاشورا
اگر بپذیریم که قیام امام حسین(علیه السلام) تکلیف خاص آن حضرت بوده است، دیگر قیام حسینی نمی تواند الگو دهنده و سازنده باشد، زیرا آنچه ویژه امام(علیه السلام) است، نمی تواند حتی در ضمیر و وجدان معاصران امام(علیه السلام) تأثیر گذارد، چه رسد به آنکه اثر آن تا به حال باقی بماند. به تعبیر دیگر، اگر مردم فهم عقلانی و بشری از قضیه ای نداشته باشند (چه رسد به آنکه بگوییم حکمی خاص بوده) خود را مشمول خطاب آن ندانسته، و حق این سؤال را دارند: چه دلیلی دارد با آن هم سو و هم نوا شوند یا آن جریان چگونه می تواند بر آنان تأثیر گذار باشد؟
از این رو، بیرون بردن برخی از فعالیت های اجتماعی معصومان(علیهم السلام) هم چون(علیهم السلام) قیام سیدالشهدا(علیه السلام) از حوزه درک بشر عادی و محال شمردن فهم آن بر اساس برخی از روایات یا اصول و چارچوب های دیگری که در اسلام و شریعت وجود دارد، ادعایی است که فهم وپذیرش آن دشوار است. چنین برداشتی از انگیزه قیام عاشورا، حادثه کربلا را مبدل به یک واقعه جان سوز وتأسف برانگیز تاریخی می کند که ثمره آن، فقط پذیرش تعبدی ثواب های فراوان و بی نظیر است که برای بزرگداشت قیام عاشورا به گونه های معمول، وارد شده است. آری، انسان متأثر می شود و بر امام حسین(علیه السلام) می گرید; اما از قیام وی درس عبرت نمی آموزد و آن را الگوی رفتاری خویش قرار نداده و درک نمی کند که خود نیز دارای مسئولیت دینی ـ اجتماعی است، چرا که می پندارد آنچه امام(علیه السلام) انجام داده، تکلیف ویژه او بوده است.
در حالـی که نهضت حسینی در طول تاریخ، از بزرگ ترین عوامل تأثیرگذار و سازنده بر جوامع اسلامی بوده و هنوز نیز هست و خواهد بود، به ویژه در جنبه سیاسی که پذیرش هرگونه ذلت و سلطه ظالمانه را که حاکمان ستمگر برای مردم و جامعه می خواستند، بر نمی تابد. بنابراین تأکید بر این نکته که امام را تکلیفی خاص بوده است و دیگران را تکلیفی دیگر قابل پذیرش به نظر نمی رسد.
علامه شهید مرتضی مطهری در رد این نظریه، می گوید:
"یکی از اموری که موجب می گردد داستان کربلا از مسیر خود منحرف گردد و از حیّز استفاده و بهره برداری عامه خارج شود و بالاخره آن هدف کلی که از امر به عزاداری آن حضرت در نظر است منحرف گردد، این است که می گویند حرکت سیدالشهدا معلول یک دستور خصوصی ومحرمانه به نحو قضیه شخصیه بوده است و دستوری خصوصی در خواب یا بیداری به آن حضرت داده شده است. زیرا اگر بنا باشد که آن حضرت یک دستور خصوصی داشته که حرکت کرده، دیگران نمی توانند او را مقتدا و امام خود قرار دهند و نمی توان برای حسین مکتب قائل شد، بر خلاف اینکه بگوییم حرکت امام حسین(علیه السلام) از دستورهای کلی اسلام استنباط و استنتاج شد وامام حسین(علیه السلام) تطبیق کرد با رأی روشن وصائب خودش که هم حکم ودستور اسلام را خوب می دانست وهم به وضع زمان و طبقه حاکمه زمان خود آگاهی کامل داشت. تطبیق کرد آن احکام را بر زمان خودش و وظیفه خودش را قیام وحرکت دانست ...
ولی معمولا گویندگان برای اینکه به خیال خودشان مقام امام حسین(علیه السلام) را بالا ببرند، می گویند دستور خصوصی برای شخص امام حسین(علیه السلام) برای مبارزه با شخص یزید و ابن زیاد بود و در این زمینه از خواب و بیداری هزارها چیز می گویند ...
در نتیجه قیام امام حسین(علیه السلام) را از حوزه عمل بشری قابل اقتدا و اقتفا که ولکم فی رسول الله اسوة حسنة خارج می کنند و به اصطلاح از زمین به آسمان می برند ... هر اندازه در این زمینه خیال بافی بیشتر بشود، از جن و ملک و خواب وبیداریودستورهای خصوصی زیاد گفته شود، این نهضت را بی مصرف تر می کند ..."
و در جای دیگر می نویسد:
"احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی می گویند که دستورهای عمومی وافی نباشد. امام حسین(علیه السلام) در کمال صراحت فرمود: اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی (حتی نفرمود به امام) اجازه نمی دهد که در مقابل ظلم، ستم، مفاسد وگناه بی تفاوت بماند. امام حسین(علیه السلام) مکتب به وجود آورد، ولی مکتب عملی اسلامی، مکتب او همان مکتب اسلام است ... ما این حادثه را از مکتب بودن خارج کردیم، وقتی از مکتب بودن خارج شد، دیگر قابل پیروی نیست،... آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟"
تفسیر و تبیین صحیح این نظریه
ادامه دارد .......
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
تفسیر و تبیین صحیح این نظریه
اگر طرفداران این دیدگاه بر این باور باشند که تکلیف امام حسین(علیه السلام) این بود که به دنیا بیاید و بعد کشته شود و به هدف و آرزوی خویش یعنی شهادت و رسیدن به بالاترین درجات قرب الهی برسد، بدون آنکه حرکت حضرت قابل پیروی و درس گرفتن برای مسلمانان باشد، این تفسیر مردود و غیر قابل پذیرش است، اما آنچه مسلم به نظر می رسد این است که بسیاری از طرفداران این نظریه، درصدد نفی بُعد الگوگیری از حادثه عاشورا و اسوه بودن نهضت حضرت نبوده اند، بلکه هدفشان از طرح چنین دیدگاهی، (چنانکه در بحث دفاع از نظریه تعبد به شهادت نوشتیم.) باطل دانستن نظریه ای است که هدف از قیام حضرت را تنها تشکیل حکومت اسلامی دانسته و اخباری را که دلالت بر علم تفصیلی امام(علیه السلام) به زمان حادثه کربلا دارند، ضعیف و مجعول می داند. هم چنانکه برخی دیگر
همانند صاحب جواهر در کنار قائل شدن به تکلیف ویژه امام حسین(علیه السلام)، یکی از دستاوردهای نهضت حضرت را، حفظ شریعت و رسوایی دشمنان می داند که بی شک این میزان ثمره قائل شدن برای قیام کربلا، ضمن آنکه منطقی و منطبق بودن حرکت امام(علیه السلام)بر اصول و ظواهر ادله را اثبات می کند، قابلیت الگوگیری و اقتدا به آن حضرت را نیز برای هر مسلمانی، روشن می سازد.
البته این مطلب را نیز نمی توان انکار کرد که (چنانکه اشاره شد) بر اساس برخی از اخبار، برنامه کار و دستورالعمل دوران امامت هر یک از امامان(علیهم السلام) قبلا از طرف خداوند، تعیین و به وسیله رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به آنها ابلاغ شده و هر کدام در عصر خود مکلف به وظایفی بودند که می بایست انجام دهند. چنانکه در کتاب کافی بابی است با عنوان: انَّ الائمه(علیهم السلام)لم یفعلوا شیئاً و لایَفْعَلونَ الا بعهد من الله عزَّ وَ جَلَّ وَ امر منه لایتجاوزونه
اما باید توجه داشت که به نظر می رسد بین اینکه هر امامی آگاه به تکلیف و فرجام کار خویش باشد و در نتیجه با توجه به اوضاع و شرایط روزگار امامت خویش، مأمور به اجرای یک برنامه خاصی باشد و بین اینکه عمل آن امام الگو برای پیروانش باشد، (چنانکه در طول تاریخ چنین بوده است) منافاتی وجود نداشته باشد، بلکه این دو، دو روی یک سکه
هستند. از این رو، لازمه آگاهی امام از پایان کار خویش و قائل شدن به تکلیف ویژه برای هر امام، به معنای نفی اسوه بودن و عدم امکان الگو پذیری از سیره آن امام نیست; بلکه حتی می توان ادعا کرد که نه تنها بین این دو، ملازمه وجود ندارد; بلکه اساسا خدا این تکلیف را با این کیفیت و شرایط در نظام خلقت طراحی و مقدر کرده است تا به وسیله آن، به جهانیان راه و مکتبی را ارائه دهد که تا قیامت، آثار و ثمرات آن پایدار و ماندگار باشد. از این رو مانعی ندارد که اصلا خداوند به سبب چنین حکمتی، چنین وظیفه ای را برای سیدالشهدا(علیه السلام) مقدر و معین کرده و حضرت را از آن آگاه کرده باشد. به تعبیر دیگر، دستورخصوصی و محتوای روایت مشیت نسبت به جریان عاشورا، به این معناست که خدا بر مبنای قانون کلی جهاد (که هر زمان بنیان اسلام و عزت و شرف امت اسلامی در خطر بیفتد، بر هر مسلمانی واجب است که حتی با اطمینان به شهادت، با دشمن بجنگد) از امام حسین(علیه السلام) خواسته است که با حکومت یزید مبارزه کند تا مسلمانان نیز از وی سرمشق گرفته و با ستمگران دین ستیز به مبارزه و جهاد همت گمارند و خدا می دانست که حسین بن علی(علیه السلام) راه اطاعت را که مبارزه با یزید باشد، خواهد برگزید و یزید راه معصیت را که کشتن حسین(علیه السلام)باشد، اختیار خواهد کرد و در نهایت، مبارزه حسین(علیه السلام) با یزید با آن شرایط و ویژگی ها، به شهادت حسین(علیه السلام)، خاندان و یارانش و اسیر شدن زنان و کودکانش، منجر خواهد شد. البته بدیهی است که در صورتی این واقعه الگو و آموزنده برای مسلمانان در طول تاریخ خواهد بود که تمام جریانات و حوادث آن در مسیر و بستر طبیعی صورت پذیرد، هم چنانکه تمام فعالیت ها و تلاش های امام(علیه السلام) از آغاز نهضت تا فرجام آن، کاملا در مسیر طبیعی بود.
بنابراین، چنانکه اصل بعثت پیامبران (صلوات الله علیهم اجمعین) به طور عموم و بعثت رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله) و نصب دوازده امام(علیهم السلام) به طور خصوص، در نظام عالم، طراحی غیبی داشته و دارای حکمت و فلسفه ای بوده است، هیچ مانعی ندارد که هر امامی ، با توجه به شرایط عصر امامتش، از سوی خداوند، مأمور انجام کار خاصی بوده باشد، و این تعدد و اختلاف وظایف، با توجه به متعدد و متفاوت بودن اوضاع و شرایط، برای پیروان آنان می تواند سرمشق و قابل الگوگیری باشد.
یکی از اندیشمندان معاصر بعد از آنکه بُعد غیبی بودن نهضت عاشورا را و اینکه این حادثه طراحی غیبی داشته، تأیید می کند، در این باره می گوید:
ادامه دارد ..........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
یکی از اندیشمندان معاصر بعد از آنکه بُعد غیبی بودن نهضت عاشورا را و اینکه این حادثه طراحی غیبی داشته، تأیید می کند، در این باره می گوید:
خداوند چنین اقدامی (قیام سیدالشهدا(علیه السلام)) را با این ریزه کاری ها خواسته است به همان دلیلی که قرآن را فرستاده است، به همان دلیل که سنت را در زندگی ما معتبر کرده است، این واقعه را خواسته و معتبر کرده، تا به عنوان یک الگو، یک راه، یک درس و سندی در همه شرایط برای مسلمانان، سرمشق قرار گیرد و مسلمانانی که می خواهند از
امامان(علیهم السلام)پیروی کنند به زوایایی از آن بر اساس شرایط پیرامونی و مقتضیات زمانی اقتدا کنند."
بنابراین با این تبیین و تفسیر از ویژه بودن تکلیف قیام، دیگر هیچ محذور و اشکالی متوجه این نظریه نیست.
فلسفه و اهداف قیام عاشورا از دیدگاه امام حسین(علیه السلام)
از آنچه درباره اهداف و فلسفه قیام عاشورا از نگاه های گوناگون بیان شد و مورد نقد و بررسی قرار گرفت، روشن شد که افزون بر آنکه برخی از این نظریه ها تصویر وارونه و یا دستِ کم نامناسب با شأن رهبر قیام ارائه کرده بودند، هیچ کدام از آنها، در ارائه یک تصویر روشن و جامع از انگیزه های قیام امام حسین(علیه السلام) توفیق نداشته اند.
سِرّ این عدم توفیق را باید (چنانکه در آغاز این نوشتار به آن اشاره شد) در عواملی هم چون نگاه یک سویه و تک بُعدی به نهضت کربلا و نیز عدم شناخت کافی نسبت به شخصیت رهبر این قیام و ماهیت حرکت وی ،دانست. بنابراین، پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت وجوهره قیام عاشورا تا حد زیادی پی ببرد، باید در گام نخست، با نگاه و مطالعه جامع و کامل درباره امام حسین(علیه السلام)، به زندگی، شخصیت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و کافی بیابد و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بیانات و گفتار حضرت که در مقاطع گوناگون قیام و حتی پیش از آغاز آن درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، به فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت تا حد زیادی شناخت بیابد.
اکنون با این مقدمه و با توجه به این که بهترین و مطمئن ترین سند برای شناخت فلسفه و اهداف نهضت سیدالشهدا(علیه السلام)، کلمات خود آن حضرت و یا سایر امامان(علیهم السلام) در این باره است، مجموع خطبه ها، سخنان، نامه ها و وصیت نامه امام حسین(علیه السلام)که درباره اهداف و انگیزه های قیام عاشوراست و نیز برخی از تعابیر زیارت نامه های فراوان و
گوناگون که از امامان دیگر درباره آن حضرت رسیده و در آنها به انگیزه قیام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته و سپس با استخراج فهرست وار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آنها، پرداخته می شود:
1. امام حسین(علیه السلام) در واپسین سال های عمر معاویه، به جهت زیارت خانه خدا، عازم مکه شدند. حضرت در مکه در جمع گروهی از عالمان و نخبگان دیگر مناطق اسلامی با ایراد خطبه ای شورانگیز و کوبنده ضمن یادآوری وظیفه سنگین و تکلیف خطیر عالمان و بزرگان شهرها در برابر پاسداری از کیان دین و اعتقادهای مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاست های دین ستیزانه حاکمان اموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانستند. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامها و فعالیت هایش را بر ضد نظام ستمگر حاکم (که چند سال بعد در قالب یک نهضت خود را نشان داد) چنین اعلام فرمودند:
اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یَکُنْ ما کان مِنا تَنافُساً فی سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولکن لِنُُرِیَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، ونُظهِرَ الاصلاحَ فی بلادک، ویَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِکَ و اَحکامِکَ."
خدایا تو می دانی آنچه از سوی ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامهای بر ضد حاکمان اموی) به خاطر سبقت جویی در فرمانروایی و افزون خواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است; بلکه برای اینست که نشانه های دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپا کنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. می خواهیم بندگان ستمدیده ات در امان باشند و به دستورها و سنت ها و احکامت عمل شود.
ادامه دارد ......
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
از این جملات می توان چهار هدف را برای اقدامها و فعالیت های امام حسین(علیه السلام) که در عصر حاکمیت یزید جزو اهداف قیام حضرت به شمار می رفت، استخراج کرد:
الف: احیای مظاهر و نشانه های اسلام اصیل و ناب محمدی(صلی الله علیه وآله);
ب: اصلاح و بهبودی در وضع شهروندان;
ج: مبارزه با ستمگران اموی جهت تأمین امنیت برای مردم ستمدیده;
د: فراهم ساختن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی.
2. امام حسین(علیه السلام) در وصیت نامه ای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمد بن حنفیه برای وی نوشت، هدف از حرکت خویش را چنین بازگو کردند:
انِّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِی اُمه جَدِّی محمد(صلی الله علیه وآله)اُریدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهی عَنِ المُنْکَرِ و اَسیرَ بِسیره جَدِّی محمد(صلی الله علیه وآله) و اَبی عَلیِّ بنِ اَبِی طالِب(علیه السلام)
من از روی سرمستی و گستاخی و تبهکاری و ستمگری از مدینه خارج نشدم; بلکه برای طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب(علیه السلام) عمل کنم.
و در جای دیگر می فرمایند:
اَلّلهُمِّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ الْمُنْکَرَ
خدایا من به معروف اشتیاق و از منکر تنفر دارم.
و در زیارت های مختلف که درباره امام حسین(علیه السلام) از امامان(علیهم السلام)وارد شده، این تعابیر فراوان دیده می شود:
اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَلوةَ وَ آتَیْتَ الزَکوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ
گواهی می دهم که تو نماز را بپا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی.
از این عبارات، اهداف ذیل را از قیام حضرت، می توان استفاده کرد:
الف: طلب اصلاح در امور امت پیامبر(صلی الله علیه وآله)
ب: امر به معروف
ج: نهی از منکر
د: عمل به سیره رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) (برپایی نماز و پرداخت زکات).
3. حضرت در نامه ای که در زمان اقامت خویش در مکه در پاسخ دعوت به نامه های اشراف و بزرگان کوفه مبنی بر آمدن به کوفه، نوشتند، فلسفه قیام خود را چنین بیان فرمودند:
فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ الا الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدینِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذاتِ اللهِ
«به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدین و ملتزم به دین حق باشد، خود را وقف خدا کند».
ادامه دارد ............
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
امام(علیه السلام) در این نامه، هدف از قیام را، (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنی امیه تا براندازی آن و) تلاش در جهت بر پایی حکومتی می داند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازهای ذیل را داشته باشد:
الف: به کتاب خدا حکم کند;
ب: عدالت را در جامعه حاکم کند;
ج: متدین ومعتقد به دین خدا باشد;
د: خود را وقف خدا و اهداف الهی کند;
حسین بن علی(علیه السلام) در نامه ای که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به همیاری و همراهی با وی کرده است ، علت و هدف از نهضت خویش را چنین بیان می کند:
"انا ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبیه(صلی الله علیه وآله) فان السنة قد امیتت وان البدعة قد احییت"
«من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش می خوانم. همانا سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) از بین رفته است و بدعت زنده شده است».
و در جواب عبدالله بن مُطیع می فرماید:
"ان اهل الکوفة کتبوا الی یسألوننی ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق واماتة البدع"
«کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون امیدوارند (که با رهبری من) نشانه های حق زنده و بدعت ها نابود شود».
و نیز در نامه ای که به شیعیان بصره نوشتند، فرمودند:
"فانی ادعوکم الی احیاء معالم الحق واماتة البدع"
«من شما را به زنده کردن نشانه های حق و نابود کردن بدعت ها می خوانم».
از مجموع نامه ها و پاسخ های حضرت، این اهداف را می توان برای نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف: دعوت (و عمل) به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله).
ب: احیای سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) که از بین رفته است، وبر پایی مظاهر حق و حقیقت.
ج: از بین بردن بدعت ها (که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) شده است.
4. اباعبدالله(علیه السلام) درخطبه ای که پس از برخورد با حرّ بن یزید ریاحی در منزل بَیْضَه ایراد فرمودند، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش پیامبر(صلی الله علیه وآله) ، چنین بیان کردند:
"ایها الناس! ان رسول الله(صلی الله علیه وآله) قال: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلی الله علیه وآله)، یعمل فی عباد الله بالاثم والعدوان، فلم یغیر علیه بفعل ولاقول، کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله. الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، وترکوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد، و عطلوا
الحدود واستأثروا بالفیء، واحلوا حرام الله، و حرموا حلاله وانا احق من غیر"
ای مردم ! رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخداست که او را در جایگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم."
ادامه دارد ..........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
از این خطبه و یا نامه، علت قیام سید الشهدا(علیه السلام) را می توان این امر دانست که حاکمان بنی امیه (به ویژه یزید) اقدامهای ضد دینی زیر را مرتکب شده اند:
الف: فرمانبری از خدا را رها کرده و به اطاعت از شیطان رو آورده اند
ب: فساد را (در زمین) آشکار کرده اند
ج: حدود الهی را تعطیل کرده اند
د: بیت المال را به خود اختصاص داده اند
هـ: حرام خدا را حلال و حلال الهی را حرام کرده اند.
از این رو است که در زیارات وارده درباره امام حسین(علیه السلام)، شهادت و اعتراف به برپایی احکام الهی و سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) به وسیله حضرت، داده شده است:
"اشهد انک قد حللت حلال الله وحرمت حرام الله واقمت الصلاة وآتیت الزکاة وامرت بالمعروف
ونهیت عن المنکر ودعوت الی سبیلک بالحکمة والموعظة الحسنة"
شهادت می دهم که تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام کردی و نماز را بپا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و (مسلمانان را) با پند و اندرز نیکو، به راه و روش خود، فرا خواندی.
و یا:
"اشهد انک قد امرت بالقسط والعدل ودعوت الیهما"
شهادت می دهم که تو به عدل و داد امر کردی و(مسلمانان را) به سوی این دو، دعوت کردی.
5. پیشوای سوم درمنزل ذوحُسُم در توجیه حرکت خویش چنین فرمودند:
"الا ترون ان الحق لایعمل به وان الباطل لایتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقاً، فانی لااری الموت الا شهادة ولا الحیاة مع الظالمین الاّ برماً"
آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل باز داشته نمی شود؟ (در چنین شرایطی) باید مؤمن، به حق خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگی را جز شهادت و زندگی با ظالمان را جز ننگ و خواری نمی بینم.
از این خطبه، این اهداف را می توان استفاده کرد:
الف: ترویج حق و عمل به آن
ب: نهی از ترویج باطل و باز داشتن از عمل به آن
امام صادق(علیه السلام) در زیارت اربعین، هدف از نهضت حسینی را چنین بیان می فرمایند:
"وبذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة"
(امام حسین(علیه السلام)) جان خویش را در راه تو (خدا) فدا کرد تا بندگانت را از بی خبری و سرگردانی گمراهی نجات دهد.
از دیدگاه امام ششم، سید الشهدا(علیه السلام) با نهضت عاشورا، اهداف زیر را تعقیب می کردند:
الف: نجات مسلمانان از بی خبری نسبت به احکام دین و وظایف خویش در برابر پروردگار،
ب: رهایی بندگان خدا از گمراهی با آگاه ساختن آنان به لزوم پیروی از رهبران واقعی دین.
ادامه دارد ..........
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
تحلیلی پیرامون اهداف و ماهیت قیام امام حسین(علیه السلام)
با اندکی دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، ملاحظه می شود که امام(علیه السلام) علت و انگیزه قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامی و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام می کنند. بنابراین، فلسفه اصلی و نهایی نهضت حضرت را می توان در یک هدف جامع و کلی یعنی احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدی(صلی الله علیه وآله) و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدشان خلاصه کرد. البته حضرت راه کار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به این هدف را، در عنصر امر به معروف و نهی از منکر می دانند. از این رو در وصیت نامه خود به محمد بن حنفیه می نویسند:
ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و یا (چنان که گذشت) در زیارت نامه های مربوط به حضرت آمده است: "... و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر"
توضیح مطلب آنکه: اگر حضرت علت حرکت خویش را مبارزه با اموری، هم چون: رواج بدعت ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، شیطان محوری و ترک خدا محوری، فساد، ظلم، بی عدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، در انحصار گرفتن و تاراج بیت المال مسلمانان و ... می دانست، تمام این امور حاکی از فراوانی و شیوع امری به نام مُنْکَر در جامعه اسلامی است، که حضرت خود را موظف به نهی از آن می دانستند. و نیز اگر اباعبدالله(علیه السلام)جامعه اسلامی را به اموری از قبیل: عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، احیای مظاهر و نشانه های حق، ایجاد امنیت، اصلاح و بهبودی وضع امور امت و مسائلی از این قبیل، فرا می خواند، این مسئله نشانگر آنست که امری به نام معروف در جامعه از بین رفته یا دستِ کم در حال نابودی بود. از این رو اگر حضرت از بیعت با یزید خودداری کرده با این عمل، از یک سو، آمادگی خود را برای شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام کردند، و از سوی دیگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت یزید و تأسیس حکومت اسلامی، به کار گرفتند، به این دلیل بود که سر باز زدن از بیعت، به معنای نهی از منکر، ترویج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سکوت در برابر بدعت ها و جنایات بنی امیه بوده و بیعت و یا حتی سکوت در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آنکه ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه ای نیز برای افراد عادی در همکاری با حاکمان اموی می شد.
.
ادامه دارد .......
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
به دیگر سخن، آنچه در سیره حسین بن علی(علیه السلام) به عنوان امام معصوم، مسلم و غیر قابل تردید به نظر می رسد، آنست که شخصیتی همانند امام حسین(علیه السلام) حاضر نبودند با شخصی هم چون یزید بیعت کرده و حکومت وی را به رسمیت بشناسند، چرا که حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافهای امت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمی توان با موعظه و خطبه های آتشین و سخنرانی های تهدید آمیز و تحریک کننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیاسی جامعه اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرد. بلکه تنها راه درمان و نجات امت اسلامی، برپایی یک نهضت عمیق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرا مکانی باشد، فرا زمانی نیز بوده و در گستره زمان، الگویی برای آزاد مردان تاریخ باشد. البته در مقابل، یزید کسی نبود که بدون بیعت گرفتن از امام(علیه السلام)، ساکت بنشیند، چرا که به رسمیت نشناختن حکومت از سوی افرادی هم چون حسین بن علی(علیه السلام)، به معنای رد مشروعیت آن و آمادگی برای مبارزه مسلحانه با حکومت بود و یزید بخوبی به این موضوع آگاهی داشت.
نکته دیگری که شایان توجه است، آنکه از مجموع سخنان و خطبه های حضرت که به ترتیب تاریخی و در مراحل گوناگون قیام ایراد فرموده اند، استفاده می شود که حضرت از آغاز، فلسفه نهضت خویش را به صراحت و بی پرده بازگو نمی کردند، بلکه به تناسب حوادث و رخدادهایی که پیش می آمد، مردم را با ماهیت و روح نهضت کربلا آشنا ساخته و برای آنان روشن کردند که با اوضاع و شرایط حاکم که اصل دین به خطر افتاده، راهی جز فداکاری و جانبازی در قالب یک حرکت خونین نمانده است، چرا که (افزون بر آن چه قبلا نگاشتیم) اگر امام(علیه السلام) با تشکیل حکومت، در مصدر کار قرار می گرفتند، با موجی از انتظارهای به جا و نابه جا رو به رو می شدند که پاسخ گویی به همه این خواسته ها، غیرممکن و غیر عادلانه بود که این امر نیز به سهم خود، زمینه رنجش و نافرمانی گروهی از مردم را فراهم می ساخت.بر خلاف اینکه حضرت به شهادت رسیدند و با جانبازی و ایثار خونشان، انگیزه و پیام خویش را به امت اسلامی در طول تاریخ رسانده تا آنجا که حتی قلب های آکنده از قساوت را خاضع و مرید مرام و منش خویش کردند. به دیگر سخن، نمی توان پذیرفت که امام حسین(علیه السلام)صرف نظر از آگاهی به شهادت از راه علم غیب، از پیمان شکنی کوفیان و در نهایت شهادت خویش آگاه نبوده است، چرا که حضرت به عنوان فرزند امیرمؤمنان(علیه السلام) از سنین کودکی در متن حوادث تاریخ اسلام حضور داشتند. ایشان شاهد حوادث گوناگون تاریخ اسلام و نیز انسان های زیادی بوده که در آن حوادث، تغییر چهره و موضع داده بودند. چنانکه طلحه و زبیر، از نخستین اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله)را دیده بود که در مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی غیر عادلانه سه خلیفه نخست، چندان متحول شده و به نابرابری خو کرده بودند که نتوانستند عدالت و حق مداری علی(علیه السلام) را تحمل کنند، از این رو بر ضد حضرت شورش کردند.
ادامه دارد .............
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
هم چنین امام(علیه السلام)جریان مکرر خیانت و پیمان شکنی کوفیان را پس از بیعت با پدر و برادر بزرگوارش و نیز دوران سخت و دهشتناک حاکمیت معاویه را در مدینه تجربه کرده بودند. از این رو امام حسین(علیه السلام) طی مدت اقامت در کوفه نزد پدر و برادر، توانستند به تحلیلی درست و سنجیده، از وضعیت روحی و اعتقادی کوفیان دست یافته، به نقاط ضعف و قوت آنان، آگاه شده و از جناح ها و دسته بندی های گروهی و قبیله ای عراقیان، شناخت درست و کافی به دست آورند. بنابراین، با چنین تجربیات وآگاهی هایی که حضرت درباره کوفیان داشتند (و این آگاهی و تجربه به مراتب بیشتر و عمیق تر از آگاهی افرادی هم چون: محمد بن حنفیه، ابن عباس، ابن عمر، فرزدق و... بود) نمی توان پذیرفت که امام(علیه السلام)صرفا به دلیل دعوت کوفیان، به آنان اعتماد کرده و به این نتیجه رسیده بودند که با تأسیس حکومت اسلامی، جامعه اسلامی را از خطر نابودی نجات خواهند داد. بنابراین، آنچه امام(علیه السلام) را به قیام برضد حکومت اموی واداشت، حفاظت و صیانت دین جدش از خطر تحریف و نابودی بود، که این امر می توانست یا با نابودی رژیم اموی و تشکیل دولت اسلامی، امکان پذیر باشد و یا با جان بازی و شهادت در راه خدا که البته چون راه نخست، در عمل برای امام(علیه السلام)مقدور نبود، امام(علیه السلام) راه دوم را که شیوه فداکاران است، برگزیدند و اسلام را از خطر نابودی نجات دادند.
پایان
منبع
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
1
آرزوى معاويه
مردى بنام مطرف ابن مغيره گويد: با پدرم نزد معاويه رفتيم ، پدرم با معاويه رفت و آمد داشت و از او و عقل او تعريف مى كرد، تا اينكه شبى از نزد معاويه آمد، ديدم بسيار غمگين است و از شدت اندوه غذا نخورد، ساعتى منتظر شدم متوجه شدم ناراحتى او از ما و كار ما نيست ، پرسيدم : چرا امشب تو را غمگين مى بينم ؟
گفت : پسرم من از نزد خبيث ترين مردم آمدم ! گفتم : جريان چيست ؟ گفت : من و معاويه با هم تنها بوديم به او گفتم : شما به آرزوى خود رسيده اى ، اى كاش بساط عدالت پهن مى كردى و به مردم نيكى مى كردى ، چرا كه سن تو زياد شده است . و اى كاش به حال برادران خود از بنى هاشم نظر مى كردى و صله رحم مى كردى ، بخدا سوگند كه نزد آنها چيزى كه از آن بيم داشته باشى نيست ،
معاويه به من گفت : هيهات هيهات ، هرگز، هرگز، ابوبكر پادشاهى نمود و عدالت كرد و چنين و چنان كرد، بخدا سوگند كه نتيجه اى نداد مگر اينكه پس از مرگ او، نامش نيز مرد، فقط مى گويند: ابوبكر، و سپس برادر عدى يعنى عمر پادشاهى نمود و تلاش كرد و ده سال دامن فراز كرد، بخدا سوگند كه ثمره اى نداد بيش از اينكه پس از مرگ او، نامش نيز از بين رفت ، فقط مى گويند: عمر، پس از آن ، عثمان به قدرت رسيد، كسى كه احدى در نسب مانند او نبود!!
و كرد آنچه كرد و با او شد آنچه شد تا اينكه اين هلاك شد و نامش نيز از بين رفت و كارهائى كه با او كردند نيز از بين رفت ، ولى اين هاشمى يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر روز پنج بار بنام او صدا مى زنند و مى گويند: اشهد ان محمدا رسول الله ، پس چه كارى باقى مى ماند با وجود اين اى بى مادر، يعنى با وجود باقى ماندن نام پيامبر و نابودى نام ديگران چيزى نمى ماند، و سپس افزود، (راهى نيست ) جز آنكه نام محمد صلى الله عليه و آله هم دفن شود، دفن شود.
گويند در زمان ماءمون وقتى اين خبر را به وى دادند فرمان داد كه بر منابر معاويه را لعن كنند ولى بر مردم بسيار گران آمد و مصلحت را در ترك اين كار ديدند و اين مساءله را مسعودى كه مورد اعتماد اهل سنت است از كتاب موفقيات زبير ابن بكار از اصول معتمده اهل سنت است نقل كرده است .
معاويه از حديث پيامبر نهى مى كند
و در همين راستاست كه مى بينيم معاويه به عبدالله ابن عمر مى گويد: اگر بمن خبر برسد كه حديث نقل مى كنى گردنت را مى زنم .
و يا وقتى به يكى از صحابه مى گويند تو به نقل حديث شايسته ترى ، مى گويد: اينان فرمانروايان - ما را از حديث منع كرده اند.
و در روايت ديگرى است كه معاويه مى گفت : از احاديث پيامبر اجتناب كنيد مگر حديثى كه در زمان عمر باشد.
و گذشت در سابق كه معاويه وقتى از عبادة بن صامت حديث پيامبر را در مورد حرمت ربا شنيد گفت :
در مورد اين حديث ساكت شود و بازگو مكن .
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
2
خطرناكترين جنايت معاويه بر عليه السلام واهل البيت عليهم السلام
معاويه در نامه اى به تمام فرمانداران خود در سراسر مملكت اسلامى اعلام كرد من بيزارم از هركس كه در فضل على و خاندان او چيزى روايت كند و هر كه را كه از شيعيان و دوستان عثمان و آنها كه فضائل عثمان را روايت مى كنند، يافتيد گرامى داريد و احترام كنيد، و هر روايتى كه كسى در فضائل عثمان نقل مى كند با اسم گوينده و اسم پدر و قبيله اش براى من بفرستيد، در پى اين فرمان بود كه جعل روايات در فضيلت عثمان شايع شد، و معاويه هم براى آنها هدايا مى فرستاد، و مردم بخاطر مال دنيا به جعل حديث شتاب مى كردند.
مدتى گذشت تا اينكه معاويه در نامه ديگرى به فرماندارانش نوشت : حديث راجع به عثمان زياد شده و در هر شهر و ناحيه اى منتشر شده است ، وقتى نامه من به دست شما رسيد، مردم را دعوت كنيد به سوى روايت در فضائل صحابة و خلفاء سابقين ، و هيچ خبرى در مورد ابى تراب (حضرت على عليه السلام ) نماند مگر اينكه يك خبر دروغين در مقابل آن براى صحابة برايم بياورد، كه اين كار نزد من محبوبتر و چشمم را روشنتر و استدلال على و طرفداران او را باطل مى كند بر آنها از فضائل عثمان سخت تراست . كار بجائى رسيد كه اين احاديث را مثل قرآن تدريس مى كرده و به بچه ها و جوانان ياد مى دادند، در ابتداء قاريان و ضعيفانى كه نزد مردم اظهار خشوع و عبادت مى كردند، بخاطر مال دنيا، حديث جعل كردند و سپس آن احاديث به دست ديندارها افتاد و از روى نادانى قبول كردند و روايت نمودند. آرى ، به اين ترتيب بود كه جعل حديث شروع شد، و به نظر مؤ لف ، اين عمل خطرناكترين مرحله جنايات معاويه است ، چرا كه دين خدا بايد از طريق اهل البيت ابلاغ شود و اهل البيت نيز مى بايد با احاديث پيامبر شناخته شوند.
معاويه براى از بين بردن دين خدا، همگام با اقدامات سركوبگرانه شديدى كه انجام داد، همچنانكه ذكر خواهيم كرد، به فعاليت فرهنگى و انحراف عقيدتى نيز پرداخت ، او اقدام به ايجاد شبهه و انحراف عقيدتى در ذهن مردم نمود، و مى دانيم وقتى كه مردم ، در مقابل هر فضيلتى از فضائل حضرت امير عليه السلام دهها روايت در فضيلت خلفا از علماء خود بشنوند، به ناچار اعتقاد آنها به اهل البيت سست و به مخالفين افزوده مى شود و يا لااقل آنها را مساوى با يكديگر مى دانند و لذا هرگز مذهب اهل البيت را بر ديگران ترجيح نخواهند داد، معاويه از يك طرف به شدت مردم را منع مى كرد تا مبادا كسى از فضائل حضرت على بازگو كند، و از طرف ديگر روايات دروغين در مدح خلفا جعل مى كرد و از آن طرف نسبت به اهل البيت ناسزا مى گفت ، و شيعيان را شكنجه و قتل عام مى كرد.
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
3
تهاجم فرهنگى دشمن رمز قيام سيدالشهداء روحى فداه
و در اين ميان مردم بيچاره و ضعيف بودند كه در مقابل اين تهاجم نظامى و فرهنگى ، پايمال و مطيع او مى گشتند، و اين يكى از رموز مهم و علل عمده قيام امام حسين عليه السلام مى باشد.
چرا كه وظيفه مهم انبياء الهى روشن نمودن راه حق از باطل است ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه ، راه حق و باطل بايد جدا باشد، تا هر كه هلاك مى شود از روى آگاهى و هر كه هدايت هم مى شود از روى آگاهى باشد، انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا
و معاويه مى خواست ، اين امر را مشتبه كند، تا اين هدف بزرگ انبياء نابود گردد.
اينجا بود كه امام حسين عليه السلام اسلام را با خطرى مواجه مى بيند كه اگر اقدام نكند، آنهمه تلاشهاى رسول الله در معرفى اهل البيت و آنهمه روايات متواترة و سنگين در فضائل اهل البيت در معرض خطر جدى و نابودى قرار گرفت .
معاويه مى خواهد با جعل احاديث دروغين ، احاديث پيامبر را خنثى و بى اثر كند، او مى خواهد چهره هاى ناهنجار تاريخ را به فضائل دروغين زيبا كند و سفيدرويان تاريخ را ناهنجار جلوه دهد،
اينجاست كه ناله هاى زهراى مرضيه و جهاد سخت او و مظلوميت سى ساله حضرت على عليه السلام و خاندان عترت و تلاشهاى آنها و در نتيجه ، راه مستقيم و روشن اسلام ، در معرض خطر قرار مى گيرد، در اين مرحله صحبت اكراه و اجبار نيست ، صحبت انحراف عقيده است ، تا مردم را بدبين كنند، و امام حسين تنها بازمانده اى است كه با شخصيت بى ترديد و همه گانى خود مى بايست در مقابل اين زخم كهنه اقدام كند و به هر ترتيب كه شده راه حق را براى مردم از باطل جدا كند، به گونه اى كه براى هيچكس در پيروى از حق يا باطل عذرى نباشد و چه نيكو از عهده اين مهم بر آمد.
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
4
اثر تبليغات سوء در مردم نسبت به اهل البيت عليهم السلام
1 - در صحيح بخارى از ابى اسحاق نقل كند كه مردى از براء مى پرسيد آيا على در جنگ بدر حضور داشت ؟!! او پاسخ داد:
آرى مبارزه كرد و پيروز شد
آرى از حضور مردى در جنگ بدر سوال مى كنند، كه جنگ بدر جز با همت بلند او پيروز نشد و او به تنهائى معادل ملائكه و مسلمين جهاد كرد و كفار را قلع و قمع نمود.
2 - در شهر حران مردم آنچنان سب و بدگوئى از حضرت امير عليه السلام را لازم مى شمردند كه مى گفتند: ( لا صلاة الا بلعن ابى تراب ) يعنى (العياذ بالله ) نماز درست نيست مگر با لعن حضرت على عليه السلام .
3 - در جنگ صفين از سپاه معاويه جوانى در حالى كه رجز مى خواند به ميدان آمد و شروع كرد به حضرت امير عليه السلام ناسزا گفتن .
يكى از ياران حضرت بنام هاشم مرقال به او گفت : بعد از اين نبرد بايد حساب پس داد، از خدا بترس تو نزد خدا خواهى يافت و از هدف و جايگاه فعلى تو سؤ ال خواهد نمود،
آن جوان گفت : من با شما مى جنگم چون صاحب خدا (حضرت على عليه السلام ) آنچنان كه بمن گفته اند، نماز نمى خواند، شماها هم نماز نمى خوانيد، با شما مى جنگم چون صاحب شما خليفه ما (عثمان ) را كشته است ، شما هم كمك كرده ايد، سپس هاشم مرقال جوان را موعظه كرد و فرمود: اما اينكه گفتى صاحب ما نماز نمى خواند، او اول كسى است كه با پيامبر نماز خوانده ، از همه در دين خدا آگاه تر و نزديكتر به پيامبر است ، اما اطرافيان او همگى قاريان قرآن هستند كه شب را به تهجد بيدارند.
4 - عبدالله ابن محمد واسطى وقتى حديث طير را در فضيلت اميرالمؤ منين عليه السلام در شهر واسط قرائت نمود، مردم به او حمله كردند، و او را بيرون نموده و جاى او را شستند.
5 - احمد ابن شعيب نسائى كه صاحب يكى از صحاح ششگانه اهل سنت است ، زمانى به دمشق رفت ، در آنجا از او راجع به فضائل معاويه درخواست كردند، او پاسخ داد: آيا معاويه راضى نيست كه مثل يك نفر آدم باشد، مى خواهد برتر شود، و در روايت ديگرى گفت : من براى معاويه فضيلتى نمى شناسم مگر اينكه پيامبر فرمود: خدا شكمش را سير نكند، مردم با شنيدن اين كلمات ، او را زيردست و پا له كردند، به گونه اى كه وقتى او را با حالت مجروح به بيرون شهر بردند، جان سپرد.
6 - در ايام متوكل عباسى بود كه نصر ابن على ابن صهبان روايتى نقل نمود كه پيامبر اكرم دست امام حسن و حسين را گرفت و فرمود: هر كه ايندو را و پدر و مادر ايندو را دوست بدارد با من در قيامت هم درجه است ، متوكل دستور داد تا او را هزار تازيانه بزنند، در اين ميان فردى بنام جعفر ابن عبدالواحد آنقدر وساطت كرد و گفت اين مرد از اهل سنت است تا اينكه متوكل دست از او برداشت !
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
5
مبارزه امام حسين عليه السلام با تهاجم فرهنگى معاويه
دو سال قبل از مرگ معاويه ، امام حسين عليه السلام با عبدالله ابن جعفر و عبدالله ابن عباس به حج مشرف شدند حضرت دستور دادند تا تمامى مردان و زنان و شيعيان و موالى بنى هاشم همه حاضر شوند، و همچنين پيغام دادند تا هر كس كه حضرت را مى شناسند و با خاندان حضرت آشناست به مكه بيايد، و در همين راستا تمامى اصحاب پيامبر و پسران آنها و تابعين (كسانى كه پيامبر را نديدند اما از اصحاب حضرت روايت گرفته اند) و انصار از كسانى كه به عبادت و صلاح معروف بودند، همه در منى جمع شدند، جمعيتى شد بيش از هزار نفر، كه اكثر آنها از تابعين و فرزندان صحابه پيامبر بودند.
امام حسين عليه السلام برخاست و خطبه خواند. پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اين ستمگر (معاويه ) با ما و شيعيان ما كارهائى كرده كه شما مى دانيد و ديده ايد و شاهد بوده و به شما رسيده است ، من مى خواهم از شما راجع به امورى سؤ ال كنم ، اگر راست گفتم ، مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گويم تكذيب كنيد، سخنم را بشنويد و مخفى نگه داريد، و سپس به شهرها و قبيله هاى خود برويد، و افراد مورد اعتماد و امين را به آنچه مى دانيد، دعوت كنيد، من مى ترسم كه اين حق (امامت و فضيلت اهل بيت عليهم السلام ) كهنه و نابود شود، (گرچه ) خداوند نور خود را تمام مى كند گرچه كافرين نخواهند.
آنگاه حضرت هر آيه اى كه خداوند در مورد اهل البيت نازل نموده بود، بيان كرد و تفسير نمود، و هر چه پيامبر راجع به پدر و مادر و خانواده ايشان فرموده بود روايت نمود، و در تمام اين موارد، اصحاب پيامبر مى گفتند: خدايا درست است ، ما اينها را شنيده ايم و شاهد بوديم ، تابعين نيز مى گفتند: خدايا شاهد باش ، كه ما اين سخنان را از افراد مورد اعتماد شنيده ايم ، تا اينكه حضرت چيزى را فروگذار نكرد. حضرت بعد از اينكه چيزى از فضائل نماند كه فروگذار كند فرمود: شما را بخدا سوگند مى دهم كه برگرديد و به افراد مورد اعتماد خود اينها را بازگو كنيد، و سپس حضرت فرود آمد و مردم متفرق شدند.
مظلوميت اهل البيت عليهم السلام تا زمان سيدالشهداء
1 - انكار غدير خم
اما اهل البيت عليهم السلام ، با آنهمه سفارشات و احترام و عظمتى كه از پيامبر اكرم نسبت به ايشان چه در عمل و چه در سخن در مقابل چشم و گوش مسلمانان انجام مى گرفت ، بعد از پيامبر اكرم از مظلومترين افراد تاريخ اسلام به شمار مى روند.
امام سجاد عليه السلام مى فرمود: در مكه و مدينه بيست نفر مرد نيست كه ما را دوست داشته باشد.
هنوز بيش از سه ماه از جريان غدير خم و منصوب نمودن حضرت امير عليه السلام در حضور دهها هزار نفر به خلافت بوسيله پيامبر نگذاشته بود، هنوز آرى دلنشين پيامبر اكرم در گوشها طنين انداز بود كه فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه ، هر كه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست ، خدايا دوستانش را دوست دار و با دشمنانش دشمن باش ،
كه ناگاه پس از رحلت پيامبر اكرم و در زمانى كه خاندان پيامبر در سوگ حضرت بسر مى بردند، و حضرت امير مشغول غسل و كفن جسم مطهر پيامبر(ص ) بود، مخالفين در كنارى گرد آمدند و از اين فرصت استفاده كرده تا حضرت را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند، و همچنانكه در برخى روايات آمده حتى هنگام مراسم دفن پيامبر نيز حاضر نشد.
2 - مظلوميت حضرت زهرا سلام الله عليها
و شرم آورتر آنكه به خانه حضرت على عليه السلام براى گرفتن بيعت از حضرت هجوم آوردند، عمر هيزم خواست فرياد برآورد كه سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست ، يا خارج شويد يا خانه را با هر كه در آن است آتش مى زنم به او گفتند: در اين خانه فاطمه است ، گفت : گرچه او باشد!
جز على همه بيرون آمدند، عمر در اثر ناله حضرت فاطمه و توبيخ او برگشت ، ابوبكر به تحريك عمر چند بار قنفذ را فرستاد به دنبال حضرت ، وقتى موفق نشد، عمر دوباره آمد و در زد، حضرت فاطمه صدا زد: پدر جان اى رسول خدا، بعد از شما چه كشيديم از ابن خطاب و ابن ابى قحافه (عمر و ابوبكر) مردم با شنيدن ناله حضرت فاطمه برگشتند، اما عمر و عده اى ماندند تا على را به زور از خانه بيرون آوردند.
در خانه وحى آتش افكند!!
و اى كاش به همين جا اكتفا مى كردند!!
مسعودى كه مورد قبول شيعه و سنى است در اثبات الوصية مى نويسد، بطرف حضرت على حمله كردند، در خانه را آتش زدند، و حضرت را با زور خارج كردند، و سرور زنان (حضرت فاطمه ) را ميان در فشار دادند، تا اينكه محسن را سقط كرد!
صاحب وافى بالوفيات از نظام معتزلى نقل مى كند كه عمر در روز بيعت چنان بر شكم حضرت فاطمه زد كه محسن را سقط نمود و اينجاست كه ابن ابى الحديد سنى معتزلى در شرح نهج البلاغه گويد: وقتى براى استادم ابوجعفر نقيب داستان هدر نمودن پيامبر خون هبار ابن اسود را بواسطه اينكه با نيزه بر هودج دختر پيامبر، زينب حمله كرد كه منجر به سقط فرزندش شد، نقل نمودم ، استادم گفت : اگر پيامبر زنده مى بود حتما خون كسى كه فاطمه را ترساند تا فرزندش را سقط نمود، حلال مى كرد!
مساءله آنقدر شنيع بود كه ابوبكر در دم مرگ آرزو مى كرد اى كاش با خانه حضرت فاطمه كارى نمى داشتم ، هر چند كار به جنگ بكشد.
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
6
صلح با معاويه و جنگ با يزيد
اما تا معاويه زنده بود يعنى حدود ده سال از امامت امام حسين عليه السلام ، حضرتش اقدام به نهضت نفرمود، و همانند برادر گرامش امام مجتبى كه حدود ده سال با معاويه بود، مراعات صلحنامه را مى نمود، اما همينكه معاويه مرد و يزيد بر سر كار آمد، حضرت قيام نمود،
و از همين جا مى توان به علت قيام امام حسين و سكوت امام مجتبى عليه السلام پى برد، مى بينيم كه امام حسن و امام حسين هر دو حدود ده سال با معاويه بدون قيام بسر بردند، پس تفاوت عملكرد اين دو امام همام را در تفاوت معاويه و يزيد بايد جستجو كرد نه در امام حسن و امام حسين ، كه هر دو امام معصوم و پيشواى الهى هستند.
خصوصيات معاويه كه مانع نهضت بود
علت اينكه تا معاويه زنده بود از جانب حسنين قيامى صورت نگرفت را مى توان در امور زير جستجو كرد.
1 - معاويه در اثر سابقه طولانى چهل ساله در حكومت ، پايه هاى حكومت خود را بشدت محكم كرده بود و طرفداران جدى داشت .
2 - معاويه حدود بيست سال از جانب عمر و عثمان ، امارت داشته است ، كه اين خود امتياز بزرگى براى او بحساب مى آمد.
3 - معاويه داراى سياست عوام فريبى خوبى بود، و هرگز باطن خود را در مقابل عموم مردم علنى نمى كرد و در ملاءعام به فسق و فجور نمى پرداخت ،
4 - معاويه با پدر امام حسن و امام حسين جنگيده بود و اين تاءثير بسزائى در نزد عوام براى برترى نظامى او به حساب مى آمد و موجب تضعيف روحيه مردم مى شد.
5 - معاويه در نزد مردم ، خونخواه عثمان بود، او صحابه پيامبر بود، با عمرى زياد، و به علاوه عناوينى همانند دائى مؤ منين و نويسنده وحى را كه هر كدام براى عوام فريبى كافى است ، يدك مى كشيد.
6 - معاويه با امام حسن صلح كرده بود، و در شاءن خاندان عصمت نبود، و مردم نيز انتظار نداشتند كه اين خاندان به عهد خود پشت كنند، هر چند معاويه چنين كارى را بكند.
7 - و بالاخره تا معاويه زنده بود، در اثر تبليغات شديد و مشتبه شدن حقائق ، انحرافات و فجايع دستگاه بنى اميه خود را نشان نداده بود و اين زخم كاملا نرسيده و هنگام جراحى آن نشده بود،
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
7
اما يزيد مرد رسوائى بود
اما وقتى معاويه از دنيا رفت و يزيد بر سر كار آمد، مسئله كاملا فرق كرد
1 - يزيد مردى بود رسوا كه فسق و فجور او علنى و براى همه ظاهر شده بود، در نتيجه اعتماد مردم به او كاهش يافته .
2 - حكومت يزيد، كه علنى اظهار فسق و كفر مى كرد، اهانتى جدى و ذلتى ننگين براى اسلام و مسلمين بود.
3 - يزيد جوانى خام و بى تجربه و تازه كار بود، كه هرگز از امتيازات عوام فريبانه پدرش معاويه برخوردار نبود،
4 - خلافت يزيد، بخاطر اينكه مخالف صلحنامه پدرش با امام مجتبى در عدم تعيين ولى عهد بود، غير قانونى بحساب مى آمد، گذشته از آنكه با تهديد و اكراه نيز همراه بود.
سيدالشهداء شخصيت شناخته شده عالم اسلام
درست در مقابل رذالت و پستى و خوارى يزيد، امام حسين عليه السلام قرار داشت ، شخصيتى كه از نظر صفات اخلاقى و علم و تقوى معروف بود، ايشان تنها باقيمانده عترت پيامبر است كه اصحاب پيامبر آن همه الطاف و عنايات پيامبر را نسبت به ايشان ديده و شنيده بودند، در نتيجه هرگز در عظمت و برترى امام حسين در مقابل فاسق و فاجرى مثل يزيد، ترديد نبود.
اگر امام حسين عليه السلام فرضا در مقابل معاويه قيام مى نمود و به شهادت مى رسيد، هرگز آن تأثير و افشاگرى كه اكنون دارد، نمى داشت ، زيرا واقعيت معاويه ، براى مردم افشا نشده بود، همچنانكه ديديم در مقابل حضرت على و امام مجتبى قيام كرد و حتى امام مجتبى را مسموم نمود، اما باطن او رسوا نشد، و همچنان اكثريت اهل سنت او را خليفه مى دانند، برخلاف يزيد، كه شخصيت رسوائى بود كه با اعمال ننگين خود و شهادت امام حسين باعث رسوائى خود و خاندان خود و جريان مخالف اهل بيت عليهم السلام شد.
و مهمتر از همه اينكه امام حسين آخرين بازمانده پيامبر بود كه هم از نظر سن و هم از نظر حسب و نسب با يزيد حتى در نظر عموم مردم قابل مقايسه نبود،
امام حسين نوه پيامبر اسلام است ، خديجه كبرى مادربزرگ او، حضرت فاطمه مادر او و على مرتضى پدر او و امام مجتبى برادر اوست .
اما يزيد كيست ؟ آيا حلال زاده است ؟ آيا مادرش مسلمان است ؟ معاويه پدر يزيد چطور؟ جد يزيد ابوسفيان چطور؟ مادربزرگش هند جگرخوار چگونه است ؟
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
8
هيچ موقعيتى همانند شرائط سيدالشهداء نبود
و بخاطر همين نكات است كه مى گوئيم ، پس از مرگ معاويه زمينه مناسب و موقعيتى حساس پيش آمده بود كه نه قبلا وجود داشت و نه بعد از امام حسين به وجود آمد.
براى نشان دادن فساد دستگاه حاكمه و افشاى آن همه تبليغات سوء و مسخ تاريخ و رسوا كردن جريان مخالفى كه بعد از پيامبر، دين اسلام را به انحراف كشاند، شرائطى مناسبتر از شرائط امام حسين نبود، چرا كه افشاى اين همه ظلم و فساد و انحراف ، احتياج به دشمنى دارد سفاك و خونريز و رسوا و بى صفت ، كه از هيچ عمل ننگينى دريغ نكند، تا هر چه بيشتر ظلم كند و بى رحمى كند و موجب هيجان و تحريك عواطف و رسوائى مسير خود شود.
و از طرفى در مقابل او شخصيتى باشد كه در عظمت او كوچكترين ابهامى يا نكته باريكى نباشد، و سپس اين شخصيت بى همتا، يعنى امام حسين ، كه تنها بازمانده خاندان پيامبر است كه عصر پيامبر را درك كرده و بارها پيامبر او را بوسيده و بر دوش خود حمل كرده و مكرر او را مورد ملاطفت قرار داده است ، با وضعى بسى مظلومانه و دردناك و سخت در شرائطى كه همه زمينه هاى تحريك عواطف فراهم بود، به شهادت برسد، اين است كه مى تواند رسواگر خط مخالف و سرانجام انحراف از اهل بيت پيامبر باشد، اين است كه هر انسان كوردلى را كه مختصرى وجدان و انصاف داشته باشد، تحت تأثير قرار مى دهد، كيست كه همانند امام حسين را با چنان وضعى مورد ظلم و شكنجه يزيد ببيند و بر خاندان يزيد و جريان مخالف اسلام بدبين نگردد.
عبدالله ابن فضل از امام صادق عليه السلام پرسيد: اى پسر پيامبر، چرا روز عاشورا روز مصيبت و گريه و غصه قرار داده شد، نه روزى كه پيامبر يا فاطمه و يا اميرالمؤ منين و يا امام حسن از دنيا رفتند؟ حضرت فرمود: روز قتل حسين عليه السلام در ميان ايام از هر روزى مصيبتش بيشتر است ، زيرا اصحاب كساء كه گراميترين مخلوقات در نزد خداوند بودند، وقتى پيامبر رحلت نمود ديگران براى مردم موجب تسلى و آرامش خاطر بودند، و همچنين بعد از رحلت فاطمه و حضرت اميرالمؤ منين عليهماالسلام ، وقتى كه امام حسن رحلت نمود وجود سيدالشهداء موجب تسلى و آرامش خاطر بود، ولى هنگامى كه حسين صلى الله عليه و آله كشته شد ديگر كسى نبود كه موجب تسلى و آرامش خاطر گردد، و رحلت حضرت مانند رحلت همگى آنها بود، همچنانكه زندگى حضرت مثل زندگى آن ها بود، از اين جهت روز حسين از تمام روزها مصيبت بارتر است .
راوى پرسيد: پس امام سجاد چه ؟ حضرت فرمود: آرى ، امام چهارم سرور عبادت كنندگان و امام و حجت بر خلايق بود ولى پيامبر را ملاقات نكرده و از حضرت نشنيده بود و دانش او از راه ارث بود، ولى اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين را مردم مكرر در ايام پى درپى با پيامبر مشاهده كرده بودند و چون به يكى از اينها نگاه مى كردند، بياد احوالات او با پيامبر و سخن حضرت راجع به او مى افتادند، به همين جهت بود كه وقتى جز حسين عليه السلام كسى براى مردم نماند، رحلت حسين مانند رحلت همه آنها بود، به اين جهت است كه روز حسين در مصيبت از هر روز بالاتر است .
درست به همين جهت است كه مى گوئيم ، اگر هر شخصى غير از امام حسين ، مثل ابن حنيفه ، يا ابن عباس ، و يا ديگران دست به قيام مى زدند، هرگز نمى توانست اين نتيجه مهم و روشنگرى را داشته باشد.
آرى بايد بزرگترين شخصيت اسلام در مقابل كثيف ترين عنصر ناپاك ، با بدترين وضع و هولناك ترين كيفيت به شهادت رسد، تا ضربه اى باشد كه در پس آن همه پرده هاى ضخيم تبليغات كه بر حق افتاده بود، بتواند خفتگان غفلت را بيدار كند.
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
9
سيدالشهداء دلها را بيدار كرد و به هيجان آورد
اهميت عواطف
براى تحريك و تشويق مردم نسبت به انجام كارى با ممانعت از كارى ، و با نشان دادن ، خوبى يا زشتى شخصى يا كارى ، از دو راه استفاده مى شود:
راه اول >>> اينكه با عقل او صحبت كنى ، با استدلال و بيان خوبى و بديها، شخص را تشويق و يا بر حذر بدارى .
راه دوم >>> اينكه با عواطف و روحيات او صحبت كنى ، او را تحريك كنى ، عاطفه او را به هيجان آورى ، از راه احساساتش وارد شوى ، شور و شوق و عشق در او بيافرينى .
راه اول براى كسانى كه با مسائل عقلى سر و كار دارند و روحيات آنها را مغلوب عقلشان مى باشد مؤ ثر است ، و چون اين عده كه همان اهل تفكر و تعقل هستند نسبت به توده مردم در اقليت هستند وانگهى اهل تفكر نيز بسيارى از اوقات اسير احساسات و عواطف خود هستند، لذا كاربرد همه جانبه ندارد.
برخلاف راه دوم كه راه دل است و در نزد توده مردم بخاطر احساسات قوى و غلبه آن حتى بر مسائل عقلى ، كاربرد بسيار و مؤ ثرى دارد. لذا مى بينيم ، هر گروهى كه بتواند بيشتر احساسات مردم و عواطف آنها را جذب كند، بيشتر موفق خواهد بود، و بهمين جهت است كه دزدان و دشمنان يك جامعه ، بيشتر با تبليغات خود، از مسائل روحى و عاطفى براى اهداف شوم خود استفاده مى كنند، مردم را به طمع مى اندازند، يا مى ترسانند، يا شهوتشان و يا حس سودجوئى و مانند اينها را تحريك مى كنند.
عليهذا اگر مسلك و مرامى بخواهد در وجود مردم تأثير كند و مردم را هدايت كند، بايد از هر دو راه اقدام كند، هم عقل مردم را سيراب كند، هم عواطف مردم را كه بيشتر در مردم تاءثير دارد، مجذوب كند.
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
10
فرياد عقل بى تاءثير بود، شور حسينى بايد
آيات قرآن و احاديث پيامبر و سخنان گهربار اهل بيت علهيم السلام ، همه عقل مردم را سيراب مى كند، اما اينهمه در دوران امام حسين عليه السلام بخاطر تبليغات سوء و تهديدات بسيار دستگاه اموى و القاء شبهات گوناگون و جعل احاديث دروغين و متناقض كمرنگ شده بود.
به ناچار اسلام براى بقاء خود و نجات از آنهمه دسيسه ها و خطرات ، احتياج به تحريك عاطفى داشت تا مردم گرفتار آن دسيسه ها را، بيدار كند.
آنچه گفتنى و آنچه از استدلال كه لازم بود، گفته شده بود، ديگر از نظر گفته و استدلال كمبودى نبود، ولى در عين حال ، همه استدلالات را بر مردم مشتبه كرده بودند.
تأثير عواطف و احساسات
لذا راه ديگر و وسيله ديگرى براى بيدارى و تكان دادن مردم لازم بود و آن تحريك عواطف است ، آيا ديده ايد كه سخنان يك مسلمان فهميده قبل از شهادت ، يا بعد از شهادت چرا در تأثير فرق دارد، چرا وصيت نامه شهداء، تأثير بيشترى از سخنان ديگران بلكه از سخنان خود همين شهيد قبل از شهادت دارد؟
علتش در آن است كه سخنان او تا قبل از شهادت ، عقل را سيراب مى كند، اما بعد از شهادتش وقتى با خون شهيد، امضاء شد، عواطف را تحريك مى كند، اين اثر خون است كه روحيه مردم را تحت تأثير قرار مى دهد.
و اين اقدام بزرگ و بى نظير را سيدالشهداء عليه السلام انجام داد، او از راهى ، در ماوراى فكر و استدلال كه در اثر شبهات كمرنگ شده بود، از راه دل و جان مردم را بيدار كرد، و به همين جهت است كه فرمود: كشتى نجات سيدالشهداء از ساير ائمه عليهم السلام سريعتر مردم را به ساحل نجات مى رساند چرا كه بر روى خون حركت مى كند!
و از اينجا به سستى اين شبهه و سؤ ال پى مى بريم كه مى گويند: امام حسين كه مى دانست كشته مى شود، چرا اقدام نمود؟ اين گوينده غافل است كه پيروزى امام حسين در شهادت دردناك و مصيبت عظماى اوست ، امام حسين عليه السلام آمده است تا شهيد شود و رمز و هدف او هم همين شهادت است .
او آمده است تا شهيد شود و با شهادتش مردم را بيدار كند، و اسلام را تا ابد بيمه كند.
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
11
مصيبتها و مظلوميتها رمز پيروزى و بقاى نهضت سيدالشهداء
و از همين جهت است كه مى بينيم در جريان قيام سيدالشهداء حوادث و مصيبتها به گونه اى انجام گرفته است كه هر چه بيشتر موجب تحريك عواطف مسلمانان و بلكه هر انسانى مى شود، و همين رمز موفقيت و بقاء اسلام و قيام امام حسين عليه السلام است ، و اين خود يك معجزه الهى است ، كه شقاوت دشمنان را ابزار پيروزى و انجام اهداف خود قرار داده است . و اين است ، رمز بزرگ قيام عاشورا.
و به همين جهت است كه مى بينيم ، از جانب خداوند و پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام ، محور بقاء دين را در جريان كربلا قرار داده اند.
و از جوانب مختلف به جريان كربلا پر و بال داده اند، آرى خداوند مى خواهد از راه امام حسين دين خود را حفظ كند و لذا ابزار لازم را براى اين كار فراهم كرده است ، همانند تاكيد فراوان در زيارت امام حسين ، در تمام ايام سال ، مخصوصا روزها و شبهاى پر ارزش ، ثواب شعر گفتن ، گريه كردن ، ياد او هنگام آب خوردن ، شفا در تربت اوست ، اجابت دعا در تحت قبه اوست ، امامت در اولاد اوست ، و مسائلى از اين قبيل كه بعدا توضيح خواهيم داد ان شاء الله .
و به همين جهت است كه محور بقاء دين را در مصيبت پيامبر و اميرالمؤ منين و ساير ائمه اطهار عليهم السلام قرار ندادند، نه از اين جهت كه حضرت امام حسين افضل باشد، خير، سخن در افضل بودن نيست ، سخن در اين است كه كيفيت شهادت امام حسين و يارانش به گونه اى است كه براى تحريك عواطف و تأثير در نفوس كاربرد زيادترى دارد، اين كيفيت - مظلوميت در آن درجه و با آن شرائط را - هيچ كدام از خاندان عصمت نداشتند، و اسلام براى بقا خود، احتياج به شهادت مظلومانه امام حسين و خاندان و ياورانش داشت و دارد، و از همين رهگذر است كه رمز موفقيت قيام عاشورا را در عظمت بى ترديد رهبر آن ، و از طرف ديگر در فساد و تباهى دشمن رودرروى سيدالشهداء يعنى يزيد و بالاخره در شقاوت و مصائب و صحنه هاى دلخراشى كه در شهادت و اسارت سيدالشهداء و خاندانش انجام گرفت ، بايد جستجو كرد. ما راجع به عظمت سيدالشهداء در اول كتاب اندكى صحبت كرديم . اكنون نسبت به معرفى يزيد و فساد و تباهى او اندكى سخن مى گوئيم و سپس گوشه هائى از صحنه هاى تكان دهنده و تاسف بار نهضت عاشورا را متذكر مى شويم .
خون او تفسير اين اسرار كرد
ملت خوابيده را بيدار كرد
رمز قرآن از حسين آموختيم
زآتش او شعله ها اندوختيم
اى صبا اى پيك دورافتادگان
اشك ما را بر مزار او رسان
.
-
RE: *<<* فلسفه قيام عاشورا *>>*
12
شناسنامه يزيد و اعمال ننگين او
يزيد ابن معاويه ، مادرش ميسون نام داشت دختر بجدل ، از نسابه كلبى نقل شده كه بجدل پدر ميسون غلامى داشت بنام سفاح كه با ميسون رابطه نامشروع داشت ، وقتى ميسون را كه بيابان نشين بود، در وادى حوارين ، نزد معاويه آوردند، از آن غلام باردار بود ولى حملش ظاهر نبود، و پس از زايمان ، معاويه آن را از خود پنداشت .
يزيد مردى سياه چهره با لبهاى خشن و صدائى غليظ بود، در صورتش زخمى بزرگ بود، او مردى بود شرابخوار و قمارباز كه ايام زندگى را با لهو و لعب و شكار مى گذراند، غالب اوقات در بيابان در حوارين آنجا كه منزل مادرش - بعد از طلاق از معاويه بود - بسر مى برد، حتى در مرگ معاويه نيز حاضر نبود.
شهادت مردم مدينه در مورد يزيد
اهل مدينه عده اى را پس از شهادت امام حسين براى تحقيق در مورد يزيد به شام فرستادند: كه از جمله آنها عبدالله ابن حنظله بود، يزيد آنها را احترام كرد و جوائز ارزنده اى به آنها داد، آنها كارهاى يزيد را مشاهده كردند و در بازگشت شروع كردن به بدگوئى از يزيد و گفتند: ما از نزد مردى مى آئيم كه اصلا دين ندارد، شراب مى خورد، طنبور مى نوازد، با سگها بازى مى كند.
عبدالله بن حنظله گفت : اى قوم از خداى بى همتا بترسيد، بخدا سوگند ما بر يزيد خروج نكرديم مگر اينكه ترسيديم از آسمان بر سر ما سنگ ببارد، يزيد مردى است كه با مادر و دختر و خواهر آميزش مى كند، شراب مى خورد و نماز را ترك مى كند،
و از همو نقل كرده اند كه گفت : از نزد مردى آمدم كه بخدا قسم اگر ياورى جز پسرانم نداشته باشم با آنها جهاد خواهم كرد.
يكى ديگر از آن عده كه به شام رفته بودند شخصى است بنام منذر ابن زبير، او در بازگشت گفت : همانا يزيد به من يكصد هزار جايز داد ولى اين مانع آن نيست كه راجع به او سخن نگويم ، بخدا سوگند كه او شراب مى خورد، بخدا او مست مى شود بگونه اى كه نماز را ترك مى كند.
سيدالشهداء صفات يزيد را بيان مى كند
معاويه در سالى كه به حج رفت ، به مدينه آمد و براى يزيد از مردم بيعت گرفت و از يزيد تعريف كرد و او را عالم به سنت و قرائت قرآن و بردبار دانست ، امام حسين عليه السلام برخواست و پس از حمد الهى و صلوات بر پيامبر اكرم طى سخنانى فرمود: آنچه از يزيد و كمالات و سياستهاى او براى امت محمد گفتى فهميدم ، تو مى خواهى مردم را به اشتباه اندازى ، گويا كه از شخصى پشت پرده يا فرد پنهانى سخن مى گوئى ، يا از روى دانش اختصاصى كه به تو داده اند خبر مى دهى ؟!!
خود يزيد پرده از راى خود برداشته ، راجع به يزيد از دنبال سگهاى ولگرد رفتنش بپرس و يا از كبوتر بازى او، و يا دنبال زنان آوازه خوان و انواع ملاهى رفتن او بپرس ، كه ياور خوبى خواهد بود، و هدف خود را رها كن ، تو بى نيازى از اينكه خدا را با گناه اين مردم بيش از آنچه دارى ملاقات كنى ، بخدا قسم تو همواره باطل را ظالمانه مقدم مى كرده اى .
.